نظری به گنجینۀ لنینی
بمناسبت هشتاد و ششمین سالگرد درگذشت لنین
21 ژانویه 1924، لنین رهبر انقلاب کبیر اکتبر شوروی و آموزگار کارگران و زحمتکشان جهان درگذشت.
لنین بر اساس تجزیه و تحلیل علمی تکامل اجتماعی روسیه، براساسی تجزیه و تحلیل علمی اوضاع بین المللی، به این نتیجه رسید که یگانه راه برون شدن از از اوضاع، پیروزی سوسیالیسم در روسیه است. این استنتاج برای بسیاری از مردان عالم آن زمان کاملاً غیرمنتظره بود. پلخانف که یکی از برجستگان علم بود در آن موقع لنین را تحقیر می کرد و می گفت که "هذیان می گوید". دیگر مردان علم که اشتهارشان کمترنبود اظهار می کردند که "لنین عقلش کم شده است" و باید او را هرچه ممکن است دور ساخت. آن موقع انواع و اقسام مردان علم علیۀ لنین که او را یک شخص مخرب علم می دانستند، زوزه راه انداخته بودند. ولی لنین هراسی نداشت از این که برخلاف جریان شنا کند و با کهنه پرستی به مبارزه برخیزد. و لنین پیروز شد. اکنون در هشتاد و ششمین سالگرد درگذشت لنین جهان در اضاع و احوال دیگری است.غلبۀ رویزیونیسم بر کشور شوراها و احیای سرمایهﺪاری، هجوم امپریالیسم به دستآوردهای تاریخی پرولتاریا و زحمتکشان، تهاجم ایدئولوژیک علیۀ مارکسیسم لنینیسم و پراکندن میکروب لیبرالیسم و انفراد منشی و نفی حزبیت و نفی لنینیسم ... شرایطی آفریده که بسیاری از روشنفکران متأسفانه مرعوب این تهاجم افسارگسیخته و شکست موقتی جنبش جهانی کمونیستی گشته و به جای درس آموزی از شکستﻫﺎ و به جای این که شجاعانه برخلاف جریان شنا کنند، با نفی لنینیسم به لیبرالیسم و اپورتونیسم درغلتیدند. اگر تا دیروز حمله به استالین مد روز بود و عده ای خود را منتقد استالین اما "مدافع لنین" جلوه می دادند، اکنون پردهﻫﺎ را کنار زده، بی پروا به لنین و لنینیسم و دیکتاتوری پرولتاریا پارس می کنند. این مردان علم که اشتهارشان کمتر از پلخانفﻫﺎ و کارل کائوتسکیستﻫﺎ نیست مدافعین لنینیسم را کهنه پرست و مخرب علم می دانند و همانند پدران دانشمندشان علیۀ لنین و لنینیسم زوزه راه انداختهﺍند. اما همان طور که لنین را هراسی نبود که برخلاف جریان آب شنا کند ما نیز در این اوضاع و احوال آشفته و دود اندود شده هراسی نداریم که بی پروا از لنینیسم به مثابۀ مارکسیسم عصر امپریالیسم دفاع کنیم و در مقابل خیل عظیم خورده بورژواهای رنگارنگ که پرچم ارتداد و سفید را به اهتزاز درآورده اند محکم و استوار بایستیم .
به جا دانستیم به مناسبت هشتاد و ششمین سالگرد درگذشت لنین مصاحبۀ رفیق استالین با هئیت نمایندگی کارگران آمریکائی در سپتامبر1927را انتشاردهیم. این مصاحبه فشردهﺍی ازآموزشﻫﺎﻯ لنینی و لنینیسم است و خواندن آن را به همۀ رهروان طبقۀ کارگر توصیه میکنیم.
افتخار جاویدان برلنین کبیر
هئیت تحریریه
پرسش یکم: چه اصول جدیدی به توسط لنین و حزب کمونیست عملاً به مارکسیسم اضافه گردید؟ آیا صحیح است اگر گفته شود که لنین به "انقلاب خلاق" ایمان داشت، در حالی که مارکس بیشتر مایل بود منتظر شود تا نیروهای اقتصادی به حد اعلای تکامل خود برسند؟
پاسخ: ..... لنین هیچ "اصول جدیدی" به مارکسیسم "اضافه نکرده است"، همان طور که هیچ یک از اصول "قدیمی" مارکسیسم را هم لغو نکرده است. لنین شاگرد کاملاً وفادار و پیگیر مارکس و انگلس بود و می باشد و کاملاً و تماماً متکی به اصول مارکسیسم است.
