۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

پيام همبستگی کنفدراسيون عمومی کارگران فرانسه با کارگران سنديکای هفت تپه

ث. ژ. ت، کنفدراسيون عمومی کارگران فرانسه، در پيامی به کارگران سنديکای هفته تپه، از تشکيل اين سنديکا و مبارزات کارگران ايرانی پشتيبانی کرده است: ث ژ ت با دقت زيادی وضعيت کارگران ايران را دنبال می کند. فشار و سرکوبی که متوجه کارگرانی که در جهت تشکيل سنديکاهای آزاد، مستقل و صنفی تلاش می کنند، توجه و نگرانی ما را به خود معطوف کرده است. ما پيگيرانه تقاضای آزادی تمامی فعالين کارگری زندانی را داريم. ما بخوبی به مسائل و مشکلات شما آگاهيم و به شهامت و پيگيری شما جهت تشکيل سنديکايتان درود می فرستيم. فعاليت های پيگير و افتخارآميز شما پايه های يک سنديکاليسم واقعی را نه تنها برای کارگران ايران بلکه برای تمامی کسانی که در جهان برای آزادي، عدالت، تساوی و زندگی بهتر مبارزه می کنند ، بنا می کند. مبارزات شما شايسته ستايش و همبستگی تمام و کمال ماست. ما تلاش خواهيم کرد با تحکيم همبستگي، اين شجاعت شما را ارج بگذاريم . ث ژ ت در طول مبارزات شما، در جهت يک سنديکاليسم متحد و دمکراتيک در کنار شما خواهد بود.
با احترامات رفيقانه
ژان فرانسوا کورب

۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

مبارزه با حقوق بشر در زیر لوای حمایت از آن

در نشریات منتشر شده اخیر می خوانیم که سازمان عفو بین الملل که مقر آن در لندن است در 16 ماه مرداد 1387 با انتشار بیانیه ای اعلام کرده: “جمهوری اسلامی به تبعیض و نقض حقوق کردهای ایران بویژه زنان کرد، ادامه می دهد“. این سازمان سپس چنین ادامه می دهد: “به رغم آن که در قانون اساسی جمهوری اسلامی برابری همه ایرانیان در پیشگاه قانون در نظر گرفته شده، اما دولت ایران برای پیشگیری و رفع تبعیض علیه کردها، به ویژه پایان دادن به چرخه خشونت علیه زنان کرد، گامهای لازم را بر نداشته است“
در این گزارش آمده است که: “کردها در ایران از نقض حقوق اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود در رنجند و مناطق کرد نشین از لحاظ رشد اقتصادی نادیده گرفته می شوند“.
خلق کرد در ایران مانند همه خلقهای ایران در زیر ستم بسر می برد. این واقعیت را نمی شود انکار کرد. خلق کرد از همه آن حقوقی برخوردار نیست که مثلا خلق فارس برخوردار است. ولی کلی گوئی دردی را از خلق کرد یا سایر خلقهای ایران دوا نمی کند باید روشن کرد آنچه که در مورد کردهای ایران بطور ویژه نقض می شود چه می باشد. خلق آذری نیز که در حاکمیت ایران قرنها نقش تعیین کننده و سرکوب کننده داشته است به همان رنجی دچار است که خلق کرد گرفتار آن است. در ایران خلقهای اقلیت از حق تدریس زبان مادری در مدارس رسمی محرومند. بنظر حزب ما این یک حق دموکراتیک است و باید برای همه این خلقها برسمیت شناخته شود.
ولی مسایل را از کادر واقعیت خارج کردن نه تنها کمکی به خلق کرد نمی کند بلکه زیانش را متوجه همه خلقهای ایران می نماید. خلق کرد از آزادی حمل لباس ملی خود برخوردار است، حق دارد و این حق بقدری در ایران بدیهی است که نیازی به ذکر آن نیست که با زبان مادری خود سخن گوید، بنویسد، نشریه چاپ کند و فرهنگ و هنر خود را تبلیغ کرده و به نمایش بگذارد. این دستآوردها در مورد خلق آذری و سایر خلقهای ایران نیز صدق می کند. در میان مردم میهن ما تفکر فاشیستی و نژادپرستانه حاکم نیست که ملتی را به صرف عدم تعلق به ملت اکثریت مورد تبعیض قرار دهند. این فرهنگ جامعه ایران نیست و نبوده است. اتفاقا تلاش مرتجعین برای ایجاد نفرت ملی در ایران و به جان هم انداختن ملیتهای ایران با همین انگیزه نفرت انگیز صورت می گیرد. جعل واقعیات و تبلیغات دروغین بهترین نمونه آن است. در ایران کسی را به جرم کرد و یا عرب و یا آذری بودن دستگیر نکرده و نمی کشند. همه پیشمرگان کرد مسلمان که با رژیم جمهوری اسلامی همکاری می کنند کردند و بهیچوجه مورد آزار و تعقیب نیستند. آذریها در حاکمیت ایران بسیار فعالند و به عنوان آذری تحت تعقیب قرار نمی گیرند. علی خامنه ای آذری است. این جعل محض است که کسانی پیدا می شوند و “جرم“ محکومین سیاسی در زندانهای رژیم جمهوری اسلامی را تنها در تعلق ملی آنها خلاصه می کنند.
رژیم جمهوری اسلامی ماشین سرکوب خود را بر ضد کسانی به کار می برد که دشمن رژیم جمهوری اسلامی بوده و خواهان سرنگونی این رژیمند. این ماشین کار ندارد که چه کسی به کدام ملیت تعلق دارد. هر کس در ایران مدعی شود که علت آزار و اذیتش تعلقات ملی اش است جاعل بوده و می خواهد جهت مبارزه ضد رژیم جمهوری اسلامی را از مسیر خود خارج کند. چنین جریانهای ناسیونال شونیستی در درجه نخست با یاری محافل امپریالیستی جهانی و تبلیغات گسترده آنها در پی ایجاد نفرت ملی در ایرانند. در درجه نخست بذر کینه توزی می پاشند. در حالی که برای مردم ایران رضائی هرکول قرن که یک آذری است مایه افتخار همه ایرانیان است، دعوای ترک فارس، ترک و کرد و یا فارس و کرد و نظایر آنها دسیسه امپریالیستی است و از هم اکنون باید از آن جلوگرفت تا فاجعه یوگسلاوی و عراق و گرجستان در آن تکرار نشود. کارشناسان صهیونیست و امپریالیست بیکار ننشسته اند. آنها به نظریه پردازی مشغولند و طرحهای ارتجاعی خویش را توسط عمال دست نشانده خویش و امکانات عظیم مالی و تبلیغاتی در عمل پیاده می کنند.
در قطعنامه های محکومیت ایران برای نقض حقوق بشر در چند سال اخیر با سوء نیت مسئله ملییتهای ایران را در آنها طرح می کنند تو گوئی خلقهای آذری و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن تازه در ایران زاده شده اند. هدف و انگیزه امپریالیستها با این سیاست دلسوزی برای مردم ایران نیست. حمایت از آزادایخواهان و دموکراتهای ایران اعم از کردو فارس و آذری و عرب نیست، زمینه سازی برای دامن زدن به نفرت ملی و تحریکات ناسیونالیستی است. چنین قطعنامه هائی نقض غرض است و تنها به مبارزات مشترک مردم ایران صدمه می زند. مردم ایران از هر ملیتی که باشند باید ماهیت این دسیسه های امپریالیستی را بشناسند و از هم اکنون با آن به مبارزه برخیزند. اینکه اخیرا بسیاری از مبارزان کرد را به پای چوبه اعدام برده اند نه از آن جهت است که کرد بوده اند از آن جهت است که انقلابی، دموکرات و ضد جمهوری اسلامی بوده اند. کسانی که ماهیت مبارزه این انقلابیون را تحریف می کنند نمی توانند مدعی دفاع از حقوق خلقهای ایران باشند. آنها خود دست دراز شده امپریالیستها و صهیونیستها در ایران خواهند بود.
حزب ما بارها گفته و نوشته است که متاسفانه پشتیبانی از اجرای حقوق بشر بیک ابزار سیاسی برای تحمیل سلطه امپریالیستها بدل شده است. جانیانی که خود هرگز مشروعیت دفاع از حقوق بشر را ندارند بیکباره هوادار اجرای حقوق بشر در ایران و کوبا و کره شمالی و زیمباوه می شوند در حالیکه روزانه در عراق و افغانستان و لبنان و فلسطین صدها نفر می کشند و به آتش می کشند. این مدافعین دروغین حقوق بشر راباید افشاء کرد زیرا این افشاء گری در خدمت حقوق بشر و در افشاء رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی است که از این دسیسه امپریالیستها برای آرایش خودش سوء استفاده می کند. امپریالیستهای آمریکائی ابوغریب و گونتانامو دارند، شکنجه را رسمی کرده اند، ارگانهای سرکوب خصوصی برای جلب جنایتکاران حرفه ای ایجاد کرده اند و اجیر گرفته با حقوقهای کلان به عراق ارسال می کنند. آنها در عراق خواهان تصویب قانون ارتجاعی کاپیتولاسیون یعنی مصونیت حقوقی اتباع آمریکائی هستند. امپریالیستهای انگلیس و فرانسه و ایتالیا و آلمان و هلند ... از این همه جنایت تحت عنوان مبارزه با تروریسم حمایت می کنند. همه این هوادارن دروغگین حقوق بشر برای حقوق ملت فلسطین که توسط صهیونیستها سرکوب می شوند پشیزی ارزش قایل نیستند. یک میلیون و نیم انسان را صهیونیستها به گروگان گرفته و به آنها گرسنگی می دهند و رسانه های تبلیغاتی امپریالیستی زحمت دادن گزارشی از این فاجعه را بخود نمی دهند. ولی همین دستگاه عظیم بیکباره یادش آمده که در ایران حقوق بشر کردها خدشه دار شده است. چرا کردها؟ مگر آذریها و فارسها وعربها دارای حقوق بشر نیستند. چرا از نقض حقوق بشر ایرانی ها صحبت نمی شود که همه ملیتهای ایران را در بر گیرد و جهت مبارزه ضد رژیمی را منحرف نکند؟
حقوق بشر تجزیه بردار نیست. امپریالیستها همانگونه که تا کنون عمل کرده و تروریست را به خوب و بد بدل نموده، دیکتاتورها را به خوب بد و تبدیل کرده، شکنجه را به ملایم و سخت تغییر داده اند در مورد حقوق بشر نیز همین کار را می کنند. آنها مخالف نقض حقوق بشر کردها هستند چون تکیه باین امر فعلا بنفع سیاستشان در منطقه است. گور پدر سایر خلقهای ایران. آنها از نقض حقوق زنان کرد سخن می رانند توگوئی سایر زنان ایران از نقض حقوقشان رنج نبرده و زجر نمی کشند. وقتی کار مبارزه دموکراتیک به تجزیه آن رسید. وقتی اصولیت اعتقادات و ایمان به تحقق تمامیت این حقوق بزیر سئوال رفت و داوری بر اساس مصالح لحظه ای مورد تفسیر قرار گرفت باید فاتحه حقوق بشر و حقوق دموکراتیک را خواند. لحظه ای باین ادعای سازمان عفو بین الملل دقت کنید: “دولت ایران برای پیشگیری و رفع تبعیض علیه کردها، به ویژه پایان دادن به چرخه خشونت علیه زنان کرد، گامهای لازم را بر نداشته است“. این کیفیت جدیدی در برخورد به مسئله حقوق بشر است. سخن از تبعیض در مورد هموطنان کرد ما به صرف کرد بودن آنها دروغ محض است و با واقعیت جامعه ایران نمی خواند. عبارت نامفهوم و گنگ “به ویژه پایان دادن به چرخه خشونت علیه زنان کرد“ روشن نمی کند که کدام خشونت مورد نظر است که در مورد سایر زنان ایران اعمال نشده و صرفا جنبه کردی دارد. این عبارت روشن نمی کند به چه دلیل رژیم جمهوری اسلامی باید تنها از خشونت علیه زنهای کرد پیشگیری کند و نه سایر زنان ایران. مگر زنان کرد در ایران از حق ویژه برخوردارند؟ این نوع تفسیر از حقوق بشر گویا فقط در مورد ایران کاربرد دارد. تا بامروز نقض حقوق بشر مورد انتقاد بود ولی از امروز گویا “عدم پیشگیری“ و “عدم رفع تبعیض“ نیز جرم است که البته اگر جرم است باید در مورد همه ممالک کاربرد داشته باشد. خارجیان آسیائیها، آفریقائیها مستمرا مورد تبعیض و تجاوز در ممالک اروپائی هستند ولی قطعنامه ای در کمیسیون حقوق بشر علیه آنها به تصویب نمی رسد. اتفاقا آن خشونت مضاعفی که زنان کرد با آن روبرو هستند تعصبات مذهبی و پدرسالاری و مردسالاری بسیار از اکراد است. قتلهای ناموسی در همین اروپا در میان کردها آمار چشمگیری را موجب شده است ولی این ربطی به ستم ملی ندارد. این ستم فرهنگی مذهبی حاکم در طی قرنها بر روی اکراد و نه تنها اکراد است. مخدوش کردن حقوق بشر با مشکلات اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی کمکی به اجرای حقوق بشر در ایران و نه تنها در ایران در هیچ جای جهان نمی کند. آنها می آورند که “کردها در ایران از نقض حقوق اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود در رنجند و مناطق کرد نشین از لحاظ رشد اقتصادی نادیده گرفته می شوند“. پس چرا آذربایجان یکی از صنعتی ترین مناطق ایران است؟ آیا آذریها مورد ستم ملی بمفهوم عدم امکان دسترسی به آموزش رسمی زبان مادری نیستند؟ از آش هردمبیل چیزی نصیب کسی نمی شود جز اینکه مرزها با سوء نیت مخدوش شود. آیا اگر در کردستان به رشد اقتصادی توجه شود آنوقت به مفهوم رفع ستم ملی است؟ اساسا توسعه اقتصادی به مفهوم متعارف تا کنون در مقوله نقض حقوق بشر نمی گنجیده است. البته به مفهوم وسیع عبارت هر امر نامطلوبی تا لحظه ایکه مبارزه طبقاتی به پایان نرسیده و طبقات از میان نرفته اند نقض حقوق بشر است. حقوق بشر بیکاران آلمان هم نقض می شود. حقوق بشر بیکاران آمریکا، کانادا، فرانسه و استرالیا هم نقض می شود. این شیوه لوث کردن همه مسایل است.
در گذشته همین فعالین طبقه حاکمه درایران از آزادی زندانیان سیاسی از زندانهای شاه دفاع نمی کردند. نظر آنها بر این بود که زندانیان سیاسی مسلمان آزاد باید گردند. این سیاست تجزیه حقوق بشر بود. کمونیست را به علت لامذهبی از برخورداری از حقوق بشر محروم می کرد. آنها وقتی بر سریر قدرت دست یافتند همان سیاست گذشته خویش را اعمال نمودند. این سیاست از اساس خطاست زیرا اصل را بر تجزیه و نه بر وحدت و اصولیت انقلابی می گذارد. این سیاست سیاست کوته نظرانه و تنگ بینی سفیهانه است حال آنکه دوراندیشی سیاسی و وسعت نظر به نفع همه نیروهای انقلابی است. پایه سیاست کردهای ناسیونال شونیست دقیقا همان تفکر حاکمین کنونی است که حسابشان را از هم اکنون از حساب مجموعه مبارزه مردم ایران جدا می کنند. آنها همواره بر این نظر بوده اند که همه نیروهای مترقی و انقلابی ایران، همه خلقهای ایران باید تلاش کنند تا کردها از ایران جدا شوند. آنها این تجزیه طلبی ناسیونال شونیستی را مترقی جا می زنند. حال آنکه کمونیستی که این سیاست را اتخاذ کند افسار بورژوازی کرد را به گردن انداخته و با رنگ و لعاب “کمونیستی“ می خواهد روحیه ناسیونالیستی ارتجاعی خویش را پنهان کند. آزادی خلق کرد در گرو آزادی همه ایران و در گرو آزادی همه خلقهای ایران است.
در ایران حقوق بشر همه مردم ایران نقض می شود. حاکمیت ایران تنها فارسها نیستند، آذریها نقش تعییین کننده در اقتصاد و سیاست ایران دارند. حتی فرهنگ عرب بشدت در ایران تبلیغ می شود. زبان عربی بخشی از تعلیمات اجباری در ایران است.
مبارزه برای حذف ستم ملی در قرن بیست و یکم تنها در راستای مبارزه انقلابی ضد امپریالیستی ممکن است. دنیای کنونی دنیای رقابت آزاد و پیدایش دولتهای ملی که از دل بساط فئودالیسم بدر بیایند نیست. مبارزه ملی در جهان در بطن جهان تقسیم شده میان قدرتهای امپریالیستی، در متن مبارزه آزادیبخش خلقهای جهان برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی و رهائی ملی و گذار به سوسیالیسم صورت می گیرد. تفرقه بیاندازو حکومت کن سیاست زنگار گرفته استعمارگران است.
لنین حتی در مقاله خویش “ملاحظات انتقادی پیرامون مسئله ملی“ اکتبر- دسامبر 1913 در برخورد به حل مسئله ملی در رابطه با رشد سرمایه داری و پیدایش دولتهای ملی و در دوران استعمار کهن که ملیتهای جداگانه را به اسارت گرفته بودند نوشت: “اصل ملییت در جامعه بورژوائی از لحاظ تاریخی اجتناب ناپذیر است و مارکسیست روی این جامعه حساب می کند و قانونمندی تاریخی جنبشهای ملی را کاملا می پذیرد. منتهی این پذیرش برای آنکه به توجیه گرائی ناسیونالیسم مبدل نشود، باید دقیقا به آنچه که در این جنبشها مترقی است، محدود گردد تا آنکه به مه آلوده کردن شعور طبقاتی پرولتاریا توسط ایدئولوژی بورژوائی نیانجامد.
آنچه مترقیست، بیداری توده ها از خواب فئودالی، مبارزه آنها علیه ستم ملی برای حق حاکمیت خلق، برای حق حاکمیت ملت است. وظیفه بلاشرط که از این امر برای مارکسیست نتیجه می شود این است که در تمام بخشهای جزئی مسئله ملی در راه قاطعانه ترین و پیگیرترین دموکراتیسم مبارزه نماید. بطور عمده این وظیفه ای منفی است. لیکن پرولتاریا نباید در مساعدت به ناسیونالیسم از این حد جلوتر رود، زیرا از آن به بعد فعالیت “مثبت“ بورژوازی شروع می شود که در راه تقویت ناسیونالیسم کوشا است“.
حتی در وضعیت حل مسئله ملی در ممالک جداگانه نظر لنین مشروط بود.
لنین حق داشت وقتی که می گفت:
“نهضت ملی کشورهای مظلوم را نباید از نقطهﻯ نظر دمکراسی تشریفاتی مورد توجه قرار داد بلکه باید از نظر نتایج واقعی آن در ترازنامهﻯ عمومی مبارزه بر ضد امپریالیسم، به آن قیمت گذاشت، یعنی "نه به طور منفرد و مجزا بلکه در مقیاس جهانی.“ (رجوع به جلد 19 ص 257 چاپ روسی).
فراموش نکنیم که این بازگوئی لنین ناظر به ممالک کثیرالملله نظیر ایران نیست. این بازگوئی ناظر بر ممالک مستعمره است که برای استقلال خویش مبارزه می کنند. ولی در متن این بازگوئیها روشن است که همواره تکیه بر مضمون مبارزه این خلقها در بسط دموکراسی، تقویت مبارزه ضد امپریالیستی و نهضتهای انقلابی جهان و خدمت به انقلاب پرولتاریائی است. این آن مضمونی است که باید رهنمون فعالیت ما باشد. استالین با وضوح بیشتری می نویسد:
“در سابق مسئلهﻯ ملی را به طریق رفرمیستی، مانند مسئلهﻯ مستقلی که رابطهﺍی با مسئلهﻯ عمومی حکمرانی سرمایه، سرنگونی امپریالیسم و موضوع انقلاب پرولتاریا نداشته باشد، می نگریستند. از راه سکوت وانمود می شد که پیروزی پرولتاریا در اروپا بدون اتحاد مستقیم با نهضت آزادیخواهانهﻯ مستعمرات ممکن بوده و حل مسئله ملی و مستعمراتی ممکن است بدون سروصدا و "به خودی خود" در خارج از شاهراه انقلاب پرولتاریائی و بدون مبارزهﻯ انقلابی با امپریالیسم صورت گیرد. ولی اکنون این نظریهﻯ ضد انقلابی را باید افشا شده دانست. لنینیسم ثابت کرد و جنگ امپریالیستی و انقلاب روسیه نیز تأیید نمودند که مسئلهﻯ ملی فقط در حال رابطه و بر اساس انقلاب پرولتاریائی ممکن است، حل و تصفیه گردد، که پیروزی انقلاب در باختر از راه اتحاد انقلابی با نهضت آزادیخواهانهﻯ مستعمرات و ممالک غیر مستقل بر ضد امپریالیسم جریان می یابد. مسئلهﻯ ملی قسمتی از مسئلهﻯ عمومی انقلاب پرولتاریا، قسمتی از مسئلهﻯ دیکتاتوری پرولتاریا است.
مسئله بدین قرار است که آیا امکانﻫای انقلابی که در بطون نهضت آزادیخواهانهﻯ انقلابی ممالک مظلوم نهفته است، اکنون به انتها رسیده است یا نه و اگر نرسیدهﺍست آیا امید و اساسی وجود دارد که بتوان از این امکانﻫﺎ برای انقلاب پرولتاریا استفاده نمود و کشورهای غیر مستقل و مستعمره را از ذخیرهﻯ بورژوازی امپریالیستی به ذخیرهﻯ پرولتاریای انقلابی و به متفق وی تبدیل نمود؟“(اصول لنینیسم اثر استالین).
آنطور که روشن است در ایران سیر فعالیت پاره ای سازمانهای ناسیونال شونیست دقیقا در خلاف این رهنمودهاست. آنها مبارزه برای بسط دموکراسی و تعمیق آن، مبارزه برای تحقق حقوق بشر، مبارزه برای کسب حقوق دموکراتیک و مطالبات عادلانه کارگران و... را بر اساس تعلقات ملی به تفرقه دچار ساخته از مبارزه ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی جدا می سازند و در مجموعه مبارزات حق طلبانه مردم ایران و بطریق اولی خلقهای اقلیت تخریب می کنند.
حزب ما بارها اعلام کرده است که مبارزه دموکراتیک را نمی توان از مبارزه ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی مجزا کرد. کسانیکه در این راه گام می گذارند چشم به انبان مالی و مساعدتهای ارتجاع جهانی دارند. این عده خود نمی توانند مترقی باشند و باید نقاب “دموکراسی طلبی“ آنها را از همین امروز درید. فردا خیلی دیر است.

