۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه


بشکنی ای قلم، گر بپیچی از خدمت محرومان، سر»

ا. م. شیزلی


داغی که حزب بلشویک‌ها، بویژه در دوره رهبری استالین به سینه زمینداران و مالکان، سرمایه داران، غاصبان و دزدان دارائی‌های مردم و ثروت‌های ملی کشید، نه تاریخ و بشریت ترقیخواه فراموش خواهد کرد و نه همان داغدیدگان و فریب خوردگان آن‌ها. این واقعیتی است مطلق و انکار ناپذیر! و همین واقعیت مطلق بود که، ارتجاع استعماری و امپریالیستی، فاشیسم و کهنه پرستان را در انتقام گیری مصمم ساخت.

بالاخره، این داغدیدگان با توسل به تمام ابزار و امکانات خویش توانستند، شوراها را شهید کرده، حاکمیت الیگارشی – جنائی را بر سر کار آورند و در مزار شوراها، فاتحانه برقصند و "پیروزی" خویش را "جشن" بگیرند. تازه، به این هم بسنده نکردند و بطور منظم و مرتب، به هر بهانه و مستمسکی دامنه تبلیغات ضد بشری خود را چنان گسترش دادند که امروز، بسیاری از وازدگان و سست عنصران بریده را تحت تأثیر خویش گرفتند. عدول از سوسیالیسم علمی و پیروی از ایدئولوژی و مشی سرمایه داری را که با اضافه کردن کلمات، «نو»، «مدرن»، «دموکرات» و امثالهم به سوسیالیسم، تحت پوشش قرار دادند، نمونه مشخص آن می باشد. این دوستان نمی گویند که، از کی تا حالا سوسیالیسم کهنه شده است که امروز بدنبال «نو» و «مدرن» آن هستند. کجای سوسیالیسم با دموکراسی و آزادی‌های انسان در تعارض بود که، حالا دنبال دموکراتیک آن می گردند. نه دوستان! آن‌چه کهنه و پوسیده شده است، نظام سرمایه داری مبتنی بر مالکیت خصوصی و استثمار فرد از فرد، می باشد. این استعمار در شکل کهنه و نو آن است که، با آزادی و دموکراسی برای جامعه انسانی مخالف است.

دیروز اگر حدس و گمان بود، امروز واقعیت آشکاری است که سوسیالیسم کشی، با استالین کشی آغاز شد. چرا که سوسیالیسم تحت رهبری استالین ساخته شد و شرایط مساوی برای رشد و شکوفائی توان و استعداد انسان‌ها، برای کار و اسکان همگانی بوجود آورد. تأثیر دستاوردهای شگفت انگیز سوسیالیسم در عمر کوتاه خود بر افکار و اندیشه بشریت، چنان عمیق و عظیم است که هیچ انسان منصف و بی غرضی نمی تواند حقانیت آن را انکار نماید.

