۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه


بمباران ناتوعامل اصلی فروپاشی رژیم معمرقذافی

                                          اینهمه هیاهوبرای چیست؟



سرانجام بعد از چندین ماه بمباران وحشیانه ناتو به کارگردانی امپریالیست آمریکا، رژیم معمر قذافی که همین تا  شش ماه پیش رژیم سربراه ومتمدنی برای همکاریهای اقتصادی و سیاسی با ممالک امپریالیستی بود،فرو پاشید و دروازه های باب العزیزیه به تصرف شورشیان مخالف قذافی درآمد. بمباران هوائی ناتو درخلال این  پنج ماه اخیر علاوه بر ویرانی زیر ساخت کشور، نابودی هفتاد درصد شبکه آب رسانی ، ویرانی شبکه برق و تاسیسات، مدارس و کارخانجات و.... هزاران کشته و مجروح نیز بر جای گذاشته واین امر در رسانه های بی وجدان امپریالیستی هیچ بازتابی نداشته است. تخریب زیرساخت اقتصادی لیبی که با پول نفت این ملت در چند دهه اخیر بنا شده ، هدفی آگاهانه برای بازسازی مجدد لیبی و غارت ثروت این کشور توسط انحصارات امپریالیستی ووابسته کردن کامل این کشور به امپریالیسم جهانی است. اعتراضات برحق مردم لیبی علیه رژیم دیکتاتوری قذافیکه با الهام از بهار عربی، انقلاب  تونس و مصر آغاز شد بخاطرفقدان رهبری انقلابی و شرایط خاص لیبی در تکاملش به آلت دست امپریالیستها تبدیل گردید وعملا سرنوشتش با منافع  نیروهای استعماری وغارتگران بین المللی کره خورده است.

 سرنگونی رژیم لیبی ادامه همان سیاست نظم نوین امپریالیست آمریکا درمنطقه و ادامه اشغال افغانستان و عراق درشکل دیگری است .بدین رو اینهمه هلهله "آزادی و دمکراسی" وتبلیغات بیشرمانه رسانه های امپریالیستی فقط برای فریب افکارعمومی است وبرانداختن رژیم قذافی توسط امپریالیستهاربطی به آزادی مردم ندارد.همانطور که سرنگونی رژیمهای طالبان و صدام حسین برای مردم آزادی و امنیت و عدالت اجتماعی به ارمغان نیاورد و نمی توانست به ارمغان آورد سرنگونی قذافی نیز توسط دزدان و ددانبین المللی جز ویرانی و مصیبت بیشتر به ارمغان نخواهد آورد.پیکار برای آزادی ودمکراسی بدون مبارزه علیه غارتگران بین المللی سراب است.

تجربه مبارزه مردم در لیبی نشان می دهد که فقدان یک رهبری منسجم و نیروی اپوزیسیونی که بتواند بر روی پای خود بند باشد تا بتواند در مانورهای سیاسی شرکت فعال داشته باشد چگونه می تواند وضعیتی ایجاد کند که به بن بست سیاسی بیشتر شبیه است و بجای تاثیر گذاری مستقلانه و آگاهانه بر روند تحولات، وضعیتی ایجاد می شود که جنبش به دنبال تحولات کشیده شده از چاله به چاه می افتد . جنبشی که مصالح عالیه میهن خویش را درک نکند و به آلت دست مقاصد امپریالیستها تغییر ماهیت دهد طبیعتا در وضعیتی نخواهد بود که در صورت تغییر نظام لیبی بتواند در سراسر کشور اعتماد عمومی را بخود جلب کند و مورد احترام عمومی باشد. این جنبش خود به ایجاد یک جنگ داخلی دراز مدت دامن می زند. دست التماس به سمت نیروهای جنایتکار و متجاوز ناتو دراز کردن و از آنها طلب یاری نمودن تیر خلاص به جنبش مردم لیبی است.

کمونیستها نمی توانند کورکورانه از هر جنبشی تنها به علت شرکت وسیع توده ها در آن حمایت کنند. این جنبشها باید در مسیر پیشرفت خود در خدمت منافع راهبردی انقلاب جهانی یعنی در خدمت استقرار نیروهائی باشند که دموکراسی را با مبارزه ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی پیوند می زنند و بشریت را در عرصه مبارزه اجتماعی گامی به جلو سوق می دهند. این جنبشها باید در خدمت مبارزه جهانی ضد امپریالیستی و برای شکستن جبهه سیاه ضد انقلاب جهانی بوده و سنگر آنها را تضعیف نماید. وگرنه در ایران، نیروهای اپوزیسیون مترقی باید از حرکت سلطنت طلبها و سازمانها و  محافل رنگارنگ سیاسی که خواهان براندازی رژیم جمهوری اسلامی هستند تا امپریالیستها و صهوینیستها کشور ما را غارت کنند به حمایت برخیزند و یا اینکه از اوباما و سارکوزی و... دعوت کنند که به ایران حمله کرده و کشور ما را از دست آخوندها نجات داده و حقوق بشر را در ایران متحقق سازند.

نیروهای مترقی باید با تجاوز ممالک امپریالیستی به لیبی و دخالت در امور داخلی لیبی به بهانه حمایت از مردم غیرنظامی مخالفت کنند. ماهیت و اهداف تجاوز امپریالیستی به لیبی همان چیزی است که در  افغانستان و عراق رخ داده و همچنان ادامه دارد. بدا به حال جریانات سیاسی که به بهانه دفاع از مردم لیبی به هورا کش ممالک امپریالیستی تبدیل شدند و شرم ندارند که ازاین توطئه ضد بشری و استعماری جویده جویده حمایت نمایند.

فروپاشی رژیم معمر قذافی سرنوشت همه رژیمهای دیکتاتوریست که به مردم خود پشت کرده ، با اعمال سرکوبخشن و نقض آزادیهای دمکراتیک و تبدیل کشور به ملک شخصی خود...زمینه دخالت و توطئه امپریالیستها در کشور را فراهم می آورند.فقط با اتکا به مردم بوِیژه کارگرانوزحمتکشان و پیوند مبارزه برای دمکراسی و آزادیهای دمکراتیک و عدالت اجتماعی با پیکار علیه امپریالیسم و صهیونیسم است که می توانسره ازناسره را ازهم تمیز داد، ازحمایت نیروهای مترقی جهان  برخوردار گردید و سرانجام به پیروزی رسید. راه دیگری جز این راه متصورنیست.



دست امپریالیستها از لیبی کوتاه باد!

حزب کارایران(توفان)

24 اوت 2011

www.toufan.org

۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه


"انقلاب فرهنگی اسلامی": سرکوب آزادی وعلم و خرد

مقالهﺍﯼ که از نظر خوانندگان گرامی می گذرد یکی از آخرین مقالاتی است که توسط رفیق حمید رضا چیتگر(بهمنی) به نگارش درآمده و در اردیبهشت 1366 در "راه توفان"  شمارۀ 26نشریۀ هواداران حزب کارایران در خارج از کشور  منتشر گردید.ما این مقالۀ ارزشمند را به بهانۀ 24 امین سالگرد جانباختن این رفیق و پاسخی به جاروجنجالﻫﺎﯼ اخیر کاربدستان جمهوری اسلامی درمورد طرح تفکیک جنسیتی و ادامۀ "انقلاب فرهنگی اسلامی" در دانشگاهﻫﺎﯼ ایران انتشار می دهیم و یاد این رفیق گرانقدر را گرامی می داریم.

* * * * * * * *



انقلاب فرهنگی اسلامی؟!



انقلاب فرهنگی اسلامی به وسیلۀ چماقداران و اوباشان با حمله به دانشگاهﻫﺎ شروع شد.دانشگاهﻫﺎئی که چه قبل از انقلاب بهمن و چه بعد از آن به درستی از طرف تودۀ مردم، سنگر آزادی نام گرفته بود. حتی برای امام امت! هنگام ورود به ایران ناچاراً در برنامهﺍش قبل از رفتن به بهشت زهرا توقف و سخنرانی کوتاهی در مقابل دانشگاه تهران تدارک دیده شده بود. معلوم نگشت چرا این برنامه اجرا نگردید. ظاهرا به علت تراکم زیاد جمعیت در مقابل دانشگاه! اما آن چنان که گفتار و رفتار بعدی خمینی نشان داد، علت برگزار نشدن مراسم در این بود که آنها نمی خواستند به دانشگاه چنین اهمیت و مقامی بدهند که "رهبر انقلاب" بعد ازچند سال تبعید قبل از هر جای دیگر اولین نطق خود را ولو هر چند کوتاه در مقابل دانشگاه یعنی مرکزلائیک و غیر مذهبی ایران، ایراد نماید. آنها درمغز کوچک و معیوب خود نقشۀ کوبیدن دانشگاهﻫﺎ یعنی مراکز علم و تفکر، دفاع از آزادی را می پروراندند  همان طورکه در مدت کوتاهی ماسک از چهره دریده شد و خمینی دانشگاهﻫﺎ را روسپی خانه! نامید. حمله به دانشگاهﻫﺎ درحقیقت:

"درحملۀ همه جانبۀ ارتجاع به آزادیﻫﺎﯼ دمکراتیک دستآورد انقلاب بهمن ماه به منظور استقرار فاشیسم و" تثبیت" حاکمیت خود قابل توضیح است" ( توفان شماره 63- استقرار فاشیسم در قالب "انقلاب فرهنگی")

حزب کارایران فعالانه در دفاع از دانشگاهﻫﺎ و مبارزه با ارتجاع شرکت نمود. از بعد از ظهر روز یکشنبه 31 فروردین ماه با پخش اعلامیهﻫﺎﯼ افشاگرانه و بردن شعارهای درست نظیر: "یکشنبۀ خونین دوباره تکرار شد"، "زحمتکشان بدانید دانشگاه شهید داد"، "زحمتکش، دانشجو، پیوندتان مبارک"، "دانشگاه سنگر آزادگی است، نه لانۀ مزدوران"، "مرگ بر ارتجاع، "مرگ بر آمریکا" و... مبارزۀ مردم را جهت داد. شب 59-2-2 حدود ساعت هشت و نیم "پیشگام" (دانشجویان هوادار سازمان چریکﻫﺎ) به هوادارانش رهنمود داد که دانشگاه را تخلیه نموده و در خیابان 16 آذر اجتماع کنند. چند ساعت بعد خبر رسید که پیشگام با بنی صدر به مذاکره نشست و حاضر به تخلیه از طرف "پیشگام".

