هجوم امپریالیسم به منطقه و تجاوز آشکاربه حقوق و تمامیت ارضی و نقض حق تعیین سرنوشت خلقهای افغانستان و عراق موجب گردید تا انحرافات اکونومیستی و ترتسکیستی که دربسیاری از سازمانها و احزاب ایرانی لانه گزیده بود خود را نمایان سازند وورشکستگی تئوریهای خود را درقالب نفی پیکارعادلانه ملل مورد تجاوز به نمایش بگذارند.سکوت معنی دار این جریانات درمورد مقاومت عادلانه خلقهای افغانستان و عراق علیه نیروهای استعماری ، فقدان تاکتیک و عدم همبستگی با این خلقها به بهانه حضور و نفوذ نیروهای غیرپرولتری ومذهبی در راس این جنبشها .... همه نشانه نفی پیکار ملی و اسقلال طلبانه خلقهاست و این فقط به دو کشور افغانستان و عراق ختم نمی شود. نوع برخورد آنها به اشغال لبنان، انتخابات دمکراتیک فلسطین و جنبش حماس و حمله احتمالی به ایران نیز درهمین کادر قابل تبیین است. این جریانات عملا به سیاست تجاوزکارانه، راهزنانه و صدور " تمدن" امپریالیستها به ممالک "وحشی" تن میدهند ، زیرا، زیر بار شعار صحیح ممانعت از تجاوز به کشورهای ضعیف که از سوی جنبش جهانی صلح و همه مردم جهان طرح می شود نرفته و نمی روند و امروزنیز با تحقق یافتن این تجاوز، از ترس قدرت گیری نیروهای مذهبی ازبیان شعار خروج بی قید وشرط و فوری نیروهای اشغالگر ازخاک افغانستان و عراق امتناع می ورزند و به ادامه و تداوم اشغال یاری می رسانند. اینها درگفتارانترناسیونالیست اند اما درکرداردرباتلاق تجاوزگری و شونیسم ملت ستمگرعلیه ملت تحت ستم فرورفته اند.
مارکس درپاسخ به پدر همین آقایان یعنی پردون که مسئله ملی و اسقلال طلبانه ستمدیدگان را درزیر لوای کلی " انقلاب اجتماعی" نفی می کرد و اهمیتی برای آن قایل نبود علیرغم اینکه دردرجه نخست منافع مبارزه طبقاتی پرولتاریای ممالک پیشرفته را درنظر داشت، اصل اساسی انترناسیونالیسم را مطرح کرد که عبارت باشد" ملتی که به ملت دیگر ستم می کند خودش آزاد نیست". مارکس از موضع منافع انقلابی جنبش کارگران آلمان درسال 1848 می طلبید که دموکراسی پیروزمند آلمان، آزادی ملل تحت سلطه آلمان را اعلام کند و آنرا عملی نماید. از همین موضع درسال 1869 وی از جدائی ایرلند از انگلستان حمایت کرد. برای مارکس شرط پیروزی پرولتاریای انگلیس آزادی مردم ایرلند بود.
لنین می گفت سه نمونه ممالک وجود دارند: "...... سوم:
نیمه مستعمرات نظیر چین، ایران و ترکیه و تمام مستعمراتی که دارای جمعیتی درحدود 100 میلیون نفرهستند.....سوسیالیستها........ . باید آزادی فوری و بدون قید وشرط مستعمرات را بطلبند- این خواست از نظر سیاسی معنی دیگری نمی دهد بجز برسمیت شناختن حق خود تعیینی سرنوشت ملل-...."
