۱۳۹۳ مرداد ۱۲, یکشنبه

"سازمان فدائیان اقلیت" و موضع شبهه انگیز بر ضد مبارزات مردم فلسطین
 
"سازمان فدائیان اقلیت" اخیرا مقاله ای در رابطه با تجاوز اسرائیل به نوار غزه منتشر کرده است که ارزیابی ما را در رابطه با سقوط این سازمان به آغوش نیروهای امپریالیستی-صهیونیستی نظیر "حزب کمونیست کارگری ایران" و پیروان منصور حکمت تائید می کند. راهی را که این تشکل و یا آنچه از آن باقی مانده می رود راه بی بازگشت و رودرروئی با مردم ایران و مردم منطقه است. خوب است که کسانی که هنوز با شگفتی و سردرگمی ناظر این تحولات هستند، بخود آیند و با مبارزه متشکل و مسئولانه از سقوط این سازمان به منجلاب ضد انقلاب امپریالیستی-صهیونیستی جلوگیری کرده آنها را به راه راست بازگردانند.
به موضعگیری اخیر این سازمان در مورد جنایات صهیونیستها در نوار غزه بپردازیم. آنها در بیانیه خود تحت عنوان: "کشتار و سرکوب فلسطينيان توسط اسرائيل را محکوم می کنيم!" به تاریخ) ١٨ تير ١٣٩٣ - ٩ ژوئيه ٢٠١۴) با امضای (کميته خارج کشور سازمان فدائيان اقليت)، اعلامیه موذیانه ای نوشته اند تا ننگ نوشته های خویش در شماره 634 نشریه "کار" در سال 1391 را آرایش کنند. در این بیانیه بوئی از مبارزه طبقاتی و مواضع کمونیستی نیست. سراپای این بیانیه "نوعدوستی" ریاکارانه ای در حمایت از اسرائیلی هاست. همانطور که از عنوان این بیانیه بر می آید ظاهرا این سازمان دلش از کشتار فلسطینیان توسط اسرائیل کباب شده است و این "انسان دوستی" را وسیله ای کرده است تا حمایت از حقانیت مبارزه مردم فسلطین بر ضد صهیونیسم اسرائیل را مسکوت بگذارد. اگر چاشنی "بشر دوستی"، و "مردم غیر نظامی" و... را زیاد کنید، خواننده متوجه نمی شود که بیکباره گناه صهیونیستهای اسرائیل به حدی تنزل پیدا کرده که حتی به شهادت "گزارش سالانه سازمان عفو بين الملل، نقض آشکار حقوق شھروندان فلسطينی توسط اسرائيل محکوم شده است" و یا در این سند می آورند: "در اين گزارش به سرکوب سيستماتيک فلسطينيان توسط ارتش اسرائيل اشاره شده و گفته شده است ارتش اسرائيل به طور آگاھانه افراد غير نظامی را که ھيچ نقشی در درگيری ھا ندارند، مورد ھدف قرار داده است"(تاکید همه جا از توفان).  طبیعتا یک خواننده غیر سیاسی و یا بی دقت متوجه نمی شود که در این موضع گیریها، تائید شده است که فلسطینی ها مردمان یک کشور تحت اشغال و مورد ستم نیستند، بلکه شهروندان اسرائیلی فلسطینی تبار هستند که به اشغال تن در داده و مشکلشان این است که حقوق شهروندی آنها مانند همه ساکنان اسرائیل تامین نمی شود. توجه کنید اگر ما همین استدلال را در مورد سیاست نازی ها در اشغال کشور فرانسه و یا هلند به کار می بردیم، آیا این استدلال همدستی با نازی ها و قائل شدن حقوق اشغالگری و پذیرش ضمیمه کردن فرانسه یا هلند به خاک آلمان نازی نبود؟ وقتی سازمانی که ادعای کمونیستی می کند در سراسر بیانیه خویش مبارزه ی بر حقِ مردمِ فلسطین به رهبری حماس و جبهه خلق برای آزادی فلسطین را(متحدان حماس در نوار غزه-توفان) مسکوت می گذارد و برای  افراد "غیرنظامی" که "هیچ نقشی در درگیری ها ندارند" دل می سوزاند و کشتار مردم فلسطین را که در اینگونه درگیریها به مدت بیش از 60 سال شرکت دارند و مقاومت می کنند، مباح جلوه می دهد، باید پرسید انگیزه این مخدوش کردن ها در چیست؟ چرا صراحت لهجه در تمام این بیانیه که عملا به نفع اسرائیل است به نفع مردم فلسطین دیده نمی شود. روح این اطلاعیه حمایت از صهیونیسم اسرائیل است. "سازمان فدائیان اقلیت" از بکار بردن واژه "صهیونیسم" و "اشغالگر" در سراسر بیانیه خودداری کرده است، در حالی که این واژه بیان تمامی ماهیت رژیم صهیونیسستی و نژادپرست اسرائیل است. آقای اوری آریل وزیر توسعه مسکن در اسرائیل می گوید: "باید یک پاسخ مناسب صهیونیستی به آنها(منظورش فلسطینی ها و سازمانهای مقاومت هستند- تکیه از توفان) داد".(نقل از نشریه آلمانی زبان کلنر اشتات آنسایگه مورخ اول ژوئیه 2014). آنچه را که اوری آریل اعتراف می کند، "سازمان فدائیان اقلیت" کتمان می کند. آنها بیانیه را طوری تنظیم کرده اند که به اصل تعلق سرزمینهای فلسطینی به اسرائیل صحه می گذارند، در هیچ کجای این سند در مورد نیروی اشغالگر اسرائیل سخن نمی رود، در هیچ کجا از حق مردم سرزمینهای اشغال شده برای رهائی ملی در هر و رنگ و نژاد، ایدئولوژی و دین و... که باشند حمایت نمی شود. گیریم شما با حماس مشکل دارید، چرا از مبارزه مردم فلسطین تحت رهبری "جبهه خلق برای آزادی فلسطین" بر ضد صهیونیسم و اشغال حمایت نمی کنید؟ آنها پذیرفته اند که نوار غزه و همه سرزمینهای اشغالی فلسطین، حتی بعد از سال 1967 بخشی از "خاک مقدس تاریخی" اسرائیل است که فلسطینیها باید به عنوان شهروندان اسرائیلی فلسطینی تبار و دارای "حقوق مساوی" در آن زندگی کنند. "ارتش و نيروھای مسلح سرکوبگر اسرائيل" حق ندارند، شهروندان خود را با نقض حقوق بشر سرکوب کنند. به زبان دیگر این سرکوبها و توحش ارتش اسرائیل، گویای ماهیت دولت صهیونیستی اسرائیل نیست، بلکه کار خود ارتش است که به وی انتقاد وارد بوده و زمام کارش را بدست "عصبانیت" داده است و باید به نیروهای افراطی درون آن دهنه زد تا همه چیز بر وفق مراد شود. این سازمان پس از اشاره به تعداد کم ولی "رسمی" قربانیان تجاوز اسرائیل که از جانب صهیونیستها منتشر می شود، حرف آخرش را در حمایت از صهیونیسم و محکوم کردن مبارزه مردم فلسطین می زند و می نویسد: "کشتار و سرکوب فلسطينيان توسط ارتش و نيروھای مسلح رسمی و غير رسمی اسرائيلی و ھم چنين اقدامات تروريستی دسته جات اسلامی از جمله حماس را محکوم می کند. کشتار مردم فلسطين بايد پايان داده شود" و برای حسن ختام اضافه می کند"  "زنده باد آزادیزنده باد سوسياليسم". در مثل مناقشه نیست، ولی ما ایرانی ها به این عبارت آخری عنوان "مشت در کونی را می دهیم".
