۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه



پذیراندن اجرای قانون خدمات کشوری به دولت
گامی به جلو در مبارزات صنفی معلمان

کانون صنفی معلمان طی بیانیهﺍﻯ اعلام کرد: "در صورت عدم تحقق خواستﻫﺎﻯ معلمان و اعلام رسمی و شفاف آن توسط رئیس جمهور یا معاون وی مبنی بر اجرای بی کم و کاست و به موقع این قانون در رسانهﻫﺎﻯ جمعی خصوصاً صدا و سیما، تا تاریخ 87/11/30 ، فرهنگیان دست به اعتصاب عمومی خواهند زد."
در آخرین مهلت تعیین شده احمدی نژاد از طریق صدا و سیما پذیرفت که این قانون را از اول فروردین ماه سال 88 به مورد اجرا در آورند. پذیراندن اجرای این قانون بعد از تأخیری تقریباً 80 روزه به دولت را می توان پیروزی نسبی و گامی به جلو در مبارزات صنفی معلمان کشورمان ارزیابی کرد.
محوراصلی خواستﻫﺎﻯ فرهنگیان اجرای قانون خدمات کشوری یا نظام پرداخت هماهنگ حقوق و مزایاست.
لایحۀ خدمات کشوری از سال 1380 بعد از رفت و برگشتﻫﺎﻯ متعدد بین دولت و مجلس بالاخره تحت فشار و مبارزات معلمان در سال 1385 تصویب شد ولی اجرای آن تا به حال به تعویق افتاده است.
مطابق این قانون دولت موظف است بین حقوق شاغلان وزارتخانهﻫﺎ و نهادها و دستگاهﻫﺎﻯ مختلف کشوری و نیز بین شاغلان و بازنشستگان هماهنگی ایجاد کند.
دولت احمدی نژاد با ادعای این که اجرای این قانون باعث بالا رفتن تورم می شود ، اجرای آن را به بعد از تصویب شدن بودجۀ سال 88 موکول کرده بود ، ولی معلمان طبق وعدۀ مجلس خواستار اجرای آن از آذر ماه سال جاری بودند.
یکی دیگر از خواستﻫﺎﻯ معلمان ، استخدام معلمان حق التدریسی است.
وزیر آموزش و پرورش در نامۀ خود به رئیس جمهور عنوان کرده بود: " در سالﻫﺎﻯ گذشته بیش از نیم میلیون از هموطنان زحمتکش در قالبﻫﺎﻯ مختلف (قراردادی کار معین، قرارداد حجمی، معلمان شرکتی، هیئت امنائی، قرارداد انجمن اولیاء و مربیان) از جمله معلم حق التدریس، مربی آموزشیار نهضت سواد آموزی، نیروهای شاغل شرکتی و ... به دلیل نیاز مقطعی آموزش و پرورش، عدم امکان جذب در بازار کار، علاقه مندی برای همکاری در محیطﻫﺎﻯ فرهنگی به صورت پاره وقت یا معادل تمام وقت (غیر استخدامی) با دریافت حداقل دستمزد از آموزش و پرورش و ... به نحوی با آموزش و پرورش کشور از دور افتاده ترین نقاط تا شهرهای بزرگ همکاری داشتهﺍند و این در حالی است که از یک سو وضعیت درآمدی و پوشش بیمهﺍﻯ این افراد غیر قابل قبول است و از سوی دیگر به دلیل کاهش جمعیت دانش آموزی و سیاستﻫﺎﻯ توسعۀ مشارکتﻫﺎﻯ مردمی در ادارۀ مدارس و ارتقای سطح تحصیلات معلمان و ضرورت پذیرش نیرو از طریق مراکز تربیت معلم، وزارت آموزش و پرورش امکان استخدام آنها را ندارد."
ترجمۀ اظهارات آقای وزیر به زبان آدمیزاد این است که: "در سالﻫﺎﻯ گذشته بیش از نیم میلیون معلم را با حداقل حقوق و بدون بیمه و مزایائی به برده گی کشیدیم و الان هم با توجه به گسترش سیاست خصوصی سازی در عرصۀ ادارۀ مدارس دلیلی برای استخدام آنها وجود ندارد."
لطف الله عباسی رئیس کمیتۀ آموزش و پرورش مجلس در این رابطه می گوید: "در ارتباط با نیم میلیون نفر حق التدریسی که وزیر در نامۀ خود به رئیس جمهور اعلام کرده بود ما معتقدیم که این موضوع صحت ندارد و تنها 110 هزار نفر از این نیروها حق التدریسی هستند و مسئولان آموزش و پرورش ارادهﺍﻯ برای استخدام آنها نداشتهﺍند و به این دلیل متوسل به بزرگنمائی شدهﺍند. اکنون این سئوال مطرح است که چرا با وجود این که این معلمان ساعات طولانی کار می کنند و در نقاط محروم درس می دهند، استخدام نمی شوند. آموزش و پرورش به خود اجازه می دهد که از معلمان حق التدریسی بهره برداری کند و در مقابل مبلغ ناچیزی به آنها بپردازد."
خواست دیگر معلمان پرداخت پاداش پایان کار معلمان بازنشستهﺍﻯ است که بر اساس طرح بازنشستگی زود هنگام معلمان از سوی دولت ، خود را پیش از موعد بازنشسته کردهﺍند، می باشد.
اجرای قانون خدمات کشوری هر چند تا حدودی اقدامی است در جهت رفع تبعیض بین کارکنان بیش از پنجاه وزارتخانه و نهاد و دستگاه دولتی و حد متوسط حقوق معلمان را از 350000 تومان به حد متوسط حقوق سایر کارکنان دولت یعنی 450000 تومان ارتقاء می دهد، ولی تأثیری در زندگی 110000 معلم حق التدریسی که در فقر مطلق و با حقوقی بین 130000 تا 200000 تومان زندگی می کنند نمی گذارد و در ضمن حقوق 700000 معلم رسمی را هم چنان در زیر خط فقر نگاه خواهد داشت.
نزدیک به نیم قرن است که معلمان علیۀ فقر و تنگدستی و سختی معیشت خود مبارزه می کنند. از اولین اعتراض وسیع معلمان در دوازده اردیبهشت ماه 1340 بیش از 47 سال می گذرد . تظاهرات چهار هزار نفرۀ معلمان در میدان بهارستان با تیراندازی پلیس و کشته شدن دکتر ابوالحسن خانعلی دبیر 29 ساله در میدان بهارستان به خون کشیده شد و ایران را در موجی از خشم و نفرت نسبت به رژیم دیکتاتوری شاه فرو برد. هر چند معلمان با صدور قطعنامۀ خود این روز را به عنوان روز معلم اعلام کرده و پذیرش آن را به رژیم شاه و سپس جمهوری اسلامی تحمیل کردند و بعدها چندین دبستان و دبیرستان به اسم دکتر خانعلی نامگذاری شد، ولی در رابطه با رفع ریشهﻫﺎﻯ نارضایتی معلمان هیچ گونه اقدامی صورت نگرفت. هنوز در، بر همان پاشنه می چرخد. هنوز بعد از گذشت سی سال از انقلاب با زبان دروغ و تهمت و آزار و اذیت و حبس و اخراج و تبعید با خواستﻫﺎﻯ به حق معلمان برخورد می کنند. در جریان مبارزات صنفی هشت سالۀ اخیر معلمان، صدها نفر دستگیر، زندانی و اخراج و تبعید شدند.
معلمی در اسلام شهر (در جریان تحصن سال گذشته) می گوید: "رئیس آموزش و پرورش این شهر تحصن ما را صنفی نمی داند و با زبان تهدید می گوید تحصن شما سیاسی است و چه بسا دست بیگانگان در کار باشد. ما می پرسیم، کدام دست بیگانه؟ بیگانه کسی است که دغدغه وطنی نداشته باشد، نه معلمی که در حین تدریس می سوزد اما به فکر ساختن است."
امروز برای پیش برد امر مبارزه، اتکاء به نیروی سازمان یافتۀ سراسری خود و تحکیم روابط معلمان و جلب حمایت و فعال کردن دانش آموزان و خانوادهﻫﺎﻯ آنها و برقراری و تحکیم روابط با تشکلﻫﺎﻯ کارگری و دانشجوئی و زنان امری ضروری است.
نگاه جامعه به معلمان همواره توأم با احترام و همراهی و همدلی بوده است. همۀ انسانﻫﺎﻯ آزادیخواه و عدالت طلب و مترقی و مردمی، وظیفۀ خود می دانند که از خواستﻫﺎﻯ حق طلبانۀ معلمان به هر طریقی حمایت کنند.
حزب ما از مطالبات به حق معلمان شریف ایران حمایت میکند و از تقویت مبارزۀ این آینده سازان برای کسب حقوق حقۀ خود از هیچ کوششی دریغ نخواهد ورزید.
برگرفته از نشریه الکترونیکی توفان شماره 31 ارگان حزب کار ایران ( توفان )
مبارزۀ دموکراتیک جزء ناگسستنی مبارزۀ ضد امپریالیستی است

۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه

حمایت رویزیونیستی از رفیق استالین(5)

