کمونیستهای
ایران میهنپرستند و خودفروشان دشمنیار
حزب کار ایران(توفان) در شماره 152
نشریه خود مقاله ای در مورد برخورد کمونیستها به مسئله میهنپرستی به نگارش در
آورد. اهمیت نگارش این مقاله در این بود که پاره ای سازمانهای مدعی چپ از جمله
"سازمان فدائیان- اقلیت" که شرمگینانه شیپور تجاوز امپریالیستها را به
ایران در دست گرفته و با قوت در آن می دمند و از تحریم اقتصادی ایران مسرورند که
گویا شرایط "انقلاب" را در ایران فراهم می کند، تا سازمان فدائیان اقلیت
به نیاتش جامه عمل بپوشاند، میهنپرستی کمونیستی را نفی کرده و زمینه ذهنی خلع سلاح
روحی طبقه کارگر ایران، در قبال تجاوز امپریالیستی را فراهم می آورند. این سیاست،
سیاست جنگ روانی امپریالیستها برای صاف کردن تجاوز به ایران است. این عده پا رکابی
های امپریالیسم در تجاوز به ایران هستند و تجاوز امپریالیستها را به تمام ممالک مورد
تائید قرار می دهند. آنها برای هیچ خلقی در جهان حقوقی قایل نیستند. آنها هرگز
موافقت خویش را با خروج بی قید و شرط امپریالیستها از عراق و افغانستان و نوار غزه
و لبنان اعلام نکرده اند، زیرا با تئوری ارتجاعی حاکم بر آنها، آنها بر این عقیده
اند که خروج امپریالیستها از این ممالک به صلاح نیست و به نفع نیروهای ارتجاعی
اسلامی تمام می شود و لذا حضور امپریالیستها در این ممالک را بطور عینی مترقی ارزیابی
می کنند و مبارزه مردم این مناطق بر ضد اشغالگران را امری ارتجاعی می دانند. این
تئوری که تئوری ارتجاعی منصور حکمت است و ویروسش سراپای چپ کاذب ایران را فرا
گرفته است، آنها را به متحد امپریالیسم و استعمار بدل نموده است. خانم شهلا دانشفر
یکی از تئوریسین های پیرو منصور حکمت و از رهبران این حزب مدعی بود که هر وقت نام
ایران و میهندوستی به گوشش می رسد حالت تهوع به وی دست می دهد. میهن پرستی برای وی
مقوله ای ارتجاعی بود، زیرا وی خود را انترناسیونالیست(بخوانید جهان وطنیسم-توفان)
می دانست. البته این رجز خوانی های بعد از افشاءگری حزب کار ایران(توفان) دیگر
رنگی ندارد و خانم دانشفر گربه وار به روی این گذشته "افتخارآمیزش" خاک
می ریزد.
انتشار مجدد مقاله ای از نشریه توفان
مربوط به شماره 32 یعنی مربوط به ده سال پیش هنوز فعلیت روز خود را حفظ کرده است و
نشان می دهد که چگونه حزب ما این حرکت ارتجاعی و خائنانه را شناخته بود و افشاء می
کرد و امروز چه تشکلهائی به دنبال این تئوری های ارتجاعی روان اند. حزب ما در ده
سال قبل نتایج ارتجاعی این تئوری ها را پیشگوئی کرد و امروز ما با گله ای از
"چپ" ها روبرو هستیم که به پای بوسی امپریالیستها و صهیونیستها می روند
و می خواهند در پا رکابی آنها به ایران وارد شده با استفاده از این "فرصت
مناسب" که امپریالیستها در اختیارشان گذارده اند، با توسل به یک جنگ داخلی،
رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون کرده و "سوسیالیسم" را مستقر سازند. البته
این ادعا پرده استتاری بر همکاری خائنانه با امپریالیستها و صهیونیستهاست که ما
ناظر نتایج وحشتناک همدستی آنها در اخاذی مالی از امپریالیستها در امروز هستیم.
این اخاذی ها سالهاست شروع شده است و یک سرش در سازمانهای امنیتی ممالک امپریالیستی
و سر دیگرش در نشستها و گردهمآئی ها در دوبی، لندن، پاریس، برلین، بروکسل، لاهه،
استکهلم، واشنگتن و کانادا است. حال به اصل سند نقل از توفان 32مراجعه کنیم.
