۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه


سی سال از تیرباران قهرمانان توفانی گذشت

ما آن شقایقیم که با داغ زادهﺍیم.....



"زنده آنهایند که پیکار می کنند، آنها که جان و تنشان از عزمی راسخ آکنده است، آنها که از نشیب تند سرنوشتی بلند، بالا می روند. آنها که اندیشمند به سوی هدفی عالی راه می سپرند و روز و شب، پیوسته در خیال خویش یا وظیفهﺍﻯ مقدس دارند، یا عشق بزرگ"…. ویکتور هوگو"

رفیق رضا محمد پور،  رفیق نادر رازی،  رفیق مسعود نائبیان،  رفیق داریوش انصاری،  رفیق  جانبرار روحی

رفیق منوچهر تهرانی،  رفیق  ابراهیم دادجو، رفیق بهرام و یدالله پهلوان 



قهرمانی٬ درخشان ترین تجلیات روح انسانی است که بدون شک از طبیعت انسانﻫﺎئی مایه می گیرد که از تعلق خویش به تودهﻫﺎﯼ خلق و از تعلق خویش به جامعۀ انسانی و ایدهﺁلﻫﺎﯼ با شکوه آن، اهمیت قائلند. از این رو آگاهانه تمام نیروی خویش را که از قدرت لایزال خلق مایه می گیرد وقف مبارزه در این راه آرمان نموده و به قهرمانان فناناپذیر تاریخ مبدل می شوند. رفقا رضا محمد پور، نادر رازی، مسعود نائبیان، داریوش انصاری، جانبرارروحی، مهدی شیر خدا، منوچهر تهرانی و رفیق ابراهیم داد جو ازجمله این قهرمانان تاریخند که ایستاده جان دادند و درمقابل ارتجاع سر فرود نیاوردند. سردارانی از ارتش پرولتاریای ایران که در مرگ خویش زندگی نسلﻫﺎﯼ متوالی زحمتکشان از بردگان دوران باستان و پرولتاریای مدرن گرفته تا زحمتکشان آزاد دنیای فردا را در نوردیده به ابدیت٬ به دورترین نقاط  فراروی تاریخ پیوستهﺍند.

این رفقا در سی سال پیش، در تابستان 1360 به جرم دفاع از کارگران و زحمتکشان و آرمان کمونیستی و عضویت در حزب پرولتاریای ایران حزب کار ایران (توفان) تیرباران شدند و امروز در میان ما نیستند و خیلی زود٬ زودتر از آنچه به تصور آید ما را ترک کردند. اما مرگ آنها با مرگ عادی آن چنان که همه به آن دچار می شوند٬ تفاوت بسیار داشت. آنها در اوج سلامتی جسمی و فکری٬ و بر قلۀ رفیع شکوفائی تن و جان٬ آمرانه مرگ را فراخواندند تا آمریت مطلقﺍلعنان آن را در هم شکنند. آنها به مرگ زودرس دچار نگشتند٬ بلکه در آن زمان که پاسداری از آرمان زندگی٬ زندگی انسانی٬ "برای انسان زحمتکش" جز با مرگ آگاهانه و ارادی ممکن نبود٬ مردند تا این آرمان و امیدهای مربوط به آن را زنده نگاه دارند. اگر تاریخ باستانی مردم با داشتن یک آرش تیرانداز بر خود می بالد. تاریخ فردای این مردم به لشگرهائی تمام و کمال از آرشﻫﺎﯼ خویش خواهد بالید. سردارانی چون حاج علی دوافروش٬ اسدالله غفارزاده٬ حیدر عمواوغلی٬ حجازی کارگر چاپخانه٬ ارانی٬ روزبه٬ آوانسیان٬ قاسمی٬ بابا پورسعادت٬ قدرت فاضلی که همچون ستارگانی در آسمان انقلاب ایران درخشیدند و زندگی والای خویش را آگاهانه فدا نمودند. کسانی که برای آرمانﻫﺎﯼ کمونیسم جان باختند.

رژیم  فاشسیستی سرمایه داری جمهوری اسلامی با گلوله بارانﻫﺎﯼ خویش آنها را از میان ما برد٬ اما ما بار دیگر رفقا جانبرار روحی، مسعود نائبیان، نادر رازی،داریوش انصاری، ابراهیم دادجو، مهدی شیرخدا ، منوچهر تهرانی ، رضا محمدی... را درمیان  کارگران و زحمتکشان ایران، معدنچیان  شیلی ،مردم زحمتکش  بولیوی، ملت قهرمان فلسطین بازیافته و صدای آنها را از خلال غریو رعد آسایی که خبر از توفانهای بنیان کن در آینده میدهد٬ میشنویم. آنها در وجود آن "شبحی" که به "گشت و گذار" در جهان مشغول است٬ فنا ناپذیر شده اند. شبح کمونیسم.

خاطره رفقای جانباخته ،جانبرار روحی، مسعود نائبیان، داریوش انصاری، ابراهیم دادجو، مهدی شیرخدا، منوچهر تهرانی، رضا محمدی و همۀ شهدای راه آزادی و سوسیالیسم را به سلاحی تبدیل کنیم و با آن قلب قاتلانشان را نشانه رویم. با امید و آرزوی سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و استقرار سوسیالیسم در ایران، یاد این رفقا را گرامی می داریم.



یاد همۀ جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم گرامی باد!

سرنگون باد رژیم سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی!

23 سال از قتل عام زندانیان سیاسی گذشت

مردم ایران برای محاکمۀ قاتلین فرزندان خود بیتابی می کنند

کشتار سراسری زندانیان سیاسی در تابستان و شهریور 67 لکۀ ننگی در تاریخ معاصر ایران و در تاریخ بشریت است. رژیم سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی ایران به نام الله و به نام دین اسلام و برای حفظ موقعیت طبقاتی و تثبیت حاکمیت سرمایهﺪاری منافع پس مانده ترین قشر سنتی جامعه و ایجاد رعب و وحشت در کشور، عفریت مرگ را بر بالای سر زندانیان سیاسی  به پرواز درآورد و با بیرحمی و شقاوت غیر قابل توصیف هزاران  انسان پر امید را در بیدادگاهﻫﺎﯼ چند دقیقهﺍﯼ محاکمه و به جوخۀ تیرباران سپرد و یا به دار آویخت. رژیم جمهوری اسلامی چنان بیرحمانه و جنون آمیز به زندانیان دربند یورش برد و چنان قتل عامی به راه انداخت که فقط با رژیمﻫﺎﯼ فاشیستی نظیر هیتلر و موسولینی و فرانکو قابل مقایسه است. در اعتراض به این کشتار بربرمنشانه، دهم شهریور ماه  از سوی خانوادهﻫﺎﯼ قربانیان این فاجعه، سال روز کشتار همگانی اعلام گردید و هر ساله در چنین روزی مادران و پدران داغدیده، فرزندان، دوستان و یاران جانباختگان در گلزار خاوران گرد می آیند و با برنامهﻫﺎﯼ متنوع یاد این عزیزان را گرامی می دارند. جنبش اعتراضی خانوادۀ جانباختگان تابستان 67 در حال شکل گیری است و امسال نیز این عزیزان می کوشند همراه با سایر مردم آزادیخواه در خاوران گرد آیند  و یاد فرزندان خود را گرامی بدارند.

جنبش اعتراضی خانوادهﻫﺎﯼ جانباختگان تابستان 67 همانند جنبش اعتراضی مادران در شیلی و آرژانتین در حال شکل گیری است و خانوادهﻫﺎﯼ جانباختگان برای دادخواهی و به محاکمه کشیدن مسببین و قاتلین فرزندان خود بیتابی می کنند. جمهوری اسلامی از تجمع خانوادهﻫﺎ در گلزار خاوران و گسترش این حرکت اعتراضی به شدت می ترسد زیرا سرنوشت رژیم منفور محمد رضا شاه و نظامیان شیلیائی و آرژانتینی آئینهﺍﯼ است که سرنوشت او را نیز منعکس می سازد و از این رو می کوشد با ترفندهای گوناگون مانع گرد همائی خانوادهﻫﺎ در گلزار خاوران گردد. رژیم می کوشد این سند جنایت تاریخی را از اذهان مردم بزداید و از بازشدن بحث و تحقیق و بررسی در مورد این فاجعه و بازتاب آن درعرصۀ بینﺍلمللی می هراسد. از این رو باید از مبارزات خانوادهﻫﺎﯼ زندانیان سیاسی جانباختگان 67 قاطعانه دفاع نمود و به پیکار آنها ارج گذاشت. باید به تقویت حرکت اعتراضی خانوادهﻫﺎﯼ زندانیان قربانی، کمر همت بست و ازافشای عاملین این جنایت از هیچ کوششی دریغ نورزید.عزیزانی که از کشتار سال67 رهائی جستند وظیفه دارند با حضور خود به عنوان شاهدان زندۀ این جنایت پرده از کشتار بیرحمانۀ جمهوری اسلامی بردارند و دمی از افشای این گرازهای آدمخوار نیاسایند.

عطش خون ریختن جمهوری اسلامی و آزار و شکنجۀ زندانیان سیاسی هم چنان ادامه دارد و اعدامﻫﺎﯼ یک سال اخیر نشان از آن است که رژیم بدون تکیه بر سرنیزه و ترور و کشتار مخالفین امکان ادامۀ حیات ندارد. لذا، تنها با گسترش مبارزات تودهﺍﯼ در داخل و خارج کشور و با به کارگیری تاکتیکﻫﺎ و اشکال متنوع مبارزاتی است که میتوان رژیم را به عقب نشینی واداشت و سرانجام سرش را به سنگ کوبید.

حزب ما به همۀ فرزندانی که جان تسلیم کردند و در مقابل خلفای حاکم تسلیم نشدند درود می فرستد و خلقﻫﺎﯼ ایران نام فرزندان خود را که به خاطر آزادی و سعادت تودهﻫﺎﯼ محروم و زحمتکش در میدان نبرد جان باختند هرگز از یاد نخواهد برد.



گرامی باد خاطرۀ جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم !

سرنگون باد رژیم سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی!