مارکس و انگلس آموزگاران پرولتاریا همواره از استقلال ملتها و مبارزه ملی آنها حمایت کرده اند. کسی نمی تواند ادعا کند که مارکسیست است و آن هم ازنوع " مارکسی" مارکسیست وبرای بررسی و سرگرمی مارکسیسم سمینا برگذارکند ولی وقتی ازملیت، منافع ملی، استقلال و آزادی ملی، حق خود تعیینی سرنوشت ملل سخن به میان می آید چهره درهم بکشد، روترش کند و علیه مارکسیسم لشگر کشی نماید. این گفته بزرگ را بیاد آوریم" ملتی که به ملت دیگر ستم می کند خودش آزاد نیست." این مبنای تفکر مبارزه ملی ملتهای ستمکش برعلیه ملتهای ستمگر است و تمام هنر دیالکتیکی مارکس و انگلس دراینجاست که نشان می دهند پرولتاریای ملت ستمگر باید ازمبارزه ملی پرولتاریا و نه تنها پرولتاریای ملت تحت سلطه بلکه مجموعه مبارزه ملت تحت سلطه علیه استعمار حمایت کند و نه اینکه به بهانه اینکه " میهن پرستی " بورژوائی است ازحمایت ازاین مبارزات سرباززند. کسی که این مفهوم دیالکتیکی را نفهمد بین این دو گفته مارکس" پرولتاریا میهن ندارد" و " ملتی که به ملت دیگر ستم می کند خودش آزاد نیست"، " تناقص" پیدا خواهد کرد و تصور می کند مارکس و انگلس دیوانه بوده اند که هم هوادار نفی وطن وهم حامی ملتهای هستند که برای وطن واستقلال ملی خودمی رزمند.
لنین که نظریاتش مانند خاری درچشمان اکونومیستها فرو می رود این نظریه را بصورت زیر بیان کرد: " پرولتاریای جهان و خلقهای ستمکش متحد شوید" و این رهنمودی بود که پرولتاریای همه کشورها بویژه پرولتاریای ممالک امپریالیستی یار و یاور پرولتاریای ممالک مستعمره، زیر سلطه و تحت ستم باشد و درحالیکه این پرولتاریا برای آزادی میهنش اززیر سلطه اسارت امپریالیستی و استعمار می رزمند درممالک امپریالیستی درکنار آنها قرارگرفته، بورژازی خودرا تحت فشارقرارداده، اعتصاب کرده، نمایشات خیابانی راه انداخته، نیروهای کمکی بیاری پرولتاریای ملت ستمکش گسیل دارد و....... تا روح همبستگی جهانی پرولتاریای را به نمایش بگذارد. مارکس می دانست و بارها تاکید کرده که شرط آزادی پرولتاریای ممالک استعمارگر و سرمایه داری بدورافکندن یوغ استعمار ازگردن ملتهای تحت سلطه است. " میهن نداشتن" همراه با " میهن پرستی" دیگری شرط آزادی هردوی آنهاست. ازهمین جاست که روح پشتیبانی ازمبارزه ملتهای تحت ستم می گسترد وبربرمنشی استعمار مورد حمله قرار می گیرد.
" حزب کمونیست کارگری" که خودرا به" ایران" منتسب میکند درواقع سخنگوی ایدئولوژی استعمار است. این حزب مبارزه ملی خلقهای زیر سلطه علیه امپریالیسم رانفی میکند. بخش بزرگی از برنامه این حزب رونویسی ناشیانه از "بیانیه حزب کمونیست" بود ودرروند تغییرات خود به بیانیه سرمایه داری بدل شده و بازتاب همین انحراف فکری جریانی است که به مجموعه ای از بیگانگان نسبت به ایران بدل شده است.تئوری دفاع از سرمایه داری " متمدن" غرب درمقابل کشور" وحشی " و فئودالی افغانستان وبه همین ترتیب تبلیغ برچیدن " اسلام سیاسی" درمنطقه توسط نیروهای استعماری و امپریالیستی و دفاع از رژیم صهیونیستی اسرائیل بعنوان الگوی دمکراسی غربی درمقابل رژیمهای عربی تعفن فکری و ایدئولوژیک این جریان را به نمایش گذاشته و متاسفانه برخی ازجریانات سیاسی ایران که خود را " چپ" می نامند نیزآلوده به همین ویروس خطر ناک حزب کمونیست کارگری شده اند .