جهانی شدن سرمایه امپریالیسم“جهانی شدن سرمایه امپریالیسم” منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)

۱۳۹۲ شهریور ۱۵, جمعه

ادعای تحول فکری، بدون انتقاد از خود، حرف بیهوده است
 
وقتی انقلاب به شکست می انجامد ارتداد رشد می کند و این ارتداد بیشتر دامن روشنفکرانی را می گیرد که از منشاء طبقاتی غیر پرولتری به صفوف پرولتاریا پیوسته و در دوران اعتلاء جنبش و وجاهت مارکسیسم لنینیسم، خود را به رنگ روزآمدترین آرمانها در آورده بودند. این روشنفکران خرده بورژوا هیچ کس را بنده نبودند و طوری تبلیغ می کردند که توگوئی مارکس و انگلس شاگردان آنها بشمار آمده و پیش از آنها مارکسیست لنینیستی در عرصه گیتی پیدا نمی شده است. بنظر این جریانات روشنفکرانه ی خرده بورژوا، آنها نمایندگان طرز تفکر "نوین" اند و هر آنچه قبل از آنها بوده، کهنه، پوسیده، تاریخ مصرف گذشته و ضد انقلابی بوده است. این روشنفکران که درکی از مبارزه طبقاتی پرولتری و ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی ندارند، تاریخ جهان را به قد و قواره امیال و هوسهای روز خود در می آورند و سراپا با آفت خودنمائی آرایش می کنند. آنان پدیده ها را نه در سیر تحول از نظر تاریخی و در متن شرایط روز، بلکه خارج از زمان و مکان مورد بررسی قرار می دهند. آنها نمی فهمند که هر پدیده ای از کودکی به سالمندی می رسد و در مسیر تحول خود تابع قوانین دیالکتیک تکامل است. آنها در اطلاق صفت "نوین" بخود که همان تکرار کهنه و فقط در لفظ نوین جلوه گر می شود، مانند روشنفکران خرده بورژوا خیلی دست و دلبازند.
 
 وقتی نهضت شکست می خورد این رفیقان نیمه راه، رنگ عوض می کنند و طلبکار می شوند و با فریادهای آی! دزد را بگیر! تلاش می کنند از منتقدان دیروزی پیشی بگیرند و رهبری نقادان طلبکار را با نقالی به کف آورند. آنها می خواستند هم دیروز رهبر باشند و هم امروز. در اصلِ درستی و برحق بودنِ دائمیِ نظراتِ آنها، کسی نباید حق شک و تردید بخود راه دهد.
این پهلوان پنبه ها و بی سوادان تئوریک و انقلابیهای درگوشی، همانطور که در دوران اوج نهضت به طور مصنوعی خود را جلو انداخته و با تظاهر چندش آوری خودنمائی می کردند و قهرمانان تقلید و انقلابی نمائی بودند، در دوران فروکش نهضت نیز همه فن حریفند و سینه سپر می کنند و به گذشته خود با کینه توزی و تمسخر برخورد کرده و خود را قهرمان "منطق" و "انعطاف پذیری" و "واقعبینی" و "بلوغ سیاسی" جلوه می دهند که گویا با مطالعه همه جانبه آثار مارکس و انگلس متوجه شده اند، که آنها نادرست می گفته اند. آنها لبه تیز انتقاد را متوجه دیگران می کنند که به آرمانهای خویش وفادارند تا از انتقاد از خویش بگریزند. این "دانشمندان و نخبگان سیاسی" تازه بالغ، حال از لیبرالیسم بورژوائی که در عصر امپریالیسم مرده است، به دفاع برمی خیزند و با ابراز دشمنی با کمونیسم سعی دارند سری در سرهای بورژواهای سنتی و ریشه دار پیدا کنند. قلم می زنند و آسمان و ریسمان را بهم می بافند تا توجیهی بر مقبولیت افکار جدیدیشان در نزد عموم بتراشند.
پاره ای از آنها بیکباره مدعی می شوند که تمام جنبش کمویستی جهانی قبل از حضور این پهلوان پنبه ها هیچ درک درستی از مارکسیسم نداشته اند و هیچکس تا امروز مارکسیسم را نفهیمده است و دلیل صحت نظرشان این است که شخص آنها به نتایج دیگری رسیده اند که "کله پوکهای سنتی" فاقد این سعادتند.
 
