۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

هر که خربزه می خورد پای لرزش هم مینشیند


پیرامون بحران سرمایه داری در اروپا



این روزها بحران پنهان مالی که سراپای کشور یونان را فرا گرفته بود و همه دلالان سرمایه داری آنرا کتمان می کردند، برملا شد. تا کنون کسی از وضعیت خطرناک ممالک سرمایه داری ایرلند، پرتقال، اسپانیا، ایتالیا، انگلستان سخنی نمی گفت هر چه بود محدود به سرمایه داری مجارستان، رومانی، ممالک بالتیک و نظایر آنها بود. ولی کار به جائی رسیده است که کتمان این دروغهای احمدی نژادی و زندگی در “بهشت سرمایه داری“(بخوانید بهشت سرمایه داران-توفان) به سادگی میسر نیست. مردم باید بار سیاست غارتگرانه نئولیبرالی سرمایه داری را که ماهیتا سیاستی سرمایه داری است بدوش بکشند و خسارت سرمایه های مالی و بانکی را بپردازند. بحران کنونی، ماهیت سیاست خصوصی سازیها و تبدیل دولتها به کارگزاران سرمایه های بزرگ جهانی را بخوبی نشان می دهد. عواقب سیاست خانمان برانداز بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی که مرزهای جغرافیائی-سیاسی را در خدمت منافع سرمایه گذاریهای خارجی از بین بردند و می برند بروشنی نمایان می گردد. راه حل همه دستگاههای استثماری همانگونه که صندوق بین المللی پول توصیه می کند گویا این است که باید “ثبات“ هزینه های اجتماعی برقرار گردد. ولی فرمول پیچیده و غیرگویای “ثبات“ هزینه های اجتماعی هیچ چیز دیگر نیست جز واژه روشن و همه فهم “غارت مردم“. یعنی مردم باید خسارتی که به بانکها و سرمایه مالی وارد شده است را از معاش بخور و نمیر خویش بپردازند. مدافعان خونخوار و ضد بشر مناسبات سرمایه داری این جنایت علیه بشریت را “خانه تکانی“ سرمایه داری لقب داده اند تا چنین به مردم القاء نمایند که همه چیز بر وفق مراد است و اگر مشکلی نیز پیش آمده گناهش به گردن مناسبات سرمایه داری نیست به گردن مردمی است که “طفیلی“ اند و خانه را با گرد و غبار خویش کثیف کرده اند.

سامان اقتصادی اروپا، جهانی شدن سرمایه، سجده در مقابل قدرت بی حساب گردش سرمایه و توسعه آن، دستورالعملهای سازمان تجارت جهانی در واقع حق حاکمیت ملتها را از بین برده و آنها را به دستمزدبگیران سرمایه جهانی بدل کرده است. با این سیاست است که میلیاردها دلار و یورو در کشور یونان سرمایه گذاری شده و سرمایه گذاران از سود فراوان برخوردار بوده اند و حق داشته اند سود و اصل سرمایه خویش را از کشور یونان خارج کنند و از خود کشوری سوخته و مخروبه باقی بگذارند. سرمایه داری جهانی سرمایه خویش را به جائی منتقل می کند که سود بیشتری را نصیب خود کند و هدفش از انجام سرمایه گذاری هرگز پیشرفت اقتصادی و تکامل این ممالک و ارتقاء سطح زندگی مردم نیست. هر چه هزینه های اجتماعی کمتر باشد سود آنها بیشتر است. به همین جهت امروز از سیاست “ثبات“ هزینه های اجتماعی سخن می گویند. امروز سخن بر سر آن است که می گویند مقدار کسری بودجه یونان سرسام آور است. آنها تا کنون سیصد میلیارد یورو وام گرفته اند که قادر نیستند حتی در سررسید موعد وامها بابت اصل و فرع آن رقمی میان 45 تا 54 میلیارد یورو را بپردازند. پاره ای از سیاستمداران آلمان خواهان آن شدند که یونان جزایر خویش را به فروش رساند تا بتواند بدهکاری خویش را بپردازد. یعنی کشور یونان نه تنها حق حاکمیت ملی خویش را به حراج بگذارد بلکه تمامیت ارضی خویش را از میان ببرد تا دست حضرات در غارت یونان باز باشد. به این سیاستمدارانی که شتابزده خویشتنداری خود را از دست داده بودند در پس پرده حالی کردند که ما در پی بلع کل یونان هستیم چند جزیره به چه درد ما می خورد.

پرسش این است این بدهکاری یونان که مرتب از آن سخن می رود به کدام طلبکاران بی نام ونشان تعلق دارد. به چه دلیل نام بدهکار بر سر زبانهاست ولی نام طلبکار پنهان می شود. پژوهش حزب ما نشان داد که کشور یونان به حزب ما کوچکترین بدهی ندارد. شاید کشور یونان به کیهان لندنی که وکیل مدافع امپریالیسم و غارتگران جهانی و دشمن مردم یونان بوده و به آنها اتهام می زند، بدهکار باشد؟ پژوهش حزب ما نشان داد که این نشریه خودش مزدور اشرف پهلوی و اسرائیل است و باید دیون خویش را به ارتجاع جهانی بپردازد. پس این طلبکاران مجهول الهویه چه کسانی هستند؟

طلبکاران مجموعه ای از بانکها، بیمه ها، سرمایه های کلان جهانی هستند که سرمایه های خصوصی اند و زالو وار خون مردم یونان را می مکیدند. باین جهت است که رسانه های گروهی بدستور اربابان “دموکرات“ خود چهره این خونخواران جهانی را پنهان می کنند.

برای بهتر فهمیدن مطلب باید دانست که بانکها که سپرده های مردم را در اختیار دارند در چارچوب سرمایه گذاریها در مناطق سود آور و معاملات تجاری و شرط بندیهای خویش در عرصه بازارهای بورس مقادیر کلانی از سرمایه های خویش را به این کشورها منتقل کرده اند. بعنوان مثال بانکها و شرکتهای خصوصی میلیارد یورو در صنعت جهانگردی در یونان سرمایه گذاری نموده اند. بسیاری از هتلها و شرکتهای هوائی در دست این سرمایه داران است. وقتی سرمایه آنها سود آور نیست و بهره لازم را نمی دهد با خطر ورشکستگی روبرو می گردند که یا باید به موقع سرمایه های نقدی خویش را خارج کنند و یا اینکه سرمایه های آنها به صورت ساختمانهای غیر قابل سکونت و بی فایده در کنار سواحل دریا باقی می مانند. این سرمایه ها که دیگر سود آور نیستند سوخته اند. ولی بانکها که از مردم پول دریافت کرده اند و باید بهره سپرده ها و یا سهام خویش را بپردازند از پرداخت آنها باز می ماند و خطر ورشکستگی آنها را بشدت تهدید می کند.

وقتی شرکت یا یک موسسه مالی که در جائی با خسارت سرمایه گذاری کرده است موازنه مالیش برهم می خورد و بهای سهام این شرکت که دارای بدهکاری است و سودآوری کمتری دارد در بازار بورس سقوط می کند آنوقت بسیاری از کسانیکه در این شرکت با خریدن سهام سرمایه گذاری کرده اند و سرشان را با کارشناسان کلاه گذارده اند به ورشکستگی دچار می شوند. این افراد معمولا سهامداران جزء و عادی اند. کسانی هستند که خواسته اند از جمله از بیمه های پرداخت شده عمر خود در زمان بازنشستگی با خرید سهامی که وعده سودآور به آنها داده شده است چاله چوله زندگی خویش را پر کنند. این سهامداران دانش لازم را برای تحقیق و حسابگری و حسابرسی ندارند. سهامداران بزرگ که دستشان در کار است و با سیاستمداران در تماس اند و کارشناسان اقتصادی استخدام کرده اند و از طریق ساز و کارهائی که ساخته اند از همه تغییرات و تحولات و جهت حرکت آنها و گرایش بازارها با خبر می شوند به موقع گلیم خویش را از آب بیرون می کشند و کاسه کوزه را بر سر سهامداران میلیونی و پراکنده و فاقد دانش کافی می شکنند. بحران یونان در حقیقت بحران مناسبات سرمایه داری و بحران سرمایه های مالی است. جنگ سرمایه ها در رقابت با یکدیگر است که میلیونها کشته به جای می گذارد. خون این کشتگان بر زمین نیست خونشان در شیشه است. به نمونه های زیر رجوع کنید تا ادغام این سرمایه های را به روشنی در ذهن خود تصور کنید.

روزنامه ژاپنی نیكی می نویسد بحران مالی یونان تاثیرات منفی زیادی بر بازارهای مالی بین المللی از جمله بازارهای مالی ژاپن داشته است. كاهش ارزش سهام شركتهای ژاپنی به ضرر درآمد و اعتماد سرمایه گذاران بوده است. از سوی دیگر ادامه روند نزولی ارزش یورو و تا افزایش ارزش ین موجب كاهش صادرات شركتهای ژاپنی خواهد شد.

شركتهای ژاپنی به شدت نگران تاثیرات منفی بحران مالی یونان بر چشم انداز عملكرد مالی خود در سال 2010 هستند.

ایكو موری كارشناس ارشد شركت صنایع سنگین فوجی تاكید كرد، تاثیرات منفی بحران یونان شوك ناشی از ورشكستگی لمن برادرز را در اذهان زنده می كند.

به اِزای افزایش ارزش هر ین در برابر یورو سود خالص این شركت 300 میلیون ین معادل 1/3 میلیون یورو كاهش خواهد یافت. افزایش ارزش هر ین ژاپن در برابر یورو موجب كاهش1/4 میلیارد ینی شركت كانن خواهد شد.

ماساهیرو هاگا مدیر مالی شركت كانن تاكید كرد، یورو بزرگترین نگرانی و دغدغه ما است. بیش از 20 درصد كل فروش ما در سال گذشته مالی در اروپا بوده است. كاهش ارزش یورو در برابر ین زیان زیادی به ما وارد خواهد كرد.

در اثر کاهش ارزش یورو در مقابل ین اجناس ژاپنی در بازار جهانی گرانتر خواهد بود و توانائی رقابت را با یورو ندارد و در نتیجه اجناس ژاپنی کمتر فروش می رود و کالاها در دست سرمایه داران باقی می ماند. انبارها از کالا پر است ولی گردش سرمایه برهم خورده است و آنها نمی توانند این کالاها را به پول بدل کرده در تولید بکار انداخته و ارزش افزوده تولید کنند. در بازتولید سرمایه اشکال ایجاد می شود. این در حالی است که شرکتهائی که در یونان سرمایه گذاری کرده اند قادر نیستند سود لازم را بدست آورند و سهام شرکتهایشان نزول می کند.

کار به همین جا ختم نمی شود. بر اساس آمار و اطلاعات وزارت دارایی آلمان، بانک‌های این کشور ۴/۵۲۲ میلیارد یورو از پرتغال، ایتالیا، ایرلند، اسپانیا و یونان سهام دولتی(وام ملی) خریداری کردند. این مبلغ حدود یک پنجم سرمایه‌گذاری بانک‌های آلمانی خارج از این کشور است. در صورت ورشکستگی یکی از این کشورها، از جمله یونان بانک‌های آلمان نیز با بحران مواجه خواهند شد و این بدان معنا است که اقتصاد اروپا وارد بحرانی جدید بشود.

باز هم به گزارش مطبوعات، در حالی که هنوز اثرات تکان بحران مالی و اقتصادی آمریکا بر بدنه اقتصاد فرانسه سنگینی می کند، بانک های فرانسوی حاضر در یونان در معرض خطر زیان جدی تا رقم بیش از 51 میلیارد یورو قرار گرفته اند.

بنا بر گزارش منابع خبری فرانسه انجام نشدن کمک فوری اروپا به یونان می تواند برای بانک های فرانسوی دردسرساز شود.

در همین حال تحلیلهای اقتصادی این ممالک حاکی است خطر سرایت بحران اقتصادی یونان به دیگر کشورهای اتحادیه اروپا از قبیل پرتغال و اسپانیا نیز می تواند مقدمه ای برای بروز بحران در مجموعه کشورهای اروپایی باشد.

بنا بر گزارشها، رئیس "بانک دو فرانس" فرانسه تلاش می کند از نگرانی مشتریان این بانکها که در یونان سرمایه گذاری کرده اند جلوگیری کند و به آنها دلداری دهد.

کریستیان نویر برای ایجاد آرامش و اطمینان دادن به این مشتریان اعلام کرده است که خطر بحران یونان برای بانک های فرانسوی نگرانی خاصی را ایجاد نمی کند.

وی با تاکید بر اینکه از نزدیک وضعیت را زیر نظر دارد، مجموع سرمایه گذاری و وام هایی را که بانک های فرانسوی به دولت و بخش های خصوصی در یونان داده اند بالغ بر 51 میلیارد یورو اعلام کرد.

از سوی دیگر بانک فرانسوی "کریدی اگری کول" (اعتبارات کشاورزی) میزان سرمایه گذاری این بانک در یونان از طریق شعبه یونانی آن یعنی "امپوریکی" (Emporiki) را 850 میلیون یورو اعلام کرد.

این رویدادها سبب شد در روزهای اخیر ارزش سهام این بانک و بانک "سوسی یته جنرال" فرانسه بین 3 تا 5 درصد در بازار بورس کاهش یابد.

اکنون دولت یونان در سررسید وام های خود نتوانسته است بخش اعظمی از بدهی ها را پرداخت یا استمهال کند.

بدهی های این کشور بنا بر گزارشهای منتشر شده به 13 تا 14 درصد تولید ناخالص داخلی آن رسیده است و برای خروج از این بحران به 120 میلیارد یورو کمک احتیاج دارد.

بانکهای آلمان و انگلیس به ترتیب 31 و 10 میلیارد یورو در یونان سرمایه گذاری کرده اند.

به نقل از لوموند دیپلماتیک در ماه مارس امسال: “نهادهای پولی و مالی منطقه یورو، هم اکنون نیز ١٠٠٠ میلیارد یورو بصورت وام و ١٥٠٠ میلیارد یورو بواسطه خرید اسناد بها دار(قرضه ملی) به نهاد های رسمی(دولتها، ایالات، موسسات دولتی و غیره) اعطا کرده اند. یعنی رقمی معادل ٨ تا ١٠ برابر تمام بدهکاری کشور یونان(ECB Monthly Bulletin, Banque centrale européenne, Francfort sur-le-Main, janvier 2010) نهادهای مالی در گذشته بیشتر مشتاق اسناد بها دار دولتی (قرضه ملی) بودند که به بی خطر بودن شهرت داشت- در گذشته، یعنی قبل از اینکه بانکها خودشان خطراتی را برای اقتصاد و دولتها ایجاد کنند. بدین ترتیب آنها احتمالا آنچیزی را درو می کنند که خود کاشته اند.“

اوراق بهادار دولتی از ضمانت و حمایت دولت یونان برخوردارند. ضامن آنها دولت یونان است. وقتی بانکها این اوراق را می خرند و انبار می کنند در حقیقت کشور یونان را خریده اند. بانکها در عین حال با تبلیغات گسترده فریاد می زنند که وضع یونان خرابتر از آن است که گفته می شود و این اوراق ارزش واقعی ندارد و در عمل کاری می کنند تا اوراق بهادار دولتی را به بهای کمتری دریافت کنند و یونان را بیشتر وابسته کرده و بچاپند. یونان برای پرداخت بدهکاریش مجبورمی شود وامهای کلان تری از دول اروپائی دریافت نماید و آنها را برای اصل و فرع وامهای خود به کام نهنگان سرمایه مالی بریزد و این دور شیطانی ادامه دارد و بانکها و سرمایه های خارجی را فربه تر می گرداند.

کار البته به همین جا ختم نمی شود. سیاستمداران که به سنجش روان اجتماعی دقت می کنند به مردم دلداری می دهند که انشاءاﷲ همه چیز گربه است. ولی در بین آنها این نگرانی نیز وجود دارد که کشورهایی نظیر رومانی، بلغارستان، مجارستان و دیگر کشورهای کوچک اروپایی با گسترش بحران یونان تازه بحران اقتصادی‌شان نمایان شود و آنگاه فاجعه‌ای بزرگ، آن هم پس از پشت سر گذاشتن بحران اقتصادی سال 2008 برای اروپایی‌ها و به طبع آن دیگر کشورهای جهان آغاز شود. در مجارستان یک حکومت فاشیستی بر سرکار آمده است.

