۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه


تحلیلی از جنبش و آموزش از آن
انتخابات در ایران توسط احزاب و سازمانهای مترقی تحریم شد. چون اساس برگزاری این انتخابات مخدوش بود. چون اساسا انتخاباتی در بین نبود ومردم نمی توانستند با اراده آزاد میان نامزدهای مورد علاقه خویش کسی را انتخاب کنند. نامزدهای انتخاباتی همگی منتصب رژیم و هوادار نظام بودند. آنها از مردم دعوت می کردند که برای مشروعیت بخشیدن به رژیم به پای صندوقهای رای بروند. مردمی که در هفته های قبل از انتخابات با برخورداری از فضای باز سیاسی طعم دموکراسی تحمیلی به رژیم را می چشیدند و ناظر مناظره های شخصی و افشاءگرانه نامزدهای انتخاباتی بودند که پته های همدیگر را روی آب می ریزند، آن چنان به صندوقهای رای هجوم آورند و “مشروعیتی“ را برای رژیم فراهم کردند که از گلوی رژیم پائین نرفت. آنها باران می خواستند ولی سیل آمد و سیل را امکان مهار نبود. برخورد تضادها چنان شد که مشروعیتی که رژیم در پی آن بود بلای جانش شد. این انتخابات نه تنها مشروعیتی برای رژیم فراهم نکرد هیچ به تتمه آبروی وی نیز در ایران و جهان خسارت جبران ناپذیر وارد آورد.
کارگران و زحمتکشان از همان بدو امر انتخابات را تحریم کردند و در آن شرکت ننمودند. اتحادیه های کارگری غیر رسمی خواهان تحریم انتخابات شدند. حدود 7 میلیون نفر بنا بر آمار خود رژیم در این تحریم شرکت داشتند. ولی با وجود این اکثریت مردم به امید واهی تغییر در انتخابات شرکت کردند و بدنبال تئوری “بد بهتر است از بدتر“ راه افتادند تا بدون رهبری و افق روشن از تضادهای میان حاکمیت سود ببرند. حضور زنان و جوانان که از تضییقات احمدی نژاد دل پری داشتند در انتخابات چشمگیر بود. تقلب در انتخابات که درحقیقت تقلب در انتصابات بود کاخ توهم جوانان را درهم ریخت و سوار بر تضادهای درونی جناحهای گوناگون حاکمیت جنبشی پا گرفت که کسی تصور آنرا در ذهن خویش نیز خطور نمی داد. اینکه احمدی نژاد بهر صورت بر سر کار می آمد، اینکه رژیم استبدادی مذهبی بهر قیمت خود را برای این کارزار آماده کرده بود از همان روز نخست آشکار بود ولی اینکه درجه مقاومت مردم جان به لب رسیده تا به این حد قدرتمند است و از رهبری اصلاح طلب خویش نیز جلو می زند به مخیله کسی هم خطور نمی کرد. رژیم خود نیز غافلگیر شد و برای حفظ ظاهر چندین بار ساعتهای اخذ رای را تمدید کردند. صفهای طویل مردم در حالیکه دستبندهای سبز حمل می کردند خود بیان نتیجه انتخاب قبل از اعلام رسمی آن بود. همه می دانستند که جناح میرحسین موسوی که خود پاره ای از پیکره رژیم است رای می آورد و احمدی نژاد بخت بزرگی ندارد.