آیا روسیه یک کشور مستعمره است؟
آقای زیوگانوف با شگرد خاصی دوران استالین را با دوران کنونی روسیه مقایسه می کند. برای وی روسیه کنونی همان روسیه دوران استالین است. در اینجا آگاهانه خلط مبحث در میان است. در دوران استالین ما با یک کشور دیکتاتوری پرولتاریا، با یک سرزمین سوسیالیستی روبرو بودیم که طبقه کارگر شوروی از طریق حزب کمونیست بلشویک شوروی رهبری آنرا بدست داشت و بهره کشی انسان از انسان را برای نخستین بار در تاریخ از بین برده بود. وظیفه کمونیستهای جهان و خلق متحد شوروی در آن بود که از میهن سوسیالیستی در قبال دشمنان داخلی و خارجی دفاع کند. این دفاع میهنپرستانه دفاع از دستآوردهای تاریخ بشری، دفاع از دستآوردهای انقلاب اکتبر بود. شوروی میهن سوسیالیستی همه مردم مترقی جهان بود. تجاوز به شوروی معادل دفاع ملی محسوب می شد. تنها دشمنان شوروی و طبقه کارگر خواهان شکست اتحاد شوروی و نابودی این دژ سوسیالیسم بودند. در دوران پوتین و مدودیف وضع از ریشه عوض شده است. نه پوتین و نه مدودیف خود را هرگز کمونیست و مدافع منافع طبقه کارگر نمی دانند. آنها دشمنان کمونیسم اند. ماهیت حکومتی که در روسیه بر سر کار است ماهیت ضد پرولتری و ضد انقلابی است. این دستگاه رشوه خواران و بروکراتهاست که بعنوان مافیای قدرت بر سر کار آمده است. ماهیت رئسیه یک کشور امپریالیستی است لذا این قیاس زیوگانوف مقایسه سر تا پا خطا و ضد علمی و ضد کمونیستی است.
زیوگانوف در حسرت به فروپاشی شوروی که آنرا نتیجه ایدئولوژی و اعمال رویزیونیستها نمی داند با الهام از گفتار استالین اشاره دارد به اینکه در گذشته آدلف هیتلر با تئوری نژادپرستانه خویش فقط انسانهائی را کامل به حساب می آورد که به زبان آلمانی تکلم کنند و چرچیل تنها ملل انگلیسی زبان را کاملترین ملتهای جهان می داند و با سایر ملل به زبان اولتیماتوم صحبت می کند. وی از این نقل قول نتیجه می گیرد که نزاع میان دول انگلوساکسون با روسیه یک جنگ نژادی برای از بین بردن نژاد اسلاو است. وی نمی فهمد که ماهیت این نزاع طبقاتی و بر سر غارت جهان است. طبیعتا هر متجاوزی بدنبال دلایل “قانع کننده“ برای بسیج و فریب مردمش می گردد. بهترین متحدین آلمانهای آریائی، ژاپنیهای غیر آریائی بودند. بهترین متحدین دول انگلوساکسون سربازان آفریقائی و عرب بوده اند که با انگلوساکسونها خویشاوندی ندارند جز اینکه مستعمره آنها محسوب می شدند، به شکل چسبیدن، در سطح ماندن و به عمق نرفتن از ویژگیهای نظریات آقای زیوگانوف است. وی می نویسد: “در واقعیت امر، پس از تجزیه اتحاد جماهیر شوروی بسیاری از خلقهای آن، به اولتیماتوم غرب تحت پشتیبانی قدرت نظامی ایالات متحده آمریکا و ناتو، تسلیم شدند. غرب کاتولیک-پرتستان و رومی-آلمانی، تحت پوشش این قدرت نظامی، به متحقق ساختن آرزوهای دیرین خود، یعنی به اسارت در آوردن و “بلعیدن“ تمدن اسلاو- ارتدوکس پرداختند. جلب کشورهای اسلاو اروپای شرقی به داخل پیمان آتلانتیک شمالی، فقط مرحله اول این پروسه بود. و آن، به عقیده استراتژیک آتلانتیک، باید با قطعه-قطعه کردن روسیه ای که ، خود ویژگیهای ملی و معنوی خود را از دست داده است، به چند کشور “مستقل“ تحت قیمومیت هشیارانه “جامعه جهانی“ پایان یابد.
اما، قدم عملی اول در این جهت-تلاش برای به زانو در آوردن یوگسلاوی با توسل به نیروی قهریه- با چنان مقاومت شدیدی مواجه گردید که، یکی دیگر از پیش بینی های استالین در همان مصاحبه ای که چرچیل را با هیتلر مقایسه کرد، یادآوری می کند. استالین گفت: در مقابل آزمایش سختی، جنگ شدیدی قرار گرفته ایم، “ملتهائی که در راه آزادی و استقلال میهن خویش خونها داده اند، همچنانکه زیر سلطه هیتلرها نرفتند، سلطه چرچیل ها را هم نخواهند پذیرفت. بنابر این، کاملا محتمل است که ملل غیر انگلیس زبان که اکثریت عظیم مردم جهان را تشکیل می دهند، به زیر بار بردگی جدید نخواهند رفت“(در “نظم نوین جهانی“ – گ. زیوگانوف).
زیوگانوف پس از اینکه به بازگوئی استالین در مورد ماهیت تجاوزگران می پردازد به درستی اشاره می کند که دول انگلو ساکسون و در راسشان “توتالیتاریستها“ی آمریکا و انگلیس با الهام از سخنان فاشیستی چرچیل به حقوق ملل تجاوز کرده و دنیا را برای غارت ملل به خاک و خون کشیده اند و بهمین جهت موجی احساسات ضد غربی سراسر جهان را در گرفته است. “خودآگاهی ملی خلقها، تحت تاثیر تجاوزات ایدئولوژیک، سیاسی و نظامی غرب، رشد بی سابقه ای یافته است. حرکت مردمی بزرگی بین توده های عظیم خلق، با تکیه بر ریشه و بنیانهای سنتی خویش آغازشده است. این اتکاء بر ریشه های سنتی، با تشدید مبارزه آزادیبخش-ملی بر علیه توتالیتاریسم لیبرالی، عمیقا پیوند ارگانیک دارد.“
در جای دیگر در سخنرانی ایشان ماهیت نزاعی را که در گرفته است “جنگ تمدنها“ جا می زند: “بی شک از نظر ژئوپولیتیک اقتصاد خود کفا، در وهله اول مبتنی است بر ثروتهای عظیم طبیعی اروپا-آسیا. تنها بر پایه چنین اقتصادی است که روسیه و متحدان آن، می توانند در مقابل تعرض و تجاوزات تمدن اتلانتیکی که ثروت آنها اساسا با حقه بازی ماهرانه در جریان پول و کالائی “بازار آزاد“ بدست آمده است، ایستادگی و مقاومت کنند“.
در این اظهار نظرات چندین موذیگری به چشم می خورد. نخست اینکه آقای زیوگانوف که خود را هوادار لنین و استالین جا می زند از لنینیسم سخنی نمی گوید و لفظ امپریالیسم را از ترس اینکه مبادا دهانش “نجس“ شود بر زبان نمی آورد. مفهوم امپریالیسم جائی در آثار وی ندارد. چگونه می تواند کسی که در مورد تجاوزات امپریالیستها سکوت می کند و آنرا تنها خطر “تمدن اتلانتیکی“ که همان ابر قدرت غرب است جا می زند و از ماهیت توسعه طلبی امپریالیستها و رقابت بین آنها سخن نمی گوید خود را هوادار استالین و لنینیسم قلمداد کند؟ سرتاپای اثر رویزیونیستی ایشان سخن از “غرب“، “نژاد انگلوساکسون“، “کاتولیک“، “توتالیتاریسم لیبرالی“ در مقابل “شرق“، “نژاد اسلاو“، “ارتدوکس“ و “امپریالیسم“ است. وی از “قدرت نظامی ایالات متحده آمریکا و ناتو“ و نه از توسعه طلبی امپریالیستها سخن می راند. وی با موذیگری به واژه “سنت“ تکیه می کند تا بتواند “ستهای روسی“ که بزعم ایشان چیزی نیست جز همان سنتهای تزاری زنده کند و آنرا عامل پیروزی و وحدت “ملت روس“ قرار دهد. در یک کلام آقای زیوگانوف می خواهد به خواننده القاء کند که مبارزه کنونی مردم روسیه تحت توجهات ایشان مبارزه امپریالیستها برای تقسیم جهان و بردگی ملل نیست، بلکه هدف نابودی “نژاد اسلاو“ است. “غربیها“ می خواهند سنتهای لیبرالی خویش را به جای سنتهای روسی بگذارند. وی برای توجیه امپریالیسم روس و اینکه چرا باید از میهن روسی دفاع کرد جعلیاتی را سرهم بندی می کند که نه با مارکسیسم لنینیسم قرابتی دارد و نه به هیچ سریشی به استالین می چسبد. مبارزه ملی خلقهای جهان یک مبارزه آزادیبخش و ملی است. این بدان مفهوم است که ملتهای جهان برای حفظ استقلال خویش که مورد تجاوز امپریالیستهای توسعه طلب، هژمونی گرا قرار گرفته اند مبارزه می کنند. بنظر آقای زیوگانوف ملتهای جهان باید بر ضد “توتالیتاریسم لیبرالی“ برزمند و این مظهر مبارزه ملی است. این درک معیوب نیست. این درک جعل و تحریف تاریخ به نفع امپریالیست روس است. وی برای امپریالیست روس حساب جداگانه ای گشوده است و مبارزه خودش و دارو دسته اش و دارو دسته فاشیستهای روس را با مبارزه آزادیبخش مردم عراق و افغانستان و فلسطین مقایسه می کند وی می نویسد: “در اینجا، روسیه نیز دارای ویژگی های خاص خود می باشد. مبارزه آزادیبخش-ملی خلقهای روسیه، در عین حال، با مبارزه طبقاتی توده های ستمدیده، غارت شده و به فقر کشیده شده، بر علیه بورژوازی کمپرادور جنایتکار و بوروکراتهای رشوه خوار، با مبارزه برای بازسازی دولت عدالت اجتماعی و ملی، توام می باشد و این عامل مهمی برای همبستگی مجدد همه خلقهای تاریخی روسیه می باشد“.
روشن است که در روسیه مبارزه آزادیبخشی صورت نمی گیرد و وظیفه پرولتاریای روس مبارزه برای آزادی ملی نیست. وقتی کسی از بورژوازی کمپرادور در روسیه صحبت می کند، هدفش آن است که روسیه را مستعمره “غرب“ و قربانی تجاوز جلوه دهد. در این صورت انقلاب سوسیالیستی و سرنگونی رژیم حاکم در روسیه از دستور کار حزب کمونیست خارج می شود و هَمّ و غَمّ آن صرف آن می گردد تا جبهه وسیع و محکمی از همه روسها برای حفظ “استقلال ملی“ بدست آید. هدف این جبهه طبیعتا نه سرنگونی دولت کنونی و استقرار مجدد سوسیالیسم بلکه “بازسازی“ دولت اجتماعی و ملی است. پیچیده گوئی زیوگانوف برای رد گم کردن است. تمام آسمان ریسمان بافتنهای وی را می شود در یک پوست گردو جا داد و آنوقت متوجه می شویم که وی این همه بخود زحمت داده و مسایل بی ربط را بهم گره زده است تا تئوری ای برای حمایت از امپریالیسم روس پیدا کند. بی خود نیست که در اثر خود از بکار بردن عبارت امپریالیسم اباء دارد زیرا می ترسد جائی نیز مجبور شود روسیه را یک کشور امپریالیستی بنامد. وی خوش تر آن دارد که ماهیت امپریالیستی غرب را انکار کند تا اجبارا روسیه را امپریالیست معرفی نماید.
وی این تحلیل ناسیونال شونیستی و رویزیونیستی را در کنگره دهم حزب به تصویب رسانده و می نویسد: “کنگره دهم حزب ما، سند برنامه ای خود در رابطه با مسئله روس را تصویب کرد. دفاع از منافع خلق روس و همه خلقهای دیگر کشور ما در مقابل سیاست ضد ملی جهانی سازی آمریکائی و سیاستهای ضد مردمی رژیم کنونی، هدف عمده آن می باشد.“. جای پرسش این است که آیا تنها سیاست جهانی سازی آمریکائی ضد ملی است و یا سیاست روسی در بحر خزر بر ضد منافع ملی ایران نیز ضد ملی و تجاوزکارانه است.
لنین روسیه را زندان ملل می دانست. زیرا تزارهای روسی ملل غیر روس را با تجاوز به سایر کشورها و الحاق طلبی به سرزمین روسیه چسبانده بودند و با آنها مانند انسانهای درجه دوم برخورد می کردند. قفقاز و آسیای میانه مستعمره های روسیه بودند. انقلاب سوسیالیستی اکتبر این ملتها را رها کرد. رهائی ملتهای غیر روس در چهارچوب اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از طریق دستیابی به سوسیالیسم انجام پذیرفت زیرا پرولتاریا قدرت سیاسی را به کف گرفت و مسئله ملی در چارچوب یک کشور را، بر اساس منافع جنبش جهانی کمونیستی حل و فصل نمود. حتی به ملت فنلاند نیز اجازه داده شد از روسیه جدا شود. رفیق استالین که خود یگ کمونیست گرجی بود در راس حزب و دولت شوروی قرار گرفت و کسی اعتراضی نکرد که وی فرد غیر روسی است. وحدت خلقهای اتحاد شوروی را ملهم از “سنت روس“ دانستن ناسیونال شونیسم تزاری است و نه سوسیالیسم استالینی. در انقلاب سوسیالیستی روسیه حق دموکراتیک همه این ملل برسمیت شناخته شد و کمونیستهای این ملتها برای وحدت با پیشرفته ترین ملت آن روز یعنی روسها و استقرار جامعه مشترک سوسیالیستی تلاش می کردند.
زیوگانوف در جعل تاریخی می نویسد: “امرروز، دیگر کسی منکر این مسئله نیست که حل مسائل ملی پیش شرط ثبات سیاسی و آشتی ملی است. حل این مسایل شرط لازم برای غلبه بر هرج و مرج کنونی در کشور، عنصر کلیدی امنیت ملی ماست. زیرا، انفجار خصمانه جدائی خواهی ناسیونالیستی، باعث تخریب اتحاد شوروی گردید و یکی از مجرمین اصلی فاجعه روسیه معاصر می باشد.“
بر خلاف ادعاهای بی اساس ایشان، آنچه روسیه را به فاجعه معاصر بدل کرد جدائی خواهی ناسیونالیستی نبود استقرار تسلط رویزیونیسم حزب کمونیست در اتحاد جماهیر شوروی بود. و وقتی رویزیونیستها یعنی ناسیونال شونیستهای روس در راس کار قرار گرفتند، طبیعتا به ناسیونالیسم ملتهای غیر روس دامن زدند. وقتی یلتسین به دستبوس اسقف های کلیسای تزاری-ارتدوکسی رفت تا وحدت ملی –مذهبی مردم روس را به نمایش بگذارد و از اسلحه مذهب برای تحمیق مردم استفاده کند –همان کاری که آقای زیوگانوف می کند- چرا نباید اسلام بنیادگرا در میان مردم چچن و یا آذربایجان و یا ترکستان و قزاقستان تقویت شود. حکومت سوسیالیستی استالینی دولتی داشت که در مقابل مذهب بی طرف بود. حکومت تزار بود که مذهب ارتدوکس را تقویت می کرد و سربازانش را از زیر انجیل روحانیون ارتدوکس برای شهید شدن به جنگ جهانی می فرستاد. طبیعتا در شرایطی که شوروی غیر سوسیالیستی شده است و وضعیت به صورت دوران تزار برگشته است و تزارهای نوین در پی بر پائی زندان جدید ملتها هستند، چرا نباید ملتهای غیر روس از دست امپریالیسم روس جدا شوند. تضعیف امپریالیسم روس بنفع مبارزه خلقهای جهان است و نه به ضرر آنها. آقای زیوگانوف جای علت و معلول را با هم عوض کرده است. آقای زیوگانوف حل مسئله ملی را در چارچوب سوسیالیسم با حل امپریالیستی مسئله ملی مخلوط می کند. آقای زیوگانوف می نویسد: “انحراف از سیاست ملی حزب کمونیست اتحاد شوروی که در سالهای “اعتدال“ و “رکود“ تجدید قوا کرده بود دلیل اصلی این انفجار بود“. این دورانهای “اعتدال“ که در جائی از آن به عنوان “اعتدال خروشچفی“ یاد می کند و آنرا در مقابل “خشونت استالینی“ می گذارد همان دوران تسلط رویزیونیستها در حزب کمونیست شوروی است. بر خلاف نظریه رهبر رویزیونیستها و ناسیونال شونیستهای معاصر روسیه آقای زیوگانوف “عنصر کلیدی امنیت ملی“ در روسیه حل مسئله ملی نیست. عنصر کلیدی امنیت ملی کسب قدرت سیاسی و استقرار سوسیالیسم در روسیه است که حل مسئله ملی از نقطه نظر منافع پرولتاریای هر کدام از این ممالک را می تواند در دستور کار خود قرار دهد. وحدت ممالکی که سابقا در شوروی زندگی می کردند تنها با حمایت و خواست آن ملتها و در درجه اول تلاش پرولتاریای آنها برای ایجاد حزب متحد کمونیستی واحد است که منافع والایش بر هر کوته نظری ناسیونال شونیستی و حتی ناسیونال شونیستی روسی رجحان داشته باشد. آقای زیوگانوف بدنبال قفل و کلید عوضی رفته است. آن “امنیت ملی“ که وی خواهان آن است امنیت ناسیونال شونیسم ارتجاعی ملت روس است و نه روسیه سوسیالیستی. یک فردی که خود را کمونیست می داند و در عین حال معتقد است که روسیه کشور سرمایه داری و حتی مستعمره!!؟ است چگونه می تواند خواهان آن باشد که سایر ملل آسیای میانه، قفقاز، و یا بالتیک به روسیه ملحق شوند. مگر این الحاق به “استعمار“ روسیه پایان می دهد. لنین پس از کسب قدرت سیاسی در روسیه قراردادهای استعماری تزارها را ملغی ساخت، قرار داد 1909 تقسیم ایران با انگلستان را باطل نمود. و در عین تکیه بر وحدت پرولتاریای ممالک زیر سلطه تزاریسم از خواست دموکراتیک این ملتها حتی برای جدائی حمایت کرد. طبیعتا کمونیستها خواهان وحدت و همکاری در چهارچوب یک اتحاد شوراها بودند که سرانجام عملی شد ولی سیاست کمونیستها بلعیدن سایر ملل نبود حل مسئله ملی در پرتو مصالح عالی جنبش کمونیستی بود. امپریالیستها هم تمایل دارند مسئله ملی را حل کنند. امپریالیستها هم مایلند مسئله ملی را به نفع خودشان حل کنند. حل مسئله ملی از نظر کمونیستها در خدمت مبارزه انقلابی پرولتاریا و یا امری در جهت نزدیکی سوسیالیسم است. ثباتی که آقای زیوگانوف موافق آن است “ثبات ملی“ در چارچوب دولت مدودیف-پوتین است. هیچ کمونیستی نمی تواند با چنین حل مسئله ملی ای موافق باشد. این اسارت نوین ملی است. ثبات در روسیه زمانی بر می گردد و باید برگردد که کمونیستهای روسیه، همان فرزندان بزرگ بلشویکها مجددا رهبری انقلاب سوسیالیستی را به کف آورند و دولت بورژوائی کنونی را سرنگون کنند، دست مذهب را بطور کلی و دست مذهب سنتی ارتدوکس را بطور خاص و اسقفهای کلاه دراز آنها را از حیات مردم روسیه ببرند و از روسیه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بسازند. ثبات امپریالیستی ثبات سوسیالیستی نیست. کمونیستهای جهان با ثبات ناسیونال شونیستهای روس موافق نیستند و چه بهتر که این ثبات، این مظهر دیگر ارتجاع جهانی درهم بریزد. خنده دار است که کمونیستهای آلمان، آمریکا، فرانسه و یا انگلستان از ثبات کشورشان و تمامیت ارضی شان دفاع کنند. دفاع در مقابل کدام قدرت متجاوزی؟
هر جنگی که در بگیرد کمونیستها باید بطور مشخص در مورد ماهیت جنگ اظهار نظر کنند. جنگ میان روسیه و آلمان و یا آمریکا طبیعتا یک جنگ امپریالیستی برای تقسیم جهان است. مبارزه ای بین ابرقدرتهاست. کمونیستهای هر کدام از این ملتها باید برای انقلاب سوسیالیستی بجنگند و نه برای پیروزی بر حریف تا طعمه های جنگی وی را به کف آورند.
در مورد مذهب آقای زیوگانوف به مبارزه ضد مذهبی بلشویکها ایراد می گیرد تا راه را برای اعاده حیثیت از مذهب روسی ارتدوکس که مظهر وحدت روسها به حساب می آورد باز کند. وی می نویسد: “پایه معنوی(بخوانید مذهب ارتدوکس-توفان) موجودیت دولتی روسیه- یک مسئله دیگر بود، که استالین، برای حل آن توجه دقیق مبذول داشت.
تاریخ تراژدیک فشار بر ارتدوکسیسم در اتحاد شوروی که با شکست کامل “ستیزه گران ملحد“ پایان یافت، گواه روشنی بر یکی از اشتباهات جدی دولتی در مبارزه با خدا در دوره شوروی بود. در همی رابطه تجربه استالینی عادی سازی روابط و مناسبات میان دولت و کلیسای ارتدوکس از اهمیت خاصی برخوردار است. ...
علی الظاهر استالین یک آتئیست بود، اما در واقعیت امر وی انسان معتقدی بود... اتفاقی نبود که کلیسای ارتدوکس روسیه در مرگ استالین “مجلس ترحیم برگزار کرد و یاد او را گرامی داشت“.“
آقای زیوگانوف از استالین همان شاگرد مدرسه دینی در دوران کودکی را ترسیم می کند که اعتقاد به خدا داشت و انسان مذهبی بود. وی ظاهرا آتئیست بود و باطنا ارتدوکس معتقدی به حساب میآمد که برای کلاه گذاردن سر کمونیستها به رنگ لباس ضد مذهبی در آمده بود. آقای زیوگانوف چون خودش به اسقف های ارتدوکس نیاز دارد تا ازمعجزه مذهب برای بر سر کار آمدن استفاده کند پای استالین لامذهب را هم به میان می کشد و بر سرش یک کلاه بوقی اسقفی ارتدوکسی می گذارد. طبیعتا چنین تحلیلی بوی همان تعفن ناسیونال شونیستی روسی را می دهد که می خواهد آنرا حتی با فضولات مذهبی عجین کند. برای ایشان ملت روس و نژاد اسلاو مترادف با پذیرش مذهب کلیسای ارتدوکس است. آقای زیوگانوف با خیانت به ماتریالیسم تاریخی مراحل مختلف تاریخ روسیه را مخلوط می کند. کلیسای ارتدوکس بخشی از دولت تزار بود. در روسیه کلیسا از دولت جدا نبود. شارلاتانهای سیاسی نظیر راسپوتین در دربار تزار بیا و بروئی داشتند. کلیسای ارتدوکس مردم را بر ضد بلشویکها تحریک می کرد و کشتار بلشویکها را واجب می شمرد. این کلیسا جنگ اول جهانی امپریالیستی را مورد تائید قرار داد و در واقع یکی از ارکان مهم تسلط حاکمیت تزاریسم در روسیه بود. برای سرنگونی تزار باید کلیسای ارتدوکسی را در هم می شکستند. باید نفوذ کلیسا را تضعیف می کردند و پای آنها را از دهات می بریدند و رهبرانشان را سرکوب می کردند. این امر لیکن در آستانه تجاوز نازیها به شوروی که می توانست کلیسا را به خرابکاری وا دارد مورد ارزیابی مجدد قرار گرفت و از اهمیت فراوان برخوردار شد. رهبران بی خیال و بی مسئولیت و بی عمل و ترسو تنها می توانستند به امر انقلاب سوسیالیستی در جهان ضربه زنند. در شوروی به بسیج همه نیروها برای مقابله با جهان امپریالیستی نیاز بود. اگر کلیسای ارتدوکس از تبلیغات بر ضد دولت شوروی دست بر می داشت و مذهب را به امر خصوصی بدل می کرد و تلاشی برای بازگشت تزاریسم نمی کرد و حاضر بود در جنگ بزرگ میهنی جانب کمونیستها را بگیرد و از میهن دفاع کند هر مصالحه ای با آنها مجاز می نمود. ولی سیاست درست استالین را تحریف کردن، سیاست تاکتیکی دولت سوسیالیستی را یک مصالحه استراتژیک ایدئولوژیک جا زدن زمینه سازی برای همدستی امروز با مذهب و کلیسای ارتدوکس است.
زیوگانوف در جعل تاریخ بنفع ناسیونال شونیسم روس از مرز شرم و حیا گذشته است. وی می نویسد:
“استالین بر پایه چنین سیاستی دو اصل مهم را مطرح کرد: مبارزه بی امان با تمام شیوه های تجزیه طلبی ناسیونالیستی و پشتیبانی از خلق روس به عنوان عمده ترین ملت تشکیل دهنده دولت.
این دو اصل ابتداء به ساکن و فوری یافت نشدند. هر دو راه طولانی و سختی را در جریان مبارزه داخلی بین طرفداران سمت گیری ملی، تداوم تاریخی استراتژی توسعه کشور با هواداران تئوری ضد روسی تروتسکی “انقلاب دائمی“ طی کرده بودند.“
نخست اینکه استالین در اثر بزرگ خود بنام “مسئله ملی“ به حل دموکراتیک مسئله ملی اعتقاد دارد و بارها نیز در آثار داهیانه اش بنام “اصول لنینیسم“ و “مسایل لنینیسم“ اشاره باین امر دارد که حل مسئله ملی در دوران امپریالیسم تنها از نقطه نظر منافع انقلاب سوسیالیستی باید مطمح نظر قرار گیرد. وی حل مسئله ملی به عنوان یک حق دموکراتیک را تابعی از منافع مبارزه طبقاتی در نظر می گرفت. حقوق دموکراتیک مطلق تنها تبلیغات دروغین بورژوازی است. کمونیستها همیشه به دموکراسی طبقاتی اعتقاد داشتند و دارند.
خود آقای زیوگانوف در نوشته اش از استالین مطالب زیر را بازگو می کند: “بدین جهت طی سخنرانی پایانی خود در کنگره دوازدهم حزب کمونیست روسیه(بلشویک) در ماه آوریل سال 1923، “در باره جایگاه مسئله ملی در سازندگی حزب و دولت“ چنین گفت: “نباید فراموش کرد که علاوه بر حق تعیین سرنوشت ملتها، طبقه کارگر هم حق دارد حاکمیت خود را تحکیم بخشیده و این حق تابع حق تعیین سرنوشت است. ممکن است در مواردی که حق تعیین سرنوشت در تقابل با حقوق فوق الذکر قرار گیرد، در آن صورت، طبقه کارگر از حق تحکیم پایه های حاکمیت خود برخوردار خواهد بود“.
اینکه استالین بر ضد ناسیونال شونیستها مبارزه می کرد امر درستی است ولی این ناسیونال شونیستها کسانی بودند که در مقابل انقلاب سوسیالیستی و طبقه کارگر قد بلند کرده بودند و خواهان جدائی از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بودند. آنها تحت نام “مسئله ملی“ با همین مضمونی که امروز آقای زیوگانوف مطرح می کند از “مبارزه ملی“ بر ضد “روسها“ دفاع می کردند. حال آنکه جدائی طلبی آنها در خدمت امپریالیسم و بر ضد منافع انقلاب جهانی بود و باید سرکوب می شد. این سیاست استالین دقیقا در خدمت همان سیاستی است که از ملت و پرولتاریای پیشرفته روس حمایت می کند. پرولتاریای پیشرفته روس نقش رهبری جنبش کمونیستی روسیه را در دست دشت و طبیعتا باید از وی تجلیل کرد. استالین گرجی بدرستی این کار را کرد. در هر دو زمینه مضمون سیاست استالینی مسئله ملی دفاع از منافع انقلاب و پرولتاریاست و نه دفاع از ملیت پرستی روسی. آقای زیوگانوف تئوری ضد مارکسیستی تروتسکی بنام “انقلاب دائمی“ را که یک تئوری ضد لنینی، یک تئوری بر ضد امکان پیروزی و ساختمان سوسیالیسم در کشور است را بنام تئوری “ ضد روسی“ جا می زند تا رفیق استالین را که این تئوری تازاندن انقلاب، این تئوری تسلیم طلبانه و بی برنامه را نقش بر آب کرد و ماهیت ارتجاعی اش را بر ملا نمود و نقاب “انقلابی“ وی را برگرفت هوادار “روس“ جلوه دهد. تئوری تروتسکی ضد “روسی“ نبود تا استالین مجبور باشد از تئوریهای “روسی“ در مقابل آن دفاع کند. این تئوری شبه انقلابی و ضد کمونیستی بود که سرانجام کارش به همکاری با فاشیستهائی که آماده حمله به شوروی سوسیالیستی بودند کشید و تروتسکیستها در همه ممالک با امپریالیستها و فاشیستها بر ضد شوروی سوسیالیستی همدستی کردند.
آقای زیوگانوف در ادامه این فریب بزرگش می نویسد: “پس از آنکه مقاومت جناح تروتسکی در هم شکسته شد، سیاست ملی حزب در “جهت روسی“ تغییر اساسی یافت. استالین، ضمن ایستادگی در مقابل فشار ضد روسها درون حزب، برای احیای حقوق ملی که بواسطه همانها پایمال شده بود مشی عادلانه تدریجی و دقیقا متعادلی را در رابطه با انتخاب کادرهای حزبی در پیش گرفت.
این مشی استالینی در دوره خروشچف و برژنف دوباره در پرده قرار گرفت، روحیه ضد روسی جدید در دوره “اصلاحات“ لیبرالی و در زمان نوسازی “گورباچف“ بطور وحشیانه ای گسترش یافت.“
در اینجا دو دروغ بزرگ مطرح شده است. نخست اینکه استالین در دفاع از روسها، بر ضد، ضد روسهای تروتسکیستی مبارزه می کرد. دوم اینکه سیاستهای خروشچف-برژنف-گورباچف ضد روسی بوده اند. سر و ته نظریات زیوگانوف بوی گند ناسیونال شونیسم روس می دهد.
مشاجره اصولی بر سر ساختمان سوسیالیسم در روسیه، مبارزه عظیم تئوریک بر سر صنعتی کردن کشور و اشتراکی کردن کشاورزی ماهیتا نزاعی بر سر مسئله ملی نبود. این نزاع بر سر بود و نبود سوسیالیسم بود. ارزش این کار بزرگ تئوریک استالین را تا حد دعوای یک ضد روس یهودی با یک ناسونالیست روس گرجی تنزل دادن بی احترامی به ذهنیت و مقام خوانندگان است. آنچه در بعد از درگذشت استالین در روسیه چیره شد حکومت ضد روسها بر ضد روسها نیود استقرار رویزیونیسم در شوروی بود که بر ضد همه خلقهای شوروی از جمله روسها و حتی غیر روسها بود. زیوگانوف که خودش یک رویزیونیست و ناسیونال شونیست روس است می خواهد با سوء استفاده از نام پرآوازه استالین و محبوبیتش در روسیه یارگیری کند و جنبش کمونیستی را به بیراهه ببرد. کلید حل مسئله روسیه افشاء ماهیت تسلط رویزیونیسم در این کشور و تحولش به سویال امپریالیسم است. روسیه امروز یک کشور امپریالیستی است و نه مستعمره ملتهای ضد روس. کسی که نتواند این نتیجه منطقی را با جسارت و مسئولیت کمونیستی تعقیب کند همواره از چاله به چاه می افتد و در گنداب رویزیونیسم غرق خواهد شد. در اینجا سخن بر سر دفاع از یا مخالفت با گذشته روسیه نیست سخن بر سر آینده جنبش کمونیستی است. اگر اقدامات رویزیونیستها درست بوده است پس باید آنرا در سایر ممالک نیز بکار گرفت، حزب تمام خلق ایجاد کرد، دولت تمام خلق ایجاد کرد، راه مسالمت آمیز کسب قدرت سیاسی را از طریق پارلمانهای بورژوازی در پیش گرفت و مبارزه طبقاتی را تعطیل کرد و با امپریالیستها به رقابت اقتصادی پرداخت تا مردم جهان در عمل به “حقانیت سوسیالیسم“ پی ببرند. سیاست یک بام و دو هوا در این مبارزه ایدئولوژیک مقدور نیست. راه آینده به تحلیل از این گذشته بر می گردد و آقای زیوگانوف تصمیم خودش را گرفته است. وی رویزیونیستی است که سرانجام به اصل دفاع از بورژوازی خودی برگشته است. حزب وی نیز در آینده از روسهای درجه دو پاک می شود و فقط روسها با نژاد برتر را که لایقترین ملت اسلاو هستند در بر می گیرد. این حزب با نقاب کمونیستی هرگز قادر نخواهد بود طبقه کارگر روسیه، چه برسد به طبقه کارگر سایر ملل غیر روس را بسیج کرده و در بر بگیرد.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 108 اسفند ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

