۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه

راه و روش مبارزه با ستم ملی

در مورد مسئله ملی در ایران سخن بسیار رفته است ولی به علت درک نادرست از طرح مسئله ملی و روش برخورد کمونیستی به آن همیشه امکان لغزش فراهم است. این است که باز به امر مهم طرح درست مسئله ملی می پردازیم.
معمولا پاره ای از کمونیستهای ایرانی به طور دگماتیک هر جا که سخن از طرح مسئله ملی است فورا به اثر ارزنده لنین بنام “حق تعیین سرنوشت ملل“ توسل می جویند و آنرا برای تقویت استدلالاتشان مانند ورق برنده بر زمین می نهد. ناسیونال شونیستها نیز که به این گونه متحدین آشفته فکر برای رنگ و لعلاب دادن به تئوری های “ملیت پرستانه“ خود نیاز دارند بیکباره و فورا در این زمینه “لنینیست“ دو آتشه می شوند. زمانیکه لنین این اثر را برشته تحریر در آورد نظر به تحولات اروپا و پیدایش دول ملی داشت که از درون سامانه فئودالی سر برآورده و سامانه سرمایه داری را برپا می کردند و به بازار متحد برای فروش کالاهای خویش نیاز داشتند.
حزب کار ایران(توفان) در کنگره سوم خود با توجه به این مسئله نوشت: “از نظر تاریخی لزوم طرح مسئله ملی به انقلابات بورژوائی و تکامل شیوه تولید سرمایه داری و گسترش تولید کالائی بر می گردد. دوره ایکه حکومتهای مطلقه فئودالی پاشیده شده، توده های مردم بصورت انبوه به سیاست و به آزادیهای بازرگانی، اقتصادی و سیاسی عمومی روی آورده و در پی تشکیل دولتهای ملی برای شکستن موانع راه تحولات اقتصادی برآمده اند. در این دوره، دوره بیداری توده عظیم دهقانان و کشیده شدن آنان به جنبشهای دموکراتیک است که مسئله ارضی را در مرکز حل مسئله ملی قرار میدهد. در این دوره حل مسئله ارضی در جنبش ضد فئودالی با سرنوشت رشد سرمایه داری و قدرت گرفتن بورژوازی پیوند خورده است و مبارزه ملی بمفهوم تلاش برای برپائی دول مستقل سیاسی و اقتصادی و حل مسئله ارضی به نفع نظام سرمایه داری در مرکز توجه قرار میگیرد. در این مرحله دهقانان و کارگران در یک کلام جمیع طبقات جامعه نیروی ذخیره طبقه بورژوازی هستند“. در این دوره تشکیل دول ملی و واحدهای مستقل اقتصادی و سیاسی در دستور کار قرار دارد.
حتی وضعیت مسئله ملی در درون روسیه تزاری نیز که یک دولت امپریالیستی بود با اروپای غربی تا حدودی متفاوت بود. در روسیه ملتهای گوناگونی که دارای هویت واقعی بودند در لشگر کشیها و فتوحات تزارها به سرزمین “مادر روس“ منضم شده بودند. با آنها به صورت ملتهای دست دوم و بدون حقوق برخورد میشد. این ملتها مورد ستم و غارت تزاریسم بودند. امپریالیست تزاریسم در درون روسیه ممالک مستعمره ایجاد کرده بود. لنین از روسیه به عنوان “زندان ملل“ یاد می کرد. حل مسله ملی در این ممالک به معنی طرح تحقق خواستهای ملی تا سرحد استقلال سیاسی و تشکیل دولت جداگانه بود. یعنی ملل آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، قرقیزستان، ترکمنستان و... حق داشتند که خویش را از زیر سلطه تزاریسم رها کنند. این رهائی تضعیف تزاریسم و امپریالیست روس بود.
ولی نمی شود در مورد ایران به این الگوها توسل جست. توسل به این الگوها یعنی توجه نکردن به تحلیل مشخص از شرایط مشخص ایران.
