جهانی شدن سرمایه امپریالیسم“جهانی شدن سرمایه امپریالیسم” منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)

۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه

آغاز فروپاشی سوسیالیسم درشوروی(پایان)
یک بازنگری مجدد

ماهی از سر می گندد
طبقۀ نوخاستۀ سرمایهﺩاری در شوروی پس از کسب قدرت
سیاسی توسط رویزیونیستﻫﺎ و فساد از بالا پدید آمد


بورژوازی در قدرت، کارخانه، زمین، پول، ارتباطات، ارتش، پلیس، زندان، سازمان امنیت، ویلاها و... خود را دارد و در سراسر جامعه انگشت نما و قابل لمس است. دولتش می تواند رسانهﻫﺎﻯ گروهی را به کار گیرد و بورژوازی را برای نمایشات اعتراضی به خیابانﻫﺎ بکشاند و توسط آنها خرده بورژوازی متزلزل را مسلح کند و بر ضد طبقۀ کارگر به کار گیرد. دشمن طبقاتی در مقابل شما به صورت فیزیکی صف آرائی کرده است و شما در میدان جنگ می دانید چه کسی را و چگونه و از کدام جناح و با کدام قدرت آتشبار مورد حمله قرار دهید. در مورد "بورژوازی سرنگون شده" که طبقهﺍﻯ است فاقد وسایل تولید و قدرت سیاسی و وسایل ارتباط جمعی و پراکندگی سازمانی، وضع به این صورت نیست. سازمان بورژوازی بر هم می ریزد، فاقد ارتش و پلیس و سازمان امنیت و دستگاه قضائی و تبلیغاتی است. بورژوازی سرنگون شده در حقیقت بورژوازی متلاشی شده است. قدرت این بورژوازی متلاشی و فروپاشیده در بینش سنتی وی، در عادت کهنۀ مردم، در جهل عمومی و تبلیغات خارجی نهفته است. شکل طبقات و شکل مبارزۀ طبقاتی باید به کلی فرق کند و منطبق با شرایط جدید گردد. این فرق را استالین دید و متناسب با آن به مبارزۀ طبقاتی ادامه داد. برخی مفهوم طبقات و مبارزۀ طبقاتی را مخلوط می کنند. این تفاوت در جامعۀ سوسیالیستی شوروی به روشنی معلوم است. بورژوازی به مثابۀ طبقه معدوم شده ولی مبارزۀ طبقاتی از بین نرفته است. حزب کمونیست به منزلۀ حزب طبقۀ کارگر بر سر کار است، دیکتاتوری پرولتاریا به منزلۀ عامل سرکوب دشمن طبقاتی، خرابکاران، گروهﻫﺎﻯ آدمکش و جاسوسان کار خویش را به پیش می برد. افراد پراکندۀ طبقۀ مسلط گذشته اکنون به صورت خرابکار و تروریست ظاهر می شوند و نه به صورت نمایشات تودهﺍﻯ. آنها برای دشمنان خارجی جاسوسی می کنند، در تولید و دانشگاه اخلال می کنند، آنها پلاتفرمی برای مبارزه با حزب کمونیست ندارند کارشان پچ پچ و بدگوئی و ایجاد افکار عمومی از راه درگوشی و جعل تاریخ است. تروتسکیستﻫﺎ بهترین نمونۀ این تفالهﻫﺎ هستند. کار آنها نفوذ در حزب، نفوذ در دستگاه دولتی، به کف آوردن بوروکراسی است تا با ایجاد فساد در دستگاه دولتی و حزبی ماهیت دیکتاتوری پرولتاریا را تغییر دهند. طبقهﺍی که از این تلاش به وجود می آید، طبقۀ نوخاستهﺍﻯ است که مالک وسایل تولید نیست ولی از نظر رفاه اجتماعی و نقشی که در جایگاه توزیع ثروتﻫﺎﻯ جامعه اشغال کرده است از امتیازات ویژهﺍﻯ برخوردار است. این طبقۀ نوخاسته، بوروکراسی دولتی را به خدمت خود گرفته است. ماهی از سر گندیده است و تئوریﻫﺎﻯ رویزیونیستی این طبقه که نظریات جدیدی نیست ساخته و پرداختۀ ذهنﻫﺎئی هستند که می خواهند وضعیت جدید خود را توجیه کنند و آن را ابدی جلوه دهند. این دستگاه مافیائی بود که فروپاشی شوروی را موجب شد. این سخنان را ما از آن جهت نمی گوئیم که قصد داشته باشیم "متعصبانه" از استالین دفاع کنیم. هرگز! سخن بر سر جوامع آتی سوسیالیستی در جهان است. سخن بر سر ایران سوسیالیستی است. آیا در ایران سوسیالیستی نیز ما می توانیم پس از سرنگونی بورژوازی مدعی شویم که طبقات در ایران هنوز موجود است و آب از آب تکان نخورده است؟ پس برای چه انقلاب کردیم؟ مگر قرار نبود طبقات را از بین ببریم؟ نابودی طبقات پس به چه مفهوم است؟ مگر مارکسیسم به ما نیآموخته که برای محو طبقات باید تمام شرایط مادی رشد آن را که ریشه در تولید جامعه دارد از بین برد؟ در شوروی این کار شد و در ایران آینده هم این کار می شود. نه در ایران و نه در شوروی نمی شود دون کیشوت وار تودهﻫﺎﻯ کارگر را علیۀ طبقۀ بورژوازی که حضورش در صحنه معلوم نیست بسیج کرد. در این بسیج، شما هم از حمایت دولت، حمایت ارتش، حمایت پلیس، حمایت سازمان امنیت و اتحادیهﻫﺎﻯ کارگری و هم از حمایت سازمانﻫﺎﻯ دموکراتیک برخوردارید ولی دشمن شما شکل فیزیکی به عنوان طبقه ندارد. شما در کدام عرصۀ مبارزات طبقاتی یعنی در عرصهﻫﺎﻯ سه گانۀ سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک می خواهید این مبارزه را به پیش برید؟ آیا به جز عرصۀ مبارزۀ ایدئولوژیک راه دیگری می ماند؟ پس مبارزۀ طبقاتی در عین محو طبقات به مفهوم کلاسیک ادامه دارد و این مبارزه به طور عمده در عرصۀ مبارزۀ ایدئولوژیک صورت می گیرد. مبارزهﺍﻯ سخت، طولانی علیۀ عمال خرابکار و پر از مکر و حیلۀ دشمن. در شوروی انقلاب فرهنگی عظیمی صورت گرفت، مدارس و دانشگاهﻫﺎ مجانی شدند، به آموزش و پرورش اهمیت خاص داده شد، شوروی برای کودکان بهشت بود. سانسور کتب از میان رفت و کسی را دیگر به جرم خواندن کتب کمونیستی زندانی نکرده و شکنجه نمی دادند. کلاسﻫﺎﻯ تدریس دروس کمونیستی و دانشگاهﻫﺎﻯ کمونیستی تأسیس شد. امر پژوهش به یک امر ملی بدل گردید. تاریخ جهان بر اساس اصول مبارزۀ طبقاتی تنظیم شد و مهرش را بر تاریخ بشریت زد. اردوگاهﻫﺎﻯ جوانان برای کار فرهنگی و ایدئولوژیک پدید آمد، هنر و ادبیات از ریشه تغییر کرد و در تمام این عرصهﻫﺎﻯ نظری و جهان بینی مبارزۀ سختی درگرفت و