لنگه کفشی لایق بوش

و تو دهنی به نشریه مزدور کیهان دروغگوی لندنی
در مورد کفش ضرب المثلها و اصطلاحات زیادی در زبان ما و سایر زبانان جهان یافت می شود که تجارب جمع آوری شده ملتهاست. با زبان کفش طبیعتا می توان سخن گفت. از جمله به موارد زیر توجه کنید:
کفش تو شود پاره، بر من چه خرج داره؟ مثلا گذاردن خرج جنگ عراق و افغانستان به گردن مردم جهان
پاتو، تو کفش کسی نکن. مثلا امپریالیستها با بی شرمی و طلبکاری پاشون را تو کفش ممالک و خلقها می کنند.
این کفش برای تو بزرگه. مثلا جنگهای تجاوزکارانه در عراق و لبنان و افغانستان و فلسطین کفش بزرگی برای امپریالیستهاست.
کفش پینه دوز پاشنه نداره. کفش و کلاه کردن. کفشش را جفت کردن. لنگ کفش کهنه در بیابان نعمتی است. آخرینش کفشی است که خورد تو سر جرج بوش و خبرنگار از جانگذشته و شرافتمندی که این کار را کرد عبارت زیبای “سگ“ را هم همراه کفش برای سر جرج بوش حواله کرد. پیام این خبرنگار شرافتمند عراقی که مانند قلمبدستان کیهان سلطنت طلب، مزدور و سانسور چی نیست روشن است. وی اعتراض خویش را به سانسور جنایتکاران و ایلغار استعمارگران در خاورمیانه اعلام کرد. پیام وی تجسم آرزوی همه ملتهای منطقه و جهان است. کفش وی پر صدا ترین کفش تاریخ و ناقوس مرگ جرج بوش بود.
بر این اساس می توان گفت صدای کفشی که تو سر جرج بوش خورد از همه توپها و گلوله ها رساتر بود. و یا اینکه می شود گفت: کفش که صدا نداره مگر اینکه بخوره تو سر جرج بوش و همدستان ایرانی و اسرائیلیش. یا می شود گفت: پرتاب کفش، دسته گل خدا حافظی. و یا مخالف کفش همدست آدمکشی امپریالیستها و صهیونیستهاست. یا مخالف پرتاب کفش به سر جرج بوش تفش سربالاست. کفشی که جای لگد را گرفت عراقی بود. کف کفش کُلفت تره یا روی جرج بوش؟. حال می شود در مورد مزایای کفش بسیار قلمفرسائی کرد و در ستایش آن نوشت حیف کفشی که بخورد تو سر جرج بوش با هفت دفعه شستشو هم پاک نمی شود.
حالا نوکرهای جرج بوش با دیدن هر کفشی اونجاشون می سوزه و نعره شون به هوا میره. زیرا دیده اند علیرغم همدستی آنها با محافل صهیونیستی و امپریالیستی در سانسور اخبار و جعل آنها و دروغ پراکنی بی شرمانه تنها برای آب باریکه ننگینی که از سازمانهای امنیتی به آنها می رسد تا نشریه آنها منتشر شود، در اثر فداکاری یک خبرنگار جسور عراقی که شرافت حرفه ای خود را حفظ کرده و برای چندر غازی نفروخته است نقش سانسورچیان درهم ریخته است.
البته کفش نوعی پاپوش است و بهمین جهت نیز در اصطلاحات از پاپوش نیز استفاده می شود. مثلا می شود برای کسی پاپوش ساخت و پدرش را در آورد. حال شکنجه گران آمریکا اسرائیل مشغولند برای این خبرنگار جسور پاپوش بدوزند. کفاشهای این پاپوش دوزی مزدوران کیهان لندن، زبان فارسی پنتاگون وزارت جنگ آمریکا هستند.
نام این خبرنگار شجاع عراقی که از شرافت حرفه خبرنگاری و غرور ملتش دفاع کرد منتظر الزیدی و شیعه مذهب است. وی که متاسفانه طپانچه نداشت تا مغز جرج بوش را به خاطر جنایاتش در عراق و افغانستان و فلسطین و لبنان و سراسر جهان متلاشی کند به اسلحه پرتاب کفش متوسل شد. تازه اگر این کفش تاریخی به پیکر جرج بوش و کله پوکش صدمه نمی زد به سر و پای هیکلش ترشحی کرد که سرا پا آلوده و متعفن همراه با توصیف حیوان نجسی بنام سگ از عراق رانده شده. نوکران جرج بوش که همه جنایات این درنده خون آشام را در گوانتانامو و ابوغریب تائید کردند، بشدت از پرتاب کفش ناراحت اند و آنرا مغایر حرفه خبرنگاری می دانند. این در حالی است که این عده خبرنگاران حرفه ای مزدور به همه دروغهای جرج بوش و صهوینیستها و جعل اخبار آنها و سانسور وسیع کشتار مردم در نوار غزه صحه می گذارند و حتی خودشان نیز حاضر نیستند یک سر قلمی در محکومیت این جنایات خم کنند. حرفه خبرنگاری که این عده در مکتب امپریالیستها و صهیونیستها آموخته اند حرفه جعل خبر است. اگر مشتی خبرنگار خود فروخته در مجامع حاضر شوند و مطابق نظر حاکمیتهای جنایتکار به جعل اخبار دست بزنند این خبرنگاران به زعم دارو دسته کیهان لندنی به حرفه خود که همان فریب مردم است احترام می گذارند ولی اگر خبرنگار شجاعی با مایه گذاردن از جانش احساسات میلیاردها مردم جهان را در پرتاب کفش به طرف کله پوک جرج بوش بر زبان آورد به جرج بوش بی احترامی کرده و قابل بخشش نیست و به حرفه خبرنگاری “توهین“ کرده است. معلوم می شود در محافل صهیونیستی امپریالیستی به نوکران مزدورشان آموزش وقاحت و هرزه گوئی می دهند. جرج بوش ده ها هزار نفر را با بمب فسفری در عراق کشته، سازمانهای حرفه ای آدمکشی اش نظیر بلاک واتر بر سر شرط بندی در عراق آدم می کشند و مردم را شکنجه کرده به زنان تجاوز می کنند چنین عفریته ای اساسا قابل احترام نیست. وی را باید به محاکمه جهانی کشید و در تمام باقیمانده عمر بیهوده اش باید وی را در زنجیر در زندان ابوغریب و گوانتانومو در کنار ایهود اولمرت، لیونی زیپی، کوندالیزا رایس، دیک چنئی، رامزفلد و “ارواح“ هیتلر و سوهارتو، پینوشه و... نگهداشت. کسی که به سر این جنایتکار کفش بزند، کفشی که مظهر مقاومت یک ملت است و افشاءگر دروغهای جرج بوش به بهترین وجهی به حرفه خبرنگاری خویش وفادار مانده است. وقتی خلقی تصمیم می گیرد مقاومت کند همه دستگاههای امنیتی کاری از پیش نمی برند.
گوسفنده آمد از جوی بپره دنبه اش رفت بالا و ماتحتش پیدا شد. بزه داد زد آی مردم ماتحت این گوسفنده معلومه. این وصف حال خودفروخته های کیهان لندنی است که با موضع گیریش در مورد نوار غزه نشان داد که در تائید جنایت و آدمکشی و ریاکاری و تزویر و جعل خبر دست کمی از اربابانش ندارد. اینها همان کسانی هستند که آرزوی این وضعیت را در ایران دارند. آنها کشتار مردم ایران را تائید می کنند و با جعل اخبار دست صهیونیستها و امپریالیستها را در کشتار مردم ایران که با آنها دشمنند باز می گذارند. باید نقش این مارهای خوش خط و خال و فرومایه را در میان همه ایرانیان افشاء کرد. اینها همان کسانی هستند که می خواهند مجددا در ایران بر سر کار آیند و همین سیاست جنایتکارانه را این بار به ضرب مسلسل مستقر سازند. سلطنت و همه همدستان آنها باید این آرزو را در ایران به گور ببرند.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 108 اسفند ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

تکامل و نه تنوّع(5)

“اتحادیه کمونیستها“ با آنکه دیری نپائید، در تاریخ مبارزه آزادیبخش پرولتاریا بمثابه نخستین سازمان حزبی بین المللی طبقه کارگر، بمثابه مکتبی برای پرورش رهبران جنبش کارگری بشمار می آید. “اتحاد کمونیستها“ آن نهالی بود که از آن ایدئولوژی، سیاست و موازین سازمانی حزب طبقه کارگر سر برزد.
انگلس در مقاله خود تحت عنوان “دادگاه کمونیست های کلن “(دسامبر 1852) نوشت: “هیچ حزب سیاسی نمی تواند بدون سازمان وجود داشته باشد“ و سازمان مستلزم یک سلسله اصول تشکیلاتی و اشکال سازمانی است که بدون آنها حزب از فعالیت باز می ماند و علت وجودی خود را از دست میدهد.“
اصل سانترالیسم دمکراتیک که از اصول سازمانی اساسی و پایه ای حزب طبقه کارگر است بدرستی دموکراسی و سانترالیسم را در یک وحدت دیالکتیکی جمع می کند. دمکراسی به معنی انتخابی بودن و گزارش دهی اعضاء رهبری است و سانترالیسم به معنی تبعیت اقلیت از اکثریت، تبعیت از ارگانهای رهبری و تبعیت از ارگانهای حزب و بویژه تبعیت تمام حزب از کمیته مرکزی است. ناچار انضباط سازمانی را پیش می آورد. برای روشنفکرانی که به دمکراسی بورژوائی خوگرفته و خود را در گفتار و کردار آزاد می خواهند انضباط سازمانی مصیبتی است که تحمل آنرا نمی توانند کرد. آنها انضباط را نفی دمکراسی، در تضاد با آموزش مارکس و ا زبدعت های لنین می دانند، در حالیکه در اساسنامه “اتحادیه کمونیستها“ و انترناسیونال و احزاب سوسیال دموکرات که از رهنمودهای مارکس و انگلس برخوردار بودند تبعیت اعضاء از کمیته مرکزی (و شورای عالی در مورد انترناسیونال) از وظایف اعضاء و ارگانهای پائین است.
وقتی اساسنامه “جامعه کمونیستها“ از اعضاء خود می طلبد که از کلیه مصوبات مرکزی تبعیت نمایند در واقع اعضاء را به مراعات انضباط موظف می دارد.
وقتی در 1850 گروهی از اعضاء کمیته مرکزی که ویلیخ و شاپر در راس آن قرار داشتند به علت عدم درک موقعیت که انقلاب با شکست مواجه شده و باید تاکتیک جدیدی در پیش گرفت، از مشی کمیته مرکزی تبعیت نکردند، براه ماجراجوئی افتادند و می خواستند بهر قیمت ولو به بهای جنگ در اروپا آتش انقلاب را برافروزند، مارکس و انگلس پلاتفرم فراکسیون را مورد انتقاد قرار دادند و برای آنکه آنها بنام جامعه سخن نگویند همه اعضاء گروه را از “اتحادیه“ اخراج کردند.
وقتی لاسال بنام حزب و بدون کسب موافقت مارکس و انگلس نشریه اشتباه آمیزی راجع به جنگ در ایتالیا منتشر ساخت مارکس او را سرزنش کرد که به تنهائی بنام حزب سخن می گوید و نوشت: “ما اکنون باید با قاطعیت از انضباط حزبی پشتیبانی کنیم وگرنه همه چیز برباد خواهد رفت“.
وقتی باکونین پس از ورود به انترناسیونال فراکسیون خود را احیاء کرد و به فعالیت تخریبی پرداخت تا برنامه و سیاست خرده بورژوائی خود را بجای برنامه و سیاست پرولتاریا بنشاند، وقتی باکونین و یارانش در سوئیس سازمان مستقل تشکیل دادند و طی بخشنامه ای شورای عالی انترناسیونال را بباد حمله گرفتند و اختیارات شورا را دائر به برگماری افراد به شورای عالی و اخراج افراد و حتی سکسیون ها را از انترناسیونال، نفی کردند و در حقیقت علیه سانترالیسم و انضباط سازمانی برخاستند، کنگره انترناسیونال در لاهه (1872) تحت رهبری مارکس و انگلس پس از انتقاد از تئوری و فعالیت باکونیستها، باکونین و یکی از همکاران نزدیک او را بعلت نقش سازمان برافکن از صفوف انترناسیونال اخراج کرد و بار دیگر سانترالیسم و انضباط را مورد تائید قرار داد. در ارتباط با همین جریان مارکس هشدار می دهد: “این مردمان با دشمنی علنی و آشکار خود با انترناسیونال، نمی توانند صدمه ای برسانند... اما اگر به مثابه عناصر دشمن در درون انترناسیونال باقی بمانند، در کشورهائی که زمینه را آماده ببینند جنبش را به نابودی خواهند کشانید“ و تجربه کنونی مارکسیست ها شواهد زنده ای از این آموزش بدست می دهد.
جالب اینجاست که باکونین با حربه دموکراسی، شورای عالی انترناسیونال و در واقع مارکس و انگلس را به نقض اصول دموکراتیک متهم می ساخت. مخالفان سانترالیسم و انضباط با همین حربه به لنین می تاختند. امروز نیز مانند دیروز حربه دموکراسی، حربه ای عوامفریبانه بخصوص برای روشنفکران خرده بورژوا، سلاحی است که با آن به مبارزه علیه حزب برخاسته اند، تاریخ فعالیت مارکس و انگلس و رهبری آنها در “اتحادیه کمونیستها“، انترناسیونال و احزاب طبقه کارگر بخوبی نشان می دهد که اصل سانترالیسم دمکراتیسم و انضباط میراث مارکس و انگلس است و نه ابداع لنین. بنابر “چرخشهای ایدئولوژیک“، در زمره آن عناصری که گویا “ادامه مارکسیسم“ نیست و لنین را از مارکس جدا می کند، “دکترین تازه او در باره حزب“ است. کدام دکترین تازه؟ آن دکترینی که “بجای حزب مدافع منافع طبقه کارگر، سازمانی از انقلابیون حرفه ای نشسته است، یعنی حزبی مرکب از کادرها که با انضباط است، از روی یک ایدئولوژیِ واحد ساخته شده است و باید تودهِ کارگر را رهبری کند؟ آیا مارکس و انگلس بی انضباطی را در درون حزب طبقه کارگر توصیه کرده اند؟ آیا حزب طبقه کارگر، بنابرمارکس نباید بر اساس ایدئولوژی واحد بنا شود و فعالیت کند؟ آیا حزب نباید هدایت توده کارگر را در مبارزه طبقاتیش بر عهده گیرد و آیا مارکس و انگلس سراسر زندگیشان وقف هدایت توده کارگر نشد؟ منظور لنین از “انقلابی حرفه ای“ آن کارگر یا روشنفکری است که در فعالیت انقلابی خود می تواند نقش موثری ایفاء کند ولی به علت کار طولانی و توانفرسای روزانه توانائی ایفای چنین نقشی از او سلب می شود. آیا منافع انقلاب حکم نمی کند که حزب گذران زندگی چنین فردی را تامین کند تا او خود را کاملا وقف انقلاب نماید؟. “یک نفری کارگر مُبلغ نسبتا با قریحه که “مایه امیدواری است“ نباید 11 ساعت در کارخانه کار کند. ما باید مراقب باشیم که او با پول حزب گذران زندگی کند“(لنین) در عین حال روشن است که حزب فقط از چنین انقلابیونی تشکیل نمی شود. حزب کمونیست روسیه در آستانه انقلاب اکتبر نزدیک به 240 هزار عضو داشت که در آن تعداد انقلابیون حرفه ای رقم ناچیز بود.
نویسنده “چرخشهای یک ایدئولوژی“ اختلاف میان حزب طبقه کارگر و سازمان انقلابیون حرفه ای را اینگونه توضیح می دهد:
“لنین با دکترین تازه خود در باره حزب در یک مسئله اساسی از مارکسیسم آغازین فاصله گرفت. در حالی که مارکس و انگلس حزب را مدافع منافع طبقه کارگر می دانستند لنین می خواست از آن سلاحی بسازد که کارگران را رهبری کند؟ “. آیا می توان تصور کرد که کمونیست های انقلابی حرفه ای که تمام زندگی خود را در خدمت طبقه کارگر می گذرانند، مدافع منافع طبقه کارگر نباشند؟ آیا مارکس و انگلس که حزب را مدافع منافع طبقه کارگر می دانستند کارگران را رهبری نمی کردند؟ قدر مسلم اینکه مارکس و انگلس به حزب به مثابه ابزار انقلاب، ابزار آزادی طبقه کارگر می نگریستند، هدف فوری کمونیست ها را “تشکیل پرولتاریا به صورت طبقه، سرنگونی حاکمیت بورژوازی و تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا“ می شمردند و لنین جز این نمی اندیشید.
اما انقلاب پرولتری را به حزب انقلابی نیاز است و تا اواخر قرن 19 احزاب سوسیال دمکرات چنین خصلتی نداشتند. تا زمانی که انگلس حیات داشت با اتوریته و مقام و منزلت خود احزاب را کم و بیش در چارچوب مارکسیسم نگاه می داشت. اما همینکه او چشم از جهان فروبست، احزاب سوسیال دمکرات در ورطه رویزیونیسم و اپورتونیسم در غلتیدند یکی از خصوصیات انترناسیونال دوم دوگانگی عمل و حرف بود. انترناسیونال تصمیم به عدم شرکت در کابینه بورژوائی را گرفت ولی برخی سوسیالیستها در ترکیب دولت وارد شدند، انترناسیونال تصویب بودجه های جنگی را در پارلمانهای بورژوائی تحریم کرد ولی عده ای از نمایندگان احزاب سوسیال دموکرات در پارلمان به آن رای دادند. انترناسیونال علیه سیاست مستعمراتی و بسود حق ملتها در تعیین سرنوشت خود اعلام موضع نمود ولی هیچ تدبیر عملی برای مقابله با تجاوز امپریالیستی اتخاذ نکرد، انترناسیونال و احزاب سوسیال-دموکرات اصل دیکتاتوری پرولتاریا را مسکوت گذاشتند و غیره. دور شدن این احزاب به عرصه سیاست محدود نمی شد بلکه تئوری مارکس در تمام زمینه های فلسفه، اقتصاد و سوسیالیسم علمی در جهت روی گردانیدن از مارکسیسم مورد تجدید نظر قرار گرفت و این وظیفه ضد کارگری را برنشتاین، از رهبران حزب سوسیال- دموکرات آلمان و انترناسیونال دوم انجام داد و بدین مناسبت پدر رویزیونیسم لقب گرفت. در آستانه تشکیل انترناسیونال دوم جنبش کارگری در کشورهای سرمایه داری رو به اعتلاء رفت: اعتصاب در کارخانه های ماروزف در روسه، اعتصاب کارگران دردکازویل در فرانسه، اعتصابات کارگران بندر در انگلستان، مبارزه سخت جنبش کارگران در آلمان که به لغو “قانون استثنائی“ انجامید. روز اول ماه مه 1890 کارگران در بسیاری از کشورها با مطالبات خود دست به تظاهرات زدند. در انگستان رهبری اپورتونیست سندیکاهای کارگری (تریدیدنیون) مجبور شد موافقت خود را با هشت ساعت کار در روز اعلام دارد. بدین ترتیب ورود به دوران امپریالیسم وظایف تازه ای در برابر پرولتاریا و حزب آن قرار می داد از آنجمله تجدید سازمان و مجموعه کار حزب بر پایه اسلوبی نوین و انقلابی، پرورش کارگران با روح مبارزه انقلابی برای تصرف قدرت سیاسی، اتحاد محکم با جنبش های نجات بخش در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره. در قبال این وظایف احزاب سوسیال-دموکرات ورشکستگی خود را نشان دادند. هیچ یک از احزاب انترناسیونال دوم توان انجام این وظایف را نداشت، اپورتونیسم هر روز بیشتر این احزاب را در کام خود فرو می برد.
در چنین شرایطی لنین پایه های حزب نوئی را ریخت، حزبی متمایز از احراب سازشکار سوسیال –دموکرات، حزبی که بر اساس مشی انقلابی و با تاکید بر اصول و موازین سازمانی قادر است پرولتاریا را با روح انقلابی پرورش دهد، برای یورش به دژ بورژوازی آماده کند و این یورش را با پیروزی به انجام رسند. برای مقابله با چنین وظایفی است که لنین حزب طراز نوین خود را بنیان نهاد و از طریق آن برای نخستین بار سلطه بورژوازی را درهم شکست و پرولتاریا را به قدرت رسانید. لنین در واقع دکترین مارکس را از صحنه تئوری به عرصه عمل واقعیت کشانید.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 108 اسفند ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

توافقنامه امنیتی آمریکا با عراق حقه بازی است

توجه به مصاحبه مبارزین عراقی که دست رویزیونیستهای خائن را رو کرده اند اهمیت فراوان دارد. حزب کار ایران(توفان) تائید می کند که رویزیونیسم یعنی خیانت به طبقه کارگر و خیانت به منافع ملی کشور. حزب کار ایران(توفان) اعلام می کند همه آن دارودسته هائی که موافق توافقنامه امنیتی میان دولت دست نشانده عراق و امپریالیسم آمریکا هستند نوکران استعمارند و به اسارت ملت عراق تن داده و از عراق یک کشور مستعمره و وابسته ساخته اند.
حزب کار ایران(توفان) بر این نظر است که تنها شعار صحیح، خروج بی قید شرط قوای اشغالگر از عراق است. این قوای اشغالگر باید غرامت جنایات خویش در عراق را بپردازد. آن گروهها ایرانی که مخالف خروج بی قید و شرط اشغالگران از خاک عراق اند، دشمنان مردم ایران و دشمنان مردم منطقه اند. آنها دوستان معنوی امپریالیستها و اشغالگرانند. این دارو دسته ها عمال ستون پنجم امپریالیسم و صهیونیسم در ایرانی هستند که مورد تجاوز امپریالیستها قرار گرفته باشد.

