جهانی شدن سرمایه امپریالیسم“جهانی شدن سرمایه امپریالیسم” منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)

۱۳۸۷ خرداد ۱۱, شنبه

گزارش مختصری از تظاهرات اعتراضی در استکهلم علیه کنفرانس عراق






صحنه ای از تظاهرات اعتراضی شبکه ضد جنگ سوئد همراه با سایر نیروهای مترقی علیه
کنفرانس ارتجاعی عراق در استکهلم پنجشنبه 29 ماه مه 2008
ساعت 11 روز پنجشنبه 29 مای در" اینفرا سیتی" واقع در 25 کیلومتری شمال استکهلم در مقابل هتل اسکاندیا محل برگزاری کنفرانس عراق، تظاهراتی به دعوت کمیته همبستگی با مردم افغانستان علیه سفر کوندالیزا رایس وزیر امور خارجه آمریکا و علیه برگزاری کنفرانس عراق ، برگزار گردید .محل برگزاری کنفرانس توسط 1700 پلیس بعلاوه نگهبانان و مامورین امنیتی و ماشینهای گشت و هلیکوپتر شدیدا محافظت می شد. تعداد نیروهای امنیتی بمراتب بیشتر از تظاهر کنندگان بود.تظاهرات با شعار کوندا لیزا رایس برو به خانه ات و آمریکا باید از عراق و افغانستان گورش را گم کند شروع شد و با سخنرانی سه نفر از فعالین شبکه ضدجنگ و کمیته همبستگی با مردم افغانستان و در نهایت با سخنرانی خانم عراقی مسنی که اطلاعات گسترده ای از مسائل عراق و جنایات گسترده متجاوزین امپریالیست داشت ، ادامه پیدا کرد. ساعت 18 همان روز در میدان" سرگل " واقع در مرکز شهر استکهلم تظاهراتی به دعوت شبکه ضدجنگ که متشکل از دهها حزب و سازمان و انجمن انقلابی و مترقی و مردمی و از جمله شبکه فعالین ایرانی ضد جنگ می باشد با حضور هزاران نفر برگزار گردید تظاهر کنندگان با شعارهای کوندا لیزا رایس برگرد خانه ات و آمریکا باید عراق و افغانستان را ترک کند نفرت خود را از سیاستها و عملکردهای جنایتکارانه متجاوزین امپریالیست نشان دادند. شبکه فعالین ایرانی ضد جنگ با حمل پرچم نه به جنگ علیه ایران، مخالفت خودرا علیه هرگونه تجاوز نظامی به میهن ابراز داشتند. هواداران حزب کارایران(توفان) در استکهلم نیز با شرکت فعال در این تظاهرات و پخش اعلامیه به زبان سوئدی به افشای اهداف این کنفرانس ارتجاعی پرداختند و از خواست فوری و بی قید وشرط خروج امپریالیسم امریکا از خاک عراق و پرداخت غرامت به خلق دربندعراق، حمایت نمودند. هزینه بیش از 30 میلیون کرون از کیسه مرم توسط دولت سوئد برای این کنفرانس ارتجاعی هیچ دستآوردی جز تبلیغات دروغین در مورد" بهبود امنیت درعراق" نداشته است. این کنفرانس نه قادر به تصمیم گیری درمورد وضعیت عراق گردید و نه راه حلی برای خروج از این بن بست ارائه نمود.ارتش آمریکا چون خردراین باتلاق فرورفته و شکست سنگینی خورده است.شایان ذکر است درهمان روز کنفرانس که رسانه های خیری سوئد از " پیشرفت وضعیت عراق" سخن میگفتند، جنبش مقاومت عراق با یک عملیات قهرمانانه نظامی در بغداد بیش از 30 ارتشی مزدور را به دیار عدم فرستاد و پاسخ دندان شکنی به کوندالیزا رایس و نخست وزیر دست نشانده عراق و کلیه حاضرین در کنفرانس داد. جنبش مقاومت عراق خواب را از چشمان نیروهای متجاوز ربوده و تمام نقشه های شوم استعماری را درهم ریخته است. خلق قهرمان عراق تا بیرون ریختن آخرین سرباز مزدور ازخاک میهن آرام نخواهد گرفت و سرانجام به استقلال ملی خود دست خواهد یافت.
زنده باد نبرد آزادیبخش خلق عراق! مرگ بر امپریالیست متجاوز آمریکا و نوکرانش!
hasEML = false;


ترجمه فراخوان سوئدی هواداران حزب در استکهلم بمناسبت کنفرانس عراق

کوندا برگرد به خونه ات !
علیه جنایتکارجنگی اعتراض کنید!

5 سال ازحمله جنایتکارانه و فاشیستی عراق توسط امپریالیسم امریکا میگذرد. این حمله با دروغهایی نظیر " سلاح کشتارجمعی" و ارتباط دولت عراق با سازمانهای تروریستی آغاز گردید. لیکن اساس قضیه مربوط میشد به کنترل منابع نفتی عراق توسط آمریکا.
کوندالیزا رایس یکی از مسئولین اصلی دولت آمریکا در فجایع زیر شریک است:
- قتل یک میلیون عراقی و دهها هزار مجروح
- ویرانی زیرساخت های عراق و تمام شهرها
- نزدیک به 5 میلیون پناهنده و آواره

دولت سوئد اکنون میزبان وزیر امورخارجه امریکا، کوندالیزارایس ، جنایتکار جنگی و نخست وزیر دست نشانده استعماری عراق است. این کنفرانس درمورد اشغال خونین و غیر قانونی عراق نیست. درمورد خروج بی قید و شرط قوای متجاوز ازعراق نیست. درحقیقت این کنفرانس درمورد قانونی جلوه دادن سیاست امپریالیستی آمریکا و اشغال عراق است.

دولت سوئد آگاهانه درمورد واژه اشغال و غیرقانونی بودن تجاوز به عراق سکوت میکند و درجهت منافع آمریکا از " سیاست بازسازی عراق" سخن می گوید. سوئد به واقع بعنوان سگ کوچولوی "پودل " آمریکا دراروپا عمل میکند.

بنا به دلایل فوق ما علیه کوندالیزاریس، جنایتکار جنگی و اشغال عراق اعتراض میکنیم ومی خواهیم که آمریکا و متحدینش فورا و بی قید و شرط عراق را ترک کنند و به خلق عراق غرامت بپردازند. این تنها راه ممکن برای متوقف کردن حمام خون و رنج و مصیبت درعراق است.

به کنفرانس قتل اعتراض کنید!
تظاهرات، پنجشنبه 29 مه ساعت 18 در میدان سرگل استکهلم

هواداران حزب کارایران(توفان) در استکهلم
27 مه 2008

آدرس تماس با حزب
toufan@toufan.org http://www.toufan.org/

۱۳۸۷ خرداد ۱۰, جمعه

كشاورزان گيلانى با آتش زدن لاستيک راه وزير را بستند







شمال نيوز: صبح امروز اهالى دو روستاى شهرستان املش راه را بر روى وزير جهاد كشاورزى بستند! صبح امروز مهندس اسكندرى وزير جهاد كشاورزى كه جهت بازديد از شاليزارها ، مزارع و تاسيسات كشاورزى به شهرستان املش سفر كرده بود در دو روستاى جوركاسر و حاجى آباد اين شهرستان، اهالى اين دو روستا با تجمع هنگام برگشت راه را بر روى وزير جهاد كشاورزى و همراهان وى بستند! به گزارش خبرنگار شمال نيوز ، تجمع كنندگان كه نسبت به پائين بودن قيمت برگ سبز چاى ،كمبود و عدم بموقع توزيع كودشيميايى ، عدم پرداخت تسهيلات مربوط به ضرر و زيان ناشى از برف و يخ زدگى محصولات كشاورزى در سال گذشته ، مقرون به صرفه نبودن برداشت چاى و كشت مزارع برنج و همچنين كمبود آب شرب و زراعى اعتراض داشتند. اين اعتراض در حالى صورت گرفت كه اهالى روستاى جوركاسر با آتش زدن لاستيك ساعاتى راه را بر روى وزير و همراهان بستند و معترضان اعلام مى كردند از حدود يك ماه پيش آب شرب آنها قطع بوده و از آب رودخانه براى رفع كارهاى واجبى و ضرورى استفاده مى كنندو على رغم قول و وعده مسئولان مشكلات آنها رفع نگرديده است. آنها از وزير جهاد كشاورزى خواستند اعتراضاتشان را مستقيما به گوش رئيس جمهور رسانده وديگر اعتمادى به وعده مسئولان محلى ندارند. بر پايه اين گزارش: اين تجمع پس از حدود سه ساعت با قول مساعد وزير جهاد كشاورزى مبنى بر رفع آنها در جلسه مشترك با استاندار گيلان و همچنين انعكاس آنها به دولت پايان يافت. گفتنى است بيشتر اعتراضات اهالى اين روستاها به سمت عباسى نماينده مردم شهرستانهاى رودسر و املش در مجلس شوراى اسلامى بود كه براى رفع برخى از اين مشكلات وعده داده بود ولى تا كنون هيچگونه اقدامى را انجام نداده است. لازم به ذكر است وزير جهاد كشاورزى را فرماندار املش ،امام جمعه و نماينده شهرستان و همچنين رئيس جهاد كشاورزى استان گيلان همراهى مى كردند.

۱۳۸۷ خرداد ۹, پنجشنبه

غیر لنینیست کمونیست نیست


مارکسیسم لنینیسم علم است. کسی که مدعی شود مارکسیست لنینیست است باید با این علم آشنا بوده و بدان معرفت پیدا کرده و در مبارزات اجتماعی جانب پرولتاریا را بگیرد. زیرا مارکسیسم لنینیسم یک علم جانبدار است. هستند بسیاری، مارکس شناسهائی که می توانند از من و شما بهتر نقل قولهائی از مارکس مناسب و یا نامناسب پشت سرهم ارائه دهند که آدمی از شنیدن دامنه اطلاعات آنها در مورد مارکس در شگفت بماند. این عده کارشان از بر کردن مارکسیسم لنینیسم و شناخت از آثار و نظریات آنهاست. ولی خود این عده برای سرمایه داری کار می کنند و نظام سرمایه داری را تقویت می کنند. زیرا آنها جانبدارانه رفتار می کنند و از منافع طبقاتی خویش در اجتماع به دفاع برمی خیزند.
نتیجه نخست این است که نه هر کس که عبارات مارکسیستی بر زبان آورد حتما مارکسیست لنینیست است.
مارکسیسم در عین حال علم تحول اجتماعی است و و بر اساس ماتریالیسم دیالکتیک به تحول به پیش و حرکت بی گسست اعتقاد دارد. مارکسیسم می تواند بر واقعیات تحول یافته جامعه منطبق شود. بهمین جهت مارکسیسم جزم گرا نیست، دگم نیست. حکمی که در یک قرن گذشته با توجه به شرایط تاریخی آن دوران درست بود معلوم نیست در قرن اخیر درست باشد. این است که مارکسیست لنینیست کسی است که مارکسیسم را با توجه به شرایط تاریخی کنونی بررسی کرده تا بتواند سره را از نا سره تشخیص دهد.
پس مارکسیسم می تواند تحول پیدا کند و بر شرایط تاریخی جدید متکی گردد و آنرا توضیح دهد و تفسیر کند و مارکسیسم را تکامل دهد.
لنینیسم دقیقا همین تحول مارکسیسم در دوران زوال امپریالیسم و عصر انقلابات پرولتری است. لنینیسم تئوری پیروزمند انقلاب کبیر اکتبر بود که فصل جدیدی را در تحول بشریت گشود. لنینیسم حدود بیش از سی سال تحت رهبری دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی سوسیالیستی در زمان استالین پیاده شد و دستآوردهای بزرگی برای بشریت داشت. لنینیسم انقلاب سوسیالیستی در کشور واحد را به ارمغان آورد و حلقه ضعیف زنجیر اسارت و کنترل امپریالیستی را در روسیه پاره کرد.
رویزیونیستها وقتی به کودتا دست زدند و قدرت را قبضه کردند تلاش کردند نخست به جنگ لنینیسم روند و لنینیسم را از درجه اعتبار بیاندازند. این تلاش در همان آغاز خود با مقاومت رفقای چینی و آلبانی روبرو شد و مانع گردید که رویزیونیستها با حیله گری لنینیسم را از دستور کار خویش خارج کنند. مبارزه ایکه علیه رویزیونیسم خروشچفی در گرفت مبارزه ای ماهیتا میان رویزیونیستها و لنینیستها بود. لنینیسم در واقع بیان مجسم مارکسیسم در شرایط قرن بیستم بود و تا کنون نیز صحت و اعتبار خویش را حفظ کرده است. پس نتیجه این است که هر لنینیستی مارکسیست هست ولی هر “مارکسیستی“ الزاما لنینیسم نیست.
دشمنی با لنینیسم از انترناسیونال دوم آغاز می شود. هم کائوتسکی و هم تروتسکی از دشمنان لنینیسم بودند. ممکن است بیان شود که واژه لنینیسم در آن زمان اساسا متداول نبود و تازه پس از انقلاب کبیر اکتبر و امکان پیروزی ساختمان سوسیالیسم در شوروی این واژه جای خویش را باز کرده است. از این نقطه نظر نمی توان ایرادی گرفت ولی از همان موقع نیز دشمنان نظریات لنین که با وی پیکار می کردند دشمن همان نظریاتی بودند که بعدها به صورت مدون بنام لنینیسم تدوین و ثبت شد. امر دیکتاتوری پرولتاریا، حزبیت، امکان انقلاب سوسیالیستی در کشور واحد، ماهیت طبقاتی دولت و دموکراسی، برخورد به مسئله جنگ و صلح، نهضتهای رهائیبخش و... از جمله مسایلی بودند که همواره از مسایل مورد مشاجره قرار داشتند. این نزاع تا به امروز نیز پیش آمده است. کار پس از فروپاشی امپراتوری رویزیونیستها به جائی رسید که حتی واژه امپریالیسم از ادبیات اکثریت سازمانهای مدعی “کمونیسم“ حذف شده بود. تجاوز به یوگسلاوی و عراق پاره ای از این سازمانها را وادار کرد که مجددا برای توضیح رویدادهای جهان به مفهوم امپریالیسم متوسل شوند. دموکراسی بورژوائی آن چنان این سازمانها را اخته کرده بود که از جوامع غیر ایدوئولوژیک سخن می راندند و هنوز هم می رانند. آنها حتی وقتی از مقوله امپریالیسم سخن می رانند نتایج مترتب بر آن و یا مفهوم آنچه را که مدعی اعتقاد به آن هستند نمی فهمند. شما این نظریات انحرافی را در میان کسانیکه هوادار اقامت تجاوزکاران به خاک عراق هستند می بینید. آنها برخورد این حضرات را در مورد تجاوز امپریالیسم به ایران و مواضع نیروهای انقلابی چه برسد به کمونیستها می بینید که همگی می خواهند در پاررکابی امپریالیستها به ایران با لشگر موهومی “لشگر کشی“ کنند.
پاره ای از این سازمانها که یکشبه “دموکرات“ شده بودند “ستونهای آزاد“ در نشریات خویش بوجود آوردند تا میدان را برای تبلیغ نظریات ضد کمونیستی همواره کنند و از بورژوازی تائیدیه بگیرند که اینها “دموکراتند“. ارگانهای آنها بجای اینکه مبلغ کمونیسم باشد و به سردرگمی ایدئولوژیک خاتمه دهد و پرولتاریا را برای مبارزه با بورژوازی آماده گرداند به ملقمه ای از دیدگاههای التقاطی بدل شد تا سردرگمی، به میان راهروان راه آزادی طبقه کارگر برده شود.
این روش التقاطی، اپورتونیستی و بزدلانه در مبارزه که دل همه را بدست آوریم جز فریب مردم و گمراه کردن آنها نتیجه ای ندارد. مضحک است که کمونیستهائی پیدا شوند که از ترس ارعاب و اتهامات بورژواها ارگان سیاسی خویش را که با خون دل تهیه می کنند در اختیار بورژواها نیز قرار دهند. تو گوئی بورژواها در این زمینه کمبود دارند که به کمک چنین اپورتونیستهائی نیاز داشته باشند.
همه این موارد نشان می دهد که کمونیستهای صمیمی و انقلابی باید در درجه نخست توضیح دهند چه کسی کمونیست می باشد و بر اساس این اعتقاد خود برای نیل به هدف مبارزه نمایند. در جامعه در اثر تجزیه طبقاتی چنین است که خرده بورژوازی تهی دست و یا کسانیکه از صفوف آنها جدا می شوند به صف پرولتاریا روی آورده و تزلزل و ناپیگیری خویش را به پرولتاریا تحمیل می کنند. این است که حزب پرولتاریا همواره باید بیک مبارزه روشن و شفاف ایدئولوژیک دست بزند و برای روشنی بخشیدن به مرزها فعالیت کند و نگذارد که خطوط مستمالی شود. همه نظریات را در یک دیگ ریختن و هم زدن تا تمام مرزها زدوده شود تنها در خدمت بورژوازی است و نه پرولتاریا.
حزب کار ایران(توفان) بر این نظر است که تنها کسانی می توانند خود را مارکسیست لنینیست بنامند که به لنینیسم بعنوان تکامل مارکسیسم اعتقاد داشته باشند. کسانی تنها می توانند کمونیست باشند که به دستآوردهای انقلاب کبیر اکتبر شوروی ایمان داشته و از این سی و چند سال دوران بزرگ دیکتاتوری پرولتاریا تجلیل کنند. کسانیکه این معتقدات را نداشته باشند لنینیست و کمونیست نیستند. اگر از نظر افکار منحرف نباشند تنها شارلاتانهای سیاسی هستند. برخی از آنها خویش را زیر نقاب “چپ“ می پوشانند، پاره از آنها خیال خودشان را راحت کرده و بجای دفاع از لنینیسم به سوسیالیسم علمی پناه آورده و خود را پشت سوسیالیسم علمی پنهان می کنند. آنها جسارت آنرا ندارند که به صراحت به طبقه کارگر بگویند که از نظر آنها لنینیسم از درجه اعتبار ساقط است. روش کار این عده فریبکاری است. مگر با حقه بازی و بدون شرکت و بسیج توده های مردم نیز می شود انقلاب کرد. ولی مردم را باید بر پایه همین لنینیسم بسیج نمود و به میدان آورد. لنینیسم مارکسیسم دوران کنونی است و لذا جا دارد که “کمونیستها“ از کلی گوئیهای اپورتونیستی بپرهیزند و از مارکسیسم بصورت مشخص تاریخی که همان لنینیسم است به دفاع برخیزند. آنها که به سوسیالیسم علمی پناه می برند شرم دارند اعتراف کنند که با لنینیسم مخالفند. این چه قماش کمونیستهائی هستند که با چیزی که مخالفند مبارزه نمی کنند و لنینیسم را افشاء نمی نمایند. پناه بردن به عبارات کلی بجای روشن کردن خطوط که چه تفاوتهائی وجود دارد و نشان دادن راه و پرچم خود تا مردم بدانند که به چه سمتی باید بروند بی خبری محض، دلمشغولی، ترس از مبارزه، جدی نبودن، تسلیم لیبرالیسم شدن، فراموشی مبارزه طبقاتی است. فرار به سوسیالیسم علمی فرار بزدلانه از مقابله با لنینیسم است.
وقتی شما به “سوسیالیسم علمی“ پناه بردید مرزها چنان زدوده می شوند که حضرت ریش بزی ترتسکی با آن عینک مضحک پنسی اش در کنار لنین می نشیند. تروتسکیسم ضد انقلابی نیز در دیگ درهم جوش “سوسیالیسم علمی“ بیکباره کمونیست از کار در می آید. در این جبهه واحد ضد کمونیستی رویزیونیستها نیز جا می گیرند زیرا تا سوسیالیسم علمیش را قبول دارند. روشن است که این روش برخورد تنها موجب سرگردانی است و کمکی به حل هیچ امری نمی کند.
بنظر حزب ما از جمله بر این اساس است که باید دید چه کسی کمونیست است. یعنی چه کسی مارکسیست لنینیست است. طبیعتا باید حزب ما مارکسیست لنینیستها را جلب کند ولی با عمال سردرگمی در جنبش کمونیستی باید پیکار کرد.


بر گرفته ازتوفان شماره 98 اردیبهشت ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org

۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

15 روز اعتصاب کارگري در قرچک








اعتصاب صدها کارگر شاغل در 30 کوره آجرپزي قرچک با گذشت 15 روز همچنان ادامه دارد."غلامرضا فرجيان" فعال کارگري در ورامين با بيان اين مطلب به دسترنج گفت: بيش از 800 کارگر شاغل در 30 کوره آجرپزي قرچک در اعتراض به کمي دستمزد دريافتي از دو هفته گذشته تاکنون دست از کار کشيده و در محل واحد خود اعتصاب کرده‌اند.او گفت: با وجود دخالت مسوولان اداره کار و فعاليت شوراي حل اختلاف براي حل معضل حقوقي کارگران و افزايش دستمزد کارگران از 12 هزار تومان به 15 هزار تومان در هر تن آجر، کماکان اين اعتصابات ادامه دارد.فرجيان گفت: اعتصاب گسترده کارگران در کوره‌ها خشم و اعتراض کارفرمايان و مالکان کارخانه‌ها را برانگيخته است.

تجمع اعتراض آميز کارگران کارخانه "صنايع اراک"


کارگران "صنايع اراک" صبح امروز با راهپيمائي در مسير 13 کيلومتري کارخانه تا اداره کل کار اراک، با اعتراض به خصوصي سازي اين واحد توليدي و رکود توليد و کار در کارخانه، خواستار رسيدگي مسئولان شدند.
به گزارش خبرنگار دسترنج؛ 180 کارگر کارخانه صنايع اراک صبح امروز در اعتراض به اقدام دولت به واگذاري کارخانه به بخش خصوصي، رکود توليد و اشتغال و دورنماي تاريک براي آينده شغلي خود در مقابل اداره کار اراک تجمع کردند.
بنا بر اين گزارش؛ اين تجمع که از ساعتي قبل در مقابل ساختمان اداره کل کار استان شکل گرفت همچنان ادامه داشته و کارگران طي اين تجمع خواستار بازگشت کارخانه به بخش دولتي هستند.
گفتني است؛ طي اين واگذاري حق شيفت؛ مزاياي شغلي و طرح طبقه بندي کارگران حذف شده است.
کارگران "صنايع اراک" به تهران مي‌آيند
کارگران: در صورت عدم تحقق وعده‌هاي مسوولان اداره کار اراک در رفع مشکلات شغلي 180 کارگر اين واحد و جلوگيري از تخلفات مديريت اين واحد طي روزهاي آينده به تهران خواهيم آمد.
کارگران صنايع اراک در صورت عدم رسيدگي مسوولان استاني، طي روزهاي آينده و در اعتراض به عملکرد سازمان صنايع ملي نسبت به واگذاري اين واحد به بخش خصوصي، به تهران خواهند آمد.
جمعي از کارگران معترض "صنايع اراک " به خبرنگار دسترنج گفتند: در صورت عدم تحقق وعده‌هاي مسوولان اداره کار اراک در رفع مشکلات شغلي 180 کارگر اين واحد و جلوگيري از تخلفات مديريت اين واحد طي روزهاي آينده به تهران خواهيم آمد.
بنا براين گزارش کارگران اظهار داشتند: به قصد اجتماع اعتراضي در مقابل سازمان صنايع ملي و زير سوال بردن عملکرد اين سازمان در تضعيف اين واحد توليدي به تهران مي‌آييم تا کارخانه را دوباره دولتي کنيم.
گفتني است؛ تجمع اعتراض‌آميز180 کارگر صنايع اراک در اداره کار استان مرکزي، با وجود حضور ضابطان انتظامي و مسوولان اين نهاد همچنان ادامه دارد.

خصوصی سازی عامل بیکاری کارگران شرکت " صنایع اراک "



یک فعال کارگری در اراک به دسترنج گفت: این واحد تولیدی ریسندگی از مراد ماه سال جاری به بخش خصوصی واگذار شد و از همین زمان مجموع 259 کارگر آن به 190 کارگر در حال حاضر تقلیل یافته اند.
او گفت: شدت مشکلات در راستای تولید، کهنگی دستگاه ها و عدم آگاهی مدیریت خصوصی در اداره این واحد صنعتی است که باعث شده تا از مجموع 4 سالن تولید نخ ، الیاف و موکت کارخانه تنها دو سالن ریسندگی فعالیت خود را بصورت ضعیف دنبال کرده و این واحد تولیدی با سابقه در بحران بیشتری قرار گیرد.
او با اشاره به اینکه شرکت "صنایع اراک" پیش از واگذاری می بایست بازسازی می شد و با اخذ وام نوسازی دستگاه ها، کار در کارخانه از سر گرفته می شد، گفت: کسانی که بدون دید کارشناسانه و سهل انگاری کارخانه ها و واحد های تولیدی بزرگ و کوچک کشور را به افراد غیر متخصص و کار بلد واگذار می کنند، صنعت و اقتصاد و اشتغال کشور را به سوی تباهی به پیش می برند.

۱۳۸۷ خرداد ۷, سه‌شنبه

كارخانه‌ها قادر به ادامه توليد نيستند


رييس هيات مديره سنديكاي كارخانجات چاي شمال با بيان اينكه كارخانه‌هاي چاي در بدترين و سخت‌ترين شرايط كارخانه‌هاي خود را براي تحويل برگ سبز كشاورزان باز كردند، اظهار تاسف كرد كه با گذشت يك ماه از آغاز فصل بهره‌برداري برگ سبز چاي و باز شدن كارخانه‌ها، مسوولان مربوطه به هيچ يك از وعده‌هاي خود به كارخانه‌ها عمل نكرده است. سعيد رحمت سميعي در گفت‌وگو با ايسنا، با اشاره به اينكه توليد برگ سبز چاي امسال در دور اول حدود 30 درصد افت داشته است، اضافه كرد: در آغاز فصل بهره‌برداري كارخانه‌هاي توليد چاي براي اينكه وقفه‌اي در كار توليد ايجاد نشود تصميم‌ به بازگشايي كارخانه‌هاي خود، مشروط بر اينكه دولت نيز به وعده‌هايي كه به كارخانه‌ها داده بود عمل كند گرفتند، ولي متاسفانه هيچ يك از اين قول‌ها اجرايي نشد.او تاكيد كرد: اگر بحث تامين هزينه‌هاي جاري توليد ما اجرايي نشود، كارخانه‌ها به‌دليل بالا بودن هزينه‌هاي جاري قادر به توليد نيستند و كار خود را متوقف مي‌كنند.سميعي در پايان خاطرنشان كرد: وعده خريد پنج هزار تن چاي خشك با قيمت كيلويي چهار هزار تومان، جلوگيري از فروش چاي سنوات در سال جاري و جلوگيري از قاچاق چاي هيچ يك تاكنون اجرايي نشده است و به همين دلايل توليدكنندگان از لحاظ اقتصادي نمي‌توانند فعاليت كنند.

افزایش بهای مواد اولیه ۳۵ كارخانه را به تعطیلی كشانده است


ایسنا : طی دو ماه اخیر ۳۵ كارخانه تولیدكننده شیرینی و شكلات به دلیل افزایش بیش از حد قیمت مواد اولیه تعطیل شده‌اند.

جمشید مغازه‌ای - دبیر انجمن شیرینی و شكلات - با اعلام مطلب فوق افزود: قیمت مواد اولیه حیاتی این صنعت مانند آرد، روغن و شكر به شدت افزایش یافته و باقی كارخانه‌ها نیز در معرض تعطیلی قرار دارند. وی افزود: قیمت روغن از كیلویی ۷۰۰ تومان در سال گذشته به ۲۱۵۰ تومان و آرد نیز از ۱۶۰ تومان به ۴۲۰ تومان افزایش یافته است. به گفته او قیمت شكر نیز از كیلویی ۴۵۰ تومان در سال گذشته به ۵۰۰ تومان افزایش یافته و صحبت‌هایی نیز مبنی بر افزایش دوباره قیمت شكر به گوش می‌رسد. دبیر انجمن شیرینی و شكلات خاطرنشان كرد: گذشته از این مسائل، واردات انواع مواد اولیه صنعت مانند امولسی فایرها، اسانس‌ها، بهبود دهنده‌ها و مشتقات كاكائو نیز دچار مشكل شده است. مغازه‌ای خاطرنشان كرد: كارخانه‌ها برای ادامه حیات خود مجبور به افزایش قیمت هستند، اما سازمان حمایت از مصرف‌كننده تحت عنوان گران‌فروشی با این موضوع برخورد می‌كند. وی تصریح كرد: بارها اعلام كرده‌ایم كه افزایش قیمت محصولات به میزان افزایش قیمت مواد اولیه است، اما سازمان حمایت از مصرف كننده، واحدها را تحت عنوان گران‌فروشی به تعزیرات معرفی می‌كند.

