۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

حمایت رویزیونیستی از رفیق استالین(4)

میهن پرستی
کمونیستها بهترین میهن پرستان هستند. زیرا آنها برای نجات همه بشریت و مردم کشوری که در آن ساکنند مبارزه می کنند. آنها منافع عمومی مردم و نه منافع قشر و یا طبقه خاصی را مد نظر دارند. بورژواها وقتی میهنپرست می شوند که منافع خصوصی آنها به خطر افتاده است. آنوقت برای وطن یقه می درانند تا اکثریت مردم حاضر شوند برای نجات وطن به میدان آیند. این اکثریت همیشه اکثریت تحت ستم بوده و هست که در تمام جنگها بعنوان پیاده نظام شرکت کرده است. بورژواها که اقلیتی هستند خود لشگری ندارند که به جنگ برند و این است که باید با فریادهای وطنپرستی زمینه را برای قبضه کردن روحی زحمتکشان فراهم آورند. پس امر وطنپرستی تنها بیان عبارات مشابه نیست باید دید که هدف سیاسی طبقات و نیروهای اجتماعی از طرح این شعارها چیست. همه خائنین به ملتها خود را وطنپرست جا می زنند در حالیکه وطن را به ویرانه بدل کرده اند. وطنپرستی جرج بوش پشتیبانی از سرمایه مالی و قدرت انحصارات در آمریکاست و نه رسیدگی به زندگی مردم نیواورلئان پس از گردباد کاترینا. وطن پرستی هیتلر برای برده کردن بشریت بود و نه آزادی مردم آلمان. ولی مبارزه مردم عراق برای اخراج اشغالگران عین میهنپرستی و مبارزه برای رهائی ملی است. آقای زیوگانوف این تفاوتها را که ماهوی هستند و همدستان امپریالیستها و مرتجعین را از نیروهای انقلابی جدا می کند درهم می ریزد تا قاعده خاصی برای روسیه بتراشد.
در جنگ جهانی اول سوسیال دموکراتها در تحت لوای میهنپرستی به لوایح تسلیحاتی رای دادند و کارگران ممالک مجاور را به جان هم انداختند. آنها به جای اینکه از اتحاد کارگران برای سرنگونی رژیمهای ارتجاعی سرمایه داری امپریالیستی حمایت کنند حامی امپریالیستها شدند. لنین بدرستی آنها را سوسیال امپریالیست نام نهاد زیرا در تحت نام سوسیالیسم به اهداف امپریالیستی خدمت می کردند. در آن زمان لنینیسم که مارکسیسم آن موقع بود همه کمونیستها را فرا می خواند که طبقات حاکمه خویش را سرنگون کنند و سوسیالیسم را مستقر سازند. یعنی باید جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی بدل کرد. خدمت به میهن و میهنپرستی بدان مفهوم بود که کمر امپریالیسم را در ضعیفترین حلقه آن شکاند تا بشریت به رهائی خویش گامی نزدیکتر شود. طبیعتا روشن است که باید ماهیت جنگ و ماهیت رهبران طبقاتی آن و اهداف آنرا شناخت و گرنه بدون چنین بررسیهائی به میهن پرستی فراخواندن آنهم در یک کشوری مانند روسیه امپریالیستی نه تنها مترقی نیست عین ارتجاع سیاه است. آقای زیوگانوف می گوید:
“بنظر ما، مهمترین و جالب ترین مسئله، در واقع، درک مفهوم وصیت سیاسی استالین- سخنرانی وی در کنگره نوزدهم حزب کمونیست اتحاد شوروی است. او در این سخنرانی، نظریه پیوند ارگانیک مبارزه طبقاتی بخاطر سوسیالیسم با مبارزه در راه استقلال ملی و آزادی، در راه حقوق دموکراتیک و آزادی زحمتکشان را مطرح ساخت.
استالین، در پایان کنگره، توجه نمایندگان احزاب کمونیست و دموکراتیک کشورهای خارجی را، بویژه ، به پروسه “مک کارتیسم“ در آمریکا و تشدید مسابقه تسلیحاتی پس از اعلام “جنگ سرد“ بر علیه کشورهای سوسیالیستی، جلب کرد و گفت: “بورژوازی، پیشتر خود را لیبرال می نامید، بر آزادیهای بورژوا-دموکراتیک پافشاری می کرد. اینک، از لیبرالیسم هم اثری باقی نمانده است. پرچم آزادیهای بورژوا-دموکراتیک کنار انداخته شده است. اگر می خواهید اکثریت مردم را با خود همراه کنید، شما باید این پرچم را بردارید و آن را برافرازید. دیگر کسی آن را بر نخواهد افراشت.
پیشتر بورژوازی ملت را رهبری می کرد، از حقوق ملی و استقلال ملت دفاع می کرد، آنها را در “بالاتر از هر چیز“ می شمرد. اینک، از “اصول ملی“ هم اثر و نشانه ای نمانده است. پرچم استقلال ملی و آزادی ملی هم به کنار نهاده شده است. اگر می خواهید میهن پرستان وطن خود باشید، اگر می خواهید، نیروی پیشرو ملت باشید، شما باید آن را بلند کنید و به پیش روید. کسان دیگری آن را بلند نخواهند کرد“.
سخن استالین را باید درست فهمید. مفهوم آن این است که کمونیستها در ممالک تحت ستم باید پرچم مبارزه آزادیخواهانه را بدست گیرند. همان چیزی را که بورژوازی بدور افکنده است. آنهم با این نیت که بشود مردم را جلب کرد و دروغگوئی و ماهیت طبقاتی بورژوازی را نشان داد نه آنکه به اهداف بورژوازی جامه عمل پوشانید. باید نشان داد که رسالت تاریخی بورژوازی به پایان رسیده است و این پرولتاریاست که کارهای نیمه کاره وی را به پایان رسانده و با نفی دیالکتیکی آنرا کامل می کند و امر استقلال ملی را سر و سامان می دهد. سخنان استالین بر شالوده مبارزه طبقاتی استوار است. احزاب کمونیستی برای تحقق دموکراسی، دفاع از میهن، حمایت از آزادی باید بر ضد بورژوازی حاکم مبارزه کنند و نه آنکه این دشمن طبقاتی را متحد خود جلوه دهند. استناد به بازگوئیها چنانچه مضمون آنرا تغییر دهد و از متن واقعیات بیرون بکشد تحریف به حساب می آید و راهگشا نیست.
آنها می نویسند: “... این نظریه استالین بسیار مهم است، بویژه، در شرایطی که دارکوبهای دست پرورده حاکمیت، جنبش چپ را سوراخ-سوراخ کرده و در تلاش اند تا بین کمونیستها و میهن پرستان دیوار بکشند“.
خواننده ی این تحلیل با مرزهای مخدوش مبارزه طبقاتی و حتی مبارزه ملی روبرو است. تفرقه در میان کمونیستها و میهنپرستان به چه معناست؟ آیا کمونیستها خود بهترین میهنپرستان نیستند؟ ماهیت طبقاتی این میهنپرستان روسی چیست و خواستهای آنها کدامند و در کدام احزاب گرد آمده و فعالیت می کنند و از کدام میهن دفاع می کنند؟ آیا اینها همان کسانی هستند که پرچم مبارزه بورژوا-دموکراتیک را در دست دارند و از استقلال ملی روسیه دفاع می کنند؟
آقای زیوگانوف در نوشته خود به جای روشنگری سردرگمی ایجاد می کند و این طبیعتا نه از روی نادانی بلکه از آن روست تا کالای بنجلی را که ناسیونال شونیسم روس نام دارد به خواننده بفروشد که با مارکسیسم لنینیسم قرابتی ندارد.
وی می نویسد: “پیوند دادن مبارزه برای دموکراسی واقعی و حاکمیت خلق با ایده روسی و سنن مردمی، با مبارزه آزادیبخش ملی، آن وظیفه ای است که استالین به ما وصیت کرد. وظیفه ای که حزب کمونیست فدراتیو روسیه، در راس همه گیرترین جنبش میهن پرستان روسیه، برای نیل به آن مبارزه می کند، تنها نیروی که قادر به نجات روسیه از زیر ضربات خرد کننده می باشد“.(تکیه از توفان).
در این اظهار نظر آنچه پنهان می ماند ماهیت دولت روسیه است. آقای زیوگانوف و حزبش طبیعتا نمی توانند با این تفکر که مرزها را مخدوش می کنند نماینده طبقه کارگر روسیه و ادامه دهنده راه بلشویکها و رفیق استالین باشند. آنها نماینده مارتوفها هستند و بس.

*****

بر گرفته از توفان شماره 106 دی ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کار ایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

