جهانی شدن سرمایه امپریالیسم“جهانی شدن سرمایه امپریالیسم” منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

راه پیمایی 22 بهمن:

شفافتر شدن مرز دوست و دشمن

جنبش 22 خرداد بیان خشم فروخفته ملتی بود که در 22 بهمن نتوانست در اثر دسیسه و تشدید سرکوب روحانیت ارتجاعی حاکم ازیک سو و سیاستهای سازشکارانه، تاکتیکهای نادرست، بی دورنمائی سیاسی جناح بورژوا مذهبی اصلاح طلب به خواستهای خویش در افشاء بیشتر رژیم، بی اعتباری وی دسترسی پیدا کند. تاکتیک سازشکارانه به هرز رفتن نیروی انقلابی مردمی منجر شد.

اسلام و یا هر مذهب دیگری برای مردم ارزشی قایل نیست. این مردم نیستند که تصمیم گیرنده اصلی اند این خدا و نمایندگان زمینی وی هستند که برای مردم سرنوشت تعیین می کنند و برای آنها تصمیم می گیرند. تائید این احکام به مفهوم تائید اسلامیت رژیم بود. صفت جمهوری از همان روز نخست با صفت اسلامیت در تناقض بود و هست. جنبش 22 خرداد متکی بر این جمهوریت و هواداری از تداوم انقلاب بهمن است. مردم خواهان جمهوری ایرانی هستند. که هم نافی سلطنت و هم نافی اسلامیت و هم نافی دخالت اجانب در ایران است. از منظر ذهنیت مردم، انقلاب 22 بهمن باید در تکامل خود اسلامیت را به منزله امر دولتی بزداید و آنرا به مسئله خصوصی افراد بدل کند. اینکه چه کسی تمایل دارد بعد از مرگش به بهشت برود و با روحانیت محشور شود و چه کسی می خواهد به جهنم برود و در آتش جهنم بسوزد تا بمیرد و به جهنم بعدی رود مسئله ای است که بخودش مربوط است. امر مذهبی یک امر وجدانی و شخصی افراد است و نمی تواند ابزار اعمال نفوذ حکومتی گردد.

ولی مدعیان رهبری جنبش 22 خرداد مسئله را چنین نمی دیدند. آنها در عرصه اختلافات “خانوادگی“ خویش با جناح مسلط حاکمیت بر سر نحوه حکومت و تقسیم غنایم به نیروی مردم نیاز داشتند تا از اسلحه مردم برای پیشبرد اهداف خویش استفاده کنند و جناح رهبری و جناح مسلط را با نشان دادن نیروی مردم به مصالحه باز دارند. آنها حکومت مافیائی را بدرستی خطری کشنده برای ایران و اسلام می دانند و از این جهت نمی توان بر آنها ایرادی گرفت. آنها امید داشتند که وقتی میلیونها انسان به خیابان آمدند جناح مسلط جا بخورد و فورا آماده دادن امتیاز شود. جناح رهبری مافیائی بسیار “واقعبیانه“ رفتار کرد. حاکمیت می دانست که اصلاح طلبان ناچارند تنها در چارچوب حفظ تمامیت رژیم جمهوری اسلامی فعالیت کنند. حد پیشروی آنها تا جائی است که خطری تمامیت و کلیت رژیم را تهدید نکند. سقف خواستهای اصلاح طلبان روشن بود. آنها نمی توانستند خواستهای خویش را اتقاء دهند و به آن نیز اساسا فکر هم نکرده بودند. کسب قدرت سیاسی در دستور کار آنها به علت ماهیت و سیاستشان قرار نداشت. اصلاح طلبی یعنی اینکه به تمامیت رژیم دستی زده نشود و فقط رژیم را قدری آرایش کنیم. رهبران جنبش 22 خرداد با این درک به مبارزه می آمدند و دستشان از همان روز نخست برای رهبر رو بود و برای مردم بسته بود.

شعار “مسخره رای ما را پس بده“ شعاری بود که میلیونها هموطنان ما را که حاضر نشده بودند مشروعیت این رژیم جنایتکار را برسمیت بشناسند و در انتخابات شرکت کنند و آنرا تحریم کرده بودند از مبارزه با رژیم منع می شدند. معترضین سبز نخست خط تمایزی میان خویش و مخالفین سرسخت رژیم کشیدند و جبهه خویش را تضعیف کردند. خامنه ای به فوریت به ضعیف بودن این شعار و نتایج قابل محاسبه آن پی برد و اعلام کرد ما رای کسی را پس نمی دهیم چون انتخابات با صحت برگزار شده است و هرکس به خانه های خویش نرود هدفش دیگر اعتراض به تقلب در انتخاباتی که تحقیقات صحت انجام آنرا تائید کرده است نیست، بلکه می خواهد نظام را سرنگون کند. این حرف بی خردانه نبود. این حرف جنبش را خفه می کرد و می گفت این گوی و این میدان حال خودتان تکلیفتان را روشن کنید. اصلاح طلبان صف خویش را از صف ساختار شکنان جدا کنند. خامنه ای می خواست بدون دادن امتیاز اصلاح طلبان را خفه کند و آنها را در مقابل تصمیم میان خواست سرنگونی رژیم و دوری از ساختارشکنان و نزدیکی به احمدی نژاد به عنوان نخست وزیر قانونی ایران قرار دهد.

رهبران اصلاح طلب، موسوی و کروبی و سایرین راه دیگری نداشتند. یا باید رهبری را که نماینده خدا و ولی فقیه است رد می کردند و قانون اساسی جمهوری اسلامی را به زیر پرسش می بردند و یا باید راهی برای سازش و فرستادن مردم به خانه هایشان می یافتند.

تسلیم ناپذیری مردم، آمادگی فداکاری آنها تا برای آزادی و دموکراسی بهای جان خویش را بدهند باعث شد که رژیم از همه ابزار سرکوب خویش در مقابل مقاومت غیر قابل انتظار مردم استفاده کند و این امر حیثیت نظام را در مجموع خود از بین برد. رژیم جمهوری اسلامی رژیمی است که نه تنها دستهایش غرقه در خون است قلبهای مردم نیز از دست این رژیم غرقه در خون است و دامنه سرکوبگری و بی قانونی و وحشیگری بی حساب این رژیم اسلامی به جائی رسید که پای آقازاده ها و فرزندان همدستان و همکاران و مریدان رژیم را نیز به میدان کشید. این عکس العمل ولی فقیه را، مردم با شعار مرگ بر دیکتاتور ولی فقیه و خامنه ای پاسخ گفتند و نشان دادند که کسی برای نماینده خدا بر روی زمین تره ای هم خورد نمی کند.

مقابله به مثل مردم، اوج جنبش دموکراتیک، گسترش آن در شهرهای بزرگ، رژیم را بهراس واداشت و مقاومت مردم که قهر را با قهر پاسخ داده و در روزهای عاشورا آمادگی مقاومت خویش را نشان دادند، خامنه ای و رهبران اصلاح طلب را بر آن داشت تا فکر چاره ای کنند و تا کنترل به تمامی از دست آنها خارج نشده است به تکاپو افتند. آنها از 22 بهمن سالگرد انقلاب ایران می ترسیدند که مردم به خیابانها آیند و بخواهند این روز تاریخی و بزرگ را به روز عزای جمهوری اسلامی بدل کنند. رژیم از حضور مردم در صحنه می ترسید و می خواست کاری کند که تا در 22 بهمن “آرامش“ به ایران برگردد. اعدام های دستجمعی، وادار کردن رهبران اصلاح طلب به اظهار ندامت و عقب نشینی. اعتراف ضمنی و علنی آنها که احمدی نژاد نخست وزیر قانونی است و آنها نظام جمهوری اسلامی، قانون اساسی و ولایت فقیه را قبول دارند، نشانه از بن بستی است که از همان آغاز آنها در آن گرفتار آمدند. یا باید شعارها و خواستها را تا سرنگونی کامل رژیم جمهوری اسلامی ادامه می دادند و مردم را برای این سرنگونی بسیج می کردند و یا اینکه باید در مرحله ای باین سازش تن در می دادند. رفسنجانی محلل قضیه بود و تلاش می کرد که این سازش را در پشت پرده سراندازد.

اینکه در پشت پرده چقدر امتیاز به جناح رفسنجانی داده شده است هنوز معلوم نیست. هر امتیازی نیز وابسته به قدرت است. تضمین وعده ها نیز به قدرت وابسته است. در غیر این صورت اگر تضمینی وجود نداشته باشد می توان در سیاست هر وعده ای را پس از ریختن آب از آسیاب، برف دیروز تلقی کرد و زیرش زد. موسوی و کروبی هر کدام بنحوی وفاداری خویش را به کل نظام اعلام کرده و آنرا در لفافه ای از انتقادات دلخوشکنک برای مردم پیچیده اند. حرف آخر آنها این است که باید پاره ای از خواستهای مردم را برآورده کرد. از آنها دلجوئی کرد و عده ای از عوامل سرکوب را قربانی کرد تا کل رژیم نجات یابد. حتی سخن از این می رود که احمدی نژاد بعد از دو سال از قدرت کناره گیری کند و اصلاح طلبان بر سر کار آیند. اینکه در پشت پرده چه بده و بستانهائی صورت گرفته معلوم نیست ولی موضعگیریهای اصلاح طلبان از سازشهای عمیق گفتگو می کند. هر دو جناح از این ببعد هرکدام به نحوی تلاش می کنند تا مبارزه مردم را سرکوب کنند. یکی رسما و علنا بنام نامی خدا و دیگری با پنبه از مردم می خواهند که در خانه های خود بمانند و بیرون نیایند تا آلت دست کسانی قرار بگیرند که از آن طرف مرز آمده اند!!. اصلاح طلبان از مردم می خواهند که شعارهای ساختارشکنانه ندهند به خشونت متوسل نشوند و تندروی را بکنار بگذارند. این خواستها از خواسته بعدی که از مردم بخواهد تند روان و خشونت طلبان را بدست بسیجی ها بدهند زیاد دور نیست.

در واقع رهبران اصلاح طلب جنبش سبز قبل از سالگرد انقلاب بهمن یکی بعد از دیگری تسلیم شدند. مسئله تسلیم این رهبران یک امر زمانی بود دیر یا زود داشت، سوخت و سوز نداشت و زودتر از همه محسن رضائی آنرا فهمید و خود را کنار کشید. اینکه این رهبران تا به این حد به میدان آمدند و خود را کشان کشان بدنبال مردم روانه کردند خود باندازه کافی شگفت برانگیز است ولی این رهبران فقط به اجبار بدنبال جنبشی که هرگز فکر نمی کردند تا باین حد کش پیدا کند و تعمیق شود روانه شدند. آنها در حقیقت بدنبال جنبش کشیده شدند و از عقب گریبان جنبش را چسبیدند که بیشتر به جلو نرود. آنها از پس جنبش روانه شدند تا نگذارند خواستنهای این جنبش از حد مجاز تجاوز کند و تمامیت نظام را به زیر پرسش ببرد. البته خود رهبران اصلاح طلب مدعی اند که بر سر اصول خود ایستاده اند و به تقلبی بودن انتخابات هنوز هم اعتقاد دارند، آنها هنوز هم اعتقاد دارند که رئیس جمهور مملکت قلابی است و سپس برسمیت شناختن احمدی نژاد را به عنوان رئیس جمهور با این استدلال توجیه می کنند که ایشان مورد تائید ولی فقیه اند و یا اینکه در هر صورت باید شخص ایشان نسبت به حوادث اخیر پاسخگو باشند چون رسما ایشان و حاکمیت احمدی نژاد را شخص مسئول برسمیت شناخته اند. اگر ما از احمدی نژاد می طلبیم که نسبت به این جنایات پاسخگو باشد منظورمان برسمیت شناختن ایشان نیست. ما با تعهدی که نسبت به مردم کرده ایم پایبندیم. البته ما از همان روز نخست گفته ایم که هوادار نظام جمهوری اسلامی هستیم و با خواستهای ساختارشکنانه مخالفیم.

سخنان کروبی که پسرش را جلو انداخته و میرحسین موسوی که زهرا رهنورد همسرش را جلو انداخته گواه عقب نشینی “پیروزمندانه“ است. رژیم جمهوری اسلامی برای شکستن روحیه مردم و آمادگی فداکاری آنها با تاکتیک حساب شده، با برنامه ریزی دقیق با فشارهای فیزیکی و روانی و تبلیغاتی از خارج این رهبران اصلاح طلب را به جائی رسانید که آنها ناچار به توبه شدند و ساختار نظام و تمامیت رژیم جمهوری اسلامی را پذیرفتند. آنها قانون اساسی را پذیرفتند و از شعارهای تند و ساختارشکنانه مردم تبری جستند. آنها با این اعترافات در وضعیتی قرار گرفتند که راه پیشرفت جنبش را بستند و حد آنرا به همه نشان دادند. سیاست آنها جلوگیری از تعرض جنبش بود و سیل مبارزه عظیم مردم را به کوچه بن بست کشاندند. خودشان نیز اینک سردرگم اند. اینکه در انتخابات تقلب شده و رای ما را پس بده، دیگر متعلق به دیروز است. ولی فقیه عکس آنرا گفته و صحت انتخابات را تصدیق کرده است و از رهبران اصلاح طلب خواسته که اگر ریگی در کفش ندارند به خانه های خود بروند. از نظر وی نظام تصمیم خود را گرفته و به همه ابلاغ کرده است. اگر کسی تصمیم ولی فقیه را قبول ندارد، مالا هدفش ساختار شکنی است. وی می پرسد که شما رهبران فتنه گر مردم را تا به کجا می خواهید ببرید؟ فصل انتخابات بسته شده است. تنها یک راه می ماند که شما کل نظام را مورد پرسش قرار دهید و خواستار سرنگونی آن شوید. این بن بستی است که رهبران اصلاح طلب و جنبش اصلاح طلبی در آن گیر کرده و اگر دست به تعرض نزند و بر سرنگونی دیکتاتور تکیه نکند و این شعار را ارتقاء ندهد کارش زار است و تحلیل می رود. کروبی و میرحسین موسوی و مشاوران آنها مدعی اند که رهبران اصلاح طلب هرگز حرف خویش را تغییر نداده اند و تسلیم نشده اند و همان حرفهای سابق را می زنند. توگوئی دعوای ما یک دعوای حقوقی است و حال باید قضات محترم دادگستری اجماع کنند و به حل مشکل حقوقی بپردازند. در اینجا سخن بر سر سیاست حاکم بر جنبش، دورنمای آن، تاکتیک و استراتژی آن، سطح کنونی جنبش وخواستهای آن و طرحهای دراز مدت رهبری این جنبش است. جنبش به صورت عینی مستقل از خواست رهبری اصلاح طلب تحول یافته و به پیش می رود. رهبران جنبش اصلاح طلب به جای طرح شعار و خواستهای درست مردم را به محافظه کاری، به عدم توسل به خشونت، به وفاداری به قانون اساسی و کل نظام جمهوری اسلامی فرا می خوانند. تضاد در این واقعیت بیرونی و ذهنیت رهبران اصلاح طلب نهفته است. دعوا دعوای حقوقی نیست که رهبران اصلاح طلب فلان جمله را چگونه و یا بهمان عبارت را با چه نیت و با چه شکل بیان کرده اند. جنبش به سمتی می رود که نیاز به رهبری انقلابی دارد. فقدان رهبری جنبش را خسته، بی دورنما می کند، بر تعداد قربانیان می افزاید، بخت نیروهای ارتجاعی صهیونیستی امپریالیستی را برای طرح شعارهای انحرافی در جنبش ومنحرف کردن آن از سوی آمریکا و اسرائیل به سوی چین و روسیه و بر ضد مردم فلسطین و لبنان و عراق و افغانستان و تمام ممالک انقلابی و دموکراتیک آمریکای لاتین که نوکر آمریکا نیستند افزایش می دهد. “شعار همه با هم“ خمینی که بر سر شعارهای حداقل در نازلترین سطح توافق کنیم مجددا جا باز می کند و ضد انقلاب را نیز در صفوف مردم پناه می دهد تا با سپر کردن مردم راه ورود سلطنت طلبان و عمال کثیف ارتجاع را به ایران باز کند. سالهاست که این دیوان برای چنین روزهائی نقشه کشیده و روشنفکران خودفروخته خویش را پرورده اند. از حمایت مالی و تبلیغاتی امپریالیستها و صهیونیستها از طریق رسانه های گروهی و شبکه وسیع اینترنت برخوردارند. حزب ما در گذشته بارها و بارها نسبت به این وضعیت هشدار داده بود و امروز نیز این خطر را گوشزد می کند. نیروهای انقلابی باید خطوط خویش را از شعار “همه با هم“ جدا کنند تا سلطنت طلبان و عمال امپریالیسم و صهیونیسم فقط برای خودشان بمانند. باید جبهه مردم را شفاف کرد، باید روشن کرد همه ایرانیها برای ایرانی مستقل، دموکراتیک، آزاد، مبتنی بر عدالت اجتماعی و جمهوری ایرانی اتحاد دارند. رهبران اصلاح طلب در ایران راه دیگری ندارند یا باید تسلیم شوند، یا باید با تحول جنبش حرکت کنند و شعارهای منطبق با خواست آتی مردم طرح نمایند، در غیر این صورت حقیقتا به “عامل فتنه“ بدل می شوند و باید به صهیونیستها و امپریالیستها تکیه کنند. مبارزه با جمهوری اسلامی بدون خط کشی با ارتجاع جهانی عملی نیست. اگر رهبران اصلاح طلب تکلیف خویش را با تک پرانی های ارتجاعی در ایران روشن نکنند مردم را گمراه کرده و بدامان دسیسه های ارتجاع جهانی سوق خواهند داد.

