۱۳۹۱ خرداد ۱۰, چهارشنبه

چه کسانی به تحریکات در حولا نیاز داشتند؟
دمیتری سدوف
برگردان ا. م. شیری
۹ خرداد ۱۳۹۱
توضیح مترجم
از زمانی که در حدود بیش از یک سال پیش حوادث سوریه آغاز شده، امپریالیسم خبری سعی می کند همه آنچه را که در این کشور اتفاق می افتد، بعنوان «بحران سوریه» معرفی نماید. اما واقعیتها از آن حکایت می کنند که اتفاقات سوریه که اکنون به لبنان هم تسری یافته است، یک بحران داخلی نیست. شکی نیست که امروز سوریه با بحران، آنهم بحران داخلی مواجه نیست. سوریه درگیر جنگ است و آنهم نه جنگ داخلی، بلکه، یک جنگ استعماری مثل همه جنگهای استعماری بخصوص دو دهه اخیر که یک طرف این جنگ، دولت و مردم سوریه و طرف دیگر آن، کشورهای امپریالیستی غرب، مجموعه مرتجع ترین کشورهای عربی از جمله، عربستان سعودی، قطر، امارات عربی متحده و غیره و گروههای تروریستی دست آموز غرب مثل القاعده و اخوان المسلمین می باشند. منتها ارتجاع امپریالیستی پس از رسوائی و فضاحت لشکر کشی نظامی- تروریستی به افغانستان و عراق، متد استفاده از ارتش متشکل از مزدوران بومی و غیربومی و تروریستهای حرفه را در پیش گرفت. هم از این رو، در جنگ استعماری علیه سوریه نیز درست مثل لیبی، این رویکرد شناخته شده را بکار بست. در انفجارات، قصابی مردم در شهر و روستاهای سوریه، همه و همه نشان از متد شناخته شده تروریستهای ناتو و ارتشهای مزدور غرب دارند که در کشورهای دیگر نیز بکار بست اند.
با این وجود، کشاندن بحث و گفتگوها بر سر مسائل غیرواقعی مثل دیکتاتوری و دموکراسی، حقوق بشر و این یا آن مسئله، در بهترین حالت، چیزی جز سفسطه بازی و خلط مبحث نیست.
امروز هر کسی و یا هر جریان فکری باید با صراحت و روشنی کامل، موضع خود را در قبال جنگها و لشکرکشیهای استعماری امپریالیسم جهانی و صهیونسم بین الملل اعلام کند و جایگاه خود را یا در کنار اوباما، مک کین، لیبرمن، نتان یاهو، اولاند (سارکوزی «فقید»)، کامرون و دیگر تروریستهای حرفه ای همتای آنها و یا در کنار مردم و دولتهای کشورهایی که از سیاستهای استعماری بانک جهانی، انبار (صندوق) بین المللی پول و دیگر انبارهای پولی- مالی امپریالیسم مشخص نماید.
***
چه کسانی به تحریکات در حولا نیاز داشتند؟
جنایت هولناک ۲۶ ماه مه در سوریه بار دیگر دنیا را تکان داد. شهر کوچک سنی نشین حولا گویا مورد حمله توپخانه ای و تانکها قرار گرفت و در نتیجه آن در حدود صد نفر غیر نظامی، از جمله، ۳۵ کودک کشته شدند. وقوع جنایت در حولا به بحثها در محافل سیاسی جهان در این باره که با سوریه چه باید کرد، جان تازه ای بخشید. در همه حال، بنظر می رسد، این بحث بسود دولت سوریه تمام نخواهد شد، زیرا خود دولت را به انجام این جنایت متهم می کنند. دبیر کل سازمان ملل متحد، بان کی مون و کوفی عنان، همتای سابق او و نماینده ویژه سازمان ملل متحد در سوریه، بیانیه مشترکی بدین شرح صادر کردند: «این جنایت هولناک و بیرحمانه ناشی از استفاده بی رویه از قدرت تخلف آشکار از قوانین بین المللی و تعهدات دولت سوریه مبنی بر عدم کاربرد تسلیحات سنگین و عدم توسل به خشونت در تمام اشکال آن در مناطق مسکونی می باشد».
این واقعیت است که پس از آن، هر دو سیاستمدار همه طرفهای درگیر را به امتناع از کاربرد سلاحهای سنگین فراخواندند.
سخنگوی کاخ سفید واشینگتن اعلام کرد که، این حمله، «تأئیدی قطعی بر عدم مشروعیت رژیمی بود که اعتراضات سیاسی مسالمت آمیز را با چنین روش غیرانسانی پاسخ می دهد». وزیر خارجه فرانسه، لوران فابیوس حمله به شهر حولا را بشدت محکوم کرد و قول داد که جلسه دیدار گروه «دوستان سوریه» را فراخواند. این گروه، از نمایندگان آمریکا، انگلیس، فرانسه و اتحادیه دولتهای عربی مخالف قطعی دولت بشار اسد تشکیل یافته است. در کنفرانس اوایل ماه آوریل در استامبول، «دوستان سوریه» شورای ملی سوریه را بعنوان تنها نماینده قانونی خلق سوریه برسمت شناختند. شورای ملی سوریه از شورای امنیت ملل متحد خواست تحقیقات درباره کشتار جمعی در شهر حولا را آغاز کند، جسله شورای امنیت را فورا فراخواند و درجه مسئولیت سازمان ملل متحد(!) را در پرتو این قتل عام تعیین نماید».
از روز ۱۲ ماه آوریل، میان «ارتش آزاد سوریه» و نیروهای مسلح دولتی آتش بس اعلام شده است. در برنامه حل و فصل بحران سوریه، پایبندی دولت و اوپوزیسیون به یکسری تعهدات، از جمله، پایان دادن همه طرفها به خشونتهای مسلحانه تحت نظارت مؤثر مکانیسم ویژه سازمان ملل متحد، ارائه کمکهای انساندوستانه به آسیب دیدگان و شروع گفتگوی سیاسی بین سوری ها در نظر گرفته شده است. ولی در ۲۶ ماه مه «ارتش» شورشی «آزاد سوریه» اعلام کرد که به تعهدات خود مبنی بر رعایت آتش بس عمل نخواهد کرد، زیرا، «این امر دست دولت را در کشتار غیرنظامیان، ویران کردن شهرها و روستاها باز می گذارد». البته، شورشیان این موضوع را پس از دیدار با سناتورهای آمریکائی، جون مک کین و جوزوف لیبرمن اعلام کردند.
هر دو سناتور بطور ناکهانی به منطقه مرزی ترکیه سفر کرده و در آنجا با فرماندهان «ارتش آزاد سوریه» مصطفی الشیخ و ریاد اسد دیدار کردند. مک کین و لیبرمن با متهم ساختن دمشق به خشونت علیه مردم سوریه، تسلیح آشکار مخالفان سوریه را خواستار شدند و در یک بیانیه مطبوعاتی تأکید کردند که: « یگانه راه برای تغییر این دینامیسم- کمک به مخالفان سوریه برای تغییر تعادل نظامی در شهرها می باشد. این بمعنی ارائه همه کمکهای غیرکشنده است که وعده داده شده است. و در عین حال، این بمعنی اتخاذ تدابیری برای هر چه فراتر رفتن است». در بخش دیگری، سناتورها خواهان «تحویل ابزار دفاع از خود به جنگجویان و استفاده از قدرت هوایی خارجی برای حراست از پایگاههای آنها» شدند. مک کین و لیبرمن قبل از سفر به منطقه مرزی با برهان هالیون، رئیس شورای ملی سوریه و عبدالله گل، رئیس جمهور دیدار کردند.
اتفاقا همزمان با حمله تروریستی ۲۶ ماه مه ابتکار جدید دولت باراک اوباما علنی شد. واشینگتن اینک قصد دارد «نسخه یمن»- طرح تحویل مرحله ای قدرت از بشار اسد به مخالفان را به مسکو پیشنهاد کند. ابتدا اسد، باید همچون همتای یمنی او، رئیس جمهور علی عبدالله صالح، از مقام خود به نفع یک مهره توافقی (مثلا، نخست وزیر) که بتواند با حمایت خارجی اسما بعنوان «رهبر دوره گذار» انتخاب بشود و با مخالفان گفتگو کند، کناره گیری نماید. باراک اوباما این ایده را در دیدار جی ۸ در کمپ دیوید، با دمیتری مدودف در میان گذاشت و اینک واشینگتن بدون اینکه نظر سوریها پرسیده شود، خود را برای اجرای آن آماده می کند.
بدین ترتیب، حمله تروریستی ۲۶ ماه مه بهانه ای شد برای شروع دور جدید فعالیتهای ضدسوری. در همین حال، در اظهار نظرات پیرامون این جنایت به سر در گمی ها و تناقضات دامن زده می شود. بنظر می رسد کسانی که نتوانستند خشم خود را کنترل نماید، دمشق را متهم می کنند. روبرت موود، سرکرده گروه ناظران سازمان ملل متحد هم با رعایت جانب احتیاط اشاره کرد که هنوز نمی توان از متهم اصلی با اطمینان نام برد.
سناریوی استفاده از سلاحهای سنگین خیلی بی پایه بنظر می رسد. نه خبرنگاران، نه ناظران سازمان ملل متحد و نه تروریستهای جنگجو که همه حادثه را فیلم برداری کرده اند، وجود سلاحهای سنگین در اطراف حولا را تأئید نکرده اند. همه مسئله این است که آنها پوکه های خالی گلوله های توپ را درست در مناطق مسکونی پیدا کرده اند. در مقابل، شواهد بسیار زیادی در دست است که از زخم گلوله بر روی اجساد، از جمله تیراندازی از پشت، حتی به کودکان حکایت می کنند.
برای مقابله با شواهد موجود، اینها نسخه دیگری را مطرح کردند که گویا طرفداران رژیم شبانه به حولا یورش بردند و مردم را قتل عام کردند. چرا در حولا و برای چه، بویژه، این شهر را مجازات کردند، هنوز توضیحی نیاندیشده اند. در عوض، ناظران بسیاری این مسئله را مورد توجه قرار داده اند که برهان غلیون، رئیس شورای ملی سوریه استعفا کرد. او و گروه طرفدار او شورای ملی سوریه را بخاطر تسلط «اخوان المسلمین» ترک کردند. اما سؤال این است که آیا ممکن است، برهان غلیون، این کهنه پاریسی آن قاطعیت را در خود سراغ نداشت که متدهای هر چه خشن تر تحریکات خونین، آخرین رویه ای را که اوپوزیسیون سوریه در پیش گرفته، بکار گیرد؟
دقیقا اپوزیسیون، بعبارت دقیق تر، باندهای مسلح شورشی بودند که سایه مرگ را بر سر کشورشان گسترانیدند. هنوز صدای انفجارهای مهیب دمشق که آشکارا بدست اوپوزیسیون بوقوع پیوست و از سوی واشینگتن تقبیح نشد، بگوش می رسد.
قتل عام انسانهای مطلقا بیگناه در حولا فقط می تواند کار آن کسانی باشد که با عبور از پشته های کشته ها، برای سرنگونی دولت قانونی در دمشق خیز برداشته اند.

افسانه بمب اتمی ایران و ریاکاری امپریالیسم، صهیونیسم و اپوزیسیون خودفروخته ایران



در ماه آوریل 2012 مذاکراتی در مسئله حق مسلم ایران در غنی سازی اورانیوم، در استانبول صورت گرفته است، که ادامه آن در بغداد است. ایران توانست محل برگذاری این نشست را، از استانبول در ترکیه به بغداد در عراق منتقل کند. این اقدام ایران تودهنی محکمی به دولت ارتجاعی ترکیه بود، که به بلندگوی امپریالیستها و صهیونیستها و عربستان سعودی در منطقه بدل شده است و نقش بسیار خرابکارانه ای در برهم زدن ثبات منطقه ایفاء می کند. ترکیه نه تنها به عنوان کشوری متجاوز قبرس را در اشغال خود دارد، در اوضاع داخلی سوریه دخالت نموده و مزدور به آنجا اعزام کرده و بر ضد ایران در خدمت منافع امپریالیست آمریکا، پایگاههای ضد موشک در کشورش مستقر می سازد.

