جهانی شدن سرمایه امپریالیسم“جهانی شدن سرمایه امپریالیسم” منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)

۱۳۹۳ خرداد ۱۶, جمعه

تسلیم طلبی در پس نظریه حمایت از "اکثریت" و احترام به "توده ها"
 
همه ما این ضرب المثل را شنیده ایم که می گوید "شکست، مادر پیروزی است". مفهوم آن این است که در مبارزه سیاسی، اجتماعی، علمی و... می توان از راهی رفت که با عدم موفقیت روبرو شود. دلیل شکست البته همیشه افکار نادرست نیست، می تواند نظریاتی نیز درست باشد، ولی در عمل با عدم موفقیت روبرو شود. در این برهه از زمان شرایط پیرامونی طوری است که علیرغم صحت نظریات، تحقق آنرا به علت مقاومت طرف قدرتمندتر با شکست روبرو می سازد. در زمینه ی علوم، ما شاهد بوده ایم که عامل جهل و نادانی که اکثرا شکل مذهبی بخود داشتند، مانع از آن بودند که علم پزشکی تحول یابد و یا دانش ستاره شناسی و فیزیک بتوانند صحت خود را به کرسی بنشاند. مذهب بویژه مذهب مسیحیت در قالب کلیسا در دوران قرون وسطی، به شدت با دانش بشری که ارکان کلیسا را متزلزل می ساخت به مبارزه بر می خواست. توده مردم نیز به سبب جهل عمومی و شرایط مشخص آن دوران که ناشی از نازل بودن سطح رشد نیروهای مولده بود، دنباله روی مذهب بودند. حقیقت در جانب دانشمندان بود، ولی توده های مردم و اکثریت آنها در ارتش مذاهب گام می زدند. طبیعی است که در اثر رشد نیروهای مولده و ارتقاء دانش عمومی که خود محصول شرایط عینی و عامل ذهنیِ مبارزه روشنگرانه ی شخصیتها و انسانهای آگاه بود، بتدریج توده های مردم توانستند تا حدودی و به نسبت درک و هشیاری و معرفت اجتماعی و طبقاتی خویش از زیر نفوذ جهل عمومی بدر آیند. سخن درست در مقیاس تاریخی جای خود را باز می کرد. حرف حق به کرسی می نشست، ولی نه فوری.
در تاریخ مبارزه بشری ما با این گونه مسایل بسیار روبرو هستیم. قرنها انسانها مبارزه کردند تا بهره کشی انسان از انسان را از بین ببرند. قرنها مبارزه کردند تا بیعدالتی را به گور بسپارند و زندگی و آینده روشنی را برای بشریت تدارک ببینند. در این راه بزرگِ بشریت که تاریخ ساخته شده ی ما از آن بر می خیزد، ما با رهبرانی و شخصیتهائی نظیر اسپارتاکوس، بوگاچف، ولتر، مونتسکیو، روبسپیر، دانته، تولستوی، چرنیشفسکی، ماکسیم گورکی، کارل مارکس، فریدریش انگلس، لنین، استالین و... روبرو هستیم. ما کمون پاریس و جنبش چارتیستها را پشت سر داریم و تاریخ ما تاریخی مملو از خون و شکست و پیروزی است. بسیاری از پیروزی ها نیز پس از مدتی با شکست روبرو شده اند، زیرا نیروهائی در جامعه وجود دارند که منافعشان با تحولات و تکامل تاریخ در مغایرت قرار دارد و لحظه ای از مبارزه و تخریب در امر پیشرفت جامعه و استقرار یک حکومت مردمی و جامعه ای سعادتمند دست بر نمی دارند. زیرا جامعه از طبقات ترکیب شده و هر طبقه اجتماعی برای منافع طبقاتی خود مبارزه می کند. بجز طبقه کارگر که می خواهد همه بشریت را آزاد کند، به این دلیل که آزادی خود وی در گرو آزادی همه بشریت است، سایر طبقات اجتماعی تنها در فکر بیرون کشیدن گلیم خویش از آب اند. پس تاریخ همانگونه که در "بیانیه حزب کمونیست" توسط مارکس و انگلس نگاشته شده است، تاریخ مبارزه طبقات است. تاریخ مبارزه ستمکشان بر ضد ستمگران، تاریخ مبارزه خلقها بر ضد نیروهای ضد خلقی است. پس تاریخ را مردم و خلقها و توده می سازند. ولی ما وقتی از بنای تاریخ توسط توده ها سخن می رانیم، منظور این نیست که هر چه توده ها بر زبان جاری ساختند عین حقیقت است. کسی که چنین درکی از مبارزه توده ها داشته باشد، درکی از ماتریالیسم تاریخی و مبارزه طبقاتی ندارد و نمی فهمد که بیان اینکه خلقها سخنانِ بر حق می گویند، تنها در بُعد تاریخی قابل فهم است. تاریخ به جلو می رود و پستی و بلندی، یعنی عقب نشینی دارد. شکست وقتی مادر پیروزی است که اساسا پیروزی ای در کار باشد. هر پیروزی الزاما ماندگار نیست. برای حفظ دستآوردهای پیروزی نیز باید مبارزه نمود و این خود مربوط به سطح جنبش و توازن قوای طبقاتی است.
