“ما یک ملتیم، یک خلقیم، دارای یک آرمانیم،
تمام طرحهای دشمن برای دفن کردن وحدتمان
با شکست روبرو خواهد شد"
جبهه خلق برای آزادی فلسطین
“زندانی کردن انسانها در منطقه جنگی تلخترین
خاطرات گتوهای ورشو را بیاد می آورد“
ریچارد فالک نماینده ویژه
سازمان ملل در منطقه فلسطینیها
ریاکاران چه کسانی هستند؟ ریاکاران همدستان آشکار و نهان صهیونیستها هستند. نقاب “انقلابی“ و یا لیبرال به چهره می زنند، چون انقلابی کاذبند، آنها با فرار به پشت سنگر “انقلاب“ و عبارت پردازیهای مفت و مجانی و بی پشتوانه، بیعملی خود را از افکار عمومی می پوشانند. لیبرالهاشان، به وقت گذرانی دیپلماتیک مشغولند تا صهیونیستها فرصت کافی برای آدمکشی داشته باشند. سخن بر سر جنایت دستجمعی همه مدعیان “دفاع از حقوق بشر“ است. آین عده با رفتار خود “حمایت از حقوق بشر“ را نیز بی اعتبار کرده اند. آنها در حالیکه در سراسر جهان صدها هزار نفر انسانها معذب از این همه بی وجدانی و بربریت صهیونیستها و امپریالیستها معترضانه به خیابانها آمده و با پرچم فلسطین از مبارزه مردم فلسطین دفاع کرده، همبستگی خود را با آنها اعلام می نمایند، در تظاهراتهای ضد جنگ نه بر ضد اسرائیل، بلکه بر ضد حماس بسیج می شوند و جاسوس ترینشان با پرچم “سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی“ در تظاهراتی که مردم جهان بر ضد وحشیگری صهیونیستها و برای همبستگی با مردم فلسطین برپا کرده اند، ظاهر می شوند. آنها می خواهند به اسرائیلیها بگویند که ما نیز مخالف حمایت ایران از حماس هستیم و ادعاهای شما که حماس را دست دراز شده جمهوری اسلامی می دانید ما از ته دل قبول داریم و با شما احساس همدردی می کنیم، این است که شرکت ما در تظاهرات اعتراضی، اعتراض به حماس و جمهوری اسلامی است و امیدواریم برای شما موجب ملال نشود و از ما دلگیر نشوید. آنها در لفافه به آدمکشان می گویند: برای سرکوب از جانب صهیونیستها تفاهم داریم زیرا که تضعیف و نابودی حماس، تضعیف جمهوری اسلامی است. و آنها نیز چون خود را “هوادار سرنگونی جمهوری اسلامی“ و “انقلابی“ جا می زنند شاهد رضایتمند تضعیف جمهوری اسلامی در نوار غزه هستند. این انقلابیهای ریاکار در هر مبارزه ضد جنگ و افشاء بربریت با همین چاشنی “مرگ بر جمهوری اسلامی“، “مرگ بر حماس“، “مرگ برحزب اﷲ لبنان“، “مرگ بر مبارزه جنبش مقاومت میهنپرستان عراق“ و... به میدان می آیند و در جنبشها خرابکاری می کنند. صد رحمت به سلطنت طلبان خود فروخته ایرانی که آنقدر “شرافت“ و “عزت نفس“ دارند که با همین شعار همراه پرچمهای شاهپرستی در تظاهرات صهیونیستها به نفع تجاوز و آدمکشی اسرائیل در فرانکفورت شرکت کردند و بدنبال استدلالهای کاذب و من در آوردی نرفتند. حقیقتا که دشمن دانا به از نادان دوست، زیرا که انسان می فهمد که با چه کسی طرف است، چه می گویند و چه می خواهند و تا به چه حد بر نظریات خویش پا برجایند. می شود نظریات ضد انقلابی داشت، ولی ریاکار نبود، ولی نمی شود پرت و پلا گفت و ادا و اطوار انقلابی در آورد و ریاکاری را کتمان کرد. نمی شود از سرکوب مردم فلسطین که رهبری مبارزه آنها بهر صورت چه این “انقلابیها“ بخواهند و چه نخواهند و چه آنرا حاشا کنند و