نشریه لوموند دیپلماتیک در مقاله ای تحت عنوان:دولت ها دربند بانک ها، فوریت یک عملیات ضد شوک،نوشته Frédéric LORDON

می آورد: “از بحران ساب پرایم(وام های رهنی) تا دلال بازی در بازار سرمایه(بورس) در اروپا، از وحشت بانکی تا فروکش رشد اقتصادی، زمین لرزه های اقتصاد جهانی در دوسال گذشته، داستان های بهم گره خورده ای را پدید آورده است. ماجرای خانواده امریکائی که کاهش دستمزدها هرچه بیشتر فقیرش کرده و یک دلال فروش وام رهنی به او پیشنهاد می دهد که برای خرید خانه بازهم بیشتر مقروض شود. و یا داستان موسسه مالی ای که زیر سنگینی وام های مشکوک اش فرو می پاشد و دولت با تحمیل بار وی بردوش مردم نجاتش می دهد. و بالاخره ماجرای دلال بازار سرمایه به وجد آمده ای که برروی ورشکستگی یک کشور شرط بندی می کند و دولت وحشت زده ای که عاقبت طرح های باصطلاح صرفه جوئی اش را به مردم ارائه می کند. تمام این داستان ها حکایت از فروپاشی یگانه ای دارند. در یک سو راهزنان مالی ای قرار دارند که بدهی هایشان را به دولت ها منتقل کرده و از نو به چپاول مشغول می شوند و در سوی دیگر، کارگران مهاجری که در دوبی با از دست دادن کارشان از کشور اخراج می شوند؛ کارمند های دولتی که در یونان حقوق شان کاهشی چشمگیر می یابد؛ و خدمات دولتی ای که در همه جا نابود می شود. یک اقتصاد دان دوچه بانک (Deutsche Bank) در مقاله ای در فایناشل تایمز((Financial Times١٠ فوریه تهدید می کند که «اگر کشورهای اروپائی حاشیه ای گرایشی کنزی برگزینند از سوی بازارها سلاخی می شوند». تناقض سرمایه و کار به ندرت چهره ای چنین آشکار بخود گرفته است.“

این وضعیت ریشه های بحران است. دول بدهکار به بانکها مجبور می شوند از هزینه های اجتماعی بکاهند. سن بازنشستگی را تا لب گور افزایش می دهند زیرا که مرده به حقوق بازنشستگی نیازی ندارد. از حقوق کارمندان می کاهند، تعداد آنها را کاهش می دهند تا کارشان را سایرین انجام دهند و فشار بر تک تک باقیمانده ها افزایش یابد این فشار از عمر آنها کم می کند و شیوه اعدام به طریقه انسانی کامل می شود. مالیاتهای غیر مستقیم که بارش بر دوش میلیونها مردم، کارگران و کسبه است افزایش می یابد. به سرمایه داران مالیات نمی بندند و باین ترتیب فشار بار خسارت ناشی از بحران را بدوش کارگران و مزدبگیران می اندازند. از افزایش حقوقها جلوگیری می کنند. از بودجه آموزش و پرورش و رفاه اجتماعی که فقط شامل اکثریت جامعه است می کاهند. ولی به بودجه ارتش و پلیس دست نمی زنند. این فشارها بازار داخلی را درهم می ریزد ومردم توانائی خرید اجناس را در اثر فقر از دست می دهند. همه چیز راکد می گردد. این فشارها ناچارا به افزایش بهای کرایه ها منجر می شود. اجناس گرانتر می گردد. دولت با فروش قرضه ملی در بازار بورس به سرمایه های خارجی منافع ملی را به تاراج می گذارد. بازار بورس خرید اوراق بهادار دولتی یونان و سایر ممالک ورشکسته از رونق بسیار برخوردار است. دولت با این کارش نقدینگی خویش را برای پرداخت بدهکاریهایش افزایش می دهد. ولی این روند کار امروز و فردا نیست که بتواند فورا موثر باقی شود. بانکها به پول فوری نیاز دارند وگرنه حساب آنها نیز پاک است پس به حساب آتی بارآوری کار و افزایش تولید در آینده پول چاپ می کنند تا به این وسیله ی اعتباری مشکوک و پرخطر مشکل امروزی را با پرداخت اقساط بانکها بر طرف نمایند. پول اضافی در بازار منجر به تورم شدید و گرانی سرسام آور می گردد که فشار مجددا بر گرده زحمتکشان وارد می گردد. تضاد میان رشد نیروهای مولده و مناسبات تولیدی شدت می گیرد. راه حلهای سرمایه دارانه نمی تواند مشکلات اقتصای را ریشه ای حل کند. جنبشهای اجتماعی رشد می کند و مردم به اعتراض دست می زنند و حاضر نیستند خسارتی را که سرمایه داران موجب آن شده اند از جیب خود بپردازند. نمی شود سود را خصوصی کرد و زیان را اجتماعی نمود. نمی شود هر روز به میدان آمد و مدعی شد عدم نجات بانکها و بیمه ها مجموعه نظام را به مخاطره انداخته و خسارتش شدیدتر است، نمی شود به میدان آمد و مدعی شد باید میان بد و بدتر یکی را انتخاب نمود و مغز مردم را با ایجاد وحشت شستشو داد، هرکس خربزه خورده خودش باید پای لرزش بنشیند. جنبشهای توده ای و اعتراضی مردم در یونان، اسپانیا و پرتقال تازه آغاز کار است.

مطبوعات خبر می دهند که فشار به یونان باعث شده تا آنها به اقدامات اصلاحی دست زنند و رضایت دول بزرگ امپریالیستی و سرمایه های کلان خارجی را جلب کنند: “برای اجتناب از چنین سرانجامی، دولت یونان وعده داده است که تا پایان امسال میزان کسری بودجه خودرا به 8.7% تولید ناخالص داخلی کاهش داده و تا پایان 2012 میزانش را به 3% تولید ناخالص داخلی برساند .برای رسیدن به این اهداف قرارشد هزینه های دولت 8/4 میلیاردیوروکاهش یابد. مزد کسانی که برای بخش دولتی کار می کنند 10% کاهش یافته و قرار شد که فعلا میزان مزد ثابت بماند. مالیات ها افزایش یافته و دولت بهای بنزین را افزایش داده است. بعلاوه قراراست سن بازنشستگی افزایش یابد و برای کاستن از هزینه های بازنشستگی، استخدام دربخش دولتی متوقف شود.“

رسانه های گروهی انحصاری سرمایه داران و مزدورانشان بیک یورش تبلیغاتی دست می زنند که گویا مردم ممالک بدهکار در سطحی بیش از سطح توانائی های تولیدی خویش زندگی کرده اند و حال باید تاوان آن زندگیهای آنچنانی را پرداخت کنند. به آنها تلقین می کنند که ریشه بحران در زندگی “مرفه“ آنها بوده است. یکی از نشریات ایرانی می نویسد: “... در یونان ضعف دولتها و سوء استفاده اتحادیه های کارگری باعث شده است که کارمندان دولت و حتی کارکنان بخش خصوصی بتوانند امتیازهائی برای خود کسب کنند که از نظر اقتصادی توجیه پذیر نیست“ و باین ترتیب غارت اکثریت مردم را توجیه پذیر می کند و گناه فاجعه ای را که در سطح جهانی و نه تنها در یونان بوجود آمده است، گناه فاجعه ای را که گریبان اسپانیا، ایرلند، پرتقال، ایتالیا و... را گرفته است، وضعیتی که مسئولین مستقیم آن بانکها و سرمایه داران کلان جهانی هستند به گردن “زیاده خواهی“ مردم و فعالیتهای اتحادیه های کارگری می گذارد. کار تحقیر این ممالک که گویا ممالک طفیلی اند به آنجا می رسد که روحیه ناسیونالیستی را در این ممالک تقویت کنند و نجات ملی را بجای نجات طبقاتی قرار دهند. روشن است که راه برون رفت از بحران تکراری سرمایه داری تنها استقرار مناسبات سوسیالیستی است.

در عین حال فراموش نکنیم که پته ورشکستگی دولت بورژوائی و نظام سرمایه داری یونان را آمریکائی ها توسط ابزار اعتباری که در دست دارند روی آب ریختند و به ارز مشترک اتحادیه اروپا حمله نمودند. شرکتهای آمریکائیِ سنجش اعتبار که به دولتها و شرکتها نمره می دهد بیکباره خوابنما شد و از رتبه اعتباری یونان کاستند و موجب بروز بحران گردیدند. این شرکتهای دست آموز و عامل فشارهای سیاسی بنام Rating Agency هستند که در اواسط ماه مه امسال به علت رشوه خواری و اعلام نتایج غلط سنجش و رتبه دهی گزینشی مورد تعقیب قرار گرفته اند. از جمله گفته می شود که بانک آلمان یکی از رشوه دهندگان باین شرکتهاست تا گواهی نامه هائی برای اوراق بهادار و اعتبار این بانک صادر کند. چندین شرکت اعتباری در جهان وجود دارد که خود آنها نیز در رقابت با یکدیگر و جذب مشتریان بیشترند. شرکت یا دولتی که در نزد شرکت نخست بختی نداشته باشد به شرکت دوم رجوع می کند و با پرداخت رشوه نظر آنها را برای صدور اسناد جعلی جلب می نماید. این شرکتها در عمل دست دراز شده امپریالیست آمریکا برای اعمال نفوذ، فشار و تهدید بر سایر کشورهاست. نشریه اشپیگل آلمان در 10 ماه مه 2010 این پرسش را طرح کرد که چه موقع زمان آن فرا می رسد تا این شرکتها دولت آلمان را بخاطر تضمین وامهای سایر ممالک نظیر یونان، اسپانیا، پرتقال ... در فهرست اسامی ممالک ورشکسته قرار دهد و مدعی شود اقتصاد قدرتمند اروپا نمی تواند به استناد دورنمای رشد آتی اقتصادی و توانائیهای خویش در آینده نامعلوم و به حساب نسل جوان آلمان معتبر اعلام شود. دولت آلمان با پذیرش ضمانت این بانکها و سرمایه ها برای نجات بانکهای و سرمایه های خصوصی بدنبال قمار سرمایه داری کشیده می شود و با آینده خویش بازی می کند. آقای جان تایلر موسس بزرگترین شرکت ارزی بنام Devisen-Hedgefonds FX Conncepts وضعیت یورو را به مرغی تشبیه کرد که سرش را بریده اند. مرغ با سربریده چند قدمی می دود تا درهم شکسته و بمیرد. این بیان سیاست امپریالیست آمریکا در برخورد به یورو است.

در اینجا ما با تضادهای امپریالیستی نیز روبرو هستیم که برای تسلط بر جهان به رقابت و تبانی با یکدیگر می پردازند. سوسیالیسم باین همه دروغ و دغل و کلاشی سرمایه داری که به بهای جان میلیاردها انسانتمام می شود پایان می دهد. سوسیالیسم است که انسان و نه سرمایه را در مرکز جهان قرار داده برای رفاه و آینده انسان جامعه را با برنامه ریزی بنا می کند. زنده باد سوسیالیسم. زنده باد مارکسیسم لنینیسم راه نجات بشریت.



نقل از توفان شماره 123 خرداد 89 ارگان مرکزی حزب کارایران

www.toufan.org

toufan@toufan.org

ترس رژیم یا ترس مردم




خبر کوتاه بود. اعدامشان کردند. آدمکشی در رژیم اسلامی مثل آب خوردن است. رژیمی که برای خود انسانها و جان انسانها ارزشی قایل نیست براحتی زدن یک ریش و سبیل آدم می کشد. این رژیم با تفکر محدودش نمی داند که هر آن کس که نان دهد دندان ندهد، بلکه برای نان در آوردن باید کوشا بود و به مصداق “نابرده رنج گنج میسر نمی شود- مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد“ باید تولید نمود و چرخ اقتصاد را به گردش در آورد. لیکن برای رژیم اسلامی و برای هر تفکر مذهبی ریشه یابی و و یافتن علل اجتماعی برای حل معضلات اجتماعی مهم نیست، زیرا در این حالت با علم و دانش روبرو هستیم و مذهب دشمن دانش بشری است و معتقد است همه چیز از روز ازل همین گونه بوده که خلق شده و نباید به مخلوقات خدا دست زد و در باره آنها تردید به خرج داد. مغز مذهبی همه چیز را ساده می کند تا بتواند آنرا درک کند. این است که در این رژیم اساسا با روش علمی و پژوهشی بدنبال علل ارتکاب بیک جرم اگر واقعا جرمی در کار باشد و نه شبه جرمهای رژیم ساخته، نمی رود. آنها همه چیز را با آدمکشی حل می کنند. این همان قصاص مذهبی است که در دین یهودی و اسلامی مشترک است. دستگاه قضائیه را باید بدور افکند و بجای آن بیدادگاه مخوف اسلامی و مذهبی بوجود آورد، سردابهای نمور و خوفناک و تاریک بپا کرد و دوران تفتیش عقاید قرون وسطائی را برقرار نمود.

آدمکشی به فرهنگ عمومی این رژیم بدل شده است. آخوندهای تهی مغز و بیمار برای آدمکشی فتوا صادر می کنند. فتوای آنها قانون است. و دستگاه قضائیه، مجریه و حتی مقننه نمی تواند آنها را به جرم قتل و آدمکشی تحت تعقیب قرار دهد. یک آخوند بیمار و عقده ای و عقب مانده می تواند به تنهائی جایگزین قوه مقننه، قضائیه و مجریه شود. این است که راه آدمکشی و کینه توزی فردی و خودسری و انتقامجوئی هموار است و رژیم جمهوری اسلامی آنرا هر روز هموارتر می کند.

باید به این سیاست آدمکشی و بی اعتنائی روحانیت به جان مردم، منافع سیاسی رژیم را نیز افزود. در اینجا پای اثبات مشروعیت مذهبی در بین نیست که به قوانین اسلامی توسل جویند و آنرا از طریق آیات الهی توجیه کنند، اینجا پای منافع طبقاتی در میان است و در یک کلام پای حفظ نظام جمهوری اسلامی به میان می آید. برای حفظ این نظام تروریستی و ضد بشری آنها بهر وسیله ای متوسل می شوند. این روش البته روش جدیدی نیست از همان بدو استقرار رژیم خمینی که مورد تائید حزب توده ایران و سازمان فدائیان اکثریت بود این وضع وجود داشت. در همان روزها نیز برای ارعاب و ایجاد وحشت، برای زهر چشم گرفتن از مخالفین، بی پروا افراد بی گناه را دستگیر می کردند و به قتل می رساندند و قتل آنها را علنا اعلام می کردند و در رسانه های گروهی برای ایجاد محیط وحشت نشان می دادند. فرق در آن است که پاره ای مدافعان دیروز به منتقدان امروز بدل شده اند. جان انسان از همان روزهای نخست برای این روحانیت ارزشی نداشت و همه جناحهای آن و حتی جناحهای توبه کار امروزی آنها در این جنایات دست داشتند و به آن انتقدی روا نمی دارند. حداقل سلطنت طلبان این وسیله فریب را در دست دارند که بگویند پسر شاه در جنایات پدرش دست نداشت، زیرا در آن دوران کودکی بیش نبود و همه جنایات خاندان پهلوی را با این استدلال عوامفریبانه ماستمالی کنند. توبه کاران رژیم جمهوری اسلامی که هنوز در قید حیاتند و خودشان شاهد همه این جنایتها بوده اند نمی توانند از این نمط برای خود کلاهی بسازند.

پس آدمکشی در ماهیت همه رژیمهای مذهبی و از جمله اسلامی است. همه مذاهب از جمله مذهب اسلام برای بشر ارزشی قایل نیستند ولی در ایران به علت حاکمیت مذهبی بسط آدمکشی علل سیاسی نیز دارد. اینکه تعداد اعدامی ها در ایران سر به فلک می زند از جمله از این تحلیل سرچشمه می گیرد.

رژیم جمهوری اسلامی به آخرین حربه ای متوسل شده که همه رژیمهای رو به مرگ به آن دست می زنند. شگفت آور است که حاکمیت اسلامی حتی قادر نیست منافع دراز مدت طبقه خویش را تشخیص دهد. همه تجارب تاریخی نشان می دهد که در یک کشور با گسترش ترور و خفقان، با ایجاد محیط ارعاب و فقدان امنیت، با خودسری و استقرار رژیم اوباشان و چاقوکشان، نظامی بدون امنیت و استقلال قضائی، با زندان و شکنجه و اعدام نمی تواند دائمی حکومت کرد.

آنکس که نداند و نخواهد که بداند که نداند

عمر خویش را تا روز قیامت نتواند برساند

اعدامهای اخیرِ زندانیان سیاسی آنهم در وضعیتی که رژیم هم در عرصه جهانی و هم در عرصه ایران به انزوای کامل کشیده شده است تیر خلاصی بخود رژیم بود. مصباح یزدی و عمال وی در همان آغاز جنبش 22 خرداد مدعی بودند که اگر ما در همان روزهای نخست چند نفر را می کشتیم کار به اینجا نمی کشید. آنها نمی فهمند که معضلات اجتماعی را با کشت و کشتار نمی توان مرتفع ساخت. امروز به جای پنج گلی که بدست رژیم پرپر شده اند گلهای فراوانی خواهد رست و ایران را به گلستان تبدیل می کنند. بر اساس همین فلسفه سفیهانه است که رژیم جمهوری اسلامی در آغاز سالگرد جنبش 22 خرداد برای ایجاد ارعاب و فضای وحشت به تیرباران مبارزان در بند توسل جسته است. در زمانی که مردم ایران با سینه های باز به استقبال گلوله می روند وصدها نفر جانباخته بجای می گذارند، در شرایط که مردم شعار می دهند “نترسید نترسید ما همه با هم هستیم“ و یا “ما بیشماریم“ مسخره است که با قتل چند اسیر و گروگان سیاسی تصور کرد از سیلی که در راه است می توان جلوگرفت. اقدام سبعانه اخیر رژیم تنها نشانه ترس و وحشت رژیم است و در مردم منجر به ایجاد ترس نمی شود.

هم اکنون جنبشهای اعتراضی سراسر ایران را فرا گرفته است و وقتی جنبش توده ای شود، کاری از دست سپاه پاسداران و چاقوکشان و بسیجی ها و نظایر آنها بر نمی آید. این درس تاریخ است و کسانیکه نخواهند از تاریخ درس بگیرند به آموزش آن مجبور می شوند. با سر بدیوار کوفتن فقط سر را می شکند.

راهی که رژیم در پیش گرفته است راه بی سرانجامی برای وی است. آنها نه تنها در عرصه خارجی به علت عدم تکیه به مردم همه چیز را بر باد می دهند در عرصه داخلی نیاز توانائی مبارزه با بحران را نخواهند داشت. آینده سیاهی پیش پای رژیم جمهوری اسلامی است و جنبش خلق سرفرازانه پیش می تازد.





نقل از توفان شماره 123 خرداد 89 ارگان مرکزی حزب کارایران

www.toufan.org

toufan@toufan.org

وحدت دستآورد مبارزه است


در جنبش کمونیستی ایران وضعیت مضحکی پیش آمده است. این وضعیت مضحک بویژه از زمانی که شبکه اینترنت گسترش یافته و افراد می توانند بدون هویت و به شکل گمنام و با نام مستعار فعالیت کنند تشدید شده است. هر گروه منحصر به فرد بیکباره مدعی سازمان می شود و خود را در مرکز عالم قرار داده و همه را فرا می خواند که به گروه و یا سازمان آنها بپیوندند. توضیح آنها نیز در توضیح حقانیت کارشان این است که گروه آنها منحصر به فرد است. همه گروههای دیگر فرقه گرا، خود مرکز بین و سکتاریست بوده و گروه آنها تنها گروهی است که می خواهد به تفرقه و گروه گرائی پایان دهد. آنها گروه می آفرینند تا به گروه گرائی پایان دهند. شبکه اینترنت پر از این “دشمنان“ فرقه گرائی و خود مرکز بینی است. البته این پدیده دلایل متفاوت دارد. از نظر طبقاتی می توان آنرا به خرده بورژواها ربط داد که خود را در مرکز جهان دانسته و مانند مورچه ای که در آب افتاده و فریا د می زند جهان را آب برده است، تصور می کنند دنیا از زمان شروع فعالیت آنها آغاز شده است. آنها خود را آغاز و پایان تاریخ می دانند. هر چه قبل از آنها بوده است کهنه و دورانداختنی است و هر چه با حضور آنها به صحنه آمده نوین است. عرصه سیاسی فعالیت در ایران از این “نوین“ ها که تکرار تئوری کهنه و رنگ رو باخته است پر می باشد. تا خرده بورژوازی و بویژه روشنفکران خرده بورژوا وجود دارند که پیوندی با طبقه کارگر ندارند این وضع ادامه دارد. تنها رشد جنبش کارگری است که می تواند کار این گروههای خود مرکز بین و مدعی را بسازد و تکلیفشان را روشن کند.