22 کارگر در آتش سوختند








سرمایه: جوشکاری و نوسانات برق کنار مخازن اشتعال زا سبب کشته شدن 22 نفر در کارخانه های مواد شیمیایی اراک شد.



در حالی که آتش سوزی کارخانه های مواد شیمیایی «کیمیا گستران سپهر» و «کیمیاگران امروز» در ساعت چهار عصر روز یکشنبه در ۱۵ کیلومتری جنوب شرقی شازند باعث کشته شدن 22 نفر و مجروح شدن 46 نفر دیگر شد، کارشناسان علت حادثه را جوشکاری در نزدیکی مخازن دو اتیل اگزانول می دانند که به دنبال آن سه مخزن حاوی ایزوبوتانول در واحدهای کناری نیز منفجر شدند. حبیبی مسوول واحد کارشناسی و ایمنی سازمان آتش نشانی اراک با اشاره به اینکه تولید این دو شرکت، ضدیخ، الکل، مواد پاک کننده و شوینده است، گفت: «تمامی این مواد که اشتعال زا هستند، باعث گسترش آتش سوزی شدند.» حبیبی در ادامه گفت: «این دو شرکت پیش از وقوع حادثه در حال تعمیرات بودند و در این حالت تمامی سیستم ها، تخلیه و کارکنان نیز از شرکت خارج می شوند تا سیستم های شرکت، تعمیر و بازبینی شوند.» او با اشاره به اینکه حدود ۹۵ درصد شرکت کیمیاگران سپهر در آتش سوخته است، گفت: «در این شرکت ۶۰ کارگر در حال فعالیت بوده در حالی که با توجه به تعمیرات در شرکت نباید این تعداد افراد در شرکت حضور داشته باشند.»این در حالی است که به علت وزش باد شدید، آتش سوزی از شرکت کیمیاگران سپهر به شرکت کیمیاگستر امروز نیز سرایت کرد که در این شرکت نیز در آن زمان ۲۰ تا ٣۰ نفر کارگر مشغول کار بودند.آتش سوزی این دو کارخانه باعث آتش سوزی شرکت صنایع چوب کاران که در نزدیکی این دو شرکت قرار دارد نیز شد که بر اثر آن دیوار، حصار و سقف این شرکت نیز دچار آسیب شد. حبیبی با اشاره به اینکه شهر اراک دارای هفت تا هشت قطب صنعتی است، گفت: «شرکت های صنعتی باید تجهیزات ایمنی را برای حوادث غیرمترقبه فراهم کنند اما با وجود واحدهای ایمنی در این شرکت ها این آتش سوزی گسترده رخ داد.»ایجاد ایستگاه های آتش نشانی در قطب های صنعتیحبیبی با اشاره به اینکه باید در قطب های صنعتی، ایستگاه های آتش نشانی ایجاد شود تا در کمترین زمان امدادرسانی صورت گیرد، گفت: «حادثه فوق خسارات میلیاردی بر جای گذاشته که میزان آن هنوز مشخص نیست.»بر اثر این آتش سوزی، چهار مرحله انفجار صورت گرفته که علاوه بر نابودی کامل این دو واحد صنعتی تا شعاع ٣۰۰ متری همه شیشه های واحدهای اطراف شکسته و دامنه آتش سوزی به واحدهای مجاور نیز کشیده شد و تا شعاع ٣۰۰ متری افراد دچار سوختگی و مجبور به فرار شدند به طوری که علاوه بر تخریب ۱۰۰ درصدی این دو واحد تولید مواد پتروشیمی و خسارت ۱۰ تا ٣۰ درصدی تعدادی از واحدهای اطراف، ده ها خودرو سنگین و سبک نیز به طور کامل در شعله های آتش سوختند. نیروهای آتش نشانی نیز پس از حدود چهار ساعت موفق به مهار شعله های آتش شدند. در روز یکشنبه خانواده های قربانیان حادثه انفجار این دو کارخانه برای اطلاع از وضعیت بستگان خود در جلوی بیمارستان ها و مراکز درمانی شهر اراک و شازند اجتماع کردند به طوری که اجتماع آنها باعث بسته شدن تعدادی از مسیرهای منتهی به این مراکز شده و باعث متوقف شدن رفت و آمد در این مسیرها شد. از طرف دیگر شدت بالای انفجار سبب شده تا بیشتر اجساد کشته شدگان متلاشی و غیرقابل شناسایی شوند و مجروحان نیز بین ۷۰ تا ۱۰۰ درصد دچار سوختگی شوند.شماری از مجروحان این حادثه به بیمارستان های اراک، قم، اصفهان و تهران منتقل شده اند که حال بعضی از آنها وخیم گزارش شده است.واحد بازرسی صیانت از نیروی انسانی در کشور وجود نداردحاج اسماعیلی کارشناس ایمنی معتقد است هیچ واحد بازرسی ویژه برای صیانت از نیروی انسانی مطابق رعایت مسائل بهداشتی و ایمنی در حوزه کار در کشور وجود ندارد. به گفته او وجود یک واحد در وزارت کار که بیشتر فعالیت آن در ۱۰ سال گذشته محدود به کارگاه های کوچک بود، کافی نیست.او می گوید: «در یک دهه گذشته بازرسی در خصوص ایمنی کمتر شده و این نشان می دهد مقررات لازم برای مجاب کردن کارفرما جهت رعایت ایمنی کارگران وجود ندارد و شرکت های دولتی وابسته به مقررات استخدامی دولت یا کارگاه های مشمول قانون کار در خصوص رعایت استانداردهای کار خود را متعهد نمی دانند.» به گفته این کارشناس هنوز تعریف علمی و حقوقی صیانت از نیروی کار تدوین نشده است: «در شرایطی که برای پرداخت دستمزد مطابق وضعیت اقتصادی کشور دچار مشکل هستند بقیه حقوق و رعایت امکانات و ابزار لازم برای یک کار فراهم نیست.»حاج اسماعیلی با ابراز تاسف از وقوع پی در پی چنین حوادثی در کشور ادامه می دهد: «در کارگاه ها کارگران لباس ، کلاه و دستکش مناسب ندارند. در شرایطی که کارگر از این ابزار اساسی بی بهره است چنین اتفاقاتی طبیعی است در حالی که مطابق شرایط روز دنیا کارگاه ها باید مدرن شوند. هرازگاهی چنین اتفاقی می افتد که در بیشتر موارد جان کارکنان هدف قرار می گیرد. به جز منابع طبیعی کشور باید نگران جان کارگران هم بود.»

کارگر در انتخاب تشکل صنفي آزاد نيست


گفته مي‌شود برخلاف كارگران نيشكر هفت تپه كه خواهان تشكيل انجمن صنفي كارگري در اين كارخانه هستند، مسوولان اداري شهرستان شوش از تشكيل شوراي اسلامي كار در اين كارخانه حمايت مي‌كنند.
به گزارش دسترنج، يكي از كارگران كارخانه نيشكر هفت تپه از ايجاد اختلاف ميان شوراي تامين شهرستان شوش با كارگران نيشكر هفت تپه بر سر نوع تشكل صنفي كارگري اين كارخانه خبر داد.به گفته اين كارگر، مسوولان اداري شوش كه به دنبال اوج گرفتن اعتراض‌هاي اخير كارگران نيشكر هفت تپه براي آرام كردن كارگران تلاش مي‌كنند از تشكيل شوراي اسلامي كار به عنوان يك نهاد صنفي كارگري در كارخانه نيشكر هفت تپه حمايت مي‌كنند، در حالي كه جمعي از كارگران اين كارخانه كه پيشتر با مخالفت خود از فعاليت شوراي اسلامي كار در اين كارخانه جلوگيري كرده بودند، خواهان تشكيل انجمن صنفي كارگري هستند.به گفته اين كارگر، با وجود مخالفت مسوولان استاني، كارگران هفت تپه در روزهاي اخير با تشكيل مجمع عمومي بصورت كتبي از تشكيل انجمن صنفي كارگري در محل كار خود پشتيباني كرده‌اند.اختلاف مسوولان اداري شهرستان شوش با كارگران نيشكر هفت تپه كه بر سر نوع تشكل كارگري به وجود آمده است در حالي است كه به موجب فصل 6 قانون و نيز مقاوله‌نامه‌هاي بين‌المللي حقوق كار، كارگران در انتخاب تشكل صنفي خود بايد آزاد باشند.كارخانه نيشكر هفت تپه با 3تا 4 هزار كارگر در شهرستان شوش قرار دارد. در هفته‌هاي گذشته اين كارخانه و شهرستان شوش صحنه اعتراض گسترده كارگران اين كارخانه بود كه به همراه اعضاي خانواده خود در واكنش به پرداخت نشدن مطالبات خود در محل كارخانه و مقابل فرمانداري شوش تجمع مي‌كردند.

80 درصد مردم ايران به علت حقوق كم، نداشتن امنيت شغلي، ترس از اخراج و تغيير قوانين دچار استرس شغلى هستند


فارس: يك روانشناس گفت: ,80 درصد مردم به علت حقوق كم، نداشتن امنيت شغلي، ترس از اخراج و تغيير قوانين دچار استرس شغلى هستند، اين استرس ها، تشنج در خانواده، بروز ميگرن، آرتروز، زخم معده، ديابت و سكته را موجب مى شوند., اصغر كيهان نيا افزود: ,متاسفانه در زمان حاضر حدود 80 درصد مردم اعم از بازنشستگان، كارگران، كارمندان و كارفرما ها به دلايل مختلف از جمله حقوق كم، تورم، ترس از اخراج و نداشتن امنيت شغلى و تغيير قوانين دچار استرس شغلى هستند، اين استرس ها به خانه منتقل و باعث تشنج و درگيرى در خانه مى شود، روز بعد نيز استرس ناشى از مشكلات خانوادگى به محل كار منتقل مى شود., او ادامه داد: ,انتقال استرس از خانه به محل كار، قدرت خلاقيت، نوآورى و كارايى فرد را در محل كار از بين مى برد و استرس هاى خانه و محل كار يكديگر را تشديد مى كنند و منجر به بروز انواع بيمارى هاى جسمى و روانى براى فرد و افراد خانواده مى شوند., وى گفت: ,ترس از دست دادن شغل، تبعيض در محل كار، ترس از تغيير قوانين، انباشت اين ترس ها و خشم هاى فروخورده و رنج هاى عميق فرد به ترشح غدد درون ريز فرد مانند، غده هيپوفيز، تيروئيد و پاراتيروئيد منجر مى شود و در دراز مدت منجر به بروز بيمارى هايى مانند ميگرن - كه شايع ترين آن است - و نيز بيمارى هاى آرتروز، زخم معده، زخم اثنى عشر، بيمارى هاى قندى و ناراحتى هاى قلبى و حتى در مواردى سكته مى شود.,

مخالفت با خروج فوری و بی قید و شرط تجاوزگران از عراق یک نظریه ارتجاعی و ضد بشری است


جنبش ضد جنگ در پنجمین سالگرد تجاوز امپریالیستها به عراق با شکوه هر چه بیشتری برگذار گردید. انسانهای شیفته صلح و حیثیت انسانی که از جنایات امپریالیستها وجدانشان معذب است به خیابانها آمده و نفرت بی انتهای خویش را نسبت به این همه بربریت سرمایه داری فاشیستی ابراز داشتند.
در دنیای ما هیچ انسان آزاده ای را پیدا نمی کنید که از تجاوز به عراق حمایت کند. هیچ انسان آزاده ای را پیدا نمی کنید که از خروج فوری بربرها از عراق و پایان دادن به تجاوز و پرداخت خسارت به مردم بیچاره عراق حمایت نکند. هیچ انسان دموکرات و بشردوستی را پیدا نمی کنید که از قتل عام مردم عراق به بهانه مسلمان بودن و بنیادگرا بودن و ... حمایت کرده و مبارزه این ملت را برای رهائی ملی و آزادی کشورشان محکوم ننماید.
ولی در بین ما ایرانیها، فاشیستهائی هستند که تمایلی ندارند تا امپریالیستها از عراق خارج شوند. آنها به شما می گویند که اگر جنایتکاران و قاتلان حرفه ای امپریالیستهای متجاوز از عراق خارج شوند دولت عراق به دست “بنیادگراها“ خواهد افتاد و آنها ترجیح می دهند که کشور عراق اشغال باشد و آدمکشان حرفه ای آمریکائی آنقدر عراقی “بنیادگرا“ به قتل برسانند تا اسلام بنیادگرا در جهان از بین برود. بنظر آنها تا “مسلمان بنیادگرا“ در جهان وجود دارد امپریالیستها و بربرهای متجاوز حق دارند برای سایر ممالک تصمیم بگیرند و مسلمانان را به قتل برسانند و کشور آنها را اشغال کرده و در آنجا سکنی گزینند. آنها برای امپریالیستها حقوق نژاد برتر را قایلند و آنها را در قتل عام سایر خلقها محق می دانند. استدلال آنها این است که اسلام دین ارتجاعی است تو گوئی سایر ادیان و بویژه طرز تلقی خود آقای بوش از مذهب مسیحیتش مترقی و انقلابی است. آنها حق تفسیر اینکه چه کسی بنیادگرا و چه کسی آزادیخواه بوده و برای پایان دادن به اشغال کشور مبارزه می کند را به عهده آقای جرج بوش گذارده اند. ولایت فقیه آنها که حق صدور فتوا دارد جرج واکر بوش است. بنظر آنها تا مسلمان در جهان هست که طبیعتا مانند سایر ادیان خطر بنیادگرائی را می تواند بالقوه در خود داشته باشد تجاوز امپریالیستی و آدمکشی آدمکشان حرفه ای قابل توجیه است.
این طرز تفکر طبیعتا شامل حال ایران هم می شود. آنکه شیوه تفکرش در مورد عراق و افغانستان و فلسطین و لبنان فاشیستی است نمی تواند در مورد ایران مترقی از کار در آید. آنها در مورد ایران هم منتظرند امپریالیستها و صهیونیستها به ایران حمله کنند تا آنها در پا رکابی امپریالیستها در ایران به جنگ مسلحانه داخلی دست زده به خیال خودشان که بکلی در کره مریخ زندگی می کنند در تحت توجهات امپریالیستها در ایران “سوسیالیسم“ را مستقر کنند. سوسیالیسم آنها سوسیالیسم جرج بوش ها و تروتسکیستهاست.
این فاشیستها از خروج بی قید و شرط تجاوزکاران از عراق حمایت نمی کنند. و می خواهند افکار فاشیستی خویش را به عنوان “انقلابی“ و “چپ“ بخورد جماعت دهند. حال آنکه کمونیستها هرگز از بربریت و تجاوز دفاع نکرده و همواره مخالف آن بوده اند. مردم عراق دارای این حقوق دموکراتیک و قانونی هستند که خودشان سرنوشت خودشان را تعیین کنند و به آقا بالا سر و ولی فقیه نیازی نداشته باشند. این “انقلابیهای“ ایرانی در عمل سراپا ضد دموکرات اند و در سیاست به عامل دست استعمار بدل می شوند و در تئوری لیبرالیسم را به جای سوسیالیسم می گذارند و مبارزه طبقاتی را نفی می کنند.
مردم قهرمان عراق و جنبش مقاومت آن حق دارند با هر وسیله ایکه در دست دارند و یا به کف می آورند به “وحشیانه ترین“ وضعی دمار از روزگار این جنایتکاران تجاوزکار بدر آورند. مردم عراق حق دارند برای رهائی کشورشان در مقابل این دیوهای لیبرال قد علم کنند و نگذارند که کشورشان و مردمشان به گروگانهای امپریالیستها بدل شوند. مبارزه مردم عراق یک مبارزه دموکراتیک و ملی و مبارزه ای بر ضد تروریسم است.
امپریالیست آمریکا در آستانه ششمین سالگرد تجاوز به عراق جنایات خویش را مجددا مورد تائید قرار داد و همان دروغهای قبلی را تکرار کرد و از سرنگونی رژیم صدام حسین تجلیل کرد و تجاوز غیر قانونی و جنایتکارانه خویش را مورد تائید قرار داد. امپریالیست آمریکا از رژیم دست نشانده چلبی ها در بغداد و کردستان حمایت کرد و خائنین به خلق عراق و خلقهای منطقه را ستایش نمود. در طی این دوران جنبش مقاومت مردم عراق حداقل 4 هزار نفر سرباز رسمی متجاوز آمریکائی را بدیار عدم فرستاده است. پاره ای از این سربازان خارجی کلیدهای بهشت را به گردن داشتند. به آنها وعده داده بودند که اگر زنده به آمریکا برگشتند به آنها کارت سبز خواهند داد و خانواده های آنها اجازه اقامت دائم در آمریکا پیدا خواهند کرد. نخستین سرباز آمریکائی که در جنگ کشته شد از اهالی آمریکای جنوبی بود که جسد شوهرش را به زن و بچه اش بهمراه یک کارت سبز تقدیم کردند. کلید بهشت آمریکائی مدرن است و “بنیاد شهید“ آمریکا به وعده هایش برای “جانبازان جنگ“ عمل می کنند.
از تعداد کشته های ارتش مزدوران حرفه ای و آدمکشان شرکتهای خصوصی آمار رسمی در دست نیست. روزنامه ها می نویسند که در داخل عراق 155 هزار ارتش منظم رسمی آمریکائی وجود دارد که توسط 180 هزار افراد ارتش خصوصی تقویت می شوند. از این عده 48 هزارنفرشان مزدورند. بهمین جهت از یک ارتش خصوصی که در عراق می جنگد و تابع هیچ قانون بین المللی نیست سخن می رود. 170 شرکت این ارتش خصوصی را رهبری می کنند. مقررات کنوانسیون ژنو ناظر بر اعمال ارتشهای رسمی و منظم و قانونی است و نه ناظر بر اعمال ارتشهای خصوصی که از مزدوران و آدمکشان حرفه ای و جنایتکاران بین المللی تشکیل شده است. این ارتش پول می گیرد تا آدم بکشد و رفتارش بسیار وحشیانه بوده و در قتل عام مردم شرکت وسیع دارد.
امپریالیستها برای فرار از زیر بار مقررات بین المللی کلاه شرعی پیدا کرده اند. یک سرباز رسمی آمریکا حق شکنجه کسی را ندارد ولی یک چاقوکش حرفه ای و یا آدمکش تجاوز کار که از طریق شرکتهای خصوصی به عراق آمده است از هیچ قانونی پیروی نمی کند و می تواند بدون واهمه از تعقیب قانونی و افتضاحات بین المللی به عمل جنایتکارانه ای دست زند و نتیجه شکنجه اش را به مقامات رسمی تقدیم کند.
امپریالیست آمریکا در عراق دو نوع ارتش دارد. ارتش رسمی که بودجه آنرا کنگره تعیین می کند و تابع قوانین و مقررات ارتش آمریکاست و ارتش غیر رسمی خصوصی که بودجه آنرا نه رسما از طریق کنگره آمریکا بلکه از طریق منابع سری دولتی تعیین می کنند که نیازی به موافقت کنگره آمریکا نداشته و مقدارش نیز قابل کنترل نیست. دموکراسی امپریالیستی ساز و کار خاص خویش را نیز یافته است.
هم اکنون نشریات جهان در مورد جنایات شرکت خصوصی “بلاک واتر“ که اسرای عراقی را شکنجه می کرده و می کند و مورد حمایت مستقیم آقای جرج بوش است به افشاء گری مشغولند. از این نوع شرکتها 169 عدد دیگر نیز در عراق فعالند. آخوندهای ایرانی باید نوع کلاه شرعی ساختن بی عیب و نقص را که می شود آنرا با رنگ دموکراسی به فروش رسانید از آقای جرج بوش یاد بگیرند.
تا اینجای کار همه کم و بیش از آن با خبر شده اند ولی دسیسه جدیدی که در کار است مربوط به خروج بی قید و شرط سربازان آمریکائی از عراق است که دموکراتهای آمریکا از آن حمایت می کنند. تاکتیک آنها این است که پس از موفقیت در انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا، ارتش رسمی را از عراق خارج کرده و چنین وانمود کنند که آنها به وعده خویش عمل کرده و خاک عراق را ترک کرده اند و حال آنکه ارتش غیر رسمی آنها با تمام ساز و برگ در عراق می ماند و وظایف ارتش اصلی را بعهده می گیرد تا فشار تبلیغاتی از روی آمریکا برداشته شود.
این ارتش غیر رسمی که حق هرگونه جنایتی را دارد و به مرور نیز تقویت می گردد 180 هزار نفر است. مخارج آدمکشی آنها را مالیات دهندگان آمریکائی و متحدین اروپائی آنها می دهند. این ارتش مزدوران حرفه ای یک ماشین مجهز آدمکشی مدرن است. امپریالیسم به مدرنیسم دست پیدا کرده است.
باین جهت نیروهای مترقی باید دقت کنند که شعار خروج بی قید و شرط ارتش آمریکا از عراق دیگر نمی تواند شعار درستی باشد. باید آنرا با شعار خروج فوری و بی قید و شرط متجاوزین و اشغالگران امپریالیستی از خاک عراق و پرداخت غرامت به مردم عراق جایگزین کرد. با شعار خروج ارتش آمریکا از عراق فاشیستهای ایرانی نیز موافقند زیرا بطور غیر مستقیم با اشغال خاک عراق توسط ارتش حرفه ای آدمکشی موافق می باشند.
رویدادهای عراق و نوع برخورد کمونیستها به آنها یک ملاک ارزیابی و تشخیص سره از ناسره است. در این لایه ضد انقلابی شما همه هوادارن امپریالیستها و صهیونیستها را با نقاب “چپ“ می بینید. ریاکاری آنها در این است که جسارت ندارند حداقل از نظر خود بدفاع بر خیزند و اگر معتقدند که نظریات آنها درست است برایشان مبارزه کنند. شما چنین شجاعتی را در آنها نمی بینید زیرا آنها در پی تاسیس دکانهای دو نبشند. حزب کار ایران توفان این جریانهای هوادار اشغال عراق و ایران را افشاء خواهد کرد.


*****
بر گرفته ازتوفان شماره 98 اردیبهشت ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org

۱۳۸۷ خرداد ۲, پنجشنبه

کارخانه روغن نباتی گلناز کرمان تعطيل شده و 330 کارگر شغل خود را از دست دادند.


دسترنج:کارخانه روغن نباتی گلناز کرمان تعطيل شده و 330 کارگر شغل خود را از دست دادند. "کاربخش" فعال کارگری در کرمان با بيان اين مطلب به دسترنج گفت: با تعطيلی اين کارخانه و اخراج کارگران آن 120 کارگر باسابقه و قديمی شرکت هر روز در داخل محوطه کارخانه حاضر می شوند اما از کار خبری نيست. او گفت: انبارهای شرکت پر از توليدات روغن بوده و بازار فروش نيز از رونق خوبی برخوردار است اما دليل واضحی برای اخراج کارگران و تعطيلی کارخانه وجود ندارد.

هفدهمین روز اعتصاب و اعتراضات کارگران نیشکر هفت تپه



در حال حاضر مامورین امنیتی و انتظامی راههای ورودی به این شرکت را بسته اند
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران : بنابه گزارشات رسیده از طرح نیشکر هفت تپه ، کارگران درپی استقرار انبوهی از نیروهای گارد ویژه که از شهرهای اهواز، خرم آباد و دزفول به این شهر گسیل شده اند، و یک حکومت نظامی اعلام نشده را درسطح شهر برقرار کرده اند.کارگران از ساعت 07:00 صبح امروز اعتراضات خود را در محوطه صنعتی شرکت و مقابل دفتر مدیریت شرکت از سر گرفتند.هر 3 شیفت شرکت در این اعتصاب و اعتراض شرکت دارند و تمامی بخشهای شرکت بطور کامل متوقف گردیده اند.تعداد کارگرانی که در اعتصاب و اعتراضات امروز شرکت دارند بیش از 3000 نفر تخمین زده می شد.مدیر عامل شرکت یعقوب شفیعی ، اعضای هیئت مدیره و زیودار رئیس حراست در محل کار خود حاضر نشدند .کارگرانی که روز گذشته در سطح شهر دستگیر شدندو تعداد آنها بیش از 26 نفر تخمین زده می شد در طی شب گذشته و صبح امروز آزاد شدند و آنها در اعتراضات امروز شرکت داشتند . آنها توسط ماورین وزارت اطلاعات دستگیر و بازداشت شده بودند و در طی مدت بازداشت مورد بد رفتاری و اهانت مامورین وزارت وزارت اطلاعات قرار داشتند. در حال حاضر مامورین امنیتی و انتظامی راههای وردی به این شرکت را بسته اند و با خودروهای خود در اطراف شرکت مستقر هستند. و تعداد زیادی از مامورین لباس شخصی وزارت اطلاعات در سطح شرکت حضور دارند.کارگران شرکت نیشکر هفت تپه از تمامی کارگران شرکتهایی که از آنها حمایت نمودند تشکر می کنند و از کارگران شرکت ملی نفت و سایر کارگران ایران خواهان حمایت گسترده تری هستند.خواسته های کارگران اعتصاب کننده نیشکر هفت تپه به قرار زیر می باشد:پرداخت حقوق معوقه 3 ماه اخیرپایان دادن به پرونده سازیها و احضار فعالین کارگری به دادگاه انقلاببرکناری مدیر عامل شرکت یعقوب شفیعی و همچنین اعضای هیئت مدیره این شرکتبرکناری رئیس حراست شرکت فردی بنام زیوداری که در سرکوب، جاسوسی و پرونده سازی علیه کارگران نقش مستقیم دارد.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

تجمع اعتراض‌آميز کارگران "فرنخ و مه نخ"


صدها کارگر شرکت "فرنخ و مه نخ" صبح امروز در اعتراض به بکارگيري کارگران تحت پوشش بيمه بيکاري بجاي کارگران شاغل کارخانه و ايجاد شرايط براي اخراج کارگران در خانه کارگر قزوين دست به تجمع زدند.

"عيدعلي کريمي" فعال کارگري در قزوين در اين رابطه به دسترنج گفت: بنا به درخواست مديريت از سازمان تامين اجتماعي، 500 نيروي بيکار تحت پوشش بيمه بيکاري جذب اين واحد توليدي شده تا زمينه براي بيکاري کارگران رسمي و باسابقه اين شرکت فراهم شود.کريمي با اشاره به اينکه هم اکنون تعداد نگران‌کننده‌اي طومار از سوي کارگران کارخانه‌ها نسبت به اجراي توافق‌نامه مذکور دريافت شده است، گفت: در اين ميان صداي استمداد کارگران بجايي نرسيده و اين در شرايطي است که بيمه بيکاري نيز شامل بسياري از آنان نمي‌شود.

طول عمر فقرا، طول فقر فقرا




انسانی با نمره 875
“میآزار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است“
حکیم ابوالقاسم فردوسی


اخبار مملو است از رستاخیز مردم بر ضد گرسنگی. تازه رسانه های گروهی بورژوازی از پخش اخبار گرسنگی در جهان با موذیگری خود داری می کنند. تیغ سانسور مانع است عواملی که زندگی میلیاردها مردم جهان را به خطر انداخته است برشمرده شوند ولی در عوض از مشعل المپیک در راه چین که چهار تا آخوند بودائی مرتجع نظیر خمینی و پاپ و نظایر آنها جلوی راه آن را می گیرند و یا از سیل میانمار که گویا ژنرالهای آنجا مانع پخش مواد غذائی به میان مردمند انباشته است. حال ارتجاع جهانی برهبری امپریالیست آمریکا تصمیم دارد بودیسم را علم کند و از این شرم ندارد که از ارسال مواد غذائی به کشور میانمار جلوگیری کرده و از آن بعنوان عامل فشار برای توسعه نفوذ خویش در منطقه و دسیسه چینی علیه چین در چارچوب رقابتهای جهانی استفاده نموده و مردم بیچاره میانمار را به گروگان بگیرد. اخبار تهوع آور رسانه های گروهی اروپا و آمریکا چندش آور است و از عمق جنایتکاری بورژوازی امپریالیستی پرده بر می دارد. تحمیق مردم، انحراف افکار از پی بردن به ریشه های فقر، رواج نادانی در دستور کار امپریالیستهاست. آنها در حالیکه مرتب در بوق “دموکراسی“ و “آزادی“ می دمند بزرگترین دشمنان آزادی و دموکراسی، دشمنان بشریت هستند.

فقر و ثروت
در حدود 33 کشور سرمایه داری، در ممالک سرمایه داری فیلیپین، مصر، کامرون، ماریتانی، سنگال، موزامبیک، بورکینافاسو، هائیتی و...مردم پا برهنه و گرسنه طغیان کرده اند. صد نفر تنها در کامرون به جرم گرسنگی و طلب نان به قتل رسیده اند. مردم بر ضد گرسنگی به خیابانها ریخته اند و طلب نان می کنند. آقای روبرت سلیک Robert Zoellick رهبر بانک جهانی هشدار می دهد که در 33 کشور طغیان گرسنگی آغاز شده است. افزایش بهای مواد غذائی به گفته ایشان: “می تواند پیشرفتهای کسب شده در مبارزه با گرسنگی را بی اثر کند“!!! ؟؟؟ کدام پیشرفتها، کدام رفع گرسنگی؟ شوخی می فرمائید. رسانه های گروهی “وقت“ ندارند به این مسئله حیاتی و پر اهمیت بپردازند. مسئله ایکه با جان و آینده بشریت مربوط است. اخبار رسانه های گروهی یا در مورد دالای لامای مرتجع و یا بازیهای المپیک در چین است و یا در مورد سیل میآنمار. از میلیونها گرسنه که قربانی نظام سرمایه داری هستند کلمه ای هم نمی گویند. سکوت مطلق در این دموکراسیها غالب است. مردم هر چه کمتر بدانند بهتر است. زیرا مردم آگاه “خطرناکند“. کسی از اندیشمندان بورژوازی نمی گوید که این ممالک همگی سرمایه داری هستند و توانائی آنرا ندارند که نان مردمشان را تهیه کنند. کسی نمی گوید که فقر محصول جامعه سرمایه داری است. کسی نمی گوید جان انسانها در جامعه سرمایه داری ارزش ندارد و فقط سود است که ارزشمند است. کسی نمی گوید که پیدایش فقر در ماهیت جامعه سرمایه داری است و وضع دنیا را از اینهم بدتر خواهد کرد. ولی واقعیت این است که نان به اندازه کافی وجود دارد. ثروت باندازه کافی در جهان وجود دارد. نعمت به اندازه کافی در جهان وجود دارد تا تمام بشریت بتواند از حداقل شرایط انسانی زندگی برخوردار باشد. ولی این دنیای ثروت همراهش دنیای فقری آورده است که لازمه این دنیای ثروتست. ثروت، فقر می آورد و برای اینکه ثروتمند شد و از دسترنج غیر استفاده کرد باید فقیر تولید کرد. بدون فقر، ثروتی زاده نمی شود. خوشبختی یکی بر بدبختی دیگری استوار است. طبقات حاکمه نظام اجتماعی را طوری منظم کرده اند که توزیع ثروت ناعادلانه صورت بگیرد. در حالی که از جیب یکی کاسته می شود به جیب دیگری افزوده شود.

جعل و دروغ
مطبوعات دروغگوی امپریالیستی در پی جعل واقعیاتها می نویسند که علت وضعیت جدید تقاضای فزاینده برای خرید مواد غذائی است و این امر موجب شده است که بهای گندم و برنج افزایش پیدا کند. جمعیت دنیا رو به افزایش است و این مردم غذا می خواهند. مهمترین عامل بنظر آنها رشد چین و هند است و ارتقاء سطح زندگی مردم در این ممالک و ممالک نظیر موجب شده که مردم بیشتر بخورند و مقدار مواد غذائی در جهان کم شده و با کاهش عرضه و افزایش تقاضا بهای کالاها افزایش یابد. استدلال مضحکی است. استدلال مضحکی است که علت گرسنگی را در نفس وجود انسانها جستجو کنیم. علت گرسنگی را در این جستجو کنیم که انسانها می خواهند بهتر زندگی کنند. مگر قرار بود چینیها و هندیها بدتر از اروپائی و آمریکائیها برای ابد زندگی کنند. چه کسی این قانون فاشیستی را تدوین کرده است و بمنزله امری بدیهی تبلیغ می کند. فاشیستها فقط می توانند گرسنگی میلیاردها مردم جهان را به گردن دو میلیارد نفر دیگر بیاندازند. فاشیستها فقط می توانند انسانها را با تئوری مالتوس کشیش انگلیسی که برای کاهش جمعیت جنگ و آدمکشی را توصیه می کرد بر ضد یکدیگر تحریک کنند و دسته گلی را که نظام سرمایه داری به آب داده است ماستمالی نمایند. آنها در عین حال مدعی می شوند بخشی از زمینهای زراعتی برای تولید گیاهان انرژی زا مصرف می شود و باین ترتیب زمینهای زیر کشت کم آمده مقدار مواد غذائی کاهش می یابد و یا اینکه از آنجا که برای کشاورزان صرف دارد گیاهان انرژی زا بکارند آنها از تولید سایر مواد غذائی که سودش باندازه تولید گیاهان انرژی زا نیست خود داری می کنند و این بحران گرسنگی را موجب شده اند. استدلال دیگر آنها این است که تغییر اوضاع جوی چنین وضعیتی را بوجود آورده است ولی کسی نمی گوید که چرا این تغییر اوضاع جوی، چرا این تولید گیاهان انرژی زا، چرا این افزایش جمعیت و تشویق به تولید مثل در ممالک امپریالیستی در وضع کشاورزان آلمانی و فرانسوی و آمریکائی و... که از سودهای کلان بهره مند می شوند تغییری ایجاد نکرده است؟ خطر طغیان گرسنگی اندونزی، افغانستان، پاکستان را نیز تحریک می کند و تمام اینها در شرایط نبود حزب کمونیست قدرتمند، زمینه رشد جریانهای اسلامی را فراهم می آورد و این یکی از نگرانیهای ممالک امپریالیستی است. زیرا آنها با همین نگرانی به شمال آفریقا نگاه می کنند که چگونه قدرت نیروهای اسلامی افزایش می یابد.

علت گرسنگی
باید پرسید از کی تا بحال افزایش انسانها باید به فقر منجر شود. انسان تنها پدیده زنده ای در طبیعت است که می تواند همواره بیش از نیاز خود تولید کند و تولید خود را پس انداز نماید. هیچ انسانی سربار جامعه نیست، برعکس انسان سرچشمه و مبنای ثروت است. آنچه فقر تولید می کند وجود انسان نیست، مناسبات غیرعادلانه نظام سرمایه داری است که مبنای فقر و فلاکت و بدبختی در جهان است. مالکیت خصوصی بر وسایل تولید است که مادر همه عیوب به حساب می آید.
علت فقر و گرسنگی را نباید در شبه استدلالات مطبوعات غرب جستجو کرد. اساس گرسنگی در نظام جامعه طبقاتی و در مناسبات تولید سرمایه داری است. و این تازه آغاز کار است. هرج و مرج تولید سرمایه داری و نقش ارتجاعی انحصارها در جهان و دولی که از این انحصارها حمایت می کنند کار را بجائی رسانده است که توزیع ناعادلانه در جهان صورت گرفته و با بندهای اقتصادی و فشارهای سیاسی ممالک را گرفتار دام غارت این انحصارهای غارتگر می کنند که از خون مردم این ممالک تغذیه به عمل می آورند. تولید محصولات غذائی بقدری زیاد است که برای تثبیت بهای کالاها ناچارند آنها را بدریا بریزند. پس این کمبود تولید و یا ناتوانی در امر افزایش تولید نیست که موجب گرسنگی است، این سیاست غارت اقلیتی منفعت پرست و سرمایه دار از اکثریتی فاقد وسایل تولید است که موجب فقر می شود.
اگر به رقابت میان آمریکا و اروپا بر سر یارانه های کشاورزی نگاه کنید تا حدودی این وضعیت روشن می شود. ممالکی که عضو سازمان تجارت جهانی هستند باید از دادن یارانه به صنایع خویش خودداری کنند تا میدان رقابت برای سرمایه داران در یک بازار لیبرالی باز باشد. یارانه های دولتی کار رقابت میان سرمایه داران را به بن می کشاند و هیچ سرمایه داری حاضر نیست خودش را با دولتی در بیاندازد. در این عرصه اروپا و آمریکا یکدیگر را متهم می کنند که طرفین با توزیع یارانه ها به دهقانان خودی امکان رقابت میان اروپا و آمریکا را از بین می برند و مانع توسعه صنایع و بهبود آن در این زمینه ها می شوند. اروپائی ها می خواهند با صنایع غذائی خویش در بازار آمریکا نفوذ کنند و بالعکس. ولی این کار با وجود اقدامات دولت آمریکا که فارمرهای آمریکائی را از نظر مالی تقویت می کند مقدور نیست و شرکتهای اروپائی توانائی رقابت با آمریکائیها را ندارند. از همین روش خود اروپائیها برای جلوگیری از نفوذ آمریکائیها سود می جویند. ولی در اثر این اقدامات دولتی، محصولات کشاورزی در اروپا و آمریکا در حالیکه بشدت صنعتی شده است به بهای ارزان تولید می گردد. این محصولات به پاس سازمان تجارت جهانی و بانک جهانی به ممالک در حال توسعه و یا “دنیای سوم“ و بهتر بگوئیم ممالک تحت سلطه سرازیر می شود و با محصولات بومی این کشورها به رقابت بر می خیزد. جالب این است که سازمان تجارت جهانی از این ممالک می خواهد که از دادن یارانه به کشاورزان خود، خود داری کنند و نظام یارانه دهی را برچینند ولی همین سازمان جهانی به امپریالیستها که می رسد زبان در قفا می کشد. دولتهای دست نشانده و آنهائیکه وارد سازمان تجارت جهانی شده اند و دست سرمایه گذاری آزاد امپریالیستی را در کشورشان باز کرده اند، بدون موانع گمرکی اجازه می دهند محصولات کشاورزی آنها به بازارهای داخلی سرازیر شود. محصولات داخلی این ممالک که با سرمایه گذاری کم، و عقب ماندگی صنعتی به بهای گرانتری تولید می شوند قدرت رقابت با محصولات مشابه خارجی را نداشته و دهقانان به ورشکستگی کشیده می شوند. بورژوازی تجاری وابسته نیز مهر تائید بر این سیاست خانمانسوز می زند. وقتی دهقانان در اثر رقابت با سرمایه های کلان از میدان بدر شدند انحصار مواد غذائی نظیر برنج، گندم ،جو، حبوبات و... در دست انحصارهای امپریالیستی و شرکتهای فرا ملیتی قرار می گیرند که خودشان به تعیین بهای ارزاق می پردازند. نان به عامل فشار، به ابزاری برای استعمار و گرسنگی دادن بدل می شود. نانی که تا دیروز باید شکم گرسنه را سیر می کرد حال نقش گرسنگی دادن را بعهده گرفته است.
فرانکو ترائور Francois Traore نماینده پنبه کاران آفریقا در کنفرانس کانکون در مکزیک در سال 2003 که مربوط به تجارت جهانی بود گفت: “شما دهقانان ما را می کشید“ و منظورش از شما ممالک ثروتمند آمریکا و اروپا بودند. به مصداق چوب را که برداری گربه دزده در میره نماینده آمریکا در مقام پاسخ بر آمد و به وی حمله کرد. آمریکائی ها مانند اروپائی ها مزارع پنبه خویش را تحت پوشش یارانه های دولتی قرار داده و دهقانان افریقائی نظیر بورکینافاسو، مالی، بنین و سنگال هرگز نمی توانند با قیمتهای آنها و با محصولات آنها رقابت کنند و در نتیجه به فلاکت و خانه خرابی دچار می شوند. با توجه باینکه پنبه با دلار خرید و فروش می شود تغییرات ارزی برای آنها که پولشان به یورو متصل است فاجعه آمیز خواهد بود.
ژاک دیفو Jacques Diouf دبیرکل سازمان جهانی تغذیه در مقابل این پرسش که “چه کسانی از این جریان سود می برند“ گفت: “مثلا سوپرمارکتها و شرکتهای تجاری که کالاها را گرانتر می فروشند. حتی سوداگران در بورس های زمانی، اینها قابل کنترل هم نیستند. و زارعین در ممالک ثروتمند که در تحت شرایط مناسب تولید می کنند و یارانه های دولتی دریافت می نمایند“(زود دویچه سایتونگ 25/5/2008).(تکیه از توفان).
اما کار این سوداگران بورس چیست؟
آنها کالا را از زارعین با بهای نازل و انحصاری با کنترل شرکتهای توزیع می خرند و به خریداران به بهای گران می فروشند. نه گندم کار ارزانفروش در آمدی دارد و نه نانوای “گرانفروش“. واسطه ها که در بازارهای بورس نشسته اند و کنترل زمانی ورود کالا را به بازار در دست دارند سودهای کلان به قیمت مرگ و میر میلیونها انسان به کف می آورند. آنها کالا را تا زمانی انبار و احتکار می کنند که پرسود شود و در زمان تحویلش اخلال می کنند که بهای آنها در بورس بالا رود و سرسام آور گردد. آنوقت می فروشند و سودهای کلان می برند و سرها را بر باد می دهند. لنین می گفت باید این جانیان را فورا تیرباران کرد و سرمایه داری می گوید این عین احترام به حقوق افراد و نظام است که از استعدادها و سرمایه شخصی خویش دفاع می کنند. پاره ای حتی از این بورس بازان به دفاع برخاسته و می گویند: “منتقدین توجه ندارند که این افراد با سرمایه خود ریسک می کنند. کار آنها مانند قمار است و ممکن است سرمایه خود را از دست بدهند و آس و پاس شوند“. آنها برای این جنایتکاران زمینه همدردی تولید می کنند. تو گوئی قمار بر سر جان مردم مجاز است.
سازمانهای توسعه سیاسی میزرئورMisereor، گرمان واچ Germanwatch ، کارمشترک کشاورزی دهقانی(آ ب ل) AbL از اتحادیه اروپا درخواست کردند که سیاست کشاورزی صادراتی خویش را تغییر دهد. آنها در اسناد خود نوشتند: “سیاست کشاورزی اتحادیه اروپا موجب شده که در ممالک فقیر به کشاورزی بی توجهی شود. “رقابت با کالاهای صادراتی ارزانقیمت و یارانه ای از ممالک اتحادیه اروپا، امکانات فروش دهقانان کوچک را در بازارهای خودشان از آنها سلب می کند“.
وزیر کشاورزی آلمان آقای زهوفر Seehofer در مقابله با وزیر مربوط به امور کمک برای توسعه که در انتقاد به این وضعیت به دادن یارانه به کشاورزان خودشان اشاره می کند مدعی است که این وضعیت ناشی از سیاست کشاورزی ما نیست ناشی از سیاست نادرست کمکهای توسعه در این ممالک است. خانم ویچورک سویل Wieczorek-Zeul باعصبانیت به نقش جهانی شدن سرمایه و اینکه دهقانان اروپائی با قیمتهای نازل کالاهای کشاورزی خود موجب ورشکستگی اقتصاد کشاورزی در جهان غیر امپریالیستی شده اند اشاره می کند و بخشی از بار گناه این وضعیت را متقبل می شود. وی می گوید که یارانه های دولتی به کالاهای کشاورزی صادراتی در اروپا “رقابت نامنصفانه ای را به دهقانان خرد در ممالک در حال توسعه تحمیل کرده اند“(اشپیگل شماره 18 مورخ 28/4/2008).
در همین نشریه به نقش لیبرالیزه کردن بازار و جهانی شدن سرمایه در این فاجعه بطور ضمنی اشاره می شود ولی به سرعت از کنار آن می گذرند. در حالیکه در یک بازار عمومی جهانی که کنترل دولتها بر آن نیست سرمایه ای حداکثر سود را کسب می کند که بهتر توانسته باشد ارزانترین کالا را به بازار بریزد و با ورشکسته کردن رقبا زمینه سود سرشار خویش را در سالهای بعد فراهم آورد. در سالهای بعد کنسرنها با قیمتهای انحصاری به بازار می آیند و مردم جهان را گرسنگی می دهند و آنها را به گروگان می گیرند. این خصلت واقعی جهانی شدن سرمایه، لیبرالیزه شدن بازار به نفع سرمایه های بزرگ و غارتگر و ممالک بزرگ و قدرتمند امپریالیستی است.
آقای زهوفر نظرش این است که ما همین سیاست را ادامه می دهیم. سیاست پیشنهادی ایشان همان سیاست غارت جهان و گرسنگی دادن به مردم جهان است. وی برای تسکین افکار عمومی اشاره می کند که بهر صورت این یارانه ها در سال 2013 قطع می شوند. لیکن این ادعای آقای زهوفر درست نیست. نشریه اشپیگل می نویسد: “البته اتحادیه اروپا در مذاکرات با سازمان تجارت جهانی پیرامون قواعد نوین در تجارت جهانی پیشنهادهائی داده است که کالاهای کشاورزی صادراتی یارانه ای را از بین ببرد، لیکن مشروط بر اینکه آمریکائیها هم به عمل مشابه دست زنند. البته نتایجش معلوم نیست“. ما می دانیم که این موش وگربه بازی اکنون سالهاست بین اروپا و آمریکا برای فریب ممالک در حال توسعه وجود دارد و در تمام کنفرانسها نیز به آن استناد شده است. اروپا و آمریکا در این رقابت که به قیمت گرسنگی دادن به میلیاردها بشر تمام می شود در پی کسب برتریّت، انحصار مواد غذائی و رقابت بین خود هستند. آنها هرگز دلشان برای مردم جهان نسوخته است و این بازی را تا آنجا ادامه می دهند تا کار تقسیم سهام و غنایم به پایان برسد و معلوم شود کدام امپریالیست مجاز است کدام کالا را به کجا صادر نماید.
در مقابل این استدلالات روشن و منطقی تبلیغات چی های کنسرنها، پا برهنه از راه می رسند و می گویند: “ سیاست کشاورزی اروپا موجب گرسنگی در جهان نیست. ممالک فاقد تغذیه کافی تقریبا همه رژیمهای خودکامه دارند که فاقد سامان حقوقی اند و بی اندازه فاسدند. “اینها، علل گرسنگی، نیاز و فلاکت در جهان هستند و نه سیاست اقتصادی اروپا““. لیکن واقعیات عکس این دروغها را که گوش ما به آنها عادت کرده است بیان می کند. تازه همین رژیمهای خودکامه همدستان همین ممالک امپریالیستی هستند. آقایان یادشان رفته است که در مصر، کامرون، سنگال، فیلیپین و... طغیان گرسنگی صورت گرفت. اتفاقا در همان ممالکی ک بهترین متحدین امپریالیستها هستند.
پس روشن است که اراجیف ممالک غنی در مورد حقوق بشر تا به چه حد بی پایه است. آنها با بندهای اقتصادی میلیونها دهقان آفریقائی، آسیائی و آمریکای لاتینی را به مرگ محکوم کرده اند و برای شما از قطعنامه های ترش و شیرین و بی و خاصیت سخن می رانند. امروز نتایج این سیاستهای ضد بشری سرمایه داری در مقابل ماست که بهیچوجه نمی شود آنها را کتمان کرد. گرسنگی محصول سیاست غارتگرانه امپریالیستها در جهان است.
در کنار این ابزار فشار نامبرده، با پیشرفت علوم و پرورش و تولید دانه های دستکاری شده ژنتیکی در کشاورزی، انحصارات در موقعیتی قرار گرفته اند که می توانند تولید را افزایش و یا کاهش دهند، بذرهای یک بار مصرف تولید کنند که دهقانان مجبور شوند که در سال بعد مجددا از همان منابع بذرهای خویش را خریداری کنند. با کمک علوم می توانند ترتیب کار را طوری دهند که این بذرها فقط در مقابل پاره ای از آفات مصونیت داشته باشند. یعنی انحصارات خودشان می برند و می دوزند و دهان و شکم مردم را در دست گرفته اند.

ابزار اعمال سیاستهای استعماری
سازمان تجارت جهانی و صندوق بین المللی پول از آن گونه سازمانهائی بودند که در عرصه جهانی سیاست خویش را بر این گذاشته بودند که ممالک
جهان را وارد این تشکیلات کرده و وعده می داند که مشکل گرسنگی را در جهان حل کنند. صدها بار است که در کنفرانسهای این مجامع برنامه های زیبای مبارزه با گرسنگی تدوین شده که بجائی نرسیده است زیرا این سازمانها برای از بین بردن گرسنگی پدید نیآمده اند، پدید آمده اند که دنیا را کنترل و غارت کنند. آنها پیشنهاد می داند که ممالک باید از کشت و زرع محلی دست بردارند و تنها برای بازار جهانی تولید کنند. مثلا اگر در بازار جهانی “کیوی“ فروش دارد باید زمینها را برای تولید “کیوی“ و یا “مارچوبه“ و نظایر آنها به زیر کشت برد. آنها می خواستند انحصار مواد غذائی در دست شرکتهای معینی باقی بماند و دهقانان ممالک در حال توسعه از تولید “غیر اقتصادی“ که گرانتر تمام می شود دست بردارند و واردات همان جنس را به بهای ارزانتر به کشورشان بپذیرند ولی در عوض خودشان به عنوان کارگر ساده ارزان مزد به شهرها آمده و در کارخانه سرمایه گذاران خارجی که در این ممالک تاسیس کرده اند کار کنند. این کارخانجات و به پاس همکاری با سازمان تجارت جهانی توانسته اند به تولید ارزانقیمت محصولی در این ممالک بپردازند که در کشور خودشان برای تولید مشابه باید چند برابر آن را پرداخت کنند. با این ترتیب با یاری این دو سازمان جهانی و بانک جهانی که در زمینه های مورد علاقه سرمایه داران اعتبار بانکی می دهد، نه تنها کشاورزی این ممالک در اختیار امپریالیستها و سرمایه داری انحصاری قرار می گیرد بلکه صنایع غیر کشاورزی نیز وابسته به سرمایه های کلان خارجی است که با مزد ارزانقیمت کارگران بومی سودهای سرشار نصیب سرمایه داران می کند. آنها همین کار را به مالکین استعمارگر سفید پوست زیمباوه پیشنهاد دادند و مردم زیمباوه را به گرسنگی کشاندند. اگر اقدامات به موقع روبرت موگابه به این افسار گسیختگی کنسرنها مهار نمی زد معلوم نبود وضع مردم زیمباوه چگونه بود.
ممالک شمال آفریقا حقوق دریائی خویش را برای صید ماهی از آنجا که فاقد کارخانه های صنعتی و پیشرفته تولید کنسرو بودند با توصیه این مراجع جهانی به ممالک پیشرفته که دارای صنایع پیشرفته صید ماهی بودند فروختند و حال خودشان باید از کنسرو پرتقالی و یا دانمارکی تغذیه کنند. این توصیه بانک جهانی و صندوق بین الملی پول در کنگو هم فاجعه ببار آورد بطوریکه مجبور شدند از ادامه قطع درختان جنگلهای کنگو که برای حفظ محیط زیست ارزش حیاتی دارند خود داری کنند و از خودشان در این مورد انتقاد نمایند.

تجربه زنده
نشریه اشپیگل در شماره 17 مورخ 21/04/2008 در تائید سیاست دستکاری کردن در بذرها از طریق دانش ژنتیک ادعا می کند که از این طریق می توان به گرسنگی پایان داد. حال آنکه باید دید دانش در خدمت کدام طبقه اجتماعی قرار می گیرد. برای کنسرنها هدف از تحقیقات رفع گرسنگی نیست، کسب سود حداکثر است. آنها پژوهش می کنند تا ببینند از کدام طریق بهتر می توانند تسلط خود را بر بازار و قیمتها تحمیل کنند. کنسرن بیوتکنیک مونزاتو Bio-technik Monsato در آمریکای جنوبی فعال است. ظاهرا بنا بر اشپیگل این شرکت با موفقیت گیاهای سویا را در آنجا به عمل آورده که در مقابل سم “دیلی فسات“ مصونیت یافته اند. بر اساس ادعای این شرکت کافیست دهقانان سویا بکارند و از سم “دیلی فسات“ استفاده نمایند که همه آفات را می کشد و به گیاه سویا صدمه نمی زند. همین ادعا را کنسرن مزبور در مورد دانه های پنبه دارد. و از موفقیتهای خویش در هندوستان گزارش می دهد. ظاهرا با استفاده از سموم دفع آفات این شرکت جهانی بر اساس اطلاعاتی که “آقای تری رانی Terri Raney از سازمان جهانی تغذیه FAO می دهد، دهقانان هندی توانسته اند یک سوم به محصولات خویش اضافه کنند. آنها بطور متوسط 41 درصد کمتر برای مواد دفع آفات می پردازند. با وجود افزایش بهای بذر سود آنها 70 در صد افزایش پیدا کرده است“(اشپیگل 21/04/2008).
وقتی کسی دروغ بر صفحه کاغذ بنویسد کاغذ صبور آنرا می پذیرد. وقتی کنسرنهای جهانی خبرنگاران و نشریاتی را که افکار عمومی می سازند بخرند، روشن است که مردم را به شستشوی مغزی دچار کرده و از درک ریشه های گرسنگی در جهان منحرف می کنند. زیرا دانستن توانستن است و کسی که نمی داند نمی تواند این نظام را تغییر دهد. در عرصه آگاهی بخشیدن این اندیشمندان در پی تحمیق مردمند. برای اینکه با واقعیتها آشنا شوید خوب است با ما سفری به هندوستان بکنید به همان جائیکه سود دهقانانش 70 در صد افزایش پیدا کرده است. به همانجائیکه ظاهرا کنسرن دفع آفات توانسته اند بهترین ترازنامه را ارائه دهد.
بنگاههای کفن و دفن کارشان سکه است زیرا فقرا خود را دار می زنند و یا می کشند. نشریه زوددویچه سایتونگ در 4/5 نوامبر 2006 در باره هندوستان نوشت: “بیش از 1054 دهقان از اواسط سال قبل در این منطقه خود را کشته اند. خود را بدار زده اند، خود را غرق کرده اند خود را مسموم کرده اند تا از دست بدهکاریها و بی چاره گیها راحت شوند. 111 در ماه اوت، 124 در سپتامبر، 112 در اکتبر. در هر شش ساعت یک خود کشی، و این امر از ماهها ادامه دارد. خودکشی دستجمعی بعنوان اعتراض“. ولی کنسرنها سودهای سرشار خویش را می برند و بقول نویسنده برای شهرنشینان بمبئی که در سالنهای نمایش مد نشسته اند فرقی نمی کند که در زیر پای آنها چه می گذرد. دنیای طبقاتی دنیای بیرحمی است.
وقتی کنسرنها به هندوستان آمدند به دهقانان وعده دادند که اگر دانه های دستکاری شده ژنتیکی را برای کاشت پنبه بعنوان بذر استفاده کنند محصول آنها چند برابر می شود. دولت و مراجع فاسد همگی به عنوان مشاوران این شرکتها بر ضد دهقانان هندی عمل می کردند. وقتی پنبه ها به عمل آمد و مزارع از این دانه سفید رنگ الماس به خود گرفت معلوم شد که برای حفظ این بذرهای یکبار مصرف که هر بار دهقان هندی باید آنرا از نو بخرد باید از کودهای شیمیائی و سموم دفع آفات استفاده کرد که آنها را نیز کنسرن مربوطه تحویل می داد و هر سال بهای آنرا افزایش می داد. چند سالی گذشت که دهقان هندی کاملا به کنسرنهای آمریکائی وابسته شد. اگر کنسرنها بذرهای یک بار مصرف را نمی فروختند دهقان هندی قادر نبود به تولید پنبه مبادرت ورزد. اگر بهای بذر را سرسام آور افزایش می دادند، دهقان هندی ناچار بود از این شرکتها برای خرید بذر وام بگیرد و به شرکتها و بانکها قبل از عمل آوردن محصول وابسته شود. دهقانان در عمل تنها کار می کردند تا وامهای خویش را پرداخت کنند. برده داری مدرن سرمایه داری دموکراتیک میلیونها انسان را به بند کشید و آنها را بدون استفاده از شلاق وابسته به کنسرنها کرد. هر سال باید از سموم جدید استفاده می شد زیرا سموم کهنه کارآئی لازم را نداشت ولی این سموم جدید برای دفع آفات گرانتر از سال قبل بود. این روند شیره جان مردم را مکیدن و آنها را به روز سیاه نشاندن ادامه داشت و ادامه دارد. در حالیکه کنسرنهای مواد غذائی و کشاورزی در هندوستان و سایر نقاط جهان خفاشگونه از این سیاست راهبردیِ ایجاد وابستگی استفاده می کردند، در داخل آمریکا 25 هزار زارعین پنبه 4 میلیارد دلار یارانه از دولت آمریکا دریافت می کنند. باین ترتیب بهای تمام شده برای زارعین آمریکائی بسیار پائین است و می توانند با پنبه هندوستان و سایر نقاط جهان رقابت کنند. در بازار جهانی بهای پنبه سقوط می کند و دهقانان ممالک در حال توسعه و یا عقب مانده و یا عقب نگاهداشته شده و یا زیر سلطه ورشکسته می شوند و زندگی آنها زندگی توام با فقر است و با فقر ازدواج کرده اند تا بمیرند. در اینترنت نام هزاران هزار انسانی که از این طریق به قتل رسیده اند منتشر شده است ولی در کدام کشور زیر سلطه امکان مراجعه به اینترنت وجود دارد و تازه اگر ممکن باشد چه کسی می توانند در میان این حجم عظیم اطلاعات صورت اسامی کشته شدگان این کنسرنها را پیدا کند و...
کنسرنهای مواد غذائی با این روش انحصار مواد غذائی جهان را در دست می گیرند. علم بیولوژیک و ژنتیک در خدمت آدمکشی و استعمار و استثمار بیشتر انسانها بکار گرفته می شود و علم در خدمت ارتجاع قرار می گیرد و بجای آنکه به رفاه مردم کمک کند، گور مردم را می کند. این همه از نتایج نظام بیرحم و ضد انسانی سرمایه داری است.
دهقان هندی می گوید: فقط بذرهای آمریکائی گرانقیمت در بازار وجود دارد. بذر سنتی از بین رفته است. بذر دستکاری شده ژنتیکی کنسرن-بیوتکنیک مونزاتو Bio-technik Monsato تنها بذری است که در بازار “آزاد“ یافت می شود. در تمام این منطقه تنها بذر- “ب تBt “ وجود دارد. این بلا از سالهای 80 قرن گذشته به جان زارعین هندی افتاد. این نسل سوم دهقانان هندی است که در دریائی از سموم ضد آفات نباتی زندگی می کنند. زیرا هر بار باید با سم جدیدی آفاتهائی را که دیگر مصونیت پیدا کرده بودند از بین می بردند و تمام زمینهای زراعتی به سرعت آلوده شده و سموم آن به بدن حیوان و انسان وارد می شود. کنسرنها ولی جیبهای خویش را از سود پر می کنند و برایشان بی تفاوت است که در این کارزار آدمکشی تنها زمینهای سوخته از خود باقی گذارده اند. تا سال 2003 صورت اسامی کسانیکه خود را کشته اند به 17017 نفر در سراسر هندوستان رسید. کیشور تیواری گزارشگر مترق هندی می گوید وقتی تاریک شد به ده مارگون-سون رفتم، به سوی کلبه سورش سردار شوان: “هنگامیکه سردار شوان به سمت جوی پشت خانه اش رفت و یک لیوان از سم پستیسید “Pestizid“ سر کشید، 15 سپتامبر بود. درهم شکست، تمام بدنش را رعشه گرفت. ساعت 5 بعد از ظهر بود زنش در مقابل وی ایستاده بود و به وی نگاه می کرد. همسایگان وی را به بیمارستان رساندند“. لیکن سورش سردار شوان وقتی به بیمارستان رسید دیگر راحت شده بود، در حالیکه میلیونها دهقان هندی هنوز در زنجیر اسارت کنسرنها قرار دارند و راه نجات را نمی یابند. وی در هنگام مرگ 35 سال داشت. کیشور تیواری افزود: “شوان نمره 875 بود“. آری بهمین سادگی. کنسرنها زمینهای وی را بابت اقراضش ضبط کردند و زن و بچه اش اکنون بعنوان کارگران روزمزد با دریافت 44 سنت در روی مزارع دیگران کار می کنند. تا کی باشد که نوبت آنها شود. آیا گزارش خودکشی سورش سردار شوان را در رسانه های گروهی حقوق بشری غرب دیده اید؟ آیا در گزارشهای حقوق بشر سازمانهای جهانی و یا کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل چیزی از این جنایتها شنیده اید.
شوان نمره 875 بود ولی مقتولین کامرونی و مصری و ایرانی نمره هم ندارند. فرداست که اگر به تسلط امپریالیستها خاتمه داده نشود، تا جامعه طبقاتی از میان برده نشود، تا سوسیالیسم بر جهان حاکم نگردد بر تعداد این نمره ها افزوده می گردد. خوب است که این نمره ها را به گردن نظام سرمایه داری بیاندازیم. راه پیروزی پذیرش لنینیسم است.
حزب کارایران(توفان)
30 اردیبهشت 1387
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org