تائید اشغال و ادامه اشغال عراق تحت هر بهانه ایکه باشد و یا حمایت از خروج بی قید و شرط جنایتکاران اشغالگر از عراق شروطی هستند که ماهیت نیروهای انقلابی و ضد انقلابی در ایران را آشکار می کنند.

“پرسش: نظرتان در مورد توافقنامه خروج سربازان آمریکائی چیست؟

پاسخ: این قرارداد حقه بازی است. در آن بندی هست که به موجب آن آمریکا عراق را تا آخر سال 2011 ترک می کند. لیکن این بند زمانی معتبر است که امنیت عراق قطعی باشد.
بند دیگری می گوید: قبل از خروج سربازان آمریکائی باید دولت عراق در وضعیتی باشد که بتواند دفاع از کشور را در مقابل عوامل خارجی و داخلی بعهده گیرد. رژیم عراق باید بنابر این توانائی آنرا داشته باشد از عراق در مقابل ایران، ترکیه و غیره و در مقابل مقاومت در داخل کشور دفاع کند. اما اگر سربازان آمریکائی از عراق بروند حکومت کنونی از خودش هم نمی تواند دفاع کند. باین جهت این قرارداد حقه بازی است.
پرسش: نظرتان در مورد سیاست باراک اوباما در مورد اشغال عراق چیست؟

پاسخ: اوباما وزیر قبلی دفاع را نگاه می دارد، این بدان معناست که وی خروج سربازان آمریکائی را قبول ندارد. اوباما در حزب دموکراتش دارای 23 نماینده حاضر در کنگره است که قبل از جنگ بر ضد جنگ عراق رای دادند. 173 عضو دیگر از تائید خودداری کردند. اوباما هیچکدام از آنها را برای دولتش انتخاب نکرده است. وی کسانی را انتخاب کرده که حامی جنگ بودند. حال چگونه می تواند مدعی شود که وی ضد جنگ عمل خواهد کرد؟
پرسش: واکنش جنبش مقاومت در عراق در مورد این قرارداد چیست؟

پاسخ: آنها طبیعتا مخالفند. جنبش مقاومت مبارزه اش را علیه اشغالگران آمریکائی ادامه می دهد. رسانه ها مدعی اند که جنبش مقاومت تضعیف شده است. ولی این واقعیت ندارد. معذالک از سه چهار ماه است که حمله به سربازان آمریکائی کاهش یافته است. دلیلش این است که سربازان آمریکائی به علت کارزار انتخاباتی خود را از درگیری عقب کشیده تا مرده جنگی در رسانه های آمریکائی وجود نداشته باشد. آنها در پایگاههای نظامی خویش مخفی شده اند.
پرسش: حزب رویزیونیست کمونیست عراق ولی این قرارداد را امضاء کرده است.

پاسخ: بخشی از حزب کمونیست مشکلی برای امضاء قرارداد ندارد. آنها ناله می کنند که ما نمی توانیم از روند سیاسی پایان اشغال خود را کنار بکشیم. در واقع آنها موضوع اصلی را تحریف می کنند. این قرارداد موجب می شود که عراق به آمریکا تعلق داشته باشد. خلق عراق همه گروههائی را که قرارداد را امضاء کرده اند خائن می داند.



پرسش: در رسانه های بورژوائی مقاومت مساوی ترور بنیادگرایان اسلامی نظیر القاعده قرارداده می شود...

پاسخ: قبل از شروع جنگ آمریکائیها مدعی شدند که مردم عراق از آنها با دسته گل استقبال می کنند. اما زمانیکه مردم بر ضد آنها برخاستند مدعی شدند که آنها سربازان صدام حسین اند. بعدا مدعی شدند که آنها ایرانی اند، سپس ادعا کردند گروههای خارجی اند از جمله القاعده و غیره... تمام این ادعاها تنها در خدمت آنند که مدعی شوند که مقاومت از جانب عراقی ها نیست.
پرسش: دست چه کسی در این بمبگذاریها علیه مردم در کار است؟

پاسخ: حتی مردم عراق هم این پرسش را طرح می کنند که اینها چه کسانی هستند که چنین ضد مردم عراق اند؟
هیچکس نظرش این نیست که این، کار اتحادیه مقاومت میهنپرستان عراق است. این جبهه علاقه ای ندارد مردم عراق را مجروح کند. ما با مردم زندگی می کنیم و مردم ما را حمایت می کنند. در پس این سوء قصدها آمریکائیها، ایرانیها و سازمان امنیت اسرائیل و گروههای مسلح شبه نظامی دولتی عراق هستند. آنها از نام جنبش مقاومت سوء استفاده می کنند. این بخشی از تاکتیک آمریکائی هاست که چنین سوء استفاده هائی را سازماندهی کنند. آنها مثلا به عراقیها فرمان می دهند اتومبیلی را که قبلا بدون اطلاع راننده در آن مواد انفجاری کار گذاشته اند منتقل کنند.

ما از مصاحبه شما متشکریم و برای جنبش مقاومت موفقیت فراوان آرزو می کنیم و از صمیم قلب از آن حمایت می کنیم. (نقل از پرچم سرخ ارگان حزب مارکسیست لنینیست آلمان).“

بر گرفته ازتوفان شماره 108 اسفند ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

ریاکاران و سیاست بی تکلیفی برای مردم

“ما یک ملتیم، یک خلقیم، دارای یک آرمانیم،
تمام طرحهای دشمن برای دفن کردن وحدتمان
با شکست روبرو خواهد شد"

جبهه خلق برای آزادی فلسطین

“زندانی کردن انسانها در منطقه جنگی تلخترین
خاطرات گتوهای ورشو را بیاد می آورد“
ریچارد فالک نماینده ویژه
سازمان ملل در منطقه فلسطینیها


ریاکاران چه کسانی هستند؟ ریاکاران همدستان آشکار و نهان صهیونیستها هستند. نقاب “انقلابی“ و یا لیبرال به چهره می زنند، چون انقلابی کاذبند، آنها با فرار به پشت سنگر “انقلاب“ و عبارت پردازیهای مفت و مجانی و بی پشتوانه، بیعملی خود را از افکار عمومی می پوشانند. لیبرالهاشان، به وقت گذرانی دیپلماتیک مشغولند تا صهیونیستها فرصت کافی برای آدمکشی داشته باشند. سخن بر سر جنایت دستجمعی همه مدعیان “دفاع از حقوق بشر“ است. آین عده با رفتار خود “حمایت از حقوق بشر“ را نیز بی اعتبار کرده اند. آنها در حالیکه در سراسر جهان صدها هزار نفر انسانها معذب از این همه بی وجدانی و بربریت صهیونیستها و امپریالیستها معترضانه به خیابانها آمده و با پرچم فلسطین از مبارزه مردم فلسطین دفاع کرده، همبستگی خود را با آنها اعلام می نمایند، در تظاهراتهای ضد جنگ نه بر ضد اسرائیل، بلکه بر ضد حماس بسیج می شوند و جاسوس ترینشان با پرچم “سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی“ در تظاهراتی که مردم جهان بر ضد وحشیگری صهیونیستها و برای همبستگی با مردم فلسطین برپا کرده اند، ظاهر می شوند. آنها می خواهند به اسرائیلیها بگویند که ما نیز مخالف حمایت ایران از حماس هستیم و ادعاهای شما که حماس را دست دراز شده جمهوری اسلامی می دانید ما از ته دل قبول داریم و با شما احساس همدردی می کنیم، این است که شرکت ما در تظاهرات اعتراضی، اعتراض به حماس و جمهوری اسلامی است و امیدواریم برای شما موجب ملال نشود و از ما دلگیر نشوید. آنها در لفافه به آدمکشان می گویند: برای سرکوب از جانب صهیونیستها تفاهم داریم زیرا که تضعیف و نابودی حماس، تضعیف جمهوری اسلامی است. و آنها نیز چون خود را “هوادار سرنگونی جمهوری اسلامی“ و “انقلابی“ جا می زنند شاهد رضایتمند تضعیف جمهوری اسلامی در نوار غزه هستند. این انقلابیهای ریاکار در هر مبارزه ضد جنگ و افشاء بربریت با همین چاشنی “مرگ بر جمهوری اسلامی“، “مرگ بر حماس“، “مرگ برحزب اﷲ لبنان“، “مرگ بر مبارزه جنبش مقاومت میهنپرستان عراق“ و... به میدان می آیند و در جنبشها خرابکاری می کنند. صد رحمت به سلطنت طلبان خود فروخته ایرانی که آنقدر “شرافت“ و “عزت نفس“ دارند که با همین شعار همراه پرچمهای شاهپرستی در تظاهرات صهیونیستها به نفع تجاوز و آدمکشی اسرائیل در فرانکفورت شرکت کردند و بدنبال استدلالهای کاذب و من در آوردی نرفتند. حقیقتا که دشمن دانا به از نادان دوست، زیرا که انسان می فهمد که با چه کسی طرف است، چه می گویند و چه می خواهند و تا به چه حد بر نظریات خویش پا برجایند. می شود نظریات ضد انقلابی داشت، ولی ریاکار نبود، ولی نمی شود پرت و پلا گفت و ادا و اطوار انقلابی در آورد و ریاکاری را کتمان کرد. نمی شود از سرکوب مردم فلسطین که رهبری مبارزه آنها بهر صورت چه این “انقلابیها“ بخواهند و چه نخواهند و چه آنرا حاشا کنند و یا نکنند در دست حماس است اظهار شادمانی نکرد، وقتی این جنایت ضد بشری را تضعیف جمهوری اسلامی به حساب می آوریم، آنوقت باید شادمان باشیم که هر چه بیشتر جنبش خلق فلسطین سرکوب شود، بمبهای خوشه ای صهیونیستها در لبنان موثرتر واقع شود و امپریالیستهای آمریکا در عراق بیشتر بمب گذاری کنند و آدم بکشند. ولی ریاکاران هم سرکوب مردم فلسطین را تضعیف جمهوری اسلامی و گامی در جهت سرنگونی این رژیم دانسته و از ته دل خواهان آنند و هم برای فریب افکار عمومی به جنایت اسرائیل زبان به اعتراض می گشایند. سیاست آنها دورویانه و یک بام و دو هواست. آنها تکلیف مردم را روشن نمی کنند، گریبان خویش را بی مسئولیت رها می سازند. آنها برای توجیه بن بستی که در آن گیر کرده اند و برای تحمیق اعضایشان به دستآویزی نیاز دارند که خودفریبانه باشد و آن اینکه اگر ما خود واقعبین نیستیم و خود را به کوری زده ایم چطور است که واقعیت را بر نابینائی سیاسی خویش منطبق کنیم. دنیا را به قد خود درآوریم، آنها واقعیت خارجی را مطابق میل خود تغییر می دهند تا پیکره این واقعیت در لباس تنگی که آنها برای آن بافته اند فرو رود. اگر فرو نرفت دست و پای واقعیت را می برند تا تئوریهایشان درست از کار درآید. آنها از مبارزه خلق فلسطین که گویا در هوا صورت می گیرد و جنبه مشخص ندارد “دفاع“ می کنند. در حالیکه این مردم در این مبارزه نمایندگانی دارند و این نمایندگان را بخاطر همین سیاست رهائی بخش در اکثریت خویش به صورت دموکراتیک انتخاب کرده اند. نمی شود با صهیونیستها و امپریالیستها هم آوا شد و اراده مردم فلسطین را در انتخاب حماس نفی کرد. این اظهار نظر جسورانه ربطی به پذیرش نظریات ایدئولوژیک حماس که ارتجاعی است ندارد. اگر کسی بخودش شک نداشته باشد به مبارزه مردم فلسطین نیز شک نخواهد کرد. نمی شود گفت واقعیت وجود ندارد چون ما مخالف واقعیت هستیم. نمی شود گفت ما مردم را محاصره کرده، گروگان می گیریم گرسنگی و تشنگی می دهیم تا قبول کنند که حماس نماینده آنها نیست. نمی شود پذیرفت که سازمانی که اکثریت مردم فلسطین بخاطر سیاستی که اتخاذ کرده مورد احترام و قبول آنهاست بیکباره “تروریست“ است و باید در فهرست اسامی تروریستها در جهان قرار گیرد. نمی شود سازمانی را که به اعتراف همه این جنایتکاران تنها 20 هزار ارتش مسلح دارد و احترام عمومی و رای مردم را بیدک می کشد گروهی تروریستی جلوه داد. البته اگر بشود همه این کارها را کرد و به اراده مردم فلسطین احترام نگذاشت و به دموکراسی تف کرد، آنوقت مبارزه رهائیبخش مردم فلسطین به رهبری حماس، تکرار می کنیم مبارزه استقلال طلبانه مردم فلسطین بر ضد بربرهای اشغالگر به رهبری حماس تبدیل می شود به همان تئوری پوسیده “مبارزه مردم فلسطین“ که پا در هوا و بدون رهبری، که گویا خود جوش، بی برنامه، بدون دولت و سازمان مسلح و دستگاه اداره کشور و تبلیغات و... وجود دارد و صورت گرفته است. و یا اینکه “مبارزه میان دو قطب“ که به ما مربوط نیست و جنگ خصوصی و تن به تن میان دو تا گردن کلفت است. این دیگر مُثله کردن واقعیت است برای اینکه تئوریهای ارتجاعی خود را به واقعیت زورچپان کنیم و ریاکارانه چهره “انقلابی“ و یا لیبرال به خود بگیریم.
حماس چه ما موافق باشیم چه مخالف از اعتبار فراوان میان مردم فلسطین و عرب برخوردار است. تبلیغات جرج بوش و دارو دسته تروریستی آنها بر مردم منطقه تاثیرات عکس گذارده است. زیرا این تروریسم وحشیانه امپریالیست است که در مقابل جنبشهای آزادیبخش ملی قرار دارد. هر کس عکس آنرا بگوید جاعل است و دروغگو و جایش کنار جرج بوش و کیهان لندنی است. مبارزه مردم فلسطین ماهیتا مبارزه ای ملی است و باید از آن دفاع نمود.

تعیین دلبخواه تضادهای ساختگی بجای تضادهای اساسی جهان
دعوای زن و شوهر و یا عروس و خواهر شوهر عروس و مادر شوهر، دعوای دو خروس بر سر یک مرغ همه اینها اختلاف و به مفهومی تضاد است. تضاد بین حماس و الفتح، تضاد بین احمدی نژاد و خاتمی، تضاد بین عربستان سعودی و اسامه بن لادن، تضاد میان الکترون و پروتون همه اینها تضاد هستند. یک اصل دیالکتیک ماتریالیستی بر این اساس استوار است که هستی سرشار از تضادها بوده و این تضادها موجب حرکت ماده می باشند. حتی مارکسیستها در عرصه ماتریالیسم تاریخی تاریخ را محصول مبارزه طبقات و مبارزه طبقات ضدین می بیند. این مبارزه اجتماعیِ اضداد، موتور حرکت تاریخ است.
مارکسیست لنینیست ها وقتی از تضادها در عرصه جهان سخن می رانند و در پی توضیح رویدادها بر می آیند، وقتی می خواهند مختصات جهان را تعیین کنند، تضادهای اساسی جهان مورد نظرشان است که در روند تکامل تاریخ نقش اساسی دارند و نه نقش فرعی، موقتی، جزئی و بی اهمیت. تضاد کار و سرمایه، تضاد میان مبارزه خلقها برای استقلال و آزادی علیه امپریالیستها و استعمارگران، تضاد میان خود امپریالیستها و رقابتشان که به جنگهای جهانی و یا جنگهای جانشین منجر می شوند و یا تضاد میان خود تراستها و کارتلها و میان بانکها برای رقابت بر سر چاپیدن مردم از آن گونه تضادهائی هستند که حرکت تاریخ را تحت تاثیر قرار داده و چهره سیاسی جهان کنونی را ترسیم می کنند. روشن است که دعوای عروس مادر شوهر در کردستان ایران و یا قتلهای ناموسی که یک دعوای خانوادگی است نقش تعیین کننده در استقلال ملت فلسطین ندارد.
عده ای پیدا شده اند که بجای تحلیل کمونیستی و علمی از اوضاع جهان و پیدا کردن عوامل تعیین کننده در حرکت کنونی جهان به تضادها دلبخواه متوسل می شوند تا دنیا را مطابق میل خود ترسیم کنند. آنها ذهن را به جای واقعیت می گذارند. واقعیت را به زور قدِ محدودیت فکری خویش می کنند و از پیروزی در این جنگ، دون کیشوت وار ابراز شعف می کنند. عجب مردان خندان و هنرمندی!
از جمله این تضادهای دلبخواهی، یکی تئوری های ارتجاعی هانتیگتونی منصور حکمت است که از اثر هانتیگتون یهودی آمریکائی “جدال فرهنگها“ به عاریت گرفته است. بر اساس این نظریات ارتجاعی حل تضاد کار و سرمایه، مبارزات آزادیبخش و یا رقابت امپریالیستها وابسته باین است که در مبارزه میان “قطب تمدن و مدرنیته“ علیه “قطب سنت و عقب ماندگی“، به زبان دیگر جنگ “قطب آمریکا“ با قطب “اسلام سیاسی“ کدامیک از آنها پیروز می شوند. آنوقت با حل این تضاد تو گوئی مشکلات جهان حل می شود. پوچی این تئوری و شکست آن در عرصه جهانی بقدری روشن است که نیاز به پاسخگوئی مفصل ندارد. “کمونیستی“ که نزاع دو قطب و یا گزینش “سناریوی سفید“ را به جای “سناریوی سیاه“ جایگزین مبارزه طبقاتی کند آخرش همدست امپریالیستها و یا صهیونیستها از کار در میآید.
این انقلابیهای کاذب سراپای مقالاتشان در تحت تاثیر ویروس لیبرالیسم صهیونیستی منصور حکمت است. آنها ولی بقدری از نظر سیاسی بزدلند که حاضر نیستند استادی اعظم منصور حکمت را بپذیرند و اعتراف کنند که شاگردان وفادار تئوریهای وی هستند. کار مبارزه ایدئولوژیک آنها یواشکی و مخفیانه است، تفکر آنها تفکر کودتاگرانه و نه اعتقاد به مردم است. آنها فکر می کنند زیرجلکی می شود انقلاب کرد و شب انقلاب بیک باره نظریات خود را بدون مشاجرات ایدئولوژیکِ پیشین رو کرد و به آن اعتراف نمود. آنها همه مبارزات مردم جهان را با این تئوری ارتجاعی و غیر طبقاتی “دعوای دو قطب“ توضیح می دهند. “قطب میلیتاریسم آمریکا“ و “قطب اسلام سیاسی“. برای آنها تضاد اساسی میان جنبشهای آزادیبخش و امپریالیستها که سیمای جهان را تعیین می کند و تغییر می دهد جائی ندارد. برای آنها سخنان لنین که: “پرولتاریای جهان و خلقهای ستمکش متحد شوید“ حرف پوچ است. آنها “هانتیگتونیسم“ را بجای لنینیسم گذارده اند. در این مبارزه مردم این کشورها و جنبشهای ملی و آزادیبخش جائی ندارند. این نظریه ارتجاعی پیشنهاد می کند که در ایران، فلسطین، لبنان، عراق، افغانستان باید با لشگرهای موهومی که وجود خارجی ندارند بر ضد اردوگاه ارتجاع جهانی اسلامی(و نه هر ارتجاعی) و اردوگاه جهانی امپریالیسم و صهیونیسم که حی و حاضرند و وجود خارجی دارند جنگید. در همه این کشورها مبارزه درگیر میان “متمدنها“ و “کهنه پرستان“ است. ماهیت این جنگها جنگهای ملی و آزادیبخش نیست.
ما با نتایج غم انگیز این تئوری که مرتب مردم را علیه “تروریستهای اسلامی“ تحریک و ترغیب می کند و دریای خون بپا کرده است در جهان روبرو هستیم.
این التقاط دو مقوله برای ریاکاران که از قاتلان پست ترند در خدمت توجیه جنایت آدمکشان است تا کشتار مردم فلسطین را به این بهانه که “حماسی“ هستند و قتلشان مباح است توجیه کنند. این آیت اﷲ های ریاکار ایرانی همیشه چاشنی مبارزه با “اسلامی سیاسی“ را در متن محکومیت تجاوز می گنجانند تا در خواننده توجیه آدمکشی و بربریت را القاء کنند وگرنه چه معنائی دارد که مقالات یکی به نعل و یکی به میخ بنویسیم و مردم را در فهم مطالب سرگردان کنیم. این عده مثل اینکه به خودشان نیز شک دارند که اعتقادات ایدئولوژیکشان چقدر است و تا چه حد به آنچه می گویند اعتقاد دارند. آنها از “سخن چینی عوام“ می ترسند. چنین دستگاههائی شایستگی اعتماد مردم و بطریق اولی رهبری مبارزات مردم را ندارند. آنها گمراهانی هستند که تازه باید براهشان آورد.
امپریالیستها و صهیونیستها کارزار وسیعی را بویژه از زمان روی کار آمدن جرج بوشِ پسر بر ضد اسلام دامن زدند. آنها مدعی شدند که پس از فروپاشی امپراتوری شوروی موتور حرکت تاریخ را مبارزه میان “تمدن غرب“ و “توحش اسلام“ تعیین می کند. موجی از تبلیغات ضد اسلامی بیاری ایادی آنها در جهان صورت گرفت تا دست امپریالیستها در سرکوب نهضتهای ضد امپریالیستی با رنگ و ماهیت مذهبی باز شود. کاریکاتور محمد، آتش زدن قرآن، فحاشیهای نامربوط و بسیار زشت در مورد شخصیتهای مقدس مسلمانان از جمله اینکه حضرت محمد “بچه باز“ بوده و... تبلیغ در مورد حجاب اسلامی و تهیه فیلمهای ضد اسلامی برای زمینه سازی تحقیر و کشتار مسلمانان همه و همه ملهم از این سیاست ارتجاعی “مبارزه دو قطب“ است که مبارزه طبقاتی را مبتذل کرده و چنین جلوه می دهد که توده های مردم فاقد نقش تاریخی بوده و دعوا، دعوای دو تا گردن کلفت و چاقوکش است. این عده طبیعتا چون به مبارزه ضد اسلامی آلوده اند آرزویشان این است که در این نزاع امپریالیست آمریکا که بزعم آنها “قطب تمدن“ است پیروز شود.
حال در عمل نتایج مرگبار و فاجعه آمیز این تئوری را ملاحظه کنیم. پیروان تئوریهای امپریالیستی-صهیونیستی مبارزه مردم افغانستان، لبنان، عراق، فلسطین را در متن همین دعوای “دو قطب“ توضیح می دهند و بهمین جهت همیشه در جبهه جنایتکاران ایستاده اند. این عده برای مردم مانند امپریالیستها و صهیونیستها ارزشی قایل نیستند. کشتار مردم را مانند فاشیستها به جان می خرند و در قساوت و سنگدلی دست کمی از صهیونیستها ندارند. این عده از خروج بی قید و شرط امپریالیست آمریکا و متحدینش از عراق حمایت نمی کنند، زیرا بزعم آنها راه برای روی کار آمدن “قطب ارتجاع“، پیروزی “بنیادگراها و سنت گرایان“ باز می شود. آنها هوادار تجاوز به افغانستان بوده و آنرا به نفع خلق افغانستان جا زده و مدعی بودند که تروریسم در این مبارزه تضعیف می شود!؟. آنها نه از مبارزه میلیونی مردم لبنان به رهبری حزب اﷲ دفاع می کنند و نه از مبارزه میلیونی مردم فلسطین برهبری سازمان حماس. آنها خواهان شکست لبنانی ها و فلسطینیها هستند زیرا پیروزی آنها را پیروزی “توحش بر تمدن“ می بینند و در این جنایت ضد بشری مردم را تشویق می کنند که خود را کنار بکشند و در “امور داخلی“ امپریالیسنتها و مردم منطقه دخالت نکنند. آنها خواهان تجاوز امپریالیستها و صهیونیستها به ایران هستند و با نقابهای “انقلابی“ مردم ایران را فرا می خوانند که همزمان با تجاوز امپریالیستها و با خاک یکسان کردن ایران برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی مسلح شوید. این عده با شعار “نه به جمهوری اسلامی و نه به آمریکا“ در متن همان مبارزه “دو قطب“ نقش کثیف ستون پنجم را در ایران بازی می کنند. آینده ایکه آنها آرزو می کردند در نوار غزه در مقابل ماست. آن “کمونیستها“ و “انقلابیونی“ که در نوار غزه همزمان با تجاوز اسرائیل با شعار “نه به حماس و نه به اسرائیل“ به میدان می آیند یا مالیخولیا دارند و یا جاسوس اسرائیل هستند.
مارکسیست لنینیستها باید با عزم جزم این تروتسکیستها و عمال امپریالیستها را از جنبش مردم ایران طرد کنند.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 108 اسفند ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