"انترناسیونالیسم
پرولتری و ایدئولوژی
جهان
وطنی(کسموپلیتنیسم)
نقدی بر نظریهﯼ
بی وطنی "حزب کمونیست کارگری ایران"
"جهان وطنی"(Kosmopolitismus) و
یا(Cosmopolitanismus)
با
انترناسیونالیسم پرولتری متفاوت است و نه تنها متفاوت است، ضد آن است و کوچک ترین
قرابتی با انترناسیونالیسم پرولتری ندارد.
انترناسیونالیسم پرولتری بیان
علاقهﯼ واحد و اتحاد خدشه ناپذیر طبقهﯼ کارگر سراسر جهان در مبارزهﯼ متحد آنها
علیهﯼ دشمن مشترک یعنی سرمایهﺪاری و امپریالیسم است، انترناسیونالیسم بیان وحدت
اهداف آنها برای برچیدن بهره کشی انسان از انسان و تقویت روحیهﯼ برادری بینﺍلمللی
میان کارگران جهان است. برچیدن مالکیت خصوصی بر وسائل تولید و ساختمان جامعهﺍﯼ
انسانی و بدون ستم و بهره کشی است. این ایدئولوژی کارگران صرفنظر از ملیت، نژاد،
مذهب و قومیت آنهاست. انترناسیونالیسم پرولتری مظهر برادری بی شائبه و همبستگی
جهانی کارگران است. آنها برای هدف واحد که جامعهﺍﯼ بی طبقه و جهانی باشد که در
مرکز آن انسان و اصالت و حیثیت وی قرار داشته باشد و به مقام ارزشمند خویش نایل
شود، مبارزه می کنند.
انترناسیونالیستﻫﺎ با الهام از این
ایده به حمایت از انقلاب سوسیالیستی اکتبر پرداخته و شوروی لنینی ــ استالینی را
مورد حمایت بی دریغ خود قرار دادند.
روزا لوکزامبورگ نوشت:
» …بدین ترتیب ابتدائی ترین و پایهﺍﯼ ترین تعهد
سوسیالیستﻫﺎ و پرولترهای همهﯼ کشورها آنست که علیهﯼ هرگونه اتحادی با ضد انقلاب
روسیه با تمام قدرت به مقابله برخیزند."(سخنان روزالوکزامبورگ به نقل از
مقالهﯼ لنین دربارهﯼ "میلیتاریسم جنگ طلبانه و تاکتیک ضد میلیتاریستی سوسیال
دموکراسی)".
"جهان وطن" کسی است که هوادار حکومت جهانی و
دنیای بدون مرز است و آن را موذیانه مظهر مدرنیسم و ترقی جلوه می دهد، با این
تفاوت که به ملت و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، استقلال ملل، حق حاکمیت هر ملت
مفروض، تمامیت ارضی کشورها، اعتقادی ندارد، روابط میان ملتﻫﺎ و اساساً مقولهﯼ ملت
را کهنه شده می داند و می خواهد آن را با مقولهﯼ اتحادهای فراملی جایگزین کند.