موضعگیریهای کژدار و مریز رهبران اصلاح طلب قبل از راه پیمائی 22 بهمن و بی برنامگی آنها در مقابل برنامه دقیق ارتجاع حاکم نشان داد که تا به چه حد آنها فریب ولی فقیه را خورده بودند و تسلیم وی شده بودند و در جهت خلع سلاح فکری مردم و گرفتن دورنما از آنها پیش رفته بودند. این شیوه جنگ فرسایشی رژیم نظامی امنیتی خامنه ای به جنبش دمکراتیک مردم لطمه وارد ساخت. متاسفانه نیروهای انقلابی و دموکرات واقعی در ایران به علت سرکوب فراوان و خیانت رویزیونیستها و همدستی آنها با رژیم خمینی که تا به امروز نیز ادامه دارد(نظری بیفکنید به همدستی فدائیان اکثریت با ارتجاع جهانی و اصلاح طلبان و سلطنت طلبان-توفان) از بخت کمتری برخوردارند تا بتوانند علیرغم تلاش شبانه روزی رهبری جنبش را به کف آورند. نیروهای انقلابی باید تلاش کنند طبقه کارگر را به میدان بکشند که در آن صورت جنش دمکراتیک مردم بیک جنبش نیرومند انقلابی تبدیل خواهد شد و شعارهای انحرافی و امپریالیستی و صهیونیستی در آن جای نخواهد داشت. یکی از راههای پیشبرد جنبش طرح خواستهای طبقه کارگر در ایران است. شعار اعتصاب عمومی را باید جا انداخت، باید برای آن کار کرد و تدارک دید وقتی رهبری جنبش بدست نیروهای انقلابی بیفتد دیگر همه با هم نمی توانند باشند خطوط انقلاب و ضد انقلاب روشن می شود. مرز میان دوست و دشمن آشکار و شفاف است و دشمنان مردم ایران نمی توانند خویش را در پشت شعار “همه با هم“ پنهان کنند. تنها کسانی با هم هستند که برای استقلال و آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی در ایرانی فعالیت می کنند که حداقل باید درآن یک جمهوری ایرانی مستقر شود. هواداران سلطنت، اسرائیل، آمریکا در این جبهه جائی ندارند. ما برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی دست اتحاد به امپریالیستها و صهیونیستها نمی دهیم. این کار وطنفروشان است حتی اگر خود را پشت آزادی و دموکراسی پنهان کنند.



نقل ازتوفان شماره 120 اسفند 1388 ارگان مرکزی حزب کارایران

www.toufan.org

toufan@toufan.org

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

تاملی بر دستچینی از شعارهای انقلابی مردم ایران

در شعارهای مردم ایران درماههای اخیر روشنائی های بیشتری جلوه می کند. با پیشروی جنبش و مقاومت سرسختانه حاکمیت روحانی، رو شدن دست سازشکاران و هواداران رژیم جمهوری اسلامی، جنبش دموکراتیک مردم ایران بیک خانه تکانی دست می زند و در روند رو به تکامل خویش مرزبندیهای خویش را با نیروهای ارتجاعی، سازشکار، مشکوک ترسیم می کند. این مرزبندیها ضروری است زیرا که به مردم ایران دورنما می دهد و مانع می شود دشمنان مردم ایران بر راس جنبش قرار گیرند.

در آغاز این جنبش دموکراتیک و برحق، نیروهای سازشکار تلاش کردند که با طرح شعارهای انحرافی نظیر “رای ما را پس بده“ مبارزه مردم ایران را به کژراه ببرند و منحرف کنند. این نیروها که حزب توده ایران و سازمان اکثریت خیانت به خلق در راس آن بودند از مردم ایران دعوت می کردند که در انتخابات تقلبی رژیم جمهوری اسلامی شرکت کنند و به این رژیم مشروعیت ببخشند. ماشین رای جمع کنی اکثریت در سراسر اروپا و با حمایت امدادهای غیبی به حرکت در آمده بود تا موسوی را به مسند ریاست جمهوری بنشاند.

در حالیکه جنبش مردم ایران رو به تحول و تکامل می رفت و شعارها و خواستهای انقلابی نیروهای مردمی، انقلابی، دموکرات و مترقی جای خود را باز می کرد نیروهای سازشکار و همدستان نظام جمهوری اسلامی می کوشیدند که این جنبش را به عقب بکشند و در کادر بده و بستان با دارودسته خامنه ای نگاه دارند. آنها با شعار سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی، با شعار مرگ بر دیکتاتور مخالفت کرده و تئوریسینهای بی آبروی آنها مدعی می شدند که ما مخالف مرگ و اعدامیم و نباید چنین شعارهائی را طرح کرد. حتی پاره ای از آنها به جای اینکه مردم را به ماهیت چنین رژیمهای فاشیستی آگاه کرده و آنها را برای ضد حمله و مقاومت در مقابل رژیم آماده گردانند جار می زدند که ما مخالف خشونت هستیم و نباید خشونت بکار برد. البته این خواست ننگین نمی توانست در مقابل خشونتهای مستمر و بیرحمانه رژیم جمهوری اسلامی دوامی داشته باشد. این خواست ننگین یعنی برسمیت شناختن خشونت طبقه حاکمه و تسلیم به آن. این خائنین حق دفاع از خود را نیز از مردم بی اسلحه سلب می کردند و پیشنهاد می دانند که در مقابل خشونت رژیم فقط ناظر بی طرف باشند و کتکهای آنها را بدون مقاومت نوش جان کنند. آنها در نفی خشونت و مقاومت و اعمال قهر انقلابی چنان داد سخن می دادند که توگوئی این مردم ایران هستند که با اسلحه های گرم و سرد به خیابانها آمده و آماده کشتارند.

وظیفه نیروهای انقلابی و مسئول ولی این نیست که به مردم دروغ بگویند و آنها را فریب دهند. همه باید بدانند که رژیم جمهوری اسلامی با زبان مسالمت سخن نمی گوید. هیچگاه نگفته و در آینده نیز نخواهد گفت. آیا سی سال حکومت چرک و خون، سی سال گورستانهای آباد از جانباختگان آزادی کافی نیست تا چشم خرد را بگشاید و همه ببینند که تنها با زبان زور می شود با این رژیم سخن گفت. باید به مردم یاد آور شد که هیچ رژیم ارتجاعی و عقب مانده ای در جهان وجود نداشته و ندارد که با زبان خوش و خواهش و التماس و استدلال منطقی از عرصه تاریخ برود و به زباله دان تاریخ بپیوندد. بویژه روحانیت حاکم در ایران قشری طفیلی و مفت خور است. سلب قدرت از آنها با توجه به کینه ای که مردم نسبت به آنها دارند و بی اعتقادی که نسبت به آنها پیدا کرده اند به معنای مرگ آنها از گرسنگی است. ملای مفتخور حال باید کار کند تا ارتزاق نماید. روحانیت مستبد و بی سواد قادر نیست به ارتزاق معمولی خویش ادامه دهد. شغلی ندارد که از قبل آن امرار معاش نماید. این عده با چنگ و دندان و چهار دستی به چرخ قدرت چسبیده اند و تنها با قهر انقلابی می شود آنها را سرنگون ساخت و این واقعیت را باید به مردم گفت که خود را برای این مصاف تاریخ آماده کنند. پیشنهاد اینکه به خانه رویم و دست به خشونت نزنیم نه تنها جنایت است بلکه با واقعیت روز نیز که متجاوز و ستمگر و خشونت طلب، تنها رژیم سراپا ارتجاعی جمهوری اسلامی است منافات دارد.

مردم ایران در این مبارزه دموکراتیک خواستهای زیر را که بیانگر این است که کل نظام جمهوری اسلامی باید سرنگون شود مطرح ساختند. آنها معتقدند که: سرنگونی شعاره، سر میشکنه تا وقتی سرداره. ما در این مبارزه با شعارهای زیر روبرو بودیم که گامی به جلوست.

خامنه ای بدونه / بزودی سرنگونه

دستا مونو به هم بدیم/ تا سرنگونی رژِیم

خامنه ای قاتله / کل نظام باطله

این ماه، ماه خونه/ کل رژیم سرنگونه

موسوی بهانه ست/ اصل نظام نشانه ست

این ماه ماهه خونه / یزید سرنگونه...

این ماه، ماه خونه/ کل رژیم سرنگونه

این ماه، ماه خونه/ فاشیست سرنگونه

این ماه، ماه خون است / دیکتاتور سرنگون است

این ماه، ماه خونه/ سید علی سرنگونه

در کنار این خواست سرنگونی، مردم ایران خط تمایز خویش را با عمال امپریالیستها که همان سلطنت طلبان باشند کشیدند. آنها در روز 16 آذر که روز جنایت شاه و همدستی وی با امپریالیستها ست به میدان آمدند و این روز را که بیش از 5 دهه از آن می گذرد و مظهر مقاومت و روز دانشجوست بزرگ داشتند.

سلطنت طلبان و مدعی بی تاج و تخت پادشاهی ایران با بی شرمی از کنار این رای محکومیت به سلطنت پهلوی فرار می کنند و چنین جلوه می دهند که گویا جنایات سلطنت در دانشگاه تهران در سال 1332 به آنها مربوط نیست. طوری جلوه می دهند که گویا آدمکشان ارتشی در آن روز به ارتقاء درجه نایل نشده اند و مقادیری پاداشتهای نقدی بین آنها تقسیم نشده است.

ولی جنبش دموکراتیک مردم ایران به سلطنت طلب خودفروخته که هوادار تجاوز آمریکا و اسرائیل به ایران است رو کرده و می گوید که تو با ولایت فقیه فرقی نداری. سلطنت و ولایت یکی است.

احمدی کم آورده/ شعبون بی مخ آورده

ما میگیم شاه نمی خوایم سید علی رهبر میشه

مرگ بر ستمگر/ چه شاه باشه ، چه رهبر

خامنه ای حیاکن / سلطنت و رها کن

این شعارها نشان می دهد که هرچه سلطنت طلبان با تکیه بر دلارهای سازمان جاسوسی آمریکا و قلمبدستان مزدور کیهان لندنی در تطهیر شعبان بی مخ قلم بزنند مردم ایران می دانند که لباس شخصی های امروز همان لباس شخصیهای زمان شاه هستند. شعبان بی مخ از مریدان آیت اﷲ کاشانی بود که برای چاقوکشی و کشتار کمونیستها آموزش دیده بود. واقعیت این است که لباس شخصیها اختراع جمهوری اسلامی نیست همان ابزاری است که همیشه و در همه جا ارتجاع از آن استفاده می کند. در فرانسه آنرا جمعیت ده دسامبر می نامیدند که در پاریس مبارزات مردم را سرکوب می کرد. این جمعیت لومپن پرولتاریا همیشه ابزار سرکوب طبقات حاکمه بوده است. خامنه ای نه تنها حیا نمی کند و از سلطنت دست بر نمی دارد سلطنت طلبان هم حیا نمی کنند و از سلطنت دست برنمی دارند.

مردم ایران با طرح شعارهای خویش آب پاکی رو دست سلطنت طلبان ریختند.

در ابتدای این مبارزه دموکراتیک جریانهای وابسته به صهیونیسم و امپریالیسم با سوء استفاده از کینه مردم نسبت به حیف و میل بیت المال، حساب پس ندادن رژیم و تحقیر ایرانیت به طرح شعارهائی پرداختند که به غایت ارتجاعی بودند و به همبستگی خلقهای ایران و فلسطین صدمه می زدند. اسرائیلیها و سلطنت طلبان فورا دست بکار شدند تا این بار با بزرگنمائی این شعارهای انحرافی به نیات شوم خود تحقق بخشند. حزب ما نخستین جریان سیاسی ایران بود که بشدت باین شعارهای ارتجاعی انتقاد کرد و سیاست صحیح را برای مقابله با صهیونیسم و جمهوری اسلامی و تقویت همبستگی خلقهای منطقه طرح کرد. شعار ما این بود: مردم چرا نشستین/ایران شده فلسطین.

جنبش دموکراتیک مردم ایران بزودی راه خود را پیدا کرد و در مقابل تحریکات سلطنت طلبان و عمال نفوذی انقلاب مخملی عکس العمل نشان داد و شعارهای خویش را تصحیح نمود. شعارهای زیر خواست دموکراتیک مردم ایران است که در عین حمایت از جنبش فلسطین، صهیونیسم را که نژاد پرستی صرف است افشاء می کند و رژیم جمهوری اسلامی را برادر تنی رژیم جمهوری یهودی اسرائیل قرار می دهد. خامنه ای و احمدی نژاد همان آریل شارونهای ایران هستند و مردم ایران همان مبارزان فلسطینی که برای آزادی و زندگی انسانی مبارزه می کنند. جنایات رژیم جمهوری اسلامی با جنایات صبرا و شتیلا که جنایات علیه بشریت اند مقایسه می گردد.

جالب این است که دارو دسته امپریالیستها و صهیونیستها دیگر صدایشان در نمی آید و حتی حاضر نیستند تائید کنند که جنایات رژیم جمهوری اسلامی شبیه جنایات رژیم صهیونیستی است. آنها هوادار اسرائیل و عامل آنها هستند. هر جریان ایرانی که حاضر نباشد از این شعارها و خواستها که رژیم جمهوری اسلامی را بشدت افشاء کرده و آبروی آنرا در سراسر جهان می برد حمایت کند هر جریان ایرانی که حاضر نباشد به همبستگی خلقهای ایران و فلسطین تهنیت بگوید ثابت می کند که عامل اسرائیل است و برای اینکه به “جمال“ اسرائیل لکه ای نیفتد حتی حاضر است از جنایات رژیم جمهوری اسلامی نیز درگذرد.

این شعارهای جنبش دموکراتیک مردم ایران بسیار افشاء کننده است.

ننگ بر قاتلان / چه صبرا ـ شتيلا، چه ايران

شارون کودتاچی! استعفا استعفا!

چه ايران چه غزه / کشتن مردم بسه

رای ما خونين شده / ايران فلسطين شده

فلسطين! فلسطين! ما همه با هم هستيم!

محمود حسابش پاکه / منتخب آیپاکه (لابی بزرگ اسراییل درآمریکا).

از جمله شعارهائی که در تظاهرات و نمایشات اعتراضی مردم به چشم می خورد شعارهای زیر است.

دانشجو، کارگر/ اتحاد اتحاد

ديكتاتور، ديكتاتور، اين آخرين پيام است/ نهضت دانشجويي، آماده قيام است

در این شعارها چندین نکته نادرست به چشم می خورد. البته این بسیار مثبت است که دانشجویان در دانشگاههای ایران بتدریج پی می برند که نیروی آنها برای تغییر بنیادی در جامعه ایران کافی نیست و تا طبقه کارگر برا ی گرفتن حقوقش به میدان نیاید امکان ندارد قشر دانشجو بتواند آزاد باشد و از نعمت دموکراسی برخوردار گردد. حضور حزب طبقه کارگر در جامعه و بسیج این طبقه برای تحقق خواستهای دموکراتیک تنها تضمین پیروزی در این مبارزه برای تحقق آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی است. ولی وقتی دانشجویان هنوز خود را تافته جدا بافته می دانند و در ارزش گذاری اجتماعی عنوان خویش را قبل از طبقه کارگر قرار می دهند این امر را تنها نمی توان ناشی از موقعیت محلی و مکان جغرافیائی که نمایشات در آن صورت می گیرد دانست. در این اظهار نظرها یک ارزش گذاری ایدئولوژیک جلوه می کند که گویا این روشنفکران هستند که ناجی بشریت اند و روز قطعی جدال با حضور روشنفکران قطعیت پیدا می کند. اینکه نهضت دانشجوئی آماده قیام باشد کافی نیست. با نهضت دانشجوئی نمی توان دیکتاتوری مذهبی را سرنگون کرد. برای اینکه در ایران یک قیام موفق صورت پذیرد خود باید محصول و نقطه عطف انقلاب باشد نیاز به سایر طبقات اجتماعی از جمله حضور کارگران و زحمتکشان است. بدون حضور آگاهانه طبقه کارگر در عرصه پیکار اجتماعی امکان ندارد نهضت دانشجوئی قادر باشد رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون کند. در این شعارها تا حدودی ریشه های تفکر شکست خورده حرکتهای چریکی است که روشنفکران می خواستند از طریق موتور کوچک موتور بزرگ را براه بیاندازند و در این خودبزرگ بینی خویش نقش توده ها را درانقلاب اجتماعی به فراموشی سپردند.

ولی در این شعار آمادگی انقلابی دانشجویان و روشنفکران نمایان است، آنها اهمیت اتحاد با طبقه کارگر را درک کرده اند و این یکی از شعارهای حزب ما در همان آغاز جنبش دموکراتیک مردم ایران بود. اتحاد طبقه کارگر با دانشجو باید از طریق پذیرش خواستهای کارگران توسط دانشجویان باشد. باید دانشجویان شعارهای کارگران را نیز متعلق بخود بدانند و برای تحقق آنها مبارزه کنند. باید روشنفکران کمونیست به میان طبقه کارگر رفته و اهمیت وجود حزب سیاسی طبقه کارگر را به آنها بازگو کنند. بدون وجود حزب طبقه کارگر امکان ندارد که طبقه کارگر بتواند خویش و جامعه را نجات دهد. این اتحاد باید در عرصه اجتماعی با کار عملی مشخص تحقق پذیرد. در اثر این اتحاد است که می توان به اعتصاب سیاسی کارخانجات امید بست. آنگاه وقتی نمایشات اعتراضی مردم با اعتصاب عمومی کارگران همراه می شود برای رژیم مقدور نیست که این جنبش عظیم را که هم دورنما خواهد داشت و هم استمرار و هم منبع تغذیه کلان، سرکوب نماید.

