جهانی شدن سرمایه امپریالیسم“جهانی شدن سرمایه امپریالیسم” منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)

۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

ریاکاران و سیاست بی تکلیفی برای مردم

“ما یک ملتیم، یک خلقیم، دارای یک آرمانیم،
تمام طرحهای دشمن برای دفن کردن وحدتمان
با شکست روبرو خواهد شد"
جبهه خلق برای آزادی فسطین

“زندانی کردن انسانها در منطقه جنگی تلخترین
خاطرات گتوهای ورشو را بیاد می آورد“
ریچارد فالک نماینده ویژه
سازمان ملل در منطقه فلسطینیها


ریاکاران چه کسانی هستند؟ ریاکاران همدستان آشکار و نهان صهیونیستها هستند. نقاب “انقلابی“ و یا لیبرال به چهره می زنند، چون انقلابی کاذبند، آنها با فرار به پشت سنگر “انقلاب“ و عبارت پردازیهای مفت و مجانی و بی پشتوانه، بیعملی خود را از افکار عمومی می پوشانند. لیبرالهاشان، به وقت گذرانی دیپلماتیک مشغولند تا صهیونیستها فرصت کافی برای آدمکشی داشته باشند. سخن بر سر جنایت دستجمعی همه مدعیان “دفاع از حقوق بشر“ است. آین عده با رفتار خود “حمایت از حقوق بشر“ را نیز بی اعتبار کرده اند. آنها در حالیکه در سراسر جهان صدها هزار نفر انسانها معذب از این همه بی وجدانی و بربریت صهیونیستها و امپریالیستها معترضانه به خیابانها آمده و با پرچم فلسطین از مبارزه مردم فلسطین دفاع کرده، همبستگی خود را با آنها اعلام می نمایند، در تظاهراتهای ضد جنگ نه بر ضد اسرائیل، بلکه بر ضد حماس بسیج می شوند و جاسوس ترینشان با پرچم “سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی“ در تظاهراتی که مردم جهان بر ضد وحشیگری صهیونیستها و برای همبستگی با مردم فلسطین برپا کرده اند، ظاهر می شوند. آنها می خواهند به اسرائیلیها بگویند که ما نیز مخالف حمایت ایران از حماس هستیم و ادعاهای شما که حماس را دست دراز شده جمهوری اسلامی می دانید ما از ته دل قبول داریم و با شما احساس همدردی می کنیم، این است که شرکت ما در تظاهرات اعتراضی، اعتراض به حماس و جمهوری اسلامی است و امیدواریم برای شما موجب ملال نشود و از ما دلگیر نشوید. آنها در لفافه به آدمکشان می گویند: برای سرکوب از جانب صهیونیستها تفاهم داریم زیرا که تضعیف و نابودی حماس، تضعیف جمهوری اسلامی است. و آنها نیز چون خود را “هوادار سرنگونی جمهوری اسلامی“ و “انقلابی“ جا می زنند شاهد رضایتمند تضعیف جمهوری اسلامی در نوار غزه هستند. این انقلابیهای ریاکار در هر مبارزه ضد جنگ و افشاء بربریت با همین چاشنی “مرگ بر جمهوری اسلامی“، “مرگ بر حماس“، “مرگ برحزب اﷲ لبنان“، “مرگ بر مبارزه جنبش مقاومت میهنپرستان عراق“ و... به میدان می آیند و در جنبشها خرابکاری می کنند. صد رحمت به سلطنت طلبان خود فروخته ایرانی که آنقدر “شرافت“ و “عزت نفس“ دارند که با همین شعار همراه پرچمهای شاهپرستی در تظاهرات صهیونیستها به نفع تجاوز و آدمکشی اسرائیل در فرانکفورت شرکت کردند و بدنبال استدلالهای کاذب و من در آوردی نرفتند. حقیقتا که دشمن دانا به از نادان دوست، زیرا که انسان می فهمد که با چه کسی طرف است، چه می گویند و چه می خواهند و تا به چه حد بر نظریات خویش پا برجایند. می شود نظریات ضد انقلابی داشت، ولی ریاکار نبود، ولی نمی شود پرت و پلا گفت و ادا و اطوار انقلابی در آورد و ریاکاری را کتمان کرد. نمی شود از سرکوب مردم فلسطین که رهبری مبارزه آنها بهر صورت چه این “انقلابیها“ بخواهند و چه نخواهند و چه آنرا حاشا کنند و یا نکنند در دست حماس است اظهار شادمانی نکرد، وقتی این جنایت ضد بشری را تضعیف جمهوری اسلامی به حساب می آوریم، آنوقت باید شادمان باشیم که هر چه بیشتر جنبش خلق فلسطین سرکوب شود، بمبهای خوشه ای صهیونیستها در لبنان موثرتر واقع شود و امپریالیستهای آمریکا در عراق بیشتر بمب گذاری کنند و آدم بکشند. ولی ریاکاران هم سرکوب مردم فلسطین را تضعیف جمهوری اسلامی و گامی در جهت سرنگونی این رژیم دانسته و از ته دل خواهان آنند و هم برای فریب افکار عمومی به جنایت اسرائیل زبان به اعتراض می گشایند. سیاست آنها دورویانه و یک بام و دو هواست. آنها تکلیف مردم را روشن نمی کنند، گریبان خویش را بی مسئولیت رها می سازند. آنها برای توجیه بن بستی که در آن گیر کرده اند و برای تحمیق اعضایشان به دستآویزی نیاز دارند که خودفریبانه باشد و آن اینکه اگر ما خود واقعبین نیستیم و خود را به کوری زده ایم چطور است که واقعیت را بر نابینائی سیاسی خویش منطبق کنیم. دنیا را به قد خود درآوریم، آنها واقعیت خارجی را مطابق میل خود تغییر می دهند تا پیکره این واقعیت در لباس تنگی که آنها برای آن بافته اند فرو رود. اگر فرو نرفت دست و پای واقعیت را می برند تا تئوریهایشان درست از کار درآید. آنها از مبارزه خلق فلسطین که گویا در هوا صورت می گیرد و جنبه مشخص ندارد “دفاع“ می کنند. در حالیکه این مردم در این مبارزه نمایندگانی دارند و این نمایندگان را بخاطر همین سیاست رهائی بخش در اکثریت خویش به صورت دموکراتیک انتخاب کرده اند. نمی شود با صهیونیستها و امپریالیستها هم آوا شد و اراده مردم فلسطین را در انتخاب حماس نفی کرد. این اظهار نظر جسورانه ربطی به پذیرش نظریات ایدئولوژیک حماس که ارتجاعی است ندارد. اگر کسی بخودش شک نداشته باشد به مبارزه مردم فلسطین نیز شک نخواهد کرد. نمی شود گفت واقعیت وجود ندارد چون ما مخالف واقعیت هستیم. نمی شود گفت ما مردم را محاصره کرده، گروگان می گیریم گرسنگی و تشنگی می دهیم تا قبول کنند که حماس نماینده آنها نیست. نمی شود پذیرفت که سازمانی که اکثریت مردم فلسطین بخاطر سیاستی که اتخاذ کرده مورد احترام و قبول آنهاست بیکباره “تروریست“ است و باید در فهرست اسامی تروریستها در جهان قرار گیرد. نمی شود سازمانی را که به اعتراف همه این جنایتکاران تنها 20 هزار ارتش مسلح دارد و احترام عمومی و رای مردم را بیدک می کشد گروهی تروریستی جلوه داد. البته اگر بشود همه این کارها را کرد و به اراده مردم فلسطین احترام نگذاشت و به دموکراسی تف کرد، آنوقت مبارزه رهائیبخش مردم فلسطین به رهبری حماس، تکرار می کنیم مبارزه استقلال طلبانه مردم فلسطین بر ضد بربرهای اشغالگر به رهبری حماس تبدیل می شود به همان تئوری پوسیده “مبارزه مردم فلسطین“ که پا در هوا و بدون رهبری، که گویا خود جوش، بی برنامه، بدون دولت و سازمان مسلح و دستگاه اداره کشور و تبلیغات و... وجود دارد و صورت گرفته است. و یا اینکه “مبارزه میان دو قطب“ که به ما مربوط نیست و جنگ خصوصی و تن به تن میان دو تا گردن کلفت است. این دیگر مُثله کردن واقعیت است برای اینکه تئوریهای ارتجاعی خود را به واقعیت زورچپان کنیم و ریاکارانه چهره “انقلابی“ و یا لیبرال به خود بگیریم.
حماس چه ما موافق باشیم چه مخالف از اعتبار فراوان میان مردم فلسطین و عرب برخوردار است. تبلیغات جرج بوش و دارو دسته تروریستی آنها بر مردم منطقه تاثیرات عکس گذارده است. زیرا این تروریسم وحشیانه امپریالیست است که در مقابل جنبشهای آزادیبخش ملی قرار دارد. هر کس عکس آنرا بگوید جاعل است و دروغگو و جایش کنار جرج بوش و کیهان لندنی است. مبارزه مردم فلسطین ماهیتا مبارزه ای ملی است و باید از آن دفاع نمود.

