جهانی شدن سرمایه امپریالیسم“جهانی شدن سرمایه امپریالیسم” منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)

۱۳۹۲ اسفند ۱۳, سه‌شنبه


                   شرح حال زندگی لنین(بخش هفتم)

اثراستفان لیندگرن


 

دوزن

 ما در حقیقت در مورد زندگی مشترک لنین با Krupskaja بیش از این نمیدانیم که آنها تا آخر عمر در کنار هم با سختیها مبارزه نمودند. ایده آل لنین و Krupskaja با آنچيزى منطبق شد که  Tjernysjevskij در جهت ايجاد آن در رمان خود "چه باید کرد؟" تلاش نموده بود· او شرايطى را تشریح نمود که در آن یک زن واقعا به دو مرد عشق میورزید. آنها با کمک هم٬ بدون توسل به دورویی و حیله گری٬ راه حلی را یافتند. Tjernysjevskij براى ازدواج در اتاق خوابهاى مجزا٬ ازدواجى که مساوات و رهايى از کليه تشریفات سرمایه داری را میپذیرفت٬ تبليغ ميکرد.

با اینحال ازدواج با Krupskaja نطفه ای به بار نداد و آنها صاحب فرزندی نشدند و در ضمن Krupskaja از بیماری تیروئید رنج بسیاری ميبرد.

 

سوال در مورد داشتن فرزند زمانى مطرح شد که لنین٬ طی دوران تبعیدش در سیبری٬ روند انطباق با زندگی مشترک را آغاز نموده بود· او به دلیل فقدان فرزندى از خود مايل بود که پسر یکی از رفقایش را به فرزندی برگزيند اما در آخر پدر از رها نمودن فرزند خود منصرف شد.

 

همسر زینویف Lilina گفت که لنین با پسر آنها Stjopa بازی میکرد. او پسرک را روی شانه های خود مینشاند و آنها با يکديگر چنان بازی میکردند که همه اتاق زیر و رو میشد. لنین در پاسخ Lilina که از آنها در خواست ميکرد که بیش از حد سر و صدا نکنند میگفت: "مزاحم ما نشو٬ داریم بازی میکنیم."

اینکه ازدواج لنین فرزندی را نتیجه نداد نباید این تصور را بوجود آورد که عاری از عشق نیز بود. این امر شاید ما را به این که آنها رابطه ى گرم و سکسی بخصوصی نداشتند مظنون نمايد. به روال معمول اولیانوفها باید اتاق را با مادر Krupskaja و دیگر ساکنان تقسیم میکردند. آيا جایی٬ زمانی و یا توانی برای سکس وجود داشت؟

میتوان سوال کرد. این کار را Averbach .I .M٬ چشم پزشک٬ که لنین را در سال ١٩٢٢ پس از اولین سکته اش معاینه و با او صحبت کرده بود٬ نیز انجام داد.

 

او پس از مرگ لنین نوشت: "من در توصیف ولادیمتر ایلیچ میخواهم خصوصیت بسیار زیبايى را اضافه کنم. براى يک پزشک پرهيز از طرح تعداد بسيارى از سوالات کوچک روزمره بدليل ماهيت کاملا شخصى آنها دشوار است· این انسان والا در برابر این سوالات با خرد پرتحرک خود نشانه هاى روشنى از حماقت کودکانه٬ شرمی هولناک و یک ناآگاهی ویژه را عيان نمود."١

در اینجا آنچه که Averbach تلاش در بيان آن دارد اینستکه لنین باکره بود! آیا این امکان دارد؟ اين با توجه به اخلاقیات مرسوم در آنزمان٬ شخصیت لنین و شرایط زندگی آنها٬ امکان دارد.

 

اما شرح حال نویسان کٽیف طالب ماجراجوییهای سکسی هستند. لنین باید معشوقه ای میداشت و همچنین  ترجیحا کودکی حرمزاده.٢

او باید به Krupskaja خیانت کند. و قرعه به نام اينسا آرماند افتاد که به نظر میاید لنین واقعا به او عشق میورزید. پاک و شفاف:

 

 

20                                           توفان الکترونیکی شماره 92                                   اسفند ماه 1392

 

 

اينسا آرماند پنج سال از لنین جوانتر و در Péheux d´Herbenville متولد شده بود. پدر او خواننده معروف اپرا در پاریس و مادر او یک هنرپیشه فرانسوی - اسکاتلندی بود. او در سن ١٨ سالگی با یک توليد کننده پشم بسیار ٽروتمند روسی٬ آلکساندر آرماند٬ ازدواج نمود.

