۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

 نامه ی رضا شهابی به کارگران شرکت کننده در اجلاس سازمان جهانی کار
دوستان کارگر!
کارگران شرکت کننده در اجلاس سازمان جهانی کار
من رضا شهابی عضو هيأت مديره و مسئول مالی سنديکای کارگران شرکت واحد به دليل فعاليتهای صنفی در تاريخ 22/3/89 دستگير و زندانی شدم و در زمان دستگيری و بازداشت مورد ضرب و شتم و فشارهای روحی و جسمی شديدی قرار گرفتم و بمدت طولانی در انفرادی (11 ماه) محبوس بودم بدون آنکه از خانواده ام خبری داشته باشم و در نهايت محکوم به 6 سال زندان، 5 سال محروميت از فعاليت های سنديکائی و 7 ميليون تومان جزای نقدی شدم و در حال حاضر هم به دليل ضرب و شتم و فشارهای جسمی و روحی از ناحيه گردن و کمر و سمت چپ بدن دچار اختلالات حسی و حرکتی شده و در بيمارستان برای عمل جراحی بستری هستم. دوستان من مگر من خارج از قوانين و کنوانسيون های سازمان جهانی کار قدمی برداشته ام؟ سوال من از شما عزيزان حاضر در اجلاس اين است در اين مواقع نقش سازمان جهانی کار و نمايندگان کارگران حاضر در اين اجلاس چيست؟ همکاران من، ما زمانی برای نظام های سرمايه داری و نمايندگان آنها اهميت داريم که توليد ثروت کنيم و در جهت منافع آنها قدم برداريم در غير اينصورت مثل من زندانی می شويم و از بدو دستگيری کارفرمايان حقوق و بيمه را قطع می کنند و خانواده هايمان را تحت فشار اقتصادی قرار می دهند تا از اين طريق ما را تسليم خواسته های خود کنند.
دوستان من گناه من کارگر شرکت واحد چيست که بايد 6 سال زندانی بکشم و 5 سال از فعاليت های سنديکايی محروم باشم؟ آيا درخواست افزايش دستمزد و مزايا بر اساس استانداردهای بين المللی و نرخ تورم واقعی جرم محسوب می شود؟ آيا دريافت حق عضويت از کارگران و اعضای سنديکای شرکت واحد جرم محسوب می شود؟ آيا درخواست اجرايی شدن قوانين مربوط به مشاغل سخت و زيان آور جرم محسوب می شود؟ آيا درخواست اجرايی شدن طرح طبقه بندی مشاغل جرم محسوب می شود؟ آيا درخواست حقوق مساوی و برابر برای زنان و ممنوعيت کار کودک جرم محسوب می شود؟ آيا آموزش روابط کار، ايمنی و بهداشت کار جرم محسوب می شود؟ آيا خواستن يک زندگی شرافتمندانه انسانی که مطابق با استانداردهای بين الملی باشد جرم محسوب می شود؟ آيا رفتن به ادارات کار و هيات های تشخيص و حل اختلاف و ديوان عدالت اداری تحت عنوان نماينده کارگران و به خاطر دفاع از حقوق آنان جرم محسوب می شود؟ آيا ايجاد تشکل مستقل کارگری جرم محسوب می شود؟
سوال من از شما کارگران شرکت کننده در اجلاس سازمان جهانی کار اين است که آيا شما از اين نهاد بين المللی و نمايندگان دولت ايران پرسيده ايد که به چه جرمی کارگران و فعالان کارگری مثل علی نجاتي، بهنام ابراهيم زاده، رضا شهابي، رسول بداقي، مهدی فراحی شانديز، شاهرخ زماني، محمد جراحي، علي‌رضا اخوان، فريبرز رئيس‌دانا و . . . در زندان محبوس هستند و در اين مواقع نقش سازمان جهانی کار و نمايندگان کارگران حاضر در اين اجلاس چيست؟
در پايان از همه کارگران و فعالين کارگری ايران، فرانسه و ديگر نقاط جهان که برای آزادی من و ديگر کارگران زندانی تلاش کرده و می کنند تشکر می کنم.
رضا شهابی
عضو هيات مديره و مسئول مالی سنديکای کارگران شرکت واحد
15 خرداد 1391 (4 ژوئن 2012) - بيمارستان امام خمينی تهران

نامه ى على نجاتى كارگر زندانى-عضو هيات مديره سنديکای کارگران نيشکر هفت تپه به كارگران و شركت كنندگان در اجلاس سازمان جهانى كار


كارگران و تشكل هاى كارگرى!
شركت كنندگان در اجلاس سازمان جهانى كار!
اين روزها كه اجلاس سازمان جهانى كار برگزار ميگردد، اين روزها كه مباحثى درباره ى اوضاع كارگران در جريان است، كم نيستند كارگرانى كه هنوز درگير بدترين شرايط كار و زندگى هستند.
كارگرانى چون من كه براى احقاق حقوق خود و همكارانشان به نيروى جمعى و ايجاد تشكل مستقل دست برده اند اكنون زير بدترين فشارهاى روحى-جسمى و اقتصادى هستند.
من، على نجاتى كارگر كارخانه ى نيشكر هفت تپه در ايران هستم. بيش از 24 سال سابقه ى كارى دارم. من و ديگر كارگران در حدود سه سال پيش خواستار پرداخت حقوق معوقه ى خود شديم. حقوق هايى كه گاه تا 6 ماه به تعويق مى افتاد. ما كارگران هفت تپه تشكل خود يعنى سنديكاى كارگران هفت تپه را ايجاد كرديم.
اكثريت كارگران در انتخابات شركت كردند و 9 نماينده انتخاب كردند. با اين نمايندگان چندين بار برخورد هاى امنيتى انجام گرفت. يك بار من و 4 تن ديگر از همكارانم را به مدت 6 ماه زندانى كردند. اتهام ما تبليغ عليه نظام بود. حال آنكه ما فقط گفته بوديم دستمزدمان را بپردازيد. جرم ما اين بود كه كارگران، ما را به عنوان نمايندگان خود انتخاب كرده بودند. سه سال است كه بنده را از كار اخراج كرده اند و خانواده ام در بدترين شرايط اقتصادى و روحى روزگار ميگذرانند. همچنين ديگر همكارانم و نمايندگان كارگران به نام هاى جليل احمدي، فريدون نيكوفرد، محمد حيدرى مهر، رضا رخشان و قربان عليپور از كار اخراج شده و زندانى شدند.
علاوه بر 6 ماه حبس، بار ديگر با همان اتهام تكرارى به من يك سال حكم زندان دادند. و من اكنون بيش از 7 ماه است كه باز هم در زندان شهر دزفول محبوس شده ام.
من يك بار دچار سكته ى قلبى شده ام و در تهران به هزينه ى خودم تحت عمل جراحى قرار گرفتم. پزشكان متخصص، پزشك قانونى استان و شهرستان و پزشكان زندان هشدار داده اند كه بنده بايد بيرون از محيط زندان باشم. اكنون دچار گرفتگى عروق هستم. در سينه درد دارم. و هر چند وقت يك بار در زندان به حالت اورژانسى مرا نزد پزشك زندان ميبرند. همه ميگويند بايد به بيرون از زندان منتقل شده و تحت نظر متخصصان قرار بگيرم. تمام اين موارد را پزشكان رسمى قوه ى قضاييه نيز تاييد ميكنند. اما من كماكان در حبس ميباشم و تنها چند وقت يك بار به مدت چند روز مرخصى ميگيرم. البته با هزاران نامه نگارى از سوى خانواده ام. اما من بايد به طور مداوم تحت نظر پزشكان متخصص باشم. پزشكان و مراجع پزشكى قانونى و رسمى حكم داده اند كه بنده امكان تحمل كيفر ندارم و قانونا بايد مرا آزاد كنند اما اين اتفاق نميافتد.

من و ديگر همكارانم كه آنها نيز از كار اخراج شده اند و تحت فشارهاى روحى و اقتصادى قرار دارند تنها و تنها براى كسب مطالبات صنفى خود تلاش كرده ايم و به عنوان نمايندگان كارگران و اعضاى هيات مديره ى سنديكاى كارگران نيشكر هفت تپه سعى در كسب مطالبات به حق كارگران داشته ايم اما ما را با اتهامات واهى دستگير و زندانى و از كار اخراج ميكنند.
آيا دولت ايران هميشه اعلام نميكند كه به مقاوله نامه هاى 98 و 87 سازمان جهانى كار پايبند است؟ آيا كارگران نبايد از اين حق بديهى خود استفاده كنند كه تشكل مستقل از دولت و كارفرما ايجاد كنند؟
علت چيست كه از دولت ايران در اينباره سوالى نميشود؟
آيا كارگران در هر جا و از جمله شركت كنندگان در اجلاس، از اين فشار بر كارگران در ايران بى خبر هستند؟ آيا ايجاد تشكل كارگرى جرم است؟

شايد براى بسيارى كاملا معلوم باشد كه نقش واقعى و عملى سازمان جهانى كار براى حمايت از كارگران چيست.
من پاسخ اين سوال را به خود شركت كنندگان در اجلاس واگذار ميكنم. نتيجه ى كار معلوم ميكند كه آيا كارگران و آيا شركت كنندگان در اجلاس خواسته يا توانسته اند براى عملى كردن يكى از بديهى ترين حقوق كارگران يعنى آزادى براى ايجاد تشكل و آزاد كردن همه ى كارگران دربند در هركجا و از جمله من و ديگر كارگران دربند در ايران كارى را به پيش ببرند يا خير.
امروز اين واقعيت به روشنى پيش چشم شماست: كارگرى چون من، با بيش از 24 سال سابقه ى كار، با مشكلات جانفرساى جسمي، و در حالى كه سه سال است از كار اخراج شده و خانواده اش تحت بدترين فشارهاى روحى و اقتصادى هستند، كماكان محبوس است و تنها جرمش دفاع از كارگران و خواستار شدن حق ايجاد تشكل هاى مستقل توسط كارگران است. همچنين علاوه بر من ديگر اعضای هيات مديره ی سنديکا اخراج شده اند و تحت فشار هستند.

در پايان از تمام كسانى كه از كارگران دربند در ايران حمايت كرده اند تشكر ميكنم و از همه ى كارگران و هم طبقه اى هايم ميخواهم كه به صورت هرچه بيشتر و عملى به تلاش خود براى آزادى اين كارگران زندانى در ايران اقدام كنند.
با احترام
على نجاتى كارگر زندانى-عضو هيات مديره سنديکای کارگران نيشکر هفت تپه
استان خوزستان- ايران-16 خرداد ماه 1391

۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه


نظریه استالینی مبارزه طبقاتی در جامعه سوسیالیستی و اهمیت تاریخی آن

بقلم رومان سرگئی اویچ اوسین


برگردان: ا. م. شیری


۲۹ اردیبهشت ماه

مقدمه مترجم

امروز هر انسان بی غرضی می پذیرد که ادامه موجودیت نظام سرمایه داری حیات تمام بشریت را تهدید می کند و تداوم موجودیت این نظام ضدانسانی در واقعیت امر، یک توهین آشکار به شعور و آگاهی بشر و تمسخر گستاخانه شرافت و عزت انسانی او بحساب می آید. در چنین وضعیتی که بشریت جهان در زیر سلطه نظام سرمایه داری یکی از بحرانی ترین و خطرناکترین دوره حیات خود را تجربه می کند، کفگیر سیاستگزاران و نظریه پردازان این نظام غیرانسانی به ته دیگ خورده و با در پیش گرفتن متد و روشهای شیادی و ریاکاری سعی می کنند به تفرقه و تشتت موجود در افکار عمومی هر شدیدتر دامن بزنند و در ورای، آن تقسیم جامعه انسانی به طبقات دارای منافع آشتی ناپذیر و مبارزه بین آنها را انکار نموده و در سایه آن، عمر این نظام فرتوت را طولانی تر سازند. طرح ایده «چپ نو، مدرن، دموکرات»، مسائلی مانند دموکراسی و حقوق بشر، تقسیم دولتهای سرمایه داری به دولتهای دموکرات و دیکتاتور و امثال اینها، چیزی نیست جز تلاش برای انکار وجود طبقات اجتماعی و نفی تضاد منافع آنها.