بیانیه مشترک کارگران نیشکر کارون و خوزستان در حمایت از مبارزات کارگران هفت تپه



به نام خدا

شکر را به کاممان تلخ کرده اند ،
بیانیه مشترک کارگران شرکت کشت و صنعت نیشکر کارون وشرکت کشت و صنعت نیشکر خوزستان و صنایع جانبی در حمایت از اعتصاب کارگران شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه
دروود بر همه کارگران شرکت نیشکر هفت تپه که با بیش از دو هفته مقاومت در حال تلاش و مبارزه برای گرفتن حق و حقوق خود هستند. ما کارگران دو مجموعه بزرگ تولید کننده شکر در خوزستان هستیم که بیش از بیست و پنج هزارکارگرمشغول به کار داریم و بیش از 5 ماه است که حقوق نگرفته ایم . حراست شرکتهای ما با تهدید و فشار های امنیتی مانع از هرگونه حرکت اعتراضی ما می شوند و شکر را به کاممان تلخ کردند.طی این بیانیه مشترک حمایت خود را از کارگران هفت تپه اعلام می کنیم واز همه ی کارگران ایران و جهان در خواست می کنیم که به ندای کارگران خوزستان گوش دهند و ما را در این شرایط سخت که شدید ترین فشار ها ی اقتصادی را بر ما تحمیل کردند یاری نمایید. ما کارگران خواستار پرداخت کامل حقوق و مطالبات قانونی در هفت تپه و سایر کارخانجات هستیم . هر گونه سرکوب ، بازداشت وتهدید علیه کارگران هفت تپه را محکوم و از آنجا که قرار است فردا فعالان کارگری هفت تپه به همراه یک خبر نگار در دادگاه انقلاب محاکمه شوند خواهان آزادی وصدور حکم برائت آنها هستیم . در پایان از دولت می خواهیم دست مافیای شکر را کوتاه کند وسریعا نسبت به رسیدگی در خصوص وضعیت صنایع ایران که رو به ورشکستگی هستند اقدام نماید .
کارگران شرکت کشت و صنعت نیشکر کارون و شرکت کشت و صنعت نیشکر خوزستان و صنایع جانبی30/2/87

۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

اخراج 300 کارگر ایران خودرو

300 کارگر قراردادی شرکت ایران خودرو به دستور مدیریت از کار برکنار شدند.
"رجبعلی شهسواری" رئیس اتحادیه کارگران قراردادی و پیمانی سراسر کشور با بیان این مطلب به دسترنج گفت: گزارش‌های رسیده حاکی از اخراج این کارگران شاغل در بخش‌های مختلف ایران خودرو به بهانه مدرن شدن بخش‌های تولیدی و استفاده از دستگاه بجای نیروی کار است.او گفت: متاسفانه مدرن شدن کارخانه‌های داخل کشور برخلاف دیگر کشورهای پیشرفته در حالی صورت می‌پذیرد که در این زمینه تاکنون فکری به حال نیروی انسانی و چگونگی وضعیت زندگی انسان‌ها نشده است.

كارگران جاده ورودي شهر شوش را بستند


دسترنج:

جمعي از كاركنان كشت و صنعت هفت تپه در اعتراض به آنچه كه پرداخت نشدن حقوق و مطالباتشان اعلام مي‌كردند، جاده ورودي شهر شوش را بستند. اين عده كه بيش از يكهزار نفر بودند، همراه با خانواده‌هاي خود در جاده وروي شهر شوش تجمع و بست نشستند.اين تجمع كه با شعار عليه مسوولان شهرستان از جمله فرماندار و مدير عامل كشت و صنعت همراه بود، باعث بسته شدن جاده شوش شد، به طوري كه وسايط نقليه قادر به تردد از اين جاده نشده و ترافيك سنگيني ايجاد گرديد.در اين محل كاركنان معترض با ابراز نگراني از آينده شغلي خود خواستار پرداخت سه ماه حقوق معوقه خود شدند و تهديد كردند تا زماني كه خواسته‌هاي آنها در پرداخت مطالباتشان تحقق نيابد، به اعتراض‌هاي خود ادامه خواهند داد.گفتنی است هنوز در جهت پرداخت حقوق معوقه این کارگران اقدامي به رغم قول‌هاي قبلي مسوولان مبني بر پيگيري و رسيدگي به مشكلاتشان صورت نگرفته است.اين تجمع همچنان در جاده ورودي شهر شوش ادامه دارد و خودروها ناگزير به تردد از مسيرهاي فرعي براي ورود و خروج از اين شهر مي‌باشند. روز گذشته نيز از سوي كاركنان هفت تپه راهپيمايي آرامي انجام شد و طي آن خواستار رسيدگي به مشكلات خود از سوي مسوولان شدند.كشت و صنعت نيشكر هفت تپه حدود پنج هزار نيرو دارد و در شمال استان خوزستان در 15 كيلومتري شوش واقع و سالانه يكصد هزار تن شكر توليد مي‌کند.

اعلام حمايت کارگران شرکت لوله سازی اهواز از کارگران شرکت کشت و صنعت هفت تپه

به نام خدا، به نام ملت بزرگ ايران و به نام کارگر
بيانيه کارگران شرکت لوله سازی اهواز در دفاع از کارگران شرکت کشت و صنعت هفت تپه
چهارده روز از اعتصاب کارگران شرکت کشت ونيشکر هفت تپه می گذرد. متاسفانه باز هم نيروهای نظامی و امنيتی به جای برخورد با عوامل فاسد اقتصادی و مافيای شکر، با باتون و گاز اشک آور به جان هموطنان عزيزمان در شهر شوش افتاده اند و حتی به زن و فرزندان بی دفاع آنان رحم نکرده اند و اين در شرايطی است که مسئولين جمهوری اسلامی همواره از دولت اسراييل به بهانه های گوناگون در خصوص حمله به فرزندان و زنان انتقاد می کنند و هميشه با نشان دادن صحنه هايی سعی در دفاع از مردم فلسطين و لبنان می کند. ولی طی روزهای گذشته هنگامی که کارگران شرکت کشت و نيشکر هفت تپه برای احقاق حقوق خود به همراه همسران و فرزندانشان به خيابان های شوش آمدند و با شعارگرسنه ايم گرسنه، نيروهای انتظامی ، ندای برادر نظامی حمايت، حمايت آنان را، با شليک گاز اشک آور پاسخ داد. شرم بر شما باد که اين گونه به جان زنان و فرزندانی می افتيد که جزء دريافت حقوق قانونی خود خواسته ای ندارند. کارگری که هيچگاه نگفته است در صدد براندازی نظام است،کارگری که هيچ گاه به فکر آشوب نبوده، کارگری که برای گردش چرخ های اقتصادی ايران از هيچ تلاشی دريغ نکرده است، کارگری که در زير گرمای طاقت فرسای خوزستان جان می سپارد، کارگری که خانواده شهيد است، کارگری که خانواده اش گرسنه شب را به روز می رساند، کارگری که جانباز شيميايی است، اما برای گرفتن حق خود با باتون روانه بيمارستانش می کنند. ما کارگران شرکت لوله سازی اهواز که چندين ماه است حقوق نگرفته ايم و شرايطی مشابه با کارگران هفت تپه داريم با اعلام حمايت از اعتراضات قانونی در هفت تپه، اقدامات سرکوب گرانه را محکوم و خواستار پايان دادن پرونده قضايی اعتصابات کارگری هفت تپه هستيم.
29/2/1387 کارگران شرکت لوله سازی اهواز

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

کارگران ایران خودرو حمله به کارگران نیشکر هفت تپه را محکوم می کنند


دوستان و همکاران گرامی

یکبار دیگر کارگران مورد یورش و حمله قرار گرفتند. بنابه گزارشات رسیده از شوش، روز پنجشنبه نیروی انتظامی هنگامی که کارگران همراه با خانوادهای خود از فرمانداری شوش به سوی بازار شهر در حال راهپیمائی بودند به صورت وحشیانه ای یورش بردند، کارگران و خانواده هایشان و بچه های خردسال آنها را آماج ضربات باطومهای خود قرار دادند .نیروی انتظامی علاوه بر نفرات پیاده خود با ماشین به سوی جمعیت حمله ور شدند که تعدادی از کارگران با دراز کشیدن در مقابل ماشینهای نیروی انتظامی مانع حمله ور شدن به طرف خانواده ها و بچه ها و سایر کارگران شدند. در اثر حملات وحشیانه نیروی انتظامی تعدادی از کارگران جراحاتی بر داشتند .

دوستان کارگر

دستور حمله به کارگران از طرف فرمانداری که نماینده دولت می باشد، نشان داد، دولت در مقابل خواست بر حق کارگران، فقط یک چیز را بلد است، سرکوب و دستگیری کارگران! حمله به کارگران نیشکر و دستگیری بیش از 6 نفر از نمایندگان کارگران به بهانه تحریک کارگران آیا غیر از نا توانی دولت در بر آورده کردن خواستهای بر حق کارگران می باشد؟ مگر کارگران نیشکر چه می خواهند؟ عمده ترین خواست کارگران پرداخت حقوق معوقه 2 ماه اخیر، پایان دادن به پرونده سازیها و احضار فعالین کارگری به دادگاه انقلاب ، برکناری مدیر عامل شرکت یعقوب شفیعی و همچنین اعضای هیئت مدیره این شرکت ، برکناری رئیس حراست شرکت فردی بنام زیبداری که در سرکوب، جاسوسی و پرونده سازی علیه کارگران نقش مستقیم دارد. ما کارگران ایران خودرو یکبار دیگریورش وحشیانه نیروی انتظامی، گارد ویژه ونیروهای اطلاعاتی به کارگران و خانواده های آنها را، که برای دریافت حقوق معوقه خود اعتراض نموده اند، را محکوم کرده و ازهمه کارگران وسازمانهای مدافع حقوق بشر و در صدر آن سازمان جهانی کار خواهان دخالت فوری برای متوقف کردن نقض مستمر حقوق کارگران در ایران می باشیم

بیست وهفتم اردیبهشت 87

جمعی از کارگران ایران خودرو

اعلامیه حزب کار ایران ( توفان )

زنده باد کارگران قهرمان هفت تپه !
حمله وحشیانه به تجمع اعتراضی کارگران هفت تپه را قویا محکوم میکنیم
کارگران هفت تپه در سیزدهمین روز اعتصاب و اعتراض خود صبح امروز شنبه 28 اردیبهشت ماه در مقابل فرمانداری شوش با خانواده های خود دست به اعتراض زدند. در مسیر راهپیمایی بسیاری از مردم به صفوف کارگران پیوستند. طبق گزارشات رسیده حدود دهزار نفر در این تظاهرات شرکت داشتند. تظاهرکنندگان با شعارهایی نظیر : کارگر می میرد ذلت نمی پذیرد/مدعی عدالت خجالت خجالت / سندیکای کارگری حق مسلم ماست/ کارگر زندانی آزادی باید گردد / ساعدی( نماینده شوش در مجلس) حیا کن هفت تپه را رها کن/کارگران ایران حمایت حمایت/ مر ک بر ساعدی و ....شعارهای دیگر خشم خود را نسبت به مسئولین زالو صفت ابراز داشتند. نیروهای سرکوبگر انتظامی پاسدار سرمایه با باطوم و گاز اشک آور به سمت تظاهرکنندگان یورش بردند تا مانع این راهپیمایی گردند. دراثر این هجوم وحشیانه شماری ازکارگران مجروح و تعدادی دستگیر شدند. کارگران علیرغم این هجوم وحشیانه به راهپیمائی خود ادامه داده و هم اکنون در مقابل فرمانداری شوش به اعتراضات خود ادامه می دهند. خواسته های کارگران اعتصاب کننده نیشکر هفت تپه به قرار زیر می باشد: پرداخت حقوق معوقه 2 ماه اخیر، پایان دادن به پرونده سازیها و احضار فعالین کارگری به دادگاه انقلاب، برکناری مدیر عامل شرکت یعقوب شفیعی و همچنین اعضای هیئت مدیره این شرکت، برکناری رئیس حراست شرکت فردی بنام زیبداری که در سرکوب، جاسوسی و پرونده سازی علیه کارگران نقش مستقیم دارد.... سرمایه داران گردن کلفت با نپرداختن دستمزد کارگران هفت تپه درحقیقت مال آنها را می دزدند و مامورین قدرت سیاسی بجای اینکه دزد را بگیرند قربانی دزدی را مورد تعرض وحشیانه و ضد انسانی قرار میدهند وازوی می خواهند که به دزدها اعتراضی نکنند و مجانی برای دزدان کار کنند. سیزدهمین روز اعتصاب کارگران هفت تپه نشان میدهد که کارگران ازمبارزه برای حقوق خود باز نمی ایستند واز زندان ، شلاق و بگیر وببندهای کثیف جمهوری اسلامی نمی هراسند.
اعتصابات قهرمانانه چند ماهه اخیر کارگران بویِژه کارگران نیشکر هفت تپه ...و نشان از رشد و پیشروی کارگران دارد و این مبارزات از محدوده محلی خارج گشته و حتا ازحمایت سایر اقشار مردم برخوردارگشته اند. این مبارزات نوید بخش است و دامنه آن هروز گسترش می یابد. حزب ما یورش وحشیانه به صفوف کارگران هفت تپه را بشدت محکوم واز مطالبات برحق کارگران حمایت میکند. تنها اتحاد طبقاتی وتشکل این طبقه است که شرط نخست سایرموفقیتهای وی بشمار می رود. چاره کارگران حزب طبقه کارگراست که به دانش مارکسیسم لنینیسم مسلح باشد و باید ازاین طریق وفقط ازاین طریق منطقی و طبقاتی، مرگ نظام فقرآور ونکبتبار سرمایه داری وحشی را فراهم آورند.
زنده باد پیکار کارگران قهرمان هفت تپه !
مرگ بر رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی!
حزب کارایران(توفان)
شنبه 28 اردیبهشت 1387
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۸, شنبه

پرداخت دستمزد 60 هزار تومانی در سال 87


بیش از 30 زن کارگر شاغل در کارخانه "صدف دگمه" کردستان ماهیانه 60 تا 70 هزار تومان دستمزد دریافت می‌کنند.
"اسماعیل زمانی" فعال کارگری در کردستان با بیان این مطلب به دسترنج گفت: کارفرمای شرکت با اخراج کارگران مرد بیش از 30 کارگر زن را با حقوق بسیار پایین بکار گرفته است.او گفت: مدیریت کارگران را به کارهای اجباری واداشته و جمعه و روزهای تعطیل نیز به دستور مدیر، روز کاری شناخته می‌شوند.

محاکمه 6 کارگر نيشکر هفت تپه به اتهام تحريک کارگران






دسترنج: در حالى گفته مي‌شود كارگران نيشكر هفت تپه به همراه خانواده‌هاى خود از صبح امروز تاكنون مقابل فرماندارى شوش تجمع كرده‌اند، منابع آگاه از محاكمه 6 نفر از كارگران اين كارخانه در هفته جارى خبر دادند. يك منبع آگاه اعلام كرد: جلسه محاكمه 6 نفر از كارگران هفت تپه، روز اول خرداد ماه برگزار مي‌شود. وى يادآور شد: اين 6 نفر از كارگران هفت تپه هستند كه چند ماه پيش در جريان اعتصاب كارگران اين كارخانه بازداشت شدند و قرار است به اتهام تحريك كارگران هفت تپه محاكمه شوند. اعلام خبر محاكمه كارگران نيشكر هفت تپه، آن هم به اتهام تحريك كارگران به اعتصاب و اعتراض در حالى است كه براساس اخبار منتشر شده اعتراض كارگران نيشكر هفت تپه همچنان ادامه دارد. براساس گزارش‌هاى بدست آمده، از صبح امروز با تجمع كارگران در مقابل فرماندارى شوش، دور جديدى از حركت‌هاى اعتراضى كارگران هفت تپه آغاز شده است. پيشتر منابع خبرى اعلام كرده بودند كه كارگران كارخانه هفت تپه در اعتراض به پرداخت نشدن مطالبات خود، در محل كارخانه دست به اعتصاب زده‌اند. نزديك به 5 هزار كارگر در كارخانه نيشكر هفت تپه مشغول به كار هستند، كه براساس اظهارات برخى از كارگران از اسفندماه سال گذشته حقوق و مطالبات اين كارگران پرداخت نشده است.

حمایت گسترده کسبه و جوانان از اعتراضات کارگران نیشکر هفت تپه



فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران : بنابه گزارشات رسیده از شوش کارگران نیشکر هفت تپه در سیزدهمین روز اعتصاب و اعتراض خود صبح امروز در مقابل فرمانداری شوش با خانواده های خود دست به اعتراض و تجمع زدند. کارگرا ن همراه با خانواده های خود ابتدا در مقابل فرمانداری تجمع کردند و ساعاتی بعد از فرمانداری به سمت مرکز شهر و بازار راهپیمائی کردند در طی مسیر راهپیمائی جوانان و کسبه و سایر اقشار جامعه به صفوف کارگران پیوستند .کسبه شهر بطور کامل مغازه های خود را بستند و به حمایت از کارگران برخواستند. در راهپیمائی امروز بنابه گفته شاهدان عینی نزدیک به 10000 نفر شرکت داشتند مردم با شعار های خود با کارگران همصدا شدند شعارهائی که امروز سر داده شد عبارت بودند از : کارگر می میرد ذلت نمی پذیرد/مدعی عدالت خجالت خجالت / سندیکای کارگری حق مسلم ماست/ کارگر زندانی آزادی باید گردد / ساعدی( نماینده شوش در مجلس) حیا کن هفت تپه را رها کن/کارگران ایران حمایت حمایت/ مر ک بر ساعدی و شعارهای دیگر . در طی مسیر نیروهای سرکوبگر با باطوم و گاز اشک آور به سمت زنان کودکان و سایر اقشار جامعه حمله ور شدند و آنها را آماج باطوم های خود قرار دادند ولی علیرغم یورش وحشیانه و پی در پی نیروهای امنیتی و انتطامی مردم به راهپیمائی خود ادامه دادند و نیروهای سرکوبگر را پس زدند در اثر این حملات وحشیانه نیرویها ی امنیتی و انتظامی تعداد زیادی از مردم مجروح شدند. نیروهای وزارت اطلاعات 2 تن از کارگران را دستگیر کردند در حال حاضر هزاران نفر در مقابل فرمانداری شوش تجمع کرده اند و به اعتراضات خود ادامه می دهند.و گفته می شود بزرگترین راهپیمائی اعتراض است که تا به حال در این شهر روی داده است . نیروی امنیتی و انتظامی تقاضای نیروی کمکی کرده اند .فرمانده نیروی انتظامی شهر دزفول فردی به نام ماکن علی دستور حمله به مردم را صادر کرد و افرادی بنام مولائی و علی کرم خسرو پور شخصا در ضرب وشتم مردم و کارگران شرکت داشتند. دادستان شهر شوش که در محل حاضر شده بود و کارگران را مورد تهدید قرار میداد مردم به او اجازه صحبت ندادند و با شعارهائی بن لادن برو گمشو به او جواب می دادند.

خواسته های کارگران اعتصاب کننده نیشکر هفت تپه به قرار زیر می باشد:

پرداخت حقوق معوقه 2 ماه اخیر

پایان دادن به پرونده سازیها و احضار فعالین کارگری به دادگاه انقلاب

برکناری مدیر عامل شرکت یعقوب شفیعی و همچنین اعضای هیئت مدیره این شرکت

برکناری رئیس حراست شرکت فردی بنام زیبداری که در سرکوب، جاسوسی و پرونده سازی علیه کارگران نقش مستقیم دارد.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۷, جمعه

افسانه "استالینیسم"



پیشگفتار
امپریالیسم با ماشین غول پیکر تبلیغاتی اش، با سرمایه گذاری میلیارد دلاری اش، با بخدمت گرفتن قلم و زبان روشنفکران بورژوازی و خرده بورژوازی و با جعل و تحریف و تاریخ سازی قلابی اش چنان فضائی در جهان حاکم نموده که نه تنها انسانهای عادی بلکه حتی بسیاری از روشنفکران طرفدار سوسیالیسم و انقلاب را نیز تحت تأ ثیر قرار داده و آنها را از این راه مقدس یعنی انقلاب دورساخته است.
بعد از فروپاشی رسمی اتحاد شوروی در سال 1990 و تبلیغات سرسام آورعلیه ساختمان سوسیالیسم و بویژه علیه استالین اولین معمار بزرگ ساختمان سوسیالیسم درجهان، ترتسکیست ها نیز سرمست ازفروپاشی "سوسیالیسم واقعا موجود" (بخوانید سوسیال امپریالیسم شوروی که با روی کارآمدن خروشچف شالوده اش ریخته شد- توفان) فرصت را مغتنم شمرده وهمسو با تبلیغات امپریالیستی در نکوهش امکان پیروزی ساختمان سوسیالیسم در کشور واحد علیه لنینیسم بمثابه ادامه و تکامل مارکسیسم به پایکوبی پرداختند. اینها همه به این جهت که تا شاید قادر گردند در این دوران آشفته "حقانیت" ترتسکیسم در مقابل لننیسم را به اثبات رسانند.
حزب کارایران (توفان) بمنظور نشان دادن حقایق تاریخی بجا دانست اثری را که تحت نام " افسانه استالینیسم" قبلاً در سال 1986 انتشار داده بود، اثری که در جهت شناخت بهتر ساختمان سوسیالیسم، احکام و قوانین آن و عملکرد دیکتاتوری پرولتاریا و بسیاری از مفاهیم مخدوش شده در این زمینه را روشن می سازد، برای آشنایی بیشتر از یک دوره تاریخ حزب بلشویک به انتشار مجدد آن مبادرت ورزد. مقالاتی از توفان ارگان مرکزی حزب کار نیز ضمیمه این کتاب می گردد که خواندنش خالی از فایده نخواهد بود. به امید اینکه در آینده نزدیک با انتشار بقیه مطالب این اثر ارزنده قدمی در جهت تنویر افکار حقیقت جویان بی غرض برداشته باشیم .
بخش اول : مسائل داخلی شوروی در سالهای 1939 – 1928
1 - ضرورت طرح مساله
برای بورژوازی ضدیت با کمونیسم از کانال ضدیت با استالین می گذرد. البته این امر تصادفی نیست، چرا که بورژوازی بخوبی می داند که در ذهن توده های مردم، استالین مظهر کمونیسم است . کمونیسم ایده ای است مجرد، ولی استالین واقعیتی است تاریخی و قابل لمس. برای بورژوازی مبارزه مستقیم با ایده ی کمونیسم غیر ممکن است چرا که این ایده حامی عالیترین آرمانهای انسانی است و مشکل می توان آنرا از اذهان و قلوب مردم زحمتکش زدود. ولی واقعیت را، بخصوص وقایع تاریخی را دگرگون جلوه دادن امری است بسیار ساده برای طبقه ایکه تمامی وسائل تبلیغاتی جامعه را در انحصار خود دارد . بدین جهت بورژوازی به درستی بهترین راه ضدیت با کمونیسم را، ضدیت با استالین تشخیص داده است. از این جاست که امروزه در جوامع بورژوازی وقتی نام استالین بمیان می آید موج عظیمی از احکام از قبل صادر شده ذهن شنونده را بخود مشغول میسازد.
مضمون این احکام روشن است :
استالین دیکتاتور خونخواری بود نظیر هیتلر. تصفیه های استالینی فرقی با ترور فاشیستی اس . اس های نازی نداشته و یا بقول معروف " ترور سرخ و سیاه " دو روی یک سکه اند و غیره.
سرویسهای جاسوسی جهان سرمایه داری که به مدرن ترین دستگاههای تکنیکی قرن بیستم مجهزند و جعل اسناد و یا بهتر بگوئیم تولید اسناد جعلی مورد لزوم برای تبلیغات ضد کمونیست، فقط یکی از کارهایشان است، میلیارد ها دلار صرف مخدوش کردن حقایق تاریخی کرده و می کنند. دیگر چه کسی است که کتاب "مشهور" سولشنیتسین را که هدفش فقط و فقط سمپاشی علیه استالین است، نشناسد؟ و یا کتاب 700 صقحه ای "روی مدودف" تحت عنوان "در دادگاه تاریخ" که بفارسی نیز ترجمه شده و ابتکارجالبش جمع آوری تمامی دروغهای تاریخ نویسان بورژوازی علیه استالین در یک جلد است. و یا کتاب " اسرار مرگ استالین "، " اسرار مرگ گورکی " و غیره. لیست کامل این کتابها که هرکدام به سبک دیگری افسانه استالینیسم را نشخوار می کنند، از توان این نوشته خارج است. شدت این تبلیغات آنقدر قوی است و وسعت آن انقدر گسترده که حتی انسانهائیکه هوادار کمونیسم اند ، خود را در مقابل آن خلع سلاح می بینند . در حالیکه علت این ناتوانی فقط و فقط در بی اطلاعی افراد ار حقایق تاریخی نهفته است. البته قصد ما از این بحث جوابگوئی به تبلیغات بورژوازی نیست چرا که جواب اینها را لنین داده است ، وقتی می گوید :
" اگر قوانین هندسه در تضاد با منافع عده ای قرار میگرفتند ، بدون شک صحت آنها بزیر علامت سئوال کشیده می شد". ( لنین- مارکسیسم و رویزیونیسم ).
پس در واقع وقتی منافع مطرح است، حقیقت از دستور خارج میشود . هیچ نیروئی در دنیا قادر نیست حقانیت سوسیالیسم را به بورژوازی ثابت نماید. ولی " افسانه استالینیسم " فقط از طرف بورژوازی و امپریالیست ها مطرح نمی گردد. طیف وسیعی از روشنفکران چپ حامی این نظرات اند. یعنی کسانیکه حداقل از لحاظ عینی تضاد منافع آنچنانی با سوسیالیسم ندارند. ننیجه مستقیم این امر این است که در ادبیات سیاسی ایران حتی یک جزوه تحقیقی در دفاع از استالین پیدا نمیشود. بطور کلی جنبش چپ ایران در این زمینه در ناآگاهی کامل بسر می برد. بغیر از تبلیغات دروغین بورژوازی و نشخوار این تبلیغات توسط عده ای فرصت طلب چپ نما هیچ اطلاع صحیحی از دوران حاکمیت سوسیالیسم در شوروی به رهبری استالین در دسترس جنبش ما نیست بدین جهت قصد ما از این بحث کوشش در پر کردن این خلا می باشد. لذا هدف ما در درجه اول تحقیق تاریخی جهت روشن کردن حقایق تاریخی است و نه بحث تئوریک مسئله استالین. قصد ما اثبات تاریخی این قضیه است که " استالینیسم " افسانه ای بیش نیست.