تعیین دلبخواه تضادهای ساختگی بجای تضادهای اساسی جهان
دعوای زن و شوهر و یا عروس و خواهر شوهر عروس و مادر شوهر، دعوای دو خروس بر سر یک مرغ همه اینها اختلاف و به مفهومی تضاد است. تضاد بین حماس و الفتح، تضاد بین احمدی نژاد و خاتمی، تضاد بین عربستان سعودی و اسامه بن لادن، تضاد میان الکترون و پروتون همه اینها تضاد هستند. یک اصل دیالکتیک ماتریالیستی بر این اساس استوار است که هستی سرشار از تضادها بوده و این تضادها موجب حرکت ماده می باشند. حتی مارکسیستها در عرصه ماتریالیسم تاریخی تاریخ را محصول مبارزه طبقات و مبارزه طبقات ضدین می بیند. این مبارزه اجتماعیِ اضداد، موتور حرکت تاریخ است.
مارکسیست لنینیست ها وقتی از تضادها در عرصه جهان سخن می رانند و در پی توضیح رویدادها بر می آیند، وقتی می خواهند مختصات جهان را تعیین کنند، تضادهای اساسی جهان مورد نظرشان است که در روند تکامل تاریخ نقش اساسی دارند و نه نقش فرعی، موقتی، جزئی و بی اهمیت. تضاد کار و سرمایه، تضاد میان مبارزه خلقها برای استقلال و آزادی علیه امپریالیستها و استعمارگران، تضاد میان خود امپریالیستها و رقابتشان که به جنگهای جهانی و یا جنگهای جانشین منجر می شوند و یا تضاد میان خود تراستها و کارتلها و میان بانکها برای رقابت بر سر چاپیدن مردم از آن گونه تضادهائی هستند که حرکت تاریخ را تحت تاثیر قرار داده و چهره سیاسی جهان کنونی را ترسیم می کنند. روشن است که دعوای عروس مادر شوهر در کردستان ایران و یا قتلهای ناموسی که یک دعوای خانوادگی است نقش تعیین کننده در استقلال ملت فلسطین ندارد.
عده ای پیدا شده اند که بجای تحلیل کمونیستی و علمی از اوضاع جهان و پیدا کردن عوامل تعیین کننده در حرکت کنونی جهان به تضادها دلبخواه متوسل می شوند تا دنیا را مطابق میل خود ترسیم کنند. آنها ذهن را به جای واقعیت می گذارند. واقعیت را به زور قدِ محدودیت فکری خویش می کنند و از پیروزی در این جنگ، دون کیشوت وار ابراز شعف می کنند. عجب مردان خندان و هنرمندی!
از جمله این تضادهای دلبخواهی، یکی تئوری های ارتجاعی هانتیگتونی منصور حکمت است که از اثر هانتیگتون یهودی آمریکائی “جدال فرهنگها“ به عاریت گرفته است. بر اساس این نظریات ارتجاعی حل تضاد کار و سرمایه، مبارزات آزادیبخش و یا رقابت امپریالیستها وابسته باین است که در مبارزه میان “قطب تمدن و مدرنیته“ علیه “قطب سنت و عقب ماندگی“، به زبان دیگر جنگ “قطب آمریکا“ با قطب “اسلام سیاسی“ کدامیک از آنها پیروز می شوند. آنوقت با حل این تضاد تو گوئی مشکلات جهان حل می شود. پوچی این تئوری و شکست آن در عرصه جهانی بقدری روشن است که نیاز به پاسخگوئی مفصل ندارد. “کمونیستی“ که نزاع دو قطب و یا گزینش “سناریوی سفید“ را به جای “سناریوی سیاه“ جایگزین مبارزه طبقاتی کند آخرش همدست امپریالیستها و یا صهیونیستها از کار در میآید.
این انقلابیهای کاذب سراپای مقالاتشان در تحت تاثیر ویروس لیبرالیسم صهیونیستی منصور حکمت است. آنها ولی بقدری از نظر سیاسی بزدلند که حاضر نیستند استادی اعظم منصور حکمت را بپذیرند و اعتراف کنند که شاگردان وفادار تئوریهای وی هستند. کار مبارزه ایدئولوژیک آنها یواشکی و مخفیانه است، تفکر آنها تفکر کودتاگرانه و نه اعتقاد به مردم است. آنها فکر می کنند زیرجلکی می شود انقلاب کرد و شب انقلاب بیک باره نظریات خود را بدون مشاجرات ایدئولوژیکِ پیشین رو کرد و به آن اعتراف نمود. آنها همه مبارزات مردم جهان را با این تئوری ارتجاعی و غیر طبقاتی “دعوای دو قطب“ توضیح می دهند. “قطب میلیتاریسم آمریکا“ و “قطب اسلام سیاسی“. برای آنها تضاد اساسی میان جنبشهای آزادیبخش و امپریالیستها که سیمای جهان را تعیین می کند و تغییر می دهد جائی ندارد. برای آنها سخنان لنین که: “پرولتاریای جهان و خلقهای ستمکش متحد شوید“ حرف پوچ است. آنها “هانتیگتونیسم“ را بجای لنینیسم گذارده اند. در این مبارزه مردم این کشورها و جنبشهای ملی و آزادیبخش جائی ندارند. این نظریه ارتجاعی پیشنهاد می کند که در ایران، فلسطین، لبنان، عراق، افغانستان باید با لشگرهای موهومی که وجود خارجی ندارند بر ضد اردوگاه ارتجاع جهانی اسلامی(و نه هر ارتجاعی) و اردوگاه جهانی امپریالیسم و صهیونیسم که حی و حاضرند و وجود خارجی دارند جنگید. در همه این کشورها مبارزه درگیر میان “متمدنها“ و “کهنه پرستان“ است. ماهیت این جنگها جنگهای ملی و آزادیبخش نیست.
ما با نتایج غم انگیز این تئوری که مرتب مردم را علیه “تروریستهای اسلامی“ تحریک و ترغیب می کند و دریای خون در جهان بپا کرده است در جهان روبرو هستیم.
این التقاط دو مقوله برای ریاکاران که از قاتلان پست ترند در خدمت توجیه جنایت آدمکشان است تا کشتار مردم فلسطین را به این بهانه که “حماسی“ هستند و قتلشان مباح است توجیه کنند. این آیت اﷲ های ریاکار ایرانی همیشه چاشنی مبارزه با “اسلامی سیاسی“ را در متن محکومیت تجاوز می گنجانند تا در خواننده توجیه آدمکشی و بربریت را القاء کنند وگرنه چه معنائی دارد که مقالات یکی به نعل و یکی به میخ بنویسیم و مردم را در فهم مطالب سرگردان کنیم. این عده مثل اینکه به خودشان نیز شک دارند که اعتقادات ایدئولوژیکشان چقدر است و تا چه حد به آنچه می گویند اعتقاد دارند. آنها از “سخن چینی زدن عوام“ می ترسند. چنین دستگاههائی شایستگی اعتماد مردم و بطریق اولی رهبری مبارزات مردم را ندارند. آنها گمراهانی هستند که تازه باید براهشان آورد.
امپریالیستها و صهیونیستها کارزار وسیعی را بویژه از زمان روی کار آمدن جرج بوشِ پسر بر ضد اسلام دامن زدند. آنها مدعی شدند که پس از فروپاشی امپراتوری شوروی موتور حرکت تاریخ را مبارزه میان “تمدن غرب“ و “توحش اسلام“ تعیین می کند. موجی از تبلیغات ضد اسلامی بیاری ایادی آنها در جهان صورت گرفت تا دست امپریالیستها در سرکوب نهضتهای ضد امپریالیستی با رنگ و ماهیت مذهبی باز شود. کاریکاتور محمد، آتش زدن قرآن، فحاشیهای نامربوط و بسیار زشت در مورد شخصیتهای مقدس مسلمانان از جمله اینکه حضرت محمد “بچه باز“ بوده و... تبلیغ در مورد حجاب اسلامی و تهیه فیلمهای ضد اسلامی برای زمینه سازی تحقیر و کشتار مسلمانان همه و همه ملهم از این سیاست ارتجاعی “مبارزه دو قطب“ است که مبارزه طبقاتی را مبتذل کرده و چنین جلوه می دهد که توده های مردم فاقد نقش تاریخی بوده و دعوا، دعوای دو تا گردن کلفت و چاقوکش است. این عده طبیعتا چون به مبارزه ضد اسلامی آلوده اند آرزویشان این است که در این نزاع امپریالیست آمریکا که بزعم آنها “قطب تمدن“ است پیروز شود.
حال در عمل نتایج مرگبار و فاجعه آمیز این تئوری را ملاحظه کنیم. پیروان تئوریهای امپریالیستی-صهیونیستی مبارزه مردم افغانستان، لبنان، عراق، فلسطین را در متن همین دعوای “دو قطب“ توضیح می دهند و بهمین جهت همیشه در جبهه جنایتکاران ایستاده اند. این عده برای مردم مانند امپریالیستها و صهیونیستها ارزشی قایل نیستند. کشتار مردم را مانند فاشیستها به جان می خرند و در قساوت و سنگدلی دست کمی از صهیونیستها ندارند. این عده از خروج بی قید و شرط امپریالیست آمریکا و متحدینش از عراق حمایت نمی کنند، زیرا بزعم آنها راه برای روی کار آمدن “قطب ارتجاع“، پیروزی “بنیادگراها و سنت گرایان“ باز می شود. آنها هوادار تجاوز به افغانستان بوده و آنرا به نفع خلق افغانستان جا زده و مدعی بودند که تروریسم در این مبارزه تضعیف می شود!؟. آنها نه از مبارزه میلیونی مردم لبنان به رهبری حزب اﷲ دفاع می کنند و نه از مبارزه میلیونی مردم فلسطین برهبری سازمان حماس. آنها خواهان شکست لبنانی ها و فلسطینیها هستند زیرا پیروزی آنها را پیروزی “توحش بر تمدن“ می بینند و در این جنایت ضد بشری مردم را تشویق می کنند که خود را کنار بکشند و در “امور داخلی“ امپریالیسنتها و مردم منطقه دخالت نکنند. آنها خواهان تجاوز امپریالیستها و صهیونیستها به ایران هستند و با نقابهای “انقلابی“ مردم ایران را فرا می خوانند که همزمان با تجاوز امپریالیستها و با خاک یکسان کردن ایران برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی مسلح شوید. این عده با شعار “نه به جمهوری اسلامی و نه به آمریکا“ در متن همان مبارزه “دو قطب“ نقش کثیف ستون پنجم را در ایران بازی می کنند. آینده ایکه آنها آرزو می کردند در نوار غزه در مقابل ماست. آن “کمونیستها“ و “انقلابیونی“ که در نوار غزه همزمان با تجاوز اسرائیل با شعار “نه به حماس و نه به اسرائیل“ به میدان می آیند یا مالیخولیا دارند و یا جاسوس اسرائیل هستند.
مارکسیست لنینیستها باید با عزم جزم این تروتسکیستها و عمال امپریالیستها را از جنبش مردم ایران طرد کنند.

