میهن پرستی
کمونیستها بهترین میهن پرستان هستند. زیرا آنها برای نجات همه بشریت و مردم کشوری که در آن ساکنند مبارزه می کنند. آنها منافع عمومی مردم و نه منافع قشر و یا طبقه خاصی را مد نظر دارند. بورژواها وقتی میهنپرست می شوند که منافع خصوصی آنها به خطر افتاده است. آنوقت برای وطن یقه می درانند تا اکثریت مردم حاضر شوند برای نجات وطن به میدان آیند. این اکثریت همیشه اکثریت تحت ستم بوده و هست که در تمام جنگها بعنوان پیاده نظام شرکت کرده است. بورژواها که اقلیتی هستند خود لشگری ندارند که به جنگ برند و این است که باید با فریادهای وطنپرستی زمینه را برای قبضه کردن روحی زحمتکشان فراهم آورند. پس امر وطنپرستی تنها بیان عبارات مشابه نیست باید دید که هدف سیاسی طبقات و نیروهای اجتماعی از طرح این شعارها چیست. همه خائنین به ملتها خود را وطنپرست جا می زنند در حالیکه وطن را به ویرانه بدل کرده اند. وطنپرستی جرج بوش پشتیبانی از سرمایه مالی و قدرت انحصارات در آمریکاست و نه رسیدگی به زندگی مردم نیواورلئان پس از گردباد کاترینا. وطن پرستی هیتلر برای برده کردن بشریت بود و نه آزادی مردم آلمان. ولی مبارزه مردم عراق برای اخراج اشغالگران عین میهنپرستی و مبارزه برای رهائی ملی است. آقای زیوگانوف این تفاوتها را که ماهوی هستند و همدستان امپریالیستها و مرتجعین را از نیروهای انقلابی جدا می کند درهم می ریزد تا قاعده خاصی برای روسیه بتراشد.
در جنگ جهانی اول سوسیال دموکراتها در تحت لوای میهنپرستی به لوایح تسلیحاتی رای دادند و کارگران ممالک مجاور را به جان هم انداختند. آنها به جای اینکه از اتحاد کارگران برای سرنگونی رژیمهای ارتجاعی سرمایه داری امپریالیستی حمایت کنند حامی امپریالیستها شدند. لنین بدرستی آنها را سوسیال امپریالیست نام نهاد زیرا در تحت نام سوسیالیسم به اهداف امپریالیستی خدمت می کردند. در آن زمان لنینیسم که مارکسیسم آن موقع بود همه کمونیستها را فرا می خواند که طبقات حاکمه خویش را سرنگون کنند و سوسیالیسم را مستقر سازند. یعنی باید جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی بدل کرد. خدمت به میهن و میهنپرستی بدان مفهوم بود که کمر امپریالیسم را در ضعیفترین حلقه آن شکاند تا بشریت به رهائی خویش گامی نزدیکتر شود. طبیعتا روشن است که باید ماهیت جنگ و ماهیت رهبران طبقاتی آن و اهداف آنرا شناخت و گرنه بدون چنین بررسیهائی به میهن پرستی فراخواندن آنهم در یک کشوری مانند روسیه امپریالیستی نه تنها مترقی نیست عین ارتجاع سیاه است. آقای زیوگانوف می گوید:
“بنظر ما، مهمترین و جالب ترین مسئله، در واقع، درک مفهوم وصیت سیاسی استالین- سخنرانی وی در کنگره نوزدهم حزب کمونیست اتحاد شوروی است. او در این سخنرانی، نظریه پیوند ارگانیک مبارزه طبقاتی بخاطر سوسیالیسم با مبارزه در راه استقلال ملی و آزادی، در راه حقوق دموکراتیک و آزادی زحمتکشان را مطرح ساخت.
استالین، در پایان کنگره، توجه نمایندگان احزاب کمونیست و دموکراتیک کشورهای خارجی را، بویژه ، به پروسه “مک کارتیسم“ در آمریکا و تشدید مسابقه تسلیحاتی پس از اعلام “جنگ سرد“ بر علیه کشورهای سوسیالیستی، جلب کرد و گفت: “بورژوازی، پیشتر خود را لیبرال می نامید، بر آزادیهای بورژوا-دموکراتیک پافشاری می کرد. اینک، از لیبرالیسم هم اثری باقی نمانده است. پرچم آزادیهای بورژوا-دموکراتیک کنار انداخته شده است. اگر می خواهید اکثریت مردم را با خود همراه کنید، شما باید این پرچم را بردارید و آن را برافرازید. دیگر کسی آن را بر نخواهد افراشت.