زبان "سازمان فدائیان اقلیت" همان زبان جرج بوش و نتانیاهوست. سرزمین فلسطین که سازمان حماس رهبر دولت رسمی آن است و در یک انتخابات دموکراتیک و آزاد توسط اکثریت شکننده مردم فلسطین انتخاب شده و به صورت غیر قانونی و برای مجازات مردم فلسطین هم اکنون در محاصره اقتصادی بسر می برد، سرزمینی که مردمش را از بی دوائی و بی غذائی به مرگ تدریجی محکوم کرده اند، از نظر این سازمان "تروریست اند". هر کس علیه صهیونیسم در کشور تحت ستم و اشغال مبارزه کند، برای اینکه سرزمینش را آزاد کند در فرهنگ امپریالیسم و صهیونیسم "تروریست" است. با انتشار اخبار مطبوعات جهان که مردم غیر نظامی از جمله بسیاری زنان و کودکان قربانیان بمباران شهرها و محل سکونت مردم توسط اسرائیل هستند، دولت اسرائیل اعلام کرد: ولی در بین آنها "دوجین ها تروریست " حضور داشته اند(روزنامه زود دویچه تسایتونگ مورخ 12/13 ماه ژوئیه 2014). گفتار دولت اسرائیل با گفتار اپوزیسیون ضد فلسطینی ها در ایران هماهنگ است. بنظر این "انقلابیون" باید حماس و همه مسلمانان را کشت(استثناء اپوزیسیون „داعش“ در سوریه است که مورد حمایت آنها در سوریه بود و حال در کردستان عراق است-توفان). این سازمان هم پرتاب فشفشه های دست ساخته حماس را محکوم می کند و هم پرتاب موشکهای مدرن ویران کننده ارتش افراطی اسرائیل را، این سازمان همه کشتار مردم بی دفاع را از هر دو طرف محکوم می کند(ببینید چقدر دموکرات هستند!؟-توفان) و ما اضافه می کنیم: هم صدها کشته مردم فلسطین توسط ارتش "افراطی و عصبانی" و "زمام در رفته" اسرائیل را و هم تعداد کشته نشده های اسرائیلی توسط فشفشه های دست ساخته اعتراضی و بی اثر توسط "تروریستهای" حماس را. به این ترتیب کشته های ارتش اسرائیل به نه کشته های سازمان "تروریستی" حماس در.
به خود نقل قول از سند مراجعه کنیم: " قربانيان اقدامات تروريستی حماس از يک سو و حملات وحشيانه اسرائيل از سوی ديگر، مردم غير نظامی اند. طبق آمار منتشره تاکنون در درگيری ھای اخير ٢۵ غيرنظامی کشته شده اند که ۵ تن از آنان کودک بوده اند"(تاکید همه جا از توفان). خواننده بی طرف توجه دارد که نخست "قربانیان اقدامات تروریستی حماس" که تعدادشان صفر نفر است مطرح شده و سپس "حملات وحشیانه اسرائیل" که حتما به القاء این سازمان: واکنش طبیعی اسرائیل نسبت به "کشتار تروریستی" غیر نظامیان توسط حماس بوده است، در این عبارت مطرح می شود. قربانیان غیر نظامیِ اسرائیل که خیلی بیش از 25 نفر است بیکباره به پای حماس هم نوشته می شود. به ادعای "سازمان فدائیان اقلیت" هر دو طرف رویهمرفته 25 نفر مردم غیر نظامی را کشته اند که از این عده، 25 نفر سهم اسرائیل و صفر نفر سهم حماس است. می شود با این گونه شگردهای تبلیغای و روانشناسانه، بیش از این اسرائیل را در کنف حمایت خود گرفت و "اقدامات تروریستی" و "ضد انسانی" حماس را محکوم کرد؟.
به این می گویند اعلام موضع موذیانه با عبارات پردازیهای پر طمطراق برای حمایت از ادامه اشغال سرزمینهای فلسطینی توسط صهیونیسم و امپریالیسم و مخدوش کردن مبارزه مردم فلسطین و تخطئه این مبارزه.
"سازمان فدائیان اقلیت" که نیت اش تضعیف و تخریب در جنبش مقاومت فلسطین است اطلاعیه مطبوعاتی "جبهه خلق برای آزادی فلسطین"(اداره مرکزی مورخ 14 جولای 2014) را مسکوت گذارده است. زیرا آنوقت محدود کردن مبارزه مردم فلسطین در نوار غزه به مبارزان حماس برای نفی این مبارزه با نظریه سازمان نامبرده در تضاد قرار می گیرد. "جبهه خلق برای آزادی فلسطین" مخالفت رسمی خویش را در برقراری آرامش اعلام کرده است. آنها بدرستی می نویسند: که برای ملتی که در زیر سلطه اشغالگران به سر می برد، مفهوم آرامش ارتجاعی است. هیچ ملت تحت اشغال نمی تواند به اصل آرامش تن در دهد. اصل، مبارزه و مقاومت بی امان در مقابل قوای فاشیستی اشغالگر است. جبهه خلق بدرستی اشاره می کند که برقراری آرامش تنها در چارچوب یک صلح همه جانبه و توافق عمومی امکان پذیر است. نمی شود سرزمینی را اشغال کرد و اشغال را  توسعه داد و مردمانش را به زندان انداخت، شکنجه کرد و کشت و آنوقت از آنها طلب کرد که آرام باشند، آرامش را حفظ کنند و دست از پا خطا نکنند. نمی شود به ملت یک کشور اشغالی، صلح اشغالگر را تحمیل کرد. این نیروی مقاومت است که باید تسلیم را به صهیونیسم تحمیل کند. در فلسطین فقط تسلیم بی قید و شرط صهیونیسم ضامن صلح است و نه تحمیل شرایط اشغال با شکل انعقاد قرارداد صلح.
" جبهه خلق برای آزادی فلسطین، اعلام می دارد، پیشنهاد برای آرامش  که خارج از طرح آتش بس و مستلزمات آن و حمایت از ملت فلسطین و مقاومت مطرح شده بمثابه یک مانع برای ادامه مقاومت است، این امر نیازمند یک موضعگیری عربی برای متوقف ساختن تجاوزات دشمن، و همچنین فراهم آوردن عوامل ایستادگی و حمایت بین المللی موقت برای ملت ما می باشد.
