یادی از رفیق وارطان سالاخانیان
وارطان در 6 بهمن 1309 درتبریز متولد شد
وارطان سالاخانیان یک مارکسیست
لنینیست ،یک انسان شریف وانقلابی که تمام جسم وروحش با زندگی
کارگران وزحمتکشان عجین بود،برای ایرانی آزاد ومستقل وسوسیالیستی می رزمید. وارطان
سرانجام به خاطرهمین آرمان انسانیش تمام شکنجه های وحشیانه را
تحمل نمود،ولی تسلیم جلادان پهلوی نگردید وجاودانه شد.
مردان بلند نام و با افتخار هرگز نمی میرند زیرا که گوهرشان قلوب نسل های آینده است .وارطانها ،خسروگلسرخیها ، فاضلی ها وچیتگرها .....همیشه زنده اند وزنده خواهند ماند.مرده آن است که نامش به نکویی نبرند. . تاریخ از محمد رضا شاه خائن وخمینی جلاد ودارودسته جنایتکارشان همواره به زشتی یاد خواهد کرد.
در غروب ششم اردیبهشت سال ۱۳۳۳، زمانیکه رفیق وارطان 24 سال داشت
ماموران کودتا به طور اتقافی به اتومبیلی که او و کوچک شوشتری در آن بودند در
دروازه دولت، ایست دادند. وارطان به پرسشهای ماموران پاسخ داد و کوچک شوشتری نیز
بدون اینکه هیچ رفتار مشکوکی از خود نشان دهد در ماشین نشست. ماموران از وارطان
خواستند که صندوق عقب ماشین را باز کند تا مورد بازرسی قرار گیرد. ماموران به محض
باز کردن صندوق عقب ماشین، با انبوهی از نشریههای رزم (ارگان جوانان حزب توده)
مواجه شدند.
وارطان و کوچک را به سرعت به فرمانداری نظامی انتقال دادند تا پس از بازجویی بتوانند محل چاپخانه را کشف کنند. ۶ روز بعد (در ۱۲ اردیبهشت ماه)، کوچک شوشتری بدون کوچکترین اعترافی، در اثر شکنجه جان سپرد.
بعدها یکی از شکنجهگران، صحنهای از شکنجههای وارطان را اینگونه توصیف میکند:
انگشت سبابهی وارطان را گرفتم و به عقب فشار دادم. وارطان گفت میشکند. من باز هم فشار دادم. لعنتی، حرف نمیزد. وارطان گفت: میشکند با تمام نیرویم فشار دادم. صورت وارطان مثل سنگ بود. لب از لب باز نمیکرد. باز هم فشار دادم. وارطان گفت: میشکند. خشمگین شدم. مرا مسخره میکرد. باز هم فشار دادم. صدایی برخاست. وارطان گفت دیدی گفتم میشکند. نگاه کردم انگشت شکسته بود. وارطان به من پوزخند میزد.
وارطان سرانجام در روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۳۳، مامورین پهلوی، جمجمهی وارطان را در حالی که اثرات سوختگی و
وارطان و کوچک را به سرعت به فرمانداری نظامی انتقال دادند تا پس از بازجویی بتوانند محل چاپخانه را کشف کنند. ۶ روز بعد (در ۱۲ اردیبهشت ماه)، کوچک شوشتری بدون کوچکترین اعترافی، در اثر شکنجه جان سپرد.
بعدها یکی از شکنجهگران، صحنهای از شکنجههای وارطان را اینگونه توصیف میکند:
انگشت سبابهی وارطان را گرفتم و به عقب فشار دادم. وارطان گفت میشکند. من باز هم فشار دادم. لعنتی، حرف نمیزد. وارطان گفت: میشکند با تمام نیرویم فشار دادم. صورت وارطان مثل سنگ بود. لب از لب باز نمیکرد. باز هم فشار دادم. وارطان گفت: میشکند. خشمگین شدم. مرا مسخره میکرد. باز هم فشار دادم. صدایی برخاست. وارطان گفت دیدی گفتم میشکند. نگاه کردم انگشت شکسته بود. وارطان به من پوزخند میزد.
وارطان سرانجام در روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۳۳، مامورین پهلوی، جمجمهی وارطان را در حالی که اثرات سوختگی و
15
توفان الکترونیکی شماره 92 اسفند ماه
1392
شکنجه در بدنش نمایان بود با مته
سوراخ کردند و به زندگی او پایان دادند. جسد وارطان را در رودخانه جاجرود رها
کردند تا اینگونه وانمود کنند که بر اثر حادثه به درون رودخانه افتاده و غرق شدهاست.
مرگ نازلی
شاملو پس از کودتای ۲۸ مرداد وقتی در زندان بود با وارطان سالاخانیان آشنا شد. در هنگام مرگ وارطان دراثر شکنجه، احمد شاملو همبندوارطان بود٬وی در آن زمان شعر وارطان سخن نگفت را سرود که بعدها برای گذر کردن از سد سانسور، کلمه «نازلی» جای «وارطان» بهکار برده شد و به قول شاعر «شعر را به تمام وارطانها تعمیم داد.»
وارطان
بهار، خنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره، گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار
با مرگ نحس پنجه میفکن
بودن به از نبود شدن خاصه در بهار...
وارطان سخن نگفت؛
سرافراز، دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت...
وارطان سخن بگو
مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشستهست
وارطان سخن نگفت؛ چو خورشید
از تیرگی درآمد و در خون نشست و رفت...
وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود
یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت...
وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود، گل داد و مژده داد:
«زمستان شکست» و رفت