این افراد هرگز نسبت به سرنوشت طبقه کارگر علاقه ای ندارند. آنها مرتب از طبقه کارگر سخن می رانند و همه آنها نیز منزه طلبند ولی در عمل تنها برای تشتت طبقاتی و آشفته فکری اقدام می کنند. آنها در مغزهای خرده بورژوازی خویش نسخه های از قبل پیچیده ای دارند که آنرا برای درمان تشتت فکری تجویز می کنند. داروهای سحر آمیزی که گویا در تاریخ وجود نداشته و آنها هستند که کاشفان و مخترعین آن می باشند. به این افراد باید گفت از درون آبی که بدان فرو رفته اند و فکر می کنند دنیا را آب برده است بدر آیند.

بروز رویزیونیسم در شوروی ضربه سهمگینی به جنبش کمونیستی زد و از آن تاریخ میدان برای تحریکات دشمنان کمونیسم باز شد. بسیاری از نیروهای انقلابی و هوادران طبقه کارگر نیز در وضعیت پدید آمده به کژراه افتادند و نتوانستند با قطبنمای کمونیستی، خویش را به شاهراه مارکسیسم لنینیسم برسانند. وضعیت کنونی در عین حال ناشی از سرکوب شدید طبقات حاکمه در ایران است که از رشد جنبش طبقه کارگر جلو گرفته و با ایجاد جو خفقان و سرکوب میدان را برای گسترش این تفکرات انحرافی باز می گذارد.

طبیعتا جنبش کمونیستی ایران از تعدد گروه ها و سازمانها که برخی از آنها اساسا معلوم نیست دارای کدام شناسنامه و هویت سیاسی هستند و اساسا برای چه بوجود آمده اند مملو است. اگر به زبان عامیانه بیان کنیم به مصداق زیرین است: “هر کس از ننه اش قهر کرده رفته یک گروه بوجود آورده است“. این رهبران و سرداران کبیر اساسا چون برای مردم اهمیتی قایل نیستند و به آنها احترام نمی گذارند نیازی هم نمی بینند که به مردم توضیح دهند علت پیدایش آنها کدام است و لزوم برپائی تشکل جدید در چیست. حرف آنها این است “آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته“.

این سرداران نه تنها در حال به مردم احترام نمی گذارند حتی به مبارزان و انقلابیون و جانباختگان گذشته نیز احترام نمی گذارند و دستآوردهای تاریخی آنها را نفی می کنند. آنها به ماتریالیسم تاریخی اعتقادی ندارند و نمی فهمند که سطح امروز جنبش کمونیستی ایران حاصل ده ها سال مبارزه کمونیستها و انقلابیون گذشته ایران و جهان است. آنها نفی کننده تاریخ اند آنها به روند تکامل اعتقادی ندارند. بینش و نگرش آنها ضد تاریخی و ارتجاعی است. آنها دیدگاه مذهبی دارند و فکر می کنند انسانها مانند دسته گل یکروز که مبدا تاریخ است خلق شده و یکروز که پایان تاریخ است از بین می روند. آنها خویشتن را آدم و حوای تاریخ جنبش کمونیستی می دانند. اینکه در ایران حزب کمونیست ایران وجود داشته است، اینکه در ایران حزب توده ایران وجود داشته است، اینکه در ایران سازمان مارکسیستی لنینیستی توفان وجود داشته است و سپس به حزب کار ایران(توفان) تکامل یافته، اینکه جنبش کمونیستی جهانی، کمینترن، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی وجود داشته است اهمیتی ندارد زیرا آنها از این سلاله کمونیستهای ایران و جهان نیستند و خود را تافته های جدا بافته و از آسمان مانند آیات الهی خلق شده، می دانند. مانند ظهور ناگهانی یک دسته گل در یک گلدان که هر دو از قبل(کدام قبل) وجود داشته اند. این همه جهالت و نگرش ضد تاریخی به تاریخ ایران و جهان شگفت انگیز است.

این سرداران نام آور چون به “حقانیت“ خویش و “صمیمیت خویش“ اعتقاد دارند، چون خودشان خودشان را مبرا از اشتباه می دانند از سایرین انتظار دارند که حرف آنها را بپذیرند.

همه این سرداران سایرین را گروه گرا و سکتاریست و فرقه گرا می دانند و آنها را ملقب به خود مرکز بین می کنند تا گروه بی اهمیت و نازای خویش را در مرکز جهان قرار دهند.

مشکل اساسی در این شرایط درونی و برونی در این نیست که بتدریج تعداد گروهها از “تعداد“ طبقه کارگر نیز زیادتر می شود، مشکل اساسی در سردرگمی ایدئولوژیک است. صرفنظر از اینکه می توان علل گروه گرائی را در زمینه های طبقاتی و معرفتی توضیح داد ولی راه حل مبارزه با آن تشکیل گروههای جدید با نامهای من در آوردی نیست. هر گروهی برای تمایر از دیگری، خویش را انقلابی معرفی می کند. گروه دیگر انقلابی تر است و گروه بعدی خود را کارگرانقلابی تر عرضه می کند. بتدریج ما با کمبود نام و القاب روبرو می شویم. با الفاظ می شود بازی کرد ولی در عمل نمی توان با پوچگرائی و ادعاهای دهان پر کن مبازه مردم را رهبری نمود.

به نظر حزب ما که بارها آنرا بیان کرده ایم باید برای مبارزه با تشتت فکری به مارکسیسم لنینیسم تکیه کرد. باید پرچم لنینیسم را برافراشت زیرا که لنینیسم مظهر مشخص مارکسیسم در شرایط پیدایش امپریالیسم است. لنینیسم بیان مارکسیسم در اوضاع کنونی صد ساله اخیر است. لنینیسم دستآورد بشریت مترقی و تکامل مارکسیسم در دوران امپریالیسم می باشد. مبارزه بی امان برای تائید صحت این تئوری است که می تواند خطوط را از هم متمایز گرداند و به تشتت پایان دهد. هر گردهمآئی، هر توافق، هر خوش و بش، هر همبستگی ظاهری نشانه وحدت نیست. نشانه پذیرش پراکندگی است. صحه گذاری بر پراکندگی است. از زمان بروز رویزیونیسم ده ها بار گروههای گوناگون به گرد هم جمع شده اند تا با “صمیمیت“ و این بار با اعتقاد و با “روحیه انقلابی“ کاری کارستان بکنند و به پراکندگی خاتمه دهند. هر کدام از این گروهها از ده ها از این مجامع گذر کرده اند و کوله باری از تجارب این گپ زنیهای بی سرانجام را مانند باری سخت بدوش می کشند. دستآورد آنها حتی ناچیز هم نیست که به آن غره شوند. آنها حتی نیاموخته اند که از این امامزاده معجزی بر نمی خیزد، آنها حتی تلاشی نکرده اند تا از این شکستها تجربه کسب کنند و راه رفته را بار دیگر نپیمایند. این می توانست بهترین دستآورد این گونه نشستها باشد.

وحدت همیشه دستآورد مبارزه بوده است. جهت عمده تضاد در درون حزب همواره وحدت است باین معنا که مبارزه با انگیزه ارتقاء وحدت و نه تجزیه و پراکندگی صورت می گیرد ولی در خارج از حزب جهت عمده تضاد، مبارزه است به این معنا که مبارزه برای افشاء تجزیه و نابودی دشمن صورت می پذیرد. این بدان معناست که گروه ها باید بر مبنای نظریات فکری با هم به مبارزه بپردازند تا به وحدت اصولی برسند و این مبنا در شرایط کنونی مارکسیسم لنینیسم است. اگر این گروه ها و افراد، واقعا آنطور که مدعی اند هوادار وحدت کمونیستها هستند پس چرا اساسا گروه جدیدی خلق می کنند؟ مگر سایر گروه های مدعی کمونیست را قبول ندارند؟ این چه وحدتی است که باید با پراکندگی آغاز شود. آنها می توانند بدرون سایر گروههای موجود که ظاهرا همه ی آنها را کمونیست می دانند، فرو روند و از تاسیس گروه جدید دست بردارند. اگر آن سایر گروه ها، گروههای کمونیستی نیستند پس به چه دلیل با آنها هم پیمان می شوند. اگر سازمانهای کمونیستی وجود ندارند به چه جهت برای وحدت گام بر می دارند. وحدت با کی؟ این تضاد را نمی شود کتمان کرد. این تضاد در بطن اظهار موجودیت این گروه هاست.

راه سالم و پاکیزه و شفاف مبارزه برای وحدت بر اساس پذیرش مارکسیسم لنینیسم و اثبات حقانیت آن است. هر لغزش از این راه به معنی فرو رفتن به منجلاب اپورتونیسم است. به معنی خاک پاشیدن به چشمان طبقه کارگر و مبارزان راه آزادی طبقه کارگر است.

باید در مبارزه به اختلافات اصولی تکیه کرد و آن را شفاف و روشن ساخت. دفاع از رفیق استالین، دستاوردهای 30 سال دیکتاتوری پرولتاریا و ساختمان سوسیالیسم به معنی دفاع از لنینیسم و اصول و مبانی کمونیستی است. کسی که مدعی وحدت کمونیستهاست و به حزب واحد طبقه کارگر می اندیشد نمی تواند چنین اصولی را نپذیرد ودرعوض به کلی گویی بپردازد و به لیبرالیسم میدان دهد. بدون روشنائی و حدود ثغور مرزها نمی توان برای برداشتن مرزها مبارزه نمود. البته می شود برای فرار از مبارزه مبنای وحدت را بر انتقاد از تئوریهای ایدآلیستی هگل و انتقاد بر متافیزیک فویرباخ قرار داد. مارکس هم با آن موافق بود. ولی این گونه وحدت دردی را از مبارزه امروز دوا نمی کند و فقط به سردرگمی دامن می زند و دلمشغولی تا آخر عمر فراهم می آورد و مردم نیز آنها را جدی نمی گیرند و نامشان را فراموش می کنند. این “وحدتها“ هسته شکست خویش را مانند همه گرد همآئی ها و “وحدتهای“ گذشته در بطن خویش همراه دارد.



نقل از توفان شماره 123 خرداد 89 ارگان مرکزی حزب کارایران

www.toufan.org

toufan@toufan.org

توافقنامه هسته ای در ایران و امپریالیستهای زورگو




خود پرستی، نژاد پرستی، پرمدعائی، خودخواهی، برخورد از بالا و آمرانه، دیکته کردن، دستور دادن، خود را برتر دانستن و بخود اجازه دادن که کدام کشورها را مظهر “شَرّ“ و کدام ممالک را سمبل “خیر“ بدانند، چه کسی را تروریست بنامند و کدام تروریست و قاتلی را متمدن جا بزنند از صفات امپریالیستها و بویژه امپریالیست آمریکاست. امپریالیستها نقش خدائی بخود گرفته و دنیا را بر اساس فرهنگ ارباب و رعیتی می بینند. از این جمله است امر و نهی آمریکا به ایران که از کسب دانش و فن آوری غنی سازی اورانیوم دست بردارد چون مورد پذیرش آمریکا نیست. ما به زبان عامیانه می گوئیم: “به دَرَک نباشد“.

زورگوئی امپریالیست آمریکا به ایران برای تعلیق غنی سازی اورانیوم به مرحله حساس رسیده است. آنها می خواهند برضد مردم ایران حلقه محاصره اقتصادی و نظامی را بدور ایران بهر بهائی که باشد تنگتر کنند. با رژیم صدام حسین نیز چنین کردند و کسی نیست این جنایتکاران جنگی را که موجب مرگ یک میلیون کودک عراقی شدند بپای میز محاکمه بکشد. قانون زور در همه جا حاکم است. فقط زورمندان حق حیات دارند و دیگران خیر. رژیم جمهوری اسلامی ایران که حقایق را از مردم پنهان می دارد بر اساس تحلیل مفسران سیاسی در جهان در پی کنار آمدن با آژانس انرژی اتمی در وین است. حال آیا جمهوری اسلامی تسلیم شده و بر سر منافع ملی مردم ایران با امپریالیستها کنار آمده است؟ آیا تهدیدات امپریالیستها در جهت محاصره اقتصادی ایران کار ساز بوده است؟ طبیعتا با کمبود مدارک و پنهانکاری رژیم جمهوری اسلامی داوری در این عرصه کار آسانی نیست. ولی به فاکتها نظری اندازیم.

ارزیابی ما این است که مسئله انرژی اتمی را باید در کادر سیاست عمومی امپریالیستها دید که در صددند منابع باقیمانده انرژی را اعم از فسیلی و یا هسته ای در انحصار خود بگیرند. این واقعیت همه دانسته است که منابع انرژی حتی اگر به بزرگی کره زمین نیز باشد روزی به پایان می رسد. رشد عظیم اقتصادی چین و هند و برزیل و شاید در آینده نزدیک پاره ای ممالک دیگر نیاز به مصرف انرژی ر ا بشدت افزایش داده است. رشد اقتصادی جهان هر روز بر مقدار مصرف انرژی لازم متناسب با این رشد فزاینده می افزاید. امپریالیستهای دوراندیش از هم اکنون بر اساس پژوهشهای خویش در پی آنند که انحصار این منابع ثروت را برای خویش در آینده تامین کنند. امپریالیست آمریکا و فرانسه در درجه نخست از طرفی و سپس امپریالیست روسیه از سوی دیگر در پی آنند که انحصار تولید نیروگاههای هسته ای، غنی سازی اورانیوم، استخراج اورانیوم و تسلط بر معادن آنرا از هم اکنون در دست بگیرند. نزاع شدیدی برای دست یابی براین مواد اولیه درگرفته است. آنها نه به خاطر ترس از “تروریسم“ که خود بانی آن هستند، بلکه برای از میدان راندن رقبا همه پیمانهای جهانی را به زیرپا می گذارند و می خواهند مانع شوند که این “حق انحصاری“ مورد خطر قرار گیرد. سخن بر سر تسلط بر جهان است و تسلط بر منابع انرژی کلید سحرآمیز این معمای اقتصادی است. مخالفت امپریالیستها را با تلاش ممالک غیرمتعهد که بر حقوق مندرج خویش در پیمان منع گسترش سلاحهای هسته ای پای می فشارند باید در این کادر مورد ارزیابی قرار داد. کسانیکه مسئله هسته ای ایران را پدیده ای جدا از این واقعیت بررسی می کنند نه مقام امپریالیسم را شناخته اند و نه قادر خواهند بود به مسئله انرژی هسته ای در ایران بدرستی برخورد کنند و نه مانند تروتسکیستها به حق حاکمیت ملی و تمامیت ارضی ممالک و مبارزه ملی دولتها و خلقها بر ضد قدرتهای استعماری اعتقادی دارند.

هم اکنون 118 کشور در جهان وجود دارند که عضو ممالک غیر متعهدند. این ممالک اساسا با نظر ایران مبنی بر غنی سازی اورانیوم موافقند. گروه 15 که بنمایندگی در ایران در اردیبهشت ماه امسال گرد آمده بود جمعی از این ممالک غیر متعهند. تازه دولت ترکیه که به حمایت از ایران برخاسته به علت عضویت در پیمان ناتو عضو ممالک غیرمتعهد محسوب نمی شود. حتی کشور برزیل نیز هرگز رسما عضو ممالک غیر متعهد نبوده است. ولی هر دوی این کشورها در کنار هندوستان، اندونزی، مالزی، نیجریه، کنیا، آرژانتین و سایرین مخالف محاصره و تحریم اقتصادی ایران به جرم استفاده از حقوق قانونیش هستند. حتی وزیر امور خارجه مصر که روابط حسنه ای با ایران ندارند از حق قانونی ایران دفاع می کند و برای تدارک چنین توافقی که در ایران انجام شده بسیار فعال بوده است.

ولی آیا واقعا استفاده از انرژی هسته ای خوب و بد دارد و به ماهیت رژیمهای حاکم بر می گردد؟ آیا باید بر اساس تعاریف من در آوردی حقانیت یک کشور را در استفاده از این منبع انرژی هسته ای به صورت صلح آمیز برسمیت شناخت؟ این سخنان حرفهای پوچ و من در آوردی آمریکا و اسرائیل است.

نگاهی به سیر تحولات در سالهای اخیر نشان می دهد که دولت فنلاند در پی گسترش نیروگاههای هسته ای خویش است و می خواهد از آنها به صورت صلح آمیز استفاده کند. در اروپا بسیاری از ممالک به فنلاند تاسی می جویند و فرانسه در ابوظبی به ساختمان نیروگاه هسته ای اقدام می کند و قرارداهای نان آبداری با امارات متحده عربی بسته است. دولت انگلستان در پی افزایش نیرهای هسته ای خویش تا سال 2015 است. هم اکنون دولت برزیل در آمریکای جنوبی در پی گسترش نیروگاههای هسته ای برای تامین انرژی خویش در آینده است. دولت روسیه در ماه مه امسال یک نیروگاه بزرگ اتمی به دولت ترکیه فروخته است تا ترکیه بتواند انرژی مورد نیاز خویش را در آینده تامین کند. دولت اوکرائین علیرغم تجربه چرنوبیل که نخستین تجربه تلخ استفاده از نیروگاههای اتمی نبوده است-قبلا در آمریکا و انگلستان این وضعیت بوجود آمد که بر رویش سرپوش گذاردند- درپی ساختن نیروگاههای جدید هسته ای است. دولت چک نیروگاه هسته ای خویش را تکامل بخشیده است از بلغارستان، اوسلاواکی، ممالک بالتیک و... سخن نمی گوئیم. این قصه سر دراز دارد و ما شاهدیم که تمام کسانیکه از خطر نیروگاههای هسته ای سخن می رانند امروز با تغییر نظر خویش بر آنند که که انرژی هسته ای بهترین نوع انرژی برای محیط زیست است و کمترین آلودگی را ایجاد می کند. حتی ممالک کوچکی نظیر هلند و یا بلژیک ... که از نظر فنی، جغرافیائی نیازی به ساختمان نیروگاههای هسته ای ندارند دوره استفاده از این نیروگاهها را افزایش داده اند. استناد به نبود نیروگاههای هسته ای در این ممالک از واقع بینی ناشی نمی شود.