در کنار این شعارها ما با شعار بسیار آشنای

زندانی سیاسی بی قید و شرط آزاد باید گردد

روبرو می شویم. تکرار این شعار در شرایط امروز ایران و بویژه در شرایطی که طیف وسیعی از مردم در ایران در نمایشات اعتراضی شرکت می کنند بسیار اهمیت دارد. وقتی این شعار به میان توده ها رفت و به نیروی مادی بدل شد، آنوقت تاثیرات منطقی خویش را باقی می گذارد. بنظر حزب ما اهمیت این شعار در آن است که به سرعت به یک خواست توده ای بدل می شود که نمی شود آنرا به سرعت از حافظه مردم زدود. اگر توده ها در ابتدای کار تنها آنرا به منزله همدردی و احساس انسانی بر زبان می آورند و تحقق آنرا در چارچوب تحقق حقوق بشر می بینند و تکرار می کنند با مرور زمان به عمق سیاسی این شعار بیشتر پی می برند و خود را متعهد به اجرای آن می دانند. این شعار به اصلاح طلبان که تلاش می کنند جنبش اعتراضی را در چارچوب نظام اسلامی نگاه دارند تحمیل خواهد شد. تحمیل این شعار به دارودسته هائی نظیر رهبران رسمی جنبش سبز و یا شخصیتهائی نظیر سروش و رهبران سرکوبهای سالهای نخست بعد از انقلاب ... آنها را بشدت تحت فشار می گذارد که مواضع خود را نه تنها در شرایط حال بلکه در گذشته و آینده در مورد زندانیان سیاسی روشن کنند. اگر در رژیم جمهوری اسلامی در زمان احمدی نژاد زندانی سیاسی وجود داشته است و دارد پرسش این است که آیا با همین برداشت در زمان خاتمی و رفسنجانی وموسوی و خامنه ای و شخص خمینی هم زندانیان سیاسی وجود داشته است یا خیر؟. اگر زندانی سیاسی در گذشته نیز داشته ایم، برخورد با زندانیان سیاسی در آن گذشته چگونه بوده است؟. رهبران رسمی اصلاح طلب، زندانی سیاسی را به کسانی اطلاق می کنند که از جمع خودی های آنها باشند. توده ای اکثریتی ها زندانی سیاسی را تقریبا از سال 1367 برسمیت می شناسد وگرنه نه شکراﷲ پاکنژاد و نه سعید سلطانپور و نه رهبران سازمان پیکار و نه رهبران توفان و برای آنها زندانی سیاسی نبودند، صدها دختر مجاهد که قربانی تجاوز رژیم خمینی، خامنه ای وموسوی بودند برای آنها زندانی سیاسی نبودند. توده ای اکثریتی ها زندانیان سیاسی را جاسوسان آمریکا و تروریست معرفی می کردند که قتلشان مباح است. آنها نیز مایل نیستند پرونده زندانیان سیاسی در قبل از سال 1367 رو شود. امروز اگر ما خواهان بی قید و شرط آزادی زندانیان سیاسی هستیم و این شعار را مطرح می کنیم خواهان رسیدگی به سرنوشت همه زندانیان سیاسی از بدو پیدایش جمهوری اسلامی هستیم. این بنظر ما نکته ایست که باید به آن توجه داشت و این شعار را با همین نیت و برای افشاگری و نتیجه بخشی در حال و گذشته و آینده بکار برد. ولی در کنار این مفهومی که ما از آن سخن گفتیم باید مسئله را از زاویه دیگری نیز مورد بررسی قرار داد. در جامعه ایکه زندانی سیاسی وجود دارد نمی تواندسازمانهای سیاسی اپوزیسیون آزاد باشد. در جامعه ایکه زندانی سیاسی وجود دارد آزادی مطبوعات و رسانه های گروهی، آزادی بیان، آزادی اتحادیه های کارگری و سازمانهای حرفه ای و دموکراتیک حرف مفت است. اگر باید زندانیان سیاسی آزاد شوند، آنوقت باید شرایطی بوجود آید که زندانی سیاسی نداشته باشیم و آن بجز تحقق حقوق دموکراتیک عملی نیست. آنوقت نمی توان انقلاب فرهنگی کرد و چاقوکشان را برای کشتار دانشجویان مخالف و اسلامی کردن دانشگاهها به دانشگاه گسیل داشت و با برگذاری نماز جمعه در دانشگاهها به شیوه ارعاب متوسل شده تا جنبش دانشجوئی را سرکوب کرد. امروز دستآورد سروش ها در مقابل ماست و می بینیم که انقلاب فرهنگی ارتجاعی و سیاه اسلامی آنها نتوانسته در ماهیت مترقی دانشگاههای ایران و جنبش دانشجوئی موثر افتد. آن کسانی از رهبران اصلاح طلبان و یا آقایان ملی مذهبی که امروز با آزادی زندانیان سیاسی موافقند باید برای اینکه به ریاکاری متهم نشوند تکلیف خویش را با مجموعه حقوق دموکراتیک نقض شده در دوران ایشان و گذشته سیاه زندانهای ایران که دیوارهایش جانهای زنده را بهم می فشرد روشن کنند.



نقل از توفان شماره 119 ارگان مرکزی حزب کارایران بهمن ماه 1388

www.toufan.org

toufan@toufan.org

۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه


گزارش نمایش اعتراضی ایرانیان مقیم مونیخ در مقابل کنسولگری رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی در سالروز انقلاب بهمن

کمیته حمایت از مبارزه اعتراضی مردم ایران در روز 11 فوریه 2010 مطابق با 22 بهمن روز انقلاب ناتمام ایران، ایرانیان مقیم مونیخ را فرا خواند تا در مقابل کنسولگری رژیم جمهوری اسلامی تجمع کنند و نفرت خویش را از رژیم جنایتکار حاکم بر ایران و در همبستگی با مبارزات دموکراتیک مردم ایران ابراز دارند.

در بسیاری از شهرهای جهان دراین روز تاریخی ایرانیان به اعتراض علیه رژیم جمهوری اسلامی که مایه ننگ تاریخ بشریت است دست زدند. ایرانیان مترقی و متعهد به این فراخوان کمیته پاسخ مثبت دادند و در حالیکه برف می بارید و 7 درجه سرمای زیر صفر وجود داشت صد نفر ایرانی در مقابل کنسولگری تجمع کردند و به تظاهرات پرداختند.

ایرانیان به سینه های خود شعار “من یک مخالفم، مرا هم اعدام کنید“ حمل می کردند.

این تظاهرات مرکز ثقل مهمی داشت.

1- حمایت از مبارزات مردم ایران و همبستگی با مبارزات دموکراتیک آنها

2- ایرانیان با اصل ارتجاعی ولایت فقیه مخالف بودند و یکپارچه برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی شعار می دادند. مرگ بر جمهوری اسلامی، سرنگون باد جمهوری اسلامی، مرگ بر دیکتاتور، استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی از خواستهای اساسی این نمایش اعتراضی بود

شعارهای این نمایش اعتراض شامل نکات زیرین بود:

مرگ بر اصل ولایت فقیه

استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی

سرنگون باد نظام جمهوری اسلامی

آزادی اندیشه با ریش و پشم نمیشه.

مدعی عدالت خجالت خجالت.

هموطن هموطن حمایتت می کنیم.

ایرانی میمرد ذلت نمی پذیرد.

می جنگیم میمیریم ایران را پس می گیرم.

نظام دینی نمی خوایم رهبر زوری نمی خوایم.

دیکتاتور اسلامی مرگ به نیرنگ تو.

خون جوانان ما می چکد از چنگ تو.

مرگ بر این نظام مردم فریب.

دموکراسی دینی دولت سیب زمینی.

ایرانی آزاده حمایتت می کنیم.

ایرانی با غیرت حمایت حمایت.

“آن خس و خاشاک توئی

پست تر از خاک توئی

شور منم

نور منم

عاشق رنجور منم

زور توئی

کور توئی

هاله بی نور توئی

دلیر بی باک منم

مالک این خاک منم“

این ماه، ماه خونه/ سید علی سرنگونه

ای رهبر آزاده / تجاوز هم آزاده؟

خامنه ای حیا کن/ سلطنتو رها کن

ما ولی نمی خواهیم/ سیدعلی نمی خواهیم

احمدی کم آورده/ شعبون بی مخ آورده

اگر بسیجی نبود/ ترانه پیش ما بود

اگر بسیجی نبود/ سهراب پیش ما بود

اگر بسیجی نبود/ ندا پیش ما بود

بسیج بی حیایی/ مزدور مافیایی

آدم کش بی غیرت/ دستش توخون ملت

خامنه ای بدونه / بزودی سرنگونه

خامنه ای قاتله / کل نظام باطله

مرگ بر ستمگر/ چه شاه باشه، چه رهبر

مرگ بر دیکتاتور

جمهوری اسلامی فانوس رو به باد است

خامنه ای حیاکن / سلطنت و رها کن

حسین حسین شعارشون/ تجاوز افتخارشون

ما ملتیم ، نه امت/ ما نور می خوایم ، نه ظلمت

احمدی کم آورده/ شعبون بی مخ آورده

جمهوری اسلامی فانوس رو به باد است

زندانی سیاسی آزاد باید گردد

حسین حسین شعارشون/ کهریزک افتخارشون

در کنار فریاد کردن این شعارها سرودهای “ای ایران و یار دبستانی“ خوانده شد.

شعارهای آلمانی ما عبارت بودند از:

مرگ بر رژیم جمهوری اسلامی.

زندانیان سیاسی را آزاد کنید.

زنده باد همبستگی جهانی.

آزادی برای انسانها در ایران.

چندین بار در طی تظاهرات پاره ای از خواستهای ما به زبان آلمانی به صورت متن زیرین قرائت گردید:

Wir fordern:

1. Freiheit für alle politischen Gefangenen im Iran

2. Ein Ende der Folter

3. Respekt der Menschenrechte und deren Durchsetzung im Iran!

4. Klärung der Situation der Vermissten und Ermordeten für deren Angehörige und die iranische Gesellschaft und ein Ende der Willkür und der permanenten Vergewaltigung der Menschenrechte!<!--[endif]-->

5. Die Verurteilung der Verantwortlichen vor ordentlichen Gerichten

6. Gleichheit für alle, unabhängig von Herkunft, Geschlecht, Rasse oder anderer Merkmale

Komitee zur Unterstützung der Massenproteste im Iran

www.demokratie-iran.blogspot.com

خواستهای ما عبارتند از:

آزادی همه زندانیان سیاسی در ایران

قطع شکنجه

احترام به حقوق بشر و اجرای آن در ایران

روشن کردن وضعیت مفقودشدگان و به قتل رسیدگان برای خانواده آنها و برای جامعه ایران و پایان خودسری و تجاوز مستمر به حقوق بشر

محکومیت مسئولین در مقابل یک دادگاه قانونی

تساوی حقوق برای همه صرفنظر از منشاء، جنسیت، نژاد و یا هر مشخصه دیگر

برای تدارک این آکسیون مطالب زیرین در طی هفته ها قبل منتشر و در سطح شهر همراه با یک آفیش فراخوان به این تظاهرات پخش شد:

Ich bin Euer Gegner! Richtet mich auch hin!

Demonstration vor dem Konsulat des Islamischen Republik Iran, Mauerkircherstr. 59

Am 11.02.2010

Um 15:00 Uhr

Das Komitee zu Unterstützung der Massenproteste im Iran ruft zu einer Demonstration am 11. Februar, am Jahrestag der iranischen Revolution, auf, um seine Solidarität mit dem iranischen Widerstand kundzutun.

An diesem Tag werden sich mutige, freiheitsliebende Iranerinnen und Iraner erneut auf die Straßen begeben und einen freien, unabhängigen, demokratischen Iran fordern. Mit Parolen wie „Nieder mit der Diktatur“, „Nieder mit Welayat e Faghih“ fordern sie Menschenrechte, Demokratie und Gleichberechtigung zwischen Mann und Frau in einer freien, sicheren Gesellschaft.

Sie werden die Parole „Ich bin euer Gegner! Richtet mich auch hin!“ auf ihrem Körper tragen, um die Schandtaten des islamischen Regimes anzuprangen.

Wir werden uns vor dem Konsulat versammeln, um gemeinsam gegen das diktatorische islamische Regime im Iran zu protestieren, die Ablösung dieser Diktatur und die freidemokratische Willensbildung im Iran zu fordern. Wir werden der Welt zeigen, dass unser Kampf unermüdlich weitergehen wird bis dieses diktatorische Regime verschwunden ist und ein demokratischer und freiheitlicher Iran seine Stelle unter den Ländern der Welt eingenommen hat, frei von Angst und Repression und den Menschenrechten verpflichtet.

Wir werden mit unserer Solidarität der Welt zeigen: „WIR sind ZUSAMMEN!“

Hoch die Internationale Solidarität!!!



۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

بیانیه حزب کارایران(توفان)


بمناسبت سی ویکمین سالگرد انقلاب 22بهمن



باردیگر سالگرد انقلاب شکوهمند بهمن 57 که بساط ننگین خاندان پهلوی را درهم کوبید، فرامیرسد. سالگرد انقلابی که نه بخاطر اسلام بلکه برای آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی بود. مردم ایران بصورت میلیونی به خیابانها ریختند تا به این آرزوهای خود تحقق بخشند. انگیزه جانفشانی مردم، زندگی بهتر دراین دنیا و نه آسایش دربهشت دروغین روحانیت اسلامی درایران بود. زمان لازم بود تا مضمون واقعی این انقلاب گل کند و آنچه درریشه جنبش نهفته بود بیرون زند. اسلام شکست خودرا درمصاف با آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی تجربه میکند. روحانیت مرتجع همراه با سلطنت طلبان طلبکار وبی شرم که مدعی بودند وهستند که درایران هم دمکراسی و آزادی وجودداشته و هم استقلال و عدالت اجتماعی، فورا ماهیت این انقلاب را اسلامی ارزیابی کرده و نام انقلاب اسلامی رابر آن نهادند. تا چنین جلوه دهند که مردم برای تحفه ای نظیر اسلام، انقلاب کرده بودند.



مردم میخواستند درسرنوشت خودنقش داشته باشند و نه اینکه شاه شاهان بعنوان یک دیکتاتور ومستبد دیوانه و نوکر امپریالیسم برای آنها طریقت زندگی تعیین کند و اگر به خواست وی مبنی برشرکت درحزب رستاخیز تن ندادند آنها را ازخانه و کاشانه خودبیرون کند. انقلاب مردم ایران به این بختک آریامهری پایان داد و برگور سلطنت و تمام اعوان و انصار خارجه نشین شادی کرد وپایکوبی نمود. مردم بهار آزادی را جشن گرفتند. اما شاهان جدید که برتخت سلطنت محمدرضا شاه نشستند نیز برای نظر مردم ارزشی قایل نبودند، برای آنها سرنوشت مردم نزد خدا رقم زده میشد و این ماموران الهی درروی زمین باید دستورات خدا را که در کتاب آسمانی به عربی نوشته شده بود اجرا میکردند. روح الله به جای ظل الله نشست. درحکومت مکتبی نیز این مذهب بود که وسیله سلطه سیاسی ملاها قرارگرفته بود و به تدریج روشن شد که برای طبقه سرمایه داری تجاری که برقدرت نشسته است اساس، همان حفظ قدرت به هرقیمت است ومذهب فقط ابزاری دردست وی برای تداوم استبداد وی می باشد. جمهوریت با استبداد مذهبی ازهمان آغاز انقلاب درتناقض اساسی قرارداشت و اگر برملا نمیشد تضادهای طبقاتی درجامعه به رشد امروز خود نرسیده بود. جمهوریت دستآورد انقلاب مردم ایران بود وولایت فقیه وحکومت مذهبی پیرایه ای بود که برتن آن کردند. رژیم جمهوری اسلامی دراین کلاف سردرگم گیرکرده است و اکنون ولایت مطلقه سیاه فقیه وبه تبع آن حکومت شمشیر وخون مذهبی است که باید جای خود را به یک حکومت دمکراتیک و جمهوری مردمی بدهد. تاریخ ایران دراین جهت پیش میرود.



سی ویکمین سالگرد انقلاب بهمن در شرایطی فرا میرسد که ترس و سراسیمگی جلادان رژیم در همه جا به چشم می خورد. همه می بینند که بگیر و ببندهای بی سابقهﺍﻯ در کار است. بر تعداد اعدامهای وحشیانه و قربانیان هر روز افزوده می گردد. تعداد بازداشت شدگان چند ماه اخیر سر به چند هزار نفر زده است. تودهﻫﺎﻯ مردم این درندگیﻫﺎ را می بینند ولی علیرغم آن دچار ترس و واهمه نمی گردند وافزایش درندگیﻫﺎﻯ جمهوری اسلامی را با تشدید مبارزات خویش پاسخ می گویند. امروزدر آستانه برگزاری سالگرد انقلاب 22 بهمن، رژیم تبهکار احمدی نژاد ــ خامنهﺍﻯ تمام تلاش خویش را به کار گرفته است و از همۀ وسائل ترور و خفقان سود می جوید تا دستش برای هر کار که می خواهد باز بماند و به جهانیان نیز نشان دهد رژیم اسلامی "بیدی نیست که ازاین بادها بلرزد"ومی توان درمورد حساس ترین مسائل مورد مناقشه وارد مذاکره شد وازوی امتیازگرفت. لیکن مردم ایران مصمم هستند بازهم به خیابانها بیایند، افسانه قدرقدرتی رژیم را درهم ریزند و حضورشان را نه درحمایت از آدمخواران حاکم بلکه درنفی نظام مستبدجمهوری اسلامی وطرح مطالبات برحق و دمکراتیک خود نشان دهند. مردم نه ترسی ازرژیم وحشی اسلامی دارند ونه دیگرلافزنی ها و دروغﻫﺎی وی را باور میکنند. حتا جناح رانده شده ازقدرت نیز که امروز برای حفظ نظام کپک اسلامی وجلوگیری از فروپاشی آن دراپوزیسیون قرارگرفته است، به دروغﻫﺎﻯ باند حاکم می خندد و بدان باور ندارد. به جرئت می توان گفت که نفرت مردم نسبت به رژیم امنیتی ــ نظامی احمدی نژاد ــ خامنهﺍﻯ، بدبینی آنها نسبت به آن چه گفته می شود و تبلیغ می گردد هیچ گاه به اندازۀ امروز نبوده است. پیکار قهرمانانۀ مردم ایران رژیم جمهوری اسلامی را به وحشت مرگ انداخته است و حلقوم وی را می فشارد. موج مبارزات مردم ایران به خارج از کشورهم سرایت کرده و عرصه را بر رژیم و مزدورانش تنگ کرده است.عربده کشیﻫﺎﻯ رژیم و تهدید و ترورمخالفین دیگر کارساز نیست ونیروهای مترقی ومیهن دوست درروز22 بهمن، به میدان می آیند و درحمایت از پیکار مردم ایران به افشای جنایات و کشتار جمهوری اسلامی دست خواهند زد.