آری این سوسیالیسم بود که تنها ١٢ سال پس از پیروزی انقلاب کبیر اکتبر و ٤ سال پس از پایان جنگ داخلی تحت حمایت کشورهای امپریالیست‌های استعمارگر، توانست به معضل بیکاری در جامعه که هیچ نظام اجتماعی- اقتصادی علیرغم ادعاهای دهن پرکن خود، تا کنون به حل آن موفق نشده است، نقطه پایان گذارد که این خود، قبل از هر چیزی، یک معجزه بود. سوسیالیسم ساخته شده تحت رهبری استالین بود که توانست بشریت را از طاعون فاشیسم، هر چند برای مدت چند دهه، آزاد سازد. همین سوسیالیسم تحت رهبری استالین بود که توانست یک جامعه نیمه فئودالی – نیمه سرمایه داری را در طول کمی بیش از دو دهه به یک کشور پیشرفته صنعتی و به یکی از دو قدرت جهانی تبدیل کند. در طول یک دهه، در دوره صنعتی کردن، ٩٠٠٠ واحد تولیدی- صنعتی عظیم در کشور شوراها احداث شد و این کشور به یک کشور هسته ای تبدیل گردید که، امروز، با بر سر کار آمدن الیگارشی جنایتکار، اکثریت آن‌ها تخریب و بسیاری از جمهوری‌های شوروی به مستعمرات مفلوکی تبدیل گردیده، به عرضه کننده مواد خام صنایع امپریالیسم و مصرف کننده کالاهای مصرفی بنجل سرمایه داری شده اند. در جامعه سوسیالیستی، سالانه ده‌ها اختراع و اکتشاف علمی و صنعتی به ثبت می رسید، ریشه بیسوادی، مفاسد اجتماعی مثل اعتیاد و فحشا خشکانیده شد، فضای کیهانی برای اولین بار در تاریخ بشری، تسخیر گردید و ... که این همه، در سایه رهبری استالین حاصل آمد. خوب، در چنین شرایطی، بسیار طبیعی بود که استثمارگران دشمن بشریت، مروجان فـقر و بدبختی در جوامع انسانی، تاراجگران دارائی‌های مردم و ثروت‌های ملی، سرکردگان استعمار و ارتجاع و مبلغان آن‌ها، در مقابل دستاوردها و پیشرفت‌های معجزه آسای سوسیالیسم و گسترش جذابیت آن در میان طبقات کار و زحمت جهان، با توسل به انواع سالوسی‌ها و ریاکاری‌ها، حقانیت سوسیالیسم را تخطئه نموده و علیرغم گذشت قریب دو دهه از تخریب جوامع مبتنی بر عدالت اجتماعی، که به فاجعه همه بشریت فراروئید، کماکان تبلیغات زهرآگین خویش را متوجه سوسیالیسم و استالین نمایند که، این ناشی از ایدئولوژی و منافع طبقاتی آنهاست. پس، چنین هم کردند و این حق آن‌ها بود. زیرا، سوسیالیسم و استالین، مالکیت و منافع غارتگران و دزدان ثروت‌های مردم را هدف حملات خود قرار داده بود. تا این‌جا، باکی نیست ولی، «باکم از ترکان تیرانداز نیست – طعنه تیرآورانم می کشد». بلی، داغدیدگان حق دارند. من ایرادی به آن‌ها ندارم. چون منافع طبقاتی آنان چنین حکم می کند. بلکه، طرف صحبت من، آن پس زده‌ها، وازدگانی از جریان‌های چپ و "دموکرات‌های" تازه به دوران رسیده است که سرمایه داری را از نو یافته و تحت تأثیر تبلیغات کین توزانه امپریالیسم، بدون هیچ گونه تحقیق و بررسی مستقل، با استناد به داده‌های ارتجاع امپریالیستی و استعماری، در فحاشی به سوسیالیسم و استالین، گوی سبقت از ایادی و عوامل امپریالیسم ربوده اند، می باشند. آن‌ها چنان در منجلاب "دموکراسی" و "حقوق بشر" امپریالیستی گرفتار آمده اند که، پیوندی در میان آغاز و انتهای کلام خویش نمی‌دهند.

من براین باور نیستم که تمام واقعیت‌ها و نائلیت‌های سوسیالیسم را در یک مقاله خواهم گفت و هدف این نوشته هم آن نیست. بلکه، یقین دارم که کار بررسی و تحقیق پیرامون تخریب کشورهای سوسیالیستی، شهید کردن شوراها و تحت استعمار درآوردن آن‌ها، کاری است بس عظیم و نیازمند همکاری و همیاری جمعی. من با مشاهده بعضی موضع گیری‌های خصمانه که در ادامه بدان خواهم پرداخت، فقط با اشاره فهرست وار به شگفتی های سوسیالیسم، که عمدتا در دوره رهبری استالین بر حزب بلشویک‌ها و کشور شوراها بدست آمد، قصد جلب توجه محققان عدالتخواه و بی غرض را به مسئله دارم.

