۱۳۹۱ اسفند ۲۹, سه‌شنبه


شادباش نوروزی حزب کارایران(توفان)    

نوروزبرهمه مردم ایران مبارک باد!

 

 فرخنده نوروزما این سنت باستانی هزاران ساله ایرانی که همراه با آغازیدن بهاراست بار دیگر فرا میرسد. نوروزی که همیشه با نشاط و امید همراه است، امیدی که بخشی ازخوشبختی انسان است.

 

 مردم میهن ما میکوشند همانند بهارجامه نو برتن کنند و خود را با طبیعت هماهنگ سازند.  اما امسال نیزدرشرایطی به استقبال عید نوروزمیرویم که بخش اعظم مردم اعم ازکارگران وزحمتکشان وحقوق بگیران دون پایه ایران دراثر گرانی کمرشکن، تورم افسارگسیخته ووضعیت اسفناک اقتصادی قدرت خرید ونونوارکردن ندارند وعید را برسرسفره خالی برگزارمیکنندو نوروزشان همانند هرروزشان است. سالی که گذشت سال بازهم پیشروی درهیولای فقرو شکاف عمیق طبقاتی بود. آمارهای خود رژیم سرمایه داری مافیائی جمهوری اسلامی به روشنی نشان میدهند که اکثریت مردم ایران زیر خط فقر دست وپا میزنند وتورم وناامنی اقتصادی همچنان سیر صعودی طی میکنند. زندگی کارگران و زحمتکشان بخاطرسیاستهای ارتجاعی رژیم سرمایه داری ازیک سو و تشدید  تحریمهای جنایت کارانه اقتصادی ازسوی دیگر نسبت به سال گذشته وخیم ترگشته است ومردم امیدوروشنایی به بهبودی وضعیت خود درچهارچوب نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی نمی بینند و چاره ای جز تشدید مبارزه علیه زالوصفتان حاکم ندارند. روز٢٠اسفند١٣٩١،بیش از٧٠٠کارگرصنایع فلزی شماره یک و دو درمقابل استانداری تهران تجمع کردند و شعار«ما گرسنه ایم، یک درصد تامین تامین، ٩٩ درصد در حال مرگ و...» را فریاد زدند. این شعار تبلوری از جهنم سوزان نظام سرمایه داری جمهوری اسلامیست که با توسل به الله واسلام ناب محمدی وبا الهام ازبانک جهانی و صندوق بین المللی بر مردم تحمیل کرده وحلقوم زحمتکشان را میفشارد .

خبرگزاری ایسنا اعلام نمود ،: «افزایش ۲۵ درصدی دست مزد در جلسه‌ روز دوشنبه شورای عالی کار در شرایطی به تصویب رسید که طی هفته‌ های گذشته مذاکرات متعددی میان گروه‌ های کارگری، کارفرمایی و دولت برگزار و پیشنهادات مختلفی از جانب دو طرف ارائه شد اما سرانجام پرونده‌ دست مزد سال ۹۲ کارگران با رقم حداقل ۴۸۷ هزار و ۱۲۵ تومان بسته شد و کارفرمایان و کارگران با افزایش ۲۵ درصدی دست مزد به توافق رسیدند.»

این حداقل دستمزد کجا و آن هیولای گرانی کجا؟ روزنامه های جهان صنعت و اعتماد گزارش دادند که درآستانه نوروز قیمت هرکیلو گوشت قرمزبه سی هزار تومان و مرغ به کیلوئی شش هزار و دویست تومان رسیده است.افزایش قیمت سرسام آورمیوه جات و شیرینی جات وتنقلات درآستانه نوروزدیگردل ودماغی برای مردم محروم ٩٩ درصدی ایران باقی نگذاشته است که بتوانند درکنارسفره عید به  جشن وشادی بنشینند.

 

اگرچه درسالی که گذشت درفقروگرانی ورشوه وفساد اداری پیشروی داشتیم لیکن پیکارعلیه سرکوبگریهای وحشیانه وناهنجاریهای اقتصادی و اجتماعی بویژه اعتصابات کارگری نیز همچنان ادامه داشته و رژیم را سخت به تکاپو انداخته است. دولت احمدی نژاد که با دروغ و ریا و تقلب و با وعده رنگین کردن سفره زحمتکشان توسط پول نفت به قدرت رسید، پاسخ نان، مسکن ، آزادی و عدالت اجتماعی را با زندان و شکنجه و اعدام داد. لیکن علیرغم  همه این بگیر و ببندها  مبارزات مردم مصمم ترادامه یافت. اعمال جنون آمیز جمهوری اسلامی نظیر شلاق زدن کارگران در ملاء عام ، اعدام جوانان قربانی جامعه سرمایه داری در ملاء عام به منظور ایجاد رعب ووحشت... اینها همه ناشی از ضعف و استیصال اواست که خود را درمقابل جنبش آزادیخواهانه مردم ناتوان می بیند و برای پیشگیری ازآن به هرجنایتی دست می یازد.تشدید اختلافات باندهای مافیائی جمهوری اسلامی بر سر قدرت و غارت ثروت در آستانه برگزاری انتخابات قلابی ریاست جمهوری خرداد ماه و افشای یکدیگر در دزدی و فساد و ارتشاء بیش از بیش به تضعیف کلیت نظام ارتجاعی جمهوری اسلامی انجامیده و شرایط مناسبی را برای تعرض به نظام فراهم ساخته است.

 

رژیم جمهوری اسلامی همواره تلاش بس عبث نموده تا ازاقدامات غیرقانونی شورای امنیت و تحریمهای ضد بشری و تهدیدات امپریالیستی سوء استفاده کرده ودرجهت تشدید سرکوب وخفقان داخلی بکار گیرد. رژیم  جنایت پیشه جمهوری اسلامی حق آزادی بیان و حقوق کارگران و زنان را حق وحقوق مسلم مردم ایران نمی داند و با سرکوب و دامن زدن به نارضایتی عمومی به توطئه های امپریالیستی و صهیونیستی و دخالت نیروهای استعماری در ایران میدان میدهد. رژیم مافیائی حاکم با سرکوبگریهای وحشیانه اش و به بند کشیدن کارگران شریف ایران این ستون اصلی مبارزه ضد امپریالیستی عملا بعنوان جاده صاف کن و خدمت کننده  اجانب و عفریت خارجی عمل میکند.

 

 حزب کارایران(توفان) درآستانه نوروز۹۲ فرصت رامغتنم شمرده به همه کارگران، به همه زحمتکشان، به همه فرهنگیان، به همه دانشجویان، به همه خلقهای ایران، به همه زنان مبارز ایران، به همه خانواده های جانباختگان راه آزادی، به زندانیان سیاسی که پرچم مبارزه را دربیغوله ها و شکنجه گاههای رژیم بر افراشته اند و به همه رفقا و یاران و همه کسانیکه در راه آزادی و سعادت ستمدیدگان میرزمند شاد باش می گوید وبرایشان درپیکار علیه رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی پیروزی آرزومند است. به امید فراز آمدن نوروزمردم ایران.

 

نوروزتان پیروزباد!

سرنگون باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی بدست مردم ایران!

زنده باد سوسیالیسم این پرچم نجات بشریت!

دست امپریالیستها از ایران ومنطقه کوتاه باد!

حزب کارایران(توفان)

اسفند هزار و سیصد و نود و یک خورشیدی

۱۳۹۱ اسفند ۲۳, چهارشنبه


 چه حکومتی در ونزوئلا بر سر کاراست

به بهانه درگذشت رهبرملی و دمکرات ونزوئلا

 

با درگذشت هوگوچاوز رهبر ملی و دمکرات کشور ونزوئلا امپریالیستها به جشن و پایکوبی پرداخته اند، نوکرانشان به سماع نشسته  وعده ای نادان و فریبخورده نیز بخاطر  دشمنی با جمهوری اسلامی با کُرامپریالیستی همصدا شده اند. بحث بر سرماهیت حکومت ونزوئلا و"وابستگی وعدم وابستگی، سوسیالیستی و یا بورژوائی" همچنان داغ است. ما به بهانه درگذشت هوگو چاوز و پاسخ به این سئوالات  بطورمختصربه همین مسئله می پردازیم تا کمکی ولو کوچک در تنویر افکار کرده باشیم.

 

در ونزوئلا حکومتی بر سرکار است که علیرغم اینکه از مناسبات سرمایه داری حمایت می کند و علیرغم اینکه نتوانسته و نمی تواند بندهای وابستگی اقتصادی خویش را از کنسرن ها و سرمایه های مالی امپریالیستی ببرد از نقطه نظر سیاسی این حکومت مستقل است. نمونه های حکومت دکتر محمد مصدق درایران، سوکارنو در اندونزی، جمال عبدالناصر در مصر، بن بلا در الجزایر، النده در شیلی، آربنس در گواتمالا و نظایر آنها حکومتهائی هستند که گرچه در چنبره تارهای سرمایه مالی جهانی گرفتارند و باین مفهوم و تنها به این مفهوم از نظر اقتصادی وابسته به حساب می آیند، ولی از نظر سیاسی حکومتهای مستقل محسوب می شوند. زیرا تابع دیکته امپریالیستها نیستند و سیاستهای خویش را بر اساس اوامر امپریالیستها تدوین نمی کنند. البته همواره این مبارزه میان حفظ استقلال ملی و هجوم سرمایه های مالی و فشارهای سیاسی امپریالیسم وجود دارد و تا طبقات هست نیز وجود خواهد داشت، ولی مسلم است که حکومتهائی که فاقد استقلال سیاسی اند سریعتر در تار و پود سرمایه جهانی گیر کرده و به امیال امپریالیستها گردن می نهند، لیکن تمام این واقعیتها ناقض آن نیست که حکومتهای مستقل در جهان وجود دارند و وجود خواهند داشت. پیدایش این حکومتهای مستقل خود ثمره مبارزه طبقاتی و مبارزه ملل برای کسب آزادی و رهائی ملی است. هواداران امپریالیسم و یا نافیان تئوری امپریالیسم طبیعتا نه به توسعه طلبی و سرکرده گرائی امپریالیستها برای غارت جهان و نابودی استقلال ملل معتقدند و نه به پدیده ای بنام مبارزات رهائیبخش و برای کسب و یا حفظ استقلال ملی. این جریانات ارتجاعی در عمل همیشه در همه ممالک متحد امپریالیستها هستند. ما در ایران با نمونه “حزب کمونیست کارگری ایران“ .هواداران نظریه ارتجاعی منصور حکمت همدستان امپریالیستها هستند و از تجاوزات امپریالیستی حمایت می کنند.

