جهانی شدن سرمایه امپریالیسم“جهانی شدن سرمایه امپریالیسم” منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)

۱۳۸۷ مرداد ۱, سه‌شنبه

“سوسیالیسم علمی“ و یا لنینیسم
“خشت اول چو نهد معمار کج
تا ثریا می رود دیوار کج
.“
یکی از وظایف کمونیستها و حزب آنها دفاع از پاکیزگی ایدئولوژیک است. ایدئولوژی چراغ حزب است. بیان اهداف راهبردی و آرمانی طبقه کارگر است. احزاب بورژوازی نیز ایدئولوژی خویش را دارند و آن لیبرالیسم بورژوازی است و متکی بر مالکیت خصوصی بر وسایل تولید است. مجموعه نظریاتی که بهر شکل در توجیه این شیوه تفکر تنظیم و تدوین و بیان می شود تا این نظام سیاسی، اقتصادی، فرهنگی را جاودانی جلوه دهد ایدئولوژی این طبقه است. ایدئولوژی این طبقات استثمارگر برای خلع سلاح روحی و فکری طبقات تحت ستم و تقویت جبهه بهره کشان است. ایدئولوژی اسلحه ای در مبارزه طبقاتی است که توسط آن می توان به تولید انحراف فکری دست زد، گمراهی و دروغ را تبلیغ کرد و انسانها را به دنبال سراب فرستاد. حزب طبقه کارگر باید به طبقه کارگر و انقلابیون کمونیست نشان دهد که برای چه مبارزه می کند و چه می گوید و چه می خواهد و برای این منظور از کدام تفکر ریشه ای و اساسی الهام می گیرد و به این نتایج عملی می رسد. حزب طبقه کارگر برای تحقق یک جامعه سوسیالیستی و تحولش به کمونیسم مبارزه می کند. در این جامعه طبقات از بین می رود و اداره جامعه توسط انسانهائی که متعلق به هیچ طبقه ستمگری نیستند صورت می گیرد. در این جامعه دولت بعنوان عامل سرکوب طبقاتی ماهیت سیاسی و ستمگری خویش را از دست می دهد و تنها ارگانی برای اداره امور کشور است. مارکسیسم لنینیسم است، علمی است که ما را به این سمت رهنمون می گردد. حال اگر کسی به شما برای نیل به مقصد نشانی عوضی دهد و یا شما را سردرگم کند طبیعتا هرگز به مقصد نخواهید رسید. اگر کسی شما را در یک دور باطل بیافکند هرگز به مقصد نخواهید رسید. این است که حزب طبقه کارگر باید بطور مدام دقت به خرج دهد تا اهداف و نشانیها روشن و پاک در مقابل انظار عمومی قابل فهم و شفاف باشند تا مردم در تجربه عملی خویش به حقانیت ایده انسانی کمونیسم پی ببرند و به این راه برای آزادی بشریت گام بگذارند.
ولی شفافیت در بیان نظریات ایدئولوژیک یعنی دوری از پرگوئی، دوری از تفسیرات مشکوک، گمراه کننده، دوری از مرزهای ناروشن و محو شدن تفاوتها، دوری از مبارزه، منفعل و پنهان شدن در سنگر عام گوئی، فرار از شرایط خاص بجای مبارزه فعال و اتکاء بر آن و تکیه بر تفاوتها برای وحدت اصولی و روشن شدن خطوط. تکیه بر مبارزه تا معلوم شود کی چه می گوید.