ماهیت جنگ
سر زمین فلسطین یک سرزمین اشغالی است. دولتی که این سرزمین را اشغال کرده است دولت صهیونیستی و فاشیستی اسرائیل است که بر اساس افسانه های مذهبی و باورهای مسخ کننده یهودی، خود را صاحب اختیار این منطقه می داند. عراق، اردن، سوریه و لبنان را آنها بخشی از سرزمین اباء اجدای خویش می دانند که از جانب “خدای یهود“ به آنها اهداء شده است. کسانی با این تفکر جزم اندیشانه، با این درجه از شستشوی مغزی پرورش یافته اند و در مدارس آنها را می سازند، مسلما حاضر نیستند بخشی از سرزمینی را که “بطور طبیعی“ حق خود می دانند به فلسطینیها برگردانند. چنین اقدامی مرگ صهیونیسم است. صهیونیسم اساسا بر مبنای همین “قوم برگزیده“ بنا شده است که مانند نازیها حق حکومت بر جهان و سایر انسانهای “پست تر“ را برای خود قایل است. بهمین جهت اسرائیل یک کشور دموکراتیک آنگونه که دروغگوها و از جمله پیروان منصور حکمت می گویند نیست، یک کشور کاملا فاشیستی است. اسرائیلیها مستمرا در سرزمینهای فلسطین پیش می روند و آبادی نشینهای یهودی(توجه کنید یهودی و نه اسرائیلی-توفان) ایجاد می کنند تا دنیا را در مقابل عمل انجام شده بگذارند. آنها هرگز خواهان صلح نیستند. آنها حاضر نبودند با یاسر عرفات مذاکره کنند و وی را “تروریست“ خطاب می کردند. آنها حاضر نیستند حتی به پشت مرزهای سال 1967 بازگردند، بیت المقدس را ترک کنند و از سیاست جاسوسی و خرابکارانه در منطقه دست بردارند. آنها از فلسطین زندان بزرگی ساخته اند که مرکب از بانتوستانهاست. آنها می خواهند با تونل زنی از زیر زمین این بانتوستانها را به هم وصل کنند و نام کشور فلسطین را بر آن بگذارند. این “سرزمین های“ فلسطین بهم وصل نیست، مرز دریائی و هوائی ندارد، پلیس اش زیر سلطه اسرائیل است، اسلحه و حقوق پلیس را اسرائیل تامین می کند، حق دارا بودن ارتش نیست، حق دارا بودن سفارتخانه و وزارت امور خارجه و وزارت دفاع نیست، حق دارا بودن گذرنامه فلسطین نیست، فقط باید در گذرنامه های اسرائیلی هویت فلسطینی آنها درج شده باشد. چنین کشور “نیست در جهانی“ نه مستقل است، نه امکان بقاء دارد و نه مبنای حقوقی. ملت فلسطین مبارزه می کند تا این هیولای ضد بشری و فاشیست را از سرزمین اشغالی فلسطین بیرون کند. نخستین پرسشی که عقل سالم( ما در اینجا کاری به ماهیت کمونیستی و یا غیر کمونیستی افراد نداریم-توفان) از خود می کند این است که آیا مردم فلسطین حق دارند برای رهائی خود پیکار کنند؟ حق دارند پیکاری را که ده ها سال و با صدها هزار قربانی به اینجا رسانده ادامه دهند؟ آیا مبارزه این ملت برای بقاء خود و برضد یک قوای اشغالگر عادلانه است؟ پاسخ عقل سالم روشن است. آری، آری آنها محق اند با استفاده از تمام توانائیهای خویش و امکاناتشان بر ضد قوای اشغالگر که در خانه های آنها لانه کرده اند پیکار کنند. وقتی صهیونیستها مردم را با گلوله و آتش ذوب می کنند و مدعی حمایت از صلح و اعلان آتش بس می گردند و اضافه می کنند که آنها خواهان آتش بس دائم هستند به انسان حالت تهوع دست می دهد. کدام صلح، کدام آتش بس، کدام آتش بس دائم. مگر می شود سرزمینی را با آدمکشی گروگان گرفت و خواهان صلح و آتش بس دائم شد؟ صلح و آتش بس دائم یعنی تائید ادامه اشغال. صلح و آتش بس تا تاراندن صهیونیسم از منطقه ادامه دارد. مردم فلسطین باید جنگ میهنی خویش را بدون آتش بس تا اخراج قوای اشغالگر ادامه دهند و این تزویر صهیونیستی امپریالیستی را که تبلیغات دروغگین می کنند و جنگ روانی وسیعی را سازمان می دهند، برملا کنند. جنگ در فلسطین عادلانه است. همه انسانهای شرافتمند از مبارزه عادلانه مردم فلسطین بر ضد صهیونیستها و امپریالیستها حمایت می کنند. فقط آدمخواران و خون آشامان مخالف این مبارزه هستند. این محکی است که هر نیروی مدعی ترقی خواهی باید به آن پاسخ دهد. از زیر بار موضعگیری با تکیه بر تبلیغات امپریالیستی و صهیونیستی نمی شود در رفت. باید پاسخ داد ماهیت مبارزه مردم فلسطین چیست. در اینجا دو طرف بیشتر نیست. یا با همه مردم فلسطین و یا با امپریالیسم و صهیونیسم. یا وحدت مردم فلسطین بر ضد امپریالیسم و صهیونیسم و یا همدستی با امپریالیسم و صهیونیسم راه دیگری در این میان نیست.
این مبارزه مردمی “جبهه سومی“، از همان “جبهه های موهومی سوم“ که می خواستند در ایران علم کنند ندارد. مبارزه میان دو طرف است. آنها که دو طرف را به لطایف الحیل محکوم می کنند از خود قاتلان پست ترند.

حق تعیین سرنوشت ملل بدست خود و نه بدست امپریالیستها
ما حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را برسمیت می شناسیم و از این حق که یک حق دموکراتیک می باشد و در قرن بیستم و بیست ویکم حقی است که باید بخشی جدائی ناپذیر از مبارزه عمومی ملتها بر ضد تسلط امپریالیستها بر جهان باشد حمایت می کنیم. تحقق این حق باید در متن مبارزه انقلابی خلقها برای رهائی بشریت مترقی باشد. بهمین جهت شکست صهیونیسم و امپریالیسم در منطقه و در فلسطین که موضوع بحث ماست، یک شکست راهبردی و کمر شکنانه است، زیرا دست امپریالیستها و بویژه امپریالیست آمریکا را از کنترل منابع نفتی کوتاه کرده و تفوفق وی را که بعد از جنگ جهانی دوم بدست آورده، بشدت متزلزل می کند و این امر به نفع آزادی بشریت است. ما مخالف آن هستیم که ملتها دارای قیم باشند و تحت قیمومیت امپریالیستها زندگی کنند، ما مخالف آن هستیم که امپریالیستها حقوق ملتها را تعیین کنند و رژیمهای دست نشانده مورد علاقه خویش را بر سر کار آورند. حق ملتها باید بدست خود این ملتها صورت بگیرد.
اگر این اصل درست است باید این اختیار را به ملتها داد که خودشان در مورد نوع حکومت آینده شان تصمیم بگیرند. ممکن است ما با این یا آن تصمیم موافق نباشیم، ممکن است ما تصمیم جور دیگر را بیشتر به صلاح آن خلق بدانیم، ممکن است ما موافق مشروط باشیم ولی چنانچه هر کدام از این شرایط موجود و معتبر باشد نمی تواند توجیهی برای کسی گردد تا اساس به رسمیت شناختن چنین حقی را به زیر سئوال برده و هوادار صهیونیستها و امپریالیستها بشود. این استعمار و برده داری محض است.
در فلسطین رهبری مبارزه مردم فلسطین در دست یک جنبش اسلامی بنام حماس است. در لبنان رهبری جنبش میلیونی مردم در دست حزب اﷲ لبنان است. دلایل تاریخی این امر را ما بارها گفته و در این نوشتار از پرداختن به آن خودداری می کنیم. اینکه این جنبش مطلوب ما نیست و ما ترجیح می دادیم کمونیستهای مارکسیست لنینیست یعنی همان کمونیستهائی که در تمام زمینه ها نظریات حزب کار ایران(توفان) را دارند رهبری را در دست داشته باشند و یا بگیرند مهم نیست. چون معلوم نیست چند ده سال دیگر چنین تلاشی به نتیجه می رسد یا نمی رسد. پس آیا ما باید نظاره گر اشغال فلسطین باشیم و از حمایت این مردم که برای حق تعیین سرنوشت و اخراج دشمنان بشریت از کشورشان مبارزه می کنند سر باز زنیم به این بهانه مسخره که رهبری این جنبشها مطابق میل ما نیستند. آقایان شما بهتر میزنید بستان بزنید مگر کسی جلو مبارزه را گرفته است. حال چند سال باید این آقایان انتظار بکشند تا زمینه مطلوب حمایت از این جنبش ها فراهم شود؟ حال آمدیم اسلامی ها در راس این جنبش نبودند و لیبرالهای ضد کمونیست در راس جنبش قرار گرفتند. آیا باز ما باید چرتکه بندازیم و تسبیح بگرانیم که چه زمانی وقت حمایت ما از جنبش فرا می رسد؟ فقط مالیخولیائیها می توانند خود را از دنیای واقعیت به زندانهای انزوای خویش بکشانند و این چنین بیاندیشند. مبارزه توده مردم مبارزه چریکی جدا از مردم نیست. رهبری مبارزه را کسانی می گیرند که خواستهای درست طرح کرده و با سازماندهی منظم و دوراندیشانه در اقشار مختلف مردم رخنه نموده واعتماد آنها را بدست آورند. وقتی سازمان الفتح با رشوه خواری، رویگرداندن از آمال مردم فلسطین برای رهائی ملی دست بر می دارد و به زیر قرارداد ننگین اسلو امضاء می گذارد، روشن است که مردم بدنبال سازمانهائی می روند که مخالف این نظریات باشند. در این عرصه فقط سازمان حماس فعال نبود، جبهه خلق برای آزادی فلسطین نیز که سازمانی “لائیک“ و چپ است فعال بود، ولی نتوانست رهبری مبارزه مردم را به کف آورد. ولی با سازمان حماس برای رهائی فلسطین به همکاری پرداخت و می پردازد. زیرا برای مردم فلسطین وحدت عمل برای رهائی ملی مطرح است.
این درست است که سازمان حماس یک سازمان اسلامی است ولی از کی تا بحال قرار بر این شده که سازمانهای اسلامی و یا مذهبی برای رهائی ملی مبارزه نکنند؟ از کی و با چه استدلالی باید مبارزه یک ملتی را برای رهائی ملی اگر رهبریش در دست نیروهائی بود که این خواست مردم را اجراء می کنند ولی همنظر ایدئولوژیک ما نیستند تخطئه کنیم و بدتر از آن کشتارشان را مباح اعلام نمائیم؟ در این مبارزه عظیمی که درگرفته است تنها دو طرف دارد و کسی نمی تواند جنایتکارانه میان دو صندلی بنشیند و عملا حامی صهیونیستها گردد. حتی روی کار آوردن یک رژیم مذهبی در فلسطین و یا لبنان که با توجه به ترکیب گوناگون مذاهب در آن بدور از عقل جلوه می کند، نمی تواند حق ملت فلسطین را در تعیین سرنوشت خویش از وی سلب کند. مگر ملتهای مسلمان، ملتهائی که مسلمانان دو آتشه هستند و یا به سازمانهائی اعتقاد دارند که بنیادگرا و مسلمان دو آتشه هستند محق نیستند که برای آزادی ملی خویش مبارزه کنند؟.
این تئوریهای ارتجاعی محصول آشپزخانه تبلیغاتی صهیونیستها و امپریالیستها که با تبلیغات ضد اسلامی زمینه کشتار قومی و اسارت ملتها را فراهم می آورد. از فلسطین تا ایران دو هزار کیلومتر بیشتر نیست و این همان شتری است که پیروان منصور حکمتها می خواهند به ایران بیآورند.

