جهانی شدن سرمایه امپریالیسم“جهانی شدن سرمایه امپریالیسم” منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)

۱۳۸۷ شهریور ۲۴, یکشنبه

آغاز فروپاشی سوسیالیسم در شوروی

یک بازنگری مجدد(8)

دیکتاتوری پرولتاریا و "دولت عموم خلق"
رادمنش در تائید برنامه حزب "کمونیست" اتحاد شوروی در کنگره بیست و دوم نوشت: "برنامه ساختمان جامعه کمونیستی فصل جدیدی در دانش مارکسیسم لنینیسم، در باره تحولی که در گذار از سوسیالیسم به کمونیسم در ماهیت دولت دیکتاتوری پرولتاریا و ماهیت حزب طبقه کارگر صورت می گیرد گشوده است. دولت دیکتاتوری پرولتاریا و حزب کمونیست در اتحاد شوروی به دولت و حزب همه خلق تبدیل می گردند. ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا با از میان رفتن طبقات استثمارگر، با شروع ساختمان جامعه کمونیستی از بین می رود".(مجله دنیا سال دوم شماره 3 پائیز 1340 )رادمنش برای تاکید صحت نظریات کنگره بیست و دوم حزب رویزیونیست شوروی به خیال خودش با پیروی از آموزگارش خروشچف، رفیق استالین را به باد حمله گرفت که نظریات نادرستی در مورد تشدید مبارزه طبقاتی در شوروی بیان داشته است و نوشت:"در چنین شرایطی بود که استالین حکم نادرست زیرین را که مبنای توجیه تئوریک یک سلسله بی قانونی ها قرار گرفت بیان داشت:"هرچه قدر پیشرفت کنیم و هرچه قدر موفقیت بدست آوریم، خشم بقایای طبقات بهره کش که شکست خورده اند بهمان اندازه بیشتر شدت می یابد و به اشکال مبارزه حادتر متوسل می گردند و بیشتر به دولت شوروی زیان وارد می سازند(استالین)".
سیر حوادث در شوروی نشان داد حق با استالین بود و نه با خروشچف و دنباله روانش نظیر رادمنش. رادمنش با بیان این مطلب می خواهد ثابت کند که مبارزه طبقاتی با رسیدن به فاز کمونیسم نه تشدید بلکه تضعیف می گردد و لذا لزوم استقرار دولت دیکتاتوری پرولتاریا که نماینده منافع طبقه کارگر است بطور کلی منتفی است. دیکتاتوری پرولتاریا لزوم خود را از دست میدهد و جای آنرا دولت غیر طبقاتی و به سخنی دولت عموم خلق می گیرد.
در برنامه حزب رویزیونیست شوروی می آید:"پس از آنکه پیروزی کامل و قطعی سوسیالیسم یعنی مرحله اول کمونیسم و انتقال جامعه را به مرحله ساختمان کمونیسم در خطوط اصلی آن تامین نمود، دیکتاتوری پرولتاریا وظیفه تاریخی خود را انجام داده و از نظر وظائف تکامل داخلی ضرورت خود را در اتحاد شوروی از دست داده است. دولت که به مثابه دولت دیکتاتوری پرولتاریا ظهور کرد بدولت تمام خلق و آلت اجرای منافع و اراده تمام خلق تبدیل گردیده است". به موجب این حکم پیش از آنکه دولت به مثابه آلت دیکتاتوری پرولتاریا زائل شود دیکتاتوری طبقه کارگر ضرورت خود را از دست میدهد.
مارکسیسم ولی به ما می آموزد که دولت وسیله و آلت مبارزه طبقاتی، ارگان ظلم یک طبقه بر طبقه دیگر است. هر دولتی، دولت دیکتاتوری طبقه معینی است. دولت تا زمانی که موجود است، نمی تواند مافوق طبقات و عموم خلق قرار گیرد.
کمونیستها فریبکار نیستند آنها بر خلاف بورژواها که ماهیت دیکتاتوری طبقاتی خود را با دغلکاری پارلمانی می پوشانند به صراحت می گویند که آنها دیکتاتوری خود را به جای دیکتاتوری بورژوازی می گذارند و دموکراسی پرولتاریائی را بر قرار می سازند. دولت پرولتاریا دولتی دیکتاتوری علیه طبقات سرنگون شده ستمگر، و دموکراتیک برای طبقات در زنجیر است که امروز بر قدرت سیاسی دست یافته اند. ماهیت دولت در این خصلت طبقاتی آن نهفته است. آن کس میخواهد به حذف دولت اقدام کند در حقیقت به حذف دیکتاتوری پرولتاریا که عامل سرکوب طبقات غیر پرولتریست اقدام میکند. وی دولت را از ماهیت طبقاتی آن جدا میکند و این مقوله را به صورت کلمات پوچ و بی محتوی در می آورد. خروشچف می گفت که "دیکتاتوری پرولتاریا قبل از زوال دولت ضرورت خود را از دست می دهد". و این شبهه را القاء می کرد که گویا پس از پایان دیکتاتوری پرولتاریا یک مرحله باصطلاح "دولت عموم خلقی" نیز موجود می باشد.