آنها با وقاحت تمام افتخار می کنند که ضد وطن اند، ضد منافع ملی ایرانند، جهان وطنند، سیاست ضد میهنی و بی وطنی را فضیلتی ساخته وغیر مسئولانه به مشوب کردن افکار و گمراهی و منحرف کردن جنبش کمرهمت بسته اند. از نظر اکونومیست- ترتسکیستها بورژوازی بهرصورت استثمارگر است و موجودیتش ازقِبَل ستم وبهره کشی ازطبقه کارگر تامین می گردد. این تفکر انحرافی جائی برای مبارزه و تعیین تاکتیک کمونیستی باقی نمی گذارد. آنها بین شاه و مصدق، بین احمد سوکارنو و سوهارتو، بین پینوشه و آلنده، بین لومومبا و چومبه، بین عبدالناصر و ملک فاروق، بین ملک فیصل و عبد الکریم قاسم، بین سونیاتسن و چانکایچک ... علامت تساوی میگذارند و به قعر ارتجاع سرنگون می شوند. اکونومیست – ترتسکیستها ناتوانند که درعرصه فعالیت اجتماعی تاکتیک روشن کمونیستی و انقلابی اتخاذ کنند. آنها درکلی گوئی های سفسطه آمیز " تئوریک" گم می شوند و برای فرار ازبرخورد سیاسی به مسایل روز به بحثهای فرعی پرداخته دردریای نظریات شایع بورژوازی غرق می شوند و همانها را با پس و پیش کردن کلمات و آرایش " کمونیستی" به عنوان نظریات جدید و " انقلابی" به جنبش عرضه می کنند. کمرنگ کردن تضاد خلقهای تحت ستم منطقه با امپریالیسم وعمده کردن تضاد نیروهای بنیادگرا و" اسلام سیاسی" با امپریالیسم و به تبع آن ارتجاعی ارزیابی کردن جنبش مقاومت افغانستان و عراق و امتناع از طرح خروج فوری و بی قید وشرط امپریالیستها از خاک این دوکشور نمونه برجسته ای از ازدرک ترتسکیستی- اکونومیستی و خانمان براندازجریاناتی است که به ناحق نام کمونیست بر خود گذارده اند.نفی مبارزه ملی وضد استعماری خلقهای افغانستان و عراق و تن دادن به ادامه اشغال و تجاوز به این ملل، سیاستی درخدمت ارتجاع و امپریالیسم است و جز این نیز نمی باشد. شما همین سیاست ارتجاعی راچون خط قرمزی در بمباران لبنان توسط اسرائیل
و ارتجاعی ارزیابی کردن جنبش استقلال طلبانه ملت لبنان به دلیل رهبری نیروی مذهبی دراین مقاومت شاهد بوده اید. این جریانات اکونومیست-ترتسکیستی قبل از تحلیل ازماهیت و انگیزه تجاوز به یک کشور وتفکیک تضاد عمده ازغیرعمده، به ماهیت نیروهای سیاسی شرکت کننده در جنگ دفاعی پرداخته واز آنجا که آلترناتیو مطلوب خود را نمی یابند با طرح شعار نه به این و نه به آن و لعنت به هردوتاشون! به نفی مبارزه ملی ملل تحت ستم می پردازند درصورتی که مبارزه ملی علیه استعمار و امپریالیسم همواره مورد تائید کمونیستها بوده و با سیاست ارتجاعی دفاع ازمیهن ودفاع از دولت خودی دریک جنگ امپریالیستی زمین تا آسمان تفاوت دارد.
نقل از توفان الکترونیکی شماره 28 ارگان الکترونیکی حزب کارایران آذر ماه 1387
www.toufan.org
toufan@toufan.org
مارکس درپاسخ به پدر همین آقایان یعنی پردون که مسئله ملی و اسقلال طلبانه ستمدیدگان را درزیر لوای کلی " انقلاب اجتماعی" نفی می کرد و اهمیتی برای آن قایل نبود علیرغم اینکه دردرجه نخست منافع مبارزه طبقاتی پرولتاریای ممالک پیشرفته را درنظر داشت، اصل اساسی انترناسیونالیسم را مطرح کرد که عبارت باشد" ملتی که به ملت دیگر ستم می کند خودش آزاد نیست". مارکس از موضع منافع انقلابی جنبش کارگران آلمان درسال 1848 می طلبید که دموکراسی پیروزمند آلمان، آزادی ملل تحت سلطه آلمان را اعلام کند و آنرا عملی نماید. از همین موضع درسال 1869 وی از جدائی ایرلند از انگلستان حمایت کرد. برای مارکس شرط پیروزی پرولتاریای انگلیس آزادی مردم ایرلند بود.