بي عدالتي در مورد کارگران بازنشسته بيشتر شده است

مستمري کارگران نسبت به کارمندان 231 هزار تومان کمتر است
تهران- خبرگزاري کار ايران
رئيس هيات مديره کانون کارگران بازنشسته استان قم با بيان اينکه کارگران همواره مورد بي‌‏مهري و بي‌‏عدالتي بوده‌‏اند، تصريح کرد:‌ اين بي‌‏عدالتي در دولت نهم بيشتر شده است.
محمدفاضل‌‏ترکمان در گفت‌‏وگو با خبرنگار "ايلنا"، افزود: دولت و مجلس بايد توضيح دهند که چرا قانون خدمات کشوري براي بازنشستگان تحت پوشش سازمان تامين اجتماعي اجرا نگرديده است.وي يادآور شد: کارگران نيز به عنوان شهروند اين کشور مانند ساير شهروندان در استفاده از بيت‌‏المال سهيم هستند.ترکمان خاطر نشان کرد: دولت نهم که مدعي عدالت‌‏محوري است بگويد که کارگران کجاي اين عدالت هستند.به گفته ترکمان درحالي که حداقل مستمري بازنشستگان تامين اجتماعي ماهانه 219 هزار تومان است؛ بازنشستگان کشوري و لشکري حداقل 450 هزار در هرماه مستمري مي‌‏گيرند.رئيس کانون کارگران بازنشسته استان قم تصريح کرد: بازنشستگان کشوري و لشکري سالانه 200 هزار تومان بابت هزينه سفر دريافت مي‌‏کنند اما بازنشستگان تامين اجتماعي از اين مزايا محرومند و مبلغي که بابت سفر به آنها اختصاص ميِ‌‏يابد بسيار ناچيز است.ترکمان با تاکيد براينکه مسوولان نبايد سخنان حضرت امام خميني (ره) درباره کارگران و تهي‌‏دستان جامعه را فراموش کنند،تصريح کرد: کارگران چه گناهي کرده‌‏اند که بايد اين قدر مورد بي‌‌‏عدالتي قرار گيرند.

واردات آهن دردسر آفرین شده


بندرعباس- خبرگزاري کار ايران

مديرعامل يک شرکت خصوصي گفت: به دليل واردات بي‌‏رويه آهن آلات، نمي‌‏توانم مطالبات کارگران خود را پرداخت کنم.

به گزارش ايلنا، "دنيانور" مديرعامل "شرکت فولاد جنوب" با اعلام اين مطلب، گفت: درچند ماه گذشته توليد کنندگان داخلي به دليل واردات يک محموله 2 ميليون تني آهن که زير قيمت به بازار عرضه شده است، بامشکل روبرو شده‌‏اند. وي افزود: به دليل اين مشکل کارگران شرکت فولاد جنوب بابت عيدي سال86 و دستمزد 4 ماه گذشته طلبکار هستند.کارگران اين شرکت نيز در تماس با خبرگزاري کار ايران از وضعيت پيش اعلام آمده نارضي هستند.شرکت فولاد جنوب که با مشارکت بخش خصوصي ايران و هند راه اندازي شده و از محل تسهيلات کارگاههاي زودبازده نيز وام دريافت نموده است، در سال گذشته نيز براي پرداخت حقوق کارگران و هزينه سرويس اياب و ذهاب آنها دچار مشکل بود.

بودجه و حقوق معلمان

نه بودجه سال ۸۷ و نه بودجه‌ی سال۸۸ نشانه ای از رشد جدی در دریافتی حقوق و مزایای کارکنان آموزش و پرورش ندارد. در سال ۱۳۸۷ تورم رسمی حداقل ۲۷ درصد بوده است. کمترین برآورد برای سال ۱۳۸۸ معادل ۲۰درصد است. به این ترتیب در دو سال حداقل ۵۰درصد بر شاخص قیمت کالا‌ها و خدمات مصرفی در مناطق شهری افزوده شده است و برای مناطق روستایی رقم در حدود ۴۲درصد گزارش می‌شود. ارقام واقعی با توجه به کالاهای پرمصرف لایه‌ی اجتماعی که کارکنان آموزش و پرورش جزیی از آنان به شمار می‌آید بالاتر از این رقم بوده است.
فریبرز رئیس دانا
فرهنگ توسعه
بودجه‌ی آموزش و پرورش در سال ۱۳۸۸ معادل ۱۰۲۴۴۷ میلیارد ریال و بودجه‌ی امور استانی ۸۷۸۵ میلیارد ریال لایجه شده است تا مجلس آن را تصویب کند. بودجه‌ی آموزش و پرورش معادل ۵/۱۰ درصد کل هزینه‌های بودجه‌ی این سال است. این بودجه در حدود ۱۰ - ۱۵ درصد کمتر از بودجه‌ی نظامی مستقیم (منهای بودجه‌ی شرکت‌هایی است که به فعالیت نظامی و تولید مربوط به آن دخالت دارند) است. ۶۵درصد از این بودجه یعنی ۶۶۵۸۰ میلیارد ریال به حقوق و مزایای مستمری در حدود ۲/۱ میلیون نفر کارکنان بخش آموزش و پرورش اختصاص دارد. در حالی که بودجه‌ی کل آموزش و پرورش ۴۰درصد نسبت به سال ۸۷ افزایش یافته است. اما بودجه‌ی امور استانی ۵/۲۷ درصد رشد کرد و بودجه‌ی حقوق و مزایای مستمر کمتر از این ( به تخمین در حدود ۲۴درصد)
نه بودجه سال ۸۷ و نه بودجه‌ی سال۸۸ نشانه ای از رشد جدی در دریافتی حقوق و مزایای کارکنان آموزش و پرورش ندارد. در سال ۱۳۸۷ تورم رسمی حداقل ۲۷ درصد بوده است. کمترین برآورد برای سال ۱۳۸۸ معادل ۲۰درصد است. به این ترتیب در دو سال حداقل ۵۰درصد بر شاخص قیمت کالا‌ها و خدمات مصرفی در مناطق شهری افزوده شده است و برای مناطق روستایی رقم در حدود ۴۲درصد گزارش می‌شود. ارقام واقعی با توجه به کالاهای پرمصرف لایه‌ی اجتماعی که کارکنان آموزش و پرورش جزیی از آنان به شمار می‌آید بالاتر از این رقم بوده است. اما:
- افزایش حقوق و مزایای رسمی کارکنان آموزش و پرورش کمتر از ۳۰ تا ۳۵درصد رشد کرده است. تا اینجای قضیه به طور متوسط کارکنان آموزش و پرورش در حدود ۱۵ تا ۲۰ درصد پس رفته‌اند.
- توزیع حقوق و مزایای در میان کارکنان این بخش ناموزون است. شاید ناموزون‌تر از ۶۰درصد از کارکنان بخش دولتی. به این ترتیب افزایش حقوق و مزایای رسمی و واقعی عمدتا متوجه کارشناسان، مدیران عالی رتبه، کارکنان سابقه‌دار و دارندگان مدارک تحصیل و اعضای جانبی واحدهای آموزشی و نه “توده‌ی معلمان” بوده است.
- گر چه فشار تورمی روی بخش مسکن از سه ماهه‌ی دوم سال ۱۳۸۷ کاهش یافت اما بهای مسکن همچنان نسبت به حقوق و مزایای و پس‌انداز معلمان چنان بالا است که هنوز ۳۵درصد آنان فاقد خانه‌ی ملکی اند. و به نظر نمی‌رسد با پس انداز ۶۰-۷۰ سال خود بتوانند صاحب خانه شوند. کاهش امکانات اعتباری و وام‌های ارزان و عدم تهیه‌ی مسکن در محل مناسب برای بخش بزرگی از معلمان باعث می‌شود تا اثر کاهش نسبی هزینه‌ی مسکن و قیمت خانه و آپارتمان خنثی شود.
- در میان معلمان (آموزگاران ابتدایی و متوسطه و دبیران) تقاضا برای فعالیت چند شغلی حتا قبول شغل‌های نامناسب با موقعیت شغلی رواج دارد. اما بر خلاف دهه‌ی هفتاد مدتهاست که فشار بیکاری‌ها باعث شده است که معلمان نتوانند حتا به شغل دوم دست یابند. و ناگزیر به شغل‌های پایین تر و نامناسب متوسل می‌شوند.
- هنوز سی تا ۴۰ درصد شرکت کنندگان در آزمون‌های ورودی دانشگاه‌ها از راه‌یابی به دانشگاه باز می‌مانند. این افزایش ظرفیت از ۹۰درصد بازماندگی در دهه‌ی ۴۰ به ۳۵ درصد بازماندگی البته همراه با افزایش کمی ظرفیت و کاهش شدید کیفیت آموزش‌ها بوده است. از این رو هنوز بازار آموزش و شگردهای ضرب در زنی برای ورود داغ است. در این بازار بخش بسیار محدودی از دبیران که امکانات تبلیغ و حضور در سه یا ۴ شهر بزرگ هزینه‌ی آموزشی و تجربی مناسب، ارتباطات خوب و جز آن را دارند کار پیدا میکنند و درآمدشان نسبت به انبوه معلمان پرتلاش و محروم به چند ده برابر می‌رسد. بدیهی است آن نیرویی که نام ونشان و صدا دارد کمترین تلاش و همکاری را برای ترمیم حقوق ومزایای معلمان می‌کند وخواهد کرد.
اگر رقم ۶۵۵۸۲ میلیارد ریال را بر ۲/۱ میلیون نفر، برآورد تقریبی کارکنان آموزشی و اداری وزارت آموزش و پرورش تقسیم کنیم رقم حاصل به کمتر از ۵/۵ میلیون تومان در سال و کمتر از ۴۶۰ هزار تومان در ماه می‌رسد. خط فقر مطلق در سال ۱۳۸۸ برای خانوار ۲/۴ نفری با احتساب هزینه‌ی مسکن کمتر از ۶۰۰ تا ۶۵۰ هزار تومان نخواهد بود . خواننده با توجه به توزیع درآمد در این بخش آموزشی خود می‌تواند به قیاس‌های زیادی دست بزند.
- تصمیم‌های اقتصادی - دولتی روز‌به‌روز بازار پسندتر و حسابگرانه‌تر می‌شود و از نیازهای رفاهی و انسانی و توسعه‌ای فاصله می‌گیرد. طبیعی است که دولت بازاری و آموزش و پرورش بازارگرا نیز با وجود ۱۸درصد بیکاری در حدود ۴ تا ۵/۴ میلیون نفر بنا به برآورد نیاز مبرم جوانان که در شرایط اقتصادی بد و ناکارآمد به گونه ای بسیار کم مهارت از دانشگاه‌ها فارغ‌التحصیل شده اند یا دوره‌های کاردانی دیده اند از آشفته بازار استفاده کند و کارکنانی را با شرایط استخدامی سخت‌تر به استخدام در آورد و حقوق ومزایای کمتری بپردازد که بودجه‌ی دولت البته بهانه‌ی قابل‌فهمی هم به دست می‌دهد. در این شرایط نیاز و حرمان و پراکندگی معلمان در نقاط دوردست ، با توجه به سابقه‌ی وحشت بیکاری فرزندان و برخورد فیزیکی روزانه با نیروی آگاه و دارای شرایط ذهنی برای کار متشکل جهت تامین حقوق معلمی،.این زحمتکشان را تحت فشار بیشتر قرار میدهد. اما چون در عین حال شرایط عینی فراهم تر می‌شود وظیفه‌ی دشواری نیز برعهده‌ی جریان‌ها و شخصیت‌های عرصه‌ی سیاسی قرار می‌گیرد و آن ایجاد شرایط ذهنی تازه تر است تا بر ستم اجتماعی تحمیل شده بر معلمان فائق آید.
معلمان کشور از صمیمی‌ترین و محبوب‌ترین بخش‌های نیروی کار اجتماعی در میهن ما به شمار می‌آیند. آنها پتانسیل گسترش برقراری آرامش اجتماعی زیادی را دارند برآورد آن است که بیش از ۷۵۰ هزار نفر از نیروی معلمان در رنج و حرمان اقتصادی اجتماعی و فرهنگی به سر می‌برند. آنان بر خلاف آن چه در شان حرفه شان است روز‌به‌روز با بی‌اعتنایی و تحقیر مواجه می‌شوند. این نیروی موثر وارزشمند اجتماعی بارها سرکوب شده‌است. واز حق تشکل، اعتصاب و درخواست حقوق خود محروم است.و دولت کمر به سرکوب همیشگی آنان بسته است. اما حداقل این ۷۵۰ هزار نفر با خانواده‌هایشان حدود ۲ میلیون نفر از مردم این جامعه هستند. آنان بر سایر نیروهای آموزشی، دانشگاهی و دانشجویان، محصلان و خانواده‌هایشان تاثیرگذارند. دولت نیز باتمام وجود برای ابقای خود در قدرت و حضور در عرصه‌ی جهانی از هر رنگ و گروه و جناح که باشد وظیفه اش تامین معاش حداقلی این گروه و همچنین سایر اقشار اجتماعی است.
در این شرایط این معلمانند که باید بگویند تا زمانی که دولت به طور مشخص و قاطع و با عدد و رقم وعده‌های خود را برای معلمان بیان وابزار اجرایی آن را تعیین نکرده و در رسانه‌ها پخش نکرده موجبی برای مشارکت عمومی این نیروی اجتماعی بزرگ و موثر وجود ندارد.

یک عضو دیگر سندیکای واحد دستگیر شد

دويچه وله : اکبر پیرهادی پنجشنبه شب به خانه بازنگشت. با پیگیری خانواده و دوستان، روشن شد که پیرهادی در پایگاه دو امنیت گیشا به سر می‌برد. او با صدور قرار بازداشت یک هفته‌ای، از روز شنبه صبح (سوم اسفند)، به شعبه‌ی دو بازپرسی امنیت منتقل شده است. رضا شهابی، عضو دیگر سندیکای واحد با اعلام این خبرها به دویچه‌وله در باره‌ی چرایی این بازداشت گفت: « ما برای افزایش دستمزدها فراخوان داده‌ایم و معمولا اعضای هیئت مدیره و فعالان سندیکا در پایانه‌ها هستند و امضای رانندگان را برای بهبود وضع معیشتی می‌گیرند. احتمال می‌دهیم که پیرهادی، وقتی امضاء جمع می‌کرده، زیر نظر بوده و وقتی از پایانه بیرون آمده، او را در خلوت، بازداشت کرده ‌‌باشند.»رضا شهابی از همبستگی و همکاری کارگران و رانندگان شرکت واحد با فعالان سندیکایی می‌گوید و ادامه می‌دهد که حتی رانندگان شاغل نیز، فرم‌های افزایش دستمزد را امضاء می‌کنند. شهابی از جمع‌آوری ۳۵۰۰ امضاء خبر می‌دهد و این میزان را نشانه‌ی ناکام شدن سمپاشی‌های قبلی علیه سندیکا می‌داند. شهابی می‌گوید: « گاهی حین امضا، عواملی با تلفن همراه، ماموران اطلاعاتی را خبر می‌کنند. این میزان امضاء با همه‌ی فشارها و تحت نظر بودن‌ها، برای جنبش کارگری و ما خوشحال کننده است. ما در روزهای آینده از طریق اتحادیه‌ی آزاد کارگری و سندیکا، دستمزدهای مورد نظر خود را اعلام می‌کنیم.»رئییس و نایب رئیس سندیکای رانندگان شرکت واحد مدت‌هاست در زندان به سر می‌برند. منصور اسانلو در زندان رجایی شهر کرج و ابراهیم مددی در زندان اوین هستند وهر دو متهم به اقدام علیه امنیت ملی شده‌اند. شرایط جسمی آنها مساعد نیست، ولی کوشش خانواده‌ها و وکلایشان برای مداوا یا تبرئه‌ی آنها تاکنون بی نتیجه بوده است.فعالان سندیکای شرکت واحد از سال ۸۴ تاکنون بیکار هستند و کوچکترین دریافتی از شرکت واحد نداشته‌اند. آنها پس از اعتراض و اعتصاب در دی ماه آن سال، از کار اخراج شدند. رضا شهابی به دویچه‌وله می‌گوید: « اکثر ما مستاجر هستیم و در حاشیه‌های تهران زندگی می‌کنیم. بعضی از دوستان ما قبلا روی اتوبوس‌های خصوصی کار می‌کردند اما از وقتی شرکت واحد نامه داد که از به‌کار گرفتن اعضای سندیکا خودداری شود، این کار را هم از دست دادند. ما واقعا از زن و بچه‌های خود شرمنده هستیم، اما حتی اگر از گرسنگی هم بمیریم، هدف‌مان را فراموش نمی‌کنیم.»طبق ماده‌ی ۱۷ قانون کار، کارگران بیکار می‌توانند تا زمان تعیین تکلیف نهایی، ۵۰ درصد از آخرین حقوق خود را دریافت کنند. رضا شهابی تاکید می‌کند که می‌خواهند با فشار مالی به سندیکالیست‌ها، مقاومت آنها را بشکنند. شهابی در پایان می‌گوید: «خوشبختانه تا امروز موفق نشده‌اند و این ما هستیم که سربلند از زیر فشارها بیرون آمده‌ایم.»

هفتمين روز تجمع کارگران قزوينی

ایلنا: دبير اجرايي خانه کارگر استان قزوين از هفتمين روز تجمع کارگران چيني بهداشتي مينا خبر داد.
عيدعلي کريمي اظهار داشت:اين کارگران از يک هفته پيش پس از مواجه شدن با حکم اخراج وتعطيلي کارخانه مقابل کارخانه اقدام به تجمع کرده اند.وي افزود:با توجه به مشکلات بسياري که دراين واحد به وجود آمده است هيچ اقدامي ازسوي مسوولان به عمل نيامده است.کريمي تأکيد کرد:تعداد اين کارگران به 300 نفر مي رسد و احساس مي شود درصورت عدم توجه مسئولين ،تبعات جبران ناپذيري خواهد داشت.وي در ادامه گفت:همچنين روز گذشته مديريت کارخانه براي آرام نمودن کارگران درجمع آنان حضور پيداکردکه نتيجه اي در پي نداشت وکارگران همچنان در تجمع به سر مي برند.

۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

مطالبات کارگران هفت تپه هنوز با تاخير پرداخت مي‌‏شود

خبرگزاري کار ايران : با وجود تغيير مديريت کارخانه نيشکر هفت‌‏تپه، کارگران اين کارخانه همچنان از نحوه پرداخت خود ناراضي به نظر مي‌‏رسند.
به گزارش خبرنگار "ايلنا"، رضا رخشان سخنگوي سنديکاي کارگران نيشکر هفت‌‏تپه، بااعلام اين مطلب گفت: هر چند براي بازنگري در طرح طبقه‌‏بندي مشاغل کارگران اقدماتي در دست انجام است، اما هنوز کارگران از آينده شغلي خود بیمناک هستند.وی گفت: مطالبات بيش از هزار کارگر اين کارخانه همچنان با تاخير دو ماهه پرداخت می‌‏شود و به عنوان مثال تا اين لحظه هنوز حقوق دی ماه کارگران پرداخت نشده است. به گفته اين فعال کارگري به دلايلی چون خشکسالي، فرسودگي ماشين‌‏آلات، بازنشسته شدن زودهنگام کارگران متخصص ،ظرفيت توليد کارخانه از 111-115 هزار تن شکر در سال گذشته به نهايت 15 تا 16 هزار تن شکر کاهش يافته است.وي همچنين در خصوص برگزاري جلسه دادگاه چند نفر از کارگران اين کارخانه که در روز گذشته برگزار شد، گفت: روز گذشته پنج نفر از کارگران نيشکر هفت تپه که در سنديکا نيز عضو هستند در دادگاه به اتهام تبليغ عليه نظام محاکمه شدند.رخشان يادآور شد: دادگاه کارگران در رابطه با اعتراض‌‏هاي سال‌‏ گذشته کارگران شرکت هفت‌‏تپه بود .سخنگوي سنديکای کارگران شرکت هفت تپه با بيان اينکه نوبت دوم دادگاه اين پنج کارگر قرار است در اسفند ماه برگزار شود، گفت: با توجه به لايحه دفاعي اميدواريم دادگاه در اين رابطه حکم تبرئه را صادر نمايد.

۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

نتايج ,خصوصی سازی,ها در مصر

چرا دولت شرکت های اينچنين سودآور را به حراج می گذارد و با نگهداری و کنترل آن موجب تقويت اقتصاد کشور و حفظ کار برای هزاران کارگر نمی شود. پاسخ اين سوالات متاسفانه از قبل داده شده است. اجرای سياست های مخرب بانک جهانی و به نابودی کشاندن اقتصاد و ثروتهای ملی کشورمان ، ثروتهايی که بوسيله نسل های گذشته اين کشور توليد شده است.
Kassioun.org
برگردان احمد مزارعی
نتايج ,خصوصی سازی,ها در مصر
مقدمه مترجم: اکنون چند ساليست که اصطلاح تازه اقتصادی تحت عنوان , نئوليبراليزم, وارد ادبيات سياسی شده است که در حقيقت ادامه نظام سرمايه داری با سياست های تازه ايست. يکی از راههايی که نئوليبراليزم برای تسلط گسترده تر خود در جهان بکار می برد سياست خصوصی سازی است ، خصوصی سازی به اين معنی است که موسسات مهم اقتصادی همچون کارخانه ها، مراکز توليد و موسسات مالی بتوسط سرمايه داران خصوصی خريداری شود. اين به چه معنی است؟ معنی آن اينست که سرنوشت زندگی بخش های بيشتری از مردم، در دست عده معدود سرمايه دار قرار می گيرد. سرمايه دارانی که همين ثروت خود را نيز از قبل غارت مردم بدست آورده و امروز با سياست تازه باز هم می خواهند بر ثروتهای خود بيافزايند. سرمايه دار که هدفش تحصيل سود بيشتر است، تدارکاتی تازه از قبيل اخراج های وسيع کارگران، افزدون بر ساعات کار ، افزودن بر شدت کار و لغو امتيازاتی که کارگران در گذشته داشته اند، تغيير کارگران باسابقه و استخدام کارگران جديد بدون قرارداد و خلاصه بر اساس اين منطق خود که � نان می دهم ، فرمان می دهم� ، موجب بيکاری بسياری و فقر و مسکنت سايرين می شود. موج بيکاران، محرومان، فقرا، بی خانمان ها، ازدياد طلاق، ازدياد جرم و جنايت، ازدياد اعتياد و تن فروشي، کودکان خيابانی و خيابان خواب ها هر روز بيشتر و بيشتر می شود . انسان و کرامت انسانی در بازار سرمايه به ثمن بخس به حراج گذاشته شده و ميليونها انسان از قدر و منزلت خود محروم و تبديل به مجسمه های متحرک و نااميدی می شوند که خود را در جامعه زيادی و بی مصرف می بينند. لازم نيست که همه کشورها همچون عراق، افغانستان، سومالي، و بسياری از کشورهای آفريقايی دچار جنگ شوند تا به فجايع فوق دچار شوند؛ تهاجم سرمايه داری و خصوصی سازی بسياری از کشورها را بدون جنگ بشکل جنگزده در می آورد. ما در ايران خود کم وبيش با اين پديده ها روبرو هستيم . تنها برقراری نظامی عادلانه و انسانی که حيثيت و کرامت انسانی را به وی بازگرداند راه حل معضلات کنونی است.
خصوصی سازی و سياست تخريب اقتصادی مصر دولت مصر در سال ۱۹۹۱، خصوصی سازی را که در شکل فروش کارخانجات و موسسات مهم دولتی به سرمايه داران خصوصی بود، اعلام داشت. مسئولان دولتی در آن سال مدعی شدند که بزودی نرخ تورم پائين خواهد آمد، قيمت ارز ملی تثبيت خواهد شد، کسری بودجه از ميان خواهد رفت، و دولت خواهد توانست بدهی های خارجی خود را پرداخت نمايد. نتيجه همه اينها آن خواهد بود که اقتصاد مصر شکوفا و دوره ی تازه ای از رشد اقتصادی کشور آغاز خواهد شد. بدون شک همه اين ادعاها بی پايه بود و بسياری از صاحب نظران در اين زمينه نظرات خود را ابراز داشتند، زيرا نتايج شوم اين برنامه ها را به روشنی می شد ديد. رشد اقتصادی نه با فروش کارخانه ها به بخش خصوصی بلکه با ايجاد کارخانه های جديد و افزايش بر حجم توليد امکان پذير است. چگونه می توان اقتصاد را در اختيار عده ای سرمايه دار خصوصی قرار دادو اميد داشت که اقتصاد کشور شکوفا شود. هدف اصلی اين برنامه ها به حراج گذاشتن ثروت ملی در دست عده ای سرمايه دار که سرمايه های قبلی خود را هم از قبل غارت مردم بدست آورده بودند، می بود. خصوصی سازی راهی بود که اينان بتوانند باقيمانده درآمدهای ناچيز مردم را به ثمن بخس از آن خود سازند. به مناسبت گذشت ۱۵ سال از شروع خصوصی سازی در کشور، ما در اينجا نمونه های چندی از هزاران موسسه ای که خصوصی شده اند را معرفی می کنيم و اينکه خصوصی سازی به چه معنايی است و کشور به کدام سو رفته است. نمونه هايی که همراه با انواع فساد و رشوه همراه بوده و موجب تخريب اقتصاد ملی کشور گرديده است. قابل ذکر است که دولت در ابتدا اعلام کرد که تنها شرکت هايی را به معرض فروش خواهد گذاشت که زيان آور هستند، اما در ادامه شرکت ها و موسساتی فروخته شد که تا ۱۰۰ در صد سودآور بودند. در سال ۱۹۹۱ دولت اعلام داشت که ۳۱۴ شرکت را به معرض فروش خواهد گذاشت . از اين تعداد تنها ۶۰ شرکت زيان آور و بقيه سودآور بودند. با وجود اين همه شرکت ها به فروش رسانده شد. کمپانی � عمر افندی� نام مجموعه ای از شرکت هايی است که فروش آن با افتضاح سياسی در تمام سطوح روبرو بود. افشاگری در مورد فروش اين شرکت به توسط مهندس يحيی حسينی که يکی از اعضای هيئت قيمت گذاری شرکت مزبور بود انجام گرفت. وی در مقاله ای نوشت که هيئت قيمت گذاری ، قيمت شرکت های مزبور را به مبلغ يک ميليلرد و ۱۴۰ ميليون ليره مصری برآورد نموده است. اما وزير � سرمايه گذاری و بهره برداری� کشور آقای دکتر محی الدين کل اين مجموعه را به مبلغ ۵۰۰ ميليون ليره مصری به فروش رسانيد. يعنی از نصف قيمتی که بتوسط هيئت قيمت گذاری تعيين شده بود، نيز کمتر به فروش رساندند. ملاحظه می کنيد که اين عمل دولت چيزی جز ضرر و زيان برای کشور در بر نداشت، زيرا وزير چيزی را که نه متعلق به وی و نه متعلق به دولت او می باشد به فروش رسانده است. شرکت عمر افندی به يک سرمايه داری سعودی به مبلغ ۵۸۹ ميليون ليره فروخته شد. اين مبلغ حتی بهای زمين های زير ساخت اين شرکت هم نمی شود. دارايی های اين شرکت شامل ۸۲ شعبه در استانهای کشور ، ناوگان دريايی برای حمل و نقل ، تعدادی استراحتگاه و آپارتمانههای متعدد در شهرهای مختلف بوده است . در اينجا بيش از نيم ميليارد ليره فرق ميان قيمتی که هيئت قيمت گذاری تعيين کرده و فروش شرکت وجود دارد. اما داد و فغان زيادی برای اين نيم ميليون ليره بر نمی آوريم زيرا در گذشته و در نتيجه چنين � بذل و بخشش هايی� ميلياردها ليره از ثروت ملی حيف و ميل شده است. آنچه که هنوز مخفی است و در مورد آن کمتر صحبت می شود اين است که بپرسيم سرنوشت اين مدرنترين شرکت در کشور ما چه بوده است، و سرنوشت ۵۹۲۹ کارگر و کارمند اين شرکت به کجا خواهد انجاميد. گفتيم که ما برای نيم ميليارد داد و فغان بر نمی آوريم ، بر می گرديم به سال ۱۹۹۳ و حقايقی را آشکار خواهيم کرد که بسيار خطرناکتر از آنست که بشود فکرش را کرد. در اين سال هيئت های بين المللی قيمت گذاری ارزش مجموعه شرکت ها و موسسات دولتی در کشور مصر را ۵۰۰ ميليارد ليره برآورد کرده بودند. همچنين مرکز مطالعاتی الاهرام، بانک ملی و توسعه مصر برآورد هيئت مزبور را تائيد کردند. با وجود اين ۲۴۱ شرکت از مجموع ۳۱۴ شرکتی که قيمت گذاری آنها تائيد شده بود تنها به مبلغ ۱۶ ميليارد و ۷۴۱ ميليون ليره بفروش رساندند. در اينجا سوال اينست که تفاوت مابين ۲۲ ميليارد و ۵۰۰ ميليارد به کجا رفته است؟ چگونه اين ثروتهای عظيم به حراج گذاشته شده و چه کسی مسئول اين فجايع است؟ توضيحاتی که در ادامه خواهد آمد، مشخص می کند که اين ثروتها چگونه حيف و ميل شده اند. در اينجا ما تاکيد می کنيم که با فروش هر نوع کارخانه و هر نوع خصوصی سازی به شدت مخالفيم. نظر ما بر اينست که دولت بايد برنامه هايی برای اداره و سودآوری اين شرکتها بکار ببندد. به حراج گذاشتن صنايع سنگين کشور فروش� شرکت توليدی ديگ بخار نصر� نمونه ديگری از سياست خصوصی سازی دولت است که رسوايی آن در سراسر کشور انتشار يافت. اين شرکت دارای توليداتی بسيار مهم برای اقتصاد و صنعت کشور بود. ديگ های بخاری با فشار از ۱ تا ۱۲ تن و با ظرفيت ۱۳۰۰ تن بخار در ساعت توليد می نمود. همچنين اين شرکت ديگ های بخار توليد برق ، ديگ های بخار برای گازهای مايع ، واحد تسويه شيرين کردن آب دريا، را توليد می کرد. سالها پيش اين شرکت ابتدا برای توليد ديگ بخار برای بيمارستانهای کشور بوجود آمد، در ادامه ديگ هايی برای ايستگاههای انرژی هسته ای ، مراکز توليد برق و بسياری مصارف صنعتی توليد کرد. اين شرکت در زمينی به مساحت ۳۱ کيلومترمربع ساخته شده است و ۱۱۰۰ کارگر در آن مشغول بکار بودند و تا دوره قبل از فروش کارخانه همواره سودآور بود. بر اين شرکت چه گذشت؟ برای روشن شدن سرنوشت �شرکت نصر� کافيست اشاره کنيم که اين شرکت تا قبل از فروش، زير نظر شرکت ديگری بنام شرکت صنايع مهندسی اداره می شد و مسئول اين شرکت بنام آقای عبدالوهاب بود که بعدها معلوم شد يکی از فاسدترين مديران دولتی مصر بوده و داستان فساد و رشوه گيری های وی در مطبوعات مصر انتشار يافت. ما کلمه ای اغراق نکرده ايم اگر بگوئيم آقای عبدالوهاب با برنامه ای حساب شده ترتيباتی داد تا شرکت بسوی زيان دهی حرکت کند و زمينه فروش آن و يا بهتر بگوئيم به حراج گذاشتن آن فراهم شود. برنامه اينچنين پيش برده شد تا چند ماهی قبل از به فروش رساندن، انفجاراتی در بخش توليدات کارخانه پيش آمد تا بتوانند مدعی شوند که شرکت ورشکست شده است. در اين موقع از يک شرکت آمريکايی برای قيمت گذاری کارخانه دعوت بعمل آمد . آنان اين شرکت را بين ۱۶ تا ۲۴ ميليون ليره ارزيابی کردند. قيمتی که حتی کمتر از يک چهارم زمين هايی بود که شرکت در آن بنا شده بود. در سال ۱۹۹۴ با قيمت زمين در آن زمان، اين زمين ها به بيش از صد ميليون ليره ارزش داشتند. اما در همين سال آنان اين شرکت را به مبلغ ۱۱ ميليون ليره و محتوای انبارها را به ۶ ميليون ليره به فروش رساندند. اين شرکت جزو صنايع سنگين و از شاهرگ های مهم اقتصاد کشور بوده و به مبلغ ۱۷ ميليون ليره به شرکتی مشترک کانادايی- آمريکايی فروخته شد. دايره فساد کوچک و کوچکتر گرديد و بوی تعفن اين معامله در همه جا انتشار يافت. اين شرکت از پرداخت ماليات نيز معاف شد ، بدهکاری های وی را نيز بخشيدند که در پايان تنها ۲/۵ ميليون ليره ، يعنی مساوی قيمت يک آپارتمان در مصر به تاراج رفت. پس از فروش شرکت، به فوريت تاسيس ايستگاه توليد برق � کربات� بعهده همين شرکت نصر واگذار شد. بدتر از اين فساد و خيانت نمی توان مرتکب شد. آيا دليلی واضحتر از اين می توان يافت که چه دست های فاسد و کثيفی در پشت اين معاملات قرار دارند. توليد ديگ های بخار بطور کلی در کشور مصر متوقف گرديد و مصر يکی از کارخانه های بزرگ توليدی خود که جزو صنايع مادر به حساب می آمد، را از دست داد. شرکت آمريکايی - کانادايی مزبور قرار گذاشتند تا دولت مصر انواع ديگ های بخار و توليدات مشابه شرکت سابق را از آمريکا و کانادا خريداری کنند. آنها توليدات داخلی ما را متوقف کردند و برای فروش کالاهای خود مشتريان تازه ای پيدا کردند. کارگرانی که ساليان دراز در اين کارخانه کار کرده بودند، بهمراه تجربيات گرانقيمت خود بيکار شدند و به صف طويل بيکاران افزوده شدند. زيان آور کردن شرکت ها به قصد فروش ما به �نظريه توطئه� باور نداريم ، اما در مورد وضعی که در مورد شرکت � توليد نشاسته مصر� پيش آمد چه نامی بر آن می توان نهاد. اين شرکت در ابتدا به حسب مسئولين دفتری دولت ۱۶۱ ميليون ليره قيمت گذاری شد. ولی اين شرکت به سرمايه داری کويتی بنام ناصر خرافی به مبلغ ۲۶ ميليون ليره فروخته شد. هيچ جايی برای پنهان کردن اين تفاوت بزرگ نيست، زيرا همه چيز آشکار است. اما قبل از فروش کارخانه تغييراتی ايجاد کرده بودند که شک برانگيز است . آنان يک ايستگاه بيولوژيکی تصفييه آبهای آلوده را به مبلغ ۲۲ ميليون ليره خريداری کرده و در کارخانه نصب نموده بودند. همچنين تعديلات و تغييرات ديگری در ديگ های بخار و خطوط لوله های گاز شرکت انجام داده بودند که رويهمرفته مبلغ ۵۲ ميليون ليره به مصرف رسانيده بودند. صرف اين مبالغ هنگفت شرکت را زيان آور نمود و در عين حال شرکت را تبديل به تخم مرغ پوست کنده ای نموده بودند تا سرمايه دار کويتی بتواند براحتی آنرا ببلعد. کارخانه پارچه بافی ديگری بنام �قليوب� که دارای ۴۰۰ کارگر بود نيز در توطئه ديگری به حراج رفت. همه کارگران به شيوه فروش کارخانه بشکل مشکوک می نگريستند. اين معامله و يا بهتر بگوئيم حراج کردن کارخانه در شرايط مخفی کاری شديد فروخته شد. زمين زيرساخت اين کارخانه ۴ در ۴ کيلومتر مربع و قيمت آن ۶۰ ميليون ليره تعيين کرده بودند. اما پس از انواع بازی های پشت پرده و چانه زنی های دروغين سرانجام اين کارخانه را به مبلغ ۴ ميليون ليره به حراج گذاشتند و اين پايان ماجرا نيست. کارگران توضيح می دهند که در نتيجه بند و بست های پشت پرده مسئولان اين کارخانه چند ماهی قبل مبلغ ۷ ميليون ليره برای تعمير و نصب ماشين آلات تازه در کارخانه به مصرف رسانده بودند. سپس کارخانه را به حراج گذاشتند. نيازی به ماشين حساب نيست تا سود و زيان کارخانه را محاسبه کنيم. مسئله اينست که چه زمانی بتوانيم اين جنايتکاران را به پای ميز محاکمه بکشانيم. اين چنين بنظر می رسد که اينان در نظر دارند صنايع نساجی کشور ما را که از قديم ترين و مهمترين صنايع اين کشور است به نابودی بکشانند. کارخانه نساجی ديگری بنام � شبنن� عليرغم سوددهی ساليانه به ميزان ۱۲ ميليون ليره آنرا به مبلغ ۱۷۰ ميليون ليره و آنهم بطور اقساط بفروش رساندند. در صورتيکه هئيت رسمی دولت قيمت اين کارخانه را ۳۲۵ ميليون ليره معين کرده بود. اين شرکت دارای باشگاه، مسکن و بيمارستان برای کارگران بود و ۵۰۰۰ کارگر در اين کارخانه مشغول بکار بودند. با به حراج گذشاته شدن اين کارخانه ، کارگران بيکار و تجربيات ساليان دراز آنها نيز به هدر رفته است. قابل توجه اينکه اين شرکت ۹۴ ميليون ليره در بانک ذخيره داشته است. شرح رشوه و فساد ديگری در مورد فروش شرکت شيشه مسطح اين کارخانه يکی از کارخانه های بسيار مهم کشور مصر و منطقه خاورميانه به حساب ميآمد. سود اين کارخانه در سال ۲۰۰۰ و ۲۰۰۱ ، ۵۰ ميليون ليره بوده است. اما دولت اين کارخانه را به يک سرمايه دار کويتی به مبلغ ۳۰۶ ميليون ليره فروخت . اين به حراج گذاری يک شرکت سودده و بی رقيب ضربه بزرگی بر اقتصاد ملی کشور ما به حساب می آمد. هيئت قيمت گذاری رسمی دولت ، قيمت اين کارخانه را ۶۰۰ ميليون ليره برآورد کرده بود. با اين حساب چه ديلی برای فروش اين کارخانه وجود داشت ، مگر به حراج گذاری ثروت های ملی . فروش از اين سرمايه دار به سرمايه دار ديگر يکی ديگر از موسسات خصوصی شده که در مصر بسيار جنجال برانگيخت، فروش شرکت پپسی کولا بود. اين شرکت در سال ۱۹۹۳ به معرض فروش گذاشته شد. ۸ کارخانه بزرگ تعبيه و ۱۸ خط توزيع با حجم ۵۰ ميليون صندوق و شرکت بزرگ حمل و نقل متعلق به کارخانه با سود ساليانه ای بين ۷۰ تا ۸۰ ميليون ليره به فروش رسانيده شد. در صورتيکه دولت با حفظ اين کارخانه می توانست تعداد زيادی کارگر را در استخدام نگهدارد، اما با فروش اين کارخانه به شرکت های خارجي، آنان اين شرکت را بنا به منافع خود ميان چند شرکت ديگر تقسيم نموده و کارگران قديمی را اخراج و کارگران تازه ای را به استخدام درآوردند. عليرغم ادعاهای بی پايه دولت ما شرکت ديگری را در اينجا معرفی می کنيم که در حاليکه سودمند بود به حراج گذاشته شد. شرکت ,مشروبات الاهرام, در سالهای ۹۴، ۹۵ و ۹۶ ، ۴۵۰ ميليون ليره سود داشته است و ۳۱۱۵ نفر در آنجا مشغول بکار بوده اند. سرمايه اوليه اين شرکت قبل از فروش، بر اساس ارزيابی دولت ۹۰ ميليون دلار برآورد شده بود. اما ۷۵ درصد اين شرکت، بيک موسسه آمريکايی به مبلغ ۲۳۱ ميليون دلار فروخته شد. ۲۵ درصد آن را نيز يک سرمايه دار ديگرخريداری نمود. مالک جديد آمريکايی اين شرکت، همين کارخانه را در سال ۲۰۰۲ به کارخانه � Heineken� به مبلغ ۱۱۲۵ ميليون دلار بفروش رسانيد. به وضوح می توان مشاهده نمود که چه دست های ناپاکی در اين معاملات نقش داشته اند. آيا باز هم نياز است تا توضيح بيشتری در مورد سياست های مملکت برباد ده دولت طی ۱۵ سال گذشته بپردازيم. اين دولت در نتيجه تبعيت از قوانين بانک جهانی و به قصد ادغام اقتصاد کشور ما در بازار سرمايه جهانی موجب انهدام اقتصاد کشور ما و به فقر و فاقه و بيکاری و گرسنگی شدن ميليونها نفر از مردم مصر شده است. اکنون به شرح فروش چند هتل دولتی در اينجا می پردازيم تا روشن شود که چگونه دولت اموال عمومی را به ثمن بخس به حراج می گذارد. در سال ۱۹۹۳ ، دولت هتل � مری ديان� را به مبلغ ۷۵ ميليون دلار به يک سرمايه دار سعودی فروخت. بر طبق اسناد رسمی قيمت زمين های زير ساخت اين هتل در آن سال بيش از ۱۸۵ ميليون ليره ارزش داشته است. اين هتل در آن تاريخ جزو هتل های بسيار پرسود بوده است. همزمان دو هتل ديگر بنامهای � شرايتون قاهره� و هتل � غروق� نيز که اولی به مبلغ ۱۲۵ ميليون ليره و دومی به مبلغ ۱۶ ميليون ليره به بخش خصوصی فروخته شد. اين هتل ها نيز جزو سودآورترين هتل ها در آن زمان بوده اند. در ضمن فجايعی که در نتيجه خصو.صی سازی در کشور ما اتفاق می افتد، و ما در اينجا کلمه مناسب تری از فاجعه نمی يابيم زيرا اين دولت عامدانه به اين اعمالی که اقتصاد ملی کشور ما را تخريب می کند دست می زند. در حرکتی ديگر دولت تعدادی از مهمترين شرکت های توليد سيمان را به چند شرکت خارجی فروخته است که اکنون احتکار سيمان در چنگال چند شرکت خارجی قرار دارد. شرکت سيمان � اسيود� در سال ۱۹۹۸-۱۹۹۹ يعنی يکسال قبل از فروش ۱۳۶ ميليون ليره سود خالص داشته و تعداد ۳۳۰۰ کارگر در آن به کار مشغول بوده اند. اکنون و پس از ۷ سال که از فروش اين شرکت می گذرد سيمان ما در احتکار آنهاست و قيمت ها نيز بسيار افزايش يافته اند. در عين حال اين شرکت ها از سوبسيد دولتی جهت بهره گيری از انرژی ارزان نيز استفاده می نمايد. دولت تصميم گرفته است از گوشت و پوست و خون ملت ما به بيگانگان کمک نمايد. آنان هر روز به حساب فقر و فلاکت ما بر سودشان افزوده می شود. سود اين شرکتها از مبلغ ۵۶۸ ميليون ليره در سال ۲۰۰۳-۲۰۰۲ به ۱۷۲۵ ميليون ليره در سال ۲۰۰۴-۲۰۰۳ افزوده شده است. ۷ بخش جداگانه همين شرکت در سال ۲۰۰۵ ، مبلغ ۱۲۷۸ ميليون دلار سود داشته است. ما در اينجا مسائل ساده ای را مطرح نمی کنيم بلکه اسنها مسائلی هستند بسيار مهم و حياتی برای اقتصاد کشور ماست. چرا دولت شرکت های اينچنين سودآور را به حراج می گذارد و با نگهداری و کنترل آن موجب تقويت اقتصاد کشور و حفظ کار برای هزاران کارگر نمی شود. پاسخ اين سوالات متاسفانه از قبل داده شده است. اجرای سياست های مخرب بانک جهانی و به نابودی کشاندن اقتصاد و ثروتهای ملی کشورمان ، ثروتهايی که بوسيله نسل های گذشته اين کشور توليد شده است. دولت از سالها پيش با تصويب قوانينی که حراج کشور را مجاز می شمارد زمينه اجرای برنامه های کنونی را بوجود آورده است. آنان ابتدا قواينی را تصويب کرده اند که قوانينی که سرمايه داران را از پرداخت ماليات معاف می داشت و هر گونه فساد و هرز دادن انرژی و صنعت ملی را مجاز می شمارد. امروز ما بوضوح می توانيم آثار سياست های مخرب گذشته را در زندگی روزمره خود شاهد باشيم. فقر، گرسنگي، بيکاري، نااميدی ميليونها نفر از هموطنان خود که روزگارشان به بطالت می گذرد. اگر احساس مسئوليتی می کنيم بايد با تمام توان خود برای متوقف ساختن پديده شوم خصوصی سازی در کشور و هدر دادن اموال عمومی بکوشيم.

