۱۳۹۳ دی ۲۲, دوشنبه

چرا احترام به حقوق ملل و استقلال کشورها یک وظیفه کمونیستی است
 
ژان ژاک روسو جامعه شناس فرانسوی می گفت: "... هیچکس به میل خود به زور تسلیم نمی شود، تحمل زور ناشی از اجبار و اضطرار یا به واسطه احتیاط و محافظه کاری است، بنابراین اطاعت در مقابل زور را هرگز نمی توان حق نامید"(قراردادهای اجتماعی فارسی ص 39)
روسو در جای دیگر همان کتاب می نویسد: "قوانین فقط برای حفظ عدم مساوات بین مردم وضع شده است." و این سخنان درستی است زیرا که نفس وجود حق خود ناشی از عدم توازن و میزانی برای تعیین نابرابری اجتماعی است.
این سخنان روسو را خوب است در پرتو پیدایش „جامعه ملل“   و „سازمان ملل متحد“  مورد بررسی قرار دهیم.
اینکه ما امروز با بنیادی به نام "سازمان ملل متحد" روبرو هستیم و در قبل از آن "جامعه ملل" را برسمیت می شناختیم، امری نیست که ابتداء به ساکن مانند قارچ از زمین روئیده باشد و محصول تخیل پروری و خوابنمائی چند تا سیاستمدار با حسن نیت بوده باشد. پیدایش نخست "جامعه ملل" و سپس „سازمان ملل متحد“  محصول تجربه مردم و کشورهای جهان است که در عرصه دو جنگ جهانی خانمانسوز میلیونها انسان را از دست داده و ممالک را به ویرانی و نابودی کشاندند. جهان تا پیش از سال 1914میلادی جنگی به وسعت و ویرانگری جنگ جهانی اول تجربه نکرده بود. ضربه روانی شدید ناشی از زیان های این جنگ، قدرتهای بزرگ را به این فکر انداخت تا پس از خاتمه جنگ، نظام جدیدی را مستقر سازند که تداوم صلح و امنیت بین المللی را تضمین نماید. مهمترین هدف تاسیس „جامعه ملل“  « استقرار صلح و امنیت بین المللی » بود که پس از جنگ جهانی اول برای جلوگیری مجددِ جنگ جهانی، لازم به نظر می رسید. جامعه ملل یا سازمان مجمع اتفاق ملل، یک سازمان بین‌المللی میان‌دولتی بود که در نتیجه امضای عهدنامه ورسای، در طی سال‌های ۱۲۹۸ تا ۱۲۹۹ خورشیدی تاسیس شد. این سازمان جهانی تا سال ۱۳۲۴ خورشیدی، رسمیت اجرایی داشت، که در طی این مدت، به تناوب ۵۸ عضو داشت، که ۴۲ عضو از این ۵۸ عضو، از جمله ایران به عنوان عضو اصلی و موسس به فعالیت می‌پرداختند.
اهداف این سازمان، خلع سلاح، جلوگیری از جنگ به واسطه تامین امنیت همگانی، رفع اختلاف و مشاجره بین کشورها از راه مذاکره و دیپلماسی، و همچنین بهبود سطح زندگی جهانی بود. البته ذهنیگزی و حسن نیت را نباید جایگزین ماهیت جنگ طلبی امپریالیستی کرد و به توهم دچار شد، ولی همین ذهنیگری و حسن نیتِ بسیاری از ممالک جهان که شناخت روشنی نسبت به ماهیت امپریالیسم ندارند، می تواند ابزار مهمی در مهار افسارگسیختگی موقت امپریالیستها باشد.
بعد از جنگ جهانی دوم که به مراتب وحشتناکتر و مخرب تر از جنگ جهانی اول بود، دول پیروز در جنگ یعنی شوروی، آمریکا، انگلستان و فرانسه مصمم شدند به جای "جامعه ملل" که در اثر جنگ و بی اعتناعی به مفاد توافقات آن و احترام به صلح و امنیت جهانی منحل شده بود، „سازمان ملل متحد“  را در 25 آوریل تا26 ژوئن سال 1945 در "سان فرانسیسکو" بوجود آورند که از مخاصمات بین المللی بکاهد و به حفظ صلح جهانی یاری رساند. بر طبق منشور „سازمان ملل متحد“ ، هدف این سازمان عبارتست از : حفظ صلح و امنیت بین المللی، توسعه روابط دوستانه بین کشورها و تامین همکاری برای حل مسایل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و بشر دوستی بین المللی.
می بینیم که برای بشریت حفظ صلح و امنیت جای خاصی را همیشه بازی کرده است. این دو خصیصه می تواند بقاء آنها و امکان رشد و توسعه آنها را فراهم سازد. تجارب بشریت نشان می دهد که همواره کوشیده است از جنگ جلوگرفته و مناقشات بین المللی را بر اساس تفاهم و ایجاد روابط دوستانه حل کند. تصویب این قوانین به قول ژان ژاک روسو برای حفظ عدم مساوات بین مردم و در اینجا بین ملل وضع شده است. بر اساس منشور ملل متحد که باید به امر صلح و رفاه مردم جهان خدمت کند همه دول عضو این سازمان علیرغم عدم تساوی در عرصه های مالی، اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک، مذهبی، مساحت، تعداد جمعیت، نژاد، زبان و... از حقوق دموکراتیک مساوی برخوردارند. کشور قدرتمند آمریکا همانقدر حق دارد که کشور ضعیف کوبا. پذیرش حقوق مساوی و احترام متقابل به این حقوقها سنگ بنای بنائی است که به آن نام "سازمان ملل متحد" را داده اند. این حقوق که ناشی از پذیرش نابرابری کشورهاست به کشورهای ضعیف اعتماد به نفس می دهد و در آنها احساس امنیت بوجود می آورد. تجربه دو جنگ جهانی نشان داده است که اگر قرار باشد قانون زور و جنگل در دنیا حاکم گردد که هر کس با پرچم "حق با قویتر است" به حقوق دیگران تجاوز کند و ممالک را اشغال نماید، کنگو را به بلژیک، لیبی و آلبانی را به ایتالیا، مصر و سودان را به انگلستان و الجزایر، مراکش و تونس را به فرانسه، آنگولا را به پرتقال، صحرای آفریقا را به اسپانیا و تمام آمریکای جنوبی را به آمریکا ببخشد، ما به دوران کهن استعمار و برده داری بازخواهیم گشت. این نوع قلدری ها فقط به مقاومت و جنگ منجر شده و دنیا را به لب پرتگاه نابودی می کشاند. البته در عمل همیشه این بوده است که بازار نفوذ و مناطقِ توسعه ی سلطه گری امپریالیستها و قدرتهای بزرگ بر اساس توازن واقعی نیروهای آنها تعیین، تقسیم و بوجود آمده است و آنها تلاش کرده اند که با نقض حقوق ملل، با نقض حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشورها در مناطق نفوذ رقبا دست پیدا کنند و با کودتا و یا محاصره اقتصادی، یا با استفاده از ابزارهای حقوقی و فشارهای دیپلماتیک و تهدیدات نظامی مقاصد شوم خود را به کشورهای معیین تحمیل کنند. همین قوانین و تلاش برای زیر پا گذاردن آنها، کشورها را به یک مبارزه دیپلماتیک و سیاسی در عرصه های جهانی می کشاند و تا حدود زیادی می تواند از خطر بروز جنگ جلوگیری کند. در این دوران که "صلح مسلح" نام دارد ما به نوعی توازن قوای جهانی و تقسیم مناطق نفوذ بر اساس این توازن که بوجود آمده دست یافته ایم. دولت آمریکا در این چند دهه اخیر و بویژه پس از فروپاشی شوروی که یکه تاز میدان شد به صراحت گفته است که بدهکاری هایش را به سازمان ملل نمی پردازد و منشور ملل متحد را تا آن حدی به رسمیت می شناسد که منافع این امپریالیسم به خطر نیفتد. آنها مدام از "جنگهای بازدارنده" و "عملیات پیشگیرانه" که باید منجر به عدم قدرتیابی رقیب شوند سخن می رانند و این حق زورگوئی را برای خودشان محفوظ می دارند که حقوق ملل را با قلدری و بی شرمی به زیر پا بگذارند و اساس توافقات و پیمانهای جهانی را که باید به صلح و رفاه عمومی خدمت کنند بدور بیفکنند. این نظریات امپریالیست آمریکا طبیعتا صلح جهانی را به خطر می اندازد و ناقض روشن منشور ملل متحد است. محیط ترس و ارعاب بر جهان حاکم می شود و به جای تسلط حق قانون و  حقوق دموکراتیک مساوی ملتها، حق زور به کرسی می نشیند. زبان گلوله و تهدید جای منطق را می گیرد.  