جهانی شدن سرمایه امپریالیسم“جهانی شدن سرمایه امپریالیسم” منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)

۱۳۸۸ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

بحران مالی تکرار مکررات

بحران مالی سرمایه داری بسیار عمیقتر از آن است که سرمایه داری به آن اعتراف می کند. تمام تلاش سرمایه داران در آن است که اعتماد عمومی را جلب کنند و با چاپ اسکناس صندوقهای خالی بانکها را پر نمایند. آنها از آن روزی می ترسند که مردم به بانکها رجوع کنند و بخواهند سپرده های خویش را پس بگیرند. آنوقت برج سرمایه داری مانند یک کاغذ مقوائی درهم می ریزد. موج بیکاری ممالک سرمایه داری را فرا گرفته است و میلیونها انسان به خیابانها ریخته شده اند. کارخانه های بزرگ یکی بعد از دیگری ورشکست می شوند و کارگران را به خیابانها می ریزند. دول سرمایه داری آدمخوار و عمال قلمبدست مزدور آنها از یک بحران “شفابخش“ و “درمانی“ سخن می رانند. البته درمانی که آنها مورد نظر دارند درمان بیماری مزمن سرمایه داری است. بحران مالی جهانی “وحدت“ جهان سرمایه داری را درهم ریخته است و هر از کدام در پی آن هستند در حالیکه با قسم حضرت عباس از بی اهمیتی بحران صحبت کرده و از توانائی دولتشان برای غلبه بر بحران و همگرائی و همکاری و اقدامات وسیع مشترک میان خودشان دم می زنند در پشتِ سرِ رقیب، گلیم خود را از آب بیرون بکشند. از هم اکنون اقدامات مقتضی اقتصادی را برای ایجاد موانع و محدودیتهای گمرکی که به نفع سرمایه داری بومی است افزایش داده اند، آمریکائیها، روسها، فرانسویها بیکدیگر رودست می زنند. با کنفرانسهای نمایشی جهانی چنین جلوه می دهند که بر اوضاع مسلطند. تصاویر تک نفره و دستجمعی با لبخندهای ملیحِ امید بخش باید مردم خشمگین و مایوس را تسلی دهد و اعتماد از دست رفته را به بانکها برگرداند. بیکاری فقر را بدنبال درد و بحرانهای اجتماعی را در بطن خود می پروراند. فقر عمومی نه در اثر کمبود ثروت بلکه بر عکس در اثر افزایش ثروت و مملو بودن انبارهای سرمایه داران از کالاهائی است که هرج و مرج تولید سرمایه داری آنها را به بازار آورده و امکان تبدیلشان به پول را به علت فقر عمومی ندارد. گردش سرمایه برای بهره کشی از انسان کند می شود و سرمایه راکد شده و درجا می زند. در حالیکه صدها هزار خانه مسکونی خالیست و در تصاحب بانکها قرار دارد، مردم در حلبی آبادهای آمریکا در زیر چادر ها زندگی می کنند، مطبوعات تصاویر این فاجعه را منتشر کرده در زیرش می نویسند اشتباه نکنید این عده به “پیک نیک“ نرفته اند از بی خانمانی در اطراف شهرها بدون دسترسی به دستشوئی و حمام و آب آشامیدنی و امکانات پخت و پز گرد آمده اند. تضاد میان خصوصی بودن مالکیت بر وسایل تولید و خصلت اجتماعی تولید به نحو روشنی نمایان می شود. حل این تضاد یعنی اینکه وسایل تولید باید به مالکیت عموم مردم درآید، یعنی سوسیالیسم باید مستقر شود تا به هرج و مرج تولید و شکاف طبقاتی پایان دهد. یعنی باید حقوق بشر و احترام به انسان در راس امور قرار گیرد و به عوامفریبی “بشردوستانه“ لیبرالهای امپریالیست خاتمه داده شود.
اقداماتی که سرمایه مالی برای غارت مردم انجام داده است بهیچوجه جدید نیست. کار آنها تکرار تاریخ است. آنها از طریق سرمایه های شریک در بورس کنترل و غارت مردم را در دست می گیرند.