جبهه خلق مجددا بر این امر تاکید می ورزد که دیدگاه سیاسی ما، اینچنین است که امضای هر گونه توافق بر آرامش با اشغالگران خطا بوده زیرا، اساسا  وجود اشغالگران، نماد ظلم و دشمنی دائم علیه ملت فلسطین می باشد. رژیم اشغالگرمی کوشد از برقراری آرامش مجددا شرایط خود را برفلسطینیها تحمیل کرده تا آنها نتوانند مقاومت کرده و بوسیله این مقاومت مانع پیشبرد برنامه های آنها، همچون شهرک سازی، تخریب قدس و کامل کردن دیوارهای جدا سازی نژادپرستانه شوند، زیرا آنان از این طریق در نظر دارند برنامه کامل صهیونیستی خود را در فلسطین به اجرا در آورند، اشغالگران با ایجاد قید و بند برای مقاومت، همچنان می توانند تجاوزات روزمره خود را علیه شهرها و روستاهای فلسطینیها ادامه دهند، برای شهرک نشینان که حتی یک لحظه مردم ما را راحت نمی گذارند، امنیت تجاوزگری فراهم کنند، در تجاوز و هتک حرمت مسجد اقصی آزاد باشند، به اضافه ترورها، دستگیریها و بازداشتهای دائمی به شیوه فاشیستی، و ظلم و ستم در حق بازداشتیها."
"جبهه خلق برای آزادی فلسطین" هرگز قصد ندارد از مبارزه دست بردارد. شرط قطع مقاومت مردم فلسطین و عدم پرتاب موشک به جانب اسرائیل، آنطور که اپوزیسیون ضد انقلابی ایران تبلیغ می کند، قطع موشکهای اسرائیل نیست، خروج اسرائیل از همه مناطق اشغالی است. تا لحظه ایکه حتی یک نقطه از سرزمین فلسطین در اشغال دولت صهیونیستی اسرائیل قرار دارد، نیروی مقاومت و متحد مردم فلسطین حق دارد مقاومت کند و به سوی اشغالگران صهیونیست موشک پرتاب کند و نه فقط فشفشه های دست ساخته که فاقد قدرت تخریب اند. شعار قطع پرتاب موشکها از هر دو طرف شعاری عوامفریبانه است. ما باید خواهان خروج بی قید و شرط اسرائیل از سرزمینهای اشغالی باشیم. ما باید خواهان بگور سپردن صهیونیسم باشیم که ربطی به یهودی بودن ندارد.
تائید پرتاب موشک از جانب همه نیروهای مقاومت فلسطینی به سوی قوای صهیونیسم اشغالگر، برسمیت شناختن حق مقاومت یک ملت است. همانگونه که مبارزه پارتیزانهای نهضتهای مقاومت ضد نازیهای اشغالگر در اروپا، امر انقلابی و درستی بود، همانگونه نیز مقاومت پارتیزانهای فلسطینی قابل تائید است. تنها همدستان امپریالیسم و صهیونیسم مخالف نهضتهای مقاومت در مقابل امپریالیسم و صهیونیسم هستند و ما با نمونه های آن در سوریه و ایران روبرو بوده و هستیم.
جبهه توده ای مجددا از همگان دعوت می کند: "تا با اعتماد بر روشی دیگر با موضوع بر قراری آرامش برخورد کرده، از موضعی تاکتیکی و در چهارچوب مقاومت که تصمیماتش در دایره وحدت ملی، و همچنین در ارتباط با لحظه سیاسی موجود و بر اساس مصالح ملتمان عمل کنیم، بدون اینکه هیچ قید و بندی را از طرف اشغالگر، برای ادامه مقاومت بپذیریم."
در حالی که "جبهه خلق برای آزادی فلسطین" از "وحدت ملی"  و "مقاومت" مشترک همه نیروها که منبطق بر مصالح ملت فلسطین است دم می زند، "سازمان فدائیان اقلیت" برای تائید سیاست صهیونیستها خط باطلی بر این سازمان کشیده، آنرا اساسا به مصداق "شتر دیدی ندیدی" نادیده انگاشته و سازمان حماس یعنی نماینده منتخب مردم فلسطین را به جرم مسلمان و "تروریست" بودن محکوم می کند. گیریم حماس "تروریست" است، پس چرا این سازمان از مبارزه انقلابی "جبهه خلق برای آزادی فلسطین" که در این مبارزه شرکت دارد حمایت نمی کند؟ این تناقض را چگونه باید توضیح داد؟ جز  اینکه مبارزه مردم فلسطین محکوم است و باید تسلیم اسرائیل شوند؟.
باید پرسید بکار گرفتن این همه استعداد برای فریب افکار عمومی و اعضاء و هواداران "سازمان فدائیان اقلیت" برای چیست و با چه نیتی انجام می شود؟ آیا واقعا اعضاء این سازمان فاقد قدرت تعقلند و برایشان این موضعگیریهای ضد کمونیستی و اسرائیل پسند، شبهه انگیز نیست؟.
حزب کارایران(توفان)
اوکراین در چنگال امپریالیسم غرب
فراموش نکنیم که:
حقیقت از واقعیت عینی برمی خیزد و از اینرو تحلیل مشخص از شرایط مشخص تنها راه دستیابی به حقیقت است.
ما بحران اوکراین و جنگ داخلی منتج آن را نتیجه مستقیم دخالت دول امپریالیستی غرب تحت رهبری امریکا به منظور تضعیف رقیب امپریالیستی خود، روسیه ارزیابی کردیم. این دخالت با توطئه و کودتا علیه حکومت یانوکوویچ، منتخب مردم از طریق همان دموکراسی پارلمانی بورژوازی که غرب عوامفریبانه مُبلغ آن است و با همکاری نیروهای فاشیستی و دست راستی اوکراین، توانست به وحدت دیرینه اوکراین(که در زمان حاکمیت سوسیالیسم، مستحکم شده بود) ضربه وارد آورد. مقاومت مردم اوکراین و بویژه بخش شرقی آن که پیوستگی فرهنگی، زبانی و تاریخی خود را با روسیه، علیرغم تبلیغات امپریالیست های محافل غرب از دست نداده بودند، نه تنها قابل پیش بینی بود، بلکه با نقشه و قصد آگاهانه امپریالیست های غرب و بویژه امپریالیسم امریکا برای ایجاد آشوب و شکاف در جامعه اوکراین به منظور سوء استفاده برای حاکمیت مطلق خویش و به تنگنا گذاشتن بیشتر دشمن دیرینه خویش، روسیه (و در خاطره خود شوروی سوسیالیستی) صورت پذیرفت. این تحلیل ما آنچنان در انطباق با واقعیات و حوادث روی داده است که هر روز بگذرد، کمتر کسی در صحت آن تامل می نماید.
حال هستند کسانی و متاسفانه «کمونیست» هائی که این حقیقت را نادیده انگاشته و واقعیات را نه آنطور که هستند بلکه بنابر میل و ذهنیت خویش، طوری دیگر بیان می کنند. ICOR(International Coordination of Revolutionary Parties and Organizations) «هماهنگی بین المللی احزاب و سازمانهای انقلابی» که از مجموعه سازمان ها و احزاب گوناگون(و ظاهرا یا اکثریت و یا همه «کمونیستی»)  تشکیل یافته و معلوم نیست چرا در نام خود کمونیسم و سوسیالیسم را انعکاس نمی دهد) در اطلاعیه ای به زبان آلمانی بر آن است که «در بطن اروپا منافع متضاد امپریالیست ها برای کسب هژمونی اقتصادی، سیاسی و نظامی به هم برخورد می کنند. «یعنی هم امپریالیسم غرب و هم امپریالیسم روسیه هر دو به جان اوکراین بدبخت افتاده اند و هر دو به یکسان مقصراند. بدین ترتیب می بایستی علیه هر دو مبارزه کرد. این همان تز آشنای جنگ در سه جبهه است: «جبهه ما علیه هر دو دشمن ما». برای آنکه گمان نرود ما این اعلامیه را بد فهمیده ایم و یا احیانا سوء نیتی در ترجمه آن(از زبان آلمانی) موجود است؛ دو بند از خواستهای آخر اعلامیه را در زیر می آوریم:
"- مبارزه علیه دخالت و تجاوز آمریکا، ناتو و روسیه در اوکراین و کریمه.