با این وصف، امروز وظیفه نیروهای همسو با تکامل تاریخی هر جامعه است که برای مقابله با حقه بازیهای سیاستگزاران و مبلغان سرمایه داری، به مبارزه تئوریک روی آورده و تمام هم و غم خود را در جهت توضیح و شناساندن طبقات اجتماعی، تعیین جایگاه هر یک از آنها در نظام اجتماعی تولید وسهم هر طبقه از آن معطوف سازند. چرا که بدون این، هر صحبتی از دموکراسی و دیکتاتوری، از حقوق بشر و غیره، نمی تواند چیزی جز بازی با کلمات باشد. بخصوص اینکه تجربه تاریخی انکار مبارزه طبقاتی و طرح مسائل از دیدگاه عموم خلقی در نیمه دوم قرن گذشته در اتحاد شوروی آسیبهای جبران ناپذیری به خلقهای این کشور پاک شده از  نقشه سیاسی جهان و به تبع آن، به تمام بشریت وارد آورد. تاریخ این دوره اتحاد شوروی گواه آن است که در پی تسلط رویزیونیستها و فرصت طلبان خائن برهبری خروشچوف بر حزب کمونیست اتحاد شوروی و طرح نظریه دولت عموم خلقی در این کشور، در واقع فرمان قتل دولت شوراها و نهایتا، احیای سرمایه داری در اجزاء تجزیه شده آن صادر گردید.

در دوره حاضر، شکی نیست که تمام زمینه های عینی نابودی نظام سرمایه داری آماده است ولی، فراهم نبودن زمینه های ذهنی آن، یعنی فقدان احزاب و سازمانهای قدرتمند کمونیستی و کارگری که بتواند مبارزه توده های کار و زحمت را برای کسب قدرت سیاسی رهبری نمایند، موجب گردیده که این نظام غیر انسانی علیرغم گرفتاری در بحران همه جانبه، هنوز هم به حیات خود ادامه دهد. ولذا، بمنظور نجات بشریت از چنگال اهریمنی آن و تأمین آینده مطمئن بشر، باید زمینه های ذهنی آن را نیز مهیا ساخت و این ممکن نیست مگر با تشدید مبارزه ایدئولوژیک بیرحمانه با تمام افکار و اندیشه های بورژوایی، با احزاب و سازمانهای مدافع نظام سرمایه داری، از جمله با احزاب سوسیالیست و سوسیال- دموکرات، این گرگان در لباس میش که همواره نقش سوپاپ اطمینان را برای نظام سرمایه داری بازی کرده اند و همچنان به ایفای نقش خود ادامه می دهند.

مقاله حاضر، به همین منظور ترجمه و به رهروان راه تکامل تاریخ تقدیم می گردد.



نظریه استالینی مبارزه طبقاتی در جامعه سوسیالیستی و اهمیت تاریخی آن

هدف اصلی نوشتار حاضر تشریح و تحلیل نظریه استالینی مبارزه طبقاتی و اهمیت تاریخی آن است. چرا این موضوع را برگزیدیم؟ عوامل زیر در انتخاب موضوع دخیل بودند:

اولا- به این سبب که علوم اجتماعی معاصر سعی می کند ی. و. استالین را صرفا بعنوان یک سیاستمدار معرفی کند و در عین حال، ارثیه تئوریکی استالین در گنجینه مارکسیسم کمتر مطرح شده و عملا مورد تحقیق و بررسی قرار نگرفته است.

ثانیا- تلاش برای درک مفهوم سیاست رهبری اتحاد شوروی در فاصله سالهای ۱۹۲۰- ۱۹۵۰. بدون تحلیل و بررسی نظریه غالب آن دوره، این تلاش ثمر نخواهد داد.

ثالثا- تلاش برای اثبات اینکه استالینیسم فقط شامل «اردوگاههای کار اجباری»، «کمیته های سه جانبه» و امثالهم نیست و واقعیت ایدئولوژیک- سیاسی ارثیه استالین نیز در این موارد خلاصه نمی شود. مرحله استالینی تکامل مارکسیسم عبارت بود از طرح مسائل جدید، پیش از همه، در عرصه تئوری سوسیالیسم که استالین به گنجینه مارکسیسم- لنینیسم افزود. لازم به گفتن است، همه آنچه که استالین در نطقهای خود بیان داشت و در آثار نظری خود توضیح داد، در عمل به اثبات رسیدند. بنا براین، همه گفته های فوق، توجه ما را بسوی توسعه و تکامل دوره استالینی مارکسیسم- لنینیسم جلب می کند. با این وجود، توضیح همه گنجینه تئوریکی جامع و متنوع استالین در چهارچوب مقاله حاضر امکان پذیر نیست. در چهارچوب این مقاله، ما فقط برای تشریح یکی از بخشهای این ارثیه، بعبارت دقیق تر، سعی می کنیم تئوری مبارزه طبقاتی را توضیح بدهیم. با توجه به اینکه مبارزه طبقاتی، مسئله گرهی گنجینه تئوریک مارکسیسم- لنینیسم است، بدین سبب استالین در رابطه با این موضوع، سهم عظیمی در غنا بخشیدن به گنجینه مارکسیسم دارد. مبارزه طبقاتی یک مبارزه پیش پا افتاده خیابانی، جنگ داخلی و یا کودتا نیست. مبارزه طبقاتی، یعنی پروسه عینی تصادم تضادهای آشتی ناپذیر طبقات اجتماعی، که در اشکال مختلف صورت می گیرد. در اینجا ما مبارزه طبقاتی را بمثابه یک پدیده مورد بررسی قرار نخواهیم داد، بلکه، مستقیما به تحلیل نظریه استالینی مبارزه طبقاتی در جامعه سوسیالیستی خواهیم پرداخت.

نظریه استالینی مبارزه طبقاتی به ترتیب توالی تاریخی اول، به تئوری مبارزه طبقاتی در دوره گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم و سپس، به نظریه مبارزه طبقاتی در دوره تحکیم نظام سوسیالیستی تقسیم می شود.

مبارزه طبقاتی در دوره گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم

مسائل مرتبط با مبارزه طبقاتی در دوره گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم موضوع شدیدا مورد بحث سالهای ۱۹۲۰- ۱۹۳۰ بود. بوخارین بر این نظر بود که: «شبکه اصلی سازمانهای تعاونی دهقانی ما از هسته های تعاونی غیر کولاکی تشکیل خواهد یافت، و نوع “زحمتکش”...... لانه تعاونی کولاکی هم... در این سیستم رشد خواهد کرد». نیکولای بوخارین تصور می کرد که چون «کولاکها و سازمانهای کولاکی در همه حال جائی برای رفتن ندارند»، بدین جهت هم آنها بخودی خود بر اساس مناسبات نظام سوسیالیستی «رشد خواهند کرد». از این دیدگاه هم بطور طبیعی این فرضیه که مبارزه طبقاتی متناسب با میزان پیشروی به سوی سوسیالیسم و متناسب با آهنگ حرکت به سوی سوسیالیسم فروکش خواهد کرد، شکل گرفت. بعقیده ما، این فرضیه بطور کلی صحیح نیست، زیرا او مبارزه طبقاتی را در مفهوم تنگ کشور ما درک می کرد و وجود حلقه سرمایه داری در اطراف کشور را که هر لحظه برای کمک (حتی کمک نظامی) به دشمن طبقاتی داخلی دولت شوروی آماده بود، در نظر نمی گرفت. علاوه بر آن، بوخارین نمی توانست بفهمد که حتی بخش کوچکی از استثمارگران زنده، تحت شرایط معینی و با پشتیبانی سرمایه بین المللی، می تواند خطر مهلکی برای دولت جوان سوسیالیستی باشد. در مقابل این، استالین نظریه دیگری را مطرح ساخت. در گزارش مربوط به «نتایج کار کنفرانس چهاردهم حزب کمونیست روسیه (بلشویک)» استالین این مسئله را مورد تأکید قرار داد که «کشور ما با دو دسته تضاد: یکی، تضاد داخلی، تضاد موجود بین پرولتاریا و دهقانان و دیگری، تضاد خارجی، تضاد موجود بین کشور ما، بعنوان کشور سوسیالیستی و همه دیگر کشورهای سرمایه داری مواجه است». او از تجزیه و تحلیل این تضادها به این نتیجه رسید که «لغو طبقات نه از طریق خاموش کردن آتش مبارزه طبقاتی، بلکه از راه تشدید آن امکان پذیر است». با این استنتاج،  بنظر ما، استالین نبوغ تئوریکی خود را نشان داد. زیرا، این واقعیت براحتی قابل درک است که حاکمیت شوروی زخمهای ناشی از جنگ داخلی را (با گذشت مدت کمی بیش از ۱۰ سال که بلحاظ معیارهای تاریخ مدت بسیار کوتاهی است) در حلقه محاصره خصمانه و تکیه گاه داخلی این حلقه محاصره (زمینداران بزرگ)، که دشمنان طبقاتی با تمام توان سعی می کردند آن را تضعیف نموده و نظم کهنه را از نو برپا سازند، بهبود بخشید. نادیده گرفتن این واقعیت غیرممکن است. بنا بر این، امروز زمانیکه از «خونخواری» رژیم استالین سخن می گویند، ماهیت طبقاتی این «خونخواری» را فراموش می کنند و نمی خواهن بپذیرند که طور دیگری ممکن نبود و اگر براه دیگری می رفتند، در آن صورت، سرمایه داری می توانست باز گردد و به تبع آن، ضعف عمومی بر کشور مستولی شود و ما بهیچوجه نمی توانستیم از جنگ کبیر میهنی پیروز بیرون آئیم. با این وضع، آیا در شرایطی که دشمن طبقاتی شالوده نظام دولتی را تهدید می کند، مقاومت در برابر نابود کردن خصم طبقاتی ارزش دارد؟ الزاما باید اذعان کرد که هر حاکمیتی و هر دولتی، چیزی جز دیکتاتوری طبقه حاکم نیست و هر طبقه ای دشمن طبقاتی خود را با کمک دولت طبقاتی و قوانین طبقاتی خود، اگر ضرورت ایجاب کند، حتی با روشهای غیرقانونی از سر راه خویش برمی دارد. این، قانونمندی تاریخ است. طبقه کارگر، طبقه حاکم اتحاد شوروی در دوره رهبری استالین یک استثناء از قانونمندی تاریخ نبود و با اجرای سیاست طبقاتی خود مثل هر طبقه و هر دولت طبقاتی دیگر، دشمنان طبقاتی خود را بطرز شایسته ای از سر راه خویش برداشت.