ببینیم مارکسیسم در مورد شرکتهای سهامی و سهام چه می گوید: “با رشد تولید سرمایه داری و رشد و توسعه اعتبارات، شرکتهای سهامی به صورت موسساتی که به سرمایه داران منفرد تعلق ندارد، بلکه به گروهی سرمایه دار تعلق دارد، رواج یافت. شرکت سهامی موسسه ایست که سرمایه اش از سپرده های مشترکین(سهامداران) تشکیل می یابد و برحسبِ مبلغ پولی که به شرکتها سپرده و در ازاء آن سهم خریداری کرده اند، مالکِ تعداد معینی سهم می شوند. سهم، ورقه بهاداری است به منظور شرکت در سود موسسه سرمایه داری، متناسب با مبلغی که در آن یادداشت شده است... رشد سرمایه داری به مرزهای محدود سرمایه های منفرد برخورد می کند. تاسیس شرکتهای سهامی که سرمایه های منفرد را متجمع می سازد یکی از راههای عمده ی تمرکز سرمایه است که روند تمرکز تولید، ساختن تاسیسات غول پیکر، راه آهن ها و کانالها و غیره را بطور عمده تسریع می نماید. مارکس در این مورد می نویسد “جهان هنوز هم بدون راه آهن بود اگر می بایست آنقدر منتظر بماند تا انباشت سرمایه ی چند سرمایه دار بدانجا رسد که توانائی ساختن یک راه آهن را داشته باشد. بر عکس تمرکز سرمایه این امر را بوسیله ی شرکتهای سهامی با یک دست بهم زدن به انجام رسانید“(سرمایه ج اول ص 656) و شرکتهای سهامی که سرمایه ها را متمرکز می سازند شکلی است که بوسیله آن سرمایه ی بزرگ، سرمایه داران متوسط و کوچک را تحت سلطه ی خود در آورده و مورد استفاده هدفِ خود قرار می دهند.“
توضیحات بالا در مورد شرکتهای سهامی دو نکته را روشن می سازند. نخست اینکه سرمایه داری برای جمع آوری سرمایه های کوچک که به صورت میلیاردی، پراکنده در دست میلیونها مردم قرار دارد با ایجاد شرکتهای سهامی و ساختن و انتشار سهام و “شریک“ کردن مردم در مالکیت صنایع و یا شرکتها، به نظارت کامل بر ثروتهای جامعه و نقدینگی های مردم دست پیدا می کند و این سرمایه های کوچک و پراکنده را به آن مجاری و راههائی می برد که به سود سرمایه دار بزرگ و سهام دار گردن کلفت است. سرمایه دار کوچک، با سهام کوچک خود که قطره ای از دریاست در مقابل قدرت دریا، ناتوان است درحالیکه دریائی که از این قطره قطره های ناتوان گرد آمده به انبوه آبی توانا بدل شده که سرنوشت هر قطره آبِ پراکنده را رقم می زند. سرمایه داری راه تمرکز و کنترل سرمایه های پراکنده را پیدا کرده است. نکته دوم تاثیرات اجتماعی و سیاسی این شرکتهای سهامی است. سرمایه دار همه را “سرمایه دار“ می کند تا کسی هوادار القاء مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و سرمایه ها نباشد و هر کس خویش را در این روندِ مالکیت زدائی، متضرر حس کند. شرکت سهامی بیک عامل مهم مغز شوئی بدل می شود تا این سرمایه داران تازه بدوران رسیده هوس سوسیالیسم بدلشان نزند و سیاه لشگری برای تبلیغ نظام غیر انسانی سرمایه داری شوند. سرمایه دار بزرگ برای حفظ خود بدنبال سیاهی لشگر سرمایه دار کوچک و یا سهامدار کوچک است که می تواند میلیونها خرده بورژوا و یا کارگر و دهقان باشد و سپر حفاظت نظام غول پیکر سرمایه داری گردد. باین ترتیب صدها هزار “سرمایه دار“ و یا سهامدار کوچک پیدا می شوند که در کسب سود حد اکثر سرمایه داری سهیم اند. هر چقدر بهای سهام در بازار بورس ترقی کند بهره سالانه آنها که سالانه پرداخت می شود بیشتر خواد بود. سهام دارِ جزء، به همدست سرمایه دار کلان بدل می گردد. وقتی بهای یک کارخانه بخاطر اخراج کارگرانش ترقی می کند، زیرا از قیمت تولید کاسته شده است و درجه استثمار افزایش یافته است، بیکباره در بازار بورس قیمت این کارخانه از طریق افزایش بهای سهامش افزایش می یابد و سهامداران از این سود بهره مند می شوند و از ته دل از رفاه خویش به بهای فلاکت دیگران مسرورند. این عده بلندگوهای کوچک تبلیغاتی و عمال فریب خورده سرمایه داران کلان هستند. اندیشمندان سرمایه داری راه می افتند و تبلیغ می کنند که سرمایه داری “دموکراتیک“ شده است زیرا همه می توانند سرمایه دار شوند و همه می توانند از مزایای سرمایه داری بهره مند گردند. این “سرمایه داری دموکراتیک“ که به آسایش “همه“ منجر می شود بزعم سوسیال دموکراتهای مرتد، خود نوعی “سوسیالیسم“ است. در این میان کسی نمی گوید این سرمایه های افزوده از کجا به وجود می آیند و چه کسانی خالقان واقعی این سرمایه ها هستند و چه مقدار از آن بهره می برند؟.