قطعنامه مصوب پلنوم مرکزی حزب کار ایران(توفان) مورخ 07/12/2008

توافقنامه امنیتی در عراق سند خیانت ملی و ننگ تاریخی است
توافقنامه امنیتی دولت دست نشانده عراق و نیروهای تجاوزگر و استعماری امپریالیستی به سرکردگی امپریالیست آمریکا در آستانه امضاء شدن قرار گرفته است و حتما با دسیسه و فشار به امضاء می رسد. این توافقنامه باید تا پایان سال مسیحی جدید مورد توافق قرار بگیرد تا بشود حضور اشغالگران آمریکائی در عراق را، از نظر افکار عمومی و فریب مردم توجیه کرد. اشغالگران آمریکائی با دروغ و دغل و دسیسه چینی قوانین جهانی و از جمله حقوق ملل را به زیر پا گذارده و به یک کشور عضو جامعه جهانی تجاوز کرده و تا کنون یک میلیون نفر قربانی باقی گذارده و کشور مستقل عراق را به بهانه مبارزه با “تروریسم“، “بنیادگرائی“، “اسلام سیاسی“ به ویرانه ای بدل کرده اند. مسئولین این جنایت علیه بشریت راست راست راه می روند و کسی نیز قادر نیست از آنها حساب پس بخواهد. زیرا دنیای امروز، دنیای گردن کلفتی و قلدری است. فقط گردنِ، گردن باریکها را می زنند.
البته جامعه جهانی و مردم جهان بجز یک اقلیت ناچیز جنایتکار و خودفروش نظیر سلطنت طلبان ایرانی، کُردهای ناسیونال شونیست عراق و ایران و “چپ اندر قیچی ها“ ضد انقلابی... با این عمل جنایتکارانه مخالف بودند و آنرا محکوم می کردند. جامعه ملل تنها پس از اینکه در مقابل عمل انجام شده ای قرار گرفت که راه بازگشت برایش باقی نمانده بود، برای اینکه از دامنه زجر و ناراحتی مردم عراق تا حد ممکن بکاهد و بر مسئولیت قوای اشغالگر برای حفظ جان مردم عراق و حفظ ثروتهای آن کشور تکیه کند ناچارا به اشغال موقت عراق تن در داد. همین تحمل اجباری اشغال عراق نیز ناشی از فشار امپریالیست آمریکا و همدستی وی با گروههای موافق اشغال عراق بود. سند ننگینی که جامعه ملل بهر صورت به تصویب رسانید تاریخ مصرفش در آخر امسال به آخر می رسد. جامعه ملل این تاریخ را برگزید زیرا امیدوار بود بعد از هشت سال حکومت خودسرانه و فاشیستی جرج بوش، امپریالیست آمریکا را سیاستی دگر آید و خاک عراق را ترک کند.
مبارزه قهرمانانه مردم عراق به پایان نرسیده است و علیرغم سانسور رسانه های گروهی و جعل اخبار این مبارزه بر ضد اشغالگران و حکومت دست نشانده عراق ادامه دارد. همین مبارزه قهرمانانه برای آزادی ملی و حاکمیت سیاسی، امپریالیستها را وادار کرده است تا در زیر پرچم باراک اوباما حضور نظامی خویش را برای مدتهای مدید تامین کنند.
ماهیت این توافقنامه امنیتی چیست؟ توافقنامه امنیتی که باید میان دولت دست نشانده عراق و نیروهای اشغالگر به امضاء برسد به امپریالیستها پایگاههای نظامی می دهد که معنائی جز آن ندارد که سربازان اشغالگر می توانند در این پایگاهها با تمام توان جنگی و تجاوزکارانه خویش باقی بمانند، جاسوسی کنند، دولت در دولت ایجاد کنند و خطری بالقوه برای استقلال و منابع ملی ممالک منطقه بوجود آورند. این اشغالگران باید در خدمت اهداف آزمندانه امپریالیست آمریکا برای اقامت طولانی در منطقه، سرکوب مبارزات مردم منطقه ر ا بعهده بگیرند، حمایت از رژیمهای دست نشانده و ارتجاعی منطقه را کامل کنند، نفوذ در حکومتها و مبارزه با رقبای خویش را تکامل دهند و بر جریان نفت و انرژی منطقه نظارت و تسلط کامل داشته باشند.
دولت دست نشانده عراق و قوای اشغالگر هر دو طرف متن واقعی توافقنامه را پنهان کرده اند. کسی دقیقا نمی داند که در این توافقنامه چه نوشته شده است. همین پنهانکاری ترس از مردم است. روشن است که محافل هیات حاکمه دست نشانده عراق و نیروی اشغالگر از متن این قرار داد اطلاع دارند و این تنها مردم هستند که نباید بدانند در این قرار داد چه نوشته شده است. همین یک دلیل کفایت می کند که نتیجه گرفت مضمون این قرار داد به ضرر مردم عراق و بر ضد منافع ملی این کشور است و باید آنرا محکوم کرد و بدور انداخت.
از این گذشته هیچ قرارداد جهانی در شرایطی که کشوری تحت اشغال به سر می برد دارای اعتبار نیست. حکومت وقت عراق یک حکومت دست نشانده است و در یک انتخابات تقلبی با گسیل هزاران اسرائیلی برای دادن رای به حکومت دست نشانده عراق بر سر کار آمده است. این حکومت نماینده ملت عراق نیست. بهمین جهت تصمیمات این دولت دست نشانده بر ضد منافع ملی عراق و فاقد اعتبار شرعی و قانونی است.
در این سند ننگین به اتباع آمریکائی مصونیت قضائی داده اند. به این معنی که اگر یک سرباز آمریکائی به صدها زن عراقی تجاوز کرده و آنها را به قتل برساند دادگاههای عراق حق رسیدگی به جرم و مجازات وی را ندارند. ارتش آمریکا در عراق فعال مایشاء است. این همان قرار داد کاپیتولاسیون است که محمد رضا شاه خائن با ارتش آمریکا و حمایت از مستشاران آمریکائی در ایران بست. در آن زمان نیز 50 هزار مستشار نظامی آمریکا که خرجشان را از بودجه میهن ما می دادند در ایران برای جاسوسی و مبارزه با شوروی و سرکوب مبارزات مردم ایران ومنطقه حضور داشتند. آنها از همین حقوق بی برو برگرد برخوردار بودند و جای شگفتی نبود که مردم ایران نتوانستند این خفت را تحمل کنند و خمینی نیز بدرستی از این نقطه ضعف دربار پهلوی و گماشتگی بیگانه استفاده کرده و مردم را بر ضد رژیم ضد ملی پهلوی بسیج نمود. حال تاریخ ایران در عراق تکرار می شود. همان آخوندهائی که با کاپیتولاسیون در ایران مخالف بودند با کاپیتولاسیون در عراق موافقند. اگر اسلام در ایران مخالف مصونیت قضائی “کفار“ و نیروهای اشغالگر در ایران بود اسلام در عراق در تحت توجهات آیت اﷲ سیستانی مرجع تقلید شیعیان ظاهرا اشکالی در این کار نمی بیند و بر اساس گزارش منابع مطبوعاتی معتقد است وی نیز حاضر است مصونیت قضائی سربازان آمریکائی را بپذیرد مشروط بر اینکه اکثریت نمایندگان مجلس دست نشانده عراق به آن رای مثبت دهند. این فتوی در واقع یک کلاه شرعی مذهبی برای رفع مسئولیت از خود است و گرنه هر عقل سالمی می داند که یک قرار داد استعماری با تصویب رای اکثریت نمایندگان دست نشانده در مجلس عراق ماهیت استعماری خود را از دست نمی دهد. این قرار داد یک قرار داد ضد ملی و ضد اسلامی باقی می ماند، حتی اگر رسول اکرم هم زیر آنرا امضاء کند و طبیعتا مورد قبول مردم عراق قرار نخواهد گرفت. از هم اکنون بخشی از مخالفین که در مجلس نیز رای مخالف دادند تحت رهبری مقتدی صدر صدها هزار نفر اعم از شیعه و یا سنی را در اعتراض به این قرارداد ننگین به خیابانها آورده اند، است. از 275 نماینده دست نشانده 77 نفر در جلسه شرکت نکردند و از 198 نفر باقیمانده بخش بزرگی به مخالفت با قرارداد برخاسته اند. قرارداد برخلاف میل آقای سیستانی مورد تائید اکثریت نمایندگان مجلس قرار نگرفته است. تنها مورد تائید اکثریت نمایندگان حاضر در مجلس قرار گرفته است. اغلب این نمایندگان کُردهای جلال طالبانی بوده اند که در منطقه همدست صهیونیسم و امپریالیسم و دشمنان سوگند خورده خلقهای منطقه اند.
هواداران عقد قرار داد مدعی می شوند که در اثر مذاکرات فراوان با آمریکائیها به توافقاتی دست یافته اند. از جمله این توافقات آن است که چنانچه یک تبعه آمریکا در حین انجام وظیفه جرم جنائی مرتکب شد از مصونیت قضائی برخوردار است و دادگاههای عراقی حق محاکمه و مجازات وی را ندارند. ولی چنانچه یک تبعه آمریکا به ارتکاب عملی جنائی دست زد که در حین انجام وظیفه نبود دادگاههای عراق حق رسیدگی، تعقیب و مجازات وی را دارند. آنچه در این بند کتمان می شود این واقعیت است که تشخیص اینکه کدام عمل انجام وظیفه و کدام اقدام خود سرانه انجام شده است بر عهده آمريكائيهاست. در حقیقت این بند یعنی کشک. یعنی ریش و قیچی را به قوای اشغالگر بدهیم تا هر کار خواست خودش بکند ولی رژیم دست نشانده امکان داشته باشد با تحمیق افکار عمومی و فریب مردم این خیانت ملی را توجیه کند.
در سیاست حرفهای بی پشتوانه، قرار دادهای بی پشتوانه پشیزی ارزش ندارند. حال فرض کنید یک سرباز آمریکائی بخاطر “انجام وظیفه“ همراه با همکارانش به چند دختر عراقی تجاوز کرد و آنها را به قتل رسانید و یا به خاطر انجام وظیفه چند نفر عراقی را مورد شکنجه قرار داد. در کدام قانونی حدود و ثغور این “انجام وظیفه ها“ تعریف شده است و نقض آنها مستوجب مجازات است؟ اگر قضات آمریکائی همانگونه که در زمان جرج بوش رسم بوده نقض حقوق بشر را تائید کنند و شکنجه را امر درست و به مصلحت بدانند و تجاوز به اسراء را عملی مذموم و نکوهیده ندانسته برای کسب اطلاعات لازم بشمارند، آنوقت آقای جلال طالبانی و نوری ملکی چه غلطی می کنند و یا می توانند بکنند؟ آنها چگونه می توانند به مخالفت از تعریف جرج بوش از “انجام وظیفه“ بپردازند؟
فرض کنیم یک سرباز آمریکائی با لباس شخصی و نه در حین “انجام وظیفه“، چند عراقی را سر شرط بندی همانطور که تا کنون معمول بوده است با طپانچه کشت و به خانه مردم داخل شد و به زن و بچه آنها تجاوز کرد، پولهای نقد و جواهراتشان را دزدید و پیروزمندانه به پایگاه نظامی خویش بازگشت. چه کسی می تواند در کشور اشغالی ثابت کند که قاتل آمریکائی است، کدام پلیس عراقی جرات دارد برای دستگیری قاتل وارد پایگاه آمریکائی ها که در داخل کشور خودش است وارد شود؟ کدام نیروئی قادر است تحویل این خاطی را از دولت آمریکا درخواست کند؟ کدام دادگاهی می تواند ثابت کند که جنایت آنها در حین “انجام وظیفه“ واقع نشده است؟
تجربه زنده در دنیا مقابل چشمان ماست. آنقدر مسئله رسیدگی به پرونده متهم را طول می دهند تا عمر همه رژیمهای منطقه تمام شود. ما شاهدیم که همین کار را امروز با جنایتکاران نازی در آلمان، ژنرال پینوشه و یارانش در شیلی، با یاران ویدلا در آرژانتین و هواداران فرانکوی فالانژیست در اسپانیا می کنند. تازه آنها اروپائی و یا اروپائی تبار و از “نژاد برترند“، خون ترک و عرب و ایرانی و هندی و پاکستانی و افریقائی و چینی و... که ارزشی ندارد.
پس روشن است که این بند کش دار را برای فریب افکار عمومی و حفظ چهره بی آبروی جلال طالبانی و نوری ملکی سر همبندي کرده اند. همین قانون را آمریکائی ها در ژاپن و آلمان اجراء کردند و سربازان خاطی را از مرگ نجات دادند. تاریخ تنها مورد قتل عام دهکده مای لای در ویتنام را بیاد دارد که آنهم در اثر گزارش خبرنگاران و شاهدان آمریکائی سرباز خطا کار را چند سالی در یک دادگاه نمایشی محاکمه و زندانی کردند و سپس مانند قهرمان از وی بعد از آزادی پذیرائی نمودند و زندگیش تا ابد بخاطر اعتمادی که نظام به وی دارد تامین نمودند.
در رسانه ها و مطبوعات مورد شرکتهای حرفه ای و خصوصی آدمکشی مانند “بلاک واتر“ و “تریپل کانوپی“ موضوع بحث نیست و کسی نمی داند که تکلیف این آدمکشان حرفه ای در زمانی که در حین انجام ماموریتی که از جانب پنتاگون دریافت کرده اند مرتکب قتل شوند چه می شود؟
رژیم بغداد با افتخار بیان می کند که آمریکائیها تعهد کرده اند و سیاه روی سفید در قرارداد نوشته اند و به حضرت مسیح سوگند خورده اند که از پایگاههای آمریکائی برای تجاوز به کشور ثالثی استفاده نخواهند کرد. باین ترتیب امپریالیستهای گرگ، سوگند می خورند که به ایران و سوریه و لبنان و فلسطین و شاید روسیه و افغانستان از طریق عراق حمله نکنند. نخست اینکه حمله نکردن به معنی عدم تدارک حمله نیست. امپریالیستها میلیاردها دلار هزینه نمی کنند و پایگاه بوجود نمی آورند که در آنها مغازه مک دونالد راه بیاندازند. این پایگاهها تنها برای تجاوز و تدارک تجاوز است. دولت بی غیرت و دست نشانده و مفنگی عراق که فاقد هرگونه امکان نظارت و کنترل است از کجا می تواند از تحریکات و تحرکات امپریالیستها و دستگاههای جاسوسی ماهواره و الکترونیکی سر درآورد؟ حال اگر امپریالیستها علیرغم قسم و آیه هایشان به ایران حمله کردند و به ریش دولت عراق خندیدند ما ایرانیها چه خاکی بر سرمان کنیم. اگر هواپیماهای آمریکائی مرتب به حریم هوائی ایران و سوریه و لبنان تجاوز کردند و مانند شمشیر دموکلس بالای سر ایران مانور دادند دولت عراق چه غلطی می تواند بکند. خیلی زور بزند یک نطق معترضانه و یک نامه اعتراضی بفرستد و از نماینده آمریکا در عراق بخواهد که پیش جلال طالبانی مهمان نواز برود تا با یکدیگر یک چائی قند پهلو بخورند.
اگر دولت عراق عربده بزند که آمریکا دروغ گفته و به ایران علیرغم تعهداتش حمله کرده است چه کسی به فریادش می رسد و به آن رسیدگی می کند؟ مگر این نخستین دروغ آمریکاست؟. رسانه های گروهی امپریالیستی حتی از ذکر عربده های دولت دست نشانده عراق نیز شانه خالی می کنند. دولتی که در نزد ملت اش فاقد احترام است مالا احترام دول دیگر را بر نمی انگیزد. مگر نه این است که هم اکنون در مورد جنایتی که در نوار غزه می شود و صدها هزار انسان از جانب صهیونیستها و امپریالیستها به گرسنگی محکوم شده اند سکوت اختیار کرده اند. تسلی های امپریالیستها برای خودشان خوب است و ارزش حقوقی، قانونی و عملی ندارد. تازه بعد از خاتمه دوران اشغال که باید در سال 2011 باشد این امکان وجود دارد که آنرا با موافقت دولت عراق تمدید کنند. حزب ما از هم اکنون با اطمینان خاطر بیان می کند که جلال طالبانی موافق ادامه اشغال است. نه تنها جلال طالبانی همه کُردهای ناسیونال شونیست و ایرانیهای همدست امپریالیسم در ایران نیز از این اشغال دفاع می کنند.
اپوزیسیون تقلبی ایران که هوادار تجاوز امپریالیست آمریکا به خاک افغانستان و عراق بود و برای سرنگونی صدام حسین مانند شعبان بی مخ در کودتای 28 مرداد هلهله می کرد هم اکنون مخالف خروج بی قید و شرط نیروهای اشغالگر از عراق است. کار به جائی رسیده است که دولت دست نشانده عراق تنها با قید و شرط با ادامه حضور نیروهای اشغالگر موافق است و برای ترک عراق از جانب نیروهای اشغالگر زمان تعیین کرده است ولی ایرانیهای خود فروخته و نوکر امپریالیستها که خود را “چپ“ هم دانسته و مبارزه مردم عراق را نفی می کنند مخالف هرگونه تعیین زمانی برای خروج بی قید و شرط نیروهای اشغالگر هستند. آنها مدعی اند که اگر آمریکائیها بروند “بنیادگرایان“ و “تروریستها“ بر سر کار می آیند. گرامی تر آنکه آمریکائیها که “خدا را شکر“ نه “تروریستند“ و نه “بنیادگرا“ در عراق به عنوان مظاهر “تمدن“ و “انسانیت“ و “حقوق بشر“ و “مدرنیته“ بمانند.
اپوزیسیون تقلبی و خود فروخته ایران این کاسه های داغتر از آش که همدست امپریالیستها در منطقه است از خروج بی قید و شرط نیروهای اشغالگر از عراق دفاع نمی کند به این بهانه که ممکن است مسلمانان افراطی در عراق بر سر کار آیند. این استدلال ارتجاعی جدید نیست استدلال استعمارگران در تمام طول تاریخ بشریت بوده است که خود را قیم ملل جا زده و آنها را غارت می کرده اند. آسیا، آفریقا، آمریکا و استرالیا دریای خون استعمارگران است.
اتفاقا نوع برخورد به ماهیت قرار داد امنیتی ماهیت گروههای “چپ“ را افشاء خواهد کرد. برای ما روشن است که ناسیونال شونیستها کُرد از هر قماشی که باشند از محکوم کردن این قرارداد طفره می روند و خواهان خروج اشغالگران از خاک عراق نیستند، زیرا بنظر آنها منافع کُردها در سایه امپریالیستها و صهیونیستها تامین شده است. شعار آنها این است: گور پدر سایر مردم منطقه.
برخورد به قرارداد امنیتی مجددا ملاکی برای تشخیص نیروهای انقلابی و ضد انقلابی در منطقه است و ما همه دموکراتها، سیاسیون، انقلابیون و... فرا می خوانیم که موضعگیری اپوزیسیون ایران را زیر ذره بین بگیرند، از آنها بخواهند که اظهار نظر کرده و آنها را به زیر صلابه انتقاد بکشند. این دقت نظر از هم اکنون راه ساختمان آینده ایران را بنا می نهد.
حزب ما مانند گذشته این توافقنامه امنیتی را ارتجاعی و بر ضد مصالح خلق عراق و خلقهای منطقه دانسته آنرا محکوم می کند و خواهان خروج فوری و بی قید و شرط نیروهای اشغالگر استعمارگر از عراق است.
حزب ما از مبارزه قهرمانانه مردم عراق بر ضد اشغالگران بربرمنش و وحشی و جنایتکار پشتیبانی می نماید.
حزب ما همدستان آمریکا در عراق را دشمنان مردم ایران و منطقه می داند.
*****

بر گرفته از توفان شماره 106 دی ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کار ایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

تکامل و نه تنوّع(4)

...
“... پرولتاریا می تواند در برابر سلطه متحد طبقات دارا فقط در صورتی به مثابه طبقه ایستادگی کند که در حزب سیاسی خاص خود سازمان گیرد...“ این سازمان گیری پرولتاریا در حزب سیاسی برای این لازم است که پیروزی انقلاب اجتماعی و هدف نهائی آن یعنی نابودی طبقات را تامین کند...“ مارکس و انگلس در تشکیل حزب سیاسی پرولتاریا پیوسته اصرار ورزیده اند و خود ایجاد چنین سازمانی را آغاز کردند.
از همان سال 1845 که احکام اساسی سوسیالیسم علمی در “ایدئولوژی آلمانی“ بیان شد این نتیجه حاصل آمد که نیروئی سیاسی لازم است تا طبقه کارگر بتواند مبارزه خود را به خاطر آزادی آغاز کند. ایجاد چنین نیروئی را مارکس و انگلس آغاز کردند و بر آن شدند که باید در کشور های دیگر همفکران و طرفدارانی یافت، میان آنها تبادل نظر برقرار کرد، طرح پلاتفرمی نظری ریخت و مبارزه را با گرایشهای ضد کارگری در جنبش سوسیالیستی درگیر کرد. آنهامناسبت ترین شکل را در “کمیته های کمونیستی نامه نگار“ تشخیص دادند و خود نخستین کمیته را در بروکسل بوجود آوردند. سپس در آلمان چنین کمیته هائی از هواداران مارکس بوجود آمد. در عین حال مارکس و انگلس با سازمانهای کارگری و فعالین برجسته جنبشهای سوسیالیستی در کشور های دیگر بویژه با چارتیست های انگلستان و کارگران مهاجر آلمانی مقیم لندن رابطه برقرار کردند و این خود می رساند که آنها در نظر داشتند به سازمانی که بوجود می آورند خصلت اروپائی و بین المللی بدهند.
بر اثر فعالیتهای تبلیغی و تشکیلاتی کمیته بروکسل و آشنائی با افکار و نظریات مارکس، در درون سازمان لندن “جامعه عدالت خواهان“ تحولاتی صورت گرفت. کارگران، پیشه وران و رهبران این “جامعه“ در فوریه 1847 از مارکس و انگلس درخواست کردند که به “جامعه“ به پیوندند و به آن برای تحول فکری و سازمانی یاری رسانند. مارکس و انگلس به این درخواست پاسخ مثبت گفتند، به “جامعه“ پیوستند و عملا رهبری آنرا بر عهده گرفتند. در اولین کنگره “جامعه“ در ژوئن همین سال طرح اساسنامه جدید پیشنهادی انگلس مورد قبول قرار گرفت. این اساسنامه در سازمانهای محلی “جامعه“ به بحث گذاشته شد و تصویب گردید. بنا به پیشنهاد مارکس و انگلس نام “اتحادیه کمونیست ها“ جای “جامعه“ عدالت خواهان را گرفت و بجای شعار قبلی “جامعه“، “همه انسانها برادرند“ شعار همبستگی پرولتاریای بین المللی نشست: “کارگران همه کشورها متحد شوید“ برنامه و پایه های ایدئولوژیک “اتحادیه ابتداء توسط انگلس در “اصول کمونیسم“ که به صورت دستنویس باقی ماند و سپس در “مانیفست کمونیست“ در فوریه 1848 انتشار یافت.
در این اثر ضرورت تاریخی ایجاد حزب سیاسی طبقه کارگر تاکید شده است: “این سازمان پرولتاریا به صورت طبقه و بنا بر این به صورت حزب کمونیست “(تکیه از ماست). جالب اینکه مارکس “مانیفست کمونیست“ را “مانیفست حزب کمونیست“ می خواند. این بهانه که “مانیفست“ گویا برای حزب برشته تحریر در نیامده پوچ و باطل است. در یادداشت انگلس مورخ اول ماه مه 1890 در مورد چاپ “مانیفست“ بزبان انگلیسی چنین آمده: “این ترجمه از دوست من ساموئل مور است و ما قبل از چاپ دوباره آنرا از نظر گذراندیم. عنوان آن “مانیفست حزب کمونیست“ است.(تکیه از ماست) و در مورد چاپ مانیفست به زبان اسپانیولی “در همین سال (1886) از متن ترجمه به زبان فرانسه یک ترجمه به زبان اسپانیولی صورت گرفت که ... به صورت نشریه ای “مانیفست حزب کمونیست“ به چاپ رسید“(همانجا). روشن است که اثر مارکس و انگلس برنامه ایدئولوژیک و سیاسی “حزب کمونیست“ است هرگونه تفسیر دیگری از آن برخلاف اندیشه های والا و پراتیک این دو رهبر بزرگ پرولتاریا است.
برای کسانی که موازین سازمانی حزب طبقه کارگر را موازین ابداعی و ساخته و پرداخته لنین می دانند خوب است به مفاد اساسنامه “اتحادیه کمونیستها“ طرح پیشنهادی انگس که به تصویب کنگره رسیده توجه کنند:
1- وظیفه اساسی “اتحادیه“ تبلیغ اندیشه های سوسیالیسم علمی است.
2- عضو “اتحادیه“ موظف است جهان بینی کمونیستی را بپذیرد و زندگی و فعالیت او هم آهنگ با هدفهای “اتحادیه“ باشد.
3- از تمام مصوبات کمیته مرکزی “اتحادیه“ تبعیت نماید.
4- امور داخلی “اتحادیه“ را پنهان نگاه دارد(در شرایط سالهای انقلاب کمونیستهای آلمان و سپس در بعضی کشورهای دیگر مجبور بودند در سازمانهای مخفی فعالیت کنند).
5- پذیرش عضو جدید باید به اتفاق آراء اعضاء حوزه صورت گیرد.
6- حوزه پایه اولیه و پائین “اتحادیه است“ و افرادی را در برمی گیرد که در یک محل زندگی می کنند. بر پایه حوزه ارگانهای دیگر رهبری شکل می گیرد.
7- عضو “اتحادیه“ حق ندارد در سازمانها یا جمعیت های دیگر کمونیستی عضویت داشته باشد.
8- برای هرگونه فعالیت که در تضاد با مصالح “اتحادیه“ باشند، هر عضو ممکن است موقتا از شرکت در فعالیت “اتحادیه“ کنار زده شود. پذیرش مجدد چنین اعضائی فقط در کنگره امکان پذیر است. چنانچه عمل خلاف عضو سنگین باشد از “اتحادیه“ برای همیشه اخراج خواهد شد.
9- بالاترین ارگان رهبری کنگره است و در فواصل دو کنگره کمیته مرکزی که تعداد اعضاء آن از 5 تن کمتر نیست.
10- حوزه ها و کمیته ها هر ماه اقلا دو بار تشکیل جلسه می دهند، مسائل قابل توجه را به بحث می گذارند و گزارش اعضاء را در باره فعالیت خود استماع می کنند.
11- اصل گزارش دهی: هر عضو به حوزه هر سه ماه یکبار، هر حوزه به کمیته محل هر ماه یکبار و کمیته مرکزی بر اساس گزارشهای دریافتی هر سه ماه یکبار به تمام “اتحادیه“ گزارش می دهد.
12- هر عضو باید حق عضویت بپردازد و هزینه سازمان بویژه چاپ و انتشار اوراق و نشریات تبلیغاتی از این محل تامین می گردد. از مجموع حق عضویت نیمی به کمیته مرکزی اختصاص دارد و غیره.
اکنون یکصد و سی و هشت سال از تدوین این اساسنامه می گذرد و احزاب مارکسیست هنوز هم آنها را به مثابه موازین و اشکال سازمانی بکار می بندند. موازین سازمانی حزب طبقه طراز نوین طبقه کارگر چیزی جز اینها نیست.
در ماه مه 1851 پلیس پروس موفق شد اعضائی از کمیته کلن را دستگیر و دوازده کمونیست را برای محاکمه بدادگاه بفرستد. دادگاه این کمونیست ها را به اتهام “توطئه علیه دولت پروس“(چه اتهام آشنائی!) به حبسهای سنگینی محکوم کرد. دادگاه به “اتحادیه کمونیستها“ ضربه سختی وارد آورد و فعالیت آنها را متوقف ساخت. سرانجام به پیشنهاد مارکس کمیته لندن “اتحادیه“ را منحل اعلام کرد.
*****