مبارزه طبقاتی در دوره پیروزیهای سوسیالیستی

در گزارش به کنگره هشتم (فوق العاده) عمومکشوری شوراها منعقده در ۲۵ نوامبر سال ۱۹۳۶، استالین اعلام کرد که «استثمار انسان بوسیله انسان برافتاده، لغو شده و نظام سوسیالیستی بمثابه بنیان استوار جامعه شوروی ما تحکیم یافته است». او در ادامه می افزاید: «در نتیجه این تغییرات و تحولات... ما در حال حاضر دارای اقتصاد نوین، اقتصاد سوسیالیستی هستیم». برقراری سوسیالیسم در اتحاد شوروی در آن دوره زمانی موجب بروز مباحثاتی بسیاری گردید که هنوز هم ادامه دارد. از جمله، تروتسکی تصور می کرد که در اتحاد شوروی سوسیالیسم ساخته نشده، بلکه، دیکتاتوری بورکراتیک برقرار گردیده است. به باور ما، سوسیالیسم در کشور ما ساخته شد، اما این سوسیالیسم همانطور که ف. ن. کلتسواگ تأکید می کند، از نوع سوسیالیسم قبل از موعد بود که تفاوت آن «با سوسیالیسم پیشرفته... به اندازه تفاوت سرمایه داری آغاز قرن هفدهم با سرمایه داری معاصر» بود. اگر چنانچه خرابی ها و تلفات انسانی ناشی از جنگ کبیر میهنی و بدنبال آن، تسلط رویزیونیسم بر حزب کمونیست شوروی آهنگ رشد سوسیالیستی کشورمان را کند و سپس متوقف نمی کرد، یقینا، در مدت شاید کمتر از یک دهه، سوسیالیسم ما می توانست به سوسیالیسم پیشرفته فرا روید. «ولیک»، همانطور دیدیم «در اگر نتوان نشست». آمار و ارقام مشخص ثابت می کنند که سوسیالیسم در کشور ما اساسا تا پایان سالهای دهه ۱۹۳۰ ساخته شد. همانطور که پروفسور ف. ن. کلتسواگ تأکید می کند، تا اوایل دهه ۱۹۴۰ بخش اجتماعی به بخش مسلط در همه عرصه های اقتصادی تبدیل گردید. سهم این بخش در مراکز اصلی تولیدی به ۹۹ درصد، از درآمد ملی به  ۹۹ درصد، در تولید صنعتی به ۹۹ و ۸ دهم درصد رسید. علیرغم این پیروزیها، استالین با درک پیچیدگی اوضاع، اینها را پیروزی نهائی نخواند. بمنظور تحلیل و بررسی علمی اوضاع، او مفهوم «پیروزی سوسیالیسم» و «پیروزی نهائی سوسیالیسم» را تعریف کرد. استالین گفت: «پیروزی سوسیالیسم» در کشور ما به چه معناست؟ این، یعنی برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و ساخت سوسیالیسم، و با عبور از عناصر سرمایه داری در اقتصاد باتکاء نیروی داخلی انقلاب ما. پیروزی نهائی سوسیالیسم در کشور ما یعنی چه؟ این، بمعنی ایجاد تضمین کامل در مقابل تجاوز خارجی و تلاشها برای بازسازی سرمایه داری بر پایه پیروزی انقلاب سوسیالیستی، حداقل در چند کشور است. از این گفته چنین نتیجه حاصل می شود که در جریان ساختن سوسیالیسم نباید به حلقه محاصره سرمایه داری که عناصر سرمایه داری را در کشورهای سوسیالیستی خواهد کاشت و مبارزه طبقاتی با سوسیالیسم را تشدید خواهد کرد، بی توجهی نشان داد. بمنظور نشان دادن واکنش مناسب در مقابل همه اینها، وجود سه عنصر مرتبط با هم، بعبارت روشن تر، اول، دولت سوسیالیستی قدرتمند دیکتاتوری پرولتاریا، دوم، تئوری پیشرفته و سوم، خط سیاسی صحیح و اصولی ضرورت دارد. در این صورت و فقط در این حالت، دولت پرولتری می تواند در محاصره دشمن دوام بیاورد و همه بشریت را با خود همراه سازد. و این چنین بود نظریه استالینی انقلاب جهانی که عملا بیش از «تئوری» تروتسکیست های متلون به توسعه انقلاب جهانی تکان داد. بر مبنای توضیحات فوق، استالین به این سؤال، که اگر سوسیالیسم پیروز شد، مبارزه طبقاتی فروکش می کند یا شدت می یابد، پاسخ مناسب داد. او گفت: «هر چه بیشتر پیشروی کنیم، هر چه بموفقیتهای بیشتری نائل شویم، بقایای طبقات استثمارگر نیز همانقدر بیشتر عصبانی خواهند شد، آنها همانقدر بیشتر باشکال شدید مبارزه متوسل خواهند شد، همانقدر بیشتر به دولت شوروی حمله خواهند کرد و آنها به ابزارهای سخت تر مبارزه دست خواهند برد». این تئوری استالینی مبارزه طبقاتی از درک عمیق زندگی اجتماعی سرچشمه می گیرد. مبارزه طبقاتی از نظر استالین، فقط بمعنی مصایب و معضلات اجتماعی داخل کشور، مثل انقلابها، جنگهای داخلی، کودتاها و غیره نبود. او مبارزه طبقاتی را بعنوان پدیده ژئوپلیتیک زندگی اجتماعی تعریف می کرد.

استالین جنبه های بین المللی مبارزه طبقاتی را اینطور توصیف می کرد: «این اشتباه خواهد بود هر گاه تصور شود که عرصه مبارزه طبقاتی به محدوده اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی محدود خواهد بود. اگر یک طرف مبارزه طبقاتی در چهارچوب اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی عمل می کند، طرف دیگر آن تا داخل دولتهای بورژوایی که ما را در حلقه محاصره خود دارند، گسترش می یابد و بقایای طبقات استثمارگر بر این واقعیت آگاه هستند. دقیقا به همین سبب هم، آنها می دانند، باید به حملات خطرناک خود ادامه دهند». بعقیده ما، این طرز تلقی از اهمیت متدولوژیک فوق العاده مهمی برخوردار است. دولت شوروی با حرکت از مبنای این ملاحظات نظری، می توانست اوضع ژئوپلیتیک را تشخیص داده و تصمیمات درست اتخاذ نماید. برعکس، در نتیجه بی توجهی رهبری اتحاد شوری به این نظریه، موجبات احیای عناصر سرمایه داری (مثل، سوداگران) و زایش مجدد نظم سرمایه داری فراهم گردید. تاملات استالینی دایر بر تشدید مبارزه طبقاتی در جامعه سوسیالیستی از درک این واقعیت که منافع طبقاتی، و، به تبع آن، از تضاد انها در مبنای هر سیاستی، خواه سیاست داخلی، خواه سیاست بین المللی ناشی می شود و سرچشمه می گیرد. سراسر تاریخ اتحاد شوروی در نیمه دوم قرن بیستم صحت تئوری مبارزه طبقاتی استالینی ثابت می کند. واقعیت تحمیل «مسابقه تسلیحاتی» و «جنگ سرد» از سوی دنیای سرمایه داری به اتحاد شوروی بر همگان روشن است. برنامه های سازمانهای جاسوسی آمریکا و انگلیس برعلیه اتحاد شوروی بر کسی پوشیده نیست. بمنظور ارائه تصویر روشن تر، نفرت اگیزترین سند شورای امنیت ملی آمریکا تحت عنوان «هدف ایالات متحده آمریکا در رابط با روسیه» بشماره ۱ /۲۵، مورخ ۱۸/ ۸/ ۱۹۴۸ را مثال می آوریم. در این سند بوضوح گفته می شود، که هدف اصلی ایالات متحده آمریکا در رابطه با روسیه عبارت است از:

«الف- کاهش قدرت و اعتبار مسکو تا حداقل ممکن؛

ب- ایجاد تغییرات بنیادی درتئوری و عمل سیاست خارجی که دولت حاکم روسیه از انها پیروی می کند».

ما سعی می کنیم این نظریه خود را به  روسیه بقبولانیم که: «سرنگونی حاکمیت شوروی هدف ماست. با تکیه بر این نقطه نظر، می توان گفت، که نیل به این هدف بدون جنگ غیرممکن است، و، به تبع آن، ما اذعان داریم که: هدف نهائی ما در رابطه با اتحاد شوروی، جنگ و به زیر کشیدن آن با قوه قهریه است. ما در این جهت که این اتفاق در داخل اتحاد شوروی روی بدهد، کار می کنیم».

از این دستور العمل معلوم است که دنیای سرمایه در اطراف اتحاد شوروی هم آرام نگرفت. این هم عجیب نیست که اتحاد شوروی چراغ راهنمای بشریت ترقیخواه بود. این اتحاد شوروی بود که باعث تشدید مبارزه خلقهای تحت ستم برای کسب استقلال ملی خود گردید. این اتحاد شوروی بود که موجب تشدید مبارزه طبقاتی پرولتاریای کشورهای سرمایه داری برای دفاع از حقوق خود گردید و در نتیجه آن بود که کشورهای بورژوائی غرب به گذشتهایی تن در دادند. این اتحاد شوروی در رأس اردوگاه سوسیالیستی بود که با کمکهای مادی- تکنولوژیکی و نظامی خود، از همه طبقات استثمارشونده و خلقهای زیر ستم جهان فعالانه پشتیبانی می کرد. همه اینها توانستند موی دماغ دنیای سرمایه داری بشوند. چرا که همه اینها در تضاد اصولی با منافع حیاتی آن قرار داشت. و به همین سبب هم آنها با پشتیبانی از عناصر سرمایه داری در داخل اتحاد شوروی، بالاخره سرمایه داری را در کشور ما احیا کردند.

پیامد تئوری استالینی تشدید مبارزه طبقاتی، پیدایش فرضیه زوال دولت از طریق تقویت آن بود. این فرضیه، در گزارش معروف به پلنوم مشترک کمیته مرکزی و کمیسیون مرکزی نظارت حزب کمونیست اتحاد شوروی (بلشویک) در باره «نتایج برنامه پنج ساله اول» بازتاب یافت و توسعه بعدی خود را در کنگره هیجدهم حزب متحقق ساخت. استالین در این کنگره بصراحت اعلام کرد که در صورت ادامه موجودیت دنیای سرمایه داری، دولت در اتحاد شوروی حتی در دوره کمونیسم هم وجود خواهد داشت و دولت این دوره باید کما فی السابق، دولت دیکتاتوری پرولتاریا باشد. این فرضیه، بعقیده ما، از اصولیت تئوریکی عمیق ی. و. استالین که می توانست هدف، ابزارها و مکانیسمهای حمایت از تحقق آن را روشن سازد، گواهی می دهد. سؤال این است که در جامعه فاقد دولت و در محاصره کشورهای سرمایه داری، چگونه می توان جامعه کمونیستی ساخت؟ واضح است، که بهیچوجه ممکن نیست. رهبری بعد از استالین کشور و نمایندگان علوم اجتماعی ماهیت مترقی نظریه استالینی مبارزه طبقاتی را درک نکردند و یا بعبارت دیگر، نخواستند درک کنند. پس از مرگ استالین، تئوری مبارزه طبقاتی با شدت و بیعدالتی تمام مورد انتقاد قرار گرفت. نیکیتا خروشچوف در گزارش خود «درباره کیش شخصیت و پیامدهای آن» گفت: فرضیه تشدید مبارزه طبقاتی «به مبنای تئوریک سیاست سرکوب جمعی تبدیل شده بود». این درک خروشچوفی از تئوری استالینی مبارزه طبقاتی، ارثیه تئوریکی استالین را «اعدام کرد». این ارزیابی در مشهورترین کتب درسی حزبی، مثل «تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی»، «مبانی فلسفه مارکسیستی» و برخی دیگر به ثبت رسید. در کتاب درسی تألیف و. گ. آفاناسیف تأکید می شود، که «نظریه تشدید مبارزه طبقاتی متناسب با درجه رشد نیروهای سوسیالیستی، بزرگترین اشتباه بود... این نظریه زمانیکه در اتحاد شوروی طبقات استثمارگر سرکوب و سوسیالیسم ساخته شده بود، تدوین گردید و تخلف آشکار از معیارهای لنینی زندگی حزبی و دولتی را توجیه کرد». در کتاب مشهور «تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی» گفته می شود: «تئوری تشدید هر چه بیشتر مبارزه طبقاتی در کشور به تناسب تحکیم موقعیت سوسیالیسم را که استالین پس از پیروزی سوسیالیسم در اتحاد شوروی در پلنوم فوریه- مارس کمیته مرکزی مطرح ساخت، اشتباه بود. در واقعیت امر... فرضیه اجتناب ناپذیری تشدید مبارزه طبقاتی... پس از پیروزی سوسیالیسم... اشتباه از آب درآمد».

لازم به گفتن است که چنین خودتسکینی خاص دوره «رکود» هم یکی از علل داخلی شکست سوسیالیسم در اتحاد شوروی بود. در سالهای نوسازی چنین ارزیابی از تئوری استالینی مبارزه طبقاتی در اشکال بشدت خشن تری تکرار گردید. بعنوان مثال، تحلیلگران، از جمله، و. استپین، آ. حسین اوف، و. مژویف، و. تالستئخ در اثری تحت عنوان «عموم بشری و طبقاتی»، تئوری مبارزه طبقاتی استالین را به تر تیب آتی مورد نقد قرار دادند: «همینکه علائم خطر تغییر این سیستم (منظور، استالینی) ظاهر شدند، پس از آن، فورا مکانیسم دفاع بکار افتاد و در عین تکیه بر تشدید مبارزه طبقاتی، هر سیستم انتقادی را بعنوان حمله به سوسیالیسم تعرف کرد». ای. سمیونوف در اثری تحت عنوان «تزلزل طبقاتی یا همیاری متقابل طبقات» می نویسد: «نظریه استالینی مبارزه طبقاتی کاریکاتوری از مارکسیسم بود». متاسفانه، این کلیشه هنوز هم تکرار می شود. مثلا، ب. کاگارلینسکی نوشته است: «ساختارهای نظری از زمان استالین در خدمت عمل نبودند، بلکه، خدمتگزار آن بودند». تجزیه و تحلیل استدلالات ضداستالینی همه سالها، بروشنی نشان می دهند، که آنها بر این فرضیه مبتنی هستند، که نظریه استالینی مبارزه طبقاتی در خدمت ایجاد ابزارهای سیاسی سرکوب جمعی بوده است.

بنابراین، توقف روی این مسئله لازم بنظر می رسد. در اینجا، تأکید بر چند نکته ضروری بنظر می رسد:

اول- برغم هر گونه نقض قانون، سوءاستفاده و خودسری که در آن سالها در کشور غیرمنتظره نبود، اقدامات مترقیانه آن سالها، پروسه های منفی را تحت سایه قرار می دادند. نباید فراموش کرد که در این دوره، کشور در محاصره خصمانه قرار داشت، و کمترین تأخیر می توانست به شکست کامل منجر شود. بیجا نبود که بعدها مولوتف گفت: «در هر حال، لازم بود برای ۱۵۰ میلیون نفر جمعیت کشور، که بیش از نیمی از آنها بیسواد بودند و در محاصره کامل دشمن قرار داشتند، باید سوسیالیسم ساخته می شد، و چنین کشوری هم باید به یک ترتیبی به راه بزرگ کشانده می شد... و البته، پیشروی در این راه، بدون اتخاذ تدابیر سختگیرانه برعلیه دشمنان سرسخت، ممکن نبود. اما، غیردشمنانی هم آسیب دیدند». این واقعیت را نمی توان نادیده گرفت، که علاوه بر سختگیریها و سوءاستفاده ها، پیشرفتهای عظیمی هم بودند. همانطور که تاریخ گواهی می دهد، در پایان سالهای ۱۹۲۰ و آغاز سالهای ۱۹۳۰، ما ۵۰- ۱۰۰ سال از کشورهای توسعه یافته، عقب مانده بودیم. ما باید این راه را در طول ۱۰ سال طی می کردیم و البته، با دادن قربانیها، بلاوقفه تا آنجا دویدیم که در مقابل فاشیسم، پیروزی خود و همه جهان را تأمین کردیم. به آمار و ارقام رجوع می کنیم. اگر سال ۱۹۱۳ را بمثابه مبنای رشد صنعتی مورد توجه قرار دهیم، این میزان، در سال ۱۹۳۹ در اتحاد شوروی به ۸/ ۹۰۸ درصد رسید. بمنظور مقایسه، لازم به یادآوریست، که شاخص رشد در ایالات متحده آمریکا در این مدت ۱۲۰ درصد، در انگلیس، ۳/ ۱۱۳ درصد، در آلمان ۶/ ۱۳۱ درصد را نشان می دهد. در این دوره، تعداد تراکتورها از ۹ / ۲۱۰ هزار دستگاه تا ۴۸۳ هزار دستگاه، بعبارت دیگر، به اندازه بیش از دو برابر افزایش یافت.

دوم- نمی توان فقط استالین را مسئول همه سختگیریها معرفی کرد. اینگونه ارزیابی از بنیان خود غلط است. علاوه بر این، این مسئله بلحاظ تاریخی اشتباه است. در زمانهای حاضر در باره قرار پلنوم ژانویه سال ۱۹۳۸ کمیته مرکزی حزب کمونیست عمومکشوری (بلشویک) در مورد «اشتباهات سازمانهای حزبی در اخراج کمونیستها از حزب، در مورد برخورد فرمالیستی- بوروکراتیک نسبت به شکایات اخراج شدگان از حزب و در مورد تدابیر مربوط به رفع این نواقص» کمتر سخن گفته می شود. همین پلنوم کمیته مرکزی حزب کمونیست عمومکشوری (بلشویک) نواقص مربوط به سختگیریهای غیرقانونی علیه کمونیستهای صادق را نشان داد و در باره قرار شورای وزیران اتحاد شوروی و کمیته مرکزی حزب کمونیست عمومکشوری (بلشویک) مربوط به «دستگیریها، کنترلهای دادستانی و انجام بازجویی ها» که حکمیت کمیته های سه جانبه را لغو و آئین دادرسی را تنظیم نمود، نیز کمتر سخن بمیان می آورند. در باره قطعنامه کنگره هیجدهم حزب کمونیست عمومکشوری (بلشویک) «دایر بر «ساختار حزبی» نیز کمتر سخن گفته می شود. با این قطعنامه، کمیته مرکزی حزب کمونیست عمومکشوری (بلشویک) انحرافات در جریان سازندگی سوسیالیستی را تقبیح و آسیب دیدگان از آن را در رسانه ها تبرئه نمود و تغییرات قابل ملاحظه ای در نگرش درونی نظام بعمل آورد و آن را بطرز قابل ملاحظه ای دموکراتیک تر ساخت.

در باره تبرئه های انبوه اواخر دهه ۱۹۳۰ نیز کمتر کسی سخن می گوید. برای ارائه تصویر گویا، برخی رقمهای مربوط کاهش شدید مجازاتها در سالهای ۱۹۳۹- ۱۹۴۰ را در اینجا ذکر می کنیم: آمارها، از کاهش تعداد محکومین تا ۱۰ برابر و از کاهش صدور احکام اعدام تا ۳ / ۱۶۲ برابر در مقایسه با سالهای ۱۹۳۸- ۱۹۳۷ حکایت می کنند. ایگور پئخالوف می نویسد: در سال ۱۹۳۸، ۳۲۸۶۱۸ نفر به اتهام ارتکاب جرایم ضد انقلابی تیرباران شدند، اما در سال ۱۹۳۹، شمار محکومین به اعدام به ۲۵۵۲۳ نفر کاهش یافت. اگر بخواهیم جمع کل محکومین سیاسی را نشان بدهیم، بدین تریب بود که در سال ۱۹۳۸، ۵۵۴۲۵۸ نفر و در سال ۱۹۳۹، ۶۳۸۸۹۴ محاکمه شدند. حزب، تدابیری را برای مجازات متخلفان مجازاتهای بی اساس اتخاذ کرد. در این باره، منابع غیر کمونیستی نیز اطلاع می دهند. در سال ۱۹۳۹ مجموعا ۷۳۷۲ نفر از سازمانهای امنیتی اخراج شدند. به سخن دیگر، ۹ / ۲۲ درصد آنها از لیست کارکنان حذف شدند و ۹۳۷ نفر از آنها به زندان افتادند و از اواخر سال ۱۹۳۸ رهبری کشور موفق شد بیش از ۶۳ هزار نفر از کارکنان وزارت کشور را که به کارهای پرونده سازی و باندبازی مشغول بودند، بدست دادگاه بسپارد که در نتیجه محاکمات، ۴۱ هزار نفر آنها اعدام شدند. بدین ترتیب، محکومان بیگناه نیز تبرئه گردیدند. بر اساس گزارشهای اردوگاههای کار اجباری، در سال ۱۹۳۹ مجموعا ۲۲۳۶۲۲ نفر از اردوگاهها آزاد گردیدند. البته، طبق برخی گزارشهای دیگر، ۸۳۷ هزار نفر آزاد گردیدند.

ثالثا- مسائل اجتماعی- فلسفی را نمی توان به عرصه واقعیتهای تاریخی محدود کرد. نظریه اجتناب ناپذیری تشدید مبارزه طبقاتی، همانطور که فوقا توضیح دادیم، از درک عمیق خود مقوله «مبارزه طبقاتی» ناشی می شود. علاوه بر آن، همانطور که در بالا بطور مستدل نیز ثابت کردیم، توسعه تاریخی کشور ما و بطور کلی، همه جهان این نظریه را به اثبات رساند. بنا بر این، تأکید بر اینکه فقط نظریه استالینی مبارزه طبقاتی، دلیل اعمال سختگیریها بود و خلاصه کردن این تئوری تنها به عرصه سیاسی، بعقیده ما، بمعنی به سخره گرفتن مسائل جدی، طفره رفتن از ماهیت اجتماعی- فلسفی مسائل در عرصه واقعیتهای فوق العاده مورد اختلاف مسائل تاریخ سیاسی است.