ترتسکیستها نیز ازجمله جریانات ارتجاعی هستند که برعلیه استقلال ملی قد علم کرده آنرا “راستروانه“ جلوه می دهند و در عمل همیشه همدست امپریالیستها و فاشیستها بوده اند.

 

 رژیم حاکم در ونزوئلا نماینده پرولتاریای ونزوئلا نیست، نماینده بورژوازی  کوچک و ملی است که سالهاست به رهبری چاوز سیاستی را در پیش گرفته است که بخشا در جهتی است که خواست پرولتاریا نیز به حساب می آید. درعوض امپریالیستها می کوشند ونزوئلا را به مستعمره رسمی خویش بدل سازند. با راه انداختن اعتصابات ارتجاعی و به نفع امپریالیسم، با انجام کودتای نظامی که هر بار با مقاومت سرسختانه مردم درهم شکسته شده است تلاش کرده اند حکومت چاوز را سرنگون کنند. همین نفس شکست امپریالیستها در ونزوئلا، موجی از مبارزه ضد امپریالیستی در امریکای لاتین بوجود آورده است که توده های مردم را به خیابان می آورد. ما با این مبارزات در برزیل و مکزیک و آرژانتین و... روبرو بوده ایم. وقایع جاری در ونزوئلا در یک شرایط بین المللی خاص و تهاجم جهانی امپریالیستی اتفاق میافتد که می توان آنرا یک جنبش ملی و دمکراتیک برای شرایط بهبود پیشروی جنبش انقلابی طبقه کارگر و توده ها وشرایط بحران آشکار امپریالیسم و تضعیف او توصیف نمود.

وقایع و حوادث جاری در ونزوئلا دارای اهمیت عمده بویژه در آمریکا جنوبی است.

 

 طبقات حاکمه سرمایه داری و امپریالیستی ومرتجعین رنگارنگ دولت ونزوئلا را دولتی "دیکتاتوری" و "ضد دمکراتیک"  توصیف می کنند وبا سوء استفاده ازروابط دیپلماتیک ونزوئلا با ایران محیلانه می کوشند فضای اختناق و سرکوب در ایران را به فضای حاکم بر ونزوئلا به چسبانند و افکار عمومی جهان را برای دخالت و توطئه و کودتا در این کشورفراهم سازند.

 نا گفته روشن است مخالفت ونزوئلا با تحریم و تجاوز نظامی به ایران سیاستی انساندوستانه و مترقی است و به نفع کارگران و عموم زحمتکشان است، ولی هر نوع تائید سیاستهای ویرانگر جمهوری اسلامی و سرکوب کارگران و زحمتکشان  به هر دلیل و توجیه ای که باشد سیاستی ناصواب ومغایر با منافع مردم ایران است و به روابط برادرانه و انترناسیونالیستی خلقهای دو کشور لطمه وارد می سازد. این وظیفه مهم و آگاه گرانه را رفقای حزب برادر ما حزب مارکسیست لنینیست ونزوئلا با تائید خط و مشی حزب کارایران(توفان) و تبلیغ آن درمیان مردم ونزوئلا بدرستی انجام می دهد و از مبارزات مردم ایران دفاع می کند. این است فرق بین روابط انترناسیونالیستی بین دو حزب برادر و روابط بورژوائی بین احزاب بورژوائی. بدین رو مارکسیست لنینیستهای ایران و ونزوئلا مبارزات خلقهای دو کشور را درک کرده و آنرا بخشی از مبارزه خود جهت کسب آزادی و سوسیالیسم می دانند.

 

 در پایان خوب است مجددا به این نکته اشاره کنیم که در صفوف جنبش مارکسیست لنینیستی در گذشته  در برخورد به پدیده ونزوئلا اختلافی بروز کرد. حزب “پرچم سرخ“ که سابقا در مواضع مارکسیستی لنینیستی قرار داشت در کنار نیروهای تروتسکیستی و ارتجاعی بیاری امپریالیستها و الیگارشی ونزوئلا رفت و تلاش کشور ونزوئلا را برای حفظ استقلال ملی به فراموشی سپرد. این حزب عملا به چرخ پنجم امپریالیستها بدل شد. جنبش جهانی مارکسیستی لنینیستی نمی توانست وجود چنین دمل چرکینی را در درون خود تحمل کند و به گمراهی بسیاری کمونیستهای صدیق ونزوئلا یاری رساند. سکوت توام با رضایت و یا سکوت حساب شده می توانست به حیثیت مارکسیست لنینیستها بویژه در آمریکای جنوبی لطمه بزند. نشست عمومی احزاب م –ل جهانی تصمیم گرفت نه تنها این حزب را پس از بحثها و تلاشهای فراوان برای نجاتش از صفوف خود اخراج کند، بلکه مبارزه نظری مهمی را نیز علیه وی در ونزوئلا سازمان داده به کارگران و زحمتکشان ونزوئلا بگوید که این جریان کوچکترین قرابتی با م- ل ندارد.

برای مارکسیست لنینیستها آنچه مهم است اعتقادات نظری است و نه آن نوع “انترناسیونالیسم پرولتری“ که بر هیچ زمینه علمی متکی نباشد. چنین “انترناسیونالیسم پرولتری“ یک زد و بند مافیائی است که با مارکسیسم لنینیسم قرابتی ندارد. همبستگی جهانی تنها بین مارکسیست لنینیستها مستقر است و نه با دشمنان مارکسیست لنینیست. این بنظر ما نوع درست برخورد کمونیستی است.

 

حزب کارایران(توفان)

           یکشنبه 20 اسفند ماه 1391

۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه

تجربه کمون پاریس در برخورد به روحانیت و دین


نخستین نمونه مشخص برخورد و رفتار انقلابی به روحانیت و دین را کمون پاریس در عمر کوتاه 72 روزه اش در سال 1871 ارائه داد.

بیزاری و نفرت زحمتکشان پاریس از کلیسای کاتولیک و از دین، بطور کلی از کشیشان و راهبه های صومعه ها، سالیان سال روی هم انباشته شده بود. کلیسای کاتولیک به اندازه حکومت دیوان سالاری پلیسی، توده های مردم را نسبت بخود شورانده بود و مانند یک شبکه "پلیسی پنهانی و ویژه" کوشش داشت روان و احساس مردم را در هر جا، در مدرسه، بیمارستان، و نهادهای "نیکوکاری" در دست خود نگه دارد.

کمون پاریس در روند نبرد انقلابی طبقه کارگر، به کلیسا و ایدئولوژی آن برخورد طبقاتی نمود. در 2 آوریل، روز آغاز درگیری با ارتجاع ورسای، کمون پاریس حکم جدا سازی کلیسا از دولت را تصویب نمود. در این حکم آمده است:

"روحانیت در عمل با حکومت پادشاهی در پایمال نمودن آزادی همدست بوده است". این خود نشان دهنده سطح بالای آگاهی سیاسی است که جهان بینی مذهبی و شبکه دعاخانه ها و نهاد های دیگر دینی و ارتش روحانیون را بخشی از دستگاه دولت بورژوازی و زراد خانه ایدئولوژیکی و سیاسی آن بشمار می آورد. در این حکم، نخست کلیسا از دولت جدا گشت و سپس بودجه امور مذهبی لغو گردید و همه دارائی های کلیسا ملی اعلام شد. هدف این بود تا "نیروی کشیشان و حربه ستم روانی" در هم کوفته شود و به یکی از پر نفوذترین لایه های طبقات استثمارگر ضربه بخورد.

در روزهای کمون، روحانیت و روحانیونی که به کلیسای حاکم کاتولیک وابسته بودند، چهره طبقاتی خود را نمایان ساختند و آشکارا علیه انقلاب برخاستند و برخی از کلیساها را به صورت انبار اسلحه ارتجاع در آوردند. برای همین هم کموناردها با نهادهای خود نه تنها وادار شدند، کلیساها را مرتب بازرسی کنند، بلکه نزدیک به 20 کلیسا را بستند و بصورت کانونهای سیاسی در آوردند. زحمتکشان بجای شنیدن موعظه و عوامفریبی و فتنه انگیزیهای شیطانی کشیشان، در این کانونها گرد می آمدند و سرودهای انقلابی می خواندند و به سخنان آتشین سخنرانان گوش فرا می دادند.

مردم خود پیشنهاد می دادند که کلیساها برای ایستادگی در برابر ارتجاع که پاریس را تهدید می کرد، مورد استفاده قرار گیرند و فرقه "ژزوئیتها" در هم شکسته شوند و کشیشان و راهبان و مبلغان مذهبی به خدمت ارتش فراخوانده شوند.

"شما شهروندان می دانید که دیگر از دین و کشیش و خدا نشانی نیست. برای همین سرود "مارسی یز" را بخوانیم که برای مردم است"، آگوستینا پاریسی اینگونه رو به کسانی که که در کلیسای "سن کریستوف" گرد آمده بودند سخن گفت.

در یک کانون دیگر، سخنران رو به گنبد کلیسا کرده و گفته بود:

"ای خدای آسمانها که ترا توانا می خوانند، تو دروغی، تو وجود نداری، تو خیالبافی کشیشان هستی،. اگر یک ترسوی عادی نیستی، در این محرابی که ما به توهین کردیم فرود بیا تا من خنجرم را در قلبت فرو ببرم".

یکی از سخنرانان پیشنهاد کرد تا از همه کشیشان سلب حقوق بشود تا بتوان آنها را چون سگان مورد پیگرد قرارداد.

در پاریس انقلابی، در کمون که به هیچگونه قانون، عادت، رسم و سنت کهنه اعتنائی نمی شد، برای میهن و بر ضد دین سخنرانی های آتشین ایراد می شد. توده های زحمتکش دریافته بودند که میان قشر روحانیت و جهان بینی مذهبی و ستمگران و استثمارگران پیوند و همکاری فشرده وجود دارد.

سخنرانان می گفتند: زخم جامعه امروزی از ثروتمندان است که تنها می خورند و عیش و نوش می کنند و کار نمی کنند. اینها، کشیشان و راهبه ها را باید ریشه کن نمود. تا زمانی که اربابان، ثروت مندان، و کشیشان باشند، ما روی نیک بختی را نخواهیم دید.

روشن بود که روستا نیز می بایست بیش از هرچیز از دست زمین داران، مالکان و کشیشان رها می شد.