اينسا پنج سال پس از ازدواج مادر سه فرزند بود. در خلال تعطیلاتى او به خاطر کتابی از پيوتر لاوروف٬ یک افسر که رهبر تئوریسین های ناردنیک بود٬ دستگیر و به زندان افتاد. او متوجه شد که عقایدش با عقاید پيوتر لاوروف منطبق بودند. آرماند در سال ١٩۰١ کودک دیگری را به دنیا آورد و ١٩۰٣ ٬ طی اقامتش در سوئیس٬ کودکى دیگر. او در کنار رودخانه ژنو کتاب لنین تکامل سرمایه داری در روسیه را خواند.

او جدايى از شوهر و از تمام زندگی سرمایه داری را برگزيد. بجای آن بسوی برادر جوانترش ولاديمير که داراى افکار انقلابى و گفته میشود پدر پنجمین فرزند او نيز بود کشيده شد.

اينسا آرماند طی انقلاب سال ١٩۰٥ ٬ پس از کشف يک براونينگ (نوعى اسلحه) با مهمات و نشریات انقلابی در خانه اش توسط پليس٬ دستگیر شد٬ پس از چند ماه آزاد و به منطقه آرخانگلسک تبعید شد. ولادیمیر به دنبال او به آنجا رفت. اما پس از اينکه ولادیمیر به بیماری مرز قند دچار شد و به سوئیس سفر کرد٬ اينسا آرماند از روسیه گریخت و به او پیوست· ولاديمير دو هفته پس از ورود اينسا آرماند در گذشت.

در سال ١٩١۰ در پاریس بود که لنین و Krupskaja برای اولین بار با اينسا آرماند ٣٦ ساله اما هنوز بسیار جذاب آشنا شدند. او در ضمن انقلابی شجاعى بود که ميخواستم غم و تاسف زندگی خود را به فعالیت مبدل نمايد·

دوستى بسیار عمیقى میان اولیانوفها و اينسا آرماند ایجاد شد. اينکه لنين از لحاظ سياسى تا چه ميزان به آرماند اعتماد داشت از اينجا نشان داده ميشود که او مسئولیت صندوق پولی حزب را٬ در صورت شرکت سوئیس در جنگ٬ به آرماند سپرد.

لنین در سال ١٩١٤ هنگاميکه آرماند بلشويکها را در کنفرانسى در بروکسل نمايندگى مينمود٬ به او نوشت: "من مطمئنم٬ تو به کسانى تعلق دارى که در جايگاهى پرمسئوليت٬ استوارتر٬ قویتر و شجاعتر میشوند. به همین دلیل من از قبول سخنان بدبینانى که مدعيند تو نمیتوانی امتناع میکنم. مزخرفات٬ مزخرفات! من باور نمیکنم. تو این کار را به بهترین نحو انجام خواهى داد."

 

بر این اساس لنین طی یک آموزش سریع به او آموخت که چگونه با پلخانف برخورد نماید "که با تن صدای آرامتری صحبت کند". از قرار معلوم پلخانف شيفته این بود که با عرض ادبهای ناگهانی رفقای زن را مضطرب نماید. اما آرماند نباید فریب میخورد٬ بلکه باید با خونسردی با جمله "رفیق پلخانف من خوشحالم٬ شما واقعا شیک پوش سالخورده ای هستید....." از کنار او ميگذشت.

 

زمانیکه آرماند در سال ١٩١٢ بصورتى غیر قانونی به روسیه بازگشت زندانی شد و ابتدا یک سال بعد بود که در کراکف به اولیانوفها پیوست. اما زندگی روستایی اولیانوفها برای او بسیار ملال آور شد٬ به همین دلیل به پاریس مسافرت نمود. در ژانویه ١٩١٤ لنین او را در پاریس ملاقات و سپس به کراکف بازگشت. پس از آغاز جنگ لنین ناگزير به سوئیس بازگشت و پس از آن آرماند به آنجا مهاجرت کرد. و آرماند در خلال زندگی کوتاه خود لنین را مانند ماه هميشه غمگین دنبال نمود.

اگر چه اغلب نامه های لنین به آرماند٬ احتمالا توسط خود او٬ از بین برده شده و قسمتهای خصوصی آن قبل از اینکه بایگانی بشوند قیچی شده اند٬ با اینحال حاوی نکاتى بسيارى در مورد رابطه میان آنها هستند.