تاریخ جمهوری اسلامی تاریخ 31 سال شکنجه و اعدام، سنگسار زنان، کشتار و سرکوب خونین دگراندیشان و دروغ و تزویر و ریا و تاریخ 31 سال غارت ثروت و دسترنج مردم ایران است. رژیم جمهوری اسلامی به رهبری ولی فقیه، سید علی خامنه ای داوطلبانه و با میل خود، ازطریق رفراندم و یا تظاهراتهای خیابانی دست ازقدرت نمی کشد، همانطور که رژیم شاه نکشید و تا آخرین روزهای حیات ننگین خویش ازگشودن گلوله به سوی مردم دریغ ننمود. بدین رو باید حقیقت را به مردم گفت و آنها را برای روز قطعی جدال یعنی قهر انقلابی علیه رژیم آماده کرد. تاریخ ایران دراین جهت پیش میرود و ما مارکسیست لنینیست ها باید این ناقوس تاریخ را که به ما گوشزد میکند بشنویم وخود را برای رهبری امواجی که درراهند آماده گردانیم. هر روز صف بندیها روشنتر میگردد و آنها که منافع خود را درچهارچوب نظام سرمایه داری ولایت فقیه و یا بدون ولایت فقیه می بینند و درلباس پیغمبران جدید ظاهرگشته اند وعدم توسل به قهر را برای مردم موعظه میکنند، دشمنان مردم ایرانند و درعمل سیاست اعمال قهر حاکمیت وانحصار آن را در دست رژیم نظامی- امنیتی جمهوری اسلامی به رسمیت می شناسند. این جریانات ضد انقلاب و طرفداران تقلبی اعلامیه جهانی حقوق بشر، ازیاد برده اند و یا خود را به نفهمی می زنند که در بیانیه جهانی حقوق بشر اصل توسل به قهر در دفاع از خود به عنوان آخرین وسیله ممکن برسمیت شناخته شده است و محافلی که چنین اصلی را نادیده میگیرند مدافع قهر و خشونت ضد انقلابی جمهوری اسلامی اند و جز این نیز نمی باشد.

مبارزات مردم ایران بسیار امید بخش است. باید امید داشت و کوشید که این مبارزات به مرحلۀ نوینی، مرحلۀ اعتصابات عمومی و سرانجام مقاومت قهرآمیز علیۀ ارتجاع داخلی بیانجامد. باید علیه توهمات سیاسی و منحرفین رفرمیست که به اصلاح رژیم چشم دوختهﺍند، مبارزه کرد و بر پاکیزگی جنبش دمکراتیک مردم و تفکیک ناپذیر بودن آن از پیکار ضد امپریالیستی و ضد استعماری و سرنگونی تمامیت نظام سرمایهﺩاری و ضد بشری جمهوری اسلامی تأکید ورزید.

مبارزات مردم ایران باید به مرحلۀ نوینی، به مرحلۀ رهبری واحد و فرماندهی سیاسی نظامی واحد و به رهبری حزب واحد طبقۀ کارگر بیانجامد. باید با تفکر پوسیدۀ خرده بورژوائی و آنارشیستی که بر طبل سیاست غیر واحد و تصمیمات غیر واحد می کوبد ایستاد و به افشای بی امان این تز انحرافی که تاریخ بارها بی اساس بودن و باطل بودن آن را به اثبات رسانده است پرداخت و جنبش را از گزند دشمنان رنگارنگ انقلاب رهانید. تنها در این صورت است که می توان به پیروزی نهائی دست یافت و جامعه را ازظلمت رژیم سرمایهﺩاری اسلامی، از بیکاری، فقر، گرانی، فساد و دزدی، ترور و شکنجه و قتل و جنایت و تمامی مظاهر نظام کهن رهانید.





سرنگون باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی!

زنده باد سوسیالیسم این پرچم نجات بشریت!

حزب کارایران(توفان)

بهمن ماه 1388

www.toufan.org

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

بالا تر از سیاهی رنگی نیست

طبقۀ کارگر چیزی جز زنجیرهای پایش را از دست نخواهد داد

تعمیق بحران اقتصادی که ناشی از سیاستﻫﺎﻯ نئولیبرالیستی رژیم جمهوری اسلامی و تأثیرات بحران سرمایهﺪاری جهانی و تحریمﻫﺎﻯ اقتصادی و هم چنین فساد گستردۀ مالیِ مافیای تجاری ــ نظامی است؛ باعث گسترش بیکاری و نابودی امنیت شغلی و گسترش فقر در بین کارگران و زحمتکشان شده است.

مختصات اقتصاد ایران را می توان با ورشکستگی صنایع و تولیدات داخلی، گسترش واردات، فرار سرمایۀ داخلی، کاهش سرمایه گذاری خارجی و غارت و چپاول ثروت ملی توسط باندهای مافیائی خواص و نیروهای نظامی و امنیتی نزدیک به قدرت خلاصه کرد.

وضعیت صنایع و بیکاری

خبرگزاری ایلنا از رشد 19 درصدی بیکاری در سال جاری نسبت به سال گذشته خبر می دهد و می افزاید: از ابتدای سال 88، اخراج کارگران در واحدهای مختلف تولیدی آغاز شد. کارگران کارخانۀ سامان نخستین گروه بودند. پس از آن نوبت به کارگران مراکز مخابراتی سقز رسید سپس روند اخراج دامان کارگران آذربایجان شرقی، کرمانشاه، ایران صدرای بوشهر، لوله سازی اهواز، ایران تفال ساوه، کشت و صنعت شمال، توزین گر، پایا، هوایار، روژن آزمون، زیبا ماندگار و صدها کارگاه ریز و درشت دیگر را گرفت . حتی واحدهای بزرگی هم چون ایرالکو، ملی سرب و روی، واگن سازی پارس و... نیز از این بلایا در امان نبودهﺍند. چند ماه پیش مدیر کل صنایع برق، الکترونیک و فناوری اطلاعات وزارت صنایع از کاهش 60 در صدی ظرفیت تولیدی لوازم خانگی در کشور خبر داد. او گفت هم اکنون ظرفیت تولید برخی از کارخانهﻫﺎﻯ تولید لوازم خانگی به صفر رسیده است.

روزنامۀ اقتصاد و آمار گزارش می دهد: فقط در سال گذشته بیش از 400 واحد تولیدی تعطیل و 200هزار نفر بیکار شدهﺍند. مجتمعﻫﺎ و کارخانهﻫﺎﻯ بزرگی هم چون صنایع خودروسازی و زیر مجموعهﻫﺎﻯ آن، ذوب آهن، پولاد مبارکه، آلومینیوم اراک، نیشکر هفت تپه، تراکتور سازی تبریز و دهﻫﺎ کارخانه و مؤسسۀ دیگر در بحران عمیق به سر می برند.

عیسی محمد کمالی از مسئولین خانۀ کارگر بوشهر به ایلنا می گوید: در چهار سال گذشته تعداد شاغلان در عسلویه از 60 هزار نفر به هشت هزار نفر کاهش پیدا کرده است. وی کاهش نزدیک به 90 درصدی تعداد شاغلان عسلویه را نتیجۀ تعطیلی کارخانهﻫﺎ و بحران صنایع می داند.

چندی پیش سرتیپ رستم قاسمی، فرماندۀ قرارگاه سازندگی خاتمﺍلانبیاء خبر از بیکاری 6 هزار کارگر در فازهای 15 و 16 پارس جنوبی داد.

نهاوندیان رئیس اتاق بازرگانی می گوید: 50 درصد از کل واحدهای تولیدی ایران ورشکست و تعطیل شدهﺍند و 50 در صد باقی مانده با 30 درصد ظرفیت کار می کنند.

اخیراً محمد عباسی، وزیر تعاون دولت دهم، اقرار کرد که حدود 4 میلیون نفر بیکار هستند که بر اساس گزارش مرکز آمار ایران که جمعیت فعال ایران را 22 میلیون و 600 هزار نفر اعلام کرده، نرخ بیکاری به 18 درصد رسیده است. البته این آمار براساس شاخص جدیدی است که افرادی که یک ساعت در هفته کار کنند را شاغل محسوب می کند .

گسترش واردات

ایلنا در مطلبی تحت عنوان "ایران تنها جای دنیاست که شرایط وارد کنندگان بهتر از تولیدکنندگان است." می نویسد: اقتصاد ایران بدون شک در چند سال گذشته بزرگ ترین پرش را در میدان واردات داشته است؛ و در مورد واردات فولاد می نویسد: واردات بی رویۀ فولاد در اثر کاهش تعرفۀ گمرکی فولاد خام و محصولات آن به صفر، باعث شده تولید کنندگان داخلی فولاد با ظرفیت 35 در صد خود کار کنند و روز به روز از ظرفیت آنها کاسته شود.

دبیر انجمن صنفی کارفرمایان چرمسازان خراسان رضوی می گوید: واردات کفشﻫﺎﻯ چینی و تایلندی منجر به تعطیلی کارگاهﻫﺎﻯ کفش و چرم شده است. او اضافه می کند که در مشهد حدود 65 کارخانۀ چرمسازی بود که در حال حاضر به 20 کارخانه رسیده و مابقی تعطیل شده است.

نایب رئیس صنایع بازیافت ایران می گوید: به علت واردات، 90 در صد از واحدهای فعال در این عرصه به مرز تعطیل کشیده شدهﺍند . رئیس اتحادیۀ تولیدکنندگان کفش در اصفهان خبر از تعطیل 50 تا 60 درصد از هزار کارگاه کفاشی در اثر واردات کفشﻫﺎﻯ چینی و تایلندی و ویتنامی می دهد.

فرار سرمایهﻫﺎﻯ داخلی و کاهش سرمایه گذاری خارجی

طبق گزارش ایلنا از 18 بانک کشور، 13 بانک با کاهش سپردهﻫﺎﻯ مردم روبرو هستند. با گسترش بحران و افزایش ریسک اقتصادی و هم چنین بحران سیاسی و ترس ناشی از عدم امنیت سرمایه، خروج سرمایه از کشور شتاب گرفته است. خبرگزاریﻫﺎ خبر از شایعۀ ورشکستگی بانکﻫﺎﻯ ملت و ملی و هجوم سپرده گذاران به این دو بانک برای گرفتن سپردهﻫﺎﻯ خود می دهند. بدهی 48000 میلیارد تومانی 6700 واحد صنعتی به بانکﻫﺎ، سیستم بانکی را با کمبود نقدینگی مواجه کرده است.

سرمایه گذاری خارجی که در سال 1386 بیش از 12 میلیارد دلار بود به 822 میلیون دلار رسیده است که البته ناشی از بی ثباتی وضعیت سیاسی می باشد.

فساد اقتصادی

سازمان شفافیت بین المللی در آخرین گزارش خود اعلام کرد که ایران در زمینۀ فساد و عدم شفافیت به رتبۀ 168 در میان 180 کشور جهان تنزل یافته است.

واگذاری سرمایهﻫﺎﻯ ملی به آقازادهﻫﺎ و خواص و نیروهای نظامی و شبه نظامی و امنیتی تحت عنوان خصوصی سازی، غارت و چپاول علنی و رسمی است که به صورت عرف درآمده است. دلالی و لابی گری و قاچاق و انحصار واردات کالاهای خاص به افراد خاص، پرداخت وامﻫﺎﻯ میلیاردی بی بازگشت به خودیﻫﺎ تمامی سیستم اقتصادی را به فساد کشانده است.

رئیس کمیسیون صنایع مجلس میزان واردات قاچاق را دست کم 17 میلیارد دلار می داند.

تنها در تهران در عرض هشت ماه 13000میلیارد تومان چک بانکی برگشت خورده است.

روزنامۀ خبر جنوب می نویسد: در حالی که ارائۀ وام به اقشار کم درآمد به هفت خوان رستم شبیه است 35 نفر، 1000میلیارد تومان تسهیلات دریافتی از بانک را پس نمی دهند.

گسترش فقر

در حالی که علی عسگری معاون اقتصادی معاونت برنامه ریزی احمدی نژاد به دروغ اعلام می کند که بر اساس شاخص اقتصادی، 15 میلیون ایرانی زیر خط فقر بسر می برند، مرکز آمار ایران اعلام کرد 47 میلیون ایرانی در فقر بسر می برند.

بر اساس اظهارات رئیس مرکز آمار ایران: در آمد خانوادهﻫﺎﻯ شش نفری در خوشۀ یک ، کمتر از 473 هزار تومان است . خانوادۀ شش نفری که درآمدش بین 473 هزار تومان تا 788 هزار تومان است در خوشه دو قرار می گیرد . در خوشه نخست حدود سی میلیون نفر قرار دارند. در خوشۀ دوم هم 17 میلیون و ششصد هزار نفر قرار دارند. به بیانی دیگر سی میلیون نفر درآمد روزانهﺍﻯ کمتر از 263 تومان معادل 30 سنت دارند که با آن می توانند یک نان سنگگ بخرند.

به دنبال تصویب لایحۀ هدفمند سازی یارانهﻫﺎ که اجرائی شدن آن از اول سال 89 خواهد بود با افزایش قیمت نفت و گازوئیل و بنزین و گاز و برق و آب و بذر و کود و نهال شروع و به تدریج شامل حذف یارانهﻫﺎﻯ گندم و برنج و روغن و شیر و شکر و دارو و خدمات پستی و خدمات ریلی خواهد شد، شاهد افزایش تورم و کاهش هر چه بیشتر قدرت خرید کارگران و زحمتکشان و به فلاکت کشانده شدن هر چه بیشتر آنها خواهیم بود .

حال در نظر داشته باشید که بر اساس آمار رسمی 4 میلیون بیکار و 47 میلیون فقیر و برنامۀ شوک تراپی افزایش قیمتﻫﺎ در شرایطی که حداقل دستمزد یک سوم خط فقر است و پرداخت آن هم بین سه تا پنجاه ماه به تأخیر می افتد و گسترش و تعمیق بحران اقتصادی و افزایش بیکاری در سال جدید بر بستر شرایطی انفجاری شاهد موج گستردهﺍﻯ از مبارزات خود جوش کارگری خواهیم بود که متأسفانه ضعف عمدۀ آن تا به حال پراکندگی و عدم سازمان یافتگی آن بوده است.

واقعیت این است که بالاتر از سیاهی رنگی نیست. طبقۀ کارگر که تا به حال در موضعی تدافعی مبارزه کرده است باید توجه کند که بهترین دفاع، تهاجم است. به میدان آمدن متشکل کارگران و اعتصاب عمومی و پیوستن جنبش دمکراتیک زنان و دانشجویان و جوانان و روشنفکران و سایر اقشار اجتماعی به این اعتصاب است که می تواند نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی را فلج ساخته و با تعرض و از موضع برتر وی را به عقب نشینی وادار کند. شرایط فروپاشی جمهوری اسلامی از همین جا آغاز می شود.

مردم، فریب نمایش "مناظره" در صدا و سیما را نخواهند خورد

پخش مناظرهﻫﺎﻯ سیاسی در صدا و سیما در مورد اوضاع و احوال کنونی نیرنگی نو برای فریب و انفعال مردم است.

چه شده به یکباره کودتاچیان به فکر مناظره و باز هم داغ کردن فضای سیاسی ایران افتادند. این ژست دمکراسی و مدنی خواهی و پخش مناظرۀ زنده میان دو دسته از ارتجاع اصلاح طلب و اصول گرا در شرایطی صورت می گیرد که هزاران نفر درزندانﻫﺎﻯ مخوف اسلامی به سر می برند، صدها نفر در همین چند ماه اخیر به وحشیانه ترین شکلی شکنجه و به قتل رسیدند، حتا شماری از رهبران و یاران نزدیک اصلاح طلب که تمام هم وغمشان فعالیت در چهارچوب قانون اساسی ارتجاعی جمهوری اسلامی است در زندان اسیرند و با شلاق وشکنجه و تهدید به مرگ مجبور به توبه شدند و با چهرهﻫﺎئی درهم شکسته در صفحۀ تلویزیون ظاهر شدند و از"رأفت اسلامی و توطئۀ انقلاب مخملی" سخن گفتند و از رهبر کودتا تقاضای عفو و بخشش نمودند. پس این نمایش مسخره نه برای دخالت مردم در سرنوشت خویش و نه برای آزادی بیان و عقیده بلکه در اوضاع و احوالی مطرح شده است که مردم در طول هشت ماه اخیر به مناسبتﻫﺎﻯ مختلف خیابانﻫﺎ را به همت پیکار متحد و فداکاریشان تحت کنترل خویش گرفتند و برای به دست آوردن آزادی و حق بیان و عقیده با گرازهای آدمخوار اسلامی جنگیدند و هم چنان می جنگند و برای چنین حقوق دمکراتیکی صدها قربانی دادند.

محتوای برنامه "روبه فردای" صدا و سیما به واقع برنامهﺍﻯ پشت به فردا و تلاشی بس عبث برای آرام کردن مردم و کشاندن آنها از خیابان به خانه و گفتمانی پوچ و بی اساس است. بر کسی پنهان نیست که کابوس برگزاری تظاهرات 22 بهمن به مناسبت سی و یکمین سالگرد انقلاب، خواب از چشمان ارتجاع ربوده و آنها را به تکاپو انداخته است. باید کاری کرد کارستان تا شرکت گستردۀ مردم معترض در این تظاهرات مهار شود و جنگ خیابانی و خلع سلاح نیروهای بسیجی و پاسدار هم چون تظاهرات روزعاشورا تکرار نگردد.

از این رو چنین برنامهﺍﻯ فقط در چهارچوب اهداف ارتجاعی نظام، زد و بند و چانه زنی بین جناحﻫﺎ و فرونشاندن شعلۀ خشم مردم است. این مناظرهﻫﺎ فقط بین خودیﻫﺎ، امتیازاتی به جناح مقابل و تنها برای فریب مردم است. از طرفی رژیم که در بین افکارعمومی منزوی شده و در محاصرۀ شبکهﻫﺎﻯ خبری بی بی سی و صدای آمریکا و دهﻫﺎ شبکهﻫﺎﻯ دیگرقرار گرفته است و در مقابل افشاگری و خبررسانی مردم کشورما در تظاهراتﻫﺎﻯ خیابانی خود را ضعیف می بیند سیاست به اصطلاح رونق بخشیدن به رسانهﻫﺎﻯ داخلی در قالب مناظرهﻫﺎ را اتخاذ کرده تا این محاصره را "درهم شکند". در همین رابطه مصطفی کواکبیان، دبیر کل حزب مردم سالاری در مورد رونق بخشیدن به شبکهﻫﺎﻯ جمهوری اسلامی و مقابله با بی بی سی و صدای آمریکا بیان داشته است که "این مناظرهﻫﺎ بازار شبکهﻫﺎﻯ خبری بی بی سی و صدای آمریکا را بی رونق می کند و هدف مناظره باید برای منفعت کشور باشد..."

