۱۳۸۸ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

ریاکاران و سیاست بی تکلیفی برای مردم(3)

بهانه ها برای نفی مبارزه مردم فلسطین و حمایت از آنها
یاران صهیونیستها در سراسر جهان برای تحریک علیه ملت فلسطین و نفی مبارزه عادلانه آنها به ضد حمله های تبلیغاتی دست می زنند. پای جمهوری اسلامی را به میان می کشند و حتی آنها که خود بی وطنند بیکباره یاد وطنشان ایران می افتند که گویا رژیم جمهوری اسلامی پولهایش را به جیب فلسطینیها سرازیر کرده است.
در این مورد نیز خوب است دست تروتسکیستها و آنها را که در پی گل آلود کردن آب هستند و بهانه جوئی می کنند تا از حمایت از مبارزه مردم فلسطین سرباز زنند رو کنیم.
نخست اینکه سازمان حماس علیرغم ماهیت اسلامی اش مورد احترام مردم فلسطین، نماینده منتخب آنها در یک انتخابات دموکراتیک بوده است. کسانیکه تنها با عربده های اینکه آنها “اسلامی“ هستند می خواهند انتخاب دموکراتیک مردم فلسطین را مانند اسرائیلیها نفی کنند ضد دموکرات ترین افرادند. امپریالیستها و صهیونیستها خود بر این انتخابات نظارت داشتند و ناچارند بر خلاف همه دروغگوئیهایشان در سایر جاهای دنیا نظیر بولیوی و ونزوئلا و... بر صحت این انتخابات در فلسطین صحه بگذارند. حال امپریالیستها و صهیونیستها جِر می زنند چون بازی را باخته اند. آنها با یاری محمود عباس کودتا کردند و باز بازی را باختند، حال به نوار غزه تجاوز کردند و باز بازی را باختند. مردم فلسطین پشت سازمان حماس ایستادند و مقاومت قهرمانانه ای را بانجام رساندند که منجر به فرار اسرائیلیها شد. آنها نام فرار مفتضحانه و شکست در جنگ را آتش بس و عقب نشینی می گذارند.
سازمان حماس یک سازمان توده ای است، مسلح است، 20 هزار نیروی مسلح دارد. دولت فلسطین را در اختیار دارد. هدف اساسی اش آزادی سرزمین فلسطین است. سازمانی است که با مغز خود و بر اساس مصلحت ملت فلسطین می اندیشد. آیا چنین سازمانی حق دارد با حفظ آرمانهای خود از هر دولت و منبعی که خواست، کمک مالی و یا تسلیحاتی بگیرد؟ روشن است که حق دارد. قدرت این سازمان و حمایت مردمی آن تضمینی است که حماس بتواند هر کمک بی قید و شرطی را بپذیرد و تا کنون نیز چنین کرده و در آینده هم بدرستی چنین خواهد کرد. این پدیده جدید نیست. جبهه آزادیبخش الجزایر، ویتنام، الفتح نیز از این کمکها برخوردار بودند و در آینده نیز جبهه های مشابه از چنین کمکهائی برخوردار خواهند بود. یاری گرفتن ننگ نیست وقتی زمینه مادی استفاده از این کمکها برای آمال یک ملتی فراهم است باید کمک مالی گرفت. این کمکها را نباید با پول گرفتن سلطنت طلبان از سازمان “سیا“، پاره ای سران جبهه ملی در خارج از کشور از عراق و لیبی و سوریه، و یا کسانیکه با دست گدائی به سمت وزارت امور خارجه هلند و یا موساد اسرائیل می روند و اعمال خرابکارانه و جاسوسی خویش را با “کمکهای بی قید و شرط“ آرایش می کنند اشتباه گرفت. این دریوزه گانی که باین اقدامات مبادرت می ورزند نه جنبش توده ای اند و نه مورد احترام مردم، برخی از این دکانها را حتی مردم نامشان را نیز نشنیده اند. پولی که آنها می گیرند برای خبر چینی و تخریب در مبارزه است، برای این است که اساسا بتوانند روی پای خود بایستند، بود و نبود آنها به این کمکها ربط دارد. آنها اساسا متکی بر نیروی خود نیستند. این قبیل اخاذیها ننگ است و بهمین جهت نیز با “سینه سپر“ کرده از آن یاد نمی کنند. حزب اﷲ لبنان و یا سازمان حماس اگر از ایران کمک مالی دریافت کنند کار نادرستی انجام نداده اند. آنها برای تحقق سیاست درستشان که مبارزه با صهیونیسم و امپریالیسم در منطقه است باید از هر امکانی که بدست می آورند و به زبان علمی باید از وجود تضادهای در منطقه برای حل مسئله اساسی فلسطین استفاده کنند. مفتریان به مبارزه مردم فلسطین بر اسرائیل جنایتکار که تمام موجودیتش بر روی دلارهای آمریکائی و یوروی اروپائی و پاند انگلیسی بنا شده است چشم می پوشند. اگر کمکی به حزب اﷲ و حماس نشود آنها بر روی پای خود می ایستند و به نیروی خود متکی اند ولی حتی اگر یکروز کمکهای امپریالیستی به اسرائیل قطع شود سرزمین صهیونیستها لت و پارمی شود. در مورد این کمکها نظر ضد انقلابیهای ایرانی بسیار خطا پوش است.
آنها تبلیغ می کنند مردم ایران گرسنه اند و جمهوری اسلامی پول مردم ایران را به فلسطینیها می دهد. ریشه این تبلیغات اگر خوب بنگریم فاشیستی و ضد عرب است. ریشه این تبلیغات حتی میهنپرستانه نیز نیست، سوء استفاده از احساسات ملی مردم است تا از اسرائیل دفاع کنند. واقعیت این است که ما ملتهای منطقه تاریخ مشترکی داریم و باید در هزاران سال آینده نیز در کنار همدیگر زندگی کنیم. همدردی و کمک به سایر ملتهائی که نیاز به آن دارند، باید در سیاست خارجی هر رژیمی که در ایران بر سر کار می آید منظور شده باشد. طبیعی است هر کشوری بر اساس توانائیهای خویش باید به کمکهای انسانی دست بزند. صرفنظر از این منطقه و تمامیت ارضی ایران را جنبش فلسطین و لبنان تهدید نمی کنند، صهیونیستهای اسرائیل و امپریالیستها تهدید می کنند، آنها برای تجزیه ایران مشغول توطئه هستند، حقوق قانونی ایران را در مجامع بین المللی به زیر پا می گذارند و بهانه آنها این است که رژیم ایران یک رژیم بنیادگراست، همان کاری را که در نوار غزه به نمایش گذاردند می خواهند در مورد ایران بکنند. سرکوب و تضعیف اسرائیل و آمریکا در منطقه به نفع منافع ملی ایران است صرفنظر از اینکه چه رژیمی بر سر کار باشد. ولی ماهیت تبلیغات کسانی که بیکباره “عاشق“ ایران شده اند نه تنها ضد انسانی، فاشیستی و ارتجاعی است، این هدف را دنبال می کند که اسرائیل را در منطقه تقویت کند. آنها دقیقا با همین تفکر رژیم جمهوری اسلامی را که مورد نفرت عمومی در ایران است با هزار و یک بند به حماس و حزب اﷲ وصل می کنند تا جنایت اسرائیل را در نوارغزه لاپوشانی نموده و تحت الشعاع این تبلیغات ارتجاعی قرار دهند.
این ایرانیها مانند همه روسای “دموکرات“ و “بشر دوست“ اتحایه اروپا و آمریکا و متحدینشان با خونسردی بر این آدمکشی ها صحه گذاردند و مرتبا از پرتاب موشکهای حماس که از ایران دریافت می کنند بطور تحریک آمیز بدروغ سخن گفتند تا پای ایران را نیز به میان بکشند. اینکه حماس حق دارد هر لحظه و بهر کجا که خواست موشک پرتاب کند، نباید مورد انکار قرار گیرد. سازمان حماس حق دارد برای رهائی فلسطین از دست صهیونیستها مبارزه کند و تا زمانیکه کشورش اشغال است این مبارزه برحق را تا فرجام آن به پیش ببرد. اسرائیل نوار غزه را با خاک یکسان کرده است ولی موشکهای دست ساز حماس که امکان هدایت نیز ندارند تا کنون نتوانسته خسارت چشمگیری در اسرائیل به وجود آورد و به قتل کسی منجر شوند. این موشکها صرفا جنبه سیاسی و سمبلیک دارند و فریادهای مقاومت ملتی ستمدیده را بیان می کنند. صهیونیستها و امپریالیستها ولی مرتب از “ارسال اسلحه های ایران برای حماس“ دم می زنند تا اجاق جنگ و دروغ را گرم نگهدارند. واقعیت این است که اسرائیل اشغالگر است و نه کسی که از هستی خویش دفاع می کند. غرب “متمدن“ به جعل وقایع مشغول است و جای علت و معلول را عامدانه عوض می کند. واقعا مضحک است که کسی موشکهای سمبلیک، دست ساز، با برد کم و تاثیر محدودِ حماس را علت تجاوز اسرائیل جا بزند. چنین سیاستمدارانی به درجه فهم مردم کشورشان توهین می کنند.
طبیعتا کسانی هم هستند که ناسنجیده و بدون تعمق اظهار نظر می کنند ولی اگر خوب بنگرند خواهند دید که همه این تبلیغات یک بازی بیشتر نیست، نفی جنبش فلسطین، نفی مبارزه مردم لبنان، به اسارت گرفتن ممالک منطقه، کنترل نفت خاورمیانه، نفی حقوق قانونی ملت ایران، تجاوز به عراق، افغانستان، لبنان، فلسطین، سوریه و ایران و... سرچشمه تمام این دسیسه ها واحد است، نمودهایش گوناگون، ماهیتش یکسان.
تاکتیک هوادران شبه انقلابی اسرائیل در میان ایرانیان جالب است. وقتی جنبشهای ضد جنگ در سراسر جهان به صورت میلیونی بر ضد صهیونیسم و امپریالیسم بسیج می شوند و این شبه انقلابیهای ایرانی در موقعیت نامناسبی قرار می گیرند راه می افتند و با تبلیغات فرعی در مورد “حقوق زنان“، “مسئله ملی“، “لغو اعدام“، “آزادی همجنسگرائی“و... در مقابل جنبش مردمی آلترناتیو علم می کنند تا جنبش عمومی را به تفرقه کشانده، بی عملی و خرابکاری خویش را کتمان کرده و در زیر نقاب “ضد رژیمی“ خود را مخفی کنند. این عده کلاشند، انقلابی نیستند، سیاست پرولتری را با کاسبکاری عوضی گرفته اند. آنها نه تاکتیک دارند و نه استراتژی، مبارزه سیاسی برای آنها مشغولیات و سرگرمی است. این است که باید دانست، هر مبارزه ضد رژیمی “مبارزه ضد رژیمی“ نیست، خرابکاری در مبارزه ضد رژیمی است. هم اکنون رژیم جمهوری اسلامی در کار مبارزه مردم ایران که به حمایت از مردم فلسطین برخاسته اند اخلال می کند. تجمع مردم را برهم زده است و دارودستهای لباس شخصی که همان اوباشان شعبان بی مخی هستند با قمه و چاقو به مردم حلمه کرده اند. رژیمی که واقعا قصد داشته باشد از جنبش فلسطین دفاع کند باید مسرور باشد از اینکه مردم ایران به صورت خودجوش و نه فرمایشی به حمایت از مردم فلسطین برخاسته و برای آنها کمک جمع می کنند، اعلامیه پخش می کنند. ماهیت تفرقه افکنانه و مزورانه این کار رژیم جمهوری اسلامی با ماهیت کار آن شبه انقلابیهای ایرانی تفاوتی ندارد. هر دو تفرقه افکنانه و خرابکارانه و ارتجاعی است.

حماس کیست؟
چرا باید در مورد حماس و حزب اﷲ گفت و نوشت. زیرا بتدریج گذشته حماس بویژه وسیله ای شده تا شبه انقلابیون و تروتسکیستها به نفی جنبش فلسطین در خدمت منافع اسرائیل بپردازند. بتدریج سیاست ارعاب امپریالیستها و صهیونیستها در عرض 8 سال گذشته پاره ای را مرعوب ساخته است. آنها مسخ شده اند و با مغز خود نمی اندیشند.
سخن گفتن در این زمینه و نقش حماس در گذشته و حال بسیار مهم است زیرا حمله به حماس به عنوان یک سازمان تروریستی اسلامی و همدست جمهوری اسلامی در منطقه به صورت ترجیع بند مشتی تروتسکیستها و انقلابی نماهای ایرانی شده تا با جار و جنجال در این مورد و سیاست ارعاب و اتهام و فضا سازی مملو از دروغ و جعل و آشفته فکری هم از صهیونیستها و امپریالیستها دفاع کنند و هم بیعملی خویش را پنهان کرده و شکست تئوریهای مسخره خود را استتار نمایند. حمله به گذشته حماس و کار باستانشناسانه آنها بجای تحلیل مشخص از شرایط مشخص برای راهگشائی و خدمت به مردم منطقه نیست. سیاست آنها در عمل خرابکاری در جنبشهای حمایت از مبارزه مردم فلسطین و جبهه های ضد جنگ جهانی است. یکبار برای همیشه باید به این بحث موذیانه خاتمه داد و دست این دستآموزان را برملا کرد. باید تحلیل مارکسیستی لنینیستی زنده و بالنده را بجای درک ایستا و عقب مانده و میرنده از رویدادها قرار داد.
دیالکتیک مارکسیستی به ما آموخته است که برای تحلیل پدیده ها و روندها باید آنها را در سیر تحولات تاریخی و رو به تکامل آنها از پائین به بالا مورد ارزیابی قرار داد. هیچ پدیده ای ثابت نیست. سکون نسبی و حرکت مطلق است اینها مقولات علمی ماتریالیسم دیلکتیک هستند. بهمین جهت برخورد بهر پدیده زنده ای باید از بدو پیدایش، دوران کودکی، بلوغ، جوانی و کهولت مورد ارزیابی قرار گیرد. این قانون در مورد حماس همانقدر صادق است که در مورد سازمان مجاهدین خلق ایران، حزب توده ایران در حال و گذشته، همه سازمانهای چریکی مسلح که می خواستند با موتور کوچک موتور بزرگ را براه اندازند و... صادق می باشد.
تکرار تهوع آور پیدایش حماس که برای نخستین بار حتی پاره ای از اسناد آنرا حزب کار ایران(توفان) در حدود بیش از ده سال پیش منتشر نمود، نمی تواند توجیه گر مواضع ارتجاعی امروز ریاکاران باشد. زمانیکه سازمان فتح بنام یک نیروی انقلابی و “لائیک“ از منافع ملت فلسطین حمایت می کرد، اسرائیلیها سازمانهای اسلامی را برای تفرقه در مبازه ملی مردم فلسطین تقویت کردند و به آنها پر و بال دادند. سیاست تقویت مسلمانها بر ضد کمونیستها سابقه طولانی تر دارد. ما نقش این بنیادگرایان را در اندونزی و ایران در زمان ملی شدن صنعت نفت و مصر، افغانستان، پاکستان و سایر ممالک اسلامی بر ضد جنبش مترقی و انقلابی کمونیستی دیده ایم. ما می دانیم که مذهب علی الاصول اسلحه تحمیق زحمتکشان در دست طبقات حاکمه است. حتی خمینی این نظریه ارتجاعی را طرح کرد که مبارزه مردم فلسطین یک مبارزه اسلامی است و نه ملی. برای وی “دموکراتیک و ملی“ هر دو فریب خلق بودند. این نظریات ارتجاعی خمینی در فلسطین با بی اعتنائی روبرو شد. حماس از جمله سازمانهای تفرقه افکنی بود که بر ضد آمال مردم فلسطین بلند شد و با اخوان المسلمین مصر در ارتباط قرار داشت. تلاشهای این سازمان در تفرقه نهضت فلسطین بجائی نرسید و همواره با شکست مواجه شد. محبوبیت حماس از آنجائی شروع شد که سازمان الفتح به سازش و همکاری با صهیونیستها دست زد و قرار داد اسارت آور اسلو را امضاء کرد و به آرمانهای ملت فلسطین پشت نمود. سازمان حماس پرچمی را که الفتح به زمین انداخته بود بدست گرفت و محبوبیتی کسب کرد که تمام دسیسه های جهانی و اتهاماتی نظیر “تروریست“ نتوانسته اند آنرا از بین ببرند.
حال فایده این کار چیست که ما در شرایطی که اسرائیلیها و آمریکائیها کمر به قتل عام مردم فلسطین بسته اند و برایشان حماس و سایر نیروهای متشکل فلسطینی فرقی ندارند، شیپور بدست بگیریم و مدعی شویم که رابرت دریفوس یهودی در کتابش پرده از پیدایش سازمان حماس برداشته است و نشان داده که این سازمان با اخوان المسلمین مصر رابطه داشته است. فایده این کار چیست که بگوئیم حماس “دست آموز“ اسرائیل بوده است؟ این فیل را کسانی هوا می کنند که می خواهند بدون شرم دو طرف را محکوم کرده و توجیهی برای آدمکشی اسرائیلیها پیدا کنند. این توجیه البته نه تنها در نوار غزه بلکه در آینده، همه جا حتی در ایران، کاربرد خواهد داشت. چنین تفکری که قتل عام مسلمانان را مترقی جلوه می دهد در ماهیت خویش فاشیستی است.
این تفکر کسانی است که تاریخ را ایستا و ساکن می نگرند و از تحلیل مشخص از شرایط مشخص فرار می کنند. تبلیغات کنونی آنها که مرتبا به این تاریخچه به صورت معیوب استناد می کنند و یا جنایتکارانه مدعی می شوند که باید موشک پرانی حماس را نیز محکوم کرد چون یک کار تروریستی است، امروزه بطور روشن در خدمت صهیونیستهاست و ظاهرا به صورت “بی طرفانه“ دو طرف را محکوم می کند. این عده مسئولیت بخش کوچکی از جنگ روانی صهیونیستها را بعهده گرفته اند. نقش آنها ضد انقلابی است.
اگر حماس عامل آمریکا و اسرائیل است چگونه می شود مبارزه مردم فلسطین را در نوار غزه و سواحل غربی، گروگانگیری این مردم و گرسنگی و تشنگی دادن به آنها، اختلافات محمود عباس هوادار سازش با اسرائیل و سازمان حماس که مخالف سازش و هوادار آزادی فلسطین است، تروریست خواندن حماس توسط امپریالیستها، حمله تبلیغاتی به ایران که از تروریستهای حماس و حزب اﷲ دفاع می کند و... را توضیح داد؟ اگر حماس بنیادگرای مذهبی اسلامی ضد کمونیست است، مگر لیکودهای یهودی و صهیونیستهای بنیادگرا که رژیم جمهوری یهودی در اسرائیل برپا کرده اند و دست دراز شده آمریکا در منطقه هستند مترقی اند؟ چگونه است که بنیادگراهای یهودی خوب و بنیادگراهای مسلمان شرورند؟ چگونه است که اسرائیل آمریکائی با حماس آمریکائی و اسرائیلی می جنگد؟ روشن است که این روشنفکران تنها به کار آشفته فکری اشتغال دارند و نمی خواهند چیزی برای مردم روشن شود.
روشن است که اگر کسی مسایل را دیالکتیکی ندیده و مغرضانه بنگرد کارش به این پرت و پلا گوئیها می رسد. مگر رهبران الفتح از درون جریانهای اسلامی بیرون نیآمدند؟ جنبش نخستین فلسطین در اساس خود اسلامی بود. احمد شُقیری مصری رهبر این جنبش می خواست همه یهودیها را بکشد و بدریا بریزد. از درون این جنبش با رشد مبارزه ملی و طبقاتی و آگاهی اجتماعی رهبران جنبش الفتح نظیر یاسر عرفات زاده شدند که مسئله اساسی انقلاب در فلسطین را درک کردند. ندیدن این تحول الفتح و چسبیدن به روز تولد افراد خدمتی به تحلیل از اوضاع کنونی نمی کند. توگوئی همه این مدعیان “کمونیسم“ و “انقلابیها“ از شکم مادرشان کمونیست و انقلابی زاده شده اند. در همین ایران خود ما، “سازمان پیکار“ از درون یک سازمان مذهبی بنامم “سازمان مجاهدین خلق“ با چرک و خون زاده شد. ندیدن حرکت پدیده ها و روندها و نفهمیدن این اصل مارکسیستی که برای تحلیل پدیده ها باید آنها را در سیر حرکت تاریخی تحولشان مورد توجه و کنکاش قرار داد کار را به پرگوئی روشنفکرانه و تشویق به بی برنامه گی می کشاند. باید امروز اظهار نظر کرد که سازمان حماس آلت دست اسرائیل و آمریکاست یا نماینده و منتخب یک انتخابات دموکراتیک و تنها مقام قانونی رسمی که بتواند در مذاکرات سخن بگوید. اینکه حماس مذهبی است و مسلمان بنیادگراست هیچ چیز را حل نمی کند. تنها زمینه آدمکشی و جنگ روانی را برای بربرها فراهم می آورد. حال به مصاحبه سخنگوی جبهه خلق برای آزادی فلسطین که سازمانی انقلابی و غیر مذهبی می باشد در مورد مبارزه اخیر در نوار غزه و همکاریش با حماس توجه کنید.
“سرویس ما ان نیوز:
سئوال:اما جبهه خلق برای رهائی فلسطین یک جنبش سکولار است. آیا این امر مشکلی در همکاری با حماس که اعتقاد به یک جامعه اسلامی و دولت اسلامی دارد، ایجاد نمی کند؟
پاسخ: ما و حماس، هردو به اردوی مقاومت تعلق داریم، اردوی مقاومتی که از خلق ما، موضوع ما و حقوق بنیانی ما دفاع می کند. ما و حماس، هر دو مذاکرات و همکاری با قوای اشغالگر را که راه حلش براساس انکارموجودیت و حقوق ماست، رد می کنیم. ما هر دو نیرو، بطور متحد علیه کشتار و قتل عام خلق فلسطین، پیکارمی کنیم. آنچه که اکنون جاریست، ما را متحد می کند، اتحاد در نبرد برای خلق ما، برای موضوع ما و برای حقوق ما“.

