آیا روسیه یک کشور مستعمره است؟
آقای زیوگانوف با شگرد خاصی دوران استالین را با دوران کنونی روسیه مقایسه می کند. برای وی روسیه کنونی همان روسیه دوران استالین است. در اینجا آگاهانه خلط مبحث در میان است. در دوران استالین ما با یک کشور دیکتاتوری پرولتاریا، با یک سرزمین سوسیالیستی روبرو بودیم که طبقه کارگر شوروی از طریق حزب کمونیست بلشویک شوروی رهبری آنرا بدست داشت و بهره کشی انسان از انسان را برای نخستین بار در تاریخ از بین برده بود. وظیفه کمونیستهای جهان و خلق متحد شوروی در آن بود که از میهن سوسیالیستی در قبال دشمنان داخلی و خارجی دفاع کند. این دفاع میهنپرستانه دفاع از دستآوردهای تاریخ بشری، دفاع از دستآوردهای انقلاب اکتبر بود. شوروی میهن سوسیالیستی همه مردم مترقی جهان بود. تجاوز به شوروی معادل دفاع ملی محسوب می شد. تنها دشمنان شوروی و طبقه کارگر خواهان شکست اتحاد شوروی و نابودی این دژ سوسیالیسم بودند. در دوران پوتین و مدودیف وضع از ریشه عوض شده است. نه پوتین و نه مدودیف خود را هرگز کمونیست و مدافع منافع طبقه کارگر نمی دانند. آنها دشمنان کمونیسم اند. ماهیت حکومتی که در روسیه بر سر کار است ماهیت ضد پرولتری و ضد انقلابی است. این دستگاه رشوه خواران و بروکراتهاست که بعنوان مافیای قدرت بر سر کار آمده است. ماهیت رئسیه یک کشور امپریالیستی است لذا این قیاس زیوگانوف مقایسه سر تا پا خطا و ضد علمی و ضد کمونیستی است.
زیوگانوف در حسرت به فروپاشی شوروی که آنرا نتیجه ایدئولوژی و اعمال رویزیونیستها نمی داند با الهام از گفتار استالین اشاره دارد به اینکه در گذشته آدلف هیتلر با تئوری نژادپرستانه خویش فقط انسانهائی را کامل به حساب می آورد که به زبان آلمانی تکلم کنند و چرچیل تنها ملل انگلیسی زبان را کاملترین ملتهای جهان می داند و با سایر ملل به زبان اولتیماتوم صحبت می کند. وی از این نقل قول نتیجه می گیرد که نزاع میان دول انگلوساکسون با روسیه یک جنگ نژادی برای از بین بردن نژاد اسلاو است. وی نمی فهمد که ماهیت این نزاع طبقاتی و بر سر غارت جهان است. طبیعتا هر متجاوزی بدنبال دلایل “قانع کننده“ برای بسیج و فریب مردمش می گردد. بهترین متحدین آلمانهای آریائی، ژاپنیهای غیر آریائی بودند. بهترین متحدین دول انگلوساکسون سربازان آفریقائی و عرب بوده اند که با انگلوساکسونها خویشاوندی ندارند جز اینکه مستعمره آنها محسوب می شدند، به شکل چسبیدن، در سطح ماندن و به عمق نرفتن از ویژگیهای نظریات آقای زیوگانوف است. وی می نویسد: “در واقعیت امر، پس از تجزیه اتحاد جماهیر شوروی بسیاری از خلقهای آن، به اولتیماتوم غرب تحت پشتیبانی قدرت نظامی ایالات متحده آمریکا و ناتو، تسلیم شدند. غرب کاتولیک-پرتستان و رومی-آلمانی، تحت پوشش این قدرت نظامی، به متحقق ساختن آرزوهای دیرین خود، یعنی به اسارت در آوردن و “بلعیدن“ تمدن اسلاو- ارتدوکس پرداختند. جلب کشورهای اسلاو اروپای شرقی به داخل پیمان آتلانتیک شمالی، فقط مرحله اول این پروسه بود. و آن، به عقیده استراتژیک آتلانتیک، باید با قطعه-قطعه کردن روسیه ای که ، خود ویژگیهای ملی و معنوی خود را از دست داده است، به چند کشور “مستقل“ تحت قیمومیت هشیارانه “جامعه جهانی“ پایان یابد.