لنین زمانی٬ در دوران پايانى سال ١٩١٤ ٬ استفاده از واژه "شما" را در مورد اينسا آرماند آغاز نمود٬ اگر چه قبلا او را تو خطاب ميکرد. در روسیه "تو" چنان دوستانه بود که لنین تنها در مورد خواهرش از آن استفاده ميکرد.

استفاده از واژه "شما" شاید به خاطر این بود که او در رده فعالان حزبی قرار گرفته بود٬ فعالانى مانند زینویف٬ ترتسکی٬ استالین و ديگران که لنین همواره آنها را شما خطاب مینمود.

رابطه آنها همزمان با استفاده از واژه "شما" محدودتر شد. در حقیقت طی سالهای ١٩١٦-١٩١٧ تا آغاز انقلاب معمولیترین آدرس برای نامه های لنین اينسا آرماند بود.

 Krupskaja نوشت "اينسا آرماند در پایان ١٩١٩ اغلب ما را ملاقات میکرد و لنین با کمال میل از آینده جنبش با او صحبت ميکرد. اينسا آرماند دختر بزرگی داشت که در همان زمان در جبهه بود و در ٢٥ سپتامبر در اٽر انفجار بمب [بر علیه ساختمانهای حزب] در کوچه Leontiev کشته شده بود. من بیاد میاورم که او یک بار با دختر جوان خود واريا٬ که آنزمان دختر کاملا جوانی بود٬ و بعدها یکی اعضای وفادار حزب شد٬ به ملاقات ما آمد.

ایلیچ [لنین] دوست داشت که در حضور آنها به فکر و خیال فرو برود٬ بیاد میاورم که چگونه چشمان واريا ميدرخشيد.٣

 

21                                           توفان الکترونیکی شماره 92                                   اسفند ماه 1392

 

 

در نوشته های Krupskaja نشانه ای از حسادت دیده نمیشود و برای اينکه او ميخواست از لنین جدا بشود نیز مدرکی در دست نیست. امکان اينکه که او بتواند بصورتى همزمان عاشق دو زن باشد٬ البته به روشهاى مختلف٬ احتمالا به نظرات شرح حال نویسان تنگ نظرى باز ميگردد که وقوع اين امر را غيرممکن تشخيص ميدهند·

 

از پاییز ١٩١٣ اينسا آرماند نماینده لنین در پاریس بود و او در بسیاری از نامه هایش تلاش نموده که وجود اينسا را مخفى نگاه دارد.

"مصقره ها!" او مخالفان خود را اینگونه خطاب نمود. آنها به دنبال عبارات میگردند و نمیفهمند که زندگی چگونه پیچیده و ناهموار است و چگونه اشکال جدید را بوجود میاورد.

اغلب مردم (٩٩ درصد از سرمایه داران٬ ٩٨ درصد از انحلال طلبان و٦۰-٧۰ درصد از بلشویکها) نمیتوانند فکر کنند٬ آنها فقط لغات را از حفظ میکنند. آنها عبارت "کارمخفی" را آموخته اند. اما اشکال آنها [روش انجام کارهای مخفی] در شرایط فعلی چگونه باید تغییر کنند٬ تا چه اندازه ضروریست که در باره آنها مطالعه و فکر کنیم٬ ما اینها را نمیفهمیم.......

من مایلم بدانم که تو میتوانی کاری کنی که هواداران ما این را بفهمند. جزئیات را بنویس!"

لنین در مورد همه چیز به روشنی با اينسا آرماند سخن ميگفت. او بدون شک زن بسيار روشنفکرى بود و تحسین مينمود زمانيکه با او به صورتی برابر با دیگران رفتار ميشد. اینگونه ميتوانست به نظر بیاید زمانیکه لنین پيش نويس بروشورى را خواند که توسط اينسا آرماند با تتیر "عشق آزاد" نوشته شده بود:

"من پيشنهاد ميکنم٬ که شما بخش ٣ را که در مورد [تقاضای عشق آزاد] (از جانب زنان) صحبت میکند کاملا حذف کنيد."

این در حقیقت یک خواسته سرمایه داری و نه کارگریست.