یا نکنند در دست حماس است اظهار شادمانی نکرد، وقتی این جنایت ضد بشری را تضعیف جمهوری اسلامی به حساب می آوریم، آنوقت باید شادمان باشیم که هر چه بیشتر جنبش خلق فلسطین سرکوب شود، بمبهای خوشه ای صهیونیستها در لبنان موثرتر واقع شود و امپریالیستهای آمریکا در عراق بیشتر بمب گذاری کنند و آدم بکشند. ولی ریاکاران هم سرکوب مردم فلسطین را تضعیف جمهوری اسلامی و گامی در جهت سرنگونی این رژیم دانسته و از ته دل خواهان آنند و هم برای فریب افکار عمومی به جنایت اسرائیل زبان به اعتراض می گشایند. سیاست آنها دورویانه و یک بام و دو هواست. آنها تکلیف مردم را روشن نمی کنند، گریبان خویش را بی مسئولیت رها می سازند. آنها برای توجیه بن بستی که در آن گیر کرده اند و برای تحمیق اعضایشان به دستآویزی نیاز دارند که خودفریبانه باشد و آن اینکه اگر ما خود واقعبین نیستیم و خود را به کوری زده ایم چطور است که واقعیت را بر نابینائی سیاسی خویش منطبق کنیم. دنیا را به قد خود درآوریم، آنها واقعیت خارجی را مطابق میل خود تغییر می دهند تا پیکره این واقعیت در لباس تنگی که آنها برای آن بافته اند فرو رود. اگر فرو نرفت دست و پای واقعیت را می برند تا تئوریهایشان درست از کار درآید. آنها از مبارزه خلق فلسطین که گویا در هوا صورت می گیرد و جنبه مشخص ندارد “دفاع“ می کنند. در حالیکه این مردم در این مبارزه نمایندگانی دارند و این نمایندگان را بخاطر همین سیاست رهائی بخش در اکثریت خویش به صورت دموکراتیک انتخاب کرده اند. نمی شود با صهیونیستها و امپریالیستها هم آوا شد و اراده مردم فلسطین را در انتخاب حماس نفی کرد. این اظهار نظر جسورانه ربطی به پذیرش نظریات ایدئولوژیک حماس که ارتجاعی است ندارد. اگر کسی بخودش شک نداشته باشد به مبارزه مردم فلسطین نیز شک نخواهد کرد. نمی شود گفت واقعیت وجود ندارد چون ما مخالف واقعیت هستیم. نمی شود گفت ما مردم را محاصره کرده، گروگان می گیریم گرسنگی و تشنگی می دهیم تا قبول کنند که حماس نماینده آنها نیست. نمی شود پذیرفت که سازمانی که اکثریت مردم فلسطین بخاطر سیاستی که اتخاذ کرده مورد احترام و قبول آنهاست بیکباره “تروریست“ است و باید در فهرست اسامی تروریستها در جهان قرار گیرد. نمی شود سازمانی را که به اعتراف همه این جنایتکاران تنها 20 هزار ارتش مسلح دارد و احترام عمومی و رای مردم را بیدک می کشد گروهی تروریستی جلوه داد. البته اگر بشود همه این کارها را کرد و به اراده مردم فلسطین احترام نگذاشت و به دموکراسی تف کرد، آنوقت مبارزه رهائیبخش مردم فلسطین به رهبری حماس، تکرار می کنیم مبارزه استقلال طلبانه مردم فلسطین بر ضد بربرهای اشغالگر به رهبری حماس تبدیل می شود به همان تئوری پوسیده “مبارزه مردم فلسطین“ که پا در هوا و بدون رهبری، که گویا خود جوش، بی برنامه، بدون دولت و سازمان مسلح و دستگاه اداره کشور و تبلیغات و... وجود دارد و صورت گرفته است. و یا اینکه “مبارزه میان دو قطب“ که به ما مربوط نیست و جنگ خصوصی و تن به تن میان دو تا گردن کلفت است. این دیگر مُثله کردن واقعیت است برای اینکه تئوریهای ارتجاعی خود را به واقعیت زورچپان کنیم و ریاکارانه چهره “انقلابی“ و یا لیبرال به خود بگیریم.