در تاریخ ایران ما نه با رشد فئودالی و عبور به سرمایه داری بطور ناموزون در بخشهای مختلف ایران روبرو هستیم و نه با شرایطی که مثلا آذربایجان یا کردستان مستعمره ایران باشند. در ایران عبور از فئودالی به سرمایه داری بصورت عمومی و گسترده و بدون توجه به مرزبندیهای “ملی“ صورت پذیرفت زیرا اقتصاد ایران اقتصادهای جداگانه در سایه حکام محلی نبود. در ایران این طور نبود که مثلا بورژوازی آذری با رشد سرمایه داری به درهم شکستن مرزهای جغرافیائی نیاز داشت. ایران یک واحد ادغام شده اقتصادی بود و با پول واحد، نظام بانکی واحد، بودجه دولتی واحد آن چنان درهم تنیده بود که ورشکستگی یک بانک از همه این مرزهای تصنعی ملی عبور می کرد و تمام اهالی را در بر میگرفت. نه تنها مردمانی که در این واحد جغرافیائی می زیستند و می زیند از اقتصاد واحد برخوردار بودند و هستند، دارای تاریخ مشترکی هستند که آنها را در نشیب و فراز تحولات در کنار هم قرار داده است.
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
این وصف حال مردم ایران است. زلزله در بم مردم آذزبایجان را به حرکت می آورد و حمله به کردستان همدردی عمومی در سراسر ایران را ایجاد می کند. دلیل این امر در این است که طی تاریخ چند هزار ساله ایران مردمان این سرزمین سالها در کنار هم زیسته با هم درآمیخته و سرزمین مشترک، روان اجتماعی مشترک، فرهنگ مشترک پدید آورده اند. هر ایرانی، مستقل از اینکه به کدام ملیت و یا اقلیت ایران وابسته باشد درد مشترک و احساسات مشترک آن دیگری را حس می کند و می تواند واکنشهای وی را پیشگوئی کند. این امر ناشی از روان اجتماعی واحد، ناشی از فرهنگ واحد این ملل است. این ملتها در طی قرنها متحدا در مقابل متجاوزان ایستادگی کرده اند، در انقلاب مشروطیت سینه سپر کرده اند، در جنبش جنگل بر ضد قرار داد استعماری انگلستان رزمیدند، در مبارزات ضد استعماری دهه 20 تا 30 و ملی کردن صنعت نفت در کنار هم بودند، حزب واحد طبقه کارگر در ایران داشتند، از جنبش دموکراتیک آذربایجان و کردستان دفاع کرده اند، در انقلاب بهمن شانه به شانه رزمیدند و در مقابل تجاوز عراق به ایران از مرزهای خانه و کاشانه خویش بدفاع برخاستند. مردم این سرزمین جشنهای ملی مشترک، اعیاد مشترک مذهبی، تاریخ مبارزاتی واحدی دارند که در طی قرنها آنها را به هم پیوند زده است. مردم ایران همواره در مقابل حکومتهای مستبد قد علم کرده اند و برایشان تعلقات ملی این حکومتها هرگز مطرح نبوده است. استبداد آنها در درجه نخست قرار داشته است. در ایران اساسا طرح نیست که نخست وزیر و یا رئیس جمهور از نظر تعلقات ملی به کدام ملیت ایران وابسته است. حتی نفس این پرسش نیز به ذهن کسی خطور نمی کند. در ایران کارگران وقتی به اعتصاب دست می زنند از خود نمی پرسند که رئیس کارخانه، ترک، کرد و یا فارس است. آنها با نماینده سرمایه داری در کارخانه خودشان که دستمزد آنها را نمیدهد مبارزه می کنند. آنها حقوق معوقه خود را از سرمایه دار می خواهند و نه از فارس و ترک و کرد. آنها نمی گویند سرمایه دار فارس را بردارید و بجایش سرمایه دار ترک بگذارید و یا ترک را بردارید و به جایش سرمایه دار کرد بگذارید. کسانی که می خواهند چنین احساسی را در میان کارگران و مبارزان ایران القاء کنند مسلما ریگی در کفش دارند. اینها همه نشانه های وجوه مشترک این ملتها در چارچوب جغرافیای واحد است. مردم ایران از نظر فرهنگی، تاریخی، اقتصادی، روان اجتماعی بهم وابسته اند و نمی توان بطور مصنوعی به میان آنها شکاف ایجاد کرد.