منظور شما در واقع چیست؟ این شیوه تفکر در بر گیرنده چه خواسته هايی میباشند؟

١- رهايى از ملاحظات ملموس (مالى) در عشق؟

٢- همچنین از نگرانیهای مادی؟

٣- از پیش داوریهای مذهبی؟

٤- از ممنوعیت پدر٬ غیرو و غیرو؟

٥- از پیشداوریهای "اجتماعی"؟

٦- از پیش داوریهای تنگ نظرانه محیط اطرافمان (کشاورز ـ خرده سرمایه دار- یا محیط روشنفکران سرمایه داری)؟

٧- از اجبار پلیس٬ دادگاهها و قانونها؟

٨- از اهمیت عشق؟

٩- از زایمان بچه ها؟

١۰- آزادی برای انجام عمل منافی عفت٬ غیرو و غیرو؟

من بسیاری از مسائل قابل ذکر (البته نه همه) را در اینجا مطرح کردم. منظور شما البته نکات ٨-١۰ نیست٬ اما احتمالا نکات ١تا ٧ ٬ به هر حال چیزی شبیه به نکات ١ تا ٧.

با اين وجود شما باید برای نکات ١-٧ عبارت دیگری را انتخاب کنید. عشق آزاد منظور واقعی را بیان نمیکند.

توده ها در مجموع٬ به عبارت دیگر خواننده گان٬ بدون هیچ قید و شرطی خواهند پذیرفت که آزادی در عشق چیزی شبیه به نکات ٨ تا ١۰ است٬ اگر چه این منظور واقعی شما نیست.

نياز به عشق آزاد دقیقا نيازيست سرمایه داری و نه کارگرى و اين به دلیل اینکه منظور اغلب وراجها و هوچيهاى متعلق به قشرهای فوقانی در جامعه مدرن با "عشق آزاد" همان نکات ٨ تا ١۰ است·

نکات ١ تا ٢ برای زحمتکشان از اهمیت خاصی برخوردار هستند. پس از آن نکات ١ تا ٧ ٬ اما حقیقت این است که این عشق آزاد نیست".

این تفاوتی نمیکند شما خودتان٬ به صورتى ذهنى٬ [چه درکى خواهيد داشت]. 

چیزی که تفاوت میکند منطق عینی روابط طبقاتی در ارتباطات عاشقانه است.

دوستانه دستت را میفشارم

I.W

برن ١٧ ژانویه ١٩١٥."٤

اينسا در مخالفت٬ انتفاد لنین را اینچنین پاسخ داد: "حتی یک همخوابگی با هوا و هوس زودگذر  شاعرانه تر و پاکتر است از یک بوسه بدون عشق میان زن و شوهر."

22                                           توفان الکترونیکی شماره 92                                   اسفند ماه 1392

 

 

 

لنین به نوبه خود پاسخ داد: "من موافقم اما شما یک هوا و هوس َ(چرا عشق نه؟) زودگذر را (چرا زودگذر؟) با رابطه بد میان زن و شوهر مقایسه میکنید. یک بوسه (زودگذر) بدون عشق با بوسه یک زن و شوهر مقایسه میشود. عجیب است!"

او ترجیح داد که در مورد "تفاوت میان یک طبقه روشنفکر مبتذل و کٽیف خرده سرمایه دارى– یا ازدواج کشاورزى عارى از عشق و یک ازدواج متمدنانه کارگری با عشق گفتگو کند (به علاوه٬ اگر شما مطلقا اصرار میورزید٬ تایید شده است که یک هوا و هوس زود گذر میتواند هم  کٽیف و هم پاک باشد)".

سر انجام لنین اعتراف کرد که ترجیحا مايل به پرهيز از این مشاجره بود و اینکه آنها میتوانستند در مورد آن گفتگو کنند. چه اتقاقی افتاد٬ کسی نمیداند٬ تنها اینکه اينسا آرماند به ادامه پروژه نشریه ای خود پایان داد. او مايل بود که در مورد آزادی از فساد سرمایه داری گفتگو کند٬ اما تصور کرد که دلایل او کافى نبودند.

شايد بی علاقگی لنین به اين مسئله خود را در پشت مخالفتهايش پنهان نموده بود. او بعدها در گفتگويى با کارل زلکين گفت: "من به هر گونه نظرى در مقالات٬ پایان نامه ها و نشريات در مورد سکس بد گمانم٬ بطور خلاصه٬ با تئوریهایی مخالفم که با شیوه ادبی بخصوص در گلخانه های جامعه سرمایه داری کشت میشوند.