بر گرفته ازتوفان شماره 103 مهر ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org


۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

یک میلیون بازنشسته فقط 260 هزار تومان حقوق می گیرند

رئيس كانون بازنشستگان تامين اجتماعى:يك ميليون بازنشسته فقط 260 هزار تومان حقوق مى گيرند
خبرگزاری مهر: رئيس كانون بازنشستگان و مستمرى بگيران سازمان تامين اجتماعي، جمعيت بازنشستگان حداقل بگير را 80 درصد عنوان كرد ‌و گفت : بيش از يك ميليون بازنشسته فقط 260 هزار تومان حقوق مى گيرند.‌ خبازها در گفتگو با مهر، با انتقاد از ناديده گرفتن بازنشستگان تامين اجتماعى در قانون مديريت ‌خدمات كشورى افزود: بازنشستگان تامين اجتماعى از سراسر كشور اعتراضات خود را در ارتباط با عدم اجراى ‌قانون مديريت خدمات كشورى در خصوص بازنشستگان تامين اجتماعى مطرح مى كنند و خواستار مشخص شدن ‌علت اين امر هستند. ‌به گفته وي، نامه اى از سوى سازمان تامين اجتماعى به وزير رفاه و مجلس ارسال شده تا فكرى ‌براى اين موضوع انديشيده شود. رئيس كانون بازنشستگان و مستمرى بگيران سازمان تامين اجتماعى در ادامه گفت: هنوز جوابى از سوى مجلس ‌ارائه نشده است اما انتظار داريم مجلس با لايحه اصلاحيه اى به انتظار به حق بازنشستگان تامين اجتماعى پاسخ دهد.‌ خبازها با اشاره به وضعيت اقتصادى نامناسب اغلب بازنشستگان تامين اجتماعى تصريح كرد : با توجه به تورم موجود در ‌جامعه، اغلب بازنشستگان تامين اجتماعى با مشكلات اقتصادى مواجه هستند و قادر به تامين نيازهاى معيشتى خود ‌نيستند. ‌گفتنى است، مطالبات و تسهيلات پيش بينى شده براى بازنشستگان تامين اجتماعى همواره طى سالهاى گذشته با تاخير پرداخت شده است و هم اكنون نيز ناديده گرفتن بازنشستگان تامين اجتماعى در قانون مديريت خدمات كشورى باعث ‌گله مندى و اعتراض اين بازنشستگان شده است.‌

۱۳۸۷ آبان ۲۳, پنجشنبه

حمایت رویزیونیستی از رفیق استالین(1و2و3)(به دلیل عشق واقعی مردم به رفیق استالین)
















«اگر هر گامی که من در راه اعتلای طبقهﻯ کارگر و تحکیم دولت سوسیالیستی این طبقه برمی دارم در آن جهت نباشد که وضع طبقهﻯ کارگر را تحکیم کند وبهبود بخشد، در آن صورت زندگی خود را بیهوده خواهم دانست»
استالین ــ سال 1938

“... در تکامل جنبش کمونیستی لحظهﻯ قطعی فرا میرسد. هر حزب کمونیست باید به اتخّاذِ تصمیم تاریخی مبادرت جوید، یا به راه مارکسیسم انقلابی ادامه دهد و یا به راه اپورتونیسم گام گذارد. در چنین لحظهﺍﻯ بجاست که کمونیستﻫﺎﻯ سراسر جهان به صدای رفقای شوروی خویش نیز گوش فرا دارند.
رهبری کنونی حزب کمونیست شوروی مدعی است که تصمیمات و اظهاریهﻫﺎیش مبیّن نظریات آن حزب است. ولی هرکس که با زندگی درونی حزب ما کم وبیش آشنائی دارد، هر کس که با خلق ما و اعضای سادهﻯ حزب ما کم و بیش در تماس بوده است از این نکته بی خبر نیست که این تصمیمات و اظهاریهﻫﺎ نه فقط مبیّن معتقدات و آرزوﻫﺎﻯ واقعی اکثریت شکنندهﻯ مردم شوروی، اکثریت شکنندهﻯ اعضاء حزب کمونیست شوروی نیست بلکه کاملاً مخالف آنهاست.
کمونیستﻫﺎﻯ چین و آلبانی در افشاء اپورتونیسم معاصر، دل بستگی عمیق به اصول و از خود گذشتگی انقلابی نشان دادنند. در اسناد حزب کمونیست چین و حزب کار آلبانی به طور کلی نمایانده شده که چه گونه رهبری حزب کمونیست شوروی پس از مرگ استالین به راه تسلیم طلبی و خیانت به منافع انقلاب سوسیالیستی گام گذاشته است. از این جهت ما غالباً تزﻫﺎﻯ رفقای چینی و آلبانی را تکرار و تصریح خواهیم کرد. امّا ما در این موارد علی الاصول به نام خود سخن خواهیم گفت تا همه بدانند که کمونیست شوروی نیز همین طور می اندیشد، میلیونﻫﺎ کمونیست شوروی همین طور می اندیشند. ما عقیده داریم که مهم ترین وظیفهﻯ ما عبارت است از کشف عللی که میان رهبری حزب کمونیست شوروی از طرفی و تودهﻯ کمونیستﻫﺎﻯ شوروی، خلق شوروی از طرف دیگر، آنتاگونیسم به وجود آورده است. باید رهبران اپورتونیستِ حزب کمونیست شوروی را از لحاظ موضع اجتماعی آن در داخل اتحاد شوروی، از لحاظِ پشت جبههﻯ آنان افشاء کرد. در آن جاست که رهبران مذکور در زیر هر نقابی که پنهان شوند جوهر پوسیدهﻯ خویش را پنهان نتوانند کرد. در آن جاست که این رهبران به غصبِ قدرت پرداخته و به مخالفت با خلق برخاستهﺍند.
به عقیدهﻯ ما این نکته محتاج اقامهﻯ دلیل نیست که گرهﻯ تضادﻫﺎ در جنبش کمونیستی کنونی بر گرد محور " کیش شخصیت " می چرخد و هر یک از احزابی که نظریات مختلف با یک دیگر دارند، مسئلهﻯ " کیش شخصیت " را به منزلهﻯ سنگ محّکِ وفاداری به مارکسیسم ـ لنینیسم اعلام میدارند. و این طبیعی است زیرا پای نخستین تجربهﻯ دیکتاتوری پرولتاریا در میان است. مسلماً جنبش کمونیستی بدون روشن ساختن این مسئله نمی تواند گامی به پیش بردارد.“
(نقل از اعلامیه و برنامهﻯ کمونیستﻫﺎﻯ انقلابی بلشویک شوروی برگردان از فرانسه سال 1346 از طرف سازمان م-ل توفان)
“مبارزه با استالین زیر عنوان “مبارزه با شخص پرستی“ از کنگره بیستم و با گزارش باصطلاح محرمانه خروشچف شدت گرفت. مبارزه مذکور مبارزه با شخص نبود. بلکه تجسم و تلخیص مبارزه ایدئولوژیک بود. در زیر نام استالین به ایدئولوژی و سیاستی که وی از آن دفاع کرده بود یعنی به مارکسیسم- لنینیسم حمله میشد. خروشچف خوب می دانست که اگر آموزش و فعالیت چند ده ساله استالین نفی شود در واقع مارکسیسم –لنینیسم و ساختمان سوسیالیسم در شوروی نفی شده است. از این جهت دشمنی خود را با مارکسیسم – لنینیسم در دشمنی با استالین خلاصه می کرد. نفی استالین در کنگره بیستم ضربه جبران ناپذیری بر مجموعه نهضت کمونیستی و کارگری جهان وارد آورد و به کلیه جریانات شکست خورده ضد پرولتری، مانند ترتسکیسم، بوخارینیسم، آنارشیسم و غیره و غیره جان داد. نفی استالین به معنای تائید ایدئولوژی های غیر پرولتری بود“
رفیق احمد قاسمی