کارکرد سیاسی و ابتکارهای توده مردم کمک نمود تا کمون در مبارزه با کلیسا بتواند به یک رشته اقدامات دست بزند. کمون بگونه ای سنجیده، ولی با همه نیرو عملکرد دولتی را از کلیسا گرفت. کانونهای کشیشان و راهبان و انجمن های مذهبی مدد کاری بر افتادند و در ساختمانهای آنها کودکستان، داروخانه و دفتر و کمک رسانی کمون برپا شد.

جلوگیری از دخالت روحانیت در مسائل آموزشی و مدرسه نیز کاری بسیار ضروری بود. کمون، آموزشگاه و مدرسه را کاملا از کلیسا جدا ساخت. با وجود این، مدرسه های مذهبی کاملا از میان نرفتند. مردم می گفتند که دین و کلیسا "خیالبافی، دروغ، و بهره کشی است" و یا "دین کاتولیک با سیستم آموزشی اش می خواهد شرف انسانی را به پستی بکشاند."

مطبوعات انقلابی نیز دست زدن به اقدامات شدید بر ضد کشیشان را، از کمون مطالبه می کردند. آنها می نوشتند که:

"شهروندان عضو کمون: شما باید با این کشیشان فاسد برخورد جدی کنید. نگذارید تا آنها به فرزندان مردم تجاوز کنند و افکاری درمغز آنها فرو ببرند که بجای انسان، از آنها برده بسازد. کشیشان بجای بیدار نمودن شرف انسانی، بندگی و فرومایه گی را آموزش می دهند. در زمانی که فرزندان کارگران به نان خشک هم دسترسی ندارند، این شکم گنده های تنبل به چه درد می خورند؟"

مطبوعات کمون می نوشتند که باید هر آنچه که یاد آور خیال بافی های پوچ دینی است، چون صلیب، مجسمه های مقدسان، نقاشی ها و کتاب های دینی را از دید کودکان دور سازیم.

در 12 ماه مه حکم بر داشتن همه شمایل های مذهبی از مدرسه ها به تصویب رسید؛ زیرا آنها "آزادی وجدان را خدشه دار می ساختند". کموناردها می گفتند که آموزش باید بر "داده های علم و دانش" و بر "مبانی منطق" تکیه نماید. مدرسه باید در میان شاگردان "احساس دادخواهی" را پرورش دهد و "هدف آموزش را بنام منافع اجتماعی" توضیح دهد.

زدودن هر آنچه که نشان و مفهومی از دین داشت و پایه ریزی مدرسه ای "لائیک" وظیفه ای دشوار و پیچیده بود. از نخستین اقدامهای آموزشی، گرد آوری آموزگاران بود، چون بخش بزرگی از پرسنل آموزشی از کشیشان بودند که در برابر اصلاحات غیرمذهبی در مدارس ایستادگی می کردند. آنها کوشش نمودند تا کسانی را که اعتقاد دینی داشتند بر ضد تصمیمهای دمکراتیک کمون بسیج کنند. بدین سان کمون وادار گشت نیروهای تاریک اندیش را تهدید به زور نماید.

لنین با بررسی تجربه پاریس پرولتری بمناسبت چهلمین سالگرد آن در 1911 به سیاست ضد مذهبی نیز اشاره نمود و به برخورد و کارکرد کمون ارج بسیار نهاد.

„کمون جدائی کلیسا از دولت را اعلان نمود، بودجه دینی برای پرداخت دستمزد دولتی به کشیشان را برداشت، به آموزش همگانی سرشتی غیر مذهبی و لائیک داد و با این کارها مشت سختی به ژاندارمهای قبا پوش وارد آورد." (لنین- مجموعه آثار، جلد پنجم).

وی همچنین در اثر خود "دولت و انقلاب" خاطر نشان ساخت که انگلس در سال 1891 بر این مسئله انگشت گذاشت که کمون دین را از دید دولتی مسئله ای شخصی انگاشته است، اصلی که بورژوازی جمهوری خواه از ترس، از کنارش گذشته بود. وی به فرصت طلبی آلمانی که مبارزه با مذهب را امر خصوصی از نظر حزب بشمار می آوردند، تاخت، زیرا فرصت طلبان آلمانی با این مواضع، حزب انقلابی پرولتاریا را تا حد فرومایه ترین "اندیشمندان آزاد" خرده بورژوا پائین می آوردند، فرصت طلبانی که حق بیرون ماندن از حزب را می پذیرند، ولی از مبارزه حزب با افیون مذهبی که خلق را بخواب می برد سر باز می زنند.

کمون همه شرایط را برای تهییج و تبلیغ ضد دینی و ضد روحانیت فراهم آورد. در این زمینه درِ نزدِ یکی از رهبران کمون، بلانکی، نظریه پر بها دادن به اهمیت مبارزه با دین در مسئله رهائی زحمتکشان پدیدار گشت، که در کارکرد کموناردها، بلانکیست بازتاب این پدیده است.

لنین خاطر نشان می سازد که انگلس اشتباه بلانکیست ها را در "ناشیگری آنها در درک اینکه تنها مبارزه طبقاتی توده های کارگری می تواند با کشاندن همه جانبه گسترده ترین قشرهای پرولتاریائی در پراتیک اجتماعی آگاهانه و انقلابی، در عمل، توده های ستمدیده را از یوغ دین رها سازد، در صورتی که اعلان جنگ به دین به مثابه وظیفه سیاسی حزب کارگری، جمله پردازی آنارشیستی است" می دانست.(تکیه روی کلمات از توفان است).


*****

بر گرفته ازتوفان شماره 156 اسفند ماه 1391، مارس سال 2013، ارگان مرکزی حزب کارایران

صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت. www.toufan.org

نشانی پست الکترونیکی(ایمیل). toufan@toufan.org




دموکراسی اقلیت تکثرگرا
همه طبقات در جامعه سرمایه داری احزاب خویش را برای حمایت از خواستهایشان بوجود می آورند. پیشوایان این احزاب از پیشروترین مدافعان این طبقات و رهبران سیاسی آنها هستند که منافع دور و نزدیک این طبقات را تشخیص می دهند. سرمایه داران به علت تفاوت در کمیت منافعشان و وجود قشر بندی های گوناگون در میان خودشان، دارای احزاب متعدند. بورژواها در روند تولید نعم مادی جایگاههای متفاوتی را اشغال می کنند و از ثروتهای تولید شده به تفاوت متنفع می شوند. کارگران تنها طبقه ای هستند که فاقد مالکیت بر وسایل تولید بوده از نظر منافع سیاسی و اقتصادی از یگانگی برخوردارند.
بورژواها از طریق احزاب خویش سعی می کنند همه پیروان طبقاتی خود را جمع کرده و بتوانند در تصمیمات پارلمان که جلسه ای برای تقسیم منافع و ایجاد شرایطی برای تقسیم منافع در بین خودشان است، موثر واقع شوند و قوانینی را به تصویب برسانند که منافع آنها را نه تنها تامین کند، بلکه شرایط سودآوری فعالیتشان را بهبود بخشد. احزاب بورژوازی علیرغم تعددشان مخالفت اساسی با یکدیگر ندارند و در اساس مبارزه برای حفظ نظام سرمایه داری متحد النظرند. پلورالیسم و یا تکثرگرائی که سرمایه داری از آن صحبت می کند پذیرش این اصل است که بورژواها حق دارند احزاب خویش را ثبت کرده و در مبارزه انتخاباتی برای اعزام نماینده به پارلمان فعالیت کنند و با یکدیگر به رقابت پردازند. پلورالیسم بورژوائی هرگز به مفهوم این نیست که آنها خواهان آن هستند که کمونیستها و یا نیروهای انقلابی و دموکرات نیز حق داشته باشند با اشاره و استناد بر اصل تکثرگرائی حق فعالیت و یا حتی حیات داشته باشند. در بسیاری ممالک سرمایه داری احزاب کمونیستی ممنوع بوده و کمونیستها را فقط به جرم داشتن اعتقادات کمونیستی به زندان وشکنجه و اعدام محکوم می کردند و می کنند. در آمریکا حزب کمونیست ممنوع است و کمونیستها را بیماران روانی جا می زنند. در آلمان در حالی که با تکیه به اصل آزادی احزاب، نازی های جنایتکار که باند جنایتکارنند و نه حزب سیاسی، از حق آزادی و فعالیت برخوردارند، از همان بعد از جنگ حزب کمونیست آلمان را که سنتی انقلابی داشت قدغن کردند و تا به امروز نیز قدغن است. البته هستند گروه هائی که با این نامها فعالیت می کنند ولی قانون ممنوعیت حزب کمونیست آلمان مانند شمشیر دموکلس برای بالای سر آنها آویزان است. شما در تاریخ بشریت معاصر موردی را نمی بینید که بورژواها به خیابان آمده باشند و با تکیه و احترام ادعائی به اصل تکثر احزاب، خواهان فعالیت احزاب انقلابی و یا کمونیستی بوده باشند. حتی یک نمونه هم در تاریخ موجود نیست. طبقه کارگر خودش باید برای تحمیل حزبش به دشمنان طبقاتی اش مبارزه کند و جای خود را بر اساس توان و تناسب طبقاتی باز کند. حق تکثر احزاب را بورژواها تنها برای خود قبول دارند و نه برای دشمنان طبقاتی. آنها حقوق خودی ها را برسمیت می شناسند و نه ناخودی ها را. آنها اگر در مقابل یک کشور کمونیستی قرار بگیرند که در آن حزب طبقه کارگر بر سر کار است، فورا هوادار احترام به اصل تکثرگرائی می شوند و آنهم به این مفهوم که بورژواها باید احزاب خویش را بوجود آورند و برای کسب قدرت سیاسی مبارزه کنند. همه این بورژواها در حرف هوادار اصل تکثرگرائی اند، ولی در عمل مخالف فعالیت کمونیستها و برسمیت شناختن حقوق آنها هستند. آنها که خود چند عدد حزب برای طبقه خود می آفرینند، ولی مخالف تاسیس و فعالیت حزب طبقه کارگر هستند. آنها مدعی می شوند که نیازی به حزب طبقه کارگر نیست، همه کارگران می توانند در احزاب بورژوازی عضو شوند و خواستهای خویش را در درون این احزاب بیان کنند و از طریق این احزاب به خواستهای خویش برسند. اینکه تضاد میان بورژوازی و پرولتاریا آشتی ناپذیر است و منافع بهره کش و بهره ده را نمی شود در یک کاسه ریخت برای آنها مهم نیست، مهم این است که از پرولتاریا به عنوان چرخ پنجم قدرت یابی خویش استفاده کنند. برای این کار رسانه های گروهی و ماشین مغزشوئی را به کا رمی اندازند تا طبقه کارگر را قانع نمایند که از حقوقش به خاطر منافع بورژوازی بگذرد. آنها ابزار تهدید و ترس پنهان را نیز با خود به همراه می آورند و مدعی می شوند که طبقه کارگر باید جانفشانی کند از حقوق اقتصادی و سیاسی خویش بگذرد تا صاحبکاران توان رقابت با بورژوازی همسایه را داشته باشند و در این رقابت موفق شوند بورژوازی رقیب را از بین برده و با تصرف کامل بازار، اشتغال طبقه کارگر را ممکن گردانده و زندگیش را تامین کند. در ممالک امپریالیستی حتی اشرافیت کارگری بوجود می آورند که آنها را با شراکت در غنایم با پرداخت چندرغازی بیشتر سهیم کرده و چشمان آنها را می بندند. این زمینه مادی در میان طبقه کارگر موجب تقویت اشرافیت کارگری و احزاب سوسیال دموکراسی می گردد. این احزاب که وظیفه کنترل و مهار طبقه کارگر را دارند احزابی بورژوائی اند که هدفشان حفظ نظام سرمایه داری می باشد. آنها هرگز برچیدن سامان استثماری را در برنامه خود جای نمی دهند.
اندیشمندان این طبقات راه می افتند و برای شما افسانه سرائی می کنند امروزه طبقه کارگر از بین رفته است و مالا نیازی به حزب طبقه کارگر نیست. پرسش این است که اگر طبقه کارگر از بین رفته است چرا طبقه بورژوازی هنوز وجود دارد مگر نه آن است که بورژوا و پرولتاریا دو جانب وحدت ضدین هستند و با مرگ یکی دیگری نیز وجود نخواهد داشت. مگر بدون "خوب"، "بد" وجود خواهد داشت؟ مگر بدون "خشکی" از "تری" می شود صحبت کرد؟ مگر روز و شب لازم و ملزوم یکدیگر نیستند؟ اگر طبقه کارگر وجود ندارد چه کسی در جامعه تولید ارزش می کند و این ثروت از کجا بوجود می آید. مگر این نیروی کار نیست که مولد ارزش است؟
می بینید برای اینکه مانع شوند تا طبقه کارگر نیز حزب و سازمان خویش را برپا کند چه تئوری هائی که بهم نمی بافند تا وی را از نظر ذهنی خلع سلاح نمایند و از تاسیس حزب طبقاتی اش باز دارند.
شما هیچ یک از بورژواها را نمی بینید که برای آزادی و حق حیات احزاب کمونیستی فعالیت کند و نشان دهد که حداقل به آن اصلی که بر نوک زبان جاری می سازد متعهد است.
آنها حق حیات احزاب کمونیستی را با برچسب مخالفت با "دموکراسی" اساسا برسمیت نمی شناسند.
حزب طبقه کارگر یک حزب سیاسی است و مانند سایر احزاب سیاسی برای نیل به قدرت سیاسی مبارزه می کند و می خواهد در راس ماشین دولتی قرار گیرد و این ماشین را طوری تغییر دهد تا در خدمت طبقه کارگر عمل کند. با تقویت و رشد این گونه احزاب همه "دوستداران تکثرگرائی" مخالفند. آنها زمانی هم که بعد از شکستِ همه دسایسشان به وجود و حضور حزب طبقه کارگر تن در دادند، حاضر نیستند چنانچه این گونه احزاب، در شرایط استثنائی به اکثریت دست یابند، آنها را تحمل کنند. کودتای شیلی نمونه بارز این ادعاست. ادعای احترام به تکثرگرائی آنها، فقط برای عوامفریبی بوده و یک مبارزه مهم ایدئولوژیک می باشد.
طبقه کارگر باید حزب خودش را که از منافع این طبقه دفاع می کنند، داشته باشد. طبقه کارگر با داشتن حزب به ابزاری دست می یابد که حافظ منافع وی است و در صفوف خود مبارزان راه آزادی و رهائی طبقه کارگر را برای نسلهای آتی نیز پرورش می دهد. حزب طبقه کارگر بیان نیروی قدرتمند طبقاتی است که به طبقه کارگر هویت و شخصیت داده و اعتماد به نفسش را افزایش می دهد و وی را به عنوان یک نیروی قدرتمند به عرصه مبارزه سیاسی طبقاتی می کشد و در مقابل بورژوازی می گذارد. بورژواها با وجود حزب طبقه کارگر قادر نیستند بدون مانع، بدون عوامفریبی و دسیسه چینی به خواستهای خویش برسند و در پاره ای موارد حتی مجبور می شوند که عقب نشینی کنند. حزب طبقه کارگر به طبقه کارگر آگاهی می دهد، قدرت این طبقه را نشان می دهد و رهبری مبارزه طبقاتی را در این جنگِ بیرحمانه، بدست می گیرد. وقتی دوران بحران فرا می رسد، احزاب بورژوازی دیگر از تشریفات تکثرگرائی دست برداشته صفوف خویش را یکنواخت و یکسان می سازند. آنها نیاز دارند که در دوران بحرانها احزاب فاشیستی را برای مقابله با طبقه کارگر تقویت کنند. این احزاب را ما ایرانی ها حزب اوباشان، حزب شعبان بی مخ ها و حزب ﷲ می نامیم. در اروپا حزب نازیها این وظیفه را بعهده می گیرد. در آلمان بر اساس اسناد منتشر شده سازمان پاسداری از قانون اساسی آلمان که مترادف با ساواک و ساواما در ایران است، خود احزاب فاشیستی را با افراد کارکشته و کادرهای سازمان امنیت، با پول کلان برای مبارزه با کمونیستها بوجود آورده است تا در شرایط بحرانی به عنوان گروهای ضربتی از منافع بورژوازی حمایت کنند. این سازمان امنیت حتی با دادن پول و تجهیزات و امکانات تدارکاتی موجب شده تا ده نفر خارجی را در طی ده سال ترور کنند تا شاید این امر مانع ورود خارجیان به آلمان شود. تنها یک اتفاق ساده، دست آنها را رو کرده است و روزی نیست که پای یکی از شعب این سازمان در این دسیسه های جنائی به میان نیاید و معلوم نشود که آنها پرونده های مربوطه را سر به نیست کرده اند. تمام احزاب بورژوائی در آلمان مانع از آن می شوند که سیر پژوهش به کنه واقعه منتهی شده و دستیابی به ریشه های اساسی امکان پذیر شود. حزب طبقه کارگر هرگز به مذاق دشمنان این طبقه خوش نمی آید و با هر وسیله ای می خواهند جلوی آنرا بگیرند. ولی طبقه کارگر باید با این نیت متشکل شود تا از منافع خویش دفاع کند. این امر کار یکی دو روز نیست و از همان روز نخست نیز نمی تواند همه طبقه را جلب کند. ولی برای کمونیستها راه دیگری وجود ندارد تا ماهیت تکثرگرائی بورژوائی را افشاء کرده و بر انتظار کسانی که منتظر ظهور یک حزب شسته رُفته از آسمان و آنهم بدون مبارزه ایدئولوژیک و بیرحمانه هستند، خط بطلان بکشد.
بورژواها "تکثرگرا" هستند، دموکراسی را میان خودی ها رعایت می کنند، از تشکل طبقه کارگر می هراسند و آنها را دیکتاتور جلوه می دهند تا دیکتاتوری خویش را بپوشانند. آنها در آستین خود سازمانهای فاشیستی و گروه های ضربت را دارند که در طی تاریخ همیشه در شرایط بحرانی از آنها استفاده کرده اند. ولی این اقلیت خود را دموکرات جا می زند و دموکراسی اقلیت را برای همه موعظه می کند. تکثرگرائی بورژوائی نشانه تعلق خاطر به رای اکثریت و یا تمکین تصمیم آنها و احترام به آنها نیست، بلکه بیان پوشیده مردم فریبانه آنها برای ممانعت از تشکل طبقه کارگر است.
بر گرفته ازتوفان شماره 156 اسفند ماه 1391، مارس سال 2013، ارگان مرکزی حزب کارایران
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت. www.toufan.org