 

من به کسى که بد گمانم ه شيوه نگرش اش به مسائل سکسی همانند خيره شدن قديس هندى به ناف خود است· من اینچنین درک نموده ام که کٽرت تئوریهای مربوط به سکس که بخش بزرگی از آنها تنها فرضیات بوده و اغلب بر اساس دلایلى بی پایه شکل گرفته اند پاک و پاکیزه از نيازى شخصی ناشی ميشود٬ نيازى که از نیازهای غیر طبیعی یا رشد بیش از حد زندگی سکسی خودشان در مقابل اخلاقیات سرمایه داری حمايت نموده و تمنای بخشش مينمايد. برای من احترام پنهان برای اخلاقیات سرمایه داری به همان اندازه چندش آور است که فساد در سکس٬ حال تا چه اندازه نامحدود و وحشیانه به نظر بیاید٬ با اینحال هر آنچه که در اطراف ما وجود دارد تمام و کمال سرمایه دارى است.٥

در همان گفتگو با کارل زلکين بود که او با تئوری معروف "آب خوردن"٬ به عبارت دیگر٬ خشنود شدن در احتیاجات جنسی مانند نوشیدن یک لیوان آب است٬ جنگ و جدل میکرد.

"البته٬ تشنگی باید رفع بشود!"٬ او گفت. "اما یک انسان معمولى تحت شرایط معمولى عادت دارد که روی زمین کٽیف خیابان دراز کشیده و حوضچه ای از آبجو را سربکشد؟ یا حتی از یک لیوان که لبه اش از برخورد لبهای دیگران کٽیف شده است آبى بنوشد؟ با اینحال جهات اجتماعی مسئله از مسائل دیگر با اهميت ترند. نوشیدن آب در حقیقت امری شخصیست. برای عشق به دو نفر نیاز است و آن سومی ٬ یک زندگی جدید٬ ميتواند بوجود بیاید. علائق جامعه بر اين اساس بنيان نهاده شده و تعهد به آن شکل میگیرد.

من بعنوان یک کمونیست به هیچ عنوان از تئوری "آب خوردن" دفاع نمیکنم٬ و اینکه این تئوری برچسب "آزادی در عشق" را با خود حمل میکند نیز مرا تحت تاٽیر قرار نمیدهد".

متهم نمودن اتحاد جماهیر شوروی در خارج از کشور به " اشتراکی نمودن زنان" دلیل مهم دیگرى بود که لنین را ناگزير به روشن ساختن هر چه بيشتر مقوله "عشق آزاد" مينمود·

سرمایه دار آمریکایی آرمان همر داستانى احتمالا واقعی را تعریف میکند که حاوی شرح طنز آمیزى از دیدگاه لنین در مورد مقوله"عشق آزاد" است.

مدت کوتاهی پس از انقلاب اکتبر رسوایی بزرگی در میان رهبران بلشویک در پطروگراد رخ داد. افسر نیروی دریایی پاول ديبنکو که ناو جنگی Aurora را در قسمت علياى رودخانه کرنشتاد٬ برای اینکه به کاخ زمستانی شلیک نموده و دولت کرنسکی را ساقط نماید٬ فرماندهی میکرد به ناگهان پطروگراد را ترک و در مصاحبت با آلکساندر کولنتاى که کمیسر حل مسائل بهداشتی دولت اول اتحاد جماهیر شوروی بود راهی کريمه شد. آنها یک ماه عسل غیر رسمی را جشن گرفتند.

رفقای حزبی این بیشرمی را نوعی فرار از ارتش تلقى نموده و ترتسکی به صورتی جدی خواستار تیرباران آنها شد. به منظور جلوگيرى از انجام اين کار صدها تن از ملوانان "ناوگان سرخ"٬ زمانیکه از موضوع با خبر شدند٬ به طرف دفتر ترتسکی براه افتادند. منشی وحشتزده به ترتسکی گزارش داد: "رفیق٬ ملوانان به اینجا اومدن که شما را بکشن".

ترتسکی از جای خود پرید٬ از قسمت جلو از پله ها پایین رفت و از قسمت باز جلوی ساختمان بیرون آمد. "شما دنبال ترتسکی میگردید"٬ او فریاد کشید٬ "من هستم!" و بدون لحظه ای تردید سخنرانی خود را بر علیه خطاههای انضباطی آغاز نمود. پس از فقط ده دقیقه ملوانان پیروزمندانه او را روی شانه های خود گذاشته و به دور باغ چرخاندند.