سرمایه داری برای غارت مردم و چاپیدن آخرین سکه درون جیبشان تبلیغ می کند که آنها باید بیمه های عمر داشته باشند، سهام بخرند، قسطی خرید کنند و باین ترتیب تمام جامعه را مقروض می کنند که احاد آن شب و روز کار می کنند تا اقساط خود را پرداخت کنند. همه مردم مستخدم سرمایه داری اند و برای سرمایه داری به صورت برده های پنهان کار می کنند. برده داری مدرن جای برده داری کهن را در سطح عالیتر می گیرد. تامین آتیه آنها در دست نظام هرج و مرج طلب سرمایه داری قرار می گیرد. با سقوط سامان سرمایه داری همه قراردادهای بیمه های عمر که برای تامین آتیه بود بی اعتبار می شود، بانکها از پرداخت طلب مردم به بهانه بی پولی و فقدان اندوخته نقدی سر باز می زنند. در عرض مدت کوتاهی پس انداز میلیاردی میلیونها انسان زحمتکش برباد می رود.
در مورد ساز و کار این شرکتها می خوانیم: “بالاترین ارگان شرکتهای سهامی ظاهرا مجمع عمومی صاحبان است که رئیس را انتخاب کرده، مدیر را تعیین می نماید و به عرصه ی فعالیتهای شرکت که سال به سال گزارش داده می شود گوش فرا داده آنرا تائید می نماید و همچنین در مورد مهمترین مسایل تجاری شرکت سهامی تصمیم اتخاذ می نماید. ولی تعداد آراء در مجمع عمومی به نسبتِ تعداد سهام سهامداران شماره می شود. در نتیجه بخش عمده ی سهام همیشه در دست سرمایه داران بزرگ متمرکز می شود. تعداد سهامی که زحمتکشان(از خرده بورژوازی و یا از کارگرانی که مزد بیشتر دریافت می نمایند) در اختیار دارند بسیار ناچیز است.
در عمل شرکتهای سهامی کاملا در دست یک مشت سهامدار بزرگ قرار دارد. از آنجا که صاحبان سهام متوسط و کوچک هیچگونه امکانی ندارند که بر جریان معاملات شرکت سهامی تاثیر داشته باشند، سرمایه داران بزرگ نیازی به داشتن نصف باضافه ی یک سهام را ندارند و حتی با داشتن یک سوم سهام بر شرکت سهامی مسلط می شوند. تعداد سهامی که ممکن می سازد با داشتن آن شرکتِ سهامی را بدلخواه قبضه کرد تحتِ عنوان قرارداد کنترل سهام نامیده می شود.
