چند کلامی پيرامون آزادی و دموکراسی آزادی از نگاه مارکسيسم ــ لنينيسم همان "ضرورت" است. اين مطلب توسط انديشمندان جنبش کمونيستی به کرات تائيد شده است. مارکس در ايدئولوژی آلماني، انگلس در آنتی دورينگ، لنين در ماترياليسم و امپريو کريتيسيسم، پلخانف در آثار فلسفی دوران قبل از ارتدادش و.... پس بررسی اين مقوله را ما نيز در اين نقطه آغاز می کنيم که نکتۀ اصلی در مسئلۀ آزادي، کشف ضرورت است. آزادی آن عمل ارادی صرف نيست (هر چند هر عمل ارادی نيز با جبر روابط و امکانات و.... محدود می گردد) بلکه عملی است که از تسلط بر قوانين تکامل ناشی شده و مبتنی به شناخت الزامات طبيعت است اگر جز اين بود انسانﻫﺎﯼ اوليه که در غارها زندگی می کردند و آنجا که می خواستند، می خوردند و می خوابيدند و با هرکسی همبستر می شدند و خلاصه هر عملی را انجام می دادند، آزادترين انسانﻫﺎ بوده و جوامع اوليه نيز بدين طريق آزادترين جوامع بشمار می آمدند. در حالی که حقيقتاً چنين نيست. انگلس می گويد: » ....انسانﻫﺎﯼ اوليه که در حال تمايز از جهان حيوانات بودند ماهيتاً به اندازۀ حيوانات مقيد بودند و هر قدمی به سوی تمدن، قدمی به جانب آزادی بود.. « پس روشن است که هر اقدام ارادي، آزادی نيست، نمی توان خارج از روند تکاملی تاريخ حرکت نمود و آنگاه آن را آزادی ناميد. » آزادی در استقلال تخيلی از قوانين طبيعت قرار ندارد، بلکه در شناخت از اين قوانين و درامکانی است که آنها می دهند تا آنها را با برنامه و به منظور رسيدن به اهداف مشخص به کار گيريم. « ( آنتی دورينگ) بنابراين اگر شخصی و يا جريانی بدون اطلاع از اين الزامات و قوانين آزادانه عملی انجام دهد و به قول انگلس: » از ميان امکانات متفاوت و متناقض ظاهراً داوطلبانه يکی را بر می گزيند، درست عدم آزادی را اثبات کرده، مغلوب بودنش را دربرابر پديدهﺍﯼ که بايد به آن غالب باشد می رساند. « پس آزادی در رويای مستقل بودن از قوانين طبيعی و ضروتﻫﺎﯼ تاريخی نيست. از اينجا می توان آزادی فعاليتﻫﺎﯼ سياسی را نيز توضيح داد. از منظر مارکسيسم ــ لنينيسم ديکتاتوری پرولتاريا، دموکراسی برای اکثريت يعنی دموکراسی سوسياليستی بيانگر حکومت طبقۀ کارگر و مبارزه برای پيروزی کامل و نهائی جامعۀ سوسياليستی و کمونيستی هستند. در چنين نظامی مالکيت خصوصی و استثمار انسان از انسان از ميان برداشته شده و ابزار توليد اجتماعی می شود. اين اقدامات گام مهمی است در رشد دموکراسي، زيرا در جائی که مالکيت خصوصی و روابط ستمگرانه و استثمارگرانه حاکم باشد از آزادی و دموکراسی واقعی نمی توان سخن گفت. در حقيقت اگر دموکراسی را نخواهيم حکومت مردم بر مردم تعريف کنيم (که در حقيقت معنی دموکراسی اين است) بلکه در اينجا مراد از دموکراسی برابری باشد، تا مادامی که شرايط مادی برابری وجود نداشته باشد هر گونه شکل حقوقي، ريا وتزوير است. مثلاً اگر بيائيم بگوئيم" آ و ب " آزادند که به آمريکا مسافرت کنند، تا مادامی که به حيطۀ عمل کاری نداريم اين تنها شکل حقوقی قضيه است. اين شکل آنجا بی محتوا و صرفاً حرف و دروغين خواهد بود که" آ " پول کافی برای اين سفر را در اختيار داشته باشد و عملاً قادر به مسافرت باشد و " ب" پول کافی مسافرت