این جنبش مرکب از دانشجویان، جوانان طبقات متوسط و مرفه، زنان، کارمندان، دانشگاهیان، تکنوکراتها، روشنفکران، آموزگاران بود. در یک کلام می توان از اقشار بورژوازی متوسط و خرده بورژوازی مرفه سخن گفت. طبیعتا بخشی از بورژوازی تجاری و اقشار کلان سرمایه داران که مورد تضییقات این رژیم اند و مستقیما در حاکمیت دست ندارند و از فقدان امنیت سرمایه هایشان رنج می برند جنبش را مورد حمایت ضمنی قرار می داند، جناحی از حاکمیت و روحانیون نیز در کنار میرحسین موسوی و فشار از پائین قرار داشتند. شرکت کنندگان در جنبش، انتخابات آزاد، تساوی حقوق زن و مرد، آزادیهای فردی را درخواست می کردند و بر ضد ارتشاء و دزدیهای اعتراض می نمودند و در عین حال با روحیه سرشار از میهنپرستی به میدان آمده بودند. ترکیب این طبقات تنها شامل نیروهای مترقی نبود، نیروهای ارتجاعی و نان به نرخ روز خورها نیز مانند هر جنبش اجتماعی در آن از منظر خویش شرکت داشتند. ولی این خواستها در واقع خواستهای بورژوا دموکراتیک بودند و رهبری فکری جنبش عملا در دست اندیشه های طبقات غیر پرولتری قرار داشت. غیر از این نیز نمی شود زیرا ما یا با ایدئولوژی سوسیالیسم روبرو هستیم و یا با لیبرالیسم بورژوائی. در شرایط فقدان هواداران سازمان یافته و قدرتمند سوسیالیسم که مهار جنبش را به کف بگیرند و آنرا به راه انقلاب رهنمائی کنند، میدان برای افکار غیر پرولتری، برای افکار بورژوائی که از سابقه بیشتری برخوردار بوده، دارای سنت تاریخی قدرتمندتری است و در تار و پود مردم در طی قرنها نفوذ کرده است باز است. این جنبش سعی نمی کرد خود را با طبقه کارگر با طرح شعارهای آنها پیوند زند، سعی نمی کرد طبقات فقیر جامعه را نیز به سمت خویش جلب کند، می خواست به صورت مسالمت آمیز با طرح خواستهای بورژوازی در چارچوب نظام جمهوری اسلامی تحت سرپرستی همان رهبران سازشکار به موفقیت دست پیدا کند. شکست جنبش از همان ابتداء روشن بود. زیرا جنبش فاقد دورنما بود و دل در گرو محبت ولی فقیه گذارده بود. جنبش با رهبری سازشکارانه اش می خواست چاره درمان درد را از ولی فقیه بپرسد، از کسی که خود علت بحران است ومرکز دسیسه و توطئه. وقتی ولی فقیه کار را یکسره کرد و بی طرفی ظاهری خویش را کنار گذارد و جانب احمدی نژاد را گرفت، رهبران سازشکار و جنبش مردم نمی دانستند که چه باید بکنند. آنها به بعدش فکر نکرده بودند. آنها فکر نکرده بودند که اگر ولی فقیه خواستِ ابطال انتخابات تقلبی و یا بازشماری صندوقهای دست خورده را رد کرد، چه باید بکنند. آنها برای یک قیام که حقشان را از ولی فقیه به زور کسب کنند آمادگی نداشتند. کسی که برای انتخاب میان بد و بدتر به میدان می آید نمی تواند از این دایره شیطانی خارج شود.
این جنبش به علت ماهیت بورژوائی اش نتوانست طبقه کارگر و زحمتکشان را جلب کرده به خیابانها بیاورد، کارخانجات را به تعطیل بکشاند، شعار اعتصاب عمومی را طرح کرده و زمینه عملی آنرا مهیا نماید.
اکثریت شرکت کنندگان در جنبش در تهران بودند و آنهم از اهالی و ساکنین مرکز شهر به بالا. شهرستانها تنها در آغاز جنبش با تهرانی ها همکاری کردند ولی در ادامه کار، حمایت آنها نه عملی بلکه معنوی بود. جنبش مردم در تهران تنها ماند. شاهدین حاضر در نمایشات اعتراضی گزارش می دادند که در مناطق جنوبی شهر تهران خبری نیست و این حرکت همه شهر را در بر نگرفته است. شبها مردم با آموزش از همان سنتهای انقلاب بهمن با شعار اﷲ اکبر بر پشت بامها می رفتند و فریاد اعتراض و همدردی و همبستگی سر می دادند ولی این فریاد ها تنها مناطق بالای شهر را در بر می گرفت.
این فقط طبقه حاکمه نبود که غافلگیر شده بود، رهبران سازش کار اپوزیسیون نیز از موج اعتراض مردم جا خورده بودند. خود مردم نیز انتظار چنین اعتراض گسترده و خودجوشی را نداشتند. سنتهای مبارزه خیابانی مجددا پا می گرفت. شعارهای مردم که در ابتدای کار برای بازپس گرفتن رای و یا اعتراض به تقلب بود همراه با مقاومت هیات حاکمه رنگ افراطی بخود گرفت و تا مرگ بر دیکتاتور و آتش زدن تصاویر رهبران مذهبی ارتقاء پیدا کرد. رهبران سازشکار مردم را فرا می خواندند که در چارچوب قانون اساسی باقی بمانند و مطالبات خویش را به صورت مسالمت آمیز مطرح کنند ولی چگونه می شود با مسالمت رفتار کرد زمانیکه گلوله های بسیجی ها و چماقداران صدها نفر را درو می کند. چگونه می شود با کسانی که فقط با زبان گلوله سخن می گویند از زبان قانون اساسی خودشان سخن راند. آنها قانون اساسی خودشان را نیز رعایت نمی کنند.
