زور طبقاتی، سرمنشاء سیاست است
از نظر کارل فون کلاویتس ژنرال پروسی، جنگ ادامه ی سیاست با وسایل دیگر است.
مائو تسه دون می گفت قدرت سیاسی از لوله تفنگ بدر می آید.
و مارکس و انگلس در بیانیه حزب کمونیست می گفتند: "قهر مامای جامعه کهن برای تولد جامعه نوین است"، "نزدیکترین هدف کمونیستها همان است که دیگر احزاب پرولتاریائی در پی آنند، متشکل ساختن پرولتاریا به صورت یک طبقه، سرنگون ساختن سیادت بورژوازی، و احراز قدرت حاکمه سیاسی پرولتاریا".
پس همه جا، چه در تئوری و چه در عمل که این خود مادر و ملاک تشخیص صحت تئوری است، سیاست با زور سر و کار دارد. و اگر سیاست را در دستگاه منگنه درهم بفشاریم، می شود آنرا به "زورِ طبقاتی متراکم" توصیف کرد. این زور می تواند اشکال اقتصادی و فرهنگی و نظامی و سیاسی و دیپلماتک نیز بخود گیرد. سیاست که بیان مناسبات بین گروها و اقشار و طبقات اجتماعی در برخورد به کسب و حفظ قدرت سیاسی است، یک زورگوئی طبقاتی است که برای نیل به اهداف و نیات خویش از راه توسل به قهر پیش می رود و بر اساس اوضاع مشخص روز، به تعویض به موقع نقابها بر اساس منافع طبقاتی دست می زند.
وقتی جنگ اول جهانی به پایان رسید، دسته بندی امپریالیستهای ضد آلمان، به امپریالیست آلمان قرار داد ورسای را که یک قرار داد جابرانه و غارتگرانه بود، با زور و بدون قید و شرط تحمیل کردند. قرار دادی که زمینه ساز نارضائی عمومی گردید و ابزاری در دست نازیسم و ناسیونالیسم افراطی در آلمان شد، تا در کنار سایر مشکلات و سیاستها و منافع روز امپریالیستها، مردم ناراضی را برای آغاز جنگ جهانی دوم آماده گرداند. آخرین پرداخت اقساط غرامت از جنگ جهانی اول تا همین اوایل سالهای 2011 ادامه داشت.
وقتی دیوار برلن فرو ریخت و پشت طبقه بروکراتهای حاکمه آلمان شرقی، که از اقمار روسیه بود، بدستور گورباچف و یلتسین خالی شد، و طرح بلعیدن شرق توسط غرب به میان آمد، آلمان غربی پیشنهاد پذیرش پول واحد را به آلمان شرقی کرد، که عملا آلمان شرقی را که نه راه پس و نه راه پیشروی داشت، با در دست گرفتن مهار اقتصادی، در خود حل کرد. وحدت دوباره آلمان در 3 اكتبر 1990 در طی مذاکرات و توافقاتی با نمایندگان آلمان شرقی، آقای هانس مودرو و هلموت کهل، همراه با نمایندگان دول پیروز متفق در جنگ جهانی دوم، به وقوع پيوست. در قرارداد بسیاری خواستهای نمایندگان آلمان شرقی و روسیه مورد موافقت قرار گرفت. پس از آن و بر اساس آن توافقنامه، وحدت دو آلمان کامل شد، سربازان روسیه خاک آلمان شرقی را با خفت و سرشکستگی ترک کردند. نازیهای شکست خورده با چهره های پیروزمندانه به میدان آمدند و مدعی شدند که با وحدت آلمان به اشغال خاتمه داده اند، در حالیکه آلمان "اشغال" نبود، آلمان از دست نازیها این عفریتهای ضد بشر رهائی یافته بود و وضعیت جدائی آن روز آلمان، محصول سیاست جنگ سرد امپریالیست آمریکا بود، که با پیشنهاد رفیق استالین برای حفظ وحدت آلمان بی طرف مخالفت کرده بود. آنها آلمان را نیز مانند کره و ویتنام به دو قسمت تقسیم کردند.