لنین پس از طرح مسئله در کمیته مرکزی حزب و ابراز نظر ديگران به آرامی گفت:

 

23                                           توفان الکترونیکی شماره 92                                   اسفند ماه 1392

 

 

"رفقا٬ کاملا حق با شماست. گناه آنها بسیار بزرگ است و ما باید آنها را براى درس عبرت ديگران تنبيه کنيم. شخصا تصور میکنم که مجازات تیرباران برای آنها مجازات بسیار سبکی است. به همین دلیل من مجازات سنگینتری را پیشنهاد میکنم. اجازه بدهید که رفقای خطا کارمان را به پنج سال وفاداری دو طرفه محکوم کنیم."

کولنتاى به بی تعصب و آزاد مشهور بود و ديبنکو به عنوان محبوب زنان.

اعضای کمتیه مرکزی حزب از خنده منفجر شدند و پرونده را کنار گذاشتند. اما شایع شد که کولنتاى لنین را هرگز نبخشید.

 

از میان اسنادی که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی منتشر شد٬ تعدادی نامه به آرماند وجود دارد که ما را با مسائل تازه ای در مورد روابط آنها آشنا ميسازد.

بدون شک رابطه میان آنها بیش از یک دوستی ساده بود. عشقی بود که لنین ترجيح داد آنرا٬ شاید به خاطر احترام به Krupskaja و یا صرفا کمبود وقت٬ مخفی نگاهدارد. خوش صحبتیهای اينسا در نامه هایش و اینکه گاهی موجب تغییر آهنگ کاسبکارانه صدای لنین میشود٬ نشان دهنده این است که رابطه میان آنها نشان از عشقی واقعی داشت. یک عشق بی غل و غش که میتوانست مطالبات یک رمانس (ناموفق) روسی را پاسخگو باشد.

"من مايل بودم که چند کلمه اى دوستانه با شما رد و بدل کنم و دست شما را با مهربانی در دست خودم بگیرم"٬ لنین مینویسد. "شما مینویسید که دستها و پاهاى شما نيز از سرما متورم میشوند. این البته وحشتناک است. چرا راه دور برویم؟ دستهای شما همیشه یخزده بوده اند. [......] یک بار دیگر صمیمانه دستهايتان را میفشارم و سلامهای گرم خود را برای شما میفرستم".٦ 

اينسا در دسامبر ١٩١٣ در نامه ای طولانی نوشت که به پاریس بازگشته اما از ديدن مکانهايى که با لنين بوده بسیار غمگین شده بود.

"غم انگیز بود٬ به دلیل اینکه آروس [خارج از داوس در سوئیس] موردى بود موقتی و زودگذر٬ در کراکف نزديک احساس ميشد٬ در آروس نسبتا نزديک اما در پاریس کاملا مطلق بود. عزيزم ما از هم جدا شدیم٬ احساس میکنم که تو هرگز به اینجا باز نخواهى گشت. با ديدن این مکانهای آشنا٬ چنان متعجب میشوم که تو گویی در گذشته آنها را ندیده ام و از این تعجب میکنم که تو در پاریس چه جای بزرگی را در زندگی من اشغال کرده بودى٬ که تقریبا همه فعالیتها در اینجا٬ پاریس با هزاران رشته از افکار٬ به تو متصل میشوند. آنزمان من عاشق تو نبودم اگر چه تو را خیلی دوست داشتم. من حتى امروز٬ اگر فقط شانس ديدار تو را پيدا ميکردم٬ ميتوانستم بدون بوسه ها به زندگى خود ادامه بدهم. اینکه هر از گاهی با تو صحبت کنم مایع خوشحالی من میشود و به کسی صدمه ای نمیزند. چرا این باید از من دریغ بشود؟ تو میپرسی که آیا من به خاطر اینکه تو [متارکه کردى] شيطان سفتم. نه من تصور نمیکنم که تو این کار را به خاطر خودت انجام داده باشى.

[......] من در آنزمان با تمام وجود از تو حمايت کردم. امروز مایلم که تو را ببینم٬ اما به نظر میايد که در آن لحظه ترجیح میدادم که بمیرم تا اینکه پیش تو بیایم و زمانیکه تو به اطاق کروپسکایا آمدی به سرعت گیج شده و احساس حماقت کردم. من همیشه زمانیکه آنها مستقیم پیش تو میامدند و با تو صحبت میکردند٬ شفگت زده میشدم و به شجاعت دیگران حسادت ميکردم. ابتدا در Longjumeau و سپس طی پاییز بعد بود که من در رابطه با ترجمه ها و موارد دیگر کمی خود را به تو نزدیک کردم. من زماینکه صحبت میکردى خیلی دوست داشتم که نه فقط به تو گوش بلکه به تو نگاه هم بکنم. اولا اینکه صورت تو سرشار از زندگى میشود و دوما نگاه کردن به تو آسانتر بود به دلیل اینکه متوجه نبودى.

