۱۳۹۲ بهمن ۱۰, پنجشنبه


شرح حال زندگی لنین (بخش ششم) اثر استفان لیندگرن


٦- روسیه ای دیگر

 

مهاجرت دوم لنین دشوارتر از مهاجرت اول او شد.

"من احساس میکنم که اینجا اومدم برای اینکه خودمو تو قبر بزارم!" این را لنین زمانیکه در ٧ ژانویه ١٩۰٨ به یک ژنو یخ زده وارد شد گفت.

لنین و Krupskaja اطاق کوچکى را اجاره و آنرا با خواهر لنین ماریا و مادر Krupskaja  تقسیم کردند. زینویف و کامنف هم در ژنو ساکن شدند. زندگی در آنجا ارزانتر بود اما Krupskaja  با اینحال در آن محیط روستایی خرده سرمایه داری احساس خوبی نداشت.

Nadezjada از مدارس سوئیسی وحشتزده شده بود: "هر تفکر مستقلی را در کودکان خفه میکنند. علوم بصورتى مکانیکی تدریس میشوند و کودکان آموزش داده ميشود که به مال و منال و قدرت احترام بگذارند".

لنین به منظور فراموش نمودن درد و رنج خود با توجه کامل گوش ميداد. او تقریبا همه چیز را از دست داده بود و اکنون باید روزنامه Proletarij (کارگر) را از ابتدا ميساخت. ٢۰ شماره اول از ويبورگ منتشر اما در همين جا انتشار آن ممنوع اعلام شده بود. لنین بصورتى تصادفى حروفچینى روسى و يک ماشین حروف چینی که در مهاجرت قبلی استفاده شده بود را پيدا کرد·

پول یک مشکل دائمی بود. نیاز استفاده از آن روش "قدیمی"٬ مصادره و یا به زبانی روشنتر بانک زنی٬ بیش از هر زمان دیگری احساس میشد.

در ٢٥ ژوئن ١٩۰٧ فرد معروفی به نام کامو١ محموله اى از پول٬ ٣٤١۰۰۰  روبل طلا٬ متعلق به بانک تفلیس٬ را مورد دستبردی شجاعانه قرار داد. مصادره با اینحال از جانب کنگره حزب در استکهلم در سال ١٩۰٦ مورد ملامت قرار گرفتند و بعدها متوقف شدند.

مشکل طعمه تفلیس این بود که شماره همه اسکناسها ٽبت شده و درشت بودند.

در جريان تلاش براى تغيير پولها یکی از بلشویکها در استکهلم و یکی از دوستان نزدیک لنین Nikolaj Semasjko در سوئیس دستگیر شدند.٢

اما در سال ١٩۰٨ بلشویکها کمک مالی دریافت نمودند. نيکلاى اشميت٬ ٢٣ ساله٬ پسر برادر پارچه باف معروف موروزف و صاحب یک کارخانه مبل سازی٬ به بلشويکها پيوست اما در زندانهای تزار به بند کشیده و تحت شکنجه کشته شد. ارثيه او که بالغ بر نیم میلیون روبل طلا میشد به برادر کوچک اشميت که در سن بلوغ بود رسید.

بلشویکها پسرک را متقاعد نمودند که پولها را به دو خواهر خود که با دو بلشویک به صورتی مصلحتی ازدواج کرده بودند منتقل نماید. یکی از خواهران در همان زمان با بلشویکی به نام ويکتور تاراتوتا ازدواج کرده بود اما به دلیل اینکه شوهرش تحت تعقیب بود باید با فرد دیگری ازدواج میکرد. بلشویکها پس از حل پیچیدگیهای گوناگون و میانجیگری اجازه پيدا کردند که همه ميراث خواهر اولى و یک سوم از ميراٽ خواهر دومى را به تصرف خود درآورند.

منشویکها که به ناگهان خود را در مضيقه احساس کرده بودند بلشویکها را ناگزير به تقسيم آن مبلغ نمودند. آنها به شرط پايبند ماندن به اصول انقلاب ماهانه ٧٥۰ تا ١۰۰۰ روبل  دریافت میکردند·

روزنامه لنین Proletarij برای اولین بار مخارج خود را تامين و شرکت کنندگان در کنگره های خارج از کشور مخارج مسافرت خود را دریافت مينمودند. پولهاى سرمايه گذارى شده در سهام فرانسه برای مدت زمانى طولانى کافى بودند.

