اختلافات رفقای شوروی با رویزیونیستﻫﺎﻯ یوگسلاوی
رفقای شوروی بعد از جنگ پیروزمند دوم جهانی شاهد تحولات انحرافی در یوگسلاوی بودند که تحت حمایت امپریالیستﻫﺎ در جنبش کمونیستی اخلال می کردند. آنها می دیدند که در یوگسلاوی اصول سوسیالیسم پیاده نمی شود بلکه عناصر سرمایه داری تقویت شده و حزب طبقۀ کارگر به رهبری تیتو به "حزب تمام خلق" به "جبهۀ ملی" به "نیروی سوم" بدل می گردد. آنها در مورد این تحولات نامهﺍﻯ تنظیم کرده و در اختیار حزب کمونیست یوگسلاوی قرار دادند:
".... بر اساس آموزش مارکسیسم این حزب است که باید بر ارگانﻫﺎﻯ دولتی نظارت داشته باشد. در یوگسلاوی وزیر شهربانی کنترل حزب را به دست دارد. مسلماً این توضیحی بر کمبود ابتکار در میان تودهﻫﺎﻯ حزب یوگسلاوی است.
چنین سازمانی طبیعتاً نمی تواند نام مارکسیستی لنینیستی بر خود بگذارد. حزب کمونیست یوگسلاوی اجازه می دهد که وی را با تئوریﻫﺎﻯ اپورتونیستی و گندیدۀ حل شدن مسالمت آمیز عناصر سرمایهﺩاری در عناصر سوسیالیستی به خواب کنند. تئوریﺍﻯ که از نظرات برنشتین، فولمار و بوخارین به عاریه گرفته شده است.
روح مبارزۀ طبقاتی در حزب کمونیست یوگسلاوی احساس نمی شود. تکامل عناصر سرمایهﺩاری در روستا و شهر به طور کامل در حال اعتلاست.
بر اساس تئوری مارکسیسم لنینیسم، حزب نیروی اساسی رهبری در کشور است که برنامۀ خودش را دارد و در تودهﻫﺎﻯ غیر حزبی حل نمی شود. در یوگسلاوی برعکس به جبهۀ خلق به عنوان قدرت اساسی رهبری برخورد می شود. تلاش می شود حزب را در جبهه حل کنند. رفیق تیتو در سخنرانیش در کنگرۀ دوم جبهۀ خلق یوگسلاوی گفت: »آیا حزب کمونیست یوگسلاوی برنامۀ دیگری به جز برنامۀ جبهۀ خلق دارد؟ خیر. حزب کمونیست یوگسلاوی برنامۀ دیگری ندارد، برنامۀ جبهۀ خلق برنامۀ ما نیز هست.« پیشنهاد بخشی از منشویکﻫﺎ هم در 40 سال پیش در روسیه همین بود. "حزب مارکسیستی می بایست خود را در سازمانﻫﺎﻯ کارگری حل کند". (نقل از نامۀ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست یوگسلاوی، مسکو مورخ 27 مارس 1948).
در اینجا روشن است که رفقای شوروی به اهمیت رهبری حزب طبقۀ کارگر که یک ارگان مبارزۀ طبقاتی است تکیه می کنند و بر آنند که رویزیونیستﻫﺎﻯ یوگسلاوی مرزهای طبقاتی حزب طبقۀ کارگر و جبهۀ خلق را زدودهﺍند و در برنامۀ آنها روح مبارزۀ طبقاتی وجود ندارد. برعکس همه جا از صلح طبقاتی و کنار آمدن با دشمن طبقاتی سخن می رود.
در جای دیگر می آورند:
"در مورد خطای سیاسی خط مشی دفتر سیاسی کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست یوگسلاوی نسبت به مسئلۀ مبارزۀ طبقاتی در یوگسلاوی.
ما قبلا هم یک بار نوشته بودیم که در یوگسلاوی روح مبارزۀ طبقاتی در سیاست قابل لمس نیست و عناصر سرمایهﺩاری در روستاها و شهرها در حال رشدند.
رفیق تیتو Tito و کاردلج Kardelj این مطالب را تکذیب می کنند و نتیجه گیریﻫﺎﻯ ما را به منزلۀ توهین به حزب کمونیست یوگسلاوی تلقی می کنند و این در حالیست که آنها خودشان از دادن پاسخ به این پرسش امتناع می کنند.
