یک بازنگری مجدد
جایگاه و نقش تضادهای آشتی ناپذیر در سوسیالیسم
در شمارۀ قبل ازطبقات و مبارزۀ طبقاتی درسوسیالیسم سخن گفتیم. اکنون به این سئوال می پردازیم که حذف طبقۀ بورژوازی در تولید و اقتصاد کشور به چه مفهوم است. آیا با درهم شکستن سرمایهﺩاری و حذف آن از قدرت سیاسی و اقتصادی مبارزۀ طبقاتی پایان می یابد؟ تضادهای آشتی ناپذیر در سوسیالیسم کدامند؟ منظور رفیق استالین از حذف طبقات درشوروی چیست؟.
همان طورکه درشمارۀ پیشین نوشتیم اشکال مبارزۀ طبقاتی و جایگاه و نقش تضادهای آشتی ناپذیر درجامعۀ سوسیالیستی مبحث بسیار مهمی درفلسفۀ مارکسیسم است که رویزیونیسم خروشچفی با ایجاد اغتشاش دراین مبحث ضربات مؤثری به دیکتاتوری پرولتاریا زده و شوروی سوسیالیستی را به جادۀ سرمایهﺩاری کشانده است. کسانی که دربرخورد به مسئلۀ بروز رویزیونیسم در شوروی ازاختلافات سیاسی، ایدئولوژی، فلسفی و اقتصادی رویزیونیستﻫﺎ با استالین آشنائی ندارند لاجرم باید این نتیجۀ نادرست را اخذ نمایند که رویزیونیسم با درگذشت استالین یک شبه چطور توانست به قدرت برسد؟! از آنجا که قطع مبارزۀ طبقاتی یا آشتی طبقاتی درسوسیالیسم یکی از مهم ترین عوامل احیاء سرمایهﺩاری درروسیه بوده است، به توضیح بیشتر این مطلب می پردازیم. استالین بر این عقیده بود که:
"مبارزۀ طبقاتی به موازات احراز موفقیت درساختمان سوسیالیسم ناگزیر حدت خواهد یافت."(1937)
اما خروشچف با نفی وجود تضادهای آشتی ناپذیر درسوسیالیسم به دلیل از میان رفتن طبقات آشتی ناپذیر، مبارزۀ طبقاتی در سوسیالیسم را امری سپری شده و مربوط به گذشتهﻫﺎ اعلان داشته با این بهانه دیکتاتوری پرولتاریا را غیر ضروری دانسته و تئوری ضد لنینی دیکتاتوری "همه خلق" را جایگزین آن کرد.
برخورد مارکسیستی لنینیستی و یا رویزیونیستی به مبارزۀ طبقاتی درسوسیالیسم درارتباط با تفسیری است که ازدونوع تضاد آشتی ناپذیر و آشتی پذیر درجامعۀ سوسیالیستی درحال گذار به عمل می آید. هر دونوع تضاد، آشتی ناپذیر و آشتی پذیر درسوسیالیسم وجود دارند. لیکن تضاد آشتی پذیر ازخصوصیات جامعۀ سوسیالیستی است. این وِیژگی آشتی پذیری تضادها از ماهیت نظام سوسیالیستی سرچشمه میگیرد. زیرا که این نظام برمالکیت مشترک ابزارهای تولیدی و بر وحدت عمده ترین منافع اقتصادی و سیاسی طبقۀ کارگرو دهقانان تعاونیﻫﺎ و روشنفکران و مردمی که به دور حزب مارکسیستی لنینیستی متحد شدهﺍند، تکیه دارد. ولی درعین حال با نابودی طبقات استثمارگر تضادهای آشتی ناپذیر ازمیان نمی روند. این تضادها از روابط سوسیالیستی در تولید ناشی نمی شوند بلکه محصول آثار جامعۀ کهنه بورژوائی، ازداخل و فشارها و محاصرۀ سرمایهﺩاری ازخارجﺍند که در کنار تضادهای آشتی پذیر به هستی خود ادامه میدهند.
نظریۀ نفی تضادهای آشتی ناپذیر درسوسیالیسم پس از نابودی مالکیت خصوصی و برقراری مناسبات سوسیالیستی درشوروی مطرح گردید. پس ازگزارش تاریخی رفیق استالین به کنگره هشتم شوراها دربارۀ طرح "قانون اساسی نوین" که پایان استثمار فرد از فرد و استقرار مالکیت سوسیالیستی را اعلان داشت، نظریۀ رویزیونیستی "زوال مبارزۀ طبقاتی به موازات پیشروی سوسیالیسم" مطرح گردید. جالب است که عدهﺍﻯ این تئوری انحرافی را به استالین نسبت داده و می دهند و اورا به بی اعتنائی نسبت به مبارزۀ طبقاتی متهم نموده و این طور تبلیغ می کنند که حزب بلشویک از آن پس بیشتر دشمنان خارجی را عمده کرده بود. بی شک نمی توان این نظریۀ را درست دانست چرا که علاوه بر مبارزات استالین درنفی این نظر، اتهامات رویزیونیستﻫﺎ به استالین نیز با این نظر همخوانی ندارد.
