۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

دو باند سوداگر سیاسی بزرگ

مقاله ایکه در زیر از نظر شما می گذرد برای نخستین بار در آذر ماه سال 1383 مطابق دسامبر 2004 در نشریه توفان شماره 57 به چاپ رسید. این تحلیل مربوط به انتخابات آمریکا دوره قبل بود. امروز جای جان کری را آقای باراک حسین اوباما گرفته است و از حمایت سرمایه داران آمریکائی پس از زمین سوخته ایکه جرج دبلیو بوش در پشت سر خود به جای گذارده است برخوردار است. نظری به تحلیل حزب ما در 5 سال پیش نشان می دهد که تا به چه حد مسایل مطروحه هنوز فعلیت و موضوعیت خویش را حفظ کرده است.
در توضیحات کتاب جنگ داخلی در فرانسه در مورد تاریخچه نظام تک حزبی آمریکا چنین میخوانیم.
حزب دموکرات در سال 1828 بدوا بوسیله ائتلاف صاحبان کشتزارها، چند گروه از بورژواها و همچنین بخش عمده کشاورزان و خرده بورژوازی شهری تشکیل یافت. این حزب در دهه های سوم و چهارم قرن 19 بتدریج نماینده منافع برده داران صاحب کشتزارهای ایالات جنوبی و بورژوازی بزرگ ایالات شمالی شد و طرفدار حفظ و گسترش برده داری بود. در 1854 بر سر تصویب قانونی که متضمن گسترش برده داری در تمام آمریکا میشد ، اختلافات شدیدی در این حزب در گرفت که منجر بانشعاب در آن و موجب شکست حزب در انتخابات 1760 و رسیدن لینکلن به ریاست جمهوری آمریکا شد.
حزب جمهوریخواه در سال 1854 بوسیله مخالفین برده داری بنیان گذاری شد. حزب جمهوریخواه که مخالف گسترش نفوذ صاحبان کشتزارهای ایالات جنوبی بود، نمایندگی بورژوازی صنعتی ایالات متحده شمالی را بعهده داشت و مورد پشتیبانی کارگران قرار گرفت. حزب جمهوریخواه که ابتداء از بین بردن ِ قدرت ِ سیاسی ِ برده داران و محدود کردن و از بین بردن تدریجی آنرا هدف خود قرار داده بود ، بعد از جنگ داخلی آمریکا نماینده بورژوازی صنعتی و مالی آمریکا شد“.
کارل مارکس در این اثر جاودانی خویش به نقش دولت و ماهیت طبقاتی آن پرداخته و نشان میدهد که این دولت چگونه به یک موجود “مستقل“ بدل میگردد و ارباب جامعه میشود.
“خاصیت مشخص دولت(منظور تا قبل از انقلاب کمون پاریس در سال 1871 است-توفان) تا آن زمان چه بود؟ جامعه برای حفظ و مراقبت منافع مشترک اعضایش ابتداء ابتداء بوسیله تقسیم کار، ارگانهای مخصوص خود را بوجود آورد. اما این ارگانها و در راس آنها قدرت دولتی – به مرور زمان در خدمت منافع خاص خود قرار گرفتند و از خدمتگزاران جامعه تبدیل به اربابان جامعه شدند، همانطور که این موضوع نه تنها در مورد سلطنتهای موروثی بلکه در جمهوری های دموکراتیک نیز مشاهده میگردد. “سیاست-مداران“، در هیچ کجای دنیا باندازه آمریکا گروهی قویتر و جداتر از ملت را تشکیل نمیدهند. در آنجا هر یک از دو حزب بزرگ- که متناوبا به قدرت میرسند – بنوبه خود تحت تسلط افرادی قرار دارند که سیاست کسب و کارشان شده است. شغل آنها سوداگری در مورد کرسی های مجالس مقننه ملی و ایالتی است و یا آنکه از طریق آژیتاسیون برای حزب خود، زندگیشان را اداره میکنند و وقتی حزب به پیروزی رسید، پاداش خود را صورت مقام دریافت میدارند. میدانیم که چطور آمریکائیها سی سال است که برای رهائی از این یوغ تحمل ناپذیر تلاش میکنند و چطور علیرغم همه این تلاشها روز به روز عمیقتر در این مرداب فساد فرو میروند. اتفاقا در آمریکاست که بخوبی میتوانیم ببینیم که چگونه استقلال قدرت دولتی - که در اصل میباید صرفا ابزار جامعه باشد – در برابر همین جامعه افزایش پیدا میکند. در آنجا نه دودمان سلطنتی وجود دارد نه اشرافیت نه ارتش دائمی – باستثنای تعداد معدودی سرباز برای نظارت سرخپوستان- و نه بوروکراسی ای با مقامهای ثابت و حق بازنشستگی. معذالک در آنجا دو باند سوداگر سیاسی بزرگ وجود دارد که به نوبت قدرت دولتی را در اختیار میگیرند و با فاسدترین وسایل و با شرم آورترین مقاصد از آن بهره برداری میکنند و ملت در مقابل این دو کارتل سیاستمدارانی – که ادعا میکنند در خدمت وی قرار دارند ولی در واقع مسلط بر او هستند و غارتش میکنند – ناتوان است.