از این گذشته انرژی آبی، هسته ای و فسیلی انرژیهای متمرکز هستند که تا کنون جایگزینی ندارند. این فریب محض است که می توان این منابع تولید انرژی را با انرژی خورشیدی و بادی و... جایگزین کرد. انرژی جایگزین تنها بیست درصد انرژی مورد نیاز را آنهم به صورت غیر متمرکز برطرف می کند. با انرژی خورشیدی می توان برق خانه ها را تامین کرد ولی برق کارخانه های بزرگ ماشین سازی و ذوب فلزات و نظایر آنها را که چرخ تولید و رفاه بشریت را می گردانند نمی توان جایگزین نمود. انرژی جایگزین در عرصه تامین کل انرژی مورد نیاز تنها نقش کمکی و فرعی را دارد که طبیعتا مثبت است ولی نمی تواند جای انرژی هسته ای و فسیلی را بگیرد. حتی دستگاههای لازم برای جذب انرژی خورشیدی و یا ذخیره انرژی بادی باید از نظر فنی در کارخانه هائی تولید شوند که چرخشان با انرژی هسته ای و یا فسیلی و یا آبی می گردد. انرژی جایگزین مسلما طول عمر کمبود انرژی را کاهش می دهد و بشر را موفق می گرداند که مدت طولانی تری از منبع انرژی هسته ای و فسیلی استفاده کند. باین جهت سیاست تامین انرژی در همه ممالک پیشرفته صنعتی بر اساس انرژی مخلوط استوار است. همه ممالک در پی آنند که تامین انرژی مورد نیاز خویش را بر سه اساس قرار دهند، انرژی هسته ای، انرژی فسیلی و انرژی جایگزین. تکیه بر هر یک از این منابع انرژی به تنهائی مرگ آور است. این واقعیتی است که در جهان وجود دارد و نقاب از چهره فریب خوردگان مد روز بر می دارد که گویا انرژی جایگزین حلال مشکلات است. حزب سبزها در ممالک اروپائی و بویژه در آلمان نماینده سرمایه های کلان بانکها و صنایعی هستند که در تولید محصولات مربوط به انرژی جایگزین سرمایه گذاری کرده اند. آنها به ایجاد توهم برای فروش کالاهای خویش در بازار داخلی و بویژه خارجی دامن می زنند. در عربستان سعودی و شمال آفریقا که توده های انبوه خاک در حرکتند و به علت کمبود آب امکان شستشوی مرتب واحدهای جذب نور(مودول) موجود نیست اقدام به این امر بطور گسترده، احمقانه و غیر اقتصادی است.

حتی همین انرژی جایگزین هنوز اقتصادی نیست. شاید در آینده با کمبود نفت و افزایش قیمت آن و یا کمبود اورانیوم تولید انرژی جایگزین اقتصادی گردد. ممالکی که دوراندیشی سیاسی دارند نظیر آلمان سالهاست در این عرصه سرمایه گذاری کرده و با یارانه های کلان دولتی صنایع مربوط به این انرژی را توسعه می دهند تا بتوانند در سالهای آینده از برتری فن آوری صنعتی خویش استفاده کرده و از رقبا پیشی بگیرند. هم اکنون تکامل فنی در عرصه استفاده از انرژی خورشیدی به جائی رسیده است که برتری کشور آلمان را در این عرصه در جهان تامین کرده است و سرمایه گذاریهای کلان و ارائه یارانه های دولتی توجیه پذیر نیست. بهمین جهت دولت آلمان از مالیالتهای ترجیحی که برای استفاده کنندگان از این انرژی در نظر گرفته بود در بودجه اخیر خویش کاسته است. حال تولید هر واحد انرژی برق برای مصرف کننده گرانتر تمام می شود. سابق بر این هزینه این یارانه های دولتی را همه مصرف کنندگان انرژی با قبوض برق خود می پرداختند و فقط اقشار مرفه که توانائی سرمایه گذاری در تاسیسات تولید انرژی جایگزین را داشتند می توانستند از این کمکهای ذیقیمت برخوردار شوند. آنها به بهای ثروت اکثریت جامعه مساکن خود را با محصولات کارخانه های محیط زیست تجهیز می کردند و با افتخار و از لحاظ تبلیغاتی به شعور اکتسابی خویش در مورد محیط ریست افتخار می نمودند. این دوران طلائی در آلمان به پایان خود نزدیک می شود. آلمانها نیز در پی آن هستند که نیروگاههای هسته ای خویش را مدرن کنند و نیروگاههای کهن و از کار افتاده خود را که عمرشان تقریبا بسر رسیده است با جنجال بر سر اینکه نیروگاههای هسته ای خطر آفرین هستند از گردونه البته بتدریج با صبر و حوصله خارج کنند. امپریالیستهای آمریکا و روسیه اساسا خودشان را در این درگیری تبلیغاتی وارد نمی کنند و گویا این مسئله مربوط به آنها نیست. می بینیم که همه ممالک امپریالیستی و یا قدرتهای بزگ در پی گسترش نیروگاههای هسته ای خویش هستند. حکایت آنها حکایت همان واعظان غیر متعذ می باشد. این امپریالیستها ولی به ایران و سایر ممالک غیر متعهد توصیه می کنند که نزدیک انرژی هسته ای نشوند. البته بسیاری ممالک فقیر هم بعلت کمبود سرمایه مالی و هم به علت کمبود نیروهای انسانی متخصص قادر نیستند بطور مستقل به غنی سازی اورانیوم دست بزنند ولی چه دلیلی دارد که ممالکی که امکانات لازم را دارند از هم اکنون برای سی چهل سال آینده برنامه ریزی نکنند؟ آیا نوکری اجانب را کردن افتخار آفرین است؟

ایران خواهان آن است که بر اساس پیمان منع گسترش سلاحهای هسته ای برای مصارف صلح آمیز به استفاده از نیروی هسته ای بپردازد. این حق مسلم ایران و حق همه ممالک جهان است که علی الاصول دارای حقوق مساوی اند و پیمان منع گسترش سلاحهای هسته ای را امضاء کرده اند. امپریالیستها به خوبی از این حق آگاهند. ولی در این جا سخن بر سر دعوای حقوقی نیست که وکلای حقوقی جمع شوند و راه حلی برای آن بیابند. اینجا سخن بر سر حق انحصاری امپریالیستها و زیر پا گذاردن حقوق دولتهاست. از آنجا که آنها نمی توانند مقاصد خویش را آشکارا بیان کنند به اتهام “تروریست“ متوسل می شوند. آنها که مزوّر و خود دروغگویند بناگهان مدعی می شوند که ایران دروغ می گوید و خواهان ساختن بمب اتمی است. چه دلایلی دارند معلوم نیست. سالهاست که این تبلیغات را می کنند ولی هنوز نتوانسته اند یک سند انکار ناپذیر ارائه دهند. آنها اصل برائت را قبول ندارند و داوری را بر این مبنا می کنند که همه گناه کارند مگر آنکه عکسش ثابت شود. آنها از رژیم مذهبی ایران در این عرصه مذهبی ترند. آمریکا که باید بر اساس همین پیمان، تسلیحات اتمی خویش را که جهان را تهدید می کند کاهش دهد از زیر اجرای این تعهد سرباز زده است. اخیرا در قراردادی با روسیه آنهم فقط از نظر تبلیغاتی و ادعای صلح دوستی و مخالفت با تلاشهای ممالک غیر متعهد برای دست یابی به نیروگاههای هسته ای مدعی شده است که انبارهای اتمی خویش را کوچک می کند. کسی قادر نیست این ادعایهای آمریکا را کنترل کند زیرا آژانس بین المللی انرژی هسته ای حتی به عنوان یک مرجع “بی طرف“ حق ندارد در آمریکا به نظارت بپردازد. از این گذشته صرفنظر کردن از چند بمب در مقابل هزاران بمب اتمی موجود در انبارها اقدامی مسخره آمیز و عوامفریبانه می نماید. آمریکا و روسیه تنها آن بمبهائی را نابود می کنند که به علت فرسودگی و هزینه گزاف نگهداری آنها، قادر نیستند آنها را حفظ کنند. از این گذشته به علت رشد فن آوری و سیاستهای راهبردی جدید و تسلیحات راهبردی نوین، انبار کردن این کالاهای خطرناک، نه از نظر اقتصادی، نه از نظر فنی و نه از نظر نظامی ارزشمند است. آنها این حقه بازی را با داد و بیداد نشانه آمادگی امپریالیستها برای دست کشیدن از تسلیحات اتمی جا می زنند ولی در عوض از ایران که وی را متهم به ساختن بمب اتمی موهومی می کنند می طلبند که از غنی سازی اورانیوم دست بکشد. غنی سازی اورانیوم که حق ایران است چه ربطی به بمب اتمی دارد؟ هر از چندی با حمایت از سازمان جاسوسی مجاهدین خلق اسناد بی اعتباری منتشر می کنند تا حقانیت خویش را در مورد دروغهای خویش به اثبات برسانند و ایران را وادار نمایند که تسلیم شود و خود را وابسته به امپریالیسم جهانی نماید.

ایران نیز در این عرصه بیکار نیست با برگزاری نشستهای سران ممالک غیرمتعهد و تشویق آنها برای دفاع از حقوق خود وضعیتی را بوجود آورده که حتی دشمنان ایران نظیر مصر نیز ناچارند علیرغم سخن از خطر “بمب اتمی“ ایران از مفاد پیمان منع گسترش سلاحهای هسته ای دفاع کنند. چون این حق مسلم، تنها حق مسلم ایران نیست، حق مسلم همه ممالکی است که در طلب استفاده از نیروی هسته ای به شیوه صلح آمیزند. ترکیه و برزیل دو کشور با نفوذی هستند که رسما از این حق ایران دفاع می کنند. ممالک بسیاری نظیر هند و پاکستان و بسیاری ممالک آفریقائی و آمریکای جنوبی می طلبند که امپریالیستها به مفاد پیمانهای جهانی احترام بگذارند. گذراندن قطعنامه های چندی علیه ایران در شورای امنیت سازمان ملل اقدامی زورگویانه و غیر قانونی و مغایر نص صریح پیمان منع گسترش سلاحهای اتمی است. امپریالیستها از شورای امنیت ابزاری ساخته اند که توسط آن مفاد همه پیمانها را از مضمون واقعی خود تهی کرده آنها را به کاغذ پاره بدل می کنند. بهمین جهت آمریکا تنها با تهدید و رشوه دهی به ممالک کوچک آنها را وادار می کند که مخالف میل خود به صورت “دموکراتیک“ در شورای امنیت علیه ایران رای دهند.

اخیرا در شورای امنیت ترکیه و برزیل به حمایت از ایران برخاسته اند. ترکیه خود یک قرارداد ساختن نیروگاه هسته ای با روسیه را امضاء کرده است، نیروی برق این نیروگاه 4800 مگا وات است و 16 میلیارد یورو بهای آن می باشد و در عرض 7 سال آینده باتمام خواهد رسید، برزیل در پی ساختن نیروگاههای هسته ای برای تامین انرژی مورد نیازش در آینده است. آنها در اجرای بی برو برگرد منع گسترش سلاحهای هسته ای منافع ملی خویش را در نظر می گیرند و زیر بار فشارهای آمریکا نمی روند. مقا ومت ایران در مقابل آمریکا

جبهه گسترده ای را ترغیب کرده است که در مقابل آمریکا ایستادگی نمایند. این شعله را دیگر نمی توان نابود کرد. در دنیای امپریالیست رسانه های گروهی با دروغ و سکوت از کنار این موج گسترده و قدرتمند در جهان می گذرند و افکار عمومی خویش را در جریان آن قرار نمی دهند. برزیل که یکی از قدرتهای جهانی و نامزد عضویت دائمی در شورای امنیت سازمان ملل است به صراحت حق مسلم ایران در استفاده صلح آمیز از انرژی هسته ای را تائید کرده است. این زبان همه ممالک آمریکای لاتین است. برزیل خود در پی گسترش نیروگاههای اتمی است و از هم اکنون نغمه امپریالیستها بگوش می رسد که هدف برزیل ساختن بنب اتمی است. علیرغم اینکه قانون اساسی برزیل ممنوعیت ساختن بمب اتمی را بیان کرده است ماشین تبلیغاتی امپریالیستها از تبلیغ علیه برزیل دست برنمی دارند. همه آنها که خود بمب اتمی دارند و آنرا بکار برده و یا استفاده از آن را علیه سایر کشورها برخ کشیده اند-مراجعه کنید به تهدیدات آقای سرکوزی و جرج بوش در مورد بمباران اتمی ایران- فریادشان از همه بلندتر است. جالب این است که دولت فرانسه از هم اکنون با برزیل برای ساختن زیردریائی اتمی همکاری می کند(روزنامه زوددویچه سایتونگ آلمان شماره 15 تا 16 ماه مه 2010).

اخیرا ترکیه و برزیل برای حل بحران اتمی و خنثی کردن فشارهای آمریکا به پادرمیانی برخاسته اند و در ایران ظاهرا موفق شده اند نظر ایران را برای مبادله مواد غنی شده اورانیوم در کشور ترکیه با میله های سوخت نیروگاهها جلب کنند. مسلما همه چیز به مفاد این توافقنامه و تضمین اجرائی آن بر می گردد. ترکیه عضو پیمان ناتو، هم پیمان نظامی اسرائیل و متحد تاریخی امپریالیست آمریکا در منطقه است. اینکه ضمانتهای ترکیه تا چه درجه ارزش دارد امری شبهه برانگیز است. در ترکیه هنوز نظامیها حکومت می کنند و معلوم نیست عمر حکومت آقای اردوغان بفرض صداقت در گفتارش تا چه مدت باشد. مگر همین ترکیه نبود که بار کامیونهای طلای ایران را به خزانه های دولتی ریخت و حاضر نشد حتی یک شمش طلای ایران را پس دهد؟ دولت ترکیه و یا برزیل خود قادر نیستند میله های سوخت هسته ای تولید کنند. یا ممالک بزرگ از جمله فرانسه و یا کشور آرژانتین دارای فن آوری لازم هستند و باید در یک طرف این مبادله قرار گیرند. انتقال 1200 کیلو اورانیوم غنی شده به ترکیه زمانی قابل فهم است که ایران بتواند در ازای آن میله های سوخت را دریافت کند. شایعات بر این حکم می کند که در خفا ایران و فرانسه در این عرصه به توافق رسیده اند و فرانسه نیز که در بحران اقتصادی غوطه می خورد آمادگی خویش را برای این مبادله اعلام کرده است. اینکه ایران چه بهائی باید برای آن بپردازد و چگونه می تواند از فرانسه، برزیل، ترکیه و... تضمین بگیرد معلوم نیست.

اوضاع جهانی ولی به نفع ایران است. بحران سراپای سامانه سرمایه داری را فراگرفته است. ممالک اروپائی به ورشکستگی تهدید می شوند و جنبش قدرتمند کارگری در آنها اوج می گیرد. سخن از این می رود که اگر وضع این چنین ادامه پیدا کند خطر جنگ داخلی-بخوانید مبارزه طبقاتی- را در این ممالک نمی توان منتفی دانست. پیمان ناتو باید برای سرکوبهای داخلی بکار گرفته شود و نمی تواند در خدمت آمریکا عمل کند. شکست پول واحد اروپائی بحث استفاده از فرانک را در فرانسه دامن زده است. این شایعه وجود دارد که فرانسه می خواهد از اتحادیه اقتصادی اروپا خارج شود. بستن تنگه هرمز و افزایش سرسام آور بهای نفت خطری جدی برای جهان سرمایه داری است. امپریالیست آمریکا پایش در عراق و افغانستان و لبنان وفلسطین گیر است. تجاوز به ایران برای آنها حکم فاجعه را دارد. بهمین جهت هنری کیسینجر تجاوز به ایران را همردیفِ داشتن بمب اتمی ایران قرار می دهد و هر دو را بیک نسبت خطرناک می داند. برژینسکی نیز با کیسینجر همزبان است و با کلمات دیپلماتیک بیان می کند که ایران بمب اتمی ندارد ولی می خواهد تا سطح ژاپن پیش رود و تمام توانائیهای ساختن آنرا کسب کند بدون آنکه بمب را بسازد. وی سپس پیشنهاد می دهد که باید محاصره اقتصادی را به عنوان تنها امکان موجود تشدید کرد، حتی لحن نظامیان آمریکا و دولت اسرائیل در تجاوز به ایران تغییر کرده است. آنها شاهد بوده اند که این تهدیدات تنها به نفع رژیم احمدی نژاد تمام شده است که می تواند جبهه متحدی در مقابل تجاوز در ایران ایجاد کند. امپریالیستها بتدریج در لحن نادرست خود تجدید نظر می کنند و امیدوارند با این سیاست جدید رژیم ایران از درون تهدید شود. تقویت ناسیونال شونیسم قومی در ایران، تحریک ممالک همسایه ایران و در کنار آن فشاری که جنبشِ برحق دموکراتیک مردم ایران به رژیم جمهوری اسلامی می آورد وی را از پایگاههای مردمی جدا ساخته است و امکانات تبلیغاتی را از وی گرفته است. افسارگسیختگی رژیم در امر کشتار، ناشی از همین ترس است و از این جهت رژیم در مقابله با آمریکا در موضع ضعف قرار می گیرد. ولی از آنجا که رژیم از مردم بیشتر می ترسد تا از امپریالیستها خطر کنار آمدن با امپریالیستها را نمی توان بطور کلی منتفی دانست و این همان عقب نشینی است که پاره ای اصولگرایان از آن سخن رانده اند. برای آنها کار احمدی نژاد نه پیروزی بلکه سرافکندی است. همین مانور اخیر تبادل اورانیوم در آستانه سالگرد جنبش دموکراتیک 22 خرداد حاکی از آن است که رژیم در عین حال در پی ایجاد مشروعیت برای خود و تحت الشعاع قرار دادن اعتراضات مردم و ایجاد شکاف در بین آنها هست. رژیم که پشتش خالی است برخوردش جناحی است. رژیم احمدی نژاد کمتر به تحقق منافع ملی ایران فکر می کند تا رو کم کردن جناح رقیب. آنها از این حق مسلم ایران وسیله ای برای ایجاد شکاف و سرکوب در درون ساخته اند در حالیکه یک جبهه مستحکم ایستادگی در مقابل زورگوئی آمریکا می توانست با بسیج توده های مردم نتایج بهتری بدست آورد. ولی رژیم از برگذاری یک نمایش توده ای در حمایت از این خواست در آستانه تصمیمات غیر قانونی شورای امنیت می هراسد. دیگر رژیم نمی تواند از مردم در صحنه سخن گوید چون چنین مردمی جائی برای احمدی نژادها در صحنه نمی گذارند. این ضعف را امپریالیستها و صهیونیستها نیز می بینند. این وضعیت بغرنج کنونی است که در ایران به علت سیاستهای سرکوبگرانه وچمن اندر قیچی جناح حاکم پدید آمده است. آنها به علت این سیاستهای مخرب قادر نیستند از تضادهای واقعی موجود بنفع مصالح ملی مردم ایران سود جویند. آنها تنها در پی منافع رژیم حاکم و بقاء ارتجاعی خود هستند و از این منظر به مسئله هسته ای که خواست مردم ایران است می نگرند.