رابعا- ضد استالینهای مشابه آنهایی که در بالا اشاره اش رفت، نمی خواهند واقعیت تشدید مبارزه طبقاتی در آن سالهای دشوار کشور ما را ببینند. بعنوان یک قاعده، آنها حوادث آن سالها را در بستر  «اعدامهای بیرحمانه استالینی...» بطور یک جانبه مورد ارزیابی قرار می دهند. ولیکن، طرح مسئله به این ترتیب که، چرا اعدام کرد، چه کسی را اعدام کرد، در چه شرایطی اعدام کرد و چگونه چنین تدابیری در اصول «حقیقت دوستی» و «انساندوستی» «ما» امکان پذیر شدند، حل نمی شوند. در هر حال، از نوکران حاکمیت بورژوازی (بلی، شبه دانشمندان علوم اجتماعی، فحاشان استالین و دوره رهبری او را با نام دیگری جز نوکر نمی توان نامید)، حتی با داشتن القاب و عناوین دهان پر کن مثل «دکتر علوم»، «آکادمیسین»، دارنده فلان «مدال» و امثالهم که عمیقا در حفظ جامعه تحت سلطه سرمایه ذینفع هستند، چیزی غیر از آنچه که می گویند، نباید انتظار داشت. و اگر آنها با تجزیه و تحلیل علمی یک پدیده، بخواهند واقعیت را در مقابل مردم بیان کنند، یا از همه امکانات محروم می شوند و یا حداقل شغل خود را از دست می دهند. ما بدون اینکه بر روشهای اتکاء نموده و مجذوب کیفیتهای شخصی چنین «دانشمندانی» بشویم، برخی واقعیتهای مرتبط با تئوری استالینی تشدید مبارزه طبقاتی در جامعه سوسیالیسستی را برمی شماریم.

ما که در بالا، در باره «جنگ سرد» بمثابه یکی از اشکال تشدید مبارزه سخن گفتیم، در اینجا اضافه می کنیم که جنگ کبیر میهنی نیز مبارزه طبقاتی دولت میلیتاریستی سرمایه داری با دولت دیکتاتوری پرولتاریا بود. اینک به تشدید مبارزه طبقاتی در داخل به تناسب رشد نیروی سوسیالیسم و حمله آن به عناصر سرمایه داری می پردازیم. بر خلاف نظر بوخارین مبنی بر «رشد» کولاک در سوسیالیسم، واقعیتها چیز مطلقا دیگری، تصویر کاملا مخالف آن را در برابر چشمان ما بنمایش درمی آورند. همانطور که اولگ موزاخین، عضو انجمن مطالعات تاریخ سازمانهای امنیت ملی و نامزد علوم حقوقی می نویسد: «اگر در سال ۱۹۲۴، کولاکها به ۳۳۹ مورد عملیات تروریستی دست زدند، در سال ۱۹۲۵ تعداد اینگونه اقدامات را تا ۹۰۲ مورد افزایش دادند و در سال ۱۹۲۶ با کمی کاهش، به ۷۱۱ فقره رساندند. اما حوادث سالهای ۱۹۲۷ و ۱۹۲۸ تصویر دیگری را بنمایش می گذارند. بدین ترتیب که در ۱۹۲۷، ۹۰۱ مورد و در مدت ۷ ماه نخست سال ۱۹۲۸، شمار عملیات تروریستی را به ۱۰۴۹ مورد رساندند. در سال ۱۹۲۹ نیز ۹۱۳۷ فقره حادثه تروریستی در اتحاد شوروی به ثبت رسید. نوع ترورهای سال ۱۹۲۹ بدین ترتیب بودند: قتل- ۹۷۸ مورد، مجروح- ۵۵۲ مورد، اقدام برای قتل- ۱۵۸۱، ضرب و شتم- ۲۷۴۵ مورد، آتش زدن- ۳۰۲۱ مورد، ویرانی و خرابی- ۳۸ مورد، انواع دیگر تخریب و غارت اموال عمومی- ۲۲۲ مورد. از مجموع ترورهای همان سال، ۳۹۸۶ مورد با امور تأمین نان، ۳۰۴۹ مورد نیز با تشدید مبارزه برعلیه زمینداری مرتبط بودند. اما در سال ۱۹۲۹، بخصوص در اواخر آن سال، رشد محسوس عملیات تروریستی برای مقابله با تعاونی کردنها مشاهده می شود و شمار آنها به ۸۹۱ فقره می رسد. برخی کاهشها در شمار عملیات تروریستی زمینداران که پس از بهبودی قابل ملاحظه در امر تأمین نان در ماههای نوامبر و دسامبر سال ۱۹۲۹ مشاهده می شد، از ژانویه سال ۱۹۳۰ در روستاها دوباره افزایش یافت. همزمان با تعاونی کردن، بر شمار عملیات تروریستی نیز افزوده شد. فقط در ماه ژانویه سال ۱۹۳۰، به ۷۵۰ مورد و در ماه فوریه به ۱۷۵۱ مورد رسید. در ماه آوریل چنین عملیاتی شهرستانها را نیز فرا می گیرد و در ده روز اول ۵۱۵ فقره می رسد. رشد شمار آتش زدنها در ماههای ژانویه- آوریل سال ۱۹۳۰ در مقایسه با اقدامات مشابه ثبت شده در تمام سال ۱۹۲۹ بسیار چشمگیر بود. اگر از مجموع ۹۱۳۷ مورد اقدامات تروریستی سال ۱۹۲۹، فقط ۳۰۲۱ مورد آن را آتش زدنها تشکیل می دادند، اما شمار اینگونه اقدامات تروریستی فقط در ماههای ژانویه- آوریل سال ۱۹۳۰ به ۱۸۸۳ از مجموع ۴۳۶۵ فقره عملیات تروریستی رسید. در این عملیات اساسا ساختمانهای تعاونی کشاورزی، خانه های اعضای تعاونی و افراد فعال در امر تعاونی کردن به آتش کشیده می شدند. بدین ترتیب از ۴۳۶۵ مورد عملیات تروریستی، ۲۷۲۷ مورد آن، فعالان در امر تعاونی کردن و تنها ۸۴۸ مورد آن فعالان شوراها را هدف قرار می داد. ۹۸۰ فقره اموال کالخوزها (تعاونی های کشاورزی دولتی. م) و ۷۷۰ فقره تأسیسات سازمانهای توده ای آتش زده شدند. همه این واقعیتها مؤئید آن است که مبارزه طبقاتی بتناسب رشد قدرت سوسیالیسم نه تنها در مقیاس جهانی، حتی در داخل کشور سوسیالیستی هم شدت می یابد و صحت کامل تئوری مبارزه طبقاتی استالین در شرایط وجود سوسیالیسم را بار دیگر تأئید می کند.

ضمن جمعبندی تمام گفتار فوق الذکر، تأکید بر این نکته لازم است که تئوری استالینی مبارزه طبقاتی در بلند مدت بهترین راهنما و بهترین قطبنمای حزب و خلق بشمار می آید. دقیقا با در نظر گرفتن آنکه ما تنها جامعه طبقاتی دارای منافع متضاد در این جهان نیستیم، منافعی نیز در نقطه مقابل هم قرار دارند و مبارزه طبقاتی، مبارزه بین این منافع است و همین واقعیت که طبقات میرنده هیچگاه حاکمیت خود را بدون مبارزه تحویل نمی دهند، حزب و خلقهای شوروی را به شناسائی دشمنان واقعی خلق و تحکیم پایه های میهن سوسیالیستی وادار ساخت. تئوری استالینی مبارزه طبقاتی توازن قوای نیروهای طبقاتی را مشخص کرد و به کشور امکان داد راه از «خیش تا بمب اتم»(و. چرچیل) را در مدت زمان کوتاهی به پیماید.