"سوسلوف" تئوریسین مشهور رویزیونیستﻫﺎ درگزارش به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی (1964)، صریحاً اعتراف میکند که استالین بر این نظر بوده است که:
"مبارزۀ طبقاتی به موازات احراز موفقیت درساختمان سوسیالیسم ناگزیر حدت خواهد یافت."
و نیز فلاسفۀ دیگر رویزیونیست نظیر رویزیونیستﻫﺎﻯ مجارستان درحمله به استالین نوشتند:
"استالین مهم ترین قانون دیالکتیک را در دو جهت تحریف می کرد، ازیک طرف وحدت و مبارزه ضدین را ازیک دیگر تفکیک می کرد و به طور یک جانبه فقط روی مبارزه تکیه میکرد و عامل وحدت و ارتباط متقابل ضدین را نادیده می گرفت و این برخورد ناشی ازتئوری بی پایه و بسیار زیان بخش بود که به موجب آن مبارزۀ طبقاتی پس از ساختمان سوسیالیسم نیز دائماً حدت می یابد." ب. رسی و آویرت (مجله مسائل بین المللی شماره 1 (1342)
رفیق استالین درمقالۀ خود بنام "دربارۀ کمبودهای کارحزبی و اقدامات جهت نابودی تروتسکیستﻫﺎ و سایر دورویان" که درسال 1937 یعنی یک سال پس از اعلان محو طبقات آشتی ناپذیر در روسیه نوشته است، می گوید:
"ضروری است که این تز پوسیده را داغان نمود و به کناری گذارد، که گویا باید مبارزۀ طبقاتی ما با هر قدم پیشروی مان رفته رفته زوال یابد که گویا دشمن طبقاتی با پیروزیﻫﺎئی که ما به دست می آوریم همواره رام تر میشود. این نه فقط یک تز پوسیده است، بلکه تزی خطرناک نیز می باشد. چرا که افراد ما را به خواب برده و به طرف تله می کشاند، درحالی که به دشمن طبقاتی این امکان را میدهد برای مبارزه برضد قدرت شوروی نیروهای خود را جمع کند. برعکس، هر قدر که ما پیشرفت نمائیم و هر قدر ما پیروزی به دست آوریم، خشم بقایای طبقۀ استثمارگر داغ شده، بیشترمیشود و آنها به اشکال شدیدتر مبارزه متوسل میشوند. مذبوحانه تر برعلیه حکومت شوراها به حرکت در می آیند و دست به هر کوششی می زنند زیرا که آنها محکوم به نابودی هستند."
وقایع بعدی درشوروی درستی اظهارات استالین را آنجائی ثابت نمود که دارودستۀ خروشچف ازبطن جامعهﺍﻯ به پاخاستند که دیگران مبارزه با آنها رانفی میکردند. جوهر افکار نادرست انکار مبارزۀ طبقاتی، میدان دادن به لیبرالیسم درهمۀ زمینهﻫﺎست که خود فشرده ترین بیان اپورتونیسم سیاسی و ایدئولوژیکی می باشد که ازطریق دست کشیدن ازمبارزۀ طبقاتی و نشاندن هم زیستی مسالمت آمیز با ایدئولوژیﻫﺎﻯ دشمن به جای آن، میکوشید حزب و دولت سوسیالیستی شوروی را به انحطاط بکشاند که عاقبت پس ازدرگذشت رفیق استالین و پیروزی این عناصر کمین کرده درحزب این توفیق را برای بورژوازی فراهم نمود. رفیق استالین همواره با هوشیاری کامل مبارزۀ طبقاتی را در تمامی جهات درنظر داشته و انقلابیون کمونیست را نیز به همین سان آموزش میداد. او درسال 1948 طی نامهﺍﻯ به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست یوگسلاوی که درانحطاط پیش می رفتند، دراین مورد نوشت:
"هیچ کس طبیعت سوسیالیستی در شوروی را که بعد از انقلاب اکتبر به وجود آمده، انکارنخواهد کرد. این موضوع حزب کمونیست اتحاد شوروی را به این نتیجه گیری نکشانده که گویا مبارزۀ طبقاتی در کشورما تضعیف میگردد، که گویا خطر تقویت عناصر سرمایهﺩاری وجودندارد."