آمریکا و اروپا در مقابل این مانور رژیم ایران خلع سلاح شده اند و امکان اینکه بتوانند حلقه محاصره ایران را در شورای امنیت تنگتر کنند تقریبا غیر مقدور بنظر می رسد بویژه اینکه روسیه و چین نیز دستاویزی پیدا کرده اند تا از عقب نسینی ایران و اقدامات اعتماد برانگیز سخن برانند. رشته های آمریکا در حقیقت پنبه شده است و پافشاریهایش بر تنظیم یک قطعنامه ضد ایران وی را بشدت منزوی می کند. البته خیال خامی است اگر تصور کنیم مشکل امپریالیست آمریکا با ایران تنها بر سر مسئله اتمی است. آنها در مورد حمایت ایران از جنبش مردم فلسطین و لبنان و خطراتی که برای منافعشان در منطقه دارد وجود دارد نگرانند. آنها ایران را خطری برای امنیت آمریکا در منطقه و اسرائیل می بینند و این است که در کلاف سردرگمی گیر کرده اند. تسلیم ایران در عرصه تولید انرژی هسته ای و تعلیق و یا توقف غنی سازی اورانیوم برای امپریالیستها پایان کار نیست آغاز کار است. کسی که انگشتش را به امپریالیستها بدهد تمام دستش را می دهد. آنها در صورت این تسلیم با خواستها و ادعاهای جدیدی به میدان می آیند تا به اهداف خود در منطقه برسند. این اهداف مورد پسند روسها و چینی ها و مردم خاورمیانه نیست.

در این میان بخشهایی از اپوزیسیون فریب خورده وخود فروخته ایران تنها دروغهای امپریالیستها را نشخوار می کند و منافع ملی ایران برایشان ارزشی ندارد. آنها با انقلابی نمائی در کنار ضد انقلاب جهانی صفبندی می کنند و به منافع خلقهای جهان خیانت می نمایند. بنظر آنها چون رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم جنایتکار، ضد دموکراتیک، سرکوبگر و ارتجاعی است نباید از منافع ملی مردم ایران به حمایت برخاست. اینکه انگیزه رژیم جمهوری اسلامی در اتخاذ این سیاست چیست یک جانب مسئله و جانب دیگر آن نتیجه عینی این اقدامات برای آینده میهن ما و سرنوشت نسل آتی است. کسانی که در سیاست تنها تا فردا را می بینند و نان را به نرخ روز می خورند همیشه ورشکسته اند.





نقل از توفان شماره 123 خرداد 89 ارگان مرکزی حزب کارایران

www.toufan.org

toufan@toufan.org

برخورد صحیح به مبارزه دمکراتیک و مبارزه ضد امپریالیستی




اخیرا در یکی از نشریات بورژوائی خارج از کشور حملاتی به نیروهای کمونیستی و انقلابی در جهان صورت گرفته که می پرسد آنها به چه مناسبت با حمله به ایران باین عنوان که با تحریم اقتصادی و تجاوز نظامی به ایران مخالفت هستند می کنند و از حق غنی سازی اورانیوم حمایت می نمایند. بر مبنای نظر نویسنده ی مقاله این مواضع نادرست بوده و نیروهای انقلابی در جهان باید عملا همان سیاستی را تبلیغ کنند که رسانه های غرب به آن دامن می زنند. این سیاست همان سیاستی است که امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیست آمریکا و صهیونیستهای اسرائیلی دامن می زنند.

نتیجه عملی این سیاست آن است که نیروهای انقلابی و کمونیستهای ایران باید برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی در همان راهی گام بگذارند که امپریالیستها و صهیونیستها نشان می دهند. آنها استدلال می کنند که چون کمونیستها خواهان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی هستند و امپریالیستها و صهیونیستها نیز خواهان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی هستند پس این دو نیرو فصل مشترک مهمی با یکدیگر داشته و باید جبهه واحدی را برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی پدید آورند و یا حداقل در مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم کوتاه آمده و به آنها آتش بس دهند. البته این اندیشمندان بورژوازی نه به مقوله امپریالیسم اعتقاد دارند و نه به مقوله صهیونیسم. طرح بحث از جانب آنها بیتشر برای ایجاد سردرگمی و خلط مبحث به نفع نیروهای تجاوزگر جهانی است. آنها در امپریالیسم و صهیونیسم نقاط مثبت می یابند و آنها را نیروهای نجات دهنده بشریت به حساب می آورند و تبلیغ می کنند. بنظر آنها این نیروها متحد بالقوه نیروهای انقلابی اند.

آنها برای استدلال خویش به موضعگیری پاره ای از نیروهای داخل ایران اشاره می کنند که در بعد از انقلاب، رژیم حاکم در ایران را رژیمی ضد امپریالیستی ارزیابی کرده و به حمایت از رژیم برخاسته بودند و تمام جنایات رژیم را توجیه می کردند.

در این ارزیابی نکات اشتباه فراوانی وجود دارد که جنبه اساسی مبارزه طبقاتی را نادیده می گیرد. در فردای انقلاب اکتبر ملتهای جهان برای پایان دادن به تسلط امپریالیستها و استعمارگران به پا خاستند و موجی از مبارزات ضد امپریالیستی سراسر جهان را در برگرفت. رهبری این مبارزات در دست کمونیستها نبود. مبارزات عبدالناصر در مصر که حتی در جریان وحدت با سوریه به قتل عام کمونیستها پرداخت و یا مبارزات مردم قهرمان الجزایر با تفکر اسلامی برهبری جبهه آزادیبخش الجزایر و رهبرانی نظیر فرحت عباس که مسلمانی متعصب بود از این قبیل بودند. مترقی ترین رهبر الجزایر بن بلا بود که از ملقمه ای بنام سوسیالیسم اسلامی دفاع می کرد که خود از مریدان آیت اﷲ خمینی بود.

به جای دوری نرویم مبارزه ضد استعماری دکتر مصدق در ایران بر ضد استعمارگران انگلیسی و دربار پهلوی از این گونه مبارزات بود. این مبارزات هرگز جنبه ضد سرمایه داری نداشت بلکه برعکس به رشد سرمایه داری در ایران یاری می رساند.

در اندونزی سوکارنو رهبری مبارزات ضد استعمارِ هلند را بر عهده داشت و گرچه دشمنی آشکار با کمونیستها نشان نمی داد ولی در زمان کودتای آمریکائی سوهارتو حاضر نشد رهبری مبارزه مردم را برضد کودتاچیان بعهده گیرد و شاهد قتل عام یک میلیون کمونیستها اندونزی بود. از این نمونه ها می توان بسیار یاد کرد و نشان داد که تاثیر انقلاب اکتبر کمر استعمار کهن را شکست و آنها را مجبور کرد که اشکال نوینی در استعمار خلقهای جهان اختراع کنند. استعمار نوین جای استعمار کهن را گرفت. ولی همین شکل جدید، خود دستآورد مبارزه خلقهای جهان بود که امپریالیستها را به عقب نشینی واداشته بودند و سنگری را از آنها پس گرفته بودند.

تصور اینکه مبارزه بورژوازی ملی در درون این کشورها بر ضد امپریالیست باید دارای همان مضمونی باشد که مبارزه ضد امپریالیستی کمونیستهاست، تصوری باطل و بدور از واقعیت زنده است. دکتر مصدق برای شکستن دست امپریالیست انگلیس در ایران مبارزه می کرد در حالیکه دید روشنی نسبت به ماهیت امپریالیست بطور کلی نداشت. وی حتی به نادرستی، آمریکائیها را دوست مردم ایران می دانست و امیدوار بود که از کمک آنها برای بیرون کردن انگلیسها برخوردار شود، امری که به مبارزه ضد امپریالیستی مردم ایران لطمه زد. ولی این اشتباه هرگز از تاثیر و نقش پر اهمیت دکتر مصدق و ارزشی که برای رهائی مردم ایران داشت نکاست.

طبقات اجتماعی گوناگون، مبارزه خویش را بر اساس منافع طبقاتی خویش تنظیم می کنند. درک آنها از مبارزه ضد امپریالیستی همان درکی نیست که کمونیستها از این مبارزه دارند. کمونیستها چنانچه موفق شوند رهبری مبارزه ملی را به کف آورند به آن سمت و سو داده آنرا تا استقرار جامعه سوسیالیستی به پیش می برند زیرا با استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و اشتراکی کردن وسایل تولید، سرمایه داری را از بین برده و زمینه رشد و تغذیه امپریالیست را بطور کلی نابود می سازند. تنها کمونیستها هستند که می توانند به قطع کامل سلطه و نفوذ امپریالیسم نایل شوند. لنین امپریالیسم را آخرین مرحله سرمایه داری می دانست و این بدان مفهوم بود که سوسیالیسم با نابودی سرمایه داری زمینه اتکای امپریالیسم را از بین می برد. ولی سایر طبقات اجتماعی که طبقات غیرپرولتری هستند قادر نیستند سرمایه داری را از بین برده و ارتباط خویشاوندی خویش را با امپریالیسم از ریشه و بن نابود د سازند این است که بورژواها همواره در برخورد به امپریالیسم ماهیت دوگانه از خود بروز می دهند زیرا میان تامین منافع سرمایه داری بومی و سلطه سرمایه داری امپریالیستی در نوسانند. مبارزه ضد امپریالیستی آنها مشروط و ناپیگیر است. البته می توان بر این نوع مبارزه نام دیگری بجز نام مبارزه ضد امپریالیستی گذاشت و افتخار مبارزه ضد امپریالیستی را تنها به پای کمونیستها نوشت. می توان گفت مبارزه ضد امپریالیست حتما باید مبارزه ضد سرمایه داری نیز باشد. در اینجا اگر سخن بر سر نام گذاری گوناگون بر یک مضمون واحد باشد نمی توان خرده گرفت ولی اگر از این گوناگونی نامگذاری به نتایج غلط سیاسی رسید آنوقت کار مبارزه با اشکال روبرو می شود. از آن گذشته چرا باید ادبیاتی که جا افتاده و قابل فهم است عئض نمود.

در جنبش کمونیستی مرسوم بر این بوده است که مبارزه ضد امپریالیستی طبقات غیر پرولتری را که یک واقعیت غیر قابل انکار است مبارزه ناپیگیر و مشروط ضد امپریالیستی می نامیدند و مبارزه ضد امپریالیستی که برهبری کمونیستها بود مبارزه پیگیر ضد امپریالیستی نام می نهادند که تفسیری درست برای استنتاجات سیاسی درست است. هرگونه شرط و شروط دیگر بر این مبارزه نهادن بدور افتادن از واقعیت و به مفهوم برخورد تروتسکیستی در تئوری و خیانت در عمل است.

واقعیات دنیای کنونی چیست؟ آیا جنبشهای کنونی مردم جهان بر ضد امپریالیستها به سرکردگی کمونیستها صورت می گیرد؟ مسلما چنین نیست. آیا در دنیا هیچ مبارزه ای بر ضد امپریالیستها در جریان نیست؟ مسلما چنین نیست. ولی این مبارزات به رهبری طبقات غیر پرولتری صورت می پذیرد، طبقاتی که در صورت قطع نسبی نفوذ امپریالیسم آهنگ آن دارند که مناسبات سرمایه داری را در کشور خود بسط دهند؟ در فلسطین این مبارزه همان ماهیتی را دارد که در عراق و یا در پاره ای ممالک آمریکای لاتین. آیا رژیم ونزوئلا یک رژیم ضد امپریالیست است؟ مسلما چنین است. ولی آیا رژیم ونزوئلا از منافع طبقه کارگر دفاع می کند؟ مسلما چنین نیست. ولی هرگز نمی توان به این بهانه مبارزه دولت ملی چاوز را بر ضد آمریکا مانند سلطنت طلبان ایرانی که خودشان نوکر آمریکا بوده و هستند تخطئه کرد. ناراحتی سلطنت طلبان ایرانی از مبارزه ضد امپریالیستی چاوز است وگرنه آنها نسبت به رژیم جنایتکار و بربرمنش و قاچاقچی کلمبیا اساسا حرفی برای گفتن ندارند و نمی گویند.

تضادی که رژیمهای ضد امپریالیست نا پیگیر با آن دست بگریبانند از همان ماهیت دوگانه آنها برمی خیزد. آنها خواهان قطع سلطه امپریالیستها در کشور خودشان هستند ولی برای پیشبرد این مبارزه تنها می خواهند به مبارزه مشروط و محدود توده ها متکی شوند. آنها از جانبی از مبارزه توده ها می ترسند واز سوی دیگر از تهدیدات امپریالیستها واهمه دارند. آنها میان دو قطب گیر کرده اند و نوسانات آنها از همین جا ناشی می شود. اگر برای مبارزه ضد امپریالیستی به صورت پیگیر به توده ها متکی شوند و اکثریت مردم را بسیج کنند این توده ها دیگر خانه رفتنی نیستند. وقتی آنها طعم خیابان را چشیدند و به قدرت خویش پی بردند مشکل است که آنها را به پاره نانی قانع کرد. وقتی طبقه کارگر به میدان آمد و بسیج شد سهم بیشتری را می طلبد و تنها قانع به آن نیست که غارت امپریالیستها قطع شود و منافعش نصیب سرمایه داران بومی گردد. در پشت شرکت طبقه کارگر خواست تحقق دموکراسی پیگیر و پیشبرد امر مبارزه تا فرجام نهائی است که خودنمائی می کند. این است که بورژوازی از بسیج طبقه کارگر می ترسد و می خواهد مبارزه ضد امپریالیستی را در همان سطوح بالا حل کند. امپریالیستها نیز به ضعف این بورژوازیها واقفند و از این ضعف با تهدید به “لولوی“ کمونیسم در پی حفظ و تامین منافع خویش برمی آیند. این آن منظره سیاسی است که در بسیاری کشورها شاهد آن بوده و خواهیم بود. البته می شود براحتی همه واقعیتها را انکار کرد و تصویری غیر واقعی و ساده اندیشانه به جهان عرضه کرد و همیشه از این تحلیل “انقلابی“ سربلند بیرون آمد ولی این گونه تحلیلهای نادرست بدرد مبارزه اجتماعی نمی خورند و کاری از پیش نمی برند.

کمونیستها مبارزه با امپریالیسم را مبارزه ای با تکیه به توده های مردم و در درجه اول کمونیستها و طبقه کارگر می دانند. آنها واقفند که بدون بسیج این طبقه امکان قطع کامل نفوذ امپریالیسم و پایان سلطه وی میسر نیست. از همین روست که آنها خواهان میدان دادن به فعالیت طبقه کارگر و احترام به حقوق وی هستند. کمونیستها از این جهت به مبارزه دموکراتیک تکیه می کنند زیرا تنها با تکیه بر این مبارزه است که می شود توده های مردم و بویژه طبقه کارگر را بسیج کرد. آنها با خواستهای دموکراتیک نظیر آزادی احزاب و سازمانهای سیاسی، رفع سانسور، آزادی رسانه های گروهی و درخواست عدالت اجتماعی و... به میدان می آیند تا تمام خلق را برای مبارزه پیگیر ضد امپریالیستی بسیج کرده و به میدان آورند. اینجاست که رابطه مبارزه ضد امپریالیستی و مبارزه دموکراتیک روشن می شود. اینجاست که مبارزه دموکراتیک بخش جدا ناپذیر از مبارزه ضد امپریالیستی و برعکس است. کمونیستها در این مبارزه دچار تضاد نیستند یکی را مکمل دیگری می دانند و بهمین جهت مبارز پیگیر ضد امپریالیست هستند. سایر طبقات غیر پرولتری در میان دو سنگ آسیاب مبارزه دموکراتیک و مبارزه ضد امپریالیستی گیر می کنند و دچار تناقض و تضاد می شوند و نمی توانند به نفع طبقه کارگر وارد میدان شوند. اتفاقا در دنیای امروز که امپریالیسم یکه تاز پیش می تازد و به کشورها تجاوز می کند و دورنمای سوسیالیسم نزدیک نیست مبارزه ملی جنبه مهمی در زندگی ملتها که برای استقلال خویش می رزمند پیدا می کند. این واقعیت دنیای کنونی است. واقعیتی که با شکست سوسیالیسم وزنه را به نفع نیروهای غیر پرولتری در عرصه سیاست جهانی چربانده است. نفی این مبارزات به نفع امپریالیسم تمام می شود. اتفاقا در دنیای کنونی شعار میهنپرستی بیان روشن سیاسی مبارزه علیه سلطه امپریالیستی است و نفی میهنپرستی حمایت از امپریالیسم و صهیونیسم است.

