یاد رفقا احمد دالری و ذولفقار عمرانی تبار گرامی باد
رفیق احمد دالری
رفیق احمد دالری در سال ١٣٣٢ در خانوادهﺍﯼ زحمتکش در شهر شیراز به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی را در شهر آبادان گذراند و جهت ادامۀ تحصیل به انگلستان رفت. در آنجا با کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی (اتحادیۀ ملی) آشنا گشت و بزودی در زمرۀ فعالین آن در شهر برادر فورد در آمد و در همین اوان با سازمان مارکسیستی ــ لنینیستی توفان آشنا گشت.
رفیق احمد از رفقای اصولی و فعال کنفدراسیون بود. او همواره با متانت و صبوری که خاص وی بود صحبت می کرد و کلامی دلنشین داشت. از جمله فعالیتﻫﺎﯼ وی در افشای رژیم منفور شاه در خارج از کشور در اشغال کنسولگری منچستر و هم چنین تدارک و شرکت در اعتصاب غذای ٥ روزه که در شهر منچستر در اعتراض به کشتار رژیم شاه و به خاطر آزادی زندانیان سیاسی برگزار گردید بود. هم زمان با انقلاب خلقﻫﺎﯼ ایران در بهمن ٥7، رفیق احمد به همراه عدهﺍﯼ از رفقایش رهسپار ایران گردید و در شهر آبادان به فعالیت پرداخت. بعد از شروع جنگ به سازماندهی مردم محل خود که با دست خالی مجبور به مقابله با ارتش متجاوز عراق بودند٬ پرداخت ولی بزودی تحت تعقیب از طرف رژیم انحصار طلب جمهوری اسلامی قرار گرفت و مجبور به ترک آبادان شد و به خانوادۀ خود در شهر شیراز پیوست و در آنجا تا زمان دستگیری در بهار ١٣٦٢ دمی از فعالیت جهت تحقق آرمان والای پرولتاریا باز نایستاد. و بالاخره به جرم "عضویت در حزب طبقۀ کارگر ایران و مبارزه برای دنیائی خالی از استٽمار٬ توسط جلادان رژیم سیاه دل جمهوری اسلامی و پس از تحمل شکنجهﻫﺎﯼ بسیار در مهر ماه ٦٢ به دار آویخته شد.
رفیق ذولفقارعمرانی تبار
رفیق ذولفقار از کمونیستﻫﺎﯼ با سابقه بود که قبل از احیای حزب به سازمان مارکسیستی ــ لنینستی توفان پیوسته بود. او ٣٦ سال پیش در محمود آباد مازندارن به دنیا آمد. دوران کودکی خود را با فقر و رنج گذراند. از همان آغاز زندگی مجبور شد که روی پای خود بایستد و همراه با کار سخت در تلاش معاش به تحصیل نیز بپردازد. او به دلیل هوش و استعداد سرشار خویش و به همت پشتکار و جدیت خود٬ علیرغم آن شرایط بد اقتصادی موفق شد که به دانشگاه راه یافته و مهندسی برق را بپایان رساند. در دوران دانشگاه به همراه رفقای قهرمان خویش رفیق قدرت فاضلی و رفیق جان برار روحی تظاهرات متعددی علیۀ رژیم شاه رهبری نمودند.
رفیق ذولفقار که در کورۀ زندگی پرمشقت خویش درس مبارزه آموخته و آبدیده شده بود٬ به جستجوی پذیرش اندیشۀ دوران سازی بود تا بتواند تمامی آمال و آرزوی مردم دردمندی را که خود به آنها تعلق داشت٬ پاسخ دهد. طولی نکشید که عاقبت محبوب خود را یافت و از طریق رفیق قدرت با سازمان توفان آشنا گردید و با آن وصلت نمود ؛ وصلتی که تا پایان عمر پر ٽمر خویش بر تعهدات آن وفادار ماند. تمامی زندگی رفیق ذولفقار زندگی سازمانی بود. او یک کادر حرفهﺍﯼ حزب بود٬ از آن کادرهای ارزشمندی که حزب بدون آنها قادر به حیات نمی تواند باشد. او کادری بود که در رابطه با رفیق قدرت رشد یافت٬ پرورش نمود و به یک کمونیست ارزنده تبدیل گردید. او از یاران نزدیک و قدیمی رفیق قدرت بود و صادقانه تا آخرین قطرۀ خون خود به راه دوست٬ همرزم و آموزگار خود وفادار ماند.
رفیق ذولفقار پس از پایان تحصیلات از آنجا که نمی خواست تا به عنوان مهندس برای تأمین سود بیشتر بورژوازی فرماندۀ سیستم استٽمار باشد٬ علیرغم حقوق و درآمد چنین مشاغلی برای پرورش نسلی انقلابی به معلمی روی آورد و در روستاها و شهرهای شمالی کشور معلم شد. همه می دانند که چنین افرادی با چه عشقی و ایمانی معلمی را انتخاب می کنند٬ آنها نه تنها وظایف یک معلم معمولی را انجام داده بلکه به همراه آن درس انسان بودن٬ درس شهامت داشتن٬ و درس مبارز بودن را می آموزنند.