اوضاع سوریه




در روز پانزدهم ژوئیه، خبرگزاری فرانسه طی گزارشی اعلام کرد که میلیون‌ها نفر در سراسر سوریه تظاهرات کرده و تنها در شهر حماة تعداد تظاهرکنندگان پانصد هزار نفر بوده است، اما من که در شهر بودم تعداد تظاهرکنندگان را بیش از ده هزار نفر ندیدم. اما سخیفانه بودن این تبلیغات آنگاه روشن می‌ شود که بدانیم کل جمعیت شهر حماة ۳۷۵ هزار نفر بیشتر نیست. سایر خبرگزاری‌ها گزارش‌های خود را به طریق فوق و تحریف شده پخش می ‌کنند. اینان عمدتاً اطلاعات خود را از مؤسسه‌ای که از طرف "مرکز حقوق بشر سوریه" که مقر آن در لندن است و به وسیلۀ "رامی عبدالرحمن" اداره می‌شود، دریافت می‌کنند. این شخص نسبت به حزب بعث بسیار کینه داشته و با "اخوانﺍلمسلمین" سوریه در ارتباط است.

منبع www.counterpuch.org                          

هفتم اوت   ٢٠١١

نویسنده: پییر پیچینین، استاد تاریخ و علوم سیاسی در بروکسل

برگردان: احمد مزارعی

مشکل شهر حماة در سوریه

تبلیغات گمراه کنندۀ رسانه‌های غربی

توضیح مترجم:

مطبوعات خبر دادند که کشورهای عربستان، کویت و امارات سفرای خود را از سوریه فرا خواندهﺍند و قرار است داوود اوغلو وزیر خارجۀ ترکیه به سوریه رفته و "اتمام حجت" کند. در این راستا خانم هیلاری کلینتون با اردوغان تماس گرفت و خواسته‌های آمریکا را از دولت سوریه با وی در میان گذاشت. شیخ بزرگ الازهر نیز به همراهی با آمریکا و عربستان، به سوریه اولتیماتوم داد. به نظر می‌رسد "ناتو" در نظر دارد علیۀ سوریه وارد جنگ شود که البته هدف اصلی ایران است. سه روز پیش نمایندۀ روسیه در پیمان ناتو برنامه‌ریزی این پیمان برای جنگ علیۀ سوریه و ایجاد سرپلی برای حمله به ایران را افشا کرد.

کشورهای غربی به ویژه آمریکا نمی ‌خواهند تسلیم مبارزات گستردۀ توده‌های عرب شده و در نظر دارند با راه انداختن جنگی تازه انقلاب‌های ملت‌های منطقه را در نطفه خفه کنند. آن چنان ‌که بر سر لیبی آورده و آن را تبدیل به خرابه کردند.

در ماه ژوئیه گذشته به سوریه مسافرت کردم تا از نزدیک شاهد اوضاع آنجا باشم، من توانستم آزادانه در سراسر کشور سوریه مسافرت کنم، درعا، دمشق، حمص، حماة و معرةالتعمان و جسرالشغور که در مرز ترکیه واقع شدهﺍند. حتی بازدیدی هم از شهر دیرالزور داشتم که رسانه‌های غربی می ‌گفتند در آنجا خشونت بسیار زیاد است.

در سوریه درگیری‌های مختلفی را مشاهده کردم. در بعضی از این درگیری‌ها شاهد خشونت بودم که اهداف مختلفی را دنبال می ‌کردند، عده‌ای به طور مسالمت‌آمیز برای برقراری دمکراسی تظاهرات می ‌کردند، از جمله چیزهائی را که مشاهده کردم کوششﻫﺎﯼ اخوان‌المسلمین بود که خواستار برقراری جمهوری اسلامی هستند و مسیجیان و سایر اقلیت‌ها را در سوریه تهدید می ‌کردند.

در خلال بررسی خود از اوضاع سوریه با یک شگفتی روبرو شدم و آن این ‌که رسانه‌های غربی بسیار در پخش اخبار خود مبالغه می ‌کنند. آنان از خشونت گسترده در سوریه صحبت می ‌کنند، اما من که از دور و نزدیک شاهد حوادث بودم چنین ندیدم و تبلیغات رسانه‌ها با واقعیات مغایر بودند. جنبش‌های اعتراضی در سوریه اکنون گستردگی و شدت خود را از دست داده که البته بخش کمی از آن در نتیجۀ سرکوب بوده است و اکنون تعداد تظاهرکنندگان حداکثر چند صد نفر بیش ‌تر نیست. تظاهرات نیز عمدتاً در اطراف مساجد بر پا می ‌شود و جنبۀ اسلامی دارد.

بر اساس تبلیغات رسانه‌های غربی شهر حماة که مرکز نیروهای اسلامی است و بزرگ ‌ترین تظاهرات را بر پا کرده است (این شهر در سال ١۹۸٢ به قیام مسلحانه علیۀ دولت دست زد و توسط حافظ اسد، پدر بشار اسد، سرکوب گردید) در محاصرۀ تانک‌ها قرار دارد و گفته شد که دولت به خاطر عواقب و تبعات بین‌المللی از خونریزی در این شهر سر باز زد. در روز پانزدهم ژوئیه وارد شهر حماة شدم. به محض ورود، خود را در محاصرۀ جوانانی یافتم که سازماندهی تظاهرات را به عهده داشتند. هنگامی که گذرنامۀ بلژیکی خود را به آنان نشان دادم، آرام گرفتند: "بلژیک، بلژیک"! و چون تنها بازدید کنندۀ خارجی بودم، تعدادی از آنان مرا در میان تظاهرکنندگان همراهی کردند. در ادامه به نقطۀ بلندی در شهر رسیدم که توانستم با دوربین چند عکس و منظره ضبط کنم. در اینجا بود که حجم فاجعه را مشاهده کردم. در انتهای خیابان علمین با پایان گرفتن نماز، صدای هزاران نفر که از سراسر شهر در مراسم نماز گرد آمده بودند تحت این عبارت شنیده شد: "الله اکبر"!

همان شب یعنی در روز پانزدهم ژوئیه، خبرگزاری فرانسه طی گزارشی اعلام کرد که میلیون‌ها نفر در سراسر سوریه تظاهرات کرده و تنها در شهر حماة تعداد تظاهرکنندگان پانصد هزار نفر بوده است، اما من که در شهر بودم تعداد تظاهرکنندگان را بیش از ده هزار نفر ندیدم.

اما سخیفانه بودن این تبلیغات آنگاه روشن می ‌شود که بدانیم کل جمعیت شهر حماة ۳۷۵ هزار نفر بیش ‌تر نیست.

مسلماً همیشه در ارقام می ‌تواند اشتباهاتی رخ دهد و ارزیابی‌ها نمی ‌تواند دقیق باشد. اما در مورد گزارش فوق مسئله ارتباطی به خطای نسبی ندارد، بلکه مسئله بر سر تحریف حقایق به صورتی کاملاًً آشکار است. تظاهرات ۵٠٠ هزار نفری می ‌توانند ارکان یک دولت را به لرزه درآورند، اما ده هزار نفر تأثیر زیادی نمی ‌تواند داشته باشد. غیر از خبر کذب فوق، بیشتر "معلومات" مربوط به سوریه همراه با تحریف گزارش می‌ شود و چند ماه است که این نوع تبلیغات تحریفی ادامه دارد. در اینجا سؤال اینست که خبرگزاری فرانسه گزارش‌های خود را از کدام مصدر تهیه می ‌کند؟

سایر خبرگزاری‌ها گزارش‌های خود را به طریق فوق و تحریف شده پخش می ‌کنند. اینان عمدتاً اطلاعات خود را از مؤسسه‌ای که از طرف "مرکز حقوق بشر سوریه" که مقر آن در لندن است و به وسیلۀ "رامی عبدالرحمن" اداره می ‌شود، دریافت می ‌کنند. این شخص نسبت به حزب بعث بسیار کینه داشته و با "اخوان المسلمین" سوریه در ارتباط است.

هم ‌اکنون چند ماه است که رسانه‌های غربی اطلاعات خود را با اعتماد از همین یک مصدر تهیه می ‌کنند و کسی هم در مورد درستی یا نادرستی مؤسسۀ فوق سؤالی نمی ‌کند.

تبلیغ این تصویر که کشور سوریه درگیر یک "انقلاب سراسری" است و حزب بعث در آستانه تلاشی قرار دارد کاملاًً نادرست و با واقعیت اوضاع در سوریه هیچ مشابهتی ندارد.

حقیقت این است که حکومت سوریه بر اوضاع مسلط است. تظاهراتی که ادامه پیدا می ‌کند تا حد زیادی پراکنده و حاشیه‌ای است. اما عواقب و پی ‌آمدهای این ‌گونه تبلیغات تحریف شده و گسترده برای سوریه بسیار خطرناک است. رسانه‌های گروهی غرب از حوادث گذشته هم ‌چون تیمیسورا، [1] جنگ خلیج و جنگ علیۀ یوگسلاوی عبرت نگرفته و هم ‌چنان با تکیه بر اخبار و گزارش‌های ساختگی، آنها را به نام حقیقت در اختیار خوانندگان و بینندگان خود قرار می‌ دهد. هنگامی که رسانه‌ها در ارایۀ اطلاعات و گزارش‌های صحیح با شکست روبه‌رو شوند معنایش اینست که اصل دمکراسی در خطر قرار گرفته است.

——————————————

[1] ــ در زمان "چائوشسکو" رئیس‌جمهور رومانی به یکباره رسانه‌های غربی اعلام کردند که در شهرک تیمسورا تعدادی، قتل عام شدهﺍند و برای تحریک مردم تابوت‌هائی را نشان دادند که اجساد کشته شدگان به خاک سپرده می ‌شود. یک استاد دانشگاه در آن زمان دچار شک شده و با جمعی می ‌روند و تابوت‌ها را باز می ‌کنند و با کمال تعجب مشاهده می‌کنند که اجسادی وجود ندارد. اما رسانه‌های غربی بدون توجه به این دروغ با اصرار در درستی خبر پافشاری و با پخش اخباری دیگر سرانجام به مقاصد خود می ‌رسند. متأسفانه این روزها هر روز شاهد چنین اخبار کذب و عاری از حقیقت هستیم که اگر چه برای ملت‌ها فاجعه به بار می ‌آورند، اما برای عده‌ای هم سودآور است.

*زیرنویس از مترجم است

یادآوری یک جنایت هولناک ضد بشری






پرتاب بمب وحشتناک اتمی در شهرهای پرجمعیت هیروشیما و ناکازاکی در روزهای 6 و 9 اوت 1945و قربانی کردن هزاران نفر مردم غیر نظامی عکسلعمل منزجرانۀ بورژوازی امپریالیستی آمریکا و انگلیس در مقابل پیروزی درخشان ارتش سرخ در نبرد تاریخی و آزادیبخش استالین گراد بود. جنایتکاران امپریالیست می خواهند چنین جنایات هولناکی را به عنوان آئینۀ تمام نمای تمدن بشری به خورد تاریخ دهند و ماهیت جنایتکارانۀ آن را پرده پوشی نمایند.