اما، قدم عملی اول در این جهت-تلاش برای به زانو در آوردن یوگسلاوی با توسل به نیروی قهریه- با چنان مقاومت شدیدی مواجه گردید که، یکی دیگر از پیش بینی های استالین در همان مصاحبه ای که چرچیل را با هیتلر مقایسه کرد، یادآوری می کند. استالین گفت: در مقابل آزمایش سختی، جنگ شدیدی قرار گرفته ایم، “ملتهائی که در راه آزادی و استقلال میهن خویش خونها داده اند، همچنانکه زیر سلطه هیتلرها نرفتند، سلطه چرچیل ها را هم نخواهند پذیرفت. بنابر این، کاملا محتمل است که ملل غیر انگلیس زبان که اکثریت عظیم مردم جهان را تشکیل می دهند، به زیر بار بردگی جدید نخواهند رفت“(در “نظم نوین جهانی“ – گ. زیوگانوف).
زیوگانوف پس از اینکه به بازگوئی استالین در مورد ماهیت تجاوزگران می پردازد به درستی اشاره می کند که دول انگلو ساکسون و در راسشان “توتالیتاریستها“ی آمریکا و انگلیس با الهام از سخنان فاشیستی چرچیل به حقوق ملل تجاوز کرده و دنیا را برای غارت ملل به خاک و خون کشیده اند و بهمین جهت موجی احساسات ضد غربی سراسر جهان را در گرفته است. “خودآگاهی ملی خلقها، تحت تاثیر تجاوزات ایدئولوژیک، سیاسی و نظامی غرب، رشد بی سابقه ای یافته است. حرکت مردمی بزرگی بین توده های عظیم خلق، با تکیه بر ریشه و بنیانهای سنتی خویش آغازشده است. این اتکاء بر ریشه های سنتی، با تشدید مبارزه آزادیبخش-ملی بر علیه توتالیتاریسم لیبرالی، عمیقا پیوند ارگانیک دارد.“
در جای دیگر در سخنرانی ایشان ماهیت نزاعی را که در گرفته است “جنگ تمدنها“ جا می زند: “بی شک از نظر ژئوپولیتیک اقتصاد خود کفا، در وهله اول مبتنی است بر ثروتهای عظیم طبیعی اروپا-آسیا. تنها بر پایه چنین اقتصادی است که روسیه و متحدان آن، می توانند در مقابل تعرض و تجاوزات تمدن اتلانتیکی که ثروت آنها اساسا با حقه بازی ماهرانه در جریان پول و کالائی “بازار آزاد“ بدست آمده است، ایستادگی و مقاومت کنند“.
در این اظهار نظرات چندین موذیگری به چشم می خورد. نخست اینکه آقای زیوگانوف که خود را هوادار لنین و استالین جا می زند از لنینیسم سخنی نمی گوید و لفظ امپریالیسم را از ترس اینکه مبادا دهانش “نجس“ شود بر زبان نمی آورد. مفهوم امپریالیسم جائی در آثار وی ندارد. چگونه می تواند کسی که در مورد تجاوزات امپریالیستها سکوت می کند و آنرا تنها خطر “تمدن اتلانتیکی“ که همان ابر قدرت غرب است جا می زند و از ماهیت توسعه طلبی امپریالیستها و رقابت بین آنها سخن نمی گوید خود را هوادار استالین و لنینیسم قلمداد کند؟ سرتاپای اثر رویزیونیستی ایشان سخن از “غرب“، “نژاد انگلوساکسون“، “کاتولیک“، “توتالیتاریسم لیبرالی“ در مقابل “شرق“، “نژاد اسلاو“، “ارتدوکس“ و “امپریالیسم“ است. وی از “قدرت نظامی ایالات متحده آمریکا و ناتو“ و نه از توسعه طلبی امپریالیستها سخن می راند. وی با موذیگری به واژه “سنت“ تکیه می کند تا بتواند “ستهای روسی“ که بزعم ایشان چیزی نیست جز همان سنتهای تزاری زنده کند و آنرا عامل پیروزی و وحدت “ملت روس“ قرار دهد. در یک کلام آقای زیوگانوف می خواهد به خواننده القاء کند که مبارزه کنونی مردم روسیه تحت توجهات ایشان مبارزه امپریالیستها برای تقسیم جهان