چهره های درخشان تاریخ ایران نظیر ستارخان، باقر خان، حیدر عمواغلی، تقی ارانی، امیرخیزی، فریدون ابراهیمی، قاضی محمد، شریف زاده، معینی، فواد سلطانی، دکتر مصدق، حسین فاطمی، سیامک، مبشری، مختاری، وزیریان، انوشه، کوچک شوشتری، وارطان سالاخانیان، آرسن آوانسیان و نظایر آنها فرزندان مشترک این آب و خاک و مورد احترام و افتخار هر یک از احاد مردم ایران هستند. آنها الهام بخش مبارزات انقلابی مردم ایران بوده و خواهند بود. مبارزه آنها نشان می دهد که خون این مردمان در نهر مشترک آزدای و استقلال ایران جاری شده و مظهر مجسم یگانگی آنها بوده است.
حال بنظر حزب ما این وضعیت مشخص از شرایط مشخص ایران نشان می دهد که طرح مسئله ملی در ایران مسئله ارضی و یا تسلط استعماری نیست. بسیاری از طبقات حاکمه مرتجع در ایران آذربایجانی هستند و مردم ایران با آنها نه به عنوان آذربایجانی بلکه به عنوان ارتجاع حاکم و یا استثمارگر برخورد می کنند. اگر مسئله به صورت دقیق و صحیح طرح نشود آنوقت پاسخ صحیح هم نمی توان برای آن یافت. مبارزه برای تحقق خواستهای نادرست نیز به کجراه و شکست می رود.
در کردستان ایران در آغاز انقلاب شکوهمند بهمن نخست این شعار صحیح مطرح شد که مبارزات مردم در کردستان ادامه انقلاب ملی و دموکراتیک ایران است. این خلق کرد است که بطور عمده پیشقراول این مبارزات گردیده و پرچم رسالت آزادی ایران دموکراتیک را بدوش می کشد. این شعار به معنی آن بود که باید کردستان ایران به عنوان پایگاهی برای آزادی ایران باشد و همه نیروهای انقلابی به کردستان ایران بروند و از آنجا با حکومت مرکزی با هدف آزادی ایران دموکراتیک مبارزه کنند. هدف این شعار این نبود که همه آزادیخواهان و نیروهای انقلابی باید هم و غم خود را وقف جدائی کردستان از ایران بکنند. این تلاش در تناقض با شعار ادامه انقلاب ملی و دموکراتیک ایران بود. بتدریج که دست ناسیونال شونیستهای کرد باز شد و تبلیغات ضد فارس را دامن زدند و در این کار نیروهای بیگانه صهیونیستی، امپریالیستی و ارتجاع عرب منطقه دست کمی نداشتند جای این شعار درست را شعار نادرست “کردستان اشغالی“ و یا “ارتش جمهوری اسلامی باید از کردستان خارج شود“ گرفت. توگوئی وجود ارتش ارتجاعی جمهوری اسلامی در سایر جاهای ایران اشکالی ندارد و تنها وجودش در کردستان ناصواب است. همین روحیه جدائی طلبی ملی کار را به شکست جنبش کردستان کشانید زیرا کسی نمی توانست بپذیرد که کردستان ایران مستعمره ایران بوده و کردها تحت سلطه استعماری فارسها و تا حدودی آذربایجانیها قرار دارند و مبارزه “ملی“ آنها مبارزه ای برای “رهائی ملی“ و جنبش “استقلال طلبانه و ضد استعماری“ است. این چنین “جنبشهای ضد استعماری“ که جدا از جنبش عظیم عمومی ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی و جدا از جنبش انقلابی عمومی مردم ایران صورت می گیرند در بهترین حالت خوراک امپریالیستها و صهیونیستها برای تفرقه افکنی، تجزیه طلبی و خرابکاری در منطقه هستند. جنبش کردهای ایران هنوز نتوانسته است خود را از این آلودگی ناسیونال شونیستی خلاص کند. این جنبش هنوز نان رشوه دهی اپورتونیستهائی را می خورد که به “ناسیونال شونیسم“ ملتهای اقلیت باج می دادند و می دهند و بوئی از کمونیسم و وحدت رزمنده مشترک طبقه کارگر و حزب واحد طبقه کارگر که جدا از رنگ ملی باشد نبرده اند.