تاکتیک کمونیستها در این مبارزه دوگانه است. در عین مبارزه بر ضد امپریالیستها در ممالکی که دول مستقل بورژوائی بر سرکارند برای تحقق دموکراسی با رژیمهای حاکم در ستیزند. باید در این مبارزه با هوشیاری و تعمق برخورد کنند. هر گسست این پیوندها می تواند یک جریان کمونیستی را به انحراف و کجره بکشاند. بهمین جهت حزب ما از همان بدو تاسیسش بیان کرده است که مبارزه دموکراتیک بخش تجزیه ناپذیر مبارزه استقلال طلبانه است.

این تحلیل این امکان را به ما می دهد که در عین افشاء رژیم ضد دموکراتیک و ارتجاعی جمهوری اسلامی از خواستهای ملی وحقوق بین المللی ایران از جمله حق غنی سازی اورانیوم حمایت کنیم. این تحلیل این امکان را به ما می دهد که از مبارزه مشخص مردم فلسطین و نه مبارزه موهومی آنها بر ضد امپریالیستها و صهیونیستها حمایت کنیم، این تحلیل این امکان را به ما می دهد که از مبارزه مردم عراق و افغانستان بر ضد تجاوزگران پشتیبانی نمائیم در عین اینکه از جنبش دموکراتیک و مردمی 22 خرداد حمایت می کنیم و نقش رژیم ضد دموکرات و ارتجاعی رژیم جمهوری اسلامی را که از مردم کشور می ترسد بیشتر افشاء نمائیم. این تحلیل به ما می گوید که باید مانند تن واحد در مقابل تجاوز امپریالیستها به ایران ایستاد و برضد تحریمحهای اقتصادی و سیاسی زورگویانه آنها مقاومت کرد. حزب ما در این زمینه دیدگاه روشن دارد و با هیچ سریشی نمی شود نسبتهای نامربوط به حزب ما چسباند. برعکس نیروهائی هستند که اساسا تحلیل نداشته و دید روشنی نسبت به مسایل ندارند. از دامن تروتسکیسم به دامن امپریالیسم و صهیونیسم می روند، از موضعگیری مشخص، از تحلیل مشخص از شرایط مشخص فرار می کنند و خود را در پس سخنان پوچ پنهان می کنند و چکهای بی محل می شکاند که در واقع بی اعتباری خویش را به نمایش می گذارند. هستند نیروهائی که بجای حمایت از مبارزه مردم فلسطین که چه بخواهیم و چه نخواهیم رهبری بی برو برگرد آن از نظر سیاسی در دست سازمان حماس با ایدئولوژی ارتجاعی است از مبارزه موهومی “مردم فلسطین“ حمایت می کنند. باید پرسید این کدام مردمند همانها که حماس را در اکثریت خویش انتخاب کردند و محاصره نوار غزه را بجان خریدند و تجاوز وحشیانه اسرائیل را با شکست مواجه ساختند و یا مردمی موهومی که ما از وجودشان خبر نداریم که گویا در فلسطین حضور دارند و هم علیه حماس می جنگند و هم علیه امپریالیسم آمریکا و صهیونیسم اسرائیل و ارتجاع عرب و نام “جبهه سوم“ را بر خود نهاده اند. پاره ای از اپوزیسیون تخیلی ایران از این مبارزاتِ نیست در جهان حمایت می کند و هوادار شرکت در جبهه سوم در نوار غزه است. مبارزات جبهه ی نیست در جهان. جبهه ای که هدفش مبارزه یک تنه با همه جهان است. در عمل این عده هوادار حمله اسرائیل به نوار غزه و قتل عام فلسطینیها هستند. زیرا مدعی اند که آنها از هیچ طرفی حمایت نمی کنند تنها از طرفی حمایت می کنند که وجود ندارد. مخلوط کردن مفاهیم و بریدن از مارکسیسم لنینیسم کار را به اینجاها می کشاند. و این تازه از نتایج سحر است.





نقل از توفان شماره 123 خرداد 89 ارگان مرکزی حزب کارایران

www.toufan.org

toufan@toufan.org

حمله کماندوهای اسرائیلی به کشتی حامل کمک های انسانی در آبهای بین المللی و کشتار بیش از ده نفر


۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

تجلیل با دست گل از یک جاسوس


تبانی کثیف دولت فرانسه با رژیم جمهوری اسلامی


روزنامه آلمانی زوددویچه سایتونگ در شماره مورخ 18 ماه مه امسال خبر داد که خانم کلویتلد رایس که یک آموزگار فرانسوی در ایران به جرم جاسوسی دستگیر شده بود پس از ده ماه و نیم اقامت در ایران و تنها یکماه نیم از آن در زندان اوین و مابقی آن با قرار وثیقه در سفارت فرانسه، با پرداخت 250 هزار یورو روانه فرانسه شد. خانم کلویتلد رایس هنگام فرار از ایران در فرودگاه دستگیر شده بود.

همزمان با مذاکرات در باره آزادی وی دولت فرانسه از استرداد مهندس مجید کاکاوند که در فرانسه در زندان بسر می برد به دولت آمریکا سرباز زد.

ظاهرا مهندس کاکاوند توانسته بود بر اساس ادعاهای آمریکا کالاهای دو منظوره که کاربرد نظامی و استفاده در تجهیزات اتمی دارند را به ایران صادر کند. این کالاها در فهرست اسامی کالای غیر مجاز برای صادرات به ایران است.

دولت آمریکا قصد داشت که قوانین داخلی خویش را به کشور فرانسه تحمیل کرده و استقلال قضائی فرانسه را از بین ببرد. این کاری است که این دولت زورگو با سایر دول اروپائی نیز انجام می دهد و آنها را تحت فشار می گذارد تا تابع قوانین حقوقی آمریکا باشند. دولت آلمان بویژه از این دخالتهای قلدرمنشانه بشدت ناراحت است و هم اکنون بحثی در گرفته که باید در مقابل این تحمیل آمریکائیها مقاومت کرد. فرانسویها راه چاره را در این دیدند که مساله‏ی مطروحه در این پرونده را از طریق خانم ادیت بوازت رئیس دادگاه مجید کاکاوند مورد بررسی کارشناسان بخش صنایع نظامی وزارت دفاع فرانسه قرار دهند تا صحت وسقم ادعاهای آمریکا را بسنجند و نظر خود را در باره‏ی کاربرد دوگانه‏ی ابزاری که آقای کاکاوند از طریق اینترنت خریداری کرده و به ایران فرستاده است، اعلام کنند.

با توجه به این که خرید این ابزار تا سال ۲۰۰۹ در فرانسه ممنوعیتی نداشت دادگاه از استرداد آقای کاکاوند به آمریکا خودداری کرد و استقلال قوه قضائیه خود را حفظ نمود. ولی در حقیقت در پشت پرده با پا در میانی دولت سوریه و نفوذ ایران در لبنان که بخشی از مناطق تحت نفوذ فرانسه به حساب می آید معامله ای میان دولت ایران و دولت فرانسه صورت گرفته بود. آقای کاکاوند باید با خانم کلویتلد رایس در ایران که به جرم جاسوسی برای فرانسه با آزادی موقت در سفارت فرانسه بسر می برد معاوضه می شد. رژیم جمهوری اسلامی در عین حال خواهان آزادی علی وکیلی راد قاتل دکتر شاپور بختیار نیز بود. ولی ماهیت این نمایش بسیار جالب است زیرا بازیگر اصلی دولت سرکوزی است و نه آقای احمدی نژاد. آقای علی وکیلی راد قاتل دکتر بختیار در سال 1991در سه سال بعد با حکم دادگاه و اثبات جرم به حبس ابد به مدت 30 سال محکوم شده بود. ایشان 19 سال است که در فرانسه زندانی است. در روز سه شنبه 18 ماه مه 2010 حکم حبس ابد ایشان بر اساس قانون کیفزی فرانسه بعد از 18 سال بسر بردن در زندان باید مورد تجدید نظر قرار می گرفت و احتمالا از زندان آزاد شده و تسلیم دولت ایران می گردد. علی وکیلی در واقع باید سال قبل آزاد می شد. دولت فرانسه نیز از خدا می خواست از شرّ علی وکیلی راد راحت شود، زیرا به موجب قوانین فرانسه حتی وی را یکسال بیش از زمان “قانونی“ در زندان فرانسه نگاه داشته بودند. دولت فرانسه بهر صورت بر اساس قوانین کشورش مجبور بود بعد از 18 سال در حکم وی تجدید نظر نماید و وی را به ایران تحویل دهد. دولت فرانسه بعد از دستگیری جاسوس خود مودموزل کلوتید، علی وکیلی راد را که بهر صورت می باید آزاد می کرد، “گروگان“ گرفته بود تا وی را با یک جاسوس فرانسوی تعویض کند و خود را از شرّ وی خلاص نماید. در این بازی ایران است که رو دست خورده و بازی را باخته است و نه فرانسه. آقای علی وکیلی راد قاتل است و باید بر طبق موازین اسلامی در ایران حلقه آویز شود. ولی آنجا که پای منافع سیاسی در میان است احکام اعدام اجراء نمی شوند و یا اگر چنین قانونی وجود نداشته باشد و دولت مفروض خواهان سر به نیست کردن قاتل باشد در یک تصادف اتومبیل وی را بی ضرر می کند بدون آنکه دستکشهای سفیدش لکه دار شود.

همه شواهد دال بر یک معامله کثیف است. ولی پرسش این است که به چه جهت دولت فرانسه این چنین با حرارت برای آزادی خانم کلوتیلد رایس تلاش می کرد؟ و علی وکیلی راد را گروگان گرفته بود؟ دستگیری خانم رایس در تظاهرات جنبش سبز نمی بایست تا به این حد اهمیت داشته باشد. حال که خانم رایس به فرانسه پا گذارده است روزنامه های سراسری فرانسه همگی در بارۀ آزادی خانم کلوتیلد رایس مطالبی منتشر کرده اند. رونامه زود دویچه سایتونگ در آلمان به استناد نشریات فرانسه و پژوهشهای خود می نویسد که بنا بر مدارک بدست آمده از دستگاه های اطلاعاتی فرانسه خانم رایس با سازمان جاسوسی فرانسه همکاری می کرده است. پدر ایشان کارشناس امور اتمی است و همکار سازمانهای امنیتی فرانسه و این خانم دوران کارآموزی خود را در این مراکز هسته ای با حمایت پدر به اتمام رسانده و اطلاعات کافی در مورد زمینه کارش دارد و مهمتر اینکه به زبان فارسی بخوبی صحبت می کند و تسلط دارد. وی در این چارچوب، گزارشی تحت عنوان: “سیاست ایران را در بحران اتمی چگونه باید دید؟ تهیه کرده است و در این گزارش نتیجه گرفته بوده است که "به نظر می رسد که آخرین تصمیمات سازمان ملل و آمریکا مبنی بر اعمال فشار به سپاه پاسداران، شیوۀ خوبی باشد برای هدف قرار دادن منافع طبقۀ حاکم جمهوری اسلامی و در نهایت برای تضعیف رژیم".

روشن است خانمی با این درک و روشن بینی فکری نمی توانسته تنها آموزگار ساده زبان فرانسه باشد. این مادموزل جاسوس کارکشته امپریالیست فرانسه بوده و دستگاههای امنیتی رژیم جمهوری اسلامی که در زندانی و شکنجه و اعدام مخالفین همه فن حریفند نتوانسته بوده اند ماهیت فعالیتهای این خانم را کشف کنند. و تازه وی را با یک مهره سوخته بنام علی وکیلی راد عوض کرده اند. معلوم نیست این خانم چقدر در ایران تخم ریزی کرده است.

محل کار ایشان به علت خاصی که به “فرهنگ و ادب ایران“ علاقه دارند اتفاقا در دانشگاه اصفهان نزدیک تاسیسات هسته ای نطنز بوده است. خانم رایس در اصفهان بتدریس زبان فرانسه اشتغال داشته است. بر اساس اطلاعات بدست آمده ایشان مامور رابط بوده و اطلاعات جمع آوری شده از تاسیسات هسته ای ایران را به فرانسه می رسانده است. یکی از مدیران پیشین سازمان اطلاعاتی فرانسه نام ایشان را برملا ساخته است. این فرد به علت انتشار کتابی در مورد اطلاعات خویش در مورد سازمان اطلاعاتی فرانسه و برملا کردن اسامی پاره ای از این جاسوسان تحت پیگرد در فرانسه قرار گرفته است. این مدیر پیشین در عین حال برملا کرده است که خانم رایس علاوه بر فعالیت در حوزه اتمی موظف بوده اطلاعاتی نیز در مورد اوضاع داخلی ایران تهیه کرده و برای مقامات بالا ارسال دارد.

جالب این است که مطبوعات خبر می دهند: “به دعوت “کمیته مستقل ضد سرکوب شهروندانی ایرانی – پاریس“ از ساعتی قبل در پیاده روی مقابل کاخ الیزه جمعی از ایرانیان فعال در جنبش سبز برای استقبال کلوتیلد رایس گرد هم آمده بودند که با تقدیم دست گلی به ایشان طی پیام مکتوبی خطاب به این آموزگار فرانسوی ضمن اظهار خوشحالی از آزادی ایشان و بازگشت این آموزگار فرانسوی دوستدار فرهنگ و ادبیات فارسی به کشور و خانواده اش، به وضعیت اسفبار نقض حقوق بشر و نیز زندانیان سیاسی در ایران اشاره نمودند و از ایشان خواستند از مبارزات حق طلبانه مردم ایران حمایت نمایند.(تاکید همه جا از توفان) و این امر چقدر باعث تاسف است که مشتی ایرانی مدعی ایران دوستی از یک جاسوس امپریالیست که بر ضد مصالح ملی ایران اقدام کرده است تجلیل می کنند و از وی می طلبند که برای حمایت از مبارزات مردم ایران فعال شود. فعالیت این جاسوس تنها می تواند به حیثیت مبارزان ایرانی لطمه جبران ناپذیر وارد کند. تائید این روشها از جانب مدعیان حمایت از جنبش سبز تنها به اتهامات واهی وابستگی این جنبش به امپریالیستها دامن می زند. ایرانیهای مترقی نه تنها جاسوسی های این مادموزل فرانسوی را محکوم می کنند، انزجار خویش را نیز از تبانی کثیف دولت فرانسه با رژیم جمهوری اسلامی ایران برای آزادی علی وکیلی راد ابراز می دارند. جالب تر این است آقای هانری لوگی که یکی از صهیونیستهای صاحب نام فرانسه است بعنوان سخنران نخست حمایت از جنبش سبز در پاریس در کنار آقای مخملباف قرار گرفته و دست حمایت خویش را در پس این کمیته ضد سرکوب شهروندان ایرانی-پاریس دارد. این آقای دموکرات بهتر است به کشتار جمعی مردم فلسطین توسط نازیهای اسرائیلی اعتراض کند و دلش برای مردم ایران نسوزد که نفرت انگیز است.



نقل از توفان شماره 123 خرداد 89 ارگان مرکزی حزب کارایران

www.toufan.org

toufan@toufan.org

اطلاعیه حزب کار ایران(توفان)

جان مجید توکلی در خطر است!

 
مجید توکلی، دانشجوی مبارز بخاطر انتقال به سلول انفرادی ازروزیکشنبه دست به اعتصاب غذازده است. وی درسال گذشته به علت سخنرانی در شانزده آذر، روزدانشجودستگیروبه هشت سال ونیم زندان محکوم گردید. طبق خبرهای رسیده و مصاحبه های مادرمجید با رسانه های خارجی حال وی وخیم بوده واز عفونت ریه وگلو رنج میبرد. جان مجید توکلی درخطر است.

حزب کارایران(توفان) فشارو شکنجه برمجید توکلی را شدیدا محکوم میکند و جمهوری جهل وجنایت اسلامی را مسئول هر حادثه ناگوار برای این دانشجوی مبارز میداند. حزب ما از همگان میخواهد که بانگ اعتراض برآرند و برای آزادی فوری و بی قیدوشرط مجید توکلی بکوشند.

بیاری مجید توکلی بشتابیم!

ننگ ونفرت بر رژیم جمهوری اسلامی!

حزب کارایران(توفان)

پنجم خرداد هشتاد ونه

www.toufan.org

toufan@toufan.org

فراخوان حزب کار ایران (توفان) به همه احزاب برادر و بیش از 50 تشکل کارگری و دمکراتیک برای اعتراض به اعدامهای پنج فعال سیاسی در ایران



رژیم قتل و جنایت جمهوری اسلامی را محکوم کنید!


رفقای گرامی،

رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی ایران پنج زندانی سیاسی را در 9 ماه مه 2010 اعدام نمود. فرزاد کمانگر ، علی حیدریان ، فرهاد وکیلی ، مهدی اسلامیان ، و شیرین علم هولی (زن) چند سال در دخمه های رژیم اسلامی زندانی بوده به بهانه های ساختگی به اعدام محکوم شده بودند. رژیم وحشی ایران ،علیرغم کارزار داخلی و بین المللی برای آزادی فوری و بدون قید و شرط آنها ، حکم اعدام آنها را باجرا در آورد. این زندانیان سیاسی بخاطر مخالفت و ایستادگی در مقابل رژیم اسلامی به اعدام محکوم شده بودند و حکم اعدام آنها بطور مخفی و بدون اطلاع خانواده و وکیل آنها باجرا در آمد.

حزب کار ایران (توفان) این جنایت وحشیانه رژیم قرون وسطائی جمهوری اسلامی ایران را شدیدا محکوم نموده و از همه احزاب و سازمانهای مارکسیستی –لنینیستی برادر، فعالین سیاسی ، سازمانهای مترقی و دمکراتیک ، فعالین کارگری ، و افراد مترقی درخواست میکند که علیه این جنایت وحشیانه رژیم جمهوری اسلامی که فرزندان مردم ایران را به کام مرگ فرستاد ، بهر شکل ممکن اعتراض نموده و آزادی فوری و بدون قید و شرط همه زندانیان سیاسی ایران را مطالبه نمایند.