را نداشته باشد. پس در اينجا برابری عملاً معنائی ندارد. در حقيقت اگر به دنبال حرفﻫﺎﯼ شيرين اما بی محتوا هستيم می توانيم به اين نوع برابريﻫﺎ قانع باشيم. اما اگر واقعاً به دنبال آزادی از قيد استثمار و عاشق دموکراسی هستيم، بايد خواهان الغای تمامی امتيازات طبقاتی و نابرابر باشيم. آنگاه دموکراسی تأمين خواهد شد و می توان از آزادی اکثريت جامعه از قيد ستم سرمايه سخن گفت. برای برقراری دموکراسي، برای همه يک مرحله وجود دارد که مرحلۀ تلاش برای لغو امتيازات نابرابر و يا مرحلۀ تلاش برای تأمين دموکراسی برای همه، که در اين مرحله از آنجا که خصوصيات ويژهﺍﯼ دارد و ناچار آرزو را برای رفع نابرابريﻫﺎ به کار می برد، ديکتاتوری پرولتاريا نام دارد. چرا که زندگی و تجربۀ انقلابات کارگری در کمون پاريس، شوروی و چين و..... نشان داده است که طبقات صاحب امتياز از منافع خود با بحث و استدلال دست نمی کشند و آن را دو دستی پيشکش کسی نمی کنند. با رأی پارلمان، رفراندم، انقلاب مخملی و اقدامات رفرميستی و...... نمی توان آنها را از سرير قدرت به زير کشيد. بنابراين ناچاراً ــ توجه به اين کلمه اهميت خاصی دارد.ــ ناچاراً کارگران و زحمتکشان و تهی دستان جامعه به قوت اسلحه و به جبر، طبقۀ صاحب قدرت را بر می اندازند و از آنجا که در مقابل اين جبر مقاومت وجود دارد و صاحبان زر و زور نيز به سادگی تسليم نمی شوند و يا ارگانﻫﺎ و تشکلﻫﺎﯼ قديمی و سنتی ورزيدهﺍﯼ که از مدتها پيش آنها را تعليم دادهﺍند درمقابل اين جبر ايستادگی می کنند، جنگ با آنها و سرکوبشان برای جلوگيری از احياء مجدد نظم گذشته ضروری است. اين همان ديکتاتوری پرولتاريا يعنی حکومت اکثريت بر اقليت و دموکراسی طبقاتی است که به نفع اکثريت زحمتکشان جامعه است. در اينجا روشنفکران ليبرال و آنها که "خواهان آزادی بی قيد و شرط برای همۀ دستجات سياسی هستند" شيون خواهند نمود که اين ديکتاتوری است و اين سرکوب است و دموکراسی ناب نيست، دموکراسی که آزادی برای حزب الله و شاه الله، لباس شخصيﻫﺎﯼ آدمکش و شعبان بی مخﻫﺎﯼ چاقوکش يعنی دشمنان سوگند خوردۀ آزادی را تأمين ننمايد، دموکراسی نيست، ديکتاتوريست و بس..... گويا عدهﺍﯼ هنوز از کودتای ننگين 28 مرداد 32 و يا کودتای 1973 شيلی نياموختهﺍند که علل شکست اين جنبشﻫﺎ همانا عدم سرکوب دشمنان مردم و عدم قاطعيت در مقابل نيروهای ارتجاعی بود. آيا زمان آن نرسيده است تا از اين تجربۀ تلخ تاريخی بياموزيم و اين آموزه را به نسل جوان ايران منتقل کنيم؟ مارکسيسم ــ لنينيسم بر خلاف نظرات غير طبقاتي، دولت را طبقاتی و تاريخی و ارگانی در دست يک طبقه عليۀ طبقه و يا طبقات ديگر ارزيابی می کند. در جامعهﺍﯼ که مالکيت سرمايهﺪاری وجود دارد، نمی توان از آزادي، استقلال و حاکميت واقعی تودهﻫﺎﯼ رنج و کار سخن گفت. تقويت ارتجاع در همۀ زمينهﻫﺎ که از ويژه گی واقعيت کنونی کشورهای سرمايهﺪاريست، بی پايه بودن به اصطلاح دموکراسی" ناب" بورژوازی را نشان می دهد. و حتی آن حقوق ناچيزی که در اثر پيکار تاريخی و طبقاتی ستمديگان بر بورژوازی تحميل شده و او برای زحمتکشان قائل است، کاملاً ناپايدار و نامطمئن هستند. زيرا بورژوازی هرگاه ببيند پايهﻫﺎﯼ حکومتش به لرزه