جهانی شدن سرمایه امپریالیسم“جهانی شدن سرمایه امپریالیسم” منتشر شده از سوی حزب کمونیست سوئد (م-ل)

۱۳۸۸ فروردین ۹, یکشنبه

تکامل و نه تنوّع(6)

حزب طبقه کارگر 2
آیا حزب باید آموزش سوسیالیسم علمی را به میان کارگران ببرد؟
سوسیالیسم علمی چیست؟ سوسیالیسم علمی، تئوری علمی قانونمندیهای تحقق رسالت تاریخی پرولتاریا یعنی قانونمدیهای مبارزه طبقاتی و استراتژی و تاکتیک نبرد سرنوشت ساز طبقه کارگر در تدارک انقلاب سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیسم و کمونیسم است، سوسیالیسم علمی همراه با اقتصاد مارکسیستی و جهان بینی مارکسیستی سه جزء مارکسیسم اند، سه جزئی تفکیک ناپذیر که مجموعه آنها یک سیستم واحد منسجم و هم آهنگ از آموزشهای فلسفی، اقتصادی و سیاسی است. مارکسیسم کاخ بلندی است برای بنای آن دانشی وسیع، قدرت تفکری عظیم و خلاق و نبوغی فوق العاده لازم بود. کسانی که با سماجت و اصرار کارگر را بخود طبقه کارگر وا میگذارند آیا تصور می کنند چنین بنای رفیع و جاودانی از درون جنبش “خود روی“ طبقه کارگر می توانست سر بزند؟ انگلس برآنست که “بدون فلسفه آلمانی پیش از سوسیالیسم علمی، و بویژه بدون فلسفه هگل هرگز سوسیالیسم علمی آلمان که یگانه سوسیالیسم علمی است و مانند آن هیچگاه پیش از آن نبوده بوجود نمی آمد“(م. آثار. بزبان آلمانی جلد 1 ص 615). آیا طبقه کارگر می توانست به سراسر فلسفه آلمان و بویژه به فلسفه هگل که از بغرنج ترین و غامض ترین سیستم های فلسفی کلاسیک است دست یابد؟ تاریخ تمام کشورها گواهی می دهد که طبقه کارگر با قوای خود منحصرا می تواند آگاهی تریدیونیستی کسب کند یعنی اعتقاد حاصل کند که باید تشکیل اتحادیه بدهد و ضد کارفرمایان مبارزه کند و دولت را مجبور به صدور قوانینی کند که برای کارگران لازم است، ولی آموزش سوسیالیسم از تئوریهای فلسفی و تاریخی و اقتصادی نشو نما یافته که نمایندگان دانشور طبقات دارا و روشنفکران تتبع نموده اند. خود مارکس و انگلس موجدین سوسیالیسم علمی معاصر نیز از لحاظ موقعیت اجتماعی خود در زمره روشنفکران بورژوازی بودند. بهمین گونه در روسیه نیز آموزش تئوریک سوسیال-دموکراسی کاملا مستقل از رشد خود بخودی جنبش کارگری و بمثابه نتیجه طبیعی و ناگزیر تکامل فکری روشنفکران انقلابی سوسیالیست بوجود آمده است“. (لنین: “چه باید کرد“).