2– شمه ای کوتاه از زندگی رفیق استالین

"طی تاریخ هیچ طبقه ای بدون برگزیدن پیشوایان سیاسی و نمایندگان پیشروی خود که لیاقت سازمان دادن نهضت و رهبری آن را داشته باشد ، نتوانسته است بحکومت برسد . " ( لنین ).
قبل از انکه به موضوع اصلی بحثمان بپردازیم ، اجازه بدهید، نظری کوتاه به زندگی تاریخی این مرد بیافکنیم. بگذارید ببینیم این چه کسی بود که 30 سال بعداز درگذش اش هنوز بر زبان آوردن نام او لرزه بر اندام بورژوازی می اندازد ؟ این چه کسی بود که بورژوازی تازه بدوران رسیده شوروی نام او را از تاریخ کشورش حذف کرد ؟ چرا بورژوازی در مورد استالین کوچکترین گذشت از خود نشان نداده و حد و مرز لیبرالیسم خود را درست در مسئله استالین مشخص می کند ویا بقول " توفان " که می نویسد:
" براستی شاید بتوان از گناه کسانی نظیر مارکس و انگلس که سوسیالیسم را در کتابها پی ریختند چشم پوشید و حتی شاید بتوان از گناه کسانی نظیر لنین که نتیجه عملی زندگی اشان بیشتر در سرنگونی قدرت حاکمه بررژوازی متبلور است، درگذشت. اما چگونه می توان از جرم کسانی نظیر استالین که به کتابها مادیت می بخشند و بورژوا های خلع شده را در میان یخهای سیبری لگد کوب می کنند و از همه مهمتر دندانهای سگهای هاری نظیر هیتلر را که از جانب کل جهان امپریالیستی بطرف سوسیالیسم کیش داده شده بود ، می کشند و در جریان درهم کوفتن دهان این سگ اردوی بزرگ سوسیالیستی را پی میریزند ، درگذشت و آنها را عفو کرد". ( توفان شماره 178 ).
بیوگرافی کامل رفیق استالین می تواند خود موضوع نوشته دیگری باشد. ما در این جا فقط به شمه ای مختصر از زندگی او اکتفا میکنیم.
در 21 دسامبر 1879 در شهر گورکی واقع در قفقاز ( منطقه گرجستان ) نوزادی متولد شد که وی را یوسف نام گذاردند . پدرش کارگر کفش دوز بود و مادرش دختر یک دهقان فقیر، 15 سال داشت وقتی او را بعداز مدرسه به تفلیس ( پایتخت گرجستان ) جهت ادامه تحصیل فرستادند . شرایط حاکم بر آموزشگاه که توسط کلیسا به سبک فئودالی اداره میشد و اوضاع اجتماعی آن دوران که خلق های روسیه آرام به سوی آینده ای بزرگ پیش میبرد ، شعله انقلاب را در قلب و مغز جوان 15 ساله برانگیخت . بلافاصله با محفلهای سوسیال دمکراسی تفلیس تماس بر قرار کرده به مطالعه " مانیفست حزب کمونیست"، " کاپیتال " و سایر آثار مارکس و انگلس پرداخت . او با آثار لنین نیز آشنا شد و در کنار فعالیت علمی سیاسی درچار چوب جنبش سوسیال دموکراتیک کارگری وقت خود را در آموزشگاه وقف مطالعه فلسفه ، تاریخ ، اقتصاد سیاسی و علوم طبیعی نمود . یوسف 20 سال داشت وقتی که بخاطر تبلیغ مارکسیسم از آموزشگاه اخراج گردید . یک سال بعداز اخراج یوسف از آموزشگاه در سال 1900 اولین شماره " ایسکرا " ی لنین منتشر میگردد که طبق تعریف خود لنین وظیفه تبلیغ و ترویج و سازماندهی سوسیال دموکراسی روسیه را بعهده داست. برای یوسف 21 ساله " ایسکرا " به مشعل فروزان فعالیت سیاسی اش تبدیل می گردد . او در شهر " باتوم " سازمان سوسیال دموکراتیک کارگری را پی ریزی کرده و کمیته حزبی حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه را در شهر " باتوم " بوجود می آورد که فعالیت اصلی اش سازماندهی اعتصابات کارگری آن شهر بود . بدنبال آن در سال 1901 پس از رعبری نمایش اول ماه مه که ایسکرای لنین آنرا یک حادثه مهم تاریخی ارزیابی نمود ، توسط پلیس تزاری دستگیر و به سیبری تبعید می شود . در تبعید گاه برای اولین بار با لنین توسط ناخه تماس پیدا میکند . خودش در مورد این واقعه مهم زندگی اش می نویسد :
" برای اولین بار با لنین در سال 1903 آشنا شدم . البته این آشنائی شخصی نبود بلکه از طریق نامه انجام گرفت . با وجود این یک تاثیر فراموش نشدنی روی من داشت و تمام زندگی حزبیم را تحت تاثیر قرار داد . من درآن موقع در سیبری در تبعید بسر می بردم . نامه لنین نسبتاً کوتاه ولی حاوی انتقاد جسورانه ، واضح و روشن از پراتیک حزبمان و در عین حال طرح یک برنامه عملی مختصر و عالی از وظائف حزب در آینده بود“ ( نقل از مقدمه مجموعه آثار استالین منتشره توسط حزب کمونیست آلمان م – ل 1971 ) تبعید استالین در سیبری بطول نمی انجامد. در اولین روز های سال 1904 پا بفرار گذاشته و به قفقاز برمیگردد. این اولین فرار او از اعماق یخ زده سیبری است ولی نه آخرین آنها. در مجموع هفت بار دیگر دستگیر و به سیبری تبعید میشود و شش بار موفق به فرار میگردد. بقول مقاله نامبرده توفان شماره8 17:
" انقلابیون بسیاری در این تبعیدگاه ها تسلیم مرگ گشتند و یا زنده زنده پوسیدند اما او که همچون طبقه اش قوی، سخت جان و از پای نیفتادنی بود، او که همچون طبقه اش بهتر از هر کاری رنج بردن و ننالیدن و تسلیم نشدن را بلد بود، توانست بر مرگ غلبه کند . همانگونه که هیچ قلم و هیچ توصیفی هر چند دقیق نمیتواند ، عظمت رنج و زحمت غیر قابل تصور طبقه کارگر را آنطور که هست بیان دارد ، هیچ کس هم نخواهد توانست آن عظمت های روحی و شخصی ای را که توانسته است بار ها انسانی را پای پیاده از قطب شمال تا چاههای نفت باکو برساند ، توصیف کند . "
شاید همین احساس توصیف ناپذیر کاراکتر و روحیه یوسف گرجی بود که رفقا و همرزمان او را بر این داشت که لقب استالین یعنی پولاد را باو بدهند.
در سال های قبل از انقلاب 1905 استالین به رهبری سازمان های حزبی قفقاز انتخاب میگردد. در همین سالها جدال ایدئولوژیک بین بلشویسم و منشویسم جریان دارد . موضع استالین در این جدال روشن است و لحظه ای به بزلزل درنمی آید. او از اولین شماره ایسکرا بدون تردید و استوار جانب مارکسیسم انقلابی، جانب لنینیسم را میگیرد و نه تنها به دفاع سرسخت از مواضع بلشویسم می پردازد بلکه عملاً با انرژی خستگی ناپذیر خود با ایجادشبکه وسیعی از پایگاههای حزبی، چاپخانه های مخفی سندیکا های کارگری در سراسر کشور، ساختمان حزب بلشویکی را بر مبنای برنامه لنینی به پیش می برد. در کنفرانس پراگ 1912 ، استالین به عضویت کمیته مرکزی درآمده و بعنوان مسئول تشکیلات حزب در سراسر روسیه انتخاب میگردد . در این زمان روزنامه مشهور " پراودا " برای اولین بار به رهبری و مئولیت استالین در روسیه انتشار می یابد. این نشریه که روزانه در 40 هزار نسخه انتشار می یافت، خدمات بسیار ارزنده و مهمی در ترویج سوسیال دمکراسی و هدایت رهبری توده ها انجام داده و به کانون انقلاب تبدیل گردید. پراودا یک نسل از کارگران انقلابی، صدها هزار مبارز پیشرو و از جان گذشته در راه انقلاب و سوسیالیسم پروراند که تاریخ روسیه را ورق زدند . در انقلاب 1917 استالین بار دیگر در تبعید بسر می برد . سقوط تزار باعث آزادی اش میشود طوریکه در ماه مارس 1917 کمی زودتر از لنین به شهر پتروگراد می رسد و اداره " پراودا " ارگان مرکزی حزب را بعهده می گیرد . در این مقطع حزب دارای 50 هزار عضو است که البته در کشوری 160 میلیونی عدد ناچیزی است . با وجود این خط و مشی حزب تبدیل انقلاب بورژوائی به انقلاب سوسیالیستی یعنی سرنگونی حکومت کرنسکی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا است . در مدت کوتاه بین ماههای مارس و اکتبر ، کار عظیم بسیج میلیونی توده های روسیه و سازماندهی ارتش بلشویکی پرولتاریا انجام میگیرد . در کنگره 6 حزبی که استالین رهبری آنرا به عهده داشت ( لنین مجبور بود مخفی بماند ) تزهای معروف آوریل مطرح میگردد . در این لحظات تاریخساز استالین با تمام نیرو از تز لنین مبنی بر قیام مسلحانه توده ای تحت رهبری پرولتاریا دفاع کرده و در مقابل اپورتونیست های راست و چپ که از طرفی تحت رهبری ترتسکی انتظار پیروزی انقلاب را در غرب می کشیدند، و از طرف دیگر تحت رهبری بوخارین عدم پشتیبانی دهقانان را از انقلاب مطرح میکردند ، اکثریت کنگره را روی خط و مشی لنینی قیام مسلحانه و پیشروی بسوی انقلاب سوسیالیستی متحد می سازد. در این کنگره تاریخی و سرنوشت ساز، استالین عملیات کمیته مرکزی و اوضاع سیاسی را گزارش داد. در این گزارش او با الهام از اندیشه های لنین وظائف و تاکتیک های حزب را در مبارزه برای انقلاب سوسیالیستی دقیقاً تشریح نموده و به ترتسکیست ها و دیگرانی که پیروزی سوسیالیسم را در روسیه غیر ممکن می شمردند، پاسخ دندان شکنی داد. ادامه دارد

حزب کارایران(توفان)

اسفند 1383
افسانه " استالینیسم " ( 2 )