درسوسیالیسم مبارزۀ طبقاتی به طور همه جانبه و درسه جبهۀ عمده خود یعنی در جبهۀ سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی رشد میکند. بدین ترتیب این نظر اپورتونیستی که با نابودی طبقات استثمارگر مبارزۀ طبقاتی تنها و یا وعمدتا درجبهۀ ایدئولوژیکی جریان می یابد نیز انحرافی است. تجربه نشان داده است که درمرحلۀ سوسیالیستی مبارزه درجبهه سیاسی اهمیت تعیین کننده داشته ودرمرکز مبارزۀ طبقاتی قراردارد زیرا مبارزۀ سیاسی مبارزهﺍﻯ است برسرقدرت و برسر این مسئله که آیا دیکتاتوری پرولتاریا باید حفظ و تحکیم شود و یا این که به سوی انحطاط و نابودی رود؟ لیکن پیروزی انقلاب درزمینۀ سیاسی و اقتصادی را بدون پیروزی درزمینۀ ایدئولوژیکی نیز نمی توان تضمین شده دانست. رشد موفقیت آمیز این مبارزه اهمیتی تعیین کننده دارد، زیراکه نهایتاً به این مسئله مربوط میشود که آیا سوسیالیسم و کمونیسم را باید بنا نمود و ازاحیای سرمایهﺩاری پیش گیری کرده و یا این که درها را به روی ایدئولوژیﻫﺎﻯ بورژوائی رویزیونیستی گشود و بازگشت به سرمایهﺩاری را ممکن ساخت. نظریه پردازان رویزیونیست حتی هنگامی که مجبور می شوند ازضرورت مبارزۀ ایدئولوژیکی سخن بگویند، آن را به طور آکادمیک و یک جانبه بررسی میکنند. به صورت مبارزهﺍﻯ که تنها در درون خلق و برعلیه برخی باقیماندهﻫﺎﻯ بی اهمیت ایدولوژیﻫﺎﻯ بیگانه که برای سوسیالیسم خطری ندارند، پیش برده میشوند. اما کم بهاء دادن به مبارزۀ ایدئولوژیکی پیآمدهای فاجعه آمیزی به بار آورده و زمینۀ انحطاط حزب را فراهم خواهد آورد. مبارزۀ ایدئولوژیکی وسیع ترین و کامل ترین جبهۀ مبارزۀ طبقاتی است زیرا هم درزمینۀ سیاسی، هم برعلیۀ دشمنان و هم درون خلق، هم درمیان طبقۀ کارگر و هم در درون حزب آن جریان می یابد. رویزیونیسم قاعدتاً از زمینۀ ایدئولوژیکی آغاز میشود و در ادامه وگسترش خود به سرنگونی دیکتاتوری پرولتاریا و انحطاط کل نظام سوسیالیستی میرسد. طبیعی است که در دوران گذار ازسرمایهﺩاری به کمونیسم جنگ آشتی ناپذیری بین این دو راه وجود دارد. این جنگ درکل دورۀ گذار جریان داشته و هیچ کمونیستی نمی تواند دراین راه ازپیروزی قطعی سوسیالیسم سخن بگوید. محو طبقات استثمارگر و سوسیالیستی شدن تمام شاخهﻫﺎﻯ تولید تنها شرایط عینی پیروزی قطعی سوسیالیسم را فراهم میکند و به تنهائی به مفهوم پیروزی قطعی سوسیالیسم نیست. تضاد عمدۀ آشتی ناپذیر میان سوسیالیسم و سرمایهﺩاری درمراحل مختلف رشد انقلاب و مبارزۀ طبقاتی، اشکال مخصوص به خود و شیوهﻫﺎﻯ حل مخصوص به خود دارد. درمیان اشکال مختلف بروز تضاد میان سوسیالیسم و سرمایهﺩاری درزمینهﻫﺎﻯ مزبور پیوند درونی ارگانیک وجود دارد که انعکاس قوانین رشد انقلاب و ساختمان سوسیالیسم است. درشناخت تضاد عمده آشتی ناپذیر در این یا آن مرحله باید این پیوند راهمیشه درنظر داشته باشیم. بدین ترتیب قانونمندی رشد انقلاب درآغاز تضاد درزمینۀ سیاسی را به عنوان تضادی عمده مطرح میسازد که بدون حل آن نمی توان تضادهای دیگر را حل نمود ولی پس از این که طبقۀ کارگر به رهبری حزب قدرتمند خود، قدرت را به دست گرفت، ضرورت دارد که حکومت جدید بر زیر بنای اقتصادی خود تکیه داشته باشد.
ازاین رو تضاد در زمینۀ ایدئولوژیک، تضاد عمدۀ این مرحله است. با حل هرکدام ازاین تضادهای عمده درمراحل مشخص خود تضاد آشتی ناپذیر عمده میان سوسیالیسم و سرمایهﺩاری نیز بتدریج حل میشود.
تضادهای عمده مراحل مختلف نه تنها میان خود پیوند ارگانیک دارند بلکه به یک دیگر مشروط هستند و تا وقتی که تضادعمده درزمینۀ ایدئولوژیکی حل نشده باشد، تضاد عمده درزمینۀ سیاسی و اقتصادی نیز کاملاً و نهایتاً حل نشده است. تنها با درک تضادهای عمده دراشکال مشخص بروز خود و درپیوند و وابستگی متقابل تعیین وظایف مربوط به مراحل مختلف انقلاب سوسیالیستی و نیز دشمن عمده که باید لبۀ تیز مبارزه نیروهای محرکه و هم پیمانان این مرحله متوجه آن باشد، ممکن میگردد.