بر ضد این تغییر کیفیت و ارگانهای دولتی که از خدمتگزاران جامعه به اربابان جامعه مبدل شده اند- و این امر تا کنون در مورد تمام دولتهای گذشته بنحو گریز ناپذیری صورت گرفته است – کمون متوسل به دو وسیله قاطع شد. ...“( به نقل از جنگ داخلی در فرانسه 1871(کمون پاریس) اثر جاودانی کارل مارکس و مقدمه فریدریش انگلس).
این ارزیابی مارکس در دهه هفتاد قرن نوزدهم هنوز فعلیت خویش را حفظ کرده است. دو گروه جنایتکار از صاحبان صنایع و بانکها و بیمه ها برای تسلط بر جامعه آمریکا و بر جهان به رقابت مشغولند و تا کنون از هیچ جنایتی رویگردان نبوده اند. آنها موفق شده اند ریاکاری و تزویر را بیک نظام کامل با منطق درونی بدل کنند.
جرج دبلیو بوش رئیس جمهور فعلی آمریکا برای روی کار آمدن از تجربه دوران انتخاباتی پدرش آموخته بود که باید به مذهب بویژه مذهب پرتستان تکیه کند. وی توانست به این حکم داهیانه مارکس که “مذهب افیون توده هاست“ صحه گذارد و با توسل به آن به تحمیق افکار عمومی بپردازد. وی در تبلیغات خویش زیر تصویر حضرت مسیح مینشیند و فریاد میزند که “حقوق ما ناشی از خداوند است“ و به قوانین مدنی، به قانون اساسی ایالات متحده آمریکا به اصل جدائی دین از دولت پشت پا میزند. وی با الهام از پرفسور دست راستی آمریکا آقای ساموئل هانتیگتون به جنگ صلیبی بر ضد مسلمانها دامن میزند و خود را برای جنگ با “اسلام سیاسی“ آماده میکند. وی برای ترک اعتیاد الکل به مذهب پناه برده و یک دوره کامل آموزش و تربیت قرائت انجیل را در محافل مذهبی از سر گذرانده است. همین کار را اگر در پاکستان طلاب افغانی در دوره های آموزش قرآن انجام میدادند، ارتجاعی و عامل ملاعمر و طالبان بودند. جرج بوش از این نظر فرقی با آنها ندارد. وی نیز خویش را یک ناجی مذهبی به حساب میاورد که راه ظهور حضرت مسیح را هموار میکند. وی مخالف سقط جنین و مروج “گروهای درمانی مذهبی“ برای ترک اعتیاد است. وی برای نجات معتادین به محراب کلیسا دخیل میبندد. وی مروج معجزه مذهب برای رفع بیماریهای با علاج و یا بی علاج برای توده مردم است زیرا از این طریق مشکل بیمه های درمانی نیز مرتفع میگردد، وی برای نخستین بار پس از رسیدن به حکومت در خزانه کاخ سفید را برای کمکهای مالی به محافل مذهبی باز کرد و آنها را همردیف سازمانهای عام المنفعه و خیریه قرار داد. مقدار کمکهای مالی به این سازمانها و محافل ارتجاعی مذهبی که به شستشوی مغزی در آمریکا مشغولند بر اساس تخمینهای کارشناسان بیش از 1/1 میلیارد دلار است که مبلغ 1/1 میلیارد آن صد در صد قابل تائید است. در زمان این رئیس جمهور، جمهوری آمریکا عملا به یک جمهوری مذهبی بدل شده است. حتی فرهنگ واژه ها نیز با برگرفتن از انجیل الهام بخش نطقها و نوشته های بوش است. “جنگ خدا با شیطان“ و یا “مبارزه با تاریکی و شرارت“ و “فراخواندن نور خدای مسیحیت برای غلبه بر ابلیسهای کوچک و بزرگ“، همه و همه بر گرفته از متون و قصص مذهبی است. وی در یکی از نطقهای خویش که از برنامه تلویزیون “آرته“ درتاریخ 19/10/2004 پخش شد صریحا در حالیکه کتاب انجیل را با دست خویش بلند میکرد اعلام کرد که این کتاب راهنمای ماست و نه قوانین ایالتی. با این کار مذهب از در عقب وارد دولت میشود و شد. وی کار خویش را با اجرای برنامه های متکی بر اعتقادات مذهبی آغاز کرد و در این عرصه توانست عقب مانده ترین قشرهای مذهبی پرتستانهای محافظه کار را جلب کند. کلیساهای پرتستان که رابطه نزدیکی از نظر عقاید مذهبی و استناد به منشاء یهودی عیسی با صهیونیستها برقرار کرده اند مانند مساجد آخوندهای ایران سلولهای قدرتگیری و بسیج توده های مردم در آمریکا هستند. از طریق همین پایگاه مذهبی است که وی توانسته بخش بسیاری از آنها را با حمایت بودجه دولتی به عراق اعزام دارد تا در راه خدا در عملیات انتحاری کشته شوند.
تکیه کلام وی در سخنرانیهای خویش قبل از انتخابات تقلبی رجوع به اخلاق و اصول آن، تکیه بر اِتیک و ارزشهای مذهبی بود و پس از کودتا و گرفتن قدرت در آمریکا سخنرانیهایش دروغگوئی و ریاکاری و تزویرو جعل سند را در تاریخ آمریکا به درجه فضیلت و اصول حکومتی ارتقاء داد.
بوش پیش از آنکه پیشه رئیس جمهوری برازنده اش باشد هنرپیشه است و حفظ و حمایت از منافع سرمایه داران را در پس بازی اخلاقیات و تعهدات مذهبی پنهان میکند. مهمترین اعانه های انتخاباتی بوش در کنار شرکتهائی نظیر “بِکتل“، “هالیبرتون“ از جمله از جانب شرکتهای زیر تامین شده اند: شرکت انرژِی ائنرون Enron مبلغ 2387844 دلار، شرکت اگزن Exxon مبلغ 1374200 دلار، شرکت ِشورون Chevron مبلغ 1082827 دلار برای انتخابات جرج بوش پرداخته اند.
مدیر اینوستمندهاس گلدمن ساکسInvestmenthaus Goldman Sachs آقای هنری پالسونHenry Paulson این بانکدار مهم تا کنون 3/9 میلیون دلار به انتخابات بوش کمک کرده است و دلیل این مساعدت را چنین توصیف میکند: “پرزیدنت نماینده اقتصاد موفق“ است. کارمندان بانک دیگری بنام مورگان استانلی Morgan Stanley حدود دو میلیون دلار به صندوق انتخاباتی جرج بوش ریخته اند. بانک جهانی یو بی اسUBS با پرداخت 7/1 میلیون دلار با آنها رقابت میکند، مریل لینچ Merill Lynch 5/1 میلیون دلار و براداران لهمن Lehman Brothers 3/1 میلیون دلار پرداخت کرده اند. بانکها و صنایع آمریکائی نه از این جهت از بوش حمایت میکنند که آنرا وظیفه شهروندی خویش میدادند، خیر، آنها انتظار دارند که جرج بوش مانند گذشته از مالیاتهای آنها بکاهد و شرایطی فراهم کند تا سودهای آنها سرسام آورتر از گذشته شود. آنها این بخششها را مجددا در حجمی چند برابر از جیب زحمتکشان آمریکائی بیرون میکشند. بدون اینکه عملا دیناری هزینه کرده باشند مکانیسم غارت را طوری ساخته اند که افکار عمومی را با پول خود آنها تحمیق کنند بدون آنکه به ظاهر دموکراتیک انتخابات خدشه ای وارد شود. آن فریب خورده ای هم که به پای صندوق رای میرود و حکم اعدام خویش را با علاقه امضاء میکنند آنرا “آزادانه“ و از روی کمال میل انجام میدهد و در فکرش این میگذرد “بگو تا برایت خون بریزیم“.