همه اینها ادعای سردمداران سرمایه داری را که گویا شرکتهای سهامی “دموکراتیزه کردن سرمایه است“، “ترویج سهام بین توده ی مردم است“، “تبدیل زحمتکشان به سرمایه دار است“ رد می کند. در واقع رشد و توسعه ی شرکتهای سهامی سلطه ی سرمایه دران بزرگ را بیشتر می کند.“
ما هم اکنون شاهدیم که هیات مدیره بانکها با تسلط بر این ساز و کار شرکتهای بزرگ را به ورشکستگی کشانده ولی خودشان سودهای کلانی بدست آورده اند. آنها از قبل چون می دانسته اند که سامانی که بنا کرده اند درهم می ریزد و بر اساس فروش اوراق پربهاء ولی بی پشتوانه به موقع ثروتهای کلان خویش را به “جزایر امن“ از نظر مالیاتی منتقل کرده اند که دست قانون از آنها دور است. این جزایر امن بطور عمده در حیطه نفوذ آمریکائیها و انگلیسها قرار دارند و این در حالی است که به کشور سوئیس، لوکزامبورگ و لیختن اشتاین، موناکو، اتریش حمله می کنند که گویا این ممالک بهشت اختلاس کنندگان مالیاتی هستند و باید اسرار بانکی خویش را رو کنند. جنگ پنهانی میان ممالک سرمایه داری درگرفته است و هرکس می خواهد به حساب دیگری پولدار شود. بر سر اینکه نام چه کسانی را در فهرست اسامی سیاه بگذارند مبارزه در گرفته است. این ممالک نیز راههای فرار را از هم اکنون با تصویب مقررات و قوانین جدید و تعاریف حقوقی که اختلاس مالیاتی چیست و فرقش با سپرده ثابت در این بانکها چه می باشد پید کرده اند. دولتمردان ممالک امپریالیستی خود در ایجاد این مراکز فساد دست داشته و از آن متنفع شده و می شوند و از بانکها سهم خود را دریافت می کنند. این است که به تبصره های فوق نیاز دارند تا در عین اینکه با این نمایشات افکار عمومی را تسلی می دهند منافع شخصی خویش را حفظ کنند. در مردم القاء شبهه می کنند که گویا این دولتها بی طرف بوده به فکر مردمند و اگر میلیونها کارگر بیکار می شوند در عوض دولتها جلوی فرار مالیاتی را نیز می گیرند و از سرمایه داران گردن کلفت حساب و کتاب پس می خواهند. سرگرمی مردم از طریق مطبوعات شروع می شود، افکار از بیماری مزمن نظام سرمایه داری به سوی “خرابکاری و سوء استفاده“ افراد معینی منحرف می گردد و پس از گذشت سالها و بازی و نمایش حقوقی سرمایه داران با گردنهای افراشته و طلبکارانه به دنبال کار خود می روند زیرا هیچ قانونی وجود ندارد که بر اساس آن بتوان میزان پاداشتهای صاحبان بانکها، بیمه ها، و صنایع را محدود و یا ممنوع کرد. این نوع پاداشت شکل قانونی دزدی اموال عمومی است و مشهور است که دزدان بزرگ که آفتابه ندزدیده اند قابل تعقیب نیستند. خود دولت اما با خرید سهام بی پشتوانه از ثروت عمومی و مالیات مردم به انجام بزرگترین اختلاس مالیاتی مشغول است تا بانکها و بیمه ها را نجات دهد. همه تبهکاران به عنوان ناجیان به میدان آمده اند. این تبهکاران همان کسانی هستند که تا دیروز قصد داشتند همه چیز را به زور خصوصی کنند و به شرکتهای بزرگ به فروش برسانند. اینها همان کسانی هستند که در مورد معجزه خصوصی سازی داد سخن می دادند و مسئولیتها را از گردن دولتها بر می داشتند و به گردن مردم عادی منتقل می کردند تا در زمان بحران راه فرار از مسئولیت را داشته باشند. این تبهکاران همان کسانی هستند که به بهانه جهانی شدن سرمایه و تقویت نیروی رقابت از افزایش حقوق کارگران جلو می گرفتند و حقوق دموکراتیک مردم را لگدمال کرده به بهانه مبارزه با تروریسم به سانسور پرداخته و کنترل عمومی را بعهده گرفته قوانین اساسی را به زیر پا گذارده و ماشینهای عظیم شستشوی مغزی تعبیه کرده اند. حال همه آنها گربه های عابد و زاهد و مسلمان شده اند. آنها چنین جلوه می دهند که گویا غافلگیر شده اند و گول فریبکاری چند تا آدم حریص و کلاه بردار را خورده اند. آیا می توان این دروغ ها را باور کرد؟ جرج بوشها همیشه دروغ گفته اند وتاریخی که آنها می نویسند تاریخ دروغهاست و نمی توان به آنها اتکاء کرد. تاریخ سرمایه داری تاریخ جرج بوشهاست.