بر گرفته از توفان شماره 106 دی ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کار ایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

گزینش باراک حسین اوباما

و افسانه رفع تبعیض نژادی در آمریکا
“...هر کجا که باشد برای من یکسان است. در اسکله های “سیرالئون“، در پنبه زارهای “آلاباما“، در معادن الماس “کیم برلی“، در تپه های قهوه زار “هائیتی“، در موزستانهای آمریکای مرکزی، در خیابانهای “هارلم“، در شهرهای مراکش و ترابلس، سیاه استثمار شده و کتک خورده و غارت شده، گلوله خورده به قتل رسیده است. خون جاری شده تا به صورت دلار، پوند، فرانک، پزتا، لیر در آید و بهره کشان را بهره ورتر کند، خونی که دیگر به رگهای من باز نمی گردد. پس آن بهتر که خون من در جوی های عمیق انقلاب جریان یابد و حرص و آزی را که پروائی ندارد از “سیرالئون“، “کیم برلی“، “آلاباما“، “هائیتی“، آمریکای مرکزی، “هارلم“، مراکش، ترابلس و از سراسر سرزمینهای سیاهان در همه جا بیرون براند. پس آن بهتر که خون من با خون تمامی کارگران مبارز دنیا یکی شود تا هر سرزمینی از چنگال غارتگران دلار، غارتگران پوند، غارتگران فرانک، غارتگران پزتا، غارتگران لیر، غارتگران زندگی آزاد شود تا زحمتکشان جهان با رخساره های سیاه، سفید، زیتونی و زرد و قهوه ای یگانه شوند و پرچم خون را که هرگز به زیر نخواهد آمد برافرازند. بگذارید این وطن دوباره وطن شود. بگذارید دوباره همان رویائی شود و در آنجا که آزاد است، منزلگاهی بجوید. این وطن هرگز برای من وطن نبود...“.
لنگستن هیوز نویسنده سیاه پوست آمریکائی
اکنون هم علیرغم گزینش باراک اوباما آمریکا وطن سیاهان نیست و نمی تواند باشد. آمریکا مسکن بهره دهان و ستمکشان سیاه پوست است، محل اقامت دائمی کار روزمزدی است.
آبراهام لینکلن در سال 1862 آزادی بردگان را اعلام کرد. ولی از هرگونه کمک به صنعت و کشاورزی پنبه در جنوب خودداری کرد. این عدم همکاری و فشار اقتصادی به جنوب وضع کارگران و دهقانان جنوب را روز بروز بدتر می کرد. با تصویب قانون آزادی بردگان پنج میلیون سیاهپوست ظاهرا آزاد شدند ولی اکثریت قریب به اتفاق آنها از نعمت خواندن و نوشتن محروم بودند و به عنوان مایملک چیزی جز نیروی کار خود را برای فروش نداشتند.
لوئیز لاماکس نویسنده سیاهپوست آمریکائی در مورد قانون آزادی برده گان در زمان لینکلن می نویسد: “طرفداران سفید پوست آزادی برده ها در جنگ داخلی پیروز شدند آنها در سالهای پر هرج و مرج بین 1865 تا 1877 با فرصت طلبی و عدم آگاهی از آینده ای دورتر باصطلاح سیاهان را آزاد کردند ولی آنها در همانموقع، جدائی نژادی را پایه ریزی می کردند که امروز بر تمام وجود ما فشار می آورد“.
آزادی بردگان رفع تبعیض نژادی نبود آغاز منظم و پوشیده و آشکار تبعیض نژادی بود.
در چهارم آوریل 1865 آبراهام لینکلن بعد از گذشت چند روز از صلح شمال و جنوب بدست یکی از هواداران برده داری به قتل رسید. وی قبل از مرگش در کنگره آمریکا تحت عنوان اینکه “استقلال ایالات جنوبی باید حفظ شود“ گفت: “ما نباید ایالات جنوبی را به عنوان ایالات فتح شده توسط شمال در نظر بگیریم. آنها دارای استقلال داخلی خود هستند و مانند سایر ایالات از این استقلال برخوردارند“. وی با این عبارات بطور ضمنی به جنوبی ها فهماند که آنها برای تحت فشار قرار دادن سیاهان تا آنجائی که بخواهند دارای استقلال داخلی هستند. چون آنها می توانستند به عنوان تطبیق قانون اساسی آمریکا و قانون آزادی برده ها بر شرایط ویژه محیط و ایالات خودشان، این قوانین را با حفظ ظاهرش به نفع خود تغییر دهند. امری که بیش از یک قرن پا برجا ماند.
بعد از جنگهای داخلی منابع زیادتر و زمینهای بسیاری در اختیار سرمایه داران شمالی قرار گرفت و ساختمان راه آهن سرتاسری امریکا در جهت عمده برشد و توسعه سرمایه داری کمک بسیار نمود.
بعد از جنگهای داخلی جمهوریخواهان بیست سال مداوم در آمریکا حکومت کردند و هرگز هم قصد نداشتند که به مسئله تبعیضات نژادی سر و سامانی دهند و حتی برای اینکه سیاهان را تحت فشار بیشتری قرار دهند و رضایت برده داران و سرمایه داران را جلب کنند حکومت وقت گرانت در مقابل ایجاد سازمان تروریستی کو-کلوکس-کلان هیچگونه عکس العملی از خود نشان نداد و جتی در اثر مرور زمان موجودیت آنها را برسمیت شناخت. در سال 1777-1776 در آن سالهای خطرناک و در چنان شرایطی به سپاه فدرال دستور خروج از ایالات جنوبی داده گشت و این دستور درست مطابق خواست برده داران بود چون هم اکنون راه برای آزار و اذیت بیشتر سیاهان و دامن زدن به مسئله نژادی باز شده بود.
کو-کلوکس-کلان سازمانی بود تروریستی که متشکل از افسران ارتش کنفدراسیون ایالات جنوبی آمریکا. آنها تحت تاثیر افکار فاشیستی طرفداران تبعیضات نژادی بودند بنا به تحریک سرمایه داران و برده فروشان در شهر ناشویل که در ایالت “تنسی“ قرار داشت گرد هم آمدند و طرح ایجاد چنین سازمان آدمکشی را ریختند.
این فرقه کاملا سرّی بود ژنرال “فورست“ که ارتشی معروفی بود، فرمانده گارد ضربتی کوکلوکس کلان محسوب می شد. او تنها شخصیتی بود که هویتش در فرقه ک-ک-ک برملا شد و گرنه سایر اعضاء هرگز شناخته نشدند!!. و نباید شناخته می شدند. دموکراسی آمریکا طبقاتی عمل می کرد. همه انسانها در مقابل قانون مساوی بودند و بویژه سفیدان که از حق تساوی بیشتری برخوردار بودند. اسنادی در چند سال پیش مننتشر شد که جرج بوش پدر را از رهبران کوکلوکس کلان معرفی می کرد.
ولی در مجموع اعضای جنایتکار این سازمان تروریستی را اشخاص مهم و سرشناس، نمایندگان مجلس، وکلای دادگستری تجار، پیشه وران و نظامیان تشکیل می دادند. یعنی کوکلوکس کلان طبقه حاکمه سرمایه داری آمریکا بود.
جنایات این فرقه که تا 6 میلیون عضو داشت باعث گردید که در سال 1871 حکومت فدرال طرحی تهیه نمود که به موجب آن این سازمان غیر قانونی شناخته شد. این طرح در کنگره با مخالفتهائی فراوانی روبرو شد زیرا عده ای از سناتورها و نمایندگان ایالات جنوبی که خود برده دار و سرمایه دار و برگزیدگان “نژاد پرستان“ و طرفداران تبعیض نژادی بودند برای منافع خود و رضایت موکلین خود از تصویب این قانون جلوگیری می کردند، ولی سرانجام این قانون بر روی کاغذ تصویب شد و اجرای آن بعهده پلیس فدرال گذارده شد که نزدیک بود به آشکار شدن هویت اعضای آن بیانجامد ولی رهبران فرقه با از بین بردن مدارک از این عمل جلوگیری کردند و در سال 1871 ژنرال فورست انحلال صوری آنرا اعلام کرد. ولی پس از چندی دوباره برهبری کشیشی بنام “ویلیام جین سیمونز“ معروف به سرهنگ، احیاء شد ولی بهیچوجه بقدرت سابق نرسید و حداکثر تعداد آنها در شرایط فعلی 300 هزار نفر است. ممنوعیت کوکلوکس کلان باعث شد که سران این حرکت نژادپرستانه به صورت سری به کار خود بپردازند و در راس امور ایالات متحده آمریکا قرار گیرند. رفع تبعیض نژادی فقط بر صفحه کاغذ بود.
در زمان تسلط سیاست سناتور مک کارتی که روح وحشتش همیشه و تا به امروز در آمریکا حاکم است کمونیستها و دموکراتها مورد تعقیب و سرکوب و ترور قرار گرفتند. هوارد فاست نویسنده مترقی آمریکائی خالق آثاری مانند اسپارتاکوس محاکمه شد و آثارش ممنوع گردید. وی در اثر مشهورش “راه آزادی“ سرنوشت انسان سیاه پوستی را نشان می دهد که تحصیلات خویش را به پایان رساند و به عنوان نخستین پزشک سیاهپوست برای یاری به مردم به ایالات جنوبی برگشته است. سفیدان که نمی توانستند بپذیرند که دکتر سیاهپوست هم ممکن است وجود داشته باشد وی را اسیر کردند، بدرخت آویختند، مُثله کردند و به قتل رساندند. مثله کردن سیاهان، بستن آنها بدرختان و سوزاندن آنها، آتش زدن خانه های آنها، انداختن آنها در قیر مذاب و بر رویشان پر مرغ ریختن از تفریحات نژادپرستان بود. این جنایات که تا همین امروز نیز در “مهد آزادی“ و “سرزمین امکانات بیکران“ وجود دارد امری نیست که به گذشته دور تعلق داشته باشد. تجاوز و تعرض پلیس به سیاهان و یا عدم موفقیت دادگاه های قضائی تا قاتلان غیر قابل انکار سیاهان را به محاکمه کشیده محکوم کنند در همین دهساله اخیر در دستور کار انتقادات مطبوعاتی قرار داشت. مک کارتی در سالهای 50 قرن بیستم با سیستم پلیسی بر آمریکا حکومت می کرد و جنبشهای اعتراضی سیاهان را سرکوب می نمود.
نژاد پرستان در اتحادیه های کارگری که برای بهبود شرایط زندگی طبقه کارگر مبارزه می کرد نفوذ کردند، رهبران اتحادیه ها را با زور و یا پول خریدند و مانع می شدند که کارگران سیاهپوست به عضویت اتحادیه های کارگری در آیند. آنها در میان کارگران تفرقه می افکندند و در وحدت طبقاتی و منافع واحد آنها تخریب می کردند. نژاد پرستان که عامل سرمایه داران و انحصارگران بودند با این کار نشان می دادند که مسئله تبعیض نژادی در آمریکا یک مسئله “ملیتی“ نیست بلکه مسئله ای طبقاتی است و سرنوشتش به سرنوشت جنبش کارگری مربوط می شود.
از سال 1961 به بعد همینکه تابستان آمریکا فرا می رسید عصیان سیاهان هم اوج تازه ای می گرفت و این جریان چنان اجتناب ناپذیر بود که “تابستان“ و طغیان دو پدیده طبیعی است که از تاریخ اجتماعی معاصر آمریکا جدا ناشدنی است. فقط در این بین دو نکته قابل توجه است 1- در تمام اینگونه طغیانها، انگیزه و محرک اولیه واقعه ای کوچک بوده است 2- طغیان هر سال نسبت به سال قبل گسترش و وسعت بیشتری می یابد. وضع سیاهان بسیار دردناک است، هنوز هم در آمریکا نیروی انسانی سیاهان 11% نیروی کل مردم آمریکاست و 20% از بیکاران را آنها تشکیل می دهند و حتی در بعضی زاغه نشینان تعداد بیکاران سیاهپوست سه برابر سفید پوستان است. در جبهه جنگ ویتنام سیاهان پیشقراول مرگ بودند ولی مجلس وقت نمایندگان آمریکا بلایحه کم خرج موش کشی در زاغه های محل سکونت
سیاهان رای منفی داد. واقعیت نشان می دهد که در این سالها در آمد سیاهان مداوم نزول نموده است و درآمد متوسط یک فامیل سیاه بمراتب کمتر از درآمد مساوی یک خانواده سفید است.
سیاهان در واقع از حق انتخاب کردن بطرق گوناگون با بندهای و تبصره ها و به بهانه انطباق قانون بر شرایط محلی و غیره محرومند. مدرسه و آموزش نیز از قانون تبعیض در امان نمانده است. هنوز واقعه مضروب کردن (مردیت) اولین دانشجوی سیاهپوست که می خواست وارد دانشکده “آکسفورد می سی سی پی“ شود از خاطره ها نرفته است. حکومت جان اف کندی مجبور شد 16 هزار سرباز را در آن روز بسیج کند تا یک دانشجوی سیاهپوست بتواند به دانشگاه برود. در آمریکا قانون “مجزا ولی مساوی“ عمل می کرد که در حقیقت نفس مجزا بودن در تناقض با مساوی قراردادن بود. قانون “مجزا ولی مساوی“ برای سیاهان همان حقوقی را بر روی کاغذ برسمیت می شناخت که برای سفیدان، ولی سیاهان باید میان خودشان می ماندند و به “حریم“ سفیدان تجاوز نمی کردند. آخر هر چه باشد سفید “نژاد برتر“ است! در قطارها، در کافه ها، در سینماها و حمامها، در وسایل حمل و نقل عمومی و در اماکن عمومی همیشه این تابلو به چشم می خورد که “ورود سگ و سیاهپوست ممنوع است“. نژاد پرستان به بهانه احترام به اصل مالکیت خصوصی مانع می شدند که سیاهپوستان به اماکن عمومی پا بگذارند.
یک ضرب المثل آمریکائی می گوید: “سیاهان اولین کارگرانی هستند که بیرونشان می کنند و آخرین کسانی هستند که کار می گیرند“ بهمین جهت تعداد بیکاران سیاهپوست بمراتب بیشتر از سفیدپوست است. به کارگران سیاه کارهای پست و غیر تخصصی را می دهند و در سابق حتی وضع طوری بود که سیاهان حق نداشتند لکوموتیو قطار برانند و یا راننده اتوبوس شوند.
تداوم تبعیض نژادی در آمریکا ریشه خویش را در دوران بردگی سیاهان دارد که از نیروی کار ارزان آنها استفاده کرده و بر جان و مال و ناموس آنها حاکم بودند. مبارزه سیاهان بر ضد برده داران حقوقی را به آنها منتقل کرد که هرگز مورد رضایت خاطر کنسرنها و سرمایه داران نبود. تبعیض نژادی و تحقیر سیاهان برای آن بود که سطح دستمزدهای آنها را پائین نگهدارند، کارهای پست و سخت را به آنها واگذار کنند، کارهای خطرناک را به گردن آنها بیاندازند و از نیروی آنها برای ترساندن کارگران سفید با تهدید به کاهش دستمزد آنها استفاده کنند. تبعیض نژادی اعمال بی حقوقی کارگران سیاه بود تا درجه بهره کشی از آنها را افزایش دهند. پس ریشه تبعیض نژادی را باید در مبارزه طبقاتی جستجو کرد و یا مختصر در مبارزه کارگران برای بهبود شرایط زندگی و یا تغییرات بنیادی انسانی جامعه. پس حل امر مسئله نژادی به حل امر مبارزه طبقاتی بر می گردد. ریشه نژادی ریشه طبقاتی است.