در 66 سال پیش امپریالیست آمریکا بمبﻫﺎﯼ اتمی خویش را که قبلاً در تاریخ 16 ژوئیه در صحرای نیومکزیکو آماده و آزمایش کرده بود برای زهر چشم گرفتن از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی لنینی و استالینی، برای سرکوب نهضت کارگری، برای ممانعت از اوج نهضتﻫﺎﯼ آزادیبخش و سرانجام برای تأمین سرکردگی خویش در منطقۀ اقیانوس آرام به شهرهای هیروشیما و ناکازاکی پرتاب کرد که حدود دویست هزار نفر در عرض یک ثانیه جان دادند. میلیونﻫﺎ خانه ویران شد و هزاران نفر آواره شده و نسلﻫﺎ در اثر تأثیرات اشعۀ رادیو آکتیو به انواع و اقسام بیماریﻫﺎ دچار شدند که پس از جنگ در بیمارستانﻫﺎﯼ "حقوق بشر" آمریکائی به وضع آنها رسیدگی گردید تا نتایج تأثیرات انفجارات اتمی را بر روی بدن آنها آزمایش کنند و آمادگی ارتش آمریکا را برای مقابله با صدمات ناشی از بمب اتم مجهز گردانند. امپریالیست آمریکا مانند امروز که در مورد عراق دروغ می گفت در آن زمان نیز با ریاکاری در مورد لزوم پرتاب بمبﻫﺎﯼ اتمی مدعی بود که پایان دادن هر چه زودتر به جنگ از قربانی شدن افراد بیشتر جلوگیری کرده و در واقع استفاده از بمب اتمی در خدمت نجات بشریت است. ننگشان باد

سخن هفته ــ  فیسبوک توفان

اوت 2011



* * * * * * * *



اجرای سیاستﻫﺎﯼ افسار گسیختۀ نئولیبرالی و فشار عظیم بر مردم

امپریالیستﻫﺎ شرکتﻫﺎﯼ بزرگ چند ملیتی را بر سرنوشت میلیاردها مردم جهان حاکم کردهﺍند و با استفاده از اهرمﻫﺎﻯ اقتصادی و سیاسی نظیر سازمان تجارت جهانی فشارهای عظیمی را به همۀ کشورهائی که در خانوادۀ نظام اقتصادی سرمایهﺩاری هستند وارد می سازند. رژیم جمهوری اسلامی به مثابۀ بخشی از این خانواده و به منزلۀ رژیمی غیر مشروع که قدرت مقابله با این فشارها را ندارد به شروط دیکته شدۀ سازمان تجارت جهانی تن داده و می رود تا به همۀ شرایط عضویت در این سازمان جهانی تن در دهد. یکی از این شروط استعماری برای پیوستن به سازمان تجارت جهانی که از همان روز نخست، آرزوی سلطنت طلبان ایران بوده است، واگذاری صنایع مادر و انحصارات دولتی به بخش خصوصی است. آنها همواره این اقدام را مثبت ارزیابی کرده و آن را شرط پیشرفت جامعۀ ایران قلمداد می کردند.

حال رژیم جمهوری اسلامی به منظور تحقق رشد و توسعۀ اقتصادی و ممانعت از این که دولت به کارفرمای بزرگ بدل شود به تصویب مجمع تشخیص مصلحت نظام رسانید که مالکیت و مدیریت بخشﻫﺎﻯ مذکور در اصل 44 قانون اساسی مجاز است. مطابق این اصل که یکی از دستآوردهای انقلاب شکوهمند بهمن بود، دولت حق نداشت بخش عمدۀ صنایع و بانکﻫﺎ و مؤسسات تولیدی و بازرگانی را در اختیار بخش خصوصی قرار دهد تا هر بلائی خواستند با استناد به مقدس بودن اصل مالکیت خصوصی بر سر مردم بیاورند. خصوصی سازی پای سرمایه گذاران خارجی را رسماً به ایران باز می کند.

این مصوبه طبیعتاً همۀ زمینهﻫﺎﻯ اقتصادی را از جمله بازرگانی خارجی، صنایع نفت (فعلاً به صورت قسمی ــ توفان)، صنایع ماشین سازی و ذوب آهن، صنایع فولاد سازی، صنایع بزرگ بانکداری و بیمه، راه آهن، معادن، کشاورزی، دامداری، تأمین نیرو و انرژی، صنایع بزرگ آبرسانی، حمل و نقل، کشتیرانی، توریسم، پست و تلگراف و تلفن، رسانهﻫﺎﻯ گروهی، سدها ، جاده سازی، فرهنگ و آموزش و... را در بر می گیرد که می تواند در چارچوب تحولات نئو لیبرالی در اختیار سرمایهﻫﺎﻯ خصوصی و خارجی قرار گیرد. رژیم جمهوری اسلامی مدتهاست که در زمینۀ صنایع نفت به خصوصی سازی و زمینه سازی برای حراج منابع طبیعی ایران مشغول است.
دولت با گام گذاردن در این عرصه با حذف  یارانهﻫﺎﻯ دولتی در تمام عرصهﻫﺎئی که به تأمین حداقل زندگی مردم مربوط می گردد، به وظیفهﺍش عمل می کند.این اقدامات رژیم جمهوری اسلامی به هیچ وجه قابل توجیه نیست زیرا سرمایۀ کافی دولتی با توجه به افزایش سرسام آور در آمد نفت برای سرمایه گذاری در عرصهﻫﺎﻯ مختلف موجود است. ایران دچار کمبود سرمایه نیست. آن چه به کاهش رشد اقتصادی منجر می شود، می دانیم که ناشی از کمبود سرمایه نیست، ناشی از فساد مالی و فقدان مدیریت در بخشﻫﺎئی است که دولت دست خود را بر آنها گذاشته است. سیاست دولت جمهوری اسلامی بر این اساس استوار بوده که "اعتماد" و "اعتقاد" را به جای "شایستگی" قرار دهد و آقازادهﻫﺎﻯ دزد و فاسدی را بر سر کار آورد که در عرصۀ اقتصادی چون دشمن اشغالگر فقط زمین سوخته در راه اسلام از خود باقی می گذارند. مدیریت آنها در دزدی و چپاول است و نه در تولید.



کمونیستﻫﺎ واستقلال فکری طبقۀ کارگر

کمونیستﻫﺎ در تبلیغات خود نظریات کمونیستﻫﺎ، تحلیلهای آنها را منتقل می کنند، زیرا می خواهند استقلال فکری طبقهﯼ کارگر را که تا کنون توسط تبلیغات بورژوازی و دروغﻫﺎﯼ آنها از بین رفته است را ایجاد کنند و آنها را به دور ایدهﻫﺎﯼ کمونیستی، سیاستﻫﺎﯼ مارکسیستی لنینیستی متشکل نمایند. کمونیستﻫﺎ مخالف شستشوی مغزی عام توسط بورژوازی هستند و می خواهند مردم با دید علمی واقعیتﻫﺎﯼ جهانی را ببینند. کمونیستﻫﺎ نمی توانند مُبلغ نظریاتی باشند که کمونیستی نیست و یا در عمل ایجاد پراکندگی فکری، آشفته فکری می کند. ارگان سیاسی یک سازمان نقش وحدت دهنده، نقش سازمان دهنده دارد. وقتی کسی در ایران آن را دریافت می کند باید همان گونه فکر و تبلیغ و تحلیل کند که کسی آن را در کانادا، اروپا و یا استرالیا انجام می دهد. شما در هر جای دنیا که باشید بدون این که نام فرد خاصی را بدانید از نوع تحلیل وی می دانید تحت تأثیر کدام نظریات است. این آن نقشی است که یک ارگان کمونیستی باید ایفاء کند. ارگان نمایندۀ تفکر فرد نیست نمایندۀ تفکر جمعی است و باید موجب وحدت اندیشه و نه تفرقۀ اندیشه شود. وقتی خوانندهﺍﯼ ارگانی را در دست می گیرد باید بفهمد که سرانجام کدام نظریه را بپذیرد. اگر مقالات درج شده مغایرتی با خط مشی تشکل و حزب مفروض ندارد باید به نام حزب چاپ شود و مسئولیتش را نیز حزب به عهده بگیرد. حزبی که حاضر نیست مسئولیت آنچه را که تبلیغ می کند به عهده گیرد حزب نیست، جدی نیست، محفل گپ زنی روشنفکرانه و جمع مستان بی مسئولیت است. این شکل کار، اپورتونیسم محض است. یک خواننده از همه جا بی خبر که به دوز و کلک حقوقی و پشتکُ وارو زدنﻫﺎﯼ سیاسی وارد نیست از کجا باید به کنه مسائل و درستی یک تحلیل پی ببرد. کار به آنجا می رسد که به تدریج امضاء کنندگان مقالات خط مشی یک ارگان سیاسی را تعیین می کنند. کار به آنجا می رسد که آنها تنها زمانی کمک مالی به صندوق حزبی می کنند که مقالاتشان چاپ شود، کار به آنجا می رسد که این افراد برای رفع خستگی به مرخصی می روند و کار ارگان را می خوابانند، کار به آنجا می رسد که این "شخصیت"ﻫﺎئی که در پی "آزادی بی قید و شرط" در درون احزاب کمونیستی لم دادهﺍند حقوق ویژه پیدا می کنند، تابع هیچ تصمیم حزبی که آزار دهنده است و "شخصیت" آنها را جریحه دار می کند، نیستند ولی می خواهند در همۀ تصمیمات بدون قید و شرط شریک باشند و اجرای آن تصمیمات نیز مشروط به موافقت آنها است. کار به آنجا می رسد که حزب تحت فشار بیگانگان است و همیشه در حالت دفاعی به سر می برد، و این کار مغایر وظیفۀ حزب است که از سردرگمی خواننده جلوگیری کند. حزب محل تائید خودنمائی خرده بورژوازی و تقویتِ منشِ فردی افراد نیست که با امضاهای خویش کمبود شخصیت خویش را جبران کنند. کمونیستﻫﺎ به "گمنامی" اهمیت می دهند و نه به "نام آوری". اگر مقاله و نظری مغایر نظر حزب است دلیلی ندارد که به نام حزب منتشر شود. مگر قرار بر این بوده کمونیستﻫﺎ تجمع کنند، ارگانی را در شرایط سخت جانی و مالی منتشر نمایند و تازه نظریات مخالف خویش را تبلیغ نمایند؟ این چگونه درکی از دموکراسی است؟ این دیوانگی بیمارگونه و بُزدلی سیاسی از ترس "حرف مردم" و آن "افکار عمومی بورژوائی" است که پایانی بر آن متصور نیست. این سپر انداختن در مقابل تبلیغات ریاکارانۀ بورژوازی است که حق آزادی بیان کمونیستﻫﺎ را هرگز به رسمیت نشناخته است. مگر مطبوعات بورژوازی در این زمینه کمبود دارند که کمونیستﻫﺎ باید سر برسند و آن را جبران کنند؟ مگر تعداد آنها کم است که ما هم به خیل آنها بپیوندیم؟ این واعظان غیر  متعذر کدام نشریه بورژوازی "دموکرات" را می شناسند که حاضر شود در ستون "آزادش" با تیراژ بالایش نظریات کمونیستﻫﺎ را تبلیغ کند؟ چنین نشریۀ "نیست در جهان" وجود خارجی ندارد. کمونیستﻫﺎ تنها مسئول تبلیغ نظریات خویش هستند و نه تبلیغ نظریات دیگران. تبلیغ نظریات دیگران که امری تحمیلی و ناشی از شستشوی مغزی است عین استبداد و درک معیوب از دموکراسی طبقاتی است.