اخیرا نوشته ای از آقای گنادی زیوگانف رهبر حزب رویزیونیست جمهوری فدرال روسیه تحت عنوان “دولتمردی نابغه، سیاستمداری بی همتا و رهبری توانا“ به مناسبت 125 سالگی تولد یوسف استالین بدست ما رسیده است. آنچه جلب نظر می کند “بیداری“ بیکباره رویزیونیستهاست که از رفیق استالین بهمان صفاتی یاد می کنند که مارکسیست لنینیستهای جهان جسورانه و با شهامت کمونیستی بر سر آن در بعد از کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی با مفتریان استالین به مبارزه برخاستند و به “دگماتیسم“، “هواداران کیش شخصیت“، “مستبدها“، “دیکتاتورها“ و... متهم شدند. بیکباره استالین به “دولتمردی نابغه“، “رهبری استثنائی“ “رهبری با ارثیه عظیم تئوریک“ بدل گردید. رویزیونیستهای روسیه زحمتی بخود نمی دهند که این چرخش 180 درجه ای را که مقامی تاریخی در جنبش کمونیستی جهانی داشته است توضیح دهند. این است که اثری فاقد مبنای تئوریک و علمی و بی توجه به مبانی تحلیل ماتریالیسم تاریخی منتشر می کنند که تنها رنگ عوض کردن و ادامه سیاست دورویانه و خائنانه گذشته می تواند تلقی شود.
مطالعه این سند حاوی مسایل مهمی است که حزب کار ایران(توفان) آنها را مورد مداقه قرار می دهد.
شکست مادر پیروزی است
این ضرب المثل درستی است و ناشی از تجربه هزاران سال زندگی بشری است. انسانها در زندگی روزمره و مبارزه خویش برای معاش پند گرفته اند که با مشکلات روبرو شده برای حل مشکلات و موانع مبارزه نموده ودر رفع آنها در پاره ای موارد با شکست روبرو شوند. اگر بر همه مشکلات طبیعت و زندگی می شد بدون شکست غلبه کرد، بدون تجربه اندوزی تسلط یافت نه تنها زندگی “آسان“ بود بلکه زیبائیها و تنوع خویش را از دست می داد. حرکت را از انسان می گرفت و همه چیز را به حالت “سکون“ در می آورد.
ما با این پدیده در مسایل علمی روبرو هستیم. از عمل انسانها تئوری ساخته می شود که مجددا در عمل صحت و یا عدم صحت خود را بازگو می کند. این تئوری مجددا تصحیح می شود و مجددا در عمل آزموده می گردد تا نتایج پیشبینی شده از آن بدست آید. آنگاه ما با یک تئوری منطبق بر واقعیت روبرو هستیم. در علوم تجربی نظیر فیزیک، شیمی و نظایر آن همه انسانها با آن روبرو بوده اند. این امر بویژه در زندگی اجتماعی که محصول مبارزه انسانهاست بیشتر به چشم می خورد. دقت مبارزه اجتماعی مانند معادلات ریاضی نیست زیرا نقش اراده فعال انسانها در آن برجسته است و افکار انسانها که راهنمای عمل آنهاست محصول هستی اجتماعی بوده و بازتاب دهنده منافع طبقاتی متضادند. پس در اهدافی که انسانها برای نیل به آن در مقابل خود می گذارند با موانعی روبرو می شوند که بیان تلاش انسانهائی با منافع متضاد آنها برای تحقق اهداف خویش است. در این مبارزه که به صورت مبارزه طبقات بروز می کند جنگی در می گیرد که همه قوانین جنگ بر آن حاکم است. این است که نمی توان به دقت علوم دقیقه در این عرصه نظر داد. این جنگ به رهبری، به انضباط، به حجم اطلاعات، به سامان تدارکاتی، به نیروهای ذخیره، به درجه فداکاری، به پنهانکاری، به خلاقیت، به سیاست، به استراتژی به توانائیهای نظامی و تناسب قوا و...مربوط می شود. آن نیروئی در این جنگ برنده است که دارای توانائیهای بیشتر است. عده ای بر این تصورند که به مصداق “حق به حقدار“ می رسد برنده واقعی کسی است که “حق“ دارد. صرفنظر از اینکه خود مقوله “حق“ یک امر طبقاتی است و صاحب کارخانه مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را “حق“ خود می داند و هدف پرولتاریا را برای لغو مالکیت خصوصی برای وسایل تولید “ناحق“ جلوه می دهد و برعکس در پراتیک اجتماعی، قانون “حق با قوی تر“ است عمل می کند. کسی در این مبارزه پیروز است و “حق“ را در سایه قدرت خویش تفسیر می کند که طرف قویتر باشد. این حقایقی که بر کسی پوشیده نیست نشان می دهد که به چه مناسبت قرنها مبارزه انسانها برای زندگی بهتر در دوران برده داری، فئودالیسم، سرمایه داری و یا سوسیالیسم با شکست روبرو شده ولی آنها هرگز از تلاش برای زندگی بهتر و جامعه عاری از استثمار دست برنداشته اند. این درست است که در اثر مبارزه انسانها بهر صورت بر اساس جبر تاریخ و نقش تعیین کننده هستی اجتماعی جامعه در حال تکوین و تحول بوده و در تحلیل نهائی به جلو رفته و پیشرفت می کند ولی این به آن مفهوم نیست که حرکت جامعه به سمت جلو با تاخیر، عقب گرد، دست انداز و نظایر آنها روبرو نیست. در ایران ما انقلاب مشروطیت دست مشروعه خواهان را کوتاه کرد و ضربه کاری به آنها وارد ساخت ولی همان مشروعه خواهان مجددا در ایران بر سر کار آمدند و جامعه ایران را متوقف کرده و به عقب راندند. این عقب نشینی و توقف نسبی است حال آنکه پیشرفت جامعه ایران مطلق است. شرایطی که این دستاربندان بر سر کارند از ریشه با شرایط دوران مشروطیت فرق دارد به همان نسبت نیز عمر آنها کوتاه است و در تضادهای خویش خفه خواهند شد زیرا جامعه ایران در دنیای مرتبط کنونی بشدت به سمت جلو می رود. در انقلاب فرانسه که به پادشاهی خاتمه داده شد مجددا سلطنت طلبان با آخرین تلاشهای قبل از مرگ خود بر سر کار آمدند و یا در اسپانیا با حمایت امپریالیستها و فاشیستها جنبش مردم اسپانیا سرکوب شد و جمهوری دموکرتیک اسپانیا در دست خون کارلوس که مولود “حرامزاده“ ژنرال فرانکوی فالانژیست و فاشیست اسپانیا است قرار گرفت. ما از مبارزه بردگان و دهقانان تا زماینکه در طی قرنها مبارزه خویش توانستند برده داری و فئودالی را از بین ببرند سخن نمی گوئیم تمام تاریخ بشر گواه این ادعای ماست. پس راه مبارزه سر راست نیست و با پیچ و خمهای خطرناک که ناشی از شرایط عینی و ذهنی و تناسب قوای طبقاتی و منافع طبقاتی است همراه است. اینکه انقلابیون در مبارزه شکست بخورند و سرکوب شوند امر شگفتی نیست. حزب توده ایران که در گذشته یک حزب مارکسیستی لنینیستی بوده و حزب طبقه کارگر ایران بود در 28 مرداد بشدت سرکوب شده و شکست خورد. سفیهانه است از شکست حزب توده ایران نتیجه گرفت که ماهیت این حزب کمونیستی نبوده است. این طرز تفکر اپورتونیستی خرده بورژوازی بیگانگی خویش را ازدرک ماتریالیستی تاریخ نشان می دهد و گواه آنست که حاملین این نظریه از ماتریالیسم تاریخی بوئی نبرده اند. آنها با مغزهای کوچک خود نمی توانند بفهمند که اتفاقا افراد و جریانات سیاسی می توانند در طرف حقیقت قرار داشته باشند و در مبارزه شکست بخورند. این تئوری که هرکس حقیقت را در جانب خود دارد حتما پیروز است درک “هرکولی“ و عقب مانده از تاریخ است. ملهم از افکاری است که نه ماهیت جنگ را می فهمد و نه از مبارزه طبقاتی خبر دارد و نه می تواند تاریخ زنده بشریت را توضیح دهد. این تئوری به شما تلقین می کند پیروزی خمینی در ایران به علت آن بود که آخوندها بر حق بودند و یا اگر هیتلر دنیا را می گرفت نشانه حقانیت هیتلر بود و یا پیروزیهای اسرائیل در جنگ با اعراب ناشی از حقانیت صهیونیسم بوده و مردم کشور اشغال شده فلسطین و یا لبنان برحق نیستند.
ما این مطالب را از آن جهت بیان کردیم تا روشن کنیم که از فروپاشی شوروی هرگز به شگفتی دچار نشدیم. زیرا در جامعه سوسیالیستی که تحت رهبری لنین و استالین در شوروی بنا شده مبارزه طبقاتی به پایان نرسید و طبقات ارتجاعی چه در عرصه داخلی و چه در عرصه خارجی تلاش داشتند با تضعیف دیکتاتوری پرولتاریا که نقش تعیین کننده دارد. یعنی با تضعیف قدرت سیاسی که نقش تعیین کننده دارد، با تغییر ماهیت رهبری کشور یعنی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی که نقش تعیین کننده دارد ماهیت دولت سوسیالیستی را دگرگون کرده و طبقات غیر پرولتری و ضد انقلابی را بر سر کار آورند. استقرار سوسیالیسم پایان تاریخ نیست آغاز تاریخ است زیرا همانگونه که استالین بارها تاکید کرده است مبارزه طبقاتی را تشدید می کند.
رویزیونیستها می گفتند که یک بار سوسیالیسم همیشه سوسیالیسم. از آنجا که شوروی زمان لنین و استالین سوسیالیستی بود و اقتصاد دولتی شد پس تا بروز حضرت یلتسین شوروی سوسیالیستی بوده است. اینکه ماهیت دیکتاتوری حاکم، ماهیت دولت، سیاست و دیکتاتوری طبقاتی چه بوده است. اینکه رابطه متقابل روبنا و زیر بنا از نظر مارکسیستها لنینیستها نسبت بهم چیست، اینکه نقش طبقات و مبارزه طبقاتی کدام است به آنها مربوط نیست. آنها یک بار تصمیم خود را گرفته اند و مارکسیسم را در حال سکون می نگرند. طبیعتا این گونه برخورد به گذشته، اینگونه ادعای شکست مادر پیروزی است، ادعای واهی است. این نیآموختن از شکست و عدم تجربه اندوزی از آن برای کاشتن نهالهای شکستهای آینده است. این چنین توضیح گذشته رویزیونیستی اتحاد شوروی تسکین خود است و جنبه دلداری دارد. این چنین مادری فقط کودکان علیل متولد می کند.
آنچه که مارکسیسم-لنینیسم بدان معتقد است این است که در تکامل جامعه عامل اقتصاد نقش تعیین کننده دارد. این نه به مفهوم لحظه ای و مرحله ایست به مفهوم بُعد تاریخی و در تحلیل نهائی است. ممکن است قیام بردگان ده ها بار شکست بخورد، ممکن است قیام دهقانان ده ها بار شکست بخورد و طبقات ارتجاعی برده داران و اربابان بر جان و مال ناموس رعایا و بردگان خویش مسلط شوند ولی از میان این همه گرد و خاک و عقب نشینیها و مشکلات، سرانجام اقتصاد سرمایه داری راه خود را باز می کند و جامعه را در تحلیل نهائی به جلو سوق می دهد. وقتی ما می گوئیم خلقها پیروز می شوند هرگز به مفهوم نفی شکستها و یا کتمان سرنوشت خلق فلسطین و یا ایران نیست به آن مفهوم است که پیروزی نهائی در مقابل آنهاست و آنها می تواند با تداوم مبارزه به این اهداف دست یابند. به تاریخ بشریت از بلندای مفهوم مبارزه طبقاتی نگاه کنید تا تکامل، تحول و پیشرفت بشریت را علیرغم همه شکستها، ناکامیها، عقب نشینیها ببینید. درک ماتریالیستی و نه مکانیکی از مفهوم نقش عامل اقتصادی این است. کمونیستها هرگز به جبر تاریخ به جبراقتصاد بدون حضور فعال انسانها و نقش مبارزه طبقاتی اعتقادی نداشته اند. این یکی از تفاوتهای مهم آنها با اکونومیستها و رویزیونیستهاست.
وقتی ما از عامل اقتصادی بعنوان عامل قطعی ولی فقط به همان مفهوم بالا سخن می رانیم به مفهوم نفی نقش عامل ذهنی و یا روبنای نیست. ساختمان سیاسی و حقوقی و دیگر عناصر روبنا که همه از زیر بنای اقتصادی بر می خیزند بنوبه خود بر تکامل اقتصادی تاثیر می بخشند. به گفته انگلس: “اگر قدرت سیاسی از لحاظ اقتصادی ناتوان می بود پس ما آنوقت برای چه بخاطر دیکتاتوری سیاسی پرولتاریا مبارزه می کردیم؟ قهر(یعنی قدرت دولتی) نیروی اقتصادی نیز هست“.(تاکید از توفان).
قدرت سیاسی با توجه به شرایط اقتصادی و با تکیه بر قوانین عینی می تواند به رشد این یا آن شکل اقتصاد کمک، از تکامل این یا آن اقتصاد جلو گیرد، رشد این یا آن اقتصاد را تسریع و یا کند کند.
رفیق ضد رویزیونیست ما دکتر غلامحسین فروتن که یادش گرامی باد، نوشت: “اقتصاد و سیاست نه با هم برابرند و نه مستقل از یکدیگر، تاثیر متقابل اقتصاد و سیاست تاثیر متقابل دو عامل نامساوی است. اقتصاد در آخرین تحلیل تعیین کننده سیاست است ولی از آن این نتیجه حاصل نمی آید که نقش سیاست فرعی و ناچیز است. روبنای سیاسی بیان سلطه طبقه معین است و ناگزیر بیان سلطه روابط اقتصادی و تولیدی معین. پرولتاریا برای آنکه وظایف اقتصادی خود را انجام دهد و به بنای جامعه سوسیالیستی بپردازد باید نخست قدرت سیاسی را بدست گیرد، باید بر اتحاد با دهقانان تکیه زند، باید قبل از هر چیز قدرت سیاسی خود را نگاه دارد و تحکیم کند، بعبارت دیگر پرولتاریا به تمام وظایف خویش و در درجه اول وظایف اقتصادی باید برخورد سیاسی داشته باشد، یعنی بهر یک از وظایف خویش از دریچه تحکیم قدرت سیاسی بنگرد، در غیر اینصورت از عهده انجام هیچ وظیفه ای بر نخواهد آمد. لنین درست همین نکته را در نظر دارد وقتی می نویسد: “سیاست نمی تواند بر اقتصاد مقدم نباشد. هرگونه استدلال دیگر فراموش کردن الفبای مارکسیسم است“.
ما با این فراموشی الفبای مارکسیسم که در حقیقت توجیه رویزیونیسم و حمایت شرمگینانه از آن است در اثر آقای زیوگانوف روبرو هستیم. ... ادامه دارد
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 103 مهر ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org
حمایت رویزیونیستی از رفیق استالین(2)
رهبر جدید رویزیونیستها
نویسندگان این اثر رویزیونیستی و ناسیونال شونیستی توضیح می دهند که: آقای زیوگانف در سال 1944 بدنیا آمده است. تحصیلات خود را در دانشکده فیزیک-ریاضی ابتداء در دانشگاه تربیت معلم آرلوف و سپس در سال 1980 دوره فوق لیسانس خود را در رشته علوم انسانی در آکادمی علوم انسانی به پایان رسانده و به اخذ درجه نامزد دکترای علوم موفق شده است. در سال 1966 به عضویت حزب کمونیست(بخوانید رویزیونیست-توفان) اتحاد جماهیر شوروی در آمده است. همزمان در اتحادیه های کارگری، سازمان جوانان حزب به کار پرداخته مدتی در دانشگاه تربیت معلم آرلوف به تدریس اشتغال داشته و پس از آن در سالهای 1974-1972 دبیر اول کمیته ایالتی سازمان جوانان حزب در استان آرلوف و بعد از آن تا سال 1983 در سمت دبیر کمیته ایالتی حزب در آرلوف به کار اشتغال داشته است. از سال 1983 تا 1989 در شعبه ترویج و تبلیغات کمیته مرکزی حزب کمونیست(بخوانید رویزیونیست-توفان) اتحاد شوروی ابتداء به کار و سپس در مقام مسئول شعبه کار می کرده است. در عین حال معاونت شعبه ایدئولوژیِ کمیته مرکزی حزب را بر عهده داشته است. در این سند اضافه می شود: زیوگانوف پس از تشکیل حزب کمونیست(بخوانید رویزیونیست-توفان) جمهوری فدراتیو روسیه، در کنگره موسسان حزب در ماه ژوئن سال 1990 به دبیری کمیته مرکزی حزب کمونیست(بخوانید رویزیونیست-توفان) و عضویت دفتر سیاسی و ریاست شعبه مسایل انسانی و ایدئولوژیکی این حزب برگزیده شده است. در بنیانگذاری و تاسیس تشکلهای سیاسی-ملی از جمله جبهه نجات روسیه و جامعه ملی روس نقش فعال ایفا کرده است. در دومین کنگره حزب کمونیست(بخوانید رویزیونیست-توفان) جمهوری فداتیو روسیه به عضویت کمیته اجرائی و در پلنوم تشکیلاتی به ریاست همان کمیته انتخاب گردید و در سومین کنگره حزب در سال 1995 به مقام صدر کمیته مرکزی برگزیده شد.
این توصیفی است که نویسنده از آقای زیوگانوف می کند. واقعیت این است که تربیت و آموزش ایشان در زمان سلطه رویزیونیستها در اتحاد شوروی انجام پذیرفته و از منابعی الهام گرفته است که رویزیونیستها به وی تلقین کرده اند. در تمام روند تکامل شغلی و مبارزاتی آقای زیوگانوف اثری از مبارزه علیه رویزیونیسم خروشچفی دید ه نمی شود. ایشان با سامان موجود در اتحاد شوروی تا روی کار آمدن یلتسین همکاری صمیمانه داشته و هرگز پای خود را از گلیم خویش بیرون نگذاشته است، هرگز سعی نکرده به دفاع از منافع طبقه کارگر و از مارکسیسم لنینیسم دست زند. وی امروز هم در اساس خویش با دشمنان طبقه کارگر همدست است و ریشه های نگرانیش نه در دفاع از منافع طبقه کارگر قهرمان شوروی و بویژه مردم روس و پرولتاریای جهان بلکه در تهدید منافع امپریالیسم روسیه و بازندگی روسیه در رقابت با سایر امپریالیستها است.
سراپای اثر آقای زیوگانوف بر شالوده درک طبقاتی استوار نیست. توگوئی وی اساسا نمی فهمد که تاریخ تاریخ مبارزات طبقات اجتماعی است و وظیفه کمونیستها شناخت این واقعیت، قرار گرفتن در راس این مبارزه و رهبری کمونیستها و کسب قدرت سیاسی و رهروی برای استقرار جامعه سوسیالیستی است.
طبیعتا کسی نمی تواند به گذشته تاریخ جهان بویژه قرن پرتلاطم بیستم، برخورد کند و از بردن نام لنین چه برسد به استالین که معمار بزرگ سوسیالیسم در شوروی بود خودداری نماید. این است که آقای زیوگانوف نیز برای فریب مارکسیست لنینیستها و با علم به علاقه عظیم مردم شوروی و طبقه کارگر آن به رفیق استالین و دستآوردهای عظیم دوران وی ناچار است که برخورد به تاریخ شوروی را از استالین شروع کند. وی می نویسد:“ استالین، نامی که پیوندی ناگسستنی با تاریخ میهن ما دارد. او، تمام قرن بیستم، پر تحرک ترین و طوفانی ترین قرن و پرثمر ترین و مخربترین دوره تاریخ بشری را به خود معطوف داشت. قرنی که در طول آن، تمدن بشری چندین گام به پیش جهید. در بطن قرن بیستم، در پی تحولات پیاپی و شکستهای مهلک، بحرانها و اوجها، در همه مناقشات حاد اجتماعی و انقلابها، وقوع دو جنگ جهانی در عصر فضای کیهانی، انسان نوینی پا به عرصه وجود گذاشت و به هزاره سوم راه یافت. و نام استالین در تمام این امور، در همه مقاطع تاریخی نقش مهمی ایفاء کرد.
بزرگترین و فاجعه بارترین صفحات تاریخ میهن ما، انقلابات و ویرانیهای ناشی از جنگ تحمیلی داخلی و تهاجمات امپریالیستی، با نام استالین پیوند خورده است. صنعتی کردن و تشکیل تعاونی ها علیرغم فشارها، محاصره، تهدیدات و تعرضات دائمی امپریالیسم، مشکلات ناپیدای بازسازی اقتصاد ملی بعد از جنگ با فاشیسم، که زندگی 27 میلیون انسان قربانی آن شد، اتحاد شوروی را به یکی از کشورهای پیشرو جهان تبدیل کرد...
همه آنهائیکه برای شناخت دوره استالین به تحلیل های مجرد و بر خط مستقیم اتکاء می کنند، پیشاپیش محکوم به شکست هستند. استالین را تنها بر اساس معیار و متدهای دیالکتیکی باید شناخت(کاری که نویسنده خودش نمی کند-توفان).
در مورد شخصیت استالین با قاطعیت می توان گفت که وی بزرگترین و بی نظیرترین شخصیت دوران تجدد قرن گذشته و حاضر بود که گذار بشریت به دوران و مسیر رشد تاریخی تازه را فراهم ساخت“(تکیه از توفان).
آقای زیوگانوف در این سند مطالب زیر را در تجلیل از شخصیت استالین بیان می کند: “نتیجه نظر خواهی های اجتماعی زیادی که نهادهای مختلف از مرکز تحقیقات فرهنگ سیاسی روسیه گرفته تا نهادهای مشابه چپگرا، در سال 2003 به مناسبت پنجاهمین سال مرگ ی. و. استالین به عمل آوردند نشان می دهد که امروز بیش از یک سوم هموطنان ما نقش استالین در تاریخ میهن ما را مثبت ارزیابی می کنند. همچنین کمتر از 20 درصد مردم روسیه وی را “دیکتاتور و مستبد“ می شمارند.
در اینجا لازم به یاد آوری است که این “دیکتاتور“ در پایان کار کنگره پانزدهم حزب کمونیست سراسری شوروی(بلشویک) که با غلبه بر مواضع اپوزیسیون تروتسکی-زینوویف و اخراج رهبران آن از حزب خاتمه یافت، برای سومین بار تقاضای خود مبنی بر آزاد ساختن خویش از مقام دبیرکلی حزب کمونیست را تکرار کرد. علاوه بر آن یادآوری کرده که سه سال متوالی این تقاضا را تکرار می کند، بویژه با پیروزی بر اپوزیسیون ضرورتی برای احراز چنین پستی باقی نمانده است. ولی پلنوم یک صدا با یک رای ممتنع تقاضای استالین را رد کرد. در چنین وضعیتی اسالین حذف پست دبیرکلی را پیشنهاد کرد. این هم بی نتیجه ماند. همه مخالفت کردند. این است واقعیت!
... ما فکر می کنیم ... زمان بررسی عاقلانه و آگاهانه شخصیت و عمل استالین به عنوان بزرگترین و اصیل ترین پدیده در تاریخ میهن ما و به عنوان مهمترین شگفتی های ایدئولوژیکی و ژئوپلیتیکی در مقیاس جهانی فرا رسیده است.
ما از دستآوردهای کشور شوراها در دوره استالین برای حل عملی مجموعه کامل وظایف امروزی و آینده کمک می گیریم. چگونه می توان بار دیگر در روسیه دولت مقتدر، عدالتخواه و تاثیرگذار تشکیل داد؟ چگونه می توان اداره متمرکز کشور را باز سازی نمود؟ مسائل حاد کشور را چگونه حل کرد؟ چگونه می توان در کوتاه مدت بر هرج و مرج اقتصادی، فقر و بی کاری غلبه کرد؟ چگونه می توان همه تلاشهای جامعه را حول عالیترین ایده آلها اخلاقی و اهداف مهم سیاسی متحد ساخت؟“
آقای زیوگانوف که پس از فروپاشی شوروی یادش آمده که باید از دستآوردهای دوره استالین حمایت کند در ادامه ستایشهای خویش می آورد:
شخصیت دولتی-بزرگترین ویژگی استالین است که به ذهن هر کسی که در باره وی لب به سخن می گشاید خطور می کند. استالین قبل از همه به عنوان یک شخصیت سیاسی-دولتی با اراده، متین، قاطع و مقتدر در یاد خلقها مانده است. رهبر ملت بود. معمار و سازنده دولت قدرتمند و بزرگ بود. امروز در شرایط فاجعه ژئوپلیتیک، پس از تجزیه اتحاد شوروی و انحطاط پر هرج و مرج جامعه، تنها مهمترین وظیفه ما ارزیابی درست و مطمئن تجارب سازندگی دولت قدرتمند، در دوره رهبری استالین است. چرا که فقط در آن دوره خلق ما در جنگ کبیر و وحشتناک پیروز شد. امنیت ملی بی سابقه ای را برای خود تامین کرد. کشور خویش را به ابر قدرت تبدیل نمود که دورترین نقطه کره زمین را تحت تاثیر خود قرار داده بود.
بعنوان مثال در سالهای اولین برنامه پنجساله قدرت تولیدات صنعتی اتحاد شوروی دو برابر افزایش یافت. در زمینه صنایع سنگین جایگاه نخست را احراز کرد. مناطق حاشیه ای پیشین به مدار تولید وارد شدند. شهرها و شهرک های صنعتی جدید بسیار زیادی بنیان نهاده شد. مراکز قدیمی دگرگونی اساسی یافت. در پایان سالهای دهه سی 6 هزار موسسه تولیدی مورد بهره برداری قرار گرفت. در سال 1937 موسسات تولیدی جدید بیش از 80 در صد تولیدات صنعتی کشور را تولید می کردند. در ابتدای برنامه پنج ساله سوم موسسات صنعتی به مرحله سود آوری رسیدند.
در نتیجه صنعتی کردن، فرهنگ کار میلیونها مردم ریشه ای تغییر یافت. در اواسط برنامه پنج ساله اول(در سال 1929) معضل بی کاری بطور کامل حل شد. تا آغاز سالهای دهه چهل 80 درصد جمعیت کشور با سواد شدند. صدها هزار انسان جوان با منشاء طبقاتی کارگر و یا دهقان در مراکز آموزش عالی و حرفه ای به تحصیل اشتغال داشتند. جامعه نسل جدید روشنفکران شکل گرفت.
علیرغم خرابکاریهای سنگین در تعاونی کردن کشاورزی روسیه از نو جان گرفت و سرپا ایستاد. فقط در مدت دومین برنامه پنج ساله کالخوزها بیش از 500 هزار تراکتور، در حدود 124 هزار کمباین و بیش از140 هزار کامیون باری دریافت کردند. در طول چند سال در حدود 5 میلیون دهقان به حرفه مکانیک دست یافتند. روستائیان وقت آزاد بدست آوردند. یعنی فرصت تحصیل، ارتقاء سطح فرهنگی و پرداختن به امور اجتماعی کسب کردند.
در اواسط دهه سی افزایش مستمر دستمزدها به امر عادی تبدیل شده بود. سیستم جیره بندی به تاریخ سپرده شد. خواربار مورد نیاز مردم بطور تام و تمام تامین گردید. دسترسی به امکانات فرهنگی برای همگان میسر بود. هزاران کتابخانه سالنهای تئاتر و موزه تاسیس و راه اندازی گردید. “
نویسنده که تو گوئی از خواب طولانی بدر آمده است بدرستی و تا حدودی به نقش یک رهبر استثنائی تاریخ بشریت در یک شرایط استثنائی تاریخی اشاره می کند و تلاش می کند نقش تاریخی استالین را بازگو کرده و دروغهای رویزیونیستها و امپریالیستها را در مورد وی خنثی نماید. ولی تلاشهای وی به دل نمی چسبد زیرا غیر علمی و ناصادقانه است و حال که معما حل گشته آسان نمائی می کند.
تحریف ریشه اختلافات
مخالفت با رفیق استالین که از کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی تحت عنوان مبارزه با “کیش شخصیت استالین“ شروع شد یک مبارزه شخصی و جنگ میان گلادیاتورها نبود. این مبارزه، مبارزه میان جریانهای سیاسی متضاد نبود که بر سر اتخاذ این یا آن موضع سیاسی با یکدیگر توافق نظر نداشتند. این مبارزه حتی بر سر آن نیز نبود که نارسائی ها و اشتباهات واقعی و یا انتصابی غیر واقعی به دوران استالین را تصحیح کنند. این نزاع بر سر این نبود که گویا استالین “خشونت“ داشت و خروشچف و تروتسکی دسیسه گر و بوخارین کودتاچی مظاهر مجسم شفقت بودند و “دستشان به خون بی گناهی“ آلوده نبود. این نزاع بر سر تحلیل از دوره رهبری استالین در اتحاد شوروی و نگارش ترازنامه فعالیتها و پیشرفتها و شکستهای شوروی نبود. این نزاع نزاع بین کمونیسم و ضد کمونیسم بود. نزاع میان مارکسیسم لنینیسم و رویزیونیسم بود که در اصول مارکسیسم به تجدید نظر پرداخته بودند و آنرا برای سازش طبقاتی و همدستی با امپریالیسم می پروراندند. این نزاع یک نزاع جهانی در جنبش کمونیستی بود و به جدائی حزب کمونیست چین، حزب کمونیست آلبانی در دو کشور سوسیالیستی و در تمامی احزاب کمونیستی جهان منجر شد. سازمان مارکسیستی لنینیستی توفان محصول این مبارزه بود.