ابتدا، به عنوان این مقاله که در سایت اینترنتی «کارآنلاین» درج شده است، توجه کنید: «سارتر و کامو، از جهنم سرمایه داری تا دوزخ استالینیسم»، به قلم علی شاه سلطانه. این عنوان بخودی خود، به قدر کافی گویای آن است که این شخص که معلوم نیست مرغ کدام آشیان است، سرمایه داری و سوسیالیسم را یکی گرفته و فرقی بین آن‌ها قائل نیست. وی، در ادامه، از جمله می نویسد: «سارتر هم‌چون مارکسیست‌ها تقاضای عملگرایی می کند ومی گوید انسان چیزی نیست جز آن چیزی که ازخود می سازد. وی بعد از دیدار از شوروی در سال ١٩۵٤ نه تنها از استالین بلکه بعدها از مائو، کاسترو و سازمان چریکی ارتش سرخ آلمان دفاع نمود. بعدها تضادها و اشتباهات عمل سیاسی و اخلاقی او مورد انتقاد قرار گرفت و این که او چگونه توانست از سیستم‌هایی توتالیتر مانند استالینیسم دفاع نماید، مورد چون و چرا قرار گرفت. باید یادآوری کرد که سارتر به دلیل ازدست دادن پدرش در دوران کودکی، همیشه خود را محصول سرمایه داری و کاپیتالیسم می‌دید». وی در این‌جا، بیش از آن که سارتر را، به حق و یا به ناحق، مورد سرزنش قرار دهد، استالین، مائو، کاسترو و سازمان چریکی ارتش سرخ آلمان را تقبیح می کند. این جملات، هیچ تفاوتی با تبلیغات مبلغان سرمایه داری و استعمار ندارد. من عده زیادی از این دسته از منتقدان "دوزخ استالینیسم" را می شناسم که وقتی که از دست رژیم جمهوری اسلامی ایران به شوروی پناه بردند، اولین انتقاد آنها به "دوزخ استالینیسم" این بود: «این چه سوسیالیسمی است که همه را به کار کردن وادار کرده است...». در صورتی که همین آقایان، در ایران با شعار؛ «کار، مسکن، آزادی»، فعالیت به اصطلاح سیاسی می کردند ولی، در جامعه شوروی، دفاع از بیکاری را تئوریزه نموده، به بهانه های مختلف، از رفتن به سر کار امتناع می کردند و آن را نشانه "دموکراسی" و "حقوق بشر" می دانستند.

آقای علی شاه سلطانه، در جای دیگر می نویسد: «سارتر در سال ١٩٦٨ بعد از سرکوب جنبش "بهار پراگ" توسط استالینیست‌ها موضعی ضدکمونیستی و ضد شوروی به خود گرفت». در این‌جا نیز، هدف مقاله نویس محترم چوب زدن به سارتر نیست. هدف وی، توضیح جانبدارانه از «سرکوب جنبش "بهار پراگ"» و تقبیح «استالینیست‌ها» می باشد که بدبختانه سرنا را از سر گشادش می زند. این فرمول بندی نشان می دهد که نویسنده محترم، نه چیزی از تاریخ می داند و نه شناختی از استالینیسم. از آمار و ارقام و کیفیت جنبش "بهار پراگ" هم یا کاملا بی خبر است و یا عمدی در کار است.

"بهار پراگ" در سال ١٩٦٨، ١۵سال بعد از وفات استالین در سال ١٩۵٣ اتفاق افتاد و در فاصله این پانزده سال هم، آن‌چه را که ایشان بنام استالینیسم تعریف می کنند، طی اقدامات ضد انقلابی که آغازگر آن، نیکیتا خروشچف خائن و پایان دهندگان آن باند گارباچف- یلتسین بود، از بیخ و بن کنده شده بود و در همه کشور سوسیالیستی پیشین، عمدتا، اپورتونیست‌ها و رویزیونیست‌ها، جای "استالینیست‌ها" را گرفته بودند. بنابراین، در«سرکوب جنبش "بهار پراگ"»، نه استالین نقشی داشت و نه بقول ایشان، استالینیست‌ها. وانگهی، اگر به فرض محال،"جنبش بهار پراگ" را یک حرکت مترقی تصور کنیم و سرکوبی آن را اقدامی غیر انسانی، در آن صورت، آیا معیاری برای سنجش و مقایسه ابعاد جنایت استعمار و امپریالیسم در ویتنام، کره، لائوس، کامبوج، در قتل و کشتار مبارزان ضد استعماری و مردم مستعمرات در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین، در همان سال و در همان بهار باید داشته باشیم یا نه؟ آیا می دانید که در همان روزها، در پراگ چه تعداد انسان قربانی شد و در ویتنام چقدر؟ من در این‌جا، عالما و عامدا، آماری ارائه نمی دهم. زیرا، آگاهان، بر آن آگاهند و مغرضان را هر چند ثمری از بیان آن نیست، شاید، از سر کنجکاوی به آمار مراجعه کنند که در اینصورت، خود به ابعاد جنایات سرمایه داری پی خواهند برد.