ـ مقاومت شدید در برابر هر نوع دخالت امپریالیستی."
براستی شگفت انگیز است که چگونه می توان جای علت و معلول را خودسرانه عوض کرد. آیا این ماهیت امپریالیستی روسیه(که ما در آن هیچگونه تردیدی نداریم) است که عامل این بحران و نتایج مصیبت بار آن شده است و یا قصد امپریالیست های غرب برای تضعیف هر چه بیشتر روسیه و مبارزه با نفوذ این کشور در مناطق اطراف و همسایه آن است که امپریالیسم غرب مدام و پس از فروپاشی شوروی از رقیب قاپیده و به سلطه خویش کشانده است؟
تحلیل ما روشن و مشخص است: روسیه امپریالیسم است. امپریالیستی ضربه خورده و تضعیف شده. اما آن چه در اوکراین و یا کریمه گذشته و در برابر ما قراردارد، ادامه سیاست تجاوزگرانه و وسعت طلب امپریالیسم غرب و به ویژه امپریالیسم آمریکاست که قصد حاکمیت مطلق و بی منازع بر دنیا دارد. ادامه تجاوز به یوگسلاوی، افغانستان، عراق، لیبی و ایجاد آشوب در سوریه و شمال آفریقاست. این تحلیل مشخص است و از واقعیات اتفاق افتاده برمی خیزد. ولی رفقای ICOR(که اتفاقا یکی از امضا کنندگان نوشته مذکور نیز حزب رنجبران ایران است) از ذهنیات و انتظارات خویش، از حقیقتی عام مبنی بر امپریالیست بودن روسیه حرکت می کنند و نتیجه می گیرند که بنابر این در اوکراین نیز روسیه همانند غرب متجاوز است.
حقایق عام جواب گوی مسائل روز و واقعیات  موجود نیستند. این حقایق بیان یک کیفیت، یک ویژگی و یا یک قانونمندی در یک پدیده اند که می تواند در تحت شرایطی بروز یافته و از امکان به عرصه واقعیات بدل شود، ولی ضرورتا نمی تواند خصلت و یا ماهیت هر عرصه عملی و ظهور یک اتفاق و پدیده ای را تعیین کند. در اوکراین، این امپریالیسم غرب است که دست به دخالت و تجاوز در اوکراین زد و نه روسیه. روسیه ناچار به دفاع از خود و حریم خود گشت. آن هم پس از بیش از ۳۰ سال تهدید و تجاوز به مناطق نفوذ خویش. آیا مقاومت امپریالیسم روس را در قبال حمله امپریالیسم غرب تنها به صرف امپریالیست بودن هر دو می توان در یک کفه ترازو گذاشت؟ چرا دفاع کشورهای سرمایه داری غیر امپریالیستی(همانند یوگسلاوی، عراق و لیبی...) در قبال تجاوز امپریالیسم امری است عادلانه و قابل تأیید! ولی دفاع یک کشور امپریالیستی ضربت خورده، نیمه جان همانند روسیه در قبال توطئه و تجاوز رقیب به یکبار مورد نکوهش قرار می گیرد؟ آیا مقاومت روسیه و دفاع از خویش در برابر زورگوئی های امپریالیسم آمریکا و اروپا دفاعی غیر قابل فهم و ناموجه است؟ این همسو کردن دو طرف از یک سو از نظر تئوری نادرست است، برای آنکه قانون علیت(علت و معلول) را نادیده انگاشته و کنار می گذارد و هر دو را به یک اندازه محکوم کرده و عامل می شناسد. این امر به کلی غیر علمی است و با مارکسیسم در تضاد آشکار است. از سوی دیگر عملا به تضعیف مبارزه برای افشا و انزوای سیاست های سلطه طلبی و تجاوزگرانه امپریالیسم غرب به رهبری آمریکا منجر خواهد گشت. این امر عامل عمده جنگ و تجاوز و گردنکشی در دنیا را که صلح جهان را برهم زده و ملتها را به زیر سلطه خویش کشیده و تهدید می کند، در سایه قرار می دهد. جالب آن است که  در نشریه «رنجبر» ارگان مرکزی حزب رنجبران ایران(شماره ۱۱۰ تیر ماه ۱۳۹۳ مقاله ای می یابیم با امضای ن. ناظمی که کاملا عکس موضع مندرجه در ایکور را منعکس می سازد. اساس این نوشته همان مواضع ماست و ما این را به نویسنده تهنیت می گوئیم. اما چرا با امضای شخص و نه تحت نام حزب رنجبران؟
نویسندگان این اعلامیه هم چنین می نویسند: «روسیه عوام فریبانه از «حمایت اکثریت روس کریمه» صحبت می کند و تقویت نیروهای مافوق ارتجاعی و فاشیستی را بهانه تجاوز نظامی به کریمه ساخته است». الحاق مجدد کریمه به روسیه نتیجه کودتای فاشیستی در کی یف بود و نه عامل شروع آشوب در اوکرائین. قصد ما نیز این نیست که از لحاظ تاریخی و سیاسی این عمل را تحلیل کرده و یا توضیح دهیم، ولی به هر جهت کوشش برخی از محافل سیاسی غرب و در اینجا گروه ایکور که آن را به مثابه «تجاوز امپریالیستی» قلمداد می کنند، بکلی نادرست است. حتی چنانچه ما علیرغم همه پرسی آزاد در کریمه و سابقه تاریخی آن که بخشی از شوروی سوسیالیستی بوده و خروشچف در سال ۱۹۵۴ آن را بخشید، الحاق مجدد کریمه را به روسیه بهر دلیلی نه پسندیم و محکوم نمائیم، هرگز از ماهیت امپریالیستی روسیه برنیامده، بلکه استفاده از یک فرصت تاریخی است به سود کشور روسیه.
ترکیه در سال ۱۹۷۴ به قبرس حمله نظامی کرد و بخش شمالی آن را که ترک زبان بود از بخش یونانی زبان جدا کرد. صدام حسین در سال ۱۹۹۰ به کویت حمله کرد. هیچکدام از ماهیت امپریالیستی ترکیه و یا عراق برنخاسته است و نمی تواند هم برخیزد برای آن که آنان اساسا امپریالیست نیستند. تجاوز و سلطه گری اگرچه خصلت امپریالیسم است. یعنی خصلت آن سرمایه داری که به مرحله امپریالیستی رسیده و هدف تقسیم جهان را بین خود دارد؛ اما همین خصلت در عین حال در هر کشور سرمایه داری دیگر نیز که هنوز امپریالیست نیست(و یا هرگز نخواهد گشت) می تواند بروز یابد. تاریخ جوامع طبقاتی پر از تجاوز، کشورگشائی و سلطه طلبی است. تجاوز و سلطه گری آن کیفتی است که در تمام جوامع طبقاتی موجود بوده و خواهد بود. و این حلقه اشتراک آنان است.