"جهان وطن" سنن و فرهنگ ملی را نفع می کند، "جهان وطن" این
گونه تبلیغ و القاء می کند که به این دلیل که خودش واژهﯼ ملت را نمی پذیرد و
"فراملی" فکر می کند و مرزها را قبول ندارد، مترقی است. وی پدیدهﯼ ملت
را به گذشتهﯼ دور متعلق می داند. ایدئولوژی "جهان وطنی" که جهان را وطن
خود می نمایاند و تعلقات ملی، آگاهی ملی ملل، استقلال ملی آنها را، آن هم در دوران
امپریالیسم و جهانی شدن سرمایهﺪاری نفی می کند، یک ایدئولوژی ارتجاعی، در خدمت
امپریالیسم جهانی، در خدمت نفی حقوق ملل و حاکمیت ملی و تمامیت ارضی آنها قرار
دارد. این ایدئولوژی، ایدئولوژی استعمارگران است. که فقط جهانی را در زیر سلطهﯼ
انحصارات می خواهند و مردم را با این تئوری
به تسلیم در قبال آنها دعوت می کنند. جهان بدون مرز آنها جهانی نیست که
کمونیستﻫﺎ می خواهند بر قبر مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و نفی بهره کشی فرد از
فرد به پا دارند. در جهان مورد نظر آنها همهﯼ دول و ملل باید به حلقوم امپریالیسم
روان شوند و از هویتﻫﺎﯼ ملی خویش دست بردارند. آنها با این ایدئولوژی که با خرواری
از اتهام به دیگران که گویا ناسیونالیست و شوونیست هستند و برای ملت خود و نه
انسانﻫﺎ؟؟!! ارجحیت قایلند به جنگ کمونیستﻫﺎ می روند تا زیر این پوشش عوامفریبانه
و به ظاهر مترقی و مدرن به دور از "محدودیتﻫﺎﯼ تنگ نظرانهﯼ ملی"، سیاست
گستاخانه و تجاوزکارانه و مداخله گرانهﯼ امپریالیسم را در تمامی عرصهﻫﺎﯼ سیاسی،
اقتصادی،نظامی و فرهنگی توجیه کنند. تا ملل و دول ضعیف تر را حتی دول امپریالیستی
ضعیف تر را به حلقوم امپریالیسم متفوق بکشانند و زمینهﯼ فکری این نوع ادغامﻫﺎ،
منضم گردانیﻫﺎ و یا استعمار نوین را فراهم آورند. ما در اینجا از اهداف استثماری
آنها و این که تودهﻫﺎﯼ ستمدیدهﯼ مردم را
به زیر یوغ سرمایهﯼ امپریالیستی می کشند، سخنی نمی گوئیم. در چهارچوب همین درک
"جهان وطنی" است که سازمان تجارت جهانی ممالک کوچک را به دام سرمایهﯼ
جهانی کشانده و خون آنها را به طریق"دموکراتیک" و قراردادهای
منعقده و "قانونی" در شیشه می
کند و حاکم بر سرنوشت آنها می گردد.
ایدئولوژی "جهان وطنی"،
اروپای متحد را به قیمت برتری پارهﺍﯼ ممالک امپریالیستی، نظیر آلمان و فرانسه و تضعیف سایر ممالک سرمایهﺪاری اروپا نظیر
یونان، پرتقال و اسپانیا و ..... (توجه کنید این پیشگوئی ده سال قبل صورت گرفته
است-توفان) برپا کرده و سطح دستمزد و رفاه اجتماعی تودهﯼ زحمتکشان را در این ممالک
به بهانهﯼ ادغام و وحدت و یگانگی به سطح نازل ترین دستمزد و حقوق ناچیز دموکراتیک
پارهﺍﯼ از همین ممالک عضو اتحادیه در طی زمان کاهش می دهد. مسخره است که در این
نظام متحد، از ممالک دارای "حقوق مساوی" سخن گفته شود. حقوق آن کشوری
مساوی تر از سایرین است که حرف آخر را در زمینهﯼ سیاسی ــ اقتصادی می زند. نظیر
آلمان.
سوسیال دموکراتﻫﺎﯼ ممالک
امپریالیستی پوشش دیگری بر این تئوری "جهان وطنی" آفریدهﺍند و مدعیﺍند
که اصل حق حاکمیت ملی مانعی بر سر راه رشد نیروهای مولده است، که با برچیده شدن
مرزها از میان می رود و لذا هیچ مرزی را به رسمیت نمی شناسند ــ به جز مرزهای کشور
خودشان را ــ همه جا متعلق به آنهاست. "جهان وطن" که ناشر ایدئولوژی
امپریالیستی است با احساسات ملی، با علاقهﯼ ملی و با غرور ملی در ممالک زیر سلطه
مبارزه می کند و سعی دارد پرولتاریا و زحمتکشان این ممالک را در مقابل هجوم
امپریالیسم از نظر روحی خلع سلاح کند و انگیزهﯼ کسب رهبری مبارزهﯼ ملی را با این
داروی سکرآور که استقلال و هویت ملی به ما مربوط نیست و امر بورژوائی است، از وی
بستاند. این در حالی است که امپریالیستﻫﺎ نوع شیوهﯼ زندگی خویش را تبلیغ می کنند.
"جهان وطنی"ﻫﺎ دست ملی گرائی امپریالیستی را برای سرکوبی میهن پرستی
سایر ملل باز می گذارند.