 

روشنفکران پس از پيروزى ارتجارع در روسیه زمین و زمان را به منظور یافتن گرایشات فیلسوفانه ى"جدید" انقلابی که قادر به نشان دادن راههای ناشناخته و قدیمی خروج از بن بست باشند زیر و رو کردند. لنین حل برخی از انحرافات٬ اختلافاتى که میان بلشویکها نيز رایج شده بود٬ ضروری یافت· او در سن ٤۰ سالگی تحقيقات خود را در مورد فلسفه٬ مبحثى که او در گذشته توجه خاصى را مبذول آن ننموده بود٬ آغاز کرد.

قبل از هر چیز نفوذ فلیسوف اطریشی ارنست ماخ و به اصطلاح empirokriticism - ه او٬ لنين را آزار میداد. آلکساندر بوگدانف٬ از هواداران "ماخیسم"٬ در هئیت تحریریه Proletarij عضو بود و از جانب ماکسیم گورکی که خود نیز از اعضای هئیت تحریریه بود حمايت میشد.

Materialism and empiriokriticism نتیجه پژوهشهاى لنین بود که در سال ١٩۰٩ منجر به تسویه حسابی همه جانبه با ماخیستهای روسی شده بود. اساس تفکرات ماخ اين بود که دوگانه گرایی میان روح و جسم را از میان برداشته و "وحدت گرایی" راجایگزین آن نماید. ماخ اینچنین استدلال مینمود: اگر وحدتی میان واقعیت و شناخت وجود نداشت٬ از لحاظ فیزیکی یک میز و یا یک سیب خارج از درک ما زیست نمینمودند. اين تنها شناخت ماست که به مواد رنگ٬ مزه٬ اندازه و فرم میدهد.

ما با اجسامى که قبل از ظهور انسانها وجود داشتند چه میکنیم؟ لنین هوشیارانه سوال میکند. درختها٬ سنگها٬ دریاچه ها٬ حیوانات وحشی غیرو و غیرو٬ سالها قبل از اینکه انسانی وجود داشت باشد که آنها را درک نماید٬ وجود داشتند.                    

اختلاف ماهوی میان این دو دیدگاه به همین سادگی بود٬ ماخیستهای روسی به رهبری بوگدانف با اینحال ادعا مینمودند که فلسفه آنها شکلی از تکامل ماتریالیسم مارکسیستی بود.

 

تعداد زيادى از رادیکالهای تبعیدی روسی که در همان زمان به پاریس مهاجرت نموده بودند٬ لنین را که مایل به مهاجرت نبود٬ با این استدلال که در فرانسه نظارت پلیس کمتر بود٬ متقاعد و با خود همراه کردند.

"چرا ما به پاریس مهاجرت کردیم"؟ او چهار سال بعد از Krupskaja سوال کرد.

لنین و Krupskaja از پاریس خسته شده بودند. محل سکونت آنها ایرادی نداشت. اولیانوفها آپارتمانی بزرگ٬ مجهز به گرمای مرکزی٬ در خیابان Rosr-Rue Marie شماره ٤ که امروز موزه لنين نام دارد٬ را اجاره نموده بودند.

اما تضادهاى میان فراکسیونهای بلشویکی  ومباحٽات کافه ای که تا پاسی از شب ادامه میافت لنین را خسته کرده بود. او از کتابخانه ملى نیز ناراضی بود٬ چرا که براى رسيدن به آنجا باید راه درازی را دوچرخه سواری میکرد٬ برای ناهار بسته میشد و برای امانت دادن کتاب شرایط سختی را داشت.

یک روز لنین عنقريب در جریان تصادفی کشته و دوچرخه اش توسط یک موتور سوار بی احتیاط٬ که بعدها در دادگاه موفق به دريافت خسارت از او شد٬ کاملا کج و معوج شد.

اولیانوفها طی آن سالی که در پاریس بودند برای اولین بار از اوضاع شکایت کردند. آنها گوشت اسب میخوردند در حالیکه لنین با دشواری کوشش مینمود که ناشری را برای انتشار مقالات و کتابهایش پیدا کند. ابتدا در آنزمان بود که او سر خود را از روی شرم پایین انداخته و از حزب مقدار کمی پول وام گرفت.

Krupskaja پس از مرگ لنین اشاره میکند٬ "اما توصيف لنین بعنوان نوعی مرتاض٬ نوعی کلسیونر تمبر و پدر خانواده تحریف چهره واقعی اوست. او يک انسان با  عاداتى انسانى بود٬  به زندگی با تمام چندگانگیهايش عشق میورزید و از آن با همه وجود لذت میبرد.