لیکن لنین فقط یک مجری آموزش مارکس ــ انگلس نبود. او در عین حال ادامه دهندهﻯ آموزش مارکس ــ انگلس بود.
این یعنی چه؟
یعنی او آموزش مارکس ــ انگلس را مطابق با شرایط جدیدتکامل، مطابق با مرحلهﻯ جدید سرمایهﺪاری، مطابق با شرایط امپریالیسم بسط و نکامل داد. معنای این آنست که لنین، با بسط و تکمیل آموزش مارکس در شرایط جدید مبارزهﻯ طبقاتی، چیز تازهﺍﻯ نسبت به آن چه که توسط مارکس و انگلس داده شده بود و نسبت به آن چه که ممکن بود در دورهﻯ سرمایهﺪاری ماقبل امپریالیسم داده شود به گنجینهﻯ عمومی مارکسیسم وارد کرد، در حالی که این چیز تازهﺍﻯ که به توسط لنین به گنجینهﻯ مارکسیسم وارد شده است کاملاً و تماماً مبتنی بر اصولی است که به توسط مارکس و انگلس بیان شده است.
از همین لحاظ هم هست که ما می گوئیم لنینیسم، مارکسیسم عصر امپریالیسم و انقلابﻫﺎﻯ پرولتاریائی است.
اینک مسائلی چند که لنین ضمن بسط و تکمیل آموزش مارکس، در رشتهﻯ آنها چیزهای تازهﺍﻯ آورده است.
اولا، مسئلهﻯ سرمایهﺪاری انحصاری و مسئلهﻯ امپریالیسم که مرحلهﻯ جدید سرمایهﺪاری است.
مارکس و انگلس در "کاپیتال" اصول سرمایهﺪاری را تشریح کردهﺍند. ولی مارکس و انگلس در دورهﻯ سیادت سرمایهﺪاری ماقبل انحصار، در دورهﻯ تکامل تدریجی و موزون سرمایهﺪاری و بسط "مسالمت آمیز" آن در سراسر کره زمین زندگی می کردند.
این مرحلهﻯ قدیمی در حدود اواخر سدهﻯ نوزدهم و آغاز قرن بیستم، هنگامی که مارکس و انگلس دیگر حیات نداشتند، به پایان رسید. بدیهی است مارکس و انگلس فقط دربارهﻯ آن شرایط نوین تکامل سرمایهﺪاری می توانستند حدس بزنند که به مناسبت مرحلهﻯ جدید سرمایهﺪاری که جانشین مرحلهﻯ قدیم گردیده بود و به مناسبت مرحلهﻯ تکامل امپریالیستی فرا رسید، و در آن تکامل تدریجی و موزون سرمایهﺪاری جای خود را به تکامل جهشی و فلاکتﺁور سرمایهﺪاری داده بود، ناموزونی تکامل و تضادهای سرمایهﺪاری با نیروی خاصی عرض وجود کرده بود و مبارزه برای تحصیل بازار فروش و صدور سرمایه، در شرایط حد اعلای ناموزونی تکامل، جنگﻫﺎﻯ متناوب امپریالیستی را به منظور تقسیم متناوب جهان و مناطق نفوذ، اجتناب ناپذیر کرده بود.
خدمت لنین و بنابراین آن چیز تازهﺍﻯ که لنین در این مورد آورده است عبارت از این است که او، با اتکاء به اصول اساسی "کاپیتال"، امپریالیسم را به مثابهﻯ آخرین مرحلهﻯ سرمایهﺪاری مورد تجزیه و تحلیل مبرهن و مارکسیستی قرار داد و جراحات و شریط فنای حتمی آن را تشریح نمود. بر اساس این تجزیه و تحلیل بود که اصل مشهور لنین دربارهﻯ این که در شرایط امپریالیسم پیروزی سوسیالیسم در کشورهای واحد و جداگانهﻯ سرمایهﺪاری امکان پذیر است، به وجود آمد.
ثانیاً، مسئلهﻯ دیکتاتوری پرولتاریا.
اندیشهﻯ اصلی دیکتاتوری پرولتاریا را به مثابهﻯ سیادت سیاسی پرولتاریا و به مثابهﻯ اسلوب سرنگون ساختن اقتدار سرمایه از طریق جبر و زور، مارکس و انگلس به دست دادهﺍند.
