۱۳۸۷ مهر ۱۱, پنجشنبه

خسته، تشنه، داغون


برگرفته از سایت کمیته گزارشگران حقوق بشر
3 مهر 1387
آنچه در ادامه می‌خوانید گزیده‌ای از مجموعه نوشته‌های كودكان كارگر ایرانی و افغان است كه در كلاس‌هایی كه روزهای جمعه در چند مركز غیردولتی برای آموزش آنان تشكیل می‌شود نوشته شده‌اند. این مجموعه را علی صداقتی خیاط، نویسنده و فعال حقوق كودكان، در چند مجلد با عنوان‌های «برج غار»، «غار تار» و «ترس غار» گرد آورده و انتشارات ناهید منتشر كرده است.
وقتی
وقتی بعد از سه ماه حقوقم را دادند برای پدرم یك جفت كفش بخرم برای مادرم یك كاپشن گرمی تا بتواند زمستان از آن استفاده كند. برای عید برای برادرم یك شلوار لی بخرم تا در مدرسه به او به خاطر شلوارش توهین نكنند. برای خواهرم یك كیف نو بخرم تا وقتی به مدرسه می‌رود كتاب و دفترهایش را در كیسه پلاستیكی نكند و بچه‌ها به او نخندند. اما خودم چی. من هم چیزهایی لازم دارم مثل مانتو كفش و برای مدرسه كیف. ولی كفش پدرم و كاپشن مادرم و كیف و شلوار خواهر و برادرم مهم‌تر است. اگر پولم رسید همه را می‌خرم برای خودم بماند بعد، آنها لازم‌تر هستند.
سمیه، 15 ساله، پنجم دبستان
اگر
اگه پدرم سر كار می‌رفت الان بیكار نبود و در خانه نمی‌نشست و با مادرم دعوا نمی‌كرد. اگه من جای رئیس‌جمهور بودم یك عالمه كار درست می‌كردم كه مردم بیكار نمونن. اگه من پولدار بودم پدرومادرم را به رستوران می‌بردم.
فرشته، 9 ساله
اگر
اگه من پول داشتم پدرم را به دكتر می‌بردم. اگه بیمارستان مجانی بود هیچكس به بی‌پولی نمی‌مرد. اگه مواد مخدر ردوبدل نمی‌شد جوان‌ها از زندگی ناكام نمی‌شدند. اگه لباس ارزان بود فقیرها در زمستان مریض نمی‌شدند. اگه پلیس‌ها خوب باشند بی‌گناه‌ها را به زندان نمی‌بردند و كتك نمی‌زدند. اگه مربی‌ها پول روی هم بذارند می‌توانند یك مدرسه بزرگ بخرند.
عالیه، 10 ساله، پنجم دبستان
اگر
اگه من پولی داشتم به فقیران كمك می‌كردم و برای آنها كارخانه درست می‌كردم تا آنها پولی برای خوردن غذا پیدا می‌كردند تا دیگر گرسنه نمی‌ماندند و برای پیدا كردن غذای زن و بچه‌هایش پولی داشته باشد تا برای آنها لباس و هرچه كه بچه‌هایش می‌خواهد تهیه كند و دیگر دست آنها پیش مردم دراز نباشد و دیگر نگران خوردن زن و بچه‌هایش نباشد.
رحمت، 9 ساله
اگر
اگر پدرم فرصت كند یك نقاشی برای اگر می‌كشد تا من یاد بگیرم اگر را نقاشی كنم. اگر مادرم كاموا داشته باشد برای همه بچه‌ها كله و دستكش می‌بافد كه سرما نخورند. اگر برادرت و برادر بزرگم وقت كند مدرسه را مجانی رنگ می‌زند تا بچه‌ها خوشحال‌تر شوند و بیشتر درس بخوانند. اگر من بتوانم هر جمعه به مدرسه بیایم خیلی بهتر است. بیشتر جمعه‌ها با برادرم سر كار می‌روم و پدرم شب‌ها دیر به خانه می‌آید و صبح زود می‌رود و كاموا هم خیلی گران است.
جبار، 13 ساله، پنجم دبستان
خجالت
صاحبكار بابام برای عید بهش پول نمی‌ده بابام از اینكه نمی‌تونه برای ما لباس بخره خجالت می‌كشه منم از اینكه عید مجبورم دوباره لباس‌های كهنه‌ام را بپوشم خجالت می‌كشم.
سمیه، 15 ساله
خجالت
شب اومد خونه مثل هر شب خسته خسته آه و ناله می‌كرد دلم می‌خواست بوسش كنم بگم دوستش دارم اما خجالت كشیدم.
میترا، 16 ساله، سوم راهنمایی
آرزو
من جوراب فروشی را دوست ندارم چون كه شهرداری من را می‌گیرد و به كلانتری می‌برد مامانم نگران می‌شود و زیاد پول از دستش می‌رود. من دوست دارم به مدرسه بروم و سر كار نروم چون من مدرسه را دوست دارم و دوست دارم وقتی بزرگ شدم معلم شوم.
سعید، 12 ساله، اول دبستان
(سعید دیكته كرده و توسط شخص دیگری نوشته شده است).
خشم
صاحبكار من خیلی خشن بود تنبل خر نفهم. و من هم از او عصبانی‌تر چون خسته تشنه داغون. او گفت و من گفتم و درگیری در آنجا شروع شد. من اخراج او خوشحال من گریان او خندان من بیكار او پولدار.