در این جا ما با بزرگترین و پردامنه ترین مبارزه تاریخی ایدئولوژیک در عرصه جامعه بشری روبرو هستیم. نزاع میان نور و ظلمت. نزاع بر سر آینده، بر سر سرنوشت بشریت. تنها از این دریچه است که می توان به تحلیل عاری از غرض و مرض و حرص و آز، به استنتاجات علمی رسید. پرگوئی در مورد استالین حتی مبالغه گوئی، حلال هیچ مشکلی نیست زیرا نویسنده اثر از برخورد به اصل مسئله با زیرکی و تجاهل پرهیز می کند. کسی که می خواهد شخصیت استالین را بشناسد باید به دانش مبارزه طبقاتی اعتقاد داشته باشد. باید در مورد بروز رویزیونیسم در شوروی و مبارزه با “کیش شخصیت استالین“ نظر دهد. نمی شود تجدید نظر در مارکسیسم لنینیسم را زیر سبیلی رد کرد و تنها از دوران “رکود“(عبارت غیر طبقاتی و بی محتوی-توفان) سخن راند. زیوگانوف در مورد این عصر تعیین کننده تاریخ شوروی که از تجاوز هیتلر نیز وحشتناکتر و مخربتر بود تنها می نویسد: “هنوز جسد رهبر در آرامگاهش سرد نشده بود که جانشینان او با یک چرخش تند، خط و مشی سیاسی قهقرائی در پیش گرفتند. همه غرب “متمدن“ بگرمی از این چرخش استقبال نموده و در باره این چرخش که محصول زحمات سیاستمداران، دیپلوماتها، سازمانهای اطلاعاتی و “آژانسهای متنفذ“ آنهاست سکوت کردند.
ابتداء “جنگ سرد“ زمانی که مکانیزم مخفی ویرانگری در اتحاد شوروی به کار گرفته شد و تا پایان فاجعه در سال 1991 را بطور شرطی به سه دوره ، سه دوره متوالی گسترش خرابکاری بر علیه اتحاد شوروی، می توان تقسیم کرد:
اولین آن بلافاصله بعد از مرگ استالین با شعار “استالین زدائی“ و “اعتدال“ خروشچفی آغاز گردید.
در دوره “رکود“ این پروسه ویرانگر بطور منظم ادامه یافت. در سایه کوششهای بسیاری از دموکراتهای “نامدار“ کنونی که آن وقتها ارتدوکسهای سازش ناپذیری بودند ایدن منسوخ دگماتیک بسته بندی و حفظ شد. فقدان شالوده جهان بینی سالم، باعث آشفتگی بیمارگونه زمینه های ژئوپولیتیک اتحاد شوروی هم گردید.
سال به سال ما صنایع پتانسیل نظامی و انسانی کشور را در جستجوی سراب رهبری جهانی که با روح سنتهای روسی بیگانه بود، صرف کردیم. اوضاع اقتصادی در داخل اتحاد شوروی بطور منظم رو به خرابی گذاشت. خلاء سیاسی، دینی و فرهنگی، زمینه های بی اندازه مساعدی را برای تزریق ارزشهای بیگانه وارد ساختن جهان بینی های ویرانگر و انگلهای مبتذل در شعور اجتماعی جامعه فراهم ساخت.
دوره دوم تخریب اتحاد شوروی- ساختن بنیانهای ایدئولوژیک تخریب- را آغاز کنند.
ترتیب زمانی این تخریب در سالهای 1990-1985 با “نوسازی“ گورباچف آغاز شد و آن به مکانیزمهای مشخص “فاجعه نا محسوس“ نابود کننده اتحاد شوروی در این سالها محدود نشد. در اینجا فقط جهات اصلی جنگ روانی – تبلیغاتی بر علیه شوروی را یادآوری می کنم. آنها شامل تبلیغات ضد روسی اشاعه هیستری ضد میهن پرستی، مجموعه به هم پیوسته یک سری تزویرهای عریان آنتی کمونیستی و راه انداختن تبلیغات جنجالی و پرهیاهو پیرامون “جاذبه های“ لیبرالیسم غرب بود.
سومین و آخرین مرحله تخریب تام و تمام مجموعا دو سال (1191-1990) طول کشید و هدف آن تامین شرایط سیاسی گسست اتحاد دولتهای متحد بود. در عرصه سیاست داخلی نیز، “مبارزه با مرتجعین“ در ارگانهای رهبری حزب و دولت، فریادهای گوشخراش جدائی طلبانه در نواحی . مناطق مختلف، وجه مشخصه آن بود. با مختل ساختن حاکمیت مرکزی و سوء استفاده از رهبری “دموکراتیک“ روس به عنوان عامل محرک حریم عمومی اقتصادی حقوق و فرهنگی دولت بزرگ را تخریب کردند.“
در جای دیگر نویسنده می آورد: “این مشی استالینی(مشی ای که نویسنده به پای استالین می نویسد-توفان) در دوره خروشچف و برژنف دوباره در پرده قرار گرفت، روحیات ضد روسی جدید در دوره “اصلاحات“ لیبرالی و در زمان نوسازی “گورباچف“ بطور وحشیانه ای گسترش یافت“.
خوب که به این بازگوئیهای طولانی نظر اندازید نظرتان به این نکته جلب می شود که در قاموس آقای زیوگانوف ذره ای از تمایل به مبارزه با رویزیونیسم نیست. شما شخص ایشان را در جبهه مبارزه ضد رویزیونیستی پیدا نمی کنید. برعکس در زمانیکه این جنگ سخت در گرفته بود شخص ایشان در کنار سایر رویزیونیستها با مارکسیست لنینیستها می جنگیدند. شخص ایشان یکدوره کامل از تاریخ جنبش کمونیستی را در اثر خود حذف کرده است زیرا این کار و بررسی در تفکر ایشان بنفع و به صلاح ناسیونال شونیسم روس نیست. تقسیم بندی فروپاشی و به قول وی تخریب شوروی به سه دوره، دوران “رکود“، دوران “برافکنی ایدئولوژیک“ و دوران “گسست سیاسی اتحاد دولتها“ هیچ چیز بیش از یک دوره نیست. آنهم دوران تسلط رویزیونیسم بر حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که آقای زیوگانف از زیر اعتراف به آن در می رود. فروپاشی شوروی محصول تخریب چند تا عنصر جاسوس و خرابکار و تحت تاثیر غرب نبود که با دو اعلامیه و یک بمب، کار شوروی عظیم را که زور هیتلر هم به آن نرسید ساختند. تخریب شوروی محصول فریب سراب قدرت را خوردن و بودجه های نظامی سرسام آور تدوین کردن نبود. چرا شوروی زمان جنگ با زمینهای سوخته فرو نپاشید؟ دژ شوروی آنطور که آقای زیوگانوف جا می زند و در پی تبرئه سوسیال امپریالیسم شوروی است از بیرون تسخیر نشد از درون تسخیر شد، از درون حزب کمونیست شوروی تسخیر شد. عوامل آن خروشچفها، کاسیگینها، برژنفها، علی اوفها، ترکمن باشی ها، نیازوفها، شوادنادزه ها، گورباچفها و یلتسینها و نظایر آنها بودند. این ایدئولوژی رویزیونیستی بود که در کنگره بیستم و بیست و دوم حزب کمونیست شوروی بر آن حزب غالب شد و منجر به این گردید که کمونیستهای صادق را از حزب اخراج کردند، آثار استالین را ممنوع کردند و یارانش را کشتند و به زندان افکندند و تبعید کردند و... کودتای خروشچف سر آغاز این سقوط وحشتناک بود. حال همه کاسه کوزه ها را بر سر گورباچف و یلتسین شکاندن کمال بی معرفتی و ناجوانمردی است. چنین کسی در پی کشف حقیقت نیست در پی تحریف جدید آن است چون شکل تحریف قدیم دیگر رنگی ندارد..... ادامه دارد.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 104 آبان ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org
حمایت رویزیونیستی از رفیق استالین(3)
استالین یک ناسیونال شونیست روس؟
نویسنده با بندبازی می خواهد از کنار واقعیت بروز رویزیونیسم در شوروی بگذرد و ناچار می شود به تحریف مارکسیسم لنینیسم بپردازد و ایدئولوژی را به سخره بگیرد و نقش تعیین کننده آن را به صفر برساند. زیوگانوف از همان رویزیونیسم دفاع می کند که آنرا تا حد ناسیونال شونیسم روس که گویا “مظلوم“ واقع شده است ترقی می دهد و سوء استفاده از وجود استالین نیز برای تحکیم و قابل پذیرش کردن ناسیونال شونیسم روس برای وی مناسب به نظر می آید. وی از “استالین زدائی“ به مفهوم مارکسیسم لنینیسم زدائی و دشمنی با کمونیسم ناراضی نیست از “ناسیونال شونیسم زدائی روس“ که استالین را مانند رویزیونیستها و تروتسکیستها مظهر آن جا می زند ناراضی است. وی به استالین نابغه نه برای رهائی جنبش کمونیستی و وحدت جهانی این جنبش بلکه برای رهائی مادر روس نیاز دارد، همانگونه که به زعم وی، تزارها در فکر روحیه و فرهنگ و ملیت روس و مذهب ارتدوکس اسلاوها بودند.
آقای زیوگانوف فراموش کرده است که برای برخورد واقعبیانه به گذشته باید ازماهیت قدرت سیاسی در شوروی بعد از درگذشت استالین آغاز کند. اینکه امروز کسی مدعی شود که اتحاد جماهیر شوروی هنوز سوسیالیستی است همه به ریشش می خندند. ولی حداقل باید روشن کند که این کشور از چه موقع سوسیالیستی نبوده و به چه علت از آن زمان نمیشده است آن کشور را سوسیالیستی نامید. کسانیکه شوروی را تا سال 1991 سوسیالیستی جا می زنند حق دفاع از شخصیت استالین را ندارند. دشمنان لنین و استالین، دشمنان مارکسیسم لنینیسم هستند زیرا الفبای مارکسیسم لنینیسم را نفهمیده اند و می خواهند شکست تاریخ را با فضیحت بیشتری تکرار کنند. آنها هرگز پیروزی ای نخواهند داشت. شکستهای متواتر هست که آنها را تعقیب خواهد کرد.
آقای زیوگانوف مرتب از استالین نقل قول می کند. منابع این نقل قولها معلوم نیست. زمان تاریخی این نقل قولها معلوم نیست. متن نوشته کامل و ارتباط آنها با متن اصلی معلوم نیست. تنها تکه پاره هائی بدلخواه سر همبندی شده بنام استالین بازگو شده است.
وی می نویسد: “... دشمنان کینه جوی روسیه باده نوشی او به سلامتی خلق روس را فراموش نکردند. و بسیاری دیگر را فراموش نمی کنند“ و یا آموزش از استالین را در این عبارت بازگو می کند. وی می آورد :“پیوند دادن مبارزه برای دموکراسی واقعی و حاکمیت خلق با ایده روسی و سنن مردمی، با مبارزه آزادیبخش ملی آن وظیفه ای است که استالین به ما وصیت کرد“ و یا در جای دیگر می آورد :“به همین سبب، ما امروز اغلب اوقات در باره “سوسیالیسم روسی“ به عبارتی دیگر، در مورد راههای پیوند هارمونیک خودویژگیهای ملی روسی و تجربیات تاریخی چندین قرن ما، با بهترین دستآوردهای شوروی و نظام سوسیالیستی، صحبت می کنیم. زیرا ما، درک می کنیم که برقراری اتحاد شوروی به عنوان قدرت بزرگ جهانی، رهبر بلوک عظیم ژئوپولیتیکی، فرهنگی و ایدئولوژیکی شگفت انگیز در مقیاس جهانی- تاریخی، تنها در دوره رهبری استالین ممکن و میسر گردید“. وی سپس اظهار می دارد که باید از تجربیات و رهنمودهای استالین آموخت و این آموزش را در این عبارت خلاصه می کند: “استفاده از بهترین تجربیات وی، باید به معنی میهن پرستی فداکارانه، میهن پرستی در عمل، یعنی دفاع از آداب و سنن ملی، باشد... استالین، حقیقت مسلم فوق العاده ضروری و همیشه مبرم کشور ما را بسیار خوب درک می کرد..... این کشور باید همیشه برای دفع تجاوز خارجی آماده باشد. بنابراین، پای بندی به سنن حاکمیت دولتی قدرتمند کهن روسیه در واقع چیزی غیر از تنها امکان جواب ممکن و موثر به تهدیدات خارجی نیست.“
آقای زیوگانوف حتی در مورد ماهیت قرار عدم حمله متقابل شوروی با آلمان نظر شگفت آمیزی می دهد و می آورد: “در جریان سازش “دولتهای دموکراتیک“ با هیتلر وموسولینی در مونیخ، اتحاد شوروی مجبور بود به قرارداد عدم حمله متقابل اتحاد شوروی-آلمان پاسخ دهد. بر اساس این قرار داد، مرزهای کشور، به طرف غرب گسترش یافت، حمله هیتلر به تعویق افتاد، برادران اسلاو ساکن سرزمینهای اوکرائین غربی و بلیو روس غربی، مورد حمایت و پشتیبانی قرار گرفتند“. این بیان نفی تمام تاریخ دیپلماسی پرولتری شوروی در زمان استالین و تاریخچه جنگ جهانی دوم است.(رجوع کنید به اثر تحریف کنندگان تاریخ برگردان و چاپ توفان).
وی سپس از کشورگشائی تزارها سخن می راند و برای تعیین برنامه کنونی خویش از استناجات دانیلوفسکی استفاده می کند که نوشته است: ““نیازی به خود فریبی نیست. دشمنی اروپا واضح تر از آن است که، در حرکات اتفاقی سیاستمداران اروپائی، در جاه طلبی این و یا آن مقام دولتی جستجو شود، بلکه در پایه های اصلی منافع آن دیده می شود“. پس فقط بر اساس اتحاد سیاسی پایدار روس-اسلاو، در شرایط توازن سیاسی در جهان، می تواند تحقق یابد.“
وی در مورد استالین می نویسد که سیاست جغرافیا-سیاسی وی آموزش از سنتهای روسی بود و توانست “بلحاظ امپراتوری-درک قابلیتهای دولتی آن و بلحاظ پان اسلاویستی- درک حریم بسیار وسیع اسلاوها“ را تلفیق نماید“(در همه بازگوئیها تکیه از ماست-توفان)
در سراسر بازگوئیهای قبل، شما با روح ناسیونال شونیسم روسی آقای زیوگانوف روبرو هستید که برای پرده پوشی آن از نام پرافتخار استالین مایه گذارده است. تو گوئی استالین می خواسته است ملت اسلاو را متحد کند و بر ضد سایر ملل به جنگ وا دارد. تو گوئی میهن پرستی مورد اشاره استالین دفاع از میهن امپریالیستی و مترادف با همان میهنپرستی خائنین انترناسیونال دوم است. تو گوئی رفیق استالین بوئی از مارکسیسم نبرده بوده و دنباله رو ناسیونال شونیسم بوده است. تو گوئی استالین برخوردی ملی گرایانه و نه طبقاتی به پدیده های اجتماعی و معضلات اتحاد شوروی داشته است. وی حتی تا جای می رود که استالین را شاگرد سنتهای قدرتمند کهن تزاریسم جا می زند و میهن پرستی وی را از مفهوم طبقاتی جدا می سازد. وی به زعم خود وصیتنامه ای برای استالین تدوین کرده است که بی شباهت به دروغهائی که تروتسکی در مورد “وصیتنامه نامه“ لنین در مورد رهبران حزب کمونیست اتحاد شوروی و از جمله استالین بود، نیست. طبیعتا این دروغها تحریف تاریخ است.
استالین به سلامتی ملت روس جام خود را سرکشید. لنین از غرور ملی ولیکاروسها صحبت می کند ولی هیچکدام از آنها نه باین علت که آنها روس بوده اند و ملیتشان اسلاو است. آنها از ملت روس تجلیل می کنند زیرا از ملتهای پیشرفته و متمدن روسیه بوده و نقش تعیین کننده در انجام انقلاب کبیر اکتبر داشتند. مراکز انقلاب در آسیای میانه نبود که در تحت تاثیر مذهب قرار داشته و حتی سواد آموزی در آنجا جرم محسوب می شد. از رفتن دختران به مدرسه جلوگیری می کردند. مرکز انقلاب در روسیه بود و سرنوشت آن در پتروگراد و مسکو تعیین شد. بهمین جهت افتخار به ملت روس افتخار به پرولتاریای این ملت است که رهبری جنبش کمونیستی روسیه را در دست داشت. افتخار به ملت روس افتخار به خانواده تزار، کرنسکی، کلچاک، دنیکین، ترتسکی و بوخارین و زینوویف نیست این قلب تاریخ خواهد بود، این نفی مبارزه طبقاتی و دامن زدن به شونیسم ملی است. ما هم به افتخار پرولتاریای روس جامهای خویش را سر می کشیم و به خروشچف، کاسیکین و برژنف و پوتین تف و لعنت می فرستیم. استالین را مخلص اسلاوها به صرف اینکه آنها اسلاو هستند قرار دادن کذب محض است.
لیکن استالین نه تنها شخصا اسلاو نبود، نه تنها پدیده ها را از دریچه چشم ناسیونالیستی نمی نگریست بلکه وی یک کمونیست انترناسیونالیست بود و به عنوان یگ گرجی بزرگ بر ضد گرجیهای حقیر و مرتجع نظیر منشویکهای گرجی می جنگید و در کنار همه کمونیستهای ملیتهای غیر گرجی قرار داشت. استالین در مقابل یوگسلاوهای یوگسلاوی که با رهبری تیتو به رویزیونیسم روی آورده بودند ایستاد و به “نژاد اسلاو“ آنها رحم نکرد زیرا برای وی ماهیت طبقاتی مبارزه مردم اهمیت داشت و نه تعلق ملی آنها. تاجیکها، قزاقها، قرقیزها، آذریها، ارمنی ها، گرجی های کمونیست، صدها بار شرفشان بیشتر بود از اسلاوهای غیر کمونیست که به همدست امپریالیسم آمریکا بدل شده بودند. تیتو مارشال خائنین بود و برای شکاف در جبهه سوسیالیسم بدستور امپریالیستها پارس می کرد و راه رشد “سوسیالیسم“ را از راه خود مختاریهای کارگری تبلیغ و اجراء می کرد. همان راهی که امروزه عده ای می خواهند سرنوشت تولید و اداره کشور را بدست “خودِ کارگران“ گذاشته و ازدست رهبری حزب و دولت سوسیالیستی خارج کنند. آنوقت آقای زیوگانوف استالین را مدافع “اسلاوها“ در مقابل سایر مردمان جا می زند. مبارزه شونیستی و نژادی را به جای مبارزه طبقاتی و پرولتری می گذارد.
استالین بر خلاف زیوگانوف به مبارزه طبقاتی در روسیه و نه صرفا به روسیه و روس بودن نظر داشت. وی در اثرش بنام “طبقهﯼ پرولتاریا و حزب پرولتاریا(راجع به بند یک مقررات حزب) نوشت:
“زمانی که مردم بی باکانه اعلام می کردند "روسیهﻯ واحد وغیرقابل تجزیه" دیگر سپـری شده است. امروز حتی یک کودک نیز می داند که چیزی به عنوان "روسیـهﻯ واحد و غیـرقابل تجزیه" وجود ندارد چون مدتﻫﺎ پیش روسیه به دوطبقهﻯ مخالف تقسیم شده: طبقهﻯ بورژوازی و طبقهﻯ پرولتاریا. امروز برهیچ کس پوشیده نیست که مبارزه بین این دو طبقه به محوری مبدل شده است که زندگانی کنونی عصر ما به دور آن می چرخد.
معهذا تا این اواخر تمام این موضوع، مشکل به نظرمی رسید، دلیل آن این بود که ما تا به حال فقط گروهﻫﺎﻯ مجزائی را درمیدان مبارزه مشاهده می کردیم، برای این که فقط این گروهﻫﺎﻯ مجزا بودند که درشهرها و نقاط مختلف کشوردست به مبارزه زدند و این در حالی بود که پرولتاریا و بورژوازی به عنوان یک طبقهﻯ بخصوص به آسانی قابل تشخیص نبودند. اما اکنون شهرها و بخشﻫﺎ متحد شدهﺍند و با گروهﻫﺎﻯ مختلفی ازکارگران دست به دست هم دادهﺍند. اعتصابات و تظاهرات مشترک زیادی انجام گرفته است وتصویر با شکوه مبارزه میان دو روسیه درمقابل چشمان ما قرارگرفته است. مبارزه میان روسیهﻯ بورژوازی و روسیهﻯ پرولتاریا. دو ارتش بزرگ وارد میدان گردید، ارتش پرولتاریا و ارتش بورژوازی و مبارزه میان این دو ارتش سرتاسر زندگی اجتماعی ما را در بر می گیرد“. برای استالین برخورد به روسیه یک برخورد طبقاتی است که در یک طرف آن پرولتاریا و در طرف دیگر آن بورژوازی قرار گرفته است. مرز میان آنها را منافع طبقاتی و نه منافع ملی جدا می کند. استالین از روسیه متحد در مقابل دشمنان روسیه سخن نمی گوید وی با دانشی که به علم مارکسیسم دارد می داند که دشمنان روسیه طبقات حاکمه روسیه ملاکان و بورژوازی روسیه است که در قدرت نشسته اند. وی روسیه را به دو جبهه روسهای انقلابی و متحدینشان و روسهای ضد انقلابی و متحدینشان تجزیه می کند و تئوری "روسیـهﻯ واحد و غیـرقابل تجزیه" را به سخره می گیرد و به انتقاد می کشد.
استالین در اثر جاودانیش اصول لنینیسم بشدت این نظریه ضد لنینی را که گویا لنینیسم یک تئوری روسی است و فقط برای روسیه تدوین شده است افشاء می کند و جنبه جهانشمول و طبقاتی وی را برجسته می نماید. وی نشان می دهد که لنینیسم اسلحه کمونیستها بر ضد مرتجعین و دشمنان طبقاتی است حال روس باشند و یا غیر روس. وی می آورد:
“باری، لنینیسم چیست؟
بعضی می گویند که لنینیسم همان تطبیق مارکسیسم با شرایط مختص اوضاع روسیه است. این تعریف سهمی از حقیقت را در بر دارد، ولی ابداً حاوی کلیهﻯ حقایق نیست. لنین حقیقتاً مارکسیسم را با اوضاع روسیه تطبیق نمود و با استادی هم این تطبیق را انجام داد. ولی اگر لنینیسم فقط تطبیق سادهﯼ مارکسیسم با اوضاع مختص روسیه بود، آن وقت لنینیسم یک پدیدهﻯ صرفاً ملی و فقط ملی، صرفاً روسی و فقط روسی می شد. و حال آن که ما می دانیم لنینیسم پدیدهﺍی است بینﺍلمللی و نه فقط روسی که در تمام سیر تکامل بینﺍلمللی ریشه دارد، به این جهت است که من گمان می کنم این تشخیص، از لحاظ این که یک طرفی است ناقص می باشد“.(تکیه از ماست-توفان).
آنچه ما در مورد نظر رفیق استالین گفتیم در مورد لنین نیز صادق است. درک رفیق لنین نیز از ملت، میهن پرستی و روسی بودن با درک آقای زیاگانوف متفاوت است. لنین در اثر مشهور خویش “در باره غرور ملی ولیکاروسها“ به این مسئله اشاره دارد.
لنین در باره مسئله میهن پرستی که مورد سوء استفاده ناسیونال شونیستهای روس و تزاریستهاست قرار می گرفت توجه داشت که باید موضع کمونیستها و یا به عنوان آن روز سوسیال دمکراتها را روشن گرداند. وی یک کمونیست بود و مسایل اجتماعی را از نقطه نظر وجود طبقات و مبارزه طبقاتی بررسی می کرد. وی نوشت:
“ما سوسیال دموکراتهای ولیکاروس هم می کوشیم تا روش خود را نسبت باین جریان مسلکی روشن سازیم. برای ما نمایندگان ملت عظمت طلب انتهای خاوری اروپا و بخش بزرگی از آسیا سزاوار نیست اهمیت عظیم مسئله ملی را فراموش کنیم- بخصوص در کشوریکه به حق آنرا “زندان ملل“ می نامند، - بخصوص هنگامیکه در خاور دورِ اروپا و نیز در آسیا، سرمایه داری، یک سلسله از ملتهای “جدید“ بزرگ و کوچک را به جنبش واداشته و بیدار ساخته،- بخصوص در لحظه ایکه سلطنت تزاری میلیونها از افراد ولیکاروس و “ملتهای غیر خودی“ را تحت سلاح در آورده تا یک سلسله از مسایل ملی را طبق منافع شورای متحده اشراف...“حل نماید“.(تکیه از توفان)
آیا ما پرولتارهای آگاه ولیکاروس از حس غرور ملی بری هستیم؟ البته خیر! ما زبان خود و میهن خود را دوست داریم، ما بیش از هر چیز کوشش می کنیم توده های زحمتکش آن را به سطح زندگی آگاهانه دموکراتها و سوسیالیستها ارتقاء دهیم. برای ما دردناکتر از هر چیزی مشاهده و احساس زورگوئی و ستمگری و اهانتی است که دژخیمان تزاری و اشراف و سرمایه داران، میهن زیبای ما را دستخوش آن نموده اند.(تکیه از توفان) ما افتخار می کنیم که به این زورگوئیها از محیط ما یعنی ولیکاروسها پاسخ شایسته داده شد، ما افتخار می کنیم که این محیط افرادی مثل رادیشچف، دکابریستها و انقلابیهای رازنوچین را در سالهای هفتاد قرن گذشته پرورش داد، ما افتخار می کنیم که طبقه کارگر ولیکاروس در سال 1905 حزب انقلابی نیرومند توده ها را بوجود آورد و موژیک ولیکاروس نیز در عین حال شروع به دموکرات شدن نمود و به سرنگون ساختن کشیشها و ملاکان پرداخت.
....
ما از حس غرور ملی سرشاریم و بهمین جهت است که بویژه از گذشته برده وار(که در آن مالکان اشراف موژیک ها را به جنگ می فرستادند تا آزادی مجارستان، لهستان، ایران و چین را مختنق سازند) و از اکنونِ برده وار خویش که باز هم همان ملاکان بیاری سرمایه داران، ما را به جنگ می کشانند تا لهستان و اوکرائین را خفه کنند و نهضت دموکراتیک را در ایران و چین سرکوب نمایند و باند رومانف ها، بوبرینسکی ها و پوریشکویچ ها را که مایه ننگ حیثیت ملی ولیکاروس هستند تقویت کنند بیزاریم. (تکیه از توفان).
....
“ملتی که بر ملتهای دیگر ستم روا می دارد نمی تواند آزاد باشد“، این از سخنان مارکس-انگلس بزرگترین نمایندگان دموکراسی پیگیر قرن نوزدهم- آموزگاران پرولتاریای انقلابی است. و ما کارگران ولیکاروس، که از حس غرور ملی سرشاریم می خواهیم بهر قیمتی شده است کشور ولیکاروس به کشوری آزاد و وارسته و مستقل و دموکراتیک و جمهوری و سربلند مبدل گردد که بنای مناسباتش با کشورهای همسایه بر روی اصل مساوات بشری مستقر باشد نه بر روی اصل فئودالی امتیازات که موجب کسرشأن این ملت بزرگ است. و همانا بدانجهت که ما چنین خواهانیم می گوئیم: در قرن بیستم در اروپا (ولو در خاور دور آن) نمی توان “از میهن دفاع کرد“ مگر اینکه با کلیه وسایل انقلابی بر ضد سلطنت و ملاکان و سرمایه داران میهن خود یعنی بدترین دشمنان میهن خویش مبارزه نمود- ولیکاروسها نمی توانند “از میهن دفاع کنند“ مگر اینکه در هر جنگی طالب شکست تزاریسم باشند، شکستی که برای نه دهم جمعیت ولیکاروس حکم کمترین بلا را دارد. (تکیه از توفان) زیرا تزاریسم نه تنها بر این نه دهم جمعیت از لحاظ اقتصادی و سیاسی ستم روا می دارد بلکه با خو دادن آنها به ستمگری نسبت به ملتهای غیر و به استتار ننگ خویش از طریق عبارت پردازی های سالوسانه و ظاهرا میهن پرستانه اخلافشان را تباه می کند، خوارشان می سازد، حیثیت شان را برباد می دهد و براه رذالت می اندازد.“
لنین سرانجام در همان مقاله اشاره می کند “مصالح ( منظور مفهوم برده وار آن نیست) غرور ملی ولیکاروس ها با مصالح سوسیالیستی پرولتارهای ولیکاروس(و کلیه پرولتارهای دیگر) مطابقت دارد. سرمشق ما مارکس است که پس از ده ها سال زندگی در انگلستان و نیمه انگلیسی شدن، بنفع جنبش سوسیالیستی کارگران انگلستان، آزادی و استقلال ملی ایرلند را طلب می کرد“.
پس روشن است که وقتی لنین از روسها سخن می راند و غرور ملی آنها را می ستاید نه به مفهوم بورژوائی و امپریالیستی آن، نه به مفهوم دفاع از تزاریسم و ملاکان است بلکه به مفهوم پرولتاریای بزرگ روس است که با مبارزه خویش جهان را تغییر داد. لنین حتی سلطنت طلبان و ملاکان و تزاریسم را که در اکثریت خویش در حاکمیت روسیه روس بودند بزرگترین دشمنان ملیت روس معرفی می کند که نه تنها غیر روسها بلکه روسها را نیز تحت ستم قرار می دهد. از نظر لنین نیز از منظر مبارزه طبقاتی باین پدیده نگریسته می شود و نه از منظر منافع سوسیال شونیسم روس.
حال آنکه آقای زیاگانوف همه چیز را از دریچه منافع ملی روس و سوسیال شونیسم می نگرد. وی طالب روسیه بزرگ و قدرتمند است که بتواند در مقابل تجاوز اروپا مقاومت کند. اینکه این روسیه کمونیسیت باشد و یا امپریالیستی برای وی فرقی نمی کند مهم نجات مادر روس است. این طرز تلقی بوئی از کمونیسم در خود ندارد و بی جهت خویش را به لنین و استالین می چسباند. برچسب زدن به چنین رهبران بزرگ انترناسیونالیست عین تزویز و دوروئی رویزیونیستی است. ..... ادامه دارد.
*****