ادامه یافت. دولت شوروی در عرضۀ فن آوری به اوج قدرت و توانائی رسید، نیروگاهﻫﺎﻯ اتمی بنا کرد، به فن آوری اتمی دست یافت، ناوگان فضائی و دریائی عظیمی ایجاد کرد. تانکهای "تی-34"، موشکﻫﺎﻯ کاتیوشا "اُرگَ استالین" و هواپیماهای شکاری "ایل-2" پوزۀ فاشیستﻫﺎ را درهم شکست. اینها دستآوردهای فرهنگی خلقﻫﺎﻯ شوروی بعد از انقلاب اکتبر بود. در دوران استالین جنبش معنوی عظیمی بپا گردید نسلﻫﺎﻯ کاملی از جوانان شوروی در کلوپﻫﺎﻯ روستائی با فیلمﻫﺎﻯ مستند، پیشرفتﻫﺎ و دستآوردهای بزرگ سوسیالیسم آشنا شدند. این در زمانی بود که نه تلویزیونی در جهان وجود داشت و نه به صورت امروز رادیو. رادیو یک محصول تجملی برای خانوادهﻫﺎﻯ ثروتمند بود. مردم شوروی روح برادری و اتحاد را درک می کردند و می دیدند که چگونه با تکیه بر نیروی خود نیروگاه عظیم برق دنیپر راه اندازی شد و برق را به سراسر شوروی رسانید. لنین می گفت سوسیالیسم یعنی الکتروفیکاسیون، یعنی کشور را برقکشی کنیم و شبکۀ برق را به همه جا برسانیم تا بتوانیم رادیو داشته باشیم تا بتوانیم سوسیالیسم را تبلیغ کنیم. تمام این زمینهﻫﺎﻯ مادی انقلاب فرهنگی در زمان استالین برپا شد. بر اساس تودهﺍﻯ کردن کسب علوم و بسیج فرزندان زحمتکشان و میدان دادن به استعدادهای نهفته در خلق، بی سوادی را نه تنها برافکند بلکه به اعتلای بی نظیر علوم میدان داد. در اینجا سخن بر سر پیشرفتﻫﺎﻯ مادی و معنوی شوروی سوسیالیستی به رهبری حزب کمونیست و رفیق استالین نیست. سخن بر سر برملا کردن گوشهﺍﻯ از دورغﻫﺎ و افتراآت عظیمی است که به شوروی می زنند تا سوسیالیسم را بی اعتبار گردانند. ما بارها گفته و باز هم می گوئیم رفیق استالین به هر صورت در جبهۀ کمونیستﻫﺎ قرار داشت و برای استقرار سوسیالیسم رزمید. وی معمار بزرگ ساختمان سوسیالیسم در شوروی، سازندۀ بزرگ فرهنگ نوین مردم شوروی، رهبر کبیر انقلاب فرهنگی، و قهرمان بزرگ جنگ میهنی ضد فاشیستی در جهان بود. دولت پرولتری در زمان استالین هرگز نسبت به رشد افکار بورژوائی بی تفاوت نماند. این دروغﻫﺎ را دشمنان "چپ" سوسیالیسم می گویند که از حمله از جناح راست طَرفی نبستهﺍند. تجربۀ شوروی در چین کمونیست به نحو دیگری به کار گرفته شد. در آنجا برای مبارزه با افکار بورژوائی به انقلاب فرهنگی پرولتری دست زدند. آنها انفلاب را می خاستند با همان ابزاری به سرانجام برسانند که شرایط عینی در اختیار آنها گذارده بود. درک آنها از آن، از آن حدی که اجرا کردند بیشتر نبود. برخوردی که آنها کردند تا حد نفی نیهیلیستی دستآوردهای بورژوازی و نه نفی دیالکتیکی این دستآوردها پیش رفت. ولی می خواستند نهاد انسانﻫﺎ را تغییر دهند و انقلابی در روان اجتماعی بکنند