تروریست کیست؟
جرج بوش و دستگاه تبلیغاتیش براه افتادند و تعریف خاص خود را از “تروریست“ به دنیا زور چپان کردند. برای آنها هر کس بر ضد امپریالیستها و صهیونیستها برزمد تروریست است. رژیم لیبی که تا دیروز رژیمی شرور و تروریستی قلمداد می شد به محض اینکه تسلیم آمریکا شد در زمره رژیمهای خردمند جهان در آمد. برای آنها همه جنبشهای آزادیبخش که برای رهائی کشورشان مسلحانه می رزمند تروریست هستند. مبارزه با تروریسم بتدریج جای مبارزه با نهضتهای آزادیبخش را گرفت. نهضت فلسطین بیکباره تروریستی ارزیابی شد. و آنهم نه از موقعی که سازمان حماس نقش قطعی در رهبری مردم فلسطین بدست آورد، بلکه از همان زمان یاسر عرفات که سازمان “لائیک“ الفتح را بنا نهاده بود. همه جریانهای چپ انقلابی و مارکسیست لنینیستها با تعریف جدید به فهرست تروریستها افزوده شدند و با آنها همانگونه رفتارشد که در تاریخ چرک و خون امپریالیسم آمریکا به مجسمه “گوانتانامو“ و “ابوغریب“ مشهور شده است. شکنجه “تروریست“ مجاز شد، قتل عام “تروریستها“ مباح شد، از حقوق بشر تعریف جدیدی به بازار آمد که ابناء بشر را از جنبه حقوق اساسی بدو دسته “خوبها“ و “بدها“ تبدیل کرد. آنچه را که امپریالیستها در گذشته در مورد کمونیستها تبلیغ می کردند حال جایش را با واژه “تروریست“ عوض کرده اند. حال آنکه خودشان بزرگترین تروریستهای تاریخ بشریت اند.
تا به امروز نیز حقوقدانان بورژوازی قادر نشده اند در مورد “جرم سیاسی“، “زندنی سیاسی“، “تروریست“ تعریف بی برو برگردی عرضه کنند. زیرا که این مفاهیم اجتماعی جنبه طبقاتی پیدا می کند و پای منافع ملی و طبقاتی به میدان می آید. این است که آنها “تروریست“ را بر اساس منافع و مصالح سیاسی روز خود تعریف می کنند. آنها مدعی می شوند که تروریست کسی است که با توسل به خشونت مردم غیر نظامی را از بین ببرد. برای اثبات این امر به بمب گذاریهای در لندن و مادرید اشاره می کنند. حتی مطابق این تعریف جرج بوش و ایهود اولمرت و آریل شارون و تمام دارو دسته های صهیونیستها بزرگترین تروریستهای تاریخند زیرا به کشتار قومی دست می زنند و مردم عادی را هزار هزار با بمب فسفری، ناپالم و گلوله های رقیق شده اورانیوم می کشند. تمام قوانین مبارزه با “تروریسم“ در ممالک امپریالیست آمریکا و اروپا و متحدنیشان فاقد مبنای درست حقوقی است. این قوانین تنها برای سرکوب مبارزات اعتراضی مردم تدوین شده است. تئوریسینهای “نزاع دو قطب“، در واقع وحشیگری امپریالیست آمریکا را مبارزه با تروریسم اسلامی جا می زنند!؟ صدور فتوای قتل عام تروریستها در عمل بازگشائی دست جنایتکاران امپریالیست در آدمکشی است. چراغ سبزی است که کشتار مسلمانان را توجیه می کند و سازمان می دهد. مسلمان کشی در زیر نقاب مبارزه با “تروریسم“ صورت می گیرد و آنهم توسط بزرگترین تروریستهای تاریخ. این همان روشهای سیاست “بوشیسم“ است. بوشیسم یعنی جنایت، یعنی بزیر پا گذاردن، حقوق انسانها، یعنی بسط بربریت، بوشیسم نظیر فاشیسم و نازیسم ماهیتا حمایت از امپریالیسم و مجموعه ای از شیوه ها، تبلیغات، اقدامات ضد انسانی برای کشتار جمعی و سرکوب بشریت است. “بوشیسم“ همان تروریسم با چاشنی غلیظی از پرروئی، وقاحت، دروغگوئی و تروریسم است.
تبلیغات امپریالیستها و صهیونیستها که با سیاست جا انداختن از طریق تکرار است این می باشد که سازمانهای قدرتمندی که مورد احترام مردمشان هستند نظیر جبهه میهنپرستان عراق، حزب اﷲ لبنان و سازمان حماس در فلسطین را دارو دسته های تروریستی معرفی کنند. آنها که در دام تبلیغات امپریالیستها می افتند بوئی از مبارزه طبقاتی و شناخت طبقاتی نبرده اند. آنها نه امپریالیسم را می شناسند و نه صهیونیسم را در بهترین حالت لیبرالهای بی بو و خاصیتی هستند که می توان آنها را لای پوست پیاز برای انقلابات مخملی در ایران خواباند. کسی که برای آزادی میهنش مبارزه می کند هرگز تروریست نیست. نوع ابزار و سلاحی که برای مقاومت بکار می برد ماهیت حرکت آزادیبخش وی را زیر سئوال نمی برد.

دو جهان بینی، مبارزه سیاسی و مبارزه ایدئولوژیک
عده ای هستند که تفاوتی میان وجود دو جهان بینی متفاوت، دو ایدئولوژی متفاوت و سیاستهای مشترک طبقات اجتماعی نمی گذارند. جهان بینی، چگونه دیدن جهان است، نوع نگرش و توضیح جهان است. می تواند ماتریالیستی و یا ایده آلیستی باشد. توضیح جهان از نظر مذهبی و افسانه های آفرینش یک درک ایده آلیستی از جهان است. جهان بینی در واقع به این مسئله اساسی فلسفه پاسخ می دهد که ماده بر شعور تقدم داشته و یا شعور بر ماده. ایدئولوژی که متعلق به روبناست یک سامان از اندیشه ها سیاسی، حقوقی، فرهنگی، مذهبی، فلسفی، اخلاقی است که در خدمت طبقات اجتماعی است. ایدئولوژی در خدمت طبقات است و در پی آن می باشد که توجیهات لازم را برای اثبات حقانیت نظریات طبقات و سلطه سیاسی-اقتصادی آنها پیدا کند و برای اثبات آنها مبارزه نماید.
مبارزه طبقاتی همیشه در سه عرصه، اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک صورت می گیرد. مبارزه سیاسی جنبه تعیین کننده در این سه عرصه دارد. چون سخن بر سر کسب قدرت سیاسی و برانداختن قدرت حاکم است. این است که این مبارزه باید همیشه در مرکز توجه قرار گیرد.
در مبارزه اجتماعی حتی در عرصه اقتصادی وقتی شما برای افزایش حقوق کارگران و یا پرداخت حقوق معوقه آنها مبارزه می کنید نمی پرسید که چه کسی چه اعتقادات مذهبی دارد؟ دارای کدام ایدئولوژی و جهان بینی است. برای افزایش حقوق کارگران، پذیرش اصل تقدم ماده بر شعور اهمیتی ندارد. خود نفس مبارزه اقتصادی که برای بهبود شرایط مادی زندگی زحمتکشان است بهترین مکتب آموزش برای ایده آلیستهاست. چنین سئوالی، ایجاد چنین شبهه ای، ایجاد تفرقه در مبارزه مشترک اقتصادی همه کسانی است که در این مرحله از مبارزه، اهداف مشترک و منافع مشترک اقتصادی دارند. مهم نیست کسی یهودی، سنی، شیعه، مسیحی و یا زردتشتی باشد. همه آنها کارگرند و باید زندگی خویش را تامین نمایند و افزایش حقوق و یا دریافت حقوق معوقه حق مشترک آنهاست. نمی توان گفت حقوق مسلمان بنیادگرا و یا کارگر حزب اللهی نباید افزایش یابد، حقوق یهودیها نباید افزایش یابد. این سرآغاز عدم افزایش حقوق همه کارگران است. همین امر در عرصه سیاسی نیز صادق است.
کمونیستها بر این نظرند که سوسیالیسم علمی ایدئولوژی پرولتری و تنها ایدئولوژی انقلابی است. سایر ایدئولوژی ها که برای تبرئه بهره کشی انسان از انسان اختراع شده اند ارتجاعی اند. مارکس و انگلس در بیانیه حزب کمونیست می گویند: “بین همه طبقاتی که اکنون در مقابل بورژوازی قرار دارند تنها پرولتاریا یک طبقه واقعا انقلابی است. تمام طبقات دیگر، بر اثر تکامل صنایع بزرگ راه انحطاط و زوال می پیمایند و حال آنکه پرولتاریا خود ثمره و محصول صنایع بزرگ است“.(مانیفست حزب کمونیست چاپ فارسی ص 51)
از نظر مارکسیسم همه طبقات بجز پرولتاریا در عصر سرمایه داری ارتجاعی و هوادار سکون بوده و همواره نظری به عقب دارند. تنها طبقه کارگر و ایدئولوژی پرولتاریاست که مترقی و نظر به جلو داشته و مانع تحولات ضروری اجتماعی و علمی نمی گردد. آیا از این حکم درست در “بیانیه حزب کمونیست“ می توان نتیجه گرفت که همه سازمانها، گروهها، افراد ارتجاعی اند و عملا کمونیستها فاقد هرگونه متحدی بوده و در عرصه سیاست باید بیعملی را پیشه کنند. هرگز! کمونیستها مثلا در مورد مذهب می گویند که مبارزه ضد مذهبی را باید تابع مبارزه طبقاتی کرد. با مذهب باید طوری برخورد کرد که برای مردم قابل درک بوده و به آنها یاری کند تا خود را از زیر تنه این بختک عظیم الجثه تحمیق بیرون بکشند.
در بیانیه حزب کمونیست می آید: “آیا ژرف اندیشی و بصیرت خاصی لازم است برای آنکه پی ببریم که تصورات، نظریات و مفاهیم و در یک کلمه شعور انسانها همپای شرایط معیشت و مناسبات اجتماعی و زندگی اجتماعی آنها تغییر می یابد؟ تاریخ ایده ها چه چیز دیگری جز این حقیقت را مبرهن می سازد که محصولات ذهن، موازی با محصولات مادی تحول می پذیرد؟“(بیانیه حزب کمونیست ص 65 چاپ فارسی). حال کسانی پیدا شده اند که می خواهند ذهنیگرانه از روی همه موانع تاریخی با یک دستور بپرند.
مبارزه طبقاتی آن ابزار موثری است که در نجات پرولتاریا نقش مهمی ایفاء می کند و دست مذهبیون را که زندگی بهتر را به بهشت حواله می دهند باز می کند. هیچ کارگر مذهبی حاضر نیست برای دریافت حقوق معوقه اش حواله صاحب کار را برای مراجعه به بهشت طلب کند و به آن قانع شود. مذهب ماهیتا ارتجاعی است ولی یک فرد مذهبی یا تشکل مذهبی می تواند نقش مترقی و انقلابی بازی کند. زیرا نقش مترقی و انقلابی را از روی ماهیت ایدئولوژی و نوع جهان بینی تعیین نمی کنند. از روی وظایف و اهداف سیاسی که در مقابل ما قرار دارند و حل آنها برای پیشرفتهای آتی مبارزاتی دارای اهمیت بوده و ضروری است تعیین می کنند. زیرا این جنبشهای مردمی بطور عینی از مصالح آتی خود مدافعه می نمایند. مثلا در انقلاب چین بورژوازی ملی که برای اخراج تجاوزکاران ژاپنی می جنگید نقش مترقی و انقلابی ایفاء می کرد. در الجزایر نیز جنبش مردم مذهبی بود ولی ماهیتا ضد استعماری و برای رهائی ملی بود. این جنبش نفوذ امپریالیست فرانسه را در شمال افریقا درهم شکست و ضربه قطعی به استعمار کهن وارد کرد. این جنبش یک جنبش انقلابی بود زیرا نقش سیاسی اش در حل مسایل پیش پای جنبش که در جهت پیشرفت تاریخ بود مترقی بود. تحول جنبشی که بدنبال استقرار اسلام است به جنبشی که می خواهد وطنش را از چنگ صهیونیستها و امپریالیستها خلاص کند مترقی و قابل تائید است. صرف استقرار حکومت مذهبی می تواند حتی صهیونیسم و امپریالیسم را به عنوان متحد خود داشته باشد ولی مبارزه برای آزادی ملی درگیری مستقیم با صهیونیسم و امپریالیسم است و از این جهت این جنبشها از نقطه نظر منافع آتی در کنار پرولتاریا که برای رهائی میهنش می رزمد قرار می گیرند. پس وقتی در بیانیه جبهه خلق برای آزادی فلسطین که یک سازمان غیر مذهبی و رهبرانش مسیحی بوده اند(جرج حبش-توفان) می خوانیم:
“ما یک ملتیم، یک خلقیم، دارای یک آرمانیم، تمام طرحهای دشمن برای دفن کردن وحدتمان با شکست روبرو خواهد شد" بیان حقایقی روشنی است که ما به آن اشاره کردیم.
فرار کردن از تحلیل شرایط مشخص و متوسل شدن به کلیات حلال هیچ مشکلی نیست و در عمل کار را به ارتجاع محض می کشاند. نمی شود برای قضاوت سیاسی در مورد یک جنبشی به کلیات و استدلالات عمومی در مورد مذهب و ایده الیستی بودن آن و... بسنده کرد. این ندیدن جنگل و چسبیدن به درخت است. با این تفکر حتی در انقلاب ایران نیز باید ما به همدستان رژیم پهلوی بدل می شدیم. کمونیستها هموراه در مبارزه بدنبال متحد می گردند و این وابسته به آن است که چه مشکلی را می خواهند از پیش پای خود بردارند. در حل بسیاری از مشکلات طبقات گوناگون ذینفع اند. بهمین جهت لنین از متحد دائمی، موقت ، مشروط، مشکوک، متزلزل و... یاد می کند. اگر قرار باشد همه را با محک یدئولوژی انقلابی بسنجیم تنها بر انزوای خود در مبارزه عملی صحه گذارده و دست خود را در مبارزه بسته و به تعریف سیاست و انقلاب خندیده ایم.
حال برگردیم به نوع برخورد پاره ای جریانهای شبه انقلابی و تروتسکیستی ایرانی به مبارزه مردم فلسطین به رهبری سازمان منتخب حماس.

