۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته

“در بحرانها تضاد میان تولید به صورت اجتماعی و تصاحب سرمایه دارانه به شکل قهرآمیز نمایان می شود... شیوه تولید بر ضد شیوه مبادله طغیان می کند“(کارل مارکس جلد 19 ص 219 بزبان آلمانی).
ایدئولوگهای بورژوازی، مزدوران سرمایه و همه آنها که از غارت زحمتکشان بهره مند می شدند راه افتاده اند تا برای شکست فضاحت بار سرمایه داری توجیه های مسخره بیابند.
نشریه آلمانی “فرانکفورتر روند شاو“ در 21 سپتامبر 2008 در سرمقاله خویش در مورد این بحران ادواری سرمایه داری نوشت: “تاریخ سرمایه داری تاریخ بحرانهایش است. در این زمینه کارل مارکس کاملا حق دارد. وی تنها به استنتاجات خطا رسیده است.: زیرا بحران پذیری بازارها خطای سیستم نیست هسته ای از سیستم است“.
نشریه آلمانی فرانکفورتر آلگماینه“ که سخنگوی سرمایه مالی است از این بحران مالی بنام “بهای رویدادهای تکامل تدریجی بازارها“ یاد می کند و اضافه می نماید: “هرجا بالا رود پائین هم می آید. هر جا غالب هست مغلوب هم وجود دارد“.
این استدلال عوامفریبانه نفی تاریخ و علم است زیرا در بحرانهای ادواری سابق که در مقابل چشم ماست مردم بوده اند که مغلوبند و غالبین هنوز همان بیمه های آلیانس، روک فرزیشرونگ، جنرالی، لوید، جنرال موتور، مرسدس، بانکهای درسدن، کومرتس، ... گلدمن ساکس،چیس مانهاتان، مورگان استانلی، لهمن برادرز، بیر استرنز... کردیت سوئیس، سیتی گروپ، او ب اس،... هستند. نام غالبین ثابت است و به بیاری دولتهای کارگزار امپریالیست از این بحرانها با پول مالیات مردم سربلند بیرون می آیند ولی مغلوبین گمنام می میرند و نابود می شوند. عبارت درست چنین است: “ در بحرانها اقلیتی ناچیز همیشه برنده است و اکثریت شکننده همیشه خانه خراب و بازنده“.
به ما اندیشمندان بورژوازی می گویند، بحران یک عبارت علمی است، درس اقتصاد است، در درسهای اقتصاد گفته اند که در نظام سرمایه داری بحران یک امر عادی است که هر از چندی از راه فرا می رسد و می رود تا بحران بعدی فرا رسد. نظام سرمایه داری با بحران ادواری زیسته و از این ببعد هم می زید. البته تا سرمایه داری را سرنگون نکنیم با این بحرانها خواهیم زیست و نمی توانیم بحران را بزدائیم. بحران قانون اضافه تولید سرمایه داری است. سرمایه داری بدون بحران وجود خارجی ندارد ولی بدون سرمایه داری بحرانی در کار نخواهد بود.
مدافعان سرمایه داری آدمخوار بحران را طبیعی جلوه می دهند و به شما گوشزد می کنند که بروز بحران امر ناگواری نیست، نباید ناراحت شوید، زایش بحران مانند نفس کشیدن آدمی است، جزئی از نظام سرمایه داری است و ما باید عین “بچه آدم“ بپذیریم که هر از چندی توفانی مرگ آور فرا رسد و با داس مرگ جان انسانها را بگیرد. آنها چنین جلوه می دهند که سرمایه داری تقدیر است و همه ما باید به این تقدیر گردن نهیم. یکی از آنها می نویسد: “در اقتصاد و در بازرگانی نوسان، تلاطم و حتی بحران از رویدادهای عادی و طبیعی است“ و وی حتی پیشتر از این رفته در حمایت از بحران می افزاید سرمایه داری: “تا امروز با بحرانهای ادواری زیسته و هر بار از زیر این بحرانها چابک تر و نیرومند تر سر بر آورده است“. ولی وی نمی گوید در این میان این مردم بیچاره بودند که زیر سم ستوران این چابک سواران باد پا لگدمال شده اند و میلیونها زندگانی بر باد رفته است. آنها از بحران نه به عنوان طاعون بلکه به عنوان مرهم سخن می رانند.