کلکتیویزه کردن کشاورزی و مسئله کولاکها

گفتیم برنامه لنینی جهت ایجاد اقتصاد سوسیالیستی یعنی مسئله کلیدی ساختمان سوسیالیسم در شرایط ویرانی کشور بعداز جنگهای داخلی و محاصره و مداخله امپریالیستی بر دو پایه استوار بود :
1 - ایجاد صنایع مدرن 2 – کلکتیویزه کردن کشاورزی .
از آنجائیکه یکی از زمینه های اصلی تبلیغات ضد کمونیستی مسئله کلکتیویزه کردن کشاورزی است و از آن گذشته طرح این موضوع برای کمونیستهای ایران که حل مساله ارضی را یکی از مهمترین وظایف انقلاب دمکراتیک توده ای میدانند ، ضرورت تاریخی دارد ما به این مساله می پردازیم . آخرین کلام تبلیغات ضد کمونیستی چنین است :
توده های میلیونی دهقانان بزور چماق و سرنیزه مجبور به عضویت در کلکتیوهای کشاورزی شده و مخالفین قتل عام شدند و از آنجا که تقریباً همه مخالف بودند شوروی از وجود دهقانان پاک شد و گرسنگی و قحطی تمام کشور را فرا گرفت .
این مبتذل ترین شکل تبلیغات ضد کمونیستی است . ولی از آنجا که طراحان این تبلیغات میدانند که همه این شکل مبتذل رانخواهند پذیرفت ، برای تیپ روشنفکر و تحصیلکرده شکل دیگری را نیز ارائه میدهند ، بدین مضمون که بله ، درست است که کلکتیویزه کردن کشاورزی پیشرفت بزرگی بود ولی بقیمت قتل هام عظیمی بین دهقانان تمام شد .
حال بیائیم ببینیم واقعیت چه بود ؟
اشتراکی کردن زمین چه نتیجه مشخصی برای دهقانان داشت ؟
قبل از همه مارکسیسم – لنینیسم بما می آموزد که دهقانان یک طبقه واحدی مانند پرولتاریا با منافع طبقاتی واحدی نیستند . بین دهقانان هم استثمارگر – یعنی کولاک پیدا می شود و هم استثمارشونده – یعنی دهقانان میانه حال .
کولاک دهقان ثروتمندی است که افراد دیگری را نیز در استخدام خود دارد . دهقان فقیر قادر به امرار معاش از زمین خود نیست و در نتیجه مجبور است اضافه بر کار روی زمین کوچک خود ، به کار دستمزدی روی زمین کولاک نیز بپردازد . دهقان میانه حال از زمین خود امرار معاش کرده و معمولاً با استفاده از نیروی کار افراد خانواده اش کسی را در استخدام خود ندارد . در سال 1928 در شوری 5 درصد دهقان فقیر و 60 درصد دهقان میانه حال وجود داشتند . روشن است که اشتراکی کردن زمین در تضاد مستقیم با منافع طبقاتی کولاک ها ولی همسو و در جهت منافع طبقاتی دهقان میانه حال و فقیر بود ، چرا که این دگرگونی در مناسبات مالکیت باعث حذف امتیازات کولاک ها و از طرفی بهبود وضع اقتصادی دهقانان میانه حال و فقیر می شد . بهبود وضع اقتصادی از این لحاظ که دهقانان کلکتیو قادر بودند با کار خود روی زمینهای بزرگ و با استفاده از تراکتورها و سایر وسایل مدرن تولید کلکتیو بمراتب بیشتر محصولات کشاورزی تولید کنند . در مقایسه با تولیدی که روی زمین های کوچک خود قبلاً داشتند و در اثر رقابت کولاک ها همواره در خطر ورشکستگی اقتصادی بسر می بردند . کلکتیویزه کردن کشاورزی ، دهقانان میانه حال و فقیر را از رقابت کولاک ها نجات داده و درآمد آنها را بالا برده و کولاک ها را بعنوان طبقه حذف نمود . به این معنی که میتوانستند یا عضو کلکتیو شوند و یا به تولید انفرادی بپردازند ، البته بدون حق استخدام دیگران .
و اما اشتراکی کردن زمین چه نتیجه مشخص برای کل کشور داشت ؟
در درجه اول حذف تولید کوچک و ایجاد تولید بزرگ و بدنبال آن مکانیزه کردن کشاورزی . چرا که در تولید کوچک مکانیزایسیون غیر ممکن است و بدون مکانیزاسیون سطح تولید در نتیجه درآمد دهقانان رشد نمی کند . در نتیجه تولید بزرگ که می توانست فقط و فقط با دگرگونی مناسبات مالکیت بدست آید ، تولید کشاورزی رشد عظیمی نمود . بعنوان مثال در تولید مهمترین محصول کشاورزی یعنی گندم شوروی در اواخر سال های 30 به بزرگترین صادر کننده تبدیل شد ، در حالیکه بر همگان روشن است که امروزه شوروی رویزیونیستی شدیداً به وارد کردن گندم از آمریکا احتیاج دارد . در حالیکه در سال 1928 تمام کارهای کشاورزی با دست انجام می گرفت ، در سال 1938 یعنی در عرض 10 سال کشاورزی شوروی عمدتاً و در بعضی مناطق کاملاً مکانیزه شده بود . جالب اینجاست که درست زمانیکه این موفقیت های عظیم در شوروی بدست می آمدند ، کشورهای سرمایه داری را بحران کشاورزی فراگرفته بود . در آمریکا و فرانسه وسعت زمین های کشاورزی 8 درصد تنزل یافته بود . در آمریکا جهت حفظ قیمت ، گندم را می سوزاندند و در برزیل بهمین دلیل نصف تولید سالانه را به دریا می ریختند . در آمریکا فقط یک پنجم زمین های کشاورزی بزرگتر از 100 هکتار بودند ، در حالیکه در شوروی زمین های " کلخوز " بطور متوسط 434 هکتار و زمین های " سوخوز " بطور متوسط 2000 هکتار را در برمی گرفت . تولید بزرگ سوسیالیستی می رفت تا برتری تاریخی خود را بر تولید کوچک سرمایه داری در عمل به تمام دنیا به اثبات برساند و بالاخره در سال 1937 وقتی 93 درصد زمین های قابل کشت بمالکیت اشتراکی درآمده بود و دهقانان ( منهای کولاک ها ) بهبود وضع اقتصادیشان را با گوشت و پوست خود لمس می کردند ، این برتری در واقع ثابت شد . درست بهمین دلیل بورژوازی غرب از آنجا که در پیروزی سوسیالیسم نابودی خود را می دید ، تبلیغات عظیمی را با تمام امکانات مالی اش علیه کلکتیویزه کردن کشاورزی در شوروی براه انداخت . البته جنبش کلکتیویزاسیون از فردای پیروزی انقلاب اکتبر شروع شده بود ولی بخاطر جنگهای داخلی محاصره و مداخله امپریالیستی اقتصادی ناشی از آن و برخی شرایط عینی و ذهنی در سالهای 31 – 1932 به اوج خود رسید . البته این جنبش از طرف حزب بلشویک رهبری می شد و از آنجائیکه یکی از ستونهای اصلی ساختمان سوسیالیسم بود ، سیاستی کاملاً آگاهانه و حساب شده برآن حاکم بود . درست در همین رابطه به سیاست حزب بلشویک به رهبری استالین از دیدگاه های مختلف انتقاد میشود . عده ای می گویند کلکتیویزاسیون زود شروع شد ، عده ء دیگری معتقدند دیر شروع شد ، انتقاد دیگری مطرح میکند که به اجبار انجام گرفت و غیره . قبل از همه باید گفت که کلکتیویزاسیون انقلابی بود در انقلاب و مانند هر انقلاب می بایستی شرایط عینی و ذهنی آن آماده گردد . اجرای این انقلاب بلافاصله بعداز پیروزی انقلاب اول یعنی انقلاب اکتبر 1917 غیر ممکن بود ، همانطور که اگر بیش از اندازه به تاخیر می افتاد لطمه های جبران ناپذیری به ساختمان سوسیالیسم میزد. پس انتخاب سالهای 31 – 1932 تصادفی نبود ، چرا که آن موقع شرایط عینی و ذهنی اجرای آن رسیده بود. شرایط عینی عبارت بود از :
1 – رشد تولید گندم توسط دهقانان میانه حال در مقابل تولید گندم توسط کولاک ها . گفتیم کولاک ها فقط درصد کمی از دهقانان را تشکیل می دادند ولی بخاطر قدرت اقتصادی اشان بیش از یک سوم و در مواردی حتی تقریباً نصف وسائل تولیدی ، زمین و در نتیجه محصولات کشورزی را در مالکیت خود داشتند . این قدرت کوچکی نبود و آنها نی توانستند با استفاده از این قدرت تولیدی خود ، کشاورزی کشور را فلج کنند . حزب بلشویک طبعاً به این مسئله اگاه بود و با سیاست مالیاتی معینی در صدد کاهش تعداد آنها و تبدیل آنها به دهقانان میانه حال بود ، بطوریکه بعداز مدتی قدرت تولیدی دهقانان میانه حال در مقابل قدرت تولیدی کولاک ها افزایش یافته و مشخصاً تولید گندم از کنترل کولاک ها بیرون آمد . روشن است که به نتیجه رسیدن چنین سیاستی احتیاج به زمان داشت و نه از امروز به فردا عملی بود و نه کسی می توانست لحظه به نتیجه رسیدن آنرا دقبقاً پیش بینی کند .
2 – شرط عینی دوم برای اجرای کلکتیویزاسیون ، مهیا کردن امکانات فنی تولید بزرگ بود . چنین صنایعی که تراکتور و سایر ماشین آلات کشاورزی را تولید کند ، اصولاً در شوروی موجود نبود . فقط توسعه صنایع سنگین می توانست زمینه ایجاد چنین کارخانجاتی را فراهم سازد . اشتراکی کردن کشاورزی بدون توسعه صنایع سنگین غیر ممکن بود . بدین جهت نیروی اجتماعی عظیمی در جهت ایجاد کارخانجات تراکتور و ماشین آلات سازماندهی شبکه سراسری کارگاه ها و تعمیرگاه های مکانیکی و همچنین آموزش علمی دهها هزار مهندس کشاورزی از میان دهقانان بکار رفت تا زمینه فنی تولید بزرگ آماده شود . شرط ذهنی نیز عبارت بود از آمادگی ذهنی دهقانان برای عضویت در واحد های کلکتیو . گفتیم امکان عضویت در واحد های کلکتیو از 1918 به بعد وجود داشت ولی تا سال 1929 بیش از یک درصد از دهقانان از این امکان استفاده نکرده بودند . ولی در سال 1929 این رقم به 5 درصد رسید . دهقانان بتدریج از مزایای کلخوز یعنی تعاونی های کشاورزی آگاهی یافته و داوطلبانه وارد آنها می شدند ، طوریکه در سال های 31 – 1932 این جریان به یک جنبش توده ای تبدیل شد و رقم مزبور از 50 درصد گذشت .
و اما بپردازیم به مسئله قهر و یا به مضمون انتقادی که عضویت دهقانان در کلخوز ها گویا داوطلبانه نبوده بلکه بزور اسلحه انجام گرفته . این انتقاد کاملاً بی اساس است . ارقام نامبرده از آمادگی ذهنی دهقانان که بتدریج از یک درصد در سالهای 20 تا بیش از 90 درصد در اواخر سالهای 30 رشد کرد ، خود نشاندهنده بی اساس بودن این انتقاد است. اگر قرار بود عضویت در کلخوزها اجباری باشد ، کافی بود بعداز مهیا شدن شرایط عینی ، قانونی صادر شده و از امروز به فردا همه دهقانان به عضویت کلخوزها درآیند ، ولی سیاست حزب بلشویک این نبود . حزب بلشویک دهقانان را نزدیک ترین و مهمترین متحد پرولتاریا در ساختمان سوسیالیسم می دانست . سال های سال سیاست جلب دهقانان را به انقلاب در تئوری و عمل دنبال گرده بود . بدون حمایت داوطلبانه دهقانان از جنبش کلکتیویزاسیون یعنی بدون شرط ذهنی ، محکوم به شکست بود . یک حکومت می تواند بزور اسلحه از طبقه یا قشری سلب مالکیت بکند ولی هیچ نیروئی در دنیا قادر نیست توده های میلیونی را وادار به کار اجباری کند ، چرا که فقط عضویت در کلخوزها مسئله ای را حل نمی کرد بلکه مسئله بر سر این بود که دهقانان در کلخوزها از جان و دل کار کرده و چرخ های اقتصادی کشور را با سیستم جدید اشتراکی به حرکت درآورند و این به زور اسلحه غیر ممکن بود . البته وقتی در این رابطه از " دهقانان " صحبت می کنیم ، منظور دهقانان میانه حال و فقیر است ، حساب کولاک ها جدا است . آنها مسلماً در مقابل اشتراکی کردن کشاورزی مقاومت می کردند ، چرا که تنها طبقه ای بودند که در این انقلاب عظیم امتیازات خود را از دست می دادند . کولاک ها آخرین طبقه استثمارگر جامعه بعداز انقلاب اکتبر به شمار آمده و کلکتیویزاسیون کشاورزی را که گفتیم انقلابی بود در انقلاب ، محو و نابودی آنها را بعنوان طبقه در دستور کار خود قرار داده بود . مسلم است که در مقابل آنها قهر نیز بکار می رفت . بقول انگلس " قهر ، مامای هر انقلاب است " . همانطور که گفتیم کولاک ها دارای قدرت قابل ملاحظه ای بودند . گرچه کنترل تولید گندم از دست شان خارج شده بود ولی کمافی السابق یک سوم زمین های قابل کشت در مالکیت آنها بود و تعدادشان در سال های 30 به 8/5 میلیون نفر می رسید و وقتی بحساب آوریم که چندین میلیون نفر نیز از لحاظ اقتصادی وابسته به آنها بودند ، اهمیت این فاکتور اجتماعی روشن تر می شود . وقتی جنبش اشتراکی کردن به اوج خود رسید و دیگر قابل پیش بینی بود که این جنبش چهره روستا های شوروی را دگرگون خواهد نمود ، کولاک ها به مقاومت خود شکل سازمانی دادند . آنها با کمک کلیسا تبلیغات خود را مبنی بر این که کلکتیویزاسیون دهقانان را ورشکست خواهد کرد ، پخش می کردند . ولی این فقط اول کار بود . در مرحله بعدی دست به کشتن تمامی چارپایان خود زدند . بیش از 10 میلیون اسب و دهها میلیون گاو را کشتند به امید این که کشاورزی فلج شود . تا این جا کارهایشان ظاهراً خلاف قانون نبود ولی به این اکتفا نکردند . در سه ماهه اول سال 1931 بیش از 270 سیلوی گندم کلکتیو های کشاورزی شبانه توسط آنها به آتش کشیده شد و بالاخره از آنجا که تعداد زیادی از آنها اسلحه داشتند گروه های مسلح تشکیل داده و به ترور بلشویک ها پرداختند . اوایل سال1931 بیش از 100 عضو حزب بلشویک توسط باندهای مسلح کولاک ها به شهادت رسیدند . عکس العمل کمیته مرکزی در مقابل این موج مقاومت ، سابوتاژ ، خرابکاری و ترور ، بسیج توده های میلیونی دهقانان میانه حال و فقیر جهت دفاع از موسسات کلکتیوها و مصادره زمین ووسائل تولید کولاک ها بود . مبارزه طبقاتی شدیدی بین توده های دهقان به رهبری حزب از یک طرف و کولاک ها از طرف دیگر درگرفت که مانند هر مبارزه بین طبقات آشتی ناپذیر ، روند و قانونمندی خاص خودرا داشت ، روندی که قانون کلی آنرا مارکس در مانیفست بیان داشته است :
" تاریخ تمام جوامع ،تا بحال تاریخ مبارزات طبقاتی بوده است . برده و برده دار ، پاتریسین و پلبین ، اشرافیت و دهقان سرف ، استادکار و شاگرد و در یک کلام استثمارگر و استثمارشونده همواره در تضاد با یکدیگر بوده و مبارزه ای بلاانقطاع ، گاه پنهان ، گاه آشکار ، به پیش می بردند، مبارزه ای که هر بار به یک دگرگونی انقلابی جامعه و یا به نابودی مشترک طبقات در حال مبارزه منجر می شد " .
البته در این مورد طبقه کولاک ها بود که نابود شد و این نابودی به دگرگونی انقلابی جامعه انجامید . منتقدین همواره مطرح می کنند که : شما همیشه فقط جوانب مثبت را می گوئید ولی آیا هیچ اشتباهی در این میان رخ نداد ؟
ما دیالکتیسین نمی بودیم اگر باین سئوال جواب منفی می دادیم . روشن است که یک چنین دگرگونی عظیم اجتماعی نمی تواند بدون اشتباه اجرا گردد . در پهناورترین کشور دنیا ، سازماندهی شبکه های سراسری حزبی ، سندیکائی ، صنعتی و غیره کار آسانی نیست . اجرای رهنمود های کمیته مرکزی و کنترل آنها در دور افتاده ترین دهات سیبری قدرت سازماندهی عظیمی می طلبد . بدین جهت مواردی پیش می آید که بعضی از کادرهای حزبی در اجرای کلکتیویزاسیون ، آن صبر و حوصله ای را که کمیته مرکزی و استالین همواره توصیه می کردند ، بکارنبرده و شتابزده دست به اقدامات نادرستی می زدند ، با این تصور که کلکتیویزاسیون را هر چه بهتر و هرچه زودتر به اجرا درآورند . عمده ترین اقدامات از این قبیل اعمال فشار روی دهقان میانه حال بود که تحت تاثیر فکری کولاک ها بوده و یا در نوعی وابستگی اقتصادی به کولاک ها بسر می بردند . روشن است که این عده از دهقانان میانه حال در اثر این اقدامات نادرست بیشتر به طرف کولاک ها رانده شده و اوضاع بغرنج تر می گردید . جهت مبارزه با این انحرافات استالین مقاله معروف خود را تحت عنوان " سرگیجگی از موفقیت " در مارس 1930 به رشته تحریر درآورد که در آن به انتقاد شدید اقدامات عجولانه و شتابزده پرداخته و اکیداً اعمال هر نوع فشار را در جریان کلکتیویزاسیون محکوم نمود . این مقاله استالین منجریه تصویب قطعنامه ای توسط کمیته مرکزی حزب گردید که درآن به تمام اعضاء و کادرهای حزب هشدار داده شد که دقیقاً خط و مشی حزب را اجراء نموده و از کوچکترین اقدام علیه دهقانان میانه حال خود داری نمایند . قطعنامه همچنین حاوی رهنمودهای مشخص برای کادرها بود و بالاخره نظریه مخالفین درون حزبی را رد می کرد که معتقد بودند که کلکتیویزاسیون با مخارجی که دارد از لحاظ اقتصادی به صرفه نیست .
هانری باربوس در کتاب خود تحت عنوان " استالین – جهانی نوین " ( 1935 ) می نویسد :
" تضادهای جدی وجود داشتند . منشاء و نیروی محرکه ء این تضادها مقاومت جنون آمیز کولاک ها بود .... لحظ ای رسید که بعضی از رفقا از مسیر اصلی منحرف شدند ، چرا که سرعتشان زیاد بود . مقاله استالین بنام " سرگیجگی از موفقیت " انحراف را باز کرد . بعداز آن می بایستی اتفاقی می افتاد . بسیج عظیمی انجام گرفت . کمونیست ها و متخصصین به روستاها فرستاده شدند ... هرکارگاه تراکتور به یک پایگاه ایدئولوژیک جهت روشنگری بین توده های دهقان تبدیل شد . بدین ترتیب 25000 کمونیست باتجربه ، 110000 متخصص و 190000 مکانیسین و راننده تراکتور به کمک کالخوزها شتافتند . و آنها از عهدهء وظایف شان برآمدند . با وجود این باز هم انتقاد می شود . بخش بزرگی از کلخوزها خرج خود را درنمی آورند . بعضی کمونیست ها پیشنهاد می کنند که به این خاطر باید به این آزمایش گران قیمت پایان داده شود . در این میان باردیگر استالین جواب کوته بینان را می گوید :
" کلخوزها خرج خود را درنمی آورند ؟ کارخانجات صنعتی ما نیز در سال 1927 خرج خود را درنمی آوردند ولی ما آنها را به کارخانجات سودآور تبدیل کردیم و از همه مهمتر آنها اساس تمام سیستم ما هستند .... مسئله اقتصادی مهم است ولی نباید به آن از دیدگاه افت و خیز لحظه ای نرخ بازار نگریست بلکه از دیدگاه مجموعه سیستم اقتصادی ما در طول سال های متمادی ، فقط یک چنین دیدگاهی واقعاً لنینیستی ، واقعاً مارکسیستی است "
از گزارش هانری باربوس روشن می شود که حزب با اشتباهات و انحرافات چه نوع برخوردی داشت و همچنین نشان میدهد که در چه شرایط پیچیده ای کلکتیویزاسیون به پیش می فت . پیچیده به این خاطر که شرایط کاملاً جدید بود هم برای کادرهای حزبی و هم برای توده های مردم و همه تاب و تحمل مبارزه را در چنین شرایط پیچیده نداشتند . طبعاً در چنین شرایطی کولاک هائیکه دست به جنایت زده بودند ، به انواع مختلف به سزای اعمال خود می رسیدند ، خیلی ها به زندان میافتادند ، عده ای تبعید و آنهائیکه دستشان به خون آلوده شده بود تیرباران می شدند . تعداد زیادی نیز از شلوغی اوضاع استفاده کرده پا بفرار گذاشتند و در مناطق دیگر شوروی وارد کلکتیو ها می شدند تا مخفیانه به خرابکاری پرداخته و یا در انتظار انتقامجوئی به زندگی خود در لباس دهقان کلکتیو ادامه دهند . تعداد تبعید شدگان حدوداً 20 هزار نفر بود که تبلیغات بورژوازی این تعداد را با تعداد فرایان رویهم ریخته و" افسانه " بیرون راندن صدها هزار دهقان شوروی از خانه و کاشانه " خود را ساخته و بخورد مردم میداد و هنوز هم که هنوز است بعداز گذشت 50 سال می دهد . در سال 1933 که حدوداً دوسوم کشاورزی شوروی کلکتیویزه شده بود ، استالین میگوید :
بیلان کار حزب هم اکنون از این قرار است که کولاک ها بعنوان طبقه داغان شده اند گرچه هنوز نابود نگشته اند . دهقانان زحمتکش از بندگی و استثمار کولاک ها آزاد شده اند . حکومت شوراها پایگاه اقتصادی محکمی برای خود در روستا ها بوجود آورده که همان سیستم اقتصاد اشتراکی باشد . اتحاد جماهیر شوروی از یک کشور با کشاورزی خرده دهقانی به کشوری با بزرگترین موسسات کشاورزی تبدیل شده است " .
و این واقعیتی بود . روستای شوروی چهرهء خود را تغییر داده بود . آنجائی که سابقاً پاسگاه ژندارمری تزار قرار داشت ، اکنون کلوب دهقانان کلکتیو درب های خود را گشوده و بجای کلیسای سابق اکنون بیمارستان ، کتابخانه و سایر موسسات اجتماعی بکار مشغول بودند . آنجائیکه سابق همه بیسواد بودند ، اکنون نه تنها مدرسه و دبیرستان بلکه انستیتوی علوم کشاورزی و انستیتوی دامپزشکی به آموزش دهقانان می پرداخت . زن روستای کلکتیو دیگر وجه مشترکی با زن دهقان فقیر سابق نداشت . دهقان زن و مرد دوش بدوش هم در کلکتیو با حقوق یکسان کار کرده و در بسیاری از کلکتیوها زنان در راس موسسات پست های حساسی را اشغال می نمودند . کلکتیویزاسیون با شرکت دادن زنان در جریان تولید و رهائی آنان از وابستگی اقتصادی به مردان برای اولین بار در تاریخ بشریت ، زنان روستائی را از قید و بندهای قرون وسطائی آزاد ساخته بود . بیهوده نیست که دهقانان شوروی که در اثر سیاست های حزب بلشویک به این درجه ازرفاه و آزادی رسیده بودند ، به رهبر حزب شان لقب " پدر استالین " را دادند
افسانه " استالینیسم " ( 4 )
دادگاههای بزرگ مسکو
و اما برسیم به آن دادگاههای که بیش از همه مورد توجه افکار عمومی قرار گرفتند و بورژوازی نیز بیش از همه
روی آنها در تبلیغات ضد کمونیستی خود تکیه میکند . این دادگاهها که متهمین آنها از جمله کادرهای بالای حزب بودند و بخاطر مبارزه تروریستی علیه سوسیالیسم مورد محاکمه قرار گرفتند ، عبارت بودند از :
1 – دادگاه زینویف و کامنف که در مدارک رسمی از آن بعنوان دادگاه علیه " مرکز تروریستی ترتسکی – زینویف" یاد میشود . این دادگاه در سال 1936 تشکیل گردید و متهمین آن بغیر از زینویف و کامنف 14 نفر دیکر بودند .
2 – دادگاه پیاتاکوف و رادک تحت عنوان دادگاه علیه " مرکزیت موازی ترتسکیستی و ضد شوروی " که در ژانویه 1937 تشکیل شد و متهمین آن بغیر از رادک ، پیاتاکوف ، سوکولنیکوف ، سربرریاکوف و 13 نفر دیگر بودند و بالاخره
3 – دادگاه بوخارین که از آن بعنوان دادگاه علیه " بلوک راستها و ترتسکیستها " نام برده میشود . این ، آخرین و بزرگترین دادگاههای مسکو در سال 1938 بود با بوخارین ، ریکوف ، یاگودا و 18 نفر دیگر بعنوان متهمین .
در کنار این 3 دادگاه که همگی علنی بودند ، باید از یک دادگاه نظامی نیز نام برد که غیر علنی بود و متهمین آن 11 افسر ارتش سرخ بودند در این 4 دادگاه در مجموع 66 نفر مورد محاکمه قرار گرفتند که از میان آنها 50 نفر محکوم به اعدام شدند و بقیه به حبسهای طولانی محکوم گردیدند .
مبنای این احکام مدارک بدست آمده از فعالیت متهمین ، تعداد زیادی شواهد افراد مربوطه ، اعترافات تعدادی از متهمین و روند خود دادگاهها بود که ( بغیر از یکی ) نه تنها علنی بلکه مستقیماً با حضور توده های وسیعی از مردم شوروی تشکیل می گشتند ، طوریکه بورژوازی در تبلیغاتش همواره از " دادگاههای نمایشی " صحبت می کند . تمامی پرونده های این دادگاهها و کلیه مطالب رد و بدل شده در جلد های قطوری تحت عنوان " گزارش دادگاهی " منتشر شده و به مهمترین زبانهای خارجی ترجمه شده و بعنوان مدارک تاریخی در دسترس عموم اند .
ما نخست به دو دادگاه اول و عمدتاً به دادگاه زینویف و کامنف می پردازیم و در آخر مهمترین دادگاه یعنی دادگاه بوخارین را مورد بررسی قرار خواهیم داد .
درباره دادگاه اول در پرونده چنین می خوانیم :
" ادعا نامه علیه زینویف ، کامنف ، یودوکیموف و ... بخاطر جنایت در رابطه با مواد 19 و 58 قانون جزائی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی .در تاریخ 15 و 16 ژانویه 1935 دادگاه نظامی دیوانعالی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در جلسه خود در لنینگراد فعالیت گروه ضد انقلابی مخفی " مرکز مسکو " را که رهبران اصلی آن زینویف ، کامنف ، یودوکیموف و باگایف بودند ، مورد بررسی قرار داد . دادگاه به این تنیجه رسید که گروه موسوم به " مرکز مسکو " در طول چندین سال فعالیت ضد انقلابی چندین گروه مخفی متشکل از طرفداران زینویف را رهبری میکرده از جمله فعالیت ضد انقلابی گروه نیکلایف ، کوتولینوف را که در اول دسامبر سال 1934 ترور ناجوانمردانه رفیق سرگئی کیروف را به اجراء درآورد . دادگاه به این نتیجه رسید که " مرکز مسکو " رهبری ایدئولوژیک و سیاسی گروه طرفداران زینویف را در لنینگراد بعهده داشته و از تمایلات تروریستی این گروه نه تنها آگاهی داشته بلکه این تمایلات را تشویق کرده است . این را حتی متهمین زینویف و کامنف نیز اعتراف میکردند ولی شرکت در ترور را منکر شده و فقط مسئولیت اخلاقی و سیاسی آنرا بعهده می گرفتند .
اما طوریکه اکنون روشن شده است دادگاه در آن تاریخ یعنی یک سال و نیم پیش اطلاعات کامل در مورد ترور رفیق سرگئی کیروف نداشت . اطلاعاتی که نقش واقعی رهبران " مرکز مسکو " را از طرفی و رهبران گروههای مخفی ترتسکیستی را از طرف دیگر در فعالبت های زیرزمینی و تروریستی طرفداران زینویف فاش می کند .
بر مبنای فاکت هایی که امروزه در دست است ، فاکت هایی که در سال 1936 در رابطه با کشف تعدادی از گروههای تروریستی ترتسکیستی و طرفداران زینویف توسط ارگان های تحقیقی بدست آمدند ، باید این نتیجه را گرفت که محکومین دادگاه علیه " مرکز مسکو " یعنی زینویف ، کامنف ، یودوکیموف و باکایف در واقع نه تنها از تمایلات فاشیستی طرفداران خود در لنینگراد مطلع بودند ، بلکه سازماندهندگان مستقیم ترور رفیق سرگئی کیروف بوده اند . تحقیقات اولیه روشن کرده است که 4 نفر نامبرده همراه با عده دیگری از متهمین که در ادعا نامه از آنها نام برده خواهد شد ، مبتکرین و سازماندهندگان برنامه های تروریستی دیگری نیز بوده اند که علیه رهبران حزب بلشویک و دولت شوراها در حال تدارک بودند .
این تحقیقات همچنین فاش نمودند که طرفداران زینویف فعالیت جنایت آمیز خود را در رابطه مستقیم و در وحدت کامل با ترتسکیست ها و شخص ترتسکی که در خارج بسر می برد ، انجام می دادند . فاکت های جدیدی که از آنها نام برده شد ، عبارتند از :
1 – اواخر سال 1932 وحدت ترتسکیست ها با گروه زینویف بوجود آمد . شکل تشکیلاتی این وحدت ؛ ایجاد مرکزیت واحدی بود متشکل از متهمین دادگاه یعنی زینویف ، کامنف ، یودوکیموف ، و باکایف از طرف گروه زینویف و همچنین سیمرنف ، ترواگانیان و مراچکوفسکی از طرف ترتسکیست ها .
2 – شراط اصلی وحدت این دو جریان ضدانقلابی ، برسمیت شناختن ترور فردی علیه رهبران حزب بلشویک و دولت شوراها توسط طرفین بود .
3 – از این تاریخ به بعد ( از سال 1932 ) این بلوک تحت رهنمود های مستقیم ترتسکی که از طریق افراد معینی به مرکزیت واحد منتقل می گشت تمامی فعالیت دشمنانه خود را علیه حزب و دولت عمدتاً روی سازماندهی عملیات ترور علیه رهبران عالیرتبه حزب بلشویک و دولت شوراها متمرکز نمود .
4 – بدین جهت مرکزیت واحد این بلوک سازماندهی گروههای تروریستی مشخص را تدارک می دید و این گروهها اقدامات عملی مشخص را جهت ترور رفقا استالین ، وروشیلف ، کاکانویچ ، کیروف ، اورژنیکیدزه ، شدانف ، کوسیور ، پوستیشف و دیگران انجام داده بودند .
5 – در تاریخ 1 دسامبر 1934 رفیق سرگئی کیروف توسط یکی از این گروههای تروریستی متشکل از نیکلایف ، رومیانزف ، ماندلستام ، لوین ، کوتولینوف و دیگران بدستور مستقیم زینویف و ترتسکی تحت رهبری مستقیم مرکزیت واحد ، ناجوانمردانه به قتل رسید و نامبردگان در تاریخ 28 و 29 دسامبر 1934 توسط دادگاه نظامی دیوانعالی جماهیر شوروی سوسیالیستی محکوم گشتند .
" بازجوئی های بعمل آمده ار زینوف ، کامنف ، یودوکیموف ، مراچکوفسکی ، یاکایف و تعداد دیگری از متهمین نشاندهنده این است که تنها انگیزه تشکیل بلوک واحد ترتسکی ، زینویفسکی ، تصرف قدرت بهر قیمت و موثر ترین وسیله جهت رسیدن به این هدف سازماندهی عملیات تروریستی علیه رهبران عالیرتبه حزب و دولت بوده است .
بدون کوچکترین تکیه گاه در طبقه کارگر و توده های زحمتکش اتحاد جماهیر شوروی عاری از هر گونه سلاح ایدئولوژیک و برنامه سیاسی و پر از تنفر بی حد و مرز علیه پیروزی های سوسیالیستی میهن ، رهبران این بلوک ضد انقلابی ترتسکی ، زینویف و کامنف بالاخره در باتلاق تروریسم کاملا فرو رفته با هارترین دشمنان حکومت شوراها پیمان اتحاد بسته و بدین ترتیب به نیروی سازماندهنده بقایای طبقات استثمارگر که در اتحاد شوروی سرکوب شده اند ، تبدیل گشته اند . آنها اوایل امید خود را به این بسته بودند که بعداز موفقیت های اولیه سوسیالیسم در شوروی مشکلاتی ظهور خواهند کرد که حکومت شورا از پس آن برنخواهد آمد . اما وقتیکه دیدند که حکومت بر مشکلات فائق گشته و میهن مان سربلند بیرون آمد ، تمامی امید خود را به حاد شدن روابط بین المللی ، جنگ و شکست قدرت شوروی بستند . از آنجائیکه این امید نیز به یاس تبدیل گشت ، دست به اسلحه برده گروههای مخفی تروریستی تشکیل داده و ناجوانمردانه ترین وسیله مبارزه یعنی ترور را بکار می برند .
توطئه گران ترتسکیستی – زینویفیستی امروزه مبارزه خود را علیه حزب و دولت ، دیگر با این دلیل خود که سیاست نادرست حزب و دولت و اینکه حزب بلشویک کشور و دولت شوراها را به سوی نابودی سوق می دهد ، توجیه نمی کنند ، طوریکه در گذشته ادعا می کردند ، آنها امروزه انگیزه اصلی خود را در استفاده از ترور در موفقیت های بدست آمده در زمینه ساختمان سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی و در رابطه با شکو فائی اقتصادی و فرهنگی کشور می بینند ، چرا که این موفقیت ها ، ورشکستگی کامل ایدئولوژیک و سیاسی ترتسکیست ها و زینویفیست ها را بنمایش گذاشته و بدین جهت تنفر آنها را دامن می زند . امروزه تمامی انگیزه آنها در انتقامجوئی از قدرت شوروی بخاطر نقش بر آب ساختن تزهای سیاسی شان خلاصه می گردد. "
( نقل ا ز گزارش دادگاه علیه مرکزیت ترتسکی – زینویف ، مسکو 1936 )
پس این دادگاه که اولین دادگاه در میان سه دادگاه بزرگ علنی که در مسکو تشکیل شده بودند ، بود . در واقع یک دادگاه تجدید نظر بود ، چرا که یک سال پیش یعنی 1935 که ترور سرگئی کیروف مورد بررسی قرار گرفت زینویف و کامنف فقط مسئولیت اخلاقی و سیاسی این ترور را پذیرفتند . در حالیکه هر نوع رابطه تشکیلاتی را با این جنایت منکر شدند . یک سال پیش آنها انکار کرده بودند که در تدارک و برنامه ریزی این جنایت شرکت داشته و در واقع سازماندهندگان اصلی آن بودند ، بدین جهت نیز بعنوان شریک جرم از لحاظ قضائی فقط به حبس محکوم شده بودند . ولی اکنون توسط اسناد و فاکت های جدیداً بدست آمده ثابت شده بود که اعتراف یکسال پیش آنها دروغ بوده و تمامی حقیقت را دربر نمی گرفت . آنها نه تنها در رابطه مشخص تشکیلاتی با گروه تروریستی که مرتکب این جنایت شده بود ، قرار داشتند ، بلکه از سال 1932 مخفیانه بلوک واحدی با ترتسکی تشکیل داده بودند در حالیکه در آن سالها از ترتسکی علناً بعنوان دشمن خلق نام می بردند . بنابراین دو گروه سابق اپوزیسیون داخل حزبی ، علیه حزب و دولت متحد شده و تا حد اتحاد تشکیلاتی نیز پیش رفته بودند . از طرفی ترتسکیست ها که از اوایل سال های 20 علنا در در تضاد با خط و مشی حزب مبنی بر ساختمان سوسیالیسم قرار داشته و بالاخره بعد از سال ها بحث و جدل در داخل حزب بر سر امکان ساختمان سوسیالیسم در یک کشور و مخالفت شدید آنها با برنامه صنعتی کردن سوسیالیستی کشور در سال 1927 بخاطر فراکسیونیسم یعنی تشکیل مخفیانه سازمان خود در داخل حزب بلشویک از حزب اخراج گشته بودند .
و از طرف دیگر طرفداران زینویف که از اواسط سال های 20 مخالفت خود را با خط و مشی حزب شروع کرده و بخاطر فعالیت ضد حزبی اخراج شده ولی بعد که به اشتباه خود پی برده بودند ، هیچگاه مورد مجازات قرار نگرفتند ولی مسلماً مورد انتقاد قرار گرفته و همانطورکه خودشان مبارزه سیاسی میکردند ، مورد حملات سیاسی قرار گرفته و از لحاظ تشکیلاتی نیز بالطبع اقداماتی علیه آنها انجام گرفته بود . بعنوان مثال در اواسط سالهای 20 که حزب بلشویک بیش از 750000 عضو داشت ، برنامه سیاسی اپوزیسیون در مقابل برنامه حزب به رای گذاشته شد . مقدار رای که ترتسکی برای برنامه خود بدست آورد ، از 4000 تجاوز نمی کرد . گذشته از این ، این رای در مقابل 746000 تماماً از حوزه های دانشگاهی و واحدهای فرهنگی آمده بودند . این شکل مبارزه سیاسی حزب بود که با مخالفین بکار بسته میشد و روشن است که بالاخره بخصوص بعداز پیروزی های سوسیالیسم در سال های 30 منجربه انفراد سیاسی کامل آنها گشت . وقتی در اواخر سال های 30 مشخص شد که دست هایشان را آلوده به خون بهترین و فداکارترین فرزندان طبقه کارگر و مومن ترین کادرهای حزب کرده اند مسلم است که به سزای اعمال خائنانه خود رسیدند . موقعیکه در دادگاه در حضور توده های مردم محکوم شدند ، فقط باقیماندگان طبقات استثمارگر اشک ریختند. آنها در نزد کارگران و دهقانان که بهبود وضع خود را تحت رهبری حزب بلشویک و در راس آن استالین روز بروز با تمام گوشت و پوست خود حس میکردند ، دارای ذره ای حیثیت نبودند . این آقایان بهیچ وجه رقبای استالین نبودند آنطور که تبلیغات دروغین بورژوازی ادعا می کند که گویا استالین جهت از صحنه حذف کردن رقبای خو در رهبری ، این دادگاهها را راه انداخته و از این طریق هژمونی خود را آنهم بخاطر قدرت طلبی مستحکم کرده است . این آقایان سیاسیون پس مانده سابق بودند که بعداز انفراد سیاسی کامل خود سال های سال هدفهای سیاسی خود را با اعمال جنایت پیش می بردند و مورد تنفر عمیق توده های مردم زحمتکش اولین کشور سوسیالیستی جهان بودند ، مردمی که بعداز قرن ها استثمار پاره شدن زنجیرهای استثمار را مدیون حزب پرافتخار بلشویک و در راس آن رهبر محبوب خود استالین می دانستند . سخنان یکی از آنها یعنی کامنف در دادگاه گویای این حقیقت است ( اوت 1936 )