این همان خطری است که تمامیت ارضی سرزمین ایران را تهدید می کند و ناسیونال شونیسم را به آلت دست امپریالیستها بدل می کند. با این خطر که امروز با شکست سیاست خاورمیانه بزرگ امپریالیست آمریکا تقلیل پیدا کرده ولی از بین نرفته است باید هشیارانه مبارزه کرد.
بنظر حزب ما در کنار نقاط اساسی مشترکی که خلقهای ایران را بهم پیوند زده و سرنوشت مشترکی را برای آنها رغم می زند نمی توان بر بیعدالتیهائی که نسبت به آنها روا می شود چشم بست و نارسائی ها و ستمهای موجود را نادیده گرفت. کسی که از موجودیت ایران دموکراتیک دفاع می کند باید این دموکراسی را برای احاد مردم ایران بخواهد و آنرا برسمیت بشناسد. در ایران خلقهای درجه یک و درجه دو وجود ندارد و نباید هم داشته باشد. ایجاد اختلاف در میان خلقهای ایران که اساسا میان زحمتکشان این خلقها به آن دامن زده می شود برای جلوگیری از وحدت مبارزاتی مشترک آنها است. روشن است که وقتی اقتصاد ایران بطور عمده در دست آذربایجانیهاست “بورژوازی آذری“ دیگر نیازی ندارد که از تمامیت بازار ایران چشمپوشی کند و خود را تنها به یک گوشه ایران قانع نماید. این احساس “ملی“ یک احساس ملی سرمایه دارانه برای ایجاد کشورهای جداگانه مستقل برای رشد بلا مانع سرمایه داری نیست. بنظر نمیرسد که به استدلال عجیب و غریبی در این عرصه نیاز باشد. طرح دعوای کرد و فارس و یا ترک و کرد و نظایر آنها از نظر بورژوازی این ملتها نفاق افکنی در وحدت زحمتکشان این ملل است. کمونیستها باید این اسلحه را با توجه به مصالح مبارزه طبقاتی از دست بورژوازی این خلقها به کف آورند و خود پرچمدار مبارزه دموکراتیک گردند تا مانع سوء استفاده مرتجعین گردند. بنظر حزب ما ستمی که بطور عمده در ایران نسبت به خلقهای دیگر اعمال می شود ستم بر زبان مادری آنهاست. چگونه می شود آرزوی یک ملتی را برای آموزش زبان مادری به صورت نوشتار در مدارس رسمی نادیده گرفت و چه بسا سرکوب کرد. این نقض دموکراسی و بی توجهی به خواستهای طبیعی یک ملت است. کودکی که بزبان مادری آموزش ابتدائی ببیند مسلما با مشکلات کمتری در آموزش روبرو بوده و توانائیهای شکوفائی استعدادش افزایش می یابد. برعکس اگر چنین باشد که تاریخ مکتوب فرهنگ یک ملتی از بین رود نه تنها ستم بر آن ملت، ستم بر تمام خلقهای ایران است زیرا که ما بخشی از فرهنگ متنوع خویش را از دست داده و این گوناگونی چهره جامعه ایران را خدشه در می کنیم. زبان ملتهای ایران تاریخ مشترک ایران است و باید از آن پاسداری کرد. هم اکنون در ممالک پیشرفته صنعتی حتی تلاش می کنند گویشها و لهجه هائی را که در اثر رشد مراوده و حتی نیازهای اقتصادی و جهانی شدن در حال از بین رفتنند حفظش کنند و در بایگانی فرهنگی و دستآورد تاریخی ملی نگهداری نمایند. آنوقت ما باید در کشورمان شاهد بی تفاوتی رژیمهای حاکم بر مسند کار باشیم که نسبت باین ستمگری ملی بی تفاوت اند، فاقد درک و شعور تاریخی اند. ناسیونال شونیستهای فارس بر آنند که آموزش زبان مادری در مدارس می تواند روحیه تجزیه طلبی را تقویت کند و باین جهت سرکوب ملی و بریدن زبانها راه حفظ “وحدت ملی“ است. صرفنظر از اینکه این تئوری در عمل هرگز عملی نخواهد بود اتخاذ چنین روشی تنها می تواند وحدت تاریخی ملتهای ایران را خدشه دار کند و به ایجاد سوء ظن و سوء تفاهم در میان آنها منجر گردد. همین ستمگری موجب نفاق و پراکندگی