کائوتسکی در آنزمان که به مارکسیسم وفادار بود چنین می نوشت:“بسیاری از ناقدین رویزیونیست ما تصور می کنند که گویا مارکس مدعی بوده است که تکامل اقتصادی و مبارزه طبقاتی نه تنها شرایط تولید سوسیالیستی بلکه مستقیما معرفت(تکیه از کائوتسکی است) به لزوم آنرا هم بوجود می آورد... سوسیالیسم و مبارزه طبقاتی یکی زائیده دیگری نیست بلکه در کنار یکدیگر بوجود می آیند و پیدایش آنها معلول مقدمات مختلفی است. معرفت سوسیالیستی کنونی فقط بر پایه معلومات عمیق علمی می تواند پدیدار گردد... حامل علم هم پرولتاریا نیست، روشنفکران بورژوازی(تکیه از کائوتسکی است)اند. سوسیالیسم کنونی نیز در مغز افرادی از این قشر پیدا شده و نه یک چیز خود بخودی که از این مبارزه ناشی شده باشد“(نقل از لنین: چه باید کرد؟) چه فکری می توان در سر داشت برای آنکه حقیقتی به این وضوح را انکار کرد؟ آیا جز اینست که در مقابل آگاهی سوسیالیستی طبقه کارگر می ایستند؟
مارکس و انگلس به طبقه کارگر کمک کردند که از صفوف خود شایسته ترین و برجسته ترین رهبران را بیرون دهند رهبرانی که ایدئولوژی سوسیالیستی را درک و هضم کردند. مارکس و انگلس با بردن سوسیالیسم علمی در میان کارگران و تربیت رهبران از محیط کارگری راه را برای رشد و تحکیم سوسیالیسم هموار ساختند. مارکس در نامه ای به کوگلمان با مسرت از یکی از شرکت کنندگان در حوزه یاد می کند بنام لوخنر(نجار) که می تواند کتاب او (یعنی کاپیتال را) تدریس کند، یا اینکه لیبکنشت را مدت 15 سال شفاهی آموزش داد و او یکی از برجسته ترین رهبران حزب انترناسیونال بود. می بینیم که پایه گذاران سوسیالیسم علمی خود به اشاعه ایدئولوژی سوسیالیستی در میان کارگران پرداختند و پیوسته به رهبران توصیه می کردند که بیش از پیش به آموزش مارکسیسم بپردازند: “وظیفه پیشوایان بویژه عبارت خواهد بود از این که در تمام مسائل تئوریک بیش از پیش ذهن خود را روشن سازند، بیش از پیش از زیر نفوذ عبارات سنتی متعلق به جهان بینی کهنه آزاد گردند و همیشه در نظر داشته باشند که سوسیالیسم از آن موقعی که به علم تبدیل شده است ایجاب می کند که با آن چون علم رفتار شود یعنی آنرا مورد مطالعه قرار دهند. این خود آگاهی را که بدینطریق حاصل شده و بطور روزافزونی در حال ضیاء و روشنی است باید در بین توده های کارگر با جدیتی هر چه تمام تر پراکنده نمود و سازمان حزب و سازمان اتحادیه ها را هرچه بیشتر فشرده و محکم ساخت“(مجموعه آثار بزبان آلمانی جلد 1 ص 626)(تکیه از ما) این تئوریسیین های جنبش “چپ“ از مارکس و انگلس آنچه را می گیرند که در انطباق با افکار ضد کارگری آنها است و آنچنان تفسیر می کنند که خود می خواهند. آنها به جنبش “خود بخودی“ می چسبند چون در مقدمه ای بر “مانیفست“ آمده که آزادی طبقه کارگر کار خود طبقه کارگر است، این عبارت آنچنان به مذاق آنها خوش می آید که دیگر همه چیز در برابر آن فراموش می شود. آنها از این نوشته مارکس و انگلس نتیجه می گیرند که باید طبقه کارگر را بحال خود رها کرد تا هم حزب خود را تشکیل دهد و هم به سوسیالیسم علمی برسد. آنها نمی بینند و نمی خواهند ببینند که آنچه می گویند نه در شخصیت بزرگان مارکسیسم مصداق پیدا می کند و نه در تاریخ جنبش کمونیستی حتی در زمان مارکس و انگلس هرگز خود را از کارگران جدا ندانستند، آنها نمی بینند که سراسر زندگی این دو مرد بزرگ(یا دو روشنفکر بزرگ) در ایجاد و رهبری احزاب طبقه کارگر نه تنها