مردم زندگی ما را مملو از سختی و محرومیت تشریح میکنند. این حقیقت ندارد. شرایط بد٬ به معنای اینکه انسان نداند که از کجا پول برای غذا و لباس تهیه کند٬ ما هرگز چنین شرایطی را نداشتیم. شاید برخی از دوستان ما در تبعید اینچنین زندگی کردند؟ بودند کسانی که طی دو سال کاری پیدا نکرده و کمکی مالی نیز از روسیه دریافت نميکردند. آنها حقیقتا گرسنگی کشیدند. اما برای ما اینچنین نبود. ما ساده زندگی میکردیم. آیا لذت بردن از زندگی به معنای در ناز و نعمت زندگی کردن است؟"

برخى از اعضای حزب در پاريس به خاطر فقر و بیمارى مشاعر خود را از دست دادند و اين واقعا روى داده بود٬ اما لنین آنقدر داشت که در تابستان سال ١٩۰٩ Krupskaja و مادر او را به سفری هیجان انگیز به ده کوچک بوم بون دعوت کند. 

ذوجین اولیانوف از زندگی خانه بدوشی خود جهت کشف امکانات جدید بهره بردارى مينمودند. لنین در پاریس تمايل داشت که به حومه شهر رفته و اعلامیه های مربوط به جلسات سوسیالیستی را بخواند٬ در کافه های کوچک بنشیند و به مباحٽ جاری گوش بدهد. او میخواست ببنیند که کارگران آلمانی٬ انگلیسی و فرانسوی چگونه زندگی میکردند و به نظرات رفقای آنها گوش میداد.

در پاریس با خواننده ای٬ Montaigu٬ که پسر یک kommunard (فردى که در انقلاب کمون پاريس شرکت نموده) و در مناطق کارگری محبوب بود آشنا شد. او با ترانه های خود به سربازان هشدار میداد که به کارگران اعتصابی تیراندازی نکنند و نمایندگان سوسیالیست را که به راى دهنده گان خود خیانت مینمودند به باد طعنه میگرفت. اما لنين پس از پيوستن او به هواداران جنگ متاسف شد.

به نظر نمیاید که عدم امنيت مادى بر روى لنين تاثيرى داشت اما تلاشهای پی در پی در جهت ايجاد "سازش" ميان فراکسیونهای مختلف در حزب سوسیال دمکرات روسیه او را بشدت به هيجان مياورد. پس از کنفرانسی به همین مناسبت در بهار ١٩١۰ لنین به گورکی نوشت:

"سه هفته رنج. تک تک رگهای عصبی پریشان٬ صدها هزار لعنت! به آن واقعیتهای جدی موجود و عمیق٬ که بسیاری آنها را نمیفهمند٬ تعداد زیادی مسائل کوچک مطرح میشوند٬ جوی از "سازش عمومی [(بدون درکی روشن از اینکه با چه کسی٬ چرا و چگونه)]٬ تنفر از کمیته مرکزی بلشویکها و ایدئولوژی بیرحمانه آنها در مورد جنگ٬ مشاجره منشویکها و تمایل آنها برای ایجاد رسوایی و افتضاح و نتیجه اش٬ بچه ای با دمل. اکنون ما اینجا نشسته ایم و رنج میبریم. یا اگر همه چیز درست بشود ما به دملها سوزن میزنیم٬ چرک را خارج میکنیم و بعد زخم را ترمیم کرده و بچه را بزرگ میکنیم. یا در بدترین حالت بچه میمیرد. آنزمان ما مدتی بدون کودک زندگی میکنیم (به عبارت دیگر٬ ما یک فراکسیون جدید بلشویکی بوجود میاوریم) و فضا را برای یک کودک سالمتر باز میکینم."

 

لنین در اوت ١٩١۰ در کنگره هشتم سوسیال دمکراتها در کپنهاک شرکت کرد. او با اینحال در حاليکه تا به این حد به کشورش نزدیک شده بود برنامه ملاقاتی را با مادرش در استکهلم ترتیب داد. او در نامه اش به مادر خود نوشته بود که واگن خواب را از سن پطرزبورگ گرفته٬ سپس با یک واگن خواب دیگر مستقیم تا Åbo و از آنجا با کشتی "کاملا مجهز"m/s Bore" به سفر خود ادامه داده بود. "فقط دو ساعت مسافرت بر روی دریایی آرام. وهوا بسیار خوب است٬ مٽل اینست که بر روی رودخانه ای قایق سواری کنی".