جنبش عملا از رهبری سازشکار جلوتر رفت و در میدان بی دورنمائی خویش گم شد.
جنبش 22 خرداد یک جنبش بورژوا دموکراتیک و مترقی بود، این جنبش خودبخودی و فاقد رهبری انقلابی بود. رهبری سازشکار آن بخشهائی از خود حاکمیت بودند که به نظام جمهوری اسلامی وفا دارند و آنرا پنهان نیز نمی کنند و می خواهند در چارچوب همین نظام باقی بمانند و فعالیت کنند. برای آنها کسب قدرت سیاسی هرگز مطرح نبوده و نیست. این رهبران با این تفکر محدود از همان بدو امر دست خود را بسته اند و به موفقیت خویش خط بطلان کشیده اند. آنها آمادگی مقابله با جناح حاکم را نداشتند و ماهیتا نیز ندارند زیرا که با اعتلاء جنبش و رادیکالیزه شدن آن مخالفند. آنها از مردم بیشتر از استبداد سیاه مذهبی می ترسند. مردم نیز تنها با تفکر “تغییر“ و اصلاحات به میدان آمده اند و هدفشان سرنگونی رژیم و کسب قدرت سیاسی نیست. نه از این جهت که رهبری انقلابی وجود ندارد بلکه از این جهت که این آمادگی ذهنی در آنها نیز موجود نیست. مردم هم خواهان سرنگونی رژیمی که نمی دانستند بعدش چه می خواهند بیاورند نبودند. بغرنجی وضع جنبش از همین جا مشهود می شود. هر کس سعی می کند رهبری را به خیال خود به کف آورد. میدان برای ماجراجوئی و شایعه پراکنی باز می گردد. عمال امپریالیست و صهیونیست تلاش می کنند در جنبش بی رهبری و سرگردان نفوذ کنند. از جنبش بورژوا دموکراتیک یک حرکت ارتجاعی و انقلاب مخملی با روحیه ضد فلسطینی و ضد عرب بسازند. شعارهای ارتجاعی را به خورد جنبش دهند. نیروهای چپ که بطور پراکنده در جنبش شرکت دارند بدون اینکه توانائی رهبری جنبش را داشته باشند تنها مهر خویش را با رایکالیزه کردن شعارها به جنبش می زنند. شعارهای ضد رژیمی در جهت سرنگونی رژیم محصول شرکت نیروهای چپ پراکنده در جنبش است. رادیکالیسم چپ بود که جنبش را از خیابانهای بالای شهر به پائین شهر می کشانید. در این حرکت 50 الی 60 هزار نفر شرکت داشتند. این نشانه قدرت بالقوه نیروی چپ در ایران است.
وقتی ما می گوئیم جنبش رهبری ندارد باین مفهوم است که اهداف جنبش روشن نیست، فاقد دورنماست، نمی داند که اگر خواستهای نخستش مورد قبول واقع نشد و یا حتی اگر شد چه گام بعدی را باید بردارد. در درجه نخست خط مشی سیاسی حاکم بر جنبش روشن نیست و تداومی ندارد، افراد فقط به علت مخالفت با احمدی نژاد در جنبش شرکت کرده اند. مخالفت با احمدی نژاد نمی تواند همه چیز یک جنبش با دورنما باشد. در کنار آن سازمان قدرتمندی که بتواند به این سیل بنیان کن شکل دهد وجود ندارد. جنبش با بیشترین قربانی کمترین دسـتآوردها را دارد. حتی با صِرفِ بودن سازمان هنوز هم معلوم نیست رهبری جنبش منسجم بوده و قابلیت رهبری را پیدا کند. یک سازمان سیاسی باید جا افتاده باشد و اعتماد مردم را کسب کرده باشد، کادرهایش باید در جنبش جا افتاده باشند که تا حدودی “حرف شنوی“ و اعتبار سیاسی داشته باشد تا مورد احترام و قبول مردم واقع شود. جنبش 22 خرداد فاقد همه این شرایط بود و شکستش در بطن خود آن پرورده می شد.