جریانات انحرافی دیگری تضادهای آشتی ناپذیر در سوسیالیسم را ناشی از وجود بورژوازی به عنوان طبقه حتی پس از دگرگونیﻫﺎﻯ سوسیالیستی درزمینۀ مالکیت می دانند. اینان که این روزها به جبهۀ ضد استالین پیوستند با استناد به نظرات مائو درزمینۀ تضادها ادعا میکنند که گویا برای اولین باردرتاریخ، رشد مارکسیسم لنینیسم را کشف کردهﺍند که تضادها، طبقات و مبارزۀ طبقاتی حتی پس از دگرگونیﻫﺎﻯ سوسیالیستی ریشهﺍﻯ درمالکیت بر ابزار تولید، هم چنان وجوددارند زیرا طبقات متضاد یعنی پرولتاریا و بورژوازی درتمام دوران گذارهستی خود ادامه میدهند. این استدلال بر این نظریه تکیه دارد که پس از ساختمان زیربنای اقتصادی سوسیالیسم نیز طبقات متضاد هم چنان وجود دارند.
البته این که پس از ساختمان زیر بنای اقتصادی سوسیالیسم طبقات هنوز وجود دارند، تزی است که توسط کلاسیکﻫﺎﻯ مارکسیسم لنینیسم فرمولبندی شده وجای شکی نیست لیکن بحث برسر زمینۀ گسترش تضادهای آشتی ناپذیر درسوسیالیسم است. مسئلهﺍﻯ که به درک عمیق نیروهای محرک جامعۀ سوسیالیستی کمک می نماید ، توضیح درست این امر است. مارکسیسم لنینیسم ضمن تحلیل از تضادهای آشتی ناپذیر و آشتی پذیر درسوسیالیسم می آموزد که این تضادها برخلاف ادعای این جریانات که این روزها مائو را درمقابل استالین پرچم کرده و به آشفته فکری دامن می زنند، دائمی نبوده بلکه باید و می توان ازآنها فراگذشت و بدین ترتیب جامعه را به پیش برد. درک و توضیح درست و علمی جای تضادهای آشتی ناپذیر درجامعۀ سوسیالیستی با یک مسئلۀ مهم دیگر یعنی نقش آنها در پیوند است. هنگامی که صحبت برسر رابطۀ تضادها با سوسیالیسم است، نمی توان تضادهای آشتی ناپذیر را با تضادهای آشتی پذیر دریک سطح قرار داد.
جامعۀ سوسیالیستی که مالکیت خصوصی و طبقات استثمارگر درآن ازبین رفتهﺍند، آشتی ناپذیری منافع اساسی طبقات را درماهیت خود ندارد و به این مفهوم لنین خاطر نشان ساخت که درسوسیالیسم آشتی ناپذیری محو میشود.
تضادهای آشتی ناپذیر همان طور که درسطور بالا توضیح دادهﺍیم درماهیت سوسیالیسم نیستند و سوسیالیسم عوامل بروز تضادهائی از این نوع را درخود ندارد. این تضادها ازجوهر مناسبات سوسیالیستی درتولید که مناسبات همکاری و کمک متقابل میان طبقات دوست، طبقۀ کارگرو دهقانان تعاونی هستند، ناشی نمی شود. تضادهای آشتی ناپذیر به خاطر سرشت خود با سوسیالیسم بیگانهﺍند، سوسیالیسم این تضادها را به ارث میبرد.
مبارزۀ طبقاتی حتی درصفوف حزب پرولتاریائی نیز وجود دارد. درحزب به عنوان یک ارگانیسم زندۀ سیاسی وحدت، اصل است و منبع نیرو و شکست ناپذیری آن میباشد. لیکن بدون مبارزه برای فراگذشتن ازتضادهائی که در درون آن بروز میکنند، نه وحدت ورشد واقعی انقلابی حزب می تواند وجود داشته باشد و نه تربیت واقعاً انقلابی کمونیستﻫﺎ. ازاین منظر مبارزۀ طبقاتی در درون حزب برای حفظ و تقویت وحدت نه تنها پدیدهﻫﺎﻯ عینی و اجتناب ناپذیر است، بلکه حتی برای موجودیت نقش رهبری و انقلابی کردن، پیوسته نیز امری ضروری است. حزب اتحادیهﺍﻯ با شرکت پرولتاریا و بورژوازی نیست. ستاد پرولتاریا و ستاد بورژوازی نیست و در آن دومشی موجودیت ندارند. این نظر نیز با مارکسیسم بیگانه است. حزب پرولتاریا که ازخصوصیات آن وحدت پولادین اندیشه وعمل است نباید و نمی تواند مشی دیگری بجز مشی مارکسیستی لنینیستی داشته باشد. ادامه دارد
جایگاه و نقش تضادهای آشتی ناپذیر در سوسیالیسم
در شمارۀ قبل ازطبقات و مبارزۀ طبقاتی درسوسیالیسم سخن گفتیم. اکنون به این سئوال می پردازیم که حذف طبقۀ بورژوازی در تولید و اقتصاد کشور به چه مفهوم است. آیا با درهم شکستن سرمایهﺩاری و حذف آن از قدرت سیاسی و اقتصادی مبارزۀ طبقاتی پایان می یابد؟ تضادهای آشتی ناپذیر در سوسیالیسم کدامند؟ منظور رفیق استالین از حذف طبقات درشوروی چیست؟.
