در شماره قبل توفان در باره مقاله رفقای چینی را در دفاع از لنینیسم بخش نخست این سند را منتشر کردیم. در این مقاله بخش دیگر این سند را منتشر می کنیم.
این سند و اسناد مشابه نشان میدهند که رویزیونیستها مبارزه خود را با دانش مارکسیسم و سوسیالیسم علمی از مبارزه با لنینیسم آغاز کردند. آنها تجدید نظر خویش را در مارکسیسم تحت عنوان پرهیاهو و جنجالی “برخورد خلاق“ و “افشاء دگماتیک ها“ با نفی لنینیسم، با نفی دیکتاتوری پرولتاریا، قهر انقلابی، مبارزه طبقاتی، نفی حزبیت و لزوم استقلال سیاسی پرولتاریا، با نفی ماهیت امپریالیسم و امکان تحقق و پیروزی سوسیالیسم در کشور واحد، با دفاع از پارلمانتاریسم بورژوائی و نفی ماهیت طبقاتی مفاهیم اجتماعی نظیر دموکراسی و آزادی و نظایر آنها آغاز نمودند. سرنوشت احزاب کمونیستی که بدنبال این تئوریهای ارتجاعی رفتند نظیر حزب کمونیست فرانسه، ایتالیا، اسپانیا، پرتقال، انگلستان، برزیل، حزب توده ایران و نظایر آنها در مقابل ماست. حتی خود این احزاب نیز در اکثریت خویش حاضر نیستند خود را مارکسیست لنینیست بنامند. یا تجزیه شده و یا به عامل ناچیز تاثیرات اجتماعی در ممالکشان بدل شده اند. دلیل آن ابتلای آنها به بیماری رویزیونیسم بود. طبقه کارگر از رهبران و حزب جدا شد و دستگاه رهبری و بروکراتیک حزب به شدت منفرد گردید و در بازیهای پارلمانی زیر پاچه ورمالیدگی بورژوازی پر تجربه له و لورده گردید. وقتی لنینیسم توسط این احزاب بدنبال نظریات خروشچف بدور افکنده شد پایه ای برای وحدت ایدئولوژیک طبقه کارگر و اراده آهنین واحد آن باقی نماند. بدور افکندن لنینیسم یعنی خلع سلاح روحی زحمتکشان. یعنی اینکه آنها دیگر نمی دانند برای چه و برای کدام آینده و بچه دلیل مبارزه می کنند. البته مبارزه با لنینیسم بی شرمانه در لباس مبارزه علیه “کیش شخصیت“ استالین توسط مشتی بی شخصیت آغاز شد. رویزیونیستها خود را در زیر حجاب “کیش شخصیت“ استالین پنهان کردند تا از این کمینگاه لنینیسم را به صلابه بکشند. امروز کارنامه خیانت رویزیونیستها که در رهبری احزاب کمونیست قرار گرفتند در مقابل ماست. شوروی رویزیونیستی که رهبری حزب و دولت بدست بورژوازی نوپا و بروکرات افتاده بود با تغییر ماهیت سیاسی خویش تغییر ماهیت بطور کلی داد و اقتصاد دولتی آن در خدمت یک طبقه جدید مافیائی قرار گرفت که این کشور را به ابر قدرتی امپریالیستی، به سوسیال امپریالیسم بدل کرد که در عرصه جهانی به تبانی و رقابت با امپریالیسم آمریکا بر ضد خلقهای جهان و مبارزات آزادیبخش آنها پرداخت. آنچه موجب تغییر ماهیت شوروی شد ماهیت سیاسی این کشور بود و نه شکل اقتصاد دولتی آن و این کلید درک تحولات شوروی و نتایج بدور انداختن لنینیسم است. در سوسیالیسم اقتصاد کور نیست، اقتصاد با برنامه ریزی و آگاهانه صورت می گیرد و لذا به رهبری آگاهانه به انسان سوسیالیستی، به بشریت نوین، به انسانهای واقعی نیاز دارد. هر تحولی در راس هرم، هر تغییری در رهبری سیاسی، هر انحرافی در