که مبارزهﺍﻯ در عرصۀ ایدئولوژیک بود. آنها می خواستند امتیازات را از بین برده و تودهﻫﺎﻯ مردم را از بی تفاوتی به در آورده، به کار سیاسی و آموزش سیاسی بکشانند. این آموزش رفقای چینی از ادامۀ مبارزۀ طبقاتی در شوروی بود که مائو از آموزگار بزرگش استالین آموخته بود و جمعبندی کرده بود. بگذریم از این که تحولات در چین در شرایط نوین، در تحت تناسب جدیدی از نیروهای طبقاتی در عرصۀ جهان، در شرایط آرامش و حمایت عظیم اتحاد شوروی و اردوگاه قدرتمند سوسیالیستی انجام می گرفت. تحولات شوروی در دوران استالین تنها متکی به نیروی خود آنها بود، تناسب قوای طبقاتی به نفع امپریالیستﻫﺎ و فاشیستﻫﺎ بود. کار رهبری استالین کاری بزرگ، غول آسا و کارستان بود. آنها تناسب قوای جهانی را نیز تغییر دادند. برخی مائوئیستﻫﺎﻯ بیچاره برای ایجاد محبوبیت برای مائو از لجن پراکنی و دروغگوئی در مورد استالین اباء ندارند. این مالیخولیائیﻫﺎ فکر می کنند هر چقدر در مورد استالین دروغ بگویند و خدماتش را بی ارزش جلوه دهند نقش مائو تسه دون برجسته می شود. حال آن که مشک آن است که خود ببوید و نه آن که عطار بگوید. طبیعتاً مائوتسه دونگ از رهبران برجسته جنبش کمونیستی جهانی بود و خدمات فراوان به انقلاب چین و آزادی آن کشور کرد ولی نقش وی با نقش لنین و استالین که برای نخستین بار سوسیالیسم را بنا می کردند و برخلاف جریان آب شنا می نمودند و تئوریسینﻫﺎ و رهبران سترگی بودند قابل قیاس نیست. چنین مدعیانی از تاریخ جنبش کمونیستی بی خبر بوده و بی خبر هستند. آنها در بهترین حالت کاریکاتورهای تروتسکی می باشند.
بهر صورت کلی گوئیﻫﺎﻯ روشنفکرانه حلال هیچ درد و مشکلی نیست و کمکی نیز به ساختمان جامعۀ سوسیالیستی در ایران نمی کند. در ایران سوسیالیستی نیز همین پرسشﻫﺎ مجدداً بر روی میز و دستور کار قرار دارد و باید به آنها همان گونه که استالین پاسخ گفت، جواب داد. اگر پیغمبرانی یافت می شوند که پاسخﻫﺎﻯ آماده و مؤثری دارند که در عمل نتیجۀ اجتماعی دارد و نه بحث دانشگاهی در اطاق گرم کار، بفرمایند، این گوی و این میدان. به نظر ما تنها تحلیل مشخص از شرایط مشخص راهگشاست و این کار در شوروی صورت گرفته است. به جز نظریات استالین و پیشنهادات وی کسی راه حلی نداشت که ارائه دهد. ادارۀ یک کشور را نمی شود تا رسیدن پیشنهادات بی عیب و اشکال به تأخیر انداخت، نمی توان از ترس اشتباه، کار را تعطیل کرد. این درک خرده بورژوائی از مسائل است. کمونیستﻫﺎ در عمل راه حلﻫﺎ را می یابند و با تکیه بر اصول انتقاد و انتقاد از خود آن را اصلاح می کنند و تئوریزه می نمایند. تمام تاریخ تئوریﻫﺎﻯ مارکسیسم تاریخ تعمیم تجارب عملی علوم اقتصاد، سیاست، فلسفه و علوم تجربی و دانشگاهی می باشد.