“...زیرا گردش حوادث در چنین اوضاع بحرانی به هیچوجه قابل پیش بینی نیست. آنچه مسلم است و با اطمینان می توان روی آن شرط بندی کرد حسن ختام ماجراست“. حسن ختام برای بانکها و بیمه ها و کنسرنها و فلاکت برای توده ها.
برای آنها پیدایش بحران و لگدمال کردن زندگی میلیونها انسان امری “طبیعی“ است ولی از نظر آنها مهم آن است که آخرش خوب است. پرسش این است که برای چه طبقه ای خوب است و برای کدام طبقه فاجعه.
یکی از آنها تا جائی پیش می رود که این بحران را مثبت ارزیابی می کند و می نویسد: “اگر امروز چند بانک یا موسسه مالی ورشکست می شوند نباید آنچنان که پاره ای هنوز در انتظار آن نشسته اند، مرگ نهائی سیستم سرمایه داری را اعلام کرد. دقیقا بر عکس، این نوع خانه تکانی هاست که سیستم را کارآتر و موثر می کند. اگر کسی بخواهد بچه را با آب حمام با هم دور بریزد و به علت این تحولات ضروری سیستم سرمایه داری را محکوم می کند گزینه های باقیمانده از کره شمالی گرفته تا کوبا و جمهوری اسلامی چندان چنگی بدل نمی زند“.(تکیه از توفان). در این گفتار نکته ای مبهم می ماند و آن اینکه “خانه چه کسی“ باید خراب شود و جیبهای چه کسی از ثروت انباشته می گردد. سخن بر سر این است که خانه چی کسی را تکان می دهند و بر سرش خراب می کنند تا سرمایه داری کارآتر شود و خانه های نو ساخته به مردم بیاندازد. اتفاقا این همان مفهوم طبقاتی اقتصاد است. درست مثل این است که فقیری بگوید حقوق من و رئیس بانک آلمان و یا بانک سوئیس روی هم 20 میلیون یورو است. بر طبق آمار و محاسبات ریاضی به هرکدام از طرفین بر صفحه کاغذ به طور متوسط ده میلیون یورو می رسد. “خدا بده برکت“.
خانه خرابی میلیونها و صد ها میلیون انسان، نابودی اقتصاد و از بین رفتن ثروتهای مردم، بروز جنگ جهانی و خانمانسوز زائیده بحران است که خانه ها را خراب کرده است. در طی بحران همه وسایل تولید ثروتهای اجتماعی نابود می گردد و سودهای کلان به جیب سرمایه داران سرازیر می شود. در علم اجتماع نیز گفته اند که دزدی ناشی از فقر است و با قطع دست نه دزدی از بین می رود و نه فقر ریشه کن می گردد. آیا از این گفته علمی می توان نتیجه گرفت که باید شرایط کنونی را پذیرفت و به بروز و وجود فقر یا بحران یعنی این “تقدیر“ تن در داد و دم بر نیاورد؟ البته صاحبان قدرت و ثروت آدمخوارانی که از طریق بروز این بحرانها مال اندوزی می کنند و از فقر مردم ثروتمند می شوند و چاکران آنها با تکیه بر “واقعیتها“ می خواهند به شما بقبولانند که بحرانها مانند آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته. آنها به شما تلقین می کنند که باید این سرنوشت را بپذیرید و با نظام سرمایه داری مخالفتی نکنید. آنها جمهوری اسلامی را به عنوان نمونه منفی برای عوام فريبي به رخ شما می کشند که هیچ چیز جزء نظام سرمایه داری نیست. جمهوری اسلامی نظام سوسیالیستی نیست، نظام سرمایه داری ناب است و این دلیلی مضاعف است که چرا باید این نظام سرمایه داری را که تفاله هائی نظیر