این مقدمه را از آن جهت نوشتیم تا معلوم شود چرا ما با عقبگرد به “سوسیالیسم علمی“ که امروزه مفهمومی بسیار عمومی و در برگیرنده همه انحرافات مدعی حمایت از سوسیالیسم دارد مخالفیم. “سوسیالیسم علمی“ که امروز از آن دفاع می شود آن سوسیالیسم علمی نیست که در دوران مارکس و انگلس از آن دفاع می شد. سوسیالیسم علمی که مارکس و انگلس مورد نظر داشتند در کوره مبارزه در انترناسیونال اول و در انترناسیونال دوم و در دوران ساختمان موفق سوسیالیسم در زمان لنین و استالین در شوروی که افتخار کمونیستها و موجب خجلت ضد کمونیستهاست آبدیده شده است. سوسیالیسم علمی که امروز از آن صحبت می شود دارای همان مضمونی نیست که در زمان مارکس و انگلس بود. این سوسیالیسم تمام تجارب بیش از یک قرن جنبش کمونیستی و کارگری را در بر می گیرد و امروز نام آن لنینیسم است. ممکن است گفته شود که وقتی ما از “سوسیالیسم علمی“ سخن می رانیم منظورمان همان لنینیسم است. حزب ما می گوید چه بهتر که منظورمان را روشن برای فهم مردم بیان کنیم. چرا می ترسیم از لنینیسم دفا کنیم، حتما دلایل ایدئولوژیک در پس آن پنهان است که ما ترس داریم آنرا در مقابل مردم برملا کنیم. چه بسا دشمنان کمونیسم خویش را به لباس میش در آورده و از هم اکنون مشغولند در جنبش کمونیستی به خرابکاری پرداخته و دید التقاطی را بجای نظریات روشن کمونیستی قالب کنند تا زمینه را برای تخریب این ساختمان فراهم آورند.
خشت اول چو نهد معمار کج
تا ثریا می رود دیوار کج.
ما می پرسیم اگر منظور از “سوسیالیسم علمی“ همان لنینیسم است چرا ما بدنبال مسایل پیچیده ایم و از راه ساده اهتراز می کنیم. مگر نه این است که ساده گوئی را مردم بهتر می فهمند؟
مارکس و انگلس زمانی از سوسیالیسم علمی در مقابل انواع و اقسام سوسیالیسمهای کاذبی که وجود داشت به دفاع برخاستند که می خواستند تفاوت مدعیان “سوسیالیسم“ را نشان دهند. آنها نیآمدند دیگی تهیه کنند و هر مدعی حمایت از سوسیالیسم را در آن بریزند هم زنند و به تعدد عددی و قدرت “نیروی سحر انگیز همه با هم“ تکیه کنند. آنها مدعی نشدند که سوسیالیسم تخیلی، خرده بورژوائی، فئودالی و... همه “سوسیالیسم“ اند و بهتر است وحدت کنند. مارکس و انگلس آنچه را که تا به آن روز از نظر تاریخی توجیه پذیر و مترقی می دانستند با کشف قانونمندیهای سوسیالیسم علمی که متکی بر تکامل دانش فلسفه، علوم، اقتصاد، و سیاست بود ارتجاعی ارزیابی کردند. زیرا عمر تاریخی آنها به سر رسیده بود. حمایت از سوسیالیسم می توانست در آن زمان همه چیز معنا دهد و مردم را گمراه کند در حالیکه در آن دوران روشنائی و شفافیت طلب می شد و این بود که باید از سوسیالیسم نوع علمی حمایت می گردید.
مارکس و انگلس نتوانستند ظهور پدیده امپریالیسم را پیشگوئی کنند و این بود که در مورد انقلابات همزمان در پاره ای از ممالک پیشرفته سرمایه داری و یا در همه آنها نظریاتی می داند که گرچه در همان دوران تاریخی درست بود ولی در قرن بیستم نمی توانست مبنای مبارزه کمونیستها و احزابشان قرار گیرد. این لنین بود که با زنده کردن مضمون انقلابی مارکسیسم، سوسیالیسم علمی را صیقل داد و برای اینکه مردم را از گمراهی برهاند بدرستی نام احزاب سوسیال دموکرات را که تا آن روز احزاب طبقه کارگر محسوب می شدند و به اپورتونیسم و اکونومیسم و کائوتسکیسم گرویده بودند و از انقلاب دست شسته بودند به نام حزب کمونیست تغییر داد تا طبقه کارگر تفاوت میان انقلاب و ضد انقلاب را بفهمد. در غیر این صورت هنوز سوسیال دموکراتها نیز می توانستند خود را احزاب طرفدار طبقه کارگر جا زنند. این لنین بود که نشان داد آنها احزاب بورژوائی در درون جنبش کارگری هستند. مضحک است اگر کسی بخواهد برای در برگرفتن “همه کارگران“ نام حزبش را از کمونیست به سوسیال دموکرات بدل کند تا سایر مدعیان سوسیالیست نیز در داخل آن بگنجند. این ملقمه بزودی به گندابی وحشتناک بدل می شود. کسانیکه از این راه می روند مضمون انقلابی مارکسیسم لنینیسم را درک نکرده اند. وقتی کسی از لنینیسم دفاع می کند دفاع از یک دوره بزرگ و طولانی تاریخی بعد از مارکس و انگلس است. دوران بروز امپریالیسم و امکان تحقق سوسیالیسم در کشور واحد، دوران جنگهای جهانی و انقلابات ملی و ضد مستعمراتی و برخورد کمونیستها به آن، دوران آزادی ملل در بند و حق تعیین سرنوشت ملتها، دوران تحقق دیکتاتوری پرولتاریا و اهمیت حزب در رهبری انقلاب و ساختمان سوسیالیسم، شناخت عمیق ماهیت طبقاتی دولتها، انقلاب بزرگ خلقهای شوروی و چین، تجربه اندوزی از ساختمان تاریخی سوسیالیسم در کشور شوراها و...