پیشتر بورژوازی ملت را رهبری می کرد، از حقوق ملی و استقلال ملت دفاع می کرد، آنها را در “بالاتر از هر چیز“ می شمرد. اینک، از “اصول ملی“ هم اثر و نشانه ای نمانده است. پرچم استقلال ملی و آزادی ملی هم به کنار نهاده شده است. اگر می خواهید میهن پرستان وطن خود باشید، اگر می خواهید، نیروی پیشرو ملت باشید، شما باید آن را بلند کنید و به پیش روید. کسان دیگری آن را بلند نخواهند کرد“.
سخن استالین را باید درست فهمید. مفهوم آن این است که کمونیستها در ممالک تحت ستم باید پرچم مبارزه آزادیخواهانه را بدست گیرند. همان چیزی را که بورژوازی بدور افکنده است. آنهم با این نیت که بشود مردم را جلب کرد و دروغگوئی و ماهیت طبقاتی بورژوازی را نشان داد نه آنکه به اهداف بورژوازی جامه عمل پوشانید. باید نشان داد که رسالت تاریخی بورژوازی به پایان رسیده است و این پرولتاریاست که کارهای نیمه کاره وی را به پایان رسانده و با نفی دیالکتیکی آنرا کامل می کند و امر استقلال ملی را سر و سامان می دهد. سخنان استالین بر شالوده مبارزه طبقاتی استوار است. احزاب کمونیستی برای تحقق دموکراسی، دفاع از میهن، حمایت از آزادی باید بر ضد بورژوازی حاکم مبارزه کنند و نه آنکه این دشمن طبقاتی را متحد خود جلوه دهند. استناد به بازگوئیها چنانچه مضمون آنرا تغییر دهد و از متن واقعیات بیرون بکشد تحریف به حساب می آید و راهگشا نیست.
آنها می نویسند: “... این نظریه استالین بسیار مهم است، بویژه، در شرایطی که دارکوبهای دست پرورده حاکمیت، جنبش چپ را سوراخ-سوراخ کرده و در تلاش اند تا بین کمونیستها و میهن پرستان دیوار بکشند“.
خواننده ی این تحلیل با مرزهای مخدوش مبارزه طبقاتی و حتی مبارزه ملی روبرو است. تفرقه در میان کمونیستها و میهنپرستان به چه معناست؟ آیا کمونیستها خود بهترین میهنپرستان نیستند؟ ماهیت طبقاتی این میهنپرستان روسی چیست و خواستهای آنها کدامند و در کدام احزاب گرد آمده و فعالیت می کنند و از کدام میهن دفاع می کنند؟ آیا اینها همان کسانی هستند که پرچم مبارزه بورژوا-دموکراتیک را در دست دارند و از استقلال ملی روسیه دفاع می کنند؟
آقای زیوگانوف در نوشته خود به جای روشنگری سردرگمی ایجاد می کند و این طبیعتا نه از روی نادانی بلکه از آن روست تا کالای بنجلی را که ناسیونال شونیسم روس نام دارد به خواننده بفروشد که با مارکسیسم لنینیسم قرابتی ندارد.
وی می نویسد: “پیوند دادن مبارزه برای دموکراسی واقعی و حاکمیت خلق با ایده روسی و سنن مردمی، با مبارزه آزادیبخش ملی، آن وظیفه ای است که استالین به ما وصیت کرد. وظیفه ای که حزب کمونیست فدراتیو روسیه، در راس همه گیرترین جنبش میهن پرستان روسیه، برای نیل به آن مبارزه می کند، تنها نیروی که قادر به نجات روسیه از زیر ضربات خرد کننده می باشد“.(تکیه از توفان).
در این اظهار نظر آنچه پنهان می ماند ماهیت دولت روسیه است. آقای زیوگانوف و حزبش طبیعتا نمی توانند با این تفکر که مرزها را مخدوش می کنند نماینده طبقه کارگر روسیه و ادامه دهنده راه بلشویکها و رفیق استالین باشند. آنها نماینده مارتوفها هستند و بس.