و بردگی ملل نیست، بلکه هدف نابودی “نژاد اسلاو“ است. “غربیها“ می خواهند سنتهای لیبرالی خویش را به جای سنتهای روسی بگذارند. وی برای توجیه امپریالیسم روس و اینکه چرا باید از میهن روسی دفاع کرد جعلیاتی را سرهم بندی می کند که نه با مارکسیسم لنینیسم قرابتی دارد و نه به هیچ سریشی به استالین می چسبد. مبارزه ملی خلقهای جهان یک مبارزه آزادیبخش و ملی است. این بدان مفهوم است که ملتهای جهان برای حفظ استقلال خویش که مورد تجاوز امپریالیستهای توسعه طلب، هژمونی گرا قرار گرفته اند مبارزه می کنند. بنظر آقای زیوگانوف ملتهای جهان باید بر ضد “توتالیتاریسم لیبرالی“ برزمند و این مظهر مبارزه ملی است. این درک معیوب نیست. این درک جعل و تحریف تاریخ به نفع امپریالیست روس است. وی برای امپریالیست روس حساب جداگانه ای گشوده است و مبارزه خودش و دارو دسته اش و دارو دسته فاشیستهای روس را با مبارزه آزادیبخش مردم عراق و افغانستان و فلسطین مقایسه می کند وی می نویسد: “در اینجا، روسیه نیز دارای ویژگی های خاص خود می باشد. مبارزه آزادیبخش-ملی خلقهای روسیه، در عین حال، با مبارزه طبقاتی توده های ستمدیده، غارت شده و به فقر کشیده شده، بر علیه بورژوازی کمپرادور جنایتکار و بوروکراتهای رشوه خوار، با مبارزه برای بازسازی دولت عدالت اجتماعی و ملی، توام می باشد و این عامل مهمی برای همبستگی مجدد همه خلقهای تاریخی روسیه می باشد“.
روشن است که در روسیه مبارزه آزادیبخشی صورت نمی گیرد و وظیفه پرولتاریای روس مبارزه برای آزادی ملی نیست. وقتی کسی از بورژوازی کمپرادور در روسیه صحبت می کند، هدفش آن است که روسیه را مستعمره “غرب“ و قربانی تجاوز جلوه دهد. در این صورت انقلاب سوسیالیستی و سرنگونی رژیم حاکم در روسیه از دستور کار حزب کمونیست خارج می شود و هَمّ و غَمّ آن صرف آن می گردد تا جبهه وسیع و محکمی از همه روسها برای حفظ “استقلال ملی“ بدست آید. هدف این جبهه طبیعتا نه سرنگونی دولت کنونی و استقرار مجدد سوسیالیسم بلکه “بازسازی“ دولت اجتماعی و ملی است. پیچیده گوئی زیوگانوف برای رد گم کردن است. تمام آسمان ریسمان بافتنهای وی را می شود در یک پوست گردو جا داد و آنوقت متوجه می شویم که وی این همه بخود زحمت داده و مسایل بی ربط را بهم گره زده است تا تئوری ای برای حمایت از امپریالیسم روس پیدا کند. بی خود نیست که در اثر خود از بکار بردن عبارت امپریالیسم اباء دارد زیرا می ترسد جائی نیز مجبور شود روسیه را یک کشور امپریالیستی بنامد. وی خوش تر آن دارد که ماهیت امپریالیستی غرب را انکار کند تا اجبارا روسیه را امپریالیست معرفی نماید.
وی این تحلیل ناسیونال شونیستی و رویزیونیستی را در کنگره دهم حزب به تصویب رسانده و می نویسد: “کنگره دهم حزب ما، سند برنامه ای خود در رابطه با مسئله روس را تصویب کرد. دفاع از منافع خلق روس و همه خلقهای دیگر کشور ما در مقابل سیاست ضد ملی جهانی سازی آمریکائی و سیاستهای ضد مردمی رژیم کنونی، هدف عمده آن می باشد.“. جای پرسش این است که آیا تنها سیاست جهانی سازی آمریکائی ضد ملی است و یا سیاست روسی در بحر خزر بر ضد منافع ملی ایران نیز ضد ملی و تجاوزکارانه است.