حماس چه ما موافق باشیم چه مخالف از اعتبار فراوان میان مردم فلسطین و عرب برخوردار است. تبلیغات جرج بوش و دارو دسته تروریستی آنها بر مردم منطقه تاثیرات عکس گذارده است. زیرا این تروریسم وحشیانه امپریالیست است که در مقابل جنبشهای آزادیبخش ملی قرار دارد. هر کس عکس آنرا بگوید جاعل است و دروغگو و جایش کنار جرج بوش و کیهان لندنی است. مبارزه مردم فلسطین ماهیتا مبارزه ای ملی است و باید از آن دفاع نمود.
تعیین دلبخواه تضادهای ساختگی بجای تضادهای اساسی جهان
دعوای زن و شوهر و یا عروس و خواهر شوهر عروس و مادر شوهر، دعوای دو خروس بر سر یک مرغ همه اینها اختلاف و به مفهومی تضاد است. تضاد بین حماس و الفتح، تضاد بین احمدی نژاد و خاتمی، تضاد بین عربستان سعودی و اسامه بن لادن، تضاد میان الکترون و پروتون همه اینها تضاد هستند. یک اصل دیالکتیک ماتریالیستی بر این اساس استوار است که هستی سرشار از تضادها بوده و این تضادها موجب حرکت ماده می باشند. حتی مارکسیستها در عرصه ماتریالیسم تاریخی تاریخ را محصول مبارزه طبقات و مبارزه طبقات ضدین می بیند. این مبارزه اجتماعیِ اضداد، موتور حرکت تاریخ است.
مارکسیست لنینیست ها وقتی از تضادها در عرصه جهان سخن می رانند و در پی توضیح رویدادها بر می آیند، وقتی می خواهند مختصات جهان را تعیین کنند، تضادهای اساسی جهان مورد نظرشان است که در روند تکامل تاریخ نقش اساسی دارند و نه نقش فرعی، موقتی، جزئی و بی اهمیت. تضاد کار و سرمایه، تضاد میان مبارزه خلقها برای استقلال و آزادی علیه امپریالیستها و استعمارگران، تضاد میان خود امپریالیستها و رقابتشان که به جنگهای جهانی و یا جنگهای جانشین منجر می شوند و یا تضاد میان خود تراستها و کارتلها و میان بانکها برای رقابت بر سر چاپیدن مردم از آن گونه تضادهائی هستند که حرکت تاریخ را تحت تاثیر قرار داده و چهره سیاسی جهان کنونی را ترسیم می کنند. روشن است که دعوای عروس مادر شوهر در کردستان ایران و یا قتلهای ناموسی که یک دعوای خانوادگی است نقش تعیین کننده در استقلال ملت فلسطین ندارد.
عده ای پیدا شده اند که بجای تحلیل کمونیستی و علمی از اوضاع جهان و پیدا کردن عوامل تعیین کننده در حرکت کنونی جهان به تضادها دلبخواه متوسل می شوند تا دنیا را مطابق میل خود ترسیم کنند. آنها ذهن را به جای واقعیت می گذارند. واقعیت را به زور قدِ محدودیت فکری خویش می کنند و از پیروزی در این جنگ، دون کیشوت وار ابراز شعف می کنند. عجب مردان خندان و هنرمندی!
از جمله این تضادهای دلبخواهی، یکی تئوری های ارتجاعی هانتیگتونی منصور حکمت است که از اثر هانتیگتون یهودی آمریکائی “جدال فرهنگها“ به عاریت گرفته است. بر اساس این نظریات ارتجاعی حل تضاد کار و سرمایه، مبارزات آزادیبخش و یا رقابت امپریالیستها وابسته باین است که در مبارزه میان “قطب تمدن و مدرنیته“ علیه “قطب سنت و عقب ماندگی“، به زبان دیگر جنگ “قطب آمریکا“ با قطب “اسلام سیاسی“ کدامیک از آنها پیروز می شوند. آنوقت با حل این تضاد تو گوئی مشکلات جهان حل می شود. پوچی این تئوری و شکست آن در عرصه جهانی بقدری روشن است که نیاز به پاسخگوئی مفصل ندارد. “کمونیستی“ که نزاع دو قطب و یا گزینش “سناریوی سفید“ را به جای “سناریوی سیاه“ جایگزین مبارزه طبقاتی کند آخرش همدست امپریالیستها و یا صهیونیستها از کار در میآید.