" توطئه تروریستی توسط من ، زینویف و ترتسکی رهبری میشد . من به این تنیجه رسیده بودم که سیاست حزب و سیاست رهبری پیروز شده بود و منظورم از پیروزی ، آن پیروزی سیاسی ای است که در یک کشور سوسیالیستی امکان پذیر است یعنی اینکه این سیاست مورد قبول توده های زحمتکش قرار می گیرد . امید ما مبنی بر امکان یک انشعاب در رهبری نیز نقش بر آب شده بود . ما روی گروه راست ریکوف ، بوخارین و تومسکی حساب کرده بودیم . برکناری این گروه از رهبری و بی حیثیت شدن آن در مقابل مردم این امکان را مسدود ساخت . مشکلات جدی که می توانست منجربه سقوط رهبری شود ، نمی توانست حساب کرد ، چرا که رهبری مشکل ترین دوران را یعنی صنعتی کردن کشور و کلکتیویزه کردن کشاورزی را پشت سر خود گذاشته بود . فقط دو راه باقی می ماند : یا خاتمه مبارزه علیه حزب بطور قطعی و کامل و یا ادامه آن ولی این بار بدون کوچکتری حمایت توده ای ، بدون پلاتفرم سیاسی ، بدون پرچم یعنی وسیله ترور فردی . ما راه دوم را برگزیدیم . " ( نقل از همان جا )
البته تبلیغات دروغین بورژوازی مدعی است که تمام اظهارات متهمین در دادگاههای مسکو ساختگی بوده و دارای سندیت نیست . منتهی در مقابل این دعا این سئوال مطرح میشود که اگر چنین است پس چرا زینویف و کامنف در دادگاه اولی شان یک سال پیش هر گونه شرکت مستقیم خود را در ترور سرگئی کیروف منکر شده و فقط مسئولیت اخلاقی آنرا پذیرفتند ؟ اگر شیوه مقامات شوروی گرفتن اعترافات ساختگی و دیکته شده تحت فشار های روحی و جسمی می بود ، چرا این کار را یک سال پیش نکرده و کار متهمین را با صدور حکم اعدام در دادگاه سال 1935 یکسره نکردند ؟ جالب توجه این جا است که همانطور که متهمین یکسال پیش موفق شدند ، شرکت مستقیم خود را در قتل منکر شوند ، اکنون نیز تمامی حقیقت را نمی گویند . به اظهارات کامنف توجه کنید . او از گروه راستیون یعنی بوخارین و دارو دسته اش صحبت می کند و می گوید که او و رفقایش مدتی روی آنها حساب میکردند و اضافه می کند که از انجائیکه این گروه حیثیت خود مرا در میان زحمتکشان بکلی از دست داد ، امید او و رفقایش یعنی زینویف ، کامنف و ترتسکی نقش بر آب گشت . او در این میان کاملاً آگاهانه مسئله دیگری را مسکوت میگذارد دو سال بعد ثابت شد و آن این بود که گروه بوخارین بعداز برکناریشان از رهبری به بلوک ترتسکیست ها و زینویفیست ها ملحق شده بود ، بطوریکه بلوک نامبرده در واقع از سه گروه ترتسکی ، زینویف و بوخارین تشکیل شده بود . روشن است که تمام متهمین این را می دانستند ولی اعتراف نمی کردند چرا که تاکتیک شان این بود که تا آنجا که می توانند سکوت کنند و هر چه که می توانند از دارو دسته خود نجات دهند . اعترافات آنها در واقع فقط شامل مطالبی میشد که مقامات امنیتی کشف کرده بودند و با سند و مدرک و شواهد ثابت کرده بودند . سکوت در مقابل این مطالب برای متهمین غیر ممکن بود ولی سیر وقایع ، حقیقت را قدم بقدم فاش می کرد . گذشته از این در میان متهمین افراد کودنی نیز مانند سیمرنوف پیدا میشد که همه چیز را نفی می کرد . سیمرنوف حتی منکر شرکت خود در گروه بود در حالیکه متهمین دیگر شرکت او را تائید میکردند و بعد ها فاش شد که او رابط گروه با ترتسکی بوده است . از آنجائیکه بلوک ترتسکی – زینویف ائتلافی بود که گروه راست بوخارین نیز بآن ملحق شد و بعدها چندین گروه ناسیونالیستی و بقایای احزاب دوران تزاربه آن پیوستند ، گسترش تشکیلاتی آن نیز ناگزیر بود طوریکه در کنار مرکزیت واحد آن مرگزیت دیگری نیز موازی آن بوجود آمد که تحت رهبری پیاتاکوف و عده ای دیگر عمدتاً در مسکو فعالیت میکرد . دومین دادگاه در سال 1937 علیه این مرکزیت دوم تشکیل گردید و بدنبال اعترافات پیاتاکوف و رادک حتی گروهی از توطئه گران در رهبری نظامی ارتش سرخ کشف شد که همچنین تحت تعقیب قضائی قرار گرفت .
مبارزه با شدت تمام ادامه داشت . بعداز اولین دادگاه تروریست ها به فعالیت خود افزوده و در حال تدارک یک کودتای نظامی بود ولی دادگاههای بعدی نقشه آنان را نقش بر آب ساخت . در این مدت حزب وظیفه اصلی خود را در بسیج توده ای کارگران و دهقانان علیه این توطئه ها می دید و در این راه پیروزی های بزرگی بدست آورد .
بدین ترتیب سومین و آخرین دادگاه بزرگ در ماه مارس 1938 در مسکو تشکیل گردید که از لحاظ اهمیت بر دو دادگاه اول برتری داشت چرا که هسته مرکزی فعالیت تروریستی را به محاکمه کشیده و مغز های رهبری کننده بلوک راست ها و ترتسکیست ها را به سزای اعمال خود رساند . این بلوک بدین جهت به بلوک راست ها و ترتسکیست ها معروف شد چون گروه راست بوخارین و ترتسکیست ها دو جریان اصلی آن بودند و رهبری سایر گروهها و عناصر را بعهده داشتند .
زمینه مادی دادگاههای مسکو از لحاظ بین الملل
در حالیکه دو دادگاه اول بیشتر به مسائل داخلی شوروی مربوط بود دادگاه بوخارین در رابطه مستقیم با شرایط بین المللی آنزمان قرار داشت و بدون درک اوضاع جهانی قابل بررسی نیست .
بیاد بیآوریم که تقریباً همزمان با اوج فعالیت های تروریستی در شوروی در سال های 35 – 1933 فاشیسم هیتلر در آلمان بعنوان عمده ترین کشور امپریالیستی زمان سربلند کرده بود . در سال 1933 هیتلر به قدرت رسید و اولین اقدامش غیرقانونی اعلام کردن حزب کمونیست و زندانی کردن و کشتار صدها کمونیست بود . حداقل برای کمونیست ها ماهیت فاشیسم از اول روشن بود . هفتمین کنگره جهانی بین الملل کمونیست ( کمینترن ) که در سال 1935 در مسکو برگزار گردید ، فاشیسم را :
" دیکتاتوی علنی و تروریستی مرتجع ترین ، شوونیستی ترین و امپریالیستی ترین عناصر سرمایه مالی "
تعریف نموده و اظهار داشت :
" فاشیست های آلمان در حال تدارک جنگ انتقامجویانه علیه فرانسه ، تقسیم چکسلواکی ، الحاق اتریش ، نابودی استقلال دول بالتیک و جداکردن اوکرائین از اتحاد شوروی می باشند . آنها قصد دارند از این مناطق بعنوان پایگاهی برای حمله به شوروی استفاده نمایند . هدف آنها جنگ جهانی برای تقسیم مجدد جهان است . "
( قطعنامه های کنگره 7 بین الملل کمونیست صفحات 56 و55 چاپ 1935 – نیویورک )
4 سال بعداز این پیش بینی داهیانه ، فاشیسم آلمان جنگ را دقیقاً با سلسله مراتب پبیش بینی شده در قطعنامه کمینترن آغاز نمود . ولی برای کشور جوان شوروی سوسیالیستی که با مشکلات عظیم ساختمان سوسیالیسم و مبارزات طبقاتی ناشی ازآن دست به گریبان بود ، جنگ امپریالیستی در واقع با بقدرت رسیدن فاشیسم در آلمان آغاز گشته بود و این فقط یک مسئله زمان بود که هیتلر کدام لحظه را برای حمله به شوروی مناست ببیند .
استالین در مصاحبه خود با روی خوار در سال 1936 گفت :
" جنگ می تواند هر لحظه و بطور غیر مترقبانه آغاز گردد . امروزه دیگر جنگ را اعلام نمی کنند بلکه شروع می کنند
پس در چنین شرایط بین المللی که امپریالیسم جهانی به رهبری امپریالیسم آلمان روزانه موجودیت اولین و تنها کشور سوسیالیستی جهان را تهدید میکرد ، موج تروریسم و خرابکاری را در شوروی چگونه باید ارزیابی نمود ؟ مگر می توان نام دیگری برای آن قائل شد . بغیر از تضعیف پشت جبهه آماده کردن زمینه برای تجاوز فاشیسم ؟ در چنین شرایطی یک رهبری با مسئولیت مجبور بود جهت تحکیم پشت جبهه دست به اقداماتی بزند که در شرایط دیگری آنچنان ضرورتی نداشته . بدون شک تاریخ چنین رهبرانی را محکوم می نمود اگر انها دست کسانی را که قصد خنجر زدن از پشت را داشتند ، قطع نمی کردند .
ویلیام فاستر دفع این ستون پنجم دشمن را در شوروی عامل عمده ای در پیروزی فاشیسم در جنگ جهانی دوم ارزیابی نموده و در کتاب " تاریخ 3 انترناسنونال " می نویسد :
" بار عمده جنگ بر دوش اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت و اگر علاوه بر آن ، هنگامی که به مبارزه مرگ و زندگی مشغول بود ، مجبور می شد که با دسته های جاسوس ، خرابکاران و ضد انقلابیون داخلی خود هم بجنگند ، عواقب آن برای جنگ و برای تمدن جهانی مسلماً مصیبت بار می شد " . ادامه دارد
افسانه "استالینیسم"
( 5 )
از آنجائیکه مسائل بین المللی در طول بررسی دادگاه بوخارین بیشتر روشن خواهد شد . ما زودتر از این مطلب گذشته و وارد اصل موضوع می شویم :
دادگاه بوخارین
آخرین و مهمترین دادگاههای مسکو که در آستانه جنگ دوم جهانی رسالت تاریخی درهم شکاندن ستون پنجم دشمن سوسیالیسم را بعهده داشت، در ماه مارس 1938 بطور علنی و در حضور سفیران دول خارجی و با نظارت خبرنگاران بین المللی در مسکو تشکیل شد و متهمین آن بوخارین، ریکف، یاگودا و 18 نفر دیگر بودند. یکی از شاهدان عینی دادگاه بوخارین، سفیر آمریکا در شوروی، جوزف دیویس بود. این شخص روزانه گزارشات خود را از این دادگاه به واشنگتن می فرستاد و بعد ها مجموعه گزارشات و خاطرات خودرا در کتابی تحت عنوان "ماموریت در مسکو" انتشار داد. از آنجائیکه این سفیر در گزارش دهی اش قصد تبلیغات ضد کمونیستی نداشت بلکه سعی میکرد واقعیات را هر چه دقیقتر برای دولت خود منعکس کند، خاطرات او سند تاریخی قابل اعتمادی بوده و می تواند پایه قضاوت هر شخص بیطرفی که در جستجوی حقیقت است، را تشکیل دهد. در این کتاب خاطرات در مورد دادگاه بوخارین می خوانیم:
"مسکو 2 مارس 1938"
دادگاه علیه گروه "راست" بوخارین و ریکف امروز در کاخ اشراف سابق که اکنون کاخ کارگران نام دارد، آغاز گشت. به هر سفارتخانه خارجی فقط یک برگه ورودی تعلق داشت و بهمین خاطر من مترجم نداشتم و در ردیف جلوی خبرنگاران آمریکائی نشسته بودم و مجبور بودم به مترجم آنها اطمینان کنم. ولی همچنین وزیر کشور استلند، سرگرد "گوزنیچ" پهلویم نشسته بود و تمام گفتگوهای دادگاه را برایم با صدای آهسته ترجمه میکرد ... موهایم بر تنم سیخ شد وقتی متهمین را دیدم. معاون سابق کمیسر خارجی کرستینسکی که یکسال پیش معرفی نامه ام را به عنوان سفیر به او تقدیم کرده بودم، جزو متهمین بود. همچنین وزیر سابق تجارت که درست همین روزهای سال گذشته با هم نهار خورده بودیم".
خاطرات این شاهد عینی دومساله را که جزو مشخصات برجسته این دادگاه بودند، روشن میسازد. یکی علنی بودن آن چه در سطح ملی و چه در سطح بین المللی. تمام سفیران سفارتخانه های خارجی در مسکو و همچنین تمامی خبرنگاران مطبوعات خارجی به شرکت دراین دادگاه دعوت شده بودند نکته برجسته دیگر این بود که متهمین تا قبل از دستگیری در حساس ترین مقامات حزب و دولت قرار داشتند. سفیر آمریکا فقط از چند نفر که شخصاً با آنها تماس داست نام می برد، در حالیکه معروفترین متهمین بوخارین و ریکف اعضای سابق دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب بلشویک و یاگودا کمیسر سابق امور داخلی کشور بودند.
قبل از اینکه به بازجوئیهای متهمین برسیم که خود افشاء کننده بخش بزرگی از حقایق است، نظری به جرائم متهمین می افکنیم. لازم به گفتن نیست که تمامی گفتگوهای این دادگاه دقیقاً پروتکل شده و در کتاب قطوری تحت عنوان "گزارش دادگاه بلوک ضد شوروی راست ها و ترتسکیستها" مسکو 1938 بزبان های مختلف ترجمه شده و به چاپ رسیده است. تمامی نقل قول های ما از بازجوئیهای متهمین و سخنان دادستان از این منبع است. در ادعا نامه دادستان چنین میخوانیم:
"تحقیقات به عمل آمده ثابت میکند که جریان موسوم به بلوک راستها و ترتسکیستها و دستجات و گروههای مختلفی در خود متحد میساخت: از گروههای زیر زمینی ضد شوروی ترتسکیستها، راستی ها، طرفداران زینویف، منشویکها و سوسیال رولوسیوندها گرفته تا بورژوا ناسیونالیست های اوکراین، روسیه سفید، گرجستان، ارمنستان، آذربایجان و آسیای مرکزی. این نتیجه را نه تنها تحقیقات بعمل آمده در این پرونده بدست می دهد، بلکه همچنین پرونده های دادگاههای سایر مناطق اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بخصوص دادگاههای گروه توطئه گران نظامی توخاچفسکی و دیگران که در تاریخ 11 ژوئیه 1937 در دیوان عالی اتحاد جماهیر شوروی تشکیل شدند، آنرا تائید می نماید و به همین ترتیب دادگاه دیوانعالی جمهوری شوروی سوسیالیستی گرجستان که در تاریخ 9 ژوئیه گروه بورژوا- ناسیونالیست گرجی به رهبری میدوانی، اکوجاوا و دیگران را محکوم نمود. اعضای بلوک راستها و ترتسکیستها بدون کوچکترین پشتیبانی در داخل اتحاد جماهیر شوروی تمامی امید خود را در مبارزه علیه نظام اجتماعی سوسیالیستی حاکم در شوروی جهت کسب قدرت منحصراً به کمک نظامی تجاوزگران خارجی بسته بودند، تجاوزگرانی که این قول کمک خود را به شرط تجزبه اتحاد جماهیر شوروی و جدا شدن اوکراین، مناطق ساحلی باختر دور، روسیه سفید جمهوری های آسیای مرکزی، گرجستان و آذربایجان از اتحاد جماهیر شوروی به توطئه گران داده بودند ".
این ادعا نامه دادستان جنبه دیگر این دادگاه را روشن میسازد و این جنبه بین المللی آن است. بهمین خاطر حضور شخصی سفیران دول خارجی نیز در دادگاه تصادفی نبود. جالب اینجاست که وقتی متهمین اعتراف میکنند که بنفع آلمان و ژاپن جاسوسی میکردند، سفیران این دو کشور جلسه دادگاه را بعنوان اعتراض ترک میکنند. ولی تا قبل از اینکه این جنبه مهم بین المللی را بیشتر باز کنیم، اجازه بدهید جهت روشن شدن اهمیت متهمین و روشهای کار انها به چندین بازجوئی که ظاهراً جنبی و کم اهمیت جلوه میکنند، گوش فرا دهیم؛ یکی از متهمین بنام چرنف، کمیسر سابق کشاورزی در دادگاه چنین میگوید:
"برای شیوع مرگ بین چهار پایان در شرق سیبری به گیسنبورگ رئیس بخش دامپزشکی که جزو راستها بود دستور دادم واکسن سیاه زخم ( آنتی هوواکس ) را به شرق سیبری که شیوع این بیماری در سطح بالائی بود، بفرستد. این مساله به سال 1935 برمیگردد. وقتی در سال 1936 اپیدمی سیاه زخم شرق سیبری را فراگرفت، واکسن به اندازه کافی وجود نداشت که بدنبال آن، رقم دقیق را نمیدانم، ولی حداقل 25 هزار اسب در اثر بیماری به هلاکت رسیدند“.
در بازجوئی متهم دیگری بنام زلنسگی میخوانیم:
"دادستان- آیا این درست که در سال 1936 در اثر اقدامات شما و یا یکی دیگر از عناصر فعال گروه، تخم مرغ در مسکو پیدا نمیشد ؟
متهم- بله.
دادستان- آیا یادتان هست در چه مقطعی اوضاع وخیم شد ؟
متهم- دقیقاً یادم نیست در کدام ماه بود، ولی آن چیزی که می توانم بگویم این است که در طول سال 1936 تقریباً 50 واگن تخم مرغ در اثر عملیات سابوتاژ نابود شدند".
و یا در بخش دیگری از بازجوئی زلنسکی:
"دادستان- آیا پیش می آید که اعضای تشکیلات شما که در صنایع لبنیات کار میکردند، خرده شیشه داخل کره می ریختند ؟
متهم- اتفاق می افتاد که خرده شیشه داخل کره پیدا میشد.
دادستان- حرده شیشه در کره "پیدا" نمیشود. بلکه با آن مخلوط میشود. شما میبایستی فرق این دو مسئله را تشخیص دهید. آیا چنین بود یا نه ؟
متهم- مواردی پیش می آمد که خرده شیشه در کره می ریختند".
هدف این نوع اقدامات روشن است. یکی ضربه وارد آوردن به اقتصاد ملی و دیگری ایجاد نارضایتی بین مردم. در رابطه با این هدف دوم ( ایجاد نارضایتی بین مردم ) متهم دیگری بنام شارانگویج میگوید:
"در جریان کلکتیویزه کردن کشاورزی، ما در روسیه سفید سیاستی را دنبال میکردیم که هر دهقانی که به کلکتیو کشاورزی نمی پیوست بعنوان دشمن نظام شوروی ارزیابی میشد. ما این سیاست را به عنوان پرووکاسیون ( تحریک ) دنبال میکردیم. برای دهقانانی که در مقابل کلکتیویزاسیون مقاومت میکردند، چنان مالیات سنگینی می بستیم که موجب نارضایتی و ایجاد جو آشوب و اعتراض در میان دهقانان کلکتیویزه نشده میگردید. بعدها کمیته مرکزی حزب تصمیماتی گرفت که سیاست ما را اصلاح نموده و اوضاع را تغییر داد. جوی که در اثر تحریکات ما بین دهقانان کلکتیویزه نشده بوجود آمده بود بهتر شد".
گر چه این اعمال هر کدام برای خود خیانت به انقلاب و مردم محسوب میگردد بخصوص که بطور سازمان یافته و آگاهانه انجام میگرفت و اجرا کنندگان آن همگی اعضای حزب بودند، در مقابل جنایتهای رهبران و مسئولین گروه کاملاً ناچیز جلوه میکند. بدون شک مهمترین رهبر این تشکیلات مخفی بوخارین بود. تشکیلاتی که در واقع حزبی زیر زمینی در داخل حزب علنی بلشویک بود. بر خلاف افراد رده پائین گروه بوخارین در مورد شرکت مستقیم خود در عملیات مشخص گروه، تاکتیک سکوت، نفی و یا عدم اطلاع را انتخاب کرده بود و فقط مسئولیت کلی خود را بطور عام تقبل میکرد، آنهم بعداز مشخص شدن فاکت ها از طریق مدارک و شواهد انکار ناپذیر. او حتی سعی میکرد در هر فرصتی دفاع سیاسی و فلسفی از خود و مواضع خود بکند. به فرمولبندی اعتراف بوخارین دقت نمائید:
"من اعتراف میکنم که یکی از رهبران برجسته این بلوک راستها و ترتسکیستها بوده ام، پس بنابراین مسئولیت تمامی جنایتهائی را که این تشکیلات ضد انقلابی انجام داده متقبل میشوم. حال چه از آنها اطلاع داشته و چه نداشته و چه در آنها فعالانه شرکت داشته و چه نداشته باشم".
همین تاکتیک از طرف ریکف یکی دیگر از رهبران گروه اتخاذ شده بود.
جالب توجه این است که بوخارین در طول تمام دادگاه شرکت خود را در عملیات مشخص و حتی اطلاع از آنها نفی میکند. بعنوان مثال او اعتراف میکند که هدف گروه سرنگونی قهرآمیز دولت شوروی بود و این که انها انتظار کمک از طرف دول خارجی را بواسطه "یک جنگی که قابل پیش بینی" بود را داشتند و در مقابل این کمک قرار بود مناطقی را از کشور در اختیار انها بگذارند. وقتی دادستان سئوال میکند:
"حتی از طریق تضعیف نیروهای نظامی ؟ "
بوخارین جواب میدهد:
"این سئوال مورد بحث قرار نگرفت، می فهمید حداقل در حضور من صحبت از آن بمیان نیآمد".
بازجوئی بوخارین پر است از این نوع برخردها بین او و دادستان. مثلاً بعداز این که بوخارین اعتراف میکند که یکی دیگر از اهداف گروه ترور رهبران حزب و دولت بود، دادستان از او سئوال میکند که آیا ترور سرگئی کیروف عضو دفتر سیاسی کمیته مرکزی و مسئول حزب در لنینگراد بدستور گروه انجام گرفت.
بوخارین- این را من نمیدانم.
دادستان- من از شما سئوال میکنم که ایا این ترور بدستور "بلوک راستها و ترتسکیستها" انجام گرفت.
بوخارین- و من تکرار میکنم که نمیدانم، رفیق دادستان.
دادستان- پس یعنی شما و مشخصاً در این مورد یعنی ترور سرگئی کیروف اطلاعی ندارید ؟
بوخارین- مشخصاً در این مورد، نخیر ...
دادستان (رو به قاضی)- اجازه میخواهم از متهم ریکوف سئوال کنم. " (قاضی قبول میکند)
دادستان- متهم ریکف، شما در مورد ترور سرگئی کیروف چه میدانید ؟
ریکف- من از شرکت راستها در ترور کیرف اطلاعی ندارم.
دادستان- کلی تر، آیا شما از تدارکاتی که هدف ترور اعضای حزب و دولت را داشته، اطلاعی دارید؟
ریکف- بعنوان یکی از رهبران جناح راست این بلوک در سازماندهی تعدادی گروههای تروریستی و در تدارکات عملیات تروریستی شرکت داشتم ... من از رابطه جناح راست با ترور کیروف اطلاعی ندارم. بلکه امروزه معتقدم که ترور کیروف از طرف ترتسکیستها بدون اطلاع جناح راست انجام گرفت. البته ممکن است که فقط من اطلاع نداشتم".
بعد از این بازجوئی دادستان متهم دیگری را بنام یاگودا مورد سئوال قرار میدهد و یاگودا می گوید که بوخارین و ریکف هر دو دروغ گفته و آنها در جلسه ای که مسئله مورد بررسی قرار گرفت شرکت داشتند. اتهام دیگری که دادستان مطرح میکرد، اتهام جاسوسی و مذاکره با دول خارجی از جمله المان بود. جریان از این قرار بود که توطئه گران قصد داشتند از طریق عوامل خود در دستگاه دولتی با دنبال کردن یک سیاست تحریک آمیز، جنگ زود رسی را باآالمان به شوروی تحمیل نموده و بعد از شکست ارتش سرخ و سقوط دولت شوروی زمام امور را بدست گیرند. این یک نقشه کاملاً واقع بینانه و خطرناکی بود. چرا که توطئه گران با تشکیلات مخفی خود در داخل حزب و دستگاه دولتی مقامهای حساسی را اشغال کرده بودند و از آنجائیکه هنوز کشف نشده بودند قدرت اجرائی قوی ای داشتند. جهت اثبات این تز خود از اسناد تاریخ کمک میگیریم. سفیر آمریکا در آنزمان در شوروی "جوزف دیویس" که دادگاه بوخارین را شخصاً دنبال میکرد، در خاطرات خود مینویسد:
مسکو 12 مارس 1938 (ده روز بعداز شروع دادگاه).
فقط یکسال از آنروز گذشته که در منزل رفون گولتس (یکی از متهمین دادگاه) به نهار دعوت بودیم. در آنجا گرینگو کرستینسکی (یکی دیگر از متهمین دادگاه)، دادستان ویشسنسکی، قاضی اولریش، میکویان، روزف و وروشیلف نیز حضور داشتند. من این بار موفق نشدم خطر یک جنگ احتمالی را به آنها توضیح داده و مسئله بدهکاری آنها را به ما مطرح کنم. بخشی از میهمانان که امروز در این دادگاه در ردیف متهمین نشسته اند، در واقع آرزوی جنگ را داشتند. ولی نه وروشیلف وعده ی دیگری، این بار یعنی یک سال پیش او موافق پرداختن بدهکاریشان به ایالات متحده بود".
همه میدانند که وروشیلف در واقع نماینده خط استالین بود، خطی که نه تنها خواهان یک جنگ زود رس نبود بلکه سیاست جبهه ضد فاشیستی جهت منفرد کردن آلمان جنگ افروز را دنبال میکرد و حتی الامکان سعی در عقب انداختن تاریخ شروع جنگ را داشت. برخلاف متهمین که برای رسیدن به قدرت حاضر بودند حتی میهنشان را به فاشیست ها بفروشند. در دادگاه دادستان روی این نکته انگشت گذاشته و از بوخارین جواب میخواهد. در مورد مذاکرات با آلمان بوخارین اعتراف میکند که ترتسکی حاضر بوده اوکراین را در اختیار آلمان ها بگذارد ولی اضافه میکند که او، بوخارین، خود را متعهد به ترتسکی نمیدانست. بوخارین همچنین افزود که نقشه دستگیری استالین و سوردلف نیز موجود بود.
دادستان- آیا شما موافق این مذاکرات بودید؟
بوخارین- من تکرار میکنم، آقای دادستان، چون با آن مخالفت نکردم، بنابراین از آن پشتیبانی کردم.
دادستان- ولی شما ادعا میکنید که تا قبل از مذاکرات از آن اطلاعی نداشتید.
بوخارین- این ادعای من بهیچ وجه با اظهارات کنونی ام در تضاد نیست“.
مشاهده میکنید که این آقای بوخارین که بنابر تبلیغات بورژوازی نه تنها بی تقصیر است بلکه روحیه اش در زندان در اثر شکنجه شکسته شده و او را مجیور به اعترافات دروغین کرده اند، چگونه دادستان دادگاه را گستاخانه به بازی گرفته است؟! البته دادستان به کار خود ادامه میدهد و شرکت مستقیم شخص بوخارین را در فعالیت جاسوسی به اثبات میرساند. او از ریکف رهبر دیگر گروه سئوال میکند:
“دادستان- آیا تماس های جاسوسی با لهستانی ها از طرف بخشی از تشکیلات شما و بدستور شما برقرار میشود.
ریکف- بله.
دادستان- جاسوسی؟
ریکف- بله.
دادستان-- آیا بوخارین نیز در این تماس ها شرکت داشت؟
ریکف- بله.
دادستان-- پس هم شما و هم بوخارین شرکت داشتید؟
ریکف- درست است ...
دادستان- آیا خود را در مورد جاسوسی مقصر میدانید؟
ریکف- اگر مسئله بر سر سازماندهی میباشد، من البته در این مورد خودرا مقصر میدانم.
دادستان- متهم بوخارین، آیا شما خود را در رابطه با جاسوسی مقصر میدانید؟
بوخارین- نخیر!
دادستان-- حتی بعد از این که ریکف و شارانگوویچ شرکت شما را در جاسوسی تائید کردند؟
بوخارین-- من ادعا میکنم که بی تقصیرم!
(منظور دادستان از تائید شارانگوویچ بازجوئی ای است که قبلاً بعمل آمده بود. در آنجا دادستان رو به ریکف و بوخارین میگوید):
دادستان-- واقعیت این است که شما گروهی مخفی از افرادتان را تحت رهبری گلودد، چریاکف و شارانگوویچ در روسیه سفید داشتید. آیا این درست است شارانگوویچ؟
شارانگوویچ-- بله درست است.
دادستان-- آیا درست است که شما بدستور بوخارین و ریکف و تحت رهبری آنها با سازمان جاسوسی و فرماندهی نظامی لهستان تماس برقرار کردید؟
شارانگوویچ-- بله ...
دادستان-- بنابراین چه کسانی جاسوسی شما را سازماندهی میکردند؟
شارانگوویچ-- ریکف و بوخارین.
بنابراین انکار بوخارین را باید در واقع چنین تفسیر نمود که "من خودم" جاسوسی نمیکردم بلکه جاسوسی دیگران را سازماندهی میکردم. همانطور که قبلاً نیز گفتیم، این تاکتیک دفاعی بوخارین در طول تمام دادگاه بود. یعنی انکار هر جنایت مشخص و فقط تقبل مسئولیت کلی. در مورد ترور رهبران حزب ودولت نیز "دفاع" بوخارین از خود، این مفهوم را پیدا میکند. این شخص بوخارین نبود که بلشویک ها را ترور میکرد، او "فقط" گروههای تروریستی را سازماندهی مینمود. البته که او یک رهبر و تئوریسین بود و کارهای عملی را بدیگران واگذار مینمود. بالاخره توطئه گری سازمان یافته نیز تقسیم کار مخصوص خودرا دارد. رئیس مافیا هم ممکن است شخصاً مرتکب هیچ جنایت مشخص نشود!
البته در همین رابطه یعنی ترور رهبران حزب، موردی وجود داشت که منحصراً به فرد بوخارین مربوط میشد و ربطی به سایر اعضاء گروه نداشت و آن نقشه ترور لنین در سال 1918 بود. دادستان جهت اثبات ادعای خود سه نفر از رهبران سابق اپوزیسیون چپ در آن دوران را بعنوان شاهد آورد که همگی تائید کردند که چنین نقشه ای وجود داشت.
محور اصلی این اپوزیسیون را که بوخارین نیز در آن دوران یعنی سال 1918 جزو آن بود، مخالفت با صلح برست لیتووسک تشکیل می داد. اکنون بوخارین در دادگاه با این استدلال از خود دفاع می نمود که گویا برکناری لنین از رهبری حزب آن موقع بهیچوجه جرم محسوب نمیگردید چرا که در اوائل، این اپوزیسیون (یعنی مخالفان صلح برست) با پشتیبانی ترتسکیستها اکثریب داشته ولی بعد که در اقلیت قرار گرفت (منظورش بعد از بحث ها و سخنرانی های معروف لنین در دفاع از صلح برست) آنها طبق گفته بوخارین به فکر دستگیری لنین و تشکیل دولت جدیدی افتادند. بوخارین همچنین افزود که نقشه دستگیری استالین و سوردلف نیز موجود بود.
ملاحظه میکنید این کمونیست سترگ از چه روح دموکراتی برخودرار بود!؟ همینکه در اقلیت قرار میگرفت مغز توطئه گرش بکار می افتاد. توطئه گری این مغز در همان اوایل پیروزی انقلاب اکتبر سالهای 18 / 1917 شروع شد و تا آخرین لحظه عمرش ادامه داشت. باز، جهت اثبات، از اسناد تاریخی کمک میگیریم. یکی از دبیران کمینترن در سالهای 1920 /1930 یک کمونیست سوئیسی بنام ژول هومبرت درور بود که در سال 1943 به مواضع سوسیال دمکراسی غرب گرویده و به دبیری بخش فرانسوی حزب سوسیال دمکرات سوئیس درآمد. این شخص خاطرات مفصلی نوشته که در چندین جلد بچاپ رسیده است. در این خاطرات از ملاقات خود با بوخارین در سال 1929 در مسکو سخن بمیان آورده می نویسد:
"ما ساعتها بی پروا با هم صحبت کردیم. دراین گفتگو بوخارین از تماسهای خود با فراکسیون زینویف- کامنف جهت هماهنگی مبارزه علیه قدرت استالین تعریف کرد. من از او پنهان نکردم که با برقراری این نوع ارتباطات بین گروههای اپوزیسیون موافق نیستم. بوخارین همچنین بمن گفت که آنها تصمیم گرفته اند برای خلاص شدن از شر استالین به ترور فردی دست بزنند. همچنین در این مورد مخالفت خودرا ابراز داشتم".
این سند تاریخی ثابت میکند که بوخارین در سال 1929 یعنی 9 سال قبل از تاریخ دادگاه و 8 سال قبل از دستگیری اش توطئه دبیر کل حزبی را که خود در آن نه تنها عضو بوده بلکه مقام حساسی را نیز در اختیار داشته، می چیده است. مگر استفاده از ترور فردی برای بقول خودشان "خلاص شدن از شر استالین" معنی دیگری دارد؟ منظور از "هماهنگی مبارزه علیه قدرت استالین" هم کاملاً روشن است: " یعنی نه تنها تشکیل فراکسیون بلکه ایجاد رابطه تشکیلاتی بین فراکسیونهای چپ و راست که هر دو ناقض اصل مرکزیت دموکراتیک یعنی اصول تشکیلاتی حزب کمونیست می باشد، حزبی که بقول بوخارین با عضویت خود مرامنامه و اساسنامه آنرا قبول کرده بود ولی مغز توطئه گر را چه کاری با اصل و اصول و مرام و غیره؟
در این جا سئوال پیش می آید که چگونه افرادی مانند بوخارین که توطئه گری شان از فردای پیروزی انقلاب اکتبر شروع شده بود، سالهای سال در حساسترین مقامات حزب و دولت قرار داشتند، بدون اینکه کشف شوند و مد تها قبل از سالهای 1938 مورد محاکمه قرار گیرند. جواب این سئوال خیلی روشن است؛ اتفاقاً درست بخاطر اینکه در جامعه سوسیالیستی شوروی در دوران استالین شیوه های پلیسی تفتیش عقاید بر جامعه حاکم نبود، آنطورکه تبلیغات بورژوازی ادعا میکند. همانطورکه می بینیم توطئه گران سالهای سال به سازماندهی مخفی خود مشغول بودند و فقط وقتی وارد مرحله عمل شدند و با ترور سرگئی کیروف یکی از همرزمان نزدیک استالین، در سال 1934 موج تروریسم و خرابکاری سراسر شوروی را فراگرفت، تحقیقات ارگانهای امنیتی شبکه های سازمان براندازی آنها یکی پس از دیگری کشف کرده و مسئولین و اعضای آنها را بدادگاه تحویل دادند. دراینکه این یک توطئه سراسری براندازی خطرناکی که بسیار نزدیک به موفقیت بود، ناظران بین المللی آنزمان متفق القول بودند. بعنوان مثال سفیر آمریکا در شوروی (دیویس) که خود حقوقدان بوده و قبل از فعالیت دیپلماتیک اش بکار قضائی اشتغال داشته، در خاطرات خود می نویسد:
"مسکو 8 مارس 1938: در هفته گذشته هر روز در دادگاه بوخارین حاضر بودم ... این دادگاه از نظر فکری برایم جالب بود چرا که مسئله قدیمی اعتبار شواهد و مشکل تشخیص حقیقت از دروغ را مطرح میکرد، مسئله ایکه من بارها با آن، در دورانی که خود جلسات دادگاهی را اداره میکردم، روبرو بودم. تمامی ضعف های اساسی طبیعت انسان و خود خواهی در بدترین شکل آن در طول جلسات دادگاه آشکار شد. این دادگاه خطوط اصلی توطئه ای را فاش نمود که خیلی نزدیک بود، در سرنگونی حکومت شوروی موفق شود".
و در بخش دیگر خاطرات می خوانیم:
"17 مارس 1938: بعداز مشاهدات روزانه ام از اوضاع و طرز برخورد متهمین، تائیدات ناآگاهانه ای که در گزارشات آنها نهفته بود و جزئیات دیگری که از لحاظ حقوقی قابل توجه بودند، به این تنیجه کلی رسیدم که مقصر بودن متهمین سیاسی ثابت شده، آنها نسبت به جنایاتی که در قانون شوروی ذکر شده مجرم شناخته شده و می بایستی به مجازات مندرج در قانون محکوم شوند. دیپلماتهائیکه دادگاه را مرتب دنبال کردند، در مجموع براین نظرند که دادستان ثابت نمود که یک اپوزیسیون سیاسی قوی و یک توطئه بیش از حد خطرناک وجود داشته و اظهار می دارند که وجود چنین توطئه ای بسیاری از نکاتی را که در اوضاع شوروی در شش ماه اخیر برایشان مبهم بوده، روشن می سازد".
در تاریخ 13 مارس 1938 دادگاه رای خود را اعلام نموده و 18 نفر را به تیرباران و 3 متهم را به حبسهای طولانی محکوم نمود و بدین ترتیب بزرگترین و آخرین دادگاه از دادگاههای مسکو بپایان رسیده و آخرین و مهمترین دسته از اعضاء، مسئولین و رهبران بلوک راستها و ترتسکیستها به سزای اعمال خود رسیدند . (ادامه دارد)
حزب کارایران(توفان)
www.toufan.org