همان طورکه درشمارۀ پیشین نوشتیم اشکال مبارزۀ طبقاتی و جایگاه و نقش تضادهای آشتی ناپذیر درجامعۀ سوسیالیستی مبحث بسیار مهمی درفلسفۀ مارکسیسم است که رویزیونیسم خروشچفی با ایجاد اغتشاش دراین مبحث ضربات مؤثری به دیکتاتوری پرولتاریا زده و شوروی سوسیالیستی را به جادۀ سرمایهﺩاری کشانده است. کسانی که دربرخورد به مسئلۀ بروز رویزیونیسم در شوروی ازاختلافات سیاسی، ایدئولوژی، فلسفی و اقتصادی رویزیونیستﻫﺎ با استالین آشنائی ندارند لاجرم باید این نتیجۀ نادرست را اخذ نمایند که رویزیونیسم با درگذشت استالین یک شبه چطور توانست به قدرت برسد؟! از آنجا که قطع مبارزۀ طبقاتی یا آشتی طبقاتی درسوسیالیسم یکی از مهم ترین عوامل احیاء سرمایهﺩاری درروسیه بوده است، به توضیح بیشتر این مطلب می پردازیم. استالین بر این عقیده بود که:
"مبارزۀ طبقاتی به موازات احراز موفقیت درساختمان سوسیالیسم ناگزیر حدت خواهد یافت."(1937)
اما خروشچف با نفی وجود تضادهای آشتی ناپذیر درسوسیالیسم به دلیل از میان رفتن طبقات آشتی ناپذیر، مبارزۀ طبقاتی در سوسیالیسم را امری سپری شده و مربوط به گذشتهﻫﺎ اعلان داشته با این بهانه دیکتاتوری پرولتاریا را غیر ضروری دانسته و تئوری ضد لنینی دیکتاتوری "همه خلق" را جایگزین آن کرد.
برخورد مارکسیستی لنینیستی و یا رویزیونیستی به مبارزۀ طبقاتی درسوسیالیسم درارتباط با تفسیری است که ازدونوع تضاد آشتی ناپذیر و آشتی پذیر درجامعۀ سوسیالیستی درحال گذار به عمل می آید. هر دونوع تضاد، آشتی ناپذیر و آشتی پذیر درسوسیالیسم وجود دارند. لیکن تضاد آشتی پذیر ازخصوصیات جامعۀ سوسیالیستی است. این وِیژگی آشتی پذیری تضادها از ماهیت نظام سوسیالیستی سرچشمه میگیرد. زیرا که این نظام برمالکیت مشترک ابزارهای تولیدی و بر وحدت عمده ترین منافع اقتصادی و سیاسی طبقۀ کارگرو دهقانان تعاونیﻫﺎ و روشنفکران و مردمی که به دور حزب مارکسیستی لنینیستی متحد شدهﺍند، تکیه دارد. ولی درعین حال با نابودی طبقات استثمارگر تضادهای آشتی ناپذیر ازمیان نمی روند. این تضادها از روابط سوسیالیستی در تولید ناشی نمی شوند بلکه محصول آثار جامعۀ کهنه بورژوائی، ازداخل و فشارها و محاصرۀ سرمایهﺩاری ازخارجﺍند که در کنار تضادهای آشتی پذیر به هستی خود ادامه میدهند.
نظریۀ نفی تضادهای آشتی ناپذیر درسوسیالیسم پس از نابودی مالکیت خصوصی و برقراری مناسبات سوسیالیستی درشوروی مطرح گردید. پس ازگزارش تاریخی رفیق استالین به کنگره هشتم شوراها دربارۀ طرح "قانون اساسی نوین" که پایان استثمار فرد از فرد و استقرار مالکیت سوسیالیستی را اعلان داشت، نظریۀ رویزیونیستی "زوال مبارزۀ طبقاتی به موازات پیشروی سوسیالیسم" مطرح گردید. جالب است که عدهﺍﻯ این تئوری انحرافی را به استالین نسبت داده و می دهند و اورا به بی اعتنائی نسبت به مبارزۀ طبقاتی متهم نموده و این طور تبلیغ می کنند که حزب بلشویک از آن پس بیشتر دشمنان خارجی را عمده کرده بود. بی شک نمی توان این نظریۀ را درست دانست چرا که علاوه بر مبارزات استالین درنفی این نظر، اتهامات رویزیونیستﻫﺎ به استالین نیز با این نظر همخوانی ندارد.