دلایل این رفقا محدود به این توضیح است که در یوگسلاوی تحول اجتماعی صورت گرفته است. این استدلال ولی کافی نیست. این رفقا رشد عناصر سرمایهﺩاری را تکذیب میکنند و این در حالیست که از یک اعتقاد اپورتونیستی حرکت میکنند مبتنی بر این که مبارزۀ طبقاتی در دوران گذار از سرمایهﺩاری به سوسیالیسم آن طور که مارکسیسم لنینیسم آموزش میدهد حدت نمی گیرد، بلکه آن طور که اپورتونیستﻫﺎ مطابق نمونۀ بوخارین مدعی بودند زوال می یابد. آنها تئوری گندیدۀ گذار مسالمت آمیز از سرمایهﺩاری به سوسیالیسم را تبلیغ می کردند.(نقل از نامۀ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی به حزب کمونیست یوگسلاوی، مسکو 4 ماه مه 1948، آثار استالین جلد پانزدهم ).
پس می بینیم که رفیق استالین به مبارزۀ طبقاتی در دوران سوسیالیسم اعتقاد داشته و بر آن بوده است که این مبارزه نه تنها کاهش نمی یابد بلکه تشدید نیز می شود. آن چه را که امروز به پای رفیق استالین می نویسند، نظریات تیتو و خروشچف بود. رفقای شوروی در نامۀ خویش ادامه می دهند:
» هیچ کس طبیعت عمیق و تغییرات اساسی سوسیالیستی در شوروی را که بعداز انقلاب اکتبر به وجود آمده انکار نخواهد کرد. این موضوع ولی هرگز حزب کمونیست اتحاد شوروی را به این نتیجه نرساند که مبارزۀ طبقاتی در کشور ما تضعیف می گردد، و یا به این تصور کشانید که خطر تقویت عناصر سرمایهﺩاری وجود ندارد. در 1920/1921 لنین گفت: "تا زمانی که ما در سرزمینی با مالکیت دهقانان خرده پا زندگی می کنیم، تا آن زمان زمینۀ اقتصادی برای سرمایهﺩاری در روسیه محکم تر از کمونیسم است"، زیرا "از تولید خرده دهقانی سرمایهﺩاری و بورژوازی، بی وقفه، روزانه و در هر لحظه، ناگهانی و در مقیاس انبوه پدید می آید". روشن است که در طی 15 سال بعد از انقلاب اکتبر مسئلۀ این که چه اقداماتی باید انجام داد تا عناصر سرمایهﺩاری در روستا تضعیف شوند و بعداً کولاکﻫﺎ نیز نابود شوند از دستور کار خارج نشد. دستکم گرفتن این تجربۀ حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی برای ایجاد شرایط اساسی ساختمان سوسیالیسم در یوگسلاوی، به مفهوم آن است که خود را دچار خطر سیاسی بزرگی نموده و وضعیت غیر قابل تحملی برای مارکسیستﻫﺎ ایجاد کنیم. زیرا سوسیالیسم باید نه تنها در شهر و صنایع بلکه همین طور در روستا و در کشاورزی نیز تحقق پذیرد.
اتفاقی نیست که رهبر حزب کمونیست یوگسلاوی از مسئلۀ مبارزۀ طبقاتی و مسئلۀ نابودی عناصر سرمایهﺩاری در روستا در می رود. این امر ادامه می یابد: در سخنرانی رهبر یوگسلاوی مسئلۀ جدا کردن طبقاتی در روستا را با سکوت برگذار میکند. آنها دهقانان را به مثابۀ یک کل می بینند و حزب را برای غلبه بر دشواریﻫﺎئی که در اثر رشد عناصر سرمایهﺩاری در روستا پدید می آیند بسیج نمی کنند.
وضعیت سیاسی در روستا به هیچ وجه توجیه گر این آرامش و حسن نیت نیست. با توجه به این که در یوگسلاوی زمینﻫﺎ ملی نشده است، مالکیت خصوصی، خرید و فروش املاک برقرار است و بخش بزرگی از این زمینﻫﺎ در دستان کولاکﻫﺎ متمرکز شده است و نظام کارمزدی حاکم است و غیره. ــ با توجه به همۀ این واقعیتﻫﺎ مجاز نیست که حزب با روحیۀ آشتی مبارزۀ طبقاتی و تسکین تضادهای طبقاتی تربیت شود. آیا قصد آن است که حزب را در مقابل دشواریﻫﺎﻯ عمده که در برابر تحقق سوسیالیسم وجود دارد خلع سلاح کرد. به این نحو حزب کمونیست یوگسلاوی توسط تئوری گندیدۀ اپورتونیستی گذار مسالمت آمیز از سرمایهﺩاری به سوسیالیسم خواب می شود، تئوریﺍﻯ که از برنشتین، فولمار، بوخارین عاریه گرفته شده است. « (نقل از نامۀ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی به حزب کمونیست یوگسلاوی، مسکو 4 ماه مه 1948، آثار استالین جلد پانزدهم ).