لنین روسیه را زندان ملل می دانست. زیرا تزارهای روسی ملل غیر روس را با تجاوز به سایر کشورها و الحاق طلبی به سرزمین روسیه چسبانده بودند و با آنها مانند انسانهای درجه دوم برخورد می کردند. قفقاز و آسیای میانه مستعمره های روسیه بودند. انقلاب سوسیالیستی اکتبر این ملتها را رها کرد. رهائی ملتهای غیر روس در چهارچوب اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از طریق دستیابی به سوسیالیسم انجام پذیرفت زیرا پرولتاریا قدرت سیاسی را به کف گرفت و مسئله ملی در چارچوب یک کشور را، بر اساس منافع جنبش جهانی کمونیستی حل و فصل نمود. حتی به ملت فنلاند نیز اجازه داده شد از روسیه جدا شود. رفیق استالین که خود یگ کمونیست گرجی بود در راس حزب و دولت شوروی قرار گرفت و کسی اعتراضی نکرد که وی فرد غیر روسی است. وحدت خلقهای اتحاد شوروی را ملهم از “سنت روس“ دانستن ناسیونال شونیسم تزاری است و نه سوسیالیسم استالینی. در انقلاب سوسیالیستی روسیه حق دموکراتیک همه این ملل برسمیت شناخته شد و کمونیستهای این ملتها برای وحدت با پیشرفته ترین ملت آن روز یعنی روسها و استقرار جامعه مشترک سوسیالیستی تلاش می کردند.
زیوگانوف در جعل تاریخی می نویسد: “امرروز، دیگر کسی منکر این مسئله نیست که حل مسائل ملی پیش شرط ثبات سیاسی و آشتی ملی است. حل این مسایل شرط لازم برای غلبه بر هرج و مرج کنونی در کشور، عنصر کلیدی امنیت ملی ماست. زیرا، انفجار خصمانه جدائی خواهی ناسیونالیستی، باعث تخریب اتحاد شوروی گردید و یکی از مجرمین اصلی فاجعه روسیه معاصر می باشد.“
بر خلاف ادعاهای بی اساس ایشان، آنچه روسیه را به فاجعه معاصر بدل کرد جدائی خواهی ناسیونالیستی نبود استقرار تسلط رویزیونیسم حزب کمونیست در اتحاد جماهیر شوروی بود. و وقتی رویزیونیستها یعنی ناسیونال شونیستهای روس در راس کار قرار گرفتند، طبیعتا به ناسیونالیسم ملتهای غیر روس دامن زدند. وقتی یلتسین به دستبوس اسقف های کلیسای تزاری-ارتدوکسی رفت تا وحدت ملی –مذهبی مردم روس را به نمایش بگذارد و از اسلحه مذهب برای تحمیق مردم استفاده کند –همان کاری که آقای زیوگانوف می کند- چرا نباید اسلام بنیادگرا در میان مردم چچن و یا آذربایجان و یا ترکستان و قزاقستان تقویت شود. حکومت سوسیالیستی استالینی دولتی داشت که در مقابل مذهب بی طرف بود. حکومت تزار بود که مذهب ارتدوکس را تقویت می کرد و سربازانش را از زیر انجیل روحانیون ارتدوکس برای شهید شدن به جنگ جهانی می فرستاد. طبیعتا در شرایطی که شوروی غیر سوسیالیستی شده است و وضعیت به صورت دوران تزار برگشته است و تزارهای نوین در پی بر پائی زندان جدید ملتها هستند، چرا نباید ملتهای غیر روس از دست امپریالیسم روس جدا شوند. تضعیف امپریالیسم روس بنفع مبارزه خلقهای جهان است و نه به ضرر آنها. آقای زیوگانوف جای علت و معلول را با هم عوض کرده است. آقای زیوگانوف حل مسئله ملی را در چارچوب سوسیالیسم با حل امپریالیستی مسئله ملی مخلوط می کند. آقای زیوگانوف می نویسد: “انحراف از سیاست ملی حزب کمونیست اتحاد شوروی که در سالهای “اعتدال“ و “رکود“ تجدید قوا کرده بود دلیل اصلی این انفجار بود“. این دورانهای “اعتدال“ که در جائی از آن به عنوان “اعتدال خروشچفی“ یاد می کند و آنرا در مقابل “خشونت استالینی“ می گذارد همان دوران