جهانی شدن سرمایه امپریالیسم“جهانی شدن سرمایه امپریالیسم” منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

تکامل در وحدت، سرشت مارکسیسم است(17)


دوران گذار

انتقال سرمایه داری به کمونیسم با یک جهش صورت نمی گیرد. میان این دو نظام اجتماعی، اقتصادی یک دوران انتقالی کم و بیش طولانی است، دورانی که قدرت سیاسی یعنی دولت پرولتری همچنان باقی خواهد ماند و راه را برای رسیدن به جامعه بی طبقه هموار خواهد ساخت. این دوران انتقالی در همه جا یکسان و یکنواخت نیست و بدون شک از یک کشور به کشور دیگر فرق می کند، معذالک یک رشته خطوط کلی هست که در همه جا مشترک است و این خطوط کلی را مارکس در اثر تئوریک دیگری در باره سوسیالیسم علمی یعنی در "انتقاد از برنامه گوتا" برنامه ای که ثمره وحدت غیراصولی حزب سوسیال دمکرات آلمان با پیروان لاسال است تشریح می کند. در این اثر جامعه سوسیالیستی، یعنی مرحله اول نظام کمونیستی، چنین توصیف می شود׃ "در اینجا سر و کار ما با آنچنان جامعه کمونیستی نیست که بر مبنای خاص خود تکامل یافته باشد، بلکه با آنچنان جامعه ایست که تازه از درون جامعه سرمایه داری بیرون میاید و لذا از هر لحاظ اعم از اقتصادی، اخلاقی و فکری هنوز مهر و نشان جامعه کهنه ای را که از بطن آن بیرون آمده است با خود دارد." اینکه این مهر و نشانهای اقتصادی، اخلاقی و فکری کدامند، چه اشکالی در دوران گذار پیدا می کنند، چگونه تکامل میابند و در جامعه سوسیالیستی چه صورتی بخود می گیرند، با توضیحاتی همراه نیست، اما یک امر مسلم است و آن اینکه جامعه سوسیالیستی آنچنان جامعه ای است که در آن وسایل تولید همه در مالکیت اجتماعی اند و هر کس بهمان اندازه که محصول به جامعه تحویل می دهد منهای مخارجی که برای پیشرفت و رفاه جامعه ضروری است، از جامعه محصول دریافت می کند، نتیجه آن اینکه هر کس باید کار کند و آنکه کار نمی کند لقمه نانی هم به او تعلق نمی گیرد.