شرایط مشخص کنونی چیست؟
سازمان الفتح اکنون با رهبران سازشکار به دام ارتجاع افتاده است و با آن سابقه تاریخی درخشان بیک گروه مزدور اسرائیلی بدل شده که همه حقوق کارکنانش را اسرائیلیها می پردازند. آموزش نظامی و سلاحهای پلیس الفتح متعلق به اسرائیلیهاست. آنها با کودتا و یاری گرفتن از محمد دهلان سرپرست نیروهای امنیتی الفتح تلاش کردند کنترل مناطق فلسطینی را به کف آورند و بعد از شکست از مردم فلسطین آقای محمد دهلان و یارانش به اسرائیل فرار کرده و به آنجا پناهنده شدند، آنها به یاری اسرائیلیها کنترل سواحل باختری اردن را به کف آورده اند و از نمایشات اعتراضی مردم فلسطین علیه جنایات اسرائیل جلوگیری کردند و می کنند، زندانها را از فلسطینی ها انباشته اند، محمود عباس که در 9 ژانویه دوران ریاست جمهوریش به پایان رسیده با گردن کلفتی و شیوه غیر دموکراتیک بیاری تروریسم صهیونیستها و امپریالیستها سر کار مانده و کنار نمی رود. وی هرگز نماینده مردم فلسطین نیست، نماینده صهوینیستهای اسرائیل است. یک انتخابات دموکراتیک مجدد، بدون تقلب و دخالت اسرائیلیها و آمریکائیها و متحدینشان، محمود عباس را به مزبله تاریخ می فرستد. ولی آنها مخالف انتخابات آزادند زیرا پیروزی حماس در این انتخابات قطعی است. بخصوص بعد از پیروزیهای اخیر آنها در نوار غزه. محمود عباس و سازمانش الفتح برای اسرائیلیها در زمان جنگ جاسوسی کردند، با حسنی مبارک و پادشاهان اردن و عربستان سعودی و دولت اسرائیل به محاصره متحد نوار غزه دست زدند و در سرکوب فلسطینیها همکاری نمودند. آنها حتی به صورت غیر دموکراتیک، فقط از آزادی زندانیان هوادار الفتح که در زندانهای اسرائیل بودند دفاع کردند و از اسرائیلیها خواستند که برای تقویت آنها در مقابل مردم فلسطین که رهبری مبارزاتشان در دست سازمان حماس است تنها اعضاء الفتح را از زندانها آزاد کنند و اسرائیلیها این کار را در جهت تقویت همدستانشان در فلسطین انجام دادند. مردم فلسطین این رویدادها را می بینند و احمق نیستند. در فلسطین تنها دو سازمان مطرح وجود دارد که در مذاکرات می تواند بنام مردم فلسطین سخن گوید. الفتح “لائیک“ و سازشکار که نفوذش را روزانه از دست می دهد و در حال حاضر بیاری اجانب بر سر کار است و یا حماس اسلامی که از آرمانهای ملی مردم فلسطین دفاع می کند. کدامیک از این سازمانها دارای سیاست ملی و ضد الحاق و بردگی اند؟ الفتح و یا حماس؟ بنظر ما سازمانهائی سیاست ملی و مترقی دارند که در جهت حل مسئله اساسی انقلاب در کشورشان گام می گذارند صرفنظر از اینکه چه ایدئولوژئی داشته باشند. مهم دفاع از آمال استقلال طلبانه مردم فلسطین است، مهم خواست خروج اشغالگران از سرزمین فلسطین و بهر قیمت است. سازمانی سیاست ملی و رهائیبخش داراست که بر ضد صهیونیسم و امپریالیسم بجنگد و نه اینکه همدست آنها باشد. جلال طالبانی “لائیک“ است، ولی دولت دست نشانده آمریکا و اسرائیل در کردستان عراق است و لذا ارتجاعی و خطرناک برای همه خلقهای منطقه است. صرف “لائیک“ و یا “اسلامی“ بودن بیان ماهیت سیاستها نیست. مسایل را باید از نقطه نظر منافع مبارزه طبقاتی و سیاسی مطمح نظر قرار داد. محمد رضا شاه “لائیک“ بود، خواهرش اشرف از خودش “لائیک تر“ آیا می شود باین اعتبار آنها را انقلابی جا زد. هرگز! پس آنان که به جعل واقعیت مشغولند و می خواهند بن بست سیاسی خویش را با ارعاب و اتهام به دیگران بپوشانند ریاکارانی هستند که با محکوم کردن دو طرف و تحقیر مبارزه مردم فلسطین برهبری حماس از قاتلان پست ترند. آنها از مبارزات “موهومی“ و نه “مشخص“ مردم فلسطین و سازمانهای آنها “حمایت“ می کنند. این جعل تاریخ و نشانه عدم اعتماد بخود است. ریاکاران کسانی هستند که در عین محکومیت مزورانه اسرائیل تبصره ای نیز باز می کنند تا با اعلام “مواضع انقلابی“ خویش در مورد افشاء حماس آب به آسیاب صهیونیستها بریزند. این قاتلان می دانند که نتیجه عملی این تبلیغاتشان در نوار غزه یعنی اینکه مقاومت نکنید، از “چاله“ به “چاه“ نیفتید، نوکری اسرائیل را بپذیرید و مبارزه مستقلی در متن مبارزه رهائیبخش برای اخراج اشغالگران بانجام نرسانید، در عوض با هر دو قطب در گیر شوید و جهان را فتح کنید!؟. یک تیر هوائی برای سربازان اسرائیلی بفرستید و یک تیر زمینی به سوی سینه مبارزان مسلمان حماسی. امروز حماس مانند حزب اﷲ لبنان بعد از پیروزی درخشان در مبارزه با صهیونیستهای اسرائیل از وجهه چند برابر برخودار است. همه امپریالیستها و صهیونیستها و رژیمهای ارتجاعی منطقه باید روزی آنها را به عنوان طرف مذاکره بپذیرند. وضع ریاکارهای “انقلابی“ ایرانی بسیار رقت انگیز خواهد شد.

پست تر از قاتلان
نخست به اعتراف ریچارد فالک توجه کنید:
ریچارد فالک گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد در مناطق فلسطینی در روز پنجشنبه 22 ژانویه اظهار داشت نشانه هائی از جنایت جنگی توسط اسرائیلیها را مشاهده می کند. اسرائیل تلاشی نکرده است که فرار افراد غیر نظامی از عرصه های نبرد را ممکن گرداند. “زندانی کردن انسانها در منطقه جنگی تلخترین خاطرات گتوهای ورشو را بیاد می آورد“ (زود دویچه تسایتونگ 23/01/2009)
حال به اظهارات کسانیکه با جعل واقعیت نشان می دهند از قاتلان پست ترند:
آنها در نوشتجات خود از استدلالات صهیونیستها استفاده می کنند. ببینید رئیس جمهور صهیونیست اسرائیل آقای پرز چه می گوید: “غزه وضعیتی بی سابقه دارد و ما با یگ گروه تروریستی مواجه هستیم که به طور غیر قانونی سرزمینی را مصادره کرده و بر آن مسلط شده است“. در واقع خواننده باید اسرائیل را به جای گروه تروریستی بگذارد تا جمله با واقعیت منطبق شود.
و یا “حماس از کودکان به عنوان سپر انسانی استفاده می کند، تروریستها را در مساجد مخفی می کند“.
نازیهای یهودی مدعی اند بمباران بیمارستانها، مدارس، انبارهای آذوقه و ساختمانهای سازمان ملل و استفاده از بمبهای ممنوعه فسفری و ... بخاطر این است که سازمان حماس خودشان را پشت مردم عادی پنهان می کنند. با این جنگ روانی نابودی شهرها و انسانها به صرف وجود چند عدد حماسی موجه است. این منطق صهیونیستی در ریشه همان منطق “انقلابی“ پیروان منصور حکمت است.
نشریات ایرانی اپوزیسیون می نویسند: “حمله های هوائی اسرائیل به نوار غزه که در پاسخ به حملات موشکی سازمان حماس به داخل اسرائیل...همچنان ادامه دارد...“ طبیعتا این حرف دروغی بیش نیست زیرا سازمان حماس حق دارد برای آزادی کشورش هر لحظه که اراده کرد دشمن اشغالگر را مورد هدف قرار دهد. با موشک که سهل است با بزرگتر از موشک اسرائیل اشغالگر را مورد هدف قرار دهد. علت جنگ پرتاب موشکهای حماس نیست، اشغال سرزمین فلسطین توسط اسرائیل است. بگذریم از اینکه این اسرائیل است که با نقض قرارداد آتش بس و عدم اجرای آن بعنوان یک نیروی متجاوز عمل کرده است.
باراک اوباما در سفر ماه ژوئیه خود به اسرائیل گفت: “اگر شب هنگام که دختران من در خواب هستند، کسی به سوی خانه ما موشک پرتاب کند، من به هر اقدامی که در توان داشته باشم دست می زنم تا مانع او شوم و از اسرائیل هم جز این انتظاری نمی رود“.(نشریه اکونومیست شماره 3 ژانویه 2009). می بینید که باراک اوباما تصمیم دارد روش دروغگویانه جرج بوش را ادامه دهد. حضرت آقای رئیس جمهور! این اسرائیلیها هستند که به خانه فلسطینیها حمله کرده و آنها را از خانه و کاشانه خویش رانده اند و نه برعکس. آقای باراک اوباما هنوز نیامده، با تزویر به قلب تاریخ مشغول است.
کیهان لندنی که از هواداران پرو پا قرص جنایات صهیونیستها و امپریالیستها در گوانتانامو، ابوغریب بود و حالا در نوار غزه است بیشرمانه می نویسد: “...با توجه به اینکه حماس از مراکز عمومی نظیر مساجد و مدارس برای پنهان شدن مردم استفاده می کند، کشتار غیر نظامیان رو به افزایش می یابد که سخت افکار عمومی را در کشورهای اروپائی و کشورهای منطقه خاورمیانه تحت تاثیر قرار می دهد“(26 دیماه 2 بهمن 1387). با این دروغ، کشتار عامدانه مردم عادی توسط اسرائیل به گردن حماس می افتد. بزعم کیهان لندنی که نانش را صهیونیستها می دهند، متجاوز و قاتل و مقصر کسی نیست که نوار غزه را از زمین و هوا و دریا و با بمبهای فسفری بمباران می کند و قرارداد آتش بس را مستمرا به زیر پا گذارده و سرزمین فلسطین را اشغال کرده است، بلکه مقصر کسی است که برای کشته نشدن بدنبال سرپناه است و در خانه اش بمباران می شود. باید پرسید نشانی آن مکانهای امن در نوار غزه که آدمکشان صهیونیست آنجاها را بمباران نمی کنند کجاست؟ خوب است کیهان آنها را منتشر کند تا مردم فلسطین در آنجا سرپناه بجویند. هر روز تاخیر در این عمل همدستی با قاتلان است. کسانیکه برای قاتلان سند برائت جمع می کنند از قاتلان ضد بشرترند. کیهان لندنی با مقالات تحریک آمیز و سراپا دروغش جزو این جنایتکاران قرار دارد. اینها آنوقت می خواهند ایران را نجات دهند!!. نجات ایران برای آنها تکرار عراق، لبنان، افغانستان و فلسطین است.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 110 اردیبهشت ماه 1388 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

تکامل و نه تنوّع(7)