آنها که تنها مبارزشان را به مبارزه بر ضد مذهب محدود می کنند، به بیراهه می روند. در این نوع مبارزه، آنها یک سامان فکری آلوده دارند، مبارزه ایکه آنها با مذهب می کنند ملهم از مبارزه طبقاتی نیست، مبارزه ای پا در هواست و موضوع کارشان مردم مذهبی نیستند، فرشتگان آسمانی هستند، مبارزه آنها تعزیر مسلمانان است، مبارزه ضد مذهبی و زورچپان کردن و قبولاندن از بالا به زور چماق و گرز. مبارزه آنها ضد مذهبی هم نیست تنها ضد اسلامی است. آنها می خواهند بشیوه ذهنیگرایانه میلیونها بشر مسلمان را با فشار و محاصره اقتصادی و تهدید به جنگ و سرکوب از امروز به فردا لامذهب کنند. با همین تفکر فاشیستی و ارتجاعی، آنها نمی توانند شاهد آن باشند که یک سازمانی که دارای جهانبینی مذهبی است و از نظر ایدئولوژیک از این نظام فکری خویش حمایت می کند، از نظر سیاسی برای آزادی و استقلال ملی، بر ضد صهیونیسم و امپریالیسم مبارزه کند. همین حضرات انقلابی نما و دوستان پنهان صهیونیستها از جمله ناسیونال شونیستهای کرد در مورد گذشته سازمان مجاهدین خلق سکوت می کنند. مگر سازمان مجاهدین خلق سازمان کمونیستی بود؟ هرگز! آنها سازمانی مذهبی معتقد به اسلام بودند ولی بر ضد شاه و امپریالیسم مبارزه می کردند و از نظر سیاسی نقش انقلابی ایفاء می نمودند، زیرا موانعی را از پیش پای جنبش بر می داشتند که برای تحولات بعدی جنبش و گام به پیش گذاردن ضروری بود. زنان مجاهد همه دارای حجاب اسلامی اند، با مردان دست نمی دهند، همه فرایض مذهبی را به جای می آورند و... نقش این سازمان در آن زمان انقلابی بود علیرغم اینکه ایدئولوژی و جهان بینی حاکم بر این سازمان ایده آلیستی و بورژوائی و ماهیتا ارتجاعی بود. تنها نیروی ماهیتا انقلابی پرولتاریاست و بس و تنها ایدئولوژی انقلابی سوسیالیسم است و بس. آیا از این احکام درست می توان به نتایج نادرست رسید و هر غیر کمونیستی را صرفا به لحاظ نوع باورها و نه عمل مشخص اجتماعیش ارتجاعی محسوب کرد؟ مبلغین این مکتب نه تنها درک تئوریک و دانش مارکسیستی لنینیستی شان نازل است و بی سواد هستند، از تاکتیک هم چیزی نفهمیده اند. آنها نه استراتژی دارند و نه تاکتیک. فقط زبانهایشان دراز است. آنها مقولات سیاست و ایدئولوژی را جایگزین یکدیگر می کنند. بهمین جهت در مورد توضیح ماهیت سازمان مجاهدین خلق و سازمان پیکار و تحولاتی که در درون آنها صورت گرفت درمانده اند. سازمان نامبرده امروزه هنوز از نظر ایدئولوژیک اسلامی است و با زمان شاه فرقی نکرده است ولی از نظر سیاسی بدست دراز شده امپریالیسم و صهیونیسم در منطقه بدل شده و جاسوسی “سیا“ را از جان دل برای چند صباح عمر بیشتر- هر چند با بد نامی- پذیرفته است. در اینجا سخن بر سر تغییر سیاست است و نه تغییر ایدئولوژی.