از یک قانون مندی و یا حکم عام هرگز نتیجه مشخصی برای هر حادثه و اتفاقی را نمی توان استنتاج کرد. قوانین و احکام کلی و عام بیان گر خصلت درونی و پایدار پدیده هایند و بروز آنان منوط به وجود شرایط عینی و مناسب و مرحله رشد آن پدیده است. «بحران» های اقتصادی، فقر، جنگ و غیره همه از مضامین اساسی سرمایه داری اند ولی این بدان معنی نیست که سرمایه داری مثلا همواره در مرحله بحران است و یا مشغول جنگ. معلول های مختلف علت های گوناگون و خاص خود را دارند. حتی یک معلول می تواند در دو حالت جدا علت های گوناگونی داشته باشند. خشک شدن یک درخت زردآلو می تواند بر اثر بروز خشکسالی باشد و یا بیماری خود درخت و یا دلیلی دیگر.
«عام» آن مقوله فلسفی است که نشان دهنده برخی از خصوصیات مشترک بین یک رده از پدیده ها و اشیاء است. همانند درخت(چه گردو یا چنار، چه سبز و یا زرد، چه کوچک چه بزرگ) و یا امپریالیسم(چه قدرتمند و حاکم مثل آمریکا و چه ضربه خورده و ضعیف همانند روسیه). درخت بودن جواب گوی گردو بودن و باروری میوه گردو نیست. امپریالیسم بودن و به ویژه دعوای دو امپریالیسم غرب و روسیه(که باز هم کلی و عام هستند) به هیچ عنوانی نمی تواند عامل کودتای کی یف و نتایج خونبار آن باشد.
قوانین عینی تکامل و ضرورت قبل از آن که انعکاس خود را در احکام، نظرات و فرمول های ما انسان ها بیابند، در واقعیت عینی که روبروی ما و در مرحله عمل خود  هستند، وجود دارند و نه برعکس. آنچه در اوکراین عمل کرد و چهره کریه خود را نشان داد، خصلت تجاوزگرانه و سلطه طلبی امپریالیسم غرب بود و نه روسیه. امپریالیسم بودن روسیه خصلت کمون و خفته در نهاد اوست. خصلتی که در اوکراین به عرصه عمل نیامد،و تنها در مرحله امکان و نه واقعیت باقی ماند. آنان که تز «مساله اوکراین دعوای دو امپریالیسم است» را بیان می کنند، این قضاوت را از تصورات، از افکار خود و احکام کلی(که می توانند حتی در حالت عام و کلی آن درست باشند، ولی در ارتباط با واقعیات مشخص نیستند) برون می آورند و این عین ایدآلیسم است.
لنین می نویسد: «ضرورت طبیعت را پذیرفتن و از آن ضرورت ذهن و تفکر را اشتقاق کردن، عین ماتریالیسم است. اشتقاق ضرورت از ذهن و تفکر ایدالیسم خواهد بود». (نقل قول از فرهنگ فلسفی، از انتشارات VEB ، ص. ۸۸۱، philosophisches Woerterbuch) تحلیل مشخص از شرایط مشخص درست از این اصل ماتریالیستی نتیجه گرفته می شود که حقیقت انعکاس درست واقعیات عینی در ذهن ما انسانهاست.
این حکم کلی و عام که تجاوز و سلطه گری از خصلت های امپریالیسم و در ماهیت آن است، خود را در حالات مشخص و در واقعیات نشان می دهد. مثلا تجاوز آمریکا به ویت نام، افغانستان، عراق و ... یعنی عام در خاص وجود دارد، ولی نه در هر خاصی. نمی توان ادعا کرد که روسیه امپریالیستی به اوکراین تجاوز کرده است. این امر البته در تجاوز سوسیال امپریالیسم شوروی به افغانستان صادق بود ولی در اوکراین ما با دخالت، کودتا و آشوب گری امپریالیسم غرب روبرو هستیم.عدم توجه به واقعیات مشخص و حقیقت را در میان تحلیل ها و احکام کلی جستجو کردن و بر مبنای آن شعار روز و یا سمت حرکت را تعیین نمودن، مشخصه برخی از روشنفکران «چپ» و یا کمونیست های چپ گراست که بدون اعتناء به واقعیات و بر اساس اعتقادات مسلکی و ایده ای عام خویش به راه ذهنی گری و اغراق، به راه ایدالیسم گام نهاده و دست به دامان شعار و کلی گوئی می یازند. کلی گوئی و عام گرائی، اگرچه مبلغین آن قصد خدمت به طبقه کارگر و زحمتکشان را داشته باشند، عملا مبارزه با دشمن عمده را که در شرایط حال و مشخص کنونی هدف مبارزه اند، تضعیف کرده و به بیراهه می کشاند. می توان حتی با حسن نیت نیز ناآگاهانه به دشمن خدمت کرد. تضعیف مبارزه ضد امپریالیستی و یا سوسیالیستی همواره آگاهانه نیست. مارکسیسم ـ لنینیسم تنها احکام خشک و یا تئوری هائی نیست که آنان را در کتابخانه حفاظت کنیم و سر فرصت برون آوریم. مارکسیسم ـ لنینیسم جهان بینی علمی و فلسفه عمل است. از پراتیک و واقعیات جهان ما در طول قرن های گذشته تکامل یافته، بصورت علمی تدوین گشته، سیستماتیک و فرموله شده است. و این فرمول ها، این احکام را ضرورتا می بایستی دوباره در پراتیک آورد و پیاده کرد. پیاده کردن آن ها قالبی و دگماتیک نیست. بلکه با درک و هضم این علم است که می توان آنها را در هر پدیده طبیعی و اجتماعی دید، دریافت و آنها را دوباره بیان نمود فرموله کرد و بدان جامه عمل پوشاند.
فراموش نکنیم که:
همه ایده های بشری و منجمله مارکسیسم ـ لنینیسم تنها در چهارچوب خاص خویش صادق و قابل انطباق با واقعیات اند. چنانچه در آنان اغراق شود و یا آنها را از متن مورد طرحشان خارج سازیم، تبدیل به شعارهای پوچ و توخالی خواهند گشت که هیچگونه بُردی در میدان عمل نخواهند داشت و محتملا نیز به عکس هدف اولیه خود بدل خواهند گشت.
بر گرفته از توفان شماره   173 مرداد ماه 1393 اوت سال 2014،  ارگان مرکزی حزب کار ایران(توفان)
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل)
 سایت کتابخانه اینترنتی توفان
سایت آرشیو نشریات توفان
توفان در توییتر
توفان در فیسبوک
 توفان درفیسبوک به زبان انگلیسی
 
به بهانۀُ صدمین سالگرد آغاز جنگ جهانی اول
 
مفسران وتاریخ نویسان بورژوازی که در رابطه با 100 سالگی آغاز جنگ جهانی اول قلم می زنند، آگاهانه ویا ناآگاهانه ترهاتی به روی کاغذ می آورند که بیشتر نشان از واقعه نگاری ساده اندیشانه و شاید بدتر از آن جانبدارانه آنها نسبت به نیروهایی که آتش جنگ جهانی اول را برافروختند دارد.