وقتی شما با شگفتی جویای این تغییر عقیده 180 درجه ای می شوید، به شما پاسخ می دهند: "مگر تغییر عقیده ممنوع است"، "ما مثل شماها استالینیستی فکر نمی کنیم"، "انسانها می توانند با مطالعه به نتایج جدیدی دست پیدا کنند" و آنوقت برای ایجاد رعب همراه با القابی نظیر "استالینیست" که به سوی شما حاتم طائی وار پرت می کنند، می پرسند: مگر شما مخالف مطالعه و کتاب خوانی، و هوادار سانسور هستید؟. چنین سخنانی از زبان کسانی که در بی سوادی تئوریک بسر می بردند و بی سوادی را با پوشاک شعار تزئین می کردند، شگفت انگیز بنظر می آید.
 
با این روش، رنگ عوض کردن و بوقلمون صفتی توجیه می شود. با این روش وقتی کشتیها غرق می شوند موشها به عرشه آمده و در پی فرار "به موقع" بر می آیند. فریادهای "مقصران را بیابید" گوش فلک را کر می کند.
ولی برخورد مارکسیستی لنینیستی به این مسایل چگونه است؟
در مارکسیسم مقوله ای وجود دارد به عنوان تئوری شناخت. شناخت عبارت است از بازتاب فعال جهان عینی و قوانین آن در مغز انسان، سرچشمه شناخت ،جهان پیرامون انسان است. از نظر مارکسیستها عمل(پراتیک) مبداء و اساس روند شناخت است. پراتیک عبارت است از فعالیت انسانها برای تغییر طبیعت و جامعه. اساس آنرا کار و تولید مادی تشکیل می دهد. مبارزه طبقاتی و سیاسی، جنبش رهائی بخش ملی و همچنین تجارب علمی نیز اجزاء متشکله پراتیک هستند.
مائو تسه دون نوشت: "مارکسیستها بر آنند که فعالیت تولیدی جامعه انسانی قدم به قدم از یک سطح دانی بیک سطح عالی تکامل می یابد، و بدین سبب شناخت بشر نیز، چه در باره طبیعت و چه در باره جامعه، گام به گام از یک سطح دانی بیک سطح عالی، یعنی از سطح به عمق و از یکجانبه به چند جانبه رشد می یابد.
در طول تاریخ یک دوره تاریخی بسیار طولانی، بشر تاریخ جامعه را فقط یکجانبه می توانست درک کند، زیرا که از یکسو تعصب مغرضانه طبقات استثمارگر پیوسته موجب تحریف تاریخ جامعه می گردید و از سوی دیگر حجم نازل تولید، افق دید انسان را محدود می ساخت..."(تکیه از توفان).
 
مائو اشاره می کند که روند شناخت انسانها از مرحله حسی که در ارتباط با دنیای عینی، خارج از وجود و تفکر وی وجود دارد و انسان آنرا توسط ارگانهای حسی خویش، درک می کند و احساس می نماید، آغاز شده و بیک مرحله ژرف شناخت که مرحله منطقی است گذر می کند. از کمیت به کیفیت گام می گذار و انسان در روند شناخت خویش قادر می شود ارتباط منطقی میان اجزاء گوناگون دنیای عینی را که به مغز خویش راه داده است، برقرار کند و نسبت به پدیده خارجی شناخت پیدا کند.
اگر کسی این روند شناخت را با دیدن و نظاره کردن حدود پیرامونی به دست آورده باشد و آنرا با تئوری های پیش یافته که دلایل و ارتباط آنها را به ویژه در مبارزه طبقاتی توضیح داده اند، تلفیق دهد و آنها را در پرتو این تئوریها که خود محصول پراتیک اجتماعی هستند ملاحظه کند، آنوقت با شناخت عمیقی که کسب نموده همواره در کنار طبقات استثمارشده تاریخ قرار خواهد گرفت و درک می کند که تنها راه نجات بشریت تحقق سوسیالیسم و کمونیسم است. لیبرالیسم بورژوائی یک بن بست اجتماعی و موجب تخریب جامعه انسانی در فرجام خود می باشد. کسی که به دانش مارکسیستی دست می یابد و چشمانش نسبت به تحولات اجتماعی گشوده می شود، این درک را دارد که تاریخ به صورت علم در آمده است و دیگر نمی توان تاریخ را محصول رویداهای بی ربط بایکدیگر و تواتر و تراکم وقایع که پشت سرهم می آیند توضیح داد. نمی توان افکار پوسیده کارل پوپر و پوزیویستی وی را مبنای ارزیابی سیر تحولات قرار داد.
حال کسانی که مدعی اند در گذشته مارکسیست لنینیست بوده اند، بیکباره رنگ عوض می کنند و این تغییر رنگ را با دستیابی به "دانش جدید و معرفت نوین" خویش توضیح می دهند. آیا صرف ادعا کافی است تا انسان به صداقت این ادعاها ایمان آورد؟ بنظر حزب ما کافی نیست.
 
