"طبقۀ کارگر قیم نمی خواهد"، حزب بی حزب
این روزها سخنانی نظیر"کارگران قیم نمی خواهند"، "زنده باد خود سازماندهی کارگران"، ورد زبان محافل اکونومیستی ایران شده است. عدهﺍﻯ به نقل ازمقدمۀ "مانیفست حزب کمونیست" و یا با اشاره به جملات مارکس در"انترناسیونالیسم اول" در سپتامبر1871 که در جمعبندی از کمون پاریس می گفت: "طبقۀ کارگر آزادی خود را باید در میدان مبارزه به دست آورد..."، متاسفانه درک نادرستی از گفتار مارکس ارائه می دهند. این گفتار تا آن حد که بخواهد به طبقۀ کارگر این اعتماد به نفس را بدهد که باید برای آزادی خویش بپاخیزد و قدرت سیاسی را به کف آورد و این آزادی نمی تواند محصول کار سایر طبقات اجتماعی به غیر از خود کارگران باشد و وی نباید منتظر آزادی خویش به دست دیگران و یا قهرمانان و خدایان و نیروهای خارج از طبیعت باشد، سخنان درستی است. طبقۀ کارگر آن نیروی مادی اجتماعی است که می تواند جانمایۀ تغییرات انقلابی قرار گیرد. ولی وجود طبقۀ کارگر به عنوان پایۀ مادی این تحول برای رفتن به سوی جامعۀ بی طبقه و یا برای نیل به سوسیالیسم و گذار به کمونیسم کافی نیست. این نیروی مادی باید با دانش علمی آغشته شود و تئوری سوسیالیسم علمی و در شرایط امروز مارکسیسم لنینیسم با آن بیامیزد تا جنبش کارگری راه خود را پیدا کند و بداند که به کدام جهت باید حرکت کند. جنبش کارگری نیروی بالقوۀ انفجار است ولی هر انفجاری به سود طبقۀ کارگر نیست و به امر رهائی وی یاری نمی رساند. تنها آن انفجاری زنجیرهای طبقۀ کارگر را به دور می افکند که با چاشنی مارکسیسم لنینیسم همراه باشد. این انفجار است که جهت تخریب نظام کهن را نشان می دهد. ولی برای کار این انفجار باید آموزش دید. باید شناخت سیاسی پیدا کرد، باید با دانش علمی مارکسیسم لنینیسم مسلح شد. بدون دستیابی به این دانش امکان رهائی طبقۀ کارگر به هیچ وجه میسر نیست. باید شعور و ماده با هم تلفیق شوند تا تحول مورد نظر به وجود آید.
عدهﺍﻯ هستند که عوامفریبانه رفتار می کنند و کار یک بحث علمی و آموزنده را به شعارهای دهان پر کنی نظیر این که "طبقۀ کارگر قیم نمی خواهد"، "طبقۀ کارگر خودش را خودش آزاد می کند و به کس دیگری نیاز ندارد" تنزل داده و حتی کارگران را علیۀ روشنفکران به عنوان دشمنان آنها تحریک می کنند و البته روشنفکرانی که به جز مارکسیسم لنینیسم به طبقۀ کارگر بیآموزند طبیعتاً دشمنان طبقۀ کارگر هستند زیرا مدت اسارت طبقۀ کارگر را افزایش می دهند. ولی این مدعیان دلسوزی برای یک "جنبش ناب کارگری" منظورشان همان دانش مارکسیسم لنینیسم است که نباید به درون طبقۀ کارگر نفوذ کند. آنها چه بدانند و چه ندانند کارگران را به کوری، به جهل طبقاتی دعوت کرده از آنها می خواهند که نادانسته دست به کار شوند و به بیراهه روند. نتیجۀ چنین فراخوانی از همان روز نخست معلوم است و هستۀ شکست را در دل خویش می پروراند. این افراد که تعداد آنها به ویژه پس از شکست در هر جنبشی کم نبودهﺍند علیۀ حزب قد علم می کنند، دشمن حزب می شوند، حزب را سد راه انقلاب جا می زنند، کارگران