در واقع آنها براین نظرند که مسبب اصلی آغاز جنگ یک تروریست صربی بود که " فرانتس فردیناند" ولیعهد اتریش و همسرش را در 28 ژوئیه 1914 در زارایوو به قتل رساند و متعاقب آن امپراتوری اتریش – مجارستان جهت انتقام گیری به صربستان اعلان جنگ می کند، جنگی که آتش آن 4 سال آزگار به سراسر جهان شعله کشید. غافل از اینکه این قتل برای امپراتوری اتریش – مجارستان – که بلافاصله امپراتوری آلمان نیز به جانبداری آنها برخاست – تنها بهانه ای برای شروع جنگ به شمار می آمد و نه دلیل آغاز آن.
واقعه نگاران فراموش می کنند که یکی از دلایل اصلی اعلان جنگ اتریش – مجارستان به صربها این بود که آنها علیه سیاست استعمارگرانه این امپراتوری مبارزه می کردند تا خودرا از چنگال  آنها برهانند. مضافأ اینکه این جنگ متعاقب یک سری رقابتها و جنگهای چند ده سالۀ دول سرمایه داری در قرن 19 بوقوع می پیوست. بدیگر سخن این جنگ ریشه در رقابت امپریالیستها برسر مستعمرات و به زیر سلطه کشیدن هرچه بیشتر مناطق تحت نفوذ یکدیگر در اروپا، آسیا، آفریقا و نیز ایجاد سلطه برکشور امپریالیستی رقیب جهت فروش هرچه بیشتر کالا، صدور سرمایه و تأمین مواد خام داشت.
لذا در اینجا اشاره ای کوتاه به تاریخچه این جنگها و رقابتها ضروری به نظر می رسد: رقابت بر سر مناطق تحت نفوذ میان پروس، اتریش – مجارستان و فرانسه، بعد از وحدت دوک نشینهای آلمان(1848 تا 1871) شدت گرفت. که متعاقب آن جنگهایی بین آنها در گرفت.
ویلهلم پادشاه پروس که در آن زمان بیسمارک( که یکی از طرفداران پروپا قرص جنگ بود) را به نخست وزیری برگزیده بود، ابتدا با کمک اتریش – مجارستان برسرمسئله دوک نشینهای "شلسویگ"، "هولشتاین" و "لونبورگ" با دانمارک وارد جنگ شد که در نهایت "لونبورگ" به آلمان تعلق گرفت و "شلسویگ" و "هولشتاین" بین آلمان و اتریش – مجارستان تقسیم شدند.
سپس امپریالیسم آلمان با فرانسه تبانی کرد و برای چنگ اندازی کامل بر دو دوک نشین "شلسویک"و"هولشتاین" با اتریش – مجارستان وارد جنگ شد.
گرچه آلمان با فرانسه معاهدۀ صلح پراگ را امضاء کرده بودند، پس از آنکه بیسمارک اتحاد میان ایالتهای جنوب- "باواریا " و "وورتمبورگ" – با ایالتهای شمال را به سرانجام رساند، قصد جنگ با فرانسه را نمود. از جانب دیگر فرانسه هم که برای توسعه مناطق تحت نفوذش از پا نمی نشست، از بیسمارک تقاضای الحاق بخشی از " باواریا" در سواحل رود رن(راین) و شهر ماینس را نمود. اما بیسمارک در جواب نوشت این تقاضا یعنی اعلان جنگ. ابتدا فرانسه این موضوع را مسکوت گذارد ولی دیری نپائید که تقاضای الحاق لوکزامبورگ و بلژیک را نمود. لوکزامبورگ که ملک مطلق پادشاه هلند بود قرار شد به مبلغ 90 میلیون فرانک به فرانسه فروخته شود که مورد مخالقت شدید امپریالیسم آلمان قرار گرفت.
موارد اختلاف یکی دوتا نبودند. نزاع دیگر برسر اسپانیا بودکه ویلهلم قیصر آلمان قصد داشت پرنس "لئوپولد"را درآنجا به سلطنت برساند که مورد مخالفت شدید امپریالیسم فرانسه قرار گرفت. بالاخره دامنه رقابتها آنچنان بالا گرفت که در 19 ژوئیه1870 فرانسه به آلمان اعلان جنگ داد.  بیست روز بعد این جنگ آغاز و پس از 6 ماه با شکست فرانسه خاتمه یافت. پس از آن طبق قرارداد فرانکفورت فرانسه مجبور شد "آلزاس" و "لورن" را به آلمان واگذار کند و مبلغ یک میلیون فرانک خسارت نیز پرداخت کند. در واقع بعد از این جنگ در سال 1871 باپیوستن 25 ایالت دوک نشین آلمان به دولت پروس به سرکردگی ویلهلم اول، آلمان متحد بوجود آمد. بدین ترتیب این کشور بمثابه قدرتمندترین امپراتوری اروپا به منصۀ ظهور رسید.
دوسال بعد اتحاد سه امپراتوری آلمان، اتریش – مجارستان و روسیه بوجود آمد.
در سال 1877 جنگ میان امپریالیسم روس و امپراتوری عثمانی برسر نفوذ و سلطه بر مناطق یکدیگر آغاز شد. دیری نپائید که متحدین فوق الذکر به مقابله با فرانسه، انگلیس و ایتالیا برخاستند. این جنگها متناوبأ تا سال 1911 ادامه داشتند.
از 1911 تا1913 جنگهائی در گرفت که در واقع زمینه ساز جنگ جهانی اول به شمار می آیند.
در سپتامبر 1911 ایتالیا به دولت عثمانی اعلان جنگ داد و طرابلس را اشغال نمود. این جنگ تا اکتبر 1912 ادامه داشت. در 1912 تقریبأ همزمان با ایتالیا بلغارستان، صربستان، یونان و مونته نگرو به امپراطوری عثمانی حمله کردند که متعاقب آن دولت عثمانی در دسامبر همان سال تقاضای صلح نمود. و بالاخره در 1913 جنگ جدیدی بر سر غنائم به چنگ آمده از کشور عثمانی در گرفت!
امپریالیسم آلمان که در آن دوران از هر لحاظ قدرتمندترین کشور به شمار می آمد برای بسیج هرچه بیشتر تودۀ زحمتکشان و کارگران به مثابه گوشت دم توپ در جنگهای امپریالیستی به هرچه بیشتر به ناسیونالیسم و میلیتاریسم دامن زد و روز بروز بیشتر بر طبل جنگ کوبید. نفوذ این تبلیغات به قسمی بود که حتی "نیچه" فیلسوف آلمانی در آن زمان نوشت:
" اگر آدمی جنگ را فراموش کند از او امید می باید برید"!! بلندگوهای تبلیغاتی امپراتوری آلمان امر را بر مردم مشتبه کرده بودند که "ژرمن ها از نژاد برترند لذا باید بر جهان حکومت کنند". نظریات به شدت نژاد پرستانه و ارتجاعی که بعدها آبشخور و زمینه ساز رشد ناسیونال – سوسیالیستها در آلمان شد که عواقب آن بر همگان روشن است.