جبهه در واقع شکست و بعد از ساعتﻫﺎ مبارزۀ خستگی ناپذیر روز سوم اردیبهشت دانشگاه به تصرف ارتجاع در آمد. بدین ترتیب بعد از قبضه کردن رادیو، تلویزیون و حمله به مطبوعات با تصرف دانشگاهﻫﺎ، ارتجاع برهنه و ددمنش، یکه تاز میدان می شود تا از ایران گورستانی بسازد.

"انقلاب فرهنگی اسلامی" و یا بقول بنی صدر "بعثت فرهنگی" با حمله به مطبوعات، رادیو و تلویزیون و دانشگاهﻫﺎ و در حقیقت به منظور جلوگیری از وقوع انقلاب فرهنگی واقعی که در جریان بود انجام گرفت. دانشگاهﻫﺎﯼ ایران در اواخر سلطنت محمد رضا شاه و مدتﻫﺎ بعد از انقلاب بهمن ماه مانند کندوهای بزرگ عسل شده بود که مدام پر وخالی می گردید. دانشگاه تهران با برقراری "هفتۀ همبستگی" پر موفقیت، تبدیل به مراکز آگاهی، بحث و خبر و.... گردید. مردمان عادی که تا دیروز از کنار نردهﻫﺎﯼ دانشگاه تهران بدون آن که نگاهی به درون آن بیاندازند رد می شدند، با گشایش درهای دانشگاهﻫﺎ بر روی عموم، با کنجکاوی و شوق دانستن، همراه با ترس پا به درون دانشگاهﻫﺎ می گذاشتند و قبل از همه چیز متعجب و ذوق زده به بازدید ساختمانﻫﺎ می پرداختند! حالت بچهﻫﺎئی را که داشتند بعد از مدتﻫﺎ محرومیت اسباب بازی جدیدی در اختیارشان قرارداده باشند. در "هفتۀ همبستگی" هزاران نفر به دانشگاهﻫﺎ سرازیر شدند و در بحثﻫﺎ و بازدید نمایشگاهﻫﺎﯼ مختلفی که توسط دانشجویان برپا شده بود، شرکت کردند. یک اطلاعیه پاره نگردید، موافق و مخالف حرف خود را می زد. در این مدت خون از بینی یک نفر جاری نگشت. در و دیوارهای دانشگاه تهران و خیابانﻫﺎﯼ اطراف آن تبدیل به چشم، گوش و دهانﻫﺎﯼ غول پیکری شده بود که همه چیز را می دید، همه چیز را می شنید و همه چیز را می گفت. در حالی که مرگ همه جا سایه انداخته بود. ارتش در خیابانﻫﺎ حضور داشت و شاه هنوز امیدش را ازدست نداده بود.در این شرایط سخت، اما مردم انقلابی درس دمکراسی می آموختند، آگاهی می یافتند، عناصر آشوبگر و ساواکی را خنثی و افشاء می کردند. این تجربۀ دمکراسی و آگاهی نه تنها برای شاه بلکه برای دارودستۀ ملایان نیز خطرناک بود.پس به هر ترتیبی بود می بایستی جلوی آن گرفته می شد.

اولین کاری که انجام گرفت این بود که آخوندها خود را به جنبش دانشگاهی که در آن کوچک ترین نقشی نداشتند چسباندند. بدین ترتیب که چند روزقبل از آن که خمینی به ایران بیاید، چند آخوند در مسجد دانشگاه تهران تحصن کردند که" آقا باید برگردد"! با همین عنوان ساده و مسخره و غیر طبیعی. از آن به بعد رفت و آمد تمام نشدنی ملایان به دانشگاه شروع شد (1). ملایان که در دمکراسی و آگاهی مردم مرگ خویش را می دیدند بیرحمانه به مراکز علم و دانش و آگاهی هجوم بردند، کشتند و زخمی کردند و زندانﻫﺎ را پر نمودند. رهبر" امت" فرموده بودند که مردم برای اسلام انقلاب کردند نه برای اقتصاد، " اقتصاد مال خر است"!

واضح است که انقلاب فرهنگی با چنین نحوۀ تفکری جز تحمیق و خر کردن مردم نیست! زیرا در تحلیل آخر، فرهنگ زائیدۀ اقتصاد است و بستگی به درجۀ رشد نیروهای مولده و مناسبات و شیوۀ تولیدی دارد (2). در اینجا باید اضافه کنیم که رهبر امت! تخصص در خر و مادیان و.. دارد. کافی است به رسالۀ ایشان که برای اخذ درجۀ "آیتﺍلله" نوشتهﺍند مراجعه کنید تا مطالب مفیدی دربارۀ جماع با خر و مادیان و انواع و اقسام دیگر حیوانات و مجازاتﻫﺎﯼ آن را بخوانید. مطالبی که حتی به فکر منحرف ترین نویسندۀ پورنوگراف هم نمی رسد!. البته نه به خاطر مطالب بی معنی و پوچ آن بلکه به خاطر این که مردم در مجالس خانوادگی و دوستانۀ خود، رسالۀ آقا را باز کرده و صفحهﺍﯼ از آن را با صدای بلند خوانده و می خندیدند  و جوک می گفتند!!

"انقلاب فرهنگی اسلامی" در حقیقت سرکوب کنندۀ آزادی و خرد است و شعار« اول ایمان بیاور و سپس" تعقل کن"»، در بند کنندۀ علم می باشد. پیشرفت علم که باعث رشد ضد خود یعنی مذهب گردیده است نمی تواند جائی در درون مذهب داشته باشد. علمی که فلاسفه و شعرای اسلامی از آن صحبت می کنند با علم مورد نظر ما یکی نیست. ابن سینا می گوید:

"و اما علم برین (الهی) موضوع وی، هستی مطلق است" (دانشنامۀ علائی ص 6).

"دراین علم باید سببﻫﺎئی را یافت که مرهمۀ هستی را بود" یعنی شناختن آفریدگار، همۀ چیزها و یگانگی وی و پیوند همه چیزهای بدوی.... این پاره از علم که اندرتوحید نگردد، علم الهی خوانند و علم ربوبیت گویند و اصلﻫﺎﯼ همۀ علمﻫﺎ اندر این علم درست شود" (مراجعه شود به مقالۀ امتناع تفکر در فرهنگ دینی الفبا شمارهﻫﺎﯼ 1،2،3،،4،5).

و یا ناصر خسرو می گوید:

"درخت تو گر باردانش بگیرد، به زیر آوری چرخ نیلوفری را" ــ درمتن شعربارها شاعر ما که دانائی و توانائی را می ستاید نظر بر دانش و توانائی خودساختۀ آدمی ندارد.... منظور وی در اصل همان علم و حکمت الهی است..... ازاین رو ناصرخسرو درپی بیت بالا بی درنگ هشدار می دهد: " پیمبر بدان داد مرعلم، حق را که شایستۀ دیدش مراین مهتری را".

وضع در ایران کنونی اگر بدتر از این نباشد، بهتر از این نیست. در مقالۀ "علوم انسانی و نسبت آن با عالم غرب و دیانت" می خوانیم:

"معنی علم و علم جدید را با مطلق علم و علم در زبان قرآن و حدیث و در زبان متفکران گذشته، اشتباه کنیم و احکامی را که در زبان دین در مورد علم وجود دارد، متعلق به علم جدید بدانیم. از این قول و اقوال مشابه آن، نتایج مضر به حال دین حاصل می شود. ما باید تحقیق کنیم که نسبت علم جدید و مخصوصاً علوم دنیا را اشرف علوم ندانیم و در دامان علم پرستی ــ که بت پرستی جدید است. ــ نیافتیم. البته ممکن است که یک حکم علمی (علمی به معنی عام لفظ و حکمی که بر اثر تحقیق و تعلق به دست آمده است). در ظاهر معارض با وحی باشد. در این صورت باید دراین تعارض نظر بیافکنیم و ببینیم که آیا در فهم قول غیردینی و حکم دین اشتباه نکردهﺍیم؟ و البته وقتی تحقیق کردیم و معارضه مسلم شد، پیداست که هر دینداری حکم شرع را می پذیرد"!!!(کیهان هوائی شمارهﻫﺎﯼ 710 و 711).