افسانه " استالینسم " ( 6 )

یکسال بعداز تاریخ این دادگاه جنگ دوم بین المللی با حمله هیتلر به لهستان شروع شد و 2 سال بعدازشروع جنگ چمکه پوشان نازی بعداز فتح مناطق عمده اروپا و ایجاد یک پشت جبهه مطمئن در غرب به سرزمین اولین و تنها کشور سوسیالیستی جهان سراز یر شد و بدین ترتیب به آرزوی دیرینه امپریالیسم جهانی جامه عمل پوشاندند . به رابطه این جنگ خانمانسوز با دادگاههای مسکو در طول مقاله مختصرا ً اشاره نمودیم ولی از آنجائیکه این جنبه دادگاهها را مهمتراز همه می دانیم و بواسطه این جنبه اهمیت دادگاهها نه تنها برای مردم شوروی و بحث پیرامون دوران حکومت استالین بلکه برای سرنوشت بشریت روشن می شود ، ما بجای جمعبندی از خودمان تحلیلی را در این جا می آوریم که سفیر وقت آمریکا بعداز حمله آلمان به شوروی تحت عنوان " ستون پنجم در روسیه " درباره رابطه دادگاههای مسکو با این حمله نوشته است لازم به توضیح است که این تحلیل بعداز برگشت او به ایالات متحده برشته تحریر درآمده است :

" وقتی از مراسم جشن دانشگاه قدیمی ام برمیگشتم و از شیکا گو گذر می کردم ، از من خواستند که برای کلوب دانشگاه و جمعیت ویسکانیسن سخنرانی بکنم . درست 3 روز بود که از حمله هیتلر به روسیه میگذشت یکی از حضار سئوال کرد : " راستی ستون پنجم روسیه چه شد ؟ "
بدون یک لحظه مکث جواب دادم : وجود ندارند ، در این آخرین تجاوز نازی ها صحبتی از"کارداخلی" پشت جبهه روسها در تطابق بافرماندهی نظامی آلمان بمیان نیامد . وقتی هیتلر در سال 1939 به چکسلواکی حمله کرد ، تشکلهای فاشیستی چکسلواکی موسوم به " هن لاین " با فعالیت آکتیو نظامی خود به کمک او شتافتند . در حمله به نروژ نیز اوضاع همینطور بود ولی در حمله به شوروی از " هن لاینی های سووت تیسوئی های اسلوواکی ، گرله های بلژیکی و کویسلین گهای نروژی خبری نبود ( این ها همه ستون پنجم های هیتلر بودند- مترجم ) وقتی به این مسائل فکر میکردم ، متوجه شدم که جریاناتی که در روسیه در طول اقامت من در انجا اتفاق افتاد ، اهمیتی داشتند که آنموقع من به آن واقف نبودم ... هیچ کس از ما در روسیه سالهای 38 /1937 به چیزی شبیه فعالیت ستون پنچم فکر نمی کرد . این اصطلاح رایج نبود ... تازه در طول دوسال اخیر ، فعالیت تشکلهای آلمانی ها در آمریکای شمالی و جنوبی توسط اف . بی . آی فاش شده و عملاً دیدیم که جاسوسان آلمان چگونه در نروژ ، چکسلواکی ، و اطریش با همکاری فعال با عناصر خیانتکار از داخل زمینه را برای حملات هیتلر آماده می ساختند .
چنین فعالیتی و چنین روشی در روسیه بعنوان حلقه ای در زنجیر نقشه آلمانی ها به سال 1935 برمیگردد . در سال 1936 هیتلر سخنرانی معروف خود را در نورنبرگ ایراد کرد و در آن آشکارا هدف های خود را نسبت به اکراین فاش نمود . امروز به نظر می آید که دولت شوروی آنموقع از نقشه رهبری نظامی و سیاسی آلمان و همچنین آماده ساختن زمینه از فعالیت های " داخلی " در روسیه جهت آماده ساختن زمینه برای حمله آلمان کاملاً آگاه بوده است ... دولت شوروی بطور جدی از این فعالیت نگران بود و تصمیم گرفت آنرا ریشه کن کند . وقتی حمله آلمان ( 1941 ) شروع شد ، ستون پنجمی که آلمانی ها سازمان داده بودند ، متلاشی شده بود .
واقعه دیگری که در آنزمان غیر قابل فهم بود ولی اکنون که پروسه طی شده ، مفهوم پیدا می کند ، بستن سفارتخانه های آلمان و ژاپن در سالهای 38 / 1937 توسط دولت شوروی بود . این عمل بدون کوچکترین ملاحظه و با بی تفاوتی شدیدی نسبت به احساسات کشورهای مربوطه انجام گرفت و تنها دلیلی که از طرف دولت شوروی داده شد ، این بود که این سفارتخانه ها به فعالیت سیاسی اشتغال داشته اند ...
آنچیزیکه در دادگاههای سالهای 38 / 1937 فاش شد ، در واقع قضیه جنجال آمیز یک فعالیت زیر زمینی ستون پنجم در روسیه بود که ارتباط مخفی با دول آلمان و ژاپن داشت .... این ستون پنجم مستقیماً با این هدف کار میکرد که استالین و مولوتوف را ترور کرده و یک کودتای نظامی علیه کرملین به رهبری ژنرال توخاچفسکی که مرد درجه 2 ارتش سرخ بود ، انجام دهد ...
دولت شوروی انرژی و دقت زیادی را وقف تصفیه صفوف خود نمود .
فرمانده ارتش سرخ وروشیلف اظهار داشت :
" برای یک دزد خیلی آسانتر است وارد منزل شود ، وقتی شرکای جرمی در داخل منزل دارد که در را بروی او باز می کنند . ما کار این شرکای جرم را یکسره کردیم . "
ژنرال توخاچفسکی آنطور که قرار بود در مراسم تاجگذاری در لندن شرکت نکرد ، بلکه او را جهت اجرای یک ماموریت به منطقه ولگا فرستادند . می گویند قبل از اینکه به هدف برسد او را دستگیر کردند چند هفته بعد ، در تاریخ 11 ژوئن بعداز یک دادگاه نظامی پشت درهای بسته همراه با 11 نفر از افسران درجه اول ارتش سرخ تیرباران شد .
تمامی این دستگیری ها ، تصفیه ها و اعدام ها که این قدر وحشیانه به نظر می رسیدند و در آن زمان تاثیر عمیقی روی افکار عمومی جهان گذاشتند در واقع نشانه ای از عکس العمل شدید و مصممانه دولت استالین جهت حفظ خود بودند نه تنها در مقابل یک یورش از داخل بلکه همچنین در مقابل یک حمله از خارج . دولت کار خودرا بسیار جدی انجام داد و کشور را از عناصر خیانتکار آزاد کرد . "
( جوزف دیویس ماموریت مسکو )

5- روند تاریخی دیکتاتوری پرولتاریا :
در آخر مایلیم به دو نکته اساسی که در بحث پیرامون استالین همواره مطرح می شود ، بطور مختصر بپردازیم . مخالفین استالین را می توان به دو دسته تقسیم کرد : دسته اول کسانی هستند که اصولاً دیکتاتوری پرولتاریا را قبول ندارند . دسته دوم دیکتاتوری پرولتاریا را می پذیرد ولی معتقد است که استالین در این زمینه افراط بخرج داده و مثلاً لنین دیکتاتوری پرولتاریا را درست اجرا ء نموده است . کسانی که لنین را نیز رد می کنند بنظر ما جزو دسته اول یعنی مخالفین دیکتاتوری پرولتاریا محسوب می گردند . جواب دسته اول را خود لنین داده است وقتی می گوید : " کسیکه فقط مبارزه طبقاتی را قبول داشته باشد ، هنوز مارکسیست نیست ... مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریه مبارزه طبقاتی را تا قبول نظریه دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد . " ( دولت و انقلاب 1917 )
البته این نظریه لنین بر آموزش های مارکس متکی است که می گوید :
" بین جامعه سرمایه داری و کمونیستی دورانی وجود دارد که دوران تبدیل انقلاب اولی به دومی است . مطابق با این دوران یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد و دولت این دوران چیزی نمی تواند باشد جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا . " ( مارکس انتقاد از برنامه گوتا 1875 ) از این الفبای مارکسیسم که بگذریم بیشتر به استدلالات دسته دوم از مخالفین استالین می پردازیم . می گویند استالین در اجرای دیکتاتوری پرولتاریا دچار اشتباه شده و زیاری رّوّی کرده است .
بنظر ما استالین چه در زمینه دیکتاتوری پرولتاریا و چه در زمینه های دیگر دقیقاً آموزش های لنین را البته در شرایط تاریخی دیگری پیاده نموده است چرا که هر مقوله سیاسی اجتماعی فقط در رابطه با شرایط زمانی و مکانی خاصی مفهوم پیدا می کند یعنی شکل مشخص هر مقوله در واقع تابعی است از زمان و مکان مثلاً شکل مشخص دیکتاتوری پرولتاریا در کمون پاریس در فرانسه در سال 1879 و شکل مشخص دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی در سال 1938 یعنی در آستانه یک جنگ امپریالیستی مسلم است که نمی تواند یکی باشد . تازه بگذریم از فرق اساسی بین این دو که یکی
( یعنی انقلاب اکتبر ) پیروزمند بود و دیگری ( یعنی کمون پاریس ) درست بخاطر عدم قاطعیت در دیکتاتوری اش علیه بورژوازی شکست خورد .
لنین در مورد ضرورت این دیکتاتوری می نویسد :
" در هر انتقالی از سرمایه داری به سوسیالیسم دیکتارتوری به دو علت عمده و یا در دو جهت عمده ضروریست .نخست اینکه سرمایه داری را نمی توان مغلوب نمود و ریشه کن ساخت مگر از طریق درهم شکستن بی امان مقاومت استثمارگران که بلافاصله نمی توان آنها را از ثروتشان و از برتری های تشکیلات و معلوماتشان محروم ساخت و بالنتیجه آنها طی دوران نسبتاً مدیدی ناگزیر تلاش خواهند کرد تا حکومت تهیدستان را که نسبت به آن نفرت دارند واژگون سلزند . دوم آنکه هیچ انقلاب کبیر و بویژه انقلاب سوسیالیستی ، حتی اگر جنگ خارجی هم در بین نباشد ، ممکن نیست بدون جنگ داخلی یعنی جنگ بین همکشوران انجام پذیرد ، جنگی که ویرانی حاصله از آن از جنگ خارجی هم بیشتر است و هزارها و میلیونها موارد تزلزل و نوسان از یکسو به سوی دیگر را در بردارد و حاکی از یک وضع بی نهایت نامعین و نامتعادل و آشفته می باشد و بدیهی است که هیچیک از عناصر فساد جامعه کهنه که ناگزیر بسیار کثیرالعده و اکثراً با خرده بورژوازی مربوطند ( ... ) نمی توانند در یک چنین تحول عمیقی " خود نمائی " نکنند . و اما عناصر فساد هم نمی توانند طور دیگری " خود نمائی " کنند ، مگر از راه افزایش جرائم ، اوباشی ، ارتشاء ، احتکار و انواع فضاحات دیگر . برای اینکه بتوان از عهده همه آن ها برآمد ، زمان و سرپنجه آهنین لازم است ."
هیچ انقلاب کبیری در تاریخ نبوده است که در آن مردم این موضوع را بطور غریزی حس نکرده و با تیرباران دزدان در محل ارتکاب جرم قاطعیت نجات بخشی از خود نشان نداده باشند . مصیبت انقلاب های پیشین در این بود که شور انقلابی توده ها ، آنها را در حالت برانگیختگی نگاه می دارد و به آنها نیرو می دهد تا عناصر فساد را بطرز بی امانی سرکوب نمایند ، برای مدتی مدید کفایت نمی کرد. علت اجتماعی یعنی طبقاتی این بی دوامی شور انقلابی ، ضعف پرولتاریا بود ....
همین تجربه تاریخی تمام انقلاب ها و همین درس تاریخی جهانی اقتصادی- سیاسی بود که مارکس آنرا تخلیص نمود و فرمول کوتاه صریح و دقیق و روشن دیکتاتوری پرولتاریا را بدست داد . "

حال ممکن است عده ای بگویند لنین از سرپنجه آهنین در مقابل عناصر فساد ، اوباشان ، محتکران و غیره بطور کلی صحبت کرده و تیرباران را نیز در مورد دزدان گفته ولی تکلیف توطئه گران سیاسی چی است ؟ البته بنظر ما لنین با اشاره به " خودنمائی " های عناصر فاسد خرده بورژوا مسئله را روشن کرده ولی با این همه باز هم مشخص تر در مورد به اصطلاح " اپوزیسیون سیاسی " به آموزش های لنین گوش فرا می دهیم . در کنگره 11 حزب بلشویک که در سال 1922 تشکیل شد و آخرین کنگره حزبی بود که لنین در آن شرکت داشت ، لنین می گوید :
" دادگاههای انقلابی ما باید کسانی را که به اشاعه علنی منشویسم دست می زنند ، تیرباران کنند . در غیر این صورت دادگاهها از آن ما نیستند و دیگر خدا می داند که از آن کی اند . "
منظور از " اشاعه علنی منشویسم " چیست ؟ آیا مبارزه مسلحانه است ؟ آیا فعالیت تروریستی است ؟ آیا ایجاد تشکیلات سراسری مخفی براندازی است ؟ هیچکدام از این ها نیست بلکه فقط ابراز عقیده علنی است . چرا لنین چنین موضعی می گیرد ؟ برای اینکه جنگ خونین داخلی کشور را به ویرانه تبدیل نموده بود ، حزب و دولت شوراها در مقابل مشکلات اقتصادی عظیمی قرار داشتند و می بایستی جهت حل این مشکلات سیاست جدید اقتصادی " نپ " پیاده شود . برای اینکه شرایط تاریخی سال 1922 در شوروی سوسیالیستی ایجاب می نمود که دیکتاتوری پرولتاریا چنین اعمال شود یعنی اینکه منشویک ها که بعنوان نمایندگان بورژوازی ارزیابی شده بودند ، حق فعالیت سیاسی نداشته باشند . در گزارش سیاسی به همین کنگره 11 ، لنین خطاب به سوسیال رولوسیونرها و منشویک ها می گوید :
" اجازه بدهید شما را به جوخه اعدام بسپاریم . لطفاً از ابراز نظرات خود داری فرمائید . در غیر این صورت، یعنی اگر در شرایط فعلی که با مشکلات بزرگی روبرو هستیم ، بمراتب بزرگتر از مشکلات دوران جنگ داخلی ( حمله گارد سفید ) ، مایلید نظرات سیاسی خود را ابراز دارید ، آنوقت ، ببخشید آقایان،ولی با شما همان کاری را خواهیم کرد که با بدترین و خطرناکترین عناصر گارد سفید کردیم ."
و یا وقتی از مبارزه با بوروکراتیسم صحبت می کند ، می گوید :
" کارمندان قدیمی ، ملاکان ، بورژوا ها ، و کثافات دیگر که در صفوف کمونیست ها رخنه کردند ، زشت ترین رفتار و تحقیرآمیزترین برخوردها را نسبت به دهقانان داشته و در این رابطه مرتکب جنایت نیز میشوند . در این جا یک تصفیه با وسائل ترور لازم است : تشکیل دادگاه و تیرباران در محل ارتکاب جرم . بگذار مارتف ها ، چرنف ها و خرده بورژوازی غیر حزبی و امثال آنها بگویند :
" خدا را شکر من جزو این افراد ( منظور بلشویک ها- مترجم ) نیستم ، ترور را قبول نداشته و ندارم " . این ورشکستگان ترور را به این خاطر " قبول ندارند " که نقش دست نشاندگان گارد سفید را بعهده گرفته و قصد فریب کارگران و دهقانان را دارند . سوسیال روولوسیونر ها و منشویک ها " ترور را قبول ندارند " چرا که نقش آنها این است که توده ها را زیر پرچم " سوسیالیسم " ترور گارد سفید بگذارند ... "
ولی ما این حقیقت تلخ ولی غیر قابل انکار را بیان می داریم " در کشورهائیکه در یک بحران عظیم ناشی از هم گسیختن روابط کهن و تشدید مبارزه طبقاتی بعداز جنگ امپریالیستی 18 / 1914 بسر می برند- و این در مورد تمام کشور های جهان صدق می کند- برخلاف تبلیغات فریبکارانه نفی ترور غیر ممکن . یا ترور گارد های سفید ، ترور بورژوازی به سبک آمریکائی ، انگلیسی ( ایرلند ) ایتالیائی ( فاشیسم ) ، آلمانی ، مجاری و غیره و یا ترور سرخ پرولتاریا . راه میانه یا راه "سومی" نیز وجود نداشته و نمی تواند وجود داشته باشد . "
( لنین- درباره مالیات جنسی ، 1921 )

دیکتاتوری اصولا یک نقیصه است و ایکاش برای محو استثمار و آزادی واقعی انسان احتیاجی به آن وجود نداست . اما مارکسیست ها واقع بین تر از آنند که خود را با اوهام و آرزو های خوش بفریبند ، آنها با پیروی از آموزش بزرگان و اندیشمندان مارکسیسم و با تجربه از انقلابات گذشته نیک می دانند که برای رسیدن به کمونیسم ، برای رهائی واقعی و همیشگی انسان از قیودات اسارت آور چاره ای جز گذار از یک دیکتاتوری نیست . این نقیصه تا مادامیکه طبقات وجود دارند ، مادامیکه پرولتاریا وجود دارد ، و تا مادامیکه سیمای جهان تغییری اساسی نیافته است ، وجود خواهد داشت . اما دیکتاتوری پرولتاریا علیرغم جنبه قهری و خونین آن و علیرغم رعب و وحشت و جبری که حاکم می کند ، جنبه دیگری نیز دارد . دیکتاتوی پرولتاریا ، دیکتاتوری توده های رنجبران و زحمتکشان بر علیه استثمارگران ، دیکتاتوری اکثریت عظیم ملت بر علیه مشت ناچیزی چپاولگر است و در این معنا با دیکتاتوری اقلیت بر اکثریت و دیکتاتوری بورژوازی بر کارگران و زحمتکشان متفاوبوده و هزاران بار از آنها دمکراتیک تر است . رعب و وحشت دیکتاتوری پرولتاریا برای توده های خلق نیست ، توده های خلق خود عامل اجرای دیکتاتوری اند . و برای پرولتاریائی که تحت این دیکتاتوری صنعت و کشاورزی هنر و فرهنگ را رشد می دهد ، کشور را شکوفا و مدرن می کند و جهانی نو با قدرت سرپنجه های خود می سازد و خود از آن بهره میگیرد . این دیکتاتوری خفت آور نیست بلکه افتخار آفرین است و از آن رو آشکارا آنرا اعلام می دارد و هیچ سعی و کوششی در مخفی داشتن آن انجام نمی دهد .

اما بورژوازی از آنجا که بر توده های رنج و کار دیکتاتوری می کند ، از آنجا که در سایه حکومت خود دست رنج کارگران را می رباید و از آنجا که فقر و فلاکت عامه مردم را موجب شده و کارگران را بصورت گدایانی که در جستجوی کارند ، درمیآورند و ... مجبور است که ماهیت حکومت خود را بپوشاند ، دروغ بگوید ، و آنرا دمکراسی بنامد و با تکه استخوانی که از لاشه غارت شده بسوی روشنفکر خرده بورژوازی پرتاب می کند ، زبان و قلم انها را نیز به خدمت میگیرد تا توده ها را از دیکتاتوری پرولتاریا این " غول زشت و بدهیبت " و از سرپنجه آهنین آن برحذر دارند . ریاکارانی که بر جنایات بورژوازی و امپریالیسم که روزانه در جهان دهها هزار نفر را به انحاء گوناگون به قتل می رسانند سرپوش بگذارند ولیکن برای نابودی استثمارگران و برای نابودی جاسوسان ضد کمونیست که بر علیه تنها حکومت زحمتکشان از هیچ اقدامی نیز خود داری نکرده اند ، هزاران ضجه و زاری براه انداخته اند .

هر یک روز از جنایات امپریالیسم در جهان بمراتب بیش از تمام کشتار های دوران استقرار دیکتاتوری پرولتاریاست . اما بورژوازی برای منحرف کردن اذهان مردم از جنایات خویش با مستمسک خصائل سرکوب شده در زیر فشار محدودیت های دیکتاتوری پرلتری بیش از هر چیز کین تبلیغات خود را بر یک دوران تاریخی و افتخار آمیز بشریت که با ساختمان شکوهمند سوسیالیسم مزین است نشانه گرفته است و این امر نه چیزی تصادفی و نه غیره منتظره است . انقلاب مادام که چون پهلوانان افسانه ای به پیش می تازد و امیال ظالمانه و پست را به زنجیر کشیده و برای صیانت نفس خویش در دل توطئه گران و دشمنان داخلی و خارجی ِ شمشیر بدست رعب و وحشت می آفریند، مورد بدترین حملات و افترائات است . مگر انقلاب کبیر فرانسه و رهبر برجسته ء آن " روبسپیر " و بقول مردم آن روزگار " این مرد فساد ناپذیر " کم مورد اتهام دشمنانه " بشر دوستان " نازک دل بوده است ! ؟ خوبست همانگونه که ه . ج ولز در کتاب تاریخیش متذکر شده است :
" وقایعی را که همان زمان ( یعنی زمان انقلاب کبیر فرانسه ) در انگلستان و آمریکا و سایر کشور ها روی میداد ، فراموش نکنیم . قانون جنائی مخصوصاً برای دفاع از مالکیت صورتی بسیار خشن و وحشیانه داشت و مردم بنام این قانون برای تجاوز ناچیزی به دار آویخته می شدند و در بعضی از جاها شکنجه دادن هنوز بصورت رسمی معمول بود " را بیاد داشت .
ولز می گوید :
" در همان دوران " ترور " انقلاب ( منظور دوران 16 ماهه رهبری روبسپیر که 4000 هزار نفر کشته شدند ) خیلی بیش از آنچه در فرانسه مردم با گیوتین اعدام شدند ، در انگلستان و آمریکا اشخاص را بدار آویختند . "
( به نقل از نهرو- نگاهی به تاریخ جهان جلد 2 صفحه 737 )

اما در جهان بورژوازی همواره انقلابیونند که به میز محاکمه کشیده می شوند . هزاران جنایات امپریالیسم در سراسر جهان که تاریخ رشد آن با خون مردم ترسیم شده ، کشتار میلیون ها کارگر و دهقان شوروی سوسیالیستی آن روزگار و ... بر قلب های نازک تر از گل ! این روشنفکران اثر ندارد ، گوئی که این مردم بی نام و نشان شایسته به حساب آمدن نیستند . اما برای مرگ ترتسکی این ضد انقلابی مشهوری که دادگاههای خلق شوروی در مقابل هیئت منصفه و میلیون ها چشم ناظر برآن غیاباً به اعدام محکوم گردید ، هزاران ضجه و زاری برپاست که نسل اندر نسل ادامه خواهد یافت !!
ادامه دارد

حزب کارایران(توفان)