لنینیسم مولود این دوران تاریخی است. لنینیسم بیانگر مرزها و نه مخدوش کردن آنهاست.
وقتی شما مرزها را تعیین کنید و یا بخواهید تعیین کنید باید برای آن مبارزه نمائید و این امر به شفافیت و پاکیزگی ایدئولوژیک کمک می کند. در حالی که اگر نخواهید مبارزه کنید و خانه نشین شوید و لم دهید و تئوریهای بی سر وته ببافید و بحثهای اسکولاستیک بکنید مفهوم عام و بی بو خاصیت “سوسیالیسم علمی“ در دروان کنونی بهترین بهانه است. برای مشوب کردن افکار، ایجاد التقاط، مخدوش کردن مرزها دیگر نیازی به مبارزه نیست، این امر یک قانون خود بخودی نظام سرمایه داری است. بورژوازی خودش این کار را می کند و پرولتاریا باید برای جلوگیری از انحراف فکری با آن مبارزه کند. وقتی مبارزه پرولتاریا موقوف گردد هر تشکلی عملا به زیر نفوذ افکار بورژوازی می رود که هر روز و هر ساعت مانند باران از آسمان می بارد. سوسیالیسم علمی“ فراغت از مبارزه است دوران مرخصی انقلابی است.
پس روشن است که توسل به “سوسیالیسم علمی“ چراغ رهنما نیست مظهر گمراهی ایدئولوژیک است. نفی لنینیسم توسط دشمنان لنینیسم است که جرات ندارند با آن مبارزه کنند. پاره ای از آنها به شما می گویند که تفسیر آنها از سوسیالیسم علمی همان لنینیسم است. معلوم نیست که چرا آنها برای تفسیر خود از سوسیالیسم علمی برای آنکه همه این تفسیر را بفهمند و قبول کنند مبارزه نمی کنند و خود را در پشت سنگر وارفته سوسیالیسم علمی پنهان می کنند. لنینیسم سوسیالیسم علمی نیز هست ولی سوسیالیسم علمی لنینیسم نیست و فرار از لنینیسم است و باین جهت هم پاره ای که جسارت مبارزه انقلابی ندارند این واژه گمراه کننده را برای فریب طبقه کارگر برگزیده اند. طبیعتا هستند کمونیستهائی که نفهمیده بدنبال این واژه رفته اند و از کنه مبارزه عظیم ایدئولوژیک که با رویزیونیستهای شوروی بر سر لنینیسم و رویزیونیسم در گرفته است بی خبرند. آنها نمی دانند که این عقب نشینی آنها جدید نیست توطئه رویزیونیستها در قالب دیگریست. نخستین بار در قرن گذشته خروشچف لنینیسم را به زیر پرسش برد و از درون آن کمونیسم اروپائی و نفی دیکتاتوری پرولتاریا و راه کسب قدرت از طریق پارلمان یعنی پارلمانتاریسم بورژوائی زاده شد. در دوران خروشچف بود که مفهوم دموکراسی و دولت، غیر طبقاتی شد. تمام مبارزه با رویزیونیسم بر سر مضمون انقلابی مارکسیسم یعنی لنینیسم بود. به سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی زمانی که لنینیسم ایدئولوژی آن بود بنگرید و زمانی که “سوسیالیسم علمی“ آقای خروشچف بر آن حاکم گشت.