اپورتونیستﻫﺎ در جنبش کارگری همیشه مفاهیم اجتماعی را از مضمون طبقاتی آنها جدا می کنند، آنها با نفی مبارزۀ طبقاتی با نفی این واقعیت که فرجام مبارزۀ طبقاتی باید به کسب قدرت سیاسی از طرف پرولتاریا منجر شده که جامعۀ جهانی کمونیستی را مستقر سازد مفاهیم اجتماعی را از متن مبارزۀ طبقاتی جدا کرده به مفاهیمی "ناب" و از "آسمان نازل شده" و تهی از مضمون اجتماعی و علمی بدل می کنند. عوامفریبان در این عرصه به علت احترام عمیقی که در روان انسانﻫﺎ نسبت به واژۀ آزادی وجود دارد با عبارات "آزادی"، "دموکراسی" شعبده بازی می کنند. آنها از "آزادیﻫﺎﯼ بی قید و شرط" سخن می رانند بدون آن که آن را در شرایط سُلطۀ طبقات استثمارگر برای زحمتکشان تقاضا کنند. آنها این "آزادی" را برای همه البته فقط در حرف می خواهند. آنها نمی بینند و نمی خواهند ببینند که آزادی زحمتکشان همیشه با قید وشرط ابزارهای سرکوب طبقات حاکمه بوده است. آنها از این واژهﻫﺎ عبارات "ناب" می سازند که وجود خارجی ندارند. آزادی و دموکراسی همیشه طبقاتی بوده و از منظر مبارزۀ طبقاتی به آنها نگاه می شود. همین نظریه پردازان در عمل ولی آن کار دیگر می کنند. تمام نقطه نظریات حزب ما را که مخالف نظر آنهاست و آنها را افشاء می کنند در صفحات اینترنتی خویش منتشر نمی کنند، از آزادی صحبت می کنند ولی در عمل سانسور می نمایند و جلوی ترویج نظریات ما را می گیرند. این واقعیت مجدداً اثبات می کند که انسانﻫﺎ را نباید بر اساس لباس مجلل آنها بلکه بر مبنای اعمال آنها مورد داوری قرار داد. این عمل گواه آن است که بانیان این نظریات، این انحرافات نظری را برای دیگران توصیه می کنند و خودشان ذرهﺍﯼ به آن اعتقاد ندارند و این دقیقاً آن چیزی است که ما در تئوری با آن روبرو بوده و افشاء نموده و معتقدیم لیبرالیسم فریبکارانۀ بورژوازی است.

لنین می گفت:



» آزادی کلمۀ بزرگیست، ولی در سایۀ پرچم آزادی صنایع، یغماگرانه ترین جنگﻫﺎ بر پا شده است و در سایۀ پرچم آزادی کار، زحمتکشان را چپاول نمودهﺍند. استعمال امروزی کلمۀ "آزادی انتقاد" نیز همین گونه تقلب باطنی را در خود نهفته دارد. اشخاصی که حقیقتاً معتقدند علم را به جلو سوق دادهﺍند، نباید خواستار آزادی نظریات نوین در کنار نظریات کهن باشند بلکه باید اولی را جایگزین دومی سازند و اما فریادهای "زنده باد آزادی انتقاد!" که امروز کشیده می شود خیلی قصۀ طبل تو خالی را به یاد می آورد.

» ما به شکل گروه فشردۀ کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پیش می رویم و دشمنان از هر طرف ما را در محاصره گرفتهﺍند و تقریباً همیشه باید از زیر آتش آنها بگذریم. اتحاد ما بنا بر تصمیم آزادانۀ ما است. تصمیمی که همانا برای آن گرفتهﺍیم که با دشمنان پیکار کنیم و در منجلاب مجاورمان در نغلطیم که سکنهﺍش از همان آغاز ما را به علت این که به صورت دستۀ خاصی مجزا شده نه طریق مصالحه بل طریق مبارزه را برگزیدهﺍیم، سرزنش نمودهﺍند. و حالا از میان ما بعضیﻫﺎ فریاد می کشند، به این منجلاب برویم! وقتی هم که آنها را سرزنش می کنند به حالت اعتراض می گویند: شما عجب مردمان عقب ماندهﺍﯼ هستید! خجالت نمی کشید که آزادی ما را برای دعوت شما به راه بهتری نفی می کنید! آری، آقایان شما آزادید نه تنها دعوت کنید بلکه هر کجا دلتان می خواهد بروید ولو آن که منجلاب باشد، ما معتقدیم که جای حقیقی شما هم همان منجلاب است و برای نقل مکان شما به آنجا حاضریم در حدود توانائی خود کمک نمائیم. ولی در این صورت اقلا دست از ما بردارید و به ما نچسبید و کلمۀ بزرگ آزادی را ملوث نکنید، زیرا که آخر ما هم “آزادیم“ هر کجا می خواهیم، برویم و آزادیم نه فقط علیۀ منجلاب بلکه با هر کس هم که راه را به سوی منجلاب کج می کند، مبارزه نمائیم.«
پاسخ به چند سؤال



انقلاب همیشه، امر ضرورت نیست و ملت بدان نیاز ندارد. تجربۀ تلخ انقلاب بهمن صحت نظر من است.آیا غیر از این فکر می کنید؟



دوست عزیز، انقلابات مشروطه و بهمن به منظور سرنگونی استبداد و دست یافتن به استقلال و آزادی بود. انقلاب را نمی شود به شرط چاقو آغاز کرد.رشد و تکامل تضادهای عینی جامعه به درجهﺍﯼ می رسند که انقلاب ناگزیر می شود. این فقط مختص ایران نیست.در چین، فرانسه، روسیه، آلمان و... چندین انقلاب صورت گرفت که همراه با شکستﻫﺎ و پیروزیﻫﺎئی بوده است. در انقلاب 1848ــ 49 فرانسه هزاران آزادیخواه سلاخی شدند و سرانجام این انقلاب برغم فداکاری کمونیستﻫﺎ و نیروهای انقلابی و مردم مترقی شکست خورد.در انقلاب 1871 کمون پاریس کمونیستﻫﺎ توانستند برای اولین بار قدرت سیاسی را به کف گیرند اما پس از دو ماه توسط ارتجاع داخلی و خارجی قتل عام شدند......در شوروی سه انقلاب صورت گرفت، انقلاب 1905، فوریه 1917 و اکتبر 1917 .......سیر تکاملی تاریخ جاده صاف و هموار نیست،مارپیچ و هزار پیچ و ناهموار است. اما بشر با تجربه اندوزی از تاریخ که تاریخ مبارزهﯼ طبقاتی است به جلو خواهد رفت. همین جدائی دین از دولت و قطع دست کلیساها از سرنوشت مردم در غرب میلیونﻫﺎ قربانی گرفت و صدها سال طول کشید تا مردم از بختک مذهب و خرافات آزاد شوند .همین تفاوت اجتماعی که بین ایران و عربستان و یا برخی دیگر از ممالک همسایه را می بینید، آگاهی زنان ایران، سابقۀ حزبی و سندیکائی و... اینها همه ناشی از انقلابات و تحولات صد سال اخیر در ایران است.... شکست تلخ است اما برای پیروزی باید مبارزه کرد و در مبارزه شکست و پیروزی وجود دارد. کسی که عسل می خواهد باید ریسک نیش زنبور را نیز بپذیرد. زنده و پیروز باشید





بمب اتم، انرژی هستهﺍﯼ دو پدیدۀ مختلفند.

دوستی در فیس بوک در برخورد با مقالۀ "اصولیت انقلابی و نان به نرخ روز خوردن اسلامی" انتقاداتی طرح نموده و از جمله نوشته است که توفان سابقاً اعلام نموده موافق بمب اتمی است...."



دوست عزیز، مسائل سیاسی باید کنکرت و روشن طرح گردند.آنچه که در مقاله آمده است مروری بر مواضع سیاسی ایدئولوژیک حزب ماست و در این رابطه دهﻫﺎ کتاب و صدها مقالۀ تحلیلی انتشار یافته است. در مورد مسئلۀ ملی و حق ملل و به طور مشخص در مورد اشغال فلسطین و مبارزۀ سازمانﻫﺎ و جبههﻫﺎﯼ گوناگون که برای استقلال و علیۀ صهیونیسم می رزمند مطالب تحلیلی فراوانی انتشار دادهﺍیم که می توانید به تارنمای توفان رجوع کنید. در مورد رابطۀ حزب و شوراها و اساساً حزبیت دهﻫﺎ مقالۀ تئوریک و وزین انتشار دادهﺍیم و به نقد منحرفین چپ که در قالب آنارکوسندیکالیست به تبلیغات ضد حزبی مشغولند پرداختهﺍیم و در تنویر افکار و پاکیزه گی مارکسیسم لنینیسم از هیچ کوششی دریغ نکردهﺍیم..... در مورد حق غنی سازی اورانیوم و زور گوئیﻫﺎﯼ امپریالیستﻫﺎ اولین جریان سیاسی بودهﺍیم که ده سال پیش مانیفستی در این زمینه منتشر کردیم و به طور همه جانبه بدان پرداختیم. متأسفانه شما بدون مطالعه دست به تحریف زدهﺍید و غیر مسئولانه می نویسید "البته این دوستانمان قبلا اعلام کرده بودند موافق داشتن "بمب اتمی "می باشند چرا که امپریالیستﻫﺎ با در دست داشتن آن، دیگر ملل را تهدید می کنند!"......