مارکس و انگلس طی چندین دهه وضع طبقه کارگر را در انگلستان دنبال کرده اند. استناد به تمام نوشته های آنها از حوصله مقاله بیرون است ولی میتوان فشرده بخشی از آنها را که در اثر لنین “کارل مارکس“ آمده است در اینجا آورد(در این نقل قول هر آنچه که در درون گیومه جای دارد از آن مارکس یا انگلس است).
“اشارات فراوان مارکس و انگلس که بر پایه تجربه آنها از جنبش کارگری انگلستان استوار است نشان می دهد که چگونه “شکوفائی“ صنعتی موجب کوششهائی برای “خرید کارگران“ و منحرف ساختن آنها از مبارزه می گردد، چگونه این “شکوفائی“ “کارگران را از راه بدر می برد،“ چگونه پرولتاریای انگلستان “بورژوا می شود“ و “بورژواترین ملت در میان ملتها می خواهد بالاخره در کنار بورژوازی یک اشرافیت و یک پرولتاریای بورژوا داشته باشد، “چگونه“ انرژی انقلابی پرولتاریا تحلیل می رود“ چگونه باید مدتی کم و بیش طولانی در انتظار ماند “تا کارگران انگلیسی خود را از چنگال بیماری بورژوا شدن که به آنها سرایت کرده رها سازند “چگونه آن“ شور و حدّت چارتیست ها از جنبش کارگری انگلیس رخت بربسته است“ ، چگونه رهبران کارگران انگلیس به یک نوع واسطه ای میان “بورژوازی رادیکال و کارگر“ تبدیل شده اند، چگونه بر اثر انحصار انگلستان و تا موقعی که انحصار وجود دارد “هیچ کاری با کارگران انگلیس نمی توان کرد“.
تاکتیک مبارزه اقتصادی در اتباط با حرکت کلی کارگری از دیدگاه بسیار وسیع، دیالکتیکی و واقعا “انقلابی مورد بررسی قرار گرفته است.“
آیا نمونه انگلستان نشان نمی دهد که محدود ساختن مبارزه به مبارزه سندیکائی(که از خود طبقه کارگر نشأت می گیرد) طبقه کارگر را تحت نفوذ ایدئولوژیِ بورژوائی و در نتیجه تحت نفوذ طبقه بورژوازی در می آورد؟ آیا عدم اشاعه ایدئولوژی سوسیالیستی به میان کارگران به معنی خلع سلاح کارگران در برابر ایدئولوژی بورژوائی نیست؟ آیا نمونه انگلستان بر این حکم لنین صحه نمی گذارد که “یا ایدئولوژِی بورژوائی سوسیالیستی، در اینجا حد وسطی وجود ندارد!؟ هرگونه کوچک شمردن ایدئولوژیِ سوسیالیستی، هرگونه دوری از آن، بخودی خود به معنی تقویت ایدئولوژیِ بورژوائی است“؟
(چه باید کرد؟) در انگلستان حزب کمونیست وجود نداشت تا “در میان کارگران آگاهی روشن و دقیق در باره آنتاگونیسم شدیدی که در میان بورژوازی و پرولتاریا وجود دارد بیدار کند تا در فرصت مناسب کارگران بتواند در شرایط سیاسی و اجتماعی ایجاد شده توسط رژیم بورژوائی را به همانقدر سلاح علیه بورژوازی تبدیل کنند تا مبارزه، بتواند علیه بورژوازی در گیر شود“ مانیفست“(تکیه از ماست) مارکسیست ها بر آنند که حزب طبقه کارگر مجهز به سوسیالیسم علمی از جنبش “خود بخودی“ طبقه کارگر بیرون نمی آید و جنبش چارتیست چنین حزبی نبود.
مبارزه اقتصادی برای آنست که طبقه کارگر نیروی کار خود را به مثابه کالائی که در اختیار اوست هر چه می تواند بیشتر بفروشد. هنگامی که این مبارزه تا سطح تمام جامعه گسترش می یابد آنگاه به مبارزه سیاسی می انجامد که هدف آن تحمیل یک سلسله قوانین بر دولت بورژوائی است که از طبقه کارگر حمایت می کنند و مانع را کم و بیش از سر راه نهضت کارگری بر می دارند. اما مبارزه سیاسی در مارکسیسم به آن مبارزه ای که از مبارزه اقتصادی بر می خیزد محدود نمی شود. هدف مبارزه سیاسی واقعی برانداختن نظام سرمایه داری است برای آنکه هیچکس مجبور نشود نیروی کار خود را بفروشد، برای آنکه اساسا نیروی کار از صورت کالا بیرون آید تا در بازار آنرا نتوان خرید و فروخت. یکی در چارچوب سرمایه داری خواهان بهبود وضع طبقه کارگر است و دیگری تیشه به ریشه سرمایه داری می زند تا طبقه کارگر و دیگر استثمار شوندگان را یکبار برای همیشه از استثمار و ستم طبقاتی برهاند، یکی از حدود رفرم فراترنمی رود و دیگری انقلاب را وجهه همت خود قرار می دهد. مبارزهسیاسی واقعی مستلزمشناخت سوسیالیسم علمی و بطور کلیمارکسیسم است و مبارزه سندیکائی موجد چنین شناختی نیست. و بالاخره مارکسیسم با هرگونه حرکت “خود بخوی یا خود روئی در تضاداست، مارکسیسم دشمن “خود روئی“ است. مارکسیست ها هیچوقتو در هیچ وضعیتی دست روی دست نمی گذارند تا شاهد وضع موجود باشند. مارکسیسم به آنها می آموزد که هر آنچه در قوه دارند (از فکر یا عمل) بکار اندازند برای آنکه وضع حوجود را در جهت مطلوب تغییر دهند. مارکسیسم تئوری صِرف نیست تئوری در آویخته با عمل است. لنین بدرستی وظیفه کمونیست ها را “مبارزه علیه خود روئی“ می داند. روشن است کسانی که خود بنام مارکس و انگلس موعظه می کنند که باید طبقه کارگر را به حال خود گذارد تا خود حزب خود را بسازد، به انقلاب سوسیالیستی مبادرت ورزد و سوسیالیسم بنا نهد در واقع رسالت تاریخی طبقه کارگر و آرمانهای او را به خاک می سپرند. بنام مارکس و انگلسِ انقلابی که فکر و عملشان جز در پیرامون انقلاب نمی گشت انقلاب را دور می افکند و بدیهی است چنین نیتی هرگز به واقعیت در نخواهد آمد. امروز مارکسیست- لنینیست ها در سراسر جهان و از آنجمله در ایران پراکنده اند و این امر نمی تواند مایه خرسندی بورژوازی و از آن جمله بورژوازی شوروی نباشد. اما این پراکندگی گذرا است مارکسیست ها دیر یا زود در حزب طبقه کارگر گرد خواهند آمد و بهر آنچه که وظیفه آنهاست عمل خواهند کرد. مارکسیست ها مانند آموزگاران خود انقلابی اند و انقلاب، وحدت و تشکیلات طبقه کارگر را می طلبد از اینها گذشته فرض کنیم- و می گویند فرض محال محال نیست که طبقه کارگر خود در آینده – آینده ای که معلوم نیست کی خواهد آمد – از ادامه مبارزه سندیکائی به لزوم حزب پی بردو به ایدئولوژی سوسیالیستی دست یابد، خوب چه گناهی است اگر مارکسیست ها آنچه را که طبقه کارگر پس از تحمل دشواریها و سختی ها به آن می رسد از هم اکنون در اختیار او قرار دهند.
آیا لاقل اینکار به تسریع روند تاریخی کمک نخواهد کرد؟ آیا تسریع پروسه تاریخی هم گناهی نابخشودنی است؟ اگر تشکیل حزب و کسب ایدئولوژی سوسیالیستی خصلتی انقلابیدارد چرا از هم اکنون طبقه کارگر را به اهمیت نقش تاریخی او و طرقیکه برای ایفای این نقش ضروری است واقف نگردانید؟ آیا طبقه کارگر خواهد بخشود که ما راه آزادی او را می شناخته ایم ولی آنرا به او ننموده ایم؟ اگر دوستی، آشنائی، انسان شریفی در اسارت بسر می برد و تحت ستم است و من راه آزادی او را می دانم ولی در اختیار او نمی گذارم به این بهانه غیر انسانی که او باید خودش راه آزادی خود را بیابد، آیا من در چنین حالتی خصائل انسانی را زیر پا نگذاشته ام و بر خلاف انسانیت رفتار نکرده ام؟ چرا او باید در زیر ستم بماند تا خودش را با فکر و عمل خود از مضیقه بیرون بکشد و من از کمکی که می توانم به او بکنم. کمکی که او را به آزادی می رساند دریغ ورزم؟ کدام منطق، کدام فضیلت کمونیستی چنین رفتاری را تجویز می کند؟ البته سخن بر سر اخلاقیات نیست بر سر رهانیدن بشریت زحمتکش از قیود فلاکت بار و فلاکت آور نظام سرمایه داری است. سخن بر سر راهی است که مارکس و انگلس، لنین، استالین و مائو برای پیمودن آن نشان داده اند.
خطاب به روشنفکران کمونیست می گویند: طبقه کارگر وکیل و وصی نمی خواهد. اگر این سخن درستی است چرا همین مردمان مدام بعنوان وکیل و قیم از جانب طبقه کارگر حزف می زنند؟ کی و کجا طبقه کارگر به آنها ماموریت داده که به کمونیست ها بگویند، برای کارگرانحزب نسازند؟ کمونیست ها از آموزگاران خود آموخته اند که در قبال طبقه کارگر چه وظایفی دارند، نیازی هم به “رهنمودهای“ جنبش “چپ“ نیست. مارکس و انگلس خود نخستین سازمان انقلابی آلمان یعنی “اتحادیه کمونیستها“ را ایجاد کردند برای آن برنامه (“مانیفست“) و اساسنامه نوشتند، خود از اعضای کمیته مرکزی آن بودند، در فعالیت انقلابی آن شرکت داشتند و آنرا رهبری کردند. این سازمانبعلت تعقیب شدید پلیس با نظر مارکس منحل اعلام شد. احزاب سوسیال-دموکرات که در سراسر اروپابوجود آمدند و در انترناسیونال دومشرکت داشتند گویا بدون تائید مارکس و انگلس بود، انتقاد بر برنامه های گوتا و ارفورت گویا به این علت صورت گرفت که مارکس انگلس با تشکیل حزب توسط روشنفکران مخالف بودند مارکس خود از جانب حزب طبقه کارگر آلمان در شورای عالی انترناسیونال نمایندگی داشت. یا شاید احزاب سوسیال دموکرات را خود کارگران ایجاد کردند؟ شاید رهبری آنها منحصرا یا در مجموع در دست کارگران بود؟
نه، اینکه مارکس و انگلس تشکیل حزب طبقه کارگر را وظیفه خود ندانستند دروغی است که سراسر زندگی انقلابی آنها و ماهیت انقلابی تئوری آنها آنرا به اثبات می رساند. مارکس و انگلس به ضرورت تشکیل حزب برای طبقه کارگر وقوف داشتند و این ضرورت را به واقعیت تبدیل کردند، آنها در انتظار نماندند که طبقه کارگر خود به آن اقدام کند. تئوری مارکس و انگلس با هر گونه“خود روئی“مخالف است و بنا بر این آنها نمی توانستند جز این بیندیشند و عمل کنند و با پراتیک خود اندیشه “خود روئی“ را درهم نکوبند. تئوری مارکس و انگلس و پس از آنها لنین در برابر روشنفکران کمونیست است و سرمشق فعالیت فکری و عملی آنهاست.
روشنفکران کمونیست خود را از طبقه کارگر جدا نمی دانند همانطور که مارکس و انگلس نمی دانستند. کمونیست ها تفاوتشان با طبقه کارگر در این است که “آنها بر بقیه پرولتاریا این مزیت را دارند که آگاهی روشنی از شرایط و حرکت جنبش کارگری و هدفهای کلی آن دارند“(“مانیفست“). شاید منظور از کمونیستها در نزد مارکس و انگلس کارگران کمونیست است و آنها با بیان این مطلب کمونیست بودن خود را نفی کرده اند؟
بر گرفته ازتوفان شماره 110 اردیبهشت ماه 1388 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

بحران مالی تکرار مکررات

بحران مالی سرمایه داری بسیار عمیقتر از آن است که سرمایه داری به آن اعتراف می کند. تمام تلاش سرمایه داران در آن است که اعتماد عمومی را جلب کنند و با چاپ اسکناس صندوقهای خالی بانکها را پر نمایند. آنها از آن روزی می ترسند که مردم به بانکها رجوع کنند و بخواهند سپرده های خویش را پس بگیرند. آنوقت برج سرمایه داری مانند یک کاغذ مقوائی درهم می ریزد. موج بیکاری ممالک سرمایه داری را فرا گرفته است و میلیونها انسان به خیابانها ریخته شده اند. کارخانه های بزرگ یکی بعد از دیگری ورشکست می شوند و کارگران را به خیابانها می ریزند. دول سرمایه داری آدمخوار و عمال قلمبدست مزدور آنها از یک بحران “شفابخش“ و “درمانی“ سخن می رانند. البته درمانی که آنها مورد نظر دارند درمان بیماری مزمن سرمایه داری است. بحران مالی جهانی “وحدت“ جهان سرمایه داری را درهم ریخته است و هر از کدام در پی آن هستند در حالیکه با قسم حضرت عباس از بی اهمیتی بحران صحبت کرده و از توانائی دولتشان برای غلبه بر بحران و همگرائی و همکاری و اقدامات وسیع مشترک میان خودشان دم می زنند در پشتِ سرِ رقیب، گلیم خود را از آب بیرون بکشند. از هم اکنون اقدامات مقتضی اقتصادی را برای ایجاد موانع و محدودیتهای گمرکی که به نفع سرمایه داری بومی است افزایش داده اند، آمریکائیها، روسها، فرانسویها بیکدیگر رودست می زنند. با کنفرانسهای نمایشی جهانی چنین جلوه می دهند که بر اوضاع مسلطند. تصاویر تک نفره و دستجمعی با لبخندهای ملیحِ امید بخش باید مردم خشمگین و مایوس را تسلی دهد و اعتماد از دست رفته را به بانکها برگرداند. بیکاری فقر را بدنبال درد و بحرانهای اجتماعی را در بطن خود می پروراند. فقر عمومی نه در اثر کمبود ثروت بلکه بر عکس در اثر افزایش ثروت و مملو بودن انبارهای سرمایه داران از کالاهائی است که هرج و مرج تولید سرمایه داری آنها را به بازار آورده و امکان تبدیلشان به پول را به علت فقر عمومی ندارد. گردش سرمایه برای بهره کشی از انسان کند می شود و سرمایه راکد شده و درجا می زند. در حالیکه صدها هزار خانه مسکونی خالیست و در تصاحب بانکها قرار دارد، مردم در حلبی آبادهای آمریکا در زیر چادر ها زندگی می کنند، مطبوعات تصاویر این فاجعه را منتشر کرده در زیرش می نویسند اشتباه نکنید این عده به “پیک نیک“ نرفته اند از بی خانمانی در اطراف شهرها بدون دسترسی به دستشوئی و حمام و آب آشامیدنی و امکانات پخت و پز گرد آمده اند. تضاد میان خصوصی بودن مالکیت بر وسایل تولید و خصلت اجتماعی تولید به نحو روشنی نمایان می شود. حل این تضاد یعنی اینکه وسایل تولید باید به مالکیت عموم مردم درآید، یعنی سوسیالیسم باید مستقر شود تا به هرج و مرج تولید و شکاف طبقاتی پایان دهد. یعنی باید حقوق بشر و احترام به انسان در راس امور قرار گیرد و به عوامفریبی “بشردوستانه“ لیبرالهای امپریالیست خاتمه داده شود.
اقداماتی که سرمایه مالی برای غارت مردم انجام داده است بهیچوجه جدید نیست. کار آنها تکرار تاریخ است. آنها از طریق سرمایه های شریک در بورس کنترل و غارت مردم را در دست می گیرند.
ببینیم مارکسیسم در مورد شرکتهای سهامی و سهام چه می گوید: “با رشد تولید سرمایه داری و رشد و توسعه اعتبارات، شرکتهای سهامی به صورت موسساتی که به سرمایه داران منفرد تعلق ندارد، بلکه به گروهی سرمایه دار تعلق دارد، رواج یافت. شرکت سهامی موسسه ایست که سرمایه اش از سپرده های مشترکین(سهامداران) تشکیل می یابد و برحسبِ مبلغ پولی که به شرکتها سپرده و در ازاء آن سهم خریداری کرده اند، مالکِ تعداد معینی سهم می شوند. سهم، ورقه بهاداری است به منظور شرکت در سود موسسه سرمایه داری، متناسب با مبلغی که در آن یادداشت شده است... رشد سرمایه داری به مرزهای محدود سرمایه های منفرد برخورد می کند. تاسیس شرکتهای سهامی که سرمایه های منفرد را متجمع می سازد یکی از راههای عمده ی تمرکز سرمایه است که روند تمرکز تولید، ساختن تاسیسات غول پیکر، راه آهن ها و کانالها و غیره را بطور عمده تسریع می نماید. مارکس در این مورد می نویسد “جهان هنوز هم بدون راه آهن بود اگر می بایست آنقدر منتظر بماند تا انباشت سرمایه ی چند سرمایه دار بدانجا رسد که توانائی ساختن یک راه آهن را داشته باشد. بر عکس تمرکز سرمایه این امر را بوسیله ی شرکتهای سهامی با یک دست بهم زدن به انجام رسانید“(سرمایه ج اول ص 656) و شرکتهای سهامی که سرمایه ها را متمرکز می سازند شکلی است که بوسیله آن سرمایه ی بزرگ، سرمایه داران متوسط و کوچک را تحت سلطه ی خود در آورده و مورد استفاده هدفِ خود قرار می دهند.“
توضیحات بالا در مورد شرکتهای سهامی دو نکته را روشن می سازند. نخست اینکه سرمایه داری برای جمع آوری سرمایه های کوچک که به صورت میلیاردی، پراکنده در دست میلیونها مردم قرار دارد با ایجاد شرکتهای سهامی و ساختن و انتشار سهام و “شریک“ کردن مردم در مالکیت صنایع و یا شرکتها، به نظارت کامل بر ثروتهای جامعه و نقدینگی های مردم دست پیدا می کند و این سرمایه های کوچک و پراکنده را به آن مجاری و راههائی می برد که به سود سرمایه دار بزرگ و سهام دار گردن کلفت است. سرمایه دار کوچک، با سهام کوچک خود که قطره ای از دریاست در مقابل قدرت دریا، ناتوان است درحالیکه دریائی که از این قطره قطره های ناتوان گرد آمده به انبوه آبی توانا بدل شده که سرنوشت هر قطره آبِ پراکنده را رقم می زند. سرمایه داری راه تمرکز و کنترل سرمایه های پراکنده را پیدا کرده است. نکته دوم تاثیرات اجتماعی و سیاسی این شرکتهای سهامی است. سرمایه دار همه را “سرمایه دار“ می کند تا کسی هوادار القاء مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و سرمایه ها نباشد و هر کس خویش را در این روندِ مالکیت زدائی، متضرر حس کند. شرکت سهامی بیک عامل مهم مغز شوئی بدل می شود تا این سرمایه داران تازه بدوران رسیده هوس سوسیالیسم بدلشان نزند و سیاه لشگری برای تبلیغ نظام غیر انسانی سرمایه داری شوند. سرمایه دار بزرگ برای حفظ خود بدنبال سیاهی لشگر سرمایه دار کوچک و یا سهامدار کوچک است که می تواند میلیونها خرده بورژوا و یا کارگر و دهقان باشد و سپر حفاظت نظام غول پیکر سرمایه داری گردد. باین ترتیب صدها هزار “سرمایه دار“ و یا سهامدار کوچک پیدا می شوند که در کسب سود حد اکثر سرمایه داری سهیم اند. هر چقدر بهای سهام در بازار بورس ترقی کند بهره سالانه آنها که سالانه پرداخت می شود بیشتر خواد بود. سهام دارِ جزء، به همدست سرمایه دار کلان بدل می گردد. وقتی بهای یک کارخانه بخاطر اخراج کارگرانش ترقی می کند، زیرا از قیمت تولید کاسته شده است و درجه استثمار افزایش یافته است، بیکباره در بازار بورس قیمت این کارخانه از طریق افزایش بهای سهامش افزایش می یابد و سهامداران از این سود بهره مند می شوند و از ته دل از رفاه خویش به بهای فلاکت دیگران مسرورند. این عده بلندگوهای کوچک تبلیغاتی و عمال فریب خورده سرمایه داران کلان هستند. اندیشمندان سرمایه داری راه می افتند و تبلیغ می کنند که سرمایه داری “دموکراتیک“ شده است زیرا همه می توانند سرمایه دار شوند و همه می توانند از مزایای سرمایه داری بهره مند گردند. این “سرمایه داری دموکراتیک“ که به آسایش “همه“ منجر می شود بزعم سوسیال دموکراتهای مرتد، خود نوعی “سوسیالیسم“ است. در این میان کسی نمی گوید این سرمایه های افزوده از کجا به وجود می آیند و چه کسانی خالقان واقعی این سرمایه ها هستند و چه مقدار از آن بهره می برند؟.
سرمایه داری برای غارت مردم و چاپیدن آخرین سکه درون جیبشان تبلیغ می کند که آنها باید بیمه های عمر داشته باشند، سهام بخرند، قسطی خرید کنند و باین ترتیب تمام جامعه را مقروض می کنند که احاد آن شب و روز کار می کنند تا اقساط خود را پرداخت کنند. همه مردم مستخدم سرمایه داری اند و برای سرمایه داری به صورت برده های پنهان کار می کنند. برده داری مدرن جای برده داری کهن را در سطح عالیتر می گیرد. تامین آتیه آنها در دست نظام هرج و مرج طلب سرمایه داری قرار می گیرد. با سقوط سامان سرمایه داری همه قراردادهای بیمه های عمر که برای تامین آتیه بود بی اعتبار می شود، بانکها از پرداخت طلب مردم به بهانه بی پولی و فقدان اندوخته نقدی سر باز می زنند. در عرض مدت کوتاهی پس انداز میلیاردی میلیونها انسان زحمتکش برباد می رود.
در مورد ساز و کار این شرکتها می خوانیم: “بالاترین ارگان شرکتهای سهامی ظاهرا مجمع عمومی صاحبان است که رئیس را انتخاب کرده، مدیر را تعیین می نماید و به عرصه ی فعالیتهای شرکت که سال به سال گزارش داده می شود گوش فرا داده آنرا تائید می نماید و همچنین در مورد مهمترین مسایل تجاری شرکت سهامی تصمیم اتخاذ می نماید. ولی تعداد آراء در مجمع عمومی به نسبتِ تعداد سهام سهامداران شماره می شود. در نتیجه بخش عمده ی سهام همیشه در دست سرمایه داران بزرگ متمرکز می شود. تعداد سهامی که زحمتکشان(از خرده بورژوازی و یا از کارگرانی که مزد بیشتر دریافت می نمایند) در اختیار دارند بسیار ناچیز است.
در عمل شرکتهای سهامی کاملا در دست یک مشت سهامدار بزرگ قرار دارد. از آنجا که صاحبان سهام متوسط و کوچک هیچگونه امکانی ندارند که بر جریان معاملات شرکت سهامی تاثیر داشته باشند، سرمایه داران بزرگ نیازی به داشتن نصف باضافه ی یک سهام را ندارند و حتی با داشتن یک سوم سهام بر شرکت سهامی مسلط می شوند. تعداد سهامی که ممکن می سازد با داشتن آن شرکتِ سهامی را بدلخواه قبضه کرد تحتِ عنوان قرارداد کنترل سهام نامیده می شود.
همه اینها ادعای سردمداران سرمایه داری را که گویا شرکتهای سهامی “دموکراتیزه کردن سرمایه است“، “ترویج سهام بین توده ی مردم است“، “تبدیل زحمتکشان به سرمایه دار است“ رد می کند. در واقع رشد و توسعه ی شرکتهای سهامی سلطه ی سرمایه دران بزرگ را بیشتر می کند.“
ما هم اکنون شاهدیم که هیات مدیره بانکها با تسلط بر این ساز و کار شرکتهای بزرگ را به ورشکستگی کشانده ولی خودشان سودهای کلانی بدست آورده اند. آنها از قبل چون می دانسته اند که سامانی که بنا کرده اند درهم می ریزد و بر اساس فروش اوراق پربهاء ولی بی پشتوانه به موقع ثروتهای کلان خویش را به “جزایر امن“ از نظر مالیاتی منتقل کرده اند که دست قانون از آنها دور است. این جزایر امن بطور عمده در حیطه نفوذ آمریکائیها و انگلیسها قرار دارند و این در حالی است که به کشور سوئیس، لوکزامبورگ و لیختن اشتاین، موناکو، اتریش حمله می کنند که گویا این ممالک بهشت اختلاس کنندگان مالیاتی هستند و باید اسرار بانکی خویش را رو کنند. جنگ پنهانی میان ممالک سرمایه داری درگرفته است و هرکس می خواهد به حساب دیگری پولدار شود. بر سر اینکه نام چه کسانی را در فهرست اسامی سیاه بگذارند مبارزه در گرفته است. این ممالک نیز راههای فرار را از هم اکنون با تصویب مقررات و قوانین جدید و تعاریف حقوقی که اختلاس مالیاتی چیست و فرقش با سپرده ثابت در این بانکها چه می باشد پید کرده اند. دولتمردان ممالک امپریالیستی خود در ایجاد این مراکز فساد دست داشته و از آن متنفع شده و می شوند و از بانکها سهم خود را دریافت می کنند. این است که به تبصره های فوق نیاز دارند تا در عین اینکه با این نمایشات افکار عمومی را تسلی می دهند منافع شخصی خویش را حفظ کنند. در مردم القاء شبهه می کنند که گویا این دولتها بی طرف بوده به فکر مردمند و اگر میلیونها کارگر بیکار می شوند در عوض دولتها جلوی فرار مالیاتی را نیز می گیرند و از سرمایه داران گردن کلفت حساب و کتاب پس می خواهند. سرگرمی مردم از طریق مطبوعات شروع می شود، افکار از بیماری مزمن نظام سرمایه داری به سوی “خرابکاری و سوء استفاده“ افراد معینی منحرف می گردد و پس از گذشت سالها و بازی و نمایش حقوقی سرمایه داران با گردنهای افراشته و طلبکارانه به دنبال کار خود می روند زیرا هیچ قانونی وجود ندارد که بر اساس آن بتوان میزان پاداشتهای صاحبان بانکها، بیمه ها، و صنایع را محدود و یا ممنوع کرد. این نوع پاداشت شکل قانونی دزدی اموال عمومی است و مشهور است که دزدان بزرگ که آفتابه ندزدیده اند قابل تعقیب نیستند. خود دولت اما با خرید سهام بی پشتوانه از ثروت عمومی و مالیات مردم به انجام بزرگترین اختلاس مالیاتی مشغول است تا بانکها و بیمه ها را نجات دهد. همه تبهکاران به عنوان ناجیان به میدان آمده اند. این تبهکاران همان کسانی هستند که تا دیروز قصد داشتند همه چیز را به زور خصوصی کنند و به شرکتهای بزرگ به فروش برسانند. اینها همان کسانی هستند که در مورد معجزه خصوصی سازی داد سخن می دادند و مسئولیتها را از گردن دولتها بر می داشتند و به گردن مردم عادی منتقل می کردند تا در زمان بحران راه فرار از مسئولیت را داشته باشند. این تبهکاران همان کسانی هستند که به بهانه جهانی شدن سرمایه و تقویت نیروی رقابت از افزایش حقوق کارگران جلو می گرفتند و حقوق دموکراتیک مردم را لگدمال کرده به بهانه مبارزه با تروریسم به سانسور پرداخته و کنترل عمومی را بعهده گرفته قوانین اساسی را به زیر پا گذارده و ماشینهای عظیم شستشوی مغزی تعبیه کرده اند. حال همه آنها گربه های عابد و زاهد و مسلمان شده اند. آنها چنین جلوه می دهند که گویا غافلگیر شده اند و گول فریبکاری چند تا آدم حریص و کلاه بردار را خورده اند. آیا می توان این دروغ ها را باور کرد؟ جرج بوشها همیشه دروغ گفته اند وتاریخی که آنها می نویسند تاریخ دروغهاست و نمی توان به آنها اتکاء کرد. تاریخ سرمایه داری تاریخ جرج بوشهاست.
حال ببینیم که لنین در باره نقش سرمایه مالی در دوران امپریالیسم چه می گوید: “ ولی واقعیات دهشتناکی که به سیادت الیگارشی مالی مربوطست چنان آشکار و عیانست که در همه کشورهای سرمایه داری خواه در آمریکا، خواه در فرانسه، خواه در آلمان نشریاتی بوجود آمده که گرچه در آنها از نظریات بورژوائی پیروی می شود ولی با این حال الیگارشی مالی را بطور تقریبا صحیحی تصویر می کند و آنرا بنحوی که البته جنبه خرده بورژوائی دارد مورد انتقاد قرار می دهد.
در راس تمام مسایل باید آن “سیستم اشتراکی“ را قرار داد که فوقا چند کلمه ای در باره آن صحبت شد. مثلا هایمان اقتصاددان آلمانی که تقریبا می توان گفت زودتر از دیگران باین موضوع توجه کرده است ماهیت قضیه را چنین توصیف می کند:
“شرکت اصلی (که ترجمه تحت الفظی آن “شرکت-مادر“ است) بتوسط یکی از مدیران کنترل می شود، این شرکت بنوبه خود بر شرکتهای وابسته بخود(“شرکتهای دختر“) و شرکتهای اخیر بر “شرکتهای نوه“ و قس علیهذا تسلط دارند. بدینطریق با داشتن سرمایه ای که آنقدرها هم هنگفت نباشد می توان بر رشته های عظیمی از تولید تسلط داشت. در حقیقت هم وقتی داشتن 50 در صد سرمایه همیشه برای کنترل شرکت سهامی کافی باشد، در اینصورت مدیر شرکت برای اینکه بتواند 8 میلیون سرمایه “شرکتهای نوه“ را تحت کنترل خود قرار دهد، کافیست فقط یک میلیون سرمایه داشته باشد. و اگر این “آمیختگی“ از این هم فراتر رود، آنگاه می توان با یک میلیون سرمایه 16 میلیون، 32 میلیون و بیشتر را تحت کنترل قرار داد.
در حقیقت هم تجربه نشان می دهد برای اداره امور یک شرکت سهامی در اختیار داشتن 40 در صد سهام کافیست، زیرا قسمت معینی از سهامداران پراکنده و جزء عملا هیچگونه امکان برای شرکت در جلسات عمومی و غیره را، ندارند. “دموکراسی شدن“ سهامداری که سفسطه جویان بورژوآ و “باصطلاح سوسیال دموکراتهای“ اپورتونیست از آن انتظار دارند(یا وانمود می کنند که انتظار دارند) به “سرمایه جنبه دموکراتیک بدهد“ و بر نقش و اهمیت تولید کوچک بیفزاید و قس علیهذا، در ماهیت امر چیزی نیست جز یکی از شیوه های تشدید قدرت الیگارشی مالی. ضمنا بهمین جهت است که در کشورهای سرمایه داری مترقی تر یا قدیمی تر و “مجرب“ تر قانون، انتشار سهامهای کوچکتر را مجاز می شمارد. در آلمان قانون اجازه انتشار سهام کمتر از 1000 مارکی را نمی دهد و سلاطین مالی آلمان به انگلستان که در آن قانون، انتشار سهام یک پوند استرلینگ(= 20 مارک، قریب 10 روبل) را هم اجازه می دهد با حسرت می نگرند. ... ولی “سیستم اشتراک“ نه تنها موجب افزایش عظیم قدرت انحصار طلبانست، بلکه علاوه بر آن به آنها اجازه می دهد بدون مجازات بهر عمل مظنون و کثیفی مبادرت ورزند و مردم را بچاپند، زیرا رهبران “شرکت-مادر“ رسما یعنی به موجب قانون در مقابل اعمال “شرکت-دختر“ که “مستقل“ محسوب شده و بتوسط آنها می توان هرکاری را “از پیش برد“ هیچگونه مسئولیتی ندارند. اینک نمونه ای که ما از شماره ماه مه سال 1914 مجله آلمانی “بانک“ بدست آورده ایم: “شرکت سهامی پولاد فنری“ در کاسل چند سال قبل یکی از پردرآمد ترین بنگاههای آلمان بشمار می رفت. ولی در نتیجه سوء اداره، کار را به جائی رساند که بهره سهام از 15 در صد به صفر درصد تنزل نمود. بطوریکه معلوم شد هیئت مدیره بدون اطلاع سهامداران مبلغ 6 میلیون مارک بیکی از “شرکتهای دختر“ خود بنام “هاسیا“ که سرمایه اسمی آن فقط چند صد هزار مارک بود وام داد. در باره این وام که تقریبا سه بار بیش از سرمایه سهامی “شرکت-مادر“ است، در ترازنامه شرکت، هیچگونه اشاره ای نشد، از نقطه نظر حقوقی این سکوت کاملا قانونی بود و ممکن بود دو سال تمام هم بطول انجامد. زیرا هیچیک از مقررات “قانون بازرگانی بدینوسیله نقض نمیشد. رئیس شورای نظارت که بسمت مسئول ترازنامه های جعلی را امضاء می کرد ریاست اطاق بازرگانی کاسل را عهده دار بود و هنوز هم عهده داراست. سهامداران از این وامی که به شرکت “هاسیا“ داده شده بود فقط مدتها بعد مطلع شدند یعنی هنگامی که معلوم شد این عمل اشتباه بوده است“...(نویسنده باید اشتباه را در گیومه می گذاشت)...“و فقط هنگامی که سهام شرکت “پولاد فنری“ در نتیجه اینکه افراد آگاه از جریان قضایا، شروع به فروش آنها نمودند تقریبا صد در صد تنزل کرد...
...“این نمونه تیپیک تردستی با ترازنامه ها که از امور عادی شرکتهای سهامی است برای ما روشن می سازد چرا هیئت های مدیره شرکتهای سهامی با آرامش خاطری بمراتب بیش از کارفرمایان خصوصی به معاملات توام با ریسک مبادرت می ورزند. تکنیک نوین تنظیم ترازنامه ها نه فقط به آنها امکان می دهد معاملات توام با ریسک را از سهام داران متوسط پوشیده دارند بلکه علاوه بر آن به کسانیکه بیش از همه در کار ذینفعند اجازه می دهد در صورت عدم موفقیت در این اقدام از طریق فروش به موقع سهام مسئولیت را از گردن خود دور سازند و حال آنکه کارفرمای منفرد در مقابل تمام کارهای خود باید شخصا حساب پس دهد...“(تاریخ نگارش بهار سال 1916یعنی 93 سال پیش).
لنین 93 سال پیش وضعیتی را توصیف می کند که امروز در مقابل ماست و مارکس قبل از وی به آن در مورد نقش سرمایه و عواقب رشد، تمرکز و تراکم آن پرداخته بوده است. امری که خود در اثر تجربه و تکرار در 93 سال پیش اتفاق افتاده و قوانینش را لنین بر ملا کرده است دیگر نمی توان در سال 2009 از آن به عنوان یک حادثه و یا اتفاق غیرمترقبه سخن گفت. در این جا سخن بر سر قاعده است. شرکتهای سهامی و بازار بورس برای گوش بریدن مردم است تا ثروتمندان را ثروتمند تر و فقیران را مسکین تر نموده بار خطر ریسک را به گرده مردم عادی بیاندازد. در این عرصه دولتمردان و سیاست مداران که سبیلشان توسط سرمایه داری بزرگ چرب می شود در جانب تبهکاران ایستاده اند. همان دولتمردانی که تا دیروز مدعی بودند دولت سرمایه دار خوبی نیست و باید خود را از عرصه اقتصاد عقب بکشد و شتابان اموال عمومی را خصوصی می کردند و خودشان در هیاتهای مدیره این شرکتها همه کاره می شدند، حالا موافقند که دولتها در اقتصاد و تولید و سیستم بانکی دخالت کنند و زیر بال این ورشکستگان به تقصیر را بگیرند و آنها را نجات دهند. دولتهای نالایق دیروزی برای امر اقتصاد بیکباره ناجیان لایق امروزی برای نجات اقتصاد می شوند. این همه صحنه سازی برای فریب مردم است.
بحران سرمایه داری را تنها با سرنگونی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم می توان از میان برد راه دیگری وجود ندارد.
زنده باد سوسیالیسم نابود باد سرمایه داری
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 110 اردیبهشت ماه 1388 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