رفیق ذولققار در جریان انقلاب علیۀ رژیم پهلوی فعالیت بسیار داشت و در جریان این مبارزات بارها تا نزدیکی مرگ پیش رفت. هر جا که تظاهراتی بود٬ هر جا که اعتراضی صورت می گرفت٬ او در آنجا حضور داشت. نقش رفیق در فعالیتﻫﺎﯼ روستائی نیز بسیار ارزنده بود. یکی از مهم ترین دستاوردهای مبارزاتی این رفیق به همراه رفیق جان برار و رفقای دیگر محمودآباد٬ برپائی شورای دهقانی در روستای "سرخه رود" از توابع محمود آباد بود.
به همت این رفقا شورای ده به وجود آمد که کنترل و ادارۀ ده را به دست گرفت٬ زمیندار بزرگ ده متواری شد٬ ویلا٬ انبار ذخیره٬ لوازم کشاورزی و زمینﻫﺎﯼ او به نفع مردم در اختیار شورا قرار گرفت. رفقای ما در آنجا به کمک دوستان و هوادارن پزشک خود یک درمانگاه برای مردم زحمتکش و یک داروخانۀ کوچک به وجود آوردند که برایگان خدمات پزشکی در اختیار روستائیان قرار می داد. آنها این روستا را به صورت کانون گسترش و انتقال قدرت به شورای دهقانان در آورده و به نقاط دیگر نیز سرایت داده بودند.
پس از انقلاب رفیق ذولفقار به مسئولیت کمیتۀ حزب انتخاب گردید و به کمک رفیق قدرت توانست شبکهﻫﺎﯼ حزبی را به سرعت در آن منطقه گسترش دهد. همین فعالیتﻫﺎﯼ شبانه روزی بزودی او را به عنوان یک مدافع سرسخت زحمتکشان، معروف و مشخص نمود. این امر باعٽ شد که پس از ٣۰ خرداد و تسلط فاشیسم او دیگر نتواند در محل خود باقی بماند و به مازندارن انتقال یافت و در غیاب رفیق مسئول مازندران، که به دلایل مشابه به نقاط دیگر انتفال یافته بود٬ مسئول مازندران گردید. او بیش از یک سال در این سمت بود و در آن شرایط سخت٬ تشکیلات حزب را در مازندران که یکی از مهم ترین و بزرگ ترین شاخۀ تشکیلاتی حزب بود٬ هدایت نمود. رفیق ذولقفار در تابستان ٦١ پس از اخراج خلیل دبیر اول حزب به مشاورت مرکزی حزب انتخاب شد و در اواخر شهریور توسط پاسداران خمینی در بابل دستگیر شد. او را به شدت شکنجه کردند تا از طریق او سرنخی را به دست آورده و تشکیلات را متلاشی نمایند. اما کاملاً طبیعی بود که رفیقی چون او در مقابل این شکنجهﻫﺎ چون کوه بایستد و لب نگشاید.
شدت کینه و شکنجهﻫﺎﯼ حیوانی به حدی بود که علیرغم بدن ورزیدهﺍﯼ که داشت٬ بیش از دو روز دوام نیاورد و با سربلندی و افتخار زندگی را بدرود گفت. جلادان از ترس مردم از افشای این جنایت خودداری کردند. خانوادۀ رفیق به همۀ زندانﻫﺎﯼ ایران مراجعه کردند ولی همه جا جواب سربالا شنیدند. هیچکس از او سراغی نداشت. تا اینکه پس از ٣ سال یک زندانی سیاسی که هم بندی وی بود پس از آزاد شدن٬ خبر آورد که خود شاهد آخرین دقایق زندگی رفیق بود و بدین ترتیب این جنایت هولناک برملا گردید. پس از آن خانوادۀ رفیق به زندان مراجعه می کنند و معلوم می شود که او سه سال پیش مخفیانه در جائی به خاک سپردهﺍند.
یاد او گرامی و راهش پُر رهرو باد!
» تاریخ کلیۀ جوامعی که تا کنون وجود داشتهﺍند،جز تاریخ مبارزۀ طبقاتی نبوده است، به استثنای تاریخ جامعه بدوی. مرد آزاد و برده، اشراف و اعوام، ارباب و سرف، استاد کار و کارگر روزمزد، در یک کلام ستمگر و ستمکش، همواره در تضاد بودهﺍند و به نبردی لاینقطع، گاه نهان و گاه آشکار، مبارزهﺍﻯ که هر بار یا به تحول انقلابی سازمان سراسر جامعه و یا به فنای مشترک طبقات متخاصم ختم می گردید، دست زدهﺍند. « مارکس و انگلس مانیفست حزب کمونیست