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل). toufan@toufan.org
اکثریت "مستبد" و اقلیت "دموکرات"
یکی از اصول مبارزه در درون حزب واحد طبقه کارگر اعتماد رفیقانه است. کسی که این اعتماد رفیقانه را در میان کمونیستها برسمیت نشناسند، اساسا بی جهت به مبارزه روی می آورد. کسی که اصل را نه بر اعتماد رفیقانه، بلکه بر حقه بازی و بی اعتمادی بگذارد، کسی که مدام در پی آن باشد که مبادا سرش کلاه رود، مبادا گوشش را ببرند، وی را با هیچ قید و بند و تکیه به موازین سازمانی لنینی و یا موعظه در مورد دموکراسی و حقوق اکثریت و اقلیت و.. نمی شود مقید ساخت و درمان کرد. وی بی جهت به حزب طبقه کارگر روی آورده است جایش در احزاب بورژوائی است.
یکی دیگر از اصول سازمانی لنینی در درون حزب طبقه کارگر تبعیت اقلیت از اکثریت است. هر کس این اصل را نپذیرد قادر نیست یک مبارزه متحد و موثر مشترک را با دیگران به پیش ببرد.
اصل لنینی تشکیلات حزب طبقه کارگر، اصل مرکزیت دموکراتیک است. این بدان معناست که حزب بر اساس مرکزیت شکل می گیرد. در شرایط خفقان و سرکوب دشمن برای پیشگیری از رخنه عوامل دشمن و ماموران مخفی معمولا و منطقا تکیه عمده بر مرکزیت است، ولی این اعتقاد بدان معنا نیست که باید به نظر توده های حزبی بی تفاوت بود و به آنها اهمیت نداد. رهبران حزبی باید همیشه راه و روشی را بیابند تا از طریق آن در عین حفظ پنهانکاری، از نظریات مخالفان و یا منتقدان درون حزب برای پیشبرد کار حزب مطلع شوند.
برای این کار از روش نگارش نظریات به صورت فردی و یا طرح در نشریات داخلی حزب، یا مذاکره و گفتگوی مستقیم با رفقای مرکزیت و یا برگذاری سمینار و جلسات عمومی تر و یا کلاسهای تربیت کادر و آموزشی، در عین حفظ پنهانکاری استفاده می شود. هدف این است که رهبری در تماس با اعضاء حزب که محیط بازتری برای فعالیت و تماس با مردم دارند، از نتایج سیاستهای خویش با خبر شود و با جمعبندی و دادن رهنمودهای مناسب، کار حزبی را به پیش براند. رهبری می تواند از این طریق از نوع و سبک تبلیغات دشمنان نیز کسب خبر کند.
واقعیتها می توانند از زوایای گوناگونی مورد بررسی قرار بگیرند و تماس با رفقای حزبی و یا نظرخواهی از آنها می تواند جنبه هائی از واقعیت را مطرح کند که تا آن زمان از دید رهبری پنهان مانده بوده است و یا آنطور که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفته بوده است.
رهبری با ارزیابی و تحلیل از شرایط جهانی و داخلی و با توجه به سیر و تکامل تضادهای سیاسی در اجتماع، با تکیه به دانش مارکسیسم لنینیسم، برنامه و خط مشی حزب را تدوین کرده و آنرا در میان اعضاء حزب به بحث می گذارد و سرانجام کنگره حزبی آنرا تصویب نموده و برای همه لازم الاجراء می گردند.
وقتی برنامه حزب به تصویب اکثریت رسید، دیگر اقلیت موظف است که بر منش فردی خویش غلبه کرده و تابع تصمیم اکثریت شود. حزب باید در عمل، مانند تن واحد رفتار کند. از اندیشه واحد باید عمل واحد بر خیزد و به آشفته فکری پایان دهد.
اقلیت طبیعتا دارای حقوقی است، ولی این حقوق اقلیت وزنه بیشتری از حقوق اکثریت نخواهد داشت. وقتی از حقوق اقلیت صحبت می شود مفهومش این نیست که اقلیت حق دارد تابع هیچ تصمیمی نباشد و فقط حرف خودش را بزند و زیر بار تصمیم اکثریت نرود. اقلیت دارای این حقوق نیست که پس از بحث و اتخاذ تصمیم قلدری کند و تبعیت از تصمیمات اکثریت کنگره و حزب را استبداد جلوه دهد. اقلیت دارای این حقوق است که در مراجع و زمانهائی که حزب تعیین می کند و براساس موازین حزبی به اظهار نظر بپردازد و از نظرات خود دفاع کند و یا آنرا از طریق موازین حزبی ترویج دهد. اقلیت می تواند خواهان دامن زدن به بحثی که با سند و مدرک ارائه می دهد و از آن به دفاع برمی خیزد، باشد و برای بیان نظریات خویش وقت کافی بطلبد. ولی وقتی در زمان تعیین شده اسناد و مدارک و دلایل ارائه شد و کفایت مذاکرات اعلام گردید، دیگر موقع تصمیم است و باید برای فعالیت حزبی رهنمود روشن ارائه داد. می تواند در این مدت اقلیت نخست به اکثریت بعدی بدل شده باشد، ولی هر اقلیتی باید تابع تصمیمات اکثریت باشد. البته تاریخ نشان نداده است که ترکیب اقلیت در تمام زمینه ها ثابت باشد. اگر چنین پدیده ای وجود داشته باشد، آنوقت باید بر سر توافق و درک واحد از ماهیت حزب و وظایف و خط مشی آن در این اقلیت "ثابت" دچار تردید شد. معمولا ترکیب این اقلیتها بر سر موضوعات گوناگون کاملا گوناگون است. رفیقی که در بحث قبلی در یک جناح با عده ای از رفقا قرار داشته می تواند در بحث بعدی با عده ای دیگر اقلیت جدیدی بسازد ولی این ترکیبها و نظریات در اینکه اقلیت دارای حقوقی در داخل حزب است و این حقوق را اساسنامه حزبی معیین کرده است تاثیری نمی گذارد.
این سخنان بدیهی را از این جهت بیان کردیم برخی که هنوز مارکسیسم لنینیسم را درک نکرده اند و یا از منظر لیبرالیسم به پدیده ها می نگرند، مدعی اند که اجرای حقوق اکثریت و تصمیمات وی مغایر دموکراسی است!؟، زیرا نظر اقلیت را در برنگرفته است؟!. نتیجه این درک آنها، "احترام" به نظر اقلیت، عملا مفهومش سلب تصمیم گیری از اکثریت است. این عده خود نه تنها دموکرات نیستند سهل است، بلکه اقلیت مستبدی هستند که به هیچ موضع و موازین دموکراتیکی پایبند نمی باشند. آنها مستبدانه در همه جا می خواهند به عنوان مهمان ناخوانده با افراشتن پرچم اتهام که حقوق ما نقض شده است و یا حق حرف از ما گرفته شده است حاضر شوند و همه تصمیمات اکثریت را نقض کنند. بنظر آنها دنیا باید به ساز آنها برقصد وگرنه دنیا استبدادی است. این اقلیت یک اقلیت استبدادی و دشمن دموکراسی است.
حزب ما برای همه اعضاء خود حقوق مساوی قایل است، حزب ما راه و روش بحث و جدل و تصمیمگیریها را تعریف و تعیین کرده است، حزب ما بر اساس اعتماد رفیقانه و موازین لنینی حزبی ساخته شده است و همه اعضاء اش تابع تصمیمات کنگره حزبی اند که اکثریت اعضاء حزب آنرا تصویب کرده اند. حق رفقائی که بعد از بحث قانع نشده اند در حفظ نظرات خویش محفوظ است، ولی کسی حق ندارد تصمیمات اکثریت را نفی کند و خود را دموکرات جلوه داده و اکثریت را مستبد معرفی کند. این تفکر بیمارگونه لیبرالی خود نماد روشن استبداد روشنفکرانه است که باید با آن بشدت مبارزه کرد. امروزه اندیشمندان بورژوا در میان روشنفکران مترقی به این طرز تلقی دامن می زنند. این خود یک عرصه مبارزه ایدئولوژیک است تا مستبدان اقلیت افشاء شوند.
اما در خارج از حزب طبقه کارگر برخی از این مستبدان نقابدار که برای جنبش دموکراتیک مردم ایران خطرناکند و با ویروس لیبرالیسم بورژوائی آلوده شده اند، در هر نشستی که در برگذاری آن کوچکترین نقشی نداشته اند و حتی جلسات سخنرانی کسانی است که به ابتکار خودشان این جلسات را برگذار کرده اند و می خواهند از حق دموکراتیک آزادی بیان افکارشان خودشان استفاده کنند، ظاهر می شوند و سهم خود را می طلبند و می خواهند در جلسه دیگران سخنران را از پشت میز خطابه پائین بکشند و بنام نامی دموکراسی، خودشان به سخنرانی بجای صاحب مجلس بپردازند و اعتراض سخنران بدبخت را استبداد فردی جلوه دهند، که گویا جلوی سخنان اپوزیسیون خودش را می گیرد. درک این عده از دموکراسی معیوب است، زیرا بدون اینکه در جائی تلاشی در فراخوانی برای شنیدن سخنان خود کرده باشند، با سوء استفاده از تلاش دیگران در برپائی مجامع، دوره گردی سیاسی را، به عنوان یک اصل مقدس در آورده اند. این جماعت نه تنها مستبد، خطرناک، فاقد اصول است، اقلیتی ریاکار و خرابکار است که با پنهان کردن خویش در پشت پرچم دموکراسی از هر تحول دموکراتیک، از هر بحث دموکراتیک، از هر آموزش دموکراتیک جلوگیری می کند. این جماعت مستبد که همواره طوری حرف می زند که گویا اکثریت است و حقش همواره خورده شده است به رای اکثریت احترام نمی گذارد و همیشه موجودی طلبکار است. این عده نقض حقوق اکثریت را عین دموکراسی جلوه می دهند. بنظر آنها اکثریت دموکرات، اکثریتی است که از حقوق خودش به خاطر اقلیت مستبد صرفنظر کند. در میان اپوزیسیون ایران این تفکر ارتجاعی و استبدادی جا خوش کرده است و می خواهد کاری کند که در مبارزه اجتماعی سنگ روی سنگ بند نشود. می خواهد به شمشیر تیز استبداد، رنگ دموکراسی بزند و دمار از روزگار اکثریت در آورد. آنها طوری رفتار می کنند که گوئی اکثریت شدن جرم است و بهتر آن است که همه اقلیت بمانند. گوش شما از این نوع دفاع از حقوق اقلیت کر می شود. این نوع دفاع ریاکارانه، به مد روز بدل شده است.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 156 اسفند ماه 1391، مارس سال 2013، ارگان مرکزی حزب کارایران
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت. www.toufan.org
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل). toufan@toufan.org
هواپیمای تروریست بی سرنشین و سرنشینان تروریست هواپیما
استفاده از هواپیماهای بی سر نشین برای انجام عملیات نظامی و تروریستی به یک مشکل رقبای امپریالیست بدل شده است. بورژوازی امپریالیستی که از این هواپیماها برای پیشبرد مقاصد نظامی اش بهره می برد، حال باید آنرا با قوانین کشوری و پیمانهای منعقده جهانی همساز و برای فریب افکار عمومی در کشورهای خودی آرایش کند.
حقوق دانان امپریالیستی تو سر خود می زنند که تعریفی برای تروریست خوب و تروریست بد پیدا کنند و فعالیتهای خویش را بدون اینکه نظام ترک بر دارد و دستش رو شود با یاری عبارات و کلمات توجیه کنند.
جمهوری اسلامی ایران خیالش از هر جهت آزاد است و این "مشکلات" ممالک امپریالیستی را ندارند. در ایران قوه های قضائیه و مقننه حرف مفت هستند و تنها قوه مجریه است که حرف آخر را می زند. در راس این قوه مجریه شخص ولی فقیه نشسته است و دستورات "الهی" را که با منافع سیاسی اقتصادیش می خواند، ابلاغ می کند. ولی فقیه که حتما مشاورانی دارد، حرف آخر را بر زبان می راند و کس دیگری حق ندارد روی حرف نماینده خدا در روی زمین بلند شود و خطر تکفیر شدن را به جان بخرد.
مثلا ولی فقیه و یا مشاوران نزدیکش تصمیم می گیرند به قتلهای زنجیره ای دست بزنند. برای آنها روشنفکران، تروریستهائی هستند که بیماری فرهنگ غرب را با خودشان آورده اند و باید با این قتلهای درمانی جامعه را از خطر شیوع بیماری آنها در امان نگهداشت. "دکتر" علی خامنه ای و "دکتر" رفسنجانی و "دکتر" علی فلاحیان و "پروفسور" مصباح یزدی مشترکا و یا قسما تشخیص این بیماری را داده اند و داروی ترور را برای آن تجویز کرده اند. آنها تروریست را تعریف کرده اند و مجازات تروریستها قتل است.