برخی برای خود این تصور واهی را آفریده اند که می توانند در این جمع بزرگتر با تفسیرهای عجق و وجق از سوسیالیسم که بخود نام “چپ“ می دهند از لنینیسم دفاع کنند و سایرین را قانع نمایند. سی سال است که این اتحادهای واهی “چپ“ که برای آشفته فکری در میان کمونیستها خلق می شود وباید مخرج مشترک اپورتونیستی بین آنها ایجاد کند با شکست مضحکه آمیز روبرو شده است. هر چند سالی مشتی از راه می رسند و به خیال اینکه نخستین آدم و حواهای تاریخ هستند پیامبرگونه از بندگان خویش می طلبند که به راه “اتحاد چپ“ روند و شکست مکرر را بار دیگر تکرار کنند. اینها کسانی هستند که از دروس تاریخ هیچ نیآموخته و خویش را مرکز جهان کنونی جار می زنند. اینکه تا کنون این سیاست با شکست روبروشده گویا نه در ماهیت سیاست، بلکه در وجود افراد ناباب بوده، در این بوده که گویا آنهادر مرکز توجه قرار نداشته اند و حال، یعنی از این پس همه چیز بر وفق مراد خواهد بود. برخی قربانیان جهل تاریخی نیز به این راه می روند و عاقبت یا قربانی و یا خانه نشین می شوند. “اتحادهای چپ“ نشانه ضعف است و نه قدرت و به قدرت کمونیستها هرگز نمی افزاید. آنوقت پس از اینکه “همه“ در این اتحادهای بی سر وته و بدون اصول و مرز قانع شدند در برنامه خود جای لنینیسم مورد اختلاف را با “سوسیالیسم علمی“ مورد توافق عوض می کنند. بر این پنداربافی کودکانه که حاکی از ضعف و ترس از مبارزه است باید گریست. وحدت تنها در روند مبارزه بدست می آید و این مبارزه باید روشن و قابل تعقیب برای همه کمونیستها باشد. مبارزه یواشکی وجود ندارد و بدرد لای جرز هم نمی خورد. آنها که می خواهند با نظریات ضد لنینی مبارزه کنند، نیازی به خلق مجمعی از ضد لنینیستها ندارند تا بلندگوی لنینیسم را با “سوسیالیستهای علمی“ تقسیم کنند. این مجمع، مجلس سوگواری لنینیسم است که هر اپورتونیست، ضد انقلابی، تروتسکیست، سوسیال دموکرات و رویزیونیستی در آن ساز خود را سر داده روضه خویش را بر “جنازه“ لنینیسم می خواند. این هم آوائی با دشمنان مارکسیسم لنینیسم است و نه احترام به “دموکراسی“ و تقویت لنینیسم. لنینیستها باید پرجم خویش را مستقلا بر پا دارند، مستقلا سیاست خویش، موضعگیری خویش، نمایشات خویش را بمنصه ظهور برسانند و ابتکار عمل را بدست بگیرند. خود را با ضد لنینیستها قاطی کردن، همیشه به نفع اپورتونیسم است. آنها نمی فهمند که این “همه“ هیچوقت قانع نمی شوند و جامعه طبقاتی هر روز و هر ساعت “همه“ های جدیدی خلق می کند که طالبند وقت شما را تا روز قیامت برای “اقناع دموکراتیک“ بگیرند. کمونیستها هرگز نمی توانند را “همه“ را قانع کنند. این تئوری نه تنها ضد علمی و ضد مارکسیستی است غیر عملی نیز هست و با واقعیت دنیای طبقاتی خویشاوندی ندارد. کسانیکه فکر می کنند در دنیای طبقاتی با تسلط بورژوتزی بر همه ماشین شستشوی مغزی قادرند “همه“ را قانع کنند بوئی از مبارزه طبقاتی نبرده، دشمن طبقاتی را نشناخته و احترام خاص برای بورژوازی بی آزار و اذیت خلق کرده اند.