لنين همراه با مادر و خواهرش ماریا آپارتمانى چند اتاقه را در طبقه دوم ساختمانی واقع در

خيابان کاپيتان ۱۷ اجاره کرد. مادرش در آنجا ٧٥ سالگی خود را جشن گرفت. آنها با هم در باغی به نام هومل قدم زدند در حالیکه لنین هر از گاهی سری به کتابخانه میزد.

یک شب لنین در مورد روسیه نطقی ايراد نمود و این اولین بار بود که مادرش او را در حال سخنرانی ميدید. در ضمن این آخرین بار بود که آنها یکدیگر را دیدند.

در رابطه با دیدار از استکهلم لنین دو شب را با خانواده يلمار مهرس واقع در خیابان روستراند گذراند.

يلمار مهرس٬ که پس از جنگ  براى مدت زمانى دراز به منظور اداره شهر استکهلم به سمت مشاور سیاسی منصوب شده بود و پدرش بوريس مهرس که منشویک بود از کنگره ١٩۰٦ روابط خوبی با لنین داشت. همسر او سارا مهرس چندین بار به مادر و خواهر لنین کمک کرد که در استکهلم خرید کنند. اگر چه تابستان بود ولی اولیانوفها لباسهای زمستانی میخریدند و با خنده میگفتند که هر لحظه امکان داشت که به سيبرى فرستاده شوند.٣

لنین در آنزمان سردبیر ارگان حزب "سوسيال دمکرات" بود و در ضمن در بهار ١٩١١ مدرسه حزبی شخصی خود را در نزديکى پاريس داشت. مقصود این بود که مدرسه اوتزوويست در بولونگا را که منشویکهایی مانند پلخانف و فئودور در آن سخنرانی میکردند و مدرسه فلسفی ماخیستها در کاپرى را از دور رقابت خارج نماید.

لنین مهر مدرسه فراکسيونى را بر روى مدرسه کاپرى کوبيد و در روزنامه های سرمایه داران این چنین شایع شد که لنین ماکسیم گورکی را "بایکوت" نموده بود٬ امری که حقیقت نداشت. لنین بعدها از برخی از سخنان خود در مورد گورکی ابراز پشیمانی نمود و اعلام کرد که همه افراد فعال در مدرسه کاپرى به فراکسیون ضد حزب تعلق نداشتند. تقریبا نیمی از دانش آموزان کاپرى در اعتراض به مواضع "خدا پرستانه " در مدرسه گورکی به مدرسه لنین آمدند.

یکی از شاگردان در مورد لنین به عنوان معلم گفت:

"او در ساعات درس سختگیر و دقیق بود٬ اما بعد در میان دانش آموزان ایستاده٬ با آنها به رستوران میرفت و ترانه استنکا رازين یا ترانه های دیگری از کشورش را میخواند٬ گاهی با ما قدم میزد و شنا میکرد و هرگز مشروب نمیخورد. یک بار ما به او یک لیوان کوچک شراب دادیم."

زینویف تصویر روشنى از مدرسه ترسیم مینماید. بادیف٬ یکی از اعضای حزب که به تازگی بعنوان نماينده حزب در پارلمان٬ دوما٬ انتخاب شده بود از لنین خواهش کرد که دانش او را در مورد مسائل قانونگذاری و  بودجه بندی عمیقتر نماید. لنین از ته دل خندید و پاسخ داد:

"حالا برادر عزيز چرا تو باید دانش خودتو در مورد جزئیات بودجه یا قوانین پیشنهادی از طرف هواداران حزب مشروطه خواهان دمکرات بیشتر کنی؟٥ تو یه کارگر هستی اما مجلس مال آقایانه. صاف و پوست کنده از زندگی کارگرا براشون بگو. براشون شرایط کار اجباری سرمایه داری را توضیح بده٬ کارگرها را به انقلاب تشویق کن٬ صاف تو صورت اون مجلسیهای سیاه دل بگو: شارلاتانهای استٽمارگر! لايحه اى را تنظيم کنيد در اين مورد که ما شما سگهای سیاه و زمين داران بزرگ را طی سه سال آینده اعدام خواهيم کرد!"