لنین می گفت سه نمونه ممالک وجود دارند: "...... سوم:
نیمه مستعمرات نظیر چین، ایران و ترکیه و تمام مستعمراتی که دارای جمعیتی درحدود 100 میلیون نفرهستند.....سوسیالیستها........ . باید آزادی فوری و بدون قید وشرط مستعمرات را بطلبند- این خواست از نظر سیاسی معنی دیگری نمی دهد بجز برسمیت شناختن حق خود تعیینی سرنوشت ملل-...."
مارکس و انگلس آموزگاران پرولتاریا همواره از استقلال ملتها و مبارزه ملی آنها حمایت کرده اند. کسی نمی تواند ادعا کند که مارکسیست است و آن هم ازنوع " مارکسی" مارکسیست وبرای بررسی و سرگرمی مارکسیسم سمینا برگذارکند ولی وقتی ازملیت، منافع ملی، استقلال و آزادی ملی، حق خود تعیینی سرنوشت ملل سخن به میان می آید چهره درهم بکشد، روترش کند و علیه مارکسیسم لشگر کشی نماید. این گفته بزرگ را بیاد آوریم" ملتی که به ملت دیگر ستم می کند خودش آزاد نیست." این مبنای تفکر مبارزه ملی ملتهای ستمکش برعلیه ملتهای ستمگر است و تمام هنر دیالکتیکی مارکس و انگلس دراینجاست که نشان می دهند پرولتاریای ملت ستمگر باید ازمبارزه ملی پرولتاریا و نه تنها پرولتاریای ملت تحت سلطه بلکه مجموعه مبارزه ملت تحت سلطه علیه استعمار حمایت کند و نه اینکه به بهانه اینکه " میهن پرستی " بورژوائی است ازحمایت ازاین مبارزات سرباززند. کسی که این مفهوم دیالکتیکی را نفهمد بین این دو گفته مارکس" پرولتاریا میهن ندارد" و " ملتی که به ملت دیگر ستم می کند خودش آزاد نیست"، " تناقص" پیدا خواهد کرد و تصور می کند مارکس و انگلس دیوانه بوده اند که هم هوادار نفی وطن وهم حامی ملتهای هستند که برای وطن واستقلال ملی خودمی رزمند.
لنین که نظریاتش مانند خاری درچشمان اکونومیستها فرو می رود این نظریه را بصورت زیر بیان کرد: " پرولتاریای جهان و خلقهای ستمکش متحد شوید" و این رهنمودی بود که پرولتاریای همه کشورها بویژه پرولتاریای ممالک امپریالیستی یار و یاور پرولتاریای ممالک مستعمره، زیر سلطه و تحت ستم باشد و درحالیکه این پرولتاریا برای آزادی میهنش اززیر سلطه اسارت امپریالیستی و استعمار می رزمند درممالک امپریالیستی درکنار آنها قرارگرفته، بورژازی خودرا تحت فشارقرارداده، اعتصاب کرده، نمایشات خیابانی راه انداخته، نیروهای کمکی بیاری پرولتاریای ملت ستمکش گسیل دارد و....... تا روح همبستگی جهانی پرولتاریای را به نمایش بگذارد. مارکس می دانست و بارها تاکید کرده که شرط آزادی پرولتاریای ممالک استعمارگر و سرمایه داری بدورافکندن یوغ استعمار ازگردن ملتهای تحت سلطه است. " میهن نداشتن" همراه با " میهن پرستی" دیگری شرط آزادی هردوی آنهاست. ازهمین جاست که روح پشتیبانی ازمبارزه ملتهای تحت ستم می گسترد وبربرمنشی استعمار مورد حمله قرار می گیرد.