رفقای چینی به مناسبت نود و پنجمین سالگشت تولد لنین در مبارزه با رویزیونیستها در همین رابطه از جمله جزوه “پیروزی کبیر لنینیسم“ در سال 1965 در مجله “پرچم سرخ“ شماره 4(خون چی) منتشر کردند. در آن می آید:
“22 آوریل امسال مصادف با نود و پنجمین سالروز میلاد لنین کبیر بود.
لنین در مجلس یاد بود یکی از انقلابی ها گفت که مارکسیستها برخلاف آنکسانیکه با سوء نظر به منظور دروغ گوئی و فریب مردم فقط به سخنان زیبا و مداحی های مبتذل اکتفاء می کنند، از مراسم یادبود انقلابیون فقید برای طرح وظایف خود استفاده مینماید.
امروز هنگامیکه ما از لنین یاد می کنیم، وظیفه عمده ما اینستکه با قاطعیت از احکام انقلابی لنینیسم دفاع کنیم، با تحریفات رویزیونیستهای معاصر در اصول لنینیسم مخالفت ورزیم و مبارزه علیه رویزیونیسم معاصر را با مبارزه علیه امپریالیسم و بویژه امپریالیسم آمریکا بطور فشرده پیوند دهیم.
ما در سال 1960 به مناسبت جشن نودمین سالگشت تولد لنین با برافراشته نگاهداشتن پرچم لنینیسم، توجه خود را به اغتشاش ایدئولوژیکی که رویزیونیسم معاصر در جنبش جهانی کمونیستی ایجاد کرده بود، معطوف ساختیم و سه مقاله معروف خود را که یکی از آنها “زنده باد لنینیسم“ بود، منتشر نمودیم. در این مقالات ما در پرتو احکام اساسی لنینیسم و با در نظر داشتن وضع واقعی جهان کنونی، بطور عمده بر روی مسایل امپریالیسم، جنگ و صلح، جنبش آزادی بخش ملی، انقلابات پرولتاریائی و دیکتاتوری پرولتاریا تاکید نمودیم و ثابت کردیم که لنینیسم، آنطور که رویزیونیستهای معاصر در باره آن یاوه سرائی می کنند، “کهنه“ نشده است، بلکه لنینیسم نیروی حیاتی لایزال خود را همواره آشکارتر نشان می دهد. هر چند که ما در آن زمان هنوز خروشچف و رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی را آشکارا مود انتقاد قرار نداده بودیم، ولی معهذا نظراتب که ما در این مقالات ارائه کردیم، کاملا در خلاف جهت یک سری از نظرات پوچ و بی معنی رویزیونیستهای خروشچفی قرار داشتند.
این سه مقاله ما نفرت و انزجار رویزیونیستهای خروشچفی را برانگیخت و ترس و هراس مرگ آلودی بر آنها مستولی ساخت. آنها نظرات ما را طی مقالات و سخنرانیهای گوناگون و با بکار بردن همه گونه حیله و نیرنگ رذیلانه و بیشرمانه بطور لجام گسیخته مورد حمله قرار دادند. ولی با وجود این، سرانجام، چهره حقیقی رویزیونیستهای خروشچفی در انظار مردم جهان آشکارتر برملا گردید. بدیهی است که میبایستی مشترکا با مارکسیست- لنینیستهای کشورهای دیگر مبارزه مصممانه خود را علیه این مرتدان از مارکسیسم- لنینیسم و این روند مخالف در جنبش جهانی کمونیستی ادامه دهیم و در آن راه به پیش گام برداریم.
خروشچف از صحنه خارج شد. ولی رهبری جدید حزب کمونیست اتحاد شوروی مکررا اعلام کرد که از این پس نیز همچنان مشی رویزیونیستی کامل و رشد یافته خروشچف را وفادارانه تعقیب و خروشفیسم بدون خروشچف را اجراء خواهد نمود. آنها همچنان در مخالفت با کلیه مارکسیست- لنینیستهای انقلابی پافشاری می کنند و تا امروز از تهمت زدن و حمله کردن، با تمام وسایلی که در اختیار دارند، به احکام اساسی لنینیسم مندرجه در مقاله “زنده باد لنینیسم“ و دو مقاله دیگر دست نکشیده اند.