می بینیم که رفیق استالین هرگز به خلع سلاح روحی حزب پرولتری که باید رهبری مبارزۀ طبقاتی را به دست گیرد اعتقادی نداشت. وی تکیه را نخست بر سیاست و سپس بر اقتصاد می گذاشت تا شرایط هستی مادی طبقات استثمارگر را که از درون آنها بورژوازی می تواند دوباره احیاء شود با تکیه بر قدرت سیاسی از بین برد. ولی حزب باید همیشه آمادۀ نبرد با دشمنان طبقاتی باشد، دولت پرولتری باید همیشه آمادۀ نبرد با دشمنان طبقاتی باشد. اگر کسی به مبارزۀ طبقاتی اعتقادی نداشته باشد هم باید حزب را منحل کند و هم دولت را و این امر نه تنها در شوروی اتفاق نیفتاد، در هیچ کجای جهان نیز تا تحقق جامعۀ کمونیستی اتفاق نخواهد یافت.
این سخنان استالین مربوط به سالﻫﺎﻯ 1936 و 1937 قبل از جنگ جهانی دوم نیست، مربوط به سالﻫﺎﻯ 1948 و 1952 است که شوروی از جنگ ضد فاشیستی سربلند و نیرومند بیرون آمده و از محبوبیت جهانی عظیمی برخوردار است. حتی استالین در اوج غرور و پیروزی ندا می دهد که مبارزۀ طبقاتی را فراموش نکنید که در پس آن دشمنان ما سنگر گرفتهﺍند. پیشگوئی استالین در مورد یوگسلاوی بهترین سند تائید نظریات این پیشوای بزرگ پرولتاریاست.
در تاریخ 5 تا 14 اکتبر 1952 کنگرۀ نوزدهم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی با حضور رفیق استالین و سخنرانی وی افتتاح و برگزار شد. گزارش سیاسی توسط رفیق مالنکف قرائت گردید. در این گزارش به روشنی به نقش عامل مهم ایدئولوژیک در افشاء و سرکوب دشمنان داخلی و خارجی اشاره میشود. روشن است که این دشمنان داخلی به صورت گروهﻫﺎﻯ بزرگ اجتماعی که از نظر رشتهﻫﺎﻯ سیاسی و یا اهرمﻫﺎﻯ اقتصادی به هم پیوند داشته و سازمانﻫﺎﻯ ویژۀ خویش را داشته باشند وجود و حضور ندارند. طبقات استثمارگر حاکم از نظر سیاسی و اقتصادی متلاشی شدهﺍند. این یک واقعیت عینی جامعۀ شوروی بوده است. آن چه "به چشم" نمی آید ولی حضور مادی در جامعه دارد علیرغم این که زمینۀ مادی رشدش برچیده شده است، تنها افکار و بینشﻫﺎﻯ کهنۀ گذشته است که مانند رشتهﺍﻯ گسترده، بسیاری افکار و عناصر را به هم پیوند می زند. این پیوند ذهنیتﻫﺎ را نمی توان با همان مفاهیم گذشته تعریف کرد و از ادامۀ وجود طبقات به صورت سابق نام برد. این شیوۀ برخورد تنها موجب گمراهی و نه روشنائی می گردد. در شرایطی که قدرت سیاسی و اقتصادی در دست پرولتاریاست حزب باید تکیۀ خویش را بر مبارزۀ ایدئولوژیک بگذارد تا آخرین مقاومت بقایای دشمنان مردم را درهم شکند. این مبارزه یکشبه صورت نمی گیرد، مداومت دارد، ریشه دار و جان سخت است و تا محو کامل طبقات در جهان همیشه وجود خواهد داشت. حال به نوع برخورد رفقای شوروی نظر اندازیم:
تحت عنوان "3. تثبیت بیشتر جامعه شوروی و نظم دولتی"
... دشمنان مارکسیسم و آنهائی که مارکسیسم را عامیانه می کنند تئوریﻫﺎﻯ مضری را، مبنی بر تضعیف و زوال دولت شوروی تحت شرایط محاصرۀ سرمایهﺩاری موعظه میکنند. حزب این تئوریﻫﺎﻯ گندیده را در هم شکست و به دور افکند و از آن نتیجه گرفت و مستدل ساخت که تحت شرایطی که انقلاب سوسیالیستی در یک کشور پیروز شده است، در حالی که در اکثریت سایر ممالک، سرمایهﺩاری مسلط است، کشور انقلاب پیروزمند نباید دولتش را تضعیف کند، بلکه باید آن را همه جانبه تقویت نماید..."(از گزارش مالنکف به کنگره نوزدهم حزب کمونیست اتحاد شوروی)."
به روشنی معلوم است که رفقای شوروی هرگز خطر دشمن طبقاتی را از نظر دور نداشتهﺍند و با نظریات ارتجاعی که می خواستند قدرت را مستقیماً و از بالای سر حزب به "طبقۀ کارگر" دهند، نقش حزب را به صفر می رساندند، از زوال دولت و اضمحلال ارتش سخن می راندند و سفیهانه به کمون پاریس و جامعۀ کمونیستی مارکس استناد می نمودند، به مبارزه بی امان پرداختند.