"حرب کمونیست کارگری" که در ایران ناشر این
افکار شوم "جهان وطنانه" است در نشریهﯼ انترناسیونال شمارهﯼ دوم خرداد
1371 که در آن مبانی فکری خود را شرح داده است، می آورد:
» همین امروز به وضوع پیداست که، کسی که کوچک ترین
تعلق خاطری به مقولهﯼ میهن دارد و آن طیفی از چپ که وقتی از کارگران حرف می زند و
مطالبهﺍﯼ برای کارگران مطرح می کند، هنوز آنها را "کارگران میهن ما"
اطلاق می کند، به این حزب نپیوسته و نمی پیوندد. ناسیونالیسم در سنت ما بار منفی
زیادی دارد و راستش مشکل ما این است که کاری کنیم رفقا در حمله به ناسیونالیسم
جانب اعتدال را رعایت کنند!
«
(چقدر فروتنانه برخورد می کنید،
لطفاً اجازه دهید تا رفقای شما کار ناسیونالیسم را با درکی که از آن دارید بسازند
و مانع آن نشوید تا بدین وسیله گور خود را کنده باشند ــ توفان) و یا با افتخار
چندش آوری می آورند:
» خود ما کلمهﯼ "ملی" را به عنوان
کلمهﺍﯼ با بار مثبت از زبان چپ ایران انداختیم.«
(خوش به حال امپریالیسم و صهیونیسم-توفان)
و ادامه می دهند:
» ما هیچ مرز ملی و کشوری را که نه در تبلیغ و
ترویج و نه در کار سیاسی به رسمیت نمی شناسیم....«
(پس شما حزب کمونیست کارگری متعلق
به ایران نیستید. حزبی هستید که متعلق به یک کشور موهوم و یا "نیست در جهان
است"، این را در بی موضعی شما در تجاوز آشکار عراق به ایران دیدیم ــ توفان)
و سرانجام کار را یکسره کرده، می آورند:
» ......هر کس کوچک ترین تعلق خاطر ملی حس می کند نباید
به این حزب بپیوندد.
«
(و این تنها حرف درست است، زیرا در
حزب شما جائی برای پرولتاریای ایران نیست ــ توفان) حزب شما طایفهﺍﯼ از افرادی است
که نسبت به ایران بیگانهﺍند. "حزب کمونیست کارگری ایران" یک حزب ضد ملی
و ضد ایرانی است. نه تنها مدرن نیست، بلکه به تاریک ترین تاریخ دوران استعماری و
فراماسیونری تعلق دارد.
آیا این ترهات "جهان
وطنانه" قرابتی با مارکسیسم دارد؟ به هیچوجه!.
قرابت این تئوریﻫﺎ با تئوریﻫﺎﯼ
امپریالیستی "جهان وطنی" است که آن را با کمی رنگ "پرولتری"
کتمان کردهﺍند.
حال کنکاش کنیم تا نشان دهیم که
این هذیان گوئیﻫﺎﯼ آگاهانه ربطی به مارکسیسم و لنینیسم ندارد و فقط از انبارهای
ایدئولوژیک امپریالیسم و صهیونیسم پخش می شوند. "حزب کمونیست کارگری
ایران" فقط این تئوریﻫﺎﯼ ارتجاعی و کهنه شده را مجدداً تئوریزه می کند.
جالب این است که این حزبی که از عبارت
"کارگران میهن ما" به خشم می آید و عضویت هواداران "کارگران میهن
ما" را به حزب خودشان مسدود می کند، برای عوامفریبی نام خویش را "حزب
کمونیست کارگری ایران" می نامد و با "حزب کمونیست کارگری عراق"، که
حتماً جریان منحرف دیگری نظیر خودش است عقد مودت و برادری می بندد. روشن نیست که
لقب ایرانی و عراقی چه جای بیان دارد. کسی که نه به ایران و نه به ایرانی عشق می
ورزد، چرا نام حزب خود را ایرانی می گذارد. آیا بهتر نیست که لقب خود را "حزب
کمونیست کارگری جهانی" و یا "حزب کمونیست کارگران بدون مرز" و یا
"کارگران ضد میهن" و یا "حزب کارگران تروتسکیست" می گذاشتند
که با تمام تحلیلشان در تناقض آشکار قرار نگیرد؟ ... آنها منکر آنند که کمونیستﻫﺎﯼ
هر کشوری باید در درجهﯼ نخست وظیفهﯼ تشکل کارگران همان کشور برای کسب قدرت سیاسی
در همان واحد جغرافیائی که دارای نام مشخصی است به عهده بگیرند. تئوریﻫﺎﯼ
"جهان وطنی" آنها مانند دُم خروس از هر کجای ملغمهﺍﯼ که ساختهﺍند به
بیرون تراوش می کند.