پس در حقیقت وحی می چربد بر تعقل. یعنی مذهب جلوی علم را می گیرد. دانشمند! دیگری می گوید:

«قانون اسلامی را نه با آمار می توان کشف کرد و نه با آمار می شود تغییر داد. اگر تمام روی زمین بگویند ما با تعدد زوجات مخالفیم، هیچ وقت این قانون لغو نمی شود، یا اگر تمام روی زمین بگویند ما طرفدار این هستیم که طلاق به دست زن باشد، هیچ وقت قانونی با این آمار اثبات نمی شود. قانونی را که خدا وضع فرموده، نه با آمارگیری می شود کشف کرد و نه می شود تغییر داد. در این زمینهﻫﺎ و مشابه اینهاست که قرآن می فرماید:

"اگر ازاکثریت مردم روی زمین اطاعت کنی تو را از خدا گمراه می کنند.برای این که اکثریت مردم تابع گمانشان هستند و می گویند روی حدس و تخمین"(انعام-116)»

حال از این که چرا خدا انسانﻫﺎئی آفرید که تابع گمانشان باشند، مسلمان، یهودی،و مسیحی و....می باشند! بگذریم.

دوباره از پس این نوشته و آیۀ قرآن، همان اطاعت کورکورانه، همان ممانعت از تفکر و تعقل به چشم می خورد. قوانین الهی ابدی است و تعطیل بردارنیست. از این روست که امام امت! می گوید:

"اگر 36 میلیون بگویند بله، من می گویم نه!" و به یکباره مضحکۀ انتخابات در"جمهوری اسلامی" را نشان می دهد. ادامه دهیم. نویسندۀ دانشمند ما در ادامۀ مقالهﺍش می نویسد:

".... ما معتقدیم که محتوای کتاب و سنت حق است. و باطل به هیچوجه به محتوای کتاب الهی راه ندارد (هرگز از پیش و پس، این کتاب حق، باطل نمی شود ــ خصلت 42)، آن وقت چگونه می توانیم در بعضی از رشتهﻫﺎﯼ علوم، نظریاتی را بپذیریم که مخالف است با نظریاتی که در کتاب و سنت بیان شده و بر اساس اعتقادمان به این دین، ملزم به این هستیم که آنها را بپذیریم؟...

جواب مختصر و مجملش این است که اگر علمی، علم بود، یعنی واقعاً حقیقتی راباز می کرد، حقیقتی که جای شک وشبههﺍﯼ در آن نبود، چنین علمی هیچگاه به هیچ دین حقیقی تعارض پیدا نمی کند.دین چیزی است که خداوند فرموده و علم خارج را نیز خدا آفریده.یعنی تکوین و تشریع از یک مبداء است. همان کسی که ما را این چنین آفریده، دستوراتی را هم آن چنان به ما فرموده که با عمل به آن دستورات، به تکامل خودمان برسیم. چگونه ممکن است کسی که دین را برای تکامل ما فرستاده، چیزی را به ما عرضه کند که برخلاف حقیقت است؟ علاوه بر این که موجب کذب و بطلان در کتاب و سنت است. دین قطعی است و محتوای علم ظنی است. اگر منظور از علم مطلبی باشد که صد درصد مطابق با واقع است خواه عقل آن را کشف کرده باشد با تجربه چنین چیزی هیچگاه مخالف با محتوای وحی نخواهد بود."(کیهان هوائی شماره 709 24 دیماه 1365).

به قصد این نقل قول بلند بالا را در اینجا ذکر کردیم، زیرا آینۀ تمام نمائی است از شدت و ضعف اسلام که نویسندۀ آن در کمال ساده لوحی و سفاهت آن را منعکس می سازد. نویسنده خود نمونۀ زندهﺍیست از بی فکری و اعتقاد کورکورانه. این است چهرۀ واقعی اسلام، اسلام راستین"، نه آن که گروهی رفرمیست می خواهند، از اسلام نشان دهند، آنﻫﺎئی که می خواهند از اسلام قرون وسطائی چیزی گوارا و قابل قبول بورژوازی ساخته و آن را با قرن بیستم وفق دهند.

تضاد بین وحی و تعقل، یعنی در حقیقت بین مذهب و علم شناخته تمام "متفکرین اسلامی" و به طور کلی تمام ایدهﺁلیستﻫﺎ بوده و هست و اغلب آنها دست آخر، عقل را نفی کردهﺍند. سنائی می گوید:



 "چند از این عقل ترهات انگیز،

چند از این چرخ و طبع رنگ آمیز"

و یا:

" برون کن طوق عقلانی به سوی ذوق ایمان شو

چه باشد حکمت یونان به پیش ذوق ایمانی"



عطار می گوید:



" چو عقل فلسفی در علت افتاد

ز دین مصطفی بی دولت افتاد

ورای عقل ما را بارگاه است

و لیکن فلسفی یک چشم راه است"



و بالاخره مولوی با تمام  وزنهﺍش به میدان می آید:



" فلسفی زهره نی تا دم زند

دم زند دین حقش برهم زند"



ولی همین مولوی از این تضادها نمی تواند گریبانش را رها کند و از روی ناچاری و بیچارگی می گوید:



" ما ز قرآن مغز را برداشتیم

پوست را بهر خران بگذاشتیم"



ناچاراً اعتراف می کند که قرآن پوستی است و مغزی، پوست از آن خران و مغز آن از آن شیران! حالا چگونه او توانسته است مغز قرآن را انتخاب کند، بر دارد و پوست قرآن را باقی بگذارد بر ما معلوم نیست. این فلاسفه و عرفا بین دو ضد، میان چکش وسندان قرار گرفتهﺍند.از یک طرف این منطق"طبیعی" مذهبیون:

 دهنده ای که به گل نکهت و به گل جان داد

به هر که آنچه سزا دید حکمتش آن داد"



و از طرف دیگر آنچه به چشم دیدنی است و فوری قابل درک یعنی "رئالیسم نحیف":

"بار خدایا! اگر ز روی خدائی

گوهر انسان همه جمیل سرشتی

چهره روی و طلعت حبشی را

مایۀ خوبی چه بود و علت زشتی؟



طلعت هندو و روی تر ک چرا شد

همچو دل دوزخی و روی بهشتی؟



از چه سعید افتاد و از چه شقی شد

زاهد محرابی و کشیش کنشتی؟



چیست خلاف اندر آفرینش عالم

چون همه را دایه و مشاطه تو گشتی؟



گیرم دنیا، ز بی محلی دنیا

به گرهی خربط و خسیس بهشتی؟



نعمت منعم چراست دریا دریا

محنت مفلس چراست کشتی کشتی؟"



هیچیک از شعرا و عرفا و فلاسفۀ مذهبی ما جان سالم از این تضاد بدر نخواهند برد وقتی در آثارشان به این تضاد پی برده می شود. تمام قافیه و وزن و زیبائی کلام و بازی با لغات و شور و حال و شیدائی هم چون بالﻫﺎﯼ زیبای پرندهﺍﯼ اوجگیر که سوخته گردد خاکستر می شود و فرو می ریزد و از آن اسکلتی حقیر و ناچیز باقی می ماند. حال باید دید تضاد بین دین و علم را چگونه می توان از میان برداشت؟     ادامه دارد

لباس شخصیﻫﺎ چه کسانی هستند؟



سخن هفته

نقل از فیس بوک توفان 25 تیرماه 1390



لباس شخصیﻫﺎ همان ادامۀ سنت چاقوکشان میدونی بازار هستند که از زمان شعبان بی مخ و طیب رضائی کارشان ادامه دارد، آنها باج گیرند و قوانین و امنیت خود را بر بازار تحمیل می کنند. آنها بر بالای سر قانون قرار دارند و همیشه در دستان حاکمیتﻫﺎ ابزار سرکوب و تحریک و ایجاد رعب و وحشت بودهﺍند. آنها نخست از مریدان آیتﺍﷲ کاشانی بودند که تودهﺍﯼ کُشی می کردند و در خدمت فدائیان اسلام قمه می کشیدند و نقش مهمی در کودتای 28 مرداد به نفع سلطنت ایفاء کردند. وقتی شعبان بی مخ به تاج بخش ملقب شد و در خدمت دربار این کانون فساد قرار گرفت، بخش بزرگی از این چاقوکشﻫﺎ و قداره بندان در تکایا و مساجد در خدمت روحانیت باقی ماندند تا برای آینده به کار گرفته شوند.

خاصیت "لباس شخصیﻫﺎ" این است که مسئولیت دولتی ندارند. به قول معروف همان "عوامل خودسر" هستند که نه کسی مسئولیتشان را به عهده می گیرد و نه خود حاضر به قبول مسئولیتﺍند. "لباس شخصیﻫﺎ" ارتش سرّی حاکمیت هستند که در وراء قوانین عمل می کنند. هر جا که حتی قوانین اسلامی نتوانند بُرش داشته باشند "لباس شخصیﻫﺎ" وارد عمل می شوند. کار آنها غیرقانونی حتی ضد قانون اساسی جمهوری اسلامی است.این دارو دستۀ مافیائی تنها برای ایجاد رعب و وحشت ایجاد شده و باید در افکار عمومی ایران و جهان این توهم را ایجاد کند که گویا آنها بخشی از مردمند و شرکتشان در درگیریﻫﺎ ناشی از اختلافات عقاید و یا سلایق با دیگران می باشد. "لباس شخصیﻫﺎ" به انواع و اقسام سلاحﻫﺎﯼ سبک گرم و سرد مجهزند و در پشت سر آنها یک لشگر تدارکاتی وجود دارد. "لباس شخصیﻫﺎ" پیشقراولان سرکوب و وحشتﺍند. این "لباس شخصیﻫﺎ" در آغاز انقلاب به عنوان مامورین کمیتهﻫﺎ عمل می کردند و برای اعمال زور و قلدری و تجاوز و دزدی از آزادی کامل برخوردار بودند. همۀ دولتﻫﺎﯼ پیشین از میرحسین موسوی گرفته تا رفسنجانی و خامنهﺍﯼ به این چماقداران تحت عناوین حزبﺍﷲ، انصار حزبﺍﷲ و... نیاز داشتند، به آنها تکیه کرده و از آنها حمایت کردند. این سازمان سرّی که به موقع به خیابان کشیده می شود سر نخش در دست خامنهﺍﯼ است.