لنین ميگفت که مجلس روسیه یک "اختراع پلیسی" و از همان ابتدا تحريم آنرا تبلیغ نموده بود. اما از سومین دور مجلس٬ که در سال ١٩۰٧ انتخاب شد٬ بلشویکها برای انتخاب در مجلس خود را کاندید نمودند٬ البته صرفا برای تبلیغات.

 

جنبش انقلابی در روسیه آهسته آهسته تجدید قوا مينمود. در  سال ١٩١۰ اجتماعات عظیم به خاطر انجام وداع نهايى با لئو تولستوى به لنین نیروی جدیدی بخشید. تولستوى در نزد لنین به عنوان "آئینه انقلاب روسیه" از احترام خاصی برخوردار بود. لنین در سال ١٩۰٨ بدور از هر گونه حب و بغضی دوگانگیها در آثار٬ عقاید و آموزشهای تولستوى را اینچنین ارزیابی مینماید:

"از جانبی آن نابغه هنرمند نه تنها واقعیتهای زندگی مردم روسیه را به صورتی بی مانند تشریح مینماید٬ بلکه شاهکاری را خلق ميکند که به بهترین ادبیات جهان تعلق دارد. از جانبی دیگر مالکان بزرگ و اشخاص ابله را در حوزه مذهب "کريستو" حمایت ميکند. از جانبی اعتراضی بسیار شدید و تحسین برانگیز٬ بدون انقطاع و صریح بر علیه دروغگوییها و ریاکاریها در جامعه از جانبی دیگر "tolstojanen"٬ به عبارت دیگر یک جانور نرم تن له شده و سرگردان٬ روشنفکر سرد مزاجی که به صورتی آشکار به سینه خود کوبیده و فریاد میکشد: "من بدم٬ من مشمئز کننده ام اما خود را با وجدان تربیت کرده ام و دیگر گوشت نمیخورم بلکه شکم خود را با کتلت برنج پر میکنم". از جانبی انتقادی بیرحمانه از استٽمار سرمایه داری٬ پرده برداری از تدابیر وحشیانه دولت٬ از مصقرگیهای دادگاهها و مقامات اداراه کننده دولتی٬ افشای تناقضات آشکار میان افزایش بی حد ٽروت و فتوحات مدنیت و رنج٬ مشقت و گمراهی - ه در حال رشد توده های کارگر٬ از جانبی دیگر پند مصقره که "با خشونت با ریاکاران مبارزه نکنید"٬ از جانبی واقعیت گرایی هوشیارانه و دریدن تمامی ماسکها٬ از جانبی دیگر موعظه در مورد٬ اساسا٬ مفتضحترین که بر روی زمین وجود دارد٬ به عبار دیگر مذهب٬ کوشش در جايگزين نمودن کشیشهای رسما منصوب شده با کشیشهای از نظر اخلاقى معتقد٬ به عبارت دیگر پرورش تصفیه شده ترین و از اینرو٬ به خصوص چندش آورترین٬ از میان دولت کششیان. در حقیقت٬

تو فقیری

و تو ٽروتمند٬

تو نیرومندی

و تو ضعیف٬

مادر روسیه."٦

زمانیکه همه تولستوى را به منظور از "خود" نمودن در آغوش کشيدند٬ لنین براى پنهان نمودن انتقادات خود تلاشى ننمود.

لنین به این گفته نیک ژان ژورس عشق میورزید: "ترجیح میدهم که حقیقت را بگویم به جای اینکه وزیر بشوم". و دقیقا همین امر بخشی از همبستگیهای عمیق او را با تولستوى  تشکيل ميداد. 

"چه غولى٬ چه؟ عجب مرد با قدرتى"٬ لنین زمانیکه توصیف گورکی را از تولستوى خواند٬ خشمگین شد. قبل از این عالیجناب هيچ هارمونى واقعی در ادبیات وجود نداشت. در اروپا چه کسی را میتوان در کنار او قرار داد؟ هیچکس."٧

 

لنین درآنزمان از اینکه توسط منشویکها مورد سوء استفاده قرار ميگرفت به ستوه آمده بود. آنها از خود قدرتی نداشتند و به همین دلیل حوزه فعالیت بلشویکها را محدود ساخته بودند. فراکسیونهايى که ١۰ سال با هم جنگیده بودند اکنون باید راه خود را از یکدیگر جدا مينمودند.