بر گرفته ازتوفان شماره 105 آذر ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

کارگران لاستيک البرز مقابل دفتر رياست جمهوري تجمع کردند

خبرگزاري کار ايران : حدود 300 کارگر لاستيک البرز به نمايندگي از يک هزار و 300 کارگر اين شرکت در اعتراض به روشن نبودن وضعيت قراردادها وپرداخت نشدن‌‏حقوق خود مقابل دفتر رياست جمهوري تجمع کردند.به گزارش خبرنگار"ايلنا"،‌يکي از اين کارگران با بيان اينکه مشکل کارگران لاستيک البرز محدود به پرداخت نکردن حقوق نيست، ‌‏گفت: حدود 400 کارگر قراردادي در اين کارخانه هستند که وضعيت آنها مشخص نيست.کارگر ديگري‌‏گفت: کارفرماي لاستيک البرز مي‌‏خواهد در ملک کارخانه ساختمان‌‏سازي‌‏کند، به همين دليل با اتلاف وقت قصد خسته کردن کارگران و رسيدن به نيت خود را دارد.اين کارگر افزود:‌ دفترچه‌‏هاي بيمه کارگران سه ماه است که تمديد اعتبار نمي‌‏شود؛ در حالي که برخي از کارگران نياز مبرم به درمان دارند.کارگرديگري‏گفت:‌ متاسفانه روزنامه‌‏ها و مطبوعات اخبار کارگري را پوشش نمي‌‏دهند.وي با بيان اينکه مستاجر و داراي پنج فرزند هستم، گفت:‌ آيا سزاي کسي که قصد کارداشته و سعي دارد شکم زن و بچه‌‏اش را سير کند، دربه‌‏دري است؟وي با بيان اينکه تعدادي از کارگران در شرف بازنشستگي هستند، گفت:‌ شرکت حق بيمه اين افراد را نمي‌‏دهد و آنان بلاتکليف هستند.اين کارگر افزود: ناهار و سرويس اياب و ذهاب‌‏مان قطع شده است، ما هم فقط به کارخانه رفته و آنجا مي‌‏نشينيم.اين کارگر تاکيد کرد:‌ کارگران لاستيک البرز منتظر دستور رئيس جمهور عدالت محور هستند تا سوءمديريت شرکت برطرف شده و توليد آن ادامه يابد.کارگران در اين تجمع پلاکاردهايي حمل مي کردند که بر روي آنها نوشته شده بود «دولت به وظيفه خود در قبال مشکلات کارگران عمل کند»، «آيا کسي نيست ما را ياري کند» و «بابا نان ندارد، چرا؟»بنا براين گزارش نمايندگان کارگران مشغول مذاکره بامسوولان هستند.