را چون بُت به صِِرف کارگر بودن تقدیس می کنند، خطاناپذیر جا میزنند تا تئوریﻫﺎﻯ من در آوردی و ضد انقلابی خویش را که میان عامل آگاه و جنبش کارگری جدائی می افکند، جا بیاندازند. هم اکنون ما در ایران با چهرهﻫﺎﻯ اکونومیستی، آنارکوسندیکالیستی، تروتسکیستی و ضد لنینی روبرو هستیم. رویزیونیستﻫﺎ نیز از دشمنان حزب طبقۀ کارگرند و در تلاشند تا ماهیت حزب طبقۀ کارگر را عوض کنند. آنها به جای مارکسیسم لنینیسم که آن را به بهانۀ دگماتیسم طرد می کنند تجدید نظر طلبی، رفرمیسم و اکونومیسم را می نشانند. رویزیونیستﻫﺎ نیز مانند اکونومیستﻫﺎ چهرهﻫﺎﻯ مختلف دارند و نقابﻫﺎﻯ "چپ" و راست حمل می کنند. رویزیونیستﻫﺎ و یا اکونومیستﻫﺎﻯ "چپ" با قبول تئوریﻫﺎﻯ انحرافی "حکوت شورائی" ضرورت وجود حزب طبقۀ کارگر در مبارزۀ سیاسی را که همان عامل مهم ذهنی است با کارگر پرستی "انقلابی" رد می کنند و کمونیسم را با انقلابی نمائی خرده بورژوائی به انحراف می برند و برخی نیز با چنگ انداختن در مبارزۀ صرفاً اتحادیهﺍﻯ و یا قبول سیاست بورژوائی نقش رهبری طبقۀ کارگر را به دست بورژواها می دهند. هر دوی این انحرافات نتیجۀ واحد در به انحراف کشاندن جنبش کارگری دارد که منجر به قربانیان فراوانی خواهد شد. رویزیونیستﻫﺎ و اکونومیستﻫﺎ در فرجام خونین سرنوشتشان حاضر نیستند مسئولیت خونﻫﺎﻯ ریخته شده را به عهده گیرند و خود را تا پای مرگ نیز انقلابی جا می زنند. آنها که تجربۀ تاریخ را به دور افکنده بودند و می خواستند همه چیز را از نو شروع کنند در کفن تئوریﻫﺎﻯ کهنه به گور تاریخ سپرده می شوند. صدور اعلامیه در اول ماه مه و یا تکرار حوادث و رویدادهای مبارزاتی کارگری در ایران و جهان کافی نیست. آموزش و درک از مارکسیسم لنینیسم و حزبیت اساس آزادی طبقۀ کارگر است.
در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی این تفکر اکونومیستی پس از کسب قدرت سیاسی نیز بروز کرد و منحرفین درون حزب می خواستند با شعار "کارگران قیم نمی خواهند"، "کارگران همه چیز و حزب هیچ چیز" نقش رهبری حزب طبقۀ کارگر، نقش عامل آگاهی و ایدئولوژیک را به صفر برسانند و زمینۀ خلع سلاح حزب و عملاً زوال دولت شوروی را فراهم آورند. با این تفکرات آنارکو سندیکالیستی و حامیان "خودمختاریﻫﺎﻯ کارگری" به شدت مبارزه شد و نقش ضد انقلابی آنها در همان زمان حیات رفیق لنین برملا گردید.
امروز نیز ما با ضدیت با حزبیت روبرو هستیم. این ضدیت محصول خیانت رویزیونیستﻫﺎست که سالﻫﺎﻯ فراوان در پشت نقاب "حزب طبقۀ کارگر" نظریات ضد انقلابی خویش را پخش می کردند که با مخالفت روبرو شد. بودند کسانی که در دام رویزیونیستﻫﺎ افتادند و به نفی حزب رسیدند زیرا به زعم آنها این حزب بود که رویزیونیسم می آفرید. آنها رابطۀ میان ایدئولوژی، سیاست و سازمان را که مارکس و لنین به آن تکیه می کردند نفهمیدند. این انحراف تفالۀ دوران مبارزه با رویزیونیسم خروشچفی است. سرنوشت احزاب رویزیونیستی که از منافع طبقۀ کارگر دفاع نمی کنند و حتی در عراق از استعمار به حمایت برخاستهﺍند در مقابل ماست.