انگلس در پیشگفتار چاپ لهستانی سال
1892 در مانیفست حزب کمونیست می گفت:
» همکاری صادقانهﯼ ملل اروپا در عرصهﯼ جهانی تنها
در صورتی میسر است که هر یک از این ملتﻫﺎ در خانهﯼ خود صاحب اختیار کامل باشد.«
و در ادامهﯼ آن می آورد:
» جنگﻫﺎ نتوانستند نه از استقلال لهستان دفاع کنند
و نه آن را دوباره به دست آورند، برای بورژوازی اکنون این استقلال حداقلی،
علیﺍلسویه است. ولی با این وجود برای همکاری هم آهنگ ملل اروپا، استقلال لهستان
ضروری است. این استقلال را تنها پرولتاریای جوان لهستان می تواند به دست آورد و
اگر به دست آورد، استقلال در دستﻫﺎﯼ او مأمون و مصون خواهد بود. زیرا استقلال
لهستان برای کارگران بقیهﯼ اروپا به همان اندازه ضروری است که برای خود کارگران
لهستان. « (لندن فوریهﯼ سال 1892).
مارکس و انگلس مقولهﯼ استقلال ملی
را می پذیرند و دفاع از آن را اقدامی صحیح ارزیابی کرده و آن را در خدمت منافع
کارگران لهستانی می بینند. حق دفاع از میهن کارگری و حفظ استقلال آن توسط
پرولتاریا، از نظر بنیانگذاران مارکسیسم مغایرتی با نظریات آنها ندارد. این سخنان
را آموزگاران پرولتاریا در قرن نوزده بر زبان می رانند و نه در قرن بیستم و بیست و
یکم که امپریالیسم سایهﯼ شوم و سنگینش را بر همهﯼ اقصی نقاط زمین گسترده است.
انگلس در اثر خود "پیرامون
تئوری قهر" در سال 1888 نوشت:
» برای تأمین صلح جهانی، نخست باید کلیهﯼ نزاعﻫﺎﯼ
ملی اجتناب پذیر، نابود گردند و هر خلق مستقل و ارباب خانهﯼ خودش باشد. «
برای آموزگاران پرولتاریا
"ملی بودن"، برای "استقلال ملی" برای "ارباب خانهﯼ خود
بودن" نبرد کردن و این که هر کشوری باید "نخست هویت ملی" خود را
داشته باشد و این مغایرتی با مبارزهﯼ بی امان طبقاتی ندارد، بار مثبت دارد. زیرا
آنها بر خلاف تحلیلگر "حزب کمونیست کارگری ایران!؟" برخوردی ماتریالیستی
و تاریخی به مسئلهﯼ ملی دارند و نه آن که به طور مکانیکی و متافیزیکی
"انترناسیونالیسم" را در مقابل "ناسیونالیسم" قرار دهند و یک
حکم کلی برای همهﯼ دورانﻫﺎﯼ تاریخی صادر نمایند.
"حزب کمونیست کارگری ایران!؟" چون حزبی
بیسواد، که فقط رونویسی آثار کهنهﯼ اندیشمندان و محققین و پژوهشگران بورژوازی را
وجههﯼ همت خود قرار داده است، مقولهﻫﺎ را مخلوط کرده، مضمون آنها را تهی نموده تا
خیانت ملی به مردم سرزمین میهن ما ایران را توجیه کند. و هنرش نیز در این است که
کمونیستﻫﺎﯼ عراقی و افغانی را نیز به خیانت ملی فرا می خواند. وی "ملی
بودن" را همتراز "ناسیونال ــ فاشیست" بودن قرار می دهد. هر انسان
شرافتمندی را که قلبش با تمام وجود به خاطر مردم کشورش می زند و تعلق خاطری به
سرزمینش دارد، فاشیست معرفی می کند. چه افتخاری بالاتر از این که هواداران نظریهﯼ
"کارگران میهن ما ایران" عضو این حزب نباشند. حزبی که نمی خواهد کارگران
میهنش را جلب کند، پس برای چه به وجود آمده است؟ طبیعی است برای پراکنده کردن آنها.