 
البته حزب ما نیز بر آن است که افراد می توانند به علل معرفتی و یا طبقاتی تغییر نظر دهند، ولی صرف ادعای آنها برای بیان این تغییر فرصت طلبانه کافی نیست. هر فرصت طلب و بوقلمون صفتی می تواند از امروز به فردا با توجه به جهت باد چرخش صد و هشتاد درجه کند. هر کشتی شکسته سیاسی می تواند قبل از غرق کشتی و قبل از بی آبروئی به خاطر اعمال زشتی که در خفا انجام داده اند، بر دیگران پیشدستی کرده و از کشتی بیرون بپرد تا سایرین را در سمینارهای نمایشی توسط افراد نظیر خودش، گناهکار جلوه داده و برای خود بستر کلاهبرداری جدیدی بیآفریند، ولی این روشها، روش یک عنصر انقلابی که می خواهد نمادی برای تجربه اندوزی نسل بعدی باشد، نیست.
هر کس که مدعی تکامل فکری خود است و مبلغ فقدان اصولیت و هردمبیلی نیست، باید به انتقاد از خود، نسبت به گذشته خویش دست زده و با توضیح منطقی و علمی به شنونده یا خواننده نشان دهد که دلایل اینکه وی مارکسیسم لنینیسم را در گذشته پذیرفته بوده و امروز به "نادرستی" آن پی برده است، چه بوده است. باید روشن کند کدام آثار مارکسیستی را مطالعه کرده است که منجربه کمونیست شدن وی در گذشته شده است، کدام پراتیک طبقاتی را داشته که در آن مقطع زمانی صحت مارکسیسم لنینیسم را به وی ثابت کرده است و امروز که دارای آن نظریات نیست و در آنها به عنوان "تکامل فکری" و "بلوغ سیاسی" تجدید نظر می کند، از طریق کدام معجزه به این نظریات جدید رسیده است. دلایل پذیرش این نظر جدیدش چیست؟ و اگر این داروی سحر آمیز را بدست آورده است، چرا این داروی شفابخش را به دیگران برای درمان قطعی آنها و درمان قطعی بشریت تجویز نمی کند؟
 
 
در حقیقت یک چنین شخصی که با چنین ادعاهای بزرگی به میدان می آید، باید اسناد و مدارک این تحول سترگ فکری خویش را به توده ها طوری نشان دهد که پیگیری آن از طرف مردم قابل فهم و شفاف باشد. تا مردم نیز در این راه به سرای حقیقت برسند و نه به سراب بی دورنمائی. فقط در آن صورت پوئیدن روند یک چنین تحول فکری، رنگ عوض کردن بوقلمون صفتانه نیست. چنین تغییر نظری می تواند کاملا دلایل طبقاتی داشته باشد.
 