بر این اساس بسیاری از کشورها که تا کنون احساس امنیت می کردند و بر بقاء سازمان ملل و نقش مثبتی که می تواند بازی کند تکیه می کردند و نسبت به آن احساس احترام داشتند می بینند که این سازما بتدریج به آلت دست قدرتهای بزرگ و در درجه اول امپریالیست آمریکا بدل شده است. اگر صهیونیستهای اسرائیلی همه ی مفاد منشور ملل متحد را نقض کنند، حق وتوی امپریالیست آمریکا مانع از آن است که ازاین دولت جنایتکار بازخواست گردد. بتدریج حقوق مساوی جایش را به حقوق "مساوی تر" می دهد و همه این زورگوئی ها به بهانه های گوناگون و عوامفریبانه صورت می گیرد. امپریالیسم برای نقض حقوق ملل که شالوده „سازمان ملل متحد“  است پرچم تفاوت "اولویت حقوقی" را به میان می کشد که گویا تضمین اجرای "حقوق بشر" از توجه به حفظ "حقوق ملل" و "تمامیت ارضی و حق حاکمیت ملی" از اهمیت بیشتری برخوردار است. با این پرچم انسان دوستی ظاهری، ولی سبعیت و انسانی خواری باطنی، نه تنها حقوق ملتها، حق حاکمیت ملی و تمامیت ارضی به زیر پا گذارده می شود، لشگر جنایتکار امپریالیسم با پرچم حقوق بشر در دست به قتل عام ساکنان این ممالک می پردازد و ممالک آنها را با خاک یکسان می کند. وضعیت سرنوشت هولناک و غم انگیز افغانستان، عراق، لیبی، سوریه هم اکنون در مقابل ما هستند که عوامفریبی حمایت از حقوق بشر چگونه سرنوشت تا چند صد هزار انسان را نابود و بی خانمان کرده است.
وظیفه کمونیستها در شرایط مشخص کنونی دقیقا افشاء امپریالیسم و نشان دادن این امر است که احترام به حقوق ملل که دستآورد و خونبهای بشریت و محصول تاریخی دو جنگ خانمان برانداز جهانی است تا به چه حد مهم است.  مبارزه برای بقاء این حقوق صرفنظر از اینکه حکومتهای مستقر در این کشورها دارای کدام ماهیت باشند یک خواست دموکراتیک و انقلابی است. در حالی که حمایت از تجاوز امپریالیستی و دخالت در امور داخلی سایر کشورها اقدامی ضد انقلابی و نقض روشن مفاد منشور ملل و تهدید فروپاشی „سازمان ملل متحد“  است.
نقض حاکمیت ملل در حقیقت نقض استقلال کشورها و نادیده گرفتن حقوق و خواستهای ملتهای این کشورهاست. امپریالیستها ملتها را تهدید کرده و برای چگونگی زندگی آنها نسخه می پیچند و به امر و نهی در مورد چگونگی زندگی آنها مشغول می شوند. آنها برای این منظور طبیعتا تئوری های خویش را که گویا تمدن آنها پیشرفته تر بوده و این حق را به آنها می دهد تا ممالک "وحشی" و دارای "تمدن نازل" را اشغال کنند به میدان آورده و نژادپرستی را تبلیغ می کنند. آنها مدعی می شوند که در دوران جهانی شدن سرمایه دیگر نمی شود از "مسئله ملی" سخن به میان آورد، بلکه باید مصنوعا تضاد کار و سرمایه را به میان کشید که به این ترتیب دیگر تفاوتی میان بورژوازی خودی و بورژوازی بیگانه در جبهه مهم مبارزه علیه امپریالیسم به نفع امپریالیسم باقی نماند. این تئوری ها را عُمال آنها به عنوان پیشقراولان فکری تجاوز امپریالیستی تبلیغ می کنند. اپوزیسیون امپریالیست ساخته در ممالکی که مستقل اند این نظریه را تبلیغ می  کنند که همه کشورهای جهان نوکر امپریالیسم بوده و مقوله ای به نام "استقلال" و "حقوق ملل" وجود ندارند و لذا نمی توان تجاوز امپریالیستی را نقض حقوق ملتها و نفی استعمار و استقرار تسلط امپریالیست بیان کرد. بنظر آنها در اینجا راه برای سرمایه گذاری های امپریالیستی و تشدید تضاد کار و سرمایه باز می شود که آنرا مترقی دانسته و یک صدا هوادار تجاوز امپریالیستها به کشورها می شوند. این اپوزیسیون خود فروخته در ایران از اشغال افغانستان، عراق، فلسطین، لیبی، ایران و سوریه دفاع می کند و همیشه در کنار غارتگران و وحوش جهانی قرار دارد. کمونیستها ولی باید از امنیت و صلح جهانی در دوران افسار گسیختگی امپریالیسم غرب به دفاع برخیزند، استقلال ممالک را برسمیت بشناسند و دخالت در امور داخلی آنها توسط امپریالیستها را محکوم کنند. حمایت از استقلال کشورها ربطی به این ندارد که حکومتهای این ممالک تا به چه حد دموکرات و یا مستبد، انقلابی و یا ضد انقلابی، متدین و یا کافر هستند. تغییرات و اصلاحات درون این کشورها کار و وظیفه خود آن ملتهاست و نه قوای اشغالگر خارجی. به رسمیت شناختن حق دموکراتیک هرگز مشروط به نوع ایدئولوژی نیست. نمی شود در دامن امپریالیسم و سرمایه داری انحصاری تنها برای کسانی حقوق دموکراتیک قایل شد که ایدئولوژی معینی را قبول دارند. این تفسیر را تنها فاشیست ترین و مستبدترین افکار می توانند گسترش دهند و بپذیرند. به عنوان مثال سازمان مقاومت حماس که سازمانی اسلامی و از نظر ایدئولوژیک ارتجاعی است، حق دارد بر ضد قوای اشغالگر برای آزادی کشورش مبارزه کند. این حق قانونی و دموکراتیک ملت فلسطین است. صهیونیستها یک کشور اشغالگرند و مردم فلسطین باید این استعمارگران را به بیرون بریزند و نابود کنند. نمی شود حق مقاومت را از سازمان حماس گرفت و کشتار آنها را توسط اسرائیل به بهانه ایدئولوژی ارتجاعی سازمان حماس تائید کرد. پس می بینیم که جریانهای سیاسی ارتجاعی ایرانی حقوق دموکراتیک ملتها را نیز برسمیت نمی شناسند، میهنپرستی را به رسمیت نمی شناسند، دستآوردهای بشریت و حفظ آنها برایشان ارزشی ندارد و با عوامفریبی امپریالیستها و بزرگنمائی "اسلام سیاسی" قصد دارند عامل ایدئولوژیک را نیز با چگونگی داوری دموکراتیک پیوند زنند و از آن یک نظریه ضد بشری و فاشیستی بسازند. آنها سیاست جهان وطنی و کسموپلیتنیسم را به جای میهنپرستی ملتها می گذارند تا دعوتنامه تجاوز به کشورها را برای امپریالیستها صادر کرده باشند و به سخنگوی بانک جهانی برای جهانی کردن سرمایه بدل شوند. این اپوزیسیون ایرانی همدست صهیونیسم و امپریالیسم است. ما آنها را افشاء کرده و از این به بعد نیز افشاء خواهیم کرد.