مبارزه سیاهپوستان در خود آمریکا اشکال قهرآمیز به خود گرفت و جنبشهای مترقی سیاهان هیات حاکمه امپریالیستی را به وحشت افکند. این ترس به ویژه در دوران اعتراضات به تجاوز امپریالیست آمریکا به ویتنام قوت گرفت. سیاهان روز به روز بیشتر به جنبشهای انقلابی روی می آوردند و سازمانهای افراطی و معترض بنا می نمودند. حتی در سال 1933 دولت روزولت باین نتیجه رسید که تصویب قانونهای مکرر و اعمال پارلمانتاریسمی که برای زیر پا گذاردن حقوق سیاهان خوب است به تسریع نفوذ کمونیسم در میان آنها منجر شده است. بهمین جهت بود که دادن امتیازات به سیاهان از همان سالهای بعد از جنگ جهانی دوم سرعت گرفت. شروع جنگ کره در سال 1950 قانون اختلاط نژادی را در مدارس و اماکن عمومی بدنبال داشت زیرا برای سرمایه داری آمریکا امکان نداشت که سربازان سیاه را جداگانه از سربازان سفید به میدان جنگ بفرستد. ولی این قانون سالها زمان طلبید تا به اعتقاد عمومی بدل شود. هم اکنون نیز اکثریت سفید پوستان به مک کین رای داده اند و نه به اوباما چون برای آنها علیرغم اینکه اوباما نیز نماینده کنسرنهای آمریکائی است و از منافع امپریالیسم دفاع می کند هنوز هم یک رگ سیاه دارد و این رگ سیاه غرور جنایتکارانه سفیدان را جریحه دار می کند.
شورش دترویت از خونین ترین وقایع دوران حکومت لیندون جانسون در آمریکاست. وی که بعد از ترور کندی به روی کار آمده بود جنگ در ویتنام را تشدید کرد. در این شهر سیاهان شورش کردند و آمریکا به میدان جنگ بدل شد. پلیس قادر نشد جلو شورش سیاهان و کارگران کارخانجات اتوموبیل سازی را بگیرد بدستور حکومت، گارد ملی وارد جنگ شد و طرفین مسلحانه روزها با یکدیگر به نبرد مشغول بودند. طبق آمار تقلبی دولت 80 سیاهپوست کشته شدند، شهر دترویت به ویرانه ای تبدیل شد. در این نبرد 2350 نفر پلیس، 7100 نفر گارد ملی و 4700 نفر نیروی ضربتی چترباز(رنجر) شرکت داشتند و در یک نبرد نامساوی سیاهان را به خون کشیدند. رئیس جمهور آمریکا لیندون بی جانسون در پشت صفحه تلویزیون ظاهر شد و با قیافه معصومانه مردم را دعوت کرد به نماز و دعا بپردازند و به کلیسا بروند.
کارل مایکل رهبر وقت جنبش سیاهان در آمریکا در سخنرانی خویش گفت: “تنها راه حل مسئله سیاهان نابودی سرمایه داری و نظام فعلی آمریکاست“.
مبارزه سیاهان به میدان های جهانی ورزش کشید و جنبش “بلاک پانتر“ که با مشتهای گره کرده آبروی سرمایه داری آمریکا را در جهان می بردند و نقاب دموکراسی آنها را می دریدند در میان سیاهان جای خویش را باز می کرد. ترور آشکار رهبران مشهور سیاه نظیر مارتین لوتر کینگ، مالکم ایکس نتوانست سدی بر سیل بنیان کنی شود که در پیش پا بود.
امپریالیست آمریکا که از رادیکال شدن جنبش می ترسید به عقب نشینی دست زد و حقوقی را باکراه و بتدریج برای سیاهان در نظر گرفت تا خشم خروشان آنها را تسکین دهد. کسب این حقوق از جانب سیاهان هرگز ساده نبود، از دریای خون می گذشت. بسیاری از فعالین حقوق بشر و یا سیاهانی که برای کسب حقوق مدنی و شهروندی مبارزه می کردند به شدت سرکوب می شدند. مارتین لوتر کینگ یکی از رهبران جنبش سیاهان که مخالف اِعمال سیاست توسل به قهر بود خود در اثر توسل به قهر نیروهای ضد انقلابی نژادپرستان به قتل رسید. ولی همین مقاومت سیاهان در تمام سطوح و عرصه ها، مبارزه مردم جهان بر ضد امپریالیسم آمریکا در سراسر جهان و در آفریقا وضعیتی بوجود آورد که امپریالیستها و طبقات حاکمه را به تعمق واداشت تا در مورد سیاست تبعیض نژادی خویش که خسرانش بیش از فوایدش بود تجدید نظر کنند. این سیاست را امپریالیستها در آفریقای سیاه پیاده کردند. آنها می دیدند جنبشهای آزادیبخش که به صورت قهرآمیز در آنگولا، موزامبیک، آفریقای جنوبی، زامبیا، نامیبیا، غنا، کنیا، نیجریه، رودزیا(زیمباوه)، کنگو ... بر ضد استعمارگران سفید پوست جنایتکار پیکار می کنند، مورد حمایت ممالک کمونیستی و نیروهای انقلابی جهان هستند و این جنبشها بر ضد امپریالیستها و افشاء سیاست آنها اسلحه تبلیغات افشاءگرانه حمایت از نژادپرستی امپریالیستها را در دست دارند. شکست نژادپرستان در ممالک افریقائی، رشد نهضتهای انقلابی، ترس از نفوذ کمونیسم امپریالیستها را وادار کرد که خود دست به کار شوند و تا دیر نشده است در میان سیاهان با دامن زدن به انکشاف طبقاتی متحدینی پیدا کنند و صفوف سیاهان را درهم شکنند. جنبش مسلحانه و قدرتمند آ.اِن.ث. در آفریقای جنوبی الهامبخش مبارزات مردم آفریقا بود. امپریالیستها مصالحه نژادی و طبقاتی را در آفریقای جنوبی سرانداختند زیرا از دامنه نفوذ جنبش سیاهان به هراس افتادند. آنها در آفریقای جنوبی ابتکار عمل را در دست گرفتند و توانستند با دادن امتیاز به ماندلا که چهره مقاوم و سرشناس جنبش سیاهان بود و بخشیدن جایگاه بورژواها به وی و کشیدنش به عرصه صلح طبقاتی و مصالحه با برده داران راه را برای پیدایش یک طبقه نوخاسته از سیاهپوستان در آفریقای جنوبی و به طریق اولی در آمریکا باز کنند. ما هم اکنون با هیات حاکمه سیاه پوست در آفریقای جنوبی روبرو هستیم که با سفید پوستان سرمایه دار منافع واحدی دارند و اکثریت سیاهان را تحت ستم قرار می دهند. البته متحدین نفرت انگیز و سیاه پوست نیروهای امپریالیستی در آفریقا قبلا هم حضور داشتند که نوکری امپریالیستها را پذیرفته بودند ولی بهر صورت آنها را به عنوان سیاه و انسان درجه دو تحقیر می کردند. ولی با سیاست نوین امپریالیستها برای تغییر در برخورد سیاهان که بهر صورت مصرف و نیاز تاریخی خویش را نیز از دست داده بود سیاست راهبردی جدیدی لازم بود. از این ببعد سیاهپوستانی پیدا شدند که خودشان در بهره کشی از سیاه پوستان و کارگران نافع می شدند. روندی که در آفریقا جاری بود و نشان می داد که چگونه طبقات استثمارگر سیاهپوست به همدست سفید پوستان بدل می شوند بهترین آموزش برای بهره کشان امپریالیست بود. آنها موسی چومبه، موبوتو و لومومبا را در مقابل خود داشتند که هر سه سیاه بودند ولی در دو جبهه مبارزه مقابل هم قرار گرفتند. آنها برای شکستن جبهه متحد سیاهان در آمریکا که روز بروز بیشتر رادیکال می شد به بخشی از سیاهان امتیاز دادند و آنها را بالا کشیدند تا به جمع طبقات استثمارگر و حتی طبقه حاکمه بپیوندند. با این کار هم در جبهه سیاهان شکاف انداختند و هم مناسبات استثماری را تحکیم بخشیده و برای “دموکراسی“ آمریکائی به تبلیغات ایدئولوژیک دست زدند. قبل از گزینش اوباما، نماینده آمریکا در سازمان ملل سیاهپوست بود و کالین پاول و کوندولیزارایس در مقامات بالای حکومت آمریکا قرار داشتند و خانواده های آنها در شرایطی زندگی می کردند که توانسته بودند فرزندان خویش را به دانشگاههای مشهور و گرانقیمت آمریکا بفرستند تا در آنجا به خوبی شستشوی مغزی داده شوند. اوباما نخستین سیاهپوست دو رگه ای نیست که به این “عرش اعلی“ رسیده است. این نشانه دموکراسی آمریکائی و یا انعطاف پذیری این جامعه نیست نشانه هشیاری طبقه حاکمه دوراندیش آمریکاست که مبارزه برای رفع تبعیض نژادی را بیک امرمبارزه طبقاتی بهمانگونه که بود بدل کند و متحدین سیاهپوست برای خویش در سرکوب طبقه کارگر و خلقهای جهان و جنبش سیاهپوستان دست و پا نماید. این بخشی از سیاست راهبردی امپریالیسم آمریکا برای تقویت جبهه داخلی و ایجاد تفرقه در میان مبارزان و نفوذ در قاره سرشار از مواد اولیه آفریقا و برنامه ریزی برای مقابله با نفوذ چین و هند و جلب افکار عمومی در آنجاست زیرا هر چه باشد آفریقا و آسیا منابع مواد خام اند و باید از هم اکنون برای توسعه مناطق نفوذ در این قاره ها در آینده تلاش کرد. گزینش یک سیاهپوست متعلق به طبقه جاکمه آمریکا اهداف راهبردی آتی در پیش دارد که در قدم نخست به نفرت عمومی مردم جهان از امپریالیست آمریکا رنگ محبوبیت و رنگ ترمیم آبرو می زند. آمریکا بعد از زمین سوخته ایکه جرج بوش جنایتکار از خود باقی گذارده به این مانور نیاز فراوان دارد.
البته انتخاب اوباما به عنوان قدرتمندترین مرد جهان طبیعتا به سیاهان در داخل آمریکا اعتماد به نفس می دهد و دهان نژادپرستان را می بندد و از نفوذ نژادپرستی می کاهد ولی این خرده ریزها از محصولات فرعی سیاست عمومی و راهبردی است که امپریالیست آمریکا در پیش گرفته است. این ظواهر تبعات آن سیاست عمومی است. درخت است جنگل نیست. تکه سنگ است کوه نیست.
حال به اظهار نظر اولین فریب خوردگان این مانور امپریالیستی نگاه کنید تا ببینید چگونه عده ای باین مار خوش خط و خال که دنیا را بر اساس منافع خود به خون کشیده است باور می کنند. قدرتی که میلیونها سیاهپوست را در آفریقا به گرسنگی می کشاند و با اهرمهای سازمان تجارت جهانی، بانک جهانی، صندوق بین المللی پول غارت می نماید نمی تواند یار سیاهپوستان باشد و معجزه کند. امپریالیست آمریکا یار انحصارگران و منافع سرمایه داران است. مصلحت امروز بر این است که دست سیاهان را نیز برای فریب افکار عمومی بدست گرفته بالا بکشد تا ما شاهد لاطائلاطی باشیم که در زیر با آن روبرو می شویم.
“به نظر من انتخاب باراک اوباما را باید آغاز کتاب دوم از کل کتاب حیات سیاسی و اجتماعی ایالات متحده بدانیم. با انتخاب او فصلی که در آن تبعیض نژادی اگر چه به زبان ملغی شده بود در عمل وجود داشت، برای همیشه بسته شد و باید انصاف داد که ملت آمریکا در لحظه ای بحرانی که حیثیت بین المللی او بخاطر اشتباهات هشت ساله دولت بوش در معرض خطر کامل بود، با این قد علم کردن نشان داد که ملت جوانی است که می تواند در لحظات بحرانی جان و حیثیت خود را از خطر برهاند.
انتخاب اوباما از سوی دیگر حربه شهید نمائی را از دست سیاهپوستان و بهانه زورگوئی نژادی را از دست دولتهای مخالف گرفت. حالا دیگر سیاهپوست آمریکائی نمی تواند از تبعیض حرف بزند و کم کاری، تنبلی و حتی گاه خشونت های خیابانی را به حساب فشار روحی ناشی از تبعیض نژادی و نابرابری اجتماعی بداند. تصور من این است که حتی سیاهپوستان داخل جناحهای حزب جمهوریخواه هم از این پیروزی دموکراتها خرسند و راضی اند“(کیهان لندنی 23 تا 29 آبان 1387)
“...باید به ملت آمریکا تبریک گفت و در سرور و شادی آنها و همه انسانهای آراسته مشارکت جست. برای من ... باور کردنی نیست که یک ملتی دارای این چنین قدرت تغییر و اصلاح خود باشد و در همین زمینه، شاید این رویداد تاریخی درسی باشد برای همه آمریکا ستیزها، چه در ایران، چه در جهان مسلمان و چه در اروپا سِرّ بقاء و عظمت آمریکا و فرهنگ آن دقیقا همین ظرفیت ترمیم و اصلاح پذیری در قابلیت رفرم در جامعه است“(همان نشریه).
“این رویدادی است که سه شنبه شب پیش اتفاق افتاد و ما را به صورت کشوری دیگر در آورد. ممکن است ما هنوز به بسیاری از برابری ها دست نیافته باشیم اما از حالا می توانیم بر اساس یک طرح و پایه نو کار نوینی را آغاز کنیم. بگذارید همه بچه ها، همه شهروندان، همه مهاجران نوین بدانند که همه چیز در آمریکا می تواند اتفاق بیفتد و میسر باشد“(نویسنده توماس فریدمان مفسر مشهور آمریکائی 5 نوامبر 2008).
گزینش اوباما را باید از جنبه حفظ منافع راهبردی امپریالیسم آمریکا دید که بویژه پس از بحران مالی در آمریکا، پس از اخراج صدها هزار کارگر از کارخانه ها، پس از بی خانمانی میلیونها آمریکائی خطری انفجاری خلق شده که امپریالیست آمریکا را نیازمند متحدین سیاهپوست و “وحدت ملی“ و “صلح خانگی“ برای غلبه بر بحران می نماید. گزینش یک سیاهپوست یک تجاوز استراتژیک خارجی و یک تحمیق عمومی داخلی و تسکین دردهای مردم و تفرقه در مبارزه مشترک آنهاست. این امر ربطی به نفی تبعیضات نژادی ندارد. تا مناسبات سرمایه داری در کشوری برپاست تبعیض نژادی را نمی توان ریشه ای از بین برد. می خواهد این امر در آمریکا باشد و یا در هندوستان.
*****

بر گرفته از توفان شماره 106 دی ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کار ایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

۱۳۸۷ دی ۱۷, سه‌شنبه

بیانیه کمیته مرکزی حزب کارایران(توفان)

تجاوز صهیونیسم به نوار غزه و کشتار بربرمنشانه آوارگان فلسطینی جنایت علیه بشریت است