رفقای گرامی،

کشتار زندانیان سیاسی بخشی از تلاشهای بیهوده رژیم اسلامی برای ایجاد فضای رعب و وحشت در جامعه است که رژیم برای حفظ قدرت سیاسی خویش به آن متوسل شده است. اعتراضات وسیع توده ای در یکسال گذشته رژیم ایران را بوحشت انداخته و آنرا در انظار داخلی و بین المللی منزوی تر نموده است. جنایات اخیر رژیم تنها خشم و نفرت و اراده و جنبش دمکراتیک مردم را عمیقترمیکند. در سه دهه گذشته ، ده ها هزار مبارز کمونیست و انقلابی و مترقی قربانی ماشین کشتار رژیم جمهوری اسلامی ایران شده اند اما امروز نسلی نیرومندتر از شیر زنان و شیرمردان با فریاد آزادیخواهی و حق طلبی و عدالت جوئی به میدان آمده اند تا بر سرکوب ، فقر ، جنایت سیاسی ، دزدی ، کلاهبرداری ، و استثمار نقطه پایانی بگذارند.

حزب کار ایران (توفان) از حقوق مردم ایران برای دفاع از خود در مقابل قتل و جنایت رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی دفاع مینماید.

مرگ بر رژیم قتل و جنایت و تجاوز جمهوری اسلامی ایران!

زنده باد سوسیالیسم!

حزب کار ایران (توفان)

12 ماه مه 2010



WWW.Toufan.org

Toufan@toufan.org





احزاب برادر متشکل در کنفرانس احزاب و سازمانهای مارکسیستی- لنینیستی :



حزب کمونیست کارگران تونس ، حزب کمونیست انقابی ترکیه ، حزب کمونیست کارگران دانمارک ،

حزب کمونیست کارگران فرانسه ، حزب کمونیست آلمان ، پلاتفرم کمونیستی نروژ ، تشکیلات برای احیای حزب کمونیست یونان ، سازمان برای بازسازی حزب کمونیست ایتالیا ، حزب کمونیست اسپانیا(مارکسیست- لنینیست) ،

حزب کمونیست کار دومینیکن ، حزب کمونیست مکزیک (مارکسیست- لنینیست) ، حزب کمونیست کلمبیا (مارکسیست- لنینیست) ، حزب کمونیست شیلی(مارکسیست- لنینیست) ، حزب کمونیست اکوادور(مارکسیست- لنینیست) ، حزب کمونیست انقلابی برزیل ، حزب کمونیست ونزوئلا(مارکسیست- لنینیست) ،حزب کمونیست کار جمهوری دومینیکن و حزب کمونیست انقلابی ولتائیک(بورکینافاسو)

ترجمه فارسی ازمتن انگلیسی





چهره بی نقاب و واقعی جمهوری اسلامی و اسلام ناب محمدی را ببینید


۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

“آزادیهای بی قید و شرط“ یک فریب بورژوائی


“رهنمائی کی توانی


ای که ره را خود ندانی“

یکی از شعارهای کمونیستهای سابق و توبه کار که مد روز است شعار معروف “آزادیهای بی قید و شرط“ سیاسی است. این توبه کاران آزادیهای بی قید و شرط سیاسی را از طبقه حاکمه برای زحمتکشان نمی طلبند، بلکه از کمونیستها می خواهند که آزادیهای بی قید و شرط را برای بورژواها به رسمیت بشناسند و برای تاثیر نظریات سوسیال دموکراتیک اصلاح طلبانه خویش به ابزار تهمت، ارعاب توسل جسته و کمونیستهای انقلابی را که برای انقلاب اجتماعی و نه اصلاحات پیش پا افتاده مبارزه می کنند به دیکتاتوری، ضد دموکرات، سنتی، عقب مانده و... منتسب می نمایند. آنها به این هم قناعت نمی کنند و تلاش دارند در درون سازمانها و احزاب کمونیستی اصول من در آوردی بنام اصل “آزادی افکار“ و “تبلیغ نظریات مخالف“، “برسمیت شناختن حقوق اقلیت“ را تبلیغ کنند، آنها خود را “نوین“ و دیگران را “کهنه پرست و دگماتیک“ جلوه می دهند و از الفاظ دهان پر کن و بی محتوی که مورد پسند بورژوازی است استفاده می کنند تو گوئی احزاب کمونیستی برای آن بوجود می آیند که بجای تبلیغ نظریات کمونیستی حامی و مبلغ نظریات ضد کمونیستی باشند. البته این نظریات به ظاهر “نوین“ جدید نیست. این بحث حداقل از زمان برنشتین در جنبش کمونیستی و در زمان خود در جنبش سوسیال دموکراسی وجود داشته و هر بار به علت شرایط مادی و طبقاتی جامعه سربلند می کند. لنین بارها این نظریات ضد کمونیستی و ضد دموکراتیک را افشاء کرد ولی بورژوازی روی ضعف حافظه تاریخی کارگران حساب می کند. این عده مبارزه درون و بیرون حزبی، عرصه های گوناگون مبارزه را تحت تاثیر افکار بورژوائی مخلوط می کنند. از سینه سپر کرده آنها که خود را “نوین“، “دموکرات“ و “آزادیخواه“ جلوه می دهند نباید ترسید. پهلوان پنبه هايی بیش نیستند که تصمیم به عقب نشینی “آبرومندانه“ برای سرنگون شدن به منجلاب لیبرالیسم را گرفته اند. یک عقب نشینی غیر صمیمانه با انتساب اتهام به دیگران.

درخواست “آزادیهای بی قید و شرط“ سیاسی از بورژوازی که دردوران امپریالیسم حتی به آرمانهای نخستین لیبرالی خویش خیانت کرده و پرچم دفاع از دموکراسی و آزادی را بدور افکنده است برای ایجاد فضای سیاسی مناسب و مطلوب در دوران سلطه بورژوازی امپریالیستی در جامعه و وادار کردن حاکمان به عقب نشینی و افشاء آنها با این تاکتیک و کشاندن آنها به انزوای سیاسی، روش مناسبی است. ولی ایجاد توهم در این مورد که در مبارزه اجتماعی بورژوازی به این خواست زحمتکشان تن در می دهد یک خرافه بورژوائی است. نفهمیدن مضمون مبارزه طبقاتی است. نشناختن دشمن طبقاتی است. بارها بورژوازی باین اصل خیانت کرده و با دروغ و دغل و فریبکاری و جعل و سانسور و تحمیق افکار عمومی کار خویش را از پیش برده است. تجاوز به عراق و اختراع اسناد ساختگی و یا تجاوز به افغانستان و فلسطین تنها پاره ای از نمونه های امروزی آن هستند. بورژوازی هم اکنون نیز اخبار مربوط به افغانستان، عراق، لبنان و ممالک آمریکای جنوبی را سانسور می کند و دروغ و جعلیات در مورد آنها به عنوان “آزادی“ بیان منتشر می کند. آنها هر وقت از ایران خواهان گرفتن امتیازات هستند در ایران انبارهای مخفی بمبهای اتمی پیدا می کنند و هر وقت امتیازات را بدست آورند از پخش اخبار افشاء گرانه در مورد ایران، از رسانه های گروهی خویش خود داری می کنند و یا در ساعتی به پخش آن از نظر تشریفاتی می پردازند که اکثریت قریب به اتفاق مردم بویژه کارگران و زحمتکشان در خواب نازند. آنها خبرگزاریها و سامان اطلاعاتی را کنترل می کند. در دوران امپریالیسم اطلاعات نیز انحصاری می شود. آنها ساخت افکار عمومی را با نظارت عمیق بر رسانه های گروهی در دست می گیرند. این طبقات حاکمه هستند که با ساز و کاری که بوجود آورده اند تصمیم می گیرند کدام اطلاعات را در چه زمان و در کجا منتشر کنند و... این چگونه دفاع از آزادیهای بی قید و شرط است که حق حیات ملت فلسطین را برسمیت نمی شناسد و آنها را قتل عام می کند. در مورد فلسطین که حتی حق آزادی اندیشه و نه آزادی بیان را که دو مقوله کاملا گوناگون هستند از آنها سلب کرده اند. البته “آزادی اندیشه“ به شرطی که بیان نشود در تمام ديکتاتوري ها برسمیت شناخته می شود و حتی به آن احترام می گذارند. اندیشه ایکه تنها برای پشت میز کار باشد و بدرد فعالیت اجتماعی نخورد یعنی اندیشه ایکه در جامعه ارکان مناسبات استثماری را برهم نزند از نظر بورژوازی اندیشه “خطرناک“ نیست. این اندیشمندان می توانند در اطاق کار خویش میلیونها صفحه کاغذ سیاه کنند که برای پختن نان در تنور خوب است و گزندی به سلطه طبقات حاکمه نمی زند. کمونیستی که این امر را نفهمد همیشه آلت دست بورژوازی حاکم است. مضحک کمونیستهای مد روزی هستند که از احزاب و یا سازمانهای کمونیستی که بر اساس داوطلبانه پدید آمده اند و روابط شان رفیقانه و بر اساس اعتماد متقابل استوار شده، در روابط درونی حزبی می خواهند که این اصل را در درون خود اجراء کنند. سیل اتهامات ناروائی نیست که بی حزبها و دشمنان طبقه کارگر از این طریق نصیب کمونیستها نمی کنند.

باید به این پرسش نخست پاسخ داد که کمونیستها به چه منظور و هدفی در پی تشکیل حزب طبقه کارگر هستند. به چه منظور کمونیستها می خواهند یک سازمان مستقل کارگری بوجود آورند که داری خط مشی مستقل خویش باشد. به چه منظور کمونیستها در تلاش اند تا طبقه کارگر در مبارزه اجتماعی، سیاهی لشگر طبقه بورژوازی نباشد. روشن است باین منظور که کمونیستها می خواهند قدرت سیاسی را کسب کنند، قدرت سیاسی را حفظ کنند و از این ابزار سیاسی برای تغییرات بنیادی اجتماعی که حذف مالکیت خصوصی بر وسایل تولید است استفاده کنند و اقتصاد جامعه را به اتکای قدرت سیاسی در قالب دولت دیکتاتوری پرولتاریا به نفع استثمار شدگان سازمان دهند. برای این کار کمونیستها به مفهوم اخص به وسیله ای بنام حزب طبقه کارگر که در برگیرنده کارگران کمونیست و پیشروست نیاز دارند تا طبقه کارگر را در مجموع بدور آرمانهای مارکسیستی لنینیستی بسیج کرده و آنها را برای کسب قدرت سیاسی رهبری کنند. این حزب باید از هر نظر مستقل عمل کند. چه از نظر سیاسی، فرهنگی، ایدئولوژیک، تبلیغاتی، عملیاتی، سازمانی، نظامی و یا هر اقدام راهبردی و تاکتیکی دیگری. حزب طبقه کارگر برای این بوجود نمی آید که مبلغ نظریات بورژوازی در درون و بیرون خود باشد. دقیقا لزوم حزب طبقه کارگر از آنجا ناشی می شود که تا قبل از سوسیالیسم علمی این طبقه بحكم اجبار، همیشه مبلغ نظریات بورژوازی بود و خودش مستقیما و مستقل عمل نمی کرد. حزب طبقه کارگر محصول سالها مبارزه و تجربه تعمیم یافته ی کمبود رهبری مبارزه طبقه کارگر بوده است. حال عده ای پیدا شده اند که پیشنهاد می کنند ماهیت حزب طبقه کارگر را عوض کنیم. آنها دیگر واقعیت وجود حزب طبقه کارگر را نمی توانند نفی کنند، دیگر نمی توانند بگویند طبقه کارگر نیازی به حزب ندارد و می تواند در سایر احزاب بورژوازی حل شود. بر این تبلیغات تجربه زنده زندگی خط بطلان کشیده است پس به زعم آنها باید ماهیت حزب موجود را آنچنان عوض کرد تا برای طبقه بورژوازی بی خطر شود و دورنمای کسب قدرت سیاسی و دیکتاتوری پرولتاریا را از خاطر بزداید. برای اینکار باید مانع شد که طبقه کارگر مستقل عمل کند، باید دیوارهای خارجی حزب را نگاه داشت ولی آن را از درون چنان پوساند که از آن چیزی بجز لاشه یعنی بیش از سوسیال دموکراسی اصلاح طلب یعنی بیش از حزب اصلاحات بورژوازی که در رقابت با سایر احزاب بورژوازی است، باقی نماند. این امر به طرق گوناگون صورت می گیرد و بیان یک مبارزه ریشه ای ایدئولوژیک است.

حزب طبقه کارگر مظهر وحدت اندیشه و عمل طبقه کارگر است. یعنی حزب در عرصه سیاسی و ایدئولوژیک وحدت نظر داشته و این وحدت نظر را که از درون بافت سازمانی مرکزیت دموکراتیک شکل می گیرد به وسیله ی مبارزه موثر خویش بدل می کند. این بدان معناست که حزب بیان وحدت نظر، بیان وحدت عمل، بیان تبلیغات واحد و بیان شعارهای واحد و مبارزه با آشفته فکری و پراکندگی است. حزب است که باید خط مشی درست را در میان کوهی از فریبکاریها، دروغها، عوامفریبیهای بورژوازی به میان طبقه کارگر و سایر زحمتکشان برده آنها را وحدت داده و نیرویشان را در جهت کسب قدرت سیاسی بسیج کند. حزبی که سمبل ترویج پراکندگی و آشفته فکری باشد، حزبی که خودش در درون وحدت نظر ندارد، حزبی که هنوز خودش نمی داند چه می خواهد و هم شخصیتهای رهبری اش به منش فردی و “استقلال فکری“ فردگرایانه خویش بیشتر اهمیت می دهند تا منافع جمعی، حزبی که گرفتار “آزادیهای بی قید و شرط“ در درون شده و اراده اتخاذ تصمیم یگانه سیاسی را از خود سلب کرده است و در انتظار جلب نظرِ دل ِ آخرین و عقب مانده ترین عنصر حزبی انتظار می کشد و بی اراده در گرو تصمیم آخرین نفر با احترام به اصل “آزادیهای بی قید و شرط“ سیاسی خبردار ایستاده است، نمی تواند مظهر اراده واحد طبقه کارگر باشد، از اراده آهنین برخودار باشد و نمی تواند اصل سازمانی مرکزیت دموکراتیک را برسمیت بشناسد، نمی تواند نماینده حزب پیشروان باشد. این حزب طبیعتا نمی تواند اندیشه واحدی را به میان طبقه کارگر ببرد. این حزب و یا سازمان، نمونه منفی و مظهر خرابکاری در جنبش کارگری است. حزبی که دچار سرگیجه است نمی تواند موجب وحدت طبقه کارگر باشد و به پراکندگی خاتمه دهد. این حزب و یا تشکل در درجه نخست باید هویت خویش را روشن کند و لزوم موجودیت خویش را به اثبات برساند. کار این حزب به مصداق شعر زیر است:

رهنمائی کی توانی

ای که ره را خود ندانی.

بر همین اساس است که اکنون سخنانی نظیر “آزادی بیان“ در درون حزب، “ستون آزاد“ در درون مطبوعات علنی حزبی زیر لوای مسخره حق اقلیت، آنهم اقلیت آستین سرخود و گردنکش و مستبدی که حق اکثریت را برسمیت نمی شناسد ورد زبانها شده است و بسیاری از تشکلهائی را که پی این عوامفریبی بورژوازی رفته اند فلج کرده و به انشعاب کشانده و یا می کشانند. طبیعی است که هر تصمیم حزبی باید بر اساس موازین سازمانی لنینی با احترام به حق اکثریت اتخاذ شود. حق اقلیت که معلوم نیست همیشه اقلیت ثابتی باشد که در آن صورت در واقع فراکسیون ضد حزبی است، حق بحث و بیان نظریات در دوران مجاز بحث و تبادل نظر برای اتخاذ تصميم، در درون حزب است. پس از اتخاذ تصمیم دیگر هیچ اقلیتی نمی تواند به حقی واهی و دروغین که در هیچ کجای دنیا وجود ندارد استناد کند و باز حرف خودش را بزند. آنوقت چه نیازی به اتخاذ تصمیم و بحث و تبادل برای رسیدن به تصمیم مشترک است. این اقلیت ناقض تصمیمات حزبی، مستبدی بی نظیر است که فقط استقرار نظریات خویش را به عنوان حق دموکراتیک برسمیت شناخته و برای سایر نظریات بویژه نظر اکثریت اساسا ارزشی قایل نیست و آنها را برسمیت نمی شناسد. کار به مصداق این است که مال من مال خودم و مال تو هم مال من است. این درک دموکراتیک نیست ارتجاعی، عقب مانده و بیمارگونه است. حتی در تصمیمات احزاب بورژوازی نیز وضع طوری است که آنها در بیرون به زبان واحد سخن می گویند. ناراضیها را در انتخابات بعدی در فهرست اسامی نامزدها قرار نمی دهند. معلوم نیست این عده این تئوریهای من در آوردی را از دکان کدام بقالی خریده اند.

البته وحدت نظر و اراده واحد در درون هر تشکل دموکراتیک سیاسی بر اساس بحث و تبادل نظر و احترام متقابل رفیقانه بوجود می آید. ولی این روند تصمیم گیری بی انتها نیست. مقرراتی دارد، دوَران زمانی دارد و سرانجام با اتخاذ تصمیم پس از بحثهای کافی با رای اکثریت، توجه کنید با رای اکثریت و نه رای اقلیت تامین می شود. اقلیت اگر دموکرات است و مستبد نیست باید حق رای اکثریت را تا موقعیکه بر اساس پذیرش اصول مارکسیستی لنینیستی است برسمیت بشناسد و تابع تصمیم حزبی باشد. اقلیتی که همه تصمیمات حزب را منوط به تامین نظرات خودش نماید ضد دموکرات، مستبد، مخالف اصول سازمانی مرکزیت دموکراتیک و ضد حزبی و لیبرال است. تصمیمات حزبی چون در مراجع دموکراتیک حزبی و از طریق بحث و تبادل نظر رفیقانه از جانب گروهی رفقای داوطلب فداکار و از خودگذشته پدید می آید ماهیتا با همه تصمیمات بورژواها متفاوت است. بورژواها در مبارزات ایدئولوژیک خویش با کمونیستها آنها را به “کمونیستهای خوب“ و “کمونیستهای بد“ تقسیم می کنند و زیر بال “کمونیستهای خوب“ را می گیرند. “کمونیستهای خوب“ کمونیستهايی هستند که “استقلال فکری“ دارند و زیر بار تصمیمات حزبی به بهانه احترام به نظر اقلیت نمی روند. این بیماری گریبان پاره ای از کمونیستهائی را که زیر بنای فکری محکمی ندارند و از ارعاب بورژوازی وحشت می کنند گرفته است.