اشغال نوبتی کشورهای „مزاحم!

(بخش سوم )



در این ارتباط بود که سوسیال دمکراسی باختری، برخلاف تمام تعهدات جمعی و قبلی، با پیشکش کردن جنبش سوسیالیستی کارگران، علاوه بر این که خاطر دول امپریالیستی خودی را نسبت به „آرامش“ پشت جبهه آسوده کرد، بلکه همزمان، افزایش بودجۀ نظامی را جهت تسهیل قتل عامی که در پیش بود مورد تائید قرار داد. در هر صورت، این جنگ ارتجاعی و راهزنانه، گو اینکه قرار بود تا رقابت گروهﻫﺎﯼ مختلف امپریالیستی را به „سرانجام“ برساند و با اسارت ملتﻫﺎﯼ بالکان به خصوص، موضوع تسلط بر دریای „آدریاتیک“ را جهت تصرف بازار شرق، لااقل برای مدتی فیصله دهد. در بین راه، پیش از روشن شدن نتیجۀ قطعی جنگ، به صورتی غافلگیر کننده با انقلاب سوسیالیستی اکتبر، با دولتی سوسیالیستی در روسیه تزاری مواجه شد. دولتی که نه فقط خواهان ادامۀ جنگ نبود، بلکه با افشای تمام قراردادهای محرمانۀ تزار، که قرار بود برای „همیشه“ مکتوم بماند، افسانۀ „آزادیخواهی“! و „صلح دوستی“! دول امپریالیستی را یکجا به لجن کشید. با پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر و حذف عملی تزاریسم، جنگ اول جهانی و بر خلاف تمام محاسبات رسمی، به مسیری بیگانه با منافع سرمایه و سرمایهﺪاری درغلتید. این „انحراف“ نا منتظر از „قاعده“ﯼ سرمایهﺪاری، از قضا دول „متخاصم“ امپریالستی را به یک آشتی استراتژیک متمایل کرد. همین امر موجب شد تا شتابان کنفرانس پاریس در سال 1918 میلادی برپا گردد، که با تعیین „غالب و مغلوب“ در جنگ، تقسیمات تازهﺍﯼ را به تناسب نیروهای موجود سرهم بندی کرد. توافقی که یک سال بعد در ورسای رسمیت یافت. دولتﻫﺎﯼ „پیروز“! بلغارستان را که به نفع جبهۀ رقیب می جنگید، از اتصال با دریای "اژه" محروم نکردند. صربﻫﺎ نیز، به دلیل گردنکشی در برابر ژرمنﻫﺎ، اجازه یافتند تا سرزمینﻫﺎﯼ "مونته نگرو"، "بوسنی" و ساحل "دالمات" را به خود ملحق کرده و پادشاهی مشترکی به اتفاق اسلاوهای جنوب، کرواتﻫﺎ و اسلوونیﻫﺎ، بیشتر به خاطر بستن راه آلمان ها به بالکان، تشکیل بدهند و...

     رویدادهای بعدی در این منطقه به علاوۀ تغییرات آرام و مداوم آرایش نیروهای بینﺍلمللی، نشان می دهد که تقسیمات فوقﺍلذکر به هیچوجه مانع از اتحاد استراتژیک دولتﻫﺎﯼ "غالب و مغلوب" امپریالیستی جهت محاصرۀ اقتصادی و سپس تهاجم نظامی علیۀ شوروی سوسیالیستی نگردید. در هر صورت، جنگ اول جهانی، و با تغییرات انکار ناپذیری که در جغرافیای سیاسی جهان و منطقۀ بالکان بخصوص به وجود آورد. با حفظ "برتری" دولتﻫﺎﯼ انگلیس و فرانسه، دولت آلمان را به نیروئی درجه 2 تنزل داد. که بر خلاف ماجراجوئیﻫﺎﯼ مداوم دولتﻫﺎﯼ انگلیس و فرانسه و در خارج از مرزهای بومی، موقتاً به درون خزید تا در فرصتی دیگر و با آرایشی "مناسب" تر، جبران مافات نماید.

     در این فاصله اما، شوروی سوسیالیستی نیز، پس از دفع ماجراجوئیﻫﺎﯼ خارجی و توطئهﻫﺎﯼ داخلی، استراتژی سیاسی جدیدی را در مقابل حاکمیت دیرپای ثروت و ثروتمندان قرار داد، که بر اساس اسناد و شواهد تاریخی موجود، جنبشﻫﺎﯼ استقلال خواهانۀ ملتﻫﺎ نیز از آن بی نصیب نماندند. به نظر من، پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا در بزرگ ترین و یکی از پر جمعیت ترین کشورهای جهان، عملاً سیاست بازار گشائی دول امپریالیستی را، از "غالب و مغلوب"! و از این نقطه نظر، جنگ اول جهانی را "نیمه کاره" قطع کرد. به همین دلیل و از فردای "ترک مخاصمه"ﯼ! برتری طلبان انگلیسی و فرانسوی و تلافی جویان آلمانی، همراه با رقیبان نوخاستهﺍﯼ چون آمریکای شمالی و ژاپن و... همواره در صد بودند تا آن را "تکمیل" کنند. با این تفاوت، که "استقلال" دهی یک گروه و "اسلام پناهی" گروه دیگر، به دلیل عدم حضور تزاریسم و امپراتوری عثمانی در صحنۀ سیاستﻫﺎﯼ منطقهﺍﯼ و بینﺍلمللی، خریدار چندانی در میان مردم نداشت. چرا که این قربانیان اصلی جنگ "نیمه کاره"ﯼ پیشین، اگر نه کاملاً، اما تا حدودی هشیار شده و زیرکانه تر از مرحلۀ ماقبل، سیر حوادث را دنبال می کردند. لذا هر ماجراجوئی شتابان و محاسبه نشدهﺍﯼ، می توانست به تکرار "فاجعه"ﯼ اکتبر در غرب و بسط نفوذ بلشویسم در شرق منجر گردد. نکتۀ مهم دیگر این که، اقتصاد درهم ریختۀ آلمان مغلوب، به خصوص صنایع شیمیائی و تسلیحاتی آن، از طریق سرمایهﻫﺎﯼ "اهدائی" دولتﻫﺎﯼ "پیروز"، بازسازی شد... در حالی که نه سیاست بازار گشائی خاتمه یافته بود، و نه تصرف بازار پر جاذبۀ شرق و از طریق گذرگاهﻫﺎﯼ دریائی بالکان، یعنی همان موضوع اصلی مورد مناقشه، حل و فصل گردیده بود. ولی این سیاست "متناقض"! علت داشت. انقلاب سوسیالیستی اکتبر، این "شوخی" نا منتظر تاریخ و درهم کوبیدن هرچه زودتر آن، عملاً تمام مانورهای تاکتیکی و استراتژیک دول امپریالیستی غالب و مغلوب را تا مدتها تحتﺍلشعاع خود قرار داده بود. پس تناقض فوقﺍلذکر، برای آنان که هنوز هوشیاری سیاسی خود را از دست نداده و در دام مهملات خر رنگ کن بورژوآزی و امپریالیسم نیافتادهﺍند... به راحتی قابل فهم است.

     در مرحله بعدی، رشد انحصاری تولید و تمرکز هرچه بیشتر آن در صنایع نظامی از یک سو، و محدودیت بازار فروش از سوی دیگر، علاوه بر تشدید رقابت، هزارها واحد تولیدی و بازرگانی را به ورشکستگی و تعطیل کشانید. بزرگ ترین قدرتﻫﺎﯼ اقتصادی جهان، قادر به تأمین ابتدائی ترین نیازمندیﻫﺎﯼ شهروندان بومی خویش نبودند. بیکاری و تورم، آخرین رمق مردم کم درآمد را در کشورهای امپریالیستی کشید و... در چنین شرایطی بود که دیکتاتوری پرولتاریا و موفقیتﻫﺎﯼ "نا" منتظر آن در عرصۀ تولید اجتماعی، بدون هرگونه مانور نظامی برون مرزِی، عملاً و از طریق اوج جنبش سوسیالیستی کارگران در قلب جوامع پیشرفته و توسعۀ جنبشﻫﺎﯼ استقلال خواهانه در یک سلسله کشورهای "وحشی و نیمه وحشی"! از حالت یک نیروی "تهدید" کنندۀ خارجی به در آمد و "مزاحم" داخلی بورژوآزی و امپریالیسم شد. چطور؟ چون به مبارزات جاری کارگران و خلقﻫﺎ دورنما می داد. استقلال ملی زمانی اعتبار تاریخی ــ جهانی پیدا کرد که بورژوآزی، بعد از کسب قدرت سیاسی در غرب اروپا، موفق شد تا به شکلی نوین، غیر معمول و غیر فئودالی ــ صرفنظر از تمام نارسائیﻫﺎﯼ قابل فهم، در عرصۀ تولید عمل کند. در واقع، دیکتاتوری پرولتاریا نیز، در مرحلۀ مورد بحث در این نوشتار، دقیقاً چنین حالتی داشت و به همین دلیل "آزار" دهنده از سوئی و جاذب و بسیج کننده از طرف دیگر بود. ضمن این که پیشرفتﻫﺎﯼ نا موزون اقتصادی، یکبار دیگر آلمان "مغلوب" را، از لاک "خانگی" بیرون کشید و زمینۀ بطلان "توافق" شتابزدۀ کنفرانس پاریس و یا قرارداد ورسای را فرآهم کرد. چرا که تقسیمات جنگ "نیمه کاره"ﯼ اول جهانی (1914 ــ 1918) دیگر تناسبی با وزن مخصوص اقتصادی دول امپریالیستی جهان و در آغاز دهۀ سی قرن بیستم میلادی نداشت و رسماً مورد اعتراض تلافی جویان آلمانی قرار گرفته بود. به علاوه، احیای توسعه طلبی آلمان و بی لیاقتی "داوطلبانه"ﯼ دولتﻫﺎﯼ انگلیس و فرانسه و... موقعیت دولتﻫﺎﯼ ارتجاعی و ضد مردمی بالکان را، که به اتکاء "توافق" ورسای و حمایت دول "پیروز" به سرکوب مخالفان مشغول بودند، بیش از پیش متزلزل کرد و شرایط یارگیری تازهﺍﯼ را، به تناسب وزن مخصوص اقتصادی دول ولی نعمت فرآهم نمود.