این انقلابیهای کاذب سراپای مقالاتشان در تحت تاثیر ویروس لیبرالیسم صهیونیستی منصور حکمت است. آنها ولی بقدری از نظر سیاسی بزدلند که حاضر نیستند استادی اعظم منصور حکمت را بپذیرند و اعتراف کنند که شاگردان وفادار تئوریهای وی هستند. کار مبارزه ایدئولوژیک آنها یواشکی و مخفیانه است، تفکر آنها تفکر کودتاگرانه و نه اعتقاد به مردم است. آنها فکر می کنند زیرجلکی می شود انقلاب کرد و شب انقلاب بیک باره نظریات خود را بدون مشاجرات ایدئولوژیکِ پیشین رو کرد و به آن اعتراف نمود. آنها همه مبارزات مردم جهان را با این تئوری ارتجاعی و غیر طبقاتی “دعوای دو قطب“ توضیح می دهند. “قطب میلیتاریسم آمریکا“ و “قطب اسلام سیاسی“. برای آنها تضاد اساسی میان جنبشهای آزادیبخش و امپریالیستها که سیمای جهان را تعیین می کند و تغییر می دهد جائی ندارد. برای آنها سخنان لنین که: “پرولتاریای جهان و خلقهای ستمکش متحد شوید“ حرف پوچ است. آنها “هانتیگتونیسم“ را بجای لنینیسم گذارده اند. در این مبارزه مردم این کشورها و جنبشهای ملی و آزادیبخش جائی ندارند. این نظریه ارتجاعی پیشنهاد می کند که در ایران، فلسطین، لبنان، عراق، افغانستان باید با لشگرهای موهومی که وجود خارجی ندارند بر ضد اردوگاه ارتجاع جهانی اسلامی(و نه هر ارتجاعی) و اردوگاه جهانی امپریالیسم و صهیونیسم که حی و حاضرند و وجود خارجی دارند جنگید. در همه این کشورها مبارزه درگیر میان “متمدنها“ و “کهنه پرستان“ است. ماهیت این جنگها جنگهای ملی و آزادیبخش نیست.
ما با نتایج غم انگیز این تئوری که مرتب مردم را علیه “تروریستهای اسلامی“ تحریک و ترغیب می کند و دریای خون بپا کرده است در جهان روبرو هستیم.
این التقاط دو مقوله برای ریاکاران که از قاتلان پست ترند در خدمت توجیه جنایت آدمکشان است تا کشتار مردم فلسطین را به این بهانه که “حماسی“ هستند و قتلشان مباح است توجیه کنند. این آیت اﷲ های ریاکار ایرانی همیشه چاشنی مبارزه با “اسلامی سیاسی“ را در متن محکومیت تجاوز می گنجانند تا در خواننده توجیه آدمکشی و بربریت را القاء کنند وگرنه چه معنائی دارد که مقالات یکی به نعل و یکی به میخ بنویسیم و مردم را در فهم مطالب سرگردان کنیم. این عده مثل اینکه به خودشان نیز شک دارند که اعتقادات ایدئولوژیکشان چقدر است و تا چه حد به آنچه می گویند اعتقاد دارند. آنها از “سخن چینی عوام“ می ترسند. چنین دستگاههائی شایستگی اعتماد مردم و بطریق اولی رهبری مبارزات مردم را ندارند. آنها گمراهانی هستند که تازه باید براهشان آورد.
امپریالیستها و صهیونیستها کارزار وسیعی را بویژه از زمان روی کار آمدن جرج بوشِ پسر بر ضد اسلام دامن زدند. آنها مدعی شدند که پس از فروپاشی امپراتوری شوروی موتور حرکت تاریخ را مبارزه میان “تمدن غرب“ و “توحش اسلام“ تعیین می کند. موجی از تبلیغات ضد اسلامی بیاری ایادی آنها در جهان صورت گرفت تا دست امپریالیستها در سرکوب نهضتهای ضد امپریالیستی با رنگ و ماهیت مذهبی باز شود. کاریکاتور محمد، آتش زدن قرآن، فحاشیهای نامربوط و بسیار زشت در مورد شخصیتهای مقدس مسلمانان از جمله اینکه حضرت محمد “بچه باز“ بوده و... تبلیغ در مورد حجاب اسلامی و تهیه فیلمهای ضد اسلامی برای زمینه سازی تحقیر و کشتار مسلمانان همه و همه ملهم از این سیاست ارتجاعی “مبارزه دو قطب“ است که مبارزه طبقاتی را مبتذل کرده و چنین جلوه می دهد که توده های مردم فاقد نقش تاریخی بوده و دعوا، دعوای دو تا گردن کلفت و چاقوکش است. این عده طبیعتا چون به مبارزه ضد اسلامی آلوده اند آرزویشان این است که در این نزاع امپریالیست آمریکا که بزعم آنها “قطب تمدن“ است پیروز شود.