در قبل از برگذاری این نشست، طبیعتا دستگاههای تبلیغاتی امپریالیستها و صهیونیستها به کار افتادند، تا با شانتاژ و تهدید به جنگ و اقدام به بمباران و کشتار مردم ایران و تحریم وطن ما، برخلاف منشور ملل متحد، با دست پر و بالا و از موضع قویتر، در این کنفرانس شرکت کنند تا حقوق مسلم مردم ایران را پایمال نمایند و خواستهای غیر قانونی خویش، از جمله پذیرش قرارداد الحاقی منع گسترش سلاح های هسته ای و تعلیق غنی سازی اورانیوم را به ایران تحمیل نمایند.

از زمان خیانت محمد خاتمی رئیس جمهور سابق ایران و تیم مذاکره کننده وی، که بر خلاف آمال ملی مردم میهن ما، به تعلیق غنی سازی اورانیوم در ایران در جهت نیات شوم امپریالیستها به مدت دو سال تن در داد و به زیر قرار داد استعماری الحاقی(پروتکل الحاقی) امضاء گذارد، این نخستین بار است که بحث در این موارد، مجددا طرح می شود و باید قبل از اظهار نظر قطعی، منتظر نتایج این مذاکرات بود و دید که آیا نمایندگان فعلی ایران در مذاکره به همان راه خیانت ملی خاتمی می روند و یا در مقابل زورگوئی امپریالیستها مقاومت می کنند و از حقوق مسلم کشور مردم ایران، صرفنظر از نوع حکومت حاکم، دفاع خواهند کرد.

از همان تاریخ که ایران برای تحققِ حقوق قانونی خویش، اقدام کرد، سیل دروغ و دغل و اتهام و ریاکاری امپریالیستها، علیه حقوق قانونی و ملی مردم ایران شروع شد. در این ریاکاری و جعل و تحریف امپریالیستها، بخشی از اپوزیسیون خودفروخته ایران، که مخالف حقوق کشور خودش است، شرکت فعال داشت و دارد و در خدمت امپریالیستها در مورد بمب اتمی دروغین ایران به پخش اکاذیب در خارج کشور مشغول است. این اپوزیسیون خواستار آن است که ایران علیرغم اینکه قرارداد منع گسترش سلاحهای هسته ای را امضاء کرده است به زورگوئی امپریالیسم و صهیونیسم تمکین کند. آنها تماما در یک جبهه واحد، اعم از چپ افراطی تا راست افراطی قرار گرفته و بر ضد منافع آتی و آنی مردم ایران فعالند، و هر روز از جیب بغلشان اسناد جدیدی بر ضد مصالح ایران بدر می آورند. این اپوزیسیون خودفروخته هر روز شما را از لولوی بمب اتمی ملاها و خطر جنگ جهانی می ترساند. این اپوزیسیون خودفروخته از بمبهای امپریالیستها وصهیونیستهای جنگ افروز و اشغالگر و جنایتکار ترسی ندارد، گویا که امپریالیستها خردگرا هستند و حرفها و تهدیدهایشان باد هواست و هدفشان از تهدیدات استفاده از بمب اتمی نیست. این ملاها بوده اند که در هیروشیما و ناکازاکی بمب اتمی پرتاب کرده اند و یا گلوله های آلوده به اورانیوم رقیق شده را، در تجاوز به یوگسلاوی و عراق و افغانستان بکار گرفته اند. حال ببینید که این اپوزیسیون خودفروخته ایرانی که خودش را پشت بمب اتمی موهومی آخوندها پنهان کرده است با سایر امپریالیستها و تبلیغات آنها چه همخوانی هائی داشته است.  این صورت همخوانی امپریالیستها با اپوزیسیون خودفروخته ایران است:

در سال 1993 بنیامین نتانیاهو مدعی شد ایران در سه تا پنج سال آینده دارای تسلیحات هسته ای خواهد بود.

در سال 1995 روزنامه نیویورک تایمز از قول منابع اسرائیلی و آمریکائی نقل کرد که ایران بمب اتمی را تا سال 2000 بدست خواهد آورد.

در سال 1998 آقای دونالد رامزفلد دروغگوی جنگ عراق و همدست صدام حسین در کشتار ایرانی ها توسط گاز سمی، برای ایجاد رعب و فضای وحشت، به کنگره آمریکا اطلاع داد، که در سال 2003 یک موشک قاره پیمای ایران می تواند خاک آمریکا را هدف قرار دهد.

در سال 2003 مجله اشپیگل آلمان گزارش داد، ایران آشکارا در آستانه ساختن بمب اتم قرار دارد.

کار به این جعلیات از جانب کسانی که ایران را به "راست آزمائی" دعوت می کنند، خاتمه نیافت. یک خانم مفسر تلویزیون آمریکا، بنام ان کلتر Ann Coulter درخواست کرد: "ما باید به رقابت در خایه مالی ملی خاتمه دهیم و سوریه را با بمباران به عصر حجر برانیم و بعدش برای همیشه ایران را خلع سلاح کنیم. (3 ماه مه 2012 کلنر اشتات آنسایگه).

در همان روزنامه می آید: "نامزد ریاست جمهوری آمریکا جان مک کین در سال 2007 در یک گرد همآئی حزبی هواداران جمهوریخوان با خوشحالی سرود زیر را می سرود: "بمب، بمب، بمب بر ایران"- بگذارید ایران را سرانجام بمباران کنیم. و رقیب انتخاباتی اوباما، آقای میت رومنی که مردم ایران را "ملتی با تمایل کشتار جمعی" و "بزرگترین تهدید از زمان نازی ها و شوروی می داند" در 5 ماه مارس 2012 اعلام کرد: "یا آیت ﷲ ها پیام ما را می فهمند و یا ما به آنها درسهائی از قاطعیت آمریکائی می دهیم."

اینها جعلیاتی است که این تاریخ نویسان امپریالیستی در رسانه های گروهی توزیع می کنند و ایرانی های خودفروخته نیز آنها را تائید می نمایند.

حال شما بیکباره با تغییر لحن امپریالیستها و صهیونیستها مواجه می شوید که چگونه از "ملاهای وحشی" و "غیر قابل محاسبه" و "جنگ افروز" و  "دیوانه"، با توجه به شکل و شتابِ پیشرفت مذاکرات در استانبول و بغداد، و با توجه به بحران مالی جهانی که گریبان آنها را گرفته است، آدمهای "خردگرا"، "عاقل"، "توانمند در درک منافع ملی" می سازند. دیگر بمبهای "وحشتناک آخوندها" نه تنها وحشتناک نیست، اساسا بمبی در کار نبوده و نیست تا وحشتناک باشد. تمام گزارشات آژانس جهانی انرژی هسته ای در وین، که مرتب اسرار بمب اتمی ایران را فاش می ساخت و در اختیار رسانه های گروهی جهانی قرار می داد، بیکباره فاقد اعتبار بوده و همه این اظهارات بر اساس حدسیات بوده است. شما شاهد هستید که دیگر از آن سخنان پر طمطراق و انبارهای بمبهای اتمیِ هزار کیلوئی ایران، که گویا امنیت جهان سراسر امن وامان را، به خطر انداخته است، خبری نیست. بیچاره آن اپوزیسیون خودفروخته ایران که همه را از بمب اتمی آخوندها می ترسانید، حالا چه خاکی به سر کند. این اپوزیسیون خودفروخته چه سرنوشت غم انگیزی پیدا کرده است. از سال 1993 تا سال  2012 حدود 19 سال می گذرد. با محاسبه امپریالیستها ایران باید هم اکنون صدها بمب اتمی داشته باشد، که در زیر کوه ها و در داخل جنگلها آنها را مخفی کرده است. ولی این باستانشناسان امپریالیست هر چه بیشتر می گردند، کمتر می یابند. بیچاره اپوزیسیون خودفروخته ایران که اسیر دست این عده شده و مانند بزاخوش بدنبال تبلیغات آنها بر خلاف مصالح و منافع ملی ایران راه افتاده است. روشن است که این اپوزیسیون اکنون تلاش می کند بی سر و صدا از کنار این خیانت ملی فرار کند. 

حال این شما و این هم نظریات منابع امپریالیستی که تغییر لحن داده اند:

"ژنرال مارتین دمپسی رئیس نیروهای آمریکا" قبول ندارد، که ایران بمب اتم دارد. وی در ماه فوریه 2012 اعلام کرد: "ما معتقدیم ایران یک بازیگر خردگراست و تصمیم نگرفته است تسلیحات اتمی بسازد".

حتی رئیس پیشین موساد مائیر داگان تاکید می کند که "احمدی نژاد در مسئله هسته ای خردگرایانه عمل می کند. ایران را در حال حاضر بمباران کردن، احمقانه ترین نظری است که تا کنون شنیده ام."

آقای توتن هوفر که یک سیاستمدار دست راستی آلمانی است، پس از بازدید از ایران و پژوهش در مسئله اتمی نوشت: "برای ایران تسلیحات هسته ای در واقع معنائی ندارد". وی که در ایران با یکی از مخالفین حکومت که در جنبش 22 خرداد شرکت داشته است صحبت می کند، در مورد مسئله هسته ای می نویسد: "در مسئله هسته ای وی مانند همه ایرانی ها که ما با آنها دیدار داشتیم حق را به جانب دولت ایران می داد. هیچکس در ایران خواهان سلاح هسته ای نیست. ولی همه ایرانی ها از حق استفاده صلح آمیز از انرژی هسته ای، مانند هر کشور دیگری در دنیا حمایت می کنند. این یک همگرائی ملی است"(3 ماه مه 2012 کلنر اشتات آنسایگه).

"رئیس ستاد ارتش اسرائیل بن گانتس ساختن بمب اتمی از جانب ایران را غیر محتمل می داند. روزنامه "هاآرتص" از قول وی نوشته است: "ایران به مرحله ای نزدیک می شود که می تواند تصمیم بگیرد که آیا تمایل به ساختن بمب اتمی دارد." لیکن هنوز رهبر انقلاب آیت ﷲ خامنه ای تصمیم نگرفته است. گانتس مطمئن نیست که خامنه ای از این راه برود. "من فکر می کنم رهبری ایران مرکب از انسانهای کاملا خردگرائی تشکیل شده است""(نشریه کلنر اشتات آنسایگه 26/04/2012 به نقل از خبرگزاری آلمان).

"بر اساس ارزیابی نتانیاهو اغلب ممالک عربی که در آنها انقلاب اتفاق افتاد، قابلیت پذیرش دموکراسی را ندارند. این جوامع باید نخست یک دوره استبداد اسلامی را از سر بگذرانند، قبل از اینکه دموکراسی لیبرال را بپذیرند. در کنار اسرائیل در این لحظه، در منطقه فقط ایران است که توانائی پذیرش دموکراسی را دارد. نتانیاهو: "به چه دلیل؟" برای اینکه زمانیکه ایرانی ها در سه سال پیش یک انتخابات نسبتا آزادی داشتند، افراطی ها را بیرون کردند و بعد از آن احمدی نژاد و خامنه ای در آرای میلیونی تقلب نمودند و مردم را سرکوب کردند.". مردم اگر امکان داشته باشند ملاها را از قدرت کنار می زنند"(23 آوریل 2012 کلنر اشتات آنسایگه).