در روز شنبه 28 ماه دسامبر سال 2008، در آستانه آغاز سال جدید میلادی، در زمانیکه میلیاردها مردم جهان در پی تدارک جشن و سرورند، در شرایطی که رسانه های گروهی هَمّ خویش را صرف انتشار اخبار جشن و سرور سال نو می کنند، دسیسه چینان صهیونیست به نوار غزه تجاوز کردند و به قتل عام مردم عادی پرداختند و برای این جنایت ضد بشری همراه با همدستان خویش جشن گرفتند.
5/1 میلیون مردم فلسطین در نوار غزه در سرزمینی به مساحت 360 کیلومتر مربع بصورت متراکم زندگی می کنند و در محاصره اقتصادی و نظامی صهیونیستهای نازی اسرائیلی به سر می برند.
آنها متهمند که در یک انتخابات دموکراتیک و آزاد که اتفاقا با پا فشاری اروپائیها و سازمانهای امپریالیستی هوادار آنها برپا شد بر خلاف برنامه مشابه آنها در یوگسلاوی، گرجستان و اوکرائین، مردم فلسطین سازمان حماس را انتخاب کردند و نه دارو دسته سازشکار محمود عباس را.
آنها متهمند که چرا مطابق میل امپریالیستها و صهیونیستها رای خود را به نامزدهای صهیونیستها و امپریالیستها نداده اند.
آنها متهمند که در مقابل کودتای محمود عباس که در اقلیت قرار داشت و با یاری موساد انجام گرفت مقاومت کردند و مزدوران محمود عباس را تار و مار کرده و از غرور ملی مردم فلسطین بدفاع برخاستند.
آنها متهمند که دموکرات نیستند و به دموکراسی مانند صهیونیستها و امپریالیستها احترام نمی گذارند و برای رای اکثریت ارزشی قایل نیستند.
آنها متهمند که در سرزمینی زندگی می کنند که از زمان ظهور حضرت آدم و حوا یهودی نشین بوده و باید یهودی نشین بماند به این جهت باید فلسطینیهای “متجاوز“ را بدریا ریخت.
آنها متهمند که به زیر قرارداد ننگین اسلو که محمود عباس آنرا پذیرفته است امضاء نگذارده و حاضر نشده اند از مردم فلسطین رسما بردگان صهیونیسم بسازند و در زندانهای پراکنده ای که تنها از طریق زیر زمین بهم راه دارند و یا حتی ندارد “وطن فلسطینی“ با گذرنامه اسرائیلی بسازند.
پس با تکیه بر این اتهامات “روشن“ آنها مجرمند و باید با محاصره اقتصادی گرسنگی بِکشند تا تسلیم شوند. امپریالیستها و صهیونیستها و همه این لیبرالهای کلاش و مزدور هوادار حقوق بشر و همه این سوسیال دموکراتهای ضد بشر و ضد دموکرات در مقابل این جنایت بزرگ ضد بشری سکوت کرده اند. آنها با ایجاد فضائی ضد اسلامی توسط تبلیغات عمال خود فروخته و یا خود خریده، توسط رسانه های گروهی برای شستشوی مغزی، توسط مبارزه ایدئولوژیک و انتشار آثاری نظیر “جنگ فرهنگها“، زمینه سرکوب هر جنبش مقاومتی بر ضد صهیونیسم و امپریالیسم را فراهم آورده اند و امروز به پاس این مغز شوئی ها، کشتن میلیونها انسان به اتهام “اسلامی“،“بنیادگرا“، “تروریست“، را جایز، جا می زنند و می شمارند.
تلاش دشمنان بشریت، تلاش این ضد بشران “بشر دوست“ برای بزانو در آوردن مردم فلسطین به جائی نرسید. دسیسه های آنها برای اینکه با بستن آب و غذا و دارو، بر روی مردم فلسطین، در اراده آهنین آنها، خللی وارد آورند، با شکست مفتضحانه ای روبرو شد. نوار غزه سمبل مقاومت گردید و نشانه ای برجسته در افشاء تزویر امپریالیستها و صهیونیستها. رسانه های گروهیِ این دشمنانِ بشریت، این “دموکراتها“، این “لیبرالها“ از پخش اخبار در مورد نوار غزه و جنایات صهیونیستها خودداری می کنند و اساسا گزارش آنرا قطع کرده اند.
در تجاوز اخیرِ، آنها، از کشتار و جنایات نازیهای صهیونیسم، سخنی به میان نیآوردند ،تا آنها ،دست بازی در جنایت علیه بشریت داشته باشند. باراک(عوضی گرفتن با باراک اوباما اشکالی ندارد-توفان) وزیر دفاع صهیونیستهای اسرائیلی در سخنرانی خویش در مقابل مجلس اسرائیل “کِنِسِت“ مدعی شد که بمبها و موشکهای اسرائیلی هوشمندند و از کیفیت هدفگیری دقیق و بالائی برخوردارند. پرتاب این بمبها و موشکها در مناطقی که تراکم جمعیت غیرنظامی زیاد است صدمه ای به کسی – البته اگر سر راه موشک قرار نگیرد - نمی زند، زیرا که اهداف آنها تنها دستگاه نظامی و اداری سازمان حماس است. تعداد 500 نفر کشته غیر نظامی در عرض چهار ساعت(روزانه سه هزار نفر-توفان) از این فریبکاری پرده بر می دارد. آقای باراک حتی برای این جنایت نیز دلیل “موجهی“ در جیب بغل دارد. بنظر وی سازمان حماس از سپرِ مردم برای حفاظت خویش استفاده می کند. این بدان مفهوم است که موشکهای اسرائیلی بقدری هوشمندند که اهداف ایدئولوژیک را نیز شناخته و مورد حمله قرار می دهند. شامه موشکهای آنها تیز است و قادر به تمیز افکار هستند. این حضرات که با این بی شرمی سخن می رانند برای درجه فهم و شعور مردم ارزشی قایل نیستند.
این حق مشروع ملت فلسطین است که اشغالگران صهیونیست نژادپرست را با هر وسیله ایکه در اختیار دارند و حتی با چنگ و دندان از سرزمین فلسطین بیرون کنند. فلسطین سرزمین ساکنان سنتی آن است، نه سرزمین صهیونیستها. حق مقاومت ملی مردم فلسطین یک حق مشروع و انقلابی است.
تا زمانیکه یک دولت صهیونیستی و نژادپرست و ضد دموکرات در منطقه وجود دارد، خلقهای منطقه روی خوش، آرامش و صلح و صفا را نخواهند دید.
این دولت صهیونیستی متجاوز، سرپل امپریالیست آمریکاست و در تمام منطقه از هند و پاکستان گرفته تا عراق و ایران و لبنان و سوریه و اردن و شمال افریقا به خرابکاری مشغول است و امر تجزیه کردستان ایران و عراق را در سر می پروراند. وظیفه همه نیروهای مترقی و انقلابی مبارزه با صهیونیسم در منطقه و حمایت ازهمه جنبشهائی است که سر امپریالیسم و صهیونیسم را متلاشی می کنند و پوزه آنها را به خاک می مالند.
مردم فلسطین حق دارند از سرزمین خویش بر ضد اشغالگران دفاع کنند، حلقه محاصره ضد بشری اقتصادی را بشکنند. استفاده از موشکهای کوتاه بردی که متاسفانه حتی قدرت تخریبی چندانی ندارد و دست ساز و نتیجه ابتکار مبارزان فلسطینی است، حق مشروع این ملت است. حال آنکه صهیونیستها اسرائیلی با قدرت آتش عظیم خود تنها در یک حمله 4 ساعته 500 نفر را به قتل رسانده اند و 1700 نفر را زخمی نموده اند. همین امر باعث شده تا پاره ای محافل منتقد سیاسی خود فروخته و یا جاسوس صهیونیسم و یا مزدور سیاسی مدعی شوند که در واکنش اسرائیل رفتار متناسبی دیده نمی شود. آنها نه به اصل آدمکشی صهیونیستها بلکه به کمیت عمل آنها انتقاد دارند. کشتن 500 فلسطینی در مقابل یک اسرائیلی به گوش خوش نمی آید. باید تناسب کشتار طوری باشد که به گوش مانوس آید. این نوع انتقاد دوستان صهیونیسم به این تجاوز بربرمنشانه ضد بشری است.
واکنش ممالک “حامی حقوق بشر“ جالب است.
دولت سرکوزی واکنش اسرائیل را متناسب با اقدامات فلسطینیها ندید و به آنها اندرز داد که کار را بیش از این خراب نکنند.
وزارت خارجه روسیه پرتاب موشک از جانب فلسطینیها را به سوی اسرائیل محکوم کرد و خواستار قطع فوری آن شد. استدلال نمایندگان امپریالیسم روس جالب است. آنها مزورانه مدعی می شوند از آنجا که نوار غزه مدتهاست در محاصره اقتصادی اسرائیل قرار دارد بهانه بدست ارتش اسرائیل که موافق صلح میان فلسطین و اسرائیل نیستند میدهد!!؟؟ تا با استناد به این دلایل جدید، تجاوز اسرائیل را توجیه کنند. ظاهرا روسها دلسوزی مزورانه در تائید اقدامات صهیونیستها می کنند.
خانم مرکل صدراعظم آلمان که همسر یهودی دارد فورا در یک مذاکره تلفنی با ایهود اولمرت نخست وزیر اسرائیل خواهان جلوگیری از تشدید خشونت در خاورمیانه شده و متفق القول با آقای اولمرت، حماس را برای خشونت کنونی مسئول شناختند(شاهد روباه کیه دمشه-توفان). خانم مرکل از حق مشروع اسرائیل برای حفظ مردم و سرزمینش حمایت کرد. بنظر ایشان نباید جای علت و معلول را عوض نمود. علت واکنش شدید اسرائیل در مقابل معلول که خشونت فلسطینیهاست می باشد. بنظر خانم مرکل خلق فلسطین که صدها سال در آن منطقه زندگی می کند و فلسطین سرزمین اصلی وی است از حق مشروع دفاع از خود و حفظ تمامیت ارضی سرزمین فلسطین برخوردار نیست، ولی مشتی صهیونیست که تنها حدود 60 سال است که سر و کله شان از اروپا پیدا شده و این سر زمین را اشغال کرده اند، دارای همه حقوق “طبیعی و آسمانی“ برای پیش بردن مقاصد ضد انسانی خود هستند. حتی اسرائیلیهای مترقی که همراه با فلسطینیها به تجاوز بربرمنشانه صهیونیستها معترض بودند با این ترهات موافقتی ندارند. آنها می دانند که در این موضعگیریها تنها هسته دشمنی و نفاق خوابیده است.
معاون دفتر سیاسی حماس هرگونه مذاکره با اسرائیل را رد کرد و خواهان آن شد که قبل از هر مذاکره ای باید اسرائیل به حملاتش پایان داده و محاصره اقتصادی را برچیند . این خواست برحقی است و تو دهنی محکمی به یاران اسرائیل می باشد.
یکی از کارشناسان سازمان ملل متحد بنام آقای ریچارد فالک اعلام کرد که سیاست اسرائیل در نوار غزه ضد بشری و جنایتکارانه است. وی این سیاست جنایتکارانه را محکوم کرد. اسرائیل در پاسخ وی نه تنها مدعی شد مسئول این کشتار سازمان حماس است، بلکه آقای فالک را متهم کرد که تبلیغات ضد اسرائیلی می کند و گزارشش بی پایه است.
در لندن، پاریس، برلین، آتن، بیروت، امان، تهران، دوبی، صنعا، قاهره، خرطوم ... صدها هزار نفر برای اعتراض به جنایات نازیهای صهیونیست به خیابان آمدند. جنبش عظیمی در ممالک عربی و اسلامی در حمایت از مبارزه مردم فلسطین آغاز شده است. دامنه این جنبش توده ای بقدری عظیم است که رژیم های ارتجاعی مصر، عربستان سعودی و اردن هاشمی رعشه مرگ بر اندامشان افتاده است. آنها که در پشت پرده با اسرائیل ساخته اند- و حتی وزیر امور خارجه اسرائیل قبل از تجاوز به نوار غزه برای ابلاغ اطلاعات به نزد حسنی مبارک حاکم مصر آمده بود- پاسخی ندارند که به ملتهای خویش بدهند و نمی توانند بی عملی خویش و همدستی با اسرائیل را توجیه کنند. دولت مصر در محاصره اقتصادی نوار غزه همدست ارتش اسرائیل است. ارتجاع منطقه بشدت در تحت فشار مردم این سرزمینها قرار گرفته است. اقدام اخیر صهیونیستها و مبارزه قهرمانانه مردم فلسطین موج جدیدی از مقاومت ملتها را علیه زورگویان جهان بر می انگیزد. منطقه به سوی مقاومتی همه جانبه بر ضد امپریالیسم و صهیونیسم کشانده می شود. صهیونیستهای کور بر روی مقاومت توده های مردم حساب نکرده بودند.
اسرائیلیها قبل از پایان دوره ننگین ریاست جمهوری جرج بوش در آمریکا و نخست وزیری ایهود اولمرت در اسرائیل، به استفاده از این خللاء سیاسی، که با دیده رضایت جرج بوش همراه است، نیاز دارند. آنها می خواهند به بهانه مبارزه با سازمان حماس، در حقیقت، کار ملت فلسطین را بسازند و مقاومت آنها را که با محاصره اقتصادی به جائی نرسید درهم شکنند. آنها می خواهند زمینه را، در اسرائیل، برای پیروزی حزب حاکم، که بشدت، در اثر فساد مالی و شکست مفتضحانه در جنگ با حزب اﷲ لبنان، بی اعتبار شده است، فراهم آورند. آنها می خواهند شکست در مقابل حزب اﷲ لبنان را جبران کنند و پشت جبهه ایران را خالی نمایند و به ایران ضرب شست نشان دهند. شاید هم در مخیله خویش در سال جدید که رسانه های گروهی تعطیل است و اخبار جنایات منتشر نمی شود آهنگ تجاوز به حریم هوائی ایران را دارند.
امپریالیستها و صهیونیستها ببر کاغذی هستند، زیرا، وقتی ملتی اراده کرد اشغالگران را بدریا بریزد، با هیچ ارتش و نیروئی نمی توان، در مقابل اراده این ملت، ایستادگی کرد. تجربه ویتنام، کامبوج، لائوس، کره، افغانستان، عراق نشان می دهد که گورهای امپریالیستها و صهیونیستها را در منطقه، مردم منطقه، کنده اند. ما این اصل را در مورد عراق گفتیم و اکنون با صحت آن روبرو هستیم و امروز آنرا در مورد فلسطین تکرار می کنیم.
اما در داخل نوار غزه مردم فلسطین برای یک جنگ دراز مدت و خونین آماده شده اند. آنها نه تنها در این مدت سلاحهای لازم را انبار کرده اند، بلکه با استفاده از تجربه مبارزه مردم ویتنام در زیر خاک نوار غزه حتی تا داخل خاک اسرائیل تونلهای فراوان حفر کرده اند. ارتش اسرائیل برای حمله زمینی دچار تردید است و می تواند محاسباتش بطور کلی غلط از کار در آید. شکست جدیدی در مقابل حماس در نوار غزه، افسانه شکست ناپذیری صهیونیستها را متلاشی خواهد کرد و روحیه نوینی از مقاومت و سلحشوری در میان مردم فلسطین ایجاد می کند. باراک وزیر دفاع اسرائیل، که می خواهد، تا نقطه پایان تلخ جنگ، بتازاند، این هدف را دنبال می کند که مبارزه مردم فلسطین را، در این فرصت “طلائی“ در هم شکند. حساب وی، حساب چوپان طمع کار، با کوزه روغنش، است.
مبارزه مردم فلسطین حمایت جهانی خلقهای جهان را بدنبال دارد. اعتراضات جهانی گسترده، آنهم، در شرایط بحران مالی سرمایه داری، ناجی صهیونیستها و امپریالیستها، نخواهد بود، بر عکس، مبارزه توده های مردم و طبقه کارگر را تشدید می کند. فضا را، بر ضد نیروهای دست راستی تغییر می دهد و در عین حال، نیروهای سازشکار فلسطینی را، که با اسرائیل، بر ضد مصالح ملت فلسطین، مصالحه کرده اند، بشدت به انزوا می کشاند و راه را برای نفوذ نیروهائی که خواستهای مردم و آمال ملت فلسطین را بیان می کنند باز می گرداند. تجاوز صهیونیستها به نوار غزه ناقوس مرگ محمود عباسها و حسنی مبارکهاست.
حزب کار ایران(توفان) تجاوز صهیونیستها و امپریالیستها را به نوار غزه و کشتار مردم فلسطین را محکوم می کند.
حزب کار ایران (توفان) این جنایت را ضد بشری دانسته و معتقد است مسئولین آنرا باید در یک دادگاه خلقی جهانی به محاکمه کشید.
حزب کار ایران (توفان) از مبارزه انقلابی مردم فلسطین و آمال آنها برای اخراج اشغالگران صهیونیست حمایت می کند.
حزب کار ایران (توفان) از هر جنبش مقاومت یهودیان اسرائیلی بر ضد صهیونیستها و امپریالیستها حمایت می کند و آنرا شرط ایجاد فضائی بدور از سوء ظن برای یک زندگی مسالمت آمیز میان همه مردمان سرزمین فلسطین، مستقل از مذهب، بدور از تجاوز طلبی، نژادپرستی می بیند. زمانیکه مردم خود سخنگو شوند سخنان یکدیگر را خواهند فهمید.