 
بر گرفته از توفان شماره 178 دی ماه 1393 ژانویه
 سال 2015، ارگان مرکزی حزب کار ایران(توفان)
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل)
 سایت کتابخانه اینترنتی توفان
سایت آرشیو نشریات توفان
توفان در توییتر
توفان در فیسبوک
 توفان درفیسبوک به زبان انگلیسی
 اعتراف به شکنجه گری، نعل وارونه امپریالیسم
 
در روز سه شنبه 9 دسامبر 2014 سنای آمریکا گزارش پژوهش خویش را در مورد شکنجه سازمان "سیا" نسبت به کسانی که متهم به اقدامات تروریستی بودند بر ملا کرد و کوشید با نعل وارونه زدن، بر چهره بی آبروی امپریالیسم آمریکا آب تطهیر بریزد. اعتراف منتقدانه به تروریسم دولتی آمریکا بر ضد کسانی که به نادرستی و یا به درستی، آنها را تروریست نامیده است سالها بعد از تجاوز به عراق و افغانستان و آدمربائی آنها که دیگر قابل کتمان نبود روش جدیدی است برای تبرئه مجدد امپریالیسم آمریکا در افکار عمومی مردم جهان. این اعترافات منتقدانه ادامه همان سیاستهای توسل به ابزار خشونت و زجر، برای مُقُر آوردن قربانیان است. سنای آمریکا تنها به چیزی اعتراف کرده که نه توسط خود رژیم و دولت آمریکا، بلکه توسط انسانهای قهرمانی برملا شده، که تا لحظه آخر امپریالیسم آمریکا می خواست با سرکوبشان از افشاء این حقایق جلوگیری کند و این افراد را به زندانهای طولانی بنام خائن محکوم کرده است. این گزارشِ به ظاهر تکان دهنده، تنها بخش ناچیزی از مجموعه جنایات آمریکاست تا اصل مسئله را لاپوشانی کند و برای آبروی از دست رفته به یاری اندیشمندان و روان شناسان خود مرهمِ دل پیدا کند. این اعترافات یک ضد حمله تبلیغاتی و برای رد گم کردن است و نه چیز دیگر.
 
آمریکا با این کارش می خواهد در افکار عمومی مردم جهان که همه به این جنایتی که تا کنون مخفی می شد پی برده اند، چنین جلوه دهد که گویا این اتفاقات کار یک عده افراد "خاطی" بوده که "ارزشهای آمریکائی" را بدون اطلاع بالائی ها، سرِخود زیر پا گذارده اند. در ایران نیز این عده را "عوامل خودسر وزارت اطلاعات" می نامیدند که با "خودسری" به قتلهای زنجیره ای دست زده و ظاهرا گویا بدون اینکه روح نظام و اسلام از آن با خبر باشند ارزشهای اسلامی را خدشه دار کرده اند. در آمریکا این امدادهای غیبی با شکنجه افراد بیگناه، آدمربائی و زجر و عذاب آنها در آلمان، لهستان، رومانی، لیتوانی، مصر و سوریه و... مشغول بوده و این عملیات متهورانه و "انسانی" را سالیان سال ادامه داده اند و هیچکس از آن با خبر نبوده است. ولی واقعیت برخلاف دروغهائی است که در گزارش به سنای آمریکا برای تبرئه آمریکا ارائه می شود. اکنون دیگر تاریخ مصرف این شکنجه ها تمام شده است و اعتراف مزورانه به "نادرستی" آن می تواند شکنجه گران را تبرئه کند و بازار شکنجه های بعدی را گرم نگهدارد و سیمای شکنجه گر امپریالیسم را آرایش کند.
