جهانی شدن سرمایه امپریالیسم“جهانی شدن سرمایه امپریالیسم” منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)

۱۳۹۲ دی ۱۰, سه‌شنبه


به مناسبت شصت وپنجمین سالگرد حقوق بشر ۱۹۴۸- ۲۰۱۳

چرا حقوق بشر کمونیستی؟


فریدریش انگلس در اثر جاودانی خود “آنتی دورینگ“(بر ضد دورینگ) در باره مقولات تاریخی-اجتماعی نظیر آزادی، برابری و حقوق انسانی بر ضد نظریات آقای دورینگ بپاخاسته و ماهیت تساوی طلبی و حقوق انسانی مورد ادعای بورژوازی را برملا ساخته است وی می نویسد:

همین که در اثر پیشرفت اقتصادیِ جامعه، خواست آزادی از قید و بند فئودالی و ایجاد تساوی حقوق از طریق نابودی ناعدالتیهای فئودالی در دستور روز قرار گرفت، می باید ابعاد وسیعتری می یافت. اگر این تساوی حقوق برای صنعت و تجارت مطرح می شد، می باید برای انبوه دهقانان هم کمال تساوی حقوقی مطرح شود، دهقانانی که در مراحل مختلف وابستگی سرواژ بسر می بردند و قسمت اعظم ساعات کار خود را بدون اجرت برای اربابان محترم فئودال کار می کردند و علاوه بر آن باید به فئودالها و دولت هم باج و خراج می پرداختند. و راه دیگری جز این نبود که لغو امتیازات فئودالی و آزادی اشراف از مالیات و دیگر امتیازات سیاسی اقشار مختلف نیز درخواست گردد. و از آنجا که انسانها در یک حکومت جهانی نظیر امپراتوری روم زندگی نمی کردند، بلکه در نظامی از دولتهای متفاوت و مستقل و در عین حال مرتبط با یکدیگر بسر می بردند، دولتهائیکه در مرحله ای تقریبا یکسان از تکامل سرمایه داری قرار داشتند، بدیهی بود که خواستها خصوصیتی عمومی و فرارونده تر از مرزهای یک دولت یافت و خواست آزادی و تساوی، بعنوان حقوق بشری اعلام شد. در حالیکه خصوصیت ویژه حقوق انسانی در سرمایه داری چنان است که مثلا قانون اساسی آمریکا که نخستین قانونی است که حقوق بشر را به رسمیت می شناسد، در عین حال نیز برده بودن سیاهان آمریکا را هم تائید می کند: امتیازات طبقاتی تحقیر و امتیازات نژادی تقدیس می شود.

برهمگان آشکار است که از لحظه ایکه بورژوازی از لاک پیشه وری فئودالی سر بر می آورد، از هنگامی که طبقه میانه حال قرون وسطی به طبقه ای مدرن تبدیل می شود، همواره و ضرورتا توسط سایه اش یعنی پرولتاریا، تعقیب می شود. و بهمین منوال هم، خواستهای تساوی طلبی بورژوازی با خواستهای تساوی طلبی پرولتاریا همراه است(تکیه از توفان). از لحظه ایکه خواست بورژوازی برای الغاء امتیازات طبقاتی مطرح می گردد، همراه با آن، خواست پرولتاریا برای نابودی خود طبقات مطرح می شود– ابتداء در شکل مذهبی اش با اتکاء به مسیحیت اولیه و سپس با استناد به تئوریهای تساوی طلبی خود بورژوازیپرولتاریا بورژوازی را به بازخواست می کشد که تساوی طلبی نباید فقط ظاهری و در سطح دولت باشد، بلکه باید بطور واقعی و در زمینه های اجتماعی، اقتصادی هم تحقق یابد. و مشخصا از زمانی که بورژوازی فرانسه از زمان انقلاب کبیر، تساوی بورژواها را در صدر مسایل قرار داد، پرولتاریای فرانسه هم قدم به قدم با خواستهای تساوی اجتماعی، اقتصادی به او پاسخ داده است، مساوات بطور عمده به صلای جنگ پرولتاریای فرانسه مبدل شد(تکیه از توفان). 