مارکس و انگلس همان آموزگاران بزرگ
و نابغهﯼ پرولتاریا که در مانیفست از "بی وطنی" پرولتاریا سخن راندهﺍند
و طبیعتاً آن را به مفهوم روحیهﯼ همبستگی پرولتاریائی همهﯼ کشورها و به مفهوم
انترناسیونالیسم پرولتری در مقابل جبههﯼ جهانی ارتجاع و سرمایهﺪاری طرح نمودهﺍند،
یکباره از میهن پرستان لهستانی و ایرلندی سخن می رانند. برای هر کس که مارکسیسم را
نفهمیده باشد، نمی تواند این "تناقض بزرگ" را حل کند. مانیفست حزب
کمونیست به درستی بیان کرده که "کارگران میهن ندارند". فقط آن کس این
جملهﯼ پر مغز مارکس و انگلس را نمی فهمد، که از ماتریالیسم دیالکتیک بوئی نبرده
باشد و درکش از انترناسیونالیسم همان کسموپلیتیسم باشد و یا بخواهد از تشابه
سازیﻫﺎﯼ متا فیزیکی از مارکسیسم اسلحهﺍﯼ برای مبارزه با لنینیسم و حمایت از
استعمار و امپریالیسم بسازد. وقتی ما می گوئیم که میهن نداریم، یعنی که هویت
ایرانی و یا ملی ما نباید بر هویت طبقاتی
ما پردهﯼ ساتری افکند. یعنی پیوند و ارتباط ما با طبقات کارگر سایر ملل به
مراتب عمیق تر و نزدیک تر است تا به ارتجاع ایرانی و یا ملی نظیر شاه و خمینی. ما
بر برادری و همبستگی جهانی کارگران جهان از هر سرزمینی که باشند و به هر زبانی که
سخن رانند، ارج می نهیم و خود را از یک خانوادهﯼ جهانی به حساب می آوریم. ما می
گوئیم کارگران ایرانی، ترک، عرب، آلمانی و یا آمریکائی ماهیتاً به هم نزدیک ترند
تا بورژوازی مرتجع این ممالک به آنها، آن هم فقط به صرف داشتن تابعیت ملی مشترک.
وقتی ما می گوئیم کارگران فاقد وطنﺍند آن وطنی مورد نظر است که بورژوازی از آن
پرچمی ساخته تا آنها را به جنگ برادران کارگر خود در اقصی نقاط جهان بفرستد و از
آنها گوشت دم توپ بسازد. کارگران به این وطن، به وطن آدمخوران، نژاد پرستان، به
وطن کسانی که با تکیه بر "ملیت"، خون انسانﻫﺎﯼ دیگر را در شیشه می کنند،
نیازی ندارند، وطن آنها وطن همهﯼ ستمدیدگان است، وطنی است که از این جانوران در آن
خبری نباشد و لذا باید وطن محدود ملی و جغرافیائی خود را از چنگ این حشرات موذی
نجات دهند و طبیعتاً که کارگران میهن دوستند و تسلیم لالائیﻫﺎﯼ "جهان
وطنان" برای وطن فروشی نمی شوند. آنها مانع می شوند که وطن مشخص و معین آنها
در عرصهﯼ وطنی موهوم، بی حدّ و مرز و در پهنادشت جهانِ گسترده و در عین حال بی هویت
محو شود.
کارگران ایران وطنشان ایران است،
کارگران آلمان وطنشان آلمان است ولی در روند یک مبارزهﯼ طبقاتی علیهﯼ دشمن مشترک،
طبقات کارگر ایران و آلمان و سایر کارگران و زحمتکشان جهان مشترکاً وطن مشترک خویش
را بنا می نهند و هر کدام کار بورژوازی خودی را به پایان می رسانند تا جهان، وطن
همهﯼ کارگران و مردم جهان گردد. آنها که غرور ملی کارگران را سرکوفت می زنند، هویت
ملی آنها را به زیر سئوال می برند، مرزهای خیانت ملی را هموار می سازند، با این
نیت است که زشتی همکاری و گرفتن کشکول گدائی به دست را، در نزد دول بیگانه بزدایند.