 
چگونه امکان دارد انسانهای بی گناه را در اقصی نقاط جهان ربود، در آلمان در پایگاههای هوائی آمریکا(رام اشتاین) آنها را با دستها و چشمان بسته با لگد و مشت به لهستان، کشورهای بالتیک، رومانی، و... فرستاد و کسی از آن خبر نداشته باشد. این امر نشان می دهد که مجموعه ای از دولتها برای نقض سیستماتیک حقوق بشر و آدمکشی با یکدیگر همکاری می کرده اند. هواپیماهای آدمربائی با اجازه این دولتها در فرودگاههای آنها فرود می آمده و قربانیان بلاواسطه به شکنجه گاه ها گسیل می شدند و زیر نظر بازجویان آمریکائی آخرین نوع عملیات زجر آور که مورد تائید پزشکان آمریکائی قرار گرفته است در مورد آنها برای گرفتن اعتراف بکار گرفته می شد. روش امپریالیسم آمریکا همان روش کلیسای قرون وسطی است که با شکنجه محکومان و سوزاندن آنها در آتش و اتهام جادوگری و ساحری به آنها بستن، تا نه آن حد آنها را شکنجه می کردند تا به اعترافات ساختگی برای تسریع در مرگشان دست بزنند. این روش کلیسای قرون وسطی را که ارزشهای اروپائی بود، انقلاب فرانسه بدور افکند و دست کلیسا را از زندگی مردم کوتاه کرد، ولی صدها سال بعد از آن امپریالیسم همان روشهای قرون وسطائی را که از ارزشهای دنیای امپریالیستی است، برای نقض حقوق انسانها به کار گرفته اند و همه دست اندر کاران سیاست آمریکا از آن با خبر بوده و آنرا تا زمان لازم تائید کامل کرده اند. وزیر دادگستری، رئیس سازمان سیا، مشاور امنیتی و حقوقی جرج بوش، وزیر امور خارجه، شخص جرج بوشِ پسر و حتی عالیترین مقامات قضائی آمریکا بر آن صحه گذارده بودند. اگر این نظام نیست پس دیگر چیست؟ مگر ترومن، آیزنهاور، کندی، جانسون، نیکسون، فورد، ، کارتر، ریگان، جرج بوش پدر، کلینتون و اوباما غیر از این کرده اند؟
تاریخ سیاست امپریالیسم آمریکا تاریخ شکنجه، جنگ، کودتا، آدمکشی و جنایت است. آمریکائی ها دانشگاه شکنجه دارند و ماموران امنیتیِ ممالک دوست را در این دانشگاهها به روشهای بازجوئی آمریکائی و آخرین تحولات و اکتشافات علمی در این عرصه آشنا می سازند. سربازان آمریکائی را که برای تجاوز به آمریکای مرکزی و جنوبی می فرستادند، با خود جزواتی همراه داشتند که در آنها با تصاویر و توضیحات کافی و علمی، انواع و اقسام روشهای اعترافگیری از اسراء را به آنها آموزش می دادند. این عمل و دستورالعمل  کار چندتا سرباز مزدور و متجاوز نبود. دستگاهی دولتی و سازمان یافته در پشت سر آنها بود که تا جزئیات را تعیین کرده بود. بطوریکه وقتی اسرار آن بر ملا شد و این کتب بدست نیروهای مخالف افتاد و منتشر گشت آمریکائی ها نه راه پس داشتند و نه راه پیش. راه دور نرویم اخیرا کتابی به نام "دکترین شوک" به نگارش یک پژوهشگر کانادائی بنام "نائومی کلاین" منتشر شده است که تاریخچه جنایات آمریکا و روشهای "علمی" آنها برای شستشوی مغزی اسراء را در آن نشان می دهد. کتابی در آلمان نیز بنام "آرتیشکون" در این زمینه منتشر شده است که نشان می دهد شکنجه و کشتار و اعترافگیری و شستشوی مغزی توسط امپریالیسم آمریکا یک امر نهادینه شده و از ماهیت آن بر  می خیزد و سابقه طولانی از زمان جنگ جهانی دارد. کسی نیست که خاطره جنایات آمریکا در ویتنام و شکنجه هائی را که آنها به سربازان ویتنامی و مردم آن کشور می دادند فراموش کرده باشد. هنوز هم تصاویر فجایع آمریکا در ویتنام، کامبوج، لائوس، کره شمالی، عراق، افغانستان، لیبی، سوریه و... تکان دهنده است.
به داستان شکنجه در برزیل گوش دهید. از زمانی که خانم دیلما روسف در بزریل به مقام ریاست جمهوری رسیده است، دیگر نمی شد شکنجه های وحشیانه کودتاگران برزیلی را که با همکاری سازمان "سیا" صورت می گرفت، انکار کرد. خانم دیلما یوسف را نیز به عنوان تروریست در زندانهای کودتاگران شکنجه دادند و فکر نمی کردند که قربانی آنها روزی به مقام فعلی ریاست جمهوری برزیل برسد. وی خودش شکنجه خفگی مصنوعی با استفاده از آب را برای نخستین بار در سالهای 1964 تا 1985 در زندانهای برزیل شاهد بود. همان دوران هم این روش، روش آمریکائی محسوب می شد. در پژوهشهائی که با فشار افکار عمومی علیرغم دادن امان نامه به جنایتکاران کودتاگر منتشر شده است، یکی نیز مصاحبه با کرونل پالو مالائس Coronel Paulo Malhaes افسر شکنجه گر برزیلی و اعترافات وی است. وی اعتراف کرد که شکنجه بطور سازمانیافته در برزیل به کار گرفته می شد. وی اعتراف کرد که برای آموزش شکنجه به بریتانیای کبیر اعزام شده تا از تجارب آنها در شکنجه مبارزان ایرلندی استفاده کند. اسم شکنجه آنها "تاب طوطی" بود. دوستان دیگر وی را نیز برای آموزش شکنجه، به مدرسه آمریکائی موجود در منطقه ترعه پاناما اعزام داشتند تا به آنها آموزشهای لازم را بدهند. سازمانهای امنیتی جهان و برزیل در ماه آوریل 2014 وی را به خاطر افشاء این اسرار ترور کردند و تا اسرار بیشتری را برملا نکند(رجوع کنید به مقاله نشریه آلمانی زوددویچه تسایتونگ مورخ 12/12/2014 "شوک بعد از سی سال" به مناسبت انتخاب مجدد خانم دیلما روسف به مقام ریاست جمهوری برزیل). این ها وقایع غیر قابل انکار هستند.  
آیا می شود مدعی شد که همه روسای جمهوری آمریکا در گذشته نسبت به این همه جنایت بی خبر بوده اند؟ از جمله از پرتاب گازهای سمی که خودشان در اختیار صدام حسین گذارده بودند تا بر سر سربازان ایرانی و کردهای عراق بیاندازد، بی خبر بودند؟ می توان مدعی شد که نظام امپریالستی بر شالوده ای بجز شکنجه و جنایات استوار بوده و خواهد بود؟
 
روشن است که چنین امری ممکن نیست. شکنجه بخشی از سیاست خارجی و داخلی امپریالیست آمریکا برای سرکوب مخالفان است و این سیاست در آینده نیز ادامه خواهد داشت. اینکه امروز امپریالیست آمریکا این نیاز را دریافته که به انتقاد از خود دروغین دست یازد بیشتر نتیجه فشار مردم جهان و بی اعتبار شدن "ارزشهای آمریکائی-اروپائی" ادعائی آنها است که حنایشان دیگر رنگی ندارد و موجبات تمسخر شنونده می شود. امپریالیسم آمریکا برخلاف تبلیغات اخیر پشیمان و سرافکنده نیست و خودش این جنایات را در اثر پژوهش مستقل خود، کشف نکرده است، بلکه بر آن تا حد ممکن سرپوش گذارده است. افراد فداکاری این جنایات را برملا کرده اند چه در گذشته و چه در حال نظیر ادوارد اسنودن و... امپریالیسم آمریکا به چیزی که دیگر قابل کتمان نیست اعتراف می کند و تلاش بیهوده دارد که به افکار عمومی چنین القاء کند که این اقدامات نه یک امر ماهوی ناشی از ماهیت وی، بلکه یک مسئله گذرا بوده که محصول خطای فردی است و آمریکا "مسئولانه" به آن برخورد کرده، آنرا محکوم نموده و دامن آلوده خویش را با این اعترافات کاذب پاک کرده است. و در این صحنه سازیِ نعل وارونه زدن، می تواند مدعی شود که اعتراف به شکنجه کردن حتی خودش یک حسن است که از ماهیت "دموکراتیک" امپریالیسم ناشی می شود وگرنه بسیاری کشورها وجود دارند که در زندانهایشان شکنجه می دهند، ولی همین اعترافات "صمیمانه" را نیز نمی کنند. این اعترافات نشانه "صمیمیت" آمریکاست. آنها به مردم جهان وعده می دهند که دیگر شکنجه نخواهند کرد، آدم نخواهند کشت و گربه عابد و زاهد خواهد گردید. همین عوامفریبان ولی حاضر نیستند قانونهائی را که در این عرصه به تصویب رسانده اند رسما منسوخ اعلام کنند. قانونها هنوز به قوت خویش باقی هستند، افراد "خاطی" مورد پیگرد قرار نمی گیرند، بلکه کل نظام از آنها حمایت می کند، ولی همه چیز مسکوت گذارده می شوند تا بعدها در صورت نیاز مجددا از کشوی میزها بیرون بیایند. آمریکا حتی کتمان می کند که با فشار این نظام بسیاری از ممالک دیگر مجبور به شکنجه شده اند و در این شکنجه گاهها ماموران آمریکائی برای اینکه دستشان "کثیف" نشود به عنوان ناظر و مشاور حضور داشته اند. آمریکا اعتراف نمی کند در تمام ممالکی که حقوق بشر به زیر پا گذارده می شود و شکنجه اعمال می شود، همه دوستان آمریکا هستند و حتی آمریکا محکومیت آنها را در کمیسیونهای حقوق بشر و شورای امنیت وتو می کند.