در آلمان بلکه در سراسر اروپا گذشته است، آنها نمی بینند که مارکس و انگلس خود به اشاعه سوسیالیسم علمی در میان کارگران پرداختند و توصیه کردند که باید با جدیت ایدئولوژی سوسیالیستی را در میان کارگران پراکند و رهبران حزب را از میان با استعدادترین کارگران و با آموزش ایدئولوژی سوسیالیستی به آتها تدارک دید، آنها این کلام پرمعنی لنین را نمی خواهند بفهمند که بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی بوجود نمی آید و تئوری انقلابی از درون جنبش خود بخودی بیرون نمی جهد. طبقه کارگر قادر نیست با مبارزه اقتصادی، آگاهی خود را تا سوسیالیسم علمی و درک قوانین تکامل جامعه بالا برد مبارزه طبقاتی در اشکال سیاسی و تئوریک مستلزم درک قوانین مبارزه طبقاتی و تکامل جامعه است. انگلس قدرت و شکست ناپذیری نهضت کارگری را در مبارزه هم آهنگ اقتصادی، سیاسی و تئوریک می داند: “از موقعی که نهضت کارگری وجود دارد این اولین بار است که مبارزه بطور منظم در هر سه مسیر متوافق و مرتبط خود جریان دارد: در مسیر تئوریک، در مسیر سیاسی و در مسیر اقتصادی عملی(مقاومت در برابر سرمایه داران) قدرت و شکست ناپذیری نهضت آلمان در همین باصطلاح هجوم متمرکز نهفته است.“(م. آ. بزبان آلمانی جلد 1 ص 615). آیا این نهضت آلمان از درون طبقه کارگر بیرون زد؟ آیا جنبش “خود بخودی“ به کارگران امکان خواهد داد که مبارزه سیاسی و بویژه مبارزه تئوریک را که نیاز به دانش وسیع و عمیق دارد از پیش ببرند؟ آن بخشی از نیروی “چپ“ که می خواهد و می کوشد از اندیشه های والای مارکس و انگلس جنبش “خود بخودی“ را بیرون بکشد و مبارزان راه طبقه کارگر را به انتظار و بی عملی بکشاند بیقین ناکام خواهد ماند همانگونه که همپالکی های آنها در گذشته ناکام ماندند.
اندیشه های مارکس و انگلس و عمل آنها بدون هیچگونه شک و تردید دراین جهت سیر می کنند که 1)سوسیالیسم علمی علم است و فقط روشنفکران دانشور می توانستند آنرا در اختیار طبقه کارگر قرار دهند چنین علمی از درون جنبش “خود بخودی“ نمی تراود، 2) که از جنبش اقتصادی طبقه کارگر حزب پرولتری حزبی که به سوسیالیسم علمی مجهز باشد و کارگران را به راه انقلاب و پیروزی در انقلاب سوق دهد زاده نمی شود، 3) که تنها بخش آگاه و مجهز به سلاح تئوریک طبقه کارگر است( و مارکس و انگلس طبیعتا علیرغم منشاء طبقاتی، خود را از زمره طبقه کارگر می شمردند و روشنفکران دیگر را نیز که با آموختن سوسیالیسم علمی بیاری طبقه کارگر شتافته اند یا می شتابند از طبقه کارگر جدا نمی دانند) که به تشکیل حزب طبقه کارگر می پردازند، 4) بالاخره حزب و روشنفکران پرولتری وظیفه دارند جنبش کارگری را با ایدئولوژی سوسیالیستی پیوند دهند و آنرا رهبری کنند. آری این وظیفه حزب است که رهبری مبارزه طبقه کارگر را بر عهده گیرد، وظیفه حزب است که سطح آگاهی کارگران را تا سطح پیشاهنگ طبقه ارتقاء دهد.(به ضمیمه 2 در پایان همین نوشته مراجعه شود).
و اما بعد، مبارزه اقتصادی طبقه کارگر به انجام رسالت تاریخی او منتهی نخواهد شد نه تنها به این خاطر که تحقق رسالت تاریخی طبقه کارگر محتاج به شناختن این رسالت تاریخی و پراتیک تحقق آنست و مبارزه اقتصادی به چنین شناختی منجر نمی شود، بلکه بورژوازی نیز تمام تلاش خود را بکار می برد تا سقوط مرگ خود را تا سرحد ممکن به تعویق اندازد و یکی از شیوه های او دور کردن طبقه کارگر از انقلاب با دادن امتیازات اقتصادی به او است.