ایدئولوژی تاثیرات بلاواسطه خویش را در ماهیت ساخت اقتصادی-اجتماعی و سیاست عمومی دولت پرولتری و حزب باقی می گذارد. حزب کار ایران(توفان) از زمان تاسیس خود در سال 1346 به رهبری رفقا قاسمی و فروتن به ماهیت این تحولات پی برد و بدرستی برای نخستین بار رفیق قاسمی پرچم لنینیسم را بر ضد رویزیونیستها بدست گرفت و رزم کمونیستی خویش را آغاز کرد. در این مبارزه وی تنها نماند. رفقا فروتن، سغائی، امیرخیزی نیز به وی پیوستند. پیشگوئیهای داهیانه آن رفقا اکنون در مقابل ماست. از شوروی رویزیونیست و سوسیال امپریالیستی تها یک امپریالیسم به تمام معنا و بدون نقاب سوسیالیستی باقی مانده است. از حزب توده ایران با آن همه افتخارات گذشته لاشه ای ضد انقلابی که مترصد همدستی با حاکمیت ایران است و هرگز وظیفه انقلاب اجتماعی را در دستور کار خویش قرار نداده است بر زمین افتاده است. هستند توده ایهای قدیمی که سالها در رکاب رفقا قاسمی و فروتن و امیرخیزی در درون حزب توده ایران پیکار کرده بودند و نتوانستند که مبارزه عظیم ایدئولوژیکی را که در عرصه جهان درگرفته بود بدرستی بفهمند و اتخاذ تصمیم کنند. آنها نتوانستند دشمنی با لنینیسم را توسط رویزیونیستهای شوروی درک کنند و مسحور دوران طلائی ساختمان سوسیالیسم در زمان لنین و استالین در شوروی شدند و براه خطا رفتند. فروپاشی امپراتوری امپریالیستی شوروی دید بسیاری را گشوده است. پژوهشگران کمونیسم در پی تحلیل علل انشعاب در حزب توده ایران بر آمده اند و به صحت نظریات رفقای توفان پی می برند. امروز واقعیت زنده در مقابل ماست و حقانیت مشی انقلابی درون حزب توده ایران که توسط رفقا قاسمی و فروتن تدوین شد به اثبات رسیده است. به این جهت حزب ما مجددا در مقابل حملات نوینی که به لنینیسم می شود پرچم لنینیسم را مجددا بر می افرازد و با این لیبرالهای “چپ“ به مبارزه بر می خیزد. ملاک کمونیسم در شرایط امروز پذیرش لنینیسم است. حال به بخش دوم سند حزب کمونیست چین مورخ 1965 بپردازیم:
“2- مسئله باصطلاح “همزیستی مسالمت آمیز“.
رویزیونیستهای خروشچفی تحت نام باصطلاح “تکامل خلاق“ در سیاست لنینی همزیستی مسالمت آمیز تجدید نظر نمودند.
آنها ادعا می کنند که همزیستی مسالمت آمیز به معنای “تفاهم متقابل“ با امپریالیسم، “تطابق متقابل“، “سازش متقابل“ و “همراهی متقابل“ می باشد. آنها می گویند که همزیستی مسالمت آمیز “حکم مطلق و عالی دوران کنونی“ و “بهترین و یگانه راه عملی حل مسایل مهمی که در برابر جامعه قرار دارند“، می باشد. آنها بخصوص برای حصول توافق میان روسای دو دولت اتحاد شوروی و ایالات متحده آمریکا به منظور “تعیین سرنوشت بشریت“ تلاش می کنند که منظور از آن همکاری بین اتحاد شوروی و آمریکا برای حکمرانی بر جهان می باشد. آنها نه تنها چنین “همزیستی مسالمت آمیزی“ را مشی اصلی سیاست خارجی خود قرار داده اند، بلکه حتی از کمونیستهای سراسر جهان نیز می خواهند که “مبارزه در راه همزیستی مسالمت آمیز را اصل اساسی سیاست خود نمایند“.