جنبش 22 خرداد طبیعتا از تضاد درون جناحهای گوناگون حاکمیت نیز بهره برد. این جنبش تضادهای درون حاکمیت را تشدید کرد و نقاب بی طرفی ولی فقیه را درید. گرچه که بزرگان قوم در سرکوبی جنبش و حفظ نظام جمهوری اسلامی متفق القول بودند و هستند ولی اختلاف بر سر چگونگی ادامه حکومت و روشهائی که باید اتخاذ کنند، اختلاف بر سر قطبهای مافیائی که ثروت ملی را غارت می کنند باقی می ماند. رژیم جامعه را از راس تا پا بدو شقه تبدیل کرد و در مقابل هم قرار داد. این جراحت به سادگی درمان نمی پذیرد. جنبش 22 خرداد شکست خورد ولی پایان یک آغاز نیست، آغاز یک پایان است.
لنین می گفت:
“برای انقلاب کردن کافی نیست که توده های استثمارشونده و ستمکش به عدم امکان زندگی به شیوه سابق پی ببرند و تغییر آن را طلب نمایند، برای انقلاب ضروری است که استثمارگران نتوانند به شیوه سابق زندگی و حکومت کنند. فقط آنهنگامی که “پائینی ها“ نظام کهنه را نخواهند و “بالائیها“ نتوانند به شیوه سابق ادامه دهند، فقط آن هنگام انقلاب می تواند پیروز گردد“(بیماری کودکی کمونیسم به فارسی ص 496).
انقلاب در عین حال بیک بحران ملی عمومی نیاز دارد، که مردم را به خیابانها کشیده و آماده جانبازی کند. تئوری لنینی انقلاب در شکل معیوب آن هم اکنون در جامعه ایران بازتاب یافته است. توده های مردم به همان قیاس لنینی یعنی “پائینی ها“ در اکثریت خود “پائینی ها“ نیستند و “بالائیها“ نیز علیرغم اختلافات و درگیری هایشان که چشمگیر بوده و ملا ها را در مقابل هم قرار داده است فاقد توانائی برای ادمه تسلط خویش نمی باشند. ولی بهر صورت تکانی در جامعه بوجود آمده که نطفه های این نظریه را می توان در پائین و در بالا مشاهده نمود. جامعه ایران دیگر جامعه قبل از 22 خرداد نیست. در این مدت “حرمتهائی“ شکسته که ترمیم آنها از جانب حاکمیت امکان ندارد. مردم به نیروی قدرت توده ای و همبستگی و تداوم کار پی برده اند. این مردم در این مدت کوتاه همان آموزشی را گرفتند که پدران آنها در انقلاب قبلی در آن آموزش دیدیند. ایران دارای دو نسل انقلابی شده است. این جنبش کلاسی ابتدائی برای عبور به مرحله بعدی انقلاب ایران است. خلق به این کلاس و تجربه اندزی نیار داشت تا بتواند انقلاب بعدی را عمیقتر و گسترده تر به پیش برد.
البته نظریات نادرستی وجود دارد که تنها به جنبه هائی از نقاط ضعف جنبش و شرایط نامساعد تکیه می کند و اساس جنبش را مورد پرسش قرار داده مانع می شود که حرکتی در حمایت از جنبش در ایران و در خارج پدید آید. پاره ای از نیروها جنبه نفوذ عمال امپریالیستها وصهیونیستها و یا تلاشهائی که می شود تا از این حرکت یک “انقلاب مخملی“ ساخته شود را مطلق می کنند. طبیعتا در شبکه اینترنت مراکز جاسوسی فراوان وجود دارد که از مدتها قبل آنها را بنام ایرانی ساخته و پرداخته اند تا اخبار جعلی منتشر کند و شعارهای نادرست پخش کند تا بتواند از آب گل آلود ماهی بگیرد. اسنادی در این زمینه ها در دست است. در این میان نقش صهیونیستهای اسرائیلی از همه عیان تر است. ولی آیا ما می توانیم حرکتی را که بوجود آمده است و هرگز نیز حرکتی “خالص“ نیست و نمی تواند باشد ولی در اساس خویش برحق است تخطئه کنیم تنها به صرف اینکه دشمن می تواند از آن سوء استفاده کند؟ روشن است که بی تفاوتی ما و منفعل بودن ما امکان سوء استفاده دشمن را بیشتر افزایش می دهد. بنظر ما بر عکس باید در این جنبش توده ای شرکت کرد و موثر بود حتی با علم به اینکه ما قادر نیستیم رهبری آنرا به کف بگیریم. تلاش ما باید در جهتی باشد که در درون جنبش بی رهبری حداکثر مضمون مترقی و انقلابی ممکن را جا بیاندازیم. این جا نیز یک عرصه مبارزه است دشمن نیز تلاش می کند جای پای خود را با امکانات عظیمی که دارد باز کند. آنها حتی بر روی شکست جنبش نیز سرمایه گذاری کرده اند و برنامه خاص خود را از هم اکنون دارند. آنها می دانند که بعد از این چگونه تبلیغات کنند، چگونه سازماندهی کنند، چگونه از شبکه اینترنت برای شستشوی مغزی و فریب مردم و جوانان استفاده کنند. ماشین کارشناسان آنها از هم اکنون برای تدارک ضد انقلاب بکار افتاده است. وظیفه ما کنار کشیدن نیست شرکت در جنبش است حتی اگر موفق نشویم همه خواستهای خویش را متحقق کنیم. بی تفاوتی و یا نظاره گر معرکه بودن انفعال را بوجود می آورد و دست ما را می بندد و مانع شناخت روشن ما از حرکت مردم می شود. وظیفه کمونیستها شرکت فعال در جنبش است با تلاش بخاطر کسب رهبری و یا حتی ممانعت از اینکه جنبش به خسارت جبران ناپذیر دچار شود. این ما هستیم که باید بکوشیم ضربات را به حداقل برسانیم تا به جنبش کمترین صدمه بخورد. نمی شود از دور شاهد صحنه بود و مدعی شد که ما فقط از جنبشهائی دفاع می کنیم که کمونیستی و انقلابی بوده و از قبل امکان پیروزیشان قطعی باشد. چنین جنبشهائی هرگز رهبری کمونیستی پیدا نخواهند کرد. مارکس مخالف طغیان کمون پاریس بود زیرا آنرا زودرس به حساب می آورد. ولی وقتی جنبش آغاز شد از این جنبش به حمایت برخواست و سپس علل شکست جنبش را جمعبندی کرد که دستآوردهای آن تا به امروز راهنمای راه جنبش کمونیستی جهانی است.
طبیعتا کمونیستها باید به این خطرات واقف باشند و نمی توانند چشم بسته هر شعار جنبش را که پاره ای از آنان ارتجاعی هستند تبلیغ و یا تکرار کنند ولی اگر با بی تفاوتی برخورد کنند و در جنبشها شرکت نداشته باشند هرگز نمی توانند موثر بوده، تجربه کسب کرده، اعتماد مردم را جلب نموده و روزی از کسب رهبری صحبت کنند.
وقتی ارتجاع سلطنت طلب و یا قربانیان تبلیغات صهیونیستها که مردم را بر ضد مردم مبارز عرب و فلسطین تحریک می کنند و با شعارهای ارتجاعی به میدان می آیند تا از آب گل آلود ماهی گرفته و حتی برای تجاوز به ایران و یافتن همدست در ایران زمینه سازی فکری نمایند ما باید روشن کنیم که : “مردم چرا نشستین ایران شده فلسطین“. اینگونه شعارهاست که جهت مترقی مبارزه مردم را از نظریات ارتجاعی که مانند میکروب آنرا درون جنبش پخش می کنند متمایز می گرداند. آنچه در ایران اتفاق می افتد به انتفاضه فلسطین شباهت دارد و جنایات احمدی نژاد و ولی فقیه به جنایات بربرمنشانه صهیونیستها می خورد. جای آنها در کنار ایهود اولمرت و نتانیاهو است.
حزب کار ایران (توفان) تلاش خواهد کرد از تجارب مبارزه مردم جمعبندی کند و این آموزشها را برای جنبش توده ای بعدی که در راه است مورد استفاده قرار دهد. مهم این نیست که رژیم جمهوری اسلامی عفریت ترس و وحشت را در جامعه ایران مستقر سازد و سرکوبها را بعد از شکست جنبش گسترش دهد و به شدت ارعاب بیفزاید مهم این است که ارکان این رژیم مذهبی و خدائی ترک بر داشت، مشروعیتش برهم خورد. مردم میهن ما طالب مرگ دیکتاتور و خامنه ای شدند و عکسهای آنها را پاره کردند. دیگر این رژیم بعد از 22 خرداد رژیم قبل از 22 خرداد نیست. شبهه ها، تردیدها، دو دلی ها برهم خورد. مردم به سوی میدان آزادی راه افتده اند و روز بروز به صف آنان افزوده تر می گردد. رژیم دیگر قادر نیست جلوی این سیلی را که راه افتاده است بگیرد و زیر آن له می شود. شمارش معکوس در ایران آغاز شده است. خامنه ای ممکن است قبل از مرگ در اثر سرطان بدست مردم اعدام شود و در کنار رفسنجانی و مصباح یزدی دفن گردد. نسل جدید نسل فرزندان انقلاب است. مردم ما چندین انقلاب را در آسیا و در جهان پشت سر گذارده اند و باین راحتی تسلیم نمی شوند . حقیقتا که افتخار بر این مردم.