خانم کلینتون برای اینکه چیزی گفته باشد، که بتواند به موقع سر خر را بگرداند، مدعی است که استفاده صلح آمیز از انرژی هسته ای اشکالی ندارد، فقط نباید مورد استفاده نظامی قرار گیرد. وی می گوید:

"وزیر خارجه آمریکا خانم هیلاری کلینتون از ایران مدارک روشن می خواهد، که ثابت نماید ایران انرژی هسته ای را برای مصارف مسالمت آمیز می خواهد و تلاشهای نظامی اش را کنار می گذارد."(14 و 15 آوریل 2012 کلنر اشتات آنسایگه).

"آقای جیمز کلاپر رئیس سازمانهای جاسوسی آمریکا، در ماه ژانویه در مقابل سنای آمریکا اظهار داشت: "16 سازمان جاسوسی آمریکا در این زمینه "مدرکی ندارند که ایران می خواهد بمب اتمی بسازد"" (14 و 15 آوریل 2012 کلنر اشتات آنسایگه).    

کیهان لندنی را همه می شناسند. نشریه ای است که تاکنون چند بار جنگ دشمنان بشریت با ایران را آغاز کرده و با پیروزی آمریکا و اسرائیل به پایان رسانده است و "ثابت" کرده است، که ایران چندین انبار، بمب اتمی مخفی دارد و به امپریالیستها هشدار داده و می دهد که نباید فریب ایران را بخورند و از حمله به این کشور خودداری کنند. سرویس سیاسی این نشریه با این سابقه ننگین و جنگ افروزانه و تحریک آمیز که در وابستگی اش به اسرائیل و آمریکا نباید شک و تردید داشت، نوشت: "هفته گذشته شیمون پرز رئیس جمهوری اسرائیل، درست در جهت عکس سخنان تند و اخطار آمیز نتانیاهو نخست وزیر آن کشور، دعوی مشابهت هلوکاست(کشتار یهودیان در جنگ دوم جهانی) را با تهدیدی که از جانب ایران متوجه اسرائیل است، وارد ندانست و گفت "هلوکاست یک چیز و ایران چیز دیگری است. مقایسه بین این دو درست نیست. در زمان هیتلر جهان در خواب بود. این واقعه امروز نمی تواند اتفاق بیفتد. جهان بیدار شده است".

 رئیس ستاد ارتش اسرائیل از این هم فراتر رفت و اظهار عقیده کرد که اصولا بعید می داند ایران به دنبال تولید بمب هسته ای باشد."(کیهان 12 تا 20 اردیبهشت 1391).

"اسرائیل بطور خستگی ناپذیر در رسانه های گروهی به این اشاره می کند: "بمب در دست ایرانی ها موقعیت راهبردی عمومی را در تمام خاور میانه شدیدا تغییر می دهد-به این نحو که عربستان سعودی و مصر نیز در پی دستیابی به بمب هسته ای خواهند بود. یک بمب ایرانی به بنیادگرایان و افراطی های اسلامی یک بُعد تهدید آمیز جدیدی می دهد، که نه فقط اسرائیل، بلکه می تواند بخشهای بزرگی از اروپا را از نظر هسته ای تهدید کند. از این، اسرائیل به این نتیجه اجبارِ ضروری می رسد، که این خطر را با ضربه نظامی هدفمند به تاسیسات اتمی ایران رفع کند، قبل از اینکه تهران در شرایطی باشد که واقعا بمب را بسازد." تکیه از توفان (28 مارس 2012 کلنر اشتات آنسایگه). 

ژنرال ابی زید John P. Abizaid  رئيسِ سابق فرماندهي مركزي آمريكا در خاورمیانه، در یک مصاحبه مطبوعاتی با یان وِ. بروگلمن Jan W. Brügelmann، منتشر شده در نشریه کلنر اشتات آنسایگه، مورخ 10 تا 11 ماه مارس 2012 در مورد "بمب اتمی" موهومی ایران  نظر می دهد و می گوید: "تا کنون فقط حدسیات موجود است که ایران می خواهد بمب بسازد. برای من قابل فهم نیست که چرا ایران اساسا می خواهد سلاح اتمی بسازد. به نفع ایران نیست، زیرا در نتیجه آن رقابت تسلیحاتی در یک منطقه جغرافیا سیاسی ای که بهر صورت خیلی بی ثبات است، با فرجام غیر قابل محاسبه آغاز می شود، که شاید برای تروریستها هم امکان دسترسی به آن را فراهم آورد که نمی تواند مورد علاقه تهران باشد."

ایهود اولمرت، روز سه شنبه 12 اردیبهشت 2012 در مصاحبه با کریستین امانپور، خبرنگار سی ان ان، در مورد اختلافاتی که در میان صهیونیست ها در مورد حمله به ایران ایجاد شده است، گفت: "جنگی بین آنها نیست، بلکه این یک بحث است. آخرین راه حل گزینه نظامی است و من ترجیح می دهم این کار توسط آمریکا با حمایت کشورهای بین المللی انجام بشود و اگر تلاش های غیر از این باشد به شکست منتهی خواهند شد. آری تنها آمریکا باید این کار را بکند و اوست که باید این تصمیم را بگیرد. اسرائیل تنها باید قسمتی از آن باشد."
اولمرت در مورد سخنان رئیس سابق سازمان امنیت داخلی اسرائیل مبنی بر خطرناک بودن حمله به ایران گفت: "این غیر طبیعی بود و نشان دهنده تفاوت نظرات است، ولی همانطور که گفتم بهترین راه، همکاری با آمریکاست. نباید به اوباما دستوری داد و یا او را مقصر اعلام کرد و یا به او چیزی را دیکته کرد. معلوم است که بین مقامات اسرائیل اختلاف وجود دارد. ما قبلاً به بوش اعتماد داشتیم و با او همکاری می کردیم و باید اکنون نخست وزیر اسرائیل هم این کار را بکند. من شکی ندارم که اوباما دوست اسرائیل است"
نخست وزیر پیشین رژیم صهیونیستی در مورد سیاست های ایران هم گفت: "من می دانم که رهبران ایران به دنبال تولید بمب هسته ای نیستند و افرادی عاقل و متفکر هستند. اکنون آنها در موقعیت تهدید برای ما نیستند و نباید برای گزینه نظامی عجله کرد. ایران حساب شده قدم برمی دارد."(تکیه از توفان).

هین نمونه های کوچک نشان می هد، دشمنان ایران و سایر ممالک جهان، تا به چه حد بی شرم و دورو و ریاکار و غیر قابل اعتمادند. یکشبه رنگ عوض کردند. پاسخ به امپریالیستها مقاومت در مقابل آنهاست و نه تمکین به تمایلات آنها که پایانی بر آن متصور نخواهد بود و به نابودی تمکین کننده می انجامد. هنوز خاطره معمر قذافی از ذهن تاریخ دور نشده است.

حال در این میانه کار سازمان مجاهدین خلق بکلی زار است. آنها نه تنها از ترور دانشمندان اتمی ایران ابراز مسرت کردند و بر اساس همه شواهد در این امر با موساد همکاری داشته اند، اکنون برای خودشیرینی و جنگ افروزی و دلیل تراشی برای ادامه تحریمهای ایران و گرسنگی دادن به مردم ایران، به تدوین اسناد جعلی مبادرت کرده اند و مانند جرج بوش که با اختراع اسناد ساختگی به عراق حمله کرد،  آنها نیز چنین اسنادِ اختراعی کشف کرده و در اختیار موساد گذارده اند، تا کار مذاکرات هسته ای ایران با سران ممالک غارتگر را به بن بست بکشانند و تدارک جنگ و تجاوز به ایران را ببینند. آنها نام 60 مهندس ایرانی را به موساد داده اند، تا آنها را ترور کنند و این خیانت ملی و جاسوسی را موجب افتخار خود می دانند. ببینید رادیو بی بی سی در مورد آنها چه نوشته است:

تلویزیون فارسی بی بی سی(BBC PERSIAN) در روز یکشنبه 24اردیبهشت 2012، خبر داد: "در آستانه مذاکرات هسته ای ایران و غرب در بغداد، شورای ملی مقاومت که شاخه سیاسی مجاهدین خلق شناخته می شود، مدعی شد 60 دانشمند و مهندس ایرانی زیر نظر وزارت دفاع ایران در حال تحقیق برای ساخت تسلیحات اتمی هستند. این گزارش در چند روزنامه رسمی از جمله روزنامه "جروزالم پست"(Jerusalem Post) هم منتشر شد."(این نشریات اسرائیلی هستند-توفان).

"کامبیز فتاحی" خبرنگار بی بی سی فارسی در بیت المقدس، در این خصوص گفت: "جزئیات زیادی، حداقل در روزنامه های اسرائیل، منتشر نشده است. روزنامه جروزالم پست در مورد این ادعای سازمان مجاهدین خلق مطلبی منتشر کرده، منتها در این گزارش اسامی آن 60 نفری که ادعا شده، نیامده است. فقط به نام "محسن فخری زاده" اشاره شده که نامی است آشنا و ظاهرا از مقام های ارشد برنامه اتمی ایران است و شورای امنیت سازمان ملل متحد هم چند سال پیش او را تحریم کرده است."

خبرنگار شبکه دولتی انگلیس افزود: "بنا بر ادعای سازمان مجاهدین خلق بخش نظامی برنامه اتمی ایران 7 زیرمجموعه دارد، که در 11 نهاد مختلف نظامی و غیرنظامی ایران پخش هستند و دارند روی ساخت بمب اتمی کار می کنند."

فتاحی در پاسخ به این سؤال که "واکنش ها به این خبر در داخل اسرائیل چه بوده است؟" عنوان کرد: "دولت اسرائیل از واکنش خودداری کرده است. تماسی با دفتر نخست وزیر اسرائیل داشتیم، ولی صحبتی با ما نکردند و سکوت اختیار کردند. در داخل رسانه ها هم کسی توجه زیادی نکرد. اگر امروز به وب سایت های رسانه های اسرائیل سری بزنید، می بینید که تمام آن ها بر مسائل داخلی تمرکز کرده اند و در مورد این ماجرا -حداقل امروز- هیچ صحبتی نبوده است."

از فتاحی پرسیده شد: "دیدار دوباره ایران و گروه 1+5 در بغداد نزدیک است و همچنین دیدار دیگری که ایران با بازرسان سازمان ملل در وین دارد. این همزمانی چه معنایی می تواند داشته باشد".

او پاسخ داد: "اگر این ادعای سازمان مجاهدین خلق درست باشد، در واقع یک "نَشتِ بزرگ اطلاعاتی" از داخل ایران است و ضربه بزرگی به ایران خواهد زد. منتها در حال حاضر، اگر قصد مجاهدین خلق تضعیف مذاکرات اتمی در بغداد باشد، حداقل می شود گفت در این یکی دو روز به هدفش نرسیده است؛ به خاطر اینکه در رسانه های عمومی -حتی در داخل اسرائیل- توجه چندانی به گزارش آن ها نشده است و دولت هم صحبت چندانی نکرده است، ولی به هر حال باید صبر کرد و دید که آیا در چند روز آینده جزئیات بیشتری منتشر خواهد شد یا حداقل دولت ها و رسانه ها به ادعای این سازمان توجهی خواهند کرد یا خیر؟ اگر نکنند بعید است که تأثیری داشته باشد."

مجری بی بی سی هم در پایان این گزارش خاطرنشان کرد که: «دیپلمات ها هم با دیده شک به گزارش مجاهدین خلق نگاه کرده اند."

بر اساس گزارش روزنامه صهیونیستی "یدیعوت احرونوت"(Yedioth Ahronoth) نیز همزمان با اشاره به خبر فوق، با تکیه به مدعیات مجاهدین نوشته است: "ایران در حال تسریع و توسعه فعالیت های خود در "پارچین" است و هدف ساخت یک کلاهک هسته ای را دنبال می کند."

این روزنامه اسرائیلی افزوده است: "جمهوری اسلامی ایران یک ساختار تحقیقاتی جامع و پیچیده را با بالاترین درجه محرمانه بودن ایجاد کرده است. همچنین شبکه ای لجستیکی ایجاد شده که با دریافت تجهیزات مورد نیاز، وصول به هدف مورد نظر را تسهیل می کند."