۱۳۹۱ خرداد ۱۰, چهارشنبه

چه کسانی به تحریکات در حولا نیاز داشتند؟
دمیتری سدوف
برگردان ا. م. شیری
۹ خرداد ۱۳۹۱
توضیح مترجم
از زمانی که در حدود بیش از یک سال پیش حوادث سوریه آغاز شده، امپریالیسم خبری سعی می کند همه آنچه را که در این کشور اتفاق می افتد، بعنوان «بحران سوریه» معرفی نماید. اما واقعیتها از آن حکایت می کنند که اتفاقات سوریه که اکنون به لبنان هم تسری یافته است، یک بحران داخلی نیست. شکی نیست که امروز سوریه با بحران، آنهم بحران داخلی مواجه نیست. سوریه درگیر جنگ است و آنهم نه جنگ داخلی، بلکه، یک جنگ استعماری مثل همه جنگهای استعماری بخصوص دو دهه اخیر که یک طرف این جنگ، دولت و مردم سوریه و طرف دیگر آن، کشورهای امپریالیستی غرب، مجموعه مرتجع ترین کشورهای عربی از جمله، عربستان سعودی، قطر، امارات عربی متحده و غیره و گروههای تروریستی دست آموز غرب مثل القاعده و اخوان المسلمین می باشند. منتها ارتجاع امپریالیستی پس از رسوائی و فضاحت لشکر کشی نظامی- تروریستی به افغانستان و عراق، متد استفاده از ارتش متشکل از مزدوران بومی و غیربومی و تروریستهای حرفه را در پیش گرفت. هم از این رو، در جنگ استعماری علیه سوریه نیز درست مثل لیبی، این رویکرد شناخته شده را بکار بست. در انفجارات، قصابی مردم در شهر و روستاهای سوریه، همه و همه نشان از متد شناخته شده تروریستهای ناتو و ارتشهای مزدور غرب دارند که در کشورهای دیگر نیز بکار بست اند.
با این وجود، کشاندن بحث و گفتگوها بر سر مسائل غیرواقعی مثل دیکتاتوری و دموکراسی، حقوق بشر و این یا آن مسئله، در بهترین حالت، چیزی جز سفسطه بازی و خلط مبحث نیست.
امروز هر کسی و یا هر جریان فکری باید با صراحت و روشنی کامل، موضع خود را در قبال جنگها و لشکرکشیهای استعماری امپریالیسم جهانی و صهیونسم بین الملل اعلام کند و جایگاه خود را یا در کنار اوباما، مک کین، لیبرمن، نتان یاهو، اولاند (سارکوزی «فقید»)، کامرون و دیگر تروریستهای حرفه ای همتای آنها و یا در کنار مردم و دولتهای کشورهایی که از سیاستهای استعماری بانک جهانی، انبار (صندوق) بین المللی پول و دیگر انبارهای پولی- مالی امپریالیسم مشخص نماید.
***
چه کسانی به تحریکات در حولا نیاز داشتند؟
جنایت هولناک ۲۶ ماه مه در سوریه بار دیگر دنیا را تکان داد. شهر کوچک سنی نشین حولا گویا مورد حمله توپخانه ای و تانکها قرار گرفت و در نتیجه آن در حدود صد نفر غیر نظامی، از جمله، ۳۵ کودک کشته شدند. وقوع جنایت در حولا به بحثها در محافل سیاسی جهان در این باره که با سوریه چه باید کرد، جان تازه ای بخشید. در همه حال، بنظر می رسد، این بحث بسود دولت سوریه تمام نخواهد شد، زیرا خود دولت را به انجام این جنایت متهم می کنند. دبیر کل سازمان ملل متحد، بان کی مون و کوفی عنان، همتای سابق او و نماینده ویژه سازمان ملل متحد در سوریه، بیانیه مشترکی بدین شرح صادر کردند: «این جنایت هولناک و بیرحمانه ناشی از استفاده بی رویه از قدرت تخلف آشکار از قوانین بین المللی و تعهدات دولت سوریه مبنی بر عدم کاربرد تسلیحات سنگین و عدم توسل به خشونت در تمام اشکال آن در مناطق مسکونی می باشد».
این واقعیت است که پس از آن، هر دو سیاستمدار همه طرفهای درگیر را به امتناع از کاربرد سلاحهای سنگین فراخواندند.
سخنگوی کاخ سفید واشینگتن اعلام کرد که، این حمله، «تأئیدی قطعی بر عدم مشروعیت رژیمی بود که اعتراضات سیاسی مسالمت آمیز را با چنین روش غیرانسانی پاسخ می دهد». وزیر خارجه فرانسه، لوران فابیوس حمله به شهر حولا را بشدت محکوم کرد و قول داد که جلسه دیدار گروه «دوستان سوریه» را فراخواند. این گروه، از نمایندگان آمریکا، انگلیس، فرانسه و اتحادیه دولتهای عربی مخالف قطعی دولت بشار اسد تشکیل یافته است. در کنفرانس اوایل ماه آوریل در استامبول، «دوستان سوریه» شورای ملی سوریه را بعنوان تنها نماینده قانونی خلق سوریه برسمت شناختند. شورای ملی سوریه از شورای امنیت ملل متحد خواست تحقیقات درباره کشتار جمعی در شهر حولا را آغاز کند، جسله شورای امنیت را فورا فراخواند و درجه مسئولیت سازمان ملل متحد(!) را در پرتو این قتل عام تعیین نماید».
از روز ۱۲ ماه آوریل، میان «ارتش آزاد سوریه» و نیروهای مسلح دولتی آتش بس اعلام شده است. در برنامه حل و فصل بحران سوریه، پایبندی دولت و اوپوزیسیون به یکسری تعهدات، از جمله، پایان دادن همه طرفها به خشونتهای مسلحانه تحت نظارت مؤثر مکانیسم ویژه سازمان ملل متحد، ارائه کمکهای انساندوستانه به آسیب دیدگان و شروع گفتگوی سیاسی بین سوری ها در نظر گرفته شده است. ولی در ۲۶ ماه مه «ارتش» شورشی «آزاد سوریه» اعلام کرد که به تعهدات خود مبنی بر رعایت آتش بس عمل نخواهد کرد، زیرا، «این امر دست دولت را در کشتار غیرنظامیان، ویران کردن شهرها و روستاها باز می گذارد». البته، شورشیان این موضوع را پس از دیدار با سناتورهای آمریکائی، جون مک کین و جوزوف لیبرمن اعلام کردند.
هر دو سناتور بطور ناکهانی به منطقه مرزی ترکیه سفر کرده و در آنجا با فرماندهان «ارتش آزاد سوریه» مصطفی الشیخ و ریاد اسد دیدار کردند. مک کین و لیبرمن با متهم ساختن دمشق به خشونت علیه مردم سوریه، تسلیح آشکار مخالفان سوریه را خواستار شدند و در یک بیانیه مطبوعاتی تأکید کردند که: « یگانه راه برای تغییر این دینامیسم- کمک به مخالفان سوریه برای تغییر تعادل نظامی در شهرها می باشد. این بمعنی ارائه همه کمکهای غیرکشنده است که وعده داده شده است. و در عین حال، این بمعنی اتخاذ تدابیری برای هر چه فراتر رفتن است». در بخش دیگری، سناتورها خواهان «تحویل ابزار دفاع از خود به جنگجویان و استفاده از قدرت هوایی خارجی برای حراست از پایگاههای آنها» شدند. مک کین و لیبرمن قبل از سفر به منطقه مرزی با برهان هالیون، رئیس شورای ملی سوریه و عبدالله گل، رئیس جمهور دیدار کردند.
اتفاقا همزمان با حمله تروریستی ۲۶ ماه مه ابتکار جدید دولت باراک اوباما علنی شد. واشینگتن اینک قصد دارد «نسخه یمن»- طرح تحویل مرحله ای قدرت از بشار اسد به مخالفان را به مسکو پیشنهاد کند. ابتدا اسد، باید همچون همتای یمنی او، رئیس جمهور علی عبدالله صالح، از مقام خود به نفع یک مهره توافقی (مثلا، نخست وزیر) که بتواند با حمایت خارجی اسما بعنوان «رهبر دوره گذار» انتخاب بشود و با مخالفان گفتگو کند، کناره گیری نماید. باراک اوباما این ایده را در دیدار جی ۸ در کمپ دیوید، با دمیتری مدودف در میان گذاشت و اینک واشینگتن بدون اینکه نظر سوریها پرسیده شود، خود را برای اجرای آن آماده می کند.
بدین ترتیب، حمله تروریستی ۲۶ ماه مه بهانه ای شد برای شروع دور جدید فعالیتهای ضدسوری. در همین حال، در اظهار نظرات پیرامون این جنایت به سر در گمی ها و تناقضات دامن زده می شود. بنظر می رسد کسانی که نتوانستند خشم خود را کنترل نماید، دمشق را متهم می کنند. روبرت موود، سرکرده گروه ناظران سازمان ملل متحد هم با رعایت جانب احتیاط اشاره کرد که هنوز نمی توان از متهم اصلی با اطمینان نام برد.
سناریوی استفاده از سلاحهای سنگین خیلی بی پایه بنظر می رسد. نه خبرنگاران، نه ناظران سازمان ملل متحد و نه تروریستهای جنگجو که همه حادثه را فیلم برداری کرده اند، وجود سلاحهای سنگین در اطراف حولا را تأئید نکرده اند. همه مسئله این است که آنها پوکه های خالی گلوله های توپ را درست در مناطق مسکونی پیدا کرده اند. در مقابل، شواهد بسیار زیادی در دست است که از زخم گلوله بر روی اجساد، از جمله تیراندازی از پشت، حتی به کودکان حکایت می کنند.
برای مقابله با شواهد موجود، اینها نسخه دیگری را مطرح کردند که گویا طرفداران رژیم شبانه به حولا یورش بردند و مردم را قتل عام کردند. چرا در حولا و برای چه، بویژه، این شهر را مجازات کردند، هنوز توضیحی نیاندیشده اند. در عوض، ناظران بسیاری این مسئله را مورد توجه قرار داده اند که برهان غلیون، رئیس شورای ملی سوریه استعفا کرد. او و گروه طرفدار او شورای ملی سوریه را بخاطر تسلط «اخوان المسلمین» ترک کردند. اما سؤال این است که آیا ممکن است، برهان غلیون، این کهنه پاریسی آن قاطعیت را در خود سراغ نداشت که متدهای هر چه خشن تر تحریکات خونین، آخرین رویه ای را که اوپوزیسیون سوریه در پیش گرفته، بکار گیرد؟
دقیقا اپوزیسیون، بعبارت دقیق تر، باندهای مسلح شورشی بودند که سایه مرگ را بر سر کشورشان گسترانیدند. هنوز صدای انفجارهای مهیب دمشق که آشکارا بدست اوپوزیسیون بوقوع پیوست و از سوی واشینگتن تقبیح نشد، بگوش می رسد.
قتل عام انسانهای مطلقا بیگناه در حولا فقط می تواند کار آن کسانی باشد که با عبور از پشته های کشته ها، برای سرنگونی دولت قانونی در دمشق خیز برداشته اند.

افسانه بمب اتمی ایران و ریاکاری امپریالیسم، صهیونیسم و اپوزیسیون خودفروخته ایران



در ماه آوریل 2012 مذاکراتی در مسئله حق مسلم ایران در غنی سازی اورانیوم، در استانبول صورت گرفته است، که ادامه آن در بغداد است. ایران توانست محل برگذاری این نشست را، از استانبول در ترکیه به بغداد در عراق منتقل کند. این اقدام ایران تودهنی محکمی به دولت ارتجاعی ترکیه بود، که به بلندگوی امپریالیستها و صهیونیستها و عربستان سعودی در منطقه بدل شده است و نقش بسیار خرابکارانه ای در برهم زدن ثبات منطقه ایفاء می کند. ترکیه نه تنها به عنوان کشوری متجاوز قبرس را در اشغال خود دارد، در اوضاع داخلی سوریه دخالت نموده و مزدور به آنجا اعزام کرده و بر ضد ایران در خدمت منافع امپریالیست آمریکا، پایگاههای ضد موشک در کشورش مستقر می سازد.

در قبل از برگذاری این نشست، طبیعتا دستگاههای تبلیغاتی امپریالیستها و صهیونیستها به کار افتادند، تا با شانتاژ و تهدید به جنگ و اقدام به بمباران و کشتار مردم ایران و تحریم وطن ما، برخلاف منشور ملل متحد، با دست پر و بالا و از موضع قویتر، در این کنفرانس شرکت کنند تا حقوق مسلم مردم ایران را پایمال نمایند و خواستهای غیر قانونی خویش، از جمله پذیرش قرارداد الحاقی منع گسترش سلاح های هسته ای و تعلیق غنی سازی اورانیوم را به ایران تحمیل نمایند.

از زمان خیانت محمد خاتمی رئیس جمهور سابق ایران و تیم مذاکره کننده وی، که بر خلاف آمال ملی مردم میهن ما، به تعلیق غنی سازی اورانیوم در ایران در جهت نیات شوم امپریالیستها به مدت دو سال تن در داد و به زیر قرار داد استعماری الحاقی(پروتکل الحاقی) امضاء گذارد، این نخستین بار است که بحث در این موارد، مجددا طرح می شود و باید قبل از اظهار نظر قطعی، منتظر نتایج این مذاکرات بود و دید که آیا نمایندگان فعلی ایران در مذاکره به همان راه خیانت ملی خاتمی می روند و یا در مقابل زورگوئی امپریالیستها مقاومت می کنند و از حقوق مسلم کشور مردم ایران، صرفنظر از نوع حکومت حاکم، دفاع خواهند کرد.