*****
بر گرفته از توفان شماره 106 دی ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کار ایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org
کمونیستها بهترین میهن پرستان هستند. زیرا آنها برای نجات همه بشریت و مردم کشوری که در آن ساکنند مبارزه می کنند. آنها منافع عمومی مردم و نه منافع قشر و یا طبقه خاصی را مد نظر دارند. بورژواها وقتی میهنپرست می شوند که منافع خصوصی آنها به خطر افتاده است. آنوقت برای وطن یقه می درانند تا اکثریت مردم حاضر شوند برای نجات وطن به میدان آیند. این اکثریت همیشه اکثریت تحت ستم بوده و هست که در تمام جنگها بعنوان پیاده نظام شرکت کرده است. بورژواها که اقلیتی هستند خود لشگری ندارند که به جنگ برند و این است که باید با فریادهای وطنپرستی زمینه را برای قبضه کردن روحی زحمتکشان فراهم آورند. پس امر وطنپرستی تنها بیان عبارات مشابه نیست باید دید که هدف سیاسی طبقات و نیروهای اجتماعی از طرح این شعارها چیست. همه خائنین به ملتها خود را وطنپرست جا می زنند در حالیکه وطن را به ویرانه بدل کرده اند. وطنپرستی جرج بوش پشتیبانی از سرمایه مالی و قدرت انحصارات در آمریکاست و نه رسیدگی به زندگی مردم نیواورلئان پس از گردباد کاترینا. وطن پرستی هیتلر برای برده کردن بشریت بود و نه آزادی مردم آلمان. ولی مبارزه مردم عراق برای اخراج اشغالگران عین میهنپرستی و مبارزه برای رهائی ملی است. آقای زیوگانوف این تفاوتها را که ماهوی هستند و همدستان امپریالیستها و مرتجعین را از نیروهای انقلابی جدا می کند درهم می ریزد تا قاعده خاصی برای روسیه بتراشد.
در جنگ جهانی اول سوسیال دموکراتها در تحت لوای میهنپرستی به لوایح تسلیحاتی رای دادند و کارگران ممالک مجاور را به جان هم انداختند. آنها به جای اینکه از اتحاد کارگران برای سرنگونی رژیمهای ارتجاعی سرمایه داری امپریالیستی حمایت کنند حامی امپریالیستها شدند. لنین بدرستی آنها را سوسیال امپریالیست نام نهاد زیرا در تحت نام سوسیالیسم به اهداف امپریالیستی خدمت می کردند. در آن زمان لنینیسم که مارکسیسم آن موقع بود همه کمونیستها را فرا می خواند که طبقات حاکمه خویش را سرنگون کنند و سوسیالیسم را مستقر سازند. یعنی باید جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی بدل کرد. خدمت به میهن و میهنپرستی بدان مفهوم بود که کمر امپریالیسم را در ضعیفترین حلقه آن شکاند تا بشریت به رهائی خویش گامی نزدیکتر شود. طبیعتا روشن است که باید ماهیت جنگ و ماهیت رهبران طبقاتی آن و اهداف آنرا شناخت و گرنه بدون چنین بررسیهائی به میهن پرستی فراخواندن آنهم در یک کشوری مانند روسیه امپریالیستی نه تنها مترقی نیست عین ارتجاع سیاه است. آقای زیوگانوف می گوید:
“بنظر ما، مهمترین و جالب ترین مسئله، در واقع، درک مفهوم وصیت سیاسی استالین- سخنرانی وی در کنگره نوزدهم حزب کمونیست اتحاد شوروی است. او در این سخنرانی، نظریه پیوند ارگانیک مبارزه طبقاتی بخاطر سوسیالیسم با مبارزه در راه استقلال ملی و آزادی، در راه حقوق دموکراتیک و آزادی زحمتکشان را مطرح ساخت.
استالین، در پایان کنگره، توجه نمایندگان احزاب کمونیست و دموکراتیک کشورهای خارجی را، بویژه ، به پروسه “مک کارتیسم“ در آمریکا و تشدید مسابقه تسلیحاتی پس از اعلام “جنگ سرد“ بر علیه کشورهای سوسیالیستی، جلب کرد و گفت: “بورژوازی، پیشتر خود را لیبرال می نامید، بر آزادیهای بورژوا-دموکراتیک پافشاری می کرد. اینک، از لیبرالیسم هم اثری باقی نمانده است. پرچم آزادیهای بورژوا-دموکراتیک کنار انداخته شده است. اگر می خواهید اکثریت مردم را با خود همراه کنید، شما باید این پرچم را بردارید و آن را برافرازید. دیگر کسی آن را بر نخواهد افراشت.