بهانه ها برای نفی مبارزه مردم فلسطین و حمایت از آنها
یاران صهیونیستها در سراسر جهان برای تحریک علیه ملت فلسطین و نفی مبارزه عادلانه آنها به ضد حمله های تبلیغاتی دست می زنند. پای جمهوری اسلامی را به میان می کشند و حتی آنها که خود بی وطنند بیکباره یاد وطنشان ایران می افتند که گویا رژیم جمهوری اسلامی پولهایش را به جیب فلسطینیها سرازیر کرده است.
در این مورد نیز خوب است دست تروتسکیستها و آنها را که در پی گل آلود کردن آب هستند و بهانه جوئی می کنند تا از حمایت از مبارزه مردم فلسطین سرباز زنند رو کنیم.
نخست اینکه سازمان حماس علیرغم ماهیت اسلامی اش مورد احترام مردم فلسطین، نماینده منتخب آنها در یک انتخابات دموکراتیک بوده است. کسانیکه تنها با عربده های اینکه آنها “اسلامی“ هستند می خواهند انتخاب دموکراتیک مردم فلسطین را مانند اسرائیلیها نفی کنند ضد دموکرات ترین افرادند. امپریالیستها و صهیونیستها خود بر این انتخابات نظارت داشتند و ناچارند بر خلاف همه دروغگوئیهایشان در سایر جاهای دنیا نظیر بولیوی و ونزوئلا و... بر صحت این انتخابات در فلسطین صحه بگذارند. حال امپریالیستها و صهیونیستها جِر می زنند چون بازی را باخته اند. آنها با یاری محمود عباس کودتا کردند و باز بازی را باختند، حال به نوار غزه تجاوز کردند و باز بازی را باختند. مردم فلسطین پشت سازمان حماس ایستادند و مقاومت قهرمانانه ای را بانجام رساندند که منجر به فرار اسرائیلیها شد. آنها نام فرار مفتضحانه و شکست در جنگ را آتش بس و عقب نشینی می گذارند.
سازمان حماس یک سازمان توده ای است، مسلح است، 20 هزار نیروی مسلح دارد. دولت فلسطین را در اختیار دارد. هدف اساسی اش آزادی سرزمین فلسطین است. سازمانی است که با مغز خود و بر اساس مصلحت ملت فلسطین می اندیشد. آیا چنین سازمانی حق دارد با حفظ آرمانهای خود از هر دولت و منبعی که خواست، کمک مالی و یا تسلیحاتی بگیرد؟ روشن است که حق دارد. قدرت این سازمان و حمایت مردمی آن تضمینی است که حماس بتواند هر کمک بی قید و شرطی را بپذیرد و تا کنون نیز چنین کرده و در آینده هم بدرستی چنین خواهد کرد. این پدیده جدید نیست. جبهه آزادیبخش الجزایر، ویتنام، الفتح نیز از این کمکها برخوردار بودند و در آینده نیز جبهه های مشابه از چنین کمکهائی برخوردار خواهند بود. یاری گرفتن ننگ نیست وقتی زمینه مادی استفاده از این کمکها برای آمال یک ملتی فراهم است باید کمک مالی گرفت. این کمکها را نباید با پول گرفتن سلطنت طلبان از سازمان “سیا“، پاره ای سران جبهه ملی در خارج از کشور از عراق و لیبی و سوریه، و یا کسانیکه با دست گدائی به سمت وزارت امور خارجه هلند و یا موساد اسرائیل می روند و اعمال خرابکارانه و جاسوسی خویش را با “کمکهای بی قید و شرط“ آرایش می کنند اشتباه گرفت. این دریوزه گانی که باین اقدامات مبادرت می ورزند نه جنبش توده ای اند و نه مورد احترام مردم، برخی از این دکانها را حتی مردم نامشان را نیز نشنیده اند. پولی که آنها می گیرند برای خبر چینی و تخریب در مبارزه است، برای این است که اساسا بتوانند روی پای خود بایستند، بود و نبود آنها به این کمکها ربط دارد. آنها اساسا متکی بر نیروی خود نیستند. این قبیل اخاذیها ننگ است و بهمین جهت نیز با “سینه سپر“ کرده از آن یاد نمی کنند. حزب اﷲ لبنان و یا سازمان حماس اگر از ایران کمک مالی دریافت کنند کار نادرستی انجام نداده اند. آنها برای تحقق سیاست درستشان که مبارزه با صهیونیسم و امپریالیسم در منطقه است باید از هر امکانی که بدست می آورند و به زبان علمی باید از وجود تضادهای در منطقه برای حل مسئله اساسی فلسطین استفاده کنند. مفتریان به مبارزه مردم فلسطین بر اسرائیل جنایتکار که تمام موجودیتش بر روی دلارهای آمریکائی و یوروی اروپائی و پاند انگلیسی بنا شده است چشم می پوشند. اگر کمکی به حزب اﷲ و حماس نشود آنها بر روی پای خود می ایستند و به نیروی خود متکی اند ولی حتی اگر یکروز کمکهای امپریالیستی به اسرائیل قطع شود سرزمین صهیونیستها لت و پارمی شود. در مورد این کمکها نظر ضد انقلابیهای ایرانی بسیار خطا پوش است.
آنها تبلیغ می کنند مردم ایران گرسنه اند و جمهوری اسلامی پول مردم ایران را به فلسطینیها می دهد. ریشه این تبلیغات اگر خوب بنگریم فاشیستی و ضد عرب است. ریشه این تبلیغات حتی میهنپرستانه نیز نیست، سوء استفاده از احساسات ملی مردم است تا از اسرائیل دفاع کنند. واقعیت این است که ما ملتهای منطقه تاریخ مشترکی داریم و باید در هزاران سال آینده نیز در کنار همدیگر زندگی کنیم. همدردی و کمک به سایر ملتهائی که نیاز به آن دارند، باید در سیاست خارجی هر رژیمی که در ایران بر سر کار می آید منظور شده باشد. طبیعی است هر کشوری بر اساس توانائیهای خویش باید به کمکهای انسانی دست بزند. صرفنظر از این منطقه و تمامیت ارضی ایران را جنبش فلسطین و لبنان تهدید نمی کنند، صهیونیستهای اسرائیل و امپریالیستها تهدید می کنند، آنها برای تجزیه ایران مشغول توطئه هستند، حقوق قانونی ایران را در مجامع بین المللی به زیر پا می گذارند و بهانه آنها این است که رژیم ایران یک رژیم بنیادگراست، همان کاری را که در نوار غزه به نمایش گذاردند می خواهند در مورد ایران بکنند. سرکوب و تضعیف اسرائیل و آمریکا در منطقه به نفع منافع ملی ایران است صرفنظر از اینکه چه رژیمی بر سر کار باشد. ولی ماهیت تبلیغات کسانی که بیکباره “عاشق“ ایران شده اند نه تنها ضد انسانی، فاشیستی و ارتجاعی است، این هدف را دنبال می کند که اسرائیل را در منطقه تقویت کند. آنها دقیقا با همین تفکر رژیم جمهوری اسلامی را که مورد نفرت عمومی در ایران است با هزار و یک بند به حماس و حزب اﷲ وصل می کنند تا جنایت اسرائیل را در نوارغزه لاپوشانی نموده و تحت الشعاع این تبلیغات ارتجاعی قرار دهند.
این ایرانیها مانند همه روسای “دموکرات“ و “بشر دوست“ اتحایه اروپا و آمریکا و متحدینشان با خونسردی بر این آدمکشی ها صحه گذاردند و مرتبا از پرتاب موشکهای حماس که از ایران دریافت می کنند بطور تحریک آمیز بدروغ سخن گفتند تا پای ایران را نیز به میان بکشند. اینکه حماس حق دارد هر لحظه و بهر کجا که خواست موشک پرتاب کند، نباید مورد انکار قرار گیرد. سازمان حماس حق دارد برای رهائی فلسطین از دست صهیونیستها مبارزه کند و تا زمانیکه کشورش اشغال است این مبارزه برحق را تا فرجام آن به پیش ببرد. اسرائیل نوار غزه را با خاک یکسان کرده است ولی موشکهای دست ساز حماس که امکان هدایت نیز ندارند تا کنون نتوانسته خسارت چشمگیری در اسرائیل به وجود آورد و به قتل کسی منجر شوند. این موشکها صرفا جنبه سیاسی و سمبلیک دارند و فریادهای مقاومت ملتی ستمدیده را بیان می کنند. صهیونیستها و امپریالیستها ولی مرتب از “ارسال اسلحه های ایران برای حماس“ دم می زنند تا اجاق جنگ و دروغ را گرم نگهدارند. واقعیت این است که اسرائیل اشغالگر است و نه کسی که از هستی خویش دفاع می کند. غرب “متمدن“ به جعل وقایع مشغول است و جای علت و معلول را عامدانه عوض می کند. واقعا مضحک است که کسی موشکهای سمبلیک، دست ساز، با برد کم و تاثیر محدودِ حماس را علت تجاوز اسرائیل جا بزند. چنین سیاستمدارانی به درجه فهم مردم کشورشان توهین می کنند.
طبیعتا کسانی هم هستند که ناسنجیده و بدون تعمق اظهار نظر می کنند ولی اگر خوب بنگرند خواهند دید که همه این تبلیغات یک بازی بیشتر نیست، نفی جنبش فلسطین، نفی مبارزه مردم لبنان، به اسارت گرفتن ممالک منطقه، کنترل نفت خاورمیانه، نفی حقوق قانونی ملت ایران، تجاوز به عراق، افغانستان، لبنان، فلسطین، سوریه و ایران و... سرچشمه تمام این دسیسه ها واحد است، نمودهایش گوناگون، ماهیتش یکسان.
تاکتیک هوادران شبه انقلابی اسرائیل در میان ایرانیان جالب است. وقتی جنبشهای ضد جنگ در سراسر جهان به صورت میلیونی بر ضد صهیونیسم و امپریالیسم بسیج می شوند و این شبه انقلابیهای ایرانی در موقعیت نامناسبی قرار می گیرند راه می افتند و با تبلیغات فرعی در مورد “حقوق زنان“، “مسئله ملی“، “لغو اعدام“، “آزادی همجنسگرائی“و... در مقابل جنبش مردمی آلترناتیو علم می کنند تا جنبش عمومی را به تفرقه کشانده، بی عملی و خرابکاری خویش را کتمان کرده و در زیر نقاب “ضد رژیمی“ خود را مخفی کنند. این عده کلاشند، انقلابی نیستند، سیاست پرولتری را با کاسبکاری عوضی گرفته اند. آنها نه تاکتیک دارند و نه استراتژی، مبارزه سیاسی برای آنها مشغولیات و سرگرمی است. این است که باید دانست، هر مبارزه ضد رژیمی “مبارزه ضد رژیمی“ نیست، خرابکار در مبارزه ضد رژیمی است. هم اکنون رژیم جمهوری اسلامی در کار مبارزه مردم ایران که به حمایت از مردم فلسطین برخاسته اند اخلال می کند. تجمع مردم را برهم زده است و دارودستهای لباس شخصی که همان اوباشان شعبان بی مخی هستند با قمه و چاقو به مردم حلمه کرده اند. رژیمی که واقعا قصد داشته باشد از جنبش فلسطین دفاع کند باید مسرور باشد از اینکه مردم ایران به صورت خودجوش و نه فرمایشی به حمایت از مردم فلسطین برخاسته و برای آنها کمک جمع می کنند، اعلامیه پخش می کنند. ماهیت تفرقه افکنانه و مزورانه این کار رژیم جمهوری اسلامی با ماهیت کار آن شبه انقلابیهای ایرانی تفاوتی ندارد. هر دو تفرقه افکنانه و خرابکارانه و ارتجاعی است.