همدستان “انقلابی“ جنایتکاران

اینکه اسرائیل در تجاوزش به نوار غزه به جنایت جنگی متوسل شده است دیگر مورد تردید کسی نیست. حتی کار بجائی رسیده است که ممالک امپریالیستی برای تسکین افکار عمومی خود و نشان دادن “اصولیت“ خویش از ارتکاب به جنایت جنگی سخن می رانند و خواهان عکس العمل جامعه جهانی هستند. دبیرکل بی اراده سازمان ملل صدایش در نمی آید و بجز یک قرقر اولیه برای خالی نبودن عریضه گام مثبت و محکمی بر نمی دارد و جلسه شورای امنیت را برای رسیدگی بیک جنایت ضد بشری فرا نمی خواند. البته اسرائیلیها می گویند که چگونه است که آتش زدن فلوجه در عراق توسط آمریکائیها با بمب فسفر جنایت جنگی نیست، ولی تجاوز ما به غزه و کشتار مردم عادی فلسطین با همان بمب فسفر جنایت علیه بشریت محسوب می شود؟ حرف درستی است که ما از پاسخ به آن در مانده ایم! امپریالیستهای اروپائی پاسخ می دهند که اگر ما در مورد آمریکائیها زیر سبیلی همه چیز را رد کردیم ولی ریش خودمان در یوگسلاوی گرفتار است و آنوقت نمی توانیم اسناد قلابی را علیه جنایات میلوسوویچ و یا تبرئه جنایتکاران کوزووئی را در افکار عمومی توجیه کنیم. پس در اینجا پای سبیل آمریکائی و ریش اروپائی در کار است.
بقدری صحنه های جنایات صهیونیستها در نوار غزه که ملتی را به جرم انتخاب حزبی که مورد قبول “دموکراتهای“ امپریالیست و صهیونیست نبوده گرسنگی می دهند، تکان دهنده بوده است که حتی صدای سربازان اسرائیلی نیز در آمده است. سربازان اسرائیلی در خاطرات و مصاحبه های خویش تائید کرده اند که دستور مستقیم داشته اند که هر جنبده ای را بدون پرس و جو بکشند. پیر و جوان برای آنها فرق نمی کرده است. آنهاموظف بودند بداخل خانه ها نفوذ کرده و قتل عام نمایند تا هیچ فلسطینی باقی نماند. آنها همان سیاست صبرا و شتیلا را در نوار غزه اعمال کرده اند. سربازان موظف بوده اند بچه ها را نیز بکشند و آنها این کار را در خدمت منافع صهیونیستی اسرائیل کرده اند. بمبهای فسفری آنها همه مناطق ازدحام فلسطینی ها را هدف قرار داده بوده است. پاره ای سربازان اسرائیلی که وجدانشان از این همه جنایت معذب شده بود اعتراف کردند که رهبری دولت اسرائیل با هدف نابودی خانه های فلسطینیها و کشتار مردم غیر نظامی به نوار غزه حمله کرد. سربازان گزارش دادند که به ما دستور داده شده بود “برای حفظ خود“ حتی افراد غیر مسلح را نیز به قتل برسانیم. یکی از آنها گفت: “واحد نظامی ما وارد یک ساختمان شد و طبقه به طبقه همه افراد ساختمان را به قتل رسانید. من این عمل را جنایت نام می نهم“. این سرباز از قتل یک زن مسن صحبت کرد که مسلح نبود ولی فرمانده به سربازان امر کرد وی را به قتل برسانند. سرباز دیگری به فرمان قتل یک خانواده فلسطینی اشاره کرد که در سردرگمی بمباران در جهت نادرست پا به فرار گذاشته بودند. فرمان این بود همه را به قتل برسانید. وی بعد از این قتل احساس دهشتناکی داشت. تبلیغ حاکم در ارتش این بود که جان فلسطینیها از جان ما ارزش کمتری دارد و سربازان با این روحیه آدم می کشتند. این ها تنها گوشه ای از جنایات اسرائیل در نوار غزه است که در نشریات اشپیگل و زود دویچه آلمان منتشر شده است. حتی روزنامه های اسرائیلی نیز آنرا منتشر کرده اند. وقایع نشان می دهند که صهیونیستهای اسرائیلی مانند نازیها و با همان روش نازیها، فلسطینیها را می کشتند تا از تعداد آنها بکاهند و سرزمینهایشان را اشغال کنند. اسرائیلیها هولوکاست به مراتب وحشتناک تری را در نوار غزه برپا ساخته اند. سخن بر سر بود و نبود ملت فلسطین است، سخن بر سر کشتار قومی است. سخن بر سر نفی موجودیت یک ملت با قتل عام آن ملت است. در چنین وضعی همه نیروهای فلسطینی متحد و یکپارچه در مقابل فاشیستهای اسرائیلی بپا خواستند و یک تنه به مقابله برخاستند. این یک روش انقلابی و آن چیزی بود که عقل سلیم حکم میکند. مشتی مالیخولیائی ایرانی که خود را انقلابی می دانند ولی چه خود بدانند و چه از روی نادانی ندانند همدست صهیونیستها در ایران هستند شعار می دادند که ملت فلسطین نباید تنها علیه اسرائیل بجنگد بلکه باید یک تیر به سوی اسرائیل رها کند و سه تیر به سمت حماس شلیک نماید. بنظر آنها وظیفه مردم فلسطین این است که در هر دو جبهه(کدام دو جبهه-توفان) بجنگد. بنظر این ارتشبدان و سپه سالاران ضد انقلابی نیروهای “مترقی“ فلسطینی باید “جبهه موهومی سوم“ خود را با سپاه موهومی خویش تاسیس کنند و مانند دون کیشوت به جنگ آسیاب بادی بروند. این پرت و پلاگوئیها را این عده مالیخولیائی تئوریهای انقلابی جا می زنند. آن نیروی فرضی “انقلابی“ در نوار غزه که در زمان تجاوز واقعی اسرائیل برای قتل عام یک ملت که شامل همان مالیخولیائیهای “انقلابی“ هم می شود، به روی حماس اسلحه بکشد تنها می توانند جاسوس اسرائیل و آمریکا باشند و نه متحد خلق یکپارچه فلسطین. آنها انقلابی نیستند ضد انقلابی هستند ومردم فلسطین درسته آنها را قورت می دهند. خوشبختانه کسی در نوار غزه از این رهبران مالیخولیائی ایرانی ندارد که مردم را در آنجا به کشتن دهد. این عده همانهائی هستند که در ایران نیز می خواستند در زمان تجاوز امپریالیستها و صهیونیستها و پرتاب بمبهای فسفری و شاید هم اتمی در دو جبهه بجنگند. هم “به جمهوری اسلامی نه بگویند و هم به آمریکا و اسرائیل“. آنها در ایران می خواستند جبهه سومی با لشگریان موهومی ایجاد کنند. برخی از این ضد انقلابیهای خارج کشور ارتش موهومیشان در مرز ترکیه و ایران کمین گرفته بود و منتظر حمله آمریکا بود. حال که خطر تجاوز ارتش آمریکا کاهش یافته ارتش موهومی آنها دچار سرگردانی است و حاضر نیست به ایران برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و مبارزه رودررو برود. آنها که می خواستند در دو جبهه مبارزه مسلحانه کنند حال که کار به مبارزه تنها در یک جبهه رسیده است از زیرش درمی روند. کسی که زورش به مبارزه در دو جبهه می رسید به طریق اولی باید زورش به مبارزه در یک جبهه هم برسد. پس چرا از این انقلابیون کاذب خبری نیست. حزب ما همان روز گفت و امروز تائید می کند که آنها می خواستند در پا رکابی امپریالیستها و صهیونیستها به ایران روند. کسانی که در زمان تجاوز و جنایات کاری صهیونیستها به مردم فلسطین دو طرف را محکوم کرده و مزورانه از اسرائیل دفاع می کردند از صهیونیستها نیز جنایتکارترند. اینها همان جنگجویان همه فن حریف در ایران هم هستند. ماهیت خطرناک و ضد انقلابی آنها در جریان مبارزه مردم فلسطین برملا شد. این امر باید به هشیاری مردم ایران منجر شود. حزب ما از افشاء این همدستان پنهان صهیونیستها که پیروان تئوریهای ارتجاعی منصور حکمت هستند لیکن “غرور“ خرده بورژوائی و روشنفکرانه آنها به آنها اجازه نمی دهد که جسورانه به آن اعتراف کنند، دست بر نمی دارد. سیر تاریخ نظریه حزب ما را تائید می کند و کار این تروتسکیستهای بی وطن و ماجراجو و سوپر انقلابی زار خواهد شد. این عده اگر از گردابی که در آن افتاده اند بدر نیایند در کنار ارتجاع سر در خواهند آورد.