تسلط رویزیونیستها در حزب کمونیست شوروی است. بر خلاف نظریه رهبر رویزیونیستها و ناسیونال شونیستهای معاصر روسیه آقای زیوگانوف “عنصر کلیدی امنیت ملی“ در روسیه حل مسئله ملی نیست. عنصر کلیدی امنیت ملی کسب قدرت سیاسی و استقرار سوسیالیسم در روسیه است که حل مسئله ملی از نقطه نظر منافع پرولتاریای هر کدام از این ممالک را می تواند در دستور کار خود قرار دهد. وحدت ممالکی که سابقا در شوروی زندگی می کردند تنها با حمایت و خواست آن ملتها و در درجه اول تلاش پرولتاریای آنها برای ایجاد حزب متحد کمونیستی واحد است که منافع والایش بر هر کوته نظری ناسیونال شونیستی و حتی ناسیونال شونیستی روسی رجحان داشته باشد. آقای زیوگانوف بدنبال قفل و کلید عوضی رفته است. آن “امنیت ملی“ که وی خواهان آن است امنیت ناسیونال شونیسم ارتجاعی ملت روس است و نه روسیه سوسیالیستی. یک فردی که خود را کمونیست می داند و در عین حال معتقد است که روسیه کشور سرمایه داری و حتی مستعمره!!؟ است چگونه می تواند خواهان آن باشد که سایر ملل آسیای میانه، قفقاز، و یا بالتیک به روسیه ملحق شوند. مگر این الحاق به “استعمار“ روسیه پایان می دهد. لنین پس از کسب قدرت سیاسی در روسیه قراردادهای استعماری تزارها را ملغی ساخت، قرار داد 1909 تقسیم ایران با انگلستان را باطل نمود. و در عین تکیه بر وحدت پرولتاریای ممالک زیر سلطه تزاریسم از خواست دموکراتیک این ملتها حتی برای جدائی حمایت کرد. طبیعتا کمونیستها خواهان وحدت و همکاری در چهارچوب یک اتحاد شوراها بودند که سرانجام عملی شد ولی سیاست کمونیستها بلعیدن سایر ملل نبود حل مسئله ملی در پرتو مصالح عالی جنبش کمونیستی بود. امپریالیستها هم تمایل دارند مسئله ملی را حل کنند. امپریالیستها هم مایلند مسئله ملی را به نفع خودشان حل کنند. حل مسئله ملی از نظر کمونیستها در خدمت مبارزه انقلابی پرولتاریا و یا امری در جهت نزدیکی سوسیالیسم است. ثباتی که آقای زیوگانوف موافق آن است “ثبات ملی“ در چارچوب دولت مدودیف-پوتین است. هیچ کمونیستی نمی تواند با چنین حل مسئله ملی ای موافق باشد. این اسارت نوین ملی است. ثبات در روسیه زمانی بر می گردد و باید برگردد که کمونیستهای روسیه، همان فرزندان بزرگ بلشویکها مجددا رهبری انقلاب سوسیالیستی را به کف آورند و دولت بورژوائی کنونی را سرنگون کنند، دست مذهب را بطور کلی و دست مذهب سنتی ارتدوکس را بطور خاص و اسقفهای کلاه دراز آنها را از حیات مردم روسیه ببرند و از روسیه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بسازند. ثبات امپریالیستی ثبات سوسیالیستی نیست. کمونیستهای جهان با ثبات ناسیونال شونیستهای روس موافق نیستند و چه بهتر که این ثبات، این مظهر دیگر ارتجاع جهانی درهم بریزد. خنده دار است که کمونیستهای آلمان، آمریکا، فرانسه و یا انگلستان از ثبات کشورشان و تمامیت ارضی شان دفاع کنند. دفاع در مقابل کدام قدرت متجاوزی؟
هر جنگی که در بگیرد کمونیستها باید بطور مشخص در مورد ماهیت جنگ اظهار نظر کنند. جنگ میان روسیه و آلمان و یا آمریکا طبیعتا یک جنگ امپریالیستی برای تقسیم جهان است. مبارزه ای بین ابرقدرتهاست. کمونیستهای هر کدام از این ملتها باید برای انقلاب سوسیالیستی بجنگند و نه برای پیروزی بر حریف تا طعمه های جنگی وی را به کف آورند.
