تکامل در وحدت، سرشت مارکسیسم است(16)
تردیدی نیست که با پیروزی انقلاب اکتبر دیکتاتوری پرولتاریا بر طبق همان اصول استقرار یافت که مارکس و انگلس آنرا تدوین و با بررسی علمی کمون تکمیل کردند. در شوروی تنها از اصل تنزل حقوق تا سطح دستمزد یک کارگر متوسط موقتا عدول شد زیرا که بدون حضور متخصصین بورژوا پرولتاریا در فن اداره امور با مشکلاتی بیش از آنچه که در برابر او بود روبرو می گردید. آنچه که در نزد لنین کسب اهمیت می کرد نه اصول خشک بلکه شکل پیاده کردن آنها در شرایط مشخص بود. لنین در هرگامی پیروزی سوسیالیسم را در مد نظر داشت٬ آنهم پیروزی در شرایط مشخص آنروز روسیه٬ در شرایطی که کشور بر اثر جنگ جهانی و جنگهای داخلی و مداخله امپریالیست ها بکلی ویران شده بود٬ در شرایطی که پرولتاریای روسیه نسبت به پرولتاریای کشورهای صنعتی پیشرو در سطح پائین تری قرار داشت٬ در چنین شرایطی مصالح انقلاب سوسیالیستی ایجاب می کرد که برای استفاده از کارمندان بورژوا به آنها دستمزد بیشتری پرداخت شود.
لنین چند هفته قبل از انقلاب اکتبر در نوشته ای تحت عنوان”آیا بلشویکها قدرت دولتی را حفظ خواهند کرد؟” در مورد کارمندان بانک می نویسد׃
”ما محتملا فقط بتدریج برابری دستمزدها را در ابعاد کامل آن برقرار خواهیم کرد و در دوران گذار ما دستمزدهای بالاتر را برای چنین متخصصینی باقی خواهیم گذاشت٬ اما آنها را تحت کنترل همه جانبه کارگری قرار خواهیم داد(تکیه از ماست) روشن است که لنین و حزب بلشویک به اصل تساوی دستمزدها باور داشتند منتها پیاده کردن آنرا در اوضاع و احوال آنروز به سود انقلاب نمی شمردند. لنین میان برابری دستمزدها و حفظ و تحکیم انقلاب٬ انقلاب را برگزید٬ انقلابی که پرولتاریای جهانی به حق به آن به مثابه انقلاب خود می نگریست.
در یک بررسی دقیق از واقعیت انقلاب اکتبر همه چیز بر آن دلالت دارد که پس از پیروزی٬ دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه تحقق یافته است. لنین این حقیقت را در تمام یا لااقل در اکثریت آثاری که پس از انقلاب اکتبر برشته تحریر در آورده با استحکام و قاطعیت تائید کرده است معذالک کسانی استقرار دیکتاتوری پرولتاریا را در روسیه از بیخ و بن نفی می کنند و برآنند که با انقلاب اکتبر این بورژوازی بود که امکان یافت تحت نام سوسیالیسم به منافع خود جامه عمل بپوشاند. یکی از ”دلائلی” که بر نفی دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه اقامه می شود اینست که دولت به مفهوم مارکسیستی کلمه یعنی به مفهوم ”پرولتاریای سازمان یافته به صورت طبقه” بوجود نیامد. مدعیان این حکم توضیح نمی دهند که منظورشان از این عبارت چیست. اما مارکس و انگلس مفهوم این عبارت را با چنان صراحتی بیان کرده اند که جای هیچگونه تردید باقی نمی ماند. در مانیفست در یکجا آمده است… همه وسایل تولید را در دست دولت یعنی پرولتاریای سازمان یافته به صورت طبقه حاکم متمرکز گرداند”. در جای دیگر در همین اثر گفته می شود׃ ”سازمان پرولتاریا به صورت طبقه یعنی به صورت حزب سیاسی پیوسته بر اثر رقابت کارگران میان خود…”(تکیه از ماست) روشن است که مارکس و انگلس از ”پرولتاریای سازمان یافته به صورت طبقه حاکم” حزب سیاسی طبقه را اراده کرده اند. حال اگر در روسیه پس از انقلاب اکتبر دولت به مفهوم ”پرولتاریای سازمان یافته به صورت طبقه حاکم” بوجود نیامد باید نتیجه گرفت که حزب بلشویک که دولت را تشکیل داد حزب سیاسی طبقه کارگر نبوده است. در واقع نفی استقرار دیکتاتوری پرولتاریا به معنی نفی ماهیت پرولتری حزب بلشویک است که در چنین صورتی هرگونه بحث در باره انقلاب اکتبر زائد است.
گاهی دولت بلشویک را دیکتاتوری حزب می نامند و نه دیکتاتوری پرولتاریا. در اینجا باز همان نغمه کهنه و زنگ زده حزب و طبقه ساز می شود که بنا بر آن گویا حزب نماینده طبقه٬ نماینده آگاه پیشاهنگ طبقه نیست. ما قبلا دیدیم که چگونه مارکس و انگلس برچنین نظری خط بطلان می کشند. انگلس ”در مسئله مسکن” توضیح می دهد که ”حزب کارگری سوسیال دموکراتیک آلمان از آنجا که حزب کارگر است لزوما ”سیاست طبقاتی” سیاست طبقه کارگر را اعمال می کند و چون هر حزب کارگری از این مبداء بر می خیزد که حاکمیت را در دولت تصرف کند٬ حزب کارگری سوسیال دموکراتیک آلمان نیز خواستار حاکمیت خود٬ حاکمیت طبقه کارگر و بدین قسم ”حاکمیت طبقه” است. حزب طبقه کارگر سیاست طبقه کارگر را اعمال می کند برای آنکه حاکمیت را در دولت قبضه کند٬ حاکمیت حزب چیزی جز حاکمیت طبقه کارگر نیست”. بنظر می رسد مطلب مانند آفتاب روشن است. اما کسانی تصمیم گرفته اند که انقلاب اکتبر منجر به دیکتاتوری پرولتاریا نشد چون گویا قدرت بدست ”پرولتاریای سازمان یافته به صورت طبقه حاکم” نیفتاد. اگر توضیح مارکس و انگلس که در بالا آمد معتبر نباشد آنوقت باید به این سئوال پاسخ گفت که منظور از ”پرولتاریای سازمان یافته به صورت طبقه حاکم” چیست و انقلاب پس از پیروزی باید بدست چه کسانی می افتاد که به مثابه طبقه٬ تحقق دیکتاتوری پرولتاریا قلمداد شود. این نکته را هم اضافه کنیم که مارکس و انگلس کمون پاریس را دیکتاتوری پرولتاریا می دانستند. آیا دولتی که پس از انقلاب اکتبر روی کار آمد وظایفی را که انجام داد در ماهیت و مضمون خود بدیل دولت پرولتری کمون نبود؟ پاسخ به این سئوال بیقین نمی تواند مثبت نباشد.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 127 مهر ماه 1389 برابر اکتبر 2010 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org oufan@toufan.org