متاسفانه شما بر سر هر گذری که می روید گوشتان از این سخنان بی محتوی و دروغین درد می گیرد و اینطور بنظر این افراد رسیده است که مطالب نادرست در اثر کثرت استعمال به صورت اسم عام در آمده و برسمیت شناخته شده است. دیگر نیازی به استدلال و ریشه یابی نیست.

این در حقیقت از وجود دو جریان فکری در جنبش کمونیستی جهانی و از جمله ایران حکایت می کند. این دو جریان همان مبارزه میان لیبرالیسم و سوسیالیسم است.

این مبارزه مبارزه جدیدی نیست از بدو پیدایش مارکسیسم، ما با این دو تفکر روبرو بوده ایم. احزاب اصلاحات اجتماعی چیزی بنام “هدف غائی“، دیکتاتوری پرولتاریا، تئوری مبارزه طبقاتی را که گویا با یک جامعه دموکراتیکی که بر طبق اراده اکثریت اداره می شود تباین دارد، نمی پذیرند. خواست آنها در طی مبارزه طبقاتی همواره این بوده است که به عقب برگردیم از کسب قدرت سیاسی انصراف بجوئیم، کمونیستها و حزب نباید در کار طبقه دخالت کند، طبقه کارگر باید خودش بطور خودبخودی رهبران اندیشمند خویش را بیابد و... آنها با دروغگوئی مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا را که یک مفهوم علمی طبقاتی و قطب متضاد دیکتاتوری بورژوازی است با استبداد فردی، و قلدر منشی و... قیاس می کنند و تمام قوت استدلال آنها نه در تئوری بلکه در استفاده از عبارت “دیکتاتوری“ است. آنها سعی می کنند نسل جوان را با این ایده پرورش دهند که “تو باید مستقل“ فکر کنی و “برای نظر دیگران احترام قایل شوی“ و... و منظورشان از این تبلیغات تنها مخالفت با نظریات مارکسیستی لنینیستی است که از خارج بدورن جنبش نفوذ می کند. آن “استقلال فکری“ که از آن سخن می رود حرف پوچ و ضد علمی ای بیش نیست چون انسانها در جوامع پیش یافته بدنیا آمده و افکارشان اکتسابی است. آنها این افکار را بطور مستقل به عنوان آیه های آسمانی پیدا نکرده اند و در دنیا نیز بیش از 6 میلیارد طرز فکر گوناگون وجود نداشته، ندارد و نخواهد داشت. این “افکار مستقل“ اکتسابی است و از محیط مادی پیش یافته کسب شده است. ولی این محیط مادی پیش یافته محیط کمونیستی نیست، محیط تنقید از کمونیسم و دشمنی با آن است، محیط عادی جلوه دادن بهره کشی انسان از انسان است، محیط بورژوائی با تمام طرز تفکر بورژوائی که متکی بر تقدس مالکیت خصوصی بر وسایل تولید است پدید آمده است. تعریف از قوه قضائیه، قوانین، فلسفه، دروس اجتماعی در مدارس، در تعریف دولت و مجلس و حق رای و... “افکار مستقلی“ است که در مغز جوانان فرو کرده اند که آنرا بدیهی، طبیعی و عام جلوه می دهند تو گوئی این افکار مادر زادی است، مقدس است و باید بطور طبیعی همینگونه باشد. نسل جوان مرتبا با این تنقید پرورش یافته است. در اثر کثرت تبلیغات چنین برسمیت شناخته شده که گویا این تعاریف جنبه عام داشته و هر چه با آن در مغایرت باشد و بخواهد آنرا جایگزین کند هدفش نقض “افکار مستقل“، “بی احترامی به نظر دیگران“ است. دارندگان این نظر در تحلیلهای خویش ازمقدمات نادرست حرکت می کنند. مغزهای آنها قبلا از همان بدو تولد مانند آینه ای اندیشه های محیط را در خود بازتاب داده است. یک اصل ماتریالیسم دیالکتیک به ما می آموزد که “انسانها پرورده محیط مادی خویشند“. “افکار مستقل“ وجود نداشته و نخواهد داشت. افکار طبقاتی است. وقتی عده ای پرچم “افکار مستقل“ و یا “استقلال فکری“ را بلند می کنند و قصد دارند در دل طرف مقابل رعب و احترام مصنوعی ایجاد کرده فریب تبلیغات بورژوائی را خورده اند که اندیشه های خویش را نظریات عام جا می زند که هنجار اجتماعی است و نباید از آن تخطی شود. از نظر بورژوازی آنچه کمونیستها می گویند برای شستشوی مغزی است و نباید آنرا برسمیت شناخت. البته آنها از یک نظر حق دارند. آنها مخالف آن اند که کمونیستها در مغز انسانهائی که شستشوی مغزی در خانواده، دوران آموزش و اجتماع دریافت کرده اند با افکار نوین و انسانی نفوذ کنند و چشمان آنها را بگشایند. شما هر وقت با چنین انسانهای “مستقلی“ روبرومی شوید فورا احساس می کنید که منظور آنها طرد افکار کمونیستی است. افکار کمونیستی بزعم آنها در اثر قرنها تبلیغات طبقات حاکمه یک ایده “نفوذی و تحمیلی“ و مغایر با “استقلال فکری“ است.

در حقیقت ما در اینجا نیز با اساس مبارزه لیبرالیسم بر ضد سوسیالیسم روبرو می شویم. وظیفه کمونیستها مبارزه با این ایدئولوژی و شنا کردن برخلاف مسیر آب است و نه اینکه مانند ماهی مرده دروغهای بورژوازی را تبلیغ کنند و تسلیم آن شوند.

شما به ارگانهای سیاسی پاره ای تشکلهای مدعی کمونیسم نگاه کنید. برای بستن دهان خوانندگان، برای اینکه متهم به “دیکتاتوری“ نشوند، برای “ارضاء خرده بورژواهای“ داخل حزب و بدست آوردن دل آنها که دهانشان را ببندند تا وحدت موهومی شان را حفظ کنند، ستونهای “آزاد“ اظهار نظر ترتیب داده اند. آزاد از چه چیز؟ از مارکسیسم لنینیسم؟ و برای محکم کاری نوشته اند که مسئولیت حرفهای این نگارندگان را نیز بعهده نمی گیرند چون نظریات شخصی آنهاست، ولی مسئولیت اعمال خوانندگان که تحت تاثیر این یا آن مقاله قرار می گیرند بعهده کیست؟ آیا آنجا هم می شود از زیر بار مسئولیت شانه خالی کرد؟. وقتی کسی جزوه های احمد زاده و یا امیر پرویز پویان را پخش می کند تنها نمی تواند به اصل موهومی “استقلال فکری“ و یا “آزادی اندیشه“ توسل جوید و از خود سلب مسئولیت کند. وی مسئول همه کارهای درست و نادرست چریکها نیز می شود و این در مورد همه نظریات صادق است چه در مورد رویزیونیستهای توده ای چه در مورد کمونیستهای توفانی. این تشکلها تنها به “نظرات شخصی“ احترام نمی گذارند و گویا برای این بوجود آمده اند که نظریات شخصی دیگران را تبلیغ کنند و در توجیه این روش نادرست خود افزوده اند تنها آن نظریاتی نظر تشکل آنهاست که فاقد امضاء باشند. مقالات امضاء شده با مسئولیت خود امضاء کننده نوشته شده است. حقیقتا این افراد پراکنده که هیچگونه انضباطی را نمی پذیرند و در زیر بار سنگین “منیّت“ خویش خورد شده اند چه شخصیتهای “بزرگی“ هستند که تشکلها باید از آنها حساب ببرند. از این روش لیبرالیستی مهملتر چیزی وجود ندارد.

کمونیستها در تبلیغات خود نظریات کمونیستها، تحلیلهای آنها را منتقل می کنند، زیرا می خواهند استقلال فکری طبقه کارگر را که تا کنون توسط تبلیغات بورژوازی و دروغهای آنها از بین رفته است را ایجاد کنند و آنها را بدور ایده های کمونیستی، سیاستهای مارکسیستی لنینیستی متشکل نمایند. کمونیستها مخالف شستشوی مغزی عام توسط بورژوازی هستند و می خواهند مردم با دید علمی واقعیتهای جهانی را ببینند. کمونیستها نمی توانند مبلغ نظریاتی باشند که کمونیستی نیست و یا در عمل ایجاد پراکندگی فکری، آشفته فکری می کند. ارگان سیاسی یک سازمان نقش وحدت دهنده، نقش سازمان دهنده دارد. وقتی کسی در ایران آنرا دریافت می کند باید همانگونه فکر و تبلیغ و تحلیل کند که کسی آنرا در کانادا، اروپا و یا استرالیا انجام می دهد. شما در هر جای دنیا که باشید بدون اینکه نام فرد خاصی را بدانید از نوع تحلیل وی می دانید تحت تاثیر کدام نظریات است. این آن نقشی است که یک ارگان کمونیستی باید ایفاء کند. ارگان نماینده تفکر فرد نیست نماینده تفکر جمعی است و باید موجب وحدت اندیشه و نه تفرقه اندیشه شود. وقتی خواننده ای ارگانی را در دست می گیرد باید بفهمد که سرانجام کدام نظریه را بپذیرد. اگر مقالات درج شده مغایرتی با خط مشی تشکل و حزب مفروض ندارد باید بنام حزب چاپ شود و مسئولیتش را نیز حزب بعهده بگیرد. حزبی که حاضر نیست مسئولیت آنچه را که تبلیغ می کند بعهده گیرد حزب نیست، جدی نیست، محفل گپ زنی روشنفکرانه و جمع مستان بی مسئولیت است. این شکل کار اپورتونیسم محض است. یک خواننده از همه جا بی خبر که به دوز و کلک حقوقی و پشتکُ وارو زدنهای سیاسی وارد نیست از کجا باید به کنه مسایل و درستی یک تحلیل پی ببرد. کار به آنجا می رسد که بتدریج امضاء کنندگان مقالات خط مشی یک ارگان سیاسی را تعیین می کنند. کار به آنجا می رسد که آنها تنها زمانی کمک مالی به صندوق حزبی می کنند که مقالاتشان چاپ شود، کار به آنجا می رسد که این افراد برای رفع خستگی به مرخصی می روند و کار ارگان را می خوابانند، کار به آنجا می رسد که این “شخصیتها“ئی که در پی “آزادی بی قید و شرط“ در درون احزاب کمونیستی لم داده اند حقوق ویژه پیدا می کنند، تابع هیچ تصمیم حزبی که آزار دهنده است و “شخصیت“ آنها را جریحه دار می کند نیستند ولی می خواهند در همه تصمیمات بدون قید وشرط شریک باشند و اجرای آن تصمیمات نیز مشروط به موافقت آنها است. کار به آنجا می رسد که حزب تحت فشار بیگانگان است و همیشه در حالت دفاعی به سر می برد، و این کار مغایر وظیفه حزب است که از سردرگمی خواننده جلوگیری کند. حزب محل تائید خودنمائی خرده بورژوازی و تقویتِ منشِ فردی افراد نیست که با امضاهای خویش کمبود شخصیت خویش را جبران کنند. کمونیستها به “گمنامی“ اهمیت می دهند و نه به “نام آوری“. اگر مقاله و نظری مغایر نظر حزب است دلیلی ندارد که بنام حزب منتشر شود. مگر قرار بر این بوده کمونیستها تجمع کنند، ارگانی را در شرایط سخت جانی و مالی منتشر نمایند و تازه نظریات مخالف خویش را تبلیغ نمایند؟ این چگونه درکی از دموکراسی است؟ این دیوانگی بیمارگونه و بزدلی سیاسی از ترس “حرف مردم“ و آن “افکار عمومیبورژوائی“ است که پایانی بر آن متصور نیست. این سپر انداختن در مقابل تبلیغات ریاکارانه بورژوازی است که حق آزادی بیان کمونیستها را هرگز برسمیت نشناخته است. مگر مطبوعات بورژوازی در این زمینه کمبود دارند که کمونیستها باید سر برسند و آنرا جبران کنند؟ مگر تعداد آنها کم است که ما هم به خیل آنها بپیوندیم؟ این واعظان غیر متعذ کدام نشریه بورژوازی “دموکرات“ را می شناسند که حاضر شود در ستون “آزادش“ با تیراژ بالایش نظریات کمونیستها را تبلیغ کند؟ چنین نشریه “نیست در جهان“ وجود خارجی ندارد. کمونیستها تنها مسئول تبلیغ نظریات خویش هستند و نه تبلیغ نظریات دیگران. تبلیغ نظریات دیگران که امری تحمیلی و ناشی از شستشوی مغزی است عین استبداد و درک معیوب از دموکراسی طبقاتی است.

اپورتونیستها در جنبش کارگری همیشه مفاهیم اجتماعی را از مضمون طبقاتی آنها جدا می کنند، آنها با نفی مبارزه طبقاتی با نفی این واقعیت که فرجام مبارزه طبقاتی باید به کسب قدرت سیاسی از طرف پرولتاریا منجر شده که جامعه جهانی کمونیستی را مستقر سازد مفاهیم اجتماعی را از متن مبارزه طبقاتی جدا کرده به مفاهیمی “ناب“ و از “آسمان نازل شده“ و تهی از مضمون اجتماعی و علمی بدل می کنند. عوامفریبان در این عرصه به علت احترام عمیقی که در روان انسانها نسبت به واژه آزادی وجود دارد با عبارات “آزادی“، “دموکراسی“ شعبده بازی می کنند. آنها از “آزادیهای بی قید و شرط“ سخن می رانند بدون آنکه آنرا در شرایط سلطه طبقات استثمارگر برای زحمتکشان تقاضا کنند. آنها این “آزادی“ را برای همه البته فقط در حرف می خواهند. آنها نمی بینند و نمی خواهند ببینند که آزادی زحمتکشان همیشه با قید وشرط ابزارهای سرکوب طبقات حاکمه بوده است. آنها از این واژه ها عبارات “ناب“ می سازند که وجود خارجی ندارند. آزادی و دموکراسی همیشه طبقاتی بوده و از منظر مبارزه طبقاتی به آنها نگاه می شود. همین نظریه پردازان در عمل ولی آن کار دیگر می کنند. تمام نقطه نظریات حزب ما را که مخالف نظر آنهاست و آنها را افشاء می کنند در صفحات اینترنتی خویش منتشر نمی کنند، از آزادی صحبت می کنند ولی در عمل سانسور می نمایند و جلوی ترویج نظریات ما را می گیرند. این واقعیت مجددا اثبات می کند که انسانها را نباید بر اساس لباس مجلل آنها بلکه بر مبنای اعمال آنها مورد داوری قرار داد. این عمل گواه آن است که بانیان این نظریات، این انحرافات نظری را برای دیگران توصیه می کنند و خودشان ذره ای به آن اعتقاد ندارند و این دقیقا آن چیزی است که ما در تئوری با آن روبرو بوده و افشاء نموده و معتقدیم لیبرالیسم فریبکارانه بورژوازی است.

لنین می گفت: “آزادی کلمه بزرگیست، ولی در سایه پرچم آزادی صنایع، یغماگرانه ترین جنگها بر پا شده است و در سایه پرچم آزادی کار، زحمتکشان را چپاول نموده اند. استعمال امروزی کلمه “آزادی انتقاد“ نیز همینگونه تقلب باطنی را در خود نهفته دارد. اشخاصیکه حقیقتا معتقدند علم را به جلو سوق داده اند، نباید خواستار آزادی نظریات نوین در کنار نظریات کهن باشند بلکه باید اولی را جایگزین دومی سازند و اما فریادهای “زنده باد آزادی انتقاد!“ که امروز کشیده می شود خیلی قصه طبل تو خالی را بیاد می آورد.

ما بشکل گروه فشرده کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پیش می رویم و دشمنان از هر طرف ما را در محاصره گرفته اند و تقریبا همیشه باید از زیر آتش آنها بگذریم. اتحاد ما بنا بر تصمیم آزادانه ما است. تصمیمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پیکار کنیم و در منجلاب مجاورمان در نغلطیم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت اینکه به صورت دسته خاصی مجزا شده نه طریق مصالحه بل طریق مبارزه را برگزیده ایم سرزنش نموده اند. و حالاازمیان ما بعضی ها فریاد می کشند، باین منجلاب برویم! وقتی هم که آنها را سرزنش می کنند بحالت اعتراض می گویند: شما عجب مردمان عقب مانده ای هستید! خجالت نمی کشید که آزادی ما را برای دعوت شما براه بهتری نفی می کنید! آری، آقایان شما آزادید نه تنها دعوت کنید بلکه هر کجا دلتان می خواهد بروید ولو آنکه منجلاب باشد، ما معتقدیم که جای حقیقی شما هم همان منجلاب است و برای نقل مکان شما به آنجا حاضریم در حدود توانائی خود کمک نمائیم. ولی در این صورت اقلا دست از ما بردارید و به ما نچسبید و کلمه بزرگ آزادی را ملوث نکنید، زیرا که آخر ما هم “آزادیم“ هر کجا می خواهیم برویم و آزادیم نه فقط علیه منجلاب بلکه با هر کس هم که راه را به سوی منجلاب کج می کند مبارزه نمائیم.“

*****

نقل ازتوفان شماره 122 اردیبهشت 1389 ارگان مرکزی حزب کارایران

www.toufan.org

toufan@toufan.org