محض اطلاع نویسنده مقاله فوق الذکر و همفکرانش، یادآوری این نکته ضرورت دارد که، بعد از مرگ استالین در سال ١٩۵٣، عوامل ضدانقلاب و ضد عدالت اجتماعی، چندین کمیته و یا کمیسیون به اصططلاح «حقیقت یاب» برای بررسی "جنایت‌های استالین" تشکیل دادند که، آخرین رئیس این نوع کمیته ها، الکساندر یاکولوف، یکی از مهره های شناخته شده امپریالیسم بود. در طول تمام سال‌های بعد از مرگ استالین، بویژه، در دوره حاکمیت خروشچف و الیگارشی- جنائی یلتسین، تمام پرونده های جنائی دوره رهبری استالین را صدها بار زیر و رو کردند. چون جسته خویش نیافتند، در سال ١٩٩٨، هفت سال قبل از مرگ یاکولوف، تمام پروندها را از آرشیوها جمع کرده در بایگانی کاخ کرملین زندانی کردند تا از دسترسی عموم و روشن شدن واقعیت‌ها جلوگیری کنند.

جرایم و جنایت‌های امپریالیسم تنها به این ختم نمی شود که، کشورها را اشغال و غارت می کند، خون کارگران و زحمتکشان را می مکد، فقر، بیکاری، فساد، فحشا، گرسنگی، مسکنت و بدبختی را رواج داد، بلکه، فرهنگ، اخلاقیات و دستاورد ارزشمند معنوی بشریت را نیز نابود می سازد. بسیاری از انسان‌ها، تحت تأثیر تبلیغات و اقدامات امپریالیسم، انصاف و راستگوئی را که یکی از صفات پسندیده است، زیر پا گذاشته و در گفته و نوشته های خویش آن را رعایت نمی کنند. برخورد مقاله مورد بحث و مطالب زیادی از این دست به واقعیت‌های سوسیالیسم را می‌توان بعنوان شاهد مثال ذکر کرد.

شایسته است نویسنده این مقاله و همفکرانش، تفاوت موضع خود را با جرج بوش، رئیس جمهور آمریکا، یکی از بدنام ترین جنایتکاران تاریخ، که سال گذشته، بمناسبت سالگرد "سرکوب جنبش بهار پراگ"، در جشن "آزادی" پراگ (بخوانیم: مستعمره ساختن جمهور چک)، حضور یافت و آن را تبریک گفت، مشخص سازند و تعداد قربانیان دخالت «استالینیست‌ها» در سرکوب این جنبش و قربانیان تجاوز جنایت کارانه امپریالیسم آمریکا را در همان دوره فقط در ویتنام را اعلام کنند تا معلوم شود چه سیستمی، مرتکب چه جنایاتی شده است و گرنه، ما حق خواهیم داشت در صداقت آن‌ها تردید کرده و آن‌ها را در ردیف مبلغان استعمار و امپریالیسم مرتجع تلقی کنیم که با تأسی به تبلیعات خصمانه و جعل و دروغ، عمدا و آگاهانه، سعی در بزرگنمائی «جنایات استالین» و فراموش کردن سیستماتیک جنایات بی شمار سرمایه داری می کنند.

جای دارد این نوشته را با روایت حکایت آن خانه بدوشی پایان بدهم که، زیاد بی شباهت با مواضع این دموکرات‌های تازه بدوران رسیده نیست.

نقل است که: «خانه بدوشی، از دور، خانه آتش گرفته‌ای دید و با سرعت به سوی آن شتافت. مردمی را دید که با پاشیدن آب و خاک، سعی در خاموش کردن آتش می کنند. وی نیز، بی اعتنا به هیچ کس و هیچ چیز، پیش رفت و شئی از اشیاء گر گرفته را کشان- کشان به سوئی برد. سنگ‌ها به دور آن چید و اجاقی برپا داشت. کتری خویش از پشت باز کرد. پر آب نمود و روی اجاق گذاشت. کتری جوش آمد و چائی تازه ای دم کرد. چون جرعه اول چائی را نوش کرد، روی به سوی آسمان گرفت و رضایتمندانه گفت: ای خدا! خانه آن کسی را که این خانه را آتش زد، آباد کن که چائی ما آماده شد».

تفاوت مسئله در این است که این دوستان فقط خجالت می کشند رک و پوست کنده بگویند: ای خدا! خانه امپریالیسم و ارتجاع را آباد کن که بنیانگذاران و سازندگان سوسیالیسم را بدنام و جامعه سوسیالیستی را تخریب و شوراها را شهید کرد و سوژه ای مناسبی برای ما فراهم ساخت.

*٢/٧/٢٠٠٨*