ما بر خلاف رویزیونیستهای خروشچفی در مقاله “زنده باد لنینیسم“ و دو مقاله دیگر خاطر نشان ساختیم که از طرف امپریالیستها موانعی در راه تحقق همزیستی مسالمت آمیز ایجاد می شود. کشورهای سوسیالیستی در دوره معینی فقط بوسیله مبارزه امکان همزیستی مسالمت آمیز را با کشورهای امپریالیستی بوجود می آورند و باید توجه کرد که تحت شرایط همزیستی مسالمت آمیز مبارزات بغرنج و سختی در جریان می باشد. ما موکدا خاطر نشان ساختیم: “همزیستی مسالمت آمیز مربوط است به مناسبات میان دولتهای مختلف، ولی انقلاب به معنای سرنگونی طبقه ستمگر توسط ستمدیدگان هر کشور بوده در حالیکه انقلاب در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره قبل از هر چیز مسئله سرنگونی ستمگران خارجی یعنی امپریالیستها می باشد“. این دو موضوع بهیچوجه نباید بمثابه یک موضوع واحد تلقی گردند.
واقعیات پنج سال اخیر ثابت کردند که رویزیونیستهای معاصر و در راس آنها خروشچف از سیاست لنینی همزیستی مسالمت آمیز بمثابه ستر عورت خود استفاده کردند تا تسلیم طلبی خود را در برابر امپریالیسم آمریکا و تحول مسالمت آمیز به سوی کاپیتالیسم را در داخل کشور خود در پرده استتار بپوشانند.
امپریالیسم آمریکا درست همان دوست رویزیونیستهای معاصر است که آنها برای “همکاری همه جانبه “ با او از صمیم قلب کوشش می کنند، این درست همان دوستی است که دائما و با کلیه وسایل ممکن علیه کشورهای سوسیالیستی مبارزه کرده و برای تخریب در این کشورها تلاش می کند و به فعالیتهای واژگون سازنده و تحریکات نظامی دست می زند، به جنگ تهدید می کند و حتی جنگهای تجاوزکارانه بر میافروزد. همچنین این درست امپریالیسم آمریکاست که تمامیت ارضی و حاکمیت کشورهای دیگر را در سراسر جهان نقض می کند، در امور داخلی آنها مداخله می نماید، به منافع آنها زیان وارد می سازد و انقلابات توده ای آنها را سرکوب می کند، جنایاتی که هم اکنون امپریالیسم آمریکا با توسعه جنگ تجاوزکارانه خود در ویتنام و سراسر هندوچین مرتکب می شود، بخش مهمی از استراتژی جهانی“ ضد انقلابی او را تشکیل می دهد.
آیا خلقهای این کشورها تحت چنین شرایطی باید قاطعانه علیه امپریالیسم آمریکا مبارزه کنند یا باید طبق “حکم مطلق“ رویزیونیستهای خروشچفی، خود را با امپریالیسم “تطابق دهند“ و با او “سازش“ نمایند؟ آیا آنها باید با مبارزه مسلحانه انقلابی به مقابله علیه تجاوز مسلحانه ضد انقلابی روند یا اینکه باید “بهترین و یگانه راه عملی“ یعنی راه “همزیستی مسالمت آمیز“ را بپیمایند و خود را تسلیم سلطه مطلقه امپریالیستها نمایند؟ خلقهای این کشورها بر خلاف آرزوی رویزیونیستهای خروشچفی، با اعمال خود در مبارزه انقلابی ضد امپریالیستی پاسخ کاملا روشنی داده اند. آنها طبق تجارب خود باین نتیجه رسیده اند که اصلا نمی تواند میان خلقهای انقلابی و امپریالیسم آمریکا همزیستی مسالمت آمیز وجود داشته باشد.
رهبری جدید حزب کمونیست اتحاد شوروی کمافی السابق به باصطلاح “همزیستی مسالمت آمیز“ خروشچف محکم چسبیده است و هنوز به آن به مثابه “مشی اصلی سیاست خارجی حزب کمونیست اتحاد شوروی و دولت اتحاد شوروی “ می نگرد.
آنها سرسختانه به تبلیغ این ایده مشغولند که گویا “میدان وسیعی برای همکاری“ میان اتحاد شوروی و ایالات متحده آمریکا موجود است و بعلاوه با امپریالیسم آمریکا به برقراری دیپلوماسی سری به مقیاس وسیع دست می زند. آنها گرچه در مسئله ویتنام بعضی کلمات خوش آهنگ بر زبان رانده اند و همچنین از خود در باصطلاح پشتیبانی از ویتنام چند ژست نشان داده اند، ولی اینها همگی زمانی صورت گرفت که دیگر تفاهم با سرکرده راهزنان یعنی امپریالیسم آمریکا صورت گرفته بود و نیز اینها همگی در چارچوبی بکار رفت تا به همکاری میان اتحاد شوروی و آمریکا خللی وارد نسازد. آغاز و پایان این اقدامات اینستکه آنها می خواهند باتفاق امپریالیستهای آمریکا به عوامفریبی “مذاکرات مسالمت آمیز“ دست زنند.