پیشتر بورژوازی ملت را رهبری می کرد، از حقوق ملی و استقلال ملت دفاع می کرد، آنها را در “بالاتر از هر چیز“ می شمرد. اینک، از “اصول ملی“ هم اثر و نشانه ای نمانده است. پرچم استقلال ملی و آزادی ملی هم به کنار نهاده شده است. اگر می خواهید میهن پرستان وطن خود باشید، اگر می خواهید، نیروی پیشرو ملت باشید، شما باید آن را بلند کنید و به پیش روید. کسان دیگری آن را بلند نخواهند کرد“.
سخن استالین را باید درست فهمید. مفهوم آن این است که کمونیستها در ممالک تحت ستم باید پرچم مبارزه آزادیخواهانه را بدست گیرند. همان چیزی را که بورژوازی بدور افکنده است. آنهم با این نیت که بشود مردم را جلب کرد و دروغگوئی و ماهیت طبقاتی بورژوازی را نشان داد نه آنکه به اهداف بورژوازی جامه عمل پوشانید. باید نشان داد که رسالت تاریخی بورژوازی به پایان رسیده است و این پرولتاریاست که کارهای نیمه کاره وی را به پایان رسانده و با نفی دیالکتیکی آنرا کامل می کند و امر استقلال ملی را سر و سامان می دهد. سخنان استالین بر شالوده مبارزه طبقاتی استوار است. احزاب کمونیستی برای تحقق دموکراسی، دفاع از میهن، حمایت از آزادی باید بر ضد بورژوازی حاکم مبارزه کنند و نه آنکه این دشمن طبقاتی را متحد خود جلوه دهند. استناد به بازگوئیها چنانچه مضمون آنرا تغییر دهد و از متن واقعیات بیرون بکشد تحریف به حساب می آید و راهگشا نیست.
آنها می نویسند: “... این نظریه استالین بسیار مهم است، بویژه، در شرایطی که دارکوبهای دست پرورده حاکمیت، جنبش چپ را سوراخ-سوراخ کرده و در تلاش اند تا بین کمونیستها و میهن پرستان دیوار بکشند“.
خواننده ی این تحلیل با مرزهای مخدوش مبارزه طبقاتی و حتی مبارزه ملی روبرو است. تفرقه در میان کمونیستها و میهنپرستان به چه معناست؟ آیا کمونیستها خود بهترین میهنپرستان نیستند؟ ماهیت طبقاتی این میهنپرستان روسی چیست و خواستهای آنها کدامند و در کدام احزاب گرد آمده و فعالیت می کنند و از کدام میهن دفاع می کنند؟ آیا اینها همان کسانی هستند که پرچم مبارزه بورژوا-دموکراتیک را در دست دارند و از استقلال ملی روسیه دفاع می کنند؟
آقای زیوگانوف در نوشته خود به جای روشنگری سردرگمی ایجاد می کند و این طبیعتا نه از روی نادانی بلکه از آن روست تا کالای بنجلی را که ناسیونال شونیسم روس نام دارد به خواننده بفروشد که با مارکسیسم لنینیسم قرابتی ندارد.
وی می نویسد: “پیوند دادن مبارزه برای دموکراسی واقعی و حاکمیت خلق با ایده روسی و سنن مردمی، با مبارزه آزادیبخش ملی، آن وظیفه ای است که استالین به ما وصیت کرد. وظیفه ای که حزب کمونیست فدراتیو روسیه، در راس همه گیرترین جنبش میهن پرستان روسیه، برای نیل به آن مبارزه می کند، تنها نیروی که قادر به نجات روسیه از زیر ضربات خرد کننده می باشد“.(تکیه از توفان).
در این اظهار نظر آنچه پنهان می ماند ماهیت دولت روسیه است. آقای زیوگانوف و حزبش طبیعتا نمی توانند با این تفکر که مرزها را مخدوش می کنند نماینده طبقه کارگر روسیه و ادامه دهنده راه بلشویکها و رفیق استالین باشند. آنها نماینده مارتوفها هستند و بس.
*****
بر گرفته از توفان شماره 106 دی ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کار ایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org