این گونه برخورد کردن یا از روی نادانی است و یا دشمنی که این باعث تأسف است. انرژی هستهﺍﯼ ربطی به بمب اتم ندارد. حزب ما خلع سلاح اتمی و نابودی سلاحﻫﺎﯼ کشتار جمعی را طرح کرده و به افشاء امپریالیستﻫﺎ و نوکرانشان که داشتن بمب اتمی را حق طبیعی خود  و با توسل به آن به تهدید و ارعاب  خلقﻫﺎ و دول ضعیف می پردازند، دست زده است. ما گفتیم اگر بمب اتمی بد است، ضد انسانیست که هست پس باید برای همه بد باشد نه این که اسرائیل و آمریکا و چند کشور دیگر حق داشتن چنین سلاحی را داشته باشند اما دیگران نه. حق داشتن، به معنی تبلیغ و تشویق برای تولید سلاح اتمی نیست. همان طور که داشتن حق طلاق به معنی تبلیغ برای جدائی نیست.ما نمی توانیم به خاطر دشمنی با جمهوری اسلامی و یا رژیم صدام حسین و هر رژیم سرمایهﺪاری مرعوب تبلیغات و قلدرمنشیﻫﺎﯼ امپریالیستﻫﺎ شویم و از ترس انتقاد دیگران چند پهلو و اپورتونیستی سخن بگوئیم. نه رفیق عزیز، حزب ما از اصولی پیروی می کند و بی پرده سخن گفته و بازهم خواهد گفت. دفاع حزب ما از رفیق استالین و از لنینیسم و دیکتاتوری پرولتاریا درشرایطی که بیشترجریانات چپ ایران به اپورتونیسم درغلطیدهﺍند، دفاع از اصول و مبانی کمونیستی بوده و وظیفۀ خود می دانیم که شجاعانه همین خط و سیاست صحیح را  ادامه دهیم.سیاست حزب ما از طرح مسائل مهم سیاسی ایدئولوژیکی باکی ندارد. موفق باشید

پیام مارکسیست لنینیستﻫﺎﯼ مغرب (مراکش)



پیام به عموم ملت مغرب



هم اکنون در سراسر مغرب (مراکش) تظاهراتی گسترده تحت نام "بیستم فوریه" جریان دارد. شعارها و خواستهﻫﺎﯼ این تظاهرات کاملاً سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی است که مضمون طبقاتی دارند. تودهﻫﺎﯼ زحمتکش مغرب از طریق تظاهرات و اعتراضات گسترده علیۀ حاکمیت بوروکراتﻫﺎﯼ نظامی و مدنی، مالکین بزرگ، و بورژوازی وابسته مبارزه می کنند. این نیروهای ارتجاعی بیش از 56 سال است که در یک ائتلاف شوم سرنوشت مردم مغرب را به دست گرفته، مردم را غارت کرده، و تودۀ عظیمی از زحمتکشان را در فقر نگاه داشتهﺍند. آنان، از بالاترین تا پائین ترین مقام، به وحشی ترین وجهی به سرکوب مردم مشغول بوده و اصرار دارند که  ثروت جامعه را در دست خود نگهداشته و به حکومت ادامه دهند.

حکومت ضد ملی به شدید ترین وجهی به سرکوب مردم و زندانی و شکنجه نمودن آنها ادامه می دهد و مطالبات مردم را نا دیده می گیرد. اما از سوی دیگر مردم مصممﺍند به مبارزۀ خود ادامه دهند.  رژیم برای در هم شکستن مقاومت مردم انواع شیوهﻫﺎﯼ کثیف هم چون ایجاد اختلاف بین مردم، تبلیغات دروغ، و دادن رشوه را به کار گرفته تا مسیر مبارزۀ تودهﻫﺎ را منحرف کند. در اینجا وظیفۀ نیروهای مترقی و انقلابی است که مسیر صحیح را به درستی نشان داده و مصالح ملت را قطب نمای خود نمایند. آنهائی که در این مبارزه شرکت دارند باید از مسیر مبارزۀ جان باختگانی مانند زروال، سعیده، حیببه، بلهواری، شباطه، معطی، حسناوی و... خارج نشوند.هم اکنون وظیفۀ اصلی نیروهای انقلابی این است که نگذارند انقلاب از مسیرحقیقی خود خارج شود و نشان دهند که نظام حاکم زائیدۀ استعمار بوده و هم اکنون هم حامی استعمار و امپریالیسم است.  دورنمای مبارزه با این رژیم همانا برقراری سوسیالیسم در سراسر مغرب است. در مرحلۀ کنونی باید به مبارزهﺍﯼ قاطع برای برقراری نظامی ملی و دموکراتیک دست زد تا  برای تولید کنندگان واقعی ثروت جامعه یعنی زحمتکشان دروازۀ امید را بگشاید. ما مارکسیستﻫﺎ بدون حل معضلات جامعه به دورنمای خود نخواهیم رسید.

جنبش فعلی که از بیستم فوریه آغاز گردیده است مصمم است که با هر مانعی که بر سر راه آن به وجود آورند، مبارزه کند. دشمنان طبقاتی به طرق مختلف به تبلیغات سوء و افترا علیۀ انقلابیون روی آوردهﺍند و در این راه از ماشین تبلیغاتی رسانهﻫﺎ و تحریک نیروهای ارتجاعی و سیاه و احزاب اصلاح طلب و رویزیونیست یاری می گیرند.

با گذشت زمان مشخص شده است که مردم اعتماد خود را از رژیم در مورد پروژۀ اصلاحات از دست دادهﺍند و سخنرانیﻫﺎﯼ فریبکارانه در مورد "مشروطۀ سلطنتی"، "شاه سلطنت کند و نه حکومت"، دیگر اثر ندارند. همۀ این ترفندها به خاطر این است که  به استثمار مشروعیت داده، مبارزۀ طبقاتی را مخدوش نموده و سیاست همزیستی "گرگ ومیش" را بر مردم ما تحمیل کنند. اما خلق مغرب همۀ اعتماد خود را از نهادهای رسمی دولت و احزاب موجود از دست داده است. در نتیجۀ انباشته شدن وعدهﻫﺎﯼ عمل نشده و فریبکاریﻫﺎ و خیانت به مردم در طی سالیان دراز دیگر جائی برای اعتماد به رژیم باقی نمانده است. این که مردم شرکت در رفراندم قانون اساسی را تحریم کردند دلیل روشنی بر بی اعتمادی مردم نسبت به رژیم است.



پیام ما به توده های ملیونی مغرب

برای تحقق خواستهﻫﺎﯼ بر حقی مانند آزادیﻫﺎﯼ دموکراتیک و عدالت اجتماعی باید در دام وعدهﻫﺎﯼ دروغین رژیم که هدفی جز ادامۀ غارت و استثمار مردم، چه به شکل مذهبی و یا لیبرالی و یا اصلاحاتی آن، ندارند، گرفتارنشد و بر شدت مبارزات خود افزود. تنها از این راه است که ما می توانیم به خواستهﻫﺎﯼ خود برسیم.

ما در این مبارزه چیزی جز زنجیرهای خود را از دست نخواهیم داد.

اما پیام ما به نیروهای مارکسیست لنینیست و انقلابی بسیار کوتاه است. نسل کنونی چیزی برای ادامۀ مبارزه کم ندارد و ما باید با مسئولیت پذیری بر اختلافات و نقاط ضعف خود غلبه نمائیم تا بتوانیم به ملت خود خدمت کنیم. وگرنه تاریخ به ما رحم نخواهد کرد . باید دست به کار شد.

ما مارکسیست لنینیستﻫﺎﯼ مغرب اعلام می داریم که دفاع از "انتفاضۀ بیستم فوریه" مردم را وظیفۀ مبرم خود دانسته و با تمام توان در آن شرکت کرده و از هر اقدامی در جهت گسترش و تعمیق آن استقبال خواهیم کرد.

ما همبستگی خود را با تمامی مبارزان، زندانیان سیاسی، خانوادۀ شهدا، و همۀ قربانیان رژیم ارتجاعی و سرکوبگر حاکم ابراز می داریم . این رزمندگان راه آزادی با همت و فداکاری خود راه تحقق آرمانﻫﺎﯼ ملی را هموار کرده و شرایط مبارزه با رژیم قهر و استثمار را آسان تر نمودهﺍند.

ما هر گونه توطئه و حرکت مشکوک از طرف نظام دیکتاتوری حاکم علیۀ مبارزات مردم را محکوم می کنیم. رژیم می کوشد با تبلیغات گمراه کننده مبارزات مردم را به بیراهه ببرد. طرح رفراندم برای قانون اساسی و یا سرکوب مستقیم مردم به وسیلۀ مزدوران دولتی همه و همه با شکست روبرو خواهند شد.

ما پشتیبانی خود را از اتحادیۀ دانشجویان مغرب اعلام می داریم و توطئۀ جریان شوونیستی و ارتجاعی که تحت نام "جنبش فرهنگی آمازیغﻫﺎ"* خود را بر جنبش تحمیل کرده است، محکوم است و باید افشا شود.

ما به مبارزان ملت مصر و تونس درود می فرستیم و برای آنها آرزوی پیروزی واقعی داریم.

ما همبستگی خود را با خیزش تودهﻫﺎﯼ مردم در بحرین، یمن، و اردن اعلام داشته و برای مبارزین واقعی مردم لیبی و سوریه که برای رهائی از نظام دیکتاتوری حاکم می رزمند آرزوی موفقیت داریم.

ما پشتیبانی خود را از دو خلق عراق و فلسطین که علیۀ امپریالیسم، صهیونیسم، و ارتجاع مبارزه می کنند اعلام می داریم.

زنده باد انتفاضۀ بیستم فوریه ملت مغرب!

پیش در جهت سرنگونی نظام دیکتاتوری حاکم بر مغرب!

بر افراشته باد پرچم کارگران، دهقانان، و همۀ زحمتکشان، پرچم مارکسیسم لنینیسم !

زنده باد اتحاد انترناسیونالیستی بین خلقﻫﺎ!

ما خواستار آزادی همۀ دستگیرشدگان سیاسی و بازگشت تبعیدیان هستیم.

درود جاودانه بر همۀ جانباختگان و به امید پیروزی خلق ما !