بدینترتیب خواست مساوات از زبان پرولتاریا معنائی دوگانه دارد(تکیه از توفان). یا – آنطور که مشخصا در اوایل دیده می شود، مثلا در جنگهای دهقانی– واکنشی است طبیعی علیه بی عدالتیهای اجتماعی سر به فلک کشیده، علیه تفاوت عظیم فقرا و اغنیاء، اربابان و برده گان، شکمبارگان و گرسنگان، که در چنین حالتی بیان ساده غریزه انقلابی است و تنها و تنها از این جهت است که حقانیت دارد. و یا اینکه خواسته ایست که از واکنش در مقابل تساوی طلبی بورژوازی بوجود آمده، که در مقابل خواستهای بورژوازی خواسته های کمابیش درست و پیشرفته تری مطرح می کند و از آن بعنوان وسیله تبلیغاتی استفاده می جوید تا کارگران را با ادعای خود سرمایه داران ، علیه سرمایه داران بشوراند.

در این مورد بود و نبود چنین اراده ای به مساوات سرمایه داری وابسته است. در هر مورد، محتوی واقعی خواست تساوی طلبی پرولتاریا، خواست نابودی طبقات است. هرگونه خواست تساوی طلبی که از این خواست فراتر رود، ضرورتا به خواستی میان تهی منجر می شود“.(آنتی دورینگ بخش 10 اخلاق و حقوق-مساوات).

پرولتاریا که مانند سایه بورژوازی را تعقیب می کند نباید دستآوردهای بورژوازی را در عرصه مبارزه دموکراتیک و حقوق بشر و تساوی طلبی و... بدور افکند بلکه باید ماهیت این تساوی طلبی، مشروط و ریاکارانه بودن آنرا نشان دهد. پرولتاریا همواره آگاه است که انسانها زمانی به حقوق انسانی خویش دست پیدا می کنند که طبقات از بین بروند و تازه در چنین جامعه ای حق به مثابه میزانی برای سنجش ناعدالتیهای اجتماعی ضرورت خویش را از دست می دهد. در جائی که نیروئی برای سرکوب سیاسی و ضایع کردن حقوق انسانها و تکیه بر امتیازات طبقاتی موجود نباشد مفهومی به عنوان “حق“ و “حقوق بشر“ نیز ضرورت بقاء خویش را از دست می هد.

باین جهت پرچم مبارزه برای تحقق حقوق بشر در دست پرولتاریا از جنبه تبلیغاتی و افشاء دسیسه ها و دوروئی بورژوازی مهم است. پرولتاریا می داند که مقوله حقوق بشر مقوله ای تاریخی و اجتماعی است و بتدریج با تکامل جوامع بصورت نطفه بوجود آمده، تحول یافته در دوران سرمایه داری بالغ گشته و در دوران امپریالیسم پا به سن گذاشته و در دوران گذار به کمونیسم و جامعه کمونیستی عمرش به پایان رسیده و زایل می گردد. حقوق بشر امری ابدی و جاودانی و مقدس نیست.

بورژوازی امپریالیستی امروزه می خواهد ازحقوق بشر“ که در تناقض کامل با ماهیت تجاوزگرانه امپریالیسم قرار دارد پرچم مبارزه تبلیغاتی خویش را بسازد. در همه جوامع طبقاتی حقوق بشر کمابیش نقض می شود. این نقض حقوق به صورت زندان و شکنجه و اعدام است و یا اشکال نژادپرستانه و ضد خارجی به خود می گیرد. این نقض حقوق بشر به صورت لشگرکشی و آدمکشی با متمدنانه ترین سلاحهای کشتار جمعی است. آدمکشی امپریالیسم در یوگسلاوی، عراق و افغانستان از مصادیق بارز نقض حقوق بشر است. امپریالیسم حق حیات را از بشر می گیرد. امپریالیسم خود را به مقامی می رساند که کلاه داوری را بر فرق خویش گذارده و تعیین می کنند که چه کسی برازنده این حق است و چه کسی نیست. وی تعیین می کند که ناقض حقوق بشر کیست و چه قیافه ای دارد. در دوران امپریالیسم که تصمیمات رنگ جهانی به خود می گیرد این امپریالیسم است که خودش می برد و می دوزد و شتر این خیاط باشی روزی در خانه همه خواهد خوابید. نقض حقوق بشر در ماهیت امپریالیستهاست. امپریالیستها با قدرت توپخانه تبلیغاتی بی نظیر تاریخی خویش، با قدرت عظیم ماشین افکارعمومی سازی خویش پذیرش جنایات امپریالیستهای متمدن و “سکولار“ و مدرن را به امری متعارف و عام بدل می کنند. چنین جنایاتی توسط بورژوازی امر جدیدی نیست. آقای دورینگ در کتاب خویش در نزاع میان دو گروه از انسانها به توجیه چنین اعمال زشتی دست زده و می نویسد:

چنانچه یکی از آنها بر اساس علم و حقیقت و دیگری بر اساس خرافات و پیش داوری عمل کند... در چنین حالتی معمولا باید جریانات مخالف یکدیگر بوجود آیند... و در مرحله معینی از این بی لیاقتی، ناپختگی و شرارت باید تصادماتی رخ دهد... این تنها بچه ها و دیوانگان نیستند که قهر، آخرین حربه علیه آنهاست. خصوصیت دستجات طبیعی و یک طبقه متمدن انسانها می تواند برای تحمیل خواستهای خصمانه و نابجای خود، تبدیل این خواسته به حلقه ای از رابطه اجتماعی را به ضرورتی اجتناب ناپذیر مبدل سازد. اراده بیگانه هم هنوز در اینجا اراده ای متساوی الحقوق است، ولی بعلت نابجا بودن این خواست و عملکرد خصمانه و مضرانه اش، ایجاد فعالیت برای برقراری تعادل را موجب می شود، و اگر در اثر اعمال قهر متحمل رنج شود، در چنین حالتی تنها ثمره ی بیعدالتی اش است که حاصلش می گردد...“

بر این اساس آن نیروئی که خویش را عالم و حقیقت خواه می نماید محق است نیروی دیگری را که خرافاتی بوده و پیشداورانه عمل می کند و بعلت بی لیاقتی و ناپختگی و شرارتش موجبات تصادمات را ایجاد کرده است با اعمال قهر خویش مطیع سازد. این اعمال قهر چنین توجیه می شود که برای ایجاد حلقه ای از رابطه اجتماعی به ضرورتی اجتناب ناپذیر مبدل شده است. این اعمال قهر خصمانه ایجاد فعالیتی برای برقراری تعادل است. البته تعادلی که قوای قهریه خواهان آن است.

فریدریش انگلس در همان کتاب با تکیه بر این طرز تلقی می نویسد: ““تساوی کامل“ این دو اراده را از بین برده و اخلاقی بوجود آورد که مطابق آن همه جنایت های دولتهای غارتگر متمدن علیه خلقهای عقب مانده و حتی عملیات مشمئز کننده روسها در ترکستان توجیه پذیر باشد. هنگامیکه ژنرالکافمن    “ در تابستان 1873 بر قبیله جمود از قبایل تاتار شبیخون زد، چادرهایشان را سوزاند و زنان و کودکان را بنحو “مرسوم قفقازی“ آنگونه که دستور بود قطعه قطعه کرد، مدعی شد که به علت خواست نابجا و خصمانه جمودها وبخاطر تبدیل این خواست به حلقه ای از روابط اجتماعی، همه ی این اعمال ضرورتی اجتناب ناپذیر و وسایل بکار برده شده هدفمند بوده و کسیکه هدف را می خواهد باید وسیله را هم بخواهد...“.

خواننده می تواند بجای نام آقای کافمن نام جرج دبلیو بوش را بگذارد و بجای قبیله جمود نام صدام حسین و یا کشور عراق را بکار برد. نظریاتی که انگلس در میان سالهای 1877تا 1878بیان کرده هنوز تازه گی خود را حفظ کرده است.

امروز کشتار و جنایت امپریالیستها “به علت خواست نابجا و خصمانه جمودها و بخاطر تبدیل این خواست به حلقه ای از روابط اجتماعی“، “به ضرورتی اجتناب ناپذیر مبدل شده است“. و باین ترتیب اقدامات بازدارنده و سلطه گرای امپریالیستی یعنی “این اعمال قهر خصمانه ایجاد فعالیتی برای برقراری تعادل است“.

بشریت امروز با همان اوضاع گذشته در شکل نوینی روبرو شده است. امپریالیستها می خواهند با تلاش برای ایجاد آن روابط اجتماعی که مورد پسند آنها نیست مبارزه کنند و این کار را ضرورت اجتناب ناپذیر جا زده و جنایات خویش را توجیه می کنند.

از این بحث باید نتیجه گرفت که در شرایط سلطه جهانی امپریالیستی تاثیرات این تبلیغات و اقدامات بسیار گسترده تر و عمیقتر است.