حال ببینیم که لنین در باره نقش سرمایه مالی در دوران امپریالیسم چه می گوید: “ ولی واقعیات دهشتناکی که به سیادت الیگارشی مالی مربوطست چنان آشکار و عیانست که در همه کشورهای سرمایه داری خواه در آمریکا، خواه در فرانسه، خواه در آلمان نشریاتی بوجود آمده که گرچه در آنها از نظریات بورژوائی پیروی می شود ولی با این حال الیگارشی مالی را بطور تقریبا صحیحی تصویر می کند و آنرا بنحوی که البته جنبه خرده بورژوائی دارد مورد انتقاد قرار می دهد.
در راس تمام مسایل باید آن “سیستم اشتراکی“ را قرار داد که فوقا چند کلمه ای در باره آن صحبت شد. مثلا هایمان اقتصاددان آلمانی که تقریبا می توان گفت زودتر از دیگران باین موضوع توجه کرده است ماهیت قضیه را چنین توصیف می کند:
“شرکت اصلی (که ترجمه تحت الفظی آن “شرکت-مادر“ است) بتوسط یکی از مدیران کنترل می شود، این شرکت بنوبه خود بر شرکتهای وابسته بخود(“شرکتهای دختر“) و شرکتهای اخیر بر “شرکتهای نوه“ و قس علیهذا تسلط دارند. بدینطریق با داشتن سرمایه ای که آنقدرها هم هنگفت نباشد می توان بر رشته های عظیمی از تولید تسلط داشت. در حقیقت هم وقتی داشتن 50 در صد سرمایه همیشه برای کنترل شرکت سهامی کافی باشد، در اینصورت مدیر شرکت برای اینکه بتواند 8 میلیون سرمایه “شرکتهای نوه“ را تحت کنترل خود قرار دهد، کافیست فقط یک میلیون سرمایه داشته باشد. و اگر این “آمیختگی“ از این هم فراتر رود، آنگاه می توان با یک میلیون سرمایه 16 میلیون، 32 میلیون و بیشتر را تحت کنترل قرار داد.
در حقیقت هم تجربه نشان می دهد برای اداره امور یک شرکت سهامی در اختیار داشتن 40 در صد سهام کافیست، زیرا قسمت معینی از سهامداران پراکنده و جزء عملا هیچگونه امکان برای شرکت در جلسات عمومی و غیره را، ندارند. “دموکراسی شدن“ سهامداری که سفسطه جویان بورژوآ و “باصطلاح سوسیال دموکراتهای“ اپورتونیست از آن انتظار دارند(یا وانمود می کنند که انتظار دارند) به “سرمایه جنبه دموکراتیک بدهد“ و بر نقش و اهمیت تولید کوچک بیفزاید و قس علیهذا، در ماهیت امر چیزی نیست جز یکی از شیوه های تشدید قدرت الیگارشی مالی. ضمنا بهمین جهت است که در کشورهای سرمایه داری مترقی تر یا قدیمی تر و “مجرب“ تر قانون، انتشار سهامهای کوچکتر را مجاز می شمارد. در آلمان قانون اجازه انتشار سهام کمتر از 1000 مارکی را نمی دهد و سلاطین مالی آلمان به انگلستان که در آن قانون، انتشار سهام یک پوند استرلینگ(= 20 مارک، قریب 10 روبل) را هم اجازه می دهد با حسرت می نگرند. ... ولی “سیستم اشتراک“ نه تنها موجب افزایش عظیم قدرت انحصار طلبانست، بلکه علاوه بر آن به آنها اجازه می دهد بدون مجازات بهر عمل مظنون و کثیفی مبادرت ورزند و مردم را بچاپند، زیرا رهبران “شرکت-مادر“ رسما یعنی به موجب قانون در مقابل اعمال “شرکت-دختر“ که “مستقل“ محسوب شده و بتوسط آنها می توان هرکاری را “از پیش برد“ هیچگونه مسئولیتی ندارند. اینک نمونه ای که ما از شماره ماه مه سال 1914 مجله آلمانی “بانک“ بدست آورده ایم: “شرکت سهامی پولاد فنری“ در کاسل چند سال قبل یکی از پردرآمد ترین بنگاههای آلمان بشمار می رفت. ولی در نتیجه سوء اداره، کار را به جائی رساند که بهره سهام از 15 در صد به صفر درصد تنزل نمود. بطوریکه معلوم شد هیئت مدیره بدون اطلاع سهامداران مبلغ 6 میلیون