گزارشی از زندگی و کار يک خانواده پاکدشتی

سرمايه:
شکوفه آذر :
پنج سال از فجايع هول انگيز حاشيه پاکدشت و قتل های 24گانه زمستان 1383می گذرد. از آن زمان تاکنون کمتر هفته و ماهی است که اخبار قتل ها، کشف اجساد بی هويت و... در اين منطقه تيتر صفحات حوادث و اجتماعی نباشد. با اين حال به استناد مشاهدات و گزارش های تصويری که از پيش و پس از اين ماجرا ثبت شده است، اين مکان - طی اين پنج سال- نه از نظر ساختار اقتصادی و نه اجتماعی و فرهنگي، کوچک ترين تغييری نکرده است: سبک زندگی کارگران مهاجر کرد، خراسانی و افغانی که زيرخط فقر، بهداشت و امنيت شغلی و جانی زندگی می کنند، رابطه اغلب ناعادلانه کارگران و کارفرمايان،نحوه دريافت دستمزد و... شايد در بيشتر موارد در همان وضعيتی است که از ده ها سال پيش بوده است.يعنی از زمانی که حدود 60 سال پيش نخستين کوره پزخانه حاشيه پاکدشت به دست نخستين کارفرما، بنا شد. ¦ اگر روزنامه نگار ،جامعه شناس يا مستندساز باشيد، پيداکردن سوژه کار و تحقيق در حاشيه های پاکدشت کار چندان دشواری نيست. پرسه گردی در جاده های خاکی و متروک منتهی به بيابان های بی نام و نشان به جز خطری که هميشه در کمين است به يک ماجرا و زندگی تکان دهنده ختم می شود. ماجرای اين بار، ماجرای زندگی خانواده ای ايرانی - افغانی است که يکی از پسرانشان را يک سال و نيم است گم کرده اند. پسری که به قول مادرش: ,کارگر من مهدی بود... مهدی پسر کاری من بود., يک خانواده ايرانی ك افغاني، چهار فرزند بی شناسنامه که يکی از آنها از يک سال و سه ماه پيش بدون هيچ رد و نشانی گم شده است، يک صبح اوايل پاييز، رديف طولانی آجرهای خام، دخمه های 12 متری که خانه نام دارد، با پاهای برهنه و گلی بچه ها و زندگی که روی دست همه باد کرده است. مرد؛ عيسی بربري، افغاني، 42 ساله، مهاجرت به ايران از زمان جنگ روس ها، بدون شناسنامه، بی سواد، خشت زن کوره پزخانه. زن؛ فاطمه سلطان درفکي، ايراني، 46 ساله، بدون شناسامه، بی سواد، خشت زن کوره پزخانه. داوود، 17 ساله، دارای شناسنامه، بی سواد، خشت زن کوره پزخانه. مهدي، 16 ساله، بدون شناسنامه، بی سواد، خشت زن کوره پزخانه، مفقود شده. مريم و عباس، 8 و 9 ساله، دانش آموز در مقطع سوم دبستان در مدارس خودگردان، خشت زن کوره پزخانه، پاکدشت، تهران. مکان؛ کوره پزخانه ,ش,، فرون آباد سوم، پاکدشت، تهران. اينها اعضای خانواده ای هستند که از 24 سال پيش تاکنون در کار خشت زنی آجر سنتی در حاشيه پاکدشت هستند؛ بدون بيمه، بدون سرپناه مناسب، بدون حاشيه امنيتي، بدون آب آشاميدنی بهداشتي، بدون پوشش خدمات پزشکی و با دستمزدی معادل 12 هزار و پانصد تومان برای هزار خشت. عيسی می گويد: ,من با چشم های خودم تا به حال مرگ سه نفر را در کوره پزخانه ديده ام. يکی از آنها از گرمای کوره بيرون آمد و بلافاصله بطری آب يخ را به دهان گذاشت و خورد. هنوز آب خوردنش تمام نشده بود که به زمين افتاد و جا در جا مرد. يکی ديگر در حال خشت زنی خون بالا آورد و به يک ساعت نکشيد که مرد. نفر سوم...مرگ نفر سوم از همه وحشتناک تر بود. ما يک گروه 15-10 نفره از زن، مرد و بچه داشتيم خشت می زديم. سه نفر آن طرف تر داشتند چرخ نقاله را جابه جا می کردند. هوا گرگ و ميش بود. يک نفر افغانی پشت چرخ ايستاده بود و داشت دو نفر ديگر را هدايت می کرد تا چرخ را به ديوار بچسبانند. آن دو نفر نتوانستند چرخ را کنترل کنند و چرخ با تمام قدرت به ديوار کوبيده شد و مردی که بين چرخ و ديوار داشت آنها را هدايت می کرد، له شد. من و چند نفر سريع جلو دويديم تا کمک کنيم. کارفرما خودش را رساند و به محض اينکه اوضاع را ديد سر ما داد کشيد که به سر کار برگرديم. بعد در حالی که جسد نيمه جان مرد هنوز روی زمين افتاده بود، آن دو کارگر را به اتاق خودش برد. چند دقيقه بعد آن دو هم که افغانی بودند، آمدند و جسد نيمه جان کارگر را که هنوز خرخر می کرد، بردند پشت دخمه ها و گودها و نيم ساعت بعد برگشتند و از خانه مرد، دوچرخه اش را هم برداشتند و بردند همان جا. شب يکی از آن دو نفر را کناری کشيدم و پرسيدم با جسد نيمه جان مرد چه کردند. معلوم شد که کارفرما به آن دو کارگر وعده 500 هزار تومان داد و به آنها دستور داد تا بدن نيمه جان کارگر را در دره ای همان حوالی پرت کنند و رد دوچرخه اش را هم طوری در کنار دره بيندازند که انگار مرد مجروح، دزدی بوده که نيمه شب بعد از دزديدن تعدادی لامپ و لباس، هنگام فرار به دره پرت شده. جسد مرد را فردا در همان دره پيدا کردند و پليس جسد را برد و در قبرستان افغانی های بی نام و نشان خاک کرد., گريه فاطمه و عيسی به حال خود،به حال دنيا وقتی از محوطه خشت زنی به سمت خانه های کارگری پيش می رويم، فاطمه روسری را جلوی دهانش می گيرد و بغض آلود می گويد: , پسر من يک سال و سه ماه است که گم شده، دزديده شده؟ نمی دانيم. از ايران رد مرزش کردند؟ نمی دانيم. کشته اند و زير خاکش کردند؟ نمی دانيم. ما هيچ چيز نمی دانيم..., ديوارهای گچی سه اتاق تودرتوی شش متری که کارفرما با آب و برق رايگان به مدت شش ماه در اختيار آنها گذاشته، طبله کرده است. دو فرش، يک تلويزيون سياه و سفيد ارج قديمي، يک جا لباسي، يک گاز و يخچال قديمی و چند دست رختخواب تنها دارايی زندگی 20 ساله اين خانواده است. با ورود عيسي، فاطمه اشک هايش را با روسری پاک می کند و با اشاره به همسرش می گويد: ,او می گويد بچه مان را رد مرز کرده اند. عين خيالش نيست. همش مرا دعوا می کند که چرا گريه می کني،, همانطور که حرف می زند، گوجه فرنگی ها را در ماهی تابه سرخ می کند. کمی خشکبار و ميوه برای پذيرايی می آورند. مگس ها امان همه را بريده اند. عيسی با روحيه است. سعی می کند بخندد و خود را از وضعيت موجود راضی نگه دارد اما خيلی طول نمی کشد که او هم گله می کند اما با لحنی متفاوت. او جايگاه خود را در کشور بيگانه می داند. می داند همين که اجازه دارد تا در اين کشور، سرپناهی کوچک و کار روزمزد داشته باشد، بايد خوشحال و شکرگزار باشد. می داند همين که با وجود قانون های اکيد، او را هنوز از اين کشور بيرون نينداخته اند، بايد شکرگزار باشد. می داند همين که بچه هايش می توانند به مدرسه خودگردان افغانی ها بروند- و حتی بدون مدرک هر سال به کلاس بالاتر بروند- شکرگزار باشد. اما همسر ايرانی اش می گويد: ,او خارجی است اما من چه؟ من که ايرانی هستم اما چرا بچه هايم بدون شناسنامه هستند؟ چرا بچه هايم بايد به مدرسه خودگردان بروند؟ چرا وقتی پسرم گم شد، رسيدگی نکردند؟ مگر من ايرانی نيستم؟ مگر اين مرد شوهر من نيست؟ , نمی رويم تا مهدی بيايد داوود ساکت است و آرام می آيد و گوشه ای می نشيند. فقط نگاه می کند. وقتی بالاخره به حرف می آيد، اشک هايش جاری می شود و با دست های کارگری اش، آنها را پاک می کند و ماجرای فرار يا گم شدن برادرش را تعريف می کند: ,آن روز من و مهدی با هم بوديم. پليس ما را ديد و فهميد که افغانی هستيم. هيکل برادرم با اينکه از من کوچک تر است، بزرگ تر است. پليس با او برخورد کرد و گفت بگو افغانی های ديگر کجا هستند؟ خوابگاه شان کجاست؟ برادرم گفت نمی دانم. آنها رفتند. بعد از يک ساعت، چندتا از کارگران افغانی و ايرانی آمدند که از ما بزرگ تر بودند. اين افغانی ها برادر مرا کتک زدند و گفتند تو خوابگاه ما را لو دادی. آنها هم بعد از اينکه او را زدند، رفتند. برادرم زخمی شده،پا و صورتش کبود شده بود. نشست روی زمين و گريه کرد. همان موقع گفت من ديگر خسته شده ام. می خواهم از اينجا بروم. گفتم کجا؟ گفت می روم مامازن کارگر ساختمان می شوم. هر کجا بروم بهتر از اينجاست. هرچه اصرار کردم قبول نکرد که برگرديم. من هم گفتم پس من هم با تو می آيم. نمی خواستم تنها برود. ما دو هفته با هم رفتيم مامازن. شب ها در خيابان و پارک می خوابيديم. روزها به دنبال کار ساختمان می رفتيم. هيچ کاری پيدا نشد. فقط 12 هزار تومان پول داشتيم. بعد از دو هفته من مايوس شدم. ترسيدم. پول نداشتيم. گفتم من بر می گردم خانه. او مرا تا نزديک همين جا رساند. هر چه گريه کردم، بهش التماس کردم که تو هم بيا، نيامد. گفت نمی آيم اما اگر کار پيدا نکردم بعد از يک ماه بر می گردم. اما او رفت که رفت. نمی دانم چه بر سرش آمد. يک سال و نيم است که رفته حتی نيامده که به ما سر بزند., عيسی طوری که همسرش نشنود، آهسته می گويد: ,نمی دانم او را کشته اند و خاکش کردند يا پليس ها رد مرزش کردند؟ فقط اين را می دانم که اگر مشکلی برايش پيش نيامده بود حتماً برای ديدن ما می آمد., فاطمه می گويد: ,همه جا رفتيم. کمپ افغان ها رفتيم اما پسرمان در آنجا نبود. نامه گرفتيم رفتيم بازپروری. توی کامپيوتر زدند اسمش نبود. اينجا قتل و دزدی کم اتفاق نمی افتد. نمی دانم چه بلايی سر پسرم آورده اند., عيسی می گويد: ,يک سال است که کارفرمای ما حقوق مان را نداده اما اينجا مانديم چون تنها آدرسی است که پسرمان مهدی از ما دارد. اگر از اينجا برويم، ديگر مطمئن هستم که مهدی نمی تواند ما را پيدا کند. ما در هيچ کجای ايران، اسم و آدرسی نداريم. تلفن نداريم. فاميلی که پسرمان در خانه آنها را بزند، نداريم., اگر خبری بود ما هم خبردار می شديم کارفرماها مثل کارگران ادعا می کنند که اگر خبری بشود ما همه خبردار می شويم، اما واقعيت اين است که آنجا جايی است که هيچ کسی از هيچ کسی خبر نمی گيرد چون سرنوشت کسی برای کمتر کسی اهميت دارد؛ چون همه می آيند که شش ماه بعد بروند. کارگرها فقط به فکر گرفتاری های خودشان هستند. آنقدر که بتوانند هر روز بيشتر از قبل خشت بزنند تا بلکه کنترات بيشتری بعد از شش ماه يا يک سال بگيرند. از چند نفر از کارگران همان جا درباره مهدی سوال می کنم. همه به هم نگاه می کنند. هيچ کسی تا به حال نشنيده است. تا به حال نشنيده اند که کارگر همکار خودشان يک سال و نيم است که در به در به دنبال ردی از پسر گم شده اش می گردد. کوره پزخانه ,ص, ديوار به ديوار کوره پزخانه ,ش, است. کارگران آنجا هم بيشتر افغاني، کرد و خراسانی هستند. در آنجا هم کارگران در خانه های 12 متری زندگی می کنند و از شير آب و حمام عمومی استفاده می کنند. اما خانه هايشان تميزتر به نظر می رسد. تازه آنها در يک اتاقک قفل شده را نشان می دهند و با خوشحالی می گويند: ,ما مسجد هم داريم., کارفرما مردی جاافتاده است که از ديدن من چندان راضی به نظر نمی رسد. اسمش را نمی گويد و سرسنگين برخورد می کند. می گويد: ,بيجه را که کشتند ديگر اينجا خبری نشد. هر کسی سرش به کار خودش گرم است., با اعتماد به نفس می گويد: ,اگر می خواهيد می توانيد از خود کارگرها بپرسيد., شما اخراج هستيد در محوطه خشت زنی که هستيم، فاطمه به اتاق آتشکارها اشاره می کند و می گويد: ,آنها از اينکه پيش ما آمده ايد و پيش آنها نرفتيد بدشان آمده. زنگ زده اند به کارفرما., يک ساعت بعد، خانمی حدوداً 50 ساله، با دستکش سياه و عينک دودی و لحن صدايی که کاملاً مشخص است به تهرانی های شمال شهری که رفت و آمد خارجی زيادی دارند، می آيد. وقتی می آيد، آتشکارها با او حرف می زنند و وقتی من به او نزديک می شوم، آتشکارها دور می شوند. اول می خندد و با خوشرويی برخورد می کند، کمی بعد، با خشم می پرسد ,به چه اجازه ای بدون اجازه من پا به کارخانه من گذاشتيد،, و بالاخره در اتاق فاطمه و عيسی را می کوبد و فريادزنان مواخذه می کند: ,شما حق نداشتيد بدون اجازه من اينها را توی خانه خودتان راه بدهيد،, می گوييم ما فقط برای تهيه گزارش از گم شدن پسرشان به آنجا آمده ايم و اصلاً کاری به کار وضعيت کارگران نداريم، کارفرما با اشاره به من می گويد: ,اينها می آيند فقر کارگران را بزرگنمايی می کنند. در حالی که ما خانه و آب و برق مجانی به آنها می دهيم. اگر همين را به آنها ندهيم آنها از گشنگی می ميرند., فاطمه و عيسی سرخ می شوند و می گويند: ,بله. شما درحق ما خواهری می کنيد،, می پرسم: ,شما در راه خدا اين کار را می کنيد؟, متوجه کنايه ام می شود و پرخاشگرانه می گويد: ,اين آجرها فروش ندارد. ما چکی آنها را می فروشيم. من خودم کلی بدهی دارم اما اينجا را نگه داشته ام چون 100 نفر از قبل من نان می خورند،, می پرسم: ,به همان نانی اشاره می کنيد که يک سال است به آنها نرسانده ايد؟, وقتی کارفرما با تغير نگاهم می کند و در را می کوبد و می رود، معلوم است که نقشه ای در آستين دارد. تدبير او، صبح فردا، اول وقت، مشخص می شود. معاونش در خانه عيسی و فاطمه را باز می کند و می گويد: ,اخراج، يالله وسايلتان را جمع کنيد و برويد،, اتاقی در فرون آباد عيسی می خندد و خبر غم انگيز را به من می دهد. عذاب وجدان دارم اما فاطمه می گويد:,تو فيلم ما را در تلويزيون پخش کن، داستان گم شدن پسر ما را در روزنامه بنويس، ما هيچ ناراحت نيستيم. اين برنامه هميشگی زندگی ماست. کارفرما دستور بدهد می مانيم، دستور بدهد می رويم. بخواهد پول ما را می دهد. نخواهد نمی دهد. اين بار هم پول ما را نداد., حالا اين خانواده پنج نفره در اتاقکی در فرون آباد سوم زندگی می کنند. کارفرما پول يک سال آنها را نداده است و تنها دلخوشی آنها اين است که اين بار لااقل در ازای بيرون انداخته شدن از کارشان، فيلم مستند پسرشان در تلويزيون نشان داده شود يا گزارشش در روزنامه چاپ شود، بلکه... شايد.... روزی... خبری از پسر گم شده شان برسد،