"سوسلوف" تئوریسین مشهور رویزیونیستﻫﺎ درگزارش به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی (1964)، صریحاً اعتراف میکند که استالین بر این نظر بوده است که:
"مبارزۀ طبقاتی به موازات احراز موفقیت درساختمان سوسیالیسم ناگزیر حدت خواهد یافت."
و نیز فلاسفۀ دیگر رویزیونیست نظیر رویزیونیستﻫﺎﻯ مجارستان درحمله به استالین نوشتند:
"استالین مهم ترین قانون دیالکتیک را در دو جهت تحریف می کرد، ازیک طرف وحدت و مبارزه ضدین را ازیک دیگر تفکیک می کرد و به طور یک جانبه فقط روی مبارزه تکیه میکرد و عامل وحدت و ارتباط متقابل ضدین را نادیده می گرفت و این برخورد ناشی ازتئوری بی پایه و بسیار زیان بخش بود که به موجب آن مبارزۀ طبقاتی پس از ساختمان سوسیالیسم نیز دائماً حدت می یابد." ب. رسی و آویرت (مجله مسائل بین المللی شماره 1 (1342)
رفیق استالین درمقالۀ خود بنام "دربارۀ کمبودهای کارحزبی و اقدامات جهت نابودی تروتسکیستﻫﺎ و سایر دورویان" که درسال 1937 یعنی یک سال پس از اعلان محو طبقات آشتی ناپذیر در روسیه نوشته است، می گوید:
"ضروری است که این تز پوسیده را داغان نمود و به کناری گذارد، که گویا باید مبارزۀ طبقاتی ما با هر قدم پیشروی مان رفته رفته زوال یابد که گویا دشمن طبقاتی با پیروزیﻫﺎئی که ما به دست می آوریم همواره رام تر میشود. این نه فقط یک تز پوسیده است، بلکه تزی خطرناک نیز می باشد. چرا که افراد ما را به خواب برده و به طرف تله می کشاند، درحالی که به دشمن طبقاتی این امکان را میدهد برای مبارزه برضد قدرت شوروی نیروهای خود را جمع کند. برعکس، هر قدر که ما پیشرفت نمائیم و هر قدر ما پیروزی به دست آوریم، خشم بقایای طبقۀ استثمارگر داغ شده، بیشترمیشود و آنها به اشکال شدیدتر مبارزه متوسل میشوند. مذبوحانه تر برعلیه حکومت شوراها به حرکت در می آیند و دست به هر کوششی می زنند زیرا که آنها محکوم به نابودی هستند."
وقایع بعدی درشوروی درستی اظهارات استالین را آنجائی ثابت نمود که دارودستۀ خروشچف ازبطن جامعهﺍﻯ به پاخاستند که دیگران مبارزه با آنها رانفی میکردند. جوهر افکار نادرست انکار مبارزۀ طبقاتی، میدان دادن به لیبرالیسم درهمۀ زمینهﻫﺎست که خود فشرده ترین بیان اپورتونیسم سیاسی و ایدئولوژیکی می باشد که ازطریق دست کشیدن ازمبارزۀ طبقاتی و نشاندن هم زیستی مسالمت آمیز با ایدئولوژیﻫﺎﻯ دشمن به جای آن، میکوشید حزب و دولت سوسیالیستی شوروی را به انحطاط بکشاند که عاقبت پس ازدرگذشت رفیق استالین و پیروزی این عناصر کمین کرده درحزب این توفیق را برای بورژوازی فراهم نمود. رفیق استالین همواره با هوشیاری کامل مبارزۀ طبقاتی را در تمامی جهات درنظر داشته و انقلابیون کمونیست را نیز به همین سان آموزش میداد. او درسال 1948 طی نامهﺍﻯ به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست یوگسلاوی که درانحطاط پیش می رفتند، دراین مورد نوشت:
"هیچ کس طبیعت سوسیالیستی در شوروی را که بعد از انقلاب اکتبر به وجود آمده، انکارنخواهد کرد. این موضوع حزب کمونیست اتحاد شوروی را به این نتیجه گیری نکشانده که گویا مبارزۀ طبقاتی در کشورما تضعیف میگردد، که گویا خطر تقویت عناصر سرمایهﺩاری وجودندارد."