بتدریج که روسیه چهره واقعی مافیائی خویش را رو کرد و طبقه فاسد حاکمه ی پنهانش با جسارت و گستاخی و بی محابائی قدرت خویش را به نمایش گذارد و کشورش را برباد داد و عملا بی اعتبار و بی قدرت شد، آلمانهای شکست خورده در جنگ، تمام توافقات دوجانبه را توی سطل اشغال انداختند وبرایش تره هم خورد نکردند. آنها می دانستند که خودشان در موضع قدرت نشسته اند و امورات را دیکته می کنند و از دست روسها کاری ساخته نیست.
اعتبار هر توافقنامه و تضمین آن، تنها سیاست زور است. اگر شما زوری برای پیشبرد مقاصدتان نداشته باشید، طرف مقابل هرگز حرفهای شما را خریداری نخواهد کرد و برایتان ارزش و احترامی نیز قایل نیست. از جمله اینکه پیمان ناتو حق نداشت به اروپای شرقی گسترش یابد و این در توافق با روسها و آقای گورباچف قید شده بود، ولی امروز نه تنها در لهستان، بلکه در چک و رومانی سخن از آن می رود، که پایگاههای نظامی آمریکا و ناتو بر قرار شود، کار بجائی رسیده است، که این پایگاهها به جمهوری آذربایجان و گرجستان نیز منتقل شده اند. وقتی از مسئولین دولت آلمان در این مورد پرسش کردند، آنها لبخند تمسخری زدند و بیان کردند، همیشه قراردادها بر اساس تناسب قوا تفسیر می شود. ما در آن موقع چاره ای نداشتیم تا با این مواد موافقت کنیم و حال روسها چاره ای ندارند تا با پیشروی ما مخالفتی کنند. ما در موضع برتر نشسته ایم و احمقانه می بود اگر این مفاد را به زیر پا نمی گذاشتیم. حال آنها اگر زورشان می رسید، پس می گرفتند. آنها اضافه کردند که در سیاست همیشه این حکم حق با قویتر است حاکم بوده و چنین نیز خواهد بود. نمایندگان امپریالیست آلمان درس بزرگی به همه مدعیان مبارزه سیاسی دادند. هیچ قرارداد و قانونی دارای ارزش و اعتبار ماهوی نیست، اگر زوری پشتش نباشد. تضمین هر پیمانی، اتکای آن به زور است. در غیر این صورت همه اظهارات و توافقنامه ها باد هواست و حرف مفت است.
این یکی از بزرگترین درسهای تاریخ بشریت است و ما برای چندمین بار با نقض توافقنامه ها، با اتکای بر زور در مورد ایران و لیبی در شورای امنیت سازمان ملل روبرو شدیم و هستیم.
امپریالیستهای فرانسه و انگلستان دخالت در امور داخلی لیبی را، پس از اینکه متوجه شدند، که مخالفین معمر قذافی قادر به سرنگونی وی با تکیه بر نیروی خویش نیستند، در دستور کار خویش قرار دادند. آنها از رفتار بیمارگونه و مستبدانه معمر قذافی در کشور لیبی، که مانند حکام خودکامه و به سبک هارون الرشید، حکومت می کرد و خودسری و بی حساب و کتابی دستگاهش بر کسی در طی حداقل دو دهه اخیر پوشیده نبود، سود بردند و از آنها دستآویزی ساختند تا به یاری فشار و استفاده از تضادها و وعده وعیدها، جلب اتحادیه عرب و ممالک خود فروخته امارات عربی، نظیر قطر به ایجاد افکار عمومی در عرصه جهانی دست بزنند تا به تصویب قطعنامه ای در شورای امنیت برای توجیه تجاوز به لیبی موفق شوند. این قطعنامه باید از پرواز هواپیماهای نیروی هوائی قذافی برای حمایت از مردم غیر نظامی حمایت می کرد. ناتو بهیچوجه حق دخالت در امور لیبی را نداشت و مجاز نبود در خاک لیبی نیرو پیاده کند. در ضمن این خواستِ عدم مداخله مستقیم، مورد تائید اکثریت مردم لیبی و اعضای شورای موقت حکومتی مستقر در بنغاضی در شرق لیبی نیز قرار داشت. با این صحنه سازی، قطعنامه ای به تصویب رسید، که تنها یک دستآویز حقوقی برای پرده پوشی بر تجاوزات ناتو به خاک لیبی بود. چنین دخالتهای غیرقانونی، حتی قبل از تجاوز به لیبی و بدون مبنای توجیهی لازم حقوقی و حتی بدون طرح عوامفریبانه در شورای امنیت سازمان ملل امر تازه ای نبود. غیر قانونی بودن این دخالتها هرگز مانعی بر سر راه نیات شوم امپریالیستها در اقدام به این لشگرکشیها ایجاد نمی کرد. نمونه عراق هنوز در افکار مردم زنده است. ولی آنها این بار برای این تجاوز بیک نقاب توجیهی نیاز داشتند، زیرا دستشان را در تبلیغات دروغ باز می گذاشت. از آن ببعد تمام ناوگان دریائی لیبی که طبیعتا نمی توانستند پرواز کنند و مخالفین را بمباران نمایند، مورد حمله هواپیماهای ناتو قرار گرفتند و نابود شدند. شهر طرابلس و تمام سنگرها و مواضع نظامی نیروهای هوادار قذافی بمباران و نابود شدند، که هم اینها نقض آشکار و بیشرمانه قطعنامه شورای امنیت بود. سپس ساختمانها نظامی و غیر نظامی و آذوقه رسانی و انبارهای غله و آب و ... مورد حمله هواپیماهای ناتو قرار گرفتند. بعد از آن مسئله سرنگونی حکومت قذافی توسط ناتو مطرح شد و آنها اعلام کردند، که تا زمانیکه قذافی بر سر کار است، آنها از جنگ دست نخواهند کشید. مسئله تغییر رژیم لیبی هرگز در متن موافقتنامه شورای امنیت دولت ذکر نشده بود و برعکس تمام این موافقتنامه حاکی از آن بود که رژیم قذافی بر سر کار باقی خواهد ماند و این مردم لیبی هستند که در مورد سرنوشت حکومت وی نظر می دهند. روسیه که زورش زیاد نیست و کاری از دستش بر نمی آید، چندین بار ضمنی و آشکارا غر زد و این اقدامات را نقض قطعنامه شورای امنیت دانست و رسما اعلام کرد که سایر امپریالیستها در مورد اجرای قطعنامه شورای امنیت در مورد لیبی جر زده اند و باین جهت روسها زیر بار قطعنامه دیگری در مورد سوریه در شورای امنیت سازمان ملل نمی روند. روسها از خدشه دار شدن اعتماد سخن می راندند. دولت چین که حتی برخلاف روسیه، صدایش هم درنیامد.
ناتو که فرماندهی سیاسی و نظامیش را ظاهرا فرانسوی ها و انگلیسها در دست داشتند و در پشت آنها آمریکا ناظر بر تحولات بود، قوای نظامی به خاک لیبی پیاده کردند، و در مقابل اعتراض افکار عمومی مدعی شدند، در قطعنامه قید شده است، که پیمان ناتو حق پیاده کردن سرباز به لیبی را ندارد و ما نیز این عمل را انجام نداده ایم، ولی در این قطعنامه گفته نشده است که دولتهای ملی نیز از استفاده از چنین حقی محرومند. با این کلاشی، تجاوز به یک کشور عضو سازمان ملل را برخلاف نظر روشن منشور این سازمان توجیه کردند و کسی صدایش در نمی آید. سخن بر سر مستبد بودن قذافی نیست، سخن بر سر این است که آیا شورای امنیت سازمان ملل حق دارد برای کشورهای عضوش نوع حکومت را تعیین کند. آیا با رای تنها سه کشور از 5 کشور دارای حق وتو می شود سرنوشت جهان را در دست گرفت؟. در این صورت دیگر هرگز نمی تواند سخنی از استقلال، حق حاکمیت و حفظ تمامیت ارضی کشورها در میان باشد.