۱۳۸۷ آبان ۱۹, یکشنبه

حکايت تلخ کار کردن درکوره پزخانه‌‏هاي‌‏ جنوب تهران




خبرگزاري کار ايران : خورشيد براي همه يکسان طلوع نمي‌‏کند و تفسير اين رويداد طبيعي در جنوب شهر با شمال آن بسيار تفاوت دارد. طبق آمارهاي سال 85 بيش از 18 هزار كارگر در واحدهاي کوره پزخانه ها همراه با خانواده خود زندگي سختي را سپري مي‌‏کنند و ليست آرزوي بسياري از آنان خالي است.مراد که تنها تا پنجم ابتدايي درس خوانده، هر روز در ازاي قسمتي از مزدش چند خشت را به خانه مي برد تا در حاشيه قرچک در حياط خانه شان اتاقي بسازد و نيمچه سقفي براي زندگي مشترکش مهيا کند. به گزارش خبرنگار "ايلنا"اكثريت كارگران شاغل در كوره پزخانه‌‏ها ، كارگران بيكار و مهاجر شهرها و استان‌‏هاي دوردستي چون خراسان و كردستان هستند كه هر ساله بسياري ازآنان به دليل عدم دريافت حقوق ، توان‌‏پرداخت هزينه بازگشت به شهر و ديار خود را ندارند و حتي از فرستادن فرزندانشان به مدرسه‌نيز صرف نظرمي‌‏کنند . اين كارگران به دليل آنکه كار فرمايان كوره پزخانه‌‏ها , عيدي , پاداش , مرخصي , بن كارگري ، سنوات كاري ، حق اولاد ، حق مسكن و يك سوم ازحقوقشان را كسر مي‌‏كنند در شريط سختي به سر مي‌‏برند. اين اجحاف درحالي صورت مي‌‏گيرد كه بسياري از کارگران به سبب ناآگاهي نمي‌‏توانند نسبت به استيفاي حقوق خود از طريق مراجع ذي‌‏صلاح اقدام کنند وبخشنامه‌‏هاي تامين اجتماعي نيز مشكل آنان را حل نمي‌‏كند، زيرا دراين واحد از فيش حقوقي و ساير مداركي كه سابقه كار را اثبات كند، خبري نيست.
کاف مثل کار،کودک و کوره پزخانهاز کوچه پس کوچه‌‏هاي جنوب شهر تهران در منطقه ورامين و قرچک هر چه که به سمت حاشيه شهر مي‌‏روي معماري‌‏خانه ها تغييرمي‌‏کند. ديوارهاي آجري جاي خود را به آهن پاره و خشت مي‌‏دهد و ساختمانهاي يک طبقه و تو سري خورده کمتر نشاني از سرزندگي و نشاط زندگي شهري دارد. نيمه‌‏هاي روز است و هياهوي بچه‌‏هايي که از مدرسه به خانه برمي‌‏گردند فضاي کوچه‌‏ها را آکنده است. براي پيدا کردن راه همپاي کودکي 10 ساله مي شوم که کتابهايش را در لفافي از نايلون پيچيده و روپوشي پاره به تن دارد. "رضا " دانش‌‏آموزي است که نيمي از روز را به مدرسه مي‌‏رود و نيم ديگر را درکوره پز خانه "علي آقا" به همراه مادر و خواهر و برادر بزرگش کار مي‌‏کند.از دور مي‌‏توان دودکش بلند کوره پزخانه‌‏هاي حاشيه قرچک را ديد که دودي سياه را به پهنه آبي آسمان مي‌‏فرستند و هيبتي ترسناک به منطقه مي دهند.ازکوچه‌‏هاي حاشيه شهرک که مي‌‏گذريم علي به سرعت وارد خانه‌‏اي مي‌‏شود که ديوارهايش با نيمي از خشت و نيمي از حلبي ساخته شده است. چند لحظه بعد بدون کتاب و روپوش تنها با تکه ناني در دست از خانه بيرون مي‌‏زند و به سمت فضاي بازي که از رديف خشتها و پشته‌‏هاي‌‏ خاک رس پوشيده شده است راه مي افتيم. علي در اين کوره پزخانه خشت مي‌‏زند. اگر چه به نسبت سنش اين کار برايش کمي سخت مي‌‏نمايد اما مي‌‏گويد: ازچهارسالگي در اين کارگاه کارمي‌‏کند. هنوز هم مي‌‏توان لابه‌‏لاي موها و زير ناخنهايش تکه‌‏هاي گل خشک شده را ديد که به گفته خودش گاهي اسباب مسخره شدن توسط همکلاسي‌‏هايش را فراهم مي‌‏کند. نرسيده به فضاي کوره پزخانه راهش را کج مي‌‏کند تا راز بزرگ خود و خواهرش را نشانم دهد. چشمهاش برق مي زند. کنار تل خشتهاي شکسته شده سرپوش حلبي را از روي گودالي کوچک بر مي‌‏دارد. چند تانک و ماشين گلي، يک خانه خشتي کوچک و چند آدمک گلي که به شکل ناشيانه‌‏اي تلاش شده شبيه به عروسکها درست شوند، تمام راز اين برادر و خواهر است. علي به گونه‌‏اي به ساخته‌‏هاي گلي خود و خواهرش دست مي‌‏کشد انگار بزرگترين گنج دنيا را در اختيار دارد. او تاکيد مي کند اين يک راز است و اگر صاحب کارش از اين راز بويي ببرد حتما اخراجشان مي کند. زير سايه خشتهاي چيده شده در محوطه بيروني کوره پز خانه مادر علي همراه خواهر هشت ساله و برادر 16 ساله‌‏اش در حال خوردن نهارهستند. اگر چه نهارشان بيشتر به صبحانه‌‏اي سبک از نان وپنير و سبزي مي‌‏ماند اما با اشتياق مرا به ضيافتشان دعوت مي‌‏کنند. "زهرا" که دو سال از علي کوچکتر است بخاطر فشارهاي مالي نمي‌‏تواند به مدرسه برود. مراد که تنها تا پنجم ابتدايي درس خوانده اکنون مرد خانواده است و قرار است يکسال ديگر با يکي از دختران کارگر کوره پز خانه که خويشاوندي دوري با آنان دارد ازدواج کند. او هر روز در ازاي قسمتي از مزدش چند خشت را به خانه مي‌‏برد تا در حاشيه قرچک در حياط خانه شان اتاقي بسازد که بتوانند در آينده‌‏اي نزديک با نامزدش زندگيشان را شروع کنند. "مراد" مي‌‏گويد: اينجا همه کارگرها از همسايه‌‏هاي خود کوره پزخانه‌‏اند و بسياري از پدرها و مادرها از 30 سال پيش که اينجا راه افتاده در اين کوره کار مي‌‏کنند. او درباره وضعيت کارگران اين منطقه مي‌‏گويد: اينجا درهرکوره‌‏پزخانه بيش از 10 تا 30 نفر کار مي‌‏کنند و بيشترشان هم از بچه‌‏ها و زنان اين ناحيه‌‏اند. او ترجيح مي‌‏دهد درباره مزدي که مي‌‏گيرد حرف نزند اما مادرش در اين باره مي‌‏گويد: اينجا بسياري از زنان و کودکان ماهانه کمتر از 100 هزار تومان حقوق مي‌‏گيرند و در عين حال بايد مثل يک مرد از صبح تا غروب کارکنند. به گفته مادر علي هيچ‌‏کس نمي‌‏تواند درخواستي براي اضافه شدن حقوق و يا کم شدن ساعت کاري داشته باشد چون با کوچکترين اعتراض به کارفرما اخراج مي‌‏شود. وي البته چيزي به نام بيمه و سنوات و اضافه کاري نمي‌‏شناسد و به نظر مي‌‏رسد بيشتر کارفرمايان از اين عدم آگاهي کارگران به سود خود استفاده مي‌‏کنند. آن سوتر از اين خانواده، چند زن در حالي که شلوارهاي کردي هيبتي مردانه به آنها داده است بچه هاي شيره‌‏خوارشان را به پشت بسته‌‏اند و آماده مي‌‏شوند تا کارشان را شروع کنند. به گفته آنان بيشتر زنان کوره پز خانه‌‏ها يا شوهراني از کارافتاده دارند و يا خود سرپرست خانواده‌‏اند. آنها معتقدند با اين حجم و سختي‌‏کار بسياري از زنان در تربيت فرزندان خود ناموفق‌‏اند. در منطقه حاشيه شهر قرچک چندين کوره پزخانه وجود دارد که در همگي آنان کودکان و زنان بيشترين تعداد کارگران را تشکيل مي‌‏دهند و گويي براساس قانوني نانوشته کار کردن کودکان و زنان رسمي‌‏ کهن در کوره پز خانه‌‏ها محسوب مي‌‏شود. اگر چه اين رسم معلول سواستفاده کارفرمايان از اين نيروي کار ارزان و ناآگاه است. "محمد - ج" يکي از کارگران مرد با سابقه 15 ساله در يکي از کوره پز خانه حاشيه پاکدشت در خصوص وضعيت کارگران اين منطقه مي‌‏گويد: به جرات مي‌‏توان گفت همه کارگران کوره پز خانه به نوعي از سوي کارفرمايشان استثمار شده‌‏اند و در فقر کامل و بدون هيچگونه پشتوانه بيمه‌‏اي و امنيت شغلي کار مي‌‏کنند. کارفرمايان براي کسب سود بيشتر در بسياري از موارد با کارگران قراردادهاي موقت امضا مي‌‏کنند تا از زير بار پرداخت حق بيمه و مزايا و سنوات شانه خالي کنند. اينجا تنها عده معدودي داراي سابقه کار و بيمه هستند و در بازرسي‌‏هاي اداره کار آنان را تنها کارگران کوره پزخانه معرفي مي‌‏کنند. كارگران كوره‌‏پزخانه‌‏ها عموما دو دسته‌‏‌‏اند : كارگران فصلي و دائم و يا به گفته خود کارگران "آجرکشها و "خشت‌‏زنها" . اوضاع براي كارگران دائم هم بهتر از كارگران فصلي نيست. زيرا به هزار بهانه کارفرما از زير بار پرداخت حق بيمه فرار مي‌‏کند و آنها تنها در سال يکي تا سه ماه بيمه‌‏اند.کارگران فصلي کوره‌‏پزخانه هاي پاکدشت که از شهرهاي مناطق محروم کشور به اينجا مهاجرت کرده‌‏اند و درآلونکهاي شش متري خود کوره پزخانه زندگي مي‌‏کنند در فصلهاي سرد سال بار و بنديل خود را جمع مي‌‏کنند و به شهرهاي خود بر مي‌‏گردند. يا برخي از آنان مي‌‏مانند و به صورت روزمزد به کارهاي خدماتي رو مي‌‏آورند.براي کساني که از کوره پزخانه‌‏هاي جنوب تهران بازديد کرده‌‏اند ديدن دختران و پسران کوچکي که با دست‌‏هاي پينه بسته در کار خشت زدن هستند و يا زنان که با کودکاني بسته به پشت خشت‌‏هاي خام و پخته را اين سو و آن سو مي‌‏برند منظره اي عادي است. به نظر مي‌‏رسد کودکان کوره پزخانه مردها و زناني هستند که اگر چه از سن و سالشان بيش از يک تا دو دهه سپري نشده اما دردها و تجربه مردان و زناني دنيا ديده را با خود دارند. آنان با دستهاي کوچک خود از گل خشتهايي مي‌‏سازند که رج به رج ديوار و سرپناه مي‌‏شود براي مردمي، که نمي‌‏دانند اين گل پخته را دستهاي کوچک با آرزوهاي بزرگ ساخته است. وضعيت کارگران کوره پزخانه ها روز به روز دارد دردآورتر مي‌‏شود. آنان بارها از سوي اتحاديه‌‏شان اعتراض‌‏هاي خود را نسبت به وضعيت بد خود ابراز کرده‌‏اند اما هر بار نتوانسته‌‏اند به خواسته‌‏هايشان در خصوص افزايش دستمزد و حمايت‌‏هاي بيمه‌‏اي جامه عمل بپوشانند.

۱۳۸۷ آبان ۱۷, جمعه

بازهم سخنی درمورد مبارزات سندیکائی وانحرافات چپ و راست

مارکس در بارۀ اتحادیه کارگری نوشت: " اتحادیه تشکیلات حقیقی پرولتاریا است که بوسیله آن مبارزات روزانه و دائم خود را علیه سرمایه داران ادامه می دهد. اتحادیه برای کارگران مکتب مبارزه است."
لنین در اثر خود در باره" اعتصاب " تذکر می دهد: " اعتصاب نتیجه تضاد طبقاتی است که در جامعه کاپیتالیستی وجود دارد. او اعتصاب را آغاز مبارزه طبقه کارگر علیه نظام سرمایهﺩاری تلقی کرد. اعتصاب است که بالاخره در مغز کارگران افکار سوسیالیسم را می پروراند. اعتصاب نفرت طبقه کارگر را نسبت به سرمایهﺩاری کاملا تحریک می کند و چشم و گوش آنها را باز می کند که حکومت سرمایهﺩاری دشمن طبقه کارگر است . چرا که دولت سرمایهﺩاری کاملا مدافع طبقه بورژوازی و منافع آنان است . اعتصاب تحمل و استقامت و روح مبارزه جوئی طبقه کارگر را تقویت می نماید. طبقه کارگر در ضمن اعتصاب می فهمد که مبارزه او علیه سرمایهﺩاری حق و مقدس است. اعتصاب، کارگران را تربیت نموده و تعلیم می دهد که اتفاق و اتحاد موجب پیروزی است و کارگران جهاد علیه دشمنان خود را بهتر یاد می گیرند. مبارزهﺍﻯ که در نتیجه آن تمام خلق و ستمکشان را آزاد نموده و زحمتکشان را از یوغ سرمایه و عمال آنها نجات دهد."
لنین اعتصاب اقتصادی و سیاسی را مکمل یک دیگر می دانست .
مارکس و انگلس و لنین عقیده داشتند که اعتصاب یکی از وسایل مبارزه و نبرد طبقه کارگر برای رهائی خویش است ولی نه یگانه وسیله.
لنین نوشت: " هدف نهائی مبارزات اعتصابی در جامعه سرمایهﺩاری واژگونی دستگاه دولتی و از بین بردن دولت طبقاتی آن است. "
مبارزات طبقه کارگر در نظام سرمایهﺩاری تلفیقی است از سه شکل مبارزه اقتصادی ، سیاسی و ایدئولوژیک.
کلاسیکﻫﺎﻯ مارکسیسم لنینیسم شرط پیروزی طبقه کارگر را در هم آمیختن مبارزات اقتصادی و سیاسی به رهبری حزب مستقل سیاسی تحلیل کردند. مارکس و انگلس به دفعات خاطر نشان کردند که اتحادیهﻫﺎﻯ کارگران نباید فعالیت خود را منحصر بمبارزات اقتصادی نمایند. آنها عقیده داشتند که " اتحادیه و کارگران صرفنظر از مقاصد و اهداف اولیه خود حالا دیگر بطور آگاهانه مانند مرکز سازمان دهندۀ طبقه کارگر عمل می نماید و رهائی کامل طبقه را باید هدف خود قرار دهند. آنها باید از تمام جریانها و جنبشﻫﺎﻯ اجتماعی و سیاسی که بسوی هدف بالا سیر می نمایند پشتیبانی نمایند. اتحادیهﻫﺎﻯ کارگران خود را نماینده و مظهر تمام طبقه کارگر و مبارزات راه آن میدانند. آنها باید در صفوف خود کارگران غیر متشکل را وارد کنند. اتحادیه ها بایستی مخصوصا درباره کارگرانی که دستمزد و حقوق کمتری دریافت می نمایند توجه مخصوصی ایراز دارند و منافع آنها را تامین کنند مانند کارگران کشاورزی که نظر بشرایط خاصی که دارند بدون حامی می باشند. اتحادیهﻫﺎﻯ کارگری بایستی بتمام دنیا بفهمانند و همگی را قانع کنند به اینکه آنها نه فقط برای منافع خصوصی و محدود خود مبارزه می کنند بلکه برای آزادی میلیونﻫﺎ زحمتکش نبرد مینمایند."

آموزگاران پرولتاریا اماهمواره تفاوتهای کیفی سازمانهای کارگری نظیر شورا و اتحادیه کارگری را که هریک وظایف و اهداف خاصی را دنبال میکنند متذکرشدند و رهروان طبقه کارگر را از چپ روی و راست روی دربرخورد به این مسئله مهم برحذر داشتند.