اما این آقای اصلاح طلب که خود را به نفهمی می زند و به خود فریبی مشغول است توضیح نمی دهد که علت رونق یافتن رسانهﻫﺎﻯ خارجی در بین مردم چیست و ریشهﻫﺎﻯ آن کدام است. چرا در اوایل انقلاب مردم کشور ما هیچ علاقهﺍﻯ به رسانهﻫﺎﻯ برون مرزی نشان نمی دادند و این رسانهﻫﺎ اساساً هیچ رونقی نداشتند.... در همین رابطه در توفان ارگان مرکری حزب کارایران مقالهﺍﻯ تحت نام توسعۀ جهل، پنداری سفیهانه برای بقاء رژیم در آذرماه 88 انتشار یافته که به طور برجستهﺍﻯ دلایل نفوذ شبکهﻫﺎﻯ خارجی در ایران را مورد نقد و بررسی قرار داد و جمهوری اسلامی را مسبب اصلی نفوذ شبکهﻫﺎﻯ خارجی در ایران تحلیل کرد.

ما به خاطر اهمیت این موضوع تلخیص مقاله را در زیر می آوریم.

.»...وقتی آخوندها مستقر شدند و برای استقرار خویش دستﻫﺎﻯ قمه به دست را از زیر عبای خویش به در آوردند و تا زانوی اسب امام زمان خون ریختند و جنازۀ دموکراسی و آزادی را با فریادهای ﷲ اکبر به بهشت زهرا بردند آن وقت سخنان بیگانگان در ایران گوش شنوا یافت. ملاها که رادیو و تلویزیون را غصب کرده بودند به اشاعۀ دروغ و فریب مشغول شدند. همۀ آن دروغگویانی که تا دیروز دشمن خدا محسوب می شدند حال مصلحت دروغ را برای بقاء خویش شرعی و حلال می کردند.

در فردای تشییع جنازۀ دموکراسی و آزادی، در فردای قتل عام حقوق دموکراتیک و مدنی مردم، زبان انتقاد امپریالیستﻫﺎ باز شد و بذر آنها در ایران زمینۀ رشد یافت. آخوندها برای ایجاد رعب در جامعه، در کودکستانﻫﺎ موسیقی برنامهﻫﺎﻯ رادیوهای بیگانه را پخش می کردند و نظارت و دقت می کردند کدام یک از کودکان با آن موسیقی همراهی می کند و یا نسبت به آن ابراز آشنائی می نماید. آنها با این تدبیر غیر انسانی فوراً برای خانوادۀ آنها مزاحمت فراهم کرده و در صورت نیاز سر به نیستشان می کردند.

ولی آیا این روش آخوندها توانست جلوی مبارزۀ مردم را بگیرد؟ هرگز!

آیا این روش آخوندها توانست مردم را از تلاش برای آگاهی و کسب اخبار واقعی باز دارد؟ هرگز!

آیا با آدمکشی، با زندان و شکنجه و تبعید و سانسور و دروغ می شود از حرکت اجتماع جلوگیری کرد و مردم را به قهقرا کشید؟ هرگز! اگر چنین بود کلیسای قرون وسطائی در دنیا حکومت می کرد و در ایران "آریامهر" هنوز بر سر کار بود و این همه جنبش اعتراضی در ایران پدید نمی آمد.

وقتی پیشرفت علوم ادامه یافت و فن آوری شبکۀ اینترنت، پست الکترونیکی، اختراع رایانه (کمپیوترــ توفان)، پرتاب ماهواره ... پدید آمد و نیاز زمان، ملاها را مجبور می کرد به این ضرورت زمان تن در دهند آن وقت زمینهﻫﺎﻯ جدید برای کسب اخبار واقعی پدید آمد. نخست مردم به تلویزیونﻫﺎﻯ ممالک همسایه نگاه می کردند و به تدریج توسط آنتنﻫﺎﻯ بشقابی به برنامهﻫﺎﻯ بیگانه دست پیدا کردند که راست و دروغ را بخورد مردم می داد.

رژیم جمهوری اسلامی به جای این که از این تجربۀ شکست خوردۀ تاریخ درس بگیرد مانند همۀ بزدلﻫﺎﻯ مستبد تاریخ به خشونت و ارعاب متوسل شد به حریم خانهﻫﺎﻯ مردم بدون حکم دادستان، برخلاف قانون اساسی جمهوری اسلامی به صورت خودسرانه و باندهای مافیائی تجاوز کرد، امنیت مردم را به خطر انداخت آنتنﻫﺎﻯ بشقابی را ضبط کرده، پنهانی فروخت و یا تخریب نموده و صاحبان آنها را به پرداخت بهای گزاف مجبور نمود تا نگذارد اخبار مضر به حال آنها در رسانهﻫﺎﻯ خارجی نشان داده شده و به چشم و گوش مردم برسد.

آیا رژیم ملاها با این تهدید و ارعاب و دزدی و اقدامات غیر قانونی و وحشیانه موفق شد مردم را از تلاش برای کسب اخبار و اطلاعات حقیقی باز دارد؟ هرگز!

در کنار رسانهﻫﺎﻯ گروهی بیگانگان که در اساس خویش از طریق سازمانﻫﺎﻯ امنیتی امپریالیستﻫﺎ و صهیونیستﻫﺎ تغذیه می شوند تلاش برای انجام انقلاب مخملی در ایران نیز آغاز شد. دشمنان ایران که رنگ دموکراسی به خود گرفتهﺍند با شناخت از نقاط ضعف یک رژیم مستبد و فاشیستی و سلسله مراتب مافیائی آن، زمینه را برای سازمان دادن اعتراضات بر حق مردم و تکیه بر حقوق عادلانۀ آنها مناسب دیدند و خواستند که بر این موج اعتراضی بالقوه که زمینۀ مادی آن از همان اوایل انقلاب در ایران وجود داشت سوار شوند و مقاصد خویش را به کرسی بنشانند. مردم معترض و جان به لب رسیده در شبکۀ اینترنت فعال شدند، مردم در اعتراض به رژیم ملایان با ارسال پیامک توسط تلفنﻫﺎﻯ همراه که خود یک اختراع تازه بود و جهانگیر شده بود نه تنها ملاها و مذهب را مسخره می کردند بلکه راهی یافته بودند که تماسﻫﺎﻯ فوری و سرّی گرفته و از این فن در جهت سازماندهی و پخش اخبار و حتی شایعات استفاده کنند. رژیم جمهوری اسلامی که تا دیروز نامهﻫﺎﻯ ارسالی از خارج را بر خلاف قانون اساسی جمهوری اسلامی باز می کرد و مرکزی برای نظارت بر این امر در باغشاه ایجاد کرده بود حال با هجوم پستﻫﺎﻯ الکترونیکی روبرو شده بود. مردم ایران مراکز سانسور رژیم جمهوری اسلامی را دور زده بودند. در حالی که مأمورین رژیم مطبوعات ایران را از درج اخبار واقعی برحذر می داشتند و آنها را شدیداً تحت کنترل داشته خبرنگاران را یا می خریدند و یا اخراج می کردند و به امان خدا رها می ساختند تا از گرسنگی بمیرند، مردم با دوربینﻫﺎﻯ تلفن همراه صحنهﻫﺎﻯ تکان دهندهﺍﻯ از کشتار مردم را به جهان مخابره می کردند. هر ایرانی وطنپرست برای خود یک خبرنگار شده بود. دنیا در مقابل قدرت تودهﻫﺎﻯ مردم در ایران، درجۀ بالای از خودگذشتگی و شهامت آنها سر تعظیم فرود آورد. رژیم مستبد و دروغگوی جمهوری اسلامی که به وجود آتش جهنم برای خود اعتقادی ندارد و آن را برای مردم توصیه می کند در مقابل این موج بی انتها سراسیمه شد و روحاً درهم شکست. در این جنگ روانی رژیم جمهوری اسلامی به شدت باخت و در سراسر جهان و ایران بی اعتبار شد. ترس سراپای عمال رژیم را در بر گرفته است زیرا تازه می فهمند که چه سیل خشم عظیمی، دارد متراکم می شود که در آیندۀ نزدیک هرگز نمی توان مانع سرریز شدن و خروشیدن آن شد. پایهﻫﺎﻯ رژیم جمهوری اسلامی در 22 خرداد لرزید و تضادهای حاکمیت را تشدید نمود. گرچه مبارزۀ مردم فروکش کرده و از دامنۀ آن کاسته شده است ولی این تنفسی برای کسب مجدد قوا و تنفسی در فاصلۀ جنگ نخست و آخرین نبرد است. رژیم جمهوری اسلامی به جای این که بفهمد که دروغگوئی در دنیای کنونی، در شرایطی که میلیونﻫﺎ ایرانی در خارج از کشورند و با خانوادهﻫﺎیشان در ایران تماس دارند و اخبار را می برند و می آورند و بخشﻫﺎﻯ مثبت فرهنگ پیشرفتۀ غرب را می آموزند و به ایران می آورند و آن را در مقابل خرافات و سنت قرون وسطائی آخوندی افراشته می کنند، فایدهﺍﻯ ندارد، به جای آن که بیاموزد مردم را نمی شود در قرن بیست و یکم در بی اطلاعی نگاه داشت و خرافات را تبلیغ کرد و به مردم نمی شود بی احترامی نمود و مدعی شد رأی مردم فاقد ارزش است. مردم را نمی شود گلهﻫﺎﻯ گوسفند فرض کرد که نظر نداشته باشند و تنها نظر ولی فقیه درست بوده و تنها وی است که حق اظهار نظر دارد، ترجیح می دهد که از واقعیت فرار کند و مانند همۀ مستبدین تاریخ که گوش شنوائی برای نظریات مردم نداشتند دارودستهﻫﺎﻯ مافیائی خویش را مسلح کند. آنها پاسداران را مسلح کردهﺍند، بسیجیﻫﺎ را مسلح کردهﺍند، لباس شخصیﻫﺎ را مسلح کردهﺍند، آخوندهای خودی را مسلح کردهﺍند، گروهﻫﺎﻯ تروریستی خودی را که اعضای حزب مؤتلفۀ اسلامی و فدائیان اسلام و حزبﺍلله هستند مسلح کردهﺍند، هرندیﻫﺎ از خانوادۀ تروریستﻫﺎئی که نخست وزیر حسنعلی منصور را به قتل رساندند بر سر کار آوردهﺍند و... به امید این که موج مقاومت میلیونی مردم را درهم شکنند.

آخوندها می خواهند به هر قیمت مانند یک قوای اشغالگر در ایران عمل کنند و بر سر کار بمانند. آنها برای خویش "طبقۀ جدید" خلق می کنند تا پایگاه اجتماعی آنها قرار گیرد. گدا پروری به بهانه حمایت از کم درآمدها و کوخ نشینان، تقویت لومپن پرولتاریا، سرازیر کردن در آمد نفت به جیب قشر معینی از جامعه و ایجاد اقلیت کاخ نشین خودی بوروکرات، خرافات پروری و مرید جمع کنی و بذل و بخشش عناوین دکتر و مهندس به قشر معینی که مطابق با آن در مقامات معینی نصب شده و از بودجۀ کشور زالووار بدون کوچک ترین منفعت اقتصادی ارتزاق می کنند، از ویژه گیﻫﺎﻯ دیگر آخوندهاست. مثلاً بیکارهﻫﺎ و مفتخورها می توانند لیسانس و دکترای قرائت قرآن از حفظ را دریافت کنند و وزارت علوم اسلامی دکترای از حفظ خواندن قرآن را هم وزن دکترای فیزیک اتمی از دانشگاهﻫﺎﻯ معتبر اروپا و آمریکا ارزیابی می کنند. اشتباه نکنید سخن بر سر از حفظ کردن قرآن است و نه آموختن زبان عربی. بسیاری از این دکترها و دکتر زادهﻫﺎ بر وزن آقازادهﻫﺎ معنی سورهﻫﺎ و آیهﻫﺎئی را که حفظ کردهﺍند، نمی دانند. این حافظین قرآن سپس با این دانش جزئی استخدام دولت می شوند و از بودجۀ نفت و مالیات عمومی زالووار استفاده نموده و همیشه برای دستگاه مافیائی احمدی نژاد سینه می زنند. احمدی نژاد در کنار دستگاه آخوندی، دستگاه غیر آخوندی مشترکﺍلمنافع دیگری خلق می کند تا رژیم بتواند دو پای خویش را بر دو گرده قرار دهد و پایگاه اجتماعی خویش را گسترش دهد. ولی آیا این تشبثات رژیم کاری خواهد بود؟ هرگز زیرا از این "عقلﻫﺎﻯ کل" همۀ جوامع استبدادی به خود دیده است و راسپوتینﻫﺎ را به سزای اعمالشان رسانده است. چنین دستگاهﻫﺎئی در درجۀ اول در درون خود دشمنان خویش را پرورش می دهند، آنها در درون خود مارهائی را می پرورانند که برای چپاول بیشتر بر ضد خودشان دسیسه می چینند و از خوردن خون خودشان لذت می برند. احمدی نژادها دشمن پرورند زیرا نمی توانند به مردم میهنشان تکیه کنند. اخیراً برای مبارزه با اشتیاق مردم به دانائی، دستگاهﻫﺎﻯ پارازیت ساز وارد کردهﺍند تا مانع شوند که مردم با گوش دادن به رسانهﻫﺎﻯ گروهی اجنبی از آن چه در ایران می گذرد با خبر شوند. اکثریت قریب به اتفاق مردم اخبار را از رسانهﻫﺎﻯ خارجی به دست می آورند زیرا می دادند که رسانهﻫﺎﻯ تحت کنترل داخلی دروغ می گویند. خطرات ایجاد این پارازیتﻫﺎ برای سلامتی آن طور که گفته می شود به قدری زیاد است که صدای خود ملاها نیز در آمده است. چون امواج رادیوئی پارازیتﻫﺎ، دیگر موافق و مخالف رژیم نمی شناسد و همه را آن گونه که می گویند به بیماری "سرطان" مبتلا می کند. آخوندها از ترس این که خودشان سرطان نگیرند (گور پدر ملت ایران ــ توفان) به انتقاد از نصب این آنتنﻫﺎ دست زدهﺍند و خواهان آنند که آنها را برچینند و یا ترتیبی دهند که فقط "ضد انقلاب" سرطان بگیرد. آخوند سرطانی تمایلی به بقاء حکومت اسلامی ندارد زیرا آنها به مصداق بعد از مرگ من چه دریا چه سراب زندگی می کنند.

در مطبوعات ایران تأثیرات خفقان را به صورت روشن می بینیم که می نویسند:

"میزان روی آوردن مردم به ماهواره نسبت به سال قبل دوبرابر شده است"

متن خبر:

» قائم‌مقام سازمان صدا و سیما با اشاره به این كه 40 درصد مردم به ماهواره روی آورده‌اند گفت: روند گسترش ماهواره در جامعه بسیار نگران كننده است. دارابی هم چنین از رشد روزافزون حضور ماهواره در میان خانواده‌های ایرانی خبر داد و این روند را نگران كننده دانست و افزود میزان روی آوردن مردم به ماهواره نسبت به سال قبل دوبرابر شده است.

مسعود پزشكیان نمایندۀ تبریز و عضو كمیسیون بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی خواهان بررسی جدی تأثیرات مخرب پارازیت‌های ماهواره‌ای در سلامت و روان انسان شد و گفت: از نهادی كه مسئول پخش پارازیت برای مختل كردن ماهواره‌ها در شهر تهران است خواهش می‌كنیم به عواقب جدی این امواج مخرب بر سلامت شهروندان تهرانی توجه داشته باشد.

نمایندۀ تبریز خاطرنشان كرد: متأسفانه پخش پارازیت به صورت كاملاً بی ضابطه‌ای صورت می‌گیرد و در این خصوص به تنها چیزی كه توجه نمی‌شود سلامت شهروندان است.

نمایندۀ تبریز با اشاره به نقش نظارتی مجلس در دفاع از حقوق شهروندان گفت: مجلس در این مورد باید به صورت جدی وارد شود و از سلامت مردم دفاع كند. «

متوجه می شوید که نگرانی نمایندگان شورای نگهبان "بی ضابطه" بودن این اقدامات است و نه این که با این کار آزادی بیان نقض می شود و تیغ سانسور به کهکشانﻫﺎ نیز می رسد.

راه چاره را رژیم سرمایهﺪاری مافیائی جمهوری اسلامی در این دیده است که به در خانۀ هر کس که تلویزیون دارد نامۀ تهدید آمیزی ارسال دارد و "مشترک عزیز" را از عواقب دیدن برنامهﻫﺎﻯ رسانهﻫﺎﻯ اجنبی به هراساند. مأمورین رژیم مردم را تهدید می کنند که به موجب قانون هر کس در حریم خانۀ خود برنامهﻫﺎئی را در تلویزیون تماشا کند که از نظر رژیم جمهوری اسلامی مجاز نیست، وی را مجازات کرده و پوستش را می کنند. صرفنظر از این که این تهدید توخالی است و چنین امری عملی نیست و این کار نشانۀ درماندگی کامل رژیم است روشن است که ادامۀ این سیاست سانسور، تهدید، شکنجه، تعقیب، زندان و اعدام به آنجا منجر خواهد شد که همراه فروش هر تلویزیون یک مأمور امنیتی نیز اعزام کنند تا شب و روز در کنار تلویزیون مواظب باشد مردم چه برنامهﻫﺎئی را مشاهده می کنند. شکست این سیاستﻫﺎ از هم اکنون روشن است. رژیمﻫﺎئی که برای مردم کشورشان و برای انسانﻫﺎ ارزشی قائل نیستند، سرانجام محکوم به نابودی هستند. تجربۀ 30 سال مبارزه با علم و دانش، تجربۀ 30 سال تبلیغ جهل و خرافات، تجربۀ 30 سال مبارزۀ مردم در افشاء این رژیم دروغگو و ریاکار چشمان آخوندها را نگشوده است که با این روش، طناب دار را به گردن خود می اندازند. مردم برای خدا و پیغمبر نیز تره هم خرد نمی کنند دارو دستۀ خامنهﺍﻯ، احمدی نژاد که جای خود دارند... «

مناظرهﻫﺎﻯ اخیر در صدا وسیما رونقی نخواهد داشت و فقط برای فریب مردم است و بس. فرجام رژیم جمهوری اسلامی جز سرنگونی نیست.