*****
بر گرفته ازتوفان شماره 110 اردیبهشت ماه 1388 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

گرگی در لباس میش





آقای اوباما در عرض مدت کوتاهی که بر سر کار آمده است توانسته به محبوبیت آمریکا بیفزاید. جرج بوش آنقدر خرابکاری کرده بود، آنقدر به حیثیت آمریکا و امپریالیستها صدمه زده بود که هر لبخند و یا گفتار ملایم آقای اوباما برای مردم رها شده از کابوس جرج بوش حکم نفس راحت را دارد. جرج بوش هشت سال مردم را در سایه مخوف جنگ بیدار نگهداشت، هشت سال با دروغ و تقلب در انتخابات “دموکراتیک“ در نظام تک حزبی آمریکا(بنیادگرایان و اصلاح طلبان) به ریش دستگاه قضائی آمریکا و جهان خندیده بود. برای وی هیچ ارزشی مهم تر از دفاع عریان و بی شرمانه از منافع مشتی حیوان درنده سرمایه دری نبود. برای وی انسان کسی بود که آمریکائی از ریشه انگلو ساکسن باشد و مذهب پروتستانتیسم نوع آمریکائی را پذیرفته باشد. وی به ویژه بر ضد اعراب و مسلمانان، روسها و چینیها تحریک می کرد و عربده می کشید و آنها را به جنگ و قتل عام تهدید می کرد و از صهیونیستهای نژاد پرست به دفاع برمی خاست. هشت سال به غارت و قتل عام مردم جهان با شمشیر آغشته و نعره های مستانه پرداخته بود. مردی بود عقب مانده، چاقوکشی حریف طلب که با فریادهای نفس کش افسارش پاره شده بود. در تمام جنایاتی که در این مدت کوتاه در جهان اتفاق افتاد، دست کثیف امپریالیسم آمریکا به رهبری جرج دبلیو بوش، دیک چنئی، کوندلیزا رایس و رامزفلد در کار بود. نوکران این چاقوکش دیوانه “متمدن“ در اقصی نقاط جهان از همه جنایات جرج بوش دفاع کردند و امروز با بی شرمی بر روی این شرکت در ارتکاب جرم خاک می پاشند. برلسکونی از ایتالیا، آزنار از اسپانیا، آریل شارون و ایهود اولمرت از اسرائیل و ... مدعی پادشاهی بی تاج و تخت ایران رضا پهلوی و کیهان لندنی از ایران از نمونه های کثیفی بودند که در تمام این جنایات و اعمال ضد بشری شرکت فعال داشتند. موج ضد آمریکائی سراسر جهان را فرا گرفته بود. تئوری مبارزه با تروریسم جرج بوش که سرکوب جنبشهای اعتراضی و آزادیبخش بود با شکست فضاحت بار مواجهه شد و معلوم شد که امپریالیسم در مقابله با خلقها که برای آزادی و حیثیت انسانی خویش پیکار می کنند ببر کاغذی است. همدستی جرج بوش در غارت بورس نیویورک و ممانعت از کنترل دولتی آن. اعمال نفوذ در کار مسئولین نظارت بورس و حتی شرکت فعال وی و خانواده اش در بورس بازی و سوء استفاده از مقامش در کسب اطلاعات درونی و فروش پر سود سهامش. تقسیم پس انداز نیم میلیاردی دولت آمریکا با براه انداختن جنگهای خانمانسوز در سراسر جهان میان کنسرنهای اسلحه سازی، شرکتهای مزدور و اجیر سازی به عنوان ارتشهای خصوصی حرفه ای، کانونهای اعمال شکنجه به صورت خصوصی، شرکتهای بزرگ بندر سازی و ساختمانی، شرکتهای نفتی و... و بدهکار کردن دولت آمریکا که بدهکارترین دولت جهان بوده و سقف بدهکاریش در تاریخ آمریکا و جهان مشابه خویش را می طلبد از شاهکارهای جرج بوش است. مردم آمریکا باید با کار خود این بدهکاری را پرداخت کنند. جرج بوش نسلها مردم آمریکا را به زیر بار قرض برده است. کسر بودجه در مدت ششماه به مبلغ 8/956 میلیارد دلار رسیده است. حکومت اوباما اعلام کرد که در امسال کسر بودجه به مبلغ 75/1 بیلیون دلار یعنی 75/1 هزار میلیارد دلار می رسد.
اوباما در چنین شرایط بر سر کار آمد. مردم با الهام از لنگه کفش کهنه در بیابان نعمت است، و یا ضرر را از هر جا بگیری منفعت است احساس امنیت و آرامش بیشتری پیدا کرده و امید وار شدند که به پایان این روزهای دهشتناک جرج بوشی که بدترین رجاله ای بود که بریاست جمهوری آمریکا رسیده بود رسیده اند. اوباما با سرمایه ای وارد کار شده که جرج بوش آنرا بر باد داده بود.
تنها رنگ پوست اوباما نیست که با رنگ پوست جرج بوش فرق می کند. زبان اوباما نیز با نوع عربده کشی جرج بوش فرق می کند. اوباما مایل است که با پنبه سرببرد.
سفیهانه است اگر کسی تصور کند سیاست راهبردی امپریالیسم آمریکا را افراد جداگانه و بر اساس هوا و هوس دل خویش تعیین می کنند. در آمریکا قبل از ایران مجمع تشخیص مصلحت رژیم تاسیس شده و بر سر همه مسایل راهبردی تصمیم گرفته است. آنها تصمیم می گیرند برای پیشبرد این یا آن سیاست معین کدام فرد را برگزینند و کدام فرد شایسته تر است و از انجام آن ماموریت بر می آید.
لحن اوباما در مورد ایران عوض شده است و فهمیده که با قلدری و زورگوئی کاری از پیش نمی برد. این است که تاکتیک جدید اتخاذ کرده بدون اینکه از اهداف خویش کوتاه آمده باشد. تفاوت جرج بوش با اوباما مثل تفاوت سلطنت طلبان شاه اللهی با مشروطه خواهان سلطنت طلب است. هدف هر دو روی کار آوردن سلطنت منفور پهلوی در ایران است. یکی با قلدری و چاقوکشی با تکیه بر ساواک و زندان و شکنجه و اعدام و حمایت از تجاوز آمریکا و اسرائیل به ایران و دیگری با پنهان شدن به زیر پرده “دموکراسی“، “تمدن“، “حقوق شهروندی“، “حقوق بشر“ و حمایت دو رویانه از تجاوز امپریالیستها به ایران... ولی هر دو هوادار روی کار آمدن مدعی بی تاج و تخت پادشاهی ایران به اعتبار خویشاوندی خونی وی با رضا خان میرپنج هستند.
اوباما بیکباره در مورد مسئله اتمی هوادار نوعی نظارت و کاهش تسلیحات کشتار جمعی است. ظاهرا مخاطب اوباما دولت رقیبش روسیه است که امپریالیستی است که بعد از ضربات سالهای نود کمر راست کرده است و در پی تسلیح و تقویت نظامی خویش است. قیافه پاسیفیست بخود گرفتن بعد از جنگ طلبیهای جرج بوش مطلوب است و هوادار دارد و می تواند سالها برتری نظامی آمریکا را در پس آن “صلح طلبیها“ پنهان کند. روسها بخاطر عقب ماندگی خویش در امر تکامل تسلیحاتی ناچارا باید به تقویت خویش بپردازند و در جهان جنگ طلب وانمود می شوند در حالیکه آمریکائیها به مرحله ای از قدرت تخریبی و توانائی در آدمکشی رسیده اند که گذر از سقف آن در کیفیت توانائی آنها تغییری نمی دهد. در مورد آنها قانون فیزیکی تبادل حرارتی صادق است. در گرمای 100 درجه سانتیگراد آب به بخار تبدیل می شود و در تمام مدت این تغییر درجه حرارت آب ثابت می ماند صرفنظر از اینکه گرمای زیر ظرف آب را افزایش دهیم و به هزار درجه سانتیگراد برسانیم یا نه. چه فرق می کند کشوری هزار بمب اتمی داشته باشد و یا هزار و یک بمب اتمی. وقتی با مثلا پنج بمب هیدروژنی و یا اتمی و یا نویترونی می شود کره زمین را نابود کرد 995 بمب اضافی فقط تشریفاتی است و سرمایه راکد است و قدرت تهدید و ایجاد ارعابش نیز چیزی نزدیک به صفر خواهد بود.
اوباما می خواهد با روسها برای کاهش این قدرت تخریبی وارد گفتگو شود. این مانور به وی محبوبیت می دهد، منجر به توهم در میان مردم در مورد ماهیت امپریالیسم آمریکا می شود، روسها را در موقعیت دفاعی قرار می دهد و دست امپریالیسم آمریکا را از طریق بسیج افکار عمومی و قیافه ننه من غریبم بخود گرفتن در اعمال زور باز می گذارد. سالهاست که روسها و آمریکائیها برای کاهش قدرتهای هسته ای خود مذاکره کرده و یا به نتیجه نرسیده اند و یا اگر پشت پرده به نتیجه رسیده اند زیرا که بی رودربایستی بهم فهمانده اند بهتر است تعداد هزار بمب را به 900 عدد برسانند چون فرقی در اساس برای آنها نکرده ولی منافع مشترکشان تامین می شود، این کارشان برای خطری که سرنوشت مردم جهان را تهدید می کند فایده ای نداشته است. از این گذشته پیمان منع گسترش سلاحهای اتمی که آنرا وسیله ای کرده اند تا حق ملل دیگر را نابود کنند از آژانس جهانی انرژی اتمی می خواهد که بر کاهش قدرت هسته ای ممالکی که دارای بمب اتمی هستند نظارت کند. این ممالک از جمله آمریکا تا کنون به زیر بار این توافقنامه جهانی نرفته اند. این است که پیشنهاد آقای اوباما به روسیه از همان اول با نیرنگ همراه است. مگر کسی جلوی آمریکا را گرفته است که به تعهداتش در مورد پیمان منع گسترش سلاحهای اتمی وفادار بماند. چرا امپریالیست آمریکا از کشور ایران می خواهد که این پیمان را اجراء نکند(ایران به این پیمان وفادار است-توفان) و خودش بطور غیر قانونی این پیمان را اجراء نمی کند و در شورای امنیت سازمان ملل بطور بطور غیر قانونی بر ضد ایران که به این پیمان وفادار است با تهدید و فشار و رشوه دهی مصوبات غیرقانونی می گذراند. این ریاکاری نشانه ادامه سیاست جرج دبلیو بوش با روش ملایم و تاکتیک جدید است. اگر در سیاست اوباما تغییری مشاهده می شد باید آن می بود که تمام مصوبات شورای امنیت در مورد ایران را غیرقانونی اعلام کند و به تحریمهای علیه ایران پایان دهد در حالیکه وی عکس آنرا انجام داده و تحریمهای علیه ایران را بطور غیر قانونی و بی سرو صدا و با لبخند ملیح برای یکسال دیگر تمدید کرده است.
اگر آقای اوباما هوادار خلع سلاح عمومی و یا کاهش تسلیحات اتمی است باید قراردادهای آمریکا را با هندوستان ملغی کند و هندوستان و پاکستان و اسرائیل را که دارای 200 کلاهک اتمی است در شورای امنیت سازمان ملل محکوم و تحریم نماید. اگر آقای اوباما در این عرصه سیاست نوینی اتخاذ کرده است باید به صهیونیستهای اسرائیلی دهنه زند و تقاضای محو بمبهای اتمی آنها و نظارت سازمان جهانی انرژی اتمی را نسبت به آنها بنماید. نمی شود حلوای نقد را ول کرد و به سیلی نسیه دلخوش نمود.
این سیاست “غیر اتمی“ آقای اوباما از یک طرف زمینه معامله و مذاکره با رقبش روسیه برای چانه زنی در مسایل گوناگون است و از جانب دیگر ایجاد یک موج تبلیغاتی جهانی علیه ایران تا در مذاکرات آینده با ایران آمریکا با دست باز و از موضع “صلحجویانه“ و بشردوستانه و ضد جنگ وارد بحث شود. امپریالیسم آمریکا در صدد است که فضای سیاسی عمومی را که در تمام جهان به نفع ایران است و همه مردم جهان با احساس عدالتخواهی حق را به جانب ایران می دهند تغییر دهد و به ایران فشار معنوی جهانی وارد کند. آنها که در عمل علیرغم جستجوی فراوان در ایران بمب اتمی نیافته اند در پی آنند که با هوچیگری نوع جدید حق غنی سازی اورانیوم را از مردم ایران سلب کنند و با اتهام زنی آمریکا را ضد بمب اتمی و ایران را هوادار بمب اتمی جلوه دهند. این سیاست جو سازی امپریالیستها بخشی از سیاست راهبردی آنها در منطقه برای جا باز کردن در خاورمیانه است.
سیاست امپریالیست آمریکا در مورد برسمیت شناختن حق ایران در غنی سازی اورانیوم تغییری نکرده است. آنها یا به بهانه خلع سلاح عمومی می خواهند از ایران شروع کنند و نه از پاکستان، هندوستان، اسرائیل و آمریکا و باین ترتیب حق مردم ایران را ضایع کنند و یا با پیشنهاداتی نظیر بانک جهانی برای استخراج، پردازش و فروش اورانیوم غنی شده که مرکزش در نیویورک، مسکو، لندن و ژنو باشد کار نظارت امپریالیستها را بر آن کامل کرده و ریش و قیچی را دست خود بگیرند و انحصار خود را بر ماده اولیه اورانیوم در سطح جهان و کنترل همه خلقهای جهان بگسترانند. این شیوه جدید استعماری آقای اوباماست. همه ممالک جهان از نظر حزب ما از حقوق مساوی برخوردارند. ایران همانقدر حق دارد که اورانیوم را در کشور خویش با کارشناسان و فن آوری خویش غنی سازد که کشور آمریکا، روسیه چین یا جیبونی و ماداگاسکار.
از زمان روی کار آمدن اقای اوباما سیاستی را که مجمع تشخیص مصلحت رژیم در آمریکا در اواخر حکومت جرج بوش انتخاب کرده بود با دقت و پشتکار بیشتری به کار گرفته اند. سیاست جدید آمریکا در منطقه این است که ایران را از متحدش سوریه، لبنان و فلسطین جدا کنند. برای این کار عربستان سعودی و مصر را به کمک فرا خوانده اند و به ترکیه در منطقه نقش جدیدی اهداء کرده است. در حالیکه از این سخن می رانند که ایران قدرت منطقه است و باید آنرا برسمیت شناخت عملا ترکیه را تقویت می کنند و می خواهد این کشور را به واسطه ای میان شرق و غرب با وظایف جدید مطرح کنند. اوباما در سفر ترکیه تلاش می کرد از تمامیت ارضی ترکیه در مقابل خواست جدائی کردها برای ایجاد یک دولت مستقل حمایت کند و بر آن تکیه نماید. وی با سرکوب کردهای انقلابی موافق است در حالیکه معتقد است برای موثر بودن این سرکوب باید به پاره ای امتیازات به کردهای جنوب ترکیه تن در داد و حقوق دموکراتیک آنها را تا حدودی که به تمامیت ترکیه و مقامی که در منطقه بدست می آورد ضربه نزند برسمیت شناخت و تحقق بخشید. آنها خواستار عادی شدن روابط ترکیه با ارمنستان که متحد ایران است هستند و می خواهند ارمنستان را از ایران و روسیه دور کنند و از طریق آذربایجان، ارمنستان و گرجستان جبهه جنوبی روسیه را تضعیف نمایند. ترکیه با روابط حسنه اش با اسرائیل دروازه ورود صهیونیستها به ممالک اسلامی، به شرق و منطقه است. نقش ترکیه در ناتو و اروپا تقویت می شود و به عنوان وزنه ای در مقابل ایران خواهد بود. ترکیه بارها تمایل خویش را برای ساختن نیروگاههای اتمی بیان کرده و در این زمینه با روسیه وارد مذاکره شده است. اینکه ترکیه از این حق قانونی خویش استفاده می کند باعث رنجش خاطر اسرائیل و آمریکا و اروپا نمی شود. همین نمونه ایران و ترکیه و نوع برخورد جامعه جهانی با آنها نشان می دهد تا به چه حد موازنه جهانی بر زورگوئی و گردن کلفتی و بی قانونی و خودسری استوار است. همین واقعیت می طلبد که در چنین نظامی باید برای حفظ بقاء قوی شد.
اوباما در کنار این مسئله از سیاست عربستان سعودی که تلاش می کند سوریه که کشوری سنی مذهب و عرب بوده و همچنین سازمان حماس را که سنی مذهب و عرب است از ایران جدا کرده و توسط جلب سوریه با یاری اعراب ارتجاعیِ منطقه و سوریه، جنبش لبنان را که شیعه مذهب و متحد ایران است را سرکوب کرده و در نتیجه از نفوذ ایران در منطقه کاسته، حمایت می کند.. فشار اعراب به حماس تا با محمود عباس همدست صهیونیستها کنار آمده و یک حکومت “وحدت ملی“ ایجاد کند و به همکاری با ایران خاتمه دهد، از این نقطه نظر است. آنها نخست با یاری اسرائیل، مصر، اردن، مراکش ... کوشیدند با قتل عام مردم فلسطین و مبارزان حماس که حزب سیاسی مردم فلسطین است(توجه کنید ارتجاع جهانی و ایرانی بدروغ این نماینده مردم فلسطین را مانند صهیونیستها و فاشیستها گروه تروریستی جا می زند و تبلیغ می کند-توفان) کار حماس را یکسره کنند. آنها نه تنها در این پیکار شکست خوردند بلکه آبروئی نه برای آنها و نه برای صهیونیستهای اسرائیلی باقی ماند. صهیونیستها و همه همدستانشان در جهان جنایتکار جنگی محسوب شدند. جنایتکارانی که می خواستند حق زندگی را با قوم کشی از مردم فلسطین بگیرند. این شکست ارتجاع در منطقه هم نفوذ حماس و هم نفوذ ایران را در منطقه و ممالک عربی ومسلمان افزایش داد. امروز عربستان سعودی و مصر در پی آنند تا جبهه ای از اعراب با سیاست تفرقه افکنانه جنگ عرب و عجم و یا شیعه و سنی علیه ایران بر پا کنند و “جنگ“ با ایران را “ویتنامیزه“ نمایند. اوباما باید از دور ناظر صحنه بماند و خودش را درگیر معرکه نکند تا به چهره “صلحجویانه اش“ خدشه ای وارد شود. دول ارتجاعی عرب و ارتجاع منطقه باید سیاست جرج بوش را با استتار اوباما در مورد ایران ادامه دهند. ادعاهای بی شرمانه مالکیت بر جزایر سه گانه خلیج فارس، پافشاری بر نام جعلی “خلیج عربی“، سلب مالکیت کردن غیر مستقیم از مستغلات ایرانیان در دوبی، تحریکات در منطقه برای تجزیه خوزستان، خرابکاری در بلوچستان و دامن زدن به جنگ شیع و سنی در پاکستان و عراق و عربستان سعودی و بحرین و... همه و همه گوشه ای از این سیاست است که منطبق با سیاست آمریکا و اسرائیل است. اوباما در پی آن است که قبل از مذاکره مستقیم با ایران بازوها و شاخکهای ایران را در منطقه کوتاه کند، از نفوذ ایران بکاهد و با طرف ضعیف به مذاکره بنشیند که دست بالا را برای تحمیل نظریات خویش داشته باشد. دور کردن سوریه از ایران و تائید نفوذ سوریه در لبنان وحمایت مالی عربستان سعودی از سوریه، پافشاری اعراب که سازمان حماس را به عنوان حزب سیاسی برسمیت بشناسند و نام آنها و حزب اﷲ لبنان را از صورت اسامی تروریستها خارج کنند تا بتوانند براحتی طرف مذاکره با اسرائیل قرار گیرند، اقداماتی است که اگر با موفقیت روبرو شود از نفوذ ایران در منطقه می کاهد. آنها در عراق تا حدودی موفق شده اند از نفوذ ایران بکاهند. البته آمریکائیها با شرایط بحرانی که در پاکستان بوجود آمده و نیروهای مذهبی قدرت گرفته و خطوط تدارکاتی نیروهای تروریست جهانی برای ادامه اشغال افغانستان را قطع می کنند با وضعیت دشواری روبرو شده اند. تنها راه رساندن کمک به افغانستان از طریق ایران و تاجیکستان است که در مورد اخیر باید ریش و قیچی را بدست روسیه بدهند و تابع شل کن سفت کن آقای پوتین بشوند. روسیه برایشان رقیب نامطمئن است.
آنها ایران را به مذاکره برای رسیدگی به مسئله افغانستان دعوت کردند. مفسران آنرا پیروزی ایران خواندند ولی همکاری ایران با آمریکا برای ادامه اشغال افغانستان هرگز به نفع ایران نخواهد بود. مردم کشور ما هرگز موافق آن نیستند که ملت همسایه ما افغانستان در زیر سم ستوران قوای اشغالگر قرار داشته باشد و مردمان آنرا به جرم مسلمان بودن قتل عام کنند. روزی نیست که به بهانه مبارزه با القاعده که ربطی به مردم افغانستان ندارد و اعراب وارداتی به افغانستان هستند مردم عادی را بدون حساب و کتاب قتل عام نکنند. هیچ ملتی نمی تواند اشغال و سرکوب توسط اشغالگران را تائید کند. مردم ایران باید تا زندگی برپاست در کنار مردم افغانستان زندگی کنند و احترام متقابل با آنها داشته باشند. نمی توان ایران را به پل پیروزی تروریستها برای ادامه اشغال افغانستان بدل کرد. ایران از این مسئله فایده نخواهد داشت. جز اینکه تمام منطقه شرق ایران بزیر نفوذ امپریالیستها می رود. قوای نظامی آنها تمام منطقه را اشغال می کنند و این خطری برای استقلال و تمامیت ارضی ایران است. افکار عمومی جهان را علیه ایران برمی انگیزد و جز سرزمین سوخته در شرق چیزی برای ایران باقی نمی ماند. ایران دارای آن توانائی نظامی و نفوذ سیاسی نیست که این راههای تدارکاتی را هر وقت خواست قطع کند و از نیروهای بیگانه بخواهد که خاک ایران را ترک کنند. حال اگر خاک ایران را ترک نکردند چکار باید کرد؟ کدام ارگان جهانی است که از حقوق کشور ما حمایت می کند. هیچکس. کشوری که خودش به اشغالگران تروریست یاری رسانده خود اینک قربانی همان تروریستها شده است. می خواستی کور شوی و بدام امپریالیستها نیفتی. این جوابی خواهد بود که ملتهای منطقه و جهان به ما خواهند داد. شرکت ایران در سرکوب مردم افغانستان و همدستی با تروریستهای جهانی به صلاح مردم منطقه و ایران نیست. این امتیازی نیست که ایران بدست می آورد. امتیازی است که تروریستهای جهانی به سرکردگی باراک اوباما کسب می کنند و کشتی شکسته خود را از دریای بحران زده افغانستان بیرون می کشند. تا زمانیکه مردم افغانستان بدست خویش سرنوشت خود را تعیین نکنند افغانستان روی آرامش را نخواهد دید. همدستی با اشغالگران کاشتن تخم نفاق و تفرقه در شرق ایران است که می تواند مادر بحرانهای بعدی میان ایران و افغانستان مستقل باشد.
شرکت ایران در تامین راههای تدارکاتی با امپریالیستهای تروریست کشیده شدن پای ایران بطور فعال به جنگ منطقه است، دشمنی با افغانها را تشدید می کند که می تواند سرمنشاء جنگهای بعدی باشد. این کار در عین حال همدستی با امپریالیستهاست. ایران به عنوان دست دراز شده امپریالیسم در منطقه عمل می کند و دود این همدستی به چشمان مردم ایران و آینده کشور ما خواهد رفت.
خیال خامی است اگر تصور شود دادن چنین امتیاز بزرگی به امپریالیستها آنها را سر رحم می آورد که حقوق قانونی ایران را برسمیت شناخته از خرابکاری در ایران دست برداشته از تقویت جریانهای تجزیه طلب ناسیونال شونیست کاسته و بودجه سازمانهای جاسوسی آمریکا برای اخلال در ایران و خریدن اپوزیسیون “انقلابی“ ایران را کاهش دهند. امپریالیست آمریکا بجای هل من مبارز طلبی و رجز خوانیهای جرج بوش با سیاست جنگ فرسایشی به ایران روی آورده و دست حاکمیت ایران را در پوست گردو قرار داده است. این مانور آمریکا در میان حاکمیت ایران دو دستگی ایجاد کرده و آنها را از درون تضعیف نموده است. دعواهای انتخاباتی و تغییر چهره نامزدهای ریاست جمهوری حاکی از همین مانور آمریکا و ولوله ایست که در حاکمیت ایران افتاده است. توپ اکنون در زمین ایران است و باید در مقابل “ملایمت“ باراک حسین اوباما روش مناسب مقابله را پیدا کند. آمریکا طبیعتا با هر رژیمی که منافع امپریالیست آمریکا را در منطقه حفظ کند کنار می آید و به آنها امان نامه می دهد. آنها همین کار را در افغانستان با طالبانهای “معتدل“ می کنند چرا آنرا با جمهوری اسلامی نکنند. اینها که از “طالبانهای معتدل“ معتدلترند. این طالبانهای “معتدل“ تا دیروز همان تروریستهای سنگ دل و عقبگرا بودند ولی امروز بر اثر مصلحت زمانه “انقلابی و معتدل“ تفسیر می شوند. رژیم جمهوری اسلامی هم می تواند از امروز به فرد از محور شرّ به محور حسن بدل شود.
ماهیت سیاست راهبردی امپریالیست آمریکا در منطقه تغییری نکرده است. آمریکا ضمنی رژیم جمهوری اسلامی را برسمیت شناخته و آماده تبادل سفیر با آن است. ولی آمریکا از زورگوئی خویش دست برنداشته است. اوباما همان حرفهای جرج بوش را با زبانی دیگر تکرار می کند. وی گرگی در لباس میش است. منافع مردم ایران ولی حکم می کند که دست امپریالیستها و بویژه امپریالیست آمریکا از منطقه کوتاه شود. حقوق قانونی ایران برسمیت شناخته شود، قطعنامه های ضد ایران در شورای امنیت پس گرفته شود، حق غنی سازی اورانیوم بدون چون چرا برای ایران برسمیت شناخته شود، محدودیت تحصیلی دانشجویان ایرانی در خارج از کشور در مورد انتخاب رشته تحصیلیشان ملغی شود. به اشغال سرزمینهای عراق، افغانستان، فلسطین خاتمه داده شود. به اسرائیل صهیونیست که بزرگترین تروریست منطقه و یک رژیم فاشیستی و ضد دموکراتیک است دهنه زده شود و رهبران آن در دادگاه نورنبرگ بعنوان جنایتکاران جنگی علیه بشریت محاکمه و محکوم شوند. هرگونه مصالحه با امپریالیستها ممکن است طول عمر رژیم اسلامی را چند صباحی بیشتر کند ولی عزم مردم ایران برای سرنگونی این رژیم خودفروخته و خائن را چند برابر خواهد کرد. این مردم ایران هستند که چنین رژیمهائی را سرنگون خواهند کرد.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 110 اردیبهشت ماه 1388 ارگان مرکزی حزب کارایران
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org