به نوشته یدیعوت احرونوت: "در گزارش مجاهدین خلق اسامی و حتی شماره تلفن های برخی از دانشمندان هسته ای ایران نیز منتشر شده است."

خوب است بدانیم، آقای دیوید آلبرت، بنیانگذارموسسه دانش و امنیت بین‌الملل، که از جانب آمریکا و اسرائیل فعالیت‌های هسته‌ای ایران را دنبال می‌کند، به خبرگزاری رویترز گفته است: از سال ۲۰۰۲ به بعد، مجاهدین کارنامه چندان روشنی ندارند. آنها اطلاعات بدون سند و گمراه کننده ارائه می دهند که قابل اطمینان نیست. ما با شک و تردید بسیار به آنچه آنها می‌گویند برخورد می کنیم.

این است واقعیت بمب اتمی ایران و افسانه سرائی امپریالیستها و صهیونیستها برای تمکین ملتها. کثیفترین نقش را در این میان اپوزیسیون خائن و خود فروخته ایفاء می کند. مردم ایران این خائنان را هرگز نخواهند بخشید.



حزب کارایران(توفان)

خرداد ماه 1391


toufan@toufan.org

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۹, جمعه


    بمناسبت بیست و پنجمین سالگرد ترور جنایتکارانه رفیق حمید رضا چیتگر(بهمنی)


 
نتوان کشت بدین گونه به دلها امید      خلق رزمنده ما جنگی وروئینه تن است 

       باز چون رعد خروشند جوانان وطن     خاک ایران پر مردان یل وشیر زن است


  بیست و پنج  سال پیش، 19 ماه مه 1987،  رفیق عزیزما حمید رضا چیتگر(بهمنی) عضو دفتر سیاسی و کمیته مرکزی حزب کارایران(توفان) با یک نقشه کثیف از پیش طرح شد ه ای توسط رژیم تروریست سرمایه داری جمهوری اسلامی در وین(اطریش) به قتل رسید.

 رفیق ارزنده ما حمید که نمونه از خودگذشتگی و جسارت انقلابی در راه آرمان مقدس حزبمان، مارکسیسم لنینیسم بود٬ در روز سه شنبه ١٩ ماه مه 1987 برای ملاقاتی در وین به اطریش سفر کرد و در پی این سفر بود که کلیه نشانه ها و رد پای او محو گردید. دوماه تلاش و کوشش حزب و رفقا و نیروهای مترقی و انقلابی دیگر که به سرنوشت رفیق ما علاقمند بودند و برای یافتن وی از هیچ کمکی فروگذاری نمیکردند بی نتیجه ماند تا اینکه در روز جمعه ١٧ ژوئیه پلیس اطریش اطلاع داد جسد ناشناسی در یکی از خانه ها ی محله شماره ٣ وین پیدا شده است که میتواند متعلق به حمید رضا چیتگر باشد. متاسفانه پس از شناسایی جسد از سوی رفقا و خانواده وی این حقیقت تلخ تایید شد. همه شواهد و قرائن و داده های گردآوری شده٬ از یک ترور از پیش آماده شده حکایت داشت که دست آدمکشان تروریست  رژیم و سفارت جمهوری اسلامی در اطریش بخوبی از آن پیدا بود. درهمین رابطه مصاحبه ای با یکی از رفقای دفتر خارجی حزب صورت گرفت که جزئیات این تروررا بطور مشروح بیان داشت.(مصاحبه با رفیق جعفر پاکنیا درمورد ترور رفیق حمید رضا چیتگر(بهمنی)- "توفان درافشای تروریست دولتی جمهوری اسلامی" ازانتشارات حزب کارایران- توفان

به قتل رساندن رفیق حمید چیتگر که یکی از اولین قربانیان ترور رژیم جهوری اسلامی درخارج از کشور بود نشان داد که دولتهای امپریالیستی غرب به خاطر منافع بیشمار اقتصادی و بخاطر ماهیت عمیقا ضد کمونیستی حاکمان اسلامی٬ در مقابل این ترور سکوت کرده و علیرغم نامه های مکرر از طرف دفتر خارجی حزب ما و دیگر احزاب چپ و مترقی به دولت اطریش کوچکترین گامی جهت پیگیری این قتل بر نداشته و یکبار دیگر نشان داده اند که عربده کشیهای دفاع از حقوق بشر این کلاشان فقط اسلحه ای در دست آنها برای فریب افکارعمومی است.

جمهوری جنایتکار اسلامی می پنداشت با ترور فیزیکی کمونیست رزمنده و ازجان گذشته ای چون حمید رضا چیتگر(بهمنی) و یا با تیرباران سایر توفانیهای قهرمانی نظیر بابا پورسعادت، قدرت فاضلی، محمد حسن حسنی، منصور مختاری، مسعود نعمت اللهی، احمد مجلسی، جان برارروحی، نادر رازی، بهرام رازی، اصغر پهلوان، یدالله پهلوان........ می تواند به فعالیت  توفانیهای متشکل در حزب کارایران پایان دهد. زهی خیال باطل! تشکیلات حزب کارایران(توفان) یکشبه سر از خاک بیرون نیاورده و درامر حمایت از کارگران و زحمتکشان سابقه طولانی دارد و با خون آبدیده شده است. لذا، ارتجاع را توان نابودی آن نیست و نخواهد بود.  حزب ما با الهام از رفقای جانباخته، از پیکار مستمر علیه سرمایه داری و امپریالیسم  و تلاش برای برپایی سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا باز نمی ایستد بلکه مصمم تر به راهشان ادامه میدهد. آنکه رفتنی است نیروی میرنده و روبه زوال جمهوری اسلامی است و کمونیستهایی نظیر چیتگرها همواره جاودانه خواهند ماند و افکار واندیشه شان الهامبخش همه مارکسیست لنینیستها ورهروان  طبقه کارگر خواهد بود.

حزب ما بمناسبت بیست و پنجیمین  سالگرد جانباختن رفیق حمید رضا چیتگر(بهمنی) ، متن آخرین سخنرانی رفیق، پیرامون دیکتاتوری پرولتاریا و استالین  بصورت مکتوب و در شکل صوتی(8 ماه مه  1987) ، فیلم " جنایت مقدس"  درافشای تروریسم دولتی جمهوری اسلامی درخارج از کشور و  جزوه " توفان درافشای تروریسم دولتی جمهوری اسلامی" درمورد چگونگی ترور رفیق حمید رضا چیتگر را همراه با بخشی از یادنامه رفیق که درمراسم خاکسپاری او درپاریس توسط نماینده حزب قرائت گردید را یک باردیگر انتشار میدهیم  و یاد و خاطره اش را گرامی میداریم.

                        گوشه ای از زندگینامه حزبی رفیق حمید رضا چیتگر(بهمنی)

...« حمید در سال ١٣٥٥ به صفوف سازمان مارکسیستی لینیستی توفان پیوست. او در کنگره موسس حزب طبقه کارگران و دهقانان ایران که بعدها حزب کار ایران نامیده شد٬ شرکت جست و تحت رهبری حزب به سازماندهی مبارزات مردم بر ضد رژیم خون آشام شاه به فعالیت پرداخت. در جنبش انقلابی گسترده ای که به سرنگونی سلسله پهلوی انجامید٬ او همیشه در صف مقدم مردم قرار داشت٬هم در سازماندهی اعتصابات و تظاهرات و هم در رویارویی مستقیم با نیروهای مسلح اختناق و ضد انقلاب همواره حضور حمید به چشم میخورد. رفقایش هیچگاه شهامت نمونه وار او را در جریان حوادٽ جمعه سیاه فراموش نمیکنند. حمید در رهبری گروه بزرگی از تظاهر کنندگان نیروهای جهنمی شاه را به ستوه در آورد و همزمان٬ نجات زخمی شدگان را از میدان کارزار سازمان میداد. رفقایش فعالیتهای او را در جریان انقلاب بهمن که اولین شهدای حزب ما٬ رفقا عرفانیان و اقتدارمنش به شهادت رسیدند٬ هرگز از خاطر نخواهند برد و حمید همه جا درسهایی از شجاعت و قهرمانی بیادگار میگذاشت. خصائل انقلابی حمید مانع میشد که او٬ در زمانیکه نیروهای شیطانی ارتجاع برای در هم شکستن مطالبات بر حق مردم به مقابله برخاسته بودند٬ آرام بنشیند.

کمونیستها از نوع قهرمانان معمولی نیستند و حمید به مٽابه یک کمونیست آگاه و انسانی از سرشت ویژه فراموش نمیکرد که انقلاب کار وسیعترین تودهای مردم آگاه مردم است. او فراموش نمیکرد که برای پیروزی انقلاب باید رهبری طبقه کارگر را تضمین کرد٬ بهمین دلیل پیگیرانه برای تبلیغ و ترویج مارکسیسم – لنینیسم و سازماندهی طبقه کارگر ایران٬ تحت رهبری حزبش فعالیت میکرده. کارگران کارخانه "جنرال صنعتی" او را که یکی از فعالین تشکل شورای کارگری این کارخانه بود مسلما از یاد نخواهند برد. به یاد آوریم که این کارخانه از نخستین کارخانه های تهران بود که در آن اولین شوراهای کارگران بوجود آمد بود. حمید که همواره در راس مبارزات قرار داشت٬ در خاطر آن گروه از آگاهترین کارگران سراسر ایران٬ که در تهران گرد آمده بودند تا با او شورای موسس اتحادیه سراسری کارگران ایران را تشکیل دهند٬ همیشه زنده خواهد بود.

بعد از انقلاب حمید در زمره نخستین کسانی بود که به طبیعت خونین و قرون وسطایی رژیم ملایان پی برد. او همچنین از نخستین کسانی بود که در مبارزه بر علیه این جنایتکاران به پا خاست. او بود که هفته نامه "جمعه" را بنیان نهاد. هفته نامه ای که در زمان خود نقش مهمی در آگاهی دادن به تودهای مردم ایفا نمود. در همین راستا بود که حمید در کنار رففا بابا و قدرت بر علیه گرایش راست در حزب به پاخاست و موفق شد نقش بسیار موٽری در پاکسازی صفوف حزب از عناصر متزلزل و نالایق که میکوشیدند لطف و ترحم رژیم ملایان را جلب کنند٬ ایفا نماید. در همین دوران بود که توسط مزدوران خمینی دستگیر و در سیاهچالهای اوین به بند کشیده شد و پس از تحمل شکنجه های وحشیانه در اوین موفق شد زندانبانان خود را بفریبد و برای ادامه مبارزه از چنگال مزدوران خمینی بگریزد. بعد از مدتی بر طبق پیشنهاد بابا و قدرت٬ کمتیه مرکزی حزب تصمیم گرفت که او را به ماموریت خارج از کشور بفرستد تا ضمن نمایندگی دفتر خارجی حزب و سازماندهی رفقای خارج از کشور و منسجم نمودن فعالیت واحدهای مختلف را نیز بعهده بگیرد.
 در جنبش بین المللی کمونیستی نیز حمید در فاصله ای کوتاه با شرکت فعال در نشستهای مختلف کمونیستهای مارکسیست – لنینسیت٬ در چهار گوشه جهان به یکی از شخصیتهای شناخته شده و محبوب جنبش کمونیستی بین المللی تبدیل گردید.