مارکس در انتقاد از برنامه گوتا نظر خود را در مورد لزوم دیکتارتوری پرولتاریا در دوران گذار بیان داشت. لنین به تشریح این حکم مارکس پرداخت:"بین جامعه سرمایه داری و جامعه کمونیستی دورانی وجود دارد که دوران تبدیل انقلابی اولی به دومی است. مطابق با این دوران یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد و دولت این دوران چیزی نمی تواند باشد جز دیکتاتوری پرولتاریا". دولت بنا بر این آموزش یعنی دیکتاتوری پرولتاریا زمانی زایل می گردد که جامعه و آن هم نه فقط در یک کشور بلکه در عرصه جهانی به کمونیسم رسیده باشد که لزوم سرکوب داخلی و خارجی موجود نباشد. دیکتاتوری پرولتاریا برای تمام این دوران گذار که سرمایه داری را از آخرین فاز سوسیالیسم یعنی کمونیسم جدا می کند لزوم دارد. زیرا مبارزه طبقاتی از جنبه سیاسی و ایدئولوژیک بپایان نرسیده است. در تمام آموزش مارکسیسم ما با این حقیقت روبرو می شویم که دیکتاتوری پرولتاریا شکل دولت در مرحله گذاز از سرمایه داری به مرحله عالی کمونیسم است. لنین می گفت:"گذار از سرمایه داری به کمونیسم البته نمی تواند اشکال سیاسی بسیار فراوان و متنوع را ببار نیاورد، ولی ماهیت آن در این جریان عیناً ثابت می ماند که آن هم عبارت از دیکتاتوی پرولتاریا می باشد".
روشن است با این آموزش تاریخی و علمی نمی تواند زوال دیکتاتوری پرولتاریا قبل از دولت دست دهد.برای خروشچف ولی امر طور دیگری است. وی دیکتاتوری پرولتاریا را بدور می افکند و دولت را تحت لوای "دولت عموم خلق" که دیگر گویا ماهیت "دیکتاتوری" ندارد حفظ می کند. خروشچف تمام آموزش مارکسیسم را در باره ماهیت دولت و جدا ناپذیری ماهیت طبقاتی از شکل دولت بزیر سئوال می کشد. برای خروشچف گویا دولتهائی نیز وجود دارند که فاقد ماهیت طبقاتی هستند که از جمله آنها یکی همین "دولت عموم خلق" است. لیکن این تئوری رویزیونیستی زهر دیگری نیز در نهاد خود دارد و آن اینکه با طرح "دولت عموم خلق" که پس از زوال دیکتاتوری پرولتاریامستقر می گردد، این القاء شبهه ایجاد می شود که گویا پرولتاریا دموکرات نیست. آنها دیکتاتوری پرولتاریا را به عدم دموکراسی متهم می کنند و از همان اشتباه رایج ذهنی مردم در باره "دیکتاتوری" که بورژوازی برای تبرئه خویش دامن می زند سوء استفاده می کند. تو گوئی در دوران استقرار دولت دیکتاتوری پرولتاریا خبری از دموکراسی نبوده است و تنها با زوال دیکتاتوری پرولتاریا میدان برای اعمال وسیع دموکراسی باز می شود. وقتی آنها اظهار می کنند که دموکراسی در تکامل خود با تکامل آتی دموکراسی و تبدیل آن به باصطلاح "دموکراسی عموم خلق" آنهم فقط در شرایط تبدیل دولت دیکتاتوری پرولتاریا به باصطلاح "دولت عموم خلق" دموکراسی عموم خلق ممکن است در حقیقت ترویج یک ایده بورژوائی را بعهده گفته اند.
هر فردی که با مارکسیسم آشنا باشد و آموزش دولت و دیکتاتوری پرولتاریا را بشناسد می داند که هم دموکراسی و هم دیکتاتوری بمثابه شکل دولت مفهوم طبقاتی دارند تنها دموکراسی طبقاتی موجود است و هیچ باصطلاح "دموکراسی عموم خلق" نمیتواند وجود داشته باشد.
لنین می گفت:"دموکراسی برای اکثریت عظیم خلق و سرکوب نمودن با توسل بجبر یعنی محروم ساختن استثمارگران و ستمکاران از دموکراسی، چنین است تعبیر منظره دموکراسی در جریان گذار از سرمایه داری به کمونیسم".