در این جنبش، مردم به روشنی با سلطنت طلبان خط روشنی کشیدند. مردم ایران دیگر سلطنت را نمی خواهند و این عدم تمایل به رژیم سابق را در شعارهای خویش بازتاب دادند. شاه پرستان بر وزن آفتاب پرستان و یا بت پرستان در ایران ول معطلند.
این جنبش را می شود با جنبش 15 خرداد در زمان شاه قیاس کرد که آغاز مرحله جدیدی از مبارزه مردم ما بود. در 15 خرداد سال 1342 مردم فهمیدند که رژیم سلطنت نوکر دست نشانده آمریکاست و حق مصونیت قضائی سگهای آمریکائی را که میهن ما را اشغال کرده بودند برسمیت شناخته است. آنها دانستند که این رژیم قصد ندارد حتی قانون اساسی مشروطیت را اجراء کند و قوانین اساسی مملکت را نیز به زیر پا می گذارد. آنها دانستند که شاه فعال مایشاء است، پاسخگوی کسی نیست، همه مسئولیتها را خود بدوش می کشد و لذا این شاه بود که آماج مبارزه مردم شد. در 15 خرداد 1342 پاسخ مردم را با گلوله دادند و جنبش توده ای مردم را بشدت سرکوب کردند و صدها نفر را به قتل رساندند. 15 خرداد پایان امید به اصلاح پذیری رژیم پهلوی و درسی برای توسل به قهر انقلابی بود. این مبارزه توده ای و تجربه مردم بود که مبارزه مسلحانه را در دستور کار نیروهای انقلابی قرار داد. از 15 خرداد مردم ایران به همان سنت مبارزه مسلحانه که در تاریخ ایران در جنبش مشروطیت و جنگل و... ریشه طولانی دارد توسل جستند و نشان دادند که قهر قابله و ابزار گذار از جامعه کهنه به جامعه نوین است.
از این تاریخ است که سنت تاریخی قهر انقلابی مجددا زنده شد، جوانان آرمان خواه و انقلابی ایران که گرمای سوسیالیسم را حس می کردند و بی عدالتی را نمی پذیرفتند به مبارزه مسلحانه روی آوردند. این مبارزه از این جهت که قهر انقلابی را در دستور کار خویش قرار می دد و متحد جنبش فلسطین، ویتنام و کوبا بود مبارزه ای عمیقا انقلابی بود وعلیرغم بی توجهی اش به عنصر تئوریک و آگاهی تاثیرات مثبتی بر جنبش ایران باقی گذارد. انقلاب توده ای بهمن که نقش توده ها را در تاریخ ثبت کرد یکبار برای همیشه به نظریات انحدافی قهرمان پرستی و “مطلق شکنی“ که گویا موتور کوچک، توده مردم را به حرکت می آورد پایان داد.
جنبش 22 خرداد در آستانه این تجربه اندوزی قرار دارد. این جنبش باید قهر انقلابی را در دستور کار خود قرار دهد. ولی نه مبارزه قهرآمیز قهرمانانه و جدا از توده. برعکس این بار باید بفهمد که انقلاب کار توده هاست و نه قهرمانان. باید بفهمد که تاریخ را توده ها می سازند و آنها تنها می توانند خود را در خدمت جنبش توده ای برای ارتقاء سطح آگاهی آن قرار دهند. جنبش توده ای باید تحت رهبری سازمانی قرار گیرد. بدون سازمان و حزب جنبش را نمی توان رهبری کرد. کمونیستها باید حزب طبقه کارگر را تقویت کنند و به میان مردم برده و با آنها پیوند برقرار کنند.
حزب کار ایران(توفان) مبلغ و مروج این نظریه مارکسیستی-لنینیستی است.
نقل از توفان ارگان مرکزی حزب کارایران شماره 113 مرداد ماه 1388 www.toufan.org