     بورژوآزی دیرخاستۀ ایتالیا، با حفظ چشم داشت ارضی در بالکان و نسبت به آلبانی به خصوص، پیش از سایرین و در دهۀ بیست قرن بیستم، به خود جنبید و با سازماندهی "فاشیشسم" نا آزموده، ضمن سرکوب تمام نارضائیﻫﺎﯼ داخلی، آمادگی حضور خویش را برای شرکت در یک ماجراجوئی برون مرزی، اعلام کرد ــ که تائید بلافاصلۀ دول امپریالیستی و تقلید بعدی دولتﻫﺎﯼ آلمان به سال 1933 و فرانسه به سال 1940 میلادی را به دنبال داشت. به موجب رویدادهای قبلی و بعدی، تردید ندارم که فاشیسم و نازیسم و پتنﺍیسم، چیزی جز آرایش بورژوآزی و امپریالیسم جهت درهم کوبیدن جنبش سوسیالیستی کارگران در سرزمین پایگاه و حضور نظامی در عرصۀ بینﺍلمللی نبود، که می بایست جنگ "نیمه کاره"ﯼ اول جهانی را، با همان هدف بازار گشائی دنبال نماید. با توجه به اهمیت گذرگاهﻫﺎﯼ دریائی بالکان به خاطر تصرف بازار شرق، که هم چنان به قوت و اعتبار خویش باقی بود، می توان دریافت که بار دیگر جغرافیای سیاسی جهان و باز هم بالکان در رأس آن، به دلیل عدم "انطباق" با وزن مخصوص اقتصادی دول امپریالیستی اروپا، در شرف تغییری خشونت بار قرار گرفت.

     نازیسم که در "انتخاباتی آزاد"! و با تائید ضمنی سوسیال دمکراسی به قدرت راه یافت، ضمن تیرباران بی شرمانۀ نمایندگان پارلمانی کارگران، همۀ اعضای حزب کمونیست آلمان، و خفه کردن همۀ اعتراضات و... به سرعت بر مشکلات داخلی "فائق آمد"! و با اتخاذ تصمیماتی خودسرانه و یک جانبه و دخالتﻫﺎﯼ مکرر در اموری که به عنوان یک دولت "مغلوب" مجاز به انجام شان نبود، عملاً بر قرارداد ورسای مهر باطل زد. در نخستین وهله، از قضا "موفقیتﻫﺎﯼ" داخلی و یک سری مانورهای خود سرانۀ نازیسم در امور برون مرزی ــ برتری فنی آلمان در یک رویاروئی احتمالی، تمام دولتﻫﺎﯼ ارتجاعی و دست نشاندۀ شرق اروپا و منطقۀ بالکان را، صرفنظر از این که تحت حمایت کدام ولی نعمت "پیروزی" بودند، یکجا به سمت نازیسم متمایل کرد. این تغییر جهت "غیر" رسمی، و سکوت تؤام با تائید دول "آزاد"! انگلیس و فرانسه، در سمت و سوی بعدی مبارزات استقلال خواهانۀ ملل بالکان بی تأثیر نبود.

    امپریالیسم آلمان، با توجهی زیرکانه به موقعیت فنی برتر خویش، کوشش داشت تا در وهلۀ نخست رقیبان اروپائی خود را به تسلیم وا دارد و با تسلط بر این مرکز تولید جهان آن روز، سرکردگی دنیای سرمایهﺪاری را به دست آورد. معذالک، صرفنظر از "بی" وجدانی متداول در جوامع پیشرفته و پس ماندۀ سرمایهﺪاری، یک چنین تحول محتملی در اروپای سالﻫﺎﯼ سی، نه فقط هیچ نفع تاکتیکی موقتی برای دیکتاتوری پرولتاریا نداشت، بلکه سقوط احتمالی آن را نیز تسهیل می کرد. به همین خاطر و برای جلوگیری از پیشروی سیاسی و نظامی نازیسم، طرح "دفاع جمعی اروپا" را پیش کشید، که مورد اقبال دولتمردان آلوده و پرنخوت جهان سرمایهﺪاری قرار نگرفت. حتی، شرکت مستقیم نازیسم در جنگ داخلی اسپانیا به سال 1936 میلادی، بیشتر به این خاطر بود که نشان دهد که امپریالیسم آلمان، برخلاف قراردادهای رسمی و محدود کننده، هیچ تغییری را در قاره اروپا، بدون ارادۀ قبلی خویش تحمل نخواهد کرد. در حالی که دول "صلح دوست"! انگلیس و فرانسه و... ضمن رد طرح "دفاع جمعی"، هم چنان کوشش داشتند تا با دادن امتیازاتی در شرق، سیاست توسعه طلبی امپریالیسم آلمان را، که در قالب نازیسم عمل می کرد، به سمت شوروی منحرف نمایند. و این همان موضوع اصلی "کنفرانس مونیخ" در سال 1938 میلادی بود، که در پیشگاه هیتلر، نمایندۀ تمام عیار سرمایهﺪاری آلمان برگزار گردید.

     ساده لوحی است اگر تصور شود که هیتلر با اتخاذ چنین سیاستی مخالفت کرده باشد. خیر، درست برعکس، امپریالیسم آلمان، از همان فردای پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر، سیاست مذکور را به اتفاق رقیبان "پیروز" خود دنبال می کرد و نازیسم تقویت همه جانبۀ آن به شیوۀ آلمانی بود. ولی "اکراه" مقدماتی نازیسم به این خاطر بود که این توافق استراتژیک، نه در مضمون، که در شکل حاوی امضای دولت "مغلوب" آلمان بود و به همین دلیل با موقعیت برتر آلمان در دهۀ سی، همخوانی نداشت. الحاق اتریش در سال 1938 میلادی، که با تائید انگلیس و فرانسه و... همراه بود، در واقع بازگشت به آرایش ژرمنﻫﺎ در جنگ اول جهانی بود، که کنفرانس پاریس، در سال 1918 میلادی، رسمیت آن را باطل اعلام کرده بود. به این ترتیب، همراه با تمایل "پنهان" دولتﻫﺎﯼ ضد مردمی بالکان به نازیسم، امپریالیسم آلمان موفق شد تا موقعیت خویش را در این منطقه هم بهبود بخشد و عملاً افسار بسیاری از امور را برای مانورهای بعدی در دست خود متمرکز نماید.

     مشکل از آنجا شروع شد، که بحران مالی سال 1929 میلادی، به صورت مالیخولیائی رام نشدنی، با سرعت به تمام عرصهﻫﺎ سرایت کرد و عملاً موقعیت نظام اقتصادی و اجتماعی متداول را، در کشورهای پایگاه، به مخاطره انداخت. پیش از برگزاری "کنفرانس مونیخ"، که به گونهﺍﯼ "صلح آمیز"! چکوسلواکی و لهستان را قربانی کرد، تمام دولتﻫﺎﯼ امپریالیستی اروپا آرایشی جنگی گرفته بودند. ظاهراً، شرایطی "مطلوب" برای ادامۀ جنگ "نیمه کاره"ﯼ اول جهانی به وجود آمده بود. الگوی نازیسم، که دل و دین از دولتمردان ابله انگلیسی و فرانسوی و... بُرده بود، گرچه ظاهری "موفق" داشت: توانست با بسیج خرده پای ورشکسته و با هزینۀ بانکداران و صاحبان صنایع، جنبش سوسیالیستی کارگران را موقتاً درهم شکند. به بهانۀ شرایط اضطراری، حجم مطلق دستمزدها را به حداقل ممکن کاهش داد. با سازماندهی نوعی اقتصاد جنگی، ضمن کاهش نسبی بیکاری، حجم صنایع نظامی را در مجموع اقتصاد کشور به حدی افزایش داد که آلمان و در اوج "شکوفائی" اقتصادی، به شدت دچار کمبود محصولات لازم برای مردم بود... اما، بازآفرینی یک چنین هیولای مخرب و منحطی، چگونه می تواست در مرزهای قراردادی صورت پذیرد و به بازاری به وسعت جغرافیای جهان نیازمند نباشد؟ ضمن این که حوادث بعدی نشان داد که دولتﻫﺎﯼ انگلیس و فرانسه و... در اروپا، ژاپن در آسیا و آمریکای شمالی نیز، ضمن تعارفات خررنگ کن، در پی تسلط بر تولید و بازرگانی جهان بودند.  