طبقۀ نوخاستۀ سرمایهﺩاری در شوروی پس از کسب قدرت سیاسی توسط رویزیونیستﻫﺎ و فساد از بالا پدید آمد. زیرا توزیع اجتماعی عادلانه و سوسیالیستی نبود، اهرمﻫﺎﻯ نظارت دستگاه دولت و رهبری حزب کافی نبود، روبنا بر زیر بنا تأثیر کرد و این همان تأثیر متقابل و دیالکتیکی روبنا به زیر بناست. این خطر هنوز هم برای همۀ جوامع سوسیالیستی آتی نیز پا برجاست. هنوز هم کسی نسخۀ روشنی به جز آن چه استالین گفت که باید به مبارزۀ نظری، ایدئولوژیک و فرهنگی دامن زد و سطح جهل عمومی را کاهش داد، ارائه نکرده است. پرگوئی روشنفکرانه که محصول بی مسئولیتی و خودنمائی است نمی تواند کار ادارۀ یک کشور چند ده میلیونی و یا میلیاردی را به پیش برد. در موقع خطر شما نشانهﺍﻯ از این روشنفکران پرگو و پر مدعا که نسخۀ همۀ دردها را دارند پیدا نمی کنید. اتفاقاً همینﻫﺎ همان دشمنان طبقاتی پرولتاریا هستند که با غرغر و مبارزۀ ایدئولوژیک تخم یأس و ترسیم منظرۀ رسیدن به بن بست را برای شما به نمایش می گذارند. کمونیستﻫﺎ زنده اند، در مبارزۀ طبقاتی شرکت فعال می کنند، تغییر شکل ویروسﻫﺎﻯ بورژوازی را که می خواهند خود را با شرایط جدید تطبیق دهند درک می کنند و آنها را بی ضرر می نمایند. این مبارزۀ طبقاتی تا به امروز هم ادامه دارد. همین امروز هم ما شاهدیم که تهاجم ایدئولوژیک بورژوازی امپریالیستی توسط اندیشمندان و رسانهﻫﺎﻯ گروهیﺍش و باجﻫﺎﻯ مادی چقدر قربانیان "دو آتشۀ کمونیستی" بر جای گذشته است. "کمونیستﻫﺎئی" که شکنجه نشده به اظهار ندامت دست زدهﺍند و نشان دادهﺍند که از همان روز نخست به این اعتقادات تظاهر می کردهﺍند. هیچ کمونیستی نمی تواند به نفی کمونیسم بپردازد زیرا کمونیسم علم است. زیرا فیزیک و شیمی علمند، زیرا زمین کروی است و به زور کلیسای کاتولیک نمی شود آن را مسطح جلوه داد، نمی شود آدم و حوا را به جای تئوری تکامل تدریجی انسان گذاشت. کسانی که این کار را می کنند، مدرن و ضد "سنت" نیستند، خود فروش و عوامفریبند و برای خیانت خویش توجیه دلبخواه و مُسکن درد می آفرینند. کمونیسم همیشه مدرن است و این سرمایهﺩاری است که سنتی است و سنت گندیدهﺍش فرتوت است و عمرش از کمونیسم بیشتر. این بیماری خطرناک است که جان سخت است و هر بار با بحرانﻫﺎ و بی خوابیﻫﺎﻯ ادواریش، میلیاردها مردم را بی خانمان می کند و ثروتﻫﺎﻯ جامعه را برای شادیش می سوزاند. این سرمایهﺩاری سنتی است که با جنگﻫﺎ و سیاستﻫﺎﻯ استعماری ننگی برای بشریت است. کمونیستﻫﺎ باید برای نابودی این اژدها متحد شوند. به هر صورت رفیق استالین از ما بود و ما در جبهۀ رفیق استالین بر ضد این دیوها و عفریتﻫﺎ و اژدهای سرمایهﺩاری می رزمیم.


