نلسون ماندلا عضو رهبری "حزب
کمونیست" آفریقای جنوبی بود
با رویزیونیسم نمی شودانقلاب را به پیروزی رساند
درگذشت نلسون ماندلا رهبر جبهه
ضد نژاد پرستی آفریقای جنوبی فرصتی شد تا یک باردیگر به علل متوقف شدن این جنبش در
نیمه راه و پی آمدهای سازش با رژیم سفیدپوستان سرمایه داری پرداخت و درسهای ضروری
را ازاین شکست آموخت تا راهگشای جویاندگان راه آزادی وسوسیالیسم گردد.
پیروزی جنبش ضد آپارتاید به
رهبری نلسون ماندلا دربرانداختن رسمی حکومت کثیف ومنفور آفریقای جنوبی، حکومتی که همواره از پشتیبانی بیشرمانه امپریالیستها
وهارترین دولتهای فاشیستی وصهیونیستی نظیر اسرائیل برخوردار بود،موردحمایت ما
کمونیستها وهمه نیروهای انقلابی وترقیخواه جهان قرارگرفت. این دوره از تاریخ،
تاریخ مبارزه مرگ و زندگی نلسون ماندلا با 27 سال زندان وشکنجه ومقاومت ، یک دوره
ازحیات مبارزاتی درخشان اوست.وی به حق دراین دوره به سمبل همه سیاه پوستان افریقای
جنوبی وسراسر جهان علیه راسیسم ونژادپرستی بدل گردید.نکته قوت ماندلا درسازش
ناپذیری اوبا رژیم نکبت و ضدبشری سفید پوست حاکم بود.
لیکن متاسفانه دوره ای ازحیات مبارزه سیاسی
نلسون ماندلا ، دوره ای که می توانست نقش تعیین کننده تاریخی در سرنوشت مردم
آفریقای جنوبی و سراسر آفریقا داشته باشد ، دوره سازش طبقاتی وپشت کردن به آرمان
وآمال کارگران برای برچیدن سیستم بهره کشی و غارت و بردگی است. نکته ضعف نلسون
ماندلا درست دربزنگاه تاریخی، بخاطر اعتقادش به صلح وسازش طبقاتی آشکارمیگردد
ودرسطح باقی می ماند وهمانند مهاتما گاندی به تاریخ می پیوندد. نلسون ماندلا در
شرایطی از زندان آزاد گردید که دیگر تمایلی به برچیدن نظم ننگین حاکمیت سرمایه داری
ونظام بردگی و فقر واختلافات طبقاتی نشان نداد، به تغییراتی درشکل و ظواهرامررضایت
داد ودرست دراین برهه از تاریخ بود که وی مقبول همه سازشکاران ومورد تحسین امپریالیسم جهانی و تمامی رژیمهای
سرمایه داری قرارگرفت. دربیانیه حزب ما که به
مناسبت درگذشت ماندلا انتشار یافت موشکافانه به علل عقب نشینی رژیم آفریقای جنوبی وسازش با جبهه ضد
آپارتاید پرداخت وچنین تحلیل کرد:
"عقب نشینی سفیدپوستان استعمارگر سیاه دل، عقب نشینی آدمخوارانی که
قلبشان مالامال از نفرت ضد سیاه بود یک عقب نشینی مصلحتی برای نجات جان خود، طبقه
خود و منافع اقتصادی و سیاسی خویش در آفریقای جنوبی و مبارزه با رشد کمونیسم در
آفریقا بود. ایدئولوگهای بورژوا در جهان به این نتیجه رسیده بودند که دیگر ممکن
نیست با توسل به اندیشه های نژادی بشود بر میلیونها سیاهپوست آفریقائی و آمریکائی
تسلط داشت. آنها مصمم شدند ترکیب طبقاتی مردم سیاهپوست را بر هم زنند. از مبارزه
ملی سیاهان، از مبارزه ضد تبعیض و نژادپرستی آنها که انگیزه های محکمی برای نزدیکی
آنها به کمونیسم بود، یک نظام طبقاتی بسازند که در این نظم جدید سیاهانی هم حضور