دربخش مربوط به حزب می آید:
» 4. در بسیاری سازمانﻫﺎﻯ حزبی به کار ایدئولوژیک کم بها داده می شود. به طوری که این کار در پس وظایف حزب باقی می ماند و در یک سری از سازمانﻫﺎ وضعیتی وجود دارد که مورد بی توجهی قرار می گیرد.
کار ایدئولوژیک یکی از وظایف اولیۀ حزب است. کم بهائی به آن می تواند به منافع حزب و دولت صدمات غیر قابل جبرانی وارد کند.
ما باید همواره در نظر داشته باشیم که هر تضعیف نفوذ ایدئولوژی سوسیالیستی، تقویت نفوذ ایدئولوژی بورژوازی است و این نباید وجود داشته باشد. در نزد ما ایدئولوژی سوسیالیستی حاکم است. ایدئولوژئی که پایۀ تزلزل ناپذیرش در مارکسیسم لنینیسم ریشه دارد. ولی هنوز در نزد ما بقایای ایدئولوژی بورژوائی، بقایای روان و اخلاق کهنه که از مالکیت خصوصی منشاء می گیرد وجود دارد. این بقایا خود به خود زوال نمی پذیرند. آنها بسیار سخت جانند. می توانند رشد کنند. علیۀ آنها باید مبارزۀ متحدی به پیش برده شود. ما در مقابل بینشﻫﺎﻯ بیگانه، اندیشهﻫﺎ و روحیاتی که از خارج از جانب دول سرمایهﺩاری می آیند، و هم چنین از داخل از جانب بقایای گروهﻫﺎﻯ ضد شوروی که از جانب حزب کاملاً درهم شکسته نشدهﺍند و به داخل ما نفوذ می کنند، هنوز مصونیت نداریم. نباید فراموش کرد، که دشمنان دولت شوروی تلاش می کنند همه گونه روحیات ناسالم را اشاعه دهند، آنها را داغ کنند و توسعه دهند، و عناصر متزلزل جامعه ما را از نظر ایدئولوژیک مضمحل کنند.
عمیقاً در مسئلۀ اقتصاد برخی سازمانﻫﺎﻯ حزبی مسئلۀ ایدئولوژیک را فراموش می کنند و آن را به کناری می گذارند. حتی در سازمانﻫﺎﻯ حزبی مؤثری نظیر مثلاً مسکو به کار ایدئولوژیک توجه کافی مبذول نمی شود. و این بدون پی آمد نیست. آنجا که توجه به مسئلۀ ایدئولوژیک کاهش می یابد زمینۀ مناسبی برای جان گرفتن بینشﻫﺎ و پندارهای دشمنانه بر ضد ما ساخته می شود. « (همانجا)
این ارزیابی نشان می دهد که رفیق استالین به مبارزۀ طبقاتی و تشدید آن در دوران سوسیالیسم اعتقاد داشته است و برعکس این دشمنان استالین بودهﺍند که خواهان خاموشی مبارزۀ طبقاتی بودند. این ارزیابی می رساند که پس از ساختمان سوسیالیسم و در هم شکستن طبقات استثمارگر از نظر سیاسی و اقتصادی، قدرت سیاسی و اقتصادی در دست پرولتاریای سوسیالیست که دیگر توصیفش منطبق بر تعریفﻫﺎﻯ کلاسیک مارکسیستی نیست، باقی مانده است. این پرولتاریا نه نیروی کار خود را می فروشد و نه در اسارت مالکیت خصوصی بر وسایل تولید به سر می برد. این پرولتاریا پرولتاریائی نیست که تنها زنجیرهای پای خود را برای از دست دادن در اختیار داشته باشد. این پرولتاریا توسط قدرت سیاسی، مالک دولت شوروی و محافظ جامعۀ سوسیالیستی است، این پرولتاریا حسابرس کل جامعه و مالک همۀ ثروتﻫﺎﻯ آن است. این پرولتاریا همه چیز را نه تنها برای خودش بلکه برای مجموعۀ جامعه اداره میکند و حسابش را دارد. به این مفهوم حتی پرولتاریا هم به مفهوم کلاسیک وجود ندارد. این امر در مورد سایر طبقات سرنگون شده نیز صدق می کند. خود را پشت عباراتی نظیر "بورژوازی سرنگون شده" پنهان کردن و ادا و اطوار "انقلابی" گرفتن حلال هیچ مسئلهﺍﻯ در زمینۀ زندۀ زندگی اجتماعی مشخص شوروی و یا هر کشور پیروزمند دیگر نیست. مبارزۀ طبقاتی را در عرصۀ کلمات نمی توان به انجام رسانید. ادامه دارد
رفقای شوروی بعد از جنگ پیروزمند دوم جهانی شاهد تحولات انحرافی در یوگسلاوی بودند که تحت حمایت امپریالیستﻫﺎ در جنبش کمونیستی اخلال می کردند. آنها می دیدند که در یوگسلاوی اصول سوسیالیسم پیاده نمی شود بلکه عناصر سرمایه داری تقویت شده و حزب طبقۀ کارگر به رهبری تیتو به "حزب تمام خلق" به "جبهۀ ملی" به "نیروی سوم" بدل می گردد. آنها در مورد این تحولات نامهﺍﻯ تنظیم کرده و در اختیار حزب کمونیست یوگسلاوی قرار دادند:
".... بر اساس آموزش مارکسیسم این حزب است که باید بر ارگانﻫﺎﻯ دولتی نظارت داشته باشد. در یوگسلاوی وزیر شهربانی کنترل حزب را به دست دارد. مسلماً این توضیحی بر کمبود ابتکار در میان تودهﻫﺎﻯ حزب یوگسلاوی است.