مارکسیست لنینیستﻫﺎﯼ مغرب

15 ژوئیه 2011



____________________________________

* ــ انستیتوی موشه دایان در اسرائیل می کوشد تا با علم کردن قبایل و طوائف کوچک آفریقائی از آنان ملت درست کرده و ایجاد تنش در کشورها نموده و آنها را به تجزیه و تلاشی بکشاند. آمازیغﻫﺎ یکی از این دسیسهﻫﺎﯼ اسرائیل است که می کوشد مسئلهﺍﯼ شبیه مسئلۀ دارفور سودان را در مغرب ایجاد نماید )مترجم).

خاطرهﺍﯼ از یک رفیق زندانی از زندان قزل حصار



زندانیانی که در بهار ١٣٦٢ در زندان قزل حصار بودند، حادثهﺍﯼ را که به نام "بحث آزاد" در آنجا اتفاق افتاد، به یاد می آورند. علی، یکی از شرکت کنندگان در این "بحث آزاد" خاطرۀ خود را از آن شب نوشته و برای بیداران فرستاده است. در کتاب حقیقت ساده هم از این حادثه یاد شده است. هر دو مطلب در تکمیل همدیگر در اینجا آورده می شود. شاید کسان دیگری هم که آن شب شاهد ماجرا بودند، خاطرۀ دیگری داشته باشند. چه خوب می شود که خاطرهﻫﺎﯼ مختلفی از آن شب یا از اتفاقات شبیه آن برای ثبت در تاریخ در اینجا یا هر جای دیگری منتشر شود

سه شنبه ٦ اردیبهشت ١٣٦٢ ما را به سالن بزرگ واحد ٣ برای شرکت در "بحث آزاد" بردند. آنجا زندان قزل حصار بود. مدتها بود که یک روحانی بنام موسوی به زندان می آمد و بر ضد مارکسیسم تبلیغ می کرد و برای تظاهر به خودمانی بودن و برای این که حرفهایش نافذتر باشد، کت و شلوار می پوشید. مبتکر این "بحث آزاد" او بود و خیلی منم ــ منم می کرد. ورد زبانش این جمله بود: من دویست تناقض در ماتریالیسم پیدا کردهﺍم.زندانیﻫﺎ نامش را گذاشته بودند آقای تناقض. آن شب برنامهﺍش را چنین شروع کرد: زمان شاه زندانﻫﺎ این طور که حالا هست، نبود. حالا هر حرفی و راجع به هر چیزی که بخواهید می توانید بزنید. امشب بحث آزاد داریم.

وقتی گفت "هر چی"، در ذهن من جرقهﺍﯼ ظاهر شد. گرچه منظور او اسلام و مارکسیسم بود، ولی من به خودم گفتم: علی، یکی باید برود و از شرایط زندان بگوید. از آزار و اذیت توابﻫﺎ، از اجبار در به جا آوردن مراسم مذهبی مثل همین برنامهﻫﺎ، از نبود امکانات رفاهی و از قطع هواخوری که حالا پنج ــ شش ماهی می شد. حدود دو سال از دستگیری من می گذشت ولی پروندهﺍم رو نشده و نکات ناگفتۀ فعالیتﻫﺎﯼ سیاسیﺍم مبهم باقی مانده بود. همیشه این احتمال وجود داشت که محکومیتم از این هم بدتر شود. در نامهﻫﺎیم به خانواده به طور سرپوشیده نوشته بودم که اگر من رفتم، ناراحت نباشند. مثلاً یکبار در یک کیف جیبی، که از مقوای شیر پاکتی درست کرده بودم، این شعر را نوشتم:

دست از طلب ندارم، تا کام من برآید یا جان رسد به جانان، یا جان زتن برآید

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر کز آتش درونم دود از کفن برآید

و آن کیف را به خانوادهﺍم هدیه کردم. در زندان طوری رفتار می کردم که به قول معروف دم به تله ندهم تا بیهوده تحت فشار قرار نگیرم. اما تازگیﻫﺎ پاپیچ من هم شده بودند. چند بار نزدیک بود مرا هم همراه زندانیان دیگر برای تنبیه به انفرادیﻫﺎﯼ گوهردشت بفرستند. شاید تنها به این دلیل که برنامۀ روزمرۀ من با نظم خاصی تنظیم شده بود. اول ورزش صبح گاهی که دویدن و نرمش بود، بعد از آن دوش می گرفتم حتی اگر آب سرد بود. بعد از صبحانه کتاب می خواندم بعد از ناهار استراحت می کردم و عصرها قدم می زدم. استقلال زندانی خوشایند نگهبانﻫﺎﯼ زندان نبود.

به خودم گفتم: یکی باید برود و حرف بزند. این کس چرا تو نباشی؟ تو باش! اگر به خاطر حرفﻫﺎئی که زدی، اعدامت هم کردند، اشکالی ندارد. چون که یک اقدام انسانی کردهﺍﯼ. ارزشش را دارد. رو شدن یا نشدن پروندهﺍت هم ربطی به این صحبتﻫﺎ ندارد. شاید ببرندت و به خاطر حرفﻫﺎئی که اینجا زدی، تحت فشارت قرار دهند و بلوف بزنند که مسائلت را نگفتهﺍﯼ و غیره. برای همۀ اینها باید آمادگی داشته باشی ولی برو.

با خودم کلنجار می رفتم. لحظهﺍﯼ بود که باید تصمیم بزرگ زندگیم را می گرفتم. زیپ پولیور گرم کن ورزشیﺍم را بالا و پائین می کردم. تا آن که تصمیمﺍم را گرفتم. زیپ گرم کن را به تمامی بالا کشیدم و بلند شدم که به طرف جلوی راهرو، جائی که موسوی نشسته بود، بروم. مسئول بند گفت: کجا؟ گفتم: می خواهم بروم و بحث کنم.

با تعجب پرسید: می خواهی بروی بحث کنی؟

مصمم گفتم: بله

اجازه داد که بروم. مثل این که انتظار بحث از کسی را نداشتند چه رسد به من «موش مرده و ریقو». به سمت تریبون راه افتادم. چند متری فاصله داشت. نگاه زندانیﻫﺎ مرا تعقیب می کرد. "این علی است؟" پیش از رسیدن به صحنه حاج داوود ــ رئیس زندان قزل حصار. ــ را دیدم که با تعجب آمیخته با تهدید گفت: بفرمائید.

جلوتر در زیرهشت حضور اسدالله لاجوردی توجهم را به خود جلب کرد. دراز به دراز خوابیده بود و صدای خر و پفش به هوا بود. رفتم و روی صندلی کنار موسوی نشستم. دوربین فیلم برداری مشغول فیلم برداری بود. در جلوی درب هر بندی یک تلویزیون مداربسته قرار داشت تا زندانیانی که در راهرو روی زمین نشسته بودند، بتوانند برنامه را تماشا کنند. راهرو بزرگ تر از آن بود که زندانیان بتوانند صحنه را ببینند. به تخمین می توانم بگویم که حدود ٢٠٠٠ زندانی آنجا بودند.

شروع به صحبت کردم و حرفﻫﺎئی را که در ذهنم ردیف کرده بودم، به ترتیب و با حرارت به زبان آوردم. گفتم:

ما اسلام را در رفتار شما می بینیم. حرفﻫﺎﯼ قشنگ می زنید. این حاج داود حرفهای قشنگ می زند ولی حرفش با عملش نمی خواند. ما حرفﻫﺎ را می شنویم ولی عمل را هم می بینیم. مثلاً آقای موسوی تبریزی، دادستان کل انقلاب می گوید که ما هیچ زندانی نداریم که به جرم ایدئولوژیک یا کمونیست بودن در زندان باشد. ببینیم این حرف تا عمل چقدر فاصله دارد. بابا! زندانی محدودیتش همین است که توی این چهاردیواری باشد ولی در همین چهاردیواری باید از امکانات برخوردار باشد. جنایتکارترین حکومتﻫﺎﯼ جهان را هم وقتی کسی را می اندازند زندان، شرایط اولیۀ زندان مثل غذا و هواخوری را برایش فراهم می کنند. دیگر به او توهین نمی کنند و این طور نیست که هر ننه من غریبی که از راه می رسد بهش اهانت کند. ده نفر به نام تواب می ریزند روی سر یک نفر و او را می زنند. من نمی خواهم مسائلی را که در گذشته در این زندان بوده، زنده کنم. آن شخصی * که به نام تواب کثافتکاریﻫﺎ کرده، پردۀ گوش پاره کرده و ...، حالا چه می کند؟ من نمی خواهم چوب به مرده بزنم.

اشاره کردم به جمعیت و ادامه دادم: این جوانﻫﺎ که شاه را سرنگون کردند، مطمئناً زیر بار هیچ دیکتاتوری دیگری نخواهند رفت. این جوانﻫﺎ اگر دیدند که در اثر حرفﻫﺎﯼ من، فشارها و محدودیتﻫﺎ را برداشتید، سرمشق می گیرند و می آیند آنها هم حرفﻫﺎشان را می زنند. وگرنه به راه خودشان ادامه می دهند و گول "بحث آزاد" را نمی خورند.

وقتی آمدم به قزل حصار و خبرهای مربوط به این تواب را شنیدم تعجب کردم. تعجب از این که چطور یک نفر بلند نشده بزند توی دهان اینﻫﺎ ــ این جوانﻫﺎئی که شاه را سرنگون کردهﺍند.

از زندانﻫﺎﯼ شیلی و ترکیه نام بردم که سرآمد دیکتاتوری و نقض حقوق بشر در جهان بودند. این طور خواستم بفهمانم که مسئولین این زندانﻫﺎ هم مثل آنها هستند گرچه در حرف ادعاهای دیگری می کنند. در حین صحبتﻫﺎیم لاجوردی را از خواب بیدار کردند. دیده بودند اوضاع خیلی خیط است. چند تواب آمدند و علیۀ من حرف زدند ولی آنها با حرفﻫﺎﯼ سبک خود، تهی مغزی شان را بیشتر به نمایش گذاشتند و خود را ضایع کردند و این به نفع من شد. در جواب آنها گفتم که من مسئلۀ شخصی ندارم و نمی خواهم از خودم دفاع کنم. هر حرفی می زنم مربوط به همۀ زندانیان است.

در همین حین یاداشتﻫﺎئی از طرف زندانیان حاضر در جلسه دست به دست می آمد به طرف ما. من آنها را از پشت تریبون می خواندم. همگی شکایت از اوضاع زندان بود. لاجوردی وقتی دید که اوضاع خیلی خراب است و تقریباً رشته از دست او و حاج داوود خارج شده، شروع کرد به صحبت. اول گفت: خیلی خوب، خیلی خوب شما پیش بردید. شما برنده شدید شما برنده شدید.