نظری به گنجینۀ لنینی


بمناسبت هشتاد و ششمین سالگرد درگذشت لنین

21 ژانویه 1924، لنین رهبر انقلاب کبیر اکتبر شوروی و آموزگار کارگران و زحمتکشان جهان درگذشت.

لنین بر اساس تجزیه و تحلیل علمی تکامل اجتماعی روسیه، براساسی تجزیه و تحلیل علمی اوضاع بین المللی، به این نتیجه رسید که یگانه راه برون شدن از از اوضاع، پیروزی سوسیالیسم در روسیه است. این استنتاج برای بسیاری از مردان عالم آن زمان کاملاً غیرمنتظره بود. پلخانف که یکی از برجستگان علم بود در آن موقع لنین را تحقیر می کرد و می گفت که "هذیان می گوید". دیگر مردان علم که اشتهارشان کمترنبود اظهار می کردند که "لنین عقلش کم شده است" و باید او را هرچه ممکن است دور ساخت. آن موقع انواع و اقسام مردان علم علیۀ لنین که او را یک شخص مخرب علم می دانستند، زوزه راه انداخته بودند. ولی لنین هراسی نداشت از این که برخلاف جریان شنا کند و با کهنه پرستی به مبارزه برخیزد. و لنین پیروز شد. اکنون در هشتاد و ششمین سالگرد درگذشت لنین جهان در اضاع و احوال دیگری است.غلبۀ رویزیونیسم بر کشور شوراها و احیای سرمایهﺪاری، هجوم امپریالیسم به دستآوردهای تاریخی پرولتاریا و زحمتکشان، تهاجم ایدئولوژیک علیۀ مارکسیسم لنینیسم و پراکندن میکروب لیبرالیسم و انفراد منشی و نفی حزبیت و نفی لنینیسم ... شرایطی آفریده که بسیاری از روشنفکران متأسفانه مرعوب این تهاجم افسارگسیخته و شکست موقتی جنبش جهانی کمونیستی گشته و به جای درس آموزی از شکستﻫﺎ و به جای این که شجاعانه برخلاف جریان شنا کنند، با نفی لنینیسم به لیبرالیسم و اپورتونیسم درغلتیدند. اگر تا دیروز حمله به استالین مد روز بود و عده ای خود را منتقد استالین اما "مدافع لنین" جلوه می دادند، اکنون پردهﻫﺎ را کنار زده، بی پروا به لنین و لنینیسم و دیکتاتوری پرولتاریا پارس می کنند. این مردان علم که اشتهارشان کمتر از پلخانفﻫﺎ و کارل کائوتسکیستﻫﺎ نیست مدافعین لنینیسم را کهنه پرست و مخرب علم می دانند و همانند پدران دانشمندشان علیۀ لنین و لنینیسم زوزه راه انداختهﺍند. اما همان طور که لنین را هراسی نبود که برخلاف جریان آب شنا کند ما نیز در این اوضاع و احوال آشفته و دود اندود شده هراسی نداریم که بی پروا از لنینیسم به مثابۀ مارکسیسم عصر امپریالیسم دفاع کنیم و در مقابل خیل عظیم خورده بورژواهای رنگارنگ که پرچم ارتداد و سفید را به اهتزاز درآورده اند محکم و استوار بایستیم .

به جا دانستیم به مناسبت هشتاد و ششمین سالگرد درگذشت لنین مصاحبۀ رفیق استالین با هئیت نمایندگی کارگران آمریکائی در سپتامبر1927را انتشاردهیم. این مصاحبه فشردهﺍی ازآموزشﻫﺎﻯ لنینی و لنینیسم است و خواندن آن را به همۀ رهروان طبقۀ کارگر توصیه میکنیم.

افتخار جاویدان برلنین کبیر

هئیت تحریریه

پرسش یکم: چه اصول جدیدی به توسط لنین و حزب کمونیست عملاً به مارکسیسم اضافه گردید؟ آیا صحیح است اگر گفته شود که لنین به "انقلاب خلاق" ایمان داشت، در حالی که مارکس بیشتر مایل بود منتظر شود تا نیروهای اقتصادی به حد اعلای تکامل خود برسند؟

پاسخ: ..... لنین هیچ "اصول جدیدی" به مارکسیسم "اضافه نکرده است"، همان طور که هیچ یک از اصول "قدیمی" مارکسیسم را هم لغو نکرده است. لنین شاگرد کاملاً وفادار و پیگیر مارکس و انگلس بود و می باشد و کاملاً و تماماً متکی به اصول مارکسیسم است.

لیکن لنین فقط یک مجری آموزش مارکس ــ انگلس نبود. او در عین حال ادامه دهندهﻯ آموزش مارکس ــ انگلس بود.

این یعنی چه؟

یعنی او آموزش مارکس ــ انگلس را مطابق با شرایط جدیدتکامل، مطابق با مرحلهﻯ جدید سرمایهﺪاری، مطابق با شرایط امپریالیسم بسط و نکامل داد. معنای این آنست که لنین، با بسط و تکمیل آموزش مارکس در شرایط جدید مبارزهﻯ طبقاتی، چیز تازهﺍﻯ نسبت به آن چه که توسط مارکس و انگلس داده شده بود و نسبت به آن چه که ممکن بود در دورهﻯ سرمایهﺪاری ماقبل امپریالیسم داده شود به گنجینهﻯ عمومی مارکسیسم وارد کرد، در حالی که این چیز تازهﺍﻯ که به توسط لنین به گنجینهﻯ مارکسیسم وارد شده است کاملاً و تماماً مبتنی بر اصولی است که به توسط مارکس و انگلس بیان شده است.

از همین لحاظ هم هست که ما می گوئیم لنینیسم، مارکسیسم عصر امپریالیسم و انقلابﻫﺎﻯ پرولتاریائی است.

اینک مسائلی چند که لنین ضمن بسط و تکمیل آموزش مارکس، در رشتهﻯ آنها چیزهای تازهﺍﻯ آورده است.

اولا، مسئلهﻯ سرمایهﺪاری انحصاری و مسئلهﻯ امپریالیسم که مرحلهﻯ جدید سرمایهﺪاری است.

مارکس و انگلس در "کاپیتال" اصول سرمایهﺪاری را تشریح کردهﺍند. ولی مارکس و انگلس در دورهﻯ سیادت سرمایهﺪاری ماقبل انحصار، در دورهﻯ تکامل تدریجی و موزون سرمایهﺪاری و بسط "مسالمت آمیز" آن در سراسر کره زمین زندگی می کردند.

این مرحلهﻯ قدیمی در حدود اواخر سدهﻯ نوزدهم و آغاز قرن بیستم، هنگامی که مارکس و انگلس دیگر حیات نداشتند، به پایان رسید. بدیهی است مارکس و انگلس فقط دربارهﻯ آن شرایط نوین تکامل سرمایهﺪاری می توانستند حدس بزنند که به مناسبت مرحلهﻯ جدید سرمایهﺪاری که جانشین مرحلهﻯ قدیم گردیده بود و به مناسبت مرحلهﻯ تکامل امپریالیستی فرا رسید، و در آن تکامل تدریجی و موزون سرمایهﺪاری جای خود را به تکامل جهشی و فلاکتﺁور سرمایهﺪاری داده بود، ناموزونی تکامل و تضادهای سرمایهﺪاری با نیروی خاصی عرض وجود کرده بود و مبارزه برای تحصیل بازار فروش و صدور سرمایه، در شرایط حد اعلای ناموزونی تکامل، جنگﻫﺎﻯ متناوب امپریالیستی را به منظور تقسیم متناوب جهان و مناطق نفوذ، اجتناب ناپذیر کرده بود.

خدمت لنین و بنابراین آن چیز تازهﺍﻯ که لنین در این مورد آورده است عبارت از این است که او، با اتکاء به اصول اساسی "کاپیتال"، امپریالیسم را به مثابهﻯ آخرین مرحلهﻯ سرمایهﺪاری مورد تجزیه و تحلیل مبرهن و مارکسیستی قرار داد و جراحات و شریط فنای حتمی آن را تشریح نمود. بر اساس این تجزیه و تحلیل بود که اصل مشهور لنین دربارهﻯ این که در شرایط امپریالیسم پیروزی سوسیالیسم در کشورهای واحد و جداگانهﻯ سرمایهﺪاری امکان پذیر است، به وجود آمد.

ثانیاً، مسئلهﻯ دیکتاتوری پرولتاریا.

اندیشهﻯ اصلی دیکتاتوری پرولتاریا را به مثابهﻯ سیادت سیاسی پرولتاریا و به مثابهﻯ اسلوب سرنگون ساختن اقتدار سرمایه از طریق جبر و زور، مارکس و انگلس به دست دادهﺍند.

چیز تازهﺍﻯ که لنین در این رشته آورده است، عبارت است از این که:

الف ــ او قدرت حاکمهﻯ شوروی را به عنوان بهترین شکل دولتی دیکتاتوری پرولتاریا کشف کرد و در این مورد از تجربهﻯ کمون پاریس و انقلاب روس استفاده نمود؛

ب ــ او در فرمول دیکتاتوری پرولتاریا پرانتزی از نقطه نظر مسئلهﻯ متفقین پرولتاریا باز کرد و دیکتاتوری پرولتاریا را به مثابهﻯ شکل خاص اتحاد طبقاتی پرولتاریا، که رهبر است، با تودهﻫﺎﻯ استثمار شوندهﻯ طبقات پرولتاریائی (دهقانان و غیره)، که رهبری شونده هستند، تشریح نمود؛

ج ــ او با نیروی خاصی این حقیقت را خاطر نشان ساخت که دیکتاتوری پرولتاریا عالی ترین نوع دموکراسی در جامعهﻯ طبقاتی و آن شکل دموکراسی پرولتاریائی است که منعکس کنندهﻯ منافع اکثریت (استثمار شوندگان) است، ــ برخلاف دموکراسی سرمایهﺪاری که منعکس کنندهﻯ منافع اقلیت (استثمار کنندگان) است.

ثالثاً، مسئلهﻯ اشکال و طرق ساختمان موفقیتﺁمیز سوسیالیسم در دورهﻯ دیکتاتوری پرولتاریا یعنی در دورهﻯ انتقال از سرمایهﺪاری به سوسیالیسم، در کشوریست که در احاطهﻯ دول سرمایهﺪاری قرار دارد.

مارکس و انگلس دوران دیکتاتوری پرولتاریا را دورانی کم و بیش طولانی و پر از زد و خوردهای انقلابی و جنگﻫﺎﻯ داخلی می دانستند که پرولتاریا در خلال آن قدرت حاکمه را در دست دارد و تدابیری اتخاذ می نماید که جنبهﻯ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و تشکیلاتی دارد و برای برپا کردن جامعهﻯ نوین سوسیالیستی، جامعهﻯ بدون طبقات و جامعهﻯ بدون دولت به جای جامعهﻯ قدیم سرمایهﺪاری ضروری است. لنین تمام و کمال از این اصول اساسی مارکس و انگلس پیروی میکرد.

چیز تازهﺍﻯ که لنین در این زمینه آورده است، عبارت است از این که:

الف ــ او امکان ساختمان یک جامعهﻯ کامل سوسیالیستی را در کشور دیکتاتوری پرولتاریا که در احاطهﻯ دول امپریالیست است، به شرطی که این کشور در اثر مداخلات نظامی کشورهای احاطه کنندهﻯ سرمایهﺪاری دچار اختناق نگردد، مستدل ساخت؛

ب ــ او طرق مشخص سیاست اقتصادی ("سیاست اقتصادی نوین") را که به کمک آن پرولتاریا، با در دست داشتن مواضع مسلط در رشتهﻫﺎﻯ حیاتی اقتصادی (صنایع، زمین، حمل و نقل، بانک و غیره)، صنایع سوسیالیستی شده را پیوند می دهند ("پیوند صناعت با اقتصاد دهقانی") و بدین طریق تمام اقتصاد ملی را به جانب سوسیالیسم هدایت میکند، طرح نمود؛

ج ــ او طرق مشخص سوق تدریجی و انداختن تودهﻫﺎﻯ اصلی دهقانان به مجرای ساختمان سوسیالیستی را از طریق کئوپراسیون که بزرگ ترین وسیلهﺍیست که دیکتاتوری پرولتاریا میتواند به کمک آن اقتصاد کوچک دهقانی را تغییر سازمان داده و تودهﻫﺎﻯ اصلی دهقانان را با روح سوسیالیسم تربیت نماید، طرح نمود.

رابعاً، مسئلهﻯ هژمونی پرولتاریا در انقلاب است، در هر نوع انقلاب تودهﺍﻯ خواه در انقلاب علیهﻯ تزاریسم و خواه در انقلاب علیهﻯ سرمایهﺪاری.

مارکس و انگلس طرحﻫﺎﻯ اساسی نظریهﻯ هژمونی پرولتاریا را به دست داده بودند. چیز تازهﺍﻯ که لنین در این مورد آورده آن است که این طرحﻫﺎﻯ اولیه را باز هم گسترش و بسط داد و آن را به سیستم موزون هژمونی پرولتاریا، به سیستم موزون رهبری پرولتاریا بر تودهﻫﺎﻯ زحمتکش شهر و ده که نه فقط در امر سرنگونی تزاریسم و سرمایهﺪاری بلکه در امر ساختمان سوسیالیستی هنگام دیکتاتوری پرولتاریا نیز وجودخواهد داشت، بدل نمود.

به طوری که می دانیم نظریهﻯ هژمونی پرولتاریااز پرتو لنین و حزب او به طور استادانهﺍﻯ در روسیه جامه عمل به خود پوشید. ضمناً این واقعیت که انقلاب در روسیه پرولتاریا را به حکومت رساند از اینجا ناشی میشود.

در سابق معمولاً کار بدین منوال بود که کارگران هنگام انقلاب در سنگرها زد و خورد می کردند، خون می ریختند، رژیم قدیم را سرنگون می ساختند، لیکن حکومت به دست بورژواها می افتاد و آنان بعداً کارگران را مورد ظلم و استثمار قرار می دادند. در انگلستان و فرانسه وضع از این قرار بود. در آلمان وضع نیز از این قرار بود. ولی در اینجا یعنی در روسیه وضعیت صورت دیگری به خود گرفت. در اینجا کارگران فقط نیروی ضربهﻯ انقلاب نبودند. پرلتاریای روسیه، در عین حال که نیروی ضربهﻯ انقلاب بود، می کوشید که صاحب هژمونی و رهبر سیاسی تمام تودهﻫﺎﻯ استثمار شوندهﻯ شهر و ده باشد و آنان را گرد خود جمع نموده،علاقه و پیوند آنان را با بورژوازی قطع و بورژوازی را از لحاظ سیاسی منفرد سازد. پرولتاریای روسیه، در عین این که به تودهﻫﺎﻯ استثمار شونده مسلط بود، همیشه مبارزه میکرد تا حکومت را به دست خود بگیرد و آن را برای منافع خود علیهﻯ بورژوازی، علیهﻯ سرمایهﺪاری مورد استفاده قرار دهد. به همین دلیل هم هست که هر جنبش نیرومند انقلابی در روسیه، چه در اکتبر سال 1905 و چه در فوریه سال 1917، شوراهای نمایندگان کارگران را که نطفهﻯ دستگاه جدید حکومت و مأمور سرکوب بورژوازی می باشد، وارد صحنه نمود ــ برعکس پارلمان بورژوازی که دستگاه کهنهﻯ حاکمیت است و نقشش سرکوب پرولتاریا است.

بورژوازی در کشور ما دو بار تلاش کرد که پارلمان بورژوازی را احیا کند و به حیات شوراها خاتمه دهد: یکی در سپتامبر سال 1917 در زمان پارلمان موقتی پیش از این که بلشویکﻫﺎ قدرت را به دست بگیرند و دیگر در ژانویه سال 1918 در موقع "مجلس مؤسسان" پس از آن که پرولتاریا حکومت را به دست گرفته بود، ــ ولی بورژوازی در هر دو بار با شکست مواجه شد. چرا؟ زیرا بورژوازی دیگر از لحاظ سیاسی منفرد شده بود و میلیونﻫﺎ تن از افراد زحمتکش، پرولتاریا را پیشوای منحصر به فرد انقلاب می دانستند و شوراها هم از طرف تودهﻫﺎ، به مثابهﻯ حکومت کارگری خود آنها، بررسی و آزمایش شده بودند و تعویض چنین حکومتی به پارلمان بورژوازی برای پرولتاریا در حکم خودکشی بود. بدین سبب تعجب آور نیست که پارلمانتاریسم بورژوازی در کشور ما موفق نشد. بدین علت بود که انقلاب در روسیه، پرولتاریا را روی کار آورد.

این است نتایج به مرحلهﻯ عمل گذاردن سیستم لنینی هژمونی پرولتاریا در انقلاب.

خامساً، مسئلهﻯ ملی و مستعمراتی.

مارکس و انگلس که در موقع خود، وقایع ایرلند، هند، چین، کشورهای اروپای مرکزی، لهستان و هنگری را تجزیه و تحلیل کرده بودند، نظریات اصولی و بدوی را در مورد مسئلهﻯ ملی و مستعمراتی به دست دادند. اتکاء لنین در آثارش به این نظریات بود.

چیز تازهﺍﻯ که لنین در این مبحث آورده است، عبارتست از این که:

الف ــ او این نظریات را در یک سیستم موزونی مشتمل بر نظرهای مربوط به انقلابﻫﺎﻯ ملی و مستعمراتی در عصر امپریالیسم جمع کرد؛

ب ــ مسئلهﻯ ملی و مستعمراتی را با مسئلهﻯ واژگون کردن امپریالیسم مرتبط ساخت؛

ج ــ مسئلهﻯ ملی و مستعمراتی را جزئی از مسئلهﻯ عمومی انقلاب جهانی پرولتاریائی اعلام نمود.

سرانجام، مسئلهﻯ مربوط به حزب پرولتاریا.