حال در عمل نتایج مرگبار و فاجعه آمیز این تئوری را ملاحظه کنیم. پیروان تئوریهای امپریالیستی-صهیونیستی مبارزه مردم افغانستان، لبنان، عراق، فلسطین را در متن همین دعوای “دو قطب“ توضیح می دهند و بهمین جهت همیشه در جبهه جنایتکاران ایستاده اند. این عده برای مردم مانند امپریالیستها و صهیونیستها ارزشی قایل نیستند. کشتار مردم را مانند فاشیستها به جان می خرند و در قساوت و سنگدلی دست کمی از صهیونیستها ندارند. این عده از خروج بی قید و شرط امپریالیست آمریکا و متحدینش از عراق حمایت نمی کنند، زیرا بزعم آنها راه برای روی کار آمدن “قطب ارتجاع“، پیروزی “بنیادگراها و سنت گرایان“ باز می شود. آنها هوادار تجاوز به افغانستان بوده و آنرا به نفع خلق افغانستان جا زده و مدعی بودند که تروریسم در این مبارزه تضعیف می شود!؟. آنها نه از مبارزه میلیونی مردم لبنان به رهبری حزب اﷲ دفاع می کنند و نه از مبارزه میلیونی مردم فلسطین برهبری سازمان حماس. آنها خواهان شکست لبنانی ها و فلسطینیها هستند زیرا پیروزی آنها را پیروزی “توحش بر تمدن“ می بینند و در این جنایت ضد بشری مردم را تشویق می کنند که خود را کنار بکشند و در “امور داخلی“ امپریالیسنتها و مردم منطقه دخالت نکنند. آنها خواهان تجاوز امپریالیستها و صهیونیستها به ایران هستند و با نقابهای “انقلابی“ مردم ایران را فرا می خوانند که همزمان با تجاوز امپریالیستها و با خاک یکسان کردن ایران برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی مسلح شوید. این عده با شعار “نه به جمهوری اسلامی و نه به آمریکا“ در متن همان مبارزه “دو قطب“ نقش کثیف ستون پنجم را در ایران بازی می کنند. آینده ایکه آنها آرزو می کردند در نوار غزه در مقابل ماست. آن “کمونیستها“ و “انقلابیونی“ که در نوار غزه همزمان با تجاوز اسرائیل با شعار “نه به حماس و نه به اسرائیل“ به میدان می آیند یا مالیخولیا دارند و یا جاسوس اسرائیل هستند.