او حالتی دستپاچه و لرزان داشت. موقعی که لاجوردی داشت صحبت می کرد به خودم گفتم من هیچ کاری که از دستم بر نیاید، جلوی این لاجوردی هیچ سستی و تزلزلی به خرج نمی دهم و انتقام پدرو مادرهائی را که جوانﻫﺎشان را از دست دادهﺍند، از این لاجوردی می گیرم. این اعتراف لاجوردی که دستپاچه چند بار گفت شما برنده شدین روحیۀ مرا دو چندان کرد. بعد صحبت را عوض کرد عکسی را گرفت روبه دوربین و مدعی شد که او در کردستان به «شهادت» رسیده است. بعد رویش را به من گرداند و گفت: شما کسانی هستید که برادران ما را با قساوت در کردستان به شهادت می رسانید.

عجب! من چه گفتم و لاجوردی چه می گوید. اوضاع کردستان چه ربطی به وضعیت بد زندانﻫﺎ دارد؟ رویم را به طرف لاجوردی گرداندم و پرسیدم: منظورتان من هستم؟

گفت: نه، شما نه، امثال شماها را می گویم.

بعد برای آنکه باخت خود را جبران کند، شروع کرد به پرخاش و درهم کوبیدن شخصیت من در مقابل آن همه زندانی. با این کار می خواست روحیهﺍﯼ را که در بین زندانیﻫﺎ ایجاد شده بود، به یاس مبدل سازد. رو به من گفت: خیلی خوب، حالا از خود شما شروع کنیم: بفرمائید از ایدئولوژی مارکسیسم دفاع کنید.

من گفتم: من مارکسیست نیستم و این صلاحیت را در خودم نمی بینم که بخواهم آن را رد یا از آن دفاع کنم.

بعد پرسید که به چه جرمی دستگیر شدهﺍم و من پاسخ دادم که در رابطه با حزب توفان دستگیر شدهﺍم. گفت:

خوب، گروه تان را محکوم کنید.

گفتم که اینجا نیامده ام که گروهﺍم را محکوم کنم و نیامده ام که مصاحبه کنم. ده سال از حکمم باقی مانده. بعد از ده سال این سؤال را بکنید. من هم آن موقع جواب می دهم که مصاحبه می کنم یا نمی کنم.

این حرفﻫﺎ مثل این که پتکی بودند که بر سر لاجوردی کوبیده شدند. با صدائی پر از ارعاب و خشم گفت: خیلی خوب، بفرمائید بنشینید.

از صندلی پشت میکروفون برخاستم و سر جایم برگشتم. در این موقع چند زندانی دیگر، که از بندهای دیگری بودند، تشویق شدند که بلند شوند و حرفهاشان را بزنند. یکی از آنها پشتش را به دوربین کرد و علامت ضربدری شلاق را بر پشتش نشان داد. کردها فشارهای طاقت فرسائی را که در بند بر آنها می رفت، مطرح کردند. صحبت از سوء استفادهﻫﺎﯼ جنسی هم شد. مسعود گفت که توابﻫﺎ یا فاعل هستند یا مفعول.

لاجوردی این را بهانه قرار داد و با صدای تهدید آمیزی گفت: اگر نتوانی این حرف را ثابت کنی، می فرستمت دادگاه تا حاکم شرع برایت حکم تعزیر صادر کند.

بحث آزاد یا غیر آزاد آقایان بهم ریخت. لاجوردی برای اتمام جلسه گفت: این افراد با قصد قبلی آمده بودند که برنامۀ ما را به هم بریزند. آنها به مدت نامحدود به انفرادی می روند تا باعث عبرت دیگران شوند.

نگهبانان مرا از جا بلند کردند و به سمت زیرهشت بردند. آن شب من به بند برنگشتم. من و چهار زندانی دیگر را که آن شب زبان به انتقاد گشوده بودیم، وادار کردند که در زیرهشت سرپا بایستیم. آن شب تمام شد روز بعد هم این سرپاایستادن ادامه داشت؛ شب بعد از آن هم همین طور. ٢٨ ساعت تمام سرپا بودیم با چشمان بسته و باید دستﻫﺎ را هم بالا می گرفتیم. هر ربع ساعت می آمدند و ما را کتک می زدند. پاسداری آمد و گفت: کی گفته پاهاتان بسته باشد؟ پاها باز!

ربع ساعتی بعد پاسداری دیگر آمد و گفت: کی گفته پاها را باز کنید؟ پاها بسته!

دیگر نائی برایمان نمانده بود. به نگهبانﻫﺎ گفتم با حاج داوود کار دارم. تا ساعتﻫﺎ نیامد. خودش مستقیم نمی زد پاسدارها را جلو می انداخت. وقتی آمد، به او گفتم: لاجوردی گفته ما را بفرستی انفرادی، نگفته که سرپا بایستیم نگفته که هی کتکمان بزنند.

خطر اعدام را هم می دیدم. لاجوردی گفته بود که با برنامۀ قبلی برنامه را به هم ریختهﺍیم. معنی این حرف می توانست این باشد که ما تشکیلات مخفی در زندان داریم و این یعنی اعدام.

ساعت ١٢ شب دوم گذاشتند که بخوابیم و برایمان پتو آوردند. وای، چقدر خسته بودم. پتوها را روی زمین پهن کردیم و خوابیدیم. آن شب خواب چقدر چسبید. روی همان زمین خالی و کثیف.روز پنجشنبه ٨ اردیبهشت ١٣٦٢ ما را در کانتینر ماشینی که برای حمل و نقل خوابار و گوشت زندان استفاده می شد، جادادند و به زندان گوهردشت فرستادند. *

در زندان گوهردشت سلول من در طبقۀ سوم قرار داشت. سالن ١١، سلول ١٠٩ که بعداً به شمارۀ ٣٣ تغییر یافت. هنگام ورود به سلول ما را بازرسی بدنی کردند و تمام وسایلمان را گشتند. این که می گویم همﺁ وسایل، منظورم تنها وسایل ضروری بود، ساک و بقیه وسایل ما را پشت در گذاشتند. من با مسعود هم سلولی شدم. گوهردشت زندانی تازه ساز و نسبتا مدرن است که شاه آن را ساخت ولی فرصت بهره برداری از آن را نیافت و این فرصت را به رژیم جمهوری اسلامی سپرد. می گفتند حدود ١٠٠٠ سلول انفرادی دارد. اندازه سلول ما حدود یک و هفتاد در دو و هفتاد بود. توالت فرنگی و روشوئی، که آب گرم و سرد داشت، به سبک بند ٢٠٩ اوین، گوشۀ سلول جا گرفته بود. بهتر از همه، پنجره اش بود که بالاتر از سر شانه من قرار داشت و البته پوشیده با میله های کرکره مانند که تماشای بیرون را سخت می کرد. اندازۀ پنجره تقریبا یک متر در یک متر بود و می شد از لای درز میله ها ساختمان روبرو را دید که از بالای آن قسمت کوچکی از فضای باز که نمائی از تپه و سبزی درخت در آن پیدا بود. می شد گاه به گاه کلاغﻫﺎئی را هم دید. این منظرۀ همیشگی من بود.

حوالی ظهر غذا آوردند که شامل آش رشته بود. پس از ناهار خوابیدیم. هنوز خستگی ٢٨ ساعت سرپا ایستادن از تن در نرفته بود. خواب در آن سکوت و آرامش مطلق لذتی داشت که مزهﺍش هنوز در خاطرهﺍم مانده است.

در سلول آقا بالاسر نداشتیم. سر و کارمان فقط با نگهبانی بود که غذا می آورد و هفتهﺍﯼ یک بار ما را به حمام می برد. نظم برنامۀ روزانه مان دست خودمان بود. از مراسم اجباری دعا، سخنرانیﻫﺎﯼ مذهبی و مصاحبۀ زندانیان در اینجا خبری نبود. جان می داد برای حبس کشیدن! این چهاردیواری مال خودمان بود. این، سهم ما از تمام عالم هستی بود. به دیوارها دست می کشیدم و با خودم زمزمه می کردم: تو مال منی. من مالک شماها هستم.آن سکوت را صدائی شبیه صدای دستگاه تهویه، که اکثر وقتﻫﺎ روشن بود، درهم می شکست. پیش خودم مجسم می کردم: این سفینۀ ما است و دارد به سوی بینهایت حرکت می کند، به سوی لایتناهی و در سفری طولانی، کهکشانﻫﺎ را پشت سرمی گذارد.

زمان شروع دوران انفرادی معلوم بود ولی پایانش را نمی دانستی. لاجوردی گفته بود «نامحدود». پیه چند سال را به تنم مالیده بودم. این سلول را دوست داشتم و خاطرات زیادی از آن برای بازگوئی دارم.



* این شخص بهزاد نظامی بود. او در دورهﺍﯼ مسئول یکی از بندهای قزل حصار بود. او بهمراه باند خود با ایجاد رعب و وحشت، اعمال شنیع، زدن و کتکﻫﺎﯼ شدید یکه تازی می کرد.

نقل از سایت بیدارانhttp://www.bidaran.net/spip.php?article283

عفریت استبداد، فرزندش را قربانی می کند

بر سر اختلافات در میان رهبری مذهبی و دولت احمدی نژاد تحلیلهای گوناگونی ارائه شده است، که بنظر حزب ما هیچکدام از آنها در عین اینکه اشتباه نیست، راه گشا و قانع کننده نمی باشد. تنها جنبه ای از واقعیت را در موضوع پیچیده باندهای مافیائی قدرت سیاسی در ایران را بازتاب می دهد.

گفته می شود که رهبری برای روی کار آوردن عمال خویش، در ترکیب هیات دولت، دخالت مستقیم می کند، و قوانین جمهوری اسلامی را به زیر پا می گذارد. وقتی وزیری از جانب رهبری مورد تائید قرار گرفت و بر مقام خویش ابقاء شد، معنی این، آن است که نه رئیس جمهور و نه مجلس شورای اسلامی حق ندارند، این وزیر را برکنار کرده و با تصمیم رهبری از در جنگ در آیند. این تصمیم رهبری هم  مجلس شورای اسلامی و هم شخص رئیس جمهور را به یک باره بیکاره نموده و از آنها سلب مسئولیت می کند. این همان وضعیت کوسه و ریش پهن زمان شاه است. شاه از هر گونه مسئولیتی مبرا بود، ولی وی فرمانده بزرگ ارتشداران شده بود و عزل و نصب وزیران و انحلال مجلسین و... را بر عهده داشت.