اعترافات غیر قابل پرده پوشی و غیر قابل انکار کنونی امپریالیسم آمریکا، پرده ساتری بر ماهیت جنایتکارانه امپریالیسم است.
 
حزب کارایران(توفان)
جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۳
www.toufan.org

یکه تازی امپریالیسم غرب و ناتوانی امپریالیسم شرق
 
سخنرانی پوتین رئیس جمهور روسیه نکات قابل توجهی داشت که گویای سیاست آتی امپریالیسم روس علیرغم لحن تهدید آمیز از موضع ضعف و سرشکستگی  است. این موضع ضعف ناشی از شکست رویزیونیسم در شوروی و فاجعه ای است که این جماعت ضد انقلابی پس از کسب قدرت سیاسی در شوروی بر سر بشریت و نه تنها روسیه آورند. پیش از فروپاشی ابر قدرت شوروی به زعامت بزرگ رویزیونیستهای خروشچفی و برژنفی، با نفی مبارزه طبقاتی و جایگزینی مبارزه طبقاتی با صلح طبقاتی و نفی دیکتاتوری پرولتاریا و ماهیت پرولتری حزب طبقه کارگر، بورژوازی نوخاسته در شوروی پا و قدرت گرفت و فساد و تباهی، رشوه خواری و دزدی، غارت اموال عمومی همچون قانقاریای رویزیونیستی سراپای اتحاد جماهیر شوروی را سرطان وار درنوردید. دوران تسلط رویزیونیسم در شوروی دوران تسلط بورژوازی در قدرت سیاسی بود، و این تسلط بورژوازی سرانجام به فروپاشی این کشور از سرمایه داری دولتی و فاسد مشتی مافیای در قدرت به سرمایه داری بازار آزاد رقابت بورژوائی نئولیبرالی منجر شد. روی کار آمدن پوتین در شرایط تلاشی امپریالیسم روس محصول ناسیونالیسم روس بود تا مانع شود که امپریالیسم غرب و صهیونیسم با نفوذ در بازارهای روسیه و قدرت سیاسی حاکم به تمام نیات خود جامه عمل بپوشانند. شکستهای پی در پی سیاست روسها در جهان، به بازی نگرفتن آنها توسط امپریالیسم غرب چه آمریکا و چه اتحادیه اروپا تنها سرافکندگی و حقارت برای بورژوازی امپریالیستی روس ببار آورد. گسترش نفوذ ناتو و اتحادیه اروپا تا مرز روسیه و چسبیدن گلوگاه آنها در اوکرائین پیمانه صبر امپریالیسم روس را که موجودیت خویش را در خطر می بیند لبریز کرد و آنها را به مقاومت سرسختانه واداشت . خفت و سرشکستگی امپریالیسم روس و رهبران فاسد ش را از آنجا می شود دید که در دنیای دروغ و دغل و ریاکاری با حماقت زایدالوصفی مدعی می شوند که غرب و ناتو به ما قول "مردانه" داده بودند که به سمت شرق حرکت نکنند و حالا این وعده ها را "نا جوانمردانه" زیر پا گذارده اند، گورباچف با ناله و گلایه این وعده های توخالی را که طبیعتا در دنیای امپریالیسم به توازن قوای امپریالیستی مربوط است به رخ آلمانها می کشد و آنها را وعده شکن معرفی می کند و از گرگها می طلبد که "مردانه" عمل کنند. ولی این وعده شکنان که به ریش "ساده لوحی" گورباچفها می خندند می خواهند به هر قیمت مانع شوند که روسها قدرت گذشته خود را باز یابند. آنها به روسیه عقب مانده که منبع و مرکز فروش مواد اولیه باشد نیاز دارند و نه به یک روسیه رقیب. تمام تلاش آنها در تضعیف روسیه و نظارت بر مناطق تحت نفوذ سابق این ابر قدرت است و این سیاست را با زور و تهدید به پیش می برند.
فشارهائی که امپریالیسم یکه تاز آمریکا به روسیه وارد می آورد و حملات و تحریکاتی که علیه امپریالیسم چین می کند، متکی بر سیاست بازدارندگی آنهاست، تا سایر ممالک رقیب قادر نباشند به قدرت برتر دست یابند. این سیاست وضعیتی را در جهان ایجاد کرده است که هر آن خطر تصادم، ابتداء در عرصه های کوچک و قابل کنترل، ولی در عین حال تصادمات خارج از کنترل متنفی نیست. در زمانی که اوباما روسیه را یک قدرت منطقه ای و نه جهانی تعریف می کند، پوتین در پاسخگوئی برآمده و بدون تعارف به اروپا و آمریکا گوشزد می نماید که با یک قدرت اتمی نمی شود با این لحن حرف زد و رفتار کرد. روسیه به رهبری پوتین که قادر شده تا حدودی به تقویت نیروهای نظامی خویش بپردازد، حاضر نیست هر خفتی را بپذیرد. مردم روسیه که از اوج افتخار دوران استالین به حضیض ذلت دوران گورباچف و یلتسین افتاده بودند از چکمه پوشان قلدر که با مشت آهنین حکومت کند حمایت می کنند و پوتین از این امتیاز برخوردار است تا تمام ناسیونالیستها و رویزیونیستهای روس را در پشت سر خود قطار کند. جدال در اوکرائین بیان مقاومت روسیه است تا در مقابل اتحادیه اروپا که پیشمرگ امپریالیسم آمریکا شده است بایستد. در جدال میان روسیه و اتحادیه اروپا برنده امپریالیسم آمریکاست که توانسته است دو رقیب را به یک مبارزه فرساینده بکشاند تا هر دو را تضعیف کرده و مقام و قدرت امپریالیسم آمریکا را در اوکرائین افزایش دهد. حتی وزرای دولت اوکرائین را به عنوان اتباع وارداتی و آموزش یافته آمریکائی، دولت آمریکا تعیین می کند و این امر طبیعتا خوش آیند امپریالیسم اروپا و به ویژه آلمان نیست. بازنده اصلی امپریالیسم آلمان است که نسنجیده به قلدری دست زد و در این قمار بازنده شده است و میدان را برای رقیب آمریکائی خالی می کند. پوتین به صراحت در نطق اخیر خود در عین اظهار تمایل به ادامه همکاری با غرب تاکید کرده است که بهیچوجه در مورد مسئله اوکرائین عقب نمی نشیند و غرب باید با روسیه بر سر اوکرائین مصالحه کند. ولی آمریکا برخلاف اروپا موافق مصالحه نیست. پوتین در نطق 4 دسامبر 2014 خود در مسکو گفت: "محاصره علیه روسیه تنها یک واکنش عصبی ایالات متحده آمریکا و متحدینش نسبت به موضعگیری روسیه در برخورد به کودتا در اوکرائین نیست" و ادامه داد که هدف آنها: "مهار امکانات رشده یابنده روسیه است". وی بر آن تکیه کرد با روسیه نمی شود به "زبان زور" صحبت کرد. هیتلر هم این کار را نتوانست انجام دهد.