کاهش و یا بخششهای مالیاتی آقای بوش به تراستها، بانکها و کارتلها در زمانی صورت میگیرد که زیر رهبری ایشان بزرگترین کسری بودجه در تاریخ آمریکا 445 میلیارد دلار پدید آمده است. کار به جائی رسیده است که مقدار مخارج بیش از درآمد است و وی ناچار شده است بر روی صندوق بازنشستگی کارمندان دولت دست بگذارد. از زمانیکه بوش در سال 2001 به کاخ سفید رفت بدهکاری دولت از 3/5 بیلیون دلار به 4/7 بیلیون دلار رسید. وی زمانیکه خزانه دولت را از بیل کلینتون تحویل گرفت 6/5 بیلیون دلار موجودی در آن بود. هنر جرج بوش این است که این سرمایه زحمتکشان آمریکا را از طریق مکانیسم جنگ، کاهش مالیات، انعقاد قراردادهای نان آب دار با شرکتهای تسلیحاتی و... به جیب سرمایه داران سرازیر کرده است و حال میخواهد از صندوق بازنشستگی یعنی از پول کارمندانی کش رود که طی سالها تلاش خستگی ناپذیر خود برای روزهای پیری درآمدی را کنار گذاشته اند. این پول هدیه دولت آمریکا نبوده که آنرا تصاحب کند پولی است که از حقوق این کارمندان در طی سالهای توانمندی آنها کسر شده است و در صندوق بازنشستگی نگهداری شده است. بوش میخواهد آنرا بدزدد و به جیب سرمایه داران بریزد. زیرا انسانهای فاقد همه چیز، انسانهای وحشت زده از بی دورنمائی و آینده تاریک با مشاهده غول فقر که در زمان بوش از راه رسیده است بهتر تسلیم میشوند و در شرایط غیر انسانی آماده کارند تا کسانیکه از تامین آتیه برخوردارند.
در زمان ریاست جمهوری آقای بوش که برای تسکین دردهای مردم بسیار به عیسی مسیح متوسل میشود بر تعداد مردمی که در ثروتمندترین کشور جهان زیر خط فقر زندگی میکنند 3/1 میلیون نفر افزوده شده و به مرز 9/35 میلیون نفر رسیده است. این سومین سال پیاپی است که به تعداد فقرا افزوده میگردد و به بزرگترین ضریب فقر از سال 1998 که 7/12 درصد بود افزایش یافته است. خط فقر در آمریکا برای یک خانواده با چهار سر عائله 18810 دلار در سال و برای افراد بی عائله 9393 دلار در سال است. از هر شش کودک آمریکائی یک نفر در فقر کامل زندگی میکند. این تعداد از 8000000 نفر به 9/12 میلیون نفر افزایش یافته است. تعداد افراد فاقد بیمه درمانی در پیشرفته ترین کشور جهان به 45 میلیون نفر یعنی بیش از نصف جمعیت ایران میرسد. اکثر این عده سیاهان و مردمی هستند که تبار اسپانیائی داشته و از آمریکای جنوبی آمده اند. بهمان نسبتی که ثروتمندان غنی تر میشوند و از اموال عمومی و مالیاتها و امتیازات دولتی بهره مند میگردند وضع فقرا و مساکین رقت بارتر میگردد. فقر و ثروت دو قطب محتوم جامعه سرمایه داری هستند. آمار بیکاری نشان میدهد که تعداد بیکاران از نسبت 2/4 به 5/5 درصد افزایش یافته است و این وضع با سرعتی بی وقفه ادامه دارد.