درسوسیالیسم مبارزۀ طبقاتی به طور همه جانبه و درسه جبهۀ عمده خود یعنی در جبهۀ سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی رشد میکند. بدین ترتیب این نظر اپورتونیستی که با نابودی طبقات استثمارگر مبارزۀ طبقاتی تنها و یا وعمدتا درجبهۀ ایدئولوژیکی جریان می یابد نیز انحرافی است. تجربه نشان داده است که درمرحلۀ سوسیالیستی مبارزه درجبهه سیاسی اهمیت تعیین کننده داشته ودرمرکز مبارزۀ طبقاتی قراردارد زیرا مبارزۀ سیاسی مبارزهﺍﻯ است برسرقدرت و برسر این مسئله که آیا دیکتاتوری پرولتاریا باید حفظ و تحکیم شود و یا این که به سوی انحطاط و نابودی رود؟ لیکن پیروزی انقلاب درزمینۀ سیاسی و اقتصادی را بدون پیروزی درزمینۀ ایدئولوژیکی نیز نمی توان تضمین شده دانست. رشد موفقیت آمیز این مبارزه اهمیتی تعیین کننده دارد، زیراکه نهایتاً به این مسئله مربوط میشود که آیا سوسیالیسم و کمونیسم را باید بنا نمود و ازاحیای سرمایهﺩاری پیش گیری کرده و یا این که درها را به روی ایدئولوژیﻫﺎﻯ بورژوائی رویزیونیستی گشود و بازگشت به سرمایهﺩاری را ممکن ساخت. نظریه پردازان رویزیونیست حتی هنگامی که مجبور می شوند ازضرورت مبارزۀ ایدئولوژیکی سخن بگویند، آن را به طور آکادمیک و یک جانبه بررسی میکنند. به صورت مبارزهﺍﻯ که تنها در درون خلق و برعلیه برخی باقیماندهﻫﺎﻯ بی اهمیت ایدولوژیﻫﺎﻯ بیگانه که برای سوسیالیسم خطری ندارند، پیش برده میشوند. اما کم بهاء دادن به مبارزۀ ایدئولوژیکی پیآمدهای فاجعه آمیزی به بار آورده و زمینۀ انحطاط حزب را فراهم خواهد آورد. مبارزۀ ایدئولوژیکی وسیع ترین و کامل ترین جبهۀ مبارزۀ طبقاتی است زیرا هم درزمینۀ سیاسی، هم برعلیۀ دشمنان و هم درون خلق، هم درمیان طبقۀ کارگر و هم در درون حزب آن جریان می یابد. رویزیونیسم قاعدتاً از زمینۀ ایدئولوژیکی آغاز میشود و در ادامه وگسترش خود به سرنگونی دیکتاتوری پرولتاریا و انحطاط کل نظام سوسیالیستی میرسد. طبیعی است که در دوران گذار ازسرمایهﺩاری به کمونیسم جنگ آشتی ناپذیری بین این دو راه وجود دارد. این جنگ درکل دورۀ گذار جریان داشته و هیچ کمونیستی نمی تواند دراین راه ازپیروزی قطعی سوسیالیسم سخن بگوید. محو طبقات استثمارگر و سوسیالیستی شدن تمام شاخهﻫﺎﻯ تولید تنها شرایط عینی پیروزی قطعی سوسیالیسم را فراهم میکند و به تنهائی به مفهوم پیروزی قطعی سوسیالیسم نیست. تضاد عمدۀ آشتی ناپذیر میان سوسیالیسم و سرمایهﺩاری درمراحل مختلف رشد انقلاب و مبارزۀ طبقاتی، اشکال مخصوص به خود و شیوهﻫﺎﻯ حل مخصوص به خود دارد. درمیان اشکال مختلف بروز تضاد میان سوسیالیسم و سرمایهﺩاری درزمینهﻫﺎﻯ مزبور پیوند درونی ارگانیک وجود دارد که انعکاس قوانین رشد انقلاب و ساختمان سوسیالیسم است. درشناخت تضاد عمده آشتی ناپذیر در این یا آن مرحله باید این پیوند راهمیشه درنظر داشته باشیم. بدین ترتیب قانونمندی رشد انقلاب درآغاز تضاد درزمینۀ سیاسی را به عنوان تضادی عمده مطرح میسازد که بدون حل آن نمی توان تضادهای دیگر را حل نمود ولی پس از این که طبقۀ کارگر به رهبری حزب قدرتمند خود، قدرت را به دست گرفت، ضرورت دارد که حکومت جدید بر زیر بنای اقتصادی خود تکیه داشته باشد.
ازاین رو تضاد در زمینۀ ایدئولوژیک، تضاد عمدۀ این مرحله است. با حل هرکدام ازاین تضادهای عمده درمراحل مشخص خود تضاد آشتی ناپذیر عمده میان سوسیالیسم و سرمایهﺩاری نیز بتدریج حل میشود.
تضادهای عمده مراحل مختلف نه تنها میان خود پیوند ارگانیک دارند بلکه به یک دیگر مشروط هستند و تا وقتی که تضادعمده درزمینۀ ایدئولوژیکی حل نشده باشد، تضاد عمده درزمینۀ سیاسی و اقتصادی نیز کاملاً و نهایتاً حل نشده است. تنها با درک تضادهای عمده دراشکال مشخص بروز خود و درپیوند و وابستگی متقابل تعیین وظایف مربوط به مراحل مختلف انقلاب سوسیالیستی و نیز دشمن عمده که باید لبۀ تیز مبارزه نیروهای محرکه و هم پیمانان این مرحله متوجه آن باشد، ممکن میگردد.