جمهوری اسلامی و یا پینوشه و سوهارتو و اسرائیل و محمد رضا شاه می سازد باید سرنگون کرد. آنها به شما دلداری می دهند که علم اقتصاد اهرمهائی یافته تا توازن اقتصادی را مجددا بر قرار کند و از بحرانها جلو گیرد ولی هر بار با بحرانهای ناشناخته ای روبرو می شود که باید تنها از راه آزمون و خطا به تعدیل آن برخاست. دلداری آنها به شما این است که وضع در آینده هم بهیمن منوال است، البته علم اقتصاد زروش را می زند ولی ماهیت سرمایه داری را نمی تواند تغییر دهد زیرا سرمایه که بدنبال سود حداکثر است راههای ناشناخته جدیدی پیدا می کند که بتواند خون مردم را بمکد. گفتار منتقدانه یکی از این مدافعان سرمایه داری برای کاستن از دامنه فاجعه و بخواب کردن مردم چنینن است: “بحران هم ضعف نظام سرمایه داری به شمار می آید و هم نقطه قوت آن است. ضعف از آنرو که تعادل ها، طی دوره ای کم وبیش طولانی، درهم می ریزد، جامعه متلاطم می شود و شماری (منظورش صدها میلیون نفر است و نه تعدادی به اندازه انگشتان دست که شرم کرده آن را بر زبان آورد-توفان) از شهروندان زیان می بینند“. بنظر ایشان خانه خرابی و بیکاری و مرگ صدها میلیون نفر معادل زیان شماری از شهروندان است!!؟؟. وی ادامه می دهد: “، “ولی در همان حال بحران تمامی ضعفهای اقتصادی را به گونه ای عریان به نمایش می گذارد، دروغها را بر ملا می کند، واحد های بیمار تولیدی و مالی را از صحنه می راند و حباب های مصنوعی را می ترکاند“ و باین ترتیب بحران پدیده مثبتی است که نباید از آن جلو گرفت و اهرمهائی پیدا کرد تا مانع بروز آن شود، زیرا عاملی که دروغها را بر ملا می کند، واحدهای بیمار تولیدی و مالی را از صحنه خارج می کند و حباب های مصنوعی را می ترکاند نمی توان علی الاصول امر بدی باشد. “خدا زیادش کند“. آنها خواهان تکرار فاجعه هستند و برای بقاء سرمایه داری و توجیه ضرورت آن افسانه سرائی می کنند. نفس آنها از جای گرم بیرون می آید.
کمونیستها نمی توانند مانند سرمایه داران و وکلای مدافع آنها به مردم دروغ بگویند. آنها بر عکس در پی علت بروز این بحرانها هستند و راه جلوگیری از این فاجعه ضد بشری را بر ملا می کنند. آنها می گویند بروز بحران ها و مرگ و میر میلیونی انسانها و تخریب تولید و بروز جنگ سرنوشت محتوم انسانها نیست، محصول نظام جنایتکارانه سرمایه داری است که بر فقر اکثریت و ثروت اقلیت بنا شده است. جنگ جهانی محصول تکامل نظام سرمایه داری در مرحله امپریالیسم است. پس باید امپریالیسم و نظام سرمایه داری را که بحران زاست از بین برد، باید طبقات و ستم طبقاتی را از بین برد تا انسانها بتوانند انسانی زندگی کنند، باید مانع شد که عمال سرمایه داری در جنبش کارگری نفوذ کنند و از ممالک سوسیالیستی کشوری امپریالیستی بسازند که تازه شکست آنها را اندیشمندان سرمایه داری به پای شکست سوسیالیسم بنویسند. امپراتوری شوروی بعد از مرگ استالین براه سرمایه گذاری پا گذارد که به اضمحلال رسید. شکست شوروی شکست سرمایه داری بود و نه شکست سوسیالیسم.