دولت آلمان که تا آنزمان مستعمره ای نداشت، از آنجا که صنایع و تجارت و در نتیجه انباشت سرمایه در این کشور رو به رشد و رونق بود، در صدد کسب مستعمره بر آمد تا بازار فروشش را وسعت بخشد، سرمایه را صادر کند و بر مواد کانی چنگ اندازد.
از این رو بیسمارک بخش بزرگی از آفریقا که شامل "توگو"، "کامرون" در غرب و ناحیه ای در جنوب و نواحی دیگری در شرق آفریقا می شد را به زیر سیطرۀ خود در آورد. این امپریالیسم که آرزوی سلطه بر جهان را در سر می پروراند به تولید انبوه تجهیزات نظامی نیز دامن زد، به قسمی که حجم تجهیزات نظامی ای که آلمان از 1911 تا 1913 تولید کرد، برابر بود با تولید 40 سالۀ این کشور از 1871 تا 1911 شبکه های گسترده راه آهن و جاده سازی، ایجاد کارخانه های عظیم صنعتی و موًسسات اقتصادی و مالی، این کشور را عملأ به نیروئی مبدل ساخت که خوف و وحشت را در میان رقبا برانگیخت.
در واقع در آستانه آغاز جنگ جهانی اول آلمان هم از نظر نیروی نظامی و اقتصادی و هم از نظر ایجاد روحیه نظامی گری در مردم و فریب آنها، خود را برای یک جنگ فراگیر آماده ساخته بود، جنگی که می بایست به رؤیای سلطه بر جهان جامۀ عمل پوشاند. آلمان در درجۀ اول قصد تصرف مستعمرات فرانسه، انگلیس و نیز بیرون آوردن اوکرائین و لهستان و کرانۀ بالتیک از چنگال روسیه را داشت. از این رو زمانی که امپراتوری اتریش – مجارستان پس از قتل ولیعهدش دستور حمله به صربستان را داد، آلمان بدون وقفه به پشتیبانی از متجاوزین اتریشی – مجاری برخاست و متعاقبأ به تشکیل "دول محور" که متشکل از اتریش – مجارستان با پشتیبانی دولت های عثمانی و بلغارستان و ایتالیا بود دست یازید.
از جانب دیگر انگلیس، فرانسه، روسیه و صربستان، بلژیک ومونته نگرو با پشتیبانی ژاپن، پرتغال، رومانی، یونان و ایالت متحده و برزیل "دول متفقین" را تشکیل دادند. بدین ترتیب جنگ جهانی شد. امری که باب طبع امپریالیستهای مقتدر آن زمان فرانسه، انگلیس وبویژه آلمان بود. می توان گفت که در گیری اصلی نیز میان انگلیس، فرانسه و روسیه(متفقین) از سویی و آلمان، اتریش – مجارستان وایتالیا(دول محور) از جانب دیگر بود که برای تقسیم مجدد جهان دندان تیز کرده بودند. لازم به تذکر است که ایتالیا که ابتدا با دول محور هم داستان شده بود پس از مدتی از جنگ کناره گرفت ولی در 1915 جبهه عوض کرد و به متفقین پیوست.
می بینیم که جنگ جهانی اول به خاطر ترور ولیعهد اتریش بدست یک تروریست صربی آغاز نگشت، بلکه ریشه در رقابتها و تبانی های امپریالیستی جهت حفظ و گسترش مناطق تحت نفوذ، تأ مین مواد خام، فروش کالا، صدور سرمایه، استفاده از نیروی ارزان کار و بالاخره تقسیم مجدد جهان دارد. لنین رهبر کبیر انقلاب پرولتری  اکتبر 1917 روسیه، جنگ جهانی اول را چنین توضیح می دهد.
"جنگ اروپا، که دولتها و احزاب بورژوازی کلیۀ کشورها طی دهها سال در تدارک آن بودند در گرفت. افزایش تسلیحات، حدت فوق العادۀ مبارزه برای تحصیل بازار در مرحلۀ نوین یعنی مرحلۀ امپریالیستی تکامل سرمایه داری کشورهای پیشرو و منافع خاندانهای سلطنتی عقب مانده ترین کشورهای اروپای خاوری، ناگزیر می بایستی باین جنگ منجر می شد و منجر هم شد. تصرف اراضی،  ِمنقاد نمودن ملتهای بیگانه، خانه خراب ساختن ملت رقیب، غارت ثروتهای آن، منحرف نمودن توجه توده های رنجبر از بحرانهای سیاسی داخلی روسیه و آلمان و انگلستان و سایر کشورها، جدائی انداختن بین کارگران و تحمیق آنان با اکاذیب ملت پرستانه، نابود ساختن پیش آهنگ آنها بمنظور تضعیف جنبش انقلابی پرولتاریا – چنین است یگانه مضمون واقعی و معنی و مفهوم جنگ فعلی".(" جنگ و سوسیال دموکراسی" منتخب آثار لنین  ص 465) . "لنین خاطر نشان می ساخت که جنگ ملازمی است که ناگزیر همیشه با سرمایه داریست. غارتگری سرزمینهای دیگران، استیلا و تاراج مستعمرات، تصرف بازارهای نو، بارها سبب جنگهای استیلا طلبانه دولتهای سرمایه داری شده است "( تاریخ حزب کمونیست بلشویک اتحاد شوروی  ص 260).
پرداختن به جزئیات روند و تکامل جنگ جهانی اول کار این نوشته نمی تواند باشد. ولی به دیدۀ ما اشاره به نکات زیر حائز اهمیت اند.
در اثر خصلت به شدت ارتجاعی و ناعادلانه بودن جنگ جهانی اول، بویژه در اثر تلفات سنگین جانی، مالی و گسترش فقر، گرسنگی، بی خانمانی و...... تودۀ وسیعی از مردم از حکام مرتجع و امپراتوری های حاکم روی برگرداندند وبه پشتیبانی از نیروهای مترقی، انقلابی و کمونیستی برخاستند. بدین ترتیب نیروهای انقلابی، بویژه کمونیستها به علت سیاستهای افشاءگرانه و تحلیهای درست و انقلابی خویش رشد چشم گیری یافتند.
بد نیست به این نکته نیز اشاره کنیم که از 65 میلیون نفری که در جنگ جهانی اول بسیج شدند، 9 میلیون نفرکشته، 7 میلیون معلول، 5 میلیون مفقود و 15 میلیون زخمی شدند.
آری چنین جنگ ضد مردمی، با چنین عواقب دهشتبار، نمی توانست مردم را علیه مسببین آن نشوراند و از آنها رویگردان نسازد. به بیان دیگر مردم مسببین این جنگ خانمانسوز و آفرینندگان این همه نکبت و فلاکت را عملأ خلع کردند.