حماس کیست؟
چرا باید در مورد حماس و حزب اﷲ گفت و نوشت. زیرا بتدریج گذشته حماس بویژه وسیله ای شده تا شبه انقلابیون و تروتسکیستها به نفی جنبش فلسطین در خدمت منافع اسرائیل بپردازند. بتدریج سیاست ارعاب امپریالیستها و صهیونیستها در عرض 8 سال گذشته پاره ای را مرعوب ساخته است. آنها مسخ شده اند و با مغز خود نمی اندیشند.
سخن گفتن در این زمینه و نقش حماس در گذشته و حال بسیار مهم است زیرا حمله به حماس به عنوان یک سازمان تروریستی اسلامی و همدست جمهوری اسلامی در منطقه به صورت ترجیع بند مشتی تروتسکیستها و انقلابی نماهای ایرانی شده تا با جار و جنجال در این مورد و سیاست ارعاب و اتهام و فضا سازی مملو از دروغ و جعل و آشفته فکری هم از صهیونیستها و امپریالیستها دفاع کنند و هم بیعملی خویش را پنهان کرده و شکست تئوریهای مسخره خود را استتار نمایند. حمله به گذشته حماس و کار باستانشناسانه آنها بجای تحلیل مشخص از شرایط مشخص برای راهگشائی و خدمت به مردم منطقه نیست. سیاست آنها در عمل خرابکاری در جنبشهای حمایت از مبارزه مردم فلسطین و جبهه های ضد جنگ جهانی است. یکبار برای همیشه باید به این بحث موذیانه خاتمه داد و دست این دستآموزان را برملا کرد. باید تحلیل مارکسیستی لنینیستی زنده و بالنده را بجای درک ایستا و عقب مانده و میرنده از رویدادها قرار داد.
دیالکتیک مارکسیستی به ما آموخته است که برای تحلیل پدیده ها و روندها باید آنها را در سیر تحولات تاریخی و رو به تکامل آنها از پائین به بالا مورد ارزیابی قرار داد. هیچ پدیده ای ثابت نیست. سکون نسبی و حرکت مطلق است اینها مقولات علمی ماتریالیسم دیلکتیک هستند. بهمین جهت برخورد بهر پدیده زنده ای باید از بدو پیدایش، دوران کودکی، بلوغ، جوانی و کهولت مورد ارزیابی قرار گیرد. این قانون در مورد حماس همانقدر صادق است که در مورد سازمان مجاهدین خلق ایران، حزب توده ایران در حال و گذشته، همه سازمانهای چریکی مسلح که می خواستند با موتور کوچک موتور بزرگ را براه اندازند و... صادق می باشد.
تکرار تهوع آور پیدایش حماس که برای نخستین بار حتی پاره ای از اسناد آنرا حزب کار ایران(توفان) در حدود بیش از ده سال پیش منتشر نمود، نمی تواند توجیه گر مواضع ارتجاعی امروز ریاکاران باشد. زمانیکه سازمان فتح بنام یک نیروی انقلابی و “لائیک“ از منافع ملت فلسطین حمایت می کرد، اسرائیلیها سازمانهای اسلامی را برای تفرقه در مبازه ملی مردم فلسطین تقویت کردند و به آنها پر و بال دادند. سیاست تقویت مسلمانها بر ضد کمونیستها سابقه طولانی تر دارد. ما نقش این بنیادگرایان را در اندونزی و ایران در زمان ملی شدن صنعت نفت و مصر، افغانستان، پاکستان و سایر ممالک اسلامی بر ضد جنبش مترقی و انقلابی کمونیستی دیده ایم. ما می دانیم که مذهب علی الاصول اسلحه تحمیق زحمتکشان در دست طبقات حاکمه است. حتی خمینی این نظریه ارتجاعی را طرح کرد که مبارزه مردم فلسطین یک مبارزه اسلامی است و نه ملی. برای وی “دموکراتیک و ملی“ هر دو فریب خلق بودند. این نظریات ارتجاعی خمینی در فلسطین با بی اعتنائی روبرو شد. حماس از جمله سازمانهای تفرقه افکنی بود که بر ضد آمال مردم فلسطین بلند شد و با اخوان المسلمین مصر در ارتباط قرار داشت. تلاشهای این سازمان در تفرقه نهضت فلسطین بجائی نرسید و همواره با شکست مواجه شد. محبوبیت حماس از آنجائی شروع شد که سازمان الفتح به سازش و همکاری با صهیونیستها دست زد و قرار داد اسارت آور اسلو را امضاء کرد و به آرمانهای ملت فلسطین پشت نمود. سازمان حماس پرچمی را که الفتح به زمین انداخته بود بدست گرفت و محبوبیتی کسب کرد که تمام دسیسه های جهانی و اتهاماتی نظیر “تروریست“ نتوانسته اند آنرا از بین ببرند.
حال فایده این کار چیست که ما در شرایطی که اسرائیلیها و آمریکائیها کمر به قتل عام مردم فلسطین بسته اند و برایشان حماس و سایر نیروهای متشکل فلسطینی فرقی ندارند، شیپور بدست بگیریم و مدعی شویم که رابرت دریفوس یهودی در کتابش پرده از پیدایش سازمان حماس برداشته است و نشان داده که این سازمان با اخوان المسلمین مصر رابطه داشته است. فایده این کار چیست که بگوئیم حماس “دست آموز“ اسرائیل بوده است؟ این فیل را کسانی هوا می کنند که می خواهند بدون شرم دو طرف را محکوم کرده و توجیهی برای آدمکشی اسرائیلیها پیدا کنند. این توجیه البته نه تنها در نوار غزه بلکه در آینده، همه جا حتی در ایران، کاربرد خواهد داشت. چنین تفکری که قتل عام مسلمانان را مترقی جلوه می دهد در ماهیت خویش فاشیستی است.
این تفکر کسانی است که تاریخ را ایستا و ساکن می نگرند و از تحلیل مشخص از شرایط مشخص فرار می کنند. تبلیغات کنونی آنها که مرتبا به این تاریخچه به صورت معیوب استناد می کنند و یا جنایتکارانه مدعی می شوند که باید موشک پرانی حماس را نیز محکوم کرد چون یک کار تروریستی است، امروزه بطور روشن در خدمت صهیونیستهاست و ظاهرا به صورت “بی طرفانه“ دو طرف را محکوم می کند. این عده مسئولیت بخش کوچکی از جنگ روانی صهیونیستها را بعهده گرفته اند. نقش آنها ضد انقلابی است.
اگر حماس عامل آمریکا و اسرائیل است چگونه می شود مبارزه مردم فلسطین را در نوار غزه و سواحل غربی، گروگانگیری این مردم و گرسنگی و تشنگی دادن به آنها، اختلافات محمود عباس هوادار سازش با اسرائیل و سازمان حماس که مخالف سازش و هوادار آزادی فلسطین است، تروریست خواندن حماس توسط امپریالیستها، حمله تبلیغاتی به ایران که از تروریستهای حماس و حزب اﷲ دفاع می کند و... را توضیح داد؟ اگر حماس بنیادگرای مذهبی اسلامی ضد کمونیست است، مگر لیکودهای یهودی و صهیونیستهای بنیادگرا که رژیم جمهوری یهودی در اسرائیل برپا کرده اند و دست دراز شده آمریکا در منطقه هستند مترقی اند؟ چگونه است که بنیادگراهای یهودی خوب و بنیادگراهای مسلمان شرورند؟ چگونه است که اسرائیل آمریکائی با حماس آمریکائی و اسرائیلی می جنگد؟ روشن است که این روشنفکران تنها به کار آشفته فکری اشتغال دارند و نمی خواهند چیزی برای مردم روشن شود.
روشن است که اگر کسی مسایل را دیالکتیکی ندیده و مغرضانه بنگرد کارش به این پرت و پلا گوئیها می رسد. مگر رهبران الفتح از درون جریانهای اسلامی بیرون نیآمدند؟ جنبش نخستین فلسطین در اساس خود اسلامی بود. احمد شُقیری مصری رهبر این جنبش می خواست همه یهودیها را بکشد و بدریا بریزد. از درون این جنبش با رشد مبارزه ملی و طبقاتی و آگاهی اجتماعی رهبران جنبش الفتح نظیر یاسر عرفات زاده شدند که مسئله اساسی انقلاب در فلسطین را درک کردند. ندیدن این تحول الفتح و چسبیدن به روز تولد افراد خدمتی به تحلیل از اوضاع کنونی نمی کند. توگوئی همه این مدعیان “کمونیسم“ و “انقلابیها“ از شکم مادرشان کمونیست و انقلابی زاده شده اند. در همین ایران خود ما، “سازمان پیکار“ از درون یک سازمان مذهبی بنامم “سازمان مجاهدین خلق“ با چرک و خون زاده شد. ندیدن حرکت پدیده ها و روندها و نفهمیدن این اصل مارکسیستی که برای تحلیل پدیده ها باید آنها را در سیر حرکت تاریخی تحولشان مورد توجه و کنکاش قرار داد کار را به پرگوئی روشنفکرانه و تشویق به بی برنامه گی می کشاند. باید امروز اظهار نظر کرد که سازمان حماس آلت دست اسرائیل و آمریکاست یا نماینده و منتخب یک انتخابات دموکراتیک و تنها مقام قانونی رسمی که بتواند در مذاکرات سخن بگوید. اینکه حماس مذهبی است و مسلمان بنیادگراست هیچ چیز را حل نمی کند. تنها زمینه آدمکشی و جنگ روانی را برای بربرها فراهم می آورد. حال به مصاحبه سخنگوی جبهه خلق برای آزادی فلسطین که سازمانی انقلابی و غیر مذهبی می باشد در مورد مبارزه اخیر در نوار غزه و همکاریش با حماس توجه کنید.
“سرویس ما ان نیوز:
سئوال:اما جبهه خلق برای رهائی فلسطین یک جنبش سکولار است. آیا این امر مشکلی در همکاری با حماس که اعتقاد به یک جامعه اسلامی و دولت اسلامی دارد، ایجاد نمی کند؟
پاسخ: ما و حماس، هردو به اردوی مقاومت تعلق داریم، اردوی مقاومتی که از خلق ما، موضوع ما و حقوق بنیانی ما دفاع می کند. ما و حماس، هر دو مذاکرات و همکاری با قوای اشغالگر را که راه حلش براساس انکارموجودیت و حقوق ماست، رد می کنیم. ما هر دو نیرو، بطور متحد علیه کشتار و قتل عام خلق فلسطین، پیکارمی کنیم. آنچه که اکنون جاریست، ما را متحد می کند، اتحاد در نبرد برای خلق ما، برای موضوع ما و برای حقوق ما“.