از زمان انتشار “زنده باد لنینیسم“ و دو مقاله دیگر تا بامروز پنج سال سپری گشته است. واقعیات پنج سال اخیر چه حکمی را ثابت می کنند؟ در این مورد هم اکنون دیگر تاریخ رای کاملا عادلانه خود را داده است و همچنین رویدادهای پنج سال اخیر صحت نظرات ما را کاملا ثابت کرده اند.
ولیدر این مقاله مکانی برای بررسی کلیه مسایلی که در سه مقاله فوق الذکر مطرح نموده ایم، نیست، بنابراین فقط به اظهار نظر در باره برخی از آننها اکتفاء می کنیم.
1- در باره مسئله سرشت امپریالیسم.
رویزیونیستهای خروشچفی تئوری لنینی امپریالیسم را بنام باصطلاح “تکامل خلاق“ کاملا تحریف کرده اند.
آنها با ادعا باینکه هم اکنون دیگر سرشت امپریالیسم تغییر یافته است، این واقعیت را نیز که امپریالیسم موجد جنگهای جدید است، نفی می کنند. آنها تبلیغ می کنند که گویا هیئت حاکمه امپریالیسم آمریکا و سران آن “جنگ طلب نیستند“ و “همانند ما در فکر تامین صلح“ می باشند و باز جار و جنجال براه می اندازند که گویا در حال حاضر “امکانات عملی برای محو قطعی و ابدی جنگ از زندگی جامعه موجود می باشد“، و نیز پیش بینی کرده اند که سال 1960 چنان سالی خواهد بود که در آن تغییر جهان “به جهانی فارغ از سلاح، فارغ از ارتش و فارغ از جنگ“، آغاز خواهد شد.
ما برخلاف رویزیونیستهای خروشچفی در مقاله “زنده باد لنینیسم“ و دو مقاله دیگر خاطر نشان ساختیم که “سرشت امپریالیسم نمی تواند تغییر یابد“ و “تا زمانیکه در جهان امپریالیسم کاپیتالیستی موجود است، سزچشمه و امکان جنگ نیز وجود خواهد داشت“. ما همچنین اعلام کردیم که امپریالیسم آمریکا نیروی عمده تجاوز و جنگ در دوران کنونی بوده و غدارترین دشمن خلقهای سراسر جهان است.
رویدادهای پنج سال گذشته ثابت کردند که ادعاها و اظهارات رویزیونیستهای معاصر و در راس آنها خروشچف مبنی بر اینکه سرشت امپریالیسم می تواند تغییر یابد و این هم اکنون دیگر تغییر یافته است، فقط و فقط در جهت خدمت به امپریالیسم آمریکا و فلج ساختن اراده خلقهای انقلابی سیر می کند.
با وجود اینکه سیاست تجاوزی و جنگی امپریالیسم آمریکا با مخالفت قطعی خلقهای سراسر جهان روبرو گردیده است و همه جا با شکست مواجه گشته است، ولی تا کنون نه فقط کوچکترین تغییری در این سیاست بوجود نیامده است، بلکه بعکس همواره تشدید می گردد. امپریالیسم آمریکا در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتن از هیچ تلاشی برای تشدید سرکوبی جنبشهای آزادیبخش ملی و مشتار جمعی توده های مردم روگردان نیست.
امپریالیسم آمریکا علی الخصوص در بخش جنوبی ویتنام به “جنگ ویژه“ صد در صد غیر انسانی دست زده است، نیروهای نظامی خود و دست نشاندگانشان را به خاک ویتنام جنوبی وارد نموده است ، سلاحهای جدید گوناگون بکار برده است و شعله آتش جنگ را دیوانه وار به بخش شمالی ویتنام توسع داده است.ی معاصر خواب
امپریالیسم آمریکا همپا با تشدید سیاست جنگی خود بهیچوجه آنگونه که رویزیونیستهای معاصر خواب دیده اند، به خلع سلاح عمومی و کامل تحقق نبخشیده است، بلکه به عکس پیوسته تسلیح عمومی و کامل خود را تشدید نموده است. هزینه نظامی آمریکا هم اکنون دیگر بحد اکثر رقم خود در زمان صلح رسیده است و این بمراتب ازمیزان هزینه های نظامی زمان جنگ تجاوزکارانه در کره بالاتر رفته است. نمایندگان امپریالیسم آمریکا همگی چه آیزنهاور و چه کندی و یا جانسون- علی رغم تلاش تهوع آئر رویزیونیستهای معاصر برای زیبا جلوه دادن آنان، مکررا اعلام کرده اند که ایالات متحده آمریکا “دارای تهور ریسک جنگ می باشد“ و برای هرگونه جنگی- محدود یا غیر محدود، هسته ای یا متعارفی، بزرگ یا کوچک- آمادگی- دارد.