اتحادیۀ کارگری یک تجمع صنفی کارگران است. کارگران صنوف متعدد مانند کارگران صنایع فلزکاری، ساختمانی، معادن، حمل و نقل و... هر کدام بر اساس منافع اقتصادی و ویژه گیهای حرفهﺍﻯ اتحادیه صنف خویش را دایر کرده تا بتوانند متحدا از حقوق خویش در مقابل کارفرمایان و دولت متحد آنها دفاع کنند. کارگران در این تجمع می فهمند که یکدست صدا ندارد و باید کارگران را برای کسب حقوق خویش و بهبود شرایط زندگی خویش جلب نمود. 8 ساعت کار روزانه، بیمه بازنشستگی، بیمه بیکاری، بیمه درمانی، بیمه معلولیت در نتیجه کار، ارتقاء متناسب حقوق با افزایش سطح گرانی زندگی و تورم، پرداخت دستمزد در زمان بیماری، ممانعت از اخراج کارگران؛ همه و همه از نتایج کار دستجمعی کارگران با فعالیت در اتحادیه صنفی خود آنهاست. این مبارزه متحد همیشه در چارچوب مناسبات سرمایهﺩاری باقی می ماند و به مصالحه با سرمایهﺩاران و دولت می انجامد. هدف از مصالحه کنار آمدن با استثمارگران در شرایط مناسب تر است. چپ روها فکر می کنند که هر اعتصابی باید به انقلاب برسد. آنها سازش با کارفرما را در خاتمه هر اعتصاب در شرایطی که تمام خواستها و یا حتی بخش عمدهﺍﻯ از خواستهای کارگران بر آورده شده است را “گاوبندی“ و “سازش گندیده“ با بهره کشان می نامند حال آنکه دستآورد هر اعتصاب کارگری وابسته به درجه فشار کارگران به سرمایه داران، توانائی ادامه اعتصاب، ایجاد موج همبستگی در میان سایر کارگران و مردم و... می باشد. پیروزی را باید کشان کشان آورد. اعتصاب الزاما با پیروزی همراه نیست. در یک شرایط نامناسب، اعتصاب می تواند بشدت شکست بخورد و به ایجاد موج ناامیدی در عناصر کارگری و سرخوردگی در عناصر نااستوار منجر شود. این است که برای پیروزی اعتصاب باید آنرا از قبل تدارک دید. سازمان سراسری اتحادیه های کارگری که کلیه این تشکلهای صنوف گوناگون را در بر بگیرد یکی از سلاحهای بُرنده کارگران در تضمین مداومت اعتصاب، بُرد تبلیغاتی و بسیج نیروی همبستگی است.
شوراها تنها سازمانهای کسب قدرت سیاسی هستند. برای آن تجمع می کنند که بتوانند قدرت سیاسی را به کف بگیرند. کنگره شوراها دولتمردان را برای اداره کشور انتخاب می کند. کنگره شوراها کنگره حزب نیست، کنگره نمایندگان منتخب مردم است که نماینده اکثریت جامعه را تشکیل می دهند. در روسیه در انقلاب 1905 برای نخستین بار چنین اشکالی در مبارزه زحمتکشان بروز کرد که در انقلاب فوریه 1917 و اکتبر 1917 تکامل یافت و نمایندگان اکثریت جامعه روسیه را که عبارت باشند از کارگران و دهقانان در برگرفت. وقتی لنین قبل از اکتبر 1917 متوجه شد که در درون شوراها نفوذ بلشویکها توسعه یافته و آنها اکثریت نمایندگان شوراها را به سمت خود جلب کرده اند شعار “همۀ قدرت بدست شوراها“ را طرح کرد و با ایجاد حکومت شورائی که تحت تاثیر نفوذ معنوی بلشویکها بود و رهبری حزب کمونیست بلشویک شوروی را پذیرفته بود قدرت سیاسی را در دست گرفت. در همان اتحاد شوروی تشکل دیگری بنام اتحادیه کارگری وجود داشت که ربطی به شورا نداشت. شورا و اتحادیه کارگری از نظر ترکیب کارگری یکی نیستند، یکی دهقانان را هم در بر می گیرد و دیگری صرفا ترکیب کارگری دارد. آنها دو پدیدۀ متفاوتﺍند.
برای استقرار دموکراسی پرولتاریائی بجای دموکراسی بورژوائی اشکال سازمانی کهنه که با الهام از پارلمانتاریسم بورژوائی رشد کردهﺍند دیگر کاربُرد ندارند، برای این کار به تشکیلات نوینی نیاز هست که تشکیلات شورا باشد که به وسیلهﻯ آن می توان این کار عظیم را از پیش برد؟ آن تشکیلات نوینی که می تواند گورکن بورژوازی باشد و جای دموکراسی بورژوازی را با دموکراسی پرولتری تعویض کند و آن دستگاه کهنه را شکسته بدور بریزد و ارکان دولت پرولتاریائی را پی ریزی نماید عبارت از شکل نوین سازمان پرولتاریا بنام شورا است.
شورا و سندیکا علیرغم اینکه هر دو از جمله تشکلهای کارگری هستند اولی رکن حکومتی و برای کسب قدرت سیاسی و تغییر بنیادی جامعه است و دیگری تنها برای بهبود شرایط زندگی کارگران در چهارچوب مناسبات حاکم سرمایهﺩاری در ممالک سرمایهﺩاری است و هدفش کسب قدرت سیاسی نیست. نه تنها نباید این دو شکل سازمانی را با یکدیگر عوضی گرفت بلکه مجاز نیست که ماهیت متفاوت آنها را یکی کرد و وظایف مستقل آنها را درهم ریخت و از آن ملغمهﺍﻯ ساخت که زیانش تا به امروز گریبان جنبش انقلابی ایران را گرفته است. چنین خطائی می تواند شوراهای کارگری اسلامی بزاید که در ایران زاده شد. شوراهائی که نه ترکیب کارگری- دهقانی- سربازی داشته و ابزار کسب قدرت سیاسی است و نه جمعیتی ازکارگران متشکل در سازمانهای صنفی گوناگون خویش در یک تشکل سراسری برای بهبود شرایط زندگی کارگران است.
همانطور که اشاره رفت رسالت تاریخی پرولتاریا عبارت از واژگون ساختن نظام سرمایهﺩاری و ایجاد جامعه نوین است. در اجرای این هدف سازمانهای صنفی پرولتاریا از انجمنهای کارگری گرفته تا سندیکا و اتحادیه های متنوع کارگر نقش مهمی بعهده دارند.
در سرلوحه خواستهای سندیکاها در شرایط فعلی آزادی اتحادیه های مستقل کارگری ،آزادی فعالیت احزاب، تحقق آزادیهای دمکراتیک ، اجرای قانون کار و مشمولیت همه کارگران ، لغو قراردادهای موقت و رسمی شدن همه استخدامها ، تعیین حداقل دستمزدی بالاتر از خط فقر رسمی اعلام شده ( سه برابر شدن حداقل حقوق فعلی ) ، تامین مسکن ارزان برای کارگران باید باشد.
در چند سال اخیر بخصوص بعد از مبارزات قهرمانانه و قابل ستایش سندیکای شرکت واحد و تلاش کارگران نیشکر هفت تپه برای تشکیل سندیکا با دو برخورد انحرافی اکونومیستی و آنارکوسندیکالیستی از راست و چپ با این جنبش مواجهیم که ریشه در تفکرات رفرمیستی و تروتسکیستی دارد . منحرفین اکونومیست با تلاش برای محدود کردن فعالیت فعالین کارگری درکادر مبارزه اقتصادی و حتی نپرداختن به مسئله خصوصی سازی و قرار دادهای موقت و مخالفت با تلاشهای آگاه گرانه روشنفکران انقلابی مارکسیست لنینیست و حزب طبقه کارگر در فعالیتهای سندیکائی تحت عنوان حفظ استقلال سندیکا در عمل تشکلی بی بو و خاصیت و آلت دست سرمایه داران را تبلیغ می کنند. از سوی دیگر افراد و جریاناتی با نقاب ماوراء چپ و سوپر انقلابی با نفی مبارزه سندیکائی و مطرح کردن شورا به عنوان تنها تشکل کارگری، در رویاهای خود قصد انقلاب در واحدهای پراکنده کارگری و مسئله کنترل تولید را در شرایط فعلی که طبقه کارگروجنبش کارگری در شرایط تدافعی قرار دارد و حتی از داشتن اتحادیه مستقل محروم است را طرح میکنند. اینها هنوز نفهمیدند و نمی خواهند درک کنند که شوراهای کارگری که محصول شرایط دوران انقلاب است و در اوج مبارزات کارگری با هدف کنترل و مدیریت و اعمال قدرت طبقاتی تشکیل میگردد و باید تحت رهبری مغز متفکر و ستاد فرماندهی واحدی یعنی حزب طبقه کارگر عمل کند را با شوراهائی که نیروی تخیل و آرزو و روحیۀ شلوغ کن داداش شلوغ کن و حرف مفت و غیر مسئولانه زدنشان را اشتباه گرفتهﺍند.
کارگران باید صفوف خویش را از افکار مغشوش پاکیزه کنند و تلاش کنند که دامنه اتحادیه های صنفی کارگران را توسعه دهند و نگذارند کار صنفی با مسایل کسب قدرت سیاسی که وظیفۀ حزب سیاسی است درهم ریخته شود. در این صورت نه کار صنفی محصولی ببار می آورد و نه کسی در عمل قادر می شود به کسب قدرت سیاسی نایل آید.
کسب قدرت سیاسی از طریق بسیج مردم، رهبری حزب طبقه کارگر که به سلاح مارکسیسم لنینیسم مسلح باشد و استفاده از اشکال سازمانی نوین نظیر شوراها و چه بسا در ایران به شکل کمیته های محلی انقلابی و یا انجمنها با توجه به تجربه انقلاب مشروطیت عملی می گردد. امروز فعالین آگاه جنبش کارگری ایران علاوه بر مبارزه اقتصادی و اجتماعی و درگیری با حاکمیت سرمایه، در عرصه نظری و ایدئولوژیک نیز باید با نظریات انحرافی چپ و راست مقابله کنند.


نقل از توفان الکترونیکی شماره26
ارگان الکترونیکی حزب کارایران مهرماه 1387
www.toufan.org
toufan@toufan.org

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

چارلی چاپلین و شوروی زمان استالین

چارلی چاپلین نابغه سینما وهنرمند مردمی، بدون شک یکی از استثنائات هنر هفتم بود.زندگی این هنرمند سراسر درحمایت اززحمتکشان، انتقاد ازسرمایه داری وحمایت ازاتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی درعصر استالین بود و این مواضع خودگناهی بود که ازجانب امپریالیسم قابل بخشش نبود. دردورانی که وجدان بشری از بهیمیت فاشیسم منزجر شده بود و بپای تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر رفت، امپریالیسم آمریکا به تدارک هجوم عظیمی علیه هنرمندان و نویسندگان و روشنفکران مترقی این کشور پرداخت.

هنوز مرکب طرح اعلامیه جهانی حقوق بشر درنیویورک خشک نشده بود که امپریالیسم آمریکا چاپلین را درسال 1947 بخاطر بیان افکارش وحمایت بی دریغش اززحمتکشان به محاکمه کشیده و با بستن اتهام کمونیستی به وی قصد اخراجش را از آمریکا درسر می پرورانید. با نمایش فیلم" دیکتاتور بزرگ" در شوروی سوسیالیستی بر دامنه حملات آنتی کمونیستها در آمریکا به چاپلین افزوده گشت. دریک مصاحبه مطبوعاتی خبرنگار مزدور آمریکائی ازچاپلین می پرسد : " درگذشته اغلب این اجبار دیده شده میشد که شما را متهم به دنباله روی و هواداری از کمونیسم بکنند. می توانید موضع سیاسی کنونی خودرا روشن کنید ".

چارلی که فضای ترور آنتی کمونیستی راحس میکرد با احتیاط جواب داد: "برای من جدا در زمان حال سخت است که موضع روشنی اتخاذ کنم. همه چیز تعمیم داده میشود، همه چیز را صوری می بینند. چنانچه آدم برای مثال پایش به لبه پله بخورد، بله چنانچه آدم پای چپش به لبه پله بخورد فورامطرح میشود که کمونیست است. لیکن من به هیچ عقیده سیاسی ابدا وابسته نیستم. من درتمام طول عمرم وابسته به حزب سیاسی نبوده ام و درزندگیم تا کنون درانتخاباتی شرکت نکرده ام.......آیا پاسخ سئوال شما رادادم ؟"

این پاسخ سئوال مامور معذور نبود ووی ول کن نبود و می خواست بداند که ایا چارلی چاپلین هوادار کمونیسم هست و یا نیست. چاپلین مجددا جواب داد: " هوادار کمونیست؟ این امر باید دقیقتر توضیح داده شود. من نمی دانم شما تحت عنوان" هواداری ازکمونیسم" چه میفهمید. من اینطور بیان میکنم: درطی جنگ من بشدت از روسیه( اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی- توفان) هواداری میکردم زیرا معتقد بودم که آنها جبهه را حفظ میکنند و من این امر را فراموش نمی کنم و بر این نظرم که من مدیون روسیه( بخوانید اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی- توفان) هستم. من معتقدم که وی با کمک اساسی خود درجنگیدن و جان باختن پیروزی متفقین را میسر ساخت. به این مفهوم من یک هوادارم".

امپریالیسم امریکا درهمان آغاز تشکیل کمیسیون تدوین طرح اعلامیه جهانی حقوق بشر با نقض آشکار ارزشهای آن درک خود را نسبت به این حقوق به جهانیان عرضه داشت و این سیاست تا به امروز ماهیتا تفاوتی نکرده است و فقط اشکال خودرا تغییر داده است، عوامفریبانه تر عمل میکند ووای به حال آن " چپ" سرخورده ای که به این یاوه های امپریالیستی دل ببندد و از تجربه روزگار نیاموزد.

در زیریکی از نامه های زیبای چاپلین به دخترش جرالدین که سرشارازعشق به زحمتکشان و محرومان است را ملاحظه فرمائید. ترجمه این نامه از اقای حسن مرندی است .

نامه چاپلین به دخترش ( به پیوست کتاب " زندگی پدرم چارلی چاپلین" ترجمه حسن مرندی)
[تاريخ انتشار : ) ] شنبه 6 سپتامبر 2008 برگرفته از تارنمای دوستان لوموند دیپلماتیک


جرالدین دخترم، از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از برابر دیدگانم دور نمی شود اما تو کجائی ؟ در پاریس افسونگر، روی صحنه تئاتر شانزه لیزه .... می شنوم ..... این را میدانم و چنان است که گوئی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدم هایت را می شنوم . شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است . جرالدین : در این نقش ستاره باش، بدرخش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گل هائی که برایت فرستاده اند ترا فرصت هشیاری داده، بنشین و نامه ام را بخوان .... من پدر تو هستم امروز نوبت تست که هنر نمائی کنی و به اوج افتخار رسی . امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی ترا به آسمان ها ببرد . به آسمان ها برو ولی گاهی هم به روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن، زندگی آنان را که با شکم گرسنه در حالی که پاهایشان از بینوائی می لرزد، هنرنمائی می کنند . من خود یکی از اینان بودم .....
جرالدین دخترم، از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از برابر دیدگانم دور نمی شود اما تو کجائی ؟ در پاریس افسونگر، روی صحنه تئاتر شانزه لیزه .... می شنوم ..... این را میدانم و چنان است که گوئی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدم هایت را می شنوم . شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است . جرالدین : در این نقش ستاره باش، بدرخش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گل هائی که برایت فرستاده اند ترا فرصت هشیاری داده، بنشین و نامه ام را بخوان .... من پدر تو هستم امروز نوبت تست که هنر نمائی کنی و به اوج افتخار رسی . امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی ترا به آسمان ها ببرد . به آسمان ها برو ولی گاهی هم به روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن، زندگی آنان را که با شکم گرسنه در حالی که پاهایشان از بینوائی می لرزد، هنرنمائی می کنند . من خود یکی از اینان بودم ..... جرالدین دخترم، تو مرا درست نمی شناسی . در آن شب های بس دور، با تو قصه ها بسیار گفتم اما قصه خود را هرگز نگفتم . آن هم داستانی شنیدنی است، داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین محله های لندن، آواز می خواند و می رقصد و صدقه می گیرد . این داستان من است . من طعم گرسنگی را چشیده ام، من درد نا بسامانی را کشیده ام و از این ها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند، اما سکه تصدق آن رهگذر غرورش را خرد می کرد احساس کرده ام . با این همه زند ه ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند حرفی نباید زد، داستان من به کار نمی آید از تو حرف بزنم، به دنبال نام تو نام من است، چاپلین .... جرالیدن دخترم، دنیائی که تو در آن زندگی می کنی دنیای هنرپیشگی و موسیقی است . نیمه شب، آن هنگام که از سالن پر شکوه تئاتر بیرون می آئی، آن ستایشگر ثروتمند را فراموش کن، ولی حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل می رساند بپرس و اگرهمسر ش آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار .... به نماینده خود، در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرج های ترا بی چون و چرا بپردازد اما برای خرج های دیگرت، باید برای من صورت حساب بفرستی ..... جرالدین، گاه و بیگاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد، مردم را نگاه کن، زنان بیوه و کودکان یتیم را بشناس و دست کم روزی یک بار بگو، من ... هنر قبل از آنکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد اغلب دو پای او را می شکند ..... وقتی به مرحله ای رسیدی که که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی همان لحظه تئآتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه پاریس برسان، من آنجا را خوب می شناسم، آنجا بازیگران همانند خویش را خواهی دید که از سده ها پیش زیباتر از تو، چالاک تر از تو، و مغرورتر از تو هنر نمائی می کنند . اما درآن جا از نور خیره کننده نورافکن های تئاترشانزه لیزه خبری نیست . نورافکن رقاصگان کولی تنها نورماه است . نگاه کن، آیا بهتر از تو هنرنمائی نمی کنند ؟ اعتراف کن دخترم ..... همیشه کسی هست که بهتر از تو هنرنمائی کند و این را بدان که هرگز در خانواده چارلی چاپلین کسی آن قدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن یا کولی هنرمند حومه پاریس ناسزائی بگوید ... دخترم جرالدین، چکی سفید برای تو فرستادم که هرچه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی، با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست این مال یک مرد فقیر و گمنام باشد که امشب به یک فرانک احتیاج دارد . جستجو لازم نیست . این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت . اگر از پول و سکه برای تو حرف می زنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون پول، این فرزند شیطان خوب آگاهم .... من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هرلحظه برای بندبازانی که بر روی ریسمانی بس نازک و لرزنده راه می روند نگران بوده ام . اما دخترم، این حقیقت را بگویم که مردم بروی زمین استوار و گسترده بیشتر از بند بازان روی ریسمان نا استوار سقوط می کنند .... دخترم جرالدین پدرت با تو حرف می زند . شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان ترا فریب دهد، آنشب این الماس، آن ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است ... روزی که چهره زیبای یک اشراف زاده بی بند وبار ترا بفریبد، آن روز است که بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی همیشه سقوط می کنند . از این رو دل به زر و زیور مبند، بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد ..... اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی، با او یکدل باش و به راستی او را دوست بدار و معنی این امر و وظیفه خود را در قبال این موضوع بدان . به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ائی بنویسد . او بهتر از من معنی عشق را می داند . او برای تعریف عشق که معنی آن یکدلی است شایسته تر از من است ...... دخترم، کار تو بس دشوار است . این را می دانم که بر روی صحنه باله جز تکه ای حریر، بدن نیمه عریان بالرین را چیزی نمی پوشاند، شاید به خاطر هنر بتوان به خود اجازه داد بالرین بود و با بدن نیمه عریان روی صحنه رفت اما شرافت ایجاب می کند که باید پوشیده تر از صحنه بازگشت و هیچکس و هیچ چیز دیگر را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری حتی ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند .... برهنگی بیماری عصر ماست . من پیرمرد چارلی چاپلین پدر تو حرف های خنده دار می زنم، اما سعی کن که از آن ده سال پیشتر باشی، مسلماً پیر نخواهی شد ولی از این بندهای عریانی و زیان های آن دور خواهی ماند . به گمان من تن عریان تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است . دوم جرالدین برای تو حرف های بسیار دارم ولی به موقع دیگر می گذارم و با این آخرین پیام، نامه ام را پایان می بخشم . انسا ن باش، پاکدل و یکدل زیرا که گرسنه بودن و صدقه گرفتن و از فقر مردن هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است ......
چارلی چاپلین - پدر تو

نقل از توفان الکترونیکی شماره26
ارگان الکترونیکی حزب کارایران مهرماه 1387
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org