کارنامه فعالیت جرج بوش خسارت هنگفت به اقتصاد آمریکا، تشدید فقر، افزایش بیکاری، کسر بودجه و یک فاجعه اقتصادی بوده است. وی حامی کلاهبرداری در بازار بورس بود. زیر نظر بوش بود که سوداگران بورس سهام مردم را چاپیدند، حقوق مدنی را مورد تجاوز قرار دادند، از شرکتهای تسلیحاتی و فروش آزادانه اسلحه برای آدمکشی حمایت کرد، در زمان بوش بودجه نظامی ارائه شده به کنگره آمریکا که معادل 5/417 میلیارد دلار می باشد به رکورد تازه ای رسیده است و زمینه مالی را برای حملات “پیشدستانه“ در سالهای آتی آماده کرده است. در زمان بوش بود که مذهب به حکومت چسبید و دستآورهای انقلاب آمریکا پایمال شد. در زمان بوش بود که دروغ و دغل به وحشتناکترین وضعی به فضیلت بدل شد، قراردادهای بین المللی وحقوق خلقها که زیرجلکی پایمال میشد علنا و با تئوری سازی و قلدری لگدمال شد. دوران بوش، دوران فاجعه برای بشریت بود و کارنامه وی ننگین است. ولی بوش یک خدمت مهمی نیز انجام داد که نباید از بیان آن غفلت کرد. وی نشان داد که ماهیت امپریالیسم خونخوار است و با دموکراسی و حقوق بشر سرسازگاری ندارد. وی اپورتونیستها را در سراسر جهان بی نقاب کرد. آن دنباله روان آمریکا که برای “جامعه مدنی“ و “زندگی آمریکائی“ سینه میزدند بی آبرو شدند. جرج بوش نظریات حزب کار ایران “توفان“ را کاملا مورد تائید قرار داد و ما از این بابت از وی متشکریم. وی نشان داد که وی دروغگو و دغلکار ولی “توفان“ راستگو و صمیمی است.
جرج بوش در زمانیکه فرماندار تکزاس بود نظامی برای جمع آوری اعانه های انتخاباتی اختراع کرد که تا به امروز تاثیر خویش را حفظ کرده است. این شرکتها بعد از روی کار آمدن بوش طبیعتا بهترین سفارشات دولتی را دریافت میکنند و در غارت مردم ستمدیده عراق سهیم شده اند.
البته سرمایه داران به جان کری هم کمک میکنند. وی توانسته از طریق کمکهای اینترنتی از هواداران کم درآمدتر 190 میلیون دلار دریافت کند، اینوستمنتگوروInvestmentguru که متعلق به جرج سوروس Georg Soros مجاری تبار یهودی آمریکائی است و همچنین داوید بوندرمن David Bondermann موسس شرکت تکزاس پاسیفیک Texas Pacific به وی کمک کرده اند ولی بوش با جمع اعانه ای حدود 230 میلیون دلار این مسابقه را تا کنون برده است.
ماشین تبلیغاتی محافظه کاران برای بی اعتبار کردن رقیبش کری میگویند که زن جان کری لهجه غلیظ خارجی دارد آنهم در کشوری که همه آنها خارجی هستند، آنها از اینکه جان کری بجای بازی رگبی وحشیانه آمریکائی به فوتبال انگلیسی علاقه نشان میدهد و خودش این بازی را در نقش گوش راست انجام داده طنابی برای اعدامش ساخته اند و اضافه میکنند که جان کری حاضر نیست جان کسی را بگیرد و مخالف حکم اعدام است. پس اعدام باید گردد. جرج بوش شلوار جین میپوشد، گاو چرانی میکند، اسب را گهی یورتمه و گهی تاخت میتازد، ششلول میبندد و با زبانی حرف میزند تا همه شیر فهم شوند. چون بیشتر از این هم بلد نیست. رفتارش جاهلی بی ادبانه و تکزاسی است. این ظاهرا نشانه یک آمریکائی خوب است. سطح تبلیغات برای جمع آوری آراء تا به این حد نازل است که در واقع بیان حد متوسط تفکر آمریکائی است و در عین حال دلیلی بر موفقیت ماشینهای تحمیق افکار عمومی که خوب کار میکنند.
به جان کری میگویند که مذبذب است، رنگ عوض میکند، نمیتواند تصمیم بگیرد. مدال شجاعتش در ویتنام قلابی است. کسی نیست که بگوید شرکت در جنگ ویتنام و کشتار مردم بیگناه آن سامان جنایت علیه بشریت بوده است و دارنده مدال هرگز نباید بدان افتخار کند. بر عکس باید شرمسار باشد.