این احکامی که بنظر می رسند از بدیهیات باشند و هر مارکسیستی باید آنرا پذیرفته باشد، به چنان رنگ و جلای عامیانه آمیخته می شود که شگفت زده می شوید. وقتی می شنوید که عده ای علت شکست هر پدیده را نه در متن مبارزه طبقاتی و تحلیل مشخص از شرایط مشخص، بلکه در نادرستی نظریات و آنهم بدون توجه به رشد عامل تاریخی جستجو می کنند. بر این اساس حکم می دهند: "در شوروی سوسیالیسم شکست خورد، زیرا اندیشه های مارکس اشتباه بوده است". اینکه اندیشه های مارکس و لنین در مورد رشد سرمایه داری و سپس تحولش به امپریالیسم در مقابل چشمان ماست که به دو جنگ جهانی با میلیونها کشته بدل شده است، برای آنها ارزش بررسی ندارد و تائید صحت نظریات مارکس و انگلس و لنین محسوب نمی شود. این امر طبیعتا به شستشوی مغزی و جهالت مدرن بستگی دارد. نقشی که مذهب قرون وسطی با زنگ کلیسا در روزهای یکشنبه ایفاء می کرد، رسانه های گروهی در امروز با زنگ کنسرنها از طریق رادیو و تلویزیون مستمرا در هر درون هر خانه ای شبانه روز به انجام می رسانند.
برخی نتیجه واژگونه می گیرند و مدعی اند: چون توده ها سازنده تاریخند، چون مردم تاریخ را بنا می کنند، پس ما باید بدنبال مردم روان شویم و تابع سخنان آنان باشیم و به دستورات آنها تمکین نمائیم. توگوئی هر جا که پای مردم به میان آمد، نشانه پیروزیِ حقیقت است. برای این عده عبارت "شکست مادر پیروزی است"، مفهوم دیگری ندارد، جز اینکه علت شکست در عدم پیروی از توده ها بوده است. این عده عاشق و مسحور خودروئی و جنبش خودبخودی هستند. با درک آنها هر چقدر تعداد توده ها بیشتر باشد، بار محق بودن آنها افزونتر است. این نظریه در تاریخ به اندازه کافی فاجعه ببار آورده است که یکی از برجسته ترین نمونه های آن حضور میلیونی توده های مردم در انقلاب ایران و دنباله روی بخش بزرگی از سازمانهای سیاسی ایران از این جنبش توده ای بود که تحت نفوذ عوامل مذهبی قرار گرفت و به بیراهه رفت. برای پاره ای از این اپوزیسیون، تجربه تاریخی "از توده ها و مبارزه آنها بیآموزیم" به اصل "دنباله روی توده ها بدل شویم" تبدیل می شود. عدم درک دیالکتیکی از رابطه طبقه، توده، خلق، مبارزه طبقاتی، تناسب قوای طبقاتی، توده فریب خورده و اکثریت گمراه و... در این تحلیلها روشن است. هر کس اکثریت بود و قدرت عددی داشت الزاما نشانه حقانیت را بر پیشانی ندارد. ولی با وجود این دنباله رُوان از توده ها بر این نظرند، هر کجا توده ی اکثریت ایستاده است، حقیقت نیز در آن سمت قرار دارد. این نوع درک مکانیکی از رابطه توده، خواست توده و بُعد تاریخی مسایل و تحلیل مشخص از شرایط مشخص با الهام از درک طبقاتی، کار را به آنجا می کشاند که اگر در انتخابات مجارستان نازی ها به قدرت رسیدند و هوادار قلع و قمع کولی های "سِنتی" و "روما" شدند، و یا در یک همه پرسی "دموکراتیک" ملت متمدن سوئیس و یا یک ملت "متمدن" دیگر، رای به اخراج خارجی ها داد و یا اگر اکثریت مردم اروپا از ته دل و نه نوک زبان، به کشتار مهاجران آفریقائی و سوری که شرایط هستی زندگی آنها را غارت و نابوده کرده اند، در دریای مدیترانه رای دادند و خواستار آن شدند که بهر قیمت از ورود آنها به اروپا برای حفظ سطح زندگی مرفه آنها، جلوگیری شود، آنوقت بر این نظریات اکثریت مهر تائید زده و بگوئیم آری "حق با اکثریت است". در اسرائیل صهیونیستی جنبش صلح و نیروهای مترقی را سرکوب می کنند و فاشیستها و نژادپرستان یهودی با اکثریت آراء به مقاماتی می رسند که دستشان را در کشتار فلسطینی ها آزاد می گذارد. آیا این اکثریتها، این توده ها هر چقدر هم میلیونی باشند، محق اند؟ در این نوع تحلیهای نژادپرستانه، اصل مبارزه طبقاتی و دورنمای نجات و آسایش بشریت بدور افکنده می شود. فاشیسم بزعم آنها اگر توسط اکثریت انتخاب شود پس بر حق است. لنین همواره با این درک از اکثریت مخالف بود و به روحیه متزلزل خرده بورژوازی که در اثر تحریکات ارتجاع و تخریب آنها می تواند موقتا به آلت دست ارتجاع بدل شود و بر روی طبقه کارگر نیز تاثیر بگذارد، اشاره می کرد و کمونیستها را به هشیاری در این زمینه فرا می خواند. ما با این وضعیت در اندونزی، شیلی، نیکاراگوئه و ونزوئلا... روبرو بوده و هستیم.در همین ایران ما، نه خمینی بر حق بود و نه خاتمی، ولی مردم به آنها رای دادند و آنها را انتخاب کردند. آیا از این می شود نتیجه گرفت که خمینی و خاتمی برحق اند و اپوزیسیون ایران باید هم ماه رمضان و هم ماه محرم را در احترام به حقانیت اکثریت روزه بگیرد؟
در 22 خرداد مردم ایران در اعتراض به انتخابات تقلبی به خیابانها ریختند و کشته دادند. این جنبش دموکراتیک و قابل دفاع بود، زیرا مردم از یک خواست درست دفاع می کردند که تحقق آن می توانست تمام چهره سیاسی جامعه ایران را عوض کند. مبارزه برای تحقق خواستهای دموکراتیک، یک مبارزه درست و برحق بود. شرکت میلیونی مردم در این نمایشات که مورد حمایت ضمنی میلیونها نفر مردم ایران نیز بود به تنهائی کافی نبود تا به این جنبش مهر تائید زد. ولی خواست سیاسی این جنبش ماهیت آنرا رقم می زد و باید در این جنبش شرکت می کردیم تا در شرایط خفقان ایران بتوانیم با کسب رهبری و یا طرح شعارهای درست و به موقع رهبری این جنبش را کسب کرده آنرا در جهت درست رهنمون شویم. طبیعی است که نیروهای ارتجاعی نیز برای تحقق نیات شوم خویش در این حرکتها شرکت می کنند. شرکت آنها ولی الزاما تعیین کننده ماهیت این حرکت نیست. نیروهای انقلابی باید با توجه به نفوذ خود در جنبش و سطح آمادگی آن شعارهای جنبش را ارتقاء داده و به سمتی هدایت کنند که خط تمایز آنها با نیروهای ارتجاعی حاضر در جنبش نیز روشن گردد. حال تصور بکنید که حرکتی فاشیستی و ارتجاعی با شرکت "توده های مردم" و یا با شرکت چند ده هزار نفر بوجود می آید. هدف این حرکت تحقق مشتی خواستهائی ضد بشری و یا ارتجاعی و جنگ طلبانه و نژادپرستانه است. خنده دار است که کسی بخواهد به بهانه حضور "توده  ها"، در این جنبشها شرکت کند و آنها را به سمت "درست" هدایت کند!!؟؟. در چنین حالتی فقط مبارزه با این حرکتهای ارتجاعی و نژادپرستانه از بیرون جنبش و تلاش در جهت انزوای آن، سیاستی درست است. وگرنه موجب فریب توده های مردم می شود. ما با این وضعیت در حرکتهای فاشیستی انقلابات مخملی در یوگسلاوی، گرجستان و اوکرائین