انسانها می توانند و باید از بروز بحران ها جلوگیرند و مانع شوند که صد ها میلیون بیکار شوند، چرخهای تولید از حرکت باز بماند و در حالیکه قطب ثروت متراکم و انبوه است و “چابک تر“ و “کارآتر“ و “موثرتر“ می شود قطب انبوه و متراکم فقر به مرگ عمومی بدل گردد. طوری شود که میلیونها انسانها در دامنه کوه هائی از ثروت جان بدهند. باید آن دانشمندان بورژوائی و دولتمردان را که تا کنون بر طبل خصوصی کردن و حمایت از سیاست نئولیبرالیسم سرمایه داری می کوبیدند و جهانی کردن سرمایه را تبلیغ می کردند محاکمه کرد. زیرا آنها شریک جرم این کلاه برداران سرمایه و این دروغگوها هستند. باید آنها را در دادگاه جنایتکاران تاریخ که با دستکشهای ابریشمی سفید آدم می کشند محاکمه کرد. این عین دموکراسی است.
آنها برای فشار بر مردم، برای ستم بر آنها برای تشدید بهره کشی برای آنکه آخرین لقمه سفره خالی آنها را تصاحب کنند استدلال می کردند اول باید ثروتی اندوخته شود تا بشود تقسیم کرد و از این استدلال خود پسندانه به این نتیجه شگفت می رسیدند که همه جامعه باید کار کند، جان بکند، کم بخورد، بیمه درمانی ناچیزی داشته باشد، حقوق بیکاریش کاهش یابد، دست به سینه و آماده در خانه اش منتظر بنشیند تا با تلفن برای اعزام وی به صدها کیلومتری برای کار از کاشانه اش جدا شود، از رفاه و زندگی انسانی چشم بپوشد تا امپریالیسم خودی بتواند در عرصه تولید تقویت گردد و رقبا را مات کرده پشت سر بگذارد و بازارها را تصاحب کند. آنوقت وضع عمومی بهتر و بهتر می شود، زیرا به مصداق “مجموعه حقوق من و نخست وزیر و یا رئیس بانک و بیمه به 20 میلیون یورو در سال می رسد“ درآمد ملی افزایش یافته است. اندیشمندان بورژوازی، پروفسورها، اقتصاددانان، دولتمردان این دروغ را قبلا و مرتب از رسانه های تحت سانسور برای شستشوی مغزی زحمتکشان پخش می کردند. ولی آنچه کتمان و از دیده فروگذار می شد نوع توزیع بود که در مورد آن لال می گردند. آنها طالب کار کارگران ولی تصاحب ثروت توسط سرمایه داران هستند. درست است که کار موجب ارزش است و بر ثروت جامعه می افزاید، ولی واقعیت این است که محصول استثمار زحمتکشان متناسب و یا عادلانه تقسیم نمی شود. این ثروت تنها به جیب صاحبان صنایع، بانکها و بیمه ها می رود و مردم عادی یعنی همانها که ثروت را خلق کرده اند با حداقل دستمزد و در تنگدستی زندگی می کنند. در حالیکه ثروتهای اقلیت ناچیزی به ارقام نجومی می رسد اکثریت شکننده در فقر و فاقه بسر می برد و از این ثروتها نصیبی نمی برد. همین گوشه از واقعیت نشان می دهد که تا چه حد تئوریهای عوامفریبانه بورژوازی ساختگی است.
زحمتکشان با جان و دل کار کردند، ثروت آفریدند و دزدان مسلط این ثروتها را به جیب خصوصی خود ریختند و بنفع خود مصادره نمودند. پس کار کردن به تنهائی موجب ثروتمند شدن عموم نمی شود. مناسباتی باید وجود داشته باشد که این ثروتمند شدن عمومی را بنفع عموم ممکن گرداند. این کار کردن به علت مناسبات سرمایه داری تنها اقلیتی را ثروتمند می کند. باید این مناسبات ضد انسانی را تغییر داد.