جان کری در سیاست خارجی کارت برنده ای در دست ندارد. تمام حرفش در مورد تجاوز به عراق و زیر پا گذاردن حقوق ملل و پشت کردن به سازمان ملل و...این است که همه آن کارها، امر درست و لازمی بوده است. وی در اساس با سیاست تجاوزکارانه جرج بوش مخالفتی ندارد. وی بر این نظر است که غنیمت عراق را نمیتوان بدون شرکت اروپائیها و روسها درسته بلعید. بزرگی آن گلو را میگیرد. باید از این غنیمت سهم اروپائیها را نیز پرداخت کرد و با پنبه سر برید. سیاست قلدرمنشانه جرج بوش به حیثیت آمریکا در جهان صدمه میزند و مردم جهان را بر علیه آمریکا برمیانگیزد و این آینده خوشی برای امپریالیستها نخواهد داشت. وی حتی معتقد است که جرج بوش در مبارزه با ایران و کره شمالی کوتاهی کرده است و باید این دو کشور را بخاطر تلاشهایشان جهت دستیابی به فنآوری هسته ای گوشمالی سختی داد. وی نیز در مقابل تحریکات مذهبی جرج بوش با وی همصدا میشود و به عنوان یک کاتولیک خوب از پروردگار الهام میگیرد. همه کارشناسان و مطلعین سیاسی بر این نظرند که کوچکترین تغییر ماهوی بجز تغییر در لحن در صورت پیروزی جان کری در سیاست آمریکا روی نخواهد داد. روشن است زیرا سیاست امپریالیسم بر اساس خلق و خوی و یا سلیقه افراد تعیین نمیشود. الزامات جهان سرمایه داری و نیازمندیهای حرکت آن تعیین کننده سیاست امپریالیست است. جهانی شدن سرمایه که یک ضرورت مناسبات سرمایه داری است تجاوز و توسعه طلبی و سرکوب را بدنبال دارد و این قلدرمنشی و زورگوئی و هژمونی طلبی مبارزه خلقهای جهان را به اشکال مذهبی و یا غیر مذهبی بدنبال خواهد داشت. جان کری تغییری اساسی در این سیاست نمیدهد. وظیفه کمونیستها شناساندن ماهیت امپریالیسم است و این کار را با استفاده از موارد مشخصی که در پیش پای ماست به بهترین وجهی میتوان انجام داد.
حال خوب است به مستخرجی از کتاب مایکل مور استناد کنیم که به بهترین وجهی وضعیت انتخابات آمریکا را نشان میدهد.
“یک کودتای کاملا آمریکائی
خبر زیر از جانب نیروهای سازمان ملل در تاریخ نهم ژانویه 2001 در ساعت 6 صبح به وقت محلی از قاره آمریکا شنیده شده است.
من یک شهروند آمریکائی هستم. دولت ما سرنگون شده است. رئیس جمهور منتخب ما به تبعید فرستاده شده است. مردان مسن سفید پوست که مارتینی بدستند و پاپیون زده اند پایتخت کشور را اشغال کرده اند.
ما محاصره شده ایم. ما دولت در تبعید آمریکا هستیم.
ما بسیاریم. 154 میلیون بزرگسال و 80 میلیون خردسال به ما تعلق دارند. این مقدار 234 میلیون انسان را در بر میگیرد که رژیمی را که خود خودش را به قدرت رسانده است انتخاب نکرده است و باین ترتیب آنها نمایندگان ما نیستند.
آل گور رئیس جمهور منتخب ماست. وی 539898 تعداد رای بیش از جرج دبلیوبوش کسب کرده است چه کسی آن مردی است که اکنون ساختمان شماره 1600 در خیابان پنسیلوانیا را اشغال کرده است. من این را به شما میگویم:
این مرد جرج دبلیو بوش “رئیس جمهور“ ایالات متحده آمریکا است.
شیاد به مقام نشسته.
سابقا سیاستمداران انتظار میکشیدند تا به قدرت رسند و آنوقت شیاد شوند. لیکن این شیاد را کامل و درسته دریافت کرده ایم. حال یک متجاوز غیر مجاز بداخل ساختمان دولت وارد شده است، یک فرد اشغالگر غریبه در سالن بیضی کاخ سفید. اگر به شما میگفتم که من در باره گواتمالا گزارش میدهم صرفنظر از گرایش فکریتان فورا حرف مرا میپذیرفتید. لیکن از آنجا که این کودتا با پرچم آمریکا در رنگهای سرخ و سفید و آبی صورت گرفت، کودتا گران فکر میکنند با این وضع موفق میشوند.
باین جهت بنام 234 میلیون آمریکائی که گروگان گرفته شده اند خواهش میکنم که ناتو همان کاری را بکند که در بوسنی و در کوزوو کرد، همان کاری را که آمریکائیها در هائیتی انجام دادند و همان کاری را که لی ماروین Lee Marvin (هنرپیشه مشهور آمریکائی-توفان) در فیلم دوازده مرد خبیث انجام داد.