چنین سازمانی طبیعتاً نمی تواند نام مارکسیستی لنینیستی بر خود بگذارد. حزب کمونیست یوگسلاوی اجازه می دهد که وی را با تئوریﻫﺎﻯ اپورتونیستی و گندیدۀ حل شدن مسالمت آمیز عناصر سرمایهﺩاری در عناصر سوسیالیستی به خواب کنند. تئوریﺍﻯ که از نظرات برنشتین، فولمار و بوخارین به عاریه گرفته شده است.
روح مبارزۀ طبقاتی در حزب کمونیست یوگسلاوی احساس نمی شود. تکامل عناصر سرمایهﺩاری در روستا و شهر به طور کامل در حال اعتلاست.
بر اساس تئوری مارکسیسم لنینیسم، حزب نیروی اساسی رهبری در کشور است که برنامۀ خودش را دارد و در تودهﻫﺎﻯ غیر حزبی حل نمی شود. در یوگسلاوی برعکس به جبهۀ خلق به عنوان قدرت اساسی رهبری برخورد می شود. تلاش می شود حزب را در جبهه حل کنند. رفیق تیتو در سخنرانیش در کنگرۀ دوم جبهۀ خلق یوگسلاوی گفت: »آیا حزب کمونیست یوگسلاوی برنامۀ دیگری به جز برنامۀ جبهۀ خلق دارد؟ خیر. حزب کمونیست یوگسلاوی برنامۀ دیگری ندارد، برنامۀ جبهۀ خلق برنامۀ ما نیز هست.« پیشنهاد بخشی از منشویکﻫﺎ هم در 40 سال پیش در روسیه همین بود. "حزب مارکسیستی می بایست خود را در سازمانﻫﺎﻯ کارگری حل کند". (نقل از نامۀ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست یوگسلاوی، مسکو مورخ 27 مارس 1948).
در اینجا روشن است که رفقای شوروی به اهمیت رهبری حزب طبقۀ کارگر که یک ارگان مبارزۀ طبقاتی است تکیه می کنند و بر آنند که رویزیونیستﻫﺎﻯ یوگسلاوی مرزهای طبقاتی حزب طبقۀ کارگر و جبهۀ خلق را زدودهﺍند و در برنامۀ آنها روح مبارزۀ طبقاتی وجود ندارد. برعکس همه جا از صلح طبقاتی و کنار آمدن با دشمن طبقاتی سخن می رود.
در جای دیگر می آورند:
"در مورد خطای سیاسی خط مشی دفتر سیاسی کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست یوگسلاوی نسبت به مسئلۀ مبارزۀ طبقاتی در یوگسلاوی.
ما قبلا هم یک بار نوشته بودیم که در یوگسلاوی روح مبارزۀ طبقاتی در سیاست قابل لمس نیست و عناصر سرمایهﺩاری در روستاها و شهرها در حال رشدند.
رفیق تیتو Tito و کاردلج Kardelj این مطالب را تکذیب می کنند و نتیجه گیریﻫﺎﻯ ما را به منزلۀ توهین به حزب کمونیست یوگسلاوی تلقی می کنند و این در حالیست که آنها خودشان از دادن پاسخ به این پرسش امتناع می کنند.