     موجی از نارضائی و شورش، برخلاف توافقات پی در پی دول، همه جا را فراگرفته بود. گرانی و تورم بیداد می کرد. بیکاری و گرسنگی، کارگران را به ستوه آورده بود و... در چنین شرایطی، تبلیغات تهوع آور "میهن پرستی"! در کشورهای امپریالیستی، معرف این بود که جنگ و با هدف چاپیدن و تصرف بازارهای غیر خودی، عملاً به مسئلۀ امروز و فردا تبدیل شده است. اقتصاد ورشکستۀ سرمایهﺪاری "نجات" خود را در جنگ و ماجراجوئی جستجو می کرد. به همین خاطر دولتﻫﺎﯼ امپریالیستی و هر یک به طریقی، مادام که از چند و چون مانورهای احتمالی رقیبان و در یک درگیری رویاروی، اطلاع کافی به دست نمی آورد، به بهانهﻫﺎﯼ مختلف و متعدد و در مناطق غیر خودی، جنگﻫﺎﯼ خانگی و محدود می آفریدند. تا با به دست آوردن "پیروزی"ﻫﺎﯼ ارزان، موقعیت خود را در کنفرانسﻫﺎﯼ "صلح"! بهبود بخشند.

     به این ترتیب بود که نازیسم و پس از طی مراحل مقدماتی، ظاهراً بدون مشورت با سایر رقیبان، با اشغال "گمراه" کنندۀ لهستان، یعنی همان بازاری که قبلاً به آلمان پیشکش شده بود، در سپتامبر سال 1939 میلادی ابتکار شروع جنگ دوم جهانی را به دست گرفت. حیرت آور این که دولت فرانسه، با داشتن دومین ارتش مدرن جهان آن روز، فقط شش هفته در برابر قوای نازیسم "مقاومت" کرد. و به سال 1940 میلادی، عملاً به جبهۀ نازیﻫﺎ پیوست. از قضا "اشغال" فرانسه و همکاری بعدی این دو دولت بزرگ امپریالیستی اروپا، این امتیاز را داشت که نرخ رشد انباشت سرمایه از 4 تا 5 درصد، به سطح 25 درصد ارتقاء یافت. پس دیگر هیچ دلیلی وجود نداشت که مالکان و اربابان و سرمایهﺪاران، مزاحمتی برای پیشروی بعدی نازیسم به وجود آورند و نیاوردند. 

     با این کارت سبز بود که ارتش نازی، در بهار سال 1941 میلادی، به طور مستقیم دروازهﻫﺎﯼ بالکان را گشود. بلافاصله دولت بلغار، یعنی همان متحد ژرمنﻫﺎ در جنگ اول جهانی، افتخار یافت تا مجدداً سرزمینﻫﺎﯼ "تراس غربی"، "شرق مقدونی"، که به یونان سپرده شده بود و تمام "مقدونی" یوگسلاوی را به خود ملحق کند. مونته نگرو و کوزوو و... نیز به ایتالیا رسید. کُرواسی و بوسنی، به فرمان نازیﻫﺎ به هم پیوستند و اسلوونی هم میان آلمان و ایتالیا تقسیم شد و... ضمن این که مجارستان و رومانی هم از این گشاده دستی نازیﻫﺎ بی نصیب نماندند. و به این ترتیب، پادشاهی اسلاوها که یاد آور گردنکشی صربﻫﺎ و شکست ژرمنﻫﺎ در جنگ اول جهانی بود، از هم پاشید و جمعیت قابل توجهی از صربﻫﺎ، توسط نازیﻫﺎﯼ مهاجم قتل عام شدند... خواننده توجه دارد که امپریالیسم آلمان موفق شد تا در فاصلهﺍﯼ کمتر از دو سال، نه فقط جبران مافات کند، بلکه تقریباً تمام اروپا را در نوردد. و عملاً کنترل مرکز تولید و بازرگانی جهان آن روز و تمام گذرگاهﻫﺎﯼ دریائی بالکان را به دست آورد... بنظر من، چنین امری میسر نمی شد مگر با تمایل و همکاری "غیر" رسمی همۀ دولتﻫﺎﯼ اروپا. که عملاً و از ترس پیروزی احتمالی جنبش سوسیالیستی کارگران در سرزمین پایگاه، هیچ مقاومت جدی و قابل توجهی در برابر نازیسم نکردند.     این تمام "میهن پرستی" بورژوآزی اروپا بود، که یک بار دیگر و در لحظهﺍﯼ حساس، جهان را قربانی منافع طبقاتی خویش کرد و... در اینجا بود که امپریالیسم آلمان، پس از متحد کردن اروپا در زیر پرچم نازیسم و در هم کوبیدن مقاومتﻫﺎﯼ کارگری در سرزمین پایگاه و خفه کردن جنبشﻫﺎﯼ استقلال خواهانۀ بالکان، به قصد "درهم شکستن" دیکتاتوری پرولتاریا، در 21 ژوئن 1941 میلادی به سرزمین بدون بازگشت سوسیالیسم هجوم برد... ادامه دارد

شاهرخ زمانی آزاد باید گردد

فراخوان حزب کار ایران (توفان) به احزاب برادر و بیش از 50 تشکل کارگری و دموکراتیک برای اعتراض به دستگیری و شکنجۀ شاهرخ زمانی و دیگر فعالین کارگری در ایران



نامه به:



کنفرانس بینﺍلمللی احزاب و سازمانﻫﺎﯼ مارکسیستی لنینیستی، فعالین کارگری، تشکلﻫﺎﯼ مترقی، و مردم آزادۀ جهان



فعالین کارگری ایران باید بی قید و شرط از زندانﻫﺎﯼ جمهوری اسلامی آزاد گردند !



رفقای گرامی!

رژیم جنایت کار چمهوری اسلامی ایران سرکوب مردم و فعالین کارگری را تشدید کرده است. در چند ماه گذشته، چندین فعال کارگری توسط نیروهای امنیتی رژیم ایران دستگیر، شکنجه، و زندانی شدهﺍند.

شاهرخ زمانی، کارگر نقاش و تزئینات ساختمان، از 7 ژوئن تا کنون در بازداشت جمهوری اسلامی است. او در حال مسافرت از شهر تبریز به تهران در اتوبوس بازداشت گردید. شاهرخ زمانی عضو هیئت مؤسس "سندیکای کارگران نقاش و تزئینات ساختمان" و عضو شورای نمایندگان کمیتۀ پیگیری ایجاد تشکلﻫﺎﯼ کارگری است. جمهوری اسلامی ایران او را به مدت بیش از یک ماه در زندان انفرادی نگه داشت. شاهرخ در اعتراض به دستگیری خود و شرایط زندان و رفتار نا شایست مأموران، به مدت یک هفته دست به اعتصاب غذا زد. جمهوری اسلامی پس از مدت یک ماه او را به زندان تبریز منتقل کرده است. مأموران امنیتی نه حکم رسمی برای بازداشت شاهرخ در دست داشتند و نه تا کنون اتهام مشخصی علیۀ او ارائه کردهﺍند.

رژیم سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی از تشکیل سندیکاﻫﺎﯼ مستقل کارگری و اتحاد بین کارگران و دیگر اقشار جامعه به شدت هراسناک است. رژیم ایران که پایان خود را در مبارزات، اعتراضات، و اعتصابات متحد و سراسری می بیند سعی می کند که هر نوع تلاشی برای ایجاد تشکلﻫﺎﯼ مستقل و دموکراتیک را متوقف سازد. در اجرای این سیاست است که رژیم جمهوری اسلامی چند سال است که فعالین شناخته شدۀ کارگری مانند منصور اسالو، علی نجاتی، ابراهیم مددی، ترابیان و.....را تهدید و شکنجه و زندانی کرده است. شاهرخ زمانی و دیگر رفقای کارگر او محمد جراحی و سید و دو دانشجو به نامﻫﺎﯼ نیما همت پور و ساسان وهابی قربانیان اخیر این سیاست جنایتکارانه و ارتجاعی هستند.

حزب ما بر این باور است که سرکوب کارگران و زحمتکشان ایران  توسط رژیم جمهوری اسلامی در خدمت به منافع امپریالیسم و ارتجاع جهانی نیز هست. ما اعمال سرکوبگرانۀ رژیم را قویاً محکوم می کنیم.

حزب کار ایران (توفان) از مبارزات عادلانۀ فعالین کارگری برای ایحاد شرایط بهتر دفاع می کند و کوشش آنها برای ایجاد سندیکای کارگری را تحسین می نماید. ما به همۀ احزاب و سازمانﻫﺎﯼ برادر، فعالین کارگری، و تشکلﻫﺎ و افراد مترقی جهان برای همبستگی با مبارزات کارگران ایران  فراخوان می دهیم. مردم جهان باید نفرت و انزجار خود را از رژیم جمهوری اسلامی برای بد رفتاری و سرکوب و زندانی نمودن مردم و فعالین کارگری ایران ابراز دارند و از رژیم بخواهند که زندانیان سیاسی را بدون قید و شرط آزاد نمایند.

فقط تشدید مبارزات زحمتکشان ایران و حمایت واقعی بینﺍلمللی است که می تواند رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی را به عقب نشینی وادارد و سرکوب تودهﻫﺎ را متوقف سازد.

شاهرخ زمانی و دیگر فعالین کارگری زندانی بی قید وشرط آزاد باید گردند!

زنده باد مبارزۀ طبقۀ کارگر ایران!

مرگ بر رژیم سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی ایران !



