۱۳۸۷ مرداد ۲۰, یکشنبه

«محمود درويش» شاعر مبارز فلسطيني درگذشت




خبر گزاری فارس19/05/87


«محمود درويش» شاعر مبارز فلسطيني كه در بيمارستاني در شهر تكزاس آمريكا بستري بود ساعاتي پيش بر اثر حمله قلبي درگذشت. «محمود درويش» كه براي انجام عمل قلب در بيمارستان هوستون تگزاس آمريكا تحت مراقبت‌هاي پزشكي بود پس از عمل قلب دچار حمله قلبي شد و درگذشت. اين در حالي است كه وضعيت درويش پس از اين عمل جراحي خوب گزارش شده بود. وي همچنين پس از اين عمل و در ساعات پاياني زندگي خود شعري را با عنوان «مرگي كه شكستش دادم!» در بستر مرگ سرود. «محمود درويش» از سال‌ها پيش از ناراحتي قلبي رنج مي‌كشيد و در طول عمر خود 2 مرتبه در سال‌هاي 1984 و 1998 مورد جراحي قلب قرار گرفت اما اين بار نتوانست بيمارستان را به سلامت پشت‌سر بگذارد. «محمود درويش» سالها عليه جنايات رژيم صهيونيستي در فلسطين شعر سرود و به همين خاطر مجبور به ترك وطن شد. اين شاعر مبارز فلسطيني سال 1941 در البروه روستاي شرقي عكا متولد شد. در سال 1948 پس از اشغال فلسطين به وسيله صهيونيست‌ها آوارگي را تجربه كرد. گنجشگ‌هاي بي‌بال، برگ‌هاي زيتون، عاشقي از فلسطين، تحت بيگانه و موقعيت محاصره، از كتاب‌هاي اين شاعر است. «محمود درويش» تاكنون جوايز متعددي را از آن خود كرده است. در سالهاي گذشته نيز علاوه بر ترجمه آثار اين شاعر به زبان فارسي، بزرگداشتي نيز براي وي در خانه هنرمندان ايران برگزار شده بود.
نمونه‌های از اشعار محمود درویش:
از يک انسان
بر دهانش
زنجير ببستند
دستهايش را
به سنگ مردگان آويختند
و گفتند : "تو قاتلي" !
غذايش را ، لباسش را و پرچمش را ربودند
و در سلولي بينداختندش ،
و گفتند : "تو سارقي" !
از تمام بندرگاه‌ها طردش کردند
زيباي کوچکش را ببردند
پس بگفتند : "تو آواره‌اي" !
اي خونين چشم و خونين دست
براستي که شب گذرانست
نه اتاق توقيف باقيست
و نه حلقه‌هاي زنجير !
نرون مرد ، ولي رم نمرده‌ است
با چشمهايش مي‌جنگد
و دانه‌هاي خشکيده‌ي خوشه‌اي
دره‌ها را مملو از خوشه‌ها خواهد کرد
نسیم‌واره‌ای از اورشلیم
در بازار
شعر مرا دوست ندارند
در بازار
کسی غیرت را نمی‌بیند
به فکر آینده‌اند.
همه دروغ می‌گویند
نسیم‌واره‌ای از اورشلیم می‌وزد
دکانها ویران می‌شوند
سایه تفنگ بر شهر می‌نشیند
و فدایی تنهایی
بر بام خانه‌های ویران اذان می‌گوید
در شهر
همه مرا با انگشت نشان می‌دهند
من یک فداییم.
اگر بیاد بیاوری زیتونهای بلند قامت را ،
اگر بیاد بیاوری
عکسهای قدیمی "فؤاد ، اسماعیل پاشا ، حضرت محمد و علی" را
می‌توانی به من فکر کنی
من شاعر عشقهای دربدرم
توصیف‌گر زنان هرجاییم
صاحب تفنگی شکسته‌ام
اگر بیاد بیاوری ...
کارت شناسائی بنویس !
من عربم
شماره‌ی شناسنامه‌ام پنجاه هزار
هشت کودک دارم و نهمینشان ،
در تابستان آینده می‌آید!
آیا خشمگینی؟
بنویس!
من عربم
و با دوستان در کارگاهی کار می‌کنم
هشت کودک دارم
قرص نانی برایشان در می‌اورم
و لباسهایی
و دفتری از سنگ ...
و به صدقه‌های درگاهت توسل نمی‌جویم،
و پست نمی‌شوم
در برابر چارچوب نگاهت
آیا خشمگینی؟
بنویس!
من عربم
من نامی بدون لقبم
صبورم
در کشوری که تمام ساکنینش
با جوشش خشم زنده‌اند
ریشه‌هایم ...
قبل از تولد زمان پا گرفتند
و قبل از شکوفایی روزگاران
قبل از سرو و زیتون
و قبل از رشد شاخه‌ها
پدرم ...
از خاندان گاو‌ آهن است
و نه از اربابان اشراف!
و جدم دهقانی بود
بدون حسب و نسبی!
منزلم ،
کلبه‌ی ناطوری است از نی‌ها و شاخه‌ها
آیا مقامم ترا راضی می‌سازد؟
من نامی بدون لقبم بنویس!
من عربم
رنگ موهایم ...
مشکی است
رنگ چشمهایم ..
قهوه‌ای است
مشخصاتم :
بر روی سرم عقالی است
بر روی کوفیه و دستهام
چون سنگ محکمند
لمس کنندگان را می‌خراشند
و بهترین غذایی که دوست دارم
روغن است و بنشن ...
آدرسم :
من از قریه دورافتاده‌ی گمنامی هستم
خیابانهایش بی‌نامند
و تمام مردانش در مزرعه‌اند و کارگاه
آیا خشمگینی؟
بنویس!
من عربم
باغهای انگور اجدادم را چپاول کردی
و زمینی را که می‌کاشتم من و تمام فرزندانم
و برایمان
و برای تمام نوه‌هایم
نگذاشتی جز این سنگها ...
آیا خواهد برد آنها را حکومت شما ...
چنانکه گفته می‌شود؟!
همچنین! بنویس :
در بالای صفحه‌ی اول
من از مردم نفرتی ندارم
و از کسی نمی‌دزدم
اما ...
اگر گرسنه شوم
گوشت چپاول‌گرانم را
خواهم خورد
حذر کن ...
حذر کن ...
از گرسنگیم
و از خشمم