بیانیه حزب کار ایران ( توفان ) بمناسبت اول ماه مه


خجسته باد اول ماه مه روز نمایش پرقدرت اتحاد
کارگران سراسر جهان

کارگران جهان متحد شوید!

اول ماه مه، روز بین المللی اتحاد و همبستگی کارگران سراسر جهان فرا میرسد. طبقۀ کارگر در سراسر جهان بیش از 120 سال است که این روز را به مناسبت تظاهرات عظیمی که کارگران شیکاگو در روز اول ماه مه سال 1886 برپا داشتند، گرامی می دارند. تظاهرات کارگران شیکاگو آن روز توسط پلیس سرمایه به خاک وخون کشیده شده ولی یاد این روز از خاطرهﻫﺎ محو نگشت و اول ماه مه جلوهﺍﻯ ازهمبستگی جهانی پرولتاریا درسراسرجهان گردید.دراین مدت سرمایهﺩاری جهانی کوشش بسیار کرد تا این روز را از میان بردارد، زیرا هراس سرمایهﺩاری از اتحاد وهمبستگی وتشکل پرولتاریاست. آنجا که این دسیسه با مقاومت کارگران روبروشد، بر این روز، روز کار نام نهاد و با این عمل وحشت خود را ازنام کارگر عیان ساخت.
طبقۀ کارگر درعین این که ثروت آفرین و نیروی محرک جامعه است، پیشقراول و موتور انقلاب نیز بشمار می رود. بدون حضور طبقۀ کارگر درجنبشﻫﺎﻯ آزادیبخش و بدون کسب رهبری انقلاب توسط این طبقه، هیچ انقلابی به پیروزی نهائی نخواهد رسید و آزادی بشریت را که در گرو سوسیالیسم است، به ارمغان نخواهد آورد. نمونۀ انقلاب بهمن 57 در برابر ماست.این انقلاب مدیون مبارزات کارگران صنایع نفت بود. بدون حضور نفتگران قهرمان ایران که شیرهای نفت را بستند ودرصفوف قیام گام گذاردند، پیروزی ممکن نمی بود. اما از آنجا که کارگران فاقد رهبری کمونیستی بودند نتوانستند مهرخود را برانقلاب بکوبند. از همین رو علیرغم پیکار قهرمانانه و تعیین کنندهﺍش، پس از سقوط رژیم وابسته به امپریالیسم شاه، مجدداً به قعر جامعه پرتاب شد تا خود را برای خیزی دیگر آماده نماید.
اکنون درشرایطی به استقبال اول ماه مه میرویم که بحران سرمایهﺩاری کولاک می کند و این تازه اول کار است. بی خانمانی میلیونﻫﺎ انسان، گرسنگی دادن و ایجاد فقر در عرصۀ جهان آنهم به صورت آگاهانه یک جنایت علیه بشریت است. بحرانی که دامن اقتصاد سرمایهﺩاری را گرفته است، نتیجۀ اتفاق نیست، نتیجۀ اشتباه این یا آن فرد نیست، و یا آن طور که تبلیغ می کنند تا مردم را شستشوی مغزی دهند، ناشی از حرص و آز افراد جداگانه سرمایهﺩاری نیست.
زنده باد انترناسیونالیسم پرولتری!

این بیماری جذام سامانۀ سرمایهﺩاری است که بر اساس کسب سود حداکثر بنا شده است و مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را مقدس می داند. در حالی که کارخانهﻫﺎ از ماشینﻫﺎﻯ سواری و حمل و نقل مملو گشته است و ثروت روی ثروت خوابیده است، مردم توانائی خرید این کالاها را ندارند و باید گرسنگی بکشند. در حالی که صدها هزار خانۀ مسکونی خالی در اختیار بانکﻫﺎ و بیمهﻫﺎست، مردم در زیر چادر زندگی می کنند. تناقض سامانۀ سرمایهﺩاری در همین مثال ساده عرضه می شود. در یک طرف قطب ثروت و در طرف دیگر قطب فقر نشسته است. در حالی که ثروت وجود دارد مردم از فقر می میرند. مرگ محصول کمبود کالا وثروت نیست محصول توزیع غیرعادلانه و تقدس مالکیت خصوصی بر وسایل تولید است. بورژوازی چنان که درماهیت اوست می کوشد نتایج حاصل از بحران اقتصادی را بر دوش طبقۀ کارگر بگذارد. تظاهرات بیش از سه ملیون نفر در فرانسه درهفتهﻫﺎﻯ اخیر و مقابله با تعرض بورژوازی امپریالیستی به حقوق آنها نشانۀ آنست که مبارزۀ طبقاتی نه تنها در شکل اقتصادی بلکه در اشکال سیاسی آن نیز شدت می یابد و دامنۀ وسیع تری می گیرد. اعتراضات کارگری در سراسر اروپا و درسایر قارهﻫﺎ در حال گسترش است. راه درمان و پایان دادن به این فجایع که موجب جنایت و جنگ است، راه پایان دادن به این وبای سرمایهﺩاری که همۀ قاره آفریقا و آمریکای لاتین را فرا گرفته است، سرنگونی نظام سرمایهﺩاری است. بر ویرانۀ این نظام ضد بشری باید نظام انسانی سوسیالیسم مستقر شود که با اشتراکی کردن مالکیت بر وسایل تولید یک بار برای همیشه با سیاست اقتصادی هماهنگ و برنامه ریزی شده از وقوع این همه ددمنشی، فلاکت و فقر جلو گیرد. تنها طبقۀ کارگر با رهبری حزب مارکسیست لنینیست و استقرار دیکتاتوری پرولتاریاست که می تواند به این وضع اسفناک پایان دهد.
امسال درشرایطی جشن اول ماه مه برگزار میشود که در ایران کابوس استبداد و فاشیسم مذهبی هم چنان مسلط است. طبقۀ کارگر از کلیۀ حقوق اجتماعی خویش محروم است، قانون کار، بیمۀ اجتماعی، حق تجمع در اتحادیهﻫﺎﻯ کارگری فقط کلماتی بر روی کاغذ است. گرانی، فقر و بیکاری درایران بیداد میکند و شورای عالی کار، حداقل دستمزد کارگران برای سال 88 را 274 هزار و 500 تومان تعیین نموده است. چند روزی از تعیین حد اقل دستمزد کارگران نگذشته بود که شورای عالی کار«حداقل دستمزد را 5 در صد کاهش داد و اعلام کرد که مبنای این کاهش اعلام تورم 20 در صدی از سوی بانک مرکزی بوده است». درصورتی که نرخ کالاهای مورد نیاز مردم 45 تا 50 درصد افزایش یافته و مطابق کارشناسان اقتصادی خود رژیم جمهوری اسلامی، حداقل حقوق تعیین شده برای سال 88 خط فقر مطلق برای یک خانوادۀ پنج نفره درتهران بالاتر از850 هزار تومان خواهد بود. لیکن واقعیت این است که حداقل دستمزد با توجه به سطح تورم و گرانی کمرشکن باید یک میلیون تا یک میلیون و پانصد هزارتومان باشد که متاسفانه چنین نیست و کارگر ایرانی با توجه به این وضعیت فلاکت بار به سختی می تواند از پس مخارج یک وعده غذای گرم در روز برآید. طبیعتاً چنین شرایط غیر قابل تحملی نمی تواند موجب برانگیختن خشم و تنفر کارگران نسبت به جمهوری اسلامی این نمایندۀ سیستم کل نظام سرمایهﺩاری ایران و آقازادهﻫﺎﻯ دزد و مفتخور نگردد. اعتراضات امید بخش کارگران نیشکرهفت تپه، کارگران ذوب آهن اصفهان، لاستیک سازی البرز، لوله سازی اهواز.. و دهﻫﺎ کارخانۀ دیگر در سال گذشته برای دریافت حقوق معوقه و اضافه دستمزد، پیکار علیۀ خصوصی سازی کارخانجات و اخراج سازیﻫﺎ، مبارزه برای تشکیل سازمانﻫﺎﻯ حرفهﺍﻯ مستقل از دولت و... با قاطعیت ادامه داشته و لقمهﻫﺎﻯ چرب و نرم سرمایهﺩاران آمیخته با زهر ترس بوده است.
آن چه امسال باید در روز اول ماه مه در ایران برجسته گردد مربوط است به مبارزه برای تشکیل اتحادیهﻫﺎﻯ مستقل کارگری، مبارزه برای دریافت حقوق معوقه، مبارزه برای اضافه دستمزد به نسبت سطح رشد تورم و افزایش هزینۀ زندگی، مبارزه برای تضمین امنیت شغلی که عامل تضمین امنیت وحدت و تشکیلات خود کارگران است. مبارزه برای بازگشت کارگران اخراجی بر سر کار خود، مبارزه علیۀ سیاست اخراج سازی کارگران، مبارزه علیۀ خصوصی سازی صنایع و واحدهای تولیدی، مبارزه در زیرشعار آزادی بی قید و شرط همۀ کارگران و سایرمخالفین سیاسی از زندان.
کارگران ایران باید هشیار باشند و دسیسهﻫﺎﻯ رژیم ضد کارگری جمهوری اسلامی را که می کوشد بین کارگران افغانی و ایرانی تفرقه انداخته وعلل بیکاری را به گردن آنها بیاندازد، افشا سازند. این نظام سرمایهﺩاری است که بیکاری می آفریند. کارگران ایرانی و افغانی باید با روحیۀ همبستگی و رفیقانه درسنگری واحد علیۀ دشمن مشترک و برای حقوقی برابر، به رزمند و تنها در این صورت است که می توانند به حقوق حقۀ خود دست یابند.
حزب کار ایران (توفان) به کارگران قهرمان ایران و جهان، روز جهانی کارگر را شاد باش می گوید و ایقان دارد که پیروزی اردوی کار بر سرمایه تنها ازطریق وحدت وتشکیلات ورهبری حزب سیاسی و تنها ازطریق انقلاب سوسیالیستی و راهی که لنینیسم نشان می دهد وپیکار جسورانه و شفاف علیۀ انحرافات آنارکوسندیکالیستی، اکونومیستی، ترتسکیستی و کائوتسکیستی و... میسر خواهد گشت. سوسیالیسم تنها راه نجات بشریت است و جز این راهی نیست.
خجسته باد اول ماه مه روز نمایش پر قدرت اتحاد کارگران جهان!
سرنگون باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی!
زنده باد سوسیالیسم این پرچم نجات بشریت!