روبرو هستیم. اقلیت ناچیزی که خود را با مساعدت بلندگوهای تبلیغاتی رسانه های گروهی امپریالیستی "اکثریت مردم" اوکرائین جا می زند، می خواهد حکومت قانونی و منتخب اکثریت مردم را سرنگون کرده و مردم اوکرائین را به سلاخ خانه اتحادیه اروپا، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول ببرد تا آزمایشگاه اوکرائین شاهد تکرار سرنوشت مردم اندونزی، شیلی، آرژانتین، بوسنی هرزه گوین و... شود. انقلاب مخملی در اوکرائین در پرده دوم اجراء می شود، زیرا در پرده اول با موفقیت کامل نتوانسته انجام شود و خصوصی سازی ها مانند روسیه به نفع الیگارشی در قدرت و نه ابرشرکتهای امپریالیستی غرب صورت گرفته است. اتحادیه اروپا، چاقوهای اقتصاد بازار آزاد را برای بهره کشی بیکران از مردم اوکرائین تیز می کند و بر طبل "حمایت از مردم اوکرائین" می کوبد. امپریالیستها آگاهانه به همان استدلالی اتکاء می کند که اپوزیسیون جاهل و فاقد درک طبقاتی ایران، از اوضاع اوکرائین اتکاء دارد. آنها دورنما و جنگل را نمی بینند و فقط افق دیدشان در میدان "مایدان" است. آنها وسعت اوکرائین را در نظر ندارند، ولی خیابانهای اطراف "مایدان" را که از آدمهای سفارشی از سراسر اوکرائین و "توریستهای" آلمانی و اروپائی پر شده است، می بینند. این مبارزه "توده ها" که فلاکت ببار می آورد، قابل دفاع نیست. نمی شود از تاتارهای مرتجع مذهبی مسلمان هوادار نازی که 20 هزار داوطلب 18 تا 20 ساله به ارتش هیتلر اعزام کردند تا خلقهای شوروی را بکشند، زمینه سوخته باقی بگذارند و اتحاد شوروی سوسیالیستی را نابود کنند، تحت لوای "خلق تاتار"، "ملیت تاتار"، "قومیت تاتار"، "مردم تاتار" به حمایت برخاست و اقدام تاریخی و دوراندیشانه و مدبرانه رفیق استالین را در زمینه انتقال آنها به آسیای میانه تا خاتمه جنگ، مورد تردید قرار داد و اتهامات ریاکارانه خروشچف را پذیرفت. این نوع دفاع از "مردم" و "اکثریت" و "توده" و "ملیت و قومیت" اگر مملو از کینه توزی ضد کمونیستی و حتی ضد روسی و تعلق خاطر به امپریالیسم اروپا و آمریکا نباشد، نافی نقش عامل روشنگر ذهنی و نافیِ نقشِ رهبری کننده ی عاملِ طبقاتیِ آگاه و به زبان علمی، نافی نقش حزب طبقاتی پرولتاریائی است. این نوع دنباله روی از توده ها و خود را پشت توده پرستی پنهان کردن به معنی اکونومیسم و تسلیم طلبی و سلب مسئولیت از خود و بر تن پوشاندن البسه ژورنالیسم و اشتیاق دریافت تمجید و کف زدن بورژوائی است و ربطی به مارکسیسم لنینیسم ندارد. تجارب اخیر و نظایر مشابه و آموزش از آنها باید برای یک جریان انقلابی و برای رهبری آتی انقلاب ایران به سوی سوسیالیسم بسیار آموزنده باشد. باید مانع شد که "توده پرستی" به مانعی عوامفریبانه برای اسارت توده بدل شود. اینجاست که نقش سیاست و رهبری سیاسی با کیاست روشن می شود.
 
بر گرفته از توفان شماره   171 خرداد ماه 1393 ژوئن سال 2014،  ارگان مرکزی حزب کار ایران(توفان)
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل)
 سایت کتابخانه اینترنتی توفان
سایت آرشیو نشریات توفان
توفان در توییتر
توفان در فیسبوک
 توفان درفیسبوک به زبان انگلیسی