مارکس و انگلس طرحﻫﺎﻯ اولیه را دربارهﻯ حزب به دست دادند و آن را به مثابهﻯ دستهﻯ پیشﺁهنگ پرولتاریا که بدون آن (بدون حزب) پرولتاریا نه از لحاظ به دست آوردن قدرت و نه از لحاظ تغییر ساختمان جامعهﻯ سرمایهﺪاری نمی تواند به آزادی و استخلاص خود نائل گردد، تشریح نمودند.

چیز تازهﺍﻯ که لنین در این زمینه آورده است، عبارت از اینست که این طرحﻫﺎﻯ اولیه را مطابق با شرایط جدید مبارزهﻯ پرولتاریا در دورهﻯ امپریالیسم، بسط و تکامل داده، نشان داد که:

الف حزب نسبت به شکلﻫﺎﻯ دیگر تشکیلات پرولتاریا (اتحادیهﻫﺎ، کئوپراسیونﻫﺎ و سازمانﻫﺎﻯ دولتی) که کار تعمیم و هدایت آنها به عهدهﻯ وی واگذار شده است، عالی ترین شکل تشکیلات طبقاتی پرولتاریاست؛

ب ــ دیکتاتوری پرولتاریا فقط از طریق حزب که به مثابهﻯ نیروی رهنمون آن میباشد، میتواند عملی گردد؛

ج ــ دیکتاتوری پرولتاریا فقط در موردی می تواند کامل باشد که آن را یک حزب آن هم حزب کمونیستﻫﺎ رهبری نماید که سایر احزاب را در رهبری شرکت نمی دهد و نمی تواند بدهد؛

د ــ بدون یک انضباط آهنین در حزب ممکن نیست وظایف دیکتاتوری پرولتاریا در سرکوبی استثمار کنندگان و تغییر ساختمان جامعهﻯ طبقاتی به جامعهﻯ سوسیالیستی عملی گردد.

اینست آن چیزی که لنین ضمن تصریح و بسط و تکمیل آتی آموزش مارکس، مطابق با شرایط جدید مبارزهﻯ پرولتاریا در دورهﻯ امپریالیسم، در آثار خود آورده است.

به همین جهت هم هست که در حزب ما می گویند لنینیسم، مارکسیسم عصر امپریالیسم و انقلابﻫﺎﻯ پرولتاریائیست.

از اینجا واضح و مبرهن میشود که لنینیسم را نمی شود نه از مارکسیسم جدا کرده و نه به طریق اولی در نقطهﻯ مقابل مارکسیسم گذارد.

در پرسش هیئت نمایندگی بعداً چنین گفته شده است:

» آیا صحیح است اگر گفته شود که لنین به "انقلاب خلاق" ایمان داشت، در حالی که مارکس بیش تر مایل بود منتظر شود تا نیروهای اقتصادی به حد اعلای تکامل خود برسند؟ «

من تصور میکنم چنین اظهاری به کلی غلط است. من تصور میکنم که هر انقلاب تودهﺍﻯ، اگر واقعاً انقلاب تودهﺍﻯ باشد، انقلابیست خلاق، زیرا نظم قدیم را در هم می شکند و نظمی جدید خلق و ایجاد می نماید.

البته در به اصطلاح "انقلابﻫﺎئی" که گاهی در بعضی کشورهای عقب مانده به صورت "قیامﻫﺎﻯ" بازیچهﺍﻯ یک دسته از قبایل علیهﻯ دسته دیگر روی میدهد، هیچ گونه جنبهﻯ خلاقانهﺍﻯ نمی تواند وجود داشته باشد. ولی مارکسیستﻫﺎ هرگز ای قبیل "قیامﻫﺎﻯ" بازیچهﺍﻯ را انقلاب نمی نامند. از قرار معلوم در اینجا سخن بر سر این گونه "قیامﻫﺎ" نیست بلکه بر سر انقلاب تودهﺍﻯ مردم است که طبقات ستمکش را علیه طبقات ستمگر برپا می دارد. چنین انقلابی هم نمی تواند خلاق نباشد. مارکس و لنین همانا طرفدار چنین انقلاب ــ و فقط چنین انقلابی بودند. بدین طریق واضح است که چنین انقلابی نمی تواند در هر شرایطی بروز نماید و فقط در شرایط معین و مساعد اقتصادی و سیاسی بروز آن ممکنست.

فاجعه هائیتی و اشغال آن به بهانه انساندوستی



زلزلۀ فاجعه بار در هائیتی و مرگ و ویرانی عظیم و هولناک در این کشور فقرزده، افکارعمومی و احساسات مردم جهان را به شدت تحت تاثیرقرارداده است. صحنهﻫﺎﻯ دلخراش مجروحین و کشته شدگان در صفحۀ تلویزیون وجدان عمومی مردم جهان را معذب کرده و همبستگی و همدردی مردم با قربانیان این فاجعه نیز تحسین برانگیز است و کمکﻫﺎﻯ مالی و درمانی و خدماتی به هائیتی همچنان ادامه دارد. طبق گزارشات سازمانﻫﺎﻯ کمک رسانی، بیش از یک ونیم میلیون نفر آواره، دویست هزار نفر کشته ودهﻫﺎ هزار نفر مجروح شدهﺍند. لیکن آن چه که از نظرها پنهان مانده است و سخنی از آن نمی رود همانا علل فقر و فلاکت عظیم درهائیتی، استاندارد نبودن 80 درصد ساختمانﻫﺎﻯ عمومی، فقدان سکتورهای خدماتی و شبکهﻫﺎﻯ زیرساختی و عدم برنامه ریزی و تدارکاتی در قبال شهری که همواره در معرض خطر زلزله قرار داشته است، می باشد.

چگونه است نرخ جمعیت شهری که در سال 1952، پنجاه هزارنفر است در سال 2009، به 3 میلیون نفر ترقی کرده است و دولت نیز هرگونه مسئولیتی را درقبال مردم ازخود سلب نموده و جزخدمت به یک طبقۀ کوچک مرفه جامعه و امپریالیسم جهانی دغدغهﺍﻯ نداشته است. دولت، نه نوکر مردم بلکه نوکر امپریالیسم ومجری سیاستﻫﺎﻯ نئولیبرالی است.

مسبب اصلی این فاجعه انسانی در این ابعاد گسترده و حیرت آور، امپریالیستﻫﺎ و اعمال سیاستﻫﺎﻯ نئولیبرالی توسط بانک جهانی و صندوق بینﺍلمللی پول و نفوذ و خرابکاری امپریالیسم آمریکا و مقابله با هرنوع جنبش ترقی خواهانه و استقلال طلبانه برای حق تعیین سرنوشت و سازندگی و پیشرفت در هائیتی بوده است. در مطبوعات و رسانهﻫﺎﻯ خبری از نقش مخرب و ضد انسانی امپریالیسم آمریکا در هائیتی و برانداختن رئیس جمهور منتخب و دمکراتیک این کشور، آریستیده که درسال 2004، توسط سازمان جاسوسی آمریکا ربوده شد، سخن نمی رود. آمریکا آریستیده را با عملیات تروریستی و کودتاگرانه ربود و به خارج تبعید کرد و تا کنون حق بازگشت به وی را به کشورش نداده است. تنها گناه آریستیده که موجب برکناریﺍش گردید، اعلام سیاست کنترل نسبی بر ثروت در جامعه و طرح رفرمﻫﺎﻯ اقتصادی اجتماعی به سود تهیدستان بوده است.

آمریکا بلافاصله پس از وقوع زلزله در هائیتی و در بحبوحۀ کمک رسانی دولتﻫﺎﻯ جهان و سازمانﻫﺎﻯ صلیب سرخ جهانی و دیگر نهادهای مشابه که برای نجات مردم بسیج شده بودند، فرصت را مغتنم شمرده با گسیل بیش از 5000 نیروی نظامی تمام مناطق کلیدی و مهم هائیتی را به بهانۀ مقابله با شورشﻫﺎﻯ احتمالی و حفظ "امنیت" مردم به اشغال خود درآورد تا آن را به مستعمرۀ کامل خود تبدیل کند. عربده کشیﻫﺎﻯ کمک رسانی "انسانی" آمریکا به مردم شوربخت هائیتی حرف مفت است و فقط برای فریب مردم جهان می باشد. کمکﻫﺎﻯ قابل تحسین کشور فقیر و تحت محاصرۀ کوبا به هائیتی داغ ننگی بر پیشانی دولت آمریکاست که به نسبت ثروت عظیم و توانائیﻫﺎﻯ مالی خود، کمک ناچیزی به مردم مصیبت زدۀ هائیتی کرده که آن هم به منظورپوشش تبلیغاتی برای اشغال این کشور بوده است.

حزب ما ضمن همدردی با مردم زجرکشیدۀ هائیتی به مسببین اصلی فقر و فلاکت و ویرانی در این کشور یعنی امپریالیستﻫﺎ و در رأس آن امپریالیسم آمریکا و سازمانﻫﺎﻯ نواستعماری بانک جهانی و صندوق بین المللی پول لعنت می فرستد و هرگونه دخالت نظامی و پیاده کردن سرباز در این کشور را به شدت محکوم می کند. آنچه که مردم هائیتی اکنون بدان نیاز مبرم دارد، دارو و غذا و آب و پوشاک و درمان و پرستار و پزشک است... و نه سربازان متجاوز آمریکائی که ید طولائی در اشغال و غارت و آدمکشی در ممالک ضعیف جهان داشته و هم چنان دارند.



زنده باد همبستگی بین المللی با مردم هائیتی!

مرگ برامپریالیسم جهانی و در رأس آن امپریالیسم متجاوز آمریکا!

اعدامﻫﺎﻯ بربرمنشانه خشم مقدس تودهﻫﺎ را بر می انگیزد




روز پنجشنبه 8 بهمن ماه 1388، رسانهﻫﺎﻯ رسمی جمهوری اسلامی خبر اعدام محمد رضاعلی زمانی، 37 ساله و آرش رحمانی پور 19 ساله درزندان اوین را به نقل از دادسرای عمومی و ضد انقلاب تهران گزارش دادند. طبق همین گزارش یازده نفر به اتهام "اغتشاشات و اقدامات ساختارشکنانه" در ماهﻫﺎﻯ اخیر به خصوص در روز عاشورا، به اعدام محکوم شدند که حکم دو نفر از این یازده تن در سحرگاه روز پنجشنبه اجرا شد.

اعدامﻫﺎﻯ وحشیانۀ جوانان و از طرفی عربده کشیﻫﺎﻯ احمد جنتی، امام جمعه موقت تهران، دبیر شورای نگهبان در مراسم نماز جمعه 8 بهمن ماه خطاب به رئیس قوۀ قضائیه مبنی بر « برای رضای خدا همان طور که دو نفر را اعدام کردید و دستتان درد نکند، بایستید، دیگر جای رأفت نیست، بلکه جای غلطت است...» ناشی از هراس رژیم ضدبشری جمهوری اسلامی از جنبش رو به رشد و سرنگونی طلبانۀ مردم ایران است که در خلال هشت ماه اخیر دمار از روزگار دستاربندان دزد و خونریز و جنایتکار نظام ولایت فقیه درآورده و همۀ آنها را دچارسراسیمگی و وحشت کرده است. اعدام مخفیانۀ آرش رحمانی و علی زمانی و محاکمات اخیر هدفی جز تشدید فضای ترس و ارعاب جهت مقابله با مردم آزادیخواه ایران در تظاهرات سی و یکمین سالگرد انقلاب 22 بهمن ندارد. رژیم جمهوری اسلامی ابلهانه می پندارد با فشار و ترور و اختناق برون از حد، با اعدام مخالفان می تواند محیط امن و آرامی برای مافیای جنایتکار و غارتگر حاکم فراهم آورد. غافل از این که هر یک از جوانانی که در خون می غلتند، اگر چه به آرمان خود دست نیافته در خاک مدفون می شوند، لیکن آرمان آنها به دیگران الهام می بخشد و مرگ آنها خشم مقدس تودهﻫﺎ را بر می انگیزد. حوادث اخیر در ایران به ویژه در تظاهرات روز عاشورا شاهد گویائی بر این امر است. مردم دیگر ترسی از رژیم پس مانده و کثیف جمهوری اسلامی ندارد و این رژیم است که از مردم و حتا ازخودیﻫﺎﻯ درون خود می ترسد و به هر سوئی شلیک می کند و به همه کس بدبین است. جمهوری اسلامی محکوم به فروپاشی است و جز این نیز نخواهد بود.

حزب کارایران (توفان) اعدام وحشیانۀ محمد رضا علی زمانی و آرش رحمانی را قویاً محکوم می کند و از همۀ سازمانﻫﺎ، احزاب، شخصیتﻫﺎ و نهادهای انساندوست و مترقی بینﺍلمللی می خواهد به این اقدامات وحشیانۀ رژیِم اسلامی اعتراض کنند و جمهوری اسلامی را به خاطر نقض ابتدائی ترین حقوق انسانی و مدنی مردم ایران محکوم نمایند.

سرنگون باد رژیم فاشیستی سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی!


زنده باد آزادی! زنده باد سوسیالیسم!

حزب کارایران(توفان)


دهم بهمن ماه 1388

به مناسبت سی و یکمین سالگرد انقلاب بهمن 57

یادی از رفقا مهدی اقتدارمنش و محمد جواد عرفانیان

رفقا مهدی اقتدارمنش و محمد جواد عرفانیان دو رفیق حزبی که در ٢١ بهمن ١٣٥٧ در راه پیروزی انقلاب جان باختند

موجیم که آسودگی ما عدم ماست
 ما زنده از آنیم که آرام نگیریم


تاریخ بشری همواره حاکی از مبارزات زحمتکشان و خلقﻫﺎﻯ ستمدیده می باشد. آنجا که زور هست، مبارزه هست. آنجا که بندی است، تلاشی است برای رهائی از بند. تاریخ میهنمان ایران نیز گواه صادقی بر این حکم می باشد. دیدیم که چگونه تودهﻫﺎﻯ محروم و تحت ستم ارتجاع محمد رضا شاهی را سرنگون نموده و به زباله دانی تاریخ فرستادند. همان ارتجاعی که فرزندان صادق این خاک و بوم را سالﻫﺎ به بند می کشید، شکنجه می نمود و به قتل می رسانید. پیروزی انقلاب و سرنگونی رژیم فاسد و جنایتکار پهلوی به آسانی کسب نشد. تودهﻫﺎﻯ ستمدیده آزادی خویش را در قبال خون خویش خریدند، خون هزاران جوانان جانباخته گواه بر همین امر است. و از این جملهﺍند دو رفیق محمد جواد عرفانیان و مهدی اقتدارمنش که قهرمانانه در راه کسب آزادی و استقلال جنگیدند و با افتخار در راه آزادی طبقۀ کارگر و دیگر زحمتکشان از زنجیرهای استثمار، خون خویش را داده و جان باختند. لوحۀ بلند هزاران جانباختۀ راه آزادی به ما یاد آور می شود که مبارزه با دشمنان بیرحم طبقاتی نظیر رژیمﻫﺎﻯ درندۀ پهلوی و جمهوری اسلامی امری آشتی ناپذیر است. تا زمانی که چنین رژیمﻫﺎئی در ایران حکومت می کنند هیچ قانونی که مردم را از زجر و شکنجه و کشتار مصون بدارد موجود نخواهد بود. یگانه راه رهائی مردم ایران انقلاب و استقرارسوسیالیسم است. جز این راهی برای نجات مردم ایران متصور نیست.

یاد رفقا مهدی اقتدارمنش و محمد جواد عرفانیان و همۀ شهدای راه آزادی را گرامی میداریم!


در راهی که با خون آنها ترسیم شده است به پیش برویم!


یادشان گرامی باد!

حزب کار ایران ( توفان )
تحریف کنندگان تاریخ- دادگاه مسکو( قسمت ششم)


مسکو 12 مارس 1938، (ده روز بعد از شروع دادگاه).

فقط یک سال از آن روز گذشته که در منزل روزنگولتس (یکی از متهمین دادگاه) به نهار دعوت بودیم. در آنجا نیکولای کرستینسکی (یکی دیگر از متهمین دادگاه)، دادستان ویشینسکی، قاضی اولریش، میکویان، روزف و وروشیلف نیز حضور داشتند. من این بار موفق نشدم خطر یک جنگ احتمالی را به آنها توضیح داده و مسئلۀ بدهکاری آنها را به ما مطرح کنم. بخشی از میهمانان که امروز در این دادگاه در ردیف متهمین نشستهﺍند، در واقع آرزوی جنگ را داشتند. ولی نه وروشیلف وعدهﺍﻯ دیگر، این بار یعنی یک سال پیش او موافق پرداختن بدهکاریشان به ایالات متحده بود.

همه می دانند که وروشیلف در واقع نمایندۀ خط استالین بود، خطی که نه تنها خواهان یک جنگ زود رس نبود بلکه سیاست جبهۀ ضد فاشیستی جهت منفرد کردن آلمان جنگ افروز را دنبال می کرد و حتیﺍلامکان سعی در عقب انداختن تاریخ شروع جنگ را داشت. برخلاف متهمین که برای رسیدن به قدرت حاضر بودند حتی میهنشان را به فاشیستﻫﺎ بفروشند. در دادگاه دادستان روی این نکته انگشت گذاشته و از بوخارین جواب می خواهد. در مورد مذاکرات با آلمان بوخارین اعتراف می کند که ترتسکی حاضر بوده اوکرائین را در اختیار آلمانﻫﺎ بگذارد ولی اضافه می کند که او، بوخارین، خود را متعهد به ترتسکی نمی دانست. بوخارین هم چنین افزود که نقشۀ دستگیری استالین و اسوردلف نیز موجود بود.

دادستان- آیا شما موافق این مذاکرات بودید؟

بوخارین- من تکرار می کنم، آقای دادستان، چون با آن مخالفت نکردم، بنابراین از آن پشتیبانی کردم.

دادستان- ولی شما ادعا می کنید که تا قبل از مذاکرات از آن اطلاعی نداشتید.

بوخارین- این ادعای من بهیچ وجه با اظهارات کنونیﺍم در تضاد نیست.

مشاهده می کنید که این آقای بوخارین که بنا بر تبلیغات بورژوازی نه تنها بی تقصیر است بلکه روحیهﺍش در زندان در اثر شکنجه شکسته شده و او را مجیور به اعترافات دروغین کردهﺍند، چگونه دادستان دادگاه را گستاخانه به بازی گرفته است؟! البته دادستان به کار خود ادامه می دهد و شرکت مستقیم شخص بوخارین را در فعالیت جاسوسی به اثبات می رساند. او از ریکف رهبر دیگر گروه سئوال می کند:

» دادستان- آیا تماسﻫﺎﻯ جاسوسی با لهستانیﻫﺎ از طرف بخشی از تشکیلات شما و به دستور شما برقرار می شود.