او در اوت ١٩١٢ بلشویکها را جهت تشکیل کنفرانسی در پراگ٬ با شرکت ١٤ شرکت کننده قابل اعتماد٬ فراخواند. کنفرانس پس از یک گفتگوى طولانی اعلام نمود که آنها تنها نماینده حزب کارگران سوسیال دمکرات روسیه بوده و کمیته مرکزی جدیدی را انتخاب نمودند. منشویکها٬ بوندهاى یهودی و فراکسیون مرکزی که توسط ترتسکی در وین رهبری میشدند اقدام لنین را به عنوان یک کودتا محکوم کردند. اگر چه این بیشتر تائیدیه ای بود بر یک طرح جدایی که مدتها قبل از این به منظور انجام در دستور کار قرار گرفته بود.

باد در جهت منافع بلشویکها ميوزيد. در ١٦ سپتامبر ١٩١٢ در انتخابات نمایندگان مجلس در مناطق کارگرى بلشویکها در مقابل منشویکها که کمتر از ٢٥۰۰۰۰ رای بدست آورده بودند٬ صاحب يک میلیون راى شدند.

حادٽه دیگری که دماى سیاسی را افزایش داد قتل عام در کنار رودخانه لنا در سال ١٩١٢ بود. شرکتهای انگلیسی و اعضای خانواده تزار در روسیه مالک حوزه های معادنى در کنار لنا بودند که ٧ میلیون روبل در سال سود نشان میداد. اما این معادن ٢۰۰ میل به نزدیکترین راه آهن فاصله داشتند و به همین دلیل تحویل از جمله غذا به محل بسیار دشوار بود. پس از اینکه از کارگران از روی استهزا با گوشت اسب پذیرایی شد٬ اعتصابی جهت افزایش دستمزد به ميزان ١۰-٣۰ درصد آغاز شد. رهبران اعتصابیون دستگیر شدند٬ امری که در ٤ آوریل ٣۰۰۰ کارگر را به سمت دفتر معدن به حرکت در آورد. رئیس ژاندارمها Tresjtjenkov فرمان آتش داد: ٢٧۰ نفر کشته و ٢٥۰ نفر زخمی شدند.

"این چنین شد و اینچنین خواهد شد". وزیر تزار ماراکف در مجلس ماجرارا بدين طريق تفسیر نمود·

 

اولیانوفها پس از کنفرانس پراگ به کراکف که در آنزمان میان مرزهای اطریش مجارستان٬ که در همسايگى بخشى از لهستان که توسط روسيه تزارى اشغال شده بود قرار داشت٬ مهاجرت کردند. اهالی محل به آسانی پروانه ورود ميخريدند و از مرز روسیه عبور ميکردند. چنین طرح ریزی شده بود که لنین از کراکف گسترش روزنامه روزانه حزب پرودا را دنبال کند. این روزنامه با ابتکار لنین در سال ١٩١٢ به صورتی قانونی در سن پطرزبورگ منتشر شد. ارگانهای دولت تزار ٨ بار مانع نشر آن شدند تا اینکه سرانجام در ژوئیه ١٩١٧ آنرا کاملا ممنوع اعلام کردند.

بازدیدکنندگان از روسیه به راحتی از مرز عبور ميکردند. تنها مشکل این بود که هنگام عبور از مرز زمانیکه از جانب کارمندان مرزی نامشان خوانده میشد باید به لهستانی ميگفتند "jestam!" (من).


در ٤ ژوئیه سال ١٩١٢ لنین که در روستای نوى تارگ خارج از کراکف ساکن شده بود به مادرش نوشت:

"روسیه ای دیگر. یهوديان شبیه روسها هستند و تا مرز روسیه تنها ٣ میل فاصله دارم. زنان کشاورز پای برهنه و با شالهای رنگ و وارنگ راه میروند – دقیقا مٽل روسیه."

در همان پاییز او به خواهرش نوشت: "ما اینجا بهتر از پاریس زندگی میکنیم. اعصابم راحتتره و کارهای ادبی بیشتر. مشاجره کمتر معاشرت با همدیگه رو – اگر جنگی نشه که فکر نمیکنم بشه - برای ما آسانتر کرده."

لنین سرحال٬ اما Krupskaja شديدا بیمار بود. به تایید پزشکان به يک بیماری تیروئیدی دچار شده بود٬ یک بیماری که خود را به شکل تورم گلو٬ چشمانى برجسته٬ طپش قلب و ناتوانی شدید نشان میدهد· حال او- یک بار در برن پس سه ساعت جراحى بدون بیهوشی – رو به بهبودى نهاد.