حزب کارایران(توفان)
اردیبهشت 1388 مه 2009
http://www.toufan.org/ toufan@toufan.org

به مناسبت اول ماه مه

مبرم ترین نیاز جنبش کارگری ایران، احیاء و ایجاد سندیکاها و اتحادیهﻫﺎﻯ کارگری

در میان انبوهی از نیازها و خواستﻫﺎ و کمبودهای جنبش کارگری ایران، ضروری ترین و اصلی ترین و حیاتی ترین نیاز این جنبش، کسب حقوق سندیکائی است؛ چرا که کسب همۀ منافع آنی و آتی این جنبش از طریق اتحاد و همبستگی و سازمان یابی در تشکیلات مستقل و واقعی سندیکائی و اتحادیهﻫﺎﻯ کارگری امکان پذیر است.
در طی سال کارگری گذشته، یعنی از اول ماه مه سال قبل تا به حال، هزاران حرکت اعتصابی و اعتراضی با شرکت صدها هزار کارگر در نقاط مختلف کشور، حول خواستﻫﺎﻯ گوناگون، به صورت خود جوش و یا با سازماندهی ابتدائی انجام شد. از جمله عام ترین این خواستﻫﺎ، اعتراض به اخراجﻫﺎﻯ دسته جمعی، اعتراض به قراردادهای موقت و عدم استخدام رسمی، اعتراض به عدم پرداخت به موقع حقوق و دستمزد و مزایا، اعتراض به خصوصی سازیﻫﺎ، اعتراض به تغییر قانون کار در جهت حفظ امنیت سرمایه و از بین بردن امنیت شغلی کارگران، اعتراض به عدم پرداخت حق سنوات کارگران بازنشسته به طور کامل و تعیین سقف پرداختی برای آن توسط دولت، اعتراض به عدم اجرای طرح طبقه بندی مشاغل، اعتراض به اضافه کاری اجباری، اعتراض به عملکرد مأمورین امنیتی حراست کارخانجات و مراکز صنعتی، اعتراض به پرونده سازی برای نمایندگان و فعالین کارگری و احکام زندان و شلاق برای آنها بود. مشخصۀ این جنبش اعتراضی را می توان در تدافعی بودن آن، گسترش کمی آن نسبت به سالﻫﺎﻯ قبل، جوان و تحصیل کرده بودن و در عین حال کم تجربه بودن فعالین، پراکندگی در کلیت خود و نبود ارتباطی ارگانیک بین کانونﻫﺎﻯ اعتراضی، خود جوشی و عدم سازمان یافتگی آن دانست.
بسیاری از کارگران در طی حرکت اعتراضی خود به ضرورت احیاء و یا ایجاد تشکل مستقل سندیکائی رسیدند و با پذیرش و تحمل همۀ سختیﻫﺎ و مشکلات به ایجاد آن و یا تجمعﻫﺎﻯ مقدماتی آن اقدام نمودند؛ از جمله کارگران نیشکر هفت تپه و کارگران نقاش، کارگران برق و فلزکار کرمانشاه که موفق به احیاء سندیکای خود شده و کارگران لاستیک سازی البرز و کارگران ایران خودرو که در این راستا اقدام می کنند

جنبش کارگری ایران برای کسب منافع فوری خود، از جمله خواستﻫﺎﻯ فوق و کسب منافع آتی یعنی تأثیر گذاری در روند تکامل اجتماعی در جهت منافع طبقاتی خود، راهی جز اتحاد و همبستگی و تشکیلات ندارد. بی دلیل نیست که رژیم استبدادی و ضد کارگری جمهوری اسلامی از تشکیلات مستقل سندیکائی مثل جن از بسم الله می ترسد و چنین سبعانه با فعالین کارگری در این عرصه برخورد میکند.
اخراج و پرونده سازی و دادگاهی کردن و محکوم کردن آنها به زندان و شلاق و شکنجه و پایمال کردن همۀ قوانین بین المللی هم چون منشور جهانی حقوق سندیکائی و مقاوله نامهﻫﺎﻯ سازمان بین المللی کار که خود امضاء کنندۀ آن بوده است، همه و همه نشاندهندۀ میزان وحشت و هراس جمهوری اسلامی از سندیکاها و اتحادیهﻫﺎﻯ مستقل و واقعی کارگری است.
جمهوری اسلامی در بیست سالۀ اخیر با در پیش گرفتن سیاستﻫﺎﻯ ورشکستۀ نئولیبرالیستی و رهنمودهای مخرب صندوق بین المللی پول و بانک جهانی با مقررات زدائی در جهت حفظ امنیت سرمایه و علیۀ امنیت شغلی کارگران و زحمتکشان شرایطی را ایجاد کرده است که بیش از هشتاد در صد کارگران به بهانۀ کار در کارگاهﻫﺎﻯ کمتر از ده نفر و قراردادهای موقت از شمول قانون کار خارج هستند؛ و بیست در صد بقیه را هم با اضافه کردن بند "ز" به مادۀ 21 قانون کار (شرایط خاتمۀ کار)، تحت عنوان "کاهش تولید و تغییرات ساختاری در اثر شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و لزوم تغییرات گسترده در فن آوری"، در وضعیتی قرار داده است که کارفرما هر وقت اراده کرد می تواند اخراج کند.
حذف تعرفۀ گمرکی و سیل گستردۀ واردات و ایجاد تسهیلات بانکی به نفع سرمایهﺩاری بزرگ تجاری، تولید داخلی و صنایع را به رکود و فروپاشی و ورشکستگی کشانده است. روندی که با ورشکستگی صنایع نساجی و شکر و چای و صنایع غذائی شروع شد، میرود که دامن بقیۀ صنایع را بگیرد.
جمهوری اسلامی که با اتخاذ سیاست عدم حمایت از تولید داخلی، صنایع و کشاورزی را با بحران روبرو کرده و زندگی و امنیت شغلی کارگران را به مخاطره انداخته است، معضل بخش تولید و صنعت را قوانین حمایتی از کارگران و افزایش دستمزد کارگران معرفی میکند و راه برون رفت از بحران را لغو قراردادهای دسته جمعی و دائمی و حذف بیمهﻫﺎﻯ اجباری و بازنشستگی میداند.
در شرایط بحرانی فعلی و تهاجم سرمایه برای پایمال کردن حقوق کارگران و زحمتکشان، احیاء و ایجاد سندیکاها و اتحادیهﻫﺎﻯ مستقل و واقعی کارگری مبرم ترین نیاز جنبش کارگری است.

به مناسبت اول ماه مه

"طبقۀ کارگر قیم نمی خواهد"، حزب بی حزب

این روزها سخنانی نظیر"کارگران قیم نمی خواهند"، "زنده باد خود سازماندهی کارگران"، ورد زبان محافل اکونومیستی ایران شده است. عدهﺍﻯ به نقل ازمقدمۀ "مانیفست حزب کمونیست" و یا با اشاره به جملات مارکس در"انترناسیونالیسم اول" در سپتامبر1871 که در جمعبندی از کمون پاریس می گفت: "طبقۀ کارگر آزادی خود را باید در میدان مبارزه به دست آورد..."، متاسفانه درک نادرستی از گفتار مارکس ارائه می دهند. این گفتار تا آن حد که بخواهد به طبقۀ کارگر این اعتماد به نفس را بدهد که باید برای آزادی خویش بپاخیزد و قدرت سیاسی را به کف آورد و این آزادی نمی تواند محصول کار سایر طبقات اجتماعی به غیر از خود کارگران باشد و وی نباید منتظر آزادی خویش به دست دیگران و یا قهرمانان و خدایان و نیروهای خارج از طبیعت باشد، سخنان درستی است. طبقۀ کارگر آن نیروی مادی اجتماعی است که می تواند جانمایۀ تغییرات انقلابی قرار گیرد. ولی وجود طبقۀ کارگر به عنوان پایۀ مادی این تحول برای رفتن به سوی جامعۀ بی طبقه و یا برای نیل به سوسیالیسم و گذار به کمونیسم کافی نیست. این نیروی مادی باید با دانش علمی آغشته شود و تئوری سوسیالیسم علمی و در شرایط امروز مارکسیسم لنینیسم با آن بیامیزد تا جنبش کارگری راه خود را پیدا کند و بداند که به کدام جهت باید حرکت کند. جنبش کارگری نیروی بالقوۀ انفجار است ولی هر انفجاری به سود طبقۀ کارگر نیست و به امر رهائی وی یاری نمی رساند. تنها آن انفجاری زنجیرهای طبقۀ کارگر را به دور می افکند که با چاشنی مارکسیسم لنینیسم همراه باشد. این انفجار است که جهت تخریب نظام کهن را نشان می دهد. ولی برای کار این انفجار باید آموزش دید. باید شناخت سیاسی پیدا کرد، باید با دانش علمی مارکسیسم لنینیسم مسلح شد. بدون دستیابی به این دانش امکان رهائی طبقۀ کارگر به هیچ وجه میسر نیست. باید شعور و ماده با هم تلفیق شوند تا تحول مورد نظر به وجود آید.
عدهﺍﻯ هستند که عوامفریبانه رفتار می کنند و کار یک بحث علمی و آموزنده را به شعارهای دهان پر کنی نظیر این که "طبقۀ کارگر قیم نمی خواهد"، "طبقۀ کارگر خودش را خودش آزاد می کند و به کس دیگری نیاز ندارد" تنزل داده و حتی کارگران را علیۀ روشنفکران به عنوان دشمنان آنها تحریک می کنند و البته روشنفکرانی که به جز مارکسیسم لنینیسم به طبقۀ کارگر بیآموزند طبیعتاً دشمنان طبقۀ کارگر هستند زیرا مدت اسارت طبقۀ کارگر را افزایش می دهند. ولی این مدعیان دلسوزی برای یک "جنبش ناب کارگری" منظورشان همان دانش مارکسیسم لنینیسم است که نباید به درون طبقۀ کارگر نفوذ کند. آنها چه بدانند و چه ندانند کارگران را به کوری، به جهل طبقاتی دعوت کرده از آنها می خواهند که نادانسته دست به کار شوند و به بیراهه روند. نتیجۀ چنین فراخوانی از همان روز نخست معلوم است و هستۀ شکست را در دل خویش می پروراند. این افراد که تعداد آنها به ویژه پس از شکست در هر جنبشی کم نبودهﺍند علیۀ حزب قد علم می کنند، دشمن حزب می شوند، حزب را سد راه انقلاب جا می زنند، کارگران را چون بُت به صِِرف کارگر بودن تقدیس می کنند، خطاناپذیر جا میزنند تا تئوریﻫﺎﻯ من در آوردی و ضد انقلابی خویش را که میان عامل آگاه و جنبش کارگری جدائی می افکند، جا بیاندازند. هم اکنون ما در ایران با چهرهﻫﺎﻯ اکونومیستی، آنارکوسندیکالیستی، تروتسکیستی و ضد لنینی روبرو هستیم. رویزیونیستﻫﺎ نیز از دشمنان حزب طبقۀ کارگرند و در تلاشند تا ماهیت حزب طبقۀ کارگر را عوض کنند. آنها به جای مارکسیسم لنینیسم که آن را به بهانۀ دگماتیسم طرد می کنند تجدید نظر طلبی، رفرمیسم و اکونومیسم را می نشانند. رویزیونیستﻫﺎ نیز مانند اکونومیستﻫﺎ چهرهﻫﺎﻯ مختلف دارند و نقابﻫﺎﻯ "چپ" و راست حمل می کنند. رویزیونیستﻫﺎ و یا اکونومیستﻫﺎﻯ "چپ" با قبول تئوریﻫﺎﻯ انحرافی "حکوت شورائی" ضرورت وجود حزب طبقۀ کارگر در مبارزۀ سیاسی را که همان عامل مهم ذهنی است با کارگر پرستی "انقلابی" رد می کنند و کمونیسم را با انقلابی نمائی خرده بورژوائی به انحراف می برند و برخی نیز با چنگ انداختن در مبارزۀ صرفاً اتحادیهﺍﻯ و یا قبول سیاست بورژوائی نقش رهبری طبقۀ کارگر را به دست بورژواها می دهند. هر دوی این انحرافات نتیجۀ واحد در به انحراف کشاندن جنبش کارگری دارد که منجر به قربانیان فراوانی خواهد شد. رویزیونیستﻫﺎ و اکونومیستﻫﺎ در فرجام خونین سرنوشتشان حاضر نیستند مسئولیت خونﻫﺎﻯ ریخته شده را به عهده گیرند و خود را تا پای مرگ نیز انقلابی جا می زنند. آنها که تجربۀ تاریخ را به دور افکنده بودند و می خواستند همه چیز را از نو شروع کنند در کفن تئوریﻫﺎﻯ کهنه به گور تاریخ سپرده می شوند. صدور اعلامیه در اول ماه مه و یا تکرار حوادث و رویدادهای مبارزاتی کارگری در ایران و جهان کافی نیست. آموزش و درک از مارکسیسم لنینیسم و حزبیت اساس آزادی طبقۀ کارگر است.
در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی این تفکر اکونومیستی پس از کسب قدرت سیاسی نیز بروز کرد و منحرفین درون حزب می خواستند با شعار "کارگران قیم نمی خواهند"، "کارگران همه چیز و حزب هیچ چیز" نقش رهبری حزب طبقۀ کارگر، نقش عامل آگاهی و ایدئولوژیک را به صفر برسانند و زمینۀ خلع سلاح حزب و عملاً زوال دولت شوروی را فراهم آورند. با این تفکرات آنارکو سندیکالیستی و حامیان "خودمختاریﻫﺎﻯ کارگری" به شدت مبارزه شد و نقش ضد انقلابی آنها در همان زمان حیات رفیق لنین برملا گردید.
امروز نیز ما با ضدیت با حزبیت روبرو هستیم. این ضدیت محصول خیانت رویزیونیستﻫﺎست که سالﻫﺎﻯ فراوان در پشت نقاب "حزب طبقۀ کارگر" نظریات ضد انقلابی خویش را پخش می کردند که با مخالفت روبرو شد. بودند کسانی که در دام رویزیونیستﻫﺎ افتادند و به نفی حزب رسیدند زیرا به زعم آنها این حزب بود که رویزیونیسم می آفرید. آنها رابطۀ میان ایدئولوژی، سیاست و سازمان را که مارکس و لنین به آن تکیه می کردند نفهمیدند. این انحراف تفالۀ دوران مبارزه با رویزیونیسم خروشچفی است. سرنوشت احزاب رویزیونیستی که از منافع طبقۀ کارگر دفاع نمی کنند و حتی در عراق از استعمار به حمایت برخاستهﺍند در مقابل ماست.

به مناسبت اول ماه مه

آزادی فوری همۀ فعالین کارگری از زندان

کارگران ایران به طورکلی مبارزات تاریخی گرانقدر و همپای آن تجارب تشکیلاتی و سندیکائی فراوانی را پشت خود دارند.آنها برای نیل به مطالبات و آرمانﻫﺎﻯ خود طی نسلﻫﺎﻯ گذشته متشکل و متحدانه مبارزه کرده و در این راه قربانیان بیشماری را در راه آمال واهداف خود به جای گذاردهﺍند. اعتصابات کارگران کوره پز خانهﻫﺎ، دخانیات، چیت سازی، کبریت سازی، نساجی وغیرو در گذشتهﻫﺎﻯ دور یاد آور مبارزات درخشان آنان است. امروزه با این که طبقۀ کارگر ایران درمقایسه با گذشته ازجهت کمیت وتراکم به نیروی بالقوۀ عظیمی برای به دست گرفتن قدرت سیاسی تبدیل شده و آمادگی بیشتری را دارد، لیکن دچار پریشان ترین و فلاکتبارترین دوران تاریخ خود می باشد.زیرا از یک سو وضع وخیم اقتصادی همراه با سرکوب هرنوع آزادیﻫﺎﻯ صنفی، سیاسی و اجتماعی بردوش این طبقه سنگینی می کند، و از سوی دیگر عدم وجود فرماندهی سیاسی واحد از برائی پیکارمتحدانۀ آن می کاهد. با این حال کارگران ایران هرگز برای احقاق حقوق خود از تکاپو نیافتاده و با اعتصاب و کم کاری هرچند غیر متشکل هم اکنون درصف مقدم مبارزات اجتماعی دراین برهه ازتاریخ ایران قراردارند. صدها اعتصابات کارگری در چند ماه اخیر نشان از رشد جنبش کارگری دارد که تشکیل سندیکاهای مستقل از دولت را در رأس برنامهﻫﺎﻯ خود قرار داده است. تأسیس سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه، شرکت واحد اتوبوسرانی تهران .... و پیکارمتحد کارگران دراین سندیکاها یک گام با ارزش و بزرگی است که رژیم ضد کارگری جمهوری اسلامی را به وحشت انداخته است. سرکوب مستمر این اتحادیهﻫﺎﻯ نوپا و دستگیری رهبران آن نمی تواند خللی در ارادۀ این کارگران شریف که از حمایت گستردۀ داخلی و بین المللی برخوردارند، وارد آورد.
مبارزات کارگران علیرغم سرکوب و زندان و شکنجه هر روز دامنۀ گسترده تری می یابد و مصمم تر برای تحقق مطالباتشان می رزمند. در زیر به چند نمونه از دستگیریﻫﺎ و اعتراضات کارگران در یک ماه اخیر اشاره میکنیم:
صبح روز شنبه 29 فروردين در حدود 100 كارگر شركت كيان تاير در مقابل مجلس تجمع كردند و خواستار دريافت حقوق معوقۀ خود شدند. اما توسط نيروهاي انتظامی پراكنده شدند و حدود 20 نفر ازفعالین آنان دستگیر شدند.
حدود 90 تن از اعضای کمیتۀ هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلﻫﺎﻯ کارگری در منزل غالب حسینی در سنندج توسط نیروهای امنیتی و انتظامی چندین ساعت بازداشت و پس از بازجوئی آزاد شدند. غالب حسینی از فعالان کارگری ایران است که به دلیل شرکت در مراسم روز جهانی کارگر، از اسفند ماه در زندان به سر می برد . (رادیو فرانسه 28/1/88)
حمیدرضا عباسی نمایندۀ کارگران اخراجی کارخانۀ لوله سازی اهواز گفت: 1800 کارگر این کارخانه از کار اخراج شدهﺍند، کارگران برای اعتراض هر روز در مقابل استانداری، ادارۀ کار و کارخانه تجمع می کنند.(ایلنا 28/1/88)
جلیل احمدی، فریدون نیکوفر، علی نجاتی، قربان علی پور و محمد حیدری مهر از متهمین پروندۀ اعتصابات کارگری شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه در شعبۀ اول دادگاه انقلاب دزفول به یکسال حبس محکوم شدند.کارگران نامبرده به مدت 3 سال نیز از حضور در کلیۀ فعالیتﻫﺎﻯ کارگری و انتخابات صنفی کارگران محروم شدند. در این حکم 6 ماه از محکومیت زندان 4 متهم اول و 8 ماه از محکومیت نفر پنجم به مدت 5 سال تعلیق گردید. (فعالان حقوق بشر در ایران 25/1/88)
حدود 160 کارگر کارخانۀ نخ البرز از کار اخراج شدند. کارگران در این کارخانه 12 ساعت در روز کار می کنند، در حالی که تنها حقوق 8 ساعت کار روزانه را دریافت می کنند. کارگران این کارخانه در چندین نوبت نسبت به عدم دریافت حقوقشان دست به اعتراض زده بودند. (کمیتۀ گزارشگران حقوق بشر 24/1/88)
عیدعلی کریمی دبیر اجرائی خانۀ کارگر استان قزوین اعلام کرد: 200 نفر از کارگران شرکت پوشینه بافت و 100 نفر از کارگران شرکت نقش ایران در اعتراض به عدم دریافت حقوق و عیدی در مقابل استانداری قزوین تجمع کردند. (ایلنا 18/1/88)
حمیدرضا عباسی نمایندۀ کارگران اخراجی کارخانۀ لوله سازی اهواز گفت: 1800 کارگر این کارخانه از کار اخراج شدهﺍند، کارگران برای اعتراض هر روز در مقابل استانداری، ادارۀ کار و کارخانه تجمع می کنند. (ایلنا 28/1/88)
و.......
پیکار جسورانۀ کارگران برای تشکیل اتحادیۀ مستقل و اضافه دستمزد و حقوق پرداخت نشده... همه نشان از پیشروی مبارزات قهرمانانۀ کارگران دارد و رژیم را سخت به تکاپو انداخته است.حزب کارایران (توفان) از پیکارعادلانۀ طبقۀ کارگر ایران با دهﻫﺎ سال تجربۀ انقلابی و سندیکائی عمیقاً حمایت کرده و خواستﻫﺎﻯ آنها را برحق و انسانی می داند. ما معتقدیم که که تنها اتحاد طبقاتی و تشکل این طبقه است که شرط نخست سایرموفقیتﻫﺎﻯ وی به شمار می رود. چارۀ کارگران، حزب طبقۀ کارگراست که به دانش مارکسیسم لنینیسم مسلح باشد و باید ازاین طریق و فقط ازاین طریق منطقی و طبقاتی، مرگ نظام فقرآور ونکبت بار سرمایهﺩری وحشی را فراهم آورند.
اینک در آستانۀ برگزاری اول ماه مه که شماری از نمایندگان و رهبران سندیکاها و فعالین کارگری در زندان به سر می برند، خواست آزادی فوری و بی قید وشرط آنها و همۀ زندانیان سیاسی یکی از خواستهﻫﺎﻯ مهم کارگران و همۀ نیروهای مترقی می باشد. باید متحداً به دفاع ازنمایندگان فعالین سندیکائی در بند برخیزیم و برای آزادی آنها از هیچ کوششی دریغ نورزیم.