مارکس این پدیده را تضاد رشد نیروهای مولده ومناسبات تولیدی می نامد. یعنی مناسبات حاکم در جامعه طوری بناشده که نیروهای مولده که هسته اصلی آن زحمتکشان هستند هر چقدر بیشتر کار کنند بیشتر حاصل زحمتشان به جیب سرمایه داران می رود و بیشتر فقیر می شوند. اختلاف طبقاتی کم نمی شود و تشدید می گردد. زیرا تولید به صورت اجتماعی صورت می گیرد ولی حاصلش خصوصی صرف می شود. پس تا لحظه ایکه مناسبات تولیدی طوری است که مالکیت خصوصی بر وسایل تولید موجب تثبیت فقر است این وضعیت عوض نمی شود. باید مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را از بین برد و به مالکیت دولت پرولتری بدل ساخت آنوقت است که ثروت ناشی از کار به صرف مصالح عمومی می رسد. برای این کار باید مناسبات حاکم را تغییر داد و این تغییر مناسبات حاکم یعنی انجام یک انقلاب اجتماعی و قهر آمیز تا بشود قدرت سیاسی را برای تغییرات لازم مناسبات اجتماعی به کف آورد. باید با ماشین سرکوب بورژوازی یعنی دستگاههای سرکوب مبارزه کرد. بایدمیلیونها توده مردم را برایکسب قدرت سیاسی و رهبری آنها سازمان داد و بسیج کرد و این کارها تنها می تواند توسط حزب طبقه کارگر صورت پذیرد.
آنها که دیگر بعد از این همه حقایق عریان قادر نیستند بر جنایات سرمایه داری خاک بپاشند به تمسخر می نویسند: “هستند کسانی که پیامبرگونه خبر از فروپاشی سیستم سرمایه داری می دهند. غافل از اینکه با همه معایبش، که اندک نیست، این یگانه سیستم و شیوه موفقی است که در جهان امروز باقی مانده است“.
البته در این آخرین دفاع از نظام سرمایه داری که حتی برای بی طرف جلوه دادن خویش به “معایب سرمایه داری“ که گویا کم هم نیست اشاره کرده است حقیقتی نهفته است و آن اینکه سرمایه داری فرو نمی پاشد. این نظریه درستی است. یک نظام استثماری بر اثر جبر زمان به یک نظام ضد استثماری حتی اگر قرنها نیز بگذرد و صدها بحران ادواری از راه برسد تغییر نمی کند. سرمایه داری را باید سرنگون ساخت و بر ویرانه های آن سوسیالیسم را ساخت. سوسیالیسم خود بخود بوجود نمی آید. با یک انقلاب بنیادی اجتماعی می شود به عمر این بحران و غده چرکین سرمایه داری پایان داد. مارکس می گفت که اگر بشریت موفق نشود سرمایه داری را با نظام آگاهانه و انسانی سوسیالیسم جایگزین کند بربریت دنیا را فرا می گیرد. پس باید کمونیستها تحت رهبری احزاب مارکسیستی لنینیستی در پی انقلاب اجتماعی و رهبری مبارزات مردم باشند. سوسیالیسم تنها نظامی است موفق و ما موفقیت آن را در زمان زندگی لنین و استالین در شوروی در تجربه عملی دیدیم و از زمانیکه خروشچف پای براه سرمایه گذاری گذارد به نتایج وخیم سرمایه داری آگاه شدیم. مطالعه تاریخ حزب کمونیست بلشویک شوروی که حزب ما آنرا منتشر کرده است بهترین سند در رد اکاذیب اندیشمندان مزدور بورژوازی است.


*****

بر گرفته ازتوفان شماره 105 آذر ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org