در آمده است، با متوسل شدن به قهر و خشونت، آزادی و حقوق زحمتکشان را زير پا می نهد و ديکتاتوری از نوع فاشيستی بر قرار می سازد. در دوران امپرياليسم که انحصارها بر اقتصاد جامعه فرمانروائی دارند ناگزير در دنيای سياسی نيز تغييراتی به وقوع می پيوندد و دموکراسی را به سوی ارتجاع سوق می دهد. برای محدود ساختن آزاديﻫﺎﯼ مندرج در قانون اساسي، قوانين ارتجاعی جديد به تصويب می رسد، دولت پارلمانی به دولت نظامی پليسی بوروکراتيک تبديل می گردد، دستگاه دولتی بورژوائي، ارتش، پليس، سازمانﻫﺎﯼ جاسوسی به عبارت ديگر تمام ارگانﻫﺎﯼ لازم برای نظارت عقايد و اعمال افراد جامعه و سرکوب مقاومت آنها، دامنۀ وسيعی به خود می گيرد و تقويت می شود. در دوران امپرياليسم، دموکراسی بورژوائی که زمانی برای تسلط بورژازی کافی بود به مانعی در راه تحقق سلطۀ بورژوازی تبديل می گردد، بورژوازی ديگر نمی تواند مانند سابق به شيوهﻫﺎﯼ پارلمانی و دموکراتيک حکومت کند. اين است که چارچوب قوانينی را که خود وضع کرده می شکند و به تودۀ زحمتکشان دندان نشان می دهد. آيا اکنون تهاجم بورژوازی جهانی چه اروپائی و يا آمريکائی و..... به دستآوردها و حقوق دموکراتيک مردم و تصويب قوانين ارتجاعی که هر روز اوضاع را بر مردم تنگ تر می کند، برملا کنندۀ ماهيت تساوی صوری افراد در برابر قانون و عدم تساوی واقعی آنها نيست ؟ در حقيقت مارکسيسم ــ لنينيسم که علم رهائی پرولتاريا و همۀ زحمتکشان است بيش از هر نظريه و ايدئولوژی ديگری به دموکراسی پايبند است و بی پرده عنوان می کند که برای دموکراسی واقعی بايد شرايط مادی آن را فراهم کرد، از اين رو بدواً يکسان کردن شرايط مادی را هدف قرار می دهد. استدلال مارکسيسم ــ لنينيسم اين است که ابتدا همۀ افراد برابر شوند يعنی امکانات برابر پيدا کنند. آنگاه همه آزادند هر طور دلشان می خواهد عمل کنند. بنا براين امتيازات بايد از بين برود و وقتی که طبقۀ جديد صاحب قدرت دست به اقدام می زند صاحبان امتيازات، آنهائی که از اين امتيازات بهره برداری می کردند، مقاومت می کنند. در اينجا پرولتاريا مجبور است که اين مقاومت را برای مصالح آزادی واقعی درهم بشکند . ای کاش سرمايهﺪاری و طبقات صاحب قدرت مقاومت نمی کردند و دو دستی از همۀ امکاناتشان دست می کشيدند و روياها و آرزوهای روشنفکران ليبرال متحقق می شد و به اين همه بحث و جدل نيازی نمی بود. ليکن الفاظ کلی دربارۀ آزادی سياسی و آزادی بی قيد وشرط، برابری و دموکراسی عملاً برابرند با تکرار کورکورانه مفاهيمی که کپيۀ مناسبات توليد کالائی هستند. حل وظايف مشخص ديکتاتوری پرولتاريا و يا دموکراسی برای اکثريت جامعه به کمک اين الفاظ کلی معنايش پيوستن به موضع تئوريک و اصولی بورژوازی در کليۀ جهات است. از نقطه نظر مارکسيسم ــ لنينيسم مسئله فقط به اين شکل مطرح است: آزادی از قيد ستمگری چه طبقهﺍﯼ؟ برابری چه طبقهﺍﯼ با چه طبقهﺍﯼ؟ دموکراسی بر اساس مالکيت خصوصی يا بر پايۀ مبارزه در راه حاکميت طبقۀ کارگر يعنی حکومت سوسياليستی برای تأمين دموکراسی واقعی برای محو خونريزيﻫﺎﯼ طبقاتی که در شرايط وجود طبقات اين برخوردها اجتناب ناپذير است. برای جلوگيری از قتل عام تودۀ زحمتکشان چارهﺍﯼ جز محو طبقات و حتی محو پرولتاريا و محو ديکتاتوری و دولت آن نيست. برای رسيدن به اين بهشت موعود، که سر آغاز تاريخ واقعی بشر خواهد بود، چارهﺍﯼ جز پيکار بی امان بر عليۀ بورژوازی باقی نمی ماند. اين پيکار مشروع و عادلانه است زيرا دفاع از اکثريت شهروندان زحمتکش جامعه را هدف کار خود قرار داده است و از اين رو ماهيت اين اعمال زور با ماهيت اعمال زور اقليت دستگاه حاکمۀ سرمايهﺪاری که بر استثمار اکثريت مردم استوار است از بيخ و بن تفاوت دارد. اگر تعريف از آزادی را از ماهيت طبقاتی دولت جدا نمائيم و به کلی گوئی بپردازيم نه تنها گرهﺍﯼ از اين کلاف را نخواهيم گشود بلکه آگاهانه و يا ناآگاهانه، خواسته و يا ناخواسته در دام تبليغات دروغين سرمايهﺪاری و امپرياليسم که اين روزها گوش فلک را کر کرده است گرفتار خواهيم آمد و جز تقويت اغتشاش افکار و منحرف کردن مسير مبارزۀ مردم حاصلی نخواهد داشت و طبيعتاً چنين امری برازندۀ هيچ شخصيت و نيروی انقلابی و کمونيست که برای زحمتکشان جامعه دل می سوزاند نيست و نخواهد بود. يک نکتۀ قابل توجه اين است که نقد و انتقاد ما به آزادی و دموکراسی بورژوائی به معنی نفی آن نمی باشد بلکه تکامل آن به دموکراسی پرولتری است که اين جز انقلاب سوسياليستی امکان پذير نيست. اين صحيح است که ماهيت همۀ دولتﻫﺎﯼ سرمايهﺪاري، ديکتاتوری است اما پرولتاريا بين ديکتاتوری پنهان، دموکراسی بورژوائی و ديکتاتوری عريان يعنی ديکتاتوری فاشيستی تفاوت قائل است و فرق می گذارد. لنين در همين رابطه در پاسخ به آنارشيستﻫﺎ که به شکل انقياد توجه نمی کردند به درستی چنين پاسخ داد: » اگر انگلس می گويد که دولت به عنوان ماشين ستمگری يک طبقه بر طبقۀ ديگر در جمهوری دموکراتيک هم از زمان سلطنت "دست کم ندارد"، معنيﺍش آن طور که برخی از آنارشيستﻫﺎ موعظه می کنند به هيچ وجه اين نيست که چگونگی شکل اين ستمگری برای پرولتاريا فرقی نخواهد داشت. آن شکل از مبارزۀ طبقاتی و انقياد طبقاتی که گسترده تر، آزادتر و آشکارتر است کار پرولتاريا را در مبارزه برای نابود ساختن طبقات به طور کلی به منتها درجه تسهيل می کند. « (لنين ــ دولت و انقلاب). حقوق دموکراتيک در ممالک امپرياليستی غرب محصول صدها سال مبارزۀ طبقاتی و کارگری است. محصول انقلاب کبير بورژوائی فرانسه وتأثيرات انقلاب کبير اکتبر شوروی است. ارتجاع حاکم در اين کشورها نمی تواند به يکباره اين دستآوردها را حذف کند و وضعی مانند ايران به وجود آورد و يا ديکتاتوری فاشيستی نوع هيتلر و موسولينی را برقرار نمايد. به نظر ما اين تفاوت را بايد در برخورد به اين دولتﻫﺎ در نظر گرفت و بر اين اساس تاکتيکﻫﺎﯼ مناسب را برای سازماندهی کارگران اتخاذ کرد. طبيعتاً دستآوردهای دموکراتيک يک بار برای هميشه نيست بايد برای حفظ آن مبارزه کرد و اين دولتﻫﺎ را تحت فشار قرار داد. درغير اين صورت به نهيليسم و ماجراجوئی و پاسيويسم در خواهيم غلتيد و منفرد خواهيم شد . نقل از توفان الکترونيک شماره 57 نشريه الکترونيکی حزب کارايران فروردين ماه 1390 www.toufan.org toufan@toufan.org |
جهانی شدن سرمایه امپریالیسم“جهانی شدن سرمایه امپریالیسم” منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)
▼