مارکس در باره مهر و نشان هائی که سوسیالیسم از جامعه سرمایه داری به ارث می برد توضیحی نمیدهد. در انتقاد از برنامه گوتا فی المثل گفته می شود که توزیع محصولات در سوسیالیسم مانند سرمایه داری نیست. او فقط تذکر می دهد که در سوسیالیسم کار کننده روزانه یا ماهانه برگه ای، ورقه ای دریافت می کند حاکی از اینکه که مقداری کار به جامعه تحویل داده است. سپس با این ورقه به انبار کالاهای مصرفی مراجعه می کند و بهمان مقدار محصول دریافت می دارد. در نزد مارکس این فقط شکل بیان مسئله توزیع در سوسیالیسم است. چون بهر تقدیر باید ارزش کار کارگر را اندازه گرفت، ارزش محصولات را نیز باید شناخت تا بتوان برابری مقادیر مخصولات را تعیین کرد. مارکس چگونگی توزیع را در سوسیالیسم پیروزمند که هر جا با واقعیت خاص خود روبروست به دولت کارگری واگذار کرده است. با اینکه مارکس و انگلس از زوال دولت در جامعه کمونیستی سخن می رانند که از ماهیت دولت بمثابه دستگاه ستم یک طبقه بر طبقه دیگر استنتاج کرده اند و بهمین جهت برآنند که در جامعه بی طبقه دولت نیز محلی از اعراب پیدا نمی کند و زوال می یابد. آنها در حدود همین حقیقت کلی که یک پیش بینی علمی است باقی میمانند. اینکه در آن زمان چه وظایفی از دولت باقی می ماند و به چه شکلی به مرحله اجراء در می آید به آیندگان محول ساخته اند. مارکس در پاسخ این سئوال که "در جامعه کمونیستی دولتمداری دچار چه تحولاتی خواهد شد یا بعبارت دیگر کدام یک از وظایف اجتماعی در آن زمان باقی خواهد ماند که با وظایف دولت امروزی همانند باشد" می گوید׃ "به این سئوال فقط علم می تواند پاسخ دهد". در اینجا سخن بر سر آموزش مارکس و انگلس نیست که هر علاقه مندی می تواند به آثار این بزرگان مراجعه کند، سخن ما در باره مورد مشخص انقلاب سوسیالیستی در روسیه است که کاملا در انطباق با آموزش مارکس و انگلس و تکامل آن است. لنین با شناخت عمیق از تئوری های مارکس، با شناخت عمیق از جوانب گوناگون جامعه روسیه، با هدف گرفتن ساختمان سوسیالیسم به عبارت دیگر با شناخت تئوری، واقعیت موجود و هدف و اضافه کنیم با نبوغ و قریحه آفریننده خود راه بسوی ساختمان سوسیالیسم را هموار ساخت. لنین اختر تابنده ای بود که در هر لحظه بر راهی که می بایست در پیش گرفت پرتو می افکند. اگر مهر و نشانهای جامعه کهنه در جامعه سوسیالیستی اجتناب ناپذیر است، بطریق اولی، دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم نمی تواند از چنین مهر و نشانهائی بدور بماند. "کلمه گذار بچه معنی است؟ آیا بکار بردن آن در اقتصاد به این معنی نیست که در ساخت مشخص عناصری، اجزائی، تکه پاره هائی، هم از سرمایه داری و هم از سوسیالیسم است(لنین) مسلم است که از همان فردای انقلاب سوسیالیستی سوسیالیسم در جامعه برقرار نمی گردد. معایب فکری و اخلاقی که مارکس از آنها سخن به میان می آورد مانند تن آسائی، ولنگاری، عدم مراعات انضباط کار، حب جاه و مقام که خود سرچشمه مفاسد بیشماری است.اگوئیسم، منافع خود را بر هر چیز برتر شمردن.... محصول قرنها جامعه طبقاتی بویژه سرمایه داری است که حتی کارگران نیز از آنها در امان نمی مانند.

روبنای جامعه سرمایه داری همه افراد جامعه را مانند هوا در خود می فشارد. آموزش و پرورش بورژوائی از همان آغاز کودکی، تبلیغات روزمره بوسیله رسانه های گروهی، افکار و اخلاقیات بورژوائی را عمیقا در مغز انسانها رسوخ می دهند. دولت پرولتری باید تدابیری بیندیشد تا بتدریج این معایب فکری و اخلاقی را از مغز انسانها ریشه کن کند. بدیهی است این کار از امروز به فردا شدنی نیست. و از این لحاظ می توان گفت میان کشورهای صنعتی پیشرفته و کشورهای دیگر تفاوتی وجود ندارد.

در زمینه اقتصاد نیز تمام مظاهر اقتصاد بورژوائی بیکبار محو نمی شود و مقولاتی مانند پول، سرمایه گذاری، بانک، تولید کالائی(در مقیاس محدود) مبادله تحارت و غیره با مضمونی دیگر باقی می مانند. لنین روسیه را به علت عقب ماندگی نسبت به کشورهای پیشرفته دارای خصوصیات چندی می بیند. اما "نیروهای اساسی و شکل های اساسی اقتصادی در روسیه نیز همانهائی است که در هر کشور سرمایه داری، تولید کالائی خرد و کمونیسم. نیروهای اساسی عبارتند از بورژوازی، خرده بورژوازی بویژه دهقانان و پرولتاریا(لنین׃ "اقتصاد و سیاست در عصر دیکتاتوری پرولتاریا)". انقلاب سوسیالیستی پیروزمند وسایل تولید را از کف صاحبان آن بیرون می کشد و به مالکیت همگانی در می آورد. اما از خرده بورژوازی، از دهقانان نمی توان سلب مالکیت کرد و مدتی طول خواهد کشید تا مالکیت خرده به صورت مالکیت اجتماعی در آید و یادمان نرود که مسئله اساسی سوسیالیسم، مالکیت اجتماعی را در سراسر جامعه مستقر گردانیدن است. اینها واقعیاتی است که انقلاب اکتبر روسیه و انقلاب اکتبر چین به وضوح نشان داده اند. آن نیروهائی که تحت لفافه مارکسیسم و به بهانه ها و عناوین مختلف پدیده سوسیالیسم را در روسیه از ریشه می زنند باید قبل از هر چیز به دو سئوال پاسخ دهند׃