داشته باشند که با ورود به طبقات بالا در کنار سپیدان قرار گرفته و به منافع مشترک
طبقاتی اندیشیده و در پی دفاع از آن و مبارزه با کمونیسم برآیند. مبارزه سیاهان بر
ضد سفیدان که مرز مشخص مبارزه طبقاتی تا آن دوران بود، حال مخلوط می شد و به
گمراهی بسیاری از مبارزان سیاهپوست بدل می گردید، زیرا آنها می دیدند که طبقه
حاکمه یکرنگ نیست، مخلوطی از سیاه و سفید است و این تداخل رنگها، قدرت تشخیص را
کاهش داده و کار مبارزه بر ضد نژادپرستی را کمرنگ می کرد. این سیاست را
امپریالیستها در آمریکا نیز با روی کار آوردن سیاستمداران سیاهپوست و شرکت دادن
آنها در بهره برداری از بهره کشی طبقه کارگر اجراء کردند.اگر بورژوازی استعمار گر
و سفید پوست آفریقای جنوبی و بورژوازی امپریالیستی جهانی به این سازش و نیرنگ دست
نمی زدند، معلوم نبود بتوانند چیزی را نجات دهند. در وضع کنونی همه تجارب و سرمایه
ها در دست سفیدها باقی مانده و فقر طبقاتی در نزد سیاهان است و تنها قشر نازکی از
آنها می تواند خود را به طبقه بالا بکشاند و با سفیدها شریک شود. منافع سرمایه به
تداخل رنگها یاری می رساند. حال طبقات و نه نژادها در مقابل هم ایستاده اند. این
بار سیاهان هستند که دستور می دهند ده ها کارگر سیاهپوست معادن الماس آفریقای
جنوبی را به گلوله ببندند."
نلسون ماندلاهمواره بعنوان یک شخصیت غیرکمونیست اما مترقی
وضد راسیست وضد استعماری مورد ارزیابی قرارمیگرفت و ازاین روسیاست صلح وسازش
طبقاتی او چندان تعجب انگیز نبود وبا ماهیت سیاسی اش همخوانی داشت.چنین سیاستی برای مارکسیست لنینیستها قابل
پیش بینی بود. اما سیاست سازشکارانه نلسون ماندلا زمانی فاجعه بار وغیر قابل فهم
محسوب میشود که وی چنین زد وبند سیاسی با بورژوازی را بعنوان عضو رهبری
"حزب کمونیست"آفریقای جنوبی به اجرا در می آورد و با تئوری
آشتی طبقاتی در می آمیزد و سرانجام آن را به شکست می کشاند. تا قبل از مرگ نلسون
ماندلا هیچ سندرسمی وجود نداشت که وی عضورهبری "حزب کمونیست" آفریقای
جنوبی باشد. درست چند روز پس ازمرگ نلسون ماندلا بود که " حزب کمونیست"
آفریقای جنوبی اعلام کرد:
" رفیق ماندلاعضوکمیته مرکزی حزب ما بودو رهبری
حزب آگاهانه به انکار عضویت وی درحزب پرداخت
تا جبهه ضد آپارتاید مورد سوء استفاده ضد کمونیستها قرارنگیرد."
طبیعی است که کسی
نمی تواند ایرادی به چنین تاکتیکی بگیرد. جبهه ضد آپاتید و ضد استعماری شامل دهها
حزب سیاسی ومحافل گوناگون بودوحزب "کمونیست" بخش متشکل ونیرومند آن بود
وعملا رهبری جبهه ائتلافی ضد آپارتاید دردست این حزب قرارداشت. آنچه مورد پرسش
قرار میگیرد این است که "حزب کمونیست "آفریقای جنوبی ماهیتا یک حزب
رویزیونیستی وسازشکاربود و ازشوروی رویزیونیستی الهام میگرفت وبه تئوری سازش
طبقاتی خروشچفیسم آلوده بود. چنین حزبی با چنین ماهیتی نمی توانست
پرچمدار واقعی به پایان بردن انقلاب باشد و سوسیالیسم را در جامعه مسثقر گرداند.