گر چه از دست دادن رفقای کمیته مرکزی حزب٬ رفقا بابا٬ قدرت٬ بابک٬ منصور و حمید برای حزبمان دلخراش و فاجعه آمیز است ولی اندیشه آنان٬ اراده و روحیه آنان در قلب تک تک رفقای ما جاریست. مرگ افتخار آفرین چنین رفقایی نه تنها ذره ای خلل در اراده پیکارجویانه حزب ما وارد نمیکند٬ بلکه الهام بخش و محرک مبارزه بی امان و وقفه ناپذیر ما نیز میباشد. کمونیستهای ارزنده در مکتب این رفقا تربیت شده اند. کمونیستهایی که نمونه معلمین خود بوده و روحیه و درایت آنها را در خود دارند. امروز با داشتن چنین رفقاییست که حزب٬ علیرغم همه ضرباتی که متحمل شد٬ علیرغم از دست دادن سردارانی چنین بزرگ٬ در صحنه پیکار ایران در مقابل یورشهای وحشیانه رژیم خمینی مردانه تاب آورده و دمی از مبارزه نایستاده است. حضرات ملایان٬ ای حامیان سیاهی و تباهی٬ ای پیام آوران قتل و غارت و این پاسداران سرنیزه و چوبه دار٬ کافیست سرنوشت هیتلر و سالازار٬ دووالیه و مارکوس٬ محمدرضا شاه و بسیاری دیگر از جانیان از نوع خود را ببینید تا به سرنوشت محتوم خود پی برده و از وحشت مرگ بر خود بلرزید. از دیدگاه تاریخ شما محکوم به فنا شدن ابدی از صحنه گیتی هستید. طبقه کارگر ایران بدون تردید در انجام این رسالت تاریخی موفق بوده و شما را به جایگاه واقعی تان در گورستان تاریخ خواهد سپرد. ما کمونیستها نیز که به حق از مکتب حمید٬ بابا٬ قدرت٬ بابک و منصور درس میگیریم٬ در همه صحنه ها پا به پای همرزمان  طبقاتی خود مبارزه کرده و برای برکندن ریشه های فاسد شما از خاک ایران٬ دمی باز نخواهیم ماند٬ تا هر چه زودتر صفحه تازه ای در تاریخ میهن ما گشوده شود که در آن خلق تحت رهبری طبقه کارگر صلح و شکوفایی٬ خوشبختی و بهزیستی عمومی را در ایرانی رها شده از چنگال غارتگران٬ شکنجه گران و در یک کلام از چنگال دژخیمان اسلامی٬ شاهنشاهی و امٽالهم بدست آورند. آری انتقام ما از دشمنان خلق همانا دیکتاتوری پرولتاریا ست. خاطره جاودانی رفیق گرامی ما حمید همیشه زنده خواهد بود و الهام بخش مبارزات ما در راه سرنگونی رژیم ملایان و نوید دهنده فردای روشن آزادی و برقراری  پیروزی سوسیالیسم در ایران خواهد گردید.

افتخار جاودانی بر حمید٬ افتخار جاودانی بر بابا٬ قدرت٬ بابک٬ منصور و همه شهدای حزب و همه شهدای کمونیست. افتخار بر همه شهدای خلق ما و آنانکه در راه محو ستم و استٽمار٬ در راه بر چیدن بساط ظلم و ستم حکومتهای جنایتکار مبارزه کرده و در پیشبرد آرمانهای خود فدا کردن جان نیز دریغ نمیورزند....»



یاد رفیق حمید رضا چیتگر(بهمنی) گرامی و راهش پررهرو باد!

ننگ و نفرت بر رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی!

زنده باد آزادی و سوسیالیسم!

حزب کار ایران(توفان)

 18 ماه مه 2012 میلادی

                      www.toufan.org

***


مصاحبه درمورد چگونگی ترور رفیق حمید رضا(چیتگر)

توفان درافشای تروریسم دولتی جمهوری اسلامی


-------

 سخنرانی پیرامون

استالین و دیکتاتوری پرولتاریا


--------

سخنرانی پیرامون

استالین و دیکتاتوری پرولتاریا


----------

فیلم جنایت مقدس در افشای تروریسم دولتی جمهوری اسلامی درخارج از کشور



۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه


کاری کردیم که:

سارکوزی شکست خورد

 بیانیه کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگران فرانسه در مورد انتخابات ریاست جمهوری



         خلق ما مرتکب خطا نشد: همان کاری را کرد که برای طرد یک راست خطرناک لازم بود، راستی که سیاست پس رفت اجتماعی، سیاست تجزیه و تعرض در قبال جنبش کارگری را دنبال می کرد و در این راستا بپای زد و بند با راست افراطی رفته بود. وجد مردم در دور اول انتخابات، عاملی که اولین شکست را به سارکوزی و شرکاء تحمیل کرده بود، در دور دوم تائید و تقویت شد.

سارکوزی، که مدام موعظه می کرد و به سمت هواداران جبهه ملی پیش می رفت، تا آخرین دقایق هم، دست از ستیزه جوئی نکشید. هفته ای نبود که یکی از تزهای راست افراطی را به عاریت نگیرد، برعلیه سندیکاها، برعلیه مهاجران مهملی نبافد، پرچم نفرت طبقاتی را علم کرده و مرتب درباره «کار حقیقی»! و یا «کارگران حقیقی»! جفنگ می گفت، مردم را تحریک می کرد.

همین راستگرائی عیان بود که هرچه بیشتر از روی مقاصد «نا»مرئی سارکوزی و شرکاء را پرده برداشت: یعنی همدستی آشکار با راست افراطی در دولت برعلیه طبقه کارگر، برعلیه خلق، برعلیه سازمانهای اجتماعی و سندیکائی. شواهدی هست مبنی براینکه هواداران جبهه ملی(جبهه فاشیستهای فرانسوی-توفان) پیام حضرات را خیلی خوب گرفتند. بیخود نبود که رفتند و دستجمعی به سارکوزی رای دادند – علت آرای زیاد سارکوزی در دور دوم انتخابات. گواینکه مارین لوپن خود را «بی طرف»! قالب کرده و پیشنهاد «رای سفید»! داده بود.

در مقابل، کسانی که فکر می کردند که گرایش سارکوزی و شرکاء یک تاکتیک انتخاباتی برای «جذب» آرای جبهه ملی بوده، در اشتباه بوده و هستند: پای استراتژی حضرات در میان بود، که هم پیروزی محتمل در انتخابات جاری را در مد نظر داشتند و هم بفکر اپوزیسیون فردا بودند.

پای یک استراتژی، وحدت سیاسی و ایدئولوژیک به منظور تراشیدن نوعی مرجع رسمی برای رای افراطی، برای ایجاد یک فضا، فضای تنش ماندگار، در جامعه در میان بود، توام با انواع تحقیر و اجحاف و تعرض و پراکندگی و... تا الیگارشی بتواند، با خیال راحت، سیاست ریاضت کشی خود را پیاده کند. از شما چه پنهان که ما با برداشتن سارکوزی از راس دولت، جلوی اجرای این سناریوی مخرب را گرفتیم.

بدون وجد و تحرک مردم در همان دور اول انتخابات، پس زدن سارکوزی خیلی دشوار تر و یا اصلا مقدور نمی شد. ناگفته نماند که این وجد و تحرک ناشی از مبارزه جبهه چپ و کاندیدای آن ژان – لوک – ملانشون بود. بعد از دور اول انتخابات، با اعلام بلافاصله اینکه باید جلوی سارکوزی را گرفت، ایضا با بسیج تمام پتانسیل جبهه چپ بیاری همه سازمانها و احزاب تشکیل دهنده آن، نقش اصلی، نقش تعیین کننده ای را در نتیجه دور دوم انتخابات بازی کرد.

تمایل به طرد سارکوزی، به مطالبات گسترده کارگران، زحمتکشان، جوانان و زنان در محله های مردمی بازمی گردد، که تمام بار سنگین بحران و سیاست ریاضت کشی را بدوش می کشند. اینها همه در دل مبارزه انتخاباتی جبهه چپ حاضر بوده و نقش ارزنده ای بازی کردند. فرانسوا اولاند، دولتی که تشکیل خواهد داد، نمی توانند این حقایق را نادیده بگیرند. ما هم، ضمن هشدارهای مداوم، قبول مطالبات کارگران و زحمتکشان و... را به آنان تحمیل خواهیم کرد. این یکی از ودیعه های مطرح در انتخابات پارلمانی است. بکوشیم تا حداکثر نمایندگان حاضر در فهرست اسامی جبهه چپ انتخاب شوند تا ما بتوانیم با امکانات بیشتر برای تامین مطالبات حیاتی توده ها مبارزه کنیم.

فراموش نکنیم که یک موقعیت سیاسی تازه بوجود آمده است. الیگارشی طرحها و خواسته های خود را دارد، برآن است که ما را برای جبران ضایعات بحرانش بیشتر بدوشد، با توسل به سیاست ریاضت کشی در سطح ملی و هم در سطح اروپائی و بین المللی. هنوز مساله از میان بردن شغلها در دستور قرار دارد، که گویا بدلیل انتخابات دنبال نشد. باید بفکر رشد و برآمد مبارزه طبقاتی باشیم. پس جا دارد که قطب های مقاومت را، بیش از پیش، بمراتب بیشتر از هر زمان دیگری، تقویت کنیم، به جنبشی که با جبهه چپ رقم خورد دامن بزنیم. این همان چیزی است که هواداران جبهه چپ گفته و می خواهند. یکشنبه شب، ضمن شادی بخاطر طرد سارکوزی، با خواندن سرود انترناسیونال فریاد می زدند که «ما چیزی را رها نخواهیم کرد».



حزب ما، یکبار دیکر اعلام می کند که به وظیفه خود در جبهه چپ عمل کرده و برای حضور بیشتر در میان طبقه کارگر، حضور استوارتر در میان مردم به مبارزه خود ادامه خواهد داد. این تنها راه برای مبارزه موثر در قبال نفوذ جبهه ملی است، پیوند با مبارزه جاری کارگران و خلق برای ایجاد یک بدیل حکومتی. این تنها راه غلبه بر توهم و پراکند گی است، دخالت هرچه بیشتر مردان و زنان، جوانان و نوجوانان جهت سازماندهی بیشتر و بهتر، برای ایجاد بدیل حکومتی را می طلبد. 

         

پاریس، 6/ماه مه/2012

کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگران فرانسه

(لا فورژ، ارگان مرکزی حزب کمونیست کارگران فرانسه)

ترجمه و تکثیر از حزب کارایران (توفان)

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه




به مناسبت اول ماه مه روزجهانی کارگر



"رهائی طبقۀ کارگر، کار خود طبقۀ کارگر است" و نقش حزب طبقۀ کارگر

تماً این سخنان را در سرود انترناسیونال کمونیستی شنیدهﺍید و بسیاری کمونیستﻫﺎ نیز از این گفتار به نقل از مقدمۀ "مانیفست حزب کمونیست" بسیار نقل کردهﺍند و یا این که حتماً این جملات مارکس را در "انترناسیونالیسم اول" در سپتامبر1871 به خاطر می آورید که در جمعبندی از کمون پاریس می گفت: "طبقۀ کارگر آزادی خود را باید در میدان مبارزه به دست آورد..."  ولی متأسفانه پارهﺍﯼ از کمونیستﻫﺎ که تحت تأثیر نظریات اکونومیستی هستند از این گفتار درست، درک نادرستی ارائه می دهند. این گفتار تا آن حد که بخواهد به طبقۀ کارگر این اعتماد به نفس را بدهد، که باید برای آزادی خویش بپاخیزد و قدرت سیاسی را به کف آورد و این آزادی نمی تواند محصول کار سایر طبقات اجتماعی به غیر از خود کارگران باشد و وی نباید منتظر آزادی خویش به دست دیگران و یا قهرمانان و خدایان و نیروهای خارج از طبیعت باشد، سخنان درستی است. طبقۀ کارگر آن نیروی مادی اجتماعی است که می تواند جانمایۀ تغییرات انقلابی قرار گیرد. ولی وجود طبقۀ کارگر به عنوان پایۀ مادی این تحول برای رفتن به سوی جامعۀ بی طبقه و یا برای نیل به سوسیالیسم و گذار به کمونیسم کافی نیست. این نیروی مادی باید با دانش علمی آغشته شود و تئوری سوسیالیسم علمی و در شرایط امروز مارکسیسم لنینیسم با آن بیامیزد تا جنبش کارگری راه خود را پیدا کند و بداند که به کدام جهت باید حرکت کند. جنبش کارگری نیروی بالقوۀ انفجار است ولی هر انفجاری به سود طبقۀ کارگر نیست و به امر رهائی وی یاری نمی رساند. تنها آن انفجاری زنجیرهای طبقۀ کارگر را به دور می افکند که با چاشنی مارکسیسم لنینیسم همراه باشد. این انفجار است که جهت تخریب نظام کهن را نشان می دهد. ولی برای کار این انفجار باید آموزش دید. باید شناخت سیاسی پیدا کرد، باید با دانش علمی مارکسیسم لنینیسم مسلح شد. بدون دستیابی به این دانش امکان رهائی طبقۀ کارگر به هیچوجه میسر نیست. باید شعور و ماده با هم تلفیق شوند تا تحول مورد نظر به وجود آید.