از همان تاریخ که ایران برای تحققِ حقوق قانونی خویش، اقدام کرد، سیل دروغ و دغل و اتهام و ریاکاری امپریالیستها، علیه حقوق قانونی و ملی مردم ایران شروع شد. در این ریاکاری و جعل و تحریف امپریالیستها، بخشی از اپوزیسیون خودفروخته ایران، که مخالف حقوق کشور خودش است، شرکت فعال داشت و دارد و در خدمت امپریالیستها در مورد بمب اتمی دروغین ایران به پخش اکاذیب در خارج کشور مشغول است. این اپوزیسیون خواستار آن است که ایران علیرغم اینکه قرارداد منع گسترش سلاحهای هسته ای را امضاء کرده است به زورگوئی امپریالیسم و صهیونیسم تمکین کند. آنها تماما در یک جبهه واحد، اعم از چپ افراطی تا راست افراطی قرار گرفته و بر ضد منافع آتی و آنی مردم ایران فعالند، و هر روز از جیب بغلشان اسناد جدیدی بر ضد مصالح ایران بدر می آورند. این اپوزیسیون خودفروخته هر روز شما را از لولوی بمب اتمی ملاها و خطر جنگ جهانی می ترساند. این اپوزیسیون خودفروخته از بمبهای امپریالیستها وصهیونیستهای جنگ افروز و اشغالگر و جنایتکار ترسی ندارد، گویا که امپریالیستها خردگرا هستند و حرفها و تهدیدهایشان باد هواست و هدفشان از تهدیدات استفاده از بمب اتمی نیست. این ملاها بوده اند که در هیروشیما و ناکازاکی بمب اتمی پرتاب کرده اند و یا گلوله های آلوده به اورانیوم رقیق شده را، در تجاوز به یوگسلاوی و عراق و افغانستان بکار گرفته اند. حال ببینید که این اپوزیسیون خودفروخته ایرانی که خودش را پشت بمب اتمی موهومی آخوندها پنهان کرده است با سایر امپریالیستها و تبلیغات آنها چه همخوانی هائی داشته است.  این صورت همخوانی امپریالیستها با اپوزیسیون خودفروخته ایران است:

در سال 1993 بنیامین نتانیاهو مدعی شد ایران در سه تا پنج سال آینده دارای تسلیحات هسته ای خواهد بود.

در سال 1995 روزنامه نیویورک تایمز از قول منابع اسرائیلی و آمریکائی نقل کرد که ایران بمب اتمی را تا سال 2000 بدست خواهد آورد.

در سال 1998 آقای دونالد رامزفلد دروغگوی جنگ عراق و همدست صدام حسین در کشتار ایرانی ها توسط گاز سمی، برای ایجاد رعب و فضای وحشت، به کنگره آمریکا اطلاع داد، که در سال 2003 یک موشک قاره پیمای ایران می تواند خاک آمریکا را هدف قرار دهد.

در سال 2003 مجله اشپیگل آلمان گزارش داد، ایران آشکارا در آستانه ساختن بمب اتم قرار دارد.

کار به این جعلیات از جانب کسانی که ایران را به "راست آزمائی" دعوت می کنند، خاتمه نیافت. یک خانم مفسر تلویزیون آمریکا، بنام ان کلتر Ann Coulter درخواست کرد: "ما باید به رقابت در خایه مالی ملی خاتمه دهیم و سوریه را با بمباران به عصر حجر برانیم و بعدش برای همیشه ایران را خلع سلاح کنیم. (3 ماه مه 2012 کلنر اشتات آنسایگه).

در همان روزنامه می آید: "نامزد ریاست جمهوری آمریکا جان مک کین در سال 2007 در یک گرد همآئی حزبی هواداران جمهوریخوان با خوشحالی سرود زیر را می سرود: "بمب، بمب، بمب بر ایران"- بگذارید ایران را سرانجام بمباران کنیم. و رقیب انتخاباتی اوباما، آقای میت رومنی که مردم ایران را "ملتی با تمایل کشتار جمعی" و "بزرگترین تهدید از زمان نازی ها و شوروی می داند" در 5 ماه مارس 2012 اعلام کرد: "یا آیت ﷲ ها پیام ما را می فهمند و یا ما به آنها درسهائی از قاطعیت آمریکائی می دهیم."

اینها جعلیاتی است که این تاریخ نویسان امپریالیستی در رسانه های گروهی توزیع می کنند و ایرانی های خودفروخته نیز آنها را تائید می نمایند.

حال شما بیکباره با تغییر لحن امپریالیستها و صهیونیستها مواجه می شوید که چگونه از "ملاهای وحشی" و "غیر قابل محاسبه" و "جنگ افروز" و  "دیوانه"، با توجه به شکل و شتابِ پیشرفت مذاکرات در استانبول و بغداد، و با توجه به بحران مالی جهانی که گریبان آنها را گرفته است، آدمهای "خردگرا"، "عاقل"، "توانمند در درک منافع ملی" می سازند. دیگر بمبهای "وحشتناک آخوندها" نه تنها وحشتناک نیست، اساسا بمبی در کار نبوده و نیست تا وحشتناک باشد. تمام گزارشات آژانس جهانی انرژی هسته ای در وین، که مرتب اسرار بمب اتمی ایران را فاش می ساخت و در اختیار رسانه های گروهی جهانی قرار می داد، بیکباره فاقد اعتبار بوده و همه این اظهارات بر اساس حدسیات بوده است. شما شاهد هستید که دیگر از آن سخنان پر طمطراق و انبارهای بمبهای اتمیِ هزار کیلوئی ایران، که گویا امنیت جهان سراسر امن وامان را، به خطر انداخته است، خبری نیست. بیچاره آن اپوزیسیون خودفروخته ایران که همه را از بمب اتمی آخوندها می ترسانید، حالا چه خاکی به سر کند. این اپوزیسیون خودفروخته چه سرنوشت غم انگیزی پیدا کرده است. از سال 1993 تا سال  2012 حدود 19 سال می گذرد. با محاسبه امپریالیستها ایران باید هم اکنون صدها بمب اتمی داشته باشد، که در زیر کوه ها و در داخل جنگلها آنها را مخفی کرده است. ولی این باستانشناسان امپریالیست هر چه بیشتر می گردند، کمتر می یابند. بیچاره اپوزیسیون خودفروخته ایران که اسیر دست این عده شده و مانند بزاخوش بدنبال تبلیغات آنها بر خلاف مصالح و منافع ملی ایران راه افتاده است. روشن است که این اپوزیسیون اکنون تلاش می کند بی سر و صدا از کنار این خیانت ملی فرار کند. 

حال این شما و این هم نظریات منابع امپریالیستی که تغییر لحن داده اند:

"ژنرال مارتین دمپسی رئیس نیروهای آمریکا" قبول ندارد، که ایران بمب اتم دارد. وی در ماه فوریه 2012 اعلام کرد: "ما معتقدیم ایران یک بازیگر خردگراست و تصمیم نگرفته است تسلیحات اتمی بسازد".

حتی رئیس پیشین موساد مائیر داگان تاکید می کند که "احمدی نژاد در مسئله هسته ای خردگرایانه عمل می کند. ایران را در حال حاضر بمباران کردن، احمقانه ترین نظری است که تا کنون شنیده ام."

آقای توتن هوفر که یک سیاستمدار دست راستی آلمانی است، پس از بازدید از ایران و پژوهش در مسئله اتمی نوشت: "برای ایران تسلیحات هسته ای در واقع معنائی ندارد". وی که در ایران با یکی از مخالفین حکومت که در جنبش 22 خرداد شرکت داشته است صحبت می کند، در مورد مسئله هسته ای می نویسد: "در مسئله هسته ای وی مانند همه ایرانی ها که ما با آنها دیدار داشتیم حق را به جانب دولت ایران می داد. هیچکس در ایران خواهان سلاح هسته ای نیست. ولی همه ایرانی ها از حق استفاده صلح آمیز از انرژی هسته ای، مانند هر کشور دیگری در دنیا حمایت می کنند. این یک همگرائی ملی است"(3 ماه مه 2012 کلنر اشتات آنسایگه).

"رئیس ستاد ارتش اسرائیل بن گانتس ساختن بمب اتمی از جانب ایران را غیر محتمل می داند. روزنامه "هاآرتص" از قول وی نوشته است: "ایران به مرحله ای نزدیک می شود که می تواند تصمیم بگیرد که آیا تمایل به ساختن بمب اتمی دارد." لیکن هنوز رهبر انقلاب آیت ﷲ خامنه ای تصمیم نگرفته است. گانتس مطمئن نیست که خامنه ای از این راه برود. "من فکر می کنم رهبری ایران مرکب از انسانهای کاملا خردگرائی تشکیل شده است""(نشریه کلنر اشتات آنسایگه 26/04/2012 به نقل از خبرگزاری آلمان).

"بر اساس ارزیابی نتانیاهو اغلب ممالک عربی که در آنها انقلاب اتفاق افتاد، قابلیت پذیرش دموکراسی را ندارند. این جوامع باید نخست یک دوره استبداد اسلامی را از سر بگذرانند، قبل از اینکه دموکراسی لیبرال را بپذیرند. در کنار اسرائیل در این لحظه، در منطقه فقط ایران است که توانائی پذیرش دموکراسی را دارد. نتانیاهو: "به چه دلیل؟" برای اینکه زمانیکه ایرانی ها در سه سال پیش یک انتخابات نسبتا آزادی داشتند، افراطی ها را بیرون کردند و بعد از آن احمدی نژاد و خامنه ای در آرای میلیونی تقلب نمودند و مردم را سرکوب کردند.". مردم اگر امکان داشته باشند ملاها را از قدرت کنار می زنند"(23 آوریل 2012 کلنر اشتات آنسایگه).

خانم کلینتون برای اینکه چیزی گفته باشد، که بتواند به موقع سر خر را بگرداند، مدعی است که استفاده صلح آمیز از انرژی هسته ای اشکالی ندارد، فقط نباید مورد استفاده نظامی قرار گیرد. وی می گوید:

"وزیر خارجه آمریکا خانم هیلاری کلینتون از ایران مدارک روشن می خواهد، که ثابت نماید ایران انرژی هسته ای را برای مصارف مسالمت آمیز می خواهد و تلاشهای نظامی اش را کنار می گذارد."(14 و 15 آوریل 2012 کلنر اشتات آنسایگه).

"آقای جیمز کلاپر رئیس سازمانهای جاسوسی آمریکا، در ماه ژانویه در مقابل سنای آمریکا اظهار داشت: "16 سازمان جاسوسی آمریکا در این زمینه "مدرکی ندارند که ایران می خواهد بمب اتمی بسازد"" (14 و 15 آوریل 2012 کلنر اشتات آنسایگه).    

کیهان لندنی را همه می شناسند. نشریه ای است که تاکنون چند بار جنگ دشمنان بشریت با ایران را آغاز کرده و با پیروزی آمریکا و اسرائیل به پایان رسانده است و "ثابت" کرده است، که ایران چندین انبار، بمب اتمی مخفی دارد و به امپریالیستها هشدار داده و می دهد که نباید فریب ایران را بخورند و از حمله به این کشور خودداری کنند. سرویس سیاسی این نشریه با این سابقه ننگین و جنگ افروزانه و تحریک آمیز که در وابستگی اش به اسرائیل و آمریکا نباید شک و تردید داشت، نوشت: "هفته گذشته شیمون پرز رئیس جمهوری اسرائیل، درست در جهت عکس سخنان تند و اخطار آمیز نتانیاهو نخست وزیر آن کشور، دعوی مشابهت هلوکاست(کشتار یهودیان در جنگ دوم جهانی) را با تهدیدی که از جانب ایران متوجه اسرائیل است، وارد ندانست و گفت "هلوکاست یک چیز و ایران چیز دیگری است. مقایسه بین این دو درست نیست. در زمان هیتلر جهان در خواب بود. این واقعه امروز نمی تواند اتفاق بیفتد. جهان بیدار شده است".