آنها از هیچگونه تلاش عبثی برای کشاندن مبارزه عادلانه و میهنپرستانه خلق ویتنام علیه تجاوز آمریکا به مجرای “حل مسایل“ از طریق مذاکرات اتحاد شوروی و آمریکا بخاطر تسلط بر جهان روگردان نیستند. روشن است که رهبری جدید حزب کمونیست اتحاد شوروی همانند خروشچف بنام “همزیستی مسالمت آمیز“ همکاری طبقاتی را در صحنه جهانی جایگزین مبارزه طبقاتی می کند. این “همزیستی مسالمت آمیز“ آنها فقط می تواند همزیستی تسلیم طلبانه باشد.“
قبل از اینکه با فصل سوم کتاب شروع کنیم نگارش تفسیری را براین بخش لازم می دانیم.
رویزیونیستها برای همکاری با امپریالیسم و تقسیم جهان و مناطق نفوذ با آنها همواره با عوامفریبی تبلیغ می کردند که لنین نیز هوادار همزیستی مسالمت آمیز با ممالک امپریالیستی بود. این ادعا یک جعل بیشرمانه تاریخی است. جعلی است که آگاهانه و برای فریب مردم تبلیغ می شود و جاعلین این سند بخوبی به واقعیت دروغهای خویش واقفند. آنچه لنین می گفت با آنچه رویزیونیستها تبلیغ و عمل می کنند از زمین تا آسمان فرق داشته و ماهیتا دو امر متفاوتند.
لنین پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی در اتحاد شوروی و پس از دسیسه امپریالیستها با تکیه بر نیروهای گارد سفید در روسیه و تجاوز 14 کشور امپریالیستی به روسیه برای نابودی انقلاب و شکست مفتضحانه آنها اعلام کرد که یک دوره جدید در تاریخ اتحاد جماهیر شوروی پدید آمده است مبنی بر آنکه اتحاد شوروی در محاصره ممالک امپریالیستی که قادر نشده اند سوسیالیسم را نابود کنند قرار گرفته است و شرایط جدیدی را بهر دو طرف تحمیل کرده است. امپریالیستها نتوانستند با جنگ و تقویت ضد انقلاب داخلی و خارجی دولت دیکتاتوری پرولتاریا را سرنگون کنند. حال وضعیتی بوجود آمده بود که سوسیالیسم باید در کنار امپریالیسم سر کند و بعلت تناسب قوای طبقاتی در عرصه جهانی به زندگی همجوار با سرمایه داری تن در دهد. لنین می گفت: “سوسیالیسم نمی تواند در عین حال در تمام کشورها پیروز گردد. سوسیالیسم ابتداء در یک کشور به پیروزی خواهد رسید در حالی که کشورهای دیگر تا مدتی به صورت کشورهای بورژوائی یا ماقبل بورژوائی باقی خواهند ماند“. نتیجه ناگزیر انقلاب سوسیالیستی در کشور واحد این است که این کشور مدتی کم و بیش طولانی در احاطه سرمایه داری باقی خواهد ماند و بناچار در کنار کشورهای امپریالیستی زیست خواهد کرد. پیروزی انقلاب سوسیالیستی در کشور واحد باین معنی است که امپریالیسم از سرکوب انقلاب ناتوان است. ولی به آن معنی نیست که بورژوازی امپریالیستی از کوشش برای برانداختن کشوری که در آن انقلاب سوسیالیستی به پیروزی انجامیده و قدرت بدست طبقه کارگر افتاده باز خواهد ایستاد و به همزیستی مسالمت آمیز برای همیشه تن خواهد داد. کشور سوسیالیسم پیروز تنها با تقویت نیروی خود در تمام زمینه ها، پیروی از سیاست صلح و تکیه بر مبارزه انقلابی زحمتکشان جهان و جنبشهای آزادی بخش ضد امپریالیستی می تواند دست و پای امپریالیسم را ببندد و نقشه های آن را عقیم گذارد. اینست آن سیاستی که همزیستی مسالمت آمیز را به امپریالیسم تحمیل خواهد کرد. چنانچه می بینیم لنین نه از همزیستی مسالمت آمیز “قانون اساسی جوامع مدرن“ می سازد و نه آن را برای طبقه کارگر عامل دست یافتن به هدفهای طبقاتی می شمارد.