ریکف- بله.

دادستان- جاسوسی؟

ریکف- بله.

دادستان- آیا بوخارین نیز در این تماسﻫﺎ شرکت داشت؟

ریکف- بله.

دادستان- پس هم شما و هم بوخارین شرکت داشتید؟

ریکف- درست است...

دادستان- آیا خود را در مورد جاسوسی مقصر می دانید؟

ریکف- اگر مسئله بر سر سازماندهی می باشد، من البته در این مورد خودرا مقصر می دانم.

دادستان- متهم بوخارین، آیا شما خود را در رابطه با جاسوسی مقصر می دانید؟

بوخارین- نخیر!

دادستان- حتی بعد از این که ریکف و شارانگوویچ شرکت شما را در جاسوسی تائید کردند؟

بوخارین- من ادعا می کنم که بی تقصیرم!

(منظور دادستان از تائید شارانگوویچ بازجوئیﺍﻯ است که قبلاً به عمل آمده بود. در آنجا دادستان رو به ریکف و بوخارین می گوید):

دادستان- واقعیت این است که شما گروهی مخفی از افرادتان را تحت رهبری گلودد، چریاکف و شارانگوویچ در روسیۀ سفید داشتید. آیا این درست است شارانگوویچ؟

شارانگوویچ- بله درست است.

دادستان- آیا درست است که شما به دستور بوخارین و ریکف و تحت رهبری آنها با سازمان جاسوسی و فرماندهی نظامی لهستان تماس بر قرار کردید؟

شارانگوویچ- بله...

دادستان- بنابراین چه کسانی جاسوسی شما را سازماندهی می کردند؟

شارانگوویچ- ریکف و بوخارین.

بنابراین انکار بوخارین را باید در واقع چنین تفسیر نمود که "من خودم" جاسوسی نمی کردم بلکه جاسوسی دیگران را سازماندهی می کردم. همان طور که قبلاً نیز گفتیم، این تاکتیک دفاعی بوخارین در طول تمام دادگاه بود. یعنی انکار هر جنایت مشخص و فقط تقبل مسئولیت کلی. در مورد ترور رهبران حزب و دولت نیز "دفاع" بوخارین از خود، این مفهوم را پیدا می کند. این شخص بوخارین نبود که بلشویکﻫﺎ را ترور می کرد، او "فقط" گروهﻫﺎﻯ تروریستی را سازماندهی می نمود. البته که او یک رهبر و تئوریسین بود و کارهای عملی را به دیگران واگذار می نمود. بالاخره توطئه گری سازمان یافته نیز تقسیم کار مخصوص خود را دارد. رئیس مافیا هم ممکن است شخصاً مرتکب هیچ جنایت مشخص نشود!

البته در همین رابطه یعنی ترور رهبران حزب، موردی وجود داشت که منحصراً به فرد بوخارین مربوط می شد و ربطی به سایر اعضاء گروه نداشت و آن نقشۀ ترور لنین در سال 1918 بود. دادستان جهت اثبات ادعای خود سه نفر از رهبران سابق اپوزیسیون چپ در آن دوران را به عنوان شاهد آورد که همگی تائید کردند که چنین نقشهﺍﻯ وجود داشت.

محور اصلی این اپوزیسیون را که بوخارین نیز در آن دوران یعنی سال 1918 جزو آن بود، مخالفت با صلح برست لیتووسک تشکیل می داد. اکنون بوخارین در دادگاه با این استدلال از خود دفاع می نمود که گویا برکناری لنین از رهبری حزب آن موقع بهیچوجه جرم محسوب نمی گردید چرا که در اوائل، این اپوزیسیون (یعنی مخالفان صلح برست) با پشتیبانی ترتسکیستﻫﺎ اکثریت داشته ولی بعد که در اقلیت قرار گرفت (منظورش بعد از بحثﻫﺎ و سخنرانیﻫﺎﻯ معروف لنین در دفاع از صلح برست) آنها طبق گفتۀ بوخارین به فکر دستگیری لنین و تشکیل دولت جدیدی افتادند. بوخارین هم چنین افزود که نقشۀ دستگیری استالین و اسوردلف نیز موجود بود.

ملاحظه می کنید این کمونیست سترگ از چه روح دموکراتی برخوردار بود!؟ همین که در اقلیت قرار می گرفت مغز توطئه گرش به کار می افتاد. توطئه گری این مغز در همان اوایل پیروزی انقلاب اکتبر سالﻫﺎﻯ 1917 / 1918 شروع شد و تا آخرین لحظۀ عمرش ادامه داشت. باز، جهت اثبات، از اسناد تاریخی کمک می گیریم. یکی از دبیران کمینترن در سالﻫﺎﻯ 1920 /1930 یک کمونیست سوئیسی بنام ژول هومبرت درور بود که در سال 1943 به مواضع سوسیال دمکراسی غرب گرویده و به دبیری بخش فرانسوی حزب سوسیال دمکرات سوئیس درآمد. این شخص خاطرات مفصلی نوشته که در چندین جلد به چاپ رسیده است. در این خاطرات از ملاقات خود با بوخارین در سال 1929 در مسکو سخن به میان آورده، می نویسد:

" ما ساعتﻫﺎ بی پروا با هم صحبت کردیم. در این گفتگو بوخارین از تماسﻫﺎﻯ خود با فراکسیون زینویف ــ کامنف جهت هماهنگی مبارزه علیۀ قدرت استالین تعریف کرد. من از او پنهان نکردم که با برقراری این نوع ارتباطات بین گروهﻫﺎﻯ اپوزیسیون موافق نیستم. بوخارین هم چنین به من گفت که آنها تصمیم گرفتهﺍند برای خلاص شدن از شر استالین به ترور فردی دست بزنند. هم چنین در این مورد مخالفت خود را ابراز داشتم."

این سند تاریخی ثابت می کند که بوخارین در سال 1929 یعنی 9 سال قبل از تاریخ دادگاه و 8 سال قبل از دستگیریﺍش توطئۀ دبیر کل حزبی را که خود در آن نه تنها عضو بوده بلکه مقام حساسی را نیز در اختیار داشته، می چیده است. مگر استفاده از ترور فردی برای به قول خودشان "خلاص شدن از شر استالین" معنی دیگری دارد؟ منظور از "هماهنگی مبارزه علیۀ قدرت استالین" هم کاملاً روشن است: "یعنی نه تنها تشکیل فراکسیون بلکه ایجاد رابطۀ تشکیلاتی بین فراکسیونﻫﺎﻯ چپ و راست که هر دو ناقض اصل مرکزیت دموکراتیک یعنی اصول تشکیلاتی حزب کمونیست می باشد، حزبی که به قول بوخارین با عضویت خود مرامنامه و اساسنامۀ آن را قبول کرده بود ولی مغز توطئه گر را چه کاری با اصل و اصول و مرام و غیره؟

در این جا سئوال پیش می آید که چگونه افرادی مانند بوخارین که توطئه گری شان از فردای پیروزی انقلاب اکتبر شروع شده بود، سالﻫﺎﻯ سال در حساس ترین مقامات حزب و دولت قرار داشتند، بدون این که کشف شوند و مدتها قبل از سالﻫﺎﻯ 1938 مورد محاکمه قرار گیرند. جواب این سئوال خیلی روشن است؛ اتفاقاً درست به خاطر این که در جامعۀ سوسیالیستی شوروی در دوران استالین شیوهﻫﺎﻯ پلیسی تفتیش عقاید بر جامعه حاکم نبود، آن طور که تبلیغات بورژوازی ادعا می کند. همان طور که می بینیم توطئه گران سالﻫﺎﻯ سال به سازماندهی مخفی خود مشغول بودند و فقط وقتی وارد مرحلۀ عمل شدند و با ترور سرگئی کیروف یکی از همرزمان نزدیک استالین، در سال 1934 موج تروریسم و خرابکاری سراسر شوروی را فرا گرفت، تحقیقات ارگانﻫﺎﻯ امنیتی شبکهﻫﺎﻯ سازمان براندازی آنها را یکی پس از دیگری کشف کرده و مسئولین و اعضای آنها را به دادگاه تحویل دادند. در این که این یک توطئۀ سراسری براندازی خطرناکی که بسیار نزدیک به موفقیت بود، ناظران بینﺍلمللی آن زمان متفقﺍلقول بودند. به عنوان مثال سفیر آمریکا در شوروی (دیویس) که خود حقوقدان بوده و قبل از فعالیت دیپلماتیکﺍش به کار قضائی اشتغال داشته، در خاطرات خود می نویسد:

"مسکو 8 مارس 1938: در هفتۀ گذشته هر روز در دادگاه بوخارین حاضر بودم... این دادگاه از نظر فکری برایم جالب بود چرا که مسئلۀ قدیمی اعتبار شواهد و مشکل تشخیص حقیقت از دروغ را مطرح می کرد، مسئلهﺍﻯ که من بارها با آن، در دورانی که خود، جلسات دادگاهی را اداره می کردم، روبرو بودم. تمامی ضعفﻫﺎﻯ اساسی طبیعت انسان و خود خواهی در بدترین شکل آن در طول جلسات دادگاه آشکار شد. این دادگاه خطوط اصلی توطئهﺍﻯ را فاش نمود که خیلی نزدیک بود، در سرنگونی حکومت شوروی موفق شود."

و در بخش دیگر خاطرات می خوانیم:

"17 مارس 1938: بعد از مشاهدات روزانهﺍم از اوضاع و طرز برخورد متهمین، تائیدات ناآگاهانهﺍﻯ که در گزارشات آنها نهفته بود و جزئیات دیگری که از لحاظ حقوقی قابل توجه بودند، به این نتیجۀ کلی رسیدم که مقصر بودن متهمین سیاسی ثابت شده، آنها نسبت به جنایاتی که در قانون شوروی ذکر شده مجرم شناخته شده و می بایستی به مجازات مندرج در قانون محکوم شوند. دیپلماتﻫﺎئی که دادگاه را مرتب دنبال کردند، در مجموع بر این نظرند که دادستان ثابت نمود که یک اپوزیسیون سیاسی قوی و یک توطئۀ بیش از حد خطرناک وجود داشته و اظهار می دارند که وجود چنین توطئهﺍﻯ بسیاری از نکاتی را که در اوضاع شوروی در شش ماه اخیر برایشان مبهم بوده، روشن می سازد."

در تاریخ 13 مارس 1938 دادگاه رأی خود را اعلام نموده و 18 نفر را به تیرباران و 3 متهم را به حبسﻫﺎﻯ طولانی محکوم نمود و بدین ترتیب بزرگ ترین و آخرین دادگاه از دادگاهﻫﺎﻯ مسکو به پایان رسیده و آخرین و مهم ترین دسته از اعضاء، مسئولین و رهبران بلوک راستﻫﺎ و ترتسکیستﻫﺎ به سزای اعمال خود رسیدند.

یک سال بعد از تاریخ این دادگاه جنگ دوم بینﺍلمللی با حملۀ هیتلر به لهستان شروع شد و 2 سال بعد از شروع جنگ چکمه پوشان نازی بعد از فتح مناطق عمدۀ اروپا و ایجاد یک پشت جبهۀ مطمئن در غرب به سرزمین اولین و تنها کشور سوسیالیستی جهان سرازیر شد و بدین ترتیب به آرزوی دیرینۀ امپریالیسم جهانی جامه عمل پوشاندند. به رابطۀ این جنگ خانمانسوز با دادگاهﻫﺎﻯ مسکو در طول مقاله مختصراً شاره نمودیم ولی از آنجائی که این جنبۀ دادگاهﻫﺎ را مهم تراز همه می دانیم و به واسطۀ این جنبه اهمیت دادگاهﻫﺎ نه تنها برای مردم شوروی و بحث پیرامون دوران حکومت استالین بلکه برای سرنوشت بشریت روشن می شود، ما به جای جمعبندی از خودمان تحلیلی را در این جا می آوریم که سفیر وقت آمریکا بعد از حملۀ آلمان به شوروی تحت عنوان "ستون پنجم در روسیه" دربارۀ رابطۀ دادگاهﻫﺎﻯ مسکو با این حمله نوشته است لازم به توضیح است که این تحلیل بعد از برگشت او به ایالات متحده به رشتۀ تحریر در آمده است.

"وقتی از مراسم جشن دانشگاه قدیمیﺍم برمی گشتم و از شیکاگو گذر می کردم، از من خواستند که برای کلوب دانشگاه و جمعیت ویسکانیسن سخنرانی بکنم. درست 3 روز بود که از حملۀ هیتلر به روسیه می گذشت یکی از حضار سئوال کرد: "راستی ستون پنجم روسیه چه شد ؟".

بدون یک لحظه مکث جواب دادم: وجود ندارند، در این آخرین تجاوز نازیﻫﺎ، صحبتی از"کارداخلی" پشت جبهۀ روسﻫﺎ در تطابق با فرماندهی نظامی آلمان به میان نیامد. وقتی هیتلر در سال 1939 به چکسلاواکی حمله کرد، تشکلﻫﺎﻯ فاشیستی چکسلاواکی موسوم به "هن لاین" با فعالیت آکتیو نظامی خود به کمک او شتافتند. در حمله به نروژ نیز اوضاع همین طور بود ولی در حمله به شوروی از "هن لاینی"ﻫﺎﻯ سودتSudet ، تیسوئیﻫﺎﻯ اسلاواکی، گرلهﻫﺎﻯGrele بلژیکی و کیسلینگﻫﺎﻯ Quislingنروژی خبری نبود (اینها همه ستون پنجمﻫﺎﻯ هیتلر بودند ــ مترجم) وقتی به این مسائل فکر می کردم، متوجه شدم که جریاناتی که در روسیه در طول اقامت من در آنجا اتفاق افتاد، اهمیتی داشتند که آن موقع من به آن واقف نبودم... هیچ کس از ما در روسیۀ سالﻫﺎﻯ 1937 /1938 به چیزی شبیه فعالیت ستون پنجم فکر نمی کرد. این اصطلاح رایج نبود... تازه در طول دوسال اخیر، فعالیت تشکلﻫﺎﻯ آلمانیﻫﺎ در آمریکای شمالی و جنوبی توسط اف.بی.آی فاش شده و عملاً دیدیم که جاسوسان آلمان چگونه در نروژ، چکسلاواکی، و اطریش با همکاری فعال با عناصر خیانتکار از داخل زمینه را برای حملات هیتلر آماده می ساختند.

چنین فعالیتی و چنین روشی در روسیه به عنوان حلقهﺍﻯ در زنجیر نقشۀ آلمانیﻫﺎ به سال 1935 برمی گردد. در سال 1936 هیتلر سخنرانی معروف خود را در نورنبرگ ایراد کرد و در آن آشکارا هدفﻫﺎﻯ خود را نسبت به اکرائین فاش نمود. امروز به نظر می آید که دولت شوروی آن موقع از نقشۀ رهبری نظامی و سیاسی آلمان و هم چنین آماده ساختن زمینه از فعالیتﻫﺎﻯ "داخلی" در روسیه جهت آماده ساختن زمینه برای حملۀ آلمان کاملاً آگاه بوده است... دولت شوروی به طور جدی از این فعالیت نگران بود و تصمیم گرفت آن را ریشه کن کند. وقتی حملۀ آلمان (1941) شروع شد، ستون پنجمی که آلمانیﻫﺎ سازمان داده بودند، متلاشی شده بود.

واقعۀ دیگری که در آن زمان غیر قابل فهم بود ولی اکنون که پروسۀ آن طی شده، مفهوم پیدا می کند، بستن سفارتخانهﻫﺎﻯ آلمان و ژاپن در سالﻫﺎﻯ 1937 / 1938 توسط دولت شوروی بود. این عمل بدون کوچک ترین ملاحظه و با بی تفاوتی شدیدی نسبت به احساسات کشورهای مربوطه انجام گرفت و تنها دلیلی که از طرف دولت شوروی داده شد، این بود که این سفارتخانه ها به فعالیت سیاسی اشتغال داشتهﺍند...

آن چیزی که در دادگاهﻫﺎﻯ سالهای 1937 / 1938 فاش شد، در واقع قضیۀ جنجال آمیز یک فعالیت زیر زمینی ستون پنجم در روسیه بود که ارتباط مخفی با دول آلمان و ژاپن داشت.... این ستون پنجم مستقیماً با این هدف کار می کرد که استالین و مولوتوف را ترور کرده و یک کودتای نظامی علیۀ کرملین به رهبری ژنرال توخاچفسکی که مرد درجه 2 ارتش سرخ بود، انجام دهد...

دولت شوروی انرژی و دقت زیادی را وقف تصفیۀ صفوف خود نمود.

فرماندۀ ارتش سرخ وروشیلف اظهار داشت:

"برای یک دزد خیلی آسان تر است وارد منزل شود، وقتی شرکای جرمی در داخل منزل دارد که در را بروی او باز می کنند. ما کار این شرکای جرم را یکسره کردیم."

ژنرال توخاچفسکی آن طور که قرار بود در مراسم تاجگذاری در لندن شرکت نکرد، بلکه او را جهت اجرای یک مأموریت به منطقۀ ولگا فرستادند. می گویند قبل از این که به هدف برسد او را دستگیر کردند چند هفته بعد، در تاریخ 11 ژوئن بعد از یک دادگاه نظامی پشت درهای بسته همراه با 11 نفر از افسران درجه اول ارتش سرخ تیرباران شد.

تمامی این دستگیریﻫﺎ، تصفیهﻫﺎ و اعدامﻫﺎ که این قدر وحشیانه به نظر می رسیدند و در آن زمان تأثیر عمیقی روی افکار عمومی جهان گذاشتند در واقع نشانهﺍﻯ از عکس العمل شدید و مصممانۀ دولت استالین جهت حفظ خود بودند نه تنها در مقابل یک یورش از داخل بلکه هم چنین در مقابل یک حملۀ از خارج. دولت کار خودرا بسیار جدی انجام داد و کشور را از عناصر خیانتکار آزاد کرد."

(جوزف دیویس مأموریت مسکو) ادامه دارد