در مورد مذهب آقای زیوگانوف به مبارزه ضد مذهبی بلشویکها ایراد می گیرد تا راه را برای اعاده حیثیت از مذهب روسی ارتدوکس که مظهر وحدت روسها به حساب می آورد باز کند. وی می نویسد: “پایه معنوی(بخوانید مذهب ارتدوکس-توفان) موجودیت دولتی روسیه- یک مسئله دیگر بود، که استالین، برای حل آن توجه دقیق مبذول داشت.
تاریخ تراژدیک فشار بر ارتدوکسیسم در اتحاد شوروی که با شکست کامل “ستیزه گران ملحد“ پایان یافت، گواه روشنی بر یکی از اشتباهات جدی دولتی در مبارزه با خدا در دوره شوروی بود. در همی رابطه تجربه استالینی عادی سازی روابط و مناسبات میان دولت و کلیسای ارتدوکس از اهمیت خاصی برخوردار است. ...
علی الظاهر استالین یک آتئیست بود، اما در واقعیت امر وی انسان معتقدی بود... اتفاقی نبود که کلیسای ارتدوکس روسیه در مرگ استالین “مجلس ترحیم برگزار کرد و یاد او را گرامی داشت“.“
آقای زیوگانوف از استالین همان شاگرد مدرسه دینی در دوران کودکی را ترسیم می کند که اعتقاد به خدا داشت و انسان مذهبی بود. وی ظاهرا آتئیست بود و باطنا ارتدوکس معتقدی به حساب میآمد که برای کلاه گذاردن سر کمونیستها به رنگ لباس ضد مذهبی در آمده بود. آقای زیوگانوف چون خودش به اسقف های ارتدوکس نیاز دارد تا ازمعجزه مذهب برای بر سر کار آمدن استفاده کند پای استالین لامذهب را هم به میان می کشد و بر سرش یک کلاه بوقی اسقفی ارتدوکسی می گذارد. طبیعتا چنین تحلیلی بوی همان تعفن ناسیونال شونیستی روسی را می دهد که می خواهد آنرا حتی با فضولات مذهبی عجین کند. برای ایشان ملت روس و نژاد اسلاو مترادف با پذیرش مذهب کلیسای ارتدوکس است. آقای زیوگانوف با خیانت به ماتریالیسم تاریخی مراحل مختلف تاریخ روسیه را مخلوط می کند. کلیسای ارتدوکس بخشی از دولت تزار بود. در روسیه کلیسا از دولت جدا نبود. شارلاتانهای سیاسی نظیر راسپوتین در دربار تزار بیا و بروئی داشتند. کلیسای ارتدوکس مردم را بر ضد بلشویکها تحریک می کرد و کشتار بلشویکها را واجب می شمرد. این کلیسا جنگ اول جهانی امپریالیستی را مورد تائید قرار داد و در واقع یکی از ارکان مهم تسلط حاکمیت تزاریسم در روسیه بود. برای سرنگونی تزار باید کلیسای ارتدوکسی را در هم می شکستند. باید نفوذ کلیسا را تضعیف می کردند و پای آنها را از دهات می بریدند و رهبرانشان را سرکوب می کردند. این امر لیکن در آستانه تجاوز نازیها به شوروی که می توانست کلیسا را به خرابکاری وا دارد مورد ارزیابی مجدد قرار گرفت و از اهمیت فراوان برخوردار شد. رهبران بی خیال و بی مسئولیت و بی عمل و ترسو تنها می توانستند به امر انقلاب سوسیالیستی در جهان ضربه زنند. در شوروی به بسیج همه نیروها برای مقابله با جهان امپریالیستی نیاز بود. اگر کلیسای ارتدوکس از تبلیغات بر ضد دولت شوروی دست بر می داشت و مذهب را به امر خصوصی بدل می کرد و تلاشی برای بازگشت تزاریسم نمی کرد و حاضر بود در جنگ بزرگ میهنی جانب کمونیستها را بگیرد و از میهن دفاع کند هر مصالحه ای با آنها مجاز می نمود. ولی سیاست درست استالین را تحریف کردن، سیاست تاکتیکی دولت سوسیالیستی را یک مصالحه استراتژیک ایدئولوژیک جا زدن زمینه سازی برای همدستی امروز با مذهب و کلیسای ارتدوکس است.