این "دانشمندان" نیازی به هواپیمای بی سرنشین ندارند. آنها خودشان سرنشینان هواپیما را وارد کشورهای مفروض می کنند و بعد از انجام عملیات آنها را مجدد سوار هواپیما کرده و به عنوان سرنشینان هواپیما به ایران بر می گردانند. همین کار را زمانی که رفیق ما حمید رضا چیتگر(بهمنی) را در وین ترور کردند انجام دادند و هم زمانیکه شاپور بختیار، قاسملو، شرفکندی و... را در خارج به قتل رساندند. رژیم جمهوری اسلامی نیازی به هواپیمای بی سرنشین برای ترور ندارد، نیاز به سرنشین تروریست دارد. سرنشینان تروریست جمهوری اسلامی هیچکدام قاچاقی از مرز نمی گذرند. همه آنها قبلا از کشورهای مربوطه با نام و مدارک جعلی تقاضای روادید می کنند و به انجام عملیات تروریستی می پردازند. قبل از اقدام به عمل تروریستی هیچ دادگاهی برای متهم تشکیل نشده است. متهم از دارا بودن حق وکیل برخوردار نیست. حتی متهم دلایل پیگرد خویش را نمی داند، زیرا این دلایل به وی تفهیم نشده است و تشریفات قانونی ضروری انجام نگرفته است.
مسئولان جمهوری اسلامی به هیچ بنده ای پاسخگو نیستند و از رو شدن دستشان نیز نباید هراس داشته باشند، زیرا که با منطق آنها حکم خدا را جاری ساخته اند و بر اساس فتوای مراجع تقلید، قاتلان این متهمان تنها انجام وظیفه نموده اند. آنها نه تنها خطائی مرتکب نشده اند بلکه مسرورند که با جاری ساختن حکم خدا در خدمت دین گام نهاده اند. آنها هرگز وجدان ناراحتی نداشته و تصورشان بر این است که کار مفیدی به انجام رسانده اند.
ولی در ممالک امپریالیستی وضع طور دیگری است. اگر باراک حسین اوباما یک عمامه روی سر خودش بگذارد و خانم مرکل در آلمان چادر به سر کند، شاید بتوانند با همان منطق جمهوری اسلامی ایران عمل کنند. ولی آنها در این عرصه دستشان بکلی بسته است. شیوه آنها برای تقلید از جمهوری اسلامی حتی در ابعاد گسترده تر و جهانی، هجوم تبلیغاتی و مغز شوئی است. آنها با ماشین عظیم تبلیغاتی و مغز شوئی که ایجاد کرده اند، به این کار دست می زنند. آنها نیازی به حکم خدا ندارند، بلکه برای مردم لولوئی بنام "اسلام سیاسی" می سازند که شامل تروریستهائی است که در سراسر جهان پخش بوده و در ممالک زرخیر که زیر نفوذ آنها مانند ممالک عربستان سعودی و کویت و امارات و... نیستند، منافع حیاتی مردم جهان غرب را به خطر می اندازند. وقتی این لولو با نمایش "به موقع" چند صحنه دست بری توسط اره و ساطور و اعدام و گردن زنی و سنگسار در ملاء عام که صحت و سقمش قابل بررسی نیست به اندازه کافی ترسناک و خطرناک شد، وقتی همه را ترس برداشت که ممکن است آب و نان آنها به علت فعالیت این "تروریستها" قطع شود، خودش فضائی از وحشت و ترور خلق خواهد کرد که همه به صورت نهفته بر تروریسم دولتی امپریا لیسم و صهیونیسم صحه می گذارند. کسی بر زبان نمی آورد، ولی "بگوئی نگوئی" همه موافق ترور می شوند، کسی نمی خواهد وجدانش معذب شود، ولی همه از بمبهای موهومی که هر روز رسانه های گروهی ممالک امپریالیستی چند تای آنرا در اخبار خویش " به موقع" قبل از انفجار کشف می کنند، بشدت می ترسند. کسی با آدم کشی در ملاء عام موافق نیست، ولی با نسل کشی در فرسنگها آنطرفتر که وجدان لطیفش را جریحه دار نمی کند، مخالفت "اصولی" ندارد.
سالهاست که امپریالیست آمریکا با هواپیماهای بی سرنشین به حریم هوائی ممالک مستقل تجاوز می کند و نه تنها افکار عمومی این ممالک برایش بی ارزش است، بلکه قوانین جهانی را که تجاوز به حریم هوائی ممالک عضو سازمان ملل متحد را محکوم می کند، نیز آشکارا نقض می کند. نقض حریم هوائی یک کشور مستقل در واقع آغازی بر نقض آشکار حریم مرزهای زمینی همان کشور است. یعنی برای امپریالیستها تمامیت ارضی و حق حاکمیت ملی کشورها حرف مفت است. مرزهای جغرافیائی جهانی را حد و مرز منافع امپریالیستی تعیین می کند. اگر تروریستهای جمهوری اسلامی برای انجام عملیات تروریستی تقاضای روادید می کنند و با اجازه به کشورهای متروپل وارد می شوند، امپریالیستها و صهیونیستها تجاوز به سایر کشورها را در هوا و زمین حق "قانونی" خود می دانند. آنها برای این تشریفات و حفظ ظاهر پشیزی نیز ارزش قایل نیستند.
این سبک آدمکشی از زمان جرج بوش پسر در این حد گسترده رشد یافت. قبل از آن فرمان قتل سایر سران کشورهای مخالف آمریکا از جمله برای مثال فیدل کاسترو توسط رئیس جمهور وقت آمریکا صادر شده بود. این آدمکشی نامش در فرهنگ امپریالیستی تروریسم دولتی نیست. قبل از آن هواپیماها و هلیکوپترهای اسرائیلی با حمایت آشکارِ آمریکائی ها وارد سرزمینهای اشغالی فلسطینی شده و افراد معینی را که از قبل مورد نظر قرار گرفته بودند، یافته و به قتل می رساندند. حتی تا آنجا پیش می رفتند که نه تنها متهم، بلکه همراهان وی را نیز نابود می کردند و از خسارات جانبی این عملیات تروریستی سخن می راندند. تروریسم دولتی صهیونیستها و امپریالیستها بر همه افکار عمومی جهان روشن است و کسی نمی تواند اگر ریگی در کفش نداشته باشد و یا خودش تروریست و ریاکار نباشد به این همه جنایات آشکار صحه بگذارد. "متهم" معمولا در جلسات سری سازمانهای امنیتی صهیونیستی و یا امپریالیستی مستحق قتل تشخیص داده می شود و سپس به قتل می رسد. دست کسی هم برای دستگیری قاتل به جائی نمی رسد. همانگونه که خدای خامنه ای را نمی شود دستگیر کرد و مورد بازخواست قرار داد خدایگان سرمایه را نیز نمی شود دستگیر کرد و مورد بازخواست قرار داد.
اسرائیل بارها و بارها به خاک فلسطین و سوریه تجاوز کرده و با هواپیمای با سرنشین و بی سرنشین آدم کشته است. امپریالیسم آمریکا به حریم هوائی ممالک یمن، پاکستان، افغانستان، ایران، عراق، سودان و سومالی و مالی و... تجاوز کرده و در پاره ای از آنها به اعدام و ترور "تروریستها" دست زده است. ترور امپریالیستی ظاهرا مورد تائید است و فقط ترور اسلامی ترور بد محسوب می شود. مجاهدین خلق در لیست تروریستها بودند و از زمانی که پرده های بازی بکناری رفت و تسلیح آشکار آنها ضروری به نظر می رسد از فهرست اسامی تروریستها بدر می آیند و به تروریستهای خوب بدل می شوند.
بنا بر آمار منتشر شده توسط ممالک امپریالیستی، آمریکا تا کنون بیش از دو هزار نفر را در ممالک نامبرده ترور کرده است. این افراد نه جرمشان معلوم بوده و نه هیچ دادگاهی در جهان آنها را به مرگ محکوم کرده بوده است. در ممالک امپریالیستی نیز قوانین قضائیه و مقننه تابع قوه مجریه هستند و تنها در شکلشان تغییراتی داده اند. بر اساس منطق امپریالیستی "تروریستها" دارای کوچکترین حقوق نیستند. آنها بشر نیستند و چون بشر نیستند حقوق بشر شامل حال آنها نمی شود. این وضعیت غیر قابل تحمل که همه با هم به صورت نهفته تحمل می کردند، زمانی با مشکل روبرو شد که هواپیماهای بی سرنشین آمریکائی چند تن "تروریست تابع آمریکا" را بدون محاکمه و حضور هیات منصفه و وکیل مدافع و رعایت تشریفات قانونی به قتل رساندند. از آن تاریخ این پرسش برای آمریکائی ها و اروپائی ها طرح شده است که حد و حدود این آدمکشی تا کجا مجاز است. آیا می شود اتباع آمریکائی را به همان سادگی اتباع پاکستانی و یا یمنی، افغانی و یا ایرانی ترور کرد؟ آیا رئیس جمهور آمریکا می تواند از بالای سر قوانین قضائی آمریکا دستور قتل صادر کند. حال اگر کسی مدعی شد که فلان کس تروریست است و قتلش واجب، چگونه باید از وی طلب کرد تا تعریفی از واژه تروریست تحویل دهد. قتلهای اخیر توسط هواپیماهای بی سرنشین که حد و مرز آن دیگر مشخص نیست، بقدری مشکلات حقوقی خلق کرده که یا باید امپریالیسم نقاب خود را بِدَرَد و اعتراف کند که همه قوانین باید تابع مصالح سرمایه مالی باشند و اینکه هر قانونی تنها تا جائی مجاز است که به اصل منافع سرمایه مالی خدشه ای وارد نکند و یا باید ریاکاری را به حد اعلی برساند و با چاشنی وقاحت بیآمیزد. هم اکنون با یک نظر سنجی در آمریکا روشن کرده اند که 83 درصد آمریکائی ها با ترور متهمان توسط هوایپماهای بی سرنشین، مشروط بر اینکه آمریکائی نباشند موافقند. این همه پرسی نشانه نژادپرستی و بیماری همگانی است که با ویروس رسانه های گروهی شرکتهای خصوصی و دولتی امپریالیستی آلوده شده اند. این نشانه همان شستشوی مغزی است که در جوامع امپریالیستی با ساختن لولوی "اسلام سیاسی" نهادینه شده است. این همان برخورد ریاکارانه و دوگانه به امر حقوق بشر، حقوق ملل و تروریسم دولتی جهانی است. کشتن انسانها و نقض همه حقوق برسمیت شناخته جهانی جرم نیست، مشروط بر اینکه به ضرر آمریکا نباشد. این اکثریت نژادپرست محصول تبلیغات گوش کر کننده امپریالیستهاست که در بین ایرانی های خود فروخته نیز جا پای خود را باز کرده است.
در آلمان که در پی ساختن هواپیماهای بی سرنشین و یا خرید آنها از آمریکا یا اسرائیل است این بحث حقوقی مطرح است که آیا می توان جانیان را بدون محاکمه اعدام کرد. اگر می توان، پس چرا در آلمان حکم اعدام ممنوع شده است. اگر نمی شود، پس تکلیف تروریستها که همه بنا به تعریف جانی هستند و جرمشان جنایت است چه می شود؟ اگر تروریست را که بر اساس تعریف آلمانی اش جانی است، می توان بدون حکم دادگاه و حضور هیات منصفه و وکیل مدافع و بدون ابلاغ حکم به وی و انجام تشریفات قانونی با هواپیمای بی سرنشین در یک کشور بیگانه اعدام کرد، آیا می شود همان جانی را در داخل کشور آلمان با همان استدلال اعدام نمود؟ مرزهای حقوقی این منطق را چگونه باید کشید؟
بنا بر همان نوع برخورد اگر تروریست را "جنگجو" تعریف کنیم و نه "جانی" آنوقت کشتن وی در اثر شرکت در جنگ مانند کشتن یک سرباز حریف مجاز خواهد بود و نیازی به وصول حکم دادستان برای انجام عمل قتل نمی باشد.
حقیقت این است که برای امپریالیستها هیچ مانع حقوقی برای نیل به مقاصدشان موجود نیست. همه قوه قضائیه را به راحتی یک خمیازه کشیدن در بستر قتلهای زنجیره ای قرار می دهند و رد پایش را محو می کنند. مشکل آنها در برخورد به خودشان است، نه دلسوزی برای یمنی، پاکستانی و یا فلسطین و ایرانی. اگر تروریست جانی یمنی را می شود توسط هواپیمای بی سرنشین آمریکائی اعدام کرد آیا اعدام تروریست آلمانی را هم می شود توسط هواپیمای بی سرنشین آمریکائی پذیرفت؟ آنوقت تکلیف تروریستهای آمریکائی و اسرائیلی و آلمانی و اروپائی که ممالک خاورمیانه را اشغال کرده اند چه می شود، اگر ایران هم هواپیمای بی سرنشین بسازد و تعریف تروریست را با تکیه به فقه اسلامی مطرح کند؟ می بینید که برای کتمان ریاکاری چقدر رقاصی لازم است.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 156 اسفند ماه 1391، مارس سال 2013، ارگان مرکزی حزب کارایران
صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت. www.toufan.org
نشانی پست الکترونیکی(ایمیل). toufan@toufan.org