[.....] دیروز نامه ای از تو نداشتم! از این میترسم که تو نامه های مرا دريافت نکرده باشى. من سه نامه و یک تلگراف برايت فرستادم. آيا واقعا آنها را دریافت نکرده ای؟ [....] صمیمانه میبوسمت. اينسا- ى تو."

در جواب به بوسه های گرم اينسا الیانوف تنها با "من دست تو را میبوسم" پاسخ داد.

 

در بهار ١٩١٤ اينسا لنین را به خاطر شمارى از قاعده بندیهای توهین آمیز که او "حق استفاده از آنها را ندارد" مورد سرزنش قرار داد. او تهدید کرد که کليه مکاتبات خود را متوقف مينمود.

"تو به نامه غم انگیز من پاسخ میدهی"٬ لنین پاسخ داد٬ "و من کاملا فراموش کرده ام که چه٬ چه وقت و کجا نوشتم٬ این از مشکلات مکاتبه از راه دور است.

 

به هر حال من تصمیم گرفتم که به گفتگوهایمان٬ صرف نظر از محل اقامتمان٬ ادامه بدهيم·"۷.

لنین در مقابل اتهامات با اين پاسخ که او نيز با سردى با او برخورد خواهد نمود از خود دفاع کرد:

24                                           توفان الکترونیکی شماره 92                                   اسفند ماه 1392

 

 

"هرگز٬ من هرگز ننوشته ام که فقط سه زن را ستایش میکنم. هرگز!! من نوشته ام که  دوستی کامل و اعتماد کامل من تنها به ٢ تا ٣ زن محدود میشود. این موردى٬ واقعا موردى کاملا متفاوت است.

من امیدوارم که پس از کنگره یکدیگر را در اینجا ملاقات ودر مورد آن صحبت کنیم. لطفا زمانیکه میایی تمام نامه های ما را نیز با خودت بیاور (این مناسب نیست که آنها را به صورت سفارشی بفرستی: یک نامه سفارشی میتواند به آسانی توسط رفقا باز بشود)."٨.

"اوی٬ من دوست دارم که تو را ١۰۰۰ بار ببوسم٬ به تو خوش آمد بگویم و برايت آرزوی موفقیت بکنم: من کاملا مطمئنم که تو موفقی میشوی. وفادار به تو ولادیمیر ایلیچ".٩

 

نشانی دال بر اینکه لنین تمایل به ترک کروپسکایا داشته وجود ندارد. اما ما در حقیقت از رابطه ميان لنين و آرماند چيزى بیش از این نميدانيم که اين رابطه زندگی او را تلخ نمود.

"آخرين نامه هاى شما سرشار از چنان تاسف و غمیست که افکار کسل کننده را در نزد من بيدار کرده و چنان عذاب وجدان آزار دهنده ای را موجب میشود که من نمیتوانم خود را متمرکز کنم". لنین در ٣۰ دسامبر ١٩١٦ به آرماند نوشت. "من بهر صورت مایلم که با جملاتى دوستانه از صمیم قلب از شما خواهش کنم که خود را در شهری کوچک که دوستی برای معاشرت وجود ندارد کاملا منزوى نکنید٬ بلکه به جایی مسافرت کنید٬ جایی که بتوانيد با پيدا کردن دوستان پیر و جوان خود از این وضعیت نجات بدهید."

آرماند در ژانویه ١٩١٧  از لنین طلب مشورت نمود. اگر او در اینجا و یا آنجا ساکن شود٬ شاید که لنین نیز ..........

او غير مودبانه پاسخ داد که "این مصقره است که شما خود را در انتخاب شهر٬ با توجه به اينکه آينده "شايد" نشان بدهد که من نيز در آنجا ظاهر خواهم شد٬ محدود کنيد. !!!"

لنین به روشنی از آرماند خواهش کرد که نقشه های خود را بر اساس خواسته های او طرح ریزی نکند٬ اما رابطه اش با آرماند را هرگز قطع نکرد. او پس از مهاجرت به مسکو نيز آدرس و شماره تلفن آرماند را در دفترچه یاداشت خود داشت: Arbat  14/3 , تلفن ٣١٤٣٦ و به نظر میامد که هر از گاهی یاداشتهای کوچکی٬ زمانیکه او به عنوان مٽال بیمار بود و نیاز به تقويت روحیه داشت٬ برايش میفرستاد. و یک بار به منظور ارسال گالش براى آرماند نامه ای برايش نوشت و از او در مورد شماره پایش سوال کرد.....