مارکسیست لنینیستها باید با عزم جزم این تروتسکیستها و عمال امپریالیستها را از جنبش مردم ایران طرد کنند.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 108 اسفند ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org
تمام طرحهای دشمن برای دفن کردن وحدتمان
با شکست روبرو خواهد شد"
جبهه خلق برای آزادی فلسطین
“زندانی کردن انسانها در منطقه جنگی تلخترین
خاطرات گتوهای ورشو را بیاد می آورد“
ریچارد فالک نماینده ویژه
سازمان ملل در منطقه فلسطینیها
ریاکاران چه کسانی هستند؟ ریاکاران همدستان آشکار و نهان صهیونیستها هستند. نقاب “انقلابی“ و یا لیبرال به چهره می زنند، چون انقلابی کاذبند، آنها با فرار به پشت سنگر “انقلاب“ و عبارت پردازیهای مفت و مجانی و بی پشتوانه، بیعملی خود را از افکار عمومی می پوشانند. لیبرالهاشان، به وقت گذرانی دیپلماتیک مشغولند تا صهیونیستها فرصت کافی برای آدمکشی داشته باشند. سخن بر سر جنایت دستجمعی همه مدعیان “دفاع از حقوق بشر“ است. آین عده با رفتار خود “حمایت از حقوق بشر“ را نیز بی اعتبار کرده اند. آنها در حالیکه در سراسر جهان صدها هزار نفر انسانها معذب از این همه بی وجدانی و بربریت صهیونیستها و امپریالیستها معترضانه به خیابانها آمده و با پرچم فلسطین از مبارزه مردم فلسطین دفاع کرده، همبستگی خود را با آنها اعلام می نمایند، در تظاهراتهای ضد جنگ نه بر ضد اسرائیل، بلکه بر ضد حماس بسیج می شوند و جاسوس ترینشان با پرچم “سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی“ در تظاهراتی که مردم جهان بر ضد وحشیگری صهیونیستها و برای همبستگی با مردم فلسطین برپا کرده اند، ظاهر می شوند. آنها می خواهند به اسرائیلیها بگویند که ما نیز مخالف حمایت ایران از حماس هستیم و ادعاهای شما که حماس را دست دراز شده جمهوری اسلامی می دانید ما از ته دل قبول داریم و با شما احساس همدردی می کنیم، این است که شرکت ما در تظاهرات اعتراضی، اعتراض به حماس و جمهوری اسلامی است و امیدواریم برای شما موجب ملال نشود و از ما دلگیر نشوید. آنها در لفافه به آدمکشان می گویند: برای سرکوب از جانب صهیونیستها تفاهم داریم زیرا که تضعیف و نابودی حماس، تضعیف جمهوری اسلامی است. و آنها نیز چون خود را “هوادار سرنگونی جمهوری اسلامی“ و “انقلابی“ جا می زنند شاهد رضایتمند تضعیف جمهوری اسلامی در نوار غزه هستند. این انقلابیهای ریاکار در هر مبارزه ضد جنگ و افشاء بربریت با همین چاشنی “مرگ بر جمهوری اسلامی“، “مرگ بر حماس“، “مرگ برحزب اﷲ لبنان“، “مرگ بر مبارزه جنبش مقاومت میهنپرستان عراق“ و... به میدان می آیند و در جنبشها خرابکاری می کنند. صد رحمت به سلطنت طلبان خود فروخته ایرانی که آنقدر “شرافت“ و “عزت نفس“ دارند که با همین شعار همراه پرچمهای شاهپرستی در تظاهرات صهیونیستها به نفع تجاوز و آدمکشی اسرائیل در فرانکفورت شرکت کردند و بدنبال استدلالهای کاذب و من در آوردی نرفتند. حقیقتا که دشمن دانا به از نادان دوست، زیرا که انسان می فهمد که با چه کسی طرف است، چه می گویند و چه می خواهند و تا به چه حد بر نظریات خویش پا برجایند. می شود نظریات ضد انقلابی داشت، ولی ریاکار نبود، ولی نمی شود پرت و پلا گفت و ادا و اطوار انقلابی در آورد و ریاکاری را کتمان کرد. نمی شود از سرکوب مردم فلسطین که رهبری مبارزه آنها بهر صورت چه این “انقلابیها“ بخواهند و چه نخواهند و چه آنرا حاشا کنند و یا نکنند در دست حماس است اظهار شادمانی نکرد، وقتی این جنایت ضد بشری را تضعیف جمهوری اسلامی به حساب می آوریم، آنوقت باید شادمان باشیم که هر چه بیشتر جنبش خلق فلسطین سرکوب شود، بمبهای خوشه ای صهیونیستها در لبنان موثرتر واقع شود و امپریالیستهای آمریکا در عراق بیشتر بمب گذاری کنند و آدم بکشند. ولی ریاکاران هم سرکوب مردم فلسطین را تضعیف جمهوری اسلامی و گامی در جهت سرنگونی این رژیم دانسته و از ته دل