چیز تازهﺍﻯ که لنین در این رشته آورده است، عبارت است از این که:
الف ــ او قدرت حاکمهﻯ شوروی را به عنوان بهترین شکل دولتی دیکتاتوری پرولتاریا کشف کرد و در این مورد از تجربهﻯ کمون پاریس و انقلاب روس استفاده نمود؛
ب ــ او در فرمول دیکتاتوری پرولتاریا پرانتزی از نقطه نظر مسئلهﻯ متفقین پرولتاریا باز کرد و دیکتاتوری پرولتاریا را به مثابهﻯ شکل خاص اتحاد طبقاتی پرولتاریا، که رهبر است، با تودهﻫﺎﻯ استثمار شوندهﻯ طبقات پرولتاریائی (دهقانان و غیره)، که رهبری شونده هستند، تشریح نمود؛
ج ــ او با نیروی خاصی این حقیقت را خاطر نشان ساخت که دیکتاتوری پرولتاریا عالی ترین نوع دموکراسی در جامعهﻯ طبقاتی و آن شکل دموکراسی پرولتاریائی است که منعکس کنندهﻯ منافع اکثریت (استثمار شوندگان) است، ــ برخلاف دموکراسی سرمایهﺪاری که منعکس کنندهﻯ منافع اقلیت (استثمار کنندگان) است.
ثالثاً، مسئلهﻯ اشکال و طرق ساختمان موفقیتﺁمیز سوسیالیسم در دورهﻯ دیکتاتوری پرولتاریا یعنی در دورهﻯ انتقال از سرمایهﺪاری به سوسیالیسم، در کشوریست که در احاطهﻯ دول سرمایهﺪاری قرار دارد.
مارکس و انگلس دوران دیکتاتوری پرولتاریا را دورانی کم و بیش طولانی و پر از زد و خوردهای انقلابی و جنگﻫﺎﻯ داخلی می دانستند که پرولتاریا در خلال آن قدرت حاکمه را در دست دارد و تدابیری اتخاذ می نماید که جنبهﻯ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و تشکیلاتی دارد و برای برپا کردن جامعهﻯ نوین سوسیالیستی، جامعهﻯ بدون طبقات و جامعهﻯ بدون دولت به جای جامعهﻯ قدیم سرمایهﺪاری ضروری است. لنین تمام و کمال از این اصول اساسی مارکس و انگلس پیروی میکرد.
چیز تازهﺍﻯ که لنین در این زمینه آورده است، عبارت است از این که:
الف ــ او امکان ساختمان یک جامعهﻯ کامل سوسیالیستی را در کشور دیکتاتوری پرولتاریا که در احاطهﻯ دول امپریالیست است، به شرطی که این کشور در اثر مداخلات نظامی کشورهای احاطه کنندهﻯ سرمایهﺪاری دچار اختناق نگردد، مستدل ساخت؛
ب ــ او طرق مشخص سیاست اقتصادی ("سیاست اقتصادی نوین") را که به کمک آن پرولتاریا، با در دست داشتن مواضع مسلط در رشتهﻫﺎﻯ حیاتی اقتصادی (صنایع، زمین، حمل و نقل، بانک و غیره)، صنایع سوسیالیستی شده را پیوند می دهند ("پیوند صناعت با اقتصاد دهقانی") و بدین طریق تمام اقتصاد ملی را به جانب سوسیالیسم هدایت میکند، طرح نمود؛
ج ــ او طرق مشخص سوق تدریجی و انداختن تودهﻫﺎﻯ اصلی دهقانان به مجرای ساختمان سوسیالیستی را از طریق کئوپراسیون که بزرگ ترین وسیلهﺍیست که دیکتاتوری پرولتاریا میتواند به کمک آن اقتصاد کوچک دهقانی را تغییر سازمان داده و تودهﻫﺎﻯ اصلی دهقانان را با روح سوسیالیسم تربیت نماید، طرح نمود.
رابعاً، مسئلهﻯ هژمونی پرولتاریا در انقلاب است، در هر نوع انقلاب تودهﺍﻯ خواه در انقلاب علیهﻯ تزاریسم و خواه در انقلاب علیهﻯ سرمایهﺪاری.
مارکس و انگلس طرحﻫﺎﻯ اساسی نظریهﻯ هژمونی پرولتاریا را به دست داده بودند. چیز تازهﺍﻯ که لنین در این مورد آورده آن است که این طرحﻫﺎﻯ اولیه را باز هم گسترش و بسط داد و آن را به سیستم موزون هژمونی پرولتاریا، به سیستم موزون رهبری پرولتاریا بر تودهﻫﺎﻯ زحمتکش شهر و ده که نه فقط در امر سرنگونی تزاریسم و سرمایهﺪاری بلکه در امر ساختمان سوسیالیستی هنگام دیکتاتوری پرولتاریا نیز وجودخواهد داشت، بدل نمود.