حال خوب است به درک یک کمونیست؛
"لنگستن هیوز" که برگردان شعرش را احمد شاملو در ایران دکلمه کرده بود،
نگاهی بیافکنید، تا فرق اساسی میان میهن دوستی پرولتری و انترناسیونالیسم وی را با
تئوری جهان وطنانهﯼ این حزب "کارگری" ضد ایرانی و متجدد، به عیان ببینید:
» هر کجا که باشد برای من یکسان است. در اسکلهﻫﺎﯼ "سیرالئون"،
در پنبه زارهای "آلاباما"، در معادن الماس "کیم بر لی"، در
تپهﻫﺎﯼ قهوه زار "هائیتی"، در موزستانﻫﺎﯼ آمریکای مرکزی، در خیابانﻫﺎﯼ
"هارلم"، در شهرهای مراکش و طرابلس. سیاه استثمار شده و کتک خورده و غارت
شده، گلوله خورده، به قتل رسیده است. خون جاری شده، تا به صورت دلار، پوند، فرانک،
پزتا، لیر درآید و بهره کشان را بهره برتر کند، خونی که دیگر به رگﻫﺎﯼ من باز نمی
گردد. پس آن بهتر که خون من در جویﻫﺎﯼ عمیق انقلاب جریان یابد و حرص و آزی را که
پروائی ندارد از "سیرالئون"، "کیم بر لی"،
"آلاباما"، "هائیتی"، آمریکای مرکزی، "هارلم"،
مراکش، طرابلس و از سراسر سرزمینﻫﺎﯼ سیاهان در همه جا بیرون براند.
پس آن بهتر که خون من با خون تمامی
کارگران مبارز دنیا یکی شود تا هر سرزمینی از چنگال غارتگران دلار، غارتگران پوند،
غارتگران فرانک، غارتگران پزتا، غارتگران لیر، غارتگران زندگی آزاد شود تا
زحمتکشان جهان با رخسارهﻫﺎﯼ سیاه، سفید، زیتونی و زرد و قهوهﺍﯼ یگانه شوند و پرچم
خون را که هرگز به زیر نخواهد آمد، برافرازند.
بگذارید این وطن دوباره وطن شود.
بگذارید دوباره همان رویائی شود که بود. بگذارید که پیشاهنگ دشت شود و در آنجا که
آزاد است، منزلگاهی به جوید.
این وطن هرگز برای من وطن نبود.
بگذارید این وطن رویائی باشد که
رویا پروران در رویای خویش داشتهﺍند، بگذارید سرزمین بزرگ و پر توان عشق شود،
سرزمینی که در آن نه شاهان بتوانند بی اعتنائی نشان دهند، نه ستمگران اسباب چینی
کنند، تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا در آورد. این وطن هرگز برای من
وطن نبود.
آه! بگذارید سرزمین من سرزمینی شود
که در آن آزادی را با تاج گلی ساختگی وطن پرستی نمی آرایند. اما فرصت و امکان
واقعی برای همه کس هست. زندگی آزاد است و برابری در هوائی است که استنشاق می کنیم.
در این سرزمین آزادگان برای من
هرگز نه برابری در کار بوده است و نه آزادی.
بگو! تو کیستی که زیر لب در تاریکی
زمزمه می کنی؟
کیستی تو که حجاجت تا ستارگان
فراگستر می شود؟
سپید پوستی بی نوایم که فریبم داده
به دورم افکندهﺍند.
سیاه پوستی هستم که داغ بردگی بر
تن دارم.
سرخپوستی هستم رانده از سرزمین
خویش، مهاجری هستم چنگ افکنده به امیدی که دل در آن بستهﺍم اما چیزی جز همان تمهید
لعنتی دیرین به نصیب نبردهﺍم که سگ، سگ را می درد و توانا، ناتوان را لگدمال می
کند.