 
آدمکهائی که نه در گذشته مطالعه می کردند و نه از ماهیت و نه از تاریخ جنبش جهانی کمونیستی و جنبش کمونیستی در ایران با خبر بودند، کسانی که فقط از طریق "گوشی"، "مارکسیست لنینیست قهاری" بودند، حال آنچه را که نفهمیده بودند و در موردش روند شناخت را طی نکرده بودند، اکنون بدور می افکنند و مانند ماهی مرده در جهت آب شنا می کنند و بازهم به کتب و اسناد مطالعه نکرده جدید استناد می کنند. این افراد غیر قابل اعتمادند. نه گذشته ی صمیمانه و انقلابی داشته اند و نه حالِ درست و انقلابی دارند. آنها فرار از سنگر مبارزه طبقه کارگر را به علت مشکلات روزافزون و شکستهای پی در پی اش، با "خردمندی" و "تحول فکری" خویش توجیه می کنند که به این نحو قابل قبول نیست. حزب ما هرگز یک نقد انقلابی از این آدمکها نشنیده است. استالین آموزگار بزرگ پرولتاریا یکشبه برای آنها "دیوِ از بند رسته" شده و ترجیع بند "استالینیستها" را حتی به یاران هیتلر نیز الصاق می کنند. همه آنها که برای مائوتسه دون گریبان می دریدند، بیکباره بدون برخورد به گذشته خود دشمن مائو از کار درآمده و سراپای مقالاتشان با واژه "مائوئیسم" مزین است. همه آنها که با الهام از مارکسیسم لنینیسم انقلابی نمای دو آتشه بودند که حاضر نبودند، بدون تفنگ در دست و کتاب در زیر پا به نطقهای غرا دست بزنند، حال از تقبیح "خشونت" و مبارزه با "تروریسم" دم می زنند. کسانی که نقد انقلابی به گذشته خویش، به گذشته افکار و سازمانشان ندارند، پر سر و صدا آمده و می خواهند یواشکی دربروند. آن کس که برای مبارزه مسلحانه یقه می درید و کفِ دهانش از مبارزه بر ضد "اپورتونیسم تاریخی حزب توده" خشک نمی شد، حال چمدان کش اصلاح طلبان و غیر اصلاح طلبان است و به سایرین پرخاش می کند که مستبدند و مبلغ تفکر استبدادی بوده اند و آنهم بدون برخورد به گذشته خویش، بدون برخورد به یاران و همدستان گذشته خویش، و بدون اینکه زحمت آنرا بکشد که به مردم نشان دهد که وی در گذشته ی مورد انتقادش در کجای این حرکت ایستاده بوده است و خودش چه نقش مهم و یا بی مقداری در پیشبرد این تفکر مورد انتقادامروزیش داشته است و امروز چرا آنرا و به چه علل تغییر داده است و به چه علت تقصیرات را به گردن سایرین می گذارد، تا مردم نیز از ریشه های این تحول با خبر شوند و به "گمراهی" نروند. این "نخبگان" ضد کمونیست، تنها امروز ضد کمونیست نبوده اند، دیروز هم ضد کمونیست بوده و تنها با لباس سرخ با کمونیسم مبارزه می کردند. این "نخبگان" هم دیروز "محق" بوده اند و هم امروز و هم فردا. همین که این افراد هیچگونه احساس مسئولیتی نمی کنند تا به گذشته خود و رفقایشان انتقاد کنند و دلایل تحولات فکری خویش را به مردم نشان دهند، دستان ناپاکشان را نشان می دهند و این گویای آن است که در وجود آنها یک جو صمیمیت انقلابی و احساس علاقه نسبت به مردم نیست. مبارزه سیاسی برای آنها دکان است، کاسبکاری است و مانند تجار بازار با چند دست بازی می کنند. باید با این دشمنان مارکسیسم لنینیسم با افشاء ماهیتشان مبارزه کرد. ادعاهای آنها را افشاء کرد و طلب نمود که سیر تحولات فکری خود و دلایل آن و انتقاد به گذشته خویش را که چه مواضعی داشته اند، بنویسند. مردم باید بفهمند که تاثیر مواضع اشتباه آنها در جنبش کمونیستی ایران تا به چه حد بوده است. البته این روش در سازمانهای بورژوائی نیز به نحو دیگری بروز می کند. فرصت طلبانی ظهور می کنند که از مصدقی دوآتشه به کمونیستهای ضد بلشویسم می رسند و سپس شاهپرستهای اسرائیلی از کار در می آیند که همواره در ته دلشان دوستدار آمریکا بوده اند. این افراد نیز انتقادی به خود وارد نمیدانند و به "بلوغ سیاسی" نوینی دست یافته و همیشه و در هر دوره ای "محق" بوده اند.
نمی شود همیشه "پاکیزه" از مبارزه فرار کرد. حزب ما حداقل در حد توانش این اجازه را نمی دهد.
   
بر گرفته از توفان شماره  162شهریور ماه 1392 سپتامبر سال 2013،  ارگان مرکزی حزب کار ایران(توفان)
 
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت
 
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل)
 
 سایت کتابخانه اینترنتی توفان
 سایت آرشیو نشریات توفان
 توفان در توییتر
توفان در فیسبوک
توفان درفیسبوک به زبان انگلیسی