به طوری که می دانیم نظریهﻯ هژمونی پرولتاریااز پرتو لنین و حزب او به طور استادانهﺍﻯ در روسیه جامه عمل به خود پوشید. ضمناً این واقعیت که انقلاب در روسیه پرولتاریا را به حکومت رساند از اینجا ناشی میشود.
در سابق معمولاً کار بدین منوال بود که کارگران هنگام انقلاب در سنگرها زد و خورد می کردند، خون می ریختند، رژیم قدیم را سرنگون می ساختند، لیکن حکومت به دست بورژواها می افتاد و آنان بعداً کارگران را مورد ظلم و استثمار قرار می دادند. در انگلستان و فرانسه وضع از این قرار بود. در آلمان وضع نیز از این قرار بود. ولی در اینجا یعنی در روسیه وضعیت صورت دیگری به خود گرفت. در اینجا کارگران فقط نیروی ضربهﻯ انقلاب نبودند. پرلتاریای روسیه، در عین حال که نیروی ضربهﻯ انقلاب بود، می کوشید که صاحب هژمونی و رهبر سیاسی تمام تودهﻫﺎﻯ استثمار شوندهﻯ شهر و ده باشد و آنان را گرد خود جمع نموده،علاقه و پیوند آنان را با بورژوازی قطع و بورژوازی را از لحاظ سیاسی منفرد سازد. پرولتاریای روسیه، در عین این که به تودهﻫﺎﻯ استثمار شونده مسلط بود، همیشه مبارزه میکرد تا حکومت را به دست خود بگیرد و آن را برای منافع خود علیهﻯ بورژوازی، علیهﻯ سرمایهﺪاری مورد استفاده قرار دهد. به همین دلیل هم هست که هر جنبش نیرومند انقلابی در روسیه، چه در اکتبر سال 1905 و چه در فوریه سال 1917، شوراهای نمایندگان کارگران را که نطفهﻯ دستگاه جدید حکومت و مأمور سرکوب بورژوازی می باشد، وارد صحنه نمود ــ برعکس پارلمان بورژوازی که دستگاه کهنهﻯ حاکمیت است و نقشش سرکوب پرولتاریا است.
بورژوازی در کشور ما دو بار تلاش کرد که پارلمان بورژوازی را احیا کند و به حیات شوراها خاتمه دهد: یکی در سپتامبر سال 1917 در زمان پارلمان موقتی پیش از این که بلشویکﻫﺎ قدرت را به دست بگیرند و دیگر در ژانویه سال 1918 در موقع "مجلس مؤسسان" پس از آن که پرولتاریا حکومت را به دست گرفته بود، ــ ولی بورژوازی در هر دو بار با شکست مواجه شد. چرا؟ زیرا بورژوازی دیگر از لحاظ سیاسی منفرد شده بود و میلیونﻫﺎ تن از افراد زحمتکش، پرولتاریا را پیشوای منحصر به فرد انقلاب می دانستند و شوراها هم از طرف تودهﻫﺎ، به مثابهﻯ حکومت کارگری خود آنها، بررسی و آزمایش شده بودند و تعویض چنین حکومتی به پارلمان بورژوازی برای پرولتاریا در حکم خودکشی بود. بدین سبب تعجب آور نیست که پارلمانتاریسم بورژوازی در کشور ما موفق نشد. بدین علت بود که انقلاب در روسیه، پرولتاریا را روی کار آورد.
این است نتایج به مرحلهﻯ عمل گذاردن سیستم لنینی هژمونی پرولتاریا در انقلاب.
خامساً، مسئلهﻯ ملی و مستعمراتی.
مارکس و انگلس که در موقع خود، وقایع ایرلند، هند، چین، کشورهای اروپای مرکزی، لهستان و هنگری را تجزیه و تحلیل کرده بودند، نظریات اصولی و بدوی را در مورد مسئلهﻯ ملی و مستعمراتی به دست دادند. اتکاء لنین در آثارش به این نظریات بود.
چیز تازهﺍﻯ که لنین در این مبحث آورده است، عبارتست از این که:
الف ــ او این نظریات را در یک سیستم موزونی مشتمل بر نظرهای مربوط به انقلابﻫﺎﻯ ملی و مستعمراتی در عصر امپریالیسم جمع کرد؛
ب ــ مسئلهﻯ ملی و مستعمراتی را با مسئلهﻯ واژگون کردن امپریالیسم مرتبط ساخت؛
ج ــ مسئلهﻯ ملی و مستعمراتی را جزئی از مسئلهﻯ عمومی انقلاب جهانی پرولتاریائی اعلام نمود.