خواهان آنند و هم برای فریب افکار عمومی به جنایت اسرائیل زبان به اعتراض می گشایند. سیاست آنها دورویانه و یک بام و دو هواست. آنها تکلیف مردم را روشن نمی کنند، گریبان خویش را بی مسئولیت رها می سازند. آنها برای توجیه بن بستی که در آن گیر کرده اند و برای تحمیق اعضایشان به دستآویزی نیاز دارند که خودفریبانه باشد و آن اینکه اگر ما خود واقعبین نیستیم و خود را به کوری زده ایم چطور است که واقعیت را بر نابینائی سیاسی خویش منطبق کنیم. دنیا را به قد خود درآوریم، آنها واقعیت خارجی را مطابق میل خود تغییر می دهند تا پیکره این واقعیت در لباس تنگی که آنها برای آن بافته اند فرو رود. اگر فرو نرفت دست و پای واقعیت را می برند تا تئوریهایشان درست از کار درآید. آنها از مبارزه خلق فلسطین که گویا در هوا صورت می گیرد و جنبه مشخص ندارد “دفاع“ می کنند. در حالیکه این مردم در این مبارزه نمایندگانی دارند و این نمایندگان را بخاطر همین سیاست رهائی بخش در اکثریت خویش به صورت دموکراتیک انتخاب کرده اند. نمی شود با صهیونیستها و امپریالیستها هم آوا شد و اراده مردم فلسطین را در انتخاب حماس نفی کرد. این اظهار نظر جسورانه ربطی به پذیرش نظریات ایدئولوژیک حماس که ارتجاعی است ندارد. اگر کسی بخودش شک نداشته باشد به مبارزه مردم فلسطین نیز شک نخواهد کرد. نمی شود گفت واقعیت وجود ندارد چون ما مخالف واقعیت هستیم. نمی شود گفت ما مردم را محاصره کرده، گروگان می گیریم گرسنگی و تشنگی می دهیم تا قبول کنند که حماس نماینده آنها نیست. نمی شود پذیرفت که سازمانی که اکثریت مردم فلسطین بخاطر سیاستی که اتخاذ کرده مورد احترام و قبول آنهاست بیکباره “تروریست“ است و باید در فهرست اسامی تروریستها در جهان قرار گیرد. نمی شود سازمانی را که به اعتراف همه این جنایتکاران تنها 20 هزار ارتش مسلح دارد و احترام عمومی و رای مردم را بیدک می کشد گروهی تروریستی جلوه داد. البته اگر بشود همه این کارها را کرد و به اراده مردم فلسطین احترام نگذاشت و به دموکراسی تف کرد، آنوقت مبارزه رهائیبخش مردم فلسطین به رهبری حماس، تکرار می کنیم مبارزه استقلال طلبانه مردم فلسطین بر ضد بربرهای اشغالگر به رهبری حماس تبدیل می شود به همان تئوری پوسیده “مبارزه مردم فلسطین“ که پا در هوا و بدون رهبری، که گویا خود جوش، بی برنامه، بدون دولت و سازمان مسلح و دستگاه اداره کشور و تبلیغات و... وجود دارد و صورت گرفته است. و یا اینکه “مبارزه میان دو قطب“ که به ما مربوط نیست و جنگ خصوصی و تن به تن میان دو تا گردن کلفت است. این دیگر مُثله کردن واقعیت است برای اینکه تئوریهای ارتجاعی خود را به واقعیت زورچپان کنیم و ریاکارانه چهره “انقلابی“ و یا لیبرال به خود بگیریم.
حماس چه ما موافق باشیم چه مخالف از اعتبار فراوان میان مردم فلسطین و عرب برخوردار است. تبلیغات جرج بوش و دارو دسته تروریستی آنها بر مردم منطقه تاثیرات عکس گذارده است. زیرا این تروریسم وحشیانه امپریالیست است که در مقابل جنبشهای آزادیبخش ملی قرار دارد. هر کس عکس آنرا بگوید جاعل است و دروغگو و جایش کنار جرج بوش و کیهان لندنی است. مبارزه مردم فلسطین ماهیتا مبارزه ای ملی است و باید از آن دفاع نمود.
تعیین دلبخواه تضادهای ساختگی بجای تضادهای اساسی جهان
دعوای زن و شوهر و یا عروس و خواهر شوهر عروس و مادر شوهر، دعوای دو خروس بر سر یک مرغ همه اینها اختلاف و به مفهومی تضاد است. تضاد بین حماس و الفتح، تضاد بین احمدی نژاد و خاتمی، تضاد بین عربستان سعودی و اسامه بن لادن، تضاد میان الکترون و پروتون همه اینها تضاد هستند. یک اصل دیالکتیک ماتریالیستی بر این اساس استوار است که هستی سرشار از تضادها بوده و این تضادها موجب حرکت ماده می باشند. حتی مارکسیستها در عرصه ماتریالیسم تاریخی تاریخ را محصول مبارزه طبقات و مبارزه طبقات ضدین می بیند. این مبارزه اجتماعیِ اضداد، موتور حرکت تاریخ است.