تکاوران نیروی دریائی را بفرستید! موشکهای اسکاد را آماده پرتاب کنید! سر قاضی آنتونی اسکالیا Antonin Scalia (قاضی دست راستی و عالیرتبه آمریکائی-توفان) را برای ما بیاورید!.
من برای دبیر کل سازمان ملل آقای کوفی عنان نوشتم و از وی تقاضای کمک کردم. ما عنقریب دیگر توان آنرا را نداریم که بر خودمان حکومت کنیم و یا انتخابات منصفانه و آزاد برگزار کنیم. ما به نظار سازمان ملل، به نیروهای سازمان ملل، به قطعنامه های سازمان ملل نیازمندیم!
لعنت، ما به جیمی کارتر احتیاج داریم!(اشاره به اینکه هر جا که خطر تقلب در انتخابات آن وجود دارد بویژه در ممالک زیر سلطه ی دیکتاتورها، معمولا جیمی کارتر بعنوان ناظر بی طرف از طرف سازمان ملل متحد اعزام میشود تا به عنوان شاهد بر صحت انتخاباتها نظارت کرده و گزارش دهد-توفان).
ما مزیتی نسبت به جمهوریهای موز ساخته بی پناه نداریم (کنایه از کشورهائی که یکشبه چون قارچ بعلت داشتن موز و نیاز به صدور آن توسط کنسرنهای بزرگ ساخته و پرداخته میشوند تا به شکل قانونی غارت موز را نظارت کرده و بر آن صحه بگذارند/ چیزی شبیه دول پوشالی و قلابی و یا کشوری موقتی-توفان)....(مستخرج از کتاب مایکل مور مرد سفید احمق).
این سخنان را مایکل مور برای انتخابات بار قبلی به میان آورده است. جرج بوش حتی از شناسنامه بسیاری از مرده ها نیز نگذشت، سیاهان را از حقوق مدنی محروم نمود تا بتواند رای اکثریت ساختگی را در ایالت فلوریدا بدست آورد و با همه تقلبهای بیشرمانه اش با کمترین تفاوت رای ممکن چیزی در حدود 500 عدد، در تاریخ ایالات متحده آمریکا به ریاست جمهوری رسید. قوه قضائیه به رهبری هاشمی شاهرودی آمریکائی بیاریش آمد و وی را از منجلابی که داشت در آن غرق میشد نجات داد. رقیب انتخاباتیش آقای ال گور که ماجراجوئی و بیشرمی جرج بوش را برای کل نظام امپریالیستی آمریکا خطرناک میدید و این تشدید نزاعها را عاملی برای بیداری مردم آمریکا تلقی میکرد فورا کوتاه آمد و پیروزی بوش را در خدمت مصالح نظام پذیرفت.
ولی از هم اکنون نیز زمزمه های تقلب در انتخابات به گوش میرسد. پرزیدنت سابق کارتر اظهار داشت که انجام یک انتخابات آزاد را در ایالت فلوریدا که برادر جرج بوش فرماندار آنجاست غیرممکن میداند. وی در نشریه واشنگتن پست در روز دوشنبه 27 سپتامبر اظهار داشت: “در ایالت فلوریدا پاره ای مقدمات اساسی معتبر بین المللی برای انجام یک انتخابات عادلانه موجود نیست“. این کلمات نغز را خوانندگان از زبان جیمی کارتر میشنوند که یکی از حامیان نظام امپریالیستی است. وی کسی است که ایران و خلیج فارس را جز حریم امنیتی و منطقه حیاتی منافع امپریالیست آمریکا اعلام کرد.
روش جدید تقلب انتخاباتی نخستین بار در انتخابات کالیفرنیا بکار رفت که قهرمان زیبائی اندام سابق جهان که در هالیود هنرپیشه شد و تبار اتریشی دارد به فرمانداری کالیفرنیا انتخاب گردید. این روش جدید تقلب چنین است که مردم و دولت نه مستقیم و نه غیر مستقیم نظارتی بر تعداد آراء داده شده و ترکیب آن ندارند. شرکتی که برنامه را ریخته است یک شرکت خصوصی است و صحت آراء داده شده را تائید میکند. سرمایه گذاران خصوصی سرنوشت رای مردم را در دست گرفته اند و همین این امر بود که در فردای انتخابات کالیفرنیا مورد اعتراض قرار گرفت. این شرکت ها معمولا از هواداران حزب حاکم هستند زیرا سفارش برنامه ریزی و نظارت بر آن را از دولت وقت دریافت میدارند. بهانه این کار استفاده از روشهای مدرن و شمارش سریع آراء است.