اولا منظور مارکس از اینکه در سوسیالیسم، از لحاظ اقتصادی مهر و نشانهای جامعه کهنه هنوز از پیکر جامعه زدوده نشده چیست؟ چه مهر و نشانهای اقتصادیست که در سوسیالیسم (و بنابر این در گذار به سوسیالیسم) باقی می ماند؟ آیا این وجود تولید کالائی البته در مقیاس محدود نیست؟ آیا پول در سوسیالیسم نقش خود را از دست می دهد و بر می افتد؟ آیا می شود از تولید کوچک سلب مالکیت کرد؟ و اگر نمی شود چه عواقبی بر آن تعلق می گیرد؟ و غیره. بدون روشن کردن این نکات، این ادعا که از تولید خرده کالائی در دوران گذار جز سرمایه داری نمی زاید- مطلبی که مسلما نادرست است- به روشن شدن شدن احیاء سرمایه داری در روسیه کمکی نمی کند.

ثانیا آیا ماهیت دولت تاثیری در مظاهر اقتصادی و روند تکامل جامعه ندارد؟ آیا مالکیت دولتی وسایل تولید حتما سرمایه داری دولتی است ولو آنکه قدرت سیاسی در دست طبقه کارگر باشد؟ ما قبلا به نقل از مارکس و انگلس توضیح دادیم که پس از انقلاب سوسیالیستی پرولتاریا وسایل تولید را در اختیار دولت قرار می دهد و پایه گذاران مکتب سوسیالیسم علمی میان پرولتاریا و حزب و دولت او تفاوتی قایل نمی شوند. در شرایط استقرار حاکمیت پرولتاریا مالکیت دولتی وسایل تولید بخش سوسیالیستی اقتصاد است و لنین به وضوح بر روی آن انگشت می گذارد. او در هر کجا که از اشکال اقتصادی در روسیه پس از انقلاب سخن به میان می آورد شکل سوسیالیستی را در سرلوحه این اشکال قرار می دهد. شگفت انگیز است که کسانی نمی خواهند آنرا ببینند. آنها می نویسند׃

"تحلیل لنین این است که وضعیت اقتصادی در روسیه ترکیبی است از اشکال گوناگون ماقبل سرمایه داری، سرمایه داری خرد و سرمایه داری دولتی، بعلاوه اشاره می کند به اقتصاد سوسیالیستی که هیچ جا این مسئله را توضیح نمی دهد."

برای رد این ادعای پوچ کافیست به لنین مراجعه کنیم. او در اثر خود تحت عنوان "در باره مالیات جنسی" و یا در اثر دیگر خود تحت عنوان "پندارهای کودکانه "چپ"" و "سرشت خرده بورژوازی" در اقتصاد روسیه نه سه شکل که پنج شکل تشخیص می دهد׃ 1) اقتصاد پاتریارکال، 2) تولید کالائی کوچک، 3) سرمایه داری خصوصی، 4) سرمایه داری دولتی، 5) سوسیالیسم.