بنابر تئوری لنین همزیستی مسالمت آمیز فقط مناسبات میان دو نظام اجتماعی و اقتصادی متفاوت، مناسبات میان کشور سوسیالیستی و کشورهای سرمایه داری را در بر می گیرد و بهیچ وجه مربوط به مناسبات کشورهای سرمایه داری میان خود و مناسبات میان طبقات آنتا گونیست نیست. همزیستی مسالمت آمیز هرگز نمی تواند و نباید به مشی عمومی احزاب کمونیست کشورهای غیر سوسیالیستی که در شرایط جامعه طبقاتی مبارزه می کنند تبدیل گردد.
حال بپردازیم به ادامه سند:
“3- در باره مسئله جنبش آزادی بخش ملی.
رویزیونیستهای خروشچفی تحت نام باصطلاح “تکامل خلاق“ از تئوری لنینی مبارزه آزادی بخش ملی کاملا منحرف گشته اند.
آنها بر این عقیده اند که “استعمار دیگر ریشه کن گردیده است“، مبارزه آزادیبخش ملی به “مرحله نهائی“ خود وارد گشته است و ملل ستمدیده “می توانند به کمک شیوه های مبارزه مسالمت آمیز خود را از بندهای امپریالیسم و کولونیالیسم آزاد نمایند“ و بنابراین سیستم استعماری در آرامش کامل بگور سپرده خواهد شد“. آنها این نظر مارکسیستی-لنینیستی را دایر بر اینکه آزادی خلقهای همه کشورها باید توسط خود این خلقها انجام گیرد، نفی می کنند، آنها بخود زحمت فراوان می دهند تا “وظایف“ سازمان ملل متحد را در برابر آزادی ملی تبلیغ نمایند، آنها می گویند: “چه مرجعی بجز سازمان ملل متحد می تواند انحلال سیستم استعماری را بر عهده گیرد؟“ آنها سخت در این تصورند که سیاست استعماری امپریالیسم تغییر یافته است و “دوراندیش ترین استعمارگران پنج دقیقه قبل از آنکه با توسری بیرون رانده شوند، خودشان بیرون خواهند رفت“، بدین جهت آنها مشتاقانه امیدوارند که بتوانند با امپریالیستها “گامهای خود را در جهت انحلال سیستم سلطه استعماری همسو نمایند“.
ما بر خلاف رویزیونیستهای خروشچفی در “زنده باد لنینیسم“ و دو مقاله دیگر خاطر نشان ساختیم که تضاد میان ملل ستمدیده و امپریالیستها در شمار تضادهای اصلی دوران کنونی است و امپریالیسم آمریکا تکیه گاه عمده استعمار نوین و همچنین غدارترین و مکارترین دشمن جنبشهای طوفان آسای آزادیبخش ملی در آسیا-آفریقا و آمریکای لاتین می باشد. تجاوز، ستم و غارت امپریالیستی اجبارا منجر به مقاومت از طرف ملل ستمدیده می گردد و طوفان جنبشهای ملی با توسعه روز افزون خود بر آسیا، آفریقا و آمریکای لاتن میتازد. ما همچنین خاطر نشان ساختیم که ملل ستمدیده نباید بهیچوجه امید به آزادی خود را با “خیرخواهی“ استعمارگران نوین و کهن و بهمین ترتیب با “بخشش“ سازمان ملل متحد که از طرف ایالات متحده آمریکا کنترل می شود، پیوند دهند، بلکه آنها باید با اتکاء به نیروی خود، مبارزه ای قاطعانه و انقلابی انجام دهند. ما گفتیم: “بدون زور انقلابی نابودی زور ضد انقلابی غیر ممکن خواهد بود“.
رویدادهای پنج سال گذشته نشان دادند که رویزیونیستهای معاصر و در راس آنها خروشچف به درجه مدافعین استعمار نوین انحطاط یافته اند و آنها با زد و بند با امپریالیستها تلاش دارند تا مبارزه انقلابی ضد امپریالیستی ملل ستمدیده را خفه سازند.