در اینجا نیز پای زور در میان است. سیاستِ زور، کار خویش را پیش می برد. تصویب قطعنامه در شورای امنیت، تنها یک روپوش حقوقی برای این تجاوز بود. وقتی شما به این فشار تسلیم شدید، دیگر امکان نخواهد داشت جلوی توسعه و عمق تجاوز را بگیرید. دیگر نمی شود تعیین کرد با چند تا هواپیما و چند تا بمب و مسلسل باید جلوی پرواز هواپیماهای لیبی را گرفت. دیگر شما استدلالی ندارید که در مورد ادعاهای فرانسه و انگلستان مبنی بر اینکه آنها در طرابلس فقط محل اقامت خلبانهای لیبی را بمباران کرده اند، ارائه دهید و...
این امر بر فرانسویها روشن بود. روسها می توانستد صدها بار اعتراض کنند و کار را به سازمان ملل بکشانند و مدعی شوند که قطعنامه شورای امنیت به زیر پا گذارده شده است. ولی روشن بود، سایر امپریالیستها، صرفنظر از اینکه با زد و بندهای تشکیلاتی و شگردهای حقوقی و کش دادن مسایل، کار را به آنجا می کشاندند، که نشست مشترک شورای امنیت بعد از تعیین تکلیف نهائیِ کار قذافی برگزار شود و روسیه و سایر ممالک معترض با دست خالی در جلسه شرکت کنند، به کار خود بدون وقفه ادامه می داند. رفتار آنها ناشی از سوء تفاهم در درک قطعنامه و یا یک برداشت اشتباه از آن نبود، سیاست آنها توسعه گری و تجاوز و سلطه بر لیبی بود. دیگر کار از کار گذشته بود و در حالیکه در شورای امنیت بحثهای داغ در جریان بود، نیروهای فرانسوی و انگلیسی در داخل لیبی وضعیت جدیدی خلق می کردند که برگشت ناپذیر بود. این مسئله برای تجاوزکاران روشن بود که نعره های روسیه بُرد سیاسی ندارد، زیرا روسیه قادر نیست، حال که سرش کلاه رفته و کار به اینجا کشیده شده است، برای احترام به قطعنامه شورای امنیت و یا ممانعت از نقض مفاد آن به جنگ ناتو برود و هواپیماهای ناتو را هدف گلوله قرار دهد. تیری که از کمان جسته بود دیگر نمی توانست به کمان بازآید.
در حقیقت این زور است که در عرصه سیاست با ایجاد توازن قوای جدید تعیین می کند، کی، کجا، می تواند بایستد و یا نایستد. این همان قانون کنش و واکنش است. شما وقتی کسی را با زور به عقب برانید، وی آنقدر عقب نشینی می کند، که دیگر قادر نباشد به عقب نینی ادامه دهد، و یا شما دیگر زور آنرا نداشته باشید که وی را به عقب برانید. هر قانونی، اعتبارش متکی بر زوری است که پشت آن است. البته این زور می تواند زور توده های مردم و یا طبقه کارگر باشد. این تناسب قوای طبقاتی است که ضامن حفظ پیمانهای حقوقی و اجتماعی است.
در مورد ایران هم وضع بهتر از این نیست. با زورگوئی می خواهند جلوی حق ایران را در غنی سازی اورانیوم بگیرند و این فنآوری را برای خود انحصاری کنند، تا در آینده در دوران کمبود انرژی قادر باشند ممالک جهان را بچاپند وغارت کنند. جنایتکاری رژیم جمهوری اسلامی برای آنها بهانه است. آنها در اینجا نه حق جمهوری اسلامی که حکومتی گذرا و میرنده است، بلکه حق یک ملتی را که پاینده و بالنده است، زیر پا می گذارند. باین جهت محاصره ایران و تبدیل ایران به نوار غزه در شورای امنیت غیر قانونی و جنایتکارانه است.