می بینید که سوسیالیسم یکی از اشکال اقتصادی پس از انقلاب اکتبر است. اقتصاد سوسیالیستی مجموعه وسایل تولیدی است که از صاحبان آن سلب مالکیت شده و در اختیار دولت قرار گرفته است. این شکل اقتصاد را سرمایه داری دولتی نامیدن ناشی از عدم درک ماهیت طبقاتی دولت است، ناشی از این اندیشه غلط است که انقلاب سوسیالیستی اکتبر قدرت سیاسی را به پرولتاریا تفویض نکرد و دولت بلشویکی که از طرف شوراهای کارگران انتخاب شد گویا دولتی بورژوائی بوده است. این همان نظری است که ماکسیمیلیان روبل می دهد و ما قبلا به آن اشاره کرده ایم.

اگر واقعا سخن بر سر ماهیت دولت بلشویکی است این همه بحث و مناظره، نگارش مقالات و پیش کشیدن موضوعات مختلف چه جائی و چه لزومی دارد و یا اگر ساختمان سوسیالیسم در یک کشور واحد امکان پذیر نیست و امکان انقلاب سوسیالیستی در تمام کشورها یا حتی در کشورهای بزرگ سرمایه داری در یک برهه کوتاهی از زمان وجود ندارد، سوسیالیسم فقط افسانه است، وهم و خیال است، پنداری واهیست. در اینجا مسئله بر سر سوسیالیسم در شوروی نیست، بر سر آموزش مارکس و انگلس است، بر سر سوسیالیسم علمی است. کسانی که به این بحث های بی سرانجام دامن می زنند، با وسایل مادی و مالی فراوانی که در اختیار دارند هر بار صفحات بسیاری را سیاه می کنند و می پراکنند. دانسته یا نادانسته، خواسته یا ناخواسته شعار "جاوید بورژوازی و جامعه بورژوائی" را عرضه می دارند. برنامه حزب "کمونیست" ایران نیز چیزی جز این نیست. میان آموزش مارکس و آموزش لنین در باره خطوط کلی دوران گذار به سوسیالیسم و کمونیسم کوچکترین تفاوتی نیست. لنین نیز مانند مارکس بر آنست که "از لحاظ تئوری جای تردید نیست که بین سرمایه داری و کمونیسم یک دوران انتقالی معینی فاصله است. این دوران نمی تواند مشخصات یا خواص این هر دو شکل اقتصاد اجتماعی را در خود جمع نکند، این دوران انتقالی نمی تواند دوران مبارزه بین سرمایه داری میرنده و کمونیسم پدید آینده یا بعبارت دیگر بین سرمایه داری مغلوب ولی هنوز محو نشده و کمونیسم پدید آمده ولی هنوز بکلی ضعیف نباشد."(اقتصاد و سیاست در عصر دیکتاتوری پرولتاریا) معذالک باید هرطور شده لنین را در مقابل مارکس قرار داد و لنینیسم را چرخشی در مارکسیسم نمایاند. اینست که این "چرخش" دامان دوران گذار را نیز می گیرد. لئونارد در اثر خود "چرخش های یک ایدئولوژی" در زمره "تغییرهای تعیین کننده ای که لنین در مارکسیسم داد" یکی هم اینست که مارکس و انگلس "دیکتاتوری پرولتاریا را یک مرحله کوتاه مدت عبور می دانستند". اما لنین "میان مرحله نخست یعنی سوسیالیسم و مرحله برتر یعنی کمونیسم تمیز قائل شد و مرگ تدریجی دولت را به آینده ای دور موکول کرد." مارکس هیچگاه از دوران گذار(که خصلت سیاسی آن دیکتاتوری پرولتاریا است) بمثابه "یک مرحله کوتاه مدت عبور" سخنی بمیان نیاورده است. برعکس هر جا که از هدف نهایی پرولتاریا سخن رفته آنرا بمثابه دورانی دراز مدت توصیف کرده است. مارکس در نخستین طرح نگارش "جنگ داخلی در فرانسه" در فصلی تحت عنوان "خصلت کمون" چنین می نویسد׃ طبقه کارگر می داند که باید از مراحل مختلف مبارزه طبقاتی بگذرد. او می داند که تعویض شرایط اقتصادی اسارت کا ر با شرایط کار آزاد و اشتراکی فقط با گذشت زمان می تواند عملی شود، دگرگونی های اقتصادی که باید انجام گیرد نه فقط در توزیع است بلکه در سازمان نوین تولید است یا بهتر گفته شود در آزاد کردن اشکال اجتماعی تولید است. آنگونه که در سازمان کنونی کار(زاده صنعت مدرن) وجود دارد، از طریق بیرون کشیدن آنها از مناسبات برده داری، از خصلت طبقاتی کنونی آنها و بالاخره باید اشکال را در مقطع ملی و بین المللی به تحقق درآورد، او می داند که این کار تجدید حیات ، بلاانقطاع بر اثر مقاومت منافع سنتی و خودخواهی طبقاتی کند و مختل می شود، او می داند که "عمل خودجوش قوانین طبیعی سرمایه و مالکیت ارضی" ممکن نیست با "عمل قوانین اقتصاد اجتماعی کار آزاد و اشتراکی" جانشین شود مگر در پی یک روند طولانی تکامل شرایط جدید همانگونه که "عمل خود روی قوانین اقتصاد سرمایه داری" و عمل خودروی قوانین اقتصاد فئودالی" جای خود را باز کردند" افزون بر آن با اندکی تفکر می توان دریافت که برای دگرگونی عظیمی مانند از بین بردن تضاد میان شهر و ده، محو طبقات اجتماعی، نابودی تابعیت برده وار افراد از تقسیم کار و همراه با آن نابودی تضاد میان کار فکری و کار بدنی"، نابودی خصلت کار بمثابه وسیله زندگی و تبدیل آن به یک ضرورت حیاتی و بالاخره رشد و تکامل نیروهای مولد بقسمی که بر اثر وفور خارق العاده محصولات بتوان شعار کمونیستی را بر کرسی نشانید، آری برای چنین کاری دورانی بس طولانی لازم است."