امپریالیسم آمریکا که بر خود نام ژاندارم بین المللی نهاده است، ارتش خود را نه فقط برای قتل عام خلقهای ملل ستمدیده گسیل می دهد، بلکه سازمان ملل متحد را هم بخدمت خود در آورده است و از این طریق مثلا بیک منطقه نیروهای نظامی برای سرکوبی اعزام می نماید و در منطقه دیگر باصطلاح نقشه های تکاملی اقتصادی می دهد، البته کلیه این تلاشهای عبث به منظور از بین بردن جنبش های انقلابی ضد استعماری است. امپریالیسم آمریکا بخصوص در مورد ویتنام قرار داد ژنو را کاملا آشکارا نقض کرده است، از وحدت مسالمت آمیز خلق ویتنام جلوگیری نموده است، استقلال و حق حاکمیت خلق ویتنام را مستبدانه زیر پا گذاشته است و متکبرانه تقاضا می کند که باید خلق 30 میلیونی ویتنام بدون قید و شرط در برابر چاقوی قصابی امپریالیسم آمریکا تسلیم گردد. اینها همه چهره حیوانی تجاوزکاران آمریکائی را روشنتر بر ملا ساختند.
نظر باین واقعیات چگونه می توان باور کرد که “استعمار هم اکنون دیگر ریشه کن گردیده است“؟ اگر وظیفه آزادی ملی به “مرحله نهائی“ خود رسیده است، پس توفان عظیم جنبش آزادیبخش کنونی را چگونه باید تعبیر کرد؟ هرگاه خدماتی که سازمان ملل متحد برای امپریالیسم آمریکا انجام می دهد، بمثابه “سهمی“ در جهت “انحلال استعمار“ ملاحظه گردند، آنگاه باید مبارزه خلقهای کنگو(لئوپولدویل) و اندونزی علیه استعمار نوین و کهن و سازمان ملل متحد بمثابه مانعی در مقابل “انحلال استعمار“ تلقی شود؟ امپریالیسم آمریکا در ویتنام جنوبی “توسری“ زیادی خورده است، ولی چرا بجای آنکه “پنج دقیقه قبل“ خود را عقب بکشاند، همچنان افسران و سربازان خود را بآنجا اعزام می دارد و چرا چنان زالووار بآنجا چسبیده است و از ترک آنجا سرباز می زند؟ مردم ویتنام جنوبی چگونه می توانند تحت چنین شرایطی آزادی خود را بوسیله “شیوه های مسالمت آمیز“ بدست آورند و استعمار را “در آرامش کامل“ بگور بسپارند؟
رهبری جدید حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی با وجود اینکه بدفعات در باره “پشتیبانی از جنبش آزادیبخش ملی“ سر و صدا براه انداخته است، ولی هیچگاه باین مسایل پاسخ جدی نداده است. چرا؟ اعمال آنها خود واضح ترین پاسخها است.
رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی قبل از سقوط خروشچف از سرکوبی جنبش آزادیبخش ملی کنگو(ل) توسط امپریالیسم آمریکا تحت عنوان سازمان ملل متحد پشتیبانی میکرد، بطوریکه این امر منجر به قتل قهرمان ملی کنگو “پاتریس لومومبا“ گردید.