دلایل این رفقا محدود به این توضیح است که در یوگسلاوی تحول اجتماعی صورت گرفته است. این استدلال ولی کافی نیست. این رفقا رشد عناصر سرمایهﺩاری را تکذیب میکنند و این در حالیست که از یک اعتقاد اپورتونیستی حرکت میکنند مبتنی بر این که مبارزۀ طبقاتی در دوران گذار از سرمایهﺩاری به سوسیالیسم آن طور که مارکسیسم لنینیسم آموزش میدهد حدت نمی گیرد، بلکه آن طور که اپورتونیستﻫﺎ مطابق نمونۀ بوخارین مدعی بودند زوال می یابد. آنها تئوری گندیدۀ گذار مسالمت آمیز از سرمایهﺩاری به سوسیالیسم را تبلیغ می کردند.(نقل از نامۀ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی به حزب کمونیست یوگسلاوی، مسکو 4 ماه مه 1948، آثار استالین جلد پانزدهم ).
پس می بینیم که رفیق استالین به مبارزۀ طبقاتی در دوران سوسیالیسم اعتقاد داشته و بر آن بوده است که این مبارزه نه تنها کاهش نمی یابد بلکه تشدید نیز می شود. آن چه را که امروز به پای رفیق استالین می نویسند، نظریات تیتو و خروشچف بود. رفقای شوروی در نامۀ خویش ادامه می دهند:
» هیچ کس طبیعت عمیق و تغییرات اساسی سوسیالیستی در شوروی را که بعداز انقلاب اکتبر به وجود آمده انکار نخواهد کرد. این موضوع ولی هرگز حزب کمونیست اتحاد شوروی را به این نتیجه نرساند که مبارزۀ طبقاتی در کشور ما تضعیف می گردد، و یا به این تصور کشانید که خطر تقویت عناصر سرمایهﺩاری وجود ندارد. در 1920/1921 لنین گفت: "تا زمانی که ما در سرزمینی با مالکیت دهقانان خرده پا زندگی می کنیم، تا آن زمان زمینۀ اقتصادی برای سرمایهﺩاری در روسیه محکم تر از کمونیسم است"، زیرا "از تولید خرده دهقانی سرمایهﺩاری و بورژوازی، بی وقفه، روزانه و در هر لحظه، ناگهانی و در مقیاس انبوه پدید می آید". روشن است که در طی 15 سال بعد از انقلاب اکتبر مسئلۀ این که چه اقداماتی باید انجام داد تا عناصر سرمایهﺩاری در روستا تضعیف شوند و بعداً کولاکﻫﺎ نیز نابود شوند از دستور کار خارج نشد. دستکم گرفتن این تجربۀ حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی برای ایجاد شرایط اساسی ساختمان سوسیالیسم در یوگسلاوی، به مفهوم آن است که خود را دچار خطر سیاسی بزرگی نموده و وضعیت غیر قابل تحملی برای مارکسیستﻫﺎ ایجاد کنیم. زیرا سوسیالیسم باید نه تنها در شهر و صنایع بلکه همین طور در روستا و در کشاورزی نیز تحقق پذیرد.
اتفاقی نیست که رهبر حزب کمونیست یوگسلاوی از مسئلۀ مبارزۀ طبقاتی و مسئلۀ نابودی عناصر سرمایهﺩاری در روستا در می رود. این امر ادامه می یابد: در سخنرانی رهبر یوگسلاوی مسئلۀ جدا کردن طبقاتی در روستا را با سکوت برگذار میکند. آنها دهقانان را به مثابۀ یک کل می بینند و حزب را برای غلبه بر دشواریﻫﺎئی که در اثر رشد عناصر سرمایهﺩاری در روستا پدید می آیند بسیج نمی کنند.
وضعیت سیاسی در روستا به هیچ وجه توجیه گر این آرامش و حسن نیت نیست. با توجه به این که در یوگسلاوی زمینﻫﺎ ملی نشده است، مالکیت خصوصی، خرید و فروش املاک برقرار است و بخش بزرگی از این زمینﻫﺎ در دستان کولاکﻫﺎ متمرکز شده است و نظام کارمزدی حاکم است و غیره. ــ با توجه به همۀ این واقعیتﻫﺎ مجاز نیست که حزب با روحیۀ آشتی مبارزۀ طبقاتی و تسکین تضادهای طبقاتی تربیت شود. آیا قصد آن است که حزب را در مقابل دشواریﻫﺎﻯ عمده که در برابر تحقق سوسیالیسم وجود دارد خلع سلاح کرد. به این نحو حزب کمونیست یوگسلاوی توسط تئوری گندیدۀ اپورتونیستی گذار مسالمت آمیز از سرمایهﺩاری به سوسیالیسم خواب می شود، تئوریﺍﻯ که از برنشتین، فولمار، بوخارین عاریه گرفته شده است. « (نقل از نامۀ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی به حزب کمونیست یوگسلاوی، مسکو 4 ماه مه 1948، آثار استالین جلد پانزدهم ).