عدهﺍﯼ هستند که عوامفریبانه رفتار می کنند و کار یک بحث علمی و آموزنده را به شعارهای دهان پر کنی نظیر این که "طبقۀ کارگر قیم نمی خواهد"، "طبقۀ کارگر خودش را خودش آزاد می کند و به کس دیگری نیاز ندارد" تنزل داده و حتی کارگران را علیۀ روشنفکران به عنوان دشمنان آنها تحریک می کنند و البته روشنفکرانی که به جز مارکسیسم لنینیسم به طبقۀ کارگر بیآموزند طبیعتاً دشمنان طبقۀ کارگر هستند زیرا مدت اسارات طبقۀ کارگر را افزایش می دهند. ولی این مدعیان دلسوزی برای یک "جنبش ناب کارگری" منظورشان همان دانش مارکسیسم لنینیسم است که نباید به درون طبقۀ کارگر نفوذ کند. آنها چه بدانند و چه ندانند کارگران را به کوری، به جهل طبقاتی دعوت کرده از آنها می خواهند که نادانسته دست به کار شوند و به بیراهه روند. نتیجۀ چنین فراخوانی از همان روز نخست معلوم است و هستۀ شکست را در دل خویش می پروراند. این افراد که تعداد آنها به ویژه پس از شکست در هر جنبشی کم نبودهﺍند علیۀ حزب قد علم می کنند، دشمن حزب می شوند، حزب را سد راه انقلاب جا می زنند، کارگران را چون بُت به صِرف کارگر بودن تقدیس می کنند، خطا ناپذیر جا می زنند تا تئوریﻫﺎﯼ من در آوردی و ضد انقلابی خویش را که میان عامل آگاه و جنبش کارگری جدائی می افکند، جا بیاندازند. هم اکنون ما در ایران با چهرهﻫﺎﯼ اکونومیستی، آنارکوسندیکالیستی، تروتسکیستی و ضد لنینی روبرو هستیم. رویزیونیستﻫﺎ نیز از دشمنان حزب طبقۀ کارگرند و در تلاشند تا ماهیت حزب طبقۀ کارگر را عوض کنند. آنها به جای مارکسیسم لنینیسم که آن را به بهانۀ دگماتیسم طرد می کنند تجدید نظر طلبی، رفرمیسم و اکونومیسم را می نشانند. رویزیونیستﻫﺎ نیز مانند اکونومیستﻫﺎ چهرهﻫﺎﯼ مختلف دارند و نقابﻫﺎﯼ "چپ" و راست حمل می کنند. رویزیونیستﻫﺎ و یا اکونومیستﻫﺎﯼ "چپ" با قبول تئوریﻫﺎﯼ کاستریستی و "کانون شورشی" ضرورت وجود حزب طبقۀ کارگر در مبارزۀ سیاسی را که همان عامل مهم ذهنی است با عربده کشی "انقلابی" رد می کنند و کمونیسم را با انقلابی نمائی خرده بورژوائی به انحراف می برند و رژی دبره و چه گوارا را به جای لنین و استالین می نشانند و برخی نیز با چنگ انداختن در مبارزۀ اقتصادی و یا قبول سیاست بورژوائی نقش رهبری طبقۀ کارگر را به دست بورژواها می دهند. هر دوی این انحرافات نتیجۀ واحد در به انحراف کشاندن جنبش کارگری دارد که منجر به قربانیان فراوانی خواهد شد. رویزیونیستﻫﺎ و اکونومیستﻫﺎ در فرجام خونین سرنوشتشان حاضر نیستند مسئولیت خونﻫﺎﯼ ریخته شده را به عهده گیرند و خود را تا پای مرگ نیز انقلابی جا می زنند. آنها که تجربۀ تاریخ را به دور افکنده بودند و می خواستند همه چیز را از نو شروع کنند در کفن تئوریﻫﺎﯼ کهنه به گور تاریخ سپرده می شوند. حزب ما در آستانۀ اول ماه مه سال 2007 مطابق 11 اردیبهشت سال 1386 در بزرگداشت این روز تاریخی لازم می داند که بار دیگر به یکی از دستآوردهای جنبش کمونیستی ایران و جهان تکیه کند و با جریانﻫﺎﯼ منحرفی که در جنبش زندۀ کمونیستی ایران چون علف هرز رستند، مبارزه نماید. صدور اعلامیه در اول ماه مه و یا تکرار حوادث و رویدادهای مبارزاتی کارگری در ایران و جهان کافی نیست آموزش و درک از مارکسیسم لنینیسم و حزبیت اساس آزادی طبقۀ کارگر است.   

ما در زیر با نقل از اثر "تکامل در وحدت، سرشت مارکسیسم است" به پارهﺍﯼ از این ادعاها از زبان رفیق فروتن پاسخ داده و اهمیت نقش حزب را برجسته می کنیم:



حزب طبقۀ کارگر

آیا حزب باید آموزش سوسیالیسم علمی را به میان کارگران ببرد؟

سوسیالیسم علمی چیست؟ سوسیالیسم علمی، تئوری علمی قانونمندیﻫﺎﯼ تحقق رسالت تاریخی پرولتاریا یعنی قانونمندیﻫﺎﯼ مبارزۀ طبقاتی و استراتژی و تاکتیک نبرد سرنوشت ساز طبقۀ کارگر در تدارک انقلاب سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیسم و کمونیسم است، سوسیالیسم علمی همراه با اقتصاد مارکسیستی و جهان بینی مارکسیستی سه جزء مارکسیسمﺍند، سه جزئی تفکیک ناپذیر که مجموعۀ آنها یک سیستم واحد منسجم و هم آهنگ از آموزشﻫﺎﯼ فلسفی، اقتصادی و سیاسی است. مارکسیسم کاخ بلندی است که برای بنای آن دانشی وسیع، قدرت تفکری عظیم و خلاق و نبوغی فوقﺍلعاده لازم بود. کسانی که با سماجت و اصرار کارگر را به خود طبقۀ کارگر وامی گذارند آیا تصور می کنند چنین بنای رفیع و جاودانی از درون جنبش "خودروی" طبقۀ کارگر می توانست سربزند؟ انگلس بر آنست که "بدون فلسفۀ آلمانی پیش از سوسیالیسم علمی، و به ویژه بدون فلسفۀ هگل هرگز سوسیالیسم علمی آلمان که یگانه سوسیالیسم علمی است و مانند آن هیچگاه پیش از آن نبوده، به وجود نمی آید"(م.ا. به زبان آلمانی جلد 1 ص 615).

» آیا طبقۀ کارگر می توانست به سراسر فلسفۀ آلمان و به ویژه به فلسفۀ هگل که از بغرنج ترین و غامض ترین سیستمﻫﺎﯼ فلسفی کلاسیک است دست یابد؟ تاریخ تمام کشورها گواهی می دهد که طبقۀ کارگر با قوای خود منحصراً می تواند آگاهی تریدیونیستی کسب کند یعنی اعتقاد حاصل کند که باید تشکیل اتحادیه بدهد و ضد کارفرمایان مبارزه کند و دولت را مجبور به صدور قوانینی کند که برای کارگران لازم است، ولی آموزش سوسیالیسم از تئوریﻫﺎﯼ فلسفی و تاریخی و اقتصادی نشو و نما یافته که نمایندگان دانشور طبقات دارا و روشنفکران تتبع نمودهﺍند، خود مارکس و انگلس موجدین سوسیالیسم علمی معاصر نیز از لحاظ موقعیت اجتماعی خود در زمرۀ روشنفکران بورژوازی بودند. به همین گونه در روسیه نیز آموزش تئوریک سوسیال ــ دموکراسی کاملاًً مستقل از رشد خود بخودی جنبش کارگری و به مثابۀ نتیجۀ طبیعی و ناگزیر تکامل فکری روشنفکران انقلابی سوسیالیست به وجود آمده است".(لنین ــ "چه باید کرد").

» کائوتسکی در آن زمان که به مارکسیسم وفادار بود چنین می نوشت: "بسیاری از ناقدین رویزیونیست ما تصور می کنند که گویا مارکس مدعی بوده است که تکامل اقتصادی و مبارزۀ طبقاتی نه تنها شرایط تولید سوسیالیستی بلکه مستقیماً معرفت (تکیه از کائوتسکی) به لزوم آن را هم به وجود می آورد... سوسیالیسم و مبارزۀ طبقاتی یکی زائیده دیگری نیست بلکه در کنار یکدیگر به وجود می آیند و پیدایش آنها معلول مقدمات مختلفی است. معرفت سوسیالیستی کنونی فقط بر پایۀ معلومات عمیق علمی می تواند پدیدار گردد... حامل علم هم پرولتاریا نیست، روشنفکران بورژوازیﺍند (تکیه-ازکائوتسکی است) سوسیالیسم کنونی نیز در مغز افرادی از این قشر پیدا شده و توسط آنها به پرولترهائی که از حیث تکامل فکری برجستهﺍند منتقل می گردد... معرفت سوسیالیستی چیزی است که از خارج، داخل مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا شده و نه یک چیز خود بخودی که از این مبارزه ناشی شده باشد « (نقل از لنین ــ "چه باید کرد؟")

چه فکری می توان در سر داشت برای آن که حقیقتی به این وضوح را انکار کرد؟ آیا جزاینست که در مقابل آگاهی سوسیالیستی طبقۀ کارگر می ایستند؟.