البته پوتین خودش را با استالین مقایسه می کند که پوزه نازیسم و هیتلر را به خاک مالید. استالین رهبر با کیاست و دوراندیش و سیاستمداری بود که به خلقهای شوروی و به طبقه کارگر و زحمتکشان شوروی تکیه داشت و پوتین در مقابل وی دلقکی بیش نیست که با امپریالیسم غرب در پی زد و بند و تعیین حدود اختیارات بوده و چانه زنی می کند.
اگر استالین به نیروی لایزال خلقهای شوروی و جهان تکیه داشت، پوتین به سرمایه داران و الیگارشی روسی ندا می دهد که چنانچه سرمایه های خود را که برای فرار از مالیات از روسیه به طور غیر قانونی خارج کرده اند به روسیه برگردانند، از پرداخت مالیات معافند و در چهار سال آینده نیز سرمایه داران از افزایش مالیات نباید بهراسند و سرمایه های متوسط نیز از بازرسی ماموران دولتی در امان خواهند بود.(به نقل از نشریه زود دویچه سایتونگ مورخ 05/12/2014 به زبان آلمان). به گفتار پوتین مخارج جنگ و مقاومت باید بر گرده زحمتکشان روسیه منتقل شود و بهای سنگین آنرا بپردازند. حال این سخنان وی را با سخنان استالین در جنگ کبیر میهنی در خطاب به خلق و پرولتاریای شوروی و تکیه بر آنها مقایسه کنید که به محاصره لنین گراد خاتمه داد و پوزه فاشیسم را در استالینگراد به خاک مالید.
روشن است که نطفه شکست در رفتار و گفتار تهدید آمیز پوتین نمایان است. امپریالیسم غرب کوچکترین تغییری در سیاست توسعه به سمت شرق نخواهد داد. این بخشی از نظم نوین جهانی است که با مقاومت کم و بیش سخت و یا نرم روسیه حساب کرده است و جهان را به جنگ تهدید می کند.
ولی موضع کمونیستها چه باید باشد؟ به نظر حزب ما در شرایطی که جنبش کمونیستی ضعیف است و درگیری نظامیِ جهانی تنها می تواند مولود نازیسم و فاشیسم و نفرت ملی و نابودی دستآوردهای بشریت باشد، باید مانع شد که صلح جهانی به خطر بیفتد، باید بی مهابا به افشای جنگ طلبان وجنگ افروزان دست یازید وبا آن به مقابله برخواست. در شرایطی که انقلاب به علت شرایط عینی مقدور نیست تا از بروز جنگ جلو گیرد و خطر وقوع جنگ بر آغاز انقلاب افزونتر و محتملتر است، باید از حقوق ملل، مخالفت با تجاوز نظامی و احترام به ضوابط و حقوق و پیمانهای جهانی به حمایت برخاست. آغاز درگیری جهانی در شرایط کنونی برخلاف عصر جنگ جهانی اول به پیروزی سوسیالیسم منجر نخواهد شد، این است که کمونیستها باید تحریک کنندگان جنگ تحمیلی، ماجراجوئی های امپریالیسم آمریکا و اتحادیه اروپا را در درجه اول افشاء کنند و با آنها به مبارزه برخیزند. ما باید موافق تلاشی اتحادیه اروپا و تجزیه بورژوازی امپریالیستیِ اروپا باشیم. تشدید رقابت در اردوگاه امپریالیسم غرب و رقابت آنها با امپریالیسم شرق که هنوز نفس تازه می کند و قدرت مقابله به مثل را ندارد به نفع خلقهای جهان است. تحلیل مشخص از شرایط مشخص به ما می آموزد که باید بر ضد دنیای یک قطبی بپاخاست و هر اقدام دولی را که در راه مقاومت در مقابل این دنیای یک قطبی به انواع و اقسام مقاومتهای سیاسی، اقتصادی، دیپلماتیک دست می زنند با دیده مثبت نگریست. پیدایش پیمانها و یا اتحادیه های شانگهای، بریکس، مقابله مشترک بسیاری از ممالک در مقابل تسلط راهزنانه دلار به عنوان پول معادل تجارت جهانی و... به تضعیف امپریالیسم غرب و بویژه آمریکا منجر می شود. ایجاد دسته بندی های ضد آمریکائی خطر جنگ قریب الوقوع را کاهش می دهد و امکان تنفس در اختیار نیروهای انقلابی قرار خواهد داد.
البته می شود از موضع چپروانه نیز به مسئله برخورد کرد. از کادر واقع بینی انقلابی خارج شد و مدعی گشت امپریالیسم، امپریالیسم است و وقوع جنگ جهانی سوم به نفع استقرار سوسیالیسم بوده و باید جنگ خارجی را به جنگ مسلحانه داخلی برای استقرار "سوسیالیسم" بدل کرد. چنین "کمونیستهائی" بیشتر سر از خانه تروتسکیستها به در می آورند و در عمل به یک پای جنگ و متحد متجاوز بدل می شوند. حزب کار ایران(توفان) با این درک از تاریخ، مبارزه خواهد کرد و با این متحدان امپریالیسم نیز خواهد رزمید. 
   بر گرفته از توفان شماره 178 دی ماه 1393 ژانویه
 سال 2015، ارگان مرکزی حزب کار ایران(توفان)
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل)
 سایت کتابخانه اینترنتی توفان
سایت آرشیو نشریات توفان
توفان در توییتر
توفان در فیسبوک
 توفان درفیسبوک به زبان انگلیسی
رشد فاشیسم در اروپا به بهانه مبارزه علیه اسلامیزه شدن غرب
 
پناهنده در دنیای امپریالیسم گوشت دم توپ است ، بتازگی نامش را عوض کرده اند و بر آنها نام مهاجر غیرقانونی را می نهند. مهاجر قانونی نام دیگر برای تشویق فرار مغزهاست که راهزنی رسمی ممالک امپریالیستی است که آنرا نتیجه انتخاب آزادانه ودموکراتیک افراد تفسیر می کنند. پناهنده مرغی است که در عروسی و عزا سرش را می بُرند. هم در زمان تظاهر به انساندوستی و هم در زمان ترغیب و تقویت نژاد پرستی و فاشیسم.