جانشینان خروشچف اکنون با کمال میل موافقت کردند که بخشی از مخارج تجاوز مسلحانه آمریکا در کنگو(ل) را بنام سازمان ملل متحد انجام میگیرد، بپردازند و در شورای امنیت سازمان ملل متحد از این دروغ محض آمریکا مبنی بر “آشتی ملی“ در کنگو(ل) که نمایشگر تلاشی در جهت خفه کردن نیروهای انقلابی خلق کنگو است، پشتیبانی کردند. ولی نکته بخصوص قابل توجه اینستکه آنها از تشکیل نیروهای نظامی دائمی سازمان ملل متحد پشتیبانی فعال می کنند. این به معنای شرکت در تشکیل ژاندارمری بین المللی می باشد که در خدمت امپریالیسم آمریکا قرار دارد که هدفش سرکوبی مبارزه انقلابی خلقهای جهان است. اینها همه اعمال کنکرت آنها در باصطلاح “پشتیبانی از جنبش آزادیبخش ملی“ می باشند. ما از رهبری جدید حزب کمونیست اتحاد شوروی سئوال می کنیم: آیا براستی این کوششها را برای “پشتیبانی از جنبش آزادی بخش ملی“ انجام می دهید یا اینکه برای بهتر “همسو نمودن گامهای“ خود با امپریالیسم آمریکا در جهت مخالفت، تخریب و سرکوبی جنبش آزادیبخش ملی؟ در اینکه شعار باصطلاح “پشتیبانی از جنبش آزادیبخش ملی“ آنها فریبی بیش نیست، هیچ تردیدی وجود ندارد. ولی در عوض زد و بند آنها با امپریالیسم آمریکا و خفه ساختن جنبش آزادیبخش ملی امری حقیقی است. بدین ترتیب واقعیات پنج سال اخیر ادعاهای پوج و تو خالی رویزیونیستهای معاصر را کاملا خنثی ساخت.
ما پس از سقوط خروشچف و پس از اعلام رسمی ورشکستگی رویزیونیست معاصر، امیداوار بودیم و حتی توصیه نیز نمودیم که رهبری جدید حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی صادقانه و آشکارا به اشتباهات خود اقرار کند و مشی و سیاست رویزیونیستی را که در زمان قدرت خروشچف انجام یافته بود، پس بگیرد. ولی رهبری جدید حزب کمونیست اتحاد شوروی بر خلاف امیدهای خلق شوروی و خلقهای انقلابی جهان، از رویزیونیسم ورشکسته خروشچف بمثابه ارثیه گرانبهائی اقتباس کرد و به نگهداری آن ادامه داد. آنها امسال هنگام برگزاری مراسم یاد بود نود و پنجمین سالگشت تولد لنین همچنان بی شرمانه ادعا کردند که “مشی عمومی تدوین گشته از طرف بیستمین و بیست و دومین کنگره حزب ما که در برنامه حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی تجلی یافته است“، “گواه زنده ای“ بر “بخورد خلاق“ به تئوری می باشد. درست تحت نام “برخورد خلاق“ با لنینیسم بود که خروشچف عملا کلیه احکام اساسی لنینیسم را بدور انداخت و بزرگترین رویزیونیست تاریخ گردید و سرانجام به ورشکستگی کامل گرائید. آیا جانشینان او می توانند سرنوشتی بهتر از این داشته باشند؟
لنینیسم سلاح ظفرنگون پرولتاریا و دیگر زحمتکشان سراسر جهان است. دشمن چه از خارج حمله کند و چه از داخل “تجدید نظر نماید“، در حال نمی تواند در جلا و شکوه لنینیسم کوچکترین خللی وارد سازد. بعکس، درست در جریان مبارزه دائمی علیه کلیه دشمنان داخلی و خارجی است که نیروهای لنینیسم بلاانقطاع رشد و تقویت می یابند. طی پنج سال گذشته در نتیجه مبارزه مارکسیست-لنینیستها علیه رویزیونیسم معاصر، لنینیسم در سراسر جهان توسعه ای بی سابقه یافت، آگاهی سیاسی خلقهای جهان بسیار ارتقاء یافت و صفوف مارکسیست-لنینیستها بسرعت رشد نمود. در این زمان مارکسیست-لنینیستها در مبارزه علیه رویزیونیسم معاصر تجارب و مسایل جدید مبارزه کنونی انقلابی خلقهای جهان را بلاانقطاع بررسی و جمعبندی نمودند و بدین ترتیب لنینیسم را بطور همه جانبه غنی ساختند. پنج سال گذشته، پنج سال پیروزی های عظیم و نوین لنینیسم بود. وضعی که امروز در برابر ما قرار دارد، بسیار مساعد است و علامت مشخصه آن تکامل پرتوان مارکسیسم-لنینیسم و امر انقلابی خلقهای سراسر جهان است. ما باید همچنان پرچم لنینیسم را برافراشته نگاهداریم، علیه رویزیونیسم معاصر تا بآخر مبارزه کنیم و امر انقلابی پرولتاریا را به پیروزهای بازهم بزرگتر و جدیدتری برسانیم.
زنده باد لنینیسم!ِ“
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 101 مرداد ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org