پایان

* * * * * * *

زنده بادسوسیالیسم، این پرچم نجات بشریت

وینستون چرچیل:

«برای روسیه سعادتی بزرگ بود که در سالﻫﺎﻯ سخت ترین آزمونﻫﺎ، فرماندهی خردمند و تزلزل ناپذیر، یوسف ویساریونویچ استالین آن را رهبری می کرد. وی شخصیتی برجسته، مورد تحسین زمان، بیرحم چه در حین کار و چه هنگام گفتگو بود، شخصیتی که حتی مرا که در مجلس انگلیس تربیت شدهﺍم یارای مقابله در برابرش نبود. این نیرو در استالین چنان عظیم بود که وی هم چون شخصیتی بی همتا در میان رهبران همۀ زمانﻫﺎ و همۀ خلقﻫﺎ به نظر می رسید. تأثیر و نفوذ وی بر مردم فوقﺍلعاده بود. در روزهای برگزاری کنفرانس یالتا هنگامی که او به سالن کنفرانس وارد می شد همگان گوئی هم چون یک تیم از جا بر می خاستیم و شگفت آن که به حالت خبردار می ایستادیم. استالین دارای خردمندی ژرف، منطقی هوشمندانه، فارغ از هرگونه هراس بود. او استاد بی همتای یافتن راه برون رفت از چاره ناپذیرترین اوضاع بود... او انسانی بود که دشمن خویش را به دست دشمنان خویش نابود می کرد و ما را که آشکار امپریالیست می نامید وادار می نمود که با امپریالیستﻫﺎ بجنگیم.
او روسیه را با خیش تحویل گرفت و با اسلحه بر جای گذاشت. هرچه که همه دربارۀ استالین بگویند، تاریخ و مردم، چنین اشخاصی را از یاد نخواهند برد».

........

«تاریخ به ما می گوید آن طبقه یا گروه اجتماعی که در تولید اجتماعی نقش عمده را بازی می کند و وظائف عمدهﻯ تولید را در دست دارد به مرور زمان ناگزیر باید صاحب اختیار این تولید شود. زمانی بود، مانند دوران مادرشاهی، که زنان صاحب اختیار تولید شمرده می شدند. آیا علت این موضوع چه بود؟ علت آن بود که در تولید آن زمان یعنی در زراعت بدوی، زنان نقش عمده را ایفاء می کردند و وظایف عمده را اجراء می نمودند و حال آن که مردان در جستجوی جانوران در جنگلﻫﺎ می گشتند. سپس زمان دیگری رسید، که زمان پدرشاهی بود، و در آن وضع مسلط در تولید، به مردان انتقال یافت. چرا این تغییر واقع شد؟ زیرا در تولید آن روزی، یعنی اقتصاد شبانی، که در آن مهم ترین افزارهای تولید عبارت بود از نیزه و کمند و تیر و کمان، وظیفهﻯ عمده را مردان اجرا می کردند... سرانجام زمان دیگر یعنی دوران تولید بزرگ سرمایهﺩاری درمیرسد، که در آن پرولتارها به اجرای نقش عمده در تولید می پردازند وکلیهﯼ وظایف عمدهﯼ تولید به دست آنان می افتد و بدون آنها تولید حتی یک روز هم دوام نمی آورد ( اعتصاب همگانی را بیاد آوریم). در این زمان سرمایه داران نه تنها برای تولید لازم نیستند بلکه مانع آنند. معنی این سخن چیست؟ معنی این سخن آن است که یا باید هرگونه زندگی اجتماعی سراپا منهدم گردد ویا این که پرولتاریا، دیر یا زود ولی ناگزیر، صاحب تولید معاصر و یگانه مالک آن یعنی مالک سوسیالیستی آن شود.
بحرانﻫﺎی صنعتی معاصر که فاتحهﻯ مالکیت سرمایه داری را می خوانند و مسئلهﯼ یا سرمایه داری یا سوسیالیسم را به طور قطعی مطرح می سازند، این نتیجه گیری را کاملاً مبرهن کرده. طفیلی گری سرمایه داری و ناگزیری پیروزی سوسیالیسم را آشکار می گردانند.
این است برهان دیگری که بر ناگزیری سوسیالیسم پرولتاری مارکس ذکر می کند:
سوسیالیسم پرولتاری مبتنی بر مبانی علمی مذکور درفوق است نه بر عواطف احساساتی و "عدالت" تجریدی و عشق و علاقه نسبت به پرولتاریا.