14 میلیون نفر زیر خط فقر، 5/5 میلیون نفر با مستمری 40 هزار تومان در ماه و 5/8 میلیون نفر که تحت پوشش هیچ نهاد حمایتی نیستند.


خراسان ؛

٥/٨ ميليون نفر از اقشار آسيب پذير تحت پوشش هيچ نهاد حمايتى نيستند.

موسى الرضا ثروتى عضو كميته اجتماعى كميسيون بودجه با بيان اين مطلب به خراسان گفت: بر اساس گزارش و آمار بانك مركزى ٣/١٩ درصد جامعه در حال حاضر زير خط فقر نسبى اند كه حدود ١٤ ميليون نفر را شامل مى شود. وى افزود: در سال ٨٠ و ٨١ بر اساس آمار كميته امداد حدود ٩ ميليون نفر زير خط فقر نسبى بودند كه اين افراد جزو اقشار آسيب پذير محسوب مى شوند.عضو كميسيون تلفيق گفت: آمارها نشان مى دهد از تعداد ١٤ ميليون نفر از اقشار آسيب پذير كه در تأمين معاش با مشكلات متعددى مواجهند و از اقشار كم درآمد جامعه محسوب مى شوند تنها حدود ٥/٥ ميليون نفر تحت پوشش كميته امداد و سازمان بهزيستى اند و حدود ٥/٨ ميليون نفر از اقشار نيازمند يا پشت نوبت دريافت خدمات از نهادهاى حمايتى اند و يا پشت نوبت نيستند اما از حمايت اين نهادها محروم اند. وى همچنين با اشاره به خط فقر مطلق گفت: بر اساس گزارش سازمان ملل درآمد روزانه ٢ دلار يعنى حدود ٢هزار تومان و ماهانه ٦٠ هزار تومان، زير خط فقر مطلق است كه متأسفانه تعداد زيادى از افراد زير خط فقر مطلق اند كه در اولين مثال مى توان به سراغ ٥/٥ ميليون نفر افراد تحت پوشش كميته امداد و سازمان بهزيستى رفت كه مستمرى آن ها در ماه حدود ٤٠ هزار تومان است. وى افزود: همچنين آمارها نشان مى دهد كه از ٢ ميليون نفر معلول كه درصد بالايى از آن ها فاقد شغل مى باشند تنها ٥٠٠ هزار نفر تحت پوشش بهزيستى اند و ٥/١ ميليون نفر در نوبت دريافت خدمات حمايتى قرار دارند. وى در پاسخ به اين سوال كه آيا در بودجه سال ٨٨ اعتبارات كميته امداد و سازمان بهزيستى براى تحت پوشش بردن پشت نوبتى ها افزايش يافته است گفت: اعتبارات اين ٢ نهاد نسبت به سال جارى ٥ تا ٦ درصد رشد يافته است كه تنها تكافوى افزايش مستمرى ها را مى كند و اين امكان را به اين ٢ نهاد نمى دهد كه بتوانند افراد بيشترى را تحت پوشش قرار دهند.ثروتى افزود: افزايش ٥ تا ٦ درصدى اعتبارات بهزيستى و كميته امداد در حالى است كه نرخ تورم در سال ٨٨ بيش از ١٥ درصد پيش بينى مى شود.عضو كميسيون تلفيق مجلس با اشاره به آمار بانك مركزى گفت: نرخ تورم و افزايش قيمت ها باعث مى شود هر سال ١٠ تا ٢٠ درصد بر تعداد اقشار آسيب پذير افزوده شود كه بايد راه حل اساسى براى حمايت و توانمندسازى افراد آسيب پذير در نظر گرفت. وى افزود: در قانون برنامه چهارم توسعه وزارت رفاه مكلف به تعيين و اعلام خط فقر است تا دولت در برنامه ريزى هاى اقتصادى به ميزان خط فقر توجه و ميزان تأثير برنامه هاى اقتصادى را در قشر كم درآمد جامعه ارزيابى كند يا آسيب هاى برنامه ريزى هاى اقتصادى دولت به حداقل برسد.ثروتى با اشاره به اين كه اجراى طرح هدفمند كردن يارانه ها باعث افزايش اقشار نيازمند جامعه از ٣/١٩ به ٤٠ درصد مى شود گفت كه به عبارت بهتر با اجراى اين طرح در كنار افزايش نرخ تورم، ٤٠ درصد از جامعه زير خط فقر مى رود. وى افزود: آمارها نيز نشان مى دهد كه جمعيت اقشار آسيب پذير از ٩ ميليون نفر در سال ٨١-٨٠ به ١٤ ميليون نفر در سال ٨٧ افزايش يافته است. در خور يادآورى است وزارت رفاه در ٣ سال اخير در برنامه هاى حمايتى كوتاه مدت با ارائه بن ويژه، ٩ ميليون نفر را از اقشار آسيب پذير جامعه تحت پوشش خدمات ارائه كالا قرار داده است كه بنا به گفته مسئولان اين وزارت خانه حدود ٥/٥ تا ٦ ميليون نفر از افراد، تحت پوشش كميته امداد و سازمان بهزيستى اند و بقيه، از افراد پشت نوبتى و افراد نيازمندى مى باشند كه توسط اين ٢ نهاد شناسايى شده اند همچنين در سال دوم اجراى برنامه توزيع بن ويژه قرار بود جمعيت تحت پوشش اين بن از ٩ ميليون به ١٢ ميليون نفر افزايش يابد كه به دليل كمبود اعتبارات اين مهم محقق نشد. بنابراين از مجموع اين اخبار مى توان دريافت كه مطمئنا جمعيت اقشار آسيب پذير بيش از تعدادى است كه تحت پوشش نهادهاى حمايتى قرار دارند و بايد دولت قبل از هر اقدامي، فكرى براى حمايت اين افراد بكند تا اقشار آسيب پذير از ناحيه مشكلات اقتصادي، كمترين آسيب را متحمل شوند.

۱۳۸۷ بهمن ۲۳, چهارشنبه

دستمزد کارگران و خط فقر

عباس وطن پرور دبیر شورای هماهنگی کارفرمایان در گفت و گو باخبرنگارموج، خط فقر اعلامی خانه کارگر را ۷۸۰ هزار تومان اعلام کرد و خاطر نشان ساخت: در حال حاضر و بر اساس گفته کارشناسان، خط فقر در جامعه ایران بیش از ۸۰۰ هزار تومان می‏باشد، در حالی که فاصله مزدی کارگران با خط فقر کنونی بیش از ۵۰۰ هزار تومان برآورد شده است.وی با تاکید بر لزوم محاسبه نرخ تورم مسکن در سبد هزینه خانوار کارگری یاد آور شد: با توجه به این که نرخ تورم در بخش مسکن بیش از ۲۵ درصد است اما تورم مسکن در سبد هزینه خانوار کارگری محاسبه نمی‏شود، در صورتی که تورم مسکن در سبد هزینه خانوار کارگری مورد محاسبه قرار گیرد نرخ سبد هزینه خانوار کارگری به بیش از ۷۰۰ هزار تومان افزایش می‏یابد.دبیر شورای هماهنگی کارفرمایان با بیان این مطلب که افزایش ۲۰۰ درصدی دستمزد هم پاسخگوی نیازهای اساسی جامعه کارگری کشور نیست، تصریح کرد: اگر دستمزد کارگران در سال آینده ۵۰۰ هزار تومان افزایش یابد، این قشر از جامعه باز هم قادر به تامین نیلز خود نیستند.وطن پرورنرخ بیکاری در جامعه کنونی ایران را بیش از ۵/۹ درصد ذکر کرد و گفت‌: مرکز آمار ایران در محاسبه نرخ بیکاری، دانشجویان را شاغل محسوب نکرده است، در حالی که محاسبه این گونه نرخ بیکاری غیر منطقی می‏باشد.دبیر شورای هماهنگی کارفرمایان با اشاره به عدم واریز یک میلیارد دلار از درآمدهای نفتی به خزانه تصریح کرد‌: براساس گفته رئیس سازمان بازرسی، اقتصاد کشور کارخانه تولید فساد شده است. به منظور توسعه اقتصادی، مسئولین باید مبارزه با مفاسد اقتصادی را سرلوحه کار خود قرار دهند.وی با بیان این مطلب که شبکه بانکی کشور قادر به پرداخت ۵۰۰ هزار میلیارد تومان وام است، گفت: در حال حاضر وام‏هایی که به دانه درشت‏ها پرداخت می شود بیش از این ارقام است.وطن پرور با اشاره به گفته‏های موسوی رئیس اتحادیه سوسیس و کالباس اظهار داشت: طبق گفته‏های رئیس اتحادیه سوسیس و کالباس، ۱۰ درصد از مواد غذایی در اختیار ۹۰ درصد از مصرف کنندگان و ۹۰ درصد باقی در اختیار ۱۰ درصد از اقشار جامعه قرار دارد.وی در پایان از افزایش نرخ کالاهای اساسی خبر داد و گفت: طی ۳۰ سال گذشته، نرخ کالاهای اساسی در کشور بیش از ۱۶هزار درصد افزایش یافته است.

۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه




انقلاب شکوهمند بهمن و دشمنان آن
به مناسبت سی سالگی انقلاب

در سی سال پیش در ایران یکی از بزرگترین و پر شکوه ترین انقلابات تاریخ بشریت به وقوع پیوست. در هیچکدام از انقلابات پیشین سابقه نداشته است که 12 میلیون نفر در جنبشهای اعتراضی و سیاسی و درگیری با پلیس و ارتش که ظاهرا فقط برای حفاظت از مرزهای ایران ایجاد شده بود، شرکت کنند. مردم با فداکاری و از جان گذشتگی در این نمایشات عظیم اعتراضی، بدون ترس از کشتار شرکت می کردند. وقتی به روزشمار انقلاب ایران نگاه می کنید می بینید که روزی نیست که رژیم جنایتکار پهلوی به کشتار مردم دست نزده باشد. دارودسته آدمکش سلطنت طلب همین امروز هم تلاش می کنند ثابت کند -پیروزی انقلاب که آنرا “فاجعه“ می نامد- به این علت بوده است که شخص شاه نمی خواسته خونریزی شود. این افسانه ها را فقط برای کسانی می توان گفت که شاهد سلطنت پر از چرک و خون سلسله پهلوی نبوده اند. جنبش توده ای و عظیم مردم ایران در شرایطی آغاز شد که ارتش شاهنشاهی 400 هزار نفر را برای ژاندارمی منطقه به زیر پرچم برده بود تا از منافع امپریالیستها با ثروت ملت ایران در منطقه بنام ژاندارم خلیج فارس دفاع کند، این رژیم جاسوس و نوکر امپریالیسم حق کاپیتولاسیون یعنی مصونیت قضائی اربابانش را در ایران پذیرفته بود در غیر این صورت 50 هزار ارتشی آمریکائی تحت عنوان “مستشار“ که برای جاسوسی و کار برد تسلیحات فروخته شده آمریکائی به ایران آمده بودند، رژیم شاه را تنها می گذاشتند. لازم به تذکر است که مخارج این ارتش آمریکائی 50 هزار نفره که در مرزهای شمال ایران دستگاه جاسوسی علم کرده بودند(این همان دستگاه پیشرفته جاسوسی آمریکا بود که بعد از انقلاب تحت نظر دولت بازرگان با مسئولیت مستقیم امیرانتظام به آمریکائیها، بجای مصادره، با سلام و صلوات تحویل داده شد-توفان) به گردن مردم ایران بود. جاسوسان امپریالیستها و صهیونیستها و ارتشهای سری مزدوران آمریکائی در ایران که از قبرس رهبری می شدند همه در ایران برای تخریب انقلاب فعال بودند. قدرت عظیم توده های مردم و اراده تزلزل ناپذیر آنها تا این دستگاه عظیم سرکوب را در منطقه در زیر پیکر تنومند خود خورد کنند تمام دسیسه های دشمن را با شکست روبرو کرد. فاجعه برای امپریالیستها و نوکران سلطنت طلبشان در ایران آغاز شد. آنچه برای دشمنان انقلاب فاجعه بود برای میهن ما کسب استقلال ملی بود. ایران از صورت یک کشور نیمه مستعمره برهبری شاه بدر آمد. این بزرگترین دستآورد انقلاب مردم ایران بود. شاه کوچکتر از آن بود که بتواند این قدرت عظیم توده ای را خورد کند. از این گذشته در تلفنهایش با ارباب آمریکائی و تماسهایش فهمیده بود که سیاست امپریالیستها توسل به زور مستقیم نیست زیرا زور مستقیم عواقب بسیار بدی برای امپریالیستها در منطقه می توانست در آن شرایط جهانی در برداشته باشد. آنها خود را برای یک سیاست دراز مدت آماده می کردند.
انقلاب ایران و نوع برخورد به آن از نظر تحلیل مارکسیستی لنینیستی اهمیت دارد. از نظر کمونیستها درایران انقلابی به ظهور پیوسته که تمام جهان و بویژه منطقه را تکان داده است. در این انقلاب که نه در عرض یک روز بلکه حداقل در طی یکسال رشد کرد و قوام یافت میلیونها نفر شرکت کردند، تحولات اندیشه ای که شاید در عرض ده ها سال تبلیغ، میسر نبود، در عرض این مدت کم در میان عقب مانده ترین اقشار جامعه ایران رخنه کرد. مردم درس صد ساله را یکساله آموختند. میلیونها نفر سیاسی شدند و به میدان سیاست و مبارزه کشیده شدند. انقلاب مردم با هدف استقرار حکومتی ملی، آزاد و دموکراتیک بود. روحیه همبستگی ،برادری و انسانیت از سر روی جامعه ایران می بارید. ملتی به توانائیهای عظیم خویش پی برده بود. این دوباره آغاز بیداری ایران بود. شرکت میلیونها زن ایرانی که توسط تفکر سنتی تا کنون در پستوهای خانه ها زندانی بودند در نمایشات و حضورشان در خیابانها به آن چنان تغییرات ریشه ای در واحد خانواده های سنتی منجر شد که دیگر امکان ندارد جامعه ایران را بدون فعالیت زنان و شرکت وسیعشان در تمام عرصه های فعالیت اجتماعی تصور کرد. زن ایرانی را دیگر نمی شود به پستوی خانه ها منتقل کرد. این مادران فردا سرمایه های ارزشمندی هستند که دستآوردهای انقلاب و آینده ایرانند. همین تاثیر عظیم بود که اکثر دانشجویان ایرانی را زنان تشکیل می دهند و این در جهان بی همتاست. همین شرکت عظیم زنان در انقلاب است که آنها را در صف اول در مقابل اقدامات ضد دموکراتیک و سرکوبگرانه رژیم جمهوری اسلامی قرار می دهد. نیروی عظیم انباشته انقلابی در مردم با دیو ارتجاع سر آشتی ندارد.
امپریالیستها که بحران ایران را با عدم افزایش بهای نفت و تنگناهای اقتصادی رژیم در نتیجه بلند پروازیهای شاه از طرفی و روی آوردن میلیونها دهقانان فقیر که در اصلاحات ارضی همه چیز خود را از دست داده و به حاشیه شهرها رانده شده بودند از طرف دیگر، می دیدند و خطر انفجار را تشخیص می دادند، هشیارانه به مقابله غیر آشکار با انقلاب برخاستند، زیرا این مقابلهِ آشکار می توانست در اثر طولانی شدن مبارزه و درگیریهای مدام، منجر به تقویت نیروی مترقی و انقلابی و کمونیستها شود که پس از سالها سرکوب به زمان بیشتری برای سازماندهی و کار روشنگرانه نیاز داشتند. زیرا زمان در آن لحظه به نفع کمونیستها که تا کنون سرکوب شده و امکان فعالیت آشکار را نداشتند کار می کرد. امپریالیستها می خواستند این روند انقلاب را بِبُرند و آتش آنرا خاموش کنند. آنها ترجیح می دادند که شاه را تعویض کنند، ولی این تعویض طوری صورت بگیرد که همه منافع امپریالیستها از دست نرود و آنها بتوانند روابطشان را با ایران برای منافع راهبردی خویش در آتیه حفظ کرده و جلوی توسعه نفوذ کمونیسم را بگیرند. امپریالیستها در کنفرانس گوادلوپ برای تعیین تکلیف قطعی گرد آمدند. کنفرانس گوادلوپ، تقویت جناحهای مذهبی که از گذشته در میان آنها نفوذ داشتند و شاه نیز به آنها میدان داده بود را بهترین روش برای حفظ منافع راهبردی خود تشخیص داد و قرار شد تا بین “بد“ و “بدتر“، “بد“ را انتخاب کنند. پیشنهاد به شاه که مقاومت نکند و تسلیم شود، جلوگیری از کودتای افسرانی که با سیاست راهبردی امپریالیستها موافق نبودند و یا آنرا نمی فهمیدند و خطر سرکشی مشکل آفرین و “مخرب“ آنها وجود داشت و سرانجام تسلیم ارتش به خمینی تا ابتکار عمل را بدست روحانیت بدهد و عملا در شرایط ضعف جنبش کمونیستی حکومت روحانیون ضد کمونیست را بر سر کار آورند، از شگردهای امپریالیستهای با تجربه بود. شاه که آلت دست نشانده ای بیش نبود به این تصمیم اربابان خود گردن نهاد. سلطنت طلبان تلاش می کنند این بی عملی و “آشفتگی“ شاه را ناشی از بیماری وی و داروهائی که می خورده جلوه دهند. نظامی که با چند تا قرص آسپیرین درهم بریزد بهتر است درهم بریزد. عده ای از سلطنت طلبان که استفاده از این استدلال را مسخره و مایه آبروریزی می دانند بی عملی شاه را “مهربانی“ وی و نفرتش از خونریزی جلوه می دهند.
این عدم شناسائی ماهیت انقلاب ایران و نقش ارتجاع جهانی، نیروهای مترقی و شبه مترقی ایران را که به همه میکروبهای ایدئولوژیک مبتلا شده اند، به نتایج خنده آوری رسانده است که بتدریج باید از سلطنت طلبان دفاع کنند و بر گذشته خویش تف لعنت و توبه بیاندازند.
مضمون و انگیزه انقلاب ایران از یکطرف و تاثیر مخرب امپریالیستها برای نفوذ در ارکان انقلاب و انحراف آن از جانب دیگر دو نیرو را در نبرد طبقاتی در مقابل هم قرار داد. حاکمیت متناقض که از “جمهوری“ یعنی محصول انقلاب و “اسلامی“ یعنی محصول اعمال نفوذ خارجی و انحراف انقلاب زاده شد، تضادی را در بردارد که در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز با همه دستکاریها و تغییرات در آن بازتاب یافت. مضمون انقلاب با حاکمیتی که خود را بر آن تحمیل کرد در تناقض آشکار است. مبارزه مردم برای تحقق آمال خود و انتظارات از انقلاب ادامه دارد. جامعه ایران هنوز در تب و تاب است و سی سال است در حالت حکومت نظامی و جنگ بسر می برد و مبارزه مردم خاموش نشده است. رژیم ارتجاعی از هر تشکل و برآمد مردم می ترسد، زیرا می داند که هر گلوله برفی می تواند به بهمن عظیمی بدل شود که تار و پود رژیم را درنوردد. این وضعیت کنونی ناشی از مبارزه میان مضمون خواستهای انقلاب و ضد انقلاب حاکم است.
عده ایکه از تحلیل وضعیت در مانده اند با تحلیلهای من در آوردی بدنبال تئوریهائی می گردند که جایگزین سردرگمیهای خویش کنند.
این نکات چیست:
سلطنت طلبان که به عنوان حاکمیتی فاسد و وابسته به امپریالیسم در این مبارزه شکست خوردند، با تئوریهای دائی جان ناپلئونی آنرا محصول سیاست امپریالیستها جا می زنند و نشان می دهند که تا به چه حد از واقعیت جامعه ایران بی خبرند و هنوز نیز بعد از سی سال نتوانسته اند دسته گلی را که در طی سلطنت پهلویها به آب داده اند درک کنند. آنها در عین حال تائید می کنند که ارکان رژیم سلطنت بر حمایت بیگانگان استوار بود و نه بر اعتماد مردم نسبت باین رژیم. آنها نوکری به اجانب را عین استقلال جا می زدند و لذا نمی توانند تصور کنند که انقلاب ایران، رژیم وابسته به امپریالیسم را سرنگون کرد و به دستـاورد بزرگی نایل آمد. تئوریسین های سلطنت طلبان حتی گماشتگی و زدن چوب حراج به استقلال ایران را در چارچوب شرایط جنگ سرد توجیه می کنند و مدعی اند که یا باید همدست امپریالیستهای آمریکائی بودیم و یا با امپریالیسم روس کنار می آمدیم. در منطق آنها جائی برای حق تعیین سرنوشت مردم ما بدست خودشان وجود ندارد. برای آنها کودتای خائنانه 28 مرداد “انقلاب“ است و انقلاب عظیم و شکوهمند بهمن “فاجعه“. آنها برای ملت ایران هرگز هویت و شخصیت و ارزشی قایل نبودند و مردم کشورمان را شایسته کسب استقلال نمی دانستند و هنوز هم نمی دانند. همدستی آنها با جنایتکاران اسرائیلی و استعمارگران متجاوز و اشغالگر آنقدر عیان و شرم آور است که نیازی به تکرار ندارد. آنها هوادار تجاوز امپریالیستها به ایران و اشغال ایران هستند، آنها از حق مسلم ایران در غنی سازی اورانیوم حمایت نمی کنند. آنها در مورد جنایات در نوار غزه، مبارزه مردم فلسطین، عراق، افغانستان، لبنان، ونزوئلا، بولیوی و... فقط مشغول جعل اخبار و دروغپراکنی و شایعات تحریک آمیز هستند. تلاش آنها برای نابودی ایران است. انقلاب ایران این تفاله های متعفن و خود فروخته را لگدمال کرد و از ایران بیرون ریخت به عمر سلطنت در ایران برای همیشه پایان داد. انقراض سلطنت در سلسله پهلوی موروثی شد. این دستآورد بزرگ خلق ایران بود.
در کنار سلطنت طلبان که انقلاب ایران را دسیسه امپریالیستها جا می زنند، پاره ای نیروهای “چپ“ نیز هستند که بعلت فقر تئوریک درک روشنی از استقلال که یک امر صرفا سیاسی است ندارند. آنها وابستگیهای اقتصادی را که در دنیای کنونی و توسعه های اقتصادی امری ناگزیر است و در آینده نیز وجود خواهد داشت با وابستگی سیاسی مساوی قرار می دهند. در حالیکه وقتی ما از استقلال که مفهومی سیاسی است سخن می رانیم منظورمان از نظر علمی این است که تصمیمات حاکمیت نه بر اساس تصمیمات نیروهای استعمارگر بلکه بر اساس اراده خود آن نیروها صورت می گیرد. یعنی اینکه دولتها بر حق تعیین سرنوشت ملی خویش حاکم اند و با دستور کسی از خارج کار نمی کنند. اینکه این تصمیمات درست یا نادرست باشد نقش درجه دوم ایفاء می کند، مهم این است که اتخاذ این تصمیمات مستقل از خواست نیروهای امپریالیستی صورت می گیرد. استقلال یک کشور مربوط به این نیست که حاکمیت در این ممالک مترقی و یا ارتجاعی باشد. رژیم جمهوری اسلامی رژیمی نیست که تحت سلطه امپریالیسم باشد. باید پس از این همه رویدادهای منطقه، نابینا بود تا این عدم وابستگی به امپریالیسم و خواستها و اهداف آنها و تضادشان را با رژیم جمهوری اسلامی ندید، و جنایتکارانه است اگر کسی آنرا عامدا نادیده بگیرد. دقیقا با همین تحلیل نادرست است که این نیروها قادر به توضیح و تحلیل هیچ پدیده ای در ایران نیستند و با یک شعار توخالی که “رژیم وابسته به امپریالیسم است“ گریبان خویش را از قید هر تحلیلی رها می کنند.
لنین در اثر فناناپذیرش “امپریالیسم آخرین مرحله سرمایه داری“ می آورد: “تعیین سرنوشت ملتها به معنی استقلال سیاسی آنهاست. هدف امپریالیسم اینست که این استقلال سیاسی را نقض کند زیرا که در شرایط الحاق سیاسی، الحاق اقتصادی غالبا راحت تر، ارزان تر(آسان تر است کارمندان را خرید. امتیاز بدست آورد، قانون مطلوبی گذراند و غیره) پنهانی تر و آرام تر است...“. از این گفت لنین که بارها تکیه کرد “مسئله اساسی هر انقلاب کسب قدرت سیاسی است“ یعنی جنبه سیاسی اهمیت دارد روشن است که وی میان اقتصاد و سیاست فرق می گذارد. وی به استقلال سیاسی ممالک اعتقاد دارد. وی مدعی نیست که در دروان امپریالیسم به علت وابستگیهای اقتصادی هیچ دولت مستقلی در جهان وجود ندارد. این نظریه بیشتر تروتسکیستی است تا کمونیستی.
نیهیلیسم و نفی واقعیت، چهره اساسی سیاستهای تروتسکیستی و چپروانه آنها را آرایش می کند. آنها ساده لوحانه فکر می کنند چنانچه باین واقعیت که رژیم جمهوری اسلامی رژیم مستقلی است اشاره کنند لزوم سرنگونی آن منتفی می شود. حال آنکه نه تنها خواستهای دموکراتیک انقلاب و ادامه و تعمیق انقلاب در کادر این حاکمیت سیاسی ممکن نیست، بلکه تشدید مبارزه طبقاتی تا نیل به سوسیالیسم که از سرنگونی این رژیم سرمایه داری می گذرد نیز از دستور کار نیروهای انقلابی خارج نشده است. نیروهای انقلابی ایران در روند انقلاب بهمن تنها به بخشی از خواستهای خود رسیدند و به حل یکی از تضادهای اساسی جامعه ایران نایل آمدند. به ابتذال کشیدن تحلیل، ممکن است پاره ای هواداران ساده اندیش را از طرح پرسشهای آزار دهنده راحت کند، ولی کمکی به امر پیشبرد انقلاب در ایران نمی کند.
در همین رابطه است که آنها تئوری مسخره “قیام“ را خلق کرده اند تا چنین جلوه دهند که هر انقلاب شکست خورده ای قیام است. آنها با این تئوری می خواهند هم دل مردم را بدست آورند و هم بلاتکلیفی خویش را توجیه کنند. قیام یک برآمد ناگهانی و کوتاه مدت است، قیام می تواند چندین بار در طی سالها بوجود آید و سرکوب شود بدون آنکه تغییراتی در یک کشور ایجاد کند. قیام می تواند محصول روند یک انقلاب باشد که در موقع رسیدگی انقلاب و آمادگی مردم به خروشی ناگهانی و به طغیانی قطعی بدل شود. قیام می تواند یک لحظه از یک روند طولانی باشد، ولی هرگز جای انقلاب را نمی تواند بگیرد. رویدادهای ایران قیام نبود، انقلاب بود و این انقلاب در 21 و 22 بهمن به قیام مسلحانه عمومی بدل شد. این انقلاب نبود که محصول قیام بود برعکس قیام از دل انقلاب برای آخرین ضربه نهائی بوجود آمد.
لنین در مورد انقلاب می گفت: “ برای انقلاب کافی نیست که توده های استثمار شونده و ستمکش به عدم امکان زندگی به شیوه سابق پی ببرند و تغییر آن را طلب نمایند، برای انقلاب ضروری است که استثمارگران نتوانند به شیوه سابق زندگی و حکومت کنند. فقط آنهنگامی که “پائینیها“ نظام کهنه را نخواهند و “بالائیها“ نتوانند به شیوه سابق ادامه دهند. فقط آن هنگام انقلاب می تواند پیروز گردد“(بیماری کودکی کمونیسم بفارسی ص 496). چنین وضعیتی در ایران پدید آمده بود و این وضعیت محصول یکی دو روز نیست، محصول سالهاست و در روند طولانی انقلاب پخته شد. این شرایطی نیست که رویدادهای متکی بر آنرا قیام جا زد. این عدم تمایل “پائینیها“ در شب 22بهمن بوجود نیامد و در همان شب نیز ارتجاع حاکم خوابنما نشد که بعنوان “بالائیها“ دیگر نمی تواند به روش سابق سرکوب خویش برای اعمال حکومت ادامه دهد.
ندیدن روند عظیم انقلاب و شرکت عظیم توده های مردم در تعیین سرنوشت خویش که ارتش 400 هزار نفری شاه و سازمان امنیت 60 هزار نفریش را متزلزل و بی روحیه و از نظر روانی خلع سلاح کرد و درهم پاشید، ولی در عوض تنها به لحظات نهائی پیروزی تکیه کردن از خودخواهی و ندیدن نقش عظیم توده های مردم است. ناشی از تفکر منحرف چریکی است که روشنفکران را به جای مردم می گذارد و تصور می کند انقلاب بهمن کار گروههای مسلح شهری بوده است. بهمین جهت نیز تئوری “قیام“ را خلق می کند تا سرپوشی بر بی نقشی خویش در مبارزه توده ای بگذارد.
برخی حتی تا بجائی پیش می روند که فکر می کنند انقلاب زمانی انقلاب است که با پیروزی توام باشد. اگر انقلابی به علت نقش ضعیف رهبری و یا قدرت برتر دشمن از پای در آمد آنوقت آن انقلاب انقلاب نیست. برای آنها انقلاب مشروطیت ایران انقلاب نیست. زیرا نه فئودالی را از بین برد و نه سلطنت را سرنگون کرد. حتی انقلاب 1905 روسیه و انقلابات فوریه روسیه و یا اکتبر روسیه و چین نیز برای آنها انقلاب نبود و نیست زیرا آن انقلابات نیز سرانجام با شکست روبرو شد. برای آنها تنها یک انقلاب در دنیا وجود دارد و آنهم “انقلاب جهانی سوسیالیستی غیر قابل بازگشت“ در همه عرصه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... است. این عده از مبارزه هیچ چیز نفهمیده و نمی خواهند بفهمند و باین جهت در سرگیجه تاریخی خود دست و پا می زنند.
پاره ای سیاسیون که درفقر تئوریک بسر می برند فکر می کنند که اگر به واقعیت انقلاب شکوهمند بهمن صحه بگذارند از رژیم جمهوری اسلامی دفاع کرده اند. این ها همان کسانی هستند که فکر می کنند اگر ما مخالف تجاوز امپریالیستها به ایران باشیم و یا محاصره اقتصادی و سیاسی ایران را محکوم کنیم، از نام تاریخی خلیج فارس دفاع کنیم، از حقوق ایران در بحر خزر دفاع کنیم و یا خواهان حفظ تمامیت ارضی ایران باشیم و.. همدست رژیم جمهوری اسلامی محسوب می شویم. رژیم جمهوری اسلامی این عده ی بی اراده را مسخ کرده است. آنها تنها با ساز رژیم می رقصند بدون آنکه با مغز خود اندیشه کنند. در حقیقت ما با یک تفکر بشدت انحرافی در تحلیل جامعه ایران روبرو هستیم که در تمام عرصه های مبارزه اجتماعی خود را بروز می دهد و مانند خط قرمزی در موضعگیری این جریانها قابل رویت است. آنها در درجه اول عقیم بودن سیاسی خویش را به معرض نمایش می گذارند و نشان می دهند تا به چه حد ناتوانند که در مبارزه سیاسی نقش فعال و خردمندانه ای در پیش گیرند.
پایان سخن
همانطور که در آغاز اشاره کردیم انقلاب بهمن 57 حادثه بزرگی درتاریخ ایران بوده و ازاهمیت خاصی برخورداراست. بررسی این پدیده و رویداد های پس از آن چنانچه درانطباق با واقعیت انجام گیرد به پیشرفت و تکامل مبارزه مردم، کارگران و زحمتکشان کمک کرده و راه انقلاب آتی راهموار می نماید. وجود حاکمیت ضد انقلابی و ارتجاعی جمهوری اسلامی نباید دیدگان ما را در برخورد به واقعیتها کور کند و ما را همبستر سلطنت طلبان گرداند. همبستری با سلطنت طلبان پذیرش افکار پلید آنهاست حتی اگر ما آن را با خروارها صفات ضد سلطنت آذین ببندیم.
انقلاب بهمن می آموزد که متوقف شدن و شکست انقلاب در نیمه راه با کسب رهبری بورژوازی پیوند داشته و تحت سامانه سرمایه داری برای ممالک از بندرسته ای نظیر ایران امکان تحقق حقوق دموکراتیک شهروندان بویژه کارگران و زحمتکشان، آزادیهای سیاسی، آزادی اجتماعات وسندیکا و احزاب، پیشرفت و تامین دمکراسی و عدالت اجتماعی... تحت رهبری بورژوازی نا ممکن است. زیرا درشرایط حاکمیت امپریالیسم هرحرکت استقلال طلبانه و ترقی خواهانه ای به معنی مقابله با منافع آزامندانه امپریالیستهاست و از آنجا که بورژوازی به واسطه ضعف تاریخی خویش و بدلیل صدها پیوند مرئی و نامرئی که با امپریالیسم دارد قادر به مقابله با آن نیست، جبرا با کرنش درمقابل امپریالیسم به انقلاب خیانت می کند. بورژوازی به واسطه ضدیت ماهوی خود با توده های استثمارشونده، آنجا که توده ها با استفاده ازفرصتِ آزادی برای بیانِ خواستهای سرکوب شده به میدان تظاهرات و نمایشات پای می گذارند، لوله های تفنگ را بسوی آنها نشانه گرفته و بیرحمانه آنها را درخون خود غرقه می سازد. انقلاب بهمن نیز چنین فرجامی داشته است. انقلاب بهمن پس از سه سال کشاکش میان توده های تشنه آزادی وسازندگی و عدالت اجتماعی و ارتجاع سیاه قرون وسطائی به نمایندگی دارودسته خمینی و رفسنجانی، خامنه ای... سرانجام با کودتای خونین 30 خرداد 60 و قتل عام سازمانهای سیاسی و توده مردم شکست خورد و آزادیهای سیاسی که دستآورد انقلاب خونین بهمن بود نابود گردید....، ازآن پس بود که سرنگونی رژیم در دستور کار سازمانها و احزاب سیاسی قرار گرفت واین امر همچنان ادامه دارد. فضای انقلابی ایران پس از تیرباران وحشیانه هزاران نفر از فرزندان انقلاب ودرهم شکستن تشکلات انقلابی بکلی تیره و تارگردید. یاس و سرخوردگی و عدم اعتماد و بدبینی که ناشی از شکست انقلاب است بر جامعه حاکم گردید. ما این سرخوردگی عظیم، این سقوط اخلاقی وحشتناک درجامعه را امروز شاهدیم. امروز نه از آزادی در ایران خبری است و نه از عدالت اجتماعی و حقوق مدنی مردم. سرکوب دگراندیشان، کارگران، زنان ، دانشجویان و همه اقشار تحت ستم ایران بشدت ادامه دارد. دزدی و چاپلوسی و پارتی بازی، فقر اقتصادی و شکاف طبقاتی، گرانی، ارتشاء، و رشوه، گسترش فحشاء و مافیای اقتصادی در قدرت که تمام تاروپود جامعه را درنوردیده است، جان مردم را به لب رسانده و اکنون بعد از سی انقلاب درایران جامعه در بن بست عظیمی گرفتار آمده و جمهوری اسلامی راهی جز سرکوب مردم و کنار آمدن با امپریالیسم برای حل این بحران و بقای خود نمی بیند. استقلال سیاسی ایران که حاصل انقلاب بهمن 57 است بواسطه بی پشتوانگی مادی و مردمی دیر یا زود برباد می رود و روحانیت نیز درخیانت ملی نیز ید طولانی دارد. دفاع رژیم جمهوری اسلامی ازحکومت استعماری عراق و افغانستان و همکاری با امپریالیسم آمریکا در اشغال این دو کشور و در سرکوب حنبش ضد استعماری، همه درجهت تضعیف استقلال ایران و بر ضد منافع ملی مردم ایران و منطقه است. پیروی ازسیاست بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و گام گذاردن در خصوصی سازیهای کارخانجات و شرکت ملی نفت و پتروشیمی بر اساس بند 44 که از یک سیاست نئولیبرالی اقتصادی نشئت می گیرد ... پیوستن به سازمان تجارت جهانی تا بتوانند بار بحرانشان را بدون نظارت به ایران منتقل کنند، همه در جهت تضعیف استقلال و در جهت وابسته شدن ایران است... ازاین رو برای دست یافتن و تحقق مطالبات دموکراتیک انقلاب بهمن، برای آزادی و حقوق اولیه و بنیانی کارگران و زحمتکشان و توده ها ی تحت ستم، برای دفاع از ادامه و تضمین استقلال سیاسی ایران، انقلاب دیگری باید سامان گیرد. انقلابی که رسالت پاسخ به این وظایف انجام نشده را داراست یک انقلاب قهرآمیز سوسیالیستی به رهبری حزب واحد طبقه کارگراست و تنها چنین انقلابی راه نجات مردم ایران است.

حزب کارایران(توفان)
بهمن 1387
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org