به مناسبت اول ماه مه

قانون کار در ایران؛ قانونی که هیچ کس از آن راضی نیست
قانون کار مانع تشکلﻫﺎﻯ مستقل کارگری

مطلب زیر مورخ 20 آوریل 2009 توسط بهزاد کشمیری‌پور و شهرام احدی به نگارش در آمده و درتارنمای رادیوی فارسی زبان آلمانی، دویچه وله نصب گردیده است. ما این مقاله را به خاطر طرح نکات مهم آن و اهمیت مسائل روز کارگری و بحثﻫﺎئی که حول قانون کار در بین مجامع کارگری جریان دارد، انتشارمی دهیم. شایان ذکر است که برخی از محافل کارگری متأسفانه مشوق پیوستن ایران به سازمان تجارت جهانی می باشند و بر این باورند که درصورت تحقق چنین امری، پیش شرط تشکیل مستقل اتحادیهﻫﺎﻯ کارگری فراهم خواهد گردید. درحالی که سازمان تجارت جهانی یک نهاد سرمایهﺩاری و مدافع سیاستﻫﺎﻯ نئولیبرالی و ضد کارگری است و اُس و اساسش بر خصوصی سازیﻫﺎ و حذف تمامی موانع برای پیشروی بورژوازی امپریالیستی و تشدید استثمار کارگران و خانه خرابی بیشتر استوار است. کارگر آگاه ایرانی نمی تواند موافق پیوستن ایران به سازمان تجارت جهانی باشد و برای تشکیل اتحادیۀ حرفهﺍﻯ خویش چشم امید به چنین نهادهای ضد کارگری داشته باشد. کارگران تنها با اتکا به نیروی خویش و پیکاری متحد و مبارزهﺍﻯ نقشه مند می توانند به مطالبات خود دست یابند.
هئیت تحریریه توفان الکترونیکی
آوریل 2009

به اعتقاد حقوقدانان، قانون وقتی موثر است که از طرفی نیاز واقعی به آن در جامعه وجود داشته باشد، از طرف دیگر فراگیر و قابل اجرا باشد. آیا قانون کار جمهوری اسلامی قابلیت و ضمانت اجرائی کارآمدی دارد؟
آیا این قانون به بهبود شرایط و وضعیت کارگران انجامیده، اشتغال پایدار را تقویت و شعارهای خود را متحقق کرده؟ آیا بخشﻫﺎﻯ مختلف قانون کار، با یک دیگر و با دیگر قوانین کشور در تناقض نیست؟
در قانون مدنیﺍﻯ که حدود هشتاد سال پیش به تصویب رسید، برای نخستین بار در دو ماده به کارگران اشاره شد. ۶۰ سال پیش نیز، دو سال پس از تشکیل وزارت کار، اولین قانون کار ایران تصویب شد که شامل ۲۱ ماده و ۱۵ تبصره بود. دومین قانون کار که ۶۰ ماده داشت در سال ۱۳۳۷ به تصویب مجلس رسید و تا ۱۳۶۹ کمابیش بر روابط کار حاکم بود. نخستین قانون کار جمهوری اسلامی در بیست سالی که از تدوین آن می گذرد، تغییر چندانی نکرده، اما بحث در مورد نقش و جایگاه این قانون و ضرورت تجدید نظر اساسی در آن از روز اول شروع شد و هنوز ادامه دارد.
تناقض قانون با واقعیت
اصل ۴۳ قانون اساسی جمهوری اسلامی مسئولان را موظف می­کند، برنامه اقتصادی کشور را به گونه­ای تنظیم کنند تا «شکل و محتوا و ساعت کار چنان باشد که هر فرد علاوه بر تلاش شغلی‏، فرصت و توان کافی برای خودسازی معنوی، سیاسی و اجتماعی و شرکت فعال در رهبری کشور و افزایش مهارت و ابتکار داشته باشد.»
مادۀ ۵۱ قانون کار ظاهرا در تبعیت از این اصل قانون اساسی مقرر می کند که «­ساعات کار کارگران در شبانه روز نباید از 8 ساعت تجاوز نماید.» مادۀ ۵۲ حتا برای کارهائی که «سخت و زیان آور و زیرزمینی» خوانده می­شوند، ۶ ساعت در روز را بیشتر مجاز نمی داند. قانون کار حداکثر ساعت کار در هفته را برای شغل­های معمولی ۴۴ ساعت و برای کارهای سخت ۳۶ ساعت تعیین کرده است. به رغم این، همه می دانند و هر روز می بینند هیچ کارگری با این مقدار کار قادر به تأمین ابتدائی ترین نیازهای خود و خانواده اش نیست. مسئولان نیز با این واقعیت به­ خوبی آشنایند و به آن اعتراف می کنند. حداقل حقوقی که رسماً برای کارگران در سال ۸۸ مشخص شده، بسیار کمتر از میزانی است که وزارتخانهﻫﺎﻯ دولت به عنوان حد فقر مطلق اعلام می­ نند. روزنامۀ سرمایه، ۲۱ اسفند ۸۷ از قول محمد جهرمی وزیر کار و امور اجتماعی نوشت «در این زمینه یک پارادوکس وجود دارد و آن این است که از یک سو این حداقل دستمزد کفاف زندگی کارگران به خصوص در شهرهای بزرگ را نمی دهد و از سوی دیگر با افزایش حقوق کارگران، پایداری بنگاهﻫﺎﻯ اقتصادی کم می شود و بیکاری افزایش می یابد.»
شرط اول تعیین حداقل دستمزد؛ میزان تورم
مادۀ ۴۱ قانون کار، تعیین حداقل دستمزد کارگران را به شورای عالی کار واگذار کرده که از نمایندگان کارفرمایان، کارگران و وزارت کار تشکیل می شود. حداقل دستمزدی که این شورا اواخر بهمن ماه ۸۷ برای سال جاری تعیین کرد، هنوز با مخالفت نمایندگان تشکلﻫﺎﻯ کارگری روبرو است. اما آن چه کارگران طلب می­ نند نیز کفاف مخارج آنها را نمی دهد.
قانون کار برای تعیین حداقل دستمزد، در نظر گرفتن دو شرط را ضروری می داند. شرط نخست توجه به میزان تورم بر اساس اعلام بانک مرکزی است. آمار رسمی این بانک میانگین تورم در سال ۸۷ را ۲۵/۴ درصد اعلام کرد که مبنای محاسبه ۲۷۴ هزار و ۵۰۰ تومان به عنوان حداقل دستمزد کارگران در سال جاری شد.
محمود بهمنی، مدیر کل بانک مرکزی، در نامهﺍﻯ به وزیر کار مدعی شد که تورم رو به کاهش است و افزایش ۲۵ درصد دستمزدها به اخراج تعداد زیادی از کارگران می انجامد. این پیش‌بینی باعث تجدید نظر در افزایش حداقل دستمزد و کاهش آن به ۲۶۳ هزار و ۵۲۰ تومان در ماه شد.
وزیر کار، ۲۶ فروردین ماه برای چندمین بار در دو ماه گذشته تأکید کرد: «تجدیدنظر در مصوبۀ شورای عالی کار در جهت حفظ اشتغال موجود و رفع مشکلات برخی واحدهای تولیدی بود.» به گزارش خبرگزاری ایلنا یکی از فعالان سندیکای کارگران هفت تپه گفته است «روند افزایش مزد کارگران در قیاس با روند افزایش هزینه‌های زندگی آن قدر محدود است که کارگران حتی در نقاط ارزان قیمت بعید است بتوانند با اضافه کاری یا کار دوم و سوم از عهدۀ مخارج زندگی برآیند.»
شرط دوم، تأمین مخارج یک خانواده
در قانون کار تامین مخارج زندگی، شرط دوم تعیین میزان حداقل دستمزد ذکر شده. تبصرۀ دوم مادۀ ۴۱ این قانون می گوید: «حداقل مزد بدون آن که مشخصات جسمی و روحی کارگران و ویژگی­های کار محول شده را مورد توجه قرار دهد، باید به اندازهﺍﻯ باشد تا زندگی یک خانواده، که تعداد متوسط آن توسط مراجع رسمی اعلام می شود را تأمین نماید.» این تبصره در عمل مانند اصل ۴۳ قانون اساسی رعایت نمی­شود. تعیین میزان پولی که هر خانواده نیاز دارد، مستلزم مشخص شدن خط فقر است.
وزارت رفاه و تامین اجتماعی که مسئول اعلام خط فقر است، از زمان روی کار آمدن دولت نهم از این کار امتناع می‌کند. منابع غیر رسمی با توجه به اطلاعات مرکز آمار و بانک مرکزی جمهوری اسلامی براورد می­کنند که در تهران هر خانواده باید حدود ۸۰۰ هزار تومان در ماه داشته باشد تا از خط فقر بگذرد. وزارت رفاه این رقم را اغراق‌آمیز می­داند. با این همه حتا اگر داشتن نیمی از رقم یاد شده را شرط عبور از خط فقر حساب کنیم، حداقل حقوق کارگران باید بیش از پنجاه درصد از میزان تعیین شده بیشتر باشد تا خانواده­شان از فقر مطلق رهایی یابد.
قانونی که شامل اکثریت کارگران نمی شود
قانون کار جمهوری اسلامی دو دهه پس از تصویب شدن، هم چنان از فراهم کردن شرایطی که در آن پیش بینی شده عاجز است. این قانون از همه سو مورد اعتراض است و مهم تر این که اکثریت کارگران ایران اصلاً شامل این قانون نیستند.
کارفرمایان قانون کار را دست و پاگیر و غیر منطقی ارزیابی می کنند و ترجیح می دهند، کارگران قراردادی و روز مزد را به استخدام در آورند که از سوی قانون حمایت نمی شوند. یکی از اعضای شورای عالی کار مدعی است، ۸۰ درصد کارگران قراردادی هستند و از مزایای قانونی بی بهره اﺍند.
قانون کار را کسی قبول ندارد
آبان ماه سال ۸۷ نماینده‌ی کارگران و کارفرمایان ایران در بیانیه­ی مشترکی که در نود و پنجمین نشست سازمان جهانی کار قرائت شد، تأکید می کنند «تنها هنر قانون کار آن بوده که فضائی را ایجاد نماید تا دولت از زیر بار مسئولیتﻫﺎﻯ مطرح در قانون اساسی شانه خالی کند.» در این بیانیه آمده است «قانون کار به محض ابلاغ موجب شد که کشور با بزرگ ترین ریزش کارگری زمان خود مواجه گردد ولی تا این تاریخ هیچ کس آماری از ریزش کارگری در اسفند ۶۹ را ارائه نداده است تا شعار مترقی بودن این قانون تحت تأثیر واقعیات قرار نگیرد.»
این نمایندگان معتقدند که قانون کار هیچ گاه نتوانسته است، نرخ عادلانه­ای برای دستمزد کارگران تعیین کند تا آنها مجبور نباشند برای تأمین حداقل معاش به کار در شیفت­های اضافه مشغول کار شوند. بیانیه تصریح دارد، قانون کار در دو دهه­ی گذشته نه به ارتقای امنیت شغلی و بهبود وضعیت کارگران انجامیده، نه در خدمت تولید و توسعه­ی پایدار بوده است. دولت­های هر دو جناح اصلاح‌طلب و اصول گرا نیز قانون فعلی را کارآمد نمی دانند و به دلایل و انگیزه­های مختلف درصدد تغییر بخشی از آن بوده و هستند.
کاهش تولید، افزایش بیکاری
به اعتقاد کارفرمایان افزایش دستمزد متناسب با تورم و نیازهای حداقل یک خانواده، گرچه حق کارگران است، تنها در صورتی امکان پذیر خواهد بود که دیگر سیاستﻫﺎﻯ دولت نیز از تولید داخلی حمایت کند.
افزون بر این وضعیت اقتصادی کشور و تنگناهای تولید، کارفرمایان را به سوی اخراج کارگران، توقف تولید و سرمایه­گذاری در کارهای غیرمولد سوق می دهد. واردات بی رویه، تورم و سیاستﻫﺎﻯ غلط اقتصادی از دلایل لطمه خوردن تولید داخلی و از میان رفتن امنیت شغلی کارگران شده است.
مدیر کل بانک مرکزی، ۲۳ فروردین، در نخستین نشست مطبوعاتی خود در سال ۸۸ می گوید: «تعدادی از کارخانه‌دارها و کارفرمایان نزد ما آمدند و اعلام کردند اگر اقدام به افزایش هزینه‌ها شود، ما نیز ۵۰ درصد نیروهای خود را اخراج می کنیم.» سال گذشته افزایش حداقل دستمزد کارگران موجی از اخراج­ها را در پی داشت. وزیر کار اعتراف می کند که برخلاف شعارهای دولت میزان بیکاری در زمستان ۸۷ به نسبت فصل مشابه سال ۸۶، شش دهم درصد افزایش یافته است. به گفتۀ جهرمی این میزان به دوازده و نیم درصد رسید.
تشکلﻫﺎﻯ مستقل، پیش فرض بهبود شرایط کار
سازمان جهانی کار در تازه ترین گزارش خود بر ضرورت شکل گیری «گفت‌وگوی اجتماعی» میان کارگران، کارفرمایان و دولت تأکید دارد. به نظر این سازمان نحوۀ ادارۀ کشورها و نظام­های غیردموکراتیک از موانع اصلی توفیق گفتگوهای اجتماعی است. سازمان جهانی کار وجود سندیکاهای مستقل و کارآمد کارگری در بخش­ﻫﺎﻯ مختلف از جمله کارگاهﻫﺎﻯ کوچک و بخش دولتی را از پیش فرضﻫﺎﻯ مهم بهبود مناسبات کار در هر کشور می داند. در جمهوری اسلامی کارفرمای بخش بزرگی از کارگران دائمی، دولت است که برای اعمال نظارت همه جانبه و کنترل آنها رغبت چندانی به فعالیت تشکلﻫﺎﻯ مستقل ندارد. کارگران از این وضعیت همان قدر ناراضی هستند که کارفرمایان.
اواخر سال ۸۶ چالشﻫﺎﻯ دولت با کانون عالی انجمنﻫﺎﻯ صنفی کارفرمائی به انحلال این کانون و تشکیل پروندهﺍﻯ علیۀ ایران در سازمان جهانی کار انجامید. نمایندگان کارگران و کارفرمایان در بیانیۀ ابان ۸۷ خود می گویند قانون کار فعلی نتوانسته «زمینۀ ایجاد، توسعه و پایداری تشکلﻫﺎﻯ راستین و فراگیر کارگری و کارفرمائی را طبق استانداردهای جهانی محقق نماید.»
قانون کار مانع تشکل­های مستقل کارگری
فصل ششم از قانون کار جمهوری اسلامی به تشکلﻫﺎﻯ کارگری و کارفرمائی اختصاص دارد. کارشناسان مسائل کارگری انتقادهای فراوانی به مواد این فصل دارند و معتقدند، با این قانون، تشکیل تشکلﻫﺎﻯ واقعاً مستقل امکان پذیر نیست.
برابر مادۀ ۱۳۱ تنها کارگرانی می توانند انجمن صنفی تشکیل دهند که شامل قانون کار باشند. تبصرۀ ۴ این ماده مقرر کرده «کارگران یک واحد، فقط می توانند یکی از سه مورد شورای اسلامی کار، انجمن صنفی یا نمایندۀ کارگران را داشته باشند.» در مادۀ ۱۳۰ هدف از تأسیس انجمنﻫﺎﻯ اسلامی «تبلیغ و گسترش فرهنگ اسلامی و دفاع از دستاوردهای انقلاب اسلامی» تعریف شده است. مطابق تبصرۀ دوم مادۀ ۱۳۰ « آئین نامه چگونگی تشکیل، حدود وظایف و اختیارات و نحوۀ عملکرد انجمن‌ﻫﺎﻯ اسلامی موضوع این ماده باید توسط وزارت‌ﻫﺎﻯ کشور، کار و امور اجتماعی و سازمان تبلیغات اسلامی تهیه و به تصویب هیأت وزیران برسد.»
به اعتقاد فعالان کارگری با توجه به هدفﻫﺎﻯ مشخص شده برای این تشکل ﻫﺎ و دخالت نهادهای دولتی در تمام جنبهﻫﺎﻯ فعالیت آنها، چنین تشکلﻫﺎئی نمی توانند، نمایندۀ واقعی کارگران باشند. وضعیت تشکل ﻫﺎﻯ کارگری از نظر سازمان جهانی کار از نقصﻫﺎﻯ اصلی قانون در جمهوری اسلامی است. این قوانین یکی از موانع پیوستن ایران به سازمان تجارت جهانی به شمار می رود.
کارگاهﻫﺎﻯ کوچک و شیوهﻫﺎﻯ سنتی
بخش بزرگی از شاغلان ایران در بخش کشاورزی و کارگاهﻫﺎﻯ کوچک مشغول به کار هستند. مطابق اطلاعات مرکز آمار ایران از نتایج سرشماری سال ۱۳۸۵، در برابر بیش از ۴ میلیون و ۷۰۰ هزار نفری که در بخشﻫﺎﻯ حمل و نقل، عمده فروشی و خرده فروشی شاغلﺍند، تعداد کل افرادی که در بخش صنعت و ساخت مشغول به کار هستند به ۳ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر نمی رسند.
بنا بر مادۀ ۱۹۱ قانون کار «کارگاه‌های کوچک کمتر از ده نفر را میتوان بر حسب مصلحت موقتاً از شمول بعضی از مقررات این قانون مستثنی نمود.» بسیاری از کارگاه­ﻫﺎﻯ کوچک مانند فروشگاه ﻫﺎ یا غذا فروشیﻫﺎ به شیوۀ سنتی اداره می شوند و در آنها حداکثر ساعت کار مجاز و پرداخت حداقل مزد رعایت نمی شود. فعالیت ﻫﺎﻯ تولیدی کم رونق است و محصولات داخلی حتا با استفاده از یارانهﻫﺎﻯ نفتی قادر به رقابت در بازار جهانی نیستند.
کارشناسان اقتصادی معتقدند، سیاستﻫﺎﻯ دولت کمک مؤثری به تولید داخلی نمی کند و واردات بی رویه امکان رقابت را از بنگاه­ﻫﺎﻯ تولیدی سلب کرده است. در چنین شرایطی مشکلات کارگران بخشی از مشکل اقتصادی جامعه است که حتا اصلاح قانون کار نیز تأثیر محسوسی در رفع آن نخواهد داشت. به رغم این، فعالان کارگری اعتقاد دارند دفاع از حقوق کارگران تنها با وجود تشکلﻫﺎﻯ واقعاً مستقل امکان‌پذیر خواهد بود و بسیاری از تشکلﻫﺎﻯ کارگری که در حال حاضر به رسمیت شناخته شدهﺍند، زیر نفوذ جناحﻫﺎﻯ اصلی حکومت هستند.