است زیرا به ملتهای دیگر چنین القاء می کند که شما دارای تساوی حقوقی نیستید و باید از زبان ملت معینی بطور اجباری تبعیت کنید. این امر در میان ملتهای اقلیت به واکنش منفی منجر می شود که می تواند با خطرات زیادی برای تمامیت ارضی ایران تمام شود ومورد سوء استفاده دشمنان ایران قرار گیرد. حزب کار ایران(توفان) بر این نظر است که تحقق چنین خواستی نیاز به این ندارد که در آینده حتما در ایران جمهوریهای شوروی سوسیالیستی برقرار شود، اگر چه حل نهایی همه حقوق و مطالبات دموکراتیک درجامعه در رسالت دولت پرولتری است. لیکن تحقق پاره ای از حقوق دموکراتیک را نمی شود به آینده ای دور محول کرد. اگر شرایط تحقق چنین خواستی اساسا ممکن باشد، باید تلاش کرد که این ضرورت به واقعیت بدل شود. این امر حتی می تواند در چارچوب یک حکومت دموکراتیک بورژوایی نیزماهیتا قابل تحقق باشد. از این گذشته فراموش نکنیم که چنین حقی هم در قانون اساسی دوران مشروطیت با تکیه به انجمنهای ایالتی و ولایتی و هم در قانون اساسی جمهوری اسلامی به اقلیتهای قومی داده شده است. فقط باید این حق را متحقق کرد و به اجراء در آورد. نمی شود حقوق مندج در قانون اساسی را نادیده گرفت. پس مبارزه برای آموزش رسمی زبانهای مادری یکی از خواستهای ماست و باید برای آن مبارزه کنیم. این امر به همبستگی ملی خلقهای ایران یاری می رساند. فراموش نکنیم که بهر صورت ملتهای ساکن یک واحد جغرافیائی به زبان واحدی برای تکلم نیاز دارند که باید رابطه و پیوند میان آنها را سهلتر و تفاهمشان را افزونتر گرداند. همین زبان واحد در عین احترام به زبانهای دیگر و شناختن حق آموزش رسمی آنها عامل مهمی در وحدت و تفاهم ملی است. زبان فارسی به هر دلیل تاریخی که از حوصله این مقاله خارج است زبان مشترک تفاهم ملی است. پیشنهاد حذف زبان واحد طبیعتا با روح تحکیم وحدت ملی و طباتقی صورت نمی گیرد و تکیه را بر تفرقه، جدائی و نفهمیدن مشترک می گذارد. حزب ما با این “دموکراسی طلبی“ کاذب و موذیانه مخالف است و آنرا دسیسه ناسیونال شونیستی دول همسایه ایران می داند. روشن است که از نظر کمونیستها طرح مسئله به صورت مجزا و مستقل از منافع مبارزه طبقاتی هرگز صورت نمی گیرد. کمونیستها حل مسایل دموکراتیک را در هوا و بطور ناب طرح نمی کنند. ما برآنیم که کمونیستها در عین برسمیت شناختن حقوق دموکراتیک متساوی برای همه خلقهای ایران در اساس باید برای تحکیم وحدت این خلقها مبارزه کنند و نه برای تعمیق اختلاف. باید در این مبارزه تکیه بر وحدت باشد و نه بر انشقاق. هدف ما از طرح چنین مسایلی باید برای ایجاد تفاهم و همبستگی طبقاتی میان خلقها و طبقه کارگر باشد و مبارزه ما باید با این روحیه وحدت طلبانه همراه باشد. روح مطالبی که ما بیان می کنیم، مبارزه ای که می کنیم، باید در خدمت وحدتی ملی و طبقاتی باشد. هرگام ما باید این وحدت دموکراتیک را تحکیم کند تا مرز ما با مرز ناسیونال شونیستها روشن باشد و گرنه مرزهای دموکراتیک بسیار سیال اند و می توانند بدون مرزبندی روشن، بدون توجه به روح مبارزه ایکه ما به پیش می بریم به آلت فعل ارتجاع جهانی بدل شویم. برای این مبارزه باید رهبری حزب را پذیرفت و به حزب واحد طبقه کارگر ایران پیوست.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 112 تير ماه 1388 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org