شرایط مشخص کنونی چیست؟
سازمان الفتح اکنون با رهبران سازشکار به دام ارتجاع افتاده است و با آن سابقه تاریخی درخشان بیک گروه مزدور اسرائیلی بدل شده که همه حقوق کارکنانش را اسرائیلیها می پردازند. آموزش نظامی و سلاحهای پلیس الفتح متعلق به اسرائیلیهاست. آنها با کودتا و یاری گرفتن از محمد دهلان سرپرست نیروهای امنیتی الفتح تلاش کردند کنترل مناطق فلسطینی را به کف آورند و بعد از شکست از مردم فلسطین آقای محمد دهلان و یارانش به اسرائیل فرار کرده و به آنجا پناهنده شدند، آنها به یاری اسرائیلیها کنترل سواحل باختری اردن را به کف آورده اند و از نمایشات اعتراضی مردم فلسطین علیه جنایات اسرائیل جلوگیری کردند و می کنند، زندانها را از فلسطینی ها انباشته اند، محمود عباس که در 9 فوریه دوران ریاست جمهوریش به پایان رسیده با گردن کلفتی و شیوه غیر دموکراتیک بیاری تروریسم صهیونیستها و امپریالیستها سر کار مانده و کنار نمی رود. وی هرگز نماینده مردم فلسطین نیست، نماینده صهوینیستهای اسرائیل است. یک انتخابات دموکراتیک مجدد، بدون تقلب و دخالت اسرائیلیها و آمریکائیها و متحدینشان، محمود عباس را به مزبله تاریخ می فرستد. ولی آنها مخالف انتخابات آزادند زیرا پیروزی حماس در این انتخابات قطعی است. بخصوص بعد از پیروزیهای اخیر آنها در نوار غزه. محمود عباس و سازمانش الفتح برای اسرائیلیها در زمان جنگ جاسوسی کردند، با حسنی مبارک و پادشاهان اردن و عربستان سعودی و دولت اسرائیل به محاصره متحد نوار غزه دست زدند و در سرکوب فلسطینیها همکاری نمودند. آنها حتی به صورت غیر دموکراتیک، فقط از آزادی زندانیان هوادار الفتح که در زندانهای اسرائیل بودند دفاع کردند و از اسرائیلیها خواستند که برای تقویت آنها در مقابل مردم فلسطین که رهبری مبارزاتشان در دست سازمان حماس است تنها اعضاء الفتح را از زندانها آزاد کنند و اسرائیلیها این کار را در جهت تقویت همدستانشان در فلسطین انجام دادند. مردم فلسطین این رویدادها را می بینند و احمق نیستند. در فلسطین تنها دو سازمان مطرح وجود دارد که در مذاکرات می تواند بنام مردم فلسطین سخن گوید. الفتح “لائیک“ و سازشکار که نفوذش را روزانه از دست می دهد و در حال حاضر بیاری اجانب بر سر کار است و یا حماس اسلامی که از آرمانهای ملی مردم فلسطین دفاع می کند. کدامیک از این سازمانها دارای سیاست ملی و ضد الحاق و بردگی اند؟ الفتح و یا حماس؟ بنظر ما سازمانهائی سیاست ملی و مترقی دارند که در جهت حل مسئله اساسی انقلاب در کشورشان گام می گذارند صرفنظر از اینکه چه ایدئولوژئی داشته باشند. مهم دفاع از آمال استقلال طلبانه مردم فلسطین است، مهم خواست خروج اشغالگران از سرزمین فلسطین و بهر قیمت است. سازمانی سیاست ملی و رهائیبخش داراست که بر ضد صهیونیسم و امپریالیسم بجنگد و نه اینکه همدست آنها باشد. جلال طالبانی

“لائیک“ است، ولی دولت دست نشانده آمریکا و اسرائیل در کردستان عراق است و لذا ارتجاعی و خطرناک برای همه خلقهای منطقه است. صرف “لائیک“ و یا “اسلامی“ بودن بیان ماهیت سیاستها نیست. مسایل را باید از نقطه نظر منافع مبارزه طبقاتی و سیاسی مطمح نظر قرار داد. محمد رضا شاه “لائیک“ بود، خواهرش اشرف از خودش “لائیک تر“ آیا می شود باین اعتبار آنها را انقلابی جا زد. هرگز! پس آنان که به جعل واقعیت مشغولند و می خواهند بن بست سیاسی خویش را با ارعاب و اتهام به دیگران بپوشانند ریاکارانی هستند که با محکوم کردن دو طرف و تحقیر مبارزه مردم فلسطین برهبری حماس از قاتلان پست ترند. آنها از مبارزات “موهومی“ و نه “مشخص“ مردم فلسطین و سازمانهای آنها “حمایت“ می کنند. این جعل تاریخ و نشانه عدم اعتماد بخود است. ریاکاران کسانی هستند که در عین محکومیت مزورانه اسرائیل تبصره ای نیز باز می کنند تا با اعلام “مواضع انقلابی“ خویش در مورد افشاء حماس آب به آسیاب صهیونیستها بریزند. این قاتلان می دانند که نتیجه عملی این تبلیغاتشان در نوار غزه یعنی اینکه مقاومت نکنید، از “چاله“ به “چاه“ نیفتید، نوکری اسرائیل را بپذیرید و مبارزه مستقلی در متن مبارزه رهائیبخش برای اخراج اشغالگران بانجام نرسانید، در عوض با هر دو قطب در گیر شوید و جهان را فتح کنید!؟. یک تیر هوائی برای سربازان اسرائیلی بفرستید و یک تیر زمینی به سوی سینه مبارزان مسلمان حماسی. امروز حماس مانند حزب اﷲ لبنان بعد از پیروزی درخشان در مبارزه با صهیونیستهای اسرائیل از وجهه چند برابر برخودار است. همه امپریالیستها و صهیونیستها و رژیمهای ارتجاعی منطقه باید روزی آنها را به عنوان طرف مذاکره بپذیرند. وضع ریاکارهای “انقلابی“ ایرانی بسیار رقت انگیز خواهد شد.
پست تر از قاتلان
نخست به اعتراف ریچارد فالک توجه کنید:
ریچارد فالک گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد در مناطق فلسطینی در روز پنجشنبه 22 ژانویه اظهار داشت نشانه هائی از جنایت جنگی توسط اسرائیلیها را مشاهده می کند. اسرائیل تلاشی نکرده است که فرار افراد غیر نظامی از عرصه های نبرد را ممکن گرداند. “زندانی کردن انسانها در منطقه جنگی تلخترین خاطرات گتوهای ورشو را بیاد می آورد“ (زود دویچه تسایتونگ 23/01/2009)
حال به اظهارات کسانیکه با جعل واقعیت نشان می دهند از قاتلان پست ترند:
آنها در نوشتجات خود از استدلالات صهیونیستها استفاده می کنند. ببینید رئیس جمهور صهیونیست اسرائیل آقای پرز چه می گوید: “غزه وضعیتی بی سابقه دارد و ما با یگ گروه تروریستی مواجه هستیم که به طور غیر قانونی سرزمینی را مصادره کرده و بر آن مسلط شده است“. در واقع خواننده باید اسرائیل را به جای گروه تروریستی بگذارد تا جمله با واقعیت منطبق شود.
و یا “حماس از کودکان به عنوان سپر انسانی استفاده می کند، تروریستها را در مساجد مخفی می کند“.
نازیهای یهودی مدعی اند بمباران بیمارستانها، مدارس، انبارهای آذوقه و ساختمانهای سازمان ملل و استفاده از بمبهای ممنوعه فسفری و ... بخاطر این است که سازمان حماس خودشان را پشت مردم عادی پنهان می کنند. با این جنگ روانی نابودی شهرها و انسانها به صرف وجود چند عدد حماسی موجه است. این منطق صهیونیستی در ریشه همان منطق “انقلابی“ پیروان منصور حکمت است.
نشریات ایرانی اپوزیسیون می نویسند: “حمله های هوائی اسرائیل به نوار غزه که در پاسخ به حملات موشکی سازمان حماس به داخل اسرائیل...همچنان ادامه دارد...“ طبیعتا این حرف دروغی بیش نیست زیرا سازمان حماس حق دارد برای آزادی کشورش هر لحظه که اراده کرد دشمن اشغالگر را مورد هدف قرار دهد. با موشک که سهل است با بزرگتر از موشک اسرائیل اشغالگر را مورد هدف قرار دهد. علت جنگ پرتاب موشکهای حماس نیست، اشغال سرزمین فلسطین توسط اسرائیل است. بگذریم از اینکه این اسرائیل است که با نقض قرارداد آتش بس و عدم اجرای آن بعنوان یک نیروی متجاوز عمل کرده است.
باراک اوباما در سفر ماه ژوئیه خود به اسرائیل گفت: “اگر شب هنگام که دختران من در خواب هستند، کسی به سوی خانه ما موشک پرتاب کند، من به هر اقدامی که در توان داشته باشم دست می زنم تا مانع او شوم و از اسرائیل هم جز این انتظاری نمی رود“.(نشریه اکونومیست شماره 3 ژانویه 2009). می بینید که باراک اوباما تصمیم دارد روش دروغگویانه جرج بوش را ادامه دهد. حضرت آقای رئیس جمهور! این اسرائیلیها هستند که به خانه فلسطینیها حمله کرده و آنها را از خانه و کاشانه خویش رانده اند و نه برعکس. آقای باراک اوباما نیامده با تزویر به قلب تاریخ مشغول است.
کیهان لندنی که از هواداران پرو پا قرص جنایات صهیونیستها و امپریالیستها در گوانتانامو، ابوغریب بود و حالا در نوار غزه است بیشرمانه می نویسد: “...با توجه به اینکه حماس از مراکز عمومی نظیر مساجد و مدارس برای پنهان
شدن مردم استفاده می کند، کشتار غیر نظامیان رو به افزایش می یابد که سخت افکار عمومی را در کشورهای اروپائی و کشورهای منطقه خاورمیانه تحت تاثیر قرار می دهد“(26 دیماه 2 بهمن 1387). با این دروغ، کشتار عامدانه مردم عادی توسط اسرائیل به گردن حماس می افتد. بزعم کیهان لندنی که نانش را صهیونیستها می دهند، متجاوز و قاتل و مقصر کسی نیست که نوار غزه را از زمین و هوا و دریا و با بمبهای فسفری بمباران می کند و قرارداد آتش بس را مستمرا به زیر پا گذارده و سرزمین فلسطین را اشغال کرده است، بلکه مقصر کسی است که برای کشته نشدن بدنبال سرپناه است و در خانه اش بمباران می شود. باید پرسید نشانی آن مکانهای امن در نوار غزه که آدمکشان صهیونیست آنجاها را بمباران نمی کنند کجاست؟ خوب است کیهان آنها را منتشر کند تا مردم فلسطین در آنجا سرپناه بجویند. هر روز تاخیر در این عمل همدستی با قاتلان است. کسانیکه برای قاتلان سند برائت جمع می کنند از قاتلان ضد بشرترند. کیهان لندنی با مقالات تحریک آمیز و سراپا دروغش جز این جنایتکاران قرار دارد. اینها آنوقت می خواهند ایران را نجات دهند!!. نجات ایران برای آنها تکرار عراق، لبنان، افغانستان و فلسطین است.

حزب کارایران(توفان)
بهمن ماه 1387
www.toufan.org
toufan@toufan.org