برای نمونه می آورند که ببینند که چگونه “نخستین حزب کارگری عصر ما“(انگلس) یعنی جنبش چارتیست از درون مبارزه اقتصادی زاده شد. و دائره مبارزه خود را به عرصه سیاسی کشانید. این حزب که در آغاز دهه سوم قرن گذشته پا به عرصه وجود گذاشت و در سال 1842 به اوج اعلاء خود رسید درست در زمانی که سوسیالیسم علمی با انتشار “مانیفست کمونیست“ تولد یافت از هم پاشید. طبقه کارگر انگلستان طی نیمه دوم قرن 19 به علت رهبرانی که بورژوازی آنها را خرید یا به آنها “جیره ومواجب“ داد بدنبال بورژوازی روان شد. اتفاقا انگلستان کشوری است که در آن علیرغم پیدایش “نخستین حزب کارگری عصر ما“ بورژوازی با حیله گری توانست طبقه کارگر را تحت نفوذ خویش نگاه دارد. اندک نیستند رهبرانی از جنبش چارتیست که به رفرمیسم گرویدند. از اتحادیه های کارگری انگلستان در 1906 “حزب کار“ انگلستان بیرون آمد که سرشت آن امروز بر همه کس معلوم است. آنچه مورد نظر جنبش “خود بخودی“ است در واقع همین نوع احزاب است. جنبش چارتیست هرگز به سوسیالیسم علمی دست نیافت و هرگز حزب واقعی طبقه کارگر از آن بیرون نیآمد. البته این جنبش که کارگران ستون فقرات آنرا تشکیل می دادند مطالبات اقتصادی را با خواست های سیاسی در آمیخت، اما آن خواست هائی که از حدود نظام بورژوائی فراتر نمی رفت. به خواستهای جامعه چارتیست ها در “منشور“ آن توجه کنید: 1) حق انتخابات همگانی(برای مردان از 21 سال به بالا)، 2)انتخابات پارلمانی سالیانه، 3) رای مخفی، 4)تنظیم حوزه های انتخاباتی، 5) حذف شرط دارائی برای نامزدهای پارلمان، 6)پرداخت حقوق ماهیانه به اعضای پارلمان. این طرح در ماه مه 1838 به پارلمان داده شد و بدنبال آن سه نامه نیز توسط چارتیستها به مجلس ارسال گردید ولی این طرح در آن موقع در مجلس موردتصویب قرار نگرفت. طی نیمه دوم قرن 19 بتدریج “منشور چارتیستها در قسمت اعظم خود به تحقق در آمد. “در آن زمان بخش اعظم منشور چارتیسم به آنها(بورژواها) تحمیل شد و به صورت قانون کشور در آمد“(انگلس). بدنبال همه اینها نیروی طبقه کارگر در انتخابات چندین برابر شد بقسمی که در 150 تا 200 حوزه انتخاباتی اکثریت انتخاب کنندگان را کارگران تشکیل می دادند. “اما برای احترام به سنّت، هیچ مکتبی بهتر از سیستم پارلمانی وجود ندارد“، “اگر طبقه متوسط با تقدس و احترام به گروهی می نگرد که لرد ماینرز آنرا به تمسخر “نجبای دیرین ما“ می نامد“ توده کارگران در آن موقع با احترام و تقدس به باصطلاح “بهترین طبقه“ آن زمان یعنی بورژوازی می نگریست“(مجموعه آثار به زیان آلمانی جلد 2 ص 69) بورژواهای انگلیس که “اهل معامله“(انگلس) بودند بتدریج رهبران جنبش کارگری را در امتیازات انحصار خود شرکت دادند. انگلس می نویسد: “حقیقت چنین است، تا زمانی که انحصار صنعتی انگلستان دوام داشت طبقه کارگر انگلیس تا درجه معینی در امتیازات این انحصار شریک بود. این امتیازات بطور نا مساوی به میان کارگران تقسیم می شد، اقلیتی ممتاز بخش اعظم را بخود اختصاص می داد اما توده بزرگ طبقه کارگر نیز حداقل گهگاه در آنها سهیم می گردید. به این سبب است که از زمان مرگ اوونیسم در انگلستان هیچ سوسیالیسمی وجود نداشته است(همانجا ص 384)،(مقدمه بر وضع “طبقه کارگر در انگلستان“)
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 109 فروردین ماه 1388 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org