اساسا پناهنده از نظر منابع بین‌المللی، "بیگانه ایست در کشور پذیرنده که به دلیل ترس از تعقیب و نیز نجات جان، مال و آزادی خود به کشور دیگری پناهنده می شود. عنصر اساسی در علت پناهندگی "ترس موجه از تعقیب وآزار" است" حال سؤال این جاست که آیا این قاعده و قانون شامل حال پناهندگان افغانی، عراقی، لیبیایی، سوری و... که جملگی محصول سیاستهای مداخله جویانه، تجاوز گرانه و هژمونی طلبانه امپریالیسم به شمار می آیند، می گردند و یا به قول نازی های درسد ن و سایر مناطق اروپا در زمره ی "توریست های تأمین اجتماعی اند که چشم طمع به صندوقهای تأمین اجتماعی این کشورها دوخته و  به آنجا هجوم آورده اند" ؟ 
اما مهاجر و پناهنده در این دنیای موجود، توسط سیاستهای توسعه طلبانه امپریالیستی تولید می شود، ولی امپریالیستها که خودشان موجبات این وضعیت را فراهم آورده اند از پذیرش آنها خودداری کرده و پذیرش بخش ناچیزی از آنها را وسیله ای می کنند تا بر "ارزشها"ی تبلیغ شده آنها سایه سیاه نیفکند و چهره "بشردوستانه" شان لکه برندارد، تا به نژادپرستی و فاشیسم در اروپا میدان دهند. امپریالیستها که خودشان غارتگر و راهزن بوده و همه این ممالک پناهنده ساز را غارت کرده اند، با حیله گری مدعی می شوند که عده ای "انگل و تنبل" می خواهند به بهشت اروپا سرازیر شوند تا از نعمات این کشورها، و دستآوردهایشان متمتع گشته و از آنها سوء استفاده کنند. ولی این حقیقت همه دانسته است که اکثریت پناهندگان جهان در پاکستان، ایران، ترکیه، اردن، لبنان زندگی می کنند. میلیونها افغانی، عراقی، سوریه ای، لیبیائی، فلسطینی بی خانمان شده اند و به کشورهای مجاور رفته و از آینده نا روشن خود بیمناکند. این ممالک ثروتمندترین کشورهای جهان نیستند ولی بار پذیرش پناهندگان را تحمل می کنند و صدایشان نیز در نمی آید.
دولت اسپانیا که بخشی از خاک مراکش را اشغال کرده و بنام "سبته" و "ملیلا" ضمیمه خاک اسپانیا ساخته است، دیواری به ارتفاع دهها متر کشیده تا در داخل آفریقا، "مایملک" اسپانیا را از مراکش جدا کرده و مانع شود که پناهندگان به داخل خاک اسپانیا قدم گذارند. دیوار برلن فروریخته، ولی از صدها دیواری که دنیای سرمایه داری بنا کرده، که به مراتب وحشتناکتر است، مطبوعات "آزاد و دموکرات" سرمایه داری در مورد آنها سخن نمی گویند. تصویر تکان دهنده این دیوار که دیوار فقر و ثروت است بسیاری از وجدانهای مردم جهان را معذب کرده است. در یک طرف هزاران پناهنده که با سختی و جرات خود را به بالای نرده های دهها متری رسانده اند و بی آب و غذایند و پلیس مراقب آنهاست که پایشان به زمین اسپانیا نرسد و در طرف دیگر بر زمین اشغالی مراکش، اسپانیائی ها 5/3 میلیون یورو  خرج کرده و مبلغ 4/1 میلیون یورو نیز از اتحادیه اروپا دریافت کرده اند تا زمین گلفی برای بازی اغنیای اروپا در شمال مراکش فراهم کنند. استدلال کمیسیون اتحادیه اروپا برای پرداخت این مبلغ گزاف این است که هدف از این سرمایه گذاری برای زمین گلف، تقویت ورزش است تا کیفیت زندگی شهروندان اروپائی در "ملیلا" بهبود یابد. بهبود کیفیت زندگی عده ای به بهانه غارت هستی دیگران. کسانی که با نوع برخورد ماموران دولتی اسپانیا با پناهندگان سیاسی آشنا هستند و از شرایط فاجعه بار اردوگاههای و عدم توجه به حداقل حقوق اساسی انسانی توسط مسئولان اسپانیائی آگاهند، شرم زده بیان می کنند که این روش اتحادیه اروپا سیاست نمادین این اتحادیه در برخورد به پناهندگان است.
این پناهندگان محصول جنگهای تحمیلی و تجاوز امپریالیستی به کشورهای افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و اشغال سرزمینهای فلسطینی، لبنان و سوریه توسط صهیونیسم هستند. امپریالیستها با سیاستهای توسعه طلبانه و غارتگرانه و تلاش برای کسب مناطق نفوذ و حفظ منافع راهبردی خود، میلیونها پناهنده تولید می کنند که به آب و آتش می زنند تا مامن و ماوائی بیابند. مطبوعات غربی خودشان اعتراف می کنند که دریای مدیترانه به گورستان پناهندگان بدل شده است. ولی نمی گویند این گورستان را امپریالیستها ایجاد کرده اند. آنها با ایجاد نیروهای مشترک مرزبانی ساحلی و اتحادیه اروپا با عنوان «فرانتکس» هر جنبده ای را در دریای مدیترانه زیر نظر قرار داده، ورود و خروج آنها را کنترل می کنند.
گارد ساحلی اروپا تلاش داشت با غرق قایقهای پناهندگان از رسیدن آنها به اروپا جلو گیرد. وقتی این سیاست ضد انسانی برملا شد و دیگر نمی شد قایقها را غرق کرد، برآن شدند که از غرق برخی از آنها جلوگرفته بر سر "نجات انسانی" بخش کوچکی از آنها جنجال تبلیغاتی براه بیاندازند، راه حل پیشنهادی آنها این بود که پناهندگان را در اروپا به صورت "عادلانه" توزیع کنند تا بارش تنها بدوش یک کشور نیفتد. از همان روز نخست اعلام کردند اقلیتِ کولی "سِنتی" و "روما" که اروپائی اند و قربانیان نازی بودند فاقد شرایط پناهندگی هستند و باید آنها را فورا اخراج کرد. اخراج شهروندان اروپای بدون مرز ارزش قانون مصوبه این اتحادیه را نشان می دهد که بر اساس منافع سیاسی  خود آنرا تفسیر می کنند و به اجراء در می آورند. وقتی حتی این سیاست "توزیع عادلانه" با شکست روبرو و موجب رشد سازمانیافته نژادپرستی گردید، مدعی شدند که باید جلوی سوء استفاده پناهندگان "دروغین" را گرفت و از پناهندگان "راستین" که پناهندگی حقشان است دفاع کرد.  ولی در زبان نژادپرستان پناهنده "راستین" وجود خارجی ندارد این است که تشریفات دست و پاگیر را کنار گذارده و مجددا در پی حذف فیزیکی پناهندگان برآمدند. حال از ورود آنها جلو گرفته و از نجات جانش در صورت خطر در دریا پرهیز می کنند به این ترتیب دولت ایتالیا به ماموریت یک ساله خود برای نجات مهاجرین آفریقایی سانحه دیده در آب‌های مدیترانه پایان داد، گارد ساحلی خویش را که برای یاری به مهاجران غیر قانونی گمارده بود عقب کشید. آنهم با این استدلال که حمایت از پناهندگان موجب تقویت بازار مافیائی قاچاق انسان شده که از این عده پولهای گزاف گرفته و آنها را بدست امواج دریا می سپارند. آنها این تغییر سیاست را نیز به حساب "انساندوستی" خود می گذارند.