۱۹۱۹ زمانیکه آرماند برای انجام ماموریتی به فرانسه مسافرت نمود نامه اى را٬ در صورت وقوع حادثه ايى٬ برای لنین باقی گذاشت.

در ٢٤ سپتامبر ١٩٢۰ اينسا آرماند در قفقاز٬ محلی که او با پند و اندرز لنین براى استراحت مسافرت کرده بود٬ درگذشت. او بر اساس تلگرافی از Sergo Ordzjonikidze به بیماری "وبا"٬ به عبارت دیگر وبای کودکان٬ مبتلا شده بود.

در واقع به نظر میاید که او مرگ خود را پیش بینی نموده بود. آرماند در اول دسامبر ١٩٢۰ در دفتر خاطرات خود نوشت:

"اکنون من وقت دارم و تصمیم دارم که هر روز بنویسم٬ اگر چه سرم سنگین است و چنین به نظر میاید که به شکمی تبدیل شده ام که مرتبا به غذا نیاز دارد.... در ضمن کوششی بیدریغ بدنبال تنهایی. به دلیل اینکه خسته ام و برای من بشدت دشوار است که صحبت کنم٬ از مردمی هم که در اطرافم صحبت میکنند بسرعت خسته میشوم. آیا این احساس مرگ درونی زمانی ناپدید خواهد شد؟؟

بايد گاهى لبخند زد٬ اما به تازگى نه لبخبد ميزنم و نه ميخندم٬ بدليل اينکه شادى در درون من مرده است.

من با بی تفاوتی حال حاضر خود با طبعیت نيز میجنگم. در گذشته طبعیت تاٽیر فراوانى بر روی من میگذاشت. و به تازگی عشق من نسبت به انسانها کاهش یافته است. در گذشته عادت داشتم که مردم را با احساسی گرم ملاقات کنم. در حال حاضر نسبت به همه بی تفاوتم. اما قبل از هر چیز همه حوصله مرا سر میبرند. احساس گرم من تنها برای بچه ها و .I.V [لنین] باقی مانده است. در روابط دیگر قلب من مرده است. انگار که من تمام احساسم را به .I.V و به کار داده ام٬ که من در کار تمام چشمه های عشق خود را٬ همدردی با انسانها٬ کارى که در گذشته سرشار از عشق بود٬ تهی نموده ام. من به استٽنای .I.V و فرزندانم٬ نه رابطه ای شخصی بلکه رابطه ای تجاری با مردم دارم· مردم خطوط مرگ را در چهره من میبینند و به همان ترتيب٬ پاسخم را با بی تفاوتی یا انزجار (در گذشته مرا میپرستیدند) میدهند. ... من جسدی زنده ام و این وحشتناک است!"

لنین زمانیکه در مراسم خاکسپاری اينسا آرماند در مسکو شرکت نمود به صورتی آشکار غمگین و کلاه نقابدار خود را تا پایین پیشانی خود پایین کشیده بود.

 

25                                           توفان الکترونیکی شماره 92                                   اسفند ماه 1392

 

 

او در میدان سرخ در کنار دیوار کرملین در نزدیکی جان ريد٬ ژدانف٬ Frunze٬ Sverdlov٬ Djerzjinskij و استالین به خاک سپرده شد. مقبره او در سایه موزه لنين قرار گرفته است. 

 

١ـ Averbach .I.M درVospominanija o ilitje Lenin ٬ باند ٨ از ١۰ (مسکو ١٩٩١)٬ ص ٢٧٢.

٢ـDmitrij Volkogonov در خیال خود یک چنین کودکی را یافته است.

٣ـ Nadezjda Krupskja: Lenin  (Mosko 1976), p 525

٤ـ ابتدا در بلشويک شماره ١٣ ٬ ١٩٣٩ ٬ LCC 35:180 منتشر شد.

٥ـ ولادیمیر ایلیچ لنین: "در مورد آزادی زنان" استکهلم ١٩٧١ ص ١١٩.

٦ـ در ١٣ نوامبر ١٩١٦. اينجا و در ادامه نامه به Armand از

V.I Lenin: Neizvestnyje dokumenty. 1891-1922 (Mosko 1999) نقل قول ميشود.

٧ـ ٨ مارس ١٩١٤.

٨ـ ٢٣ ژوئن ١٩١٤.

٩ـ ٣ جولاى ١٩١٤.