 رئیس ستاد ارتش اسرائیل از این هم فراتر رفت و اظهار عقیده کرد که اصولا بعید می داند ایران به دنبال تولید بمب هسته ای باشد."(کیهان 12 تا 20 اردیبهشت 1391).

"اسرائیل بطور خستگی ناپذیر در رسانه های گروهی به این اشاره می کند: "بمب در دست ایرانی ها موقعیت راهبردی عمومی را در تمام خاور میانه شدیدا تغییر می دهد-به این نحو که عربستان سعودی و مصر نیز در پی دستیابی به بمب هسته ای خواهند بود. یک بمب ایرانی به بنیادگرایان و افراطی های اسلامی یک بُعد تهدید آمیز جدیدی می دهد، که نه فقط اسرائیل، بلکه می تواند بخشهای بزرگی از اروپا را از نظر هسته ای تهدید کند. از این، اسرائیل به این نتیجه اجبارِ ضروری می رسد، که این خطر را با ضربه نظامی هدفمند به تاسیسات اتمی ایران رفع کند، قبل از اینکه تهران در شرایطی باشد که واقعا بمب را بسازد." تکیه از توفان (28 مارس 2012 کلنر اشتات آنسایگه). 

ژنرال ابی زید John P. Abizaid  رئيسِ سابق فرماندهي مركزي آمريكا در خاورمیانه، در یک مصاحبه مطبوعاتی با یان وِ. بروگلمن Jan W. Brügelmann، منتشر شده در نشریه کلنر اشتات آنسایگه، مورخ 10 تا 11 ماه مارس 2012 در مورد "بمب اتمی" موهومی ایران  نظر می دهد و می گوید: "تا کنون فقط حدسیات موجود است که ایران می خواهد بمب بسازد. برای من قابل فهم نیست که چرا ایران اساسا می خواهد سلاح اتمی بسازد. به نفع ایران نیست، زیرا در نتیجه آن رقابت تسلیحاتی در یک منطقه جغرافیا سیاسی ای که بهر صورت خیلی بی ثبات است، با فرجام غیر قابل محاسبه آغاز می شود، که شاید برای تروریستها هم امکان دسترسی به آن را فراهم آورد که نمی تواند مورد علاقه تهران باشد."

ایهود اولمرت، روز سه شنبه 12 اردیبهشت 2012 در مصاحبه با کریستین امانپور، خبرنگار سی ان ان، در مورد اختلافاتی که در میان صهیونیست ها در مورد حمله به ایران ایجاد شده است، گفت: "جنگی بین آنها نیست، بلکه این یک بحث است. آخرین راه حل گزینه نظامی است و من ترجیح می دهم این کار توسط آمریکا با حمایت کشورهای بین المللی انجام بشود و اگر تلاش های غیر از این باشد به شکست منتهی خواهند شد. آری تنها آمریکا باید این کار را بکند و اوست که باید این تصمیم را بگیرد. اسرائیل تنها باید قسمتی از آن باشد."
اولمرت در مورد سخنان رئیس سابق سازمان امنیت داخلی اسرائیل مبنی بر خطرناک بودن حمله به ایران گفت: "این غیر طبیعی بود و نشان دهنده تفاوت نظرات است، ولی همانطور که گفتم بهترین راه، همکاری با آمریکاست. نباید به اوباما دستوری داد و یا او را مقصر اعلام کرد و یا به او چیزی را دیکته کرد. معلوم است که بین مقامات اسرائیل اختلاف وجود دارد. ما قبلاً به بوش اعتماد داشتیم و با او همکاری می کردیم و باید اکنون نخست وزیر اسرائیل هم این کار را بکند. من شکی ندارم که اوباما دوست اسرائیل است"
نخست وزیر پیشین رژیم صهیونیستی در مورد سیاست های ایران هم گفت: "من می دانم که رهبران ایران به دنبال تولید بمب هسته ای نیستند و افرادی عاقل و متفکر هستند. اکنون آنها در موقعیت تهدید برای ما نیستند و نباید برای گزینه نظامی عجله کرد. ایران حساب شده قدم برمی دارد."(تکیه از توفان).

هین نمونه های کوچک نشان می هد، دشمنان ایران و سایر ممالک جهان، تا به چه حد بی شرم و دورو و ریاکار و غیر قابل اعتمادند. یکشبه رنگ عوض کردند. پاسخ به امپریالیستها مقاومت در مقابل آنهاست و نه تمکین به تمایلات آنها که پایانی بر آن متصور نخواهد بود و به نابودی تمکین کننده می انجامد. هنوز خاطره معمر قذافی از ذهن تاریخ دور نشده است.

حال در این میانه کار سازمان مجاهدین خلق بکلی زار است. آنها نه تنها از ترور دانشمندان اتمی ایران ابراز مسرت کردند و بر اساس همه شواهد در این امر با موساد همکاری داشته اند، اکنون برای خودشیرینی و جنگ افروزی و دلیل تراشی برای ادامه تحریمهای ایران و گرسنگی دادن به مردم ایران، به تدوین اسناد جعلی مبادرت کرده اند و مانند جرج بوش که با اختراع اسناد ساختگی به عراق حمله کرد،  آنها نیز چنین اسنادِ اختراعی کشف کرده و در اختیار موساد گذارده اند، تا کار مذاکرات هسته ای ایران با سران ممالک غارتگر را به بن بست بکشانند و تدارک جنگ و تجاوز به ایران را ببینند. آنها نام 60 مهندس ایرانی را به موساد داده اند، تا آنها را ترور کنند و این خیانت ملی و جاسوسی را موجب افتخار خود می دانند. ببینید رادیو بی بی سی در مورد آنها چه نوشته است:

تلویزیون فارسی بی بی سی(BBC PERSIAN) در روز یکشنبه 24اردیبهشت 2012، خبر داد: "در آستانه مذاکرات هسته ای ایران و غرب در بغداد، شورای ملی مقاومت که شاخه سیاسی مجاهدین خلق شناخته می شود، مدعی شد 60 دانشمند و مهندس ایرانی زیر نظر وزارت دفاع ایران در حال تحقیق برای ساخت تسلیحات اتمی هستند. این گزارش در چند روزنامه رسمی از جمله روزنامه "جروزالم پست"(Jerusalem Post) هم منتشر شد."(این نشریات اسرائیلی هستند-توفان).

"کامبیز فتاحی" خبرنگار بی بی سی فارسی در بیت المقدس، در این خصوص گفت: "جزئیات زیادی، حداقل در روزنامه های اسرائیل، منتشر نشده است. روزنامه جروزالم پست در مورد این ادعای سازمان مجاهدین خلق مطلبی منتشر کرده، منتها در این گزارش اسامی آن 60 نفری که ادعا شده، نیامده است. فقط به نام "محسن فخری زاده" اشاره شده که نامی است آشنا و ظاهرا از مقام های ارشد برنامه اتمی ایران است و شورای امنیت سازمان ملل متحد هم چند سال پیش او را تحریم کرده است."

خبرنگار شبکه دولتی انگلیس افزود: "بنا بر ادعای سازمان مجاهدین خلق بخش نظامی برنامه اتمی ایران 7 زیرمجموعه دارد، که در 11 نهاد مختلف نظامی و غیرنظامی ایران پخش هستند و دارند روی ساخت بمب اتمی کار می کنند."

فتاحی در پاسخ به این سؤال که "واکنش ها به این خبر در داخل اسرائیل چه بوده است؟" عنوان کرد: "دولت اسرائیل از واکنش خودداری کرده است. تماسی با دفتر نخست وزیر اسرائیل داشتیم، ولی صحبتی با ما نکردند و سکوت اختیار کردند. در داخل رسانه ها هم کسی توجه زیادی نکرد. اگر امروز به وب سایت های رسانه های اسرائیل سری بزنید، می بینید که تمام آن ها بر مسائل داخلی تمرکز کرده اند و در مورد این ماجرا -حداقل امروز- هیچ صحبتی نبوده است."

از فتاحی پرسیده شد: "دیدار دوباره ایران و گروه 1+5 در بغداد نزدیک است و همچنین دیدار دیگری که ایران با بازرسان سازمان ملل در وین دارد. این همزمانی چه معنایی می تواند داشته باشد".

او پاسخ داد: "اگر این ادعای سازمان مجاهدین خلق درست باشد، در واقع یک "نَشتِ بزرگ اطلاعاتی" از داخل ایران است و ضربه بزرگی به ایران خواهد زد. منتها در حال حاضر، اگر قصد مجاهدین خلق تضعیف مذاکرات اتمی در بغداد باشد، حداقل می شود گفت در این یکی دو روز به هدفش نرسیده است؛ به خاطر اینکه در رسانه های عمومی -حتی در داخل اسرائیل- توجه چندانی به گزارش آن ها نشده است و دولت هم صحبت چندانی نکرده است، ولی به هر حال باید صبر کرد و دید که آیا در چند روز آینده جزئیات بیشتری منتشر خواهد شد یا حداقل دولت ها و رسانه ها به ادعای این سازمان توجهی خواهند کرد یا خیر؟ اگر نکنند بعید است که تأثیری داشته باشد."

مجری بی بی سی هم در پایان این گزارش خاطرنشان کرد که: «دیپلمات ها هم با دیده شک به گزارش مجاهدین خلق نگاه کرده اند."

بر اساس گزارش روزنامه صهیونیستی "یدیعوت احرونوت"(Yedioth Ahronoth) نیز همزمان با اشاره به خبر فوق، با تکیه به مدعیات مجاهدین نوشته است: "ایران در حال تسریع و توسعه فعالیت های خود در "پارچین" است و هدف ساخت یک کلاهک هسته ای را دنبال می کند."

این روزنامه اسرائیلی افزوده است: "جمهوری اسلامی ایران یک ساختار تحقیقاتی جامع و پیچیده را با بالاترین درجه محرمانه بودن ایجاد کرده است. همچنین شبکه ای لجستیکی ایجاد شده که با دریافت تجهیزات مورد نیاز، وصول به هدف مورد نظر را تسهیل می کند."

به نوشته یدیعوت احرونوت: "در گزارش مجاهدین خلق اسامی و حتی شماره تلفن های برخی از دانشمندان هسته ای ایران نیز منتشر شده است."

خوب است بدانیم، آقای دیوید آلبرت، بنیانگذارموسسه دانش و امنیت بین‌الملل، که از جانب آمریکا و اسرائیل فعالیت‌های هسته‌ای ایران را دنبال می‌کند، به خبرگزاری رویترز گفته است: از سال ۲۰۰۲ به بعد، مجاهدین کارنامه چندان روشنی ندارند. آنها اطلاعات بدون سند و گمراه کننده ارائه می دهند که قابل اطمینان نیست. ما با شک و تردید بسیار به آنچه آنها می‌گویند برخورد می کنیم.

این است واقعیت بمب اتمی ایران و افسانه سرائی امپریالیستها و صهیونیستها برای تمکین ملتها. کثیفترین نقش را در این میان اپوزیسیون خائن و خود فروخته ایفاء می کند. مردم ایران این خائنان را هرگز نخواهند بخشید.



حزب کارایران(توفان)

خرداد ماه 1391


toufan@toufan.org