اینهمه دروغ و دغل واتهام و دسیسه و لجن پراکنی برای انتخاب شدن بهر قیمت بخاطر خدمت به مردم است؟ کدام خادم به خلقی را میشناسید مه مصمم باشد با فریب مردم به قدرت رسد. دروغگوئی نشانه ترس از مردم، نشانه عدم صمیمیت، نشانه فروختن کالای بنجل است. خادم مردم که به مردم دروغ نمیگوید و به جعلیات متوسل نمیشود زیرا با این ابزار مبارزه اساسا نیازی ندارد. فقط بزدلان دروغگویند.
در این جا سخن بر سر چپاول میلیاردهاست. جنگ بر سر غارت گنج است و برخورداری از قدرت مادی به ضرر اکثریت قریب باتفاق مردم و بنفع یک اقلیت تراست ، کنسرن و یک مافیای اقتصادی سیاسی است. باین جهت این هنرپیشه های ریاکار همه شان دروغگویند و هر بار با تکیه بر ضعف حافظه عمومی، با فخر ورزی نسبت به توانائی قدرت تحمیق رسانه های گروهی، روانشناسی اجتماعی، در هر دئره بر سر کار میآیند و به قول مارکس: “دو باند سوداگر سیاسی بزرگ وجود دارد که به نوبت قدرت دولتی را در اختیار میگیرند و با فاسدترین وسایل و با شرم آورترین مقاصد از آن بهره برداری میکنند و ملت در مقابل این دو کارتل سیاستمدارانی – که ادعا میکنند در خدمت وی قرار دارند ولی در واقع مسلط بر او هستند و غارتش میکنند – ناتوان است“.
روزی گلد واتر را در مقابل جانسون علم میکنند و امروز جان کری را مقابل جرج بوش. جان کری باید نماینده اعتراض عمومی باشد، باید سیل بیتفاوتها را که بشدت از جرج بوش واهمه دارند جلب کند، نیروئی از پائین فشار میاورد و گرچه که مقدمات پیدایش آن با انتخاب خاتمی قیاس بردار نیست ولی خاتمی در مقابل ناطق نوری است و فردا رفسنجانی مقابل سعید مرتضوی و مردم را که فاقد امکان انتخاب درست هستند به جبر ناخود آگاه به انتخاب یکی از این دو وامیدارند. این بازی دموکراسی قرنها ادامه داشته و باز هم ادامه خواهد داشت. در پلورالیسم سرمایه داری تجربه دغلکاری بیش از آن است که به مخیله کسی راه پیدا کند. این روش در همه ممالک سرمایه داری کاربرد داشته است. تا زمانیکه حزب طبقه کارگر با اعتقاد به مبارزه طبقاتی مستقلا به عنوان گزینه مناسب به میدان نیاید این دور شیطانی پایانی ندارد.
نتایج انتخابات آمریکا هر چه باشد تحولی در ماهیت نیست در لحن و انتخاب واژه هاست، بر سر تاکتیک بهتر چاپیدن جهان و ارزیابی صحیح تناسب قوای جهانی است. نباید به این خیمه شب بازی دل بست. اروپا نیز سهمش را در غارت عراق میگیرد وخواهیم دید که چگونه لحنها در اروپا بر میگردد و به لحن کیهان لندنی سلطنت طلب ارگان سیاسی سلطنت طلبان و زبان نیمه رسمی وزارت دفاع آمریکا به زبان فارسی، نزدیک میشود.
کمونیستهای آمریکا باید برای تشکیل حزب طبقه کارگر در آمریکا فعالیت کنند و غبار رویزیونیسم را از چهره جنبش کمونیستی بشویند و به گردان متشکل پرولتاریا جهان بپیوندند. تنها آنگاه است که قادر خواهند بود به سوداگری این دو حزب سنتی مافیائی که جهان را در لبه پرتگاه مرگ نگاه میدارند خاتمه دهد.
*****

بر گرفته از توفان شماره 106 دی ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کار ایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org