این روزها سخنانی نظیر"کارگران قیم نمی خواهند"، "زنده باد خود سازماندهی کارگران"، ورد زبان محافل اکونومیستی ایران شده است. عدهﺍﻯ به نقل ازمقدمۀ "مانیفست حزب کمونیست" و یا با اشاره به جملات مارکس در"انترناسیونالیسم اول" در سپتامبر1871 که در جمعبندی از کمون پاریس می گفت: "طبقۀ کارگر آزادی خود را باید در میدان مبارزه به دست آورد..."، متاسفانه درک نادرستی از گفتار مارکس ارائه می دهند. این گفتار تا آن حد که بخواهد به طبقۀ کارگر این اعتماد به نفس را بدهد که باید برای آزادی خویش بپاخیزد و قدرت سیاسی را به کف آورد و این آزادی نمی تواند محصول کار سایر طبقات اجتماعی به غیر از خود کارگران باشد و وی نباید منتظر آزادی خویش به دست دیگران و یا قهرمانان و خدایان و نیروهای خارج از طبیعت باشد، سخنان درستی است. طبقۀ کارگر آن نیروی مادی اجتماعی است که می تواند جانمایۀ تغییرات انقلابی قرار گیرد. ولی وجود طبقۀ کارگر به عنوان پایۀ مادی این تحول برای رفتن به سوی جامعۀ بی طبقه و یا برای نیل به سوسیالیسم و گذار به کمونیسم کافی نیست. این نیروی مادی باید با دانش علمی آغشته شود و تئوری سوسیالیسم علمی و در شرایط امروز مارکسیسم لنینیسم با آن بیامیزد تا جنبش کارگری راه خود را پیدا کند و بداند که به کدام جهت باید حرکت کند. جنبش کارگری نیروی بالقوۀ انفجار است ولی هر انفجاری به سود طبقۀ کارگر نیست و به امر رهائی وی یاری نمی رساند. تنها آن انفجاری زنجیرهای طبقۀ کارگر را به دور می افکند که با چاشنی مارکسیسم لنینیسم همراه باشد. این انفجار است که جهت تخریب نظام کهن را نشان می دهد. ولی برای کار این انفجار باید آموزش دید. باید شناخت سیاسی پیدا کرد، باید با دانش علمی مارکسیسم لنینیسم مسلح شد. بدون دستیابی به این دانش امکان رهائی طبقۀ کارگر به هیچ وجه میسر نیست. باید شعور و ماده با هم تلفیق شوند تا تحول مورد نظر به وجود آید.
عدهﺍﻯ هستند که عوامفریبانه رفتار می کنند و کار یک بحث علمی و آموزنده را به شعارهای دهان پر کنی نظیر این که "طبقۀ کارگر قیم نمی خواهد"، "طبقۀ کارگر خودش را خودش آزاد می کند و به کس دیگری نیاز ندارد" تنزل داده و حتی کارگران را علیۀ روشنفکران به عنوان دشمنان آنها تحریک می کنند و البته روشنفکرانی که به جز مارکسیسم لنینیسم به طبقۀ کارگر بیآموزند طبیعتاً دشمنان طبقۀ کارگر هستند زیرا مدت اسارت طبقۀ کارگر را افزایش می دهند. ولی این مدعیان دلسوزی برای یک "جنبش ناب کارگری" منظورشان همان دانش مارکسیسم لنینیسم است که نباید به درون طبقۀ کارگر نفوذ کند. آنها چه بدانند و چه ندانند کارگران را به کوری، به جهل طبقاتی دعوت کرده از آنها می خواهند که نادانسته دست به کار شوند و به بیراهه روند. نتیجۀ چنین فراخوانی از همان روز نخست معلوم است و هستۀ شکست را در دل خویش می پروراند. این افراد که تعداد آنها به ویژه پس از شکست در هر جنبشی کم نبودهﺍند علیۀ حزب قد علم می کنند، دشمن حزب می شوند، حزب را سد راه انقلاب جا می زنند، کارگران را چون بُت به