به نظر میامد که اولیانفها در کراکف٬ بر خلاف سوئیس٬ بیشتر با مردم تماس میگرفتند. در ميان آنها شخصيتهايى مانند بوخارین٬ پسرى بشاش٬ وجود داشت که مخارج زندگی خود را از طريق فروش تابلو تامین مینمود. او بعدها٬ و استالین "یک گرجستانی تحسین برانگیز" که بر روی تالیف مقالات در مورد مسائل ملی کار میکرد٬ "محبوب حزب" شدند.

اينسا آرماند٬ که به کراکف مهاجرت نموده بود٬ بعد از ظهرها در لحظات بیکاری کلنی روسی را با پیانوی خود به وجد مياورد. او اگر چه به تازگی از زندان آزاد شده بود و اولین نشانه های بیماری قند را از خود بروز میداد اما به اندازه دو نفر انرژی داشت. و او فقط با نواختن اٽر بتهوون Sonate Pathetique میتوانست لنین را از جهان واقعی خارج نماید.

آرماند اگر چه یک بلشویک مقاوم بود اما به نظر حساس نيز ميامد. او یک بار در ژنو به ديدن Sarah Bernhardt در Kameliadamen اٽر d.y. ـ آلکساندر دوما رفت. رفیق او ليادوف٬ که در کنار او نشسته بود٬ در کمال حيرت متوجه شد که آن انقلابی متعهد اشکهای خود را پاک میکرد......

لنین با بی تفاوتی از کنار نمایشات مدرن میگذشت٬ نمايشاتى که در جهت درک مرسوم "تئاترگونه" توجه توده ها را به خود جلب نمایند تلاشى نمينودند٬. او طی سالهای حکومت اتحاد جماهير شوروى Soviet فقط چند باری به تئاتر رفت.

او اگر چه به بتهوون٬ چایکوفسکی٬ ترانه های محلی روسی و فرانسوی عشق میورزید ولی به نظر میامد که بصورت فزاينده اى از موزیک فاصله ميگيرد.

"من نمیتونم زیاد به موزیک گوش کنم. موزیک روی اعصاب من تاٽیر میذاره" یک بار او  به گورکی گفته بود. "آدم دلش میخواد که حرفهای محبت آمیز - ه احمقانه بزنه و دست محبت روی سر آدمها بکشه٬ آدمهایی که در جهنم کٽیف ما میتونن این چنین زیباییهایی رو بوجود بیارن. اما امروزه نه تنها کسی اجازه نداره دست محبت روی سر کسی بکشه – اونا دستتو گاز میگیرن٬ بلکه باید تو سر آنها زد٬ اونم بیرحمانه٬ اگر چه ایده آل ما با رفتار خشونت آميز با آدمها مخالفه..."٨

لنین در خلال سالهای زندگی در کراکف گاهی تشنه مطالعه رمانهایی میشد که میتوانستند احساس دلتنگی او را نسبت به دوری از وطن کمی کاهش دهند. او جلدهای پوسیده Semjon Nadson و ترانه های Nekrasovs ویک جلد از کتاب آنا کارنینا را تا آنجایی خواند که خسته شد٬ در ضمن تا حد یک "ناسیونالیست واقعی" تکامل یافت و برآنشد که هنر تصویری روسی را مورد مطالعه قرار دهد. Krupskaja تعريف ميکرد: او روی زمین دراز میکشید و شاهکارهاى هنری – دوباره منتشر شده - روسی را مورد بررسى قرار ميداد.

طی این دوران بود که اولیانوفها تحت تعقیب جاسوس پلیس Malinovskij٬ که خود را تا مقام عضویت در کمیته مرکزی حزب بلشویکها ارتقاء داده بود٬ قرار گرفتند. او٬ فلزکار و از اعضای اتحادیه٬ از جانب بلشویکها به عنوان نماینده مجلس در دوما انتخاب شده بود.

Malinovskij اغلب به کراکف آمده و با لنین زندگی میکرد. قبلا خبر داده بودند که او جاسوس پلیس بود اما  متخصص دست چپى تبعیدی در امور جاسوسان پليس٬ Vladimir Burtsev گفت که او جاسوس نبود.

Krupskaja ميگفت که: "ولادیمیر ایلیچ به هیچ عنوان تصور نمیکرد که Malinovskij یک جاسوس باشد. او فقط یک بار مشکوک شد. به یاد میاورم که یک بار زمانیکه از پیش زینویف برمی گشتیم در مورد این شایعه صحبت کردیم. لنین ناگهان روی پلی کوچک ایستاد و با قیافه ای نگران گفت: [این میتونه حقیقت داشته باشه]. اما من او را آرام کردم."