در زمانیکه معمر قذافی بر سر کار بود آنها اردوگاه یا بازداشتگاههای بزرگی در مرز لیبی ساخته بودند که پناهندگان را در همان کشور لیبی به اسارت گرفته به این بازداشتگاهها اعزام داشته و مانع می شدند پایشان به خاک "مقدس" اروپا برسد. با سرنگونی معمر قذافی توسط پیمان تجاوز کار ناتو، این اردوگاه ها نیز مالا متلاشی شدند و نگهداری آنها نیز در هرج و مرج ایجاد شده در لیبی مقدور نبود. حال دوباره اروپائی ها می خواهند به کالبد مرده جان تازه بدمند و آنها را مجددا برقرار نمایند. دولت نامرئی لیبی که معلوم نیست اساسا وجود خارجی دارد و یا ندارد باید این وظیفه را با کمک اروپائی ها به عهده گیرد. اکنون هزاران مهاجر، پناهنده، فراری ِ کوچک و بزرگ که مورد تحقیراند، به آنها تجاوز می گردد، مورد دستبرد قرار می گیرند، زنان و کودکانشان را می ربایند، در این اردوگاه های غیر انسانی و با اطلاع همه مقامات رسمی اروپائی، آمریکائی و سازمانهای متعدد "انساندوست" جهانی از جمله شخص آقای بان کی مون دبیرکل سازمان ملل متحد بسر می برند. وضعیت رقت بار آنها اشک هر کس را جاری می سازد. در کشور تروریست پرور لیبی که از هم اکنون حکومت داعش بر بخشی از آن تسلط دارد، بهترین منبع تامین انسانی برای پرورش تروریسم و صدور آنها به مناطق مورد علاقه امپریالیستی فراهم شده است. در داخل این ممالک بر ضد پناهندگان و خارجیان تحریک می شود. دولتمردان آلمانی برای واکنش های فاشیستی و نژادپرستانه که آنها را "نگرانی" قابل فهم تفسیر می کنند تفاهم دارند ولی اضافه می کنند که نباید این نگرانی ها موجب آتش زدن مساکن پناهندگان شود که البته شده است. در ایالت بایرن در آلمان، دولت ایالتی درخواست کرده که خارجیان در خانه و حریم خصوصی خویش حق سخن گفتن بجز به زبان آلمانی را ندارند و طبیعتا نتیجه این امر استقرار یک گشتاپوی جدید است تا دهان مردم را در کودکستانها ببوید و به مقامهای مربوطه خبر دهد که کودکان از درون خانه های خود چه تعریف می کنند. چقدر این عمل شبیه اقدامات رژیم جمهوری اسلامی در آغاز تلاشهایش برای تحکیم قدرتش در ایران است و ما ایرانی ها را بیاد آنروزها می اندازد. همین روش را هیتلر در آلمان اجراء می کرد. این پیشنهاد فاشیستی البته لاپوشانی شد و تغییر شکل داد، ولی کنه نژادپرستی و مفهوم پست و فرومایهِ انسان ستیزانه آن باقی ماند. هر روز خانه ای را در آلمان که مقر پناهندگان و خارجیان است نازی های سازمانیافته می سوزانند تا یاد کوره های آدمسوزی در این کشور از یاد نرود. دولت آلمان نیز تلاش چندانی برای پیگیری و دستگیری این آدمسوزان نمی کند. تاریخ برخورد هیات حاکمه آلمان به پناهندگان در شهرهای زولینگن، مولن، هویرزوردا، روستوک، لوبک، لیشتن هاگن و... برای همگان آشناست که مملو از این آدمسوزیها و به آتش کشیدن هاست. اخیرا یک جنبش فاشیستی تحت عنوان "پگیدا" که مخفف "وطن پرستان اروپا علیه اسلامیزه کردن غرب" است مانند قارچ از زمین سبز شده است. در نمایشات ضد خارجی این عده که با موافقت غیر رسمی مقامات آلمانی صورت می گیرد 15 هزار نفر در شهر درسدن شرکت کرده اند. حرکتی را که کسی نمی شناخت با تبلیغات گوشخراش برای همه افکار آشنا می کنند، تا همه بر ضد خارجی ها بسیج شوند و متشکل گردند. بهانه رسمی این است که انجام نمایشات اعتراضی امری دموکراتیک، قانونی و بلامانع است و این 17 هزار نفر در اکثریت خود مردم عادی هستند، که نگرانی خویش را از سیاست پناهندگی دولت آلمان ابراز می دارند. ولی نگرانی مردم درسدن که تعداد خارجیان در کل ایالت آن‌ها(زاکسن) 2/2 درصد است و تعداد مسلمانان در میان آن‌ها 1 در صد می باشد، فاقد پایه مادی و منطقی برای این اعتراضات است، مگر اینکه هدف این باشد تا این نگرانی به صورت مصنوعی ایجاد شود و به  خیابانها کشانده شود.
ادعای دیگر "پگیدا" این است که پناهندگان بیشتر از آلمانی ها از صندوق تامین اجتماعی پول دریافت می کنند. در این رابطه روزنامه فرانکفورتر آلگماینه در تاریخ 16/12/2014 نوشت : "هر پناهنده ماهی 362 یورو و هر یک از اعضای خانواده اش 140 یورو دریافت می کنند. در کتاب آمار سالانه ایالت ساکسن آمده است که اگر در مجموع پولی را که کل پناهندگان دریافت می کنند میان کل جمعیت این ایالت سرشکن کنیم به هر نفر سالانه 63/16 یورو خواهد رسید". و ما اضافه می کنیم که: "اگر "پگیدا" موفق شود که کل پناهندگان از ایالت ساکسن بیرون براند، به هر ساکسنی در روز 046/0 یورو بیشتر خواهد رسید"!!.
در واقع آتش زنندگان پناهندگان کسانی نیستند که بمب را پرتاب می کنند کسانی هستند که موجبات و لزوم پرتاب بمب را توجیه و ترغیب می کنند. طبقه حاکمه ممالک امپریالیستی به تقویت نازیسم در دوران بحرانهای عمیق اجتماعی که در پیش است نیاز دارند، خرده بورژوازی فریب خورده گوشت دم توپ بورژوازی مالی برای جنگ و سرکوب طبقه کارگر است. این است که باید فاشیسم تقویت شود و فاشیسم با مخالفان اسلام ستیز جبهه واحدی ایجاد کرده اند. "حزب کمونیست کارگری ایران" که همیشه مردم آلمان را به اسلام ستیزی و مخالفت با بنای مساجد و هر گونه فعالیت دینی اسلامی فرا می خواند امروز در جبهه این فاشیستها برای آتش زدن پناهندگان گام می گذارد. این حزب از گروه توجیه گران پرتاب بمبهای آتش زاست و سالها در آلمان برای چنین وضعیتی تلاش کرده است. 
 
بر گرفته از توفان شماره 178 دی ماه 1393 ژانویه
 سال 2015، ارگان مرکزی حزب کار ایران(توفان)
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل)
 سایت کتابخانه اینترنتی توفان
سایت آرشیو نشریات توفان
توفان در توییتر
توفان در فیسبوک
 توفان درفیسبوک به زبان انگلیسی