آیا این واقعیات می توانند حتی باندازه سرموئی، بعنوان دلیلی بر تغییر سرشت تجاوزکارانه امپریالیسم، فرض گردند؟ آیا سرکردگان امپریالیسم بدینسان “در فکرتامین صلح بوده“ و “جنگ طلب نیستند“؟ آیا می تواند ادعا شود که ما به آن جهان ایده آل، یعنی “جهان فارغ از اسلحه، فارغ از ارتش و فارغ از جنگ“ وارد شده ایم؟
امروز جانشینان خروشچف یعنی رهبری جدید حزب کمونیست اتحاد شوروی به منظور فریب خلقها، خود را تحت فشار شرایط موجود مجبور میبینند با ظاهر سازی و عدم رضایت چند شعار ضد امپریالیستی سردهند. ولی آنها دو باره به نواختن آهنگ کهنه شده خروشچف و ثناگوئی امپریالیسم آمریکا ادامه می دهند و جانسون را با بکار بردن کلمات خوش آهنگی مانند “معقول“، “منطقی“، “خوددار“، “با درایت“ و غیره ستایش می کنند. آنها همچنین با کلیه وسایل این فکر را تبلیغ می کنند که اتحاد شوروی و امپریالیسم آمریکا می توانند در مسئله تقلیل هزینه های نظامی خود “برای یکدیگر نمونه“ باشند.
بویژه این نکته قابل توجه است که رویزیونیستهای معاصر در زمانیکه راهزنان آمریکای در مسئله ویتنام نقاب از چهره برافکنده اند و سرشت امپریالیستی خود را کاملا برملا ساخته اند، کما فی السابق با تمام نیروی خود ایالات متحده آمریکا را در پناه می گیرند. یگانه فرق جزئی میان آنها و خروشچف فقط در اینستکه خروشچف فرد بسیار ابلهی بود، در صورتیکه آنها قدری زیرک ترند. خروشچف با مزخرفبافی چنین ادعا می کرد که گویا حادثه خلیج “باک بو“ تجاوزی از طرف امپریالیسم آمریکا نبوده است. بلکه این حادثه از طرف چین و ویتنام برانگیخته شده است. این سخنان نوکر چنان شبیه سخنان ارباب می باشد که ب هپشیزی نمی ارزد و هیچکس آنها را باور نمی کند، ولی ظاهرا رهبری کنونی حزب کمونیست اتحاد شوروی از گذشته تجربه آموخته و شیوه سخن گوئی دیگری برگزیده است. آنها در همه جا این شایعه و دروغ را پخش می کنند که بعلت اینکه گویا حزب کمونیست چین وحدت اردوگاه سوسیالیستی و همبستگی چین و شوروی را برهم زده است، لذا ایالات متحده آمریکا در تجاوز خود به ویتنام جسارت یافته است. قبل از هر چیز باید متذکر شد که این ادعاها حقایق را کاملا وارونه جلوه می دهند. محقق است که این درست رویزیونیستهای خروشچقی می باشند که وحدت اردوگاه سوسیالیستی و همبستگی چین و شوروی را برهم زده اند، و همچنین شکی نیست که این درست رویزیونیستهای خروشچفی هستند که به امپریالیسم آمریکا در تجاوز به ویتنام جرات داده اند. هدف این ادعا ماهیتا اینستکه راهزنان آمریکائی را تبرئه کنند و چنین وانمود سازنذ که گویا تجاوز آمریکا به ویتنام زائیده خصلت امپریالیسم نیست، بلکه سرچشمه ای دیگردارد.
آنکسانیکه چنین ادعاهائی می کنند کمافی السابق مدافعین امپریالیسم آمریکا می باشند و درست این اشخاصند که در واقع تجاوز آمریکا را تشویق می کنند.“ این مقاله ادامه دارد
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 100 تیر ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org