سرانجام، مسئلهﻯ مربوط به حزب پرولتاریا.
مارکس و انگلس طرحﻫﺎﻯ اولیه را دربارهﻯ حزب به دست دادند و آن را به مثابهﻯ دستهﻯ پیشﺁهنگ پرولتاریا که بدون آن (بدون حزب) پرولتاریا نه از لحاظ به دست آوردن قدرت و نه از لحاظ تغییر ساختمان جامعهﻯ سرمایهﺪاری نمی تواند به آزادی و استخلاص خود نائل گردد، تشریح نمودند.
چیز تازهﺍﻯ که لنین در این زمینه آورده است، عبارت از اینست که این طرحﻫﺎﻯ اولیه را مطابق با شرایط جدید مبارزهﻯ پرولتاریا در دورهﻯ امپریالیسم، بسط و تکامل داده، نشان داد که:
الف حزب نسبت به شکلﻫﺎﻯ دیگر تشکیلات پرولتاریا (اتحادیهﻫﺎ، کئوپراسیونﻫﺎ و سازمانﻫﺎﻯ دولتی) که کار تعمیم و هدایت آنها به عهدهﻯ وی واگذار شده است، عالی ترین شکل تشکیلات طبقاتی پرولتاریاست؛
ب ــ دیکتاتوری پرولتاریا فقط از طریق حزب که به مثابهﻯ نیروی رهنمون آن میباشد، میتواند عملی گردد؛
ج ــ دیکتاتوری پرولتاریا فقط در موردی می تواند کامل باشد که آن را یک حزب آن هم حزب کمونیستﻫﺎ رهبری نماید که سایر احزاب را در رهبری شرکت نمی دهد و نمی تواند بدهد؛
د ــ بدون یک انضباط آهنین در حزب ممکن نیست وظایف دیکتاتوری پرولتاریا در سرکوبی استثمار کنندگان و تغییر ساختمان جامعهﻯ طبقاتی به جامعهﻯ سوسیالیستی عملی گردد.
اینست آن چیزی که لنین ضمن تصریح و بسط و تکمیل آتی آموزش مارکس، مطابق با شرایط جدید مبارزهﻯ پرولتاریا در دورهﻯ امپریالیسم، در آثار خود آورده است.
به همین جهت هم هست که در حزب ما می گویند لنینیسم، مارکسیسم عصر امپریالیسم و انقلابﻫﺎﻯ پرولتاریائیست.
از اینجا واضح و مبرهن میشود که لنینیسم را نمی شود نه از مارکسیسم جدا کرده و نه به طریق اولی در نقطهﻯ مقابل مارکسیسم گذارد.
در پرسش هیئت نمایندگی بعداً چنین گفته شده است:
» آیا صحیح است اگر گفته شود که لنین به "انقلاب خلاق" ایمان داشت، در حالی که مارکس بیش تر مایل بود منتظر شود تا نیروهای اقتصادی به حد اعلای تکامل خود برسند؟ «
من تصور میکنم چنین اظهاری به کلی غلط است. من تصور میکنم که هر انقلاب تودهﺍﻯ، اگر واقعاً انقلاب تودهﺍﻯ باشد، انقلابیست خلاق، زیرا نظم قدیم را در هم می شکند و نظمی جدید خلق و ایجاد می نماید.
البته در به اصطلاح "انقلابﻫﺎئی" که گاهی در بعضی کشورهای عقب مانده به صورت "قیامﻫﺎﻯ" بازیچهﺍﻯ یک دسته از قبایل علیهﻯ دسته دیگر روی میدهد، هیچ گونه جنبهﻯ خلاقانهﺍﻯ نمی تواند وجود داشته باشد. ولی مارکسیستﻫﺎ هرگز ای قبیل "قیامﻫﺎﻯ" بازیچهﺍﻯ را انقلاب نمی نامند. از قرار معلوم در اینجا سخن بر سر این گونه "قیامﻫﺎ" نیست بلکه بر سر انقلاب تودهﺍﻯ مردم است که طبقات ستمکش را علیه طبقات ستمگر برپا می دارد. چنین انقلابی هم نمی تواند خلاق نباشد. مارکس و لنین همانا طرفدار چنین انقلاب ــ و فقط چنین انقلابی بودند. بدین طریق واضح است که چنین انقلابی نمی تواند در هر شرایطی بروز نماید و فقط در شرایط معین و مساعد اقتصادی و سیاسی بروز آن ممکنست.