حزب کار ایران ( توفان )

16 ژوئیه 2011











احزاب برادر متشکل در کنفرانس احزاب و سازمانﻫﺎﯼ مارکسیستی ــ  لنینیستی:


حزب کمونیست کارگران تونس،  حزب کمونیست انقلابی ترکیه،  حزب کمونیست کارگران دانمارک،  حزب کمونیست کارگران فرانسه،  حزب کمونیست آلمان،  پلاتفرم کمونیستی نروژ،   تشکیلات برای احیای حزب کمونیست یونان،  سازمان برای بازسازی حزب کمونیست ایتالیا،  حزب کمونیست اسپانیا (مارکسیست ــ لنینیست) ،   حزب کمونیست کار دومینیکن،  حزب کمونیست مکزیک (مارکسیست. ــ  لنینیست)،  حزب کمونیست کلمبیا (مارکسیست ــ لنینیست)،  حزب کمونیست انقلابی ولتا،  حزب کمونیست شیلی (مارکسیست ــ لنینیست)،  حزب کمونیست اکوادور(مارکسیست ــ لنینیست)،  حزب کمونیست انقلابی برزیل،  حزب کمونیست ونزوئلا (مارکسیست ــ لنینیست)،  حزب کمونیست بنین


سرنگونی رژیم کافی نیست
 

دوستی در"فیس بوک توفان" صمیمانه و به درستی سئوال نمود:

"آیا فقط شعار سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی کافیست. مگرهمۀ مردم ایران در دوران انقلاب نمی گفتند مرگ بر شاه و اگر رژیم برود همه چیز درست خواهد شد اما دیدیم بعد چه شد.شما چه پاسخی بدین سئوال دارید چه باید کرد؟. در مورد اتحاد نیروهای انقلابی و چپ چه فکر میکنید؟..."

دوست عزیز! ما هم با شما موافقیم که سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی خود به خود منجر به استقرار آزادی و عدالت اجتماعی نخواهد شد.ماهیت رهبری سیاسی یک انقلاب و هرتحول اجتماعی تعیین کننده است.انقلاب عظیم و مردمی بهمن 57 به دلیل ماهیت ارتجاعی و عقب ماندۀ نیروی رهبری کنندۀ سیاسیﺍش در نیمه راه متوقف گردید و شکست خورد. امروز جمهوری اسلامی سد راه تکامل جامعۀ ایران است و خواستهﻫﺎﯼ دموکراتیک مردم از انقلاب مشروطه و بهمن هنوز متحقق نگردیدهﺍند. این مطالبات فقط شامل جدائی دین از دولت و یا مسئلۀ حجاب و حقوق مدنی نیست.انقلاب آتی مردم ایران علاوه بر پاسخ گوئی به آزادی بیان و احزاب و اجتماعات و برابری زن و مرد باید در جهت استقرار عدالت اجتماعی خیز بردارد.این مبارزه حتماً باید جهت گیری ضد سرمایهﺪاری داشته باشد تا بتوان به نان، مسکن و کار که مهم ترین مطالبات معیشتی مردم هستند پاسخ گوید. از طرفی هر انقلاب دموکراتیک و مردمی و عدالتخواهانه باید جهت گیری ضد امپریالیستی، ضد صهیونیستی و ضد استعماری نیز داشته باشد و با اتکا به نیروی خود برای نظامی آزاد و دموکراتیک و شکوفان گام بردارد.به باور ما تمام نیروهائی که موافق سرنگونی رژیم سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی هستند و از طرفی در مقابل امپریالیسم و نیروهای استعماری موضع روشن دارند می توانند درعرصهﻫﺎﯼ متنوع دموکراتیک با یک دیگرهمکاری کنند و در جهت تحقق خواستهﻫﺎﯼ مردم و درنهایت یک آلترناتیو دموکراتیک مردمی گام بردارند. ولی چارۀ درد نهائی کارگران و زحمتکشان ایران این نیست که با استقرار یک حکومت دموکراتیک بورژوائی بتوان به مسئلۀ اختلافات طبقاتی و بهره کشی فرد از فرد که از مناسبات سرمایهﺪاری و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید بر می خیزد پاسخ داد.برای  پاسخ به درد و رنج نهائی جامعه باید مناسبات سوسیالیستی را جایگزین مناسبات سرمایهﺪاری کرد به عبارت دیگر دموکراسی سوسیالیستی را به جای دموکراسی بورژوائی نشاند و این چیزی جز استقرار دیکتاتوری پرولتاریا، دموکراسی برای اکثریت جامعه معنا نمی دهد. برای تحقق چنین امری به حزب طبقۀ کارگر مسلح به ایدئولوژی مارکسیستی لنینیستی لازم است.چنین حزبی نمی تواند همانند یک جبهۀ پرولاریستی که متشکل از دستجات مختلف با منافع گوناگون است عمل کند.در این حزب جائی برای فراکسیون نیست، زیراحزب طبقۀ کارگر با ارادۀ واحد عمل می کند. استقلال طبقاتی حزب و پرچم لنینیسم هویت چنین حزبی است . تنها با چنین حزبی است که می توان با انقلاب سوسیالیستی به سوی استقرار جامعۀ سوسیالیستی، فاز نخست جامعۀ کمونیستی رهنمون شد. حزب ما در عین حال که برای خواستهﻫﺎﯼ دموکراتیک می رزمد و به اتحاد عمل با نیروهای مستقل و دموکرات و میهن دوست و ضد امپریالیست می پردازد اما کمونیستﻫﺎ را به دعوت برای وحدت در سنگر واحد حزب لنینی که علیۀ رویزیونیسم کهن و مدرن موضع روشن دارند، به انقلاب کبیر اکتبر شوروی و سی سال ساختمان سوسیالیسم به رهبری رفیق استالین و دست آوردهای تاریخیﺍش باوردارند... فراخوانده است و تأکید کرده که راه خروج از سردرگمی کنونی تکیه به لنینیسم است و فقط با برافراشتن این پرچم است که می توان تمامی مدعیان سوسالیسم را مورد محک قرارداد، سره از ناسره را از هم تمیز داد و با مبارزهﺍﯼ شفاف و بی تزلزل و منطقی به عنوان پیشقراول طبقۀ کارگر به وظیفۀ تاریخی خود پاسخ گوید. ما در این راه سهمگین و پر سنگ و لاخ و پیچیدۀ طبقاتی که دشمنان رنگارنگ کمونیسم و با پشتوانۀ مالی و معنوی جهان سرمایهﺪاری و امپریالیستی کمین کردهﺍند و با پاشاندن تخم یأس و نا امیدی جولان می دهند، دست همۀ رفقای کمونیست و دلسوز را که به لنینیسم وفادارند می فشاریم و خواهان همکاری صمیمانه با آنهاهستیم .

به امید سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار آزادی و سوسیالیسم در ایران، دستتان را به گرمی می فشاریم.

تیرماه 1390



در حاشیۀ حملات ناجوانمردانه به رضا رخشان دبیر سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه



تضعیف سندیکاهای مستقل کارگری و دشمنی با

فعالین سندیکائی در خدمت جمهوری اسلامی است



"معیار حقیقت پراتیک است"

                           مارکس



ما درون را بنگریم و حال را

نی برون را بنگریم و قال را

                          مولوی



در دهۀ اخیر جنبش کارگری ایران شاهد احیاء دو تشکل سندیکائی مستقل، رزمنده با رهبران و فعالینی شجاع و از خود گذشته بوده است؛ که در یکی از سیاه ترین دوران تاریخ جنبش کارگری و سندیکائی با فداکاری و ایثار و تلاشی شبانه روزی، در زیر شمشیر خونچکان جمهوری اسلامی پایه ریزی شد. کارنامۀ درخشان این دو تشکل نه تنها برگ زرین و افتخار آفرینی برای جنبش کارگری ایران است بلکه درسﻫﺎﻯ گرانقدری برای جنبش کارگری جهان دارد.

بیانیهﻫﺎ و اعلامیهﻫﺎ و تظاهرات تشکلﻫﺎﻯ گوناگون کارگری جهان در حمایت از مبارزات قهرمانانۀ این دو سندیکا طعم شیرین اتحاد و همبستگی را به کارگران ایران چشاند و این بزرگ ترین دستاورد این مبارزات بود.

جمهوری ضد کارگری اسلامی ایران از هیچ خدعه و فریب و نیرنگ و بد طینتی و خباثت و پلیدی سرکوبگرانهﺍﻯ در برخورد با این دو سندیکا کوتاهی نکرد. دهﻫﺎ نفر از فعالین سندیکائی در این مدت به زندان و شکنجه و اخراج محکوم شدند و خانوادهﻫﺎﻯ آنان را مورد آزار و اذیت و فشارهای اقتصادی قرار دادند ولی نتوانستند در ارادۀ پولادین آنها خللی وارد کنند . آنها چون کوه در برابر ناملایمات ایستادگی کردند و برای خود و جنبش کارگری افتخار کسب کردند.

در طی این مدت جریانات چپ نمائی که در عمل نقش چرخ پنجم ضد انقلاب و سرمایهﺪاری جهانی را عهده دار هستند آگاهانه در جنبش کارگری در جهت ایجاد تفرقه و تشتت فکری خرابکاری می کنند. با شعارهای ماوراء انقلابی تشکیل شوراهای انقلابی و کنترل کارگری و لغو کار مزدی در شرایطی که جنبش کارگری در شرایط تدافعی قرار دارد، می خواهند کارگران را دنبال نخود سیاه شعارهای توخالی و مفت آنارشیستی فرستاده و با دستآورد شکست و یاس و سرخوردگی برای کارگران، مانع تشکل یابی شان شوند.