کمیته مرکزی حزب کار ایران(توفان)
29/12/2008
toufan@toufan.org
www.toufan.org

۱۳۸۷ دی ۱۴, شنبه

اتحادیه های کارگری بمثابه سرآغاز اتحاد طبقاتی

مبارزات کارگران، معلمان، دانشجویان، زنان و بطور خلاصه کلیه اقشار و طبقات زحمتکش بویژه در چند ماهه ی اخیر که بصورت اعتصابات- اعتراضات- راه پیمایی- راه بندان ها و اجتماع در برابر مجلس،دادگستری، استانداری ها، فرمانداری ها و غیره تجلی داشته، رو بافزایش است. امری که از طرفی حاکی از گرانی سرسام آور و وخیم تر شدن وضع معیشیتی طبقات و اقشار کم درآمد و از طرف دیگر بازگو کننده ماهیت سرکوبگرانه و غارتگرانه رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی است، که اساس و بنیا ن نظامش بر ظلم و زور و تبعیض و چپاول و جنایت بنا گشته است.
هر چه عمیق تر و با ژرفای وسیع تر بدین مبارزات صنفی سیاسی اقشار مردم بویژه کارگران در ایران نظرمی افکنیم، به ضرورت و حقانیت هر چه بیشتر تشکل های کارگری بمثابه اتحاد مقدماتی طبقاتی کارگران بیشتر پی خواهیم برد. پی خواهیم برد که اصولا و اساساً چرا سیاست های خانمانبرانداز اقتصادی نهادهای انحصارات امپریالیستی چون سازمان تجارت جهانی و ضدوق بین المللی پول که در واقع زمینه های تخریب کشاورزی و صنایع داخلی کشورهای توسعه نیافته(عقب نگه داشته شده)را سبب گردیده، و اکنون با تحمیل تزریق این گونه سیاست های فلاکتبار چون حذف تعرفه های گمرکی و حذف سوبسیدها که از دستورالعمل های سیاست جنایتکارانه خصوصی سازی و در عین حال یکی از شروط مهم و خانمانسوز کشورهای مترپل جهت سرمایه گذاری در ممالک توسعه نیافته می باشد، به یکی از موانع اصلی در مقابل تشکیل اتحادیه و سندیکاهای واقعی و مستقل کارگری تبدیل گردیده است. بدون شک مبارزات طبقه کارگر در جوامع طبقاتی پایان پذیر نیست و نخواهد بود. و تا زمانی که کارگران قادر نشوند در یک اتحاد طبقاتی با دیگر زحمتکشان از طریق تصرف قدرت سیاسی زمام امور اداره جامعه و روند تولید و توزیع را در تسلط خویش گیرند، این در بر همان پاشنه ای خواهد چرخید که تاکنون چرخیده است.
لنینیسم بمثابه قانون همگانی و عمومی پراکتیک مبارزه طبقاتی نیروی رنج و کار، و بلشویسم بمثابه تجربه ارزشمند نهضت های کارگری بما می آموزند؛ اتحادیه های مستقل حرفه ای در ابتدای تکامل سرمایه داری برای طبقه ی کارگر پیشرفت عظیمی بوده و خواهد بود. چرا که این اتحادیه ها قادرند چون سلسله حلقه های زنجیر سرآغاز اتحاد طبقاتی کارگران از حالت پراکندگی و ناتوانی آنان در امر مبارزه علیه کارفریان باشند.
تجربه مبارزات کارگران بما می آموزد که کارگران می باید بر اساس استفاده سودمند از ابزارهای موجود در جامعه، سلاح مبارزاتی خویش علیه سرمایه را حدادی نمایند، تا قادر گردند در سرانجام نبرد طبقاتی تحت رهبری حزب طبقه خویش دژ اهریمنی نظام سرمایه داری را بزیر کشند و خود بر مسند قدرت قرار گیرند. و نه برعکس با خیال پردازی های چپ روانه و کودکانه و آنهم تنها در رویاهای غیر قابل تحقق خویش، با شعارهای غیر واقعی چون "تصرف کارخانه"، "لغو کارمزدی" و ... که عمدتا توسط چپ نماهای ماجراجو تجویز و تبلیغ می شود، خود را هر چه بیشتر در دام گسترده دژ سرمایه اسیر و بدین ترتیب نا خواسته بر عمر نظام غارتگر سرمایه داری بیآفزایند.
در شرایط تسلط نظام سرمایه داری هر گونه تفکری که بمنظور جلوگیری از تشکیل اتحادیه واقعی و مستقل کارگری به کارگران تجویز گردد، نه تنها انقلابی نیست بلکه در راستای خدمت به نظام سرمایه داری است. چنین تفکری که به بهانه "ارتجاعی" بودن اتحادیه های کارگری، کارگران را از تشکیل اتحاد مقدماتی طبقاتی خویش محروم می گردانند و حتما یک "اتحادیه کارگری" کاملا شسته و روفته و کاملا تر و تازه ای که توسط کمونیست های بسیار نازنین و آنهم از نوع جوان آنرا تجویز می کنند، نه تنها درک درستی از مکانیسم دیالکتیک مبارزه طبقاتی ندارند بلکه با عبارت پردازیهای کودکانه و آنارشیستی خود، فقط و فقط فضا را بیشتر آلوده ساخته وموجب مشوب کردن هر چه بیشتر افکار می گردند، و در واقع کارگران را بدنبال "نخود سیاهِ" تشکیل شوراهای من درآوردی کارگری روانه می گردانند.
لنینیسم می آموزد که نمی توان ساختمان سوسیالیسم را با مصالح پندار آمیز و یا آن مصالح انسانی که خودمان ایجاد کرده ایم ساخت، بلکه باید با آن مصالحی آغاز نمائیم که جامعه سرمایه داری برایمان به میراث گذارده است. بدیهی است انجام این مهم بسیار دشوار به نظر می آید، ولی هر نوع شیوه برخورد دیگری نسبت به آن به حدی سبک مغزانه است که بقول لنین حتی قابل بحث هم نخواهد بود.
تجربه و پراکتیک زندگی روزمره اتحادیه های کارگری بما می آموزد که :" در هیچ جای جهان تکامل پرولتاریا جز از طریق اتحادیه ها و همکاری متقابل آنان با حزب طبقه ی کارگر انجام نگرفته است و نمی توانست انجام گیرد. تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا گام عظیمی است که پرولتاریا بمثابه یک طبقه به پیش بر می دارد و حزب سیاسی این طبقه باید به شیوه ای نوین اتحادیه ها را تربیت نماید و آن ها را رهبری کند. ولی در عین حال نباید فراموش نماید که اتحادیه ها کماکان به عنوان "مکتب کمونیسم" و آن هم مکتب ضروری و مقدماتی برای عملی ساختن دیکتاتوری پرولتاریا(عالی ترین دمکراسی توده ای)به دست خود آنان و نیز به عنوان اتحاد ضروری کارگران جهت انتقال تدریجی زمام کلیه امور اقتصاد به عنوان اتحاد ضروری کارگران جهت انتقال تدریجی زمام کلیه ی امور اقتصاد کشور به دست طبقه ی کارگر و سپس به دست تمام زحمتکشان باقی بوده و برای مدتی مدید باقی خواهد ماند." (لنین- بیماری کودکی "چپ روی" در کمونیسم)
در واقع دارندگان چنین تفکری که چنین شعارهای غیر واقعی و آنارشیستی را برای کارگران ترویج و تبلیغ می نمایند و در صددند کارگران را از سلاح واقعی خویش بر حذر دارند، نه تنها بین خود و کارگران حصار می کشند بلکه در روند مبارزه طبقاتی پرولتاریا اغتشاش و سردرگمی ایجاد می کنند و بدین وسیله جز بر عمر رژیم سرمایه داری افزودن کار دیگری از این جماعت حاصل نخواهد آمد.

نقل ازتوفان الکترونیکی شماره 29 ارگان الکترونیکی حزب کارایران دی ماه 1387
www.toufan.org
toufan@toufan.org

۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه

نفی مبارزه ملی و استقلال طلبانه ، سیاستی ارتجاعی ودرخدمت امپریالیسم است

هجوم امپریالیسم به منطقه و تجاوز آشکاربه حقوق و تمامیت ارضی و نقض حق تعیین سرنوشت خلقهای افغانستان و عراق موجب گردید تا انحرافات اکونومیستی و ترتسکیستی که دربسیاری از سازمانها و احزاب ایرانی لانه گزیده بود خود را نمایان سازند وورشکستگی تئوریهای خود را درقالب نفی پیکارعادلانه ملل مورد تجاوز به نمایش بگذارند.سکوت معنی دار این جریانات درمورد مقاومت عادلانه خلقهای افغانستان و عراق علیه نیروهای استعماری ، فقدان تاکتیک و عدم همبستگی با این خلقها به بهانه حضور و نفوذ نیروهای غیرپرولتری ومذهبی در راس این جنبشها .... همه نشانه نفی پیکار ملی و اسقلال طلبانه خلقهاست و این فقط به دو کشور افغانستان و عراق ختم نمی شود. نوع برخورد آنها به اشغال لبنان، انتخابات دمکراتیک فلسطین و جنبش حماس و حمله احتمالی به ایران نیز درهمین کادر قابل تبیین است. این جریانات عملا به سیاست تجاوزکارانه، راهزنانه و صدور " تمدن" امپریالیستها به ممالک "وحشی" تن میدهند ، زیرا، زیر بار شعار صحیح ممانعت از تجاوز به کشورهای ضعیف که از سوی جنبش جهانی صلح و همه مردم جهان طرح می شود نرفته و نمی روند و امروزنیز با تحقق یافتن این تجاوز، از ترس قدرت گیری نیروهای مذهبی ازبیان شعار خروج بی قید وشرط و فوری نیروهای اشغالگر ازخاک افغانستان و عراق امتناع می ورزند و به ادامه و تداوم اشغال یاری می رسانند. اینها درگفتارانترناسیونالیست اند اما درکرداردرباتلاق تجاوزگری و شونیسم ملت ستمگرعلیه ملت تحت ستم فرورفته اند.
مارکس درپاسخ به پدر همین آقایان یعنی پردون که مسئله ملی و اسقلال طلبانه ستمدیدگان را درزیر لوای کلی " انقلاب اجتماعی" نفی می کرد و اهمیتی برای آن قایل نبود علیرغم اینکه دردرجه نخست منافع مبارزه طبقاتی پرولتاریای ممالک پیشرفته را درنظر داشت، اصل اساسی انترناسیونالیسم را مطرح کرد که عبارت باشد" ملتی که به ملت دیگر ستم می کند خودش آزاد نیست". مارکس از موضع منافع انقلابی جنبش کارگران آلمان درسال 1848 می طلبید که دموکراسی پیروزمند آلمان، آزادی ملل تحت سلطه آلمان را اعلام کند و آنرا عملی نماید. از همین موضع درسال 1869 وی از جدائی ایرلند از انگلستان حمایت کرد. برای مارکس شرط پیروزی پرولتاریای انگلیس آزادی مردم ایرلند بود.
لنین می گفت سه نمونه ممالک وجود دارند: "...... سوم:
نیمه مستعمرات نظیر چین، ایران و ترکیه و تمام مستعمراتی که دارای جمعیتی درحدود 100 میلیون نفرهستند.....سوسیالیستها........ . باید آزادی فوری و بدون قید وشرط مستعمرات را بطلبند- این خواست از نظر سیاسی معنی دیگری نمی دهد بجز برسمیت شناختن حق خود تعیینی سرنوشت ملل-...."

مارکس و انگلس آموزگاران پرولتاریا همواره از استقلال ملتها و مبارزه ملی آنها حمایت کرده اند. کسی نمی تواند ادعا کند که مارکسیست است و آن هم ازنوع " مارکسی" مارکسیست وبرای بررسی و سرگرمی مارکسیسم سمینا برگذارکند ولی وقتی ازملیت، منافع ملی، استقلال و آزادی ملی، حق خود تعیینی سرنوشت ملل سخن به میان می آید چهره درهم بکشد، روترش کند و علیه مارکسیسم لشگر کشی نماید. این گفته بزرگ را بیاد آوریم" ملتی که به ملت دیگر ستم می کند خودش آزاد نیست." این مبنای تفکر مبارزه ملی ملتهای ستمکش برعلیه ملتهای ستمگر است و تمام هنر دیالکتیکی مارکس و انگلس دراینجاست که نشان می دهند پرولتاریای ملت ستمگر باید ازمبارزه ملی پرولتاریا و نه تنها پرولتاریای ملت تحت سلطه بلکه مجموعه مبارزه ملت تحت سلطه علیه استعمار حمایت کند و نه اینکه به بهانه اینکه " میهن پرستی " بورژوائی است ازحمایت ازاین مبارزات سرباززند. کسی که این مفهوم دیالکتیکی را نفهمد بین این دو گفته مارکس" پرولتاریا میهن ندارد" و " ملتی که به ملت دیگر ستم می کند خودش آزاد نیست"، " تناقص" پیدا خواهد کرد و تصور می کند مارکس و انگلس دیوانه بوده اند که هم هوادار نفی وطن وهم حامی ملتهای هستند که برای وطن واستقلال ملی خودمی رزمند.
لنین که نظریاتش مانند خاری درچشمان اکونومیستها فرو می رود این نظریه را بصورت زیر بیان کرد: " پرولتاریای جهان و خلقهای ستمکش متحد شوید" و این رهنمودی بود که پرولتاریای همه کشورها بویژه پرولتاریای ممالک امپریالیستی یار و یاور پرولتاریای ممالک مستعمره، زیر سلطه و تحت ستم باشد و درحالیکه این پرولتاریا برای آزادی میهنش اززیر سلطه اسارت امپریالیستی و استعمار می رزمند درممالک امپریالیستی درکنار آنها قرارگرفته، بورژازی خودرا تحت فشارقرارداده، اعتصاب کرده، نمایشات خیابانی راه انداخته، نیروهای کمکی بیاری پرولتاریای ملت ستمکش گسیل دارد و....... تا روح همبستگی جهانی پرولتاریای را به نمایش بگذارد. مارکس می دانست و بارها تاکید کرده که شرط آزادی پرولتاریای ممالک استعمارگر و سرمایه داری بدورافکندن یوغ استعمار ازگردن ملتهای تحت سلطه است. " میهن نداشتن" همراه با " میهن پرستی" دیگری شرط آزادی هردوی آنهاست. ازهمین جاست که روح پشتیبانی ازمبارزه ملتهای تحت ستم می گسترد وبربرمنشی استعمار مورد حمله قرار می گیرد.
" حزب کمونیست کارگری" که خودرا به" ایران" منتسب میکند درواقع سخنگوی ایدئولوژی استعمار است. این حزب مبارزه ملی خلقهای زیر سلطه علیه امپریالیسم رانفی میکند. بخش بزرگی از برنامه این حزب رونویسی ناشیانه از "بیانیه حزب کمونیست" بود ودرروند تغییرات خود به بیانیه سرمایه داری بدل شده و بازتاب همین انحراف فکری جریانی است که به مجموعه ای از بیگانگان نسبت به ایران بدل شده است.تئوری دفاع از سرمایه داری " متمدن" غرب درمقابل کشور" وحشی " و فئودالی افغانستان وبه همین ترتیب تبلیغ برچیدن " اسلام سیاسی" درمنطقه توسط نیروهای استعماری و امپریالیستی و دفاع از رژیم صهیونیستی اسرائیل بعنوان الگوی دمکراسی غربی درمقابل رژیمهای عربی تعفن فکری و ایدئولوژیک این جریان را به نمایش گذاشته و متاسفانه برخی ازجریانات سیاسی ایران که خود را " چپ" می نامند نیزآلوده به همین ویروس خطر ناک حزب کمونیست کارگری شده اند .آنها با وقاحت تمام افتخار می کنند که ضد وطن اند، ضد منافع ملی ایرانند، جهان وطنند، سیاست ضد میهنی و بی وطنی را فضیلتی ساخته وغیر مسئولانه به مشوب کردن افکار و گمراهی و منحرف کردن جنبش کمرهمت بسته اند. از نظر اکونومیست- ترتسکیستها بورژوازی بهرصورت استثمارگر است و موجودیتش ازقِبَل ستم وبهره کشی ازطبقه کارگر تامین می گردد. این تفکر انحرافی جائی برای مبارزه و تعیین تاکتیک کمونیستی باقی نمی گذارد. آنها بین شاه و مصدق، بین احمد سوکارنو و سوهارتو، بین پینوشه و آلنده، بین لومومبا و چومبه، بین عبدالناصر و ملک فاروق، بین ملک فیصل و عبد الکریم قاسم، بین سونیاتسن و چانکایچک ... علامت تساوی میگذارند و به قعر ارتجاع سرنگون می شوند. اکونومیست – ترتسکیستها ناتوانند که درعرصه فعالیت اجتماعی تاکتیک روشن کمونیستی و انقلابی اتخاذ کنند. آنها درکلی گوئی های سفسطه آمیز " تئوریک" گم می شوند و برای فرار ازبرخورد سیاسی به مسایل روز به بحثهای فرعی پرداخته دردریای نظریات شایع بورژوازی غرق می شوند و همانها را با پس و پیش کردن کلمات و آرایش " کمونیستی" به عنوان نظریات جدید و " انقلابی" به جنبش عرضه می کنند. کمرنگ کردن تضاد خلقهای تحت ستم منطقه با امپریالیسم وعمده کردن تضاد نیروهای بنیادگرا و" اسلام سیاسی" با امپریالیسم و به تبع آن ارتجاعی ارزیابی کردن جنبش مقاومت افغانستان و عراق و امتناع از طرح خروج فوری و بی قید وشرط امپریالیستها از خاک این دوکشور نمونه برجسته ای از ازدرک ترتسکیستی- اکونومیستی و خانمان براندازجریاناتی است که به ناحق نام کمونیست بر خود گذارده اند.نفی مبارزه ملی وضد استعماری خلقهای افغانستان و عراق و تن دادن به ادامه اشغال و تجاوز به این ملل، سیاستی درخدمت ارتجاع و امپریالیسم است و جز این نیز نمی باشد. شما همین سیاست ارتجاعی راچون خط قرمزی در بمباران لبنان توسط اسرائیل
و ارتجاعی ارزیابی کردن جنبش استقلال طلبانه ملت لبنان به دلیل رهبری نیروی مذهبی دراین مقاومت شاهد بوده اید. این جریانات اکونومیست-ترتسکیستی قبل از تحلیل ازماهیت و انگیزه تجاوز به یک کشور وتفکیک تضاد عمده ازغیرعمده، به ماهیت نیروهای سیاسی شرکت کننده در جنگ دفاعی پرداخته واز آنجا که آلترناتیو مطلوب خود را نمی یابند با طرح شعار نه به این و نه به آن و لعنت به هردوتاشون! به نفی مبارزه ملی ملل تحت ستم می پردازند درصورتی که مبارزه ملی علیه استعمار و امپریالیسم همواره مورد تائید کمونیستها بوده و با سیاست ارتجاعی دفاع ازمیهن ودفاع از دولت خودی دریک جنگ امپریالیستی زمین تا آسمان تفاوت دارد.