مارکس و انگلس به همۀ طبقۀ کارگر کمک کردند که از صفوف خود شایسته ترین و برجسته ترین رهبران را بیرون دهند، رهبرانی که ایدئولوژی سوسیالیستی را درک و هضم کردند. مارکس و انگلس با بردن سوسیالیسم علمی در میان کارگران و تربیت رهبران از محیط کارگری راه را برای رشد و تحکیم سوسیالیسم هموار ساختند. مارکس در نامهﺍﯼ به کوگلمان با مسرت از یکی از شرکت کنندگان در حوزه یاد می کند بنام لوخنر(نجار) که می تواند کتاب او(یعنی کاپیتال را) تدریس کند، یا این که لیبکنخت را مدت 15 سال شفاهی آموزش داد و او یکی از برجسته ترین رهبران حزب انترناسیونال بود. می بینیم که پایه گذاران سوسیالیسم علمی خود به اشاعۀ ایدئولوژِی سوسیالیستی در میان کارگران پرداختند و پیوسته به رهبران توصیه می کردند که بیش از پیش به آموزش مارکسیسم بپردازند: » وظیفۀ پیشوایان به ویژه عبارت خواهد بود از این که در تمام مسایل تئوریک بیش از پیش ذهن خود را روشن سازند، بیش از پیش از زیر بار نفوذ عبارات سنتی متعلق به جهان بینی کهنه آزاد گردند و همیشه در نظر داشته باشند که سوسیالیسم از آن موقعی که به علم تبدیل شده است ایجاب می کند که با آن چون علم رفتار شود یعنی آن را مورد مطالعه قرار دهند. این خودآگاهی را که بدین طریق حاصل شده و به طور روزافزونی در حال ضیاء و روشنی است باید در بین تودهﻫﺎﯼ کارگر با جدیتی هر چه تمام تر پراکنده نمود و سازمان حزب و سازمان اتحادیهﻫﺎ را هر چه بیشتر فشرده و محکم ساخت. « (مجموعۀ آثار به زبان آلمانی جلد 1 ص 626) (تکیه-ازما)

این تئوریسینﻫﺎﯼ جنبش "چپ" از مارکس و انگلس آنچه را می گیرند که در انطباق با افکار ضد کارگری آنها است و آن چنان تفسیر می کنند که خود می خواهند. آنها به جنبش "خودبخودی" می چسبند چون در مقدمهﺍﯼ بر "مانیفست" آمده که آزادی طبقۀ کارگر کار خود طبقۀ کارگر است، این عبارت آن چنان به مذاق آنها خوش می آید که دیگر همه چیز در برابر آن فراموش می شود. آنها از این نوشتۀ مارکس و انگلس نتیجه می گیرند که باید طبقۀ کارگر را به حال خود رها کرد تا هم حزب خود را تشکیل دهد و هم به سوسیالیسم علمی برسد. آنها نمی بینند و نمی خواهند ببینند که آنچه می گویند نه در شخصیت بزرگان مارکسیسم مصداق پیدا می کند و نه در تاریخ جنبش کمونیستی حتی در زمان مارکس و انگلس. آنها نمی بینند که مارکس و انگلس هرگز خود را از کارگران جدا ندانستند، آنها نمی بینند که سراسر زندگی این دو مرد بزرگ (یا دو روشنفکر بزرگ) در ایجاد و رهبری احزاب طبقۀ کارگر نه تنها در آلمان بلکه در سراسر اروپا گذشته است، آنها نمی بینند که مارکس و انگلس خود به اشاعۀ سوسیالیسم علمی در میان کارگران پرداختند و توصیه کردند که باید با جدیت ایدئولوژی سوسیالیستی را در میان کارگران پراکند و رهبران حزب را از میان با استعدادترین کارگران و با آموزش ایدئولوژی سوسیالیستی به آنها تدارک دید. آنها این کلام پرمعنی لنین را نمی خواهند بفهمند که بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی به وجود نمی آید و تئوری انقلابی از درون جنبش خود بخودی بیرون نمی جهد. طبقۀ کارگر قادر نیست با مبارزۀ اقتصادی، آگاهی خود را تا سوسیالیسم علمی و درک قوانین تکامل جامعه بالا برد. مبارزۀ طبقاتی در اشکال سیاسی و تئوریک آن مستلزم درک قوانین مبارزۀ طبقاتی و تکامل جامعه است. انگلس قدرت و شکست ناپذیری نهضت کارگری را در مبارزه هم آهنگ اقتصادی، سیاسی و تئوریک می داند:

» از آن موقعی که نهضت کارگری وجود دارد این اولین بار است که مبارزه به طور منظم در هر سه مسیر متوافق و مرتبط خود جریان دارد: “در مسیر تئوریک، در مسیر سیاسی و در مسیر اقتصادی عملی (مقاومت در برابر سرمایهﺪاران) قدرت و شکست ناپذیری نهضت آلمان در همین به اصطلاح هجوم متمرکز نهفته است.« (م.ا. به زبان آلمانی جلد 1 ص 615).

آیا این نهضت آلمان از درون طبقۀ کارگر بیرون زد؟ آیا جنبش "خودبخودی" به کارگران امکان خواهد داد که مبارزۀ سیاسی و به ویژه مبارزۀ تئوریک را که نیاز به دانش وسیع و عمیق دارد از پیش ببرند؟ آن بخشی از نیروی "چپ" که می خواهد و می کوشد از اندیشهﻫﺎﯼ والای مارکس و انگلس جنبش "خود بخودی" را بیرون بکشد و مبارزان راه طبقۀ کارگر را به انتظار و بی عملی بکشاند به یقین ناکام خواهد ماند همان گونه که همپالگیﻫﺎﯼ آنها در گذشته ناکام ماندند.

اندیشهﻫﺎﯼ مارکس و انگلس و عمل آنها بدون هیچگونه شک و تردید در این جهت سیر می کنند که:

1 ــ سوسیالیسم علمی، علم است و فقط روشنفکران دانشور می توانستند آن را در اختیار طبقۀ کارگر قرار دهند چنین علمی از درون جنبش "خودبخودی" نمی تراود،

2 ــ  که از جنبش اقتصادی طبقۀ کارگر حزب پرولتری، حزبی که به سوسیالیسم علمی مجهز باشد و کارگران را به راه انقلاب و پیروزی در انقلاب سوق دهد زاده نمی شود،

3 ــ که تنها بخش آگاه و مجهز به سلاح تئوریک طبقۀ کارگر است (و مارکس و انگلس طبیعتاً علی رغم منشاء طبقاتی، خود را از زمره طبقۀ کارگر می شمردند و روشنفکران دیگر را نیز که با آموختن سوسیالیسم علمی بیاری طبقۀ کارگر شتافنهﺍند یا می شتابند از طبقۀ کارگر جدا نمی دانند) که به تشکیل حزب طبقۀ کارگر می پردازد،

4 ــ  بالاخره حزب و روشنفکران پرولتری وظیفه دارند جنبش کارگری را با ایدئولوژی سوسیالیستی پیوند دهند و آن را رهبری کنند. آری این وظیفۀ حزب است که رهبری مبارزۀ طبقۀ کارگر را بر عهده گیرد، وظیفه حزب است که سطح آگاهی کارگران را تا سطح آگاهی پیشاهنگ طبقه ارتقاء دهد.

و اما بعد، مبارزۀ اقتصادی طبقۀ کارگر به انجام رسالت تاریخی او منتهی نخواهد شد نه تنها به این خاطر که تحقق رسالت تاریخی طبقۀ کارگر محتاج به شناختن این رسالت تاریخی و پراتیک تحقق آنست و مبارزۀ اقتصادی به چنین شناختی منجر نمی شود بلکه بورژوازی نیز تمام تلاش خود را به کار می برد تا سقوط مرگ خود را تا سرحد ممکن به تعویق اندازد و یکی از شیوهﻫﺎﯼ او دور کردن طبقۀ کارگر از انقلاب با دادن امتیازات اقتصادی به او است.

برای ما نمونه می آورند که ببینید که چگونه "نخستین حزب کارگر عصر ما (انگلس) یعنی جنبش چارتیست از درون مبارزۀ اقتصادی زاده شد. و دائرۀ مبارزه خود را به عرصۀ سیاسی کشانید. این حزب که در آغاز دهه سوم قرن گذشته پا به عرصۀ وجود گذاشت و در سال 1842 به اوج اعلاء خود رسید درست زمانی که سوسیالیسم علمی با انتشار "مانیفست کمونیست" تولد یافت از هم پاشید. طبقۀ کارگر انگلستان طی نیمۀ دوم قرن 19 به علت رهبرانی که بورژوازی آنها را خرید یا به آنها "جیره و مواجب" داد به دنبال بورژوازی روان شد. اتفاقاً انگلستان کشوری است که در آن علی رغم پیدایش "نخستین حزب کارگری عصر ما" بورژوازی با حیله گری توانست طبقۀ کارگر را تحت نفوذ خویش نگاه دارد. اندک نیستند رهبرانی از جنبش چارتیست که به رفرمیسم گرویدند، از اتحادیهﻫﺎﯼ کارگری انگلستان در 1906 "حزب کار" انگلستان بیرون آمد که سرشت آن امروز بر همه کس معلوم است. آنچه مورد نظر جنبش "خود بخودی" است در واقع همین نوع احزاب است.

جنبش چارتیست هرگز به سوسیالیسم علمی دست نیافت و هرگز حزب واقعی طبقۀ کارگر از آن بیرون نیامد. البته این جنبش که کارگران ستون فقرات آن را تشکیل می دادند مطالبات اقتصادی را با خواستﻫﺎﯼ سیاسی در آمیخته اما آن خواستﻫﺎئی که از حدود نظام بورژوائی فراتر نمی رفت. به خواستﻫﺎﯼ جامعۀ چارتیستﻫﺎ در "منشور" آن توجه کنید:

1ــ حق انتخاب همگانی (برای مردان از 21 سال به بالا)، 2ــ انتخابات پارلمانی سالیانه، 3 ــ رأی مخفی، 4ــ تنظیم حوزهﻫﺎﯼ انتخاباتی، 5ــ حذف شرط دارائی برای نامزدهای پارلمان، 6ــ پرداخت حقوق ماهیانه به اعضای پارلمان.

این طرح در ماه مه 1838 به پارلمان داده شد و به دنبال آن سه نامه نیز به توسط چارتیستﻫﺎ به مجلس ارسال گردید ولی این طرح در آن موقع در مجلس مورد تصویب قرار نگرفت. طی نیمۀ دوم قرن 19 به تدریج "منشورچارتیستﻫﺎ" در قسمت اعظم خود به تحقق در آمد. "در آن زمان بخش اعظم منشور چارتیسم به آنها (بورژواها) تحمیل شد و به صورت قانون کشور در آمد" (انگلس).

به دنبال همۀ اینها نیروی طبقۀ کارگر در انتخابات چندین برابر شد به قسمی که در 150 تا 200 حوزۀ انتخاباتی اکثریت انتخاب کنندگان را کارگران تشکیل می دادند.

» اما برای احترام به سنت، هیچ مکتبی بهتر از سیستم پارلمانی وجود ندارد...اگر طبقۀ متوسط با تقدس و احترام به گروهی می نگرد که لرد ماینرز آن را به تمسخر "نجبای دیرین ما" می نامد تودۀ کارگران در آن موقع با احترام و تقدیس و به اصطلاح "بهترین طبقه" آن زمان یعنی بورژوازی می نگریستند « (مجموعه آثار به زبان آلمانی جلد 2 ص 69)

 بورژواهای انگلیس که "اهل معامله"(انگلس) بودند به تدریج رهبران جنبش کارگری را در امتیازات انحصار خود شرکت دادند. انگلس می نویسد:

» حقیقت چنین است، تا زمانی که انحصار صنعتی انگلستان دوام داشت طبقۀ کارگر انگلیس تا درجۀ معینی در امتیازات این انحصار شریک بود. این امتیازات به طور نامساوی به میان کارگران تقسیم می شد، اقلیتی ممتاز بخش اعظم را به خود اختصاص می داد اما تودۀ بزرگ طبقۀ کارگر نیز حداقل گهگاه در آنها سهیم می گردید. به این سبب است که از زمان مرگ اوئونیسم در انگلستان هیچ سوسیالیسمی وجود نداشته است (همانجا ص384)، (مقدمه بر وضع "طبقۀ کارگر در انگلستان").

مارکس و انگلس طی چندین دهه وضع طبقۀ کارگر در انگلستان را دنبال کردهﺍند. استناد به تمام نوشتهﻫﺎﯼ آنها از حوصلۀ مقاله بیرون است ولی می توان فشرده بخشی ار آنها را که در اثر لنین "کارل مارکس" آمده در اینجا آورد (در این نقل قول هر آنچه در گیومه جای دارد از آن مارکس یا انگلس است) اشارات فراوان مارکس و انگلس که بر پایۀ تجربۀ آنها از جنبش کارگری انگلستان استوار است نشان می دهد که چگونه "شکوفائی" صنعتی موجب کوششﻫﺎئی برای "خرید کارگران" و منحرف ساختن آنها از مبارزه می گردد، چگونه این "شکوفائی"، "کارگران را از راه بدر می برد"، چگونه پرولتاریای انگلستان "بورژوا می شود" و "بورژواترین ملت در میان ملتﻫﺎ می خواهد بالاخره در کنار بورژوازی یک اشرافیت و یک پرولتاریای بورژوا داشته باشد،"، چگونه "انرژی انقلابی پرولتاریا تحلیل می رود" چگونه باید مدتی کم و بیش طولانی در انتظار ماند "تا کارگران انگلیسی خود را از چنگال بیماری بورژا شدن که به آنها سرایت کرده رها سازند." چگونه آن "شور وحدت چارتیستﻫﺎ از جنبش کارگری انگلیس رخت بر بسته است"، چگونه رهبران کارگران انگلیس به یک نوع واسطهﺍﯼ میان "بورژوازی رادیکال و کارگر" تبدیل شدهﺍند، چگونه بر اثر انحصار انگلستان و تا موقعی که انحصار وجود دارد هیچ کاری با کارگران انگلیس نمی توان کرد".