هرج و مرج در نظام مافیائی سرمایه داری جمهوری اسلامی

 

قانقاریای فساد سراپای رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی را در برگرفته است. رقابت بر سر دزدی و ارتشاء به رکوردهای تازه ای رسیده اند. بالائی ها توانشان در فریب مردم به ته کشیده است و هر ایل و طایفه و قبیله ای می خواهد خودش را قهرمان مبارزه با فساد جلوه دهد و همه نابسامانی های مشتی حاکم مافیائی را به گردن دیگری بیاندازد. گرگها آغاز کرده اند که بیرحمانه تر همدیگر را بدرند. و هر چه ترس از آینده بیشتر شود وضع وخیمتر خواهد شد. این پرده دریها گویای آن است که انتخابات داغی در پیش است و این بار نمی شود براحتی با رای شورای نگهبان سهم رقیب را تصاحب کرد.

در نشست مجلس شورای اسلامی در روز یکشنبه 15 ام بهمن ماه 1391 مشاجره ای میان هواداران دولت احمدی نژاد و مریدان و مخلصان رئیس مجلس شورای اسلامی در گرفت که واقعا وصف حال کل وضعیت سرمایه داری رژیم جمهوری اسلامی است. حقیقتا ما با سیرک اسلامی روبرو شده ایم.

رئیس جمهور که بشدت از استیضاح وزیر کار آنهم چند ماه مانده به پایان کارش، در مجلس برآشفته بود، قبل از جلسه علنی مجلس، وزیر مشاورش را به نزد علی لاریجانی می فرستد و از وی می خواهد که از استیضاح وزیر کار کابینه احمدی نژاد خودداری کند، در غیر این صورت، وی نیز نوار صوتی ای را که از رشوه دهی فاضل لاریجانی برادر علی لاریجانی در گفتگو با سعید مرتضوی رئیس صندوق بیمه پرده بر می دارد، منتشر خواهد کرد. این وسط، سعید مرتضوی در صدد خوردن واجبی است تا دیگر در همدستی با یک جناح آبروی جناح دیگر را نبرد. یکی سعید مرتضوی را به بالا بر می کشد و به وی مقام جدید می دهد و دیگری پرونده کهریزک این جانی را پس از دو سال مجدد رو می کند.

علی لاریجانی به زیر بار این تهدید نمی رود و خود را برای مقابله با احمدی نژاد آماده می کند. و آنوقت دو حریف به میدان می آیند و رجز خوانی و لجن پراکنی از دو سوی میدان به عرش می رود و آنها به سوی هم تیرهای زهرآگین پرتاب می کنند.  

تاکتیک لاریجانی تاکتیک درستی بوده است، زیرا هر تسلیمی در مقابل احمدی نژاد که بهر صورت این سند را در جیب بغل خود برای موارد آتی نیز نگهداری می کرد، فقط به این یکبار ختم نمی شد. استخوان لای زخم بود. تسلیم علی لاریجانی به معنی تسلیم مجلس مخالف احمدی نژاد در تمام وقت باقی مانده از ریاست جمهوری وی محسوب می شد و تازه آخرش هم معلوم نبود که این سند را رو نکند. سیاست لاریجانی به مصداق مرگ یکبار شیون یکبار بود.

لاریجانی حساب می کرد ضربه ای زده ای، حال ضربه ای نوش کن. وی می دانست که راه مقابله تنها مقابله به مثل است.  وی نیز اسناد دیگری از دزدیهای نزدیکان احمدی نژاد داشت و می توانست دست باند احمدی نژاد را در بر باد دادن ثروت مردم رو کند.

محمدرضا با هنر، نایب رئیس مجلس شورای اسلامی که قبلا از مریدان احمدی نژاد بود در بهمن ماه امسال ابراز داشت: "احمدی نژاد به سبک قرون وسطی" حکومت می کند و تاکید کرد: "دوران این نوع حکومت کردن گذشته و این نوع حکومت برای قرون وسطی است که در آن یک نفر فرمان می داد و همه تائید می کردند"!!؟؟ (تاکید از توفان). وی به طور ضمنی بیان کرد که احمدی نژاد حرفهای خامنه ای را تحویل نمی گیرد. معلوم نیست مشکل آقای با هنر در کجاست؟ در بیت رهبری است یا در بیت ریاست جمهوری؟ مگر غیر از این است که رهبر جمهوری اسلامی هم یک تنه حکومت می کند و حرف مردم را گوش نمی دهد. آقای با هنر می افزاید که احمدی نژاد "... در حرکتها و رفتارها از یک سیاست کلان پیروی نمی کند.". یعنی وی حرفهای سید علی خامنه ای را نمی پذیرد.

محمد جعفر بهداد معاون سیاسی دفتر احمدی نژاد  در یادداشتی در روزنامه ایران نوشت: "احمدی نژاد باج نمی دهد، حتی به شما دوست عزیز!". این دوست احمدی نژاد کس دیگری نمی تواند جز سید علی خامنه ای، ولی فقیه باشد. احمدی نژاد باند و طایفه خودش را در درون حاکمیت به صورت پنهان بنا کرده است. لشگر وی در درون حاکمیت سرّی است. هیچکس نمی داند که آدم کناریش به کدام باند تعلق دارد و سخنانی که بر زبان می آورد دروغ و دغل است و یا تقیه اسلامی و در خدمت منافع اسلام عزیز است. این اخلاق و روش سیاسی را آخوندها در جامعه ساختند و پرداختند و بر ضد مردم بکار بردند و حال اسلحه ای بر ضد خودشان شده است. نمونه منازعه و مشاجره در مجلس بیان علنی این درگیری هاست که مدتها در خفا و از همان بدو تاسیس جمهوری اسلامی وجود داشته است. باندهای مذهبی هر کس در فکر تقویت باند خودش بوده است و نه اندیشه به منافع مردم ایران. و حال ما با نتایج این باندبازی مافیائی برای غارت اموال عمومی، یکدست کردن حکومت و همکاری با آمریکا روبرو هستیم.   

همین نمونه کوچک گویای گنداب بزرگی است که تمامیت رژیم مافیائی سرمایه داری جمهوری اسلامی در آن دست پا می زند.

خانواده لاریجانی با تکیه به ریاست قوه قضائیه و مقننه در پی کسب امتیازات مالی و پر کردن جیب خود است. احمدی نژاد به جای اینکه جلوی دزدها را بگیرد مامور به نزد لاریجانی می فرستد تا با وی معامله کند. تا با وی کنار بیاید و بده بستان کند. این جرات را احمدی نژاد از آن روی دارد که حتما این بار نخست نیست که رئیس قوه مجریه که باند و طایفه خود را دارد، قاصد به نزد رئیس قوه مقننه می فرستد تا با وی بده بستان کند. اصل بده بستان از بالای سر مردم در ناصیه این رژیم نوشته شده است. هیچکدام از دو طرف به این اصل اساسی که چگونه رئیس قوه مجریه به خود چنین اجازه ای داده است، اشاره نمی کنند. توگوئی اصل بده بستان مبنای کار همکاری میان سه قوه و یا شاید چهار پنج قوه و قوه های دیگر در رژیم مافیائی جممهوری اسلامی است. در یک رژیم متعارف سرمایه داری امکان ندارد که اساس کار بر بده بستان میان مجلس و قوه مجریه باشد. سازش آنها معمولا برای حفظ نظام و پوشاندن حقایق از مردم و ادامه تسلط آنها می باشد.