زیوگانوف در جعل تاریخ بنفع ناسیونال شونیسم روس از مرز شرم و حیا گذشته است. وی می نویسد:
“استالین بر پایه چنین سیاستی دو اصل مهم را مطرح کرد: مبارزه بی امان با تمام شیوه های تجزیه طلبی ناسیونالیستی و پشتیبانی از خلق روس به عنوان عمده ترین ملت تشکیل دهنده دولت.
این دو اصل ابتداء به ساکن و فوری یافت نشدند. هر دو راه طولانی و سختی را در جریان مبارزه داخلی بین طرفداران سمت گیری ملی، تداوم تاریخی استراتژی توسعه کشور با هواداران تئوری ضد روسی تروتسکی “انقلاب دائمی“ طی کرده بودند.“
نخست اینکه استالین در اثر بزرگ خود بنام “مسئله ملی“ به حل دموکراتیک مسئله ملی اعتقاد دارد و بارها نیز در آثار داهیانه اش بنام “اصول لنینیسم“ و “مسایل لنینیسم“ اشاره باین امر دارد که حل مسئله ملی در دوران امپریالیسم تنها از نقطه نظر منافع انقلاب سوسیالیستی باید مطمح نظر قرار گیرد. وی حل مسئله ملی به عنوان یک حق دموکراتیک را تابعی از منافع مبارزه طبقاتی در نظر می گرفت. حقوق دموکراتیک مطلق تنها تبلیغات دروغین بورژوازی است. کمونیستها همیشه به دموکراسی طبقاتی اعتقاد داشتند و دارند.
خود آقای زیوگانوف در نوشته اش از استالین مطالب زیر را بازگو می کند: “بدین جهت طی سخنرانی پایانی خود در کنگره دوازدهم حزب کمونیست روسیه(بلشویک) در ماه آوریل سال 1923، “در باره جایگاه مسئله ملی در سازندگی حزب و دولت“ چنین گفت: “نباید فراموش کرد که علاوه بر حق تعیین سرنوشت ملتها، طبقه کارگر هم حق دارد حاکمیت خود را تحکیم بخشیده و این حق تابع حق تعیین سرنوشت است. ممکن است در مواردی که حق تعیین سرنوشت در تقابل با حقوق فوق الذکر قرار گیرد، در آن صورت، طبقه کارگر از حق تحکیم پایه های حاکمیت خود برخوردار خواهد بود“.
اینکه استالین بر ضد ناسیونال شونیستها مبارزه می کرد امر درستی است ولی این ناسیونال شونیستها کسانی بودند که در مقابل انقلاب سوسیالیستی و طبقه کارگر قد بلند کرده بودند و خواهان جدائی از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بودند. آنها تحت نام “مسئله ملی“ با همین مضمونی که امروز آقای زیوگانوف مطرح می کند از “مبارزه ملی“ بر ضد “روسها“ دفاع می کردند. حال آنکه جدائی طلبی آنها در خدمت امپریالیسم و بر ضد منافع انقلاب جهانی بود و باید سرکوب می شد. این سیاست استالین دقیقا در خدمت همان سیاستی است که از ملت و پرولتاریای پیشرفته روس حمایت می کند. پرولتاریای پیشرفته روس نقش رهبری جنبش کمونیستی روسیه را در دست دشت و طبیعتا باید از وی تجلیل کرد. استالین گرجی بدرستی این کار را کرد. در هر دو زمینه مضمون سیاست استالینی مسئله ملی دفاع از منافع انقلاب و پرولتاریاست و نه دفاع از ملیت پرستی روسی. آقای زیوگانوف تئوری ضد مارکسیستی تروتسکی بنام “انقلاب دائمی“ را که یک تئوری ضد لنینی، یک تئوری بر ضد امکان پیروزی و ساختمان سوسیالیسم در کشور است را بنام تئوری “ ضد روسی“ جا می زند تا رفیق استالین را که این تئوری تازاندن انقلاب، این تئوری تسلیم طلبانه و بی برنامه را نقش بر آب کرد و ماهیت ارتجاعی اش را بر ملا نمود و نقاب “انقلابی“ وی را برگرفت هوادار “روس“ جلوه دهد. تئوری تروتسکی ضد “روسی“ نبود تا استالین مجبور باشد از تئوریهای “روسی“ در مقابل آن دفاع کند. این تئوری شبه انقلابی و ضد کمونیستی بود که سرانجام کارش به همکاری با فاشیستهائی که آماده حمله به شوروی سوسیالیستی بودند کشید و تروتسکیستها در همه ممالک با امپریالیستها و فاشیستها بر ضد شوروی سوسیالیستی همدستی کردند.