مارک بیکی از “شرکتهای دختر“ خود بنام “هاسیا“ که سرمایه اسمی آن فقط چند صد هزار مارک بود وام داد. در باره این وام که تقریبا سه بار بیش از سرمایه سهامی “شرکت-مادر“ است، در ترازنامه شرکت، هیچگونه اشاره ای نشد، از نقطه نظر حقوقی این سکوت کاملا قانونی بود و ممکن بود دو سال تمام هم بطول انجامد. زیرا هیچیک از مقررات “قانون بازرگانی بدینوسیله نقض نمیشد. رئیس شورای نظارت که بسمت مسئول ترازنامه های جعلی را امضاء می کرد ریاست اطاق بازرگانی کاسل را عهده دار بود و هنوز هم عهده داراست. سهامداران از این وامی که به شرکت “هاسیا“ داده شده بود فقط مدتها بعد مطلع شدند یعنی هنگامی که معلوم شد این عمل اشتباه بوده است“...(نویسنده باید اشتباه را در گیومه می گذاشت)...“و فقط هنگامی که سهام شرکت “پولاد فنری“ در نتیجه اینکه افراد آگاه از جریان قضایا، شروع به فروش آنها نمودند تقریبا صد در صد تنزل کرد...
...“این نمونه تیپیک تردستی با ترازنامه ها که از امور عادی شرکتهای سهامی است برای ما روشن می سازد چرا هیئت های مدیره شرکتهای سهامی با آرامش خاطری بمراتب بیش از کارفرمایان خصوصی به معاملات توام با ریسک مبادرت می ورزند. تکنیک نوین تنظیم ترازنامه ها نه فقط به آنها امکان می دهد معاملات توام با ریسک را از سهام داران متوسط پوشیده دارند بلکه علاوه بر آن به کسانیکه بیش از همه در کار ذینفعند اجازه می دهد در صورت عدم موفقیت در این اقدام از طریق فروش به موقع سهام مسئولیت را از گردن خود دور سازند و حال آنکه کارفرمای منفرد در مقابل تمام کارهای خود باید شخصا حساب پس دهد...“(تاریخ نگارش بهار سال 1916یعنی 93 سال پیش).
لنین 93 سال پیش وضعیتی را توصیف می کند که امروز در مقابل ماست و مارکس قبل از وی به آن در مورد نقش سرمایه و عواقب رشد، تمرکز و تراکم آن پرداخته بوده است. امری که خود در اثر تجربه و تکرار در 93 سال پیش اتفاق افتاده و قوانینش را لنین بر ملا کرده است دیگر نمی توان در سال 2009 از آن به عنوان یک حادثه و یا اتفاق غیرمترقبه سخن گفت. در این جا سخن بر سر قاعده است. شرکتهای سهامی و بازار بورس برای گوش بریدن مردم است تا ثروتمندان را ثروتمند تر و فقیران را مسکین تر نموده بار خطر ریسک را به گرده مردم عادی بیاندازد. در این عرصه دولتمردان و سیاست مداران که سبیلشان توسط سرمایه داری بزرگ چرب می شود در جانب تبهکاران ایستاده اند. همان دولتمردانی که تا دیروز مدعی بودند دولت سرمایه دار خوبی نیست و باید خود را از عرصه اقتصاد عقب بکشد و شتابان اموال عمومی را خصوصی می کردند و خودشان در هیاتهای مدیره این شرکتها همه کاره می شدند، حالا موافقند که دولتها در اقتصاد و تولید و سیستم بانکی دخالت کنند و زیر بال این ورشکستگان به تقصیر را بگیرند و آنها را نجات دهند. دولتهای نالایق دیروزی برای امر اقتصاد بیکباره ناجیان لایق امروزی برای نجات اقتصاد می شوند. این همه صحنه سازی برای فریب مردم است.
بحران سرمایه داری را تنها با سرنگونی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم می توان از میان برد راه دیگری وجود ندارد.
زنده باد سوسیالیسم نابود باد سرمایه داری
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 110 اردیبهشت ماه 1388 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org