در این واقعه کوچک طرفهای درگیری پذیرفته اند که اخاذی کنند و به پاس قدرت خویش به غارت اموال عمومی بپردازند. طرفها پذیرفته اند که مجلس شورای اسلامی که باید منطقا نماینده مردم باشد عملا آلت دست علی لاریجانی است و هم علی لاریجانی این را می داند و هم احمدی نژاد وگرنه به چه مناسبت برای جلوگیری از طرح استیضاح باید قاصد احمدی نژاد به نزد علی لاریجانی برود؟ مگر مهار مجلس دست رئیس مجلس است و نمایندگان مسلوب الاختیارند؟ البته که چنین است و این را احمدی نژاد خوب می داند. مجلسی را که شورای نگهبان با رای استصوابی برگزیند و نمایندگانش سر از صندوقهای جعلی بدر آورند طبیعتا مسلوب الاراده است.

کسی از احمدی نژاد نمی پرسد که چه مقامی این اجازه را صادر کرده که از زندگی خصوصی و یا روابط خصوصی و یا گفتگوی خصوصی کسی بدون اطلاع وی نوار تهیه شود؟ این موارد در بسیاری ممالک دنیا مگر در مواردی که قانون بر سر مسایل امنیت ملی تعیین کرده است، جرم محسوب می شود.  در هیچ محکمه ای چنین سندی که به صورت غیر مجاز و برخلاف قانون تهیه شده است، نمی تواند مبنای داوری حقوقی قرار بگیرد. ورود به حریم خانه افراد باید با اجازه دادستان باشد. مدارکی که قوای انتظامی بطور غیر قانونی فراهم کرده است ارزش حقوقی ندارند. ولی در مملکتی که تجاوز به حریم خصوصی بدون حکم دادستان یک امر عادی است و می تواند حکم یک آخوند انتقامجو و یا یک پاسدار گردن کلفت باشد، اشاره به این عبارات مانند یاسین خواندن به گوش خر است. خود دولت که باید ناظر بر اجرای قانون باشد، نمی تواند قانون خود را به زیر پا بگذارد. اگر احمدی نژاد خودش حکم به کار غیر قانونی می دهد، لاریجانی نیز از ترسش در موارد دیگر با شیوه قانونی با این مسئله برخورد نکرده به همان روشی متوسل می شود که احمدی نژاد از آن سود می جوید.

خامنه ای که خودش رهبری کشور را در دست داشته و با این روش تا کنون با حکم حکومتی رفتار کرده است، بیکباره یادش آمده که: "در این ماجرا متاسفانه رئیس یک قوه به استناد یک اتهام ثابت نشده و حتی مطرح نشده در دادگاه، دو قوه دیگر یعنی مجلس و قوه قضائیه را متهم ساخت که کاری بد، غلط، نا مناسب، خلاف شرع، خلاف قانون و خلاف اخلاق" انجام داده است. معلوم نیست در این کشور اسلامی از چه موقع تا کنون احترام به سه قوه منطبق بر شرع و قانون است؟ پس چرا خود رهبر به آنها احترام نمی گذارد؟.

احمدی نژاد برای علی لاریجانی پشیزی ارزش قایل نیست و علی لاریجانی نیز برای احمدی نژاد تره هم خورد نمی کند. وقتی احمدی نژاد قادر نیست به عنوان رئیس دولت وزیر اطلاعاتش را عوض کند و با مخالفت خامنه ای روبرو می شود، چرا لاریجانی با ابزار مجلس به دخالت در ترکیب وزراء دست نزند؟.

خامنه ای و مصباح یزدی بارها اعلام کردند که در جمهوری اسلامی رای مردم ارزشی ندارند. آنها انتخابات را فقط برای فریب افکار عمومی و از جنبه تبلیغاتی برگذار می کنند، ولی حاضر نیستند اگر نتایج آن برخلاف میل آنها شد، آنرا بپذیرند. وقتی احمدی نژاد در نامه ای به رهبر، خود را "تنها" مظهر اراده ملی می داند و می گوید: "انتخابات ریاست جمهوری مظهر اراده ملی و نماد حاکمیت مردم و بالاترین سطح نمایندگی از مردم را دارد چرا که رئیس جمهور با رای مستقیم مردم انتخاب می شود"، دارد خامنه ای را تهدید می کند که من نماینده مردم هستم و تو نیستی. خامنه ای انتخابات قلابی احمدی نژاد را رای مردم دانسته و آنرا تائید کرده است و حالا مشکل است مدعی شود که در انتخابات تقلب صورت گرفته و باید  هوادارن "فتنه" بر سرکار می آمدند. در اینجا احمدی نژاد به اسلحه تکیه بر مردم بر ضد خامنه ای متوسل می شود.

در مملکتی که انتخابات مجلسش فرمایشی و مانند زمان شاه قلابی است. در مملکتی که رئیس جمهورش با رای اقلیت و تنها به زور تهدید خامنه ای بر سر کار آمده است و این را همه کس می دانند. این مجلس اعتباری ندارد تا احمدی نژاد از آن حساب ببرد. وی مجلس جمهوری اسلامی را قبیله لاریجانی می داند. در چنین وضعی، در مملکتی که رئیس مجلسش بی اعتبار است، نخست وزیرش بی اعتبار است، رئیس قوه قضائیه اش بی اعتبار است، در این مملکت قانونش هم مورد احترام مردم نیست و بی اعتبار است. مردم خویش را در پناه قانون حس نمی کنند. خود مسئولان نظام مظهر نقض قوانین اند. خود مسئولان نظام می دانند که قانون از کسی حمایت نمی کند. هیچکس در این مملکت برای جرایمی که در خدمت منافع قبیله ها و طایفه ها و دسته بندیهای مافیائی مرتکب می شود، مورد پیگرد قرار نمی گیرد. زیرا اراده فردی بر مملکت سایه افکنده است و نه اراده جمعی و نظارت شفاف عمومی. دستگاه دروغ و حقه بازی اسلامی که این حضرات در عرض این سی و چهار سال بنا کرده اند، امنیت خود آنها را نیز تامین نمی کند. هیولای خون آشام اسلامی ای را که در دامان خود پرورش داده اند، حال خون خود آخوندها و آخوندزاده ها را می طلبد. کنترل این عفریت مشکل شده است. استدلالی که رای مردم را بی ارزش می داند، زیرا خود را نماینده خدا جا می زند، تنها برای مردم عادی ساخته شده است، ولی این شعبده بازیها میان خودشان برد چندانی ندارد. اگر در زمان مناسب، بدور سر احمدی نژاد هاله نورانی ظاهر می شود تا وی را عزیز شده امام زمان جا بزنند، همان هاله نورانی اگر کلفتی اش صد برابر هم شود در مخالفت با نظریات مصباح یزدی و علی خامنه ای حاصلی ندارد و بیکباره نشانه کفر است. در اینجا باید این ضرب المثل را بخاطر آورد که "شغال بیشه مازندران را نگیرد جز سگ مازندرانی" .

حال در دنیای مافیائی اسلامی، هر کس در پی ساختمان دستگاه تامین امنیت جانی و معاش خود است. تمام دستگاه دروغ و فریبکاری و ریاکاری ملاها درهم پاشیده است. اگر رئیس قوه قضائیه قاتلان جنبش دموکراتیک 22 خرداد را رها می کند، اگر تروریستهای رئیس جمهور و خامنه ای و مصباح یزدی و رفسنجانی راست راست راه می روند و مورد پیگرد قانونی قرار نمی گیرند، پس هر کس برای تامین امنیت خویش و ترس از فردائی که بهر صورت فرا می رسد و ترس از بی مهری بالا سری ها، ترس از تجربه سقوط منتظری ها، رفسنجانی ها، موسوی ها، خاتمی ها، کروبی ها، شریعتمداری ها و...  می رود تا سند جمع کند، پرونده سازی کند، اندوخته مالی از راههای نامشروع انباشت نماید، ماموران مسلح و چاقوکشان حزب ﷲ، انصار حزبﷲ، کفن پوشان، مریدان خود را سازمان دهد و داشته باشد. دزدی و بی قانونی و مریدبازی و لشگرکشی و یارگیری به رکن اساسی اداره جامعه ناامن بدل می شود. دیگر نزاعها، نزاع دارو دسته های قدرت است که همه آنها برای حفظ نظام سرمایه داری، ولی در تحت رهبری گروه بزن بهادر و خونی خویش، فعالیت می کنند. آنها بین هم ازدواج می کنند تا مانند قرون وسطی با دختر دادن و پسر گرفتن اتحاد قبیله ها و امنیت جمعی را تامین کنند. این وضعیت در ایران فقط از حاکمیت آن دسته های مافیائی ساخته است که از "برادارن پاسدار قاچاقچی" تشکیل می شود تا کفن پوشان حرفه ای قم و برادران چاقوکش بسیجی.

یکی دارای اسکله های مخفی است تا جنس به ایران وارد کند و در بازار بدون نظارت دولت و پاسخگوئی به مجلس بفروشد و میلیاردر شود و دیگری در پی آن است که چگونه نظام بانکی را تلکه کند و با خیال راحت ساکن کانادا شود. یکی با قدرت اسلحه می چاپد و دیگری به تجار خودی اعتبار ورود اجناس بنجل را می دهد تا از این بابت کمیسیونی بگیرد و راه دزدی را باز کند. تاثیرات فاجعه آمیزش برای جامعه برای این مافیائی ها مهم نیست. رهبرانِ در قدرت، تامین عمر خود را نه در خدمت به مردم و زیستن در ایران، بلکه در فرار به کانادا می بینند و بسیاری از آنها از هم اکنون در آنجا دارای ثروتهای میلیاردی هستند. رفسنجانی نخستین آنها حتما نبوده است. نزاع حاکمیت که بحران درونیش تشدید شده است ناشی از همین نابسامانی مافیائی است. ترس از مردم و ترس از رقبا، قبیله های مافیائی را بجان هم انداخته است. رژیمی که امنیت هیچکس را محترم نمی شناسد خود در آشی که پخته است دست و پا می زند.  

 

 

*****

بر گرفته ازتوفان شماره  156 اسفند ماه 1391،  مارس سال 2013،  ارگان مرکزی حزب کارایران

صفحه حزب کار ایران (توفان) در شبکه جهانی اینترنت.            www.toufan.org

نشانی پست الکترونیکی(ایمیل).                                                      toufan@toufan.org