این وضعیت در جمهوری اسلامی هم جدید نیست، از همان بدو آغاز کار جمهوری اسلامی وجود داشته است و تناقض میان جمهوریت و اسلامیت است. تناقض میان انتظار مردم از انقلاب و موانع و کُرسِتی که آخوندها بر پیکر انقلاب دوختند. آیا این توضیح برای درک منشاء اختلافات کافی است؟ بنظر ما کافی نیست، در عین اینکه ما خود، بوجود این تناقض غیر قابل انکار باور داریم و آنرا در متن قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز می توانیم بیابیم. چرا این اختلاف را نمی توان ناشی از این تناقض دانست، زیرا هم مجلس و هم شخص ریاست جمهوری و هم کلیه وزراء با این کیفیت از همان روز نخست آشنا بودند و هستند. همه می دانند که ولی فقیه حرف آخر را می زند. احمدی نژاد با علم به این کیفیت ریاست جمهوری را پذیرفته و لذا نمی تواند از دست این دخالتها هر چند ناروا و توهین آمیز باشد، ابراز ناراحتی کند.

گفته می شود که سیاست بانک جهانی و صندوق بین المللی پول برای اعمال سیاست خصوصی سازیها در ایران، حذف رایانه ها، تدوین جدید قانون کار و... موجب نارضائی عمومی گشته است. و برای پیشبرد سیاست بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی نیاز به این است که دستگاههای سرکوب در همه زمینه ها متمرکز شود، تا بتواند در مقابل اوج فزاینده نارضائی ها مقاومت کرده و در عین حال خطر فشار خارجی و یا حتی تجاوز خارجی را دفع نماید. تلاش برای یکدست کردن و تمرکز حاکمیت که از تکثرگرائی(نظام چند حزبی) و نفوذ محافل قدرت می کاهد، سرمنشاء این اختلافات است. بنظر ما این یکدستی و تمرکز قدرت در حاکمیت در دست ولی فقیه امکان پذیر است و تمام زمینه های مادی و ذهنی چنین اقدامی نیز از قبل مهیاست و تا حد بسیار زیادی نیز انجام شده است. ادامه این سیاست نباید موجب دغدغه خاطر رهبری و یا ریاست جمهوری شود. این سیاست توضیحگر اختلافات احمدی نژاد با خامنه ای نمی تواند باشد. 

گفته می شود شکست سیاست حذف یارانه ها، که نخست با شکل هدفمند کردن آن به میدان می آید و نقش صدقه را دارد، کشور را به وضعیت بحرانی رسانده است، این شکست خامنه ای را مجبور می کند، احمدی نژاد را برای حفظ نظام و انداختن بار مشکلات به گردن وی چه در زمینه اقتصادی و چه در زمینه سیاست خارجی، قربانی کند. ولی فقیه نظر مردم را معطوف به گناهان و بی کفایتی احمدی نژاد و اطرافیانش می گرداند، تا فاجعه را کتمان کند. این سیاست خامنه ای ممکن است شتاب بخشِ روند سیاست حذف احمدی نژاد باشد، ولی نمی توان آنرا علت اساسی اختلافات میان آنها بیان کرد. چه هدفمند کردن یارانه ها نمی توانسته است بدون موافقت رهبری صورت گرفته باشد. در چند سال پیش نیز همین وضعیت در مورد افزایش بهای بنزین پیش آمد، که اعتراض مردم با سرکوب قوای دولتی روبرو شد و خامنه ای کاملا در جریان آن بود.

گفته می شود که کسب قدرت در انتخابات مجلس آینده، عرصه اختلافات رئیس جمهور و ولی فقیه است. اضافه می شود که همدستان احمدی نژاد در دوران حکومت وی تمام مقامات کلیدی را برای تقلب در انتخابات در دست دارند و می توانند با تجربه ایکه دارند، اکثریت آراء را به نفع خود در صندوقها بریزند. نخست اینکه می دانیم، صافی های گوناگونی برای نرسیدن یاران احمدی نژاد به مرحله نهائی انتخابات وجود دارد. شورای نگهبان و مراجع دیگر می توانند عناصر "مشکوک" را براحتی حذف کرده، حکم بر عدم صلاحیت آنها بدهند. در شرایطی که علیرغم این موانع، مجلسی با عوامل پنهان احمدی نژاد بر سر کار آید، تصمیمات این مجلس بدون تائید مقام رهبری تاثیر ندارد. این امر بر احمدی نژاد هم روشن است. پس نفس کسب اکثریت در مجلس شورای اسلامی نمی تواند، مبنای اختلاف باشد. سخن بر سر این است که چه اختلافات ماهوی میان باندهای موجود در قدرت وجود دارد، که کار را به دعوای بر سر تسلط بر مجلس شورای اسلامی می کشاند. نتیجه انتخابات معلول اختلاف دیگری است و نه علت آن.

گفته می شود که محاصره اقتصادی تاثیرات شوم خود را بر سرنوشت مردم ایران می گذارد و مقام رهبری تلاش می کند تا این تاثیرات منفی را به گردن سیاستهای نادرست احمدی نژاد بگذارد و وی را قربانی کند. مقاومت احمدی نژاد در مقابل بیت رهبری از این جهت است که می ترسد به سرنوشت خاتمی و موسوی و ... گرفتار آید.  

مدافعان این نظریه مدعی اند خامنه ای همیشه این سیاست را اعمال کرده است. وی خواستهای خویش را با دست دیگران انجام داده و وقتی به مقصود رسیده است آنها را حذف کرده است. حال نوبت حذف احمدی نژاد فرا رسیده است. وی مسئول تمرکز قدرت سیاسی و اقتصادی در دست پاسداران بوده، سانسور مطبوعات را وسیعا اجراء کرده، به خرافات مذهبی دامن زده و... وحالا دوران مصرفش پایان یافته است. اگر این تئوری را بپذیریم باید منطقا به این نتیجه برسیم که باند احمدی نژاد از این سیاست رهبری خبر نداشته و نمی دانسته است که به اشاره انگشت رهبری باید کنار برود. این سیاست خامنه ای بیان علت اختلاف نیست، زیرا همه جناحها در پی تقویت قدرت سیاسی در جمهوری اسلامی هستند.

در مورد اصلاح طلبان تحلیل ما بر این بود که بخشی از روحانیت در اثر فشار از پائین، احساس خطر جدی برای بقاء جمهوری اسلامی می کند و می خواهد با روش جدیدی سلطه این رژیم را تداوم بخشد. آنها خواهان اصلاحات سطحی و کاهش فشارهای فرعی بر جامعه اند تا با تحقق حداقل خواستهای مردم که بیشتر جنبه حمایت از آزادیهای خصوصی را دارد بقاء جمهوری اسلامی حفظ شود. جناح مسلط حاکمیت از هر تغییری می هراسد و تلاش خویش را بر سرکوب گذاشته است. با این تحلیل منطقی و درست می توانستیم فعالیتهای هر دو سوء را پیش بینی و مواضع خویش را نسبت به آنها تنظیم کنیم. بی خودی نیست که بعد از منتظری پدر فکری این اصلاحات، خاتمی، رفسنجانی و موسوی و کروبی و بسیاری دیگر نیز به این نتیجه رسیدند. رفسنجانی این عالیجناب خاکستری که تکیه باید بیشتر بر جنبه جانی وی باشد، اخیرا به صراحت گفته است که ما به آزادی احزاب نیاز داریم، زیرا وظیفه ضربه گیری در جامعه را بعهده می گیرند. آزادی احزاب با نظارت جمهوری اسلامی امکان تحلیل بهتری را نیز به جمهوری اسلامی می دهد که بتواند بداند در جامعه چه می گذرد. فعالیتهای درون جامعه را از عمق به سطح می آورد و واکنش متناسب و به موقع جمهوری اسلامی را بدنبال خواهد داشت. همین وضعی که در ممالک دموکراتیک اروپائی وجود دارد و انقلابی هم در آنها انجام نشده است.

می شود این تحلیلها را ادامه داد و از نظر عده ای سخن گفت که مدعی اند احمدی نژاد و مشائی اسرائیلی اند و می خواهند با آمریکا کنار آیند و رهبر دست آنها را خوانده است و این اختلافات ناشی از نزدیکی به امپریالیستهاست و... 

ولی هر چه باشد، یک امر روشن است که همه نیروهای اپوزیسیون از خودی و غیر خودی بر سر آن توافق دارند:

اختلافات بیت رهبری و احمدی نژاد که در عرصه های گوناگون بروز می کند، ریشه اش در استبداد ولایت فقیه در ایران است.

فشار توده ها از پائین، تاثیر مبارزه توده ها در منطقه، فشار امپریالیستها و صهیونیستها و عوامل داخلی آنها در ایران، نقش رسانه های گروهی و شبکه های اجتماعی مثبت و منفی، تضاد میان زیر بنای سرمایه داری و روبنای عقب مانده که ترکیبی از سنتهای فئودالی-قبیله ای-ملوک الطوایفی و مذهبی و پس مانده قرون گذشته است، فساد و تباهی، باند بازی مافیائی، فقدان امنیت اجتماعی، بی قانونی، شکاف طبقاتی و تشدید فقر، تنویر افکار و جهانگرائی اندیشه ها در قبال فرار به عقب و رفتن به پستوها و تاریک اندیشی به نیت حفظ خود و... عواملی هستند که به اختلافات دامن می زنند و این تازه از نتایج سحر است. مرگ خامنه ای نزدیک است و دامنه اختلافات برای کسب رهبری و تامین امنیت باندهای خودی تشدید می شود. مرگ خامنه ای یعنی تقویت نیروهای گریز از مرکز، زیرا با مرگ وی عمر فرزندان انقلاب نیز به پایان می رسد  و باید نسل جدیدی از روحانیون اعتبار و اقتدار خویش را به میدان آورد و دیگران را مجذوب سلطه خود کند و برایشان احترام آفرین باشد. این نیروهای گریز از مرکزند که در فکر عاقبت اندیشی هستند و خودشان می فهمند که وضع به این نحو با دادن رشوه و هزینه کردن درآمد نفت، برای خرید اوباشان طبقاتی و هاله حفاظتی بدور خود، نمی تواند تا ابد ادامه یابد. آنهم در کشور و در مقابل ملتی که چندین انقلاب را در طول تاریخ پشت سرخود گذاشته است و هر آن مترصد است ایده آل خود را به قدرت برساند. حزب ما در این باره باز سخن خواهد گفت.

*****

بر گرفته ازتوفان شماره  138 شهریور ماه 1390  سپتامبر 2011،  ارگان مرکزی حزب کارایران

صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت. www.toufan.org

نشانی پست الکترونیکی(ایمیل).                                                                                                        toufan@toufan.org