تاکتیک مبارزۀ اقتصادی در ارتباط با حرکت کلی کارگری از دیدگاه بسیار وسیع، دیالکتیکی و واقعاً انقلابی مورد بررسی قرار گرفته است.

آیا نمونۀ انگلستان نشان نمی دهد که محدود ساختن مبارزه به مبارزۀ سندیکائی (که از خود طبقۀ کارگر نشأت می گیرد)، طبقۀ کارگر را تحت نفوذ ایدئولوژی بورژوائی و در نتیجه تحت نفوذ طبقۀ بورژوازی در می آورد؟ آیا عدم اشاعۀ ایدئولوژی سوسیالیستی به میان کارگران به معنی خلع سلاح کارگران در برابر ایدئولوژیِ بورژوائی نیست؟ آیا نمونۀ انگلستان بر این حکم لنینی صحه نمی گذارد که یا ایدئولوژیِ بورژوائی یا ایدئولوژی سوسیالیستی، در اینجا حد وسطی وجود ندارد! هرگونه کوچک شمردن ایدئولوژیِ سوسیالیستی، هرگونه دوری ار آن، بخودی خود به معنی تقویت ایدئولوژِی بورژوائی است"؟(چه باید کرد؟).

در انگلستان حزب کمونیست وجود نداشت تا "در میان کارگران آگاهی روشن و دقیق دربارۀ آنتاگونیسم شدیدی که در میان بورژوازی و پرولتاریا وجود دارد بیدار کند تا در فرصت مناسب کارگران بتوانند شرایط سیاسی و اجتماعی ایجاد شده توسط رژیم بورژوائی را به همان قدر سلاح علیۀ بورژوازی تبدیل کنند تا مبارزه، بتواند علیۀ بورژوازی در گیر شود"(مانیفست) (تکیه از ماست) مارکسیستﻫﺎ بر آنند که حزب طبقۀ کارگر مجهز به سوسیالیسم علمی از جنبش "خود بخودی" طبقۀ کارگر بیرون نمی آید و جنبش چارتیست چنین حزبی نبود.

مبارزۀ اقتصادی برای آنست که طبقۀ کارگر نیروی کار خود را به مثابۀ کالائی که در اختیار اوست هر چه می تواند بیشتر بفروشد. هنگامی که این مبارزه تا سطح تمام جامعه گسترش می یابد، آنگاه به مبارزۀ سیاسی می انجامد که هدف آن تحمیل یک سلسله قوانین بر دولت بورژوائی است که از طبقۀ کارگر حمایت می کنند و مانع را کم و بیش از سر راه نهضت کارگری برمی دارند. اما مبارزۀ سیاسی در مارکسیسم به آن مبارزهﺍﯼ که از مبارزه اقتصادی برمی خیزد محدود نمی شود. هدف مبارزۀ سیاسی واقعی برانداختن نظام سرمایهﺪاری است برای آن که اساساً نیروی کار از صورت کالا بیرون آید تا در بازار آن را نتوان خرید و فروخت. یکی در چارچوب سرمایهﺪاری خواهان بهبود وضع طبقۀ کارگر است و دیگری تیشه به ریشۀ سرمایهﺪاری می زند تا طبقۀ کارگر و دیگر استثمارشوندگان را یک بار برای همیشه از استثمار و ستم طبقاتی برهاند، یکی از حدود رفرم فراتر نمی رود و دیگری انقلاب را وجهه همت خود قرار می دهد. مبارزۀ سیاسی واقعی مستلزم شناخت سوسیالیسم علمی و به طورکلی مارکسیسم است و مبارزۀ سندیکائی موجد چنین شناختی نیست. و بالاخره مارکسیسم با هرگونه حرکت "خود بخودی یا خودروئی" در تضاد است، مارکسیسم دشمن "خودروئی" است. مارکسیستﻫﺎ هیچوقت و در هیچ وضعیتی دست روی دست نمی گذارند تا شاهد وضع موجود باشند. مارکسیسم به آنها می آموزد که هر آنچه در قوه دارند (از فکر یا عمل) به کار اندازند برای آن که وضع موجود را در جهت مطلوب تغییر دهند. مارکسیسم تئوری صِرف نیست، تئوری در آمیخته با عمل است. لنین به درستی وظیفۀ کمونیستﻫﺎ را "مبارزه علیۀ خودروئی" می داند. روشن است کسانی که به نام مارکس و انگلس موعظه می کنند که باید طبقۀ کارگر را به حال خود گذارد تا خود، حزب خود را بسازد، به انقلاب سوسیالیستی مبادرت ورزد و سوسیالیسم را بنا نهد در واقع رسالت تاریخی طبقۀ کارگر و آرمانﻫﺎﯼ او را به خاک می سپرند. به نام مارکس و انگلس انقلابی که فکر و عملشان جز در پیرامون انقلاب نمی گشت، انقلابی را دور می افکند و بدیهی است چنین نیتی هرگز به واقعیت در نخواهد آمد. امروز مارکسیست ــ لنینیستﻫﺎ در سراسر جهان و از آن جمله در ایران پراکندهﺍند و این امر نمی تواند مایۀ خرسندی بورژوازی و از آن جمله بورژوازی شوروی نباشد. اما این پراکندگی گذراست مارکسیستﻫﺎ دیر یا زود در حزب طبقۀ کارگر گرد خواهند آمد و به هر آنچه که وظیفۀ آنهاست عمل خواهند کرد. مارکسیستﻫﺎ مانند آموزگاران خود انقلابیﺍند و انقلاب، وحدت و تشکیلات طبقۀ کارگر را می طلبد. از اینها گذشته فرض کنیم ــ و می گویند فرض محال محال نیست که طبقۀ کارگر خود در آینده ــ آیندهﺍی که معلوم نیست کی خواهد بود ــ از ادامۀ مبارزۀ سندیکائی به لزوم حزب پی برد و به ایدئولوژی سوسیالیستی دست یابد، خوب چه گناهی است اگر مارکسیستﻫﺎ آنچه را که طبقۀ کارگر پس از تحمل دشواریﻫﺎ و سختیﻫﺎ به آن می رسد از هم اکنون در اختیار او قرار دهند.

آیا لااقل این کار به تسریع روند تاریخی کمک نخواهد کرد؟ آیا تسریع پروسۀ تاریخ هم گناهی نابخشودنی است؟ اگر تشکیل حزب و کسب ایدئولوژی سوسیالیستی خصلتی انقلابی دارد چرا از هم اکنون طبقۀ کارگر را به اهمیت نقش تاریخی او و طرقی که برای ایفای این نقش ضروری است واقف نگردانید؟ آیا طبقۀ کارگر خواهد بخشود که ما راه آزادی او را می شناختهﺍیم ولی آن را به او ننمودهﺍیم؟ اگر دوستی، آشنائی، انسان شریفی در اسارت به سرمی برد و تحت ستم است و من راه آزادی او را می دانم ولی در اختیار او نمی گذارم به این بهانۀ غیر انسانی که او باید خودش راه آزادی خود را بیابد، آیا من در چنین حالتی خصائل انسانی را زیر پا نگذاشتهﺍم و برخلاف انسانیت رفتار نکردهﺍم؟ چرا او باید در زیر ستم بماند تا خودش را با فکر و عمل خود از مضیقه بیرون بکشد و من از کمکی که می توانم به او بکنم، کمکی که او را به آزادی می رساند دریغ ورزم؟ کدام منطق، کدام فضیلت کمونیستی چنین رفتاری را تجویز می کند؟ البته سخن بر سر اخلاقیات نیست بر سر رهانیدن بشریت زحمتکش از قیود فلاکت بار و فلاکت آور نظام سرمایه داری است. سخن بر سر راهی است که مارکس و انگلس، لنین و استالین و مائو برای پیمودن آن نشان دادهﺍند.

خطاب به روشنفکران کمونیست می گویند:

» طبقۀ کارگر وکیل و وصی نمی خواهد. اگر این سخن درستی است چرا همین مردمان مدام به عنوان وکیل و قیم ازجانب طبقۀ کارگر حرف می زنند؟ کی و کجا طبقۀ کارگر به آنها مأموریت داده که به کمونیستﻫﺎ بگویند، برای کارگران حزب نسازند؟ کمونیستﻫﺎ از آموزگاران خود آموختهﺍند که در قبال طبقۀ کارگر چه وظایفی دارند، نیازی هم به "رهنمودهای جنبش “چپ" نیست. مارکس و انگلس خود نخستین سازمان انقلابی آلمان یعنی "اتحادیۀ کمونیستﻫﺎ" را ایجاد کردند برای آن برنامه ("مانیفست") و اساسنامه نوشتند، خود از اعضای کمیتۀ مرکزی آن بودند، در فعالیت انقلابی آن شرکت داشتند و آن را رهبری کردند. این سازمان به علت تعقیب شدید پلیس با نظر مارکس منحل اعلام شد. احزاب سوسیال ــ دمکرات که در سراسر اروپا به وجود آمدند و در انترناسیونال دوم شرکت داشتند گویا بدون تائید مارکس و انگلس بود. انتقاد بر برنامهﻫﺎﯼ گوتا و ارفورت گویا به این علت صورت گرفت که مارکس و انگلس با تشکیل حزب توسط روشنفکران مخالف بودند. مارکس خود از جانب حزب طبقۀ کارگر آلمان در شورایعالی انترناسیونال نمایندگی داشت. یا شاید احزاب سوسیال دموکرات را خود کارگران ایجاد کردند؟ شاید رهبری آنها منحصراً یا در مجموع در دست کارگران بود؟

نه، این که مارکس و انگلس تشکیل حزب طبقۀ کارگر را وظیفۀ خود ندانستند دروغی است که سراسر زندگی انقلابی آنها و ماهیت انقلابی تئوری آنها، آنرا به اثبات می رساند. مارکس و انگلس به ضرورت تشکیل حزب برای طبقۀ کارگر وقوف داشتند و این ضرورت را به واقعیت تبدیل کردند، آنها در انتظار نماندند که طبقۀ کارگر خود به آن اقدام کند. تئوری مارکس و انگلس با هرگونه "خودروئی" مخالف است و بنابراین آنها نمی توانستند جز این بیندیشند و عمل کنند و با پراتیک خود اندیشۀ "خودروئی" را درهم نکوبند. تئوری مارکس و انگلس و پس از آنها لنین در برابر روشنفکران کمونیست است و سرمشق فعالیت فکری و عملی آنهاست.

روشنفکران کمونیست خود را از طبقۀ کارگر جدا نمی دانند همان طور که مارکس و انگلس نمی دانستند. کمونیستﻫﺎ تفاوتشان با طبقۀ کارگر در اینست که "آنها بر بقیۀ پرولتاریا این مزیت را دارند که آگاهی روشنی از شرایط و حرکت جنبش کارگری و هدفﻫﺎﯼ کلی آن دارند" (مانیفست). شاید منظور از کمونیستﻫﺎ در نزد مارکس و انگلس کارگران کمونیست است و آنها با بیان این مطلب کمونیست بودن خود را نفی کردهﺍند؟