می بینیم که رفیق استالین هرگز به خلع سلاح روحی حزب پرولتری که باید رهبری مبارزۀ طبقاتی را به دست گیرد اعتقادی نداشت. وی تکیه را نخست بر سیاست و سپس بر اقتصاد می گذاشت تا شرایط هستی مادی طبقات استثمارگر را که از درون آنها بورژوازی می تواند دوباره احیاء شود با تکیه بر قدرت سیاسی از بین برد. ولی حزب باید همیشه آمادۀ نبرد با دشمنان طبقاتی باشد، دولت پرولتری باید همیشه آمادۀ نبرد با دشمنان طبقاتی باشد. اگر کسی به مبارزۀ طبقاتی اعتقادی نداشته باشد هم باید حزب را منحل کند و هم دولت را و این امر نه تنها در شوروی اتفاق نیفتاد، در هیچ کجای جهان نیز تا تحقق جامعۀ کمونیستی اتفاق نخواهد یافت.
این سخنان استالین مربوط به سالﻫﺎﻯ 1936 و 1937 قبل از جنگ جهانی دوم نیست، مربوط به سالﻫﺎﻯ 1948 و 1952 است که شوروی از جنگ ضد فاشیستی سربلند و نیرومند بیرون آمده و از محبوبیت جهانی عظیمی برخوردار است. حتی استالین در اوج غرور و پیروزی ندا می دهد که مبارزۀ طبقاتی را فراموش نکنید که در پس آن دشمنان ما سنگر گرفتهﺍند. پیشگوئی استالین در مورد یوگسلاوی بهترین سند تائید نظریات این پیشوای بزرگ پرولتاریاست.
در تاریخ 5 تا 14 اکتبر 1952 کنگرۀ نوزدهم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی با حضور رفیق استالین و سخنرانی وی افتتاح و برگزار شد. گزارش سیاسی توسط رفیق مالنکف قرائت گردید. در این گزارش به روشنی به نقش عامل مهم ایدئولوژیک در افشاء و سرکوب دشمنان داخلی و خارجی اشاره میشود. روشن است که این دشمنان داخلی به صورت گروهﻫﺎﻯ بزرگ اجتماعی که از نظر رشتهﻫﺎﻯ سیاسی و یا اهرمﻫﺎﻯ اقتصادی به هم پیوند داشته و سازمانﻫﺎﻯ ویژۀ خویش را داشته باشند وجود و حضور ندارند. طبقات استثمارگر حاکم از نظر سیاسی و اقتصادی متلاشی شدهﺍند. این یک واقعیت عینی جامعۀ شوروی بوده است. آن چه "به چشم" نمی آید ولی حضور مادی در جامعه دارد علیرغم این که زمینۀ مادی رشدش برچیده شده است، تنها افکار و بینشﻫﺎﻯ کهنۀ گذشته است که مانند رشتهﺍﻯ گسترده، بسیاری افکار و عناصر را به هم پیوند می زند. این پیوند ذهنیتﻫﺎ را نمی توان با همان مفاهیم گذشته تعریف کرد و از ادامۀ وجود طبقات به صورت سابق نام برد. این شیوۀ برخورد تنها موجب گمراهی و نه روشنائی می گردد. در شرایطی که قدرت سیاسی و اقتصادی در دست پرولتاریاست حزب باید تکیۀ خویش را بر مبارزۀ ایدئولوژیک بگذارد تا آخرین مقاومت بقایای دشمنان مردم را درهم شکند. این مبارزه یکشبه صورت نمی گیرد، مداومت دارد، ریشه دار و جان سخت است و تا محو کامل طبقات در جهان همیشه وجود خواهد داشت. حال به نوع برخورد رفقای شوروی نظر اندازیم:
تحت عنوان "3. تثبیت بیشتر جامعه شوروی و نظم دولتی"
... دشمنان مارکسیسم و آنهائی که مارکسیسم را عامیانه می کنند تئوریﻫﺎﻯ مضری را، مبنی بر تضعیف و زوال دولت شوروی تحت شرایط محاصرۀ سرمایهﺩاری موعظه میکنند. حزب این تئوریﻫﺎﻯ گندیده را در هم شکست و به دور افکند و از آن نتیجه گرفت و مستدل ساخت که تحت شرایطی که انقلاب سوسیالیستی در یک کشور پیروز شده است، در حالی که در اکثریت سایر ممالک، سرمایهﺩاری مسلط است، کشور انقلاب پیروزمند نباید دولتش را تضعیف کند، بلکه باید آن را همه جانبه تقویت نماید..."(از گزارش مالنکف به کنگره نوزدهم حزب کمونیست اتحاد شوروی)."
به روشنی معلوم است که رفقای شوروی هرگز خطر دشمن طبقاتی را از نظر دور نداشتهﺍند و با نظریات ارتجاعی که می خواستند قدرت را مستقیماً و از بالای سر حزب به "طبقۀ کارگر" دهند، نقش حزب را به صفر می رساندند، از زوال دولت و اضمحلال ارتش سخن می راندند و سفیهانه به کمون پاریس و جامعۀ کمونیستی مارکس استناد می نمودند، به مبارزه بی امان پرداختند.