صِِرف کارگر بودن تقدیس می کنند، خطاناپذیر جا میزنند تا تئوریﻫﺎﻯ من در آوردی و ضد انقلابی خویش را که میان عامل آگاه و جنبش کارگری جدائی می افکند، جا بیاندازند. هم اکنون ما در ایران با چهرهﻫﺎﻯ اکونومیستی، آنارکوسندیکالیستی، تروتسکیستی و ضد لنینی روبرو هستیم. رویزیونیستﻫﺎ نیز از دشمنان حزب طبقۀ کارگرند و در تلاشند تا ماهیت حزب طبقۀ کارگر را عوض کنند. آنها به جای مارکسیسم لنینیسم که آن را به بهانۀ دگماتیسم طرد می کنند تجدید نظر طلبی، رفرمیسم و اکونومیسم را می نشانند. رویزیونیستﻫﺎ نیز مانند اکونومیستﻫﺎ چهرهﻫﺎﻯ مختلف دارند و نقابﻫﺎﻯ "چپ" و راست حمل می کنند. رویزیونیستﻫﺎ و یا اکونومیستﻫﺎﻯ "چپ" با قبول تئوریﻫﺎﻯ انحرافی "حکوت شورائی" ضرورت وجود حزب طبقۀ کارگر در مبارزۀ سیاسی را که همان عامل مهم ذهنی است با کارگر پرستی "انقلابی" رد می کنند و کمونیسم را با انقلابی نمائی خرده بورژوائی به انحراف می برند و برخی نیز با چنگ انداختن در مبارزۀ صرفاً اتحادیهﺍﻯ و یا قبول سیاست بورژوائی نقش رهبری طبقۀ کارگر را به دست بورژواها می دهند. هر دوی این انحرافات نتیجۀ واحد در به انحراف کشاندن جنبش کارگری دارد که منجر به قربانیان فراوانی خواهد شد. رویزیونیستﻫﺎ و اکونومیستﻫﺎ در فرجام خونین سرنوشتشان حاضر نیستند مسئولیت خونﻫﺎﻯ ریخته شده را به عهده گیرند و خود را تا پای مرگ نیز انقلابی جا می زنند. آنها که تجربۀ تاریخ را به دور افکنده بودند و می خواستند همه چیز را از نو شروع کنند در کفن تئوریﻫﺎﻯ کهنه به گور تاریخ سپرده می شوند. صدور اعلامیه در اول ماه مه و یا تکرار حوادث و رویدادهای مبارزاتی کارگری در ایران و جهان کافی نیست. آموزش و درک از مارکسیسم لنینیسم و حزبیت اساس آزادی طبقۀ کارگر است.
در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی این تفکر اکونومیستی پس از کسب قدرت سیاسی نیز بروز کرد و منحرفین درون حزب می خواستند با شعار "کارگران قیم نمی خواهند"، "کارگران همه چیز و حزب هیچ چیز" نقش رهبری حزب طبقۀ کارگر، نقش عامل آگاهی و ایدئولوژیک را به صفر برسانند و زمینۀ خلع سلاح حزب و عملاً زوال دولت شوروی را فراهم آورند. با این تفکرات آنارکو سندیکالیستی و حامیان "خودمختاریﻫﺎﻯ کارگری" به شدت مبارزه شد و نقش ضد انقلابی آنها در همان زمان حیات رفیق لنین برملا گردید.
امروز نیز ما با ضدیت با حزبیت روبرو هستیم. این ضدیت محصول خیانت رویزیونیستﻫﺎست که سالﻫﺎﻯ فراوان در پشت نقاب "حزب طبقۀ کارگر" نظریات ضد انقلابی خویش را پخش می کردند که با مخالفت روبرو شد. بودند کسانی که در دام رویزیونیستﻫﺎ افتادند و به نفی حزب رسیدند زیرا به زعم آنها این حزب بود که رویزیونیسم می آفرید. آنها رابطۀ میان ایدئولوژی، سیاست و سازمان را که مارکس و لنین به آن تکیه می کردند نفهمیدند. این انحراف تفالۀ دوران مبارزه با رویزیونیسم خروشچفی است. سرنوشت احزاب رویزیونیستی که از منافع طبقۀ کارگر دفاع نمی کنند و حتی در عراق از استعمار به حمایت برخاستهﺍند در مقابل ماست.