چهار امپراتوری پس از خاتمه جنگ منقرض شدند. امپراتوری آلمان که در 18 ژانویه 1871 با تاجگذاری ویلهلم یکم قیصر آلمان در پروس بوجود آمده بود پس از پایان جنگ جهانی اول عملأ منقرض شد و حکومت فدرالی "وایمار" بوجود آمد. پس از اعلام آتش بس (11 نوامبر 1918) در 10 ژانویه 1919 قرارداد "ورسای" درکاخ ورسای در پاریس به امضاء رسید. طبق این قرارداد امپراتوری آلمان می بایست خلع سلاح شود و به متفقین خسارت بپردازد. امپراتوری اتریش – مجارستان نیز که از 1867 از اتحاد دوگانه امپراتوری اتریش و پادشاهی مجارستان بوجود آمده بود در اثر شکست در جنگ جهانی اول از متفقین در نوامبر 1918 از هم گسیخت. امپراتوری عثمانی در ترکیه و سلسله رومانوف در روسیه که هر دو از زمان جنگهای صلیبی به قدرت رسیده بودند پس از پایان جنگ جهانی اول از قدرت بزیر کشیده شده و به مزبله تاریخ سپرده شدند.
اما مهمترین واقعه ای که در اواخر جنگ جهانی اول رخ داد، انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر 1917 در روسیه بود، که بمثابه نقطۀ عطفی در تاریخ جوامع بشری به شمار می آید. حزب کمونیست بلشویک روسیه به رهبری لنین پیوسته می کوشید مقاصد و اهداف اصلی بورژوازی از جنگ افروزی را برای توده ها باز شکافد. به آنها بگوید که نه تنها حکومت تزار در روسیه می کوشد تا جنگ خانمان برباد ده را با شعار "نجات میهن از دستبرد پروسهای وحشی" توجیه کند، بلکه ِاس  ِارها(سوسیال رولوسیونر) و منشویکها نیز همان اراجیف را نشخوار می کنند. در واقع تنها بلشویکهای حزب کمونیست روسیه بودند که با  حرکت از موضع صحیح مارکسیستی نه تنها  پرچم مبارزه قاطع علیه جنگ امپریالیستی را بر افراشتند، بلکه مبارزه علیه استبداد تزاری، این نماینده بورژوازی و ملاکین را روز به روزبیشتر دامن زدند.
حزب بلشویکی به رهبری لنین کبیر بر این نظر بود که کارگران کشورهای اروپائی به خاطر تأمین و ازدیاد منافع بورژوازی امپریالیستی نباید به سوی یکدیگر تیراندازی کنند. اما سران انترناسیونال دوم با خیانت به پرولتاریای اروپا به جانبداری از جنگ امپریالیستی برخاستند.
لنین می گفت: "وظیفه ایکه در برابر سوسیال دموکراسی قراردارد قبل از همه اینستکه این معنای حقیقی جنگ را آشکار نماید و اکاذیب و سفسطه جوئی و عبارت پردازی های "میهن پرستانه" ایرا که طبقات حکمفرما یعنی ملاکان و بورژوازی برای مدافعه از جنگ اشاعه می دهند، بیرحمانه فاش سازد".(لنین "جنگ و سوسیال دموکراسی" منتخب آثار جلداول ص 465). اما منشویکها و  ِاس ِارها با طرح شعار"دفاع از میهن" دنباله روی بورژوازی امپریالیستی شدند و کوشیدند تا ناسیونالیسم را به خورد توده ها بدهند و آنها را از مبارزۀ انقلابی و طبقاتی علیه حکومت تزار باز دارند. برعکس بلشویکها با شعار تبدیل کردن جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی، جهت سرنگونی حکومت امپریالیستی خودی به میان توده  ها رفتند. "بلشویکها طرفدار مبارزۀ فعالانۀ انقلابی برای صلح بودند.....و سرنگونی حاکمیت جنگجوی امپریالیستی" را می خواستند.(تاریخ حزب کمونیست بلشویک روسیه ص 271) در واقع "امر صلح را با امر انقلاب پرولتاریا مربوط می کردند"( همانجا ). شعار آنها "تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی" بود. آنها به توده ها می گفتند اگر می خواهی از جنگ خلاصی یابی و به صلح برسی، باید اسلحه را به روی حکومت تزار برگردانی. بد نیست  به این نکته نیز اشاره کنیم که "بلشویکها برضد هرگونه جنگی نبودند. آنها تنها بر ضد جنگ استیلا جویانه، بر ضد جنگ امپریالیستی  بودند"(همانجا ص 272 ).
بلشویکها در عین حال این نظریه دیالکتیکی و انقلابی را ترویج می کردند که: "جنگ عادلانه که برای تصرف خاک بیگانه نیست، جنگ آزادی بخش که منظورش یا دفاع ملت از هجوم خارجی و از کوششهائی است که به منظور اسیر کردنش می شود و یا آزاد کردن ملت از اسارت سرمایه داری و یا بالاخره آزاد کردن مستعمره ها و کشورهای غیر مستقل از ظلم امپریالیستهاست" ( ص 272 – 273 همانجا) و "جنگ غیر عادلانه، جنگ سلطه جویانه که منظورش استیلاء و تحت اسارت در آوردن کشورها و ملل بیگانه است"( همانجا ).
جنگهای امپریالیسم آمریکا علیه کره، ویتنام، کامبوج، لائوس، کوبا، اندونزی، جنگ صهیونیسم علیه نهضت فلسطین جملگی از نوع دوم اند و بر عکس جنگهای رهائیبخش خلقهای چین علیه امپریالیسم انگلستان و ژاپن، الجزیره علیه فرانسه، ویتنام و کره علیه آمریکا و......از نوع اولند که با کمک و پشتیبانی اتحاد جماهیر شوروی لنینی استالینی و بعدها چین توده ای به پیروزی رسیدند. و نیز مقاومت ممالک مستقل که از حق حاکمیت و تمامیت ارضی خویش و به کوتاه سخن از حقوق ملل در قبال مداخله جوئی امپریالیسم دفاع می کنند، نظیر مقاومت و مبارزه یوگوسلاوی سابق، صدام حسین در عراق، معمر قذافی در لیبی و یا بشار اسد در  سوریه، مبارزه ای برحق و قابل دفاع هستند.
بالاخره سیاست و مشی انقلابی بلشویکها به رهبری لنین که به جلب هرچه وسیعتر توده های پرولتاریا و سایر زحمتکشان روسیه منجر شد از جانبی و ضعف روز افزون حکومت تزار در اثر جنگ فرسایشی سه ساله از سوی دیگر، پیروزی در انقلاب کبیر اکتبر را میسر ساخت و تزاریسم را سرنگون و حکومت پرولتاریا را مستقر گردانید. بدیگر سخن انقلاب اکتبر 1917 ثابت کرد که در دوران امپریالیسم امکان پیروزی انقلاب در یک کشور وجود دارد.
" کارگران روسیه و حزب بلشویک نخستین کسانی در جهان بودند که از سستی سرمایه داری با کمال موفقیت استفاده کرده، جبهه امپریالیسم را شکافتند و تزار را سرنگون کردند و شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان را بر پا نمودند."( تاریخ حزب کمونیست بلشویک ص 293 ).
صد سالگی جنگ جهانی دوم در اواخر خویش دنیا را در عرض ده روز تکان داد و جهانی نوین خلق نمود که فناناپذیر است.
 
بر گرفته از توفان شماره   173 مرداد ماه 1393 اوت سال 2014،  ارگان مرکزی حزب کار ایران(توفان)
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل)
 سایت کتابخانه اینترنتی توفان
سایت آرشیو نشریات توفان
توفان در توییتر
توفان در فیسبوک
 توفان درفیسبوک به زبان انگلیسی