دربخش مربوط به حزب می آید:
» 4. در بسیاری سازمانﻫﺎﻯ حزبی به کار ایدئولوژیک کم بها داده می شود. به طوری که این کار در پس وظایف حزب باقی می ماند و در یک سری از سازمانﻫﺎ وضعیتی وجود دارد که مورد بی توجهی قرار می گیرد.
کار ایدئولوژیک یکی از وظایف اولیۀ حزب است. کم بهائی به آن می تواند به منافع حزب و دولت صدمات غیر قابل جبرانی وارد کند.
ما باید همواره در نظر داشته باشیم که هر تضعیف نفوذ ایدئولوژی سوسیالیستی، تقویت نفوذ ایدئولوژی بورژوازی است و این نباید وجود داشته باشد. در نزد ما ایدئولوژی سوسیالیستی حاکم است. ایدئولوژئی که پایۀ تزلزل ناپذیرش در مارکسیسم لنینیسم ریشه دارد. ولی هنوز در نزد ما بقایای ایدئولوژی بورژوائی، بقایای روان و اخلاق کهنه که از مالکیت خصوصی منشاء می گیرد وجود دارد. این بقایا خود به خود زوال نمی پذیرند. آنها بسیار سخت جانند. می توانند رشد کنند. علیۀ آنها باید مبارزۀ متحدی به پیش برده شود. ما در مقابل بینشﻫﺎﻯ بیگانه، اندیشهﻫﺎ و روحیاتی که از خارج از جانب دول سرمایهﺩاری می آیند، و هم چنین از داخل از جانب بقایای گروهﻫﺎﻯ ضد شوروی که از جانب حزب کاملاً درهم شکسته نشدهﺍند و به داخل ما نفوذ می کنند، هنوز مصونیت نداریم. نباید فراموش کرد، که دشمنان دولت شوروی تلاش می کنند همه گونه روحیات ناسالم را اشاعه دهند، آنها را داغ کنند و توسعه دهند، و عناصر متزلزل جامعه ما را از نظر ایدئولوژیک مضمحل کنند.
عمیقاً در مسئلۀ اقتصاد برخی سازمانﻫﺎﻯ حزبی مسئلۀ ایدئولوژیک را فراموش می کنند و آن را به کناری می گذارند. حتی در سازمانﻫﺎﻯ حزبی مؤثری نظیر مثلاً مسکو به کار ایدئولوژیک توجه کافی مبذول نمی شود. و این بدون پی آمد نیست. آنجا که توجه به مسئلۀ ایدئولوژیک کاهش می یابد زمینۀ مناسبی برای جان گرفتن بینشﻫﺎ و پندارهای دشمنانه بر ضد ما ساخته می شود. « (همانجا)
این ارزیابی نشان می دهد که رفیق استالین به مبارزۀ طبقاتی و تشدید آن در دوران سوسیالیسم اعتقاد داشته است و برعکس این دشمنان استالین بودهﺍند که خواهان خاموشی مبارزۀ طبقاتی بودند. این ارزیابی می رساند که پس از ساختمان سوسیالیسم و در هم شکستن طبقات استثمارگر از نظر سیاسی و اقتصادی، قدرت سیاسی و اقتصادی در دست پرولتاریای سوسیالیست که دیگر توصیفش منطبق بر تعریفﻫﺎﻯ کلاسیک مارکسیستی نیست، باقی مانده است. این پرولتاریا نه نیروی کار خود را می فروشد و نه در اسارت مالکیت خصوصی بر وسایل تولید به سر می برد. این پرولتاریا پرولتاریائی نیست که تنها زنجیرهای پای خود را برای از دست دادن در اختیار داشته باشد. این پرولتاریا توسط قدرت سیاسی، مالک دولت شوروی و محافظ جامعۀ سوسیالیستی است، این پرولتاریا حسابرس کل جامعه و مالک همۀ ثروتﻫﺎﻯ آن است. این پرولتاریا همه چیز را نه تنها برای خودش بلکه برای مجموعۀ جامعه اداره میکند و حسابش را دارد. به این مفهوم حتی پرولتاریا هم به مفهوم کلاسیک وجود ندارد. این امر در مورد سایر طبقات سرنگون شده نیز صدق می کند. خود را پشت عباراتی نظیر "بورژوازی سرنگون شده" پنهان کردن و ادا و اطوار "انقلابی" گرفتن حلال هیچ مسئلهﺍﻯ در زمینۀ زندۀ زندگی اجتماعی مشخص شوروی و یا هر کشور پیروزمند دیگر نیست. مبارزۀ طبقاتی را در عرصۀ کلمات نمی توان به انجام رسانید. ادامه دارد