محمدرضا، 14ساله، پنجم دبستان
خشم
یه پسره رفته مدرسه. خانمش گفته شهریه بیاره اونم نیاورده. پسره خشن شد. داد زد. همسایشون واسه مامانش گفت باید پول بدی ولی پسره گفت شهریه مدرسه ما چی می‌شه بعد باباش گفت واسه صاحب‌خونه دادم. پسره میره كفاشی. نمی‌آد با بچه‌ها بازی كنه.
سلسله، هفت ساله، اول دبستان
واژه
سقف خانه ما ترك خورده و دیوار خانه ما شكسته است ما پول نداریم كه دیوار و سقف خانه را درست كنیم و باران می‌آمد ظرف‌ها را می‌گذاشتیم كه خانه‌مان پر آب نشود دست‌های مادر ترك خورده است و پنجره خانه همسایه شكسته است.
فاطمه، 12 ساله، چهارم دبستان
یك نامه
آیا این درست است حق كودكان ضایع شود و آنها به چیزهایی كه می‌خواهند نرسند. آیا این درست است یك كودك هشت ساله برود كار كند و خرج خانواده را بدهد و نتواند به مدرسه برود. او نمی‌تواند به مدرسه برود و مانند بچه‌های دیگر تحصیل كند. اگر پدر و مادر‌ها به فكر ما نباشند كسی به فكر ما نیست. آیا این درست است یك كودك شب گرسنه بخوابد. آیا این درست است یك كودك نتواند شادی كند و از زندگی لذت ببرد. این درست است كودك صبح زود از خواب شیرین خود بلند شود و از صبح تا شب كار كند. این درست است كه بچه نتواند استراحت كند. این درست است كه بچه هفت یا هشت ساله نتواند به مدرسه برود. این درست است كه یك كودك مرض داشته باشد و در همان حال مریضی در خانه بماند. نتواند تغذیه درست بخورد. همه این گفته‌ها درست است و پیش چشم خودم اتفاق افتاده است. او یك كودك است و همسایه ما است.
جمعه خان، 11 ساله، پنجم دبستان
یك نامه
به نام خدا ما بچه‌ها احتیاج داریم كه همیشه سالم باشیم. ما هم می‌خواهیم مثل بقیه به مدرسه برویم بازی كنیم غذای مقوی بخوریم تا همیشه سالم باشیم. ما دوست داریم مثل بقیه بچه‌ها لباس نو بپوشیم و ما دوست داریم وطن‌مان آزاد شود تا بازگردیم به وطن‌مان. آیا شما دوست دارید كه كودك زیر باران روی كول مادرش باشد تا مادرش پولی به دست آورد. شما باید فكر كنید كه ما هم مثل دختر یا پسر شماییم كمك كنید تا به مدرسه برویم. چرا بچه‌هایی كه پول دارند می‌توانند به مدرسه بروند یا لباس نو بپوشند ما هم انسانیم و به این چیز‌ها احتیاج داریم چون پول نداریم نباید خانه‌ای داشته باشیم كه توی آن زندگی كنیم چرا ما شب و روز آدامس یا گل بفروشیم یا شیشه ماشین پاك كنیم. شب و روز زیر سرما باشیم این را چه قانونی گفته. درست است برای اینكه ما از یك كشور دیگریم به‌خاطر همین است كه به ما كمك نمی‌كنید ولی باید بدانید ما هم مسلمانیم و شما باید كمك كنید تا به مدرسه برویم سواد داشته باشیم تا بتوانیم كشور خود را بسازیم آن وقت است كه ما كشور آزادی داریم.
ندیمه، 13 ساله، دوم دبستان
یك روز خوب
من در سال 84 گونی می‌زدم. 200 گونی زدم خودم به تنهایی. شب‌ها تا ساعت یك شب گونی می‌زنیم. الان هم می‌زنیم. وقتی كه گونی‌ها را زدیم همه تمام شدند، پول‌ها را مادرم و پدرم گرفتند به من كه تا ساعت یك شب گونی می‌زدم پولی ندادند. من می‌خواستم با پول گونی‌ها مانتو بخرم. قبل از اینكه گونی بزنیم به پدرم گفتم كه برای من مانتو بخر. گفت دلت خوشه پولم كجا بود. اگر پول داشتم خانه را عوض می‌كردم و یك فرش می‌خریدم. وقتی كه پدرم این حرف را زد احساس كردم كه اصلا مرا دوست ندارد. یك روز همین جور نشسته بودم كه پدرم گفت عزیزم فكر می‌كنی امروز چه روزی است. گفتم دوم خرداد. پدرم گفت چیزی به نظرت نمی‌رسد. گفتم نه. گفت تولدت مبارك. یك كادو هم گرفته بود، اگر گفتید چه؟ با پول‌هایی كه گونی زده بود سه هزار تومان دیگر رویش گذاشته بود و یك مانتو برایم خریده بود. احساس خوبی داشتم.
فریبا، 13 ساله، سوم دبستان
یك روز خوب
علی دوست دارد كه روزهای جمعه سر كار نرود ولی مامانش می‌گوید علی تو باید سر كار بروی فرقی ندارد كه امروز جمعه است یا شنبه علی از این بابت كمی ناراحت است. یك شب كه می‌خوابد صبح كه بلند می‌شود می‌بیند كه مادرش به او می‌گوید علی امروز جمعه است سر كار نرو. علی خیلی خوشحال می‌شود.
صالحه، 10 ساله، چهارم دبستان