نقل از توفان الکترونیکی شماره 28 ارگان الکترونیکی حزب کارایران آذر ماه 1387
www.toufan.org
toufan@toufan.org

قتل عام وحشیانه مردم غزه توسط دولت صهیونیستی اسرائیل محکوم است!









در ساعات اولیه روز شنبه 27 دسامبر ، دولت فاشیستی اسرائیل با دهها فروند جنگنده اف-16 و صد ها هلیکوپتر نوار غزه رامورد تجاوز قرار داد. صدها نقطه شهر منجمله مراکز پلیس، خانه های مسکونی، بیمارستانها، اردوگاههای آوارگان، وزارت کشور، مراکز آموزش عالی ، و مساجد در یک وحشیگری کم سابقه ای مورد هدف بمباران هوائی قرار گرفت و طبق آمار کنونی بیش از 300 نفر کشته و 2000 نفر زخمی شده اند. کودکان، زنان، کهنسالان، وشهروندان غیر نظامی در بین کشته شدگان و زخمی ها دیده میشوند. بمبارانهای وحشیانه و سنگین به غزه همچنان ادامه دارد و شمار کشته شدگان و زخمی ها هر ساعت در حال افزایش است.
حزب کار ایران (توفان) این حملات بربرمنشانه صهیونیستهای اسرائیلی به نوار غزه را شدیدا محکوم میکند.
دولت تجاوزگر اسرائیل مدعی است که این حملات را به تلافی پرتاب موشک از سوی سازمان حماس به اسرائیل انجام میدهد. مسلما کسی برای این ادعای پوچ پشیزی هم ارزش قائل نیست زیرا موشک های دست ساز حماس که با چند کیلوکرم مواد منفجره ابتدائی پرتاب میشوند نه قدرت تخریبی چندانی دارند که دولت اسرائیل نگران آن باشد و نه برد چندانی دارند که مراکز استراتژیک اسرائیل را مورد هدف قرار دهند. حقیقت آن است که دولت نژادپرست اسرائیل نمیتواند بدون توسعه طلبی، بدون اشغال فلسطین ، و بدون سرکوب اعراب بزندگی جنایتکارانه خود ادامه دهد. این تجاوزگری و عرب ستیزی جزء ماهیت صهیونیسم بوده و خواهد بود بیش از شش دهه است که اسرائیل با بکارگیری همین بهانه های سرهم بندی شده دست به قتل عامهای سبعانه در فلسطین زده است.
تجاوز کنونی به غزه نه اولین تجاوز وحشیانه اسرائیل به فلسطینی ها است و نه آخرین آن خواهد بود. تا زمانی که نژادپرستی و صهیونیسم بر اسرائیل حاکم باشد این انسان کشی ها هم ادامه خواهد یافت.
دولت فاشیستی اسرائیل آتش بس شش ماهه که هفته پیش به پایان رسید را بارها نقض کرد. مدت بیش از سه سال است که یک و نیم میلیون فلسطینی ساکن نوار غزه در محاصره زمینی و هوائی و دریائی اسرائیل قرار دارند و هرنوع ارتباط آنها را با خارج از غزه قطع کرده اند. اسرائیل مدت بیش از دوسال است که مردم غزه را محاصره اقتصادی نموده و آنها را از حداقل امکانات زیستی محروم نموده است. در بطن این جنایات بر علیه بشریت در غزه، دولت فاشیستی اسرائیل "خواهان" آتش بس با مردم فلسطین است، اتش بسی که در آن یک طرف باید نابود شود تا طرف دیگر به اهداف نژادپرستانه و توسعه طلبانه خود دست یابد.
باندهای جنایتکار اسرائیلی بربریت را به سطحی رسانده اند که هرچه بیشتر قتل عام کردن فلسطینی ها را معیار برتری در کارزارهای انتخاباتی خود قرارداده اند.
مسلما بدون کمکهای مادی و تسلیحاتی امپریالیست آمریکا دولت نژادپرست اسرائیل توان دست زدن و ادامه جنایات وحشیانه بر علیه مردم فلسطین را ندارد. امپریالیست آمریکا همواره مشوق، متحد پایدار، و تحریک کننده اسرائیل بر علیه مردم خاورمیانه بوده است.
این جنایات تازه اسرائیل در بطن شرایطی اتفاق میافتد که امپریالیست آمریکا در خاورمیانه با شکست مفتضحانه ای روبرو شده و هم اکنون با یک بحران عمیق اقتصادی و نارضایتی عمومی دست به گریبان است. در این شرایط ، کشتار های جدید و گسترش جنگ به مناطق دیگر خاورمیانه زنگ خطری است که کل بشریت و بویژه مردم خاورمیانه را در معرض تهدید بسیار جدی قرار میدهد. امپریالیستهای غربی به سرکردگی آمریکا ومتحدان صهیونیست آنها در اسرائیل از هیچ جنایتی بر علیه مردمی که برای آزادی و استقلال و حق حاکمیت ملی مبارزه میکنند فروگذارنخواهند کرد.
سبعیت باندهای جنایتکار و خون آشام اسرائیلی بدون پاسخ نماند. هم اکنون در اکثر کشورهای جهان منجمله آمریکا، کانادا، انگلستان، فرانسه، آلمان، کره، ترکیه، اردن، مصر، ایران، اسرائیل ، عراق و سوریه اعتراضات شدید به قتل عام در غزه صورت گرفته و تداوم خواهد یافت. باید مردم را بر علیه بربریت اسرائیل و برای هرچه وسیعتر و توده ای تر کردن این اعتراضات بسیج نمود.
حزب کار ایران(توفان) بار دیگر وحشیگری صهیونیست های اسرائیلی و قتل عام مردم غزه را شدیدا محکوم میکند. ما از تمام مردم آزادیخواه میخواهیم که صدای اعتراض خود را بر علیه کشتار و ویرانی در غزه رساتر کنند. قتل عام مردم بی پناه غزه باید فورا متوقف گردد و به محاصره اقتصادی آنان پایان داده شود.

دفتر خارجی حزب کار ایران (توفان)
دوشنبه 29 دسامبر 2008

http://www.toufan.org/

۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

برخورد لنینیستی به مسئله ملی

“...در سابق مسئلهء ملی را به طریق رفرمیستی، مانند مسئلهﻯ مستقلی که رابطهﺍی با مسئلهﻯ عمومی حکمرانی سرمایه، سرنگونی امپریالیسم و موضوع انقلاب پرولتاریا نداشته باشد، می نگریستند. از راه سکوت وانمود می شد که پیروزی پرولتاریا در اروپا بدون اتحاد مستقیم با نهضت آزادیخواهانهﻯ مستعمرات ممکن بوده و حل مسئله ملی و مستعمراتی ممکن است بدون سروصدا و "به خودی خود" در خارج از شاهراه انقلاب پرولتاریائی و بدون مبارزهﻯ انقلابی با امپریالیسم صورت گیرد. ولی اکنون این نظریهﻯ ضد انقلابی را باید افشا شده دانست. لنینیسم ثابت کرد و جنگ امپریالیستی و انقلاب روسیه نیز تأیید نمودند که مسئلهﻯ ملی فقط در حال رابطه و بر اساس انقلاب پرولتاریائی ممکن است، حل و تصفیه گردد، که پیروزی انقلاب در باختر از راه اتحاد انقلابی با نهضت آزادیخواهانهﻯ مستعمرات و ممالک غیر مستقل بر ضد امپریالیسم جریان می یابد. مسئلهﻯ ملی قسمتی از مسئلهﻯ عمومی انقلاب پرولتاریا، قسمتی از مسئلهﻯ دیکتاتوری پرولتاریا است.
مسئله بدین قرار است که آیا امکانﻫای انقلابی که در بطون نهضت آزادیخواهانهﻯ انقلابی ممالک مظلوم نهفته است، اکنون به انتها رسیده است یا نه و اگر نرسیدهﺍست آیا امید و اساسی وجود دارد که بتوان از این امکانﻫﺎ برای انقلاب پرولتاریا استفاده نمود و کشورهای غیر مستقل و مستعمره را از ذخیرهﻯ بورژوازی امپریالیستی به ذخیرهﻯ پرولتاریای انقلابی و به متفق وی تبدیل نمود؟
لنینیسم به این سئوال جواب مثبت می دهد، یعنی به وجود امکانﻫای انقلابی در بطون نهضت ملی آزادیخواهانه معتقد بوده و استفادهﻯ از آنها را برای محو دشمن عمومی و سرنگونی امپریالیسم ممکن می داند. مکانیک ترقی امپریالیسم، جنگ امپریالیستی و انقلاب روسیه، تماماً استنتاجﻫﺎی لنینیسم را در این خصوص تأیید می نمایند.
از اینجا است لزوم کمک، آن هم کمک قطعی و جدی پرولتاریای ملل "فرمانروا" به نهضت آزادیخواهانهﻯ ملل مظلوم و غیر مستقل.
معنای این آن نیست که پرولتاریا باید با هر قسم نهضت ملی یعنی در همه جا و همیشه و در تمام موارد به خصوص کمک نماید. سخن ما اینجا در باب مساعدت به چنان نهضتﻫﺎی ملی است که باعث ضعف و سرنگونی امپریالیسم شود نه آن که سبب استحکام و ابقای آن گردد. گاهی اتفاق می افتد که نهضت ملی پارهﺍی از کشورهای مظلوم با منافع ترقی نهضت پرولتاریائی تصادم می کند. لازم به تذکر نیست که در چنین مواردی سخنی هم از کمک نمی تواند در میان باشد. مسئلهﻯ حقوق ملل یک موضوع منفرد و مستقلی نبوده بلکه جزئی است از مسئلهﻯ کلی انقلاب پرولتاریائی، و این جزء مطیع کل بوده و از نقطهﻯ نظر کل باید به آن نگاه کرد. مارکس در سنوات چهل قرن گذشته طرفدار نهضت ملی لهستانیﻫﺎ و مجارها و علیه نهضت ملی چکﻫﺎ و اسلاواکﻫﺎی جنوبی بود. چرا؟ برای این که در آن زمان چکﻫﺎ و اسلاواکﻫﺎی جنوبی "ملل مرتجع" و در اروپا "طلایهﻯ روسﻫﺎ" و پیش آهنگ حکومت مطلقه بودند. در صورتی که لهستانیﻫا و مجارها "ملل انقلابی" بودند که ضد حکومت مطلقه مبارزه می کردند. برای این که کمک به نهضت ملی چکﻫﺎ و اسلاواکﻫﺎی جنوبی، کمک غیر مستقیم به تزاریسم یعنی خطرناک ترین دشمن نهضت انقلابی در اروپا می بود.
لنین می گوید:
»تقاضاهای جداگانهﻯ دمکراسی، منجمله حق حاکمیت بر سرنوشت، یک چیز مطلق نبوده بلکه جزئیست ازنهضت عمومی دمکراتیک جهان ( اکنون: نهضت عمومی سوسیالیستی ). ممکن است در بعضی از موارد جداگانه جزء با کل متضاد باشد، در این صورت لازم است از آن صرف نظر نمود. « ( رجوع به جلد 19 ص 257 ـ 258 چاپ روسی ).
مسئلهﻯ نهضتﻫای ملی جداگانه و جنبهﻯ محتمل ارتجاعی آنان، البته در صورتی که نه از نظر رسمی و حقوق مطلق بلکه از نظر منافع مشخص نهضت انقلابی ملاحظه شود، به قراری بود که ذکر شد.
عین همین را هم باید به طور کلی در باب نهضتﻫﺎی انقلابی ملی گفت. انقلابی بودن حتمی اکثریت هنگفت جنبشﻫای ملی همان قدر نسبی و دارای اشکال بخصوصی است که احتمال ارتجاعی بودن برخی از جنبشﻫای جداگانهﻯ ملی نسبی و دارای شکلﻫﺎی بخصوص می باشد. لازمهﻯ جنبهﻯ انقلابی نهضت ملی در شرایط فشار امپریالیسم به هیچ وجه آن نیست که عناصر پرولتاریائی در نهضت وجود داشته ونهضت دارای برنامهﻯ انقلابی و جمهوری خواهانه و یا متکی بر دمکراسی باشد. مبارزهﻯ امیر افغان برای استقلال افغانستان با وجود نظریهﻯ سلطنت طلبی او و اعوان و انصارش از نظر عینی مبارزهﻯ انقلابی است زیرا این مبارزه امپریالیسم را ضعیف و قوایش را تجزیه کرده و آن را از ریشه متزلزل می سازد، در صورتی که مبارزهﻯ دمکراتﻫﺎ و "سوسیالیستﻫﺎ"، "انقلابیﻫﺎ" و جمهوری طلبان "با حرارتی"، از قبیل مثلاً کرنسکی و تسرتلی،رنودل و شیدمان، چرنوف و دان، هندرسن و کلاینس هنگام جنگ امپریالیستی، مبارزهﻯ ارتجاعی بود، زیرا بالنتیجه باعث رنگ و رو یافتن و تحکیم و پیروزمندی امپریالیسم می گشت. مبارزهﻯ بازرگانان و روشنفکران بورژوازی مصر برای استقلال مصر به همین جهات از نظر عینی مبارزهﻯ انقلابی است با وجود این که لیدرهای نهضت ملی مصر از طبقهﻯ بورژوازی و دارای عنوان بورژوازی بوده و مخالف سوسیالیسم هستند، در صورتی که مبارزهﻯ حکومت "کارگری" انگلستان در راه حفظ وضع غیر مستقل مصر به همان علت بالا مبارزهﻯ ارتجاعی است، با این که اعضای این حکومت دارای اصل و نصب پرولتاریائی و نام پرولتاریائی بوده و "طرفدار" سوسیالیسم می باشند. من دیگر راجع به نهضتﻫﺎی ملی سایر کشورهای غیر مستقل و مستعمراتی بزرگتر از قبیل هندوستان و چین صحبت نمی کنم که هر قدم آنان در راه خلاصی، اگر هم منافی تقاضاهای دمکراسی رسمی باشد، معذالک مثل ضربهﻯ چکش بخار بر مغز امپریالیسم بوده و بی شک قدم انقلابی محسوب می شود.
لنین حق داشت که می گفت:
» نهضت ملی کشورهای مظلوم را نباید از نقطهﻯ نظر دمکراسی تشریفاتی مورد توجه قرار داد بلکه باید از نظر نتایج واقعی آن در ترازنامهﻯ عمومی مبارزه بر ضد امپریالیسم، به آن قیمت گذاشت، یعنی "نه به طور منفرد و مجزا بلکه در مقیاس جهانی. « (رجوع به جلد 19 ص 257 چاپ روسی).
2) نهضت آزادیخواهانهﻯ ملل مظلوم و انقلاب پرولتاریائی.
لنینیسم در موقع حل مسئلهﻯ ملی قضایای ذیل را منشاء قرار می دهد:
الف) جهان به دو اردوگاه منقسم است: اردوگاه مشتی ملل متمدن که صاحب سرمایهﻯ مالی بوده و اکثریت عظیم سکنهﻯ زمین را زیر استثمار کشیدهﺍند و اردوگاه ملل مظلوم و استثمارشوندهﻯ کشورهای غیر مستقل و مستعمره که این اکثریت را تشکیل می دهند؛
ب) مستعمرهﻫﺎ و کشورهای غیر مستقل که مورد ظلم و استثمار سرمایهﻯ مالی قرار گرفتهﺍند، عظیم ترین ذخیره و مهم ترین منبع قوای امپریالیسم را تشکیل میدهند؛
ج) مبارزهﻯ انقلابی ملل مظلوم کشورهای غیر مستقل و مستعمرات بر ضد امپریالیسم یگانه راه استخلاص آنها را از ظلم و استثمار است؛
د) مهم ترین کشورهای غیر مستقل و مستعمراتی، هم اکنون دیگر درجریان نهضت آزادی ملی داخلی شده و این نیز نمی تواند به بحران سرمایه داری جهانی منجر نگردد؛
ﮬ) منافع نهضت پرولتاریائی در کشورهای مترقی و نهضت آزادیخواهی ملی در مستعمرات، اتحاد این دو شکل نهضت انقلابی را در یک جبههﻯ عمومی بر ضد دشمن عمومی یعنی امپریالیسم ایجاب می نماید؛
و) پیروزی طبقهﻯ کارگر در کشورهای مترقی و استخلاص ملل مظلوم از قید امپریالیسم بدون تشکیل و استحکام جبههﻯ انقلابی عمومی، امکان ناپذیر است؛
ز) تشکیل جبههﻯ انقلابی عمومی بدون کمک مستقیم و جدی پرولتاریای ملل ظلم کننده به نهضت آزادی ملل مظلوم علیه امپریالیسم "میهنی" خود غیر ممکن است، زیرا "ملتی که ملل دیگر را تحت فشار و ظلم قرارداده ممکن نیست خودش آزاد باشد" (انگلس)؛
ح) معنی کمک مزبور هم این است که از شعار ــ حق داشتن هر ملت به مجزا شدن و تشکیل دولت مستقل، جداً طرفداری و دفاع به عمل آید و این شعار اجراء شود؛
ط) بدون اجرای این شعار، به وجود آوردن اتحاد و معاضدت ملل برای تشکیل اقتصاد واحد جهانی که پایهﻯ مادی پیروزی سوسیالیسم جهانی را فراهم آورد، ممکن نیست؛
ی) این اتحاد فقط می تواند از روی اختیار و بر اساس اعتماد متقابل و روابط برادرانهﻯ ملل باشد.
از اینجاست وجود دو جنبه و دو تمایل در مسئلهﻯ ملی: یکی از آنها تمایل به استخلاص سیاسی از بندهای امپریالیستی و تشکیل حکومت مستقل ملی است، یعنی تمایلی که اساس آن در نتیجهﻯ تضییقات امپریالیستی و استثمار مستعمراتی بروز نموده است و تمایل دیگر میل به نزدیکی اقتصادی ملل که اساس آن مربوط به تشکیل بازار عمومی دنیا و اقتصاد جهانی است.
لنین می گوید:
» سرمایه داری در حال ترقی خود به دو تمایل تاریخی در مسئلهﻯ ملی بر می خورد: اول بیداری حیات ملی و نهضت ملی، مبارزه بر ضد هرگونه تضییقات ملی و ایجاد دولتﻫﺎی ملی.
دوم: رشد و افزایش همه گونه روابط بین ملتﻫﺎ، شکستن سدهای ملی، تولید وحدت بین المللی سرمایه و عموماً حیات اقتصادی و سیاست و علم و غیره.
این دو تمایل هر دو قانون جهانی سرمایه داری می باشند. تمایل اولی بیشتر در بدو ترقی سرمایه داری تفوق دارد و تمایل دومی مخصوص سرمایه داری پخته و رسیده است که به طرف بدل گشتن به جامعهﻯ سوسیالیستی پیش میرود. « ( رجوع به جلد 17 ص 139 ــ 140 چاپ روسی ).
برای امپریالیسم این دو تمایل یک ضد و نقیض آشتی ناپذیر هستند زیرا امپریالیسم نمی تواند بدون استثمار و نگاهداری جبری مستعمرات در دایرهﻯ "مجموعهﯼ واحد" زندگی نماید، زیرا امپریالیسم فقط قادر است ملتﻫﺎ را از طریق الحاق و استعمار به هم نزدیک نماید که بدون آن هم اصلاً وجود امپریالیسم غیر مفهوم است.
برعکس برای کمونیسم، این تمایلات فقط دو طرف یک امر، یعنی امر استخلاص ملل مظلوم از قید امپریالیسم است، زیرا کمونیسم می داند که اتحاد ملل در اقتصاد واحد جهانی فقط بر اساس اعتماد متقابله و موافقت اختیاری امکان پذیر بوده و تشکیل اتحاد اختیاری ملل از راه جدا شدن مستعمرات از "مجموعهﻯ واحد" امپریالیستی و از راه تبدیل آنها به دولتﻫﺎی مستقل انجام میگیرد.
از اینجا است لزوم مبارزهﻯ شدید جدی و دائمی بر ضد شوونیسم عظمت طلبانهﻯ "سوسیالیستﻫﺎی" ملل سیادت کننده ( انگلیس، فرانسه، آمریکا، ایتالیا، ژاپن و غیره ) که مایل به مبارزه با دول امپریالیست خویش نبوده و نمی خواهند به ملل مظلوم مستعمرات "خود" در مبارزهﻯ آنان برای نجات از ظلم و تشکیل دولت مجزا کمک نمایند.
بدون چنین مبارزهﺍی تربیت طبقهﻯ کارگر ملل سیادت کننده با روح انترناسیونالیسم حقیقی و نزدیکی با تودهﻯ زحمتکش کشورهای غیر مستقل ومستعمرات و با روح آمادگی واقعی برای انقلاب پرولتاریائی غیر ممکن است. اگر از طرف ملل مظلوم امپراطوری روسیهﻯ سابق به پرولتاریای روسیه کمک نمی شد، انقلاب روسیه فاتح نمی گشت و کلچاک و دنیکین نیز شکست نمی خوردند. ولی برای بدست آوردن کمک و طرفداری این ملل هم لازم بود پرولتاریا مقدم بر هرچیز زنجیر امپریالیسم روسی را از هم گسسته و این ملتﻫﺎ را از ستم ملی آزاد نماید.
بدون انجام این مسئله، تحکیم حکومت شوروی و کاشتن نهال انترناسیونالیسم حقیقی و بار آوری آن تشکیلات عالی معاضدت ملل که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نامیده می شود و نمونهﻯ زندهﻯ اتحاد آتیهﻯ ملل در اقتصاد واحد جهانی است، امکان ناپذیر می بود.
از اینجا است لزوم مبارزه بر ضد محدودیت ملی و کناره گیری و افتراق سوسیالیستﻫﺎی کشورهای مظلوم که مایل به خروج از دایرهﻯ تنگ ملی خود نبوده و ارتباط نهضت آزادیخواهانهﻯ کشور خویش را با نهضت پرولتاریائی کشورهای حاکمه درک نمی کنند.
بدون چنین مبارزهﺍﯼ، نمی توان سیاست مستقل پرولتاریای ملل مظلوم و معاضدت طبقاتی وی را با پرولتاریای ممالک حاکمه در مبارزه برای از پا درآوردن دشمن عمومی و مبارزه برای از پا درآوردن امپریالیسم، حفظ نمود.
بدون چنین مبارزهﺍی انترناسیونالیسم غیر ممکن می بود.
این است راه تربیت تودهﻫﺎی زحمتکش ملل ظالم و مظلوم با روحیهﻯ انقلابی بین المللی.
لنین در مورد این کار دو طرفی کمونیسم راجع به تربیت کارگران با روحیهﻯ انترناسیونالیسم چنین می گوید:
» آیا ممکن است این تربیت... خواه برای ملل بزرگ و ظالم و خواه برای ملل کوچک ومظلوم، خواه برای ملل الحاق کننده و خواه برای ملل الحاق شونده صراحتاً یکسان باشد؟
بدیهی است که خیر. همان طور که مثلاً راه رسیدن به نقطهﻯ واقع در مرکز یک صفحهﻯ مفروض از یک سمت آن صفحه به طرف چپ و از سمت مخالف به طرف راست است همان طور هم بدیهی است که وصول به یک هدف واحد یعنی تساوی کامل، نزدیکی محکم و سپس به هم پیوستن تمام ملل در این مورد دارای طرق مشخص مختلفی می باشد. هرگاه سوسیال دمکرات یک ملل بزرگ ظالم والحاق کننده، که به طور کلی به هم پیوستن همهﻯ ملل را ترویج می کند، حتی برای یک دقیقه هم فراموش کند که نیکلای دوم "او"، ویلهلم دوم "او"، ژرژ و پوانکاره و غیره نیز همه طرفدار به هم پیوستن با ملل کوچک (از طریق الحاق)، یعنی نیکلای دوم طرفدار "پیوستن" با گالیسی و ویلهلم طرفدار "پیوستن" با بلژیک و غیره میباشند، در آن صورت چنین سوسیال دمکراتی در تئوری یک عالم بلا عمل و در عمل یار و یاور امپریالیسم می باشد.
مرکز ثقل تربیت بین المللی کارگران در کشورهای ظالم ناگزیر باید عبارت از ترویج آزادی کشورهای مظلوم در جدا شدن و پافشاری در این زمینه باشد. بدون این کار، انترناسیونالیسم وجود ندارد. ما حق داشته و موظفیم هر سوسیال دمکرات ملت ظالم را که چنین تبلیغاتی را نمی کند، امپریالیست و عنصر خبیث بنامیم. این تقاضا حتمی است ولو این که چنین پیش آمدی یعنی جدا شدن، قبل از رسیدن به سوسیالیسم، فقط در یک مورد از هزار مورد امکان پذیر و "قابل اجراء" باشد...
اما سوسیال دمکرات ملت کوچک بر عکس باید مرکز ثقل تبلیغات خود را روی کلمهﻯ دوم فرمول عمومی ما، یعنی "اتصال اختیاری" ملتﻫﺎ قرار دهد. او می تواند، بدون این که پشت پا به وظائف خود که یک نفر انترناسیونالیست است بزند، در عین حال هم طرفدار استقلال سیاسی ملت خود و هم طرفدار دخول این ملت در جرگهﻯ همسایهﻫﺎی مجاور X و Y و Zو غیره باشد. اما به هر حال بر او لازم است که با افکار کوچک محدودیت و انزوای ملی مخالف بوده و طرفدار مراعات مقصد کلی و عمومی و تبعیت منافع خصوصی از منافع عمومی باشد.
کسانی که در این مسئله تعمق نکردهﺍند این را با یک دیگر "متضاد" میدانند که سوسیال دمکراتﻫای ملل ظالم در راه "آزادی تجزیه" و سوسیال دموکراتﻫﺎﯼ ملل مظلوم برای "آزادی اتصال" پافشاری کند. ولی کمی دقت نشان می دهد که راه دیگری به طرف انترناسیونالیسم و به هم پیوستن ملل، راه دیگری از وضعیت موجود به طرف این هدف نبوده و نمی تواند باشد. « ( رجوع به جلد 19 ص 261 ـ 262 چاپ روس )“.(بازگوئی از اثر استلین بنام اصول لنینیسم).
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 104 آبان ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org