البته این قطعنامه فقط محاصره ایران را در مورد کالاهای دو منظوره برای پیشرفت در امور هسته ای مورد نظر دارد، ولی امپریالیستها همین را بهانه کرده اند تا ایران را از هر طریق محاصره کرده از رسیدن آب و غذا و دارو هر کالای یک منظوره و یا بی منظوره نیز جدا کرده و به انزوا بکشانند. کشتیهای ایران را به صورت راهزنانه و غیر قانونی کنترل می کنند، جلوی ارسال اسلحه عادی به ایران را که ربطی به قطعنامه شورای امنیت ندارد، می گیرند، از داد و ستد بازرگانی و انتقال ارز و حواله های بانکی جلوگیری می کنند و دارودسته اتحادیه اروپا خودشان به صورت جداگانه و غیر قانونی و بدون زمینه حقوقی حتی تحریمهائی اضافی بر ضد ایران برسمیت شناخته اند که ربطی اساسا به مسئله انرژی اتمی ندارد و نشان می دهد که مسئله انرژی اتمی حتی برای این تحریم کنندگان حرف مفت و وسیله تبلیغاتی است. اتحادیه اروپا بتدریج دارد بیک سازمان ملل جدید تبدیل می شود. در اینجا نیز پای زور و گردن کلفتی در میان است. به غیر از اینکه اساس قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل غیر قانونی است، سایر تحریمهای امپریالیستها و متحدینشان نیز غیر قانونی است.
هیچ نیروی سیاسیِ مسئول حق ندارد در جهت آب شنا کند و اصولیت را قربانی افکار عمومی دست پرورده امپریالیستها و یا اپوزیسیون خودفروخته ایران قرار دهد. کسانی که در اپوزیسیون ایران راه کمترین مقاومت را می روند، همان کسانی هستند که هرگز در مقابل سرکوبگری و نقض دموکراسی و موازین انسانی در ایران توسط رژیم خمینی مقاومت نکردند و متاثر از فضای آن روز ایران از جلوی سفارت آمریکا به میدان خراسان می رفتند و بر می گشتند.
کمونیستها نمی توانند هر گز به این قطعنامه ها دلخوش کنند. هر قطعنامه ای سیاست طبقه معینی را به پیش می برد و منافع طبقه معینی را نمایندگی می کند. هر قطعنامه ای برآیند تناسب قوای طبقاتی است و بر اساس زور قابل تفسیر و یا اساسا قابل اجراست. همه قطعنامه های شورای امنیت بر ضد صهیونیستهای نژادپرست اسرائیل، بی اثر است، زیرا کسی زورش نمی رسد آنرا به اجراء بگذارد.
باین جهت باید دخالت امپریالیستها در لیبی، چشمان ما را باز کند، که قراردادهای جهانی تا به چه حد و تا به کی دارای اعتبارند. باید چشمان ما را بگشاید که هرگز به امپریالیستها اعتماد نکنیم. باید ملتهای جهان را وادار کند که در پی تقویت نظامی و سیاسی خویش بر آیند و سیاستی مستقل از امپریالیستها در پیش گیرند، تا بتوانند در مقابل آنها مقاومت کرده و به ادعاهای شیرین آنها باور نکنند. باید از امپریالیستها گروئی گرفت و گرنه بی مایه فطیر است و حکومتها برای مقاومت در مقابل امپریالیسم و صهیونیسم، باید به توده ملت خویش تکیه کنند و اعتماد ملت خویش را به عنوان ضامن بقاء خویش کسب نمایند و این جز از راه اعتماد به توده ها و دادن آزادی به آنها و قبول حقوق دموکراتیک آنها غیر ممکن است. مستبدان یک تنه نمی توانند به جنگ امپریالیستها روند. دوران هارون الرشید تمام شده است.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 142 دی ماه 1390 ژانویه 2012، ارگان مرکزی حزب کارایران
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت. www.toufan.org
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل). toufan@toufan.org