جریانات انحرافی دیگری تضادهای آشتی ناپذیر در سوسیالیسم را ناشی از وجود بورژوازی به عنوان طبقه حتی پس از دگرگونیﻫﺎﻯ سوسیالیستی درزمینۀ مالکیت می دانند. اینان که این روزها به جبهۀ ضد استالین پیوستند با استناد به نظرات مائو درزمینۀ تضادها ادعا میکنند که گویا برای اولین باردرتاریخ، رشد مارکسیسم لنینیسم را کشف کردهﺍند که تضادها، طبقات و مبارزۀ طبقاتی حتی پس از دگرگونیﻫﺎﻯ سوسیالیستی ریشهﺍﻯ درمالکیت بر ابزار تولید، هم چنان وجوددارند زیرا طبقات متضاد یعنی پرولتاریا و بورژوازی درتمام دوران گذارهستی خود ادامه میدهند. این استدلال بر این نظریه تکیه دارد که پس از ساختمان زیربنای اقتصادی سوسیالیسم نیز طبقات متضاد هم چنان وجود دارند.
البته این که پس از ساختمان زیر بنای اقتصادی سوسیالیسم طبقات هنوز وجود دارند، تزی است که توسط کلاسیکﻫﺎﻯ مارکسیسم لنینیسم فرمولبندی شده وجای شکی نیست لیکن بحث برسر زمینۀ گسترش تضادهای آشتی ناپذیر درسوسیالیسم است. مسئلهﺍﻯ که به درک عمیق نیروهای محرک جامعۀ سوسیالیستی کمک می نماید ، توضیح درست این امر است. مارکسیسم لنینیسم ضمن تحلیل از تضادهای آشتی ناپذیر و آشتی پذیر درسوسیالیسم می آموزد که این تضادها برخلاف ادعای این جریانات که این روزها مائو را درمقابل استالین پرچم کرده و به آشفته فکری دامن می زنند، دائمی نبوده بلکه باید و می توان ازآنها فراگذشت و بدین ترتیب جامعه را به پیش برد. درک و توضیح درست و علمی جای تضادهای آشتی ناپذیر درجامعۀ سوسیالیستی با یک مسئلۀ مهم دیگر یعنی نقش آنها در پیوند است. هنگامی که صحبت برسر رابطۀ تضادها با سوسیالیسم است، نمی توان تضادهای آشتی ناپذیر را با تضادهای آشتی پذیر دریک سطح قرار داد.
جامعۀ سوسیالیستی که مالکیت خصوصی و طبقات استثمارگر درآن ازبین رفتهﺍند، آشتی ناپذیری منافع اساسی طبقات را درماهیت خود ندارد و به این مفهوم لنین خاطر نشان ساخت که درسوسیالیسم آشتی ناپذیری محو میشود.
تضادهای آشتی ناپذیر همان طور که درسطور بالا توضیح دادهﺍیم درماهیت سوسیالیسم نیستند و سوسیالیسم عوامل بروز تضادهائی از این نوع را درخود ندارد. این تضادها ازجوهر مناسبات سوسیالیستی درتولید که مناسبات همکاری و کمک متقابل میان طبقات دوست، طبقۀ کارگرو دهقانان تعاونی هستند، ناشی نمی شود. تضادهای آشتی ناپذیر به خاطر سرشت خود با سوسیالیسم بیگانهﺍند، سوسیالیسم این تضادها را به ارث میبرد.
مبارزۀ طبقاتی حتی درصفوف حزب پرولتاریائی نیز وجود دارد. درحزب به عنوان یک ارگانیسم زندۀ سیاسی وحدت، اصل است و منبع نیرو و شکست ناپذیری آن میباشد. لیکن بدون مبارزه برای فراگذشتن ازتضادهائی که در درون آن بروز میکنند، نه وحدت ورشد واقعی انقلابی حزب می تواند وجود داشته باشد و نه تربیت واقعاً انقلابی کمونیستﻫﺎ. ازاین منظر مبارزۀ طبقاتی در درون حزب برای حفظ و تقویت وحدت نه تنها پدیدهﻫﺎﻯ عینی و اجتناب ناپذیر است، بلکه حتی برای موجودیت نقش رهبری و انقلابی کردن، پیوسته نیز امری ضروری است. حزب اتحادیهﺍﻯ با شرکت پرولتاریا و بورژوازی نیست. ستاد پرولتاریا و ستاد بورژوازی نیست و در آن دومشی موجودیت ندارند. این نظر نیز با مارکسیسم بیگانه است. حزب پرولتاریا که ازخصوصیات آن وحدت پولادین اندیشه وعمل است نباید و نمی تواند مشی دیگری بجز مشی مارکسیستی لنینیستی داشته باشد. ادامه دارد