پرولتاریا نسبت به طبقات استثمارگر دیکتاتوری اعمال می کند، آنها را سرکوب می نماید، مقاومت آنها را درهم می شکند ولی نسبت به زحمتکشان رئوف است و دموکراسی بی قید و شرط رابرایشان اعمال میدارد. این دو روی یک سکه است. تنها با دیکتاتوری پرولتاریاست که تکامل و توسعه بیسابقه دموکراسی برای توده های زحمتکش امکان پذیر است. بدون دیکتاتوری پرولتاریا بحث در باره دموکراسی واقعی برای زحمتکشان اصلا بی معناست. پس چگونه است که خروشچف می خواهد بدون اعمال دیکتاتوری، دموکراسی برای زحمتکشان هدیه آورد؟
خروشچف در واقع نظریات بورژواها را تبلیغ می کند. دموکراسی بورژوازی، دموکراسی پرولتری را رد می نماید و بر عکس دموکراسی پرولتری نافی دموکراسی بورژوازی است. سازش این دو دموکراسی متضاد و آشتی ناپذیر ممکن نیست. دموکراسی بورژوازی هر قدر کاملتر و عمیق تر ریشه کن شود، دموکراسی پرولتری با رهبری طبقه کارگر همانقدر با وسعت بیشتر تکامل می یابد. از نقطه نظر بورژوازی که نظر خروشچف نیز هست، وجود چنین وضعی بمعنی عدم وجود دموکراسی در کشور است. خروشچف در واقع این توهم را دامن میزند که گویا با وجود اعمال دیکتاتوری نسبت به دشمن طبقاتی نمی توان از دموکراسی دم زند. باید دیکتاتوری را حذف نمود تا به "دموکراسی عموم خلق" دست یافت به دولتی که برای همه باشد. "همه با هم".
نظر خروشچف نظریه پوسیده کائوتسکی مرتد است که از "دموکراسی ناب" صحبت می کرد. لنین در انتقاد به این نظریه بود که نوشت:"دموکراسی خالص، نه تنها یک عبارت بیخردانه است که عدم درک مبارزه طبقاتی و نفهمیدن ماهیت دولت را آشکار می سازد، بلکه همچنین عبارت بس پوچ و بیمعنائی است. در جامعه کمونیستی دموکراسی با استحاله و تبدیل به عادت از میان خواهد رفت،ولی هیچوقت دموکراسی "خالص" وجود نخواهد داشت". لنین بود که می گفت سیر دیالکتیک تاریخ چنین است:"از حکومت مطلقه به دموکراسی بورژوازی، از دموکراسی بورژوازی به دموکراسی پرولتری، از دموکراسی پرولتری به هیچ دموکراسی". این بدان معنا بود که در دوره عالی کمونیسم به موازات از بین رفتن طبقات و نابودی دیکتاتوری پرولتاریا، دموکراسی پرولتری نیز از میان می رود.این سخن لنین در عین حال پاسخی به ترتسکیستهای وطنی است که با نفی ماهیت طبقاتی دموکراسی، با تبلیغ "دموکراسی ناب و بی قید و شرط" مردم را عوامفریبانه بدنبال نخود سیاه می فرستند.
حقیقت آن است که "دولت عموم خلق" خروشچف نیز فاقد ماهیت طبقاتی نبود. این دولت "دموکراسی عموم خلق" مدافع منافع قشر بروکرات ممتاز در شوروی بود که از مدیران کارخانجات و کارمندان و صاحب منصبان دولت و حزب تشکیل شده و از منافع آنها دفاع می کرد. این دولت فاشیستی بود زیرا به شدت کمونیستهای واقعی را که با رویزیونیستها به جنگ برخاسته بودند سرکوب و سر به نیست کرد. این دولت باصطلاح دموکراتیک کوچکترین دموکراسی برای زحمتکشان شوروی به ارمغان نیاورد و دموکراسی برای آنها را نیز از بین برد.
حمایت از رفیق استالین گوشمالی می شد، کتابهایش قدغن شد، عکسهایش سانسور و تحریف گردید. گروهی نا چیز ولی قدرتمند بر سرنوشت پرولتاریای شوروی زیر لوای "دولت عموم خلق" حاکم شدند. ماهیت "دولت تمام خلق" دوران رویزیونیستها مانند همه دولتها ماهیت طبقاتی بود. سبک و روش وی فاشیستی بود زیرا از منافع مرتجع ترین اقشار جامعه شوروی از منافع مافیای سرخ که امروزه دیگر دستش رو شده است، حمایت می کرد. زمان لازم بود تا ماهیت "دولت عموم خلق" بر ملا شود. رویزیونیستها با به زیر سئوال بردن ماهیت دولت، دیکتاتوری پرولتاریا را نیز بزیر سئوال بردند و مفاهیم مارکسیستی دیکتارتوری و دموکراسی را تحریف کردند و دیکتاتوری قشر ممتاز را بر سر کار آوردند.

نقل از توفان الکترونیکی ارگان الکترونیکی حزب کارایران شماره 24 مرداد 1387
www.toufan.org
toufan@toufan.org