بسیاری ازجنبشهای ضد امپریالیستی وضد دیکتاتوری درجهان حتا
جنبشهایی که اسلحه نیز دردست داشتند بواسطه آلودگی به رویزیونیسم انقلاب را
به شکست کشاندند وبه خیات در غلطیدند. شکست جبهه ضد آپاتاید وسازش با بورژوازی
وامپریالیسم در آفریقای جنوبی حامل این آموزش مارکسیسم است که حزب انقلابی
مارکسیستی لنینیستی نمی تواند سر آشتی با رویزیونیسم داشته باشد. آنان که نزاع
جهانی بین مارکسیست - لنینیست ها ورویزیونیستها را دردردهه شصت نزاع سنی و شیعه
تعریف میکردند و به سادگی ازکنار آن میگذشتند وبا توسل به"کمکهای شوروی به
جنبشهای آزادیبخش" به توجیه این تئوری ضد کمونیستی می پرداختند امروز باید
پاسخگوی سیاست خائنانه "حزب کمونیست"آفریقای جنوبی باشند که جنبش را به
شکست کشاندند واثر مخربی در منطقه وجهان گذاشتند. مهمترین آموزش ازاین شکست این
است که رویزیونیسم دشمن مارکسیسم است وهیچ
حزب کمونیستی بدون مبارزه قاطع ایدئولوژیکی برای پاکیزگی مارکسیسم لنینیسم نمی
تواند بر بورژوازی وامپریالیسم پیروز
گردد. حزب ما درهمین رابطه به مناسبت
شصتمین سالگرد درگذشت رفیق استالین چنین
نوشت:
"تنها یک مبارزه بی امان با رویزیونیسم خروشچفی و تبعات
و تاثیرات آن در شوروی و جهان است که می تواند راه گشای جنبش کمونیستی باشد. با
وصله و پینه و اپورتونیسم نمی شود پرچمی راه گشا برای کمونیستها در سطح جهانی
برافراشت.
روشن
است که کسانی که در تحت تاثیر گزارش "محرمانه خروشچف" در کنگره بیستم
قرار داشتند و دارند و همان سخنان بی پایه را تا به امروز تکرار می کنند، نمی
توانند کمونیست باشند. پذیرش استالین به
عنوان مارکسیست – لنینیست بزرگ، معمار سوسیالیسم شرط لازم برای مبارزه با رویزنیسم
و بریدن از آن است، ولی نه شرط کافی. کمونیست کسی است که درک کند تسلط
رویزیونیسم در حزب، به مفهوم تسلط دشمن طبقاتی، به مفهوم انحطاط حزب و دولت، به
مفهوم انحطاط سوسیالیسم است. با رویزیونیسم نمی شود ساختمان سوسیالیسم ساخت. با
رویزیونیسم نمی شود مبارزه مردم را رهبری کرد و انقلاب را به پیروزی رساند.
رویزیونیستها متحد کمونیستها و دوستان آنان نیستند. رویزونیستها ضد کمونیستند
و جائی در احزاب کمونیستی نمی توانند داشته باشند. نمی شود با برچسبهای مضحکی نظیر
"سوسیالیسم واقعا موجود"، "سوسیالیسم نوع چینی"،
"سوسیالیسم عربی"، "سوسیالیسم بولیواری" و... ماهیت سوسیالیسم
را به مصداق "همینه که هست" تحریف کرد و بخورد طبقه کارگر داد. استالین
پیآمدهای نابودی جمهوری شوروی را برای اوضاع سیاسی جهان جمعبندی کرد و پیشگوئی
نمود در شرایط پیروزی سرمایه داری بر سوسیالیسم، پیروزی رویزیونیسم بر لنینیسم چه
فاجعه خوفناکی می تواند پدید آید و چه هوای مسمومی می تواند فضا را پر کند. وی
ابراز داشت: "پیآمدهای درهم شکستن
جمهوری شوروی توسط سرمایه چه می تواند باشد؟دوران سیاه ترین ارتجاع بر تارک همه
ممالک سرمایه داری و مستعمرات فرو می ریزد، طبقه کارگر و خلقهای تحت ستم به بردگی
کامل کشیده می شوند و مواضع کمونیسم جهانی نابود می شود"(آثار استالین جلد
نهم صفحه 29 چاپ آلمانی).
و ما مشترکا در مقابل ویرانه ای که خروشچف و
همدستانش تا یلتسین از خود باقی گذاشتند هستیم..... رویزیونیسم دشمن مکار و خطرناک
کمونیستهاست و باید با وی مبارزه بی امان نمود......"
اینهاست آن نکات مهمی که باید درعلل کرنش نلسون ماندلا
درمقابل بورژوازی وامپریالیسم به حساب آورد و آموخت که باحزب رویزیونیستی نمی شود
نهضت انقلابی را به پیروزی رساند، شکست آن محتوم است وجز این نیز نمی باشد. .