آیا چنین دورانی از دید مارکس پنهان مانده است؟

پس چگونه می توان ادعا کرد مارکس دیکتاتوری پرولتاریا را یک مرحله کوتاه مدت می دانسته است؟ نکته ای که باید بر روی آن تکیه کرد و چه بسا از نظر می افتد وجود طبقات و مبارزه طبقاتی در تمام دوران گذار به کمونیسم است. اگر بنابر مارکس دولت افزار سرکوبی طبقه ای توسط طبقه دیگر است و دولت، بازهم بنابر مارکس یک پدیده سیاسی در تمام دوران گذار باقی می ماند، آنگاه این نتیجه حاصل می آید که طبقه و مبارزه طبقاتی فقط در کمونیسم از بین خواهد رفت و همراه با آن دولت نیز راه زوال خواهد پیمود. وجود دولت در تمام دوران گذار به معنی دوام مبارزه طبقاتی است. لنین بر روی این نکته بارها تکیه کرده است׃

"طبقات در دوران دیکتاتوری پرولتاریا باقی مانده اند و باقی خواهند ماند. دیکتاتوری زمانی غیر لازم خواهد شد که طبقات از بین بروند و طبقات بدون دیکتاتوری پرولتاریا از بین نخواهند رفت." بازهم

"دیکتاتوری پرولتاریا نیز دورانی از مبارزه طبقاتی است که مادام که طبقات محو نشده اند جنبه ناگزیر دارد... پرولتاریا پس از تصرف قدرت سیاسی مبارزه طبقاتی را قطع نمی کند بلکه آنرا تا زمان محو کامل طبقات ادامه می دهد ولی البته در شرایط دیگر، به شکل دیگر، با وسایل دیگر"(ابتکار عظیم)، مبارزه طبقاتی در دوران گذار این وظیفه را در برابر دولت پرولتری قرار می دهد."

*****

بر گرفته ازتوفان شماره 128 آبان ماه 1389 نوامبر 2010، ارگان مرکزی حزب کارایران

صفحه توفان در شبکه جهانی اینترنت. www.toufan.org

نشانی پست الکترونیکی(ایمیل). toufan@toufan.org