من جوانی هستم سرشار از امید و
اقتدار که گرفتار آمدهﺍم در زنجیرهﻯ بی پایان دیرینه سال سود، قدرت، استفاده،
قاپیدن زمین، قاپیدن زر، قاپیدن شیوهﻫﺎﯼ برآوردن نیاز، کار انسانﻫﺎ، مزد آنان، و
تصاحب همه چیز به فرمان آز و طمع. من کشاورزم، بندهﯼ خاک، کارگرم زرخرید ماشین، سیاه
پوستم خدمتگذار شما همه. من مردمم نگران، گرسنه، شوربخت که با وجود آن رویا هنوز
امروز محتاج کَفی نانم، هنوز امروز درماندهﺍم، آه! ای پیشاهنگان من آن انسانم که
هرگز نتوانسته است، گامی به پیش بردارد، بینواترین کارگری که سالﻫﺎست که دست به
دست می گردد. با این همه من همان کسم در دنیای کهن در آن حال که هنوز رعیت و شاهان
بودیم، بنیادی ترین آرزومان را در رویای خود پروردم. رویائی با آن مایهﯼ قدرت به
آن حد جسورانه و چنان راستین که جسارت پر توان آن هنوز سرود می خواند، در هر آجر و
هر سنگ و در هر شیار شخمی که این وطن را سرزمینی کرده که هم اکنون هست.
آه! من انسانی هستم که سراسر
دریاﻫﺎﯼ نخستین را به جستجوی آنچه می خواستم، خانهﺍم باشد در نوشتم. من همان کسم
که کرانهﻫﺎﯼ تاریک ایرلند، دشتﻫﺎﯼ لهستان و جلگهﻫﺎﯼ سرسبز انگستان را پسِ پشت
نهادهﺍم. از سواحل آفریقا برکنده شدم، آمدم تا سرزمین آزادگان را بنیان بگذارم.
آزادگان! یک رویا، رویائی که فرا
می خواندم هنوزم.
آه! بگذارید این وطن بار دیگر وطن
شود. سرزمینی که هنوز آنچه می بایست بشود، نشده است و باید بشود. سرزمینی که در آن
هر انسانی آزاد باشد. سرزمینی که از آن من است، از آن بینوایان، سرخپوستان،
سیاهان، من! که این وطن را وطن کردند، که عرق و خون جبین شان، درد و ایمانشان در
ریخته گریﻫﺎﯼ دستﻫﺎشان و در زیر باران خیشﮬﺎشان بار دیگر باید رویای پر توان ما را
باز گرداند.
آری هر ناسزائی را که به دل دارید
نثار من کنید، پولاد آزادی زنگار ندارد. از آن کسان که زالووار به حیات مردم
چسبیدهﺍند، ما می باید سرزمینمان را بار دیگر باز پس بستانیم.
آه! آری آشکارا می گویم، این وطن
برای من هرگز وطن نبود. با وصف این سوگند یاد می کنم که وطن من خواهد بود، رویای
آن همچون بذری جاودانه در اعماق جان من نهفته است.
ما مردم می باید سرزمینمان، معادن
مان، گیاهﻫﺎنمان، رودخانهﻫﺎمان، کوهستانﻫﺎ و دشتﻫﺎﯼ بی پایان مان را آزاد کنیم،
همه جا را سراسر گسترده، این ایالات سرسبز بزرگ را و بار دیگر وطن را بسازیم. «
ما بر این اثر بزرگ و تکان دهنده،
تفسیری نمی کنیم."
روشن است که پیشگوئی های حزب ما
درست از آب در آمده است. همه دشمنان ایران که میهنپرستی کمونیستی را در پشت جهل
"انترناسیونالیستی" خویش پنهان می کنند، کارشان به همکاری به
امپریالیستها و هماهنگی در سیاست تبلیغاتی آنها رسیده است. آنها همگان در بساط
امپریالیستها می رقصند و با کلمات پر طمطراق دهان پر کن "انقلابی"
و "کمونیستی" به فریب مردم
اشتغال دارند. حزب ما از افشاء این خودفروختگان دست بر نمی دارد زیرا از هم اکنون
باید ماهیت این جریانهای آلوده را برملا کرد تا در میان مردم منفرد شوند و نتوانند
زهرشان را به مبارزه مردم میهن ما بپاشند.
بر گرفته ازتوفان شماره
153 آذر ماه 1391، دسامبر
سال 2012، ارگان مرکزی حزب کارایران