آقای زیوگانوف در ادامه این فریب بزرگش می نویسد: “پس از آنکه مقاومت جناح تروتسکی در هم شکسته شد، سیاست ملی حزب در “جهت روسی“ تغییر اساسی یافت. استالین، ضمن ایستادگی در مقابل فشار ضد روسها درون حزب، برای احیای حقوق ملی که بواسطه همانها پایمال شده بود مشی عادلانه تدریجی و دقیقا متعادلی را در رابطه با انتخاب کادرهای حزبی در پیش گرفت.
این مشی استالینی در دوره خروشچف و برژنف دوباره در پرده قرار گرفت، روحیه ضد روسی جدید در دوره “اصلاحات“ لیبرالی و در زمان نوسازی “گورباچف“ بطور وحشیانه ای گسترش یافت.“
در اینجا دو دروغ بزرگ مطرح شده است. نخست اینکه استالین در دفاع از روسها، بر ضد، ضد روسهای تروتسکیستی مبارزه می کرد. دوم اینکه سیاستهای خروشچف-برژنف-گورباچف ضد روسی بوده اند. سر و ته نظریات زیوگانوف بوی گند ناسیونال شونیسم روس می دهد.
مشاجره اصولی بر سر ساختمان سوسیالیسم در روسیه، مبارزه عظیم تئوریک بر سر صنعتی کردن کشور و اشتراکی کردن کشاورزی ماهیتا نزاعی بر سر مسئله ملی نبود. این نزاع بر سر بود و نبود سوسیالیسم بود. ارزش این کار بزرگ تئوریک استالین را تا حد دعوای یک ضد روس یهودی با یک ناسونالیست روس گرجی تنزل دادن بی احترامی به ذهنیت و مقام خوانندگان است. آنچه در بعد از درگذشت استالین در روسیه چیره شد حکومت ضد روسها بر ضد روسها نیود استقرار رویزیونیسم در شوروی بود که بر ضد همه خلقهای شوروی از جمله روسها و حتی غیر روسها بود. زیوگانوف که خودش یک رویزیونیست و ناسیونال شونیست روس است می خواهد با سوء استفاده از نام پرآوازه استالین و محبوبیتش در روسیه یارگیری کند و جنبش کمونیستی را به بیراهه ببرد. کلید حل مسئله روسیه افشاء ماهیت تسلط رویزیونیسم در این کشور و تحولش به سویال امپریالیسم است. روسیه امروز یک کشور امپریالیستی است و نه مستعمره ملتهای ضد روس. کسی که نتواند این نتیجه منطقی را با جسارت و مسئولیت کمونیستی تعقیب کند همواره از چاله به چاه می افتد و در گنداب رویزیونیسم غرق خواهد شد. در اینجا سخن بر سر دفاع از یا مخالفت با گذشته روسیه نیست سخن بر سر آینده جنبش کمونیستی است. اگر اقدامات رویزیونیستها درست بوده است پس باید آنرا در سایر ممالک نیز بکار گرفت، حزب تمام خلق ایجاد کرد، دولت تمام خلق ایجاد کرد، راه مسالمت آمیز کسب قدرت سیاسی را از طریق پارلمانهای بورژوازی در پیش گرفت و مبارزه طبقاتی را تعطیل کرد و با امپریالیستها به رقابت اقتصادی پرداخت تا مردم جهان در عمل به “حقانیت سوسیالیسم“ پی ببرند. سیاست یک بام و دو هوا در این مبارزه ایدئولوژیک مقدور نیست. راه آینده به تحلیل از این گذشته بر می گردد و آقای زیوگانوف تصمیم خودش را گرفته است. وی رویزیونیستی است که سرانجام به اصل دفاع از بورژوازی خودی برگشته است. حزب وی نیز در آینده از روسهای درجه دو پاک می شود و فقط روسها با نژاد برتر را که لایقترین ملت اسلاو هستند در بر می گیرد. این حزب با نقاب کمونیستی هرگز قادر نخواهد بود طبقه کارگر روسیه، چه برسد به طبقه کارگر سایر ملل غیر روس را بسیج کرده و در بر بگیرد.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 108 اسفند ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.orgtoufan@toufan.org