كارگران پروژه احداث پتروشيمي هگمتانه استان همدان از 20 روز پيش در اعتصاب هستند


خبرگزاري كار ايران : جمعي از كارگران شاغل در پروژه احداث پتروشيمي هگمتانه استان همدان اعلام كردند از 20 روز پيش در اعتصاب هستند. اين كارگران كه تعداد آنها نزديك به 100 نفر است در تماس با خبرنگار گروه كارگري "ايلنا"، پرداخت نشدن مطالبات چهار ماه گذشته خود را دليل اصلي اين اعتصاب عنوان كردند.به گفته يكي از كارگران، كارفرماي پتروشيمي هگمتانه كه تاكنون 60 درصد از آن احداث شده است، از شهريورماه تاكنون مطالبات قانوني اعتصاب كنندگان را پرداخت نكرده است.يكي ديگر از كارگران با بيان اينكه طبق صورت وضعيت‌‏هاي تاييد شده، كارفرماي احداث پروژه‌‏هاي پتروشيمي هگمتانه بايد نزديك به يك ميليارد تومان پرداخت كند، گفت: اگر تنها 400 ميليون تومان از مبلغ پرداخت شود تا پايان سال هيچ مشكلي درباره پرداخت مطالبات كارگران وجود نخواهد داشت.اين اظهارات در حالي است كه به گفته احمد معبودي، رئيس كانون شوراهاي كار استان همدان، موضوع پرداخت نشدن مطالبات كارگران شاغل در پروژه احداث پتروشيمي هگمتانه به پيمانكاري باز مي‌‏گردد كه از نظر قانون مجري احداث اين پروژه است.اين فعال كارگري به نقل از روابط عمومي پتروشيمي هگمتانه گفت: مطالبات كارگران توسط كارفرماي اصلي به طور كامل به مجري پروژه پرداخت شده است و ساير كارگران شاغل در اين پروژه مطالبات خود را تاكنون به طور كامل دريافت كرده‌‏اند.وي افزود: صحبت‌‏هايي شده تا مطالبات كارگران پيمانكاري تا پايان هفته آينده به طور كامل توسط مجري پروژه پرداخت شود.اين اظهارات در حالي است كه به گفته اعتصاب كنندگان به تمامي كارگران گفته شده تا درون آسايشگاه‌‏ها بمانند؛ چون به احتمال قوي پرداخت مطالبات آنها ظرف امروز و فردا آغاز خواهد شد.

۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه

در اعتراض به عدم پرداخت حقوق 300 كارگر مجتمع صنعتى شمال غرب تبريز دست از كار كشيدند

ايلنا:بيش از 300 نفر از كارگران مجتمع صنعتى شمال غرب تبريز (توليدكننده قطعات خودرو) به دليل نبود نقدينگي، پرداخت نشدن حقوق و دستمزد و حق بيمه و توجه نكردن به مسايل بهداشتى و رفاهى كارگران با تجمع در كارخانه دست از كار كشيدند. كارگران مجتمع صنعتى شمال غرب تبريز خواستار برخورد جدى با مديران اين شركت شدند و گفتند: ‌‏با توجه به فعاليت مطلوب اين كارخانه پرداخت نكردن دستمزد كارگران توجيهى ندارد، به همين دليل از مسوولان فرمانداري،‌ سازمان كار، سازمان تامين اجتماعي، اداره كل صنايع و معادن و مسوولان انتظامى مي‌‏خواهيم كه با مديريت شركت برخورد كنند. يكى از كارگران با بيان اينكه بيشتر كارگران مجتمع صنعتى شمال غرب تبريز را جوانان داراى مهارت فنى تشكيل مي‌‏دهند، افزود:‌ به جرات مي‌‏گويم كه 99 درصد كارگران اين واحد ماهرند و شركت مشكلى در فروش محصولات خود ندارد. وى تصريح كرد:‌‏ پرداخت نكردن دستمزدها باعث بروز اختلافات خانوادگى در ميان كارگران شده است. يكى ديگر از كارگران با بيان اينكه با دريافت به موقع حقوق‌‏ها هم به سختى مي‌‏توان گذران زندگى كرد و گفت: حال كه چندين ماه است حقوق نداده‌‏اند، چه كنيم؟ كارگر ديگرى گفت: چندين بار به سازمان‌‏هايى مانند اداره كار مراجعه كرده‌‏ايم اما جز وعده از كارفرما چيز ديگرى نديديم. كارگران مجتمع صنعتى شمال غرب تبريز اعلام كرده‌‏اند تا رسيدگى كامل و پرداخت حقوق معوقه به اعتصاب خود ادامه خواهند داد.

۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

نايب رئيس سنديکاى کارگران شرکت واحد تهران بازداشت ‌‏شد.


ايلنا: نايب رئيس سنديکاى کارگران شرکت واحد اتوبوسرانى تهران و حومه بعد ظهر امروز در محل اداره کار شمال تهران واقع در ميدان اقدسيه تهران بازداشت‌‏شد.

روابط عمومى سنديکاى کارگران شرکت واحد با اعلام اين خبر به "ايلنا"، گفت: در ساعت 14 امروز، ابراهيم مددى زمانى که براى شرکت در جلسه هيئت حل اختلاف به اداره کار شمال تهران مراجعه کرده بود توسط افراد ناشناس بازداشت‌‏شد. بر اين اساس خبر بازداشت اين فعال کارگرى توسط فردى که وى را تا محل اداره کار همراهى کرده‌‏بود به دوستانش در سنديکا گفته‌‏شد. مددي، از معدود کارگران اخراجى اين شرکت بود که ديوان عدالت ادارى کشور با نقض حکم اخراج، به بازگشت به‌‏کار وى راى داده‌‏بود. وى که پيشتر از سوى هيئت تشخيص و حل اختلاف اداره کار به اخراج محکوم شده بود؛ قرار بود تا در رابطه با راى جديد ديوان در جلسه امروز هيئت حل اختلاف اداره کار شمال تهران شرکت‌‏کند. در اين رابطه پرويز خورشيد، وکيل مدافع اين فعال کارگرى به "ايلنا"، گفت: هنوز دليل قطعى بازداشت موکلم مشخص‌‏نيست. به گفته خورشيد، مددى در حالى از سوى دادگاه به اتهام اقدام عليه امنيت ملى و تبليغ عيله نظام به تحمل سه سال و نيم حبس مجکوم شده‌‏است که هنوز دادگاه تجديد نظر در اين خصوص حکمى صادر نکرده‌‏است.

تجمع اعتراضی کارگران فرنخ و مه نخ قزوين


خبرگزاري کار ايران : روز گذشته حدود هزار کارگر کارخانه‌‏هاي فرنخ و مه نخ و نازنخ قزوين در جاده بين‌‏المللي اين استان دست به تجمع زدند.دبير اجرايي خانه کارگر قزوين در گفت‌‏وگو با خبرنگار "ايلنا"، با بيان اين مطلب گفت: اين کارگران در اعتراض به پرداخت نشدن سه ماه از حقوق خود دست به تجمع زدند و اقدام به بستن جاده و آتش زدن لاستيک کردند.عيدعلي کريمي افزود:‌ اين تجمع که ساعت‌‏ها طول کشيد بدون نتيجه خاصي پايان يافت و مسوولان اين واحد صنعتي پرداخت حقوق اين کارگران را به سال آينده واگذار کردند.وي مديريت اين واحد را علت اصلي اين مشکلات دانست و گفت: عدم توجه مديران به مشکلات کارگران علت به وجود آمدن چنين مشکلاتي است.