" حزب کمونیست کارگری" که خودرا به" ایران" منتسب میکند درواقع سخنگوی ایدئولوژی استعمار است. این حزب مبارزه ملی خلقهای زیر سلطه علیه امپریالیسم رانفی میکند. بخش بزرگی از برنامه این حزب رونویسی ناشیانه از "بیانیه حزب کمونیست" بود ودرروند تغییرات خود به بیانیه سرمایه داری بدل شده و بازتاب همین انحراف فکری جریانی است که به مجموعه ای از بیگانگان نسبت به ایران بدل شده است.تئوری دفاع از سرمایه داری " متمدن" غرب درمقابل کشور" وحشی " و فئودالی افغانستان وبه همین ترتیب تبلیغ برچیدن " اسلام سیاسی" درمنطقه توسط نیروهای استعماری و امپریالیستی و دفاع از رژیم صهیونیستی اسرائیل بعنوان الگوی دمکراسی غربی درمقابل رژیمهای عربی تعفن فکری و ایدئولوژیک این جریان را به نمایش گذاشته و متاسفانه برخی ازجریانات سیاسی ایران که خود را " چپ" می نامند نیزآلوده به همین ویروس خطر ناک حزب کمونیست کارگری شده اند .آنها با وقاحت تمام افتخار می کنند که ضد وطن اند، ضد منافع ملی ایرانند، جهان وطنند، سیاست ضد میهنی و بی وطنی را فضیلتی ساخته وغیر مسئولانه به مشوب کردن افکار و گمراهی و منحرف کردن جنبش کمرهمت بسته اند. از نظر اکونومیست- ترتسکیستها بورژوازی بهرصورت استثمارگر است و موجودیتش ازقِبَل ستم وبهره کشی ازطبقه کارگر تامین می گردد. این تفکر انحرافی جائی برای مبارزه و تعیین تاکتیک کمونیستی باقی نمی گذارد. آنها بین شاه و مصدق، بین احمد سوکارنو و سوهارتو، بین پینوشه و آلنده، بین لومومبا و چومبه، بین عبدالناصر و ملک فاروق، بین ملک فیصل و عبد الکریم قاسم، بین سونیاتسن و چانکایچک ... علامت تساوی میگذارند و به قعر ارتجاع سرنگون می شوند. اکونومیست – ترتسکیستها ناتوانند که درعرصه فعالیت اجتماعی تاکتیک روشن کمونیستی و انقلابی اتخاذ کنند. آنها درکلی گوئی های سفسطه آمیز " تئوریک" گم می شوند و برای فرار ازبرخورد سیاسی به مسایل روز به بحثهای فرعی پرداخته دردریای نظریات شایع بورژوازی غرق می شوند و همانها را با پس و پیش کردن کلمات و آرایش " کمونیستی" به عنوان نظریات جدید و " انقلابی" به جنبش عرضه می کنند. کمرنگ کردن تضاد خلقهای تحت ستم منطقه با امپریالیسم وعمده کردن تضاد نیروهای بنیادگرا و" اسلام سیاسی" با امپریالیسم و به تبع آن ارتجاعی ارزیابی کردن جنبش مقاومت افغانستان و عراق و امتناع از طرح خروج فوری و بی قید وشرط امپریالیستها از خاک این دوکشور نمونه برجسته ای از ازدرک ترتسکیستی- اکونومیستی و خانمان براندازجریاناتی است که به ناحق نام کمونیست بر خود گذارده اند.نفی مبارزه ملی وضد استعماری خلقهای افغانستان و عراق و تن دادن به ادامه اشغال و تجاوز به این ملل، سیاستی درخدمت ارتجاع و امپریالیسم است و جز این نیز نمی باشد. شما همین سیاست ارتجاعی راچون خط قرمزی در بمباران لبنان توسط اسرائیل
و ارتجاعی ارزیابی کردن جنبش استقلال طلبانه ملت لبنان به دلیل رهبری نیروی مذهبی دراین مقاومت شاهد بوده اید. این جریانات اکونومیست-ترتسکیستی قبل از تحلیل ازماهیت و انگیزه تجاوز به یک کشور وتفکیک تضاد عمده ازغیرعمده، به ماهیت نیروهای سیاسی شرکت کننده در جنگ دفاعی پرداخته واز آنجا که آلترناتیو مطلوب خود را نمی یابند با طرح شعار نه به این و نه به آن و لعنت به هردوتاشون! به نفی مبارزه ملی ملل تحت ستم می پردازند درصورتی که مبارزه ملی علیه استعمار و امپریالیسم همواره مورد تائید کمونیستها بوده و با سیاست ارتجاعی دفاع ازمیهن ودفاع از دولت خودی دریک جنگ امپریالیستی زمین تا آسمان تفاوت دارد.
نقل از توفان الکترونیکی شماره 28 ارگان الکترونیکی حزب کارایران آذر ماه 1387
www.toufan.org
toufan@toufan.org