اما ناگهان یک روز Malinovskij صندلی مجلس را ترک و ناپدید شد. بدين ترتيب نشان داده شد که او٬ در خلال تمام دوران همکارى خود با حزب بلشویک٬ قزاق٬ پلیس مخفی٬ جاسوس و در مورد فعالیتهای لنین گزارش داده بود. پس از انقلاب فوریه بایگانی پلیس باز و همه چیز در مورد Malinovskij افشاء شد.

تاریخ عجیب٬ اما با اینحال عجیبتر پایانش بود. ١٩١٨ Malinovskij داوطلبانه به اتحاد جماهیر شوروی بازگشت و خود را به ارگانهای دولتی تسلیم نمود. او داوطلبانه محاکمه و اعدام از طریق تیرباران را انتخاب نمود. آيا این جاسوسى بود که از عذاب وجدان رنج میبرد یا امید داشت که او را مورد بخشش قرار دهند؟ اوجوابش را در مقبره خود دریافت کرد.

 

لنین در کراکف ١٢ ساعت در روز٬ با وقفه اى برای خواندن مشترک نامه ها٬ کار و پس از کار تا پستخانه دوچرخه سواری ميکرد. مکاتبات او گسترده بودند: او به زبانهای مختلف روزنامه دریافت و به نامه ها در همان روز پاسخ میداد.

تفریحات او محدود بودند: او زمستانها چندین بار اسکی و در تابستان با Krupskaja به کوهنوردی ميرفت. او خود را سالم و قوی احساس میکرد و حال کروپسکایا نیز رو به بهبودى بود. لنین و Krupskaja یک ساختمان دو اتاقه با آشپزخانه را از کشاورزى در روستای پورونين در نزدیکی Zakopane اجاره کرده بودند و دو تابستان پى در پى را در آنجا بسر بردند.

در میان تبعیدیان او اولین کسی بود که گردش و یا پیاده روی را رهبری مينمود. "او بهترین پاتیناژ باز در تیم ما بود٬ دوچرخه سواری میکرد و کوهنورد خوبی بود٬ عاشق شکار و اولین کسی بود که شنا در رودخانه های یخ زده  در کوههای Galizien را پیشنهاد کرد".

اینها را زینویفى بازگو مینمود که خود انسان بسيار خونسردی بود. لنین اغلب با او مزاح میکرد٬ در حالیکه میخندید سوت میزد٬ آواز میخواند و دیگران را نیز به خنده وامیداشت.

یک روز در هفته٬ اما نه یکشنبه ها که معمولا همه استراحت میکنند٬ لنین از نوشتن دست برمیداشت و به گردش میرفت٬ دوچرخه سواری و یا کوهنوردی میکرد.

"شعارش این بود: "هیچ کلامی از سیاست".

او براى اتخاذ تصميمات تعيين کننده نيز به دامن طبعیت پناه میبرد. لنین قبل از جدایی کامل از منشویکها چند هفته ای را در کوههای سوئیس به کوهنوردی پرداخت.

تمایل لنین به ارتفاعات در انطباق با ماجراجوییهای سیاسی او قرار دارد. انسان غواصی را با انجام غواصی و انقلاب سوسیالیستی را با انجام انقلاب سوسیالیستی مياموزد. ادامه دارد

 

١ـ A.Ter-Petrosjan

٢ـ او بعدها وزير بهدارى و دکتر شخصى لنين در کرملين شد.

٣ـ گوستاو يوهانسون در لنين و جنبش کارگرى در اسکانديناوى (استکهلم ١٩٧۰)٬ ص ٢٩.

٤ـ "Otzovister" از عبارت روسى "otozvat" (دوباره فرا خواندن) مشتق ميشود. اين يک موضع بشدت چپ بود که ميخواست همه بلشويکها را از پارلمان "فراخوانده" و در هيچ سازمان قانونى کار نکند.

٥ـ "کادت" اينجاست و در توضيحات زير هوادار حزب دمکرات ـ قانون اساسى روسيه".

٦ـ شعری از Nikolaj Nekrasov "چه کسی در روسیه خوشبخت زندگی میکند"

٧ـ ماکسيم گورکى: Literaturyje Porrety (Mosko 1983) p 39

٨ـ نقل شده از طرف Volkogovov: Lenin. Polititjeskij potret, band 2 (Mosko 1994) p 260.