اگر عملکرد و پراتیک این جریانات را مورد بررسی قرار دهیم برای همه دیر باوران و متوهمان، این چپ نماها هم روشن خواهد شد که اینها نه تنها گامی در جهت اتحاد و همبستگی و تشکل یابی کارگران بر نداشتهﺍند بلکه با تبلیغ علیۀ تشکلﻫﺎﻯ مستقل سندیکائی و فعالین سندیکائی به جمهوری اسلامی ضد کارگری خدمت کردهﺍند.

در چند هفتۀ اخیر این جریانات به دنبال نامۀ آقای رضا رخشان دبیر سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه به سندیکاهای فرانسه، حملات ناجوانمردانهﺍﻯ را همراه با فحاشی و لجن پراکنی و دروغگوئی و اتهام زنی به ایشان با دستآویز قراردادن مواضع ایشان در مورد حذف یارانهﻫﺎ و جنبش سبز، انجام دادند که بد نیست نگاهی به آن افکنده شود.

آقای رضا رخشان در مصاحبه با سایت جنبش کارگری نظر خود را به صورت فشرده در مورد هدفمند کردن یارانهﻫﺎ چنین بیان می کند:

"طرح هدفمند کردن یارانهﻫﺎ که دولت آقای احمدی نژاد قصد اجرای آن را دارد، بیشترین فشار را به طبقۀ کارگر در ایران وارد می کند. کارفرماها و صاحبان سرمایه از هرگونه خسران مصون هستند چون می توانند با استفاده از همین فرصت، با کاهش هزینهﻫﺎ و به ویژه کاهش دستمزدها، حتی سود بیشتری هم ببرند؛ اما کارگران و به طور کلی اقشار کم درآمد جامعه زیر فشار این طرح له خواهند شد. از طرف دیگر، بسیاری از کارخانهﻫﺎئی که به دلایل گوناگون (از جمله فرسودگی ماشین آلات، مدیریت غلط و خصوصاً زد و بندهای پشت پرده) قصد تعطیلی دارند، به بهانۀ این طرح می توانند اعلام ورشکستگی کرده و با بالا کشیدن سابقۀ کار کارگران، آنها را بیکار کرده و هستی و زندگیشان را نابود کنند... در اثر اجرای این طرح سفرۀ خالی و ویرانۀ کارگران باز هم خالی تر و ویرانه تر می شود...به واقع، طرح هدفمند کردن یارانهﻫﺎ، یک طرح کاملاً غیر انسانی و ویرانگر است که باید سریعاً جلوی آن گرفته شود"

آقای رضا رخشان در همین مصاحبه در مورد جنبش سبز می گوید:

"من از خواست ایجاد دموکراسی، آزادی و عدالت که از طرف تک تک مردم ایران مطرح می شود، حمایت می کنم و به خونﻫﺎئی که در راه آرمان آزادی و عدالت ریخته شد، احترام می گذارم... آقایان موسوی، کروبی، خاتمی و مانند آنها رهبران سیاسی و معنوی این جنبش هستند.این آقایان در هیچ موقعی هیچ گونه سخن یا اشارۀ متفاوتی به منافع و مطالبات سایر جنبشﻫﺎﻯ اجتماعی نداشتهﺍند .برای مثال در مورد جنبش زنان هیچگاه نگفتند که زنان باید حق برابر با مردان داشته باشند و خودشان باید در مورد نحوۀ پوشش و لباسشان تصمیم بگیرند؛ یا قوانین جزائی باید تغییر کند و چند همسری باید جرم تلقی شود. طبیعی است که وقتی در مورد حقوق اجتماعی زنان صحبت می شود ، قوانین مجازات اسلامی باید تغییر کند. از طرف دیگر، وقتی کسی می خواهد در مورد جنبش کارگری حرف بزند، باید بگوید که تشکیل سندیکا و اتحادیهﻫﺎﻯ کارگری، حق تشکیل کنفدراسیون کارگری، حق اعتصاب و مانند آن به رسمیت شناخته می شود. اما به طور مشخص من هیچ گونه حرف شفاف، روشن و حتی شعاری در حمایت از خواستهﻫﺎﻯ جنبشﻫﺎﻯ اجتماعی ندیدهﺍم... این آقایان به هیچ عنوان در مورد مطالبات کارگران وارد جزئیات نشدند و نگفتند که قرار است به کارگر چی بدهند و چی ندهند؛یا چگونه از منافع کارگران حمایت خواهند کرد؟ واقعیت این که جنبش سبز به هیچ گونهﺍﻯ نمی تواند منافع ما کارگران را برآورده کند...بلکه چنین خواستﻫﺎئی اصلاً با وجودشان هم جور در نمی آید. جالب این که هر چه این جنبش به قول خودشان رادیکال تر می شود، زنجیرۀ معنوی رهبری آن سفت تر و رهبرانش هم بزدل تر می شوند؛ و ارتباط و وابستگیشان را با همین حاکمیت سخت تر می کنند."

حال مشاهده کنید این مواضع روشن و صریح دبیر سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه چگونه توسط فعالین حزب ضد کمونیست ضد کارگری و ضد ایرانی تحریف می شود و به خوانندگان ورق پارهﻫﺎ و سایتﻫﺎﻯ خود که با پول اسرائیل و همکاری سلطنت طلبان منتشر می شود چگونه دروغ تحویل می دهند

سعید صالحی نیا در نقد نظرات آقای رضا رخشان چنین می نویسد: " آدمی که حامی سیاستﻫﺎﻯ صندوق بینﺍلمللی پول است و از طرح قطع سوبسیدی و یارانهﺍﻯ دفاع می کند"

محمود قزوینی در مطلبی تحت عنوان "فرصت طلبی زیر تابلوی سندیکای استقرار نیافته" در مورد آقای رضا رخشان چنین می نویسد:" یکروز اقتصاددان و در نقش مشاور احمدی نژاد ظاهر می شود، از طرح حذف یارانهﻫﺎ دفاع می کند ... در نزاع جناح ها همیشه به دنبال "چیزی" برای کارگران است، در جریان جنبش تودهﺍﻯ و اعتراضات سال گذشته هم همین موضع را داشته است. او می گوید دیکتاتوری باشد، حکومت اسلامی باشد، آپارتاید جنسی و سنگسار و زندان برقرار باشد ، بهائیان اعدام شوند ، تبعیض مذهبی باشد، آزادیﻫﺎﻯ فردی و اجتماعی سرکوب شود، سوسیالیستﻫﺎ و کمونیستﻫﺎ را هزار هزار قتل عام کنند و اما "چیزی" به کارگر برسد "

امیر پیام در نقد نظرات رضا رخشان چنین می نویسد: "اگر چه راست جدید خطی عمیقاً ضد کارگری است اما رضا رخشان فعالانه برای تکوین آن می کوشد. هر اظهار نظر و اقدام عملی ایشان گامی است در این جهت و به همین معنا هم باید مورد نقد و افشا قرار گیرد. پیام وی به سندیکاهای فرانسه صرفاً گام دیگری بود برای تکوین راست جدید. این گام در امتداد حمایت وی از سیاستﻫﺎﻯ اقتصادی احمدی نژاد ، حمایت از حذف یارانه ها..."

شهلا دانشور  در این رابطه می نویسد: "بحث بر سر سندیکالیسم یعنی بحث بر سر حفظ نظام موجود و بازی در چهار چوب قوانین موجود...گرایشی که در ایران از یک جناح حکومت اسلامی دفاع کند ، قطع سوبسید کالاهای اساسی توسط حکومت را به نفع کارگران قلمداد کند و کارگران را مدافع احمدی نژاد معرفی نماید ، یک خط کاملاً راست است."

یاشار سهندی می نویسد: " برای رضا رخشان جمهوری اسلامی خودی است"

واقعاً یک لحظه تصور کنید که اگر معیار آزادیخواه بودن و دموکرات بودن و طرفدار مردم بودن فقط حرف و ادعا بود و نه عمل، آن وقت دولت جنایتکار صهیونیست اسرائیل (که منصور حکمت پایه گذار حزب ضد کمونیست ضد کارگری آن را تنها کشور دموکراتیک خاور میانه می دانست) و امپریالیستﻫﺎﻯ آمریکائی و اروپائی و جنایتکارانی نظیر بوش و بلر آزادیخواه و دموکرات و مردمی بودند و مبتلایان به ویروس منصور حکمت، انقلابیﻫﺎﻯ دوآتشه! ولی اگر معیار واقعیت، پراتیک اجتماعی باشد هر جریان و شخصیتی در جایگاه واقعی خود قرار می گیرد.

سندیکاهای مستقل کارگری و رهبران و فعالین شجاع و فداکار آن در راستای تکامل تاریخی عمل می کنند و دقیقاً به این دلیل است که مورد پشتیبانی حزب کار ایران (توفان) و حمایت همۀ کمونیستﻫﺎ و نیروهای مردمی و انقلابی در عرصۀ ایران و جنبش بینﺍلمللی مارکسیستی لنینیستی قرار دارند.این حمایتی است اصولی و به معنای صحه گذاردن به همۀ نقطه نظرات سیاسی و ایدئولوژیک و یا خطاهای معرفتی این یا آن رهبر و فعال سندیکائی نیست. چرا که اساساً سندیکای کارگری تشکلی است که از حقوق صنفی و اجتماعی کارگران دفاع می کند و وظیفۀ حزب سیاسی طبقۀ کارگر را به عهده ندارد و طبعاً نباید این وظایف مخدوش شود