کمونیستها در عین حمایت از حقوق بشر باید مرزبندیهای خویش را با “بشر دوستی“ کاذب بورژوازی و امپریالیستی روشن کنند. هرگز نباید مرز میان این بشردوستی کمونیستی و امپریالیستی مخدوش شود. آنها که در پی مخدوش کردن مرز میان این دو نوع بشر دوستی هستند و عملا نیز مرز میان سازمانهای مترقی بشر دوست و سازمانهای بشر دوست امپریالیست ساخته را می زدایند تلاش دارند در زیر نقاب بشر دوستی همان جنایات کافمن را در ترکستان توجیه کنند. اعمال خشونت و آدمکشی آنها ضرورت تاریخی به حساب آمده و برای برقراری تعادل امپریالیست پسند مناسب است.

کمونیستها باید مبارزه برای حقوق بشر را با مبارزه علیه امپریالیسم و صهیونیسم در دنیای کنونی پیوند زنند. شکنجه از نظر کمونیستها بد و خوب ندارد، حقوق اسرای جنگی و یا حتی جنایتکاران خدشه ناپذیر است. نقض حقوق ملل و تجاوز به عراق و افغانستان و یوگسلاوی ضدیت آشکار با حقوق بشر است و توسط دشمنان بشریت صورت می پذیرد. اشغال سرزمین قدس و تاراندن سه میلیون فلسطینی و نقض حق حیات مستقل آنها ضدیت با بشریت است و باید محکوم شود. نمی شود مطابق تبلیغات صهیونیستها و جاسوسان آنها که اسرائیل را کشور دموکراتیک می خوانند جنایت علیه خلق فلسطین را مورد تائید قرار داد.

حزب ما رهنمودش این است که در همه فعالیتهای مربوط به حمایت از حقوق بشر، باید با طرح شعارهای درست و افشاءگرانه دست ماموران خود فروخته امپریالیستها، ناسیونال شونیستها، خودفروختگان باز شود. باید روشن شود که مدافعین واقعی حقوق بشر چه کسانی هستند و چه کسانی کاسبکارانه در پی آن هستند تا جای ناقضین حقوق بشر را با یکدیگر تعویض کنند. حقوق بشر انتزاعی و مجرد وجود خارجی ندارد.

مبارزه برای تحقق حقوق بشر از مبارزه بر ضد امپریالیسم، صهیونیسم و ارتجاع داخلی می گذرد. حقوق بشر امپریالیستی حقوق بشری است که ابناء بشر را به دسته ای از انسانهای مستحق شکنجه و بی حقوق و وحشی و غیر متمدن، با حجاب و مسلمان و مسلمان سیاسی و یا به دسته دیگری از انسانهای به اصطلاح “لائیک“، “مدرن“، بی حجاب و مسلمان غیر سیاسی، هوادار خصوصی سازی، سازمان تجارت جهانی، جامعه باز ... که شایسته برخورداری از حقوق بشر هستند تقسیم می کند. چنین تفکر بیمارگونه جرج بوشی و یا تونی بلری با تفکر خمینی و لاجوردی فرقی ندارد. و پیروان این دو تفکر نیز هر دو از یک قماشند.

بر رفقای حزبی است که هرگز به دام حمایت از حقوق بشر انتزاعی نیافتند و مرعوب تبلیغات امپریالیستی نشوند. به حمایت از سازمانها و تشکلها و گروههائی نپردازند که سیاست روشنی در مقابل امپریالیسم و صهیونیسم ندارند و همواره مترصدند که سخنان جرج بوشها و اوبا ما ها را نشخوار کنند. حمایت از حقوق بشر نباید تجزیه بردار باشد و آنجا که با نیت شوم این سیاست تعقیب می شود باید نخست به روشنگری و به اصلاح آن دست زد و در صورت مقاومت طراحان آنها باید، با طرحهای مناسب و تدوین شده با روح این مقاله که در دست است ماهیت امپریالیستی و دسیسه چینانه این “بشردوستان“ صهیونیست و آمریکائی را بر ملا ساخت، باید مستقلا با نقض حقوق بشر به مبارزه پرداخت و نشان داد که حقوق بشر مشخص بخشی از حقوق بشر جهانی و جزئی از کل می تواند باشد و تنها در این رابطه قابل تفسیر است. لعنت بر کسانی که با نقاب بشر دوستی برای اسارت بشریت زنجیر می سازند. این شیوه تاریخی طولانی دارد.

حزب کارایران(توفان)۲۰ آذر ۱۳۹۲