مارکسیست لنینیست ها وقتی از تضادها در عرصه جهان سخن می رانند و در پی توضیح رویدادها بر می آیند، وقتی می خواهند مختصات جهان را تعیین کنند، تضادهای اساسی جهان مورد نظرشان است که در روند تکامل تاریخ نقش اساسی دارند و نه نقش فرعی، موقتی، جزئی و بی اهمیت. تضاد کار و سرمایه، تضاد میان مبارزه خلقها برای استقلال و آزادی علیه امپریالیستها و استعمارگران، تضاد میان خود امپریالیستها و رقابتشان که به جنگهای جهانی و یا جنگهای جانشین منجر می شوند و یا تضاد میان خود تراستها و کارتلها و میان بانکها برای رقابت بر سر چاپیدن مردم از آن گونه تضادهائی هستند که حرکت تاریخ را تحت تاثیر قرار داده و چهره سیاسی جهان کنونی را ترسیم می کنند. روشن است که دعوای عروس مادر شوهر در کردستان ایران و یا قتلهای ناموسی که یک دعوای خانوادگی است نقش تعیین کننده در استقلال ملت فلسطین ندارد.
عده ای پیدا شده اند که بجای تحلیل کمونیستی و علمی از اوضاع جهان و پیدا کردن عوامل تعیین کننده در حرکت کنونی جهان به تضادها دلبخواه متوسل می شوند تا دنیا را مطابق میل خود ترسیم کنند. آنها ذهن را به جای واقعیت می گذارند. واقعیت را به زور قدِ محدودیت فکری خویش می کنند و از پیروزی در این جنگ، دون کیشوت وار ابراز شعف می کنند. عجب مردان خندان و هنرمندی!
از جمله این تضادهای دلبخواهی، یکی تئوری های ارتجاعی هانتیگتونی منصور حکمت است که از اثر هانتیگتون یهودی آمریکائی “جدال فرهنگها“ به عاریت گرفته است. بر اساس این نظریات ارتجاعی حل تضاد کار و سرمایه، مبارزات آزادیبخش و یا رقابت امپریالیستها وابسته باین است که در مبارزه میان “قطب تمدن و مدرنیته“ علیه “قطب سنت و عقب ماندگی“، به زبان دیگر جنگ “قطب آمریکا“ با قطب “اسلام سیاسی“ کدامیک از آنها پیروز می شوند. آنوقت با حل این تضاد تو گوئی مشکلات جهان حل می شود. پوچی این تئوری و شکست آن در عرصه جهانی بقدری روشن است که نیاز به پاسخگوئی مفصل ندارد. “کمونیستی“ که نزاع دو قطب و یا گزینش “سناریوی سفید“ را به جای “سناریوی سیاه“ جایگزین مبارزه طبقاتی کند آخرش همدست امپریالیستها و یا صهیونیستها از کار در میآید.
این انقلابیهای کاذب سراپای مقالاتشان در تحت تاثیر ویروس لیبرالیسم صهیونیستی منصور حکمت است. آنها ولی بقدری از نظر سیاسی بزدلند که حاضر نیستند استادی اعظم منصور حکمت را بپذیرند و اعتراف کنند که شاگردان وفادار تئوریهای وی هستند. کار مبارزه ایدئولوژیک آنها یواشکی و مخفیانه است، تفکر آنها تفکر کودتاگرانه و نه اعتقاد به مردم است. آنها فکر می کنند زیرجلکی می شود انقلاب کرد و شب انقلاب بیک باره نظریات خود را بدون مشاجرات ایدئولوژیکِ پیشین رو کرد و به آن اعتراف نمود. آنها همه مبارزات مردم جهان را با این تئوری ارتجاعی و غیر طبقاتی “دعوای دو قطب“ توضیح می دهند. “قطب میلیتاریسم آمریکا“ و “قطب اسلام سیاسی“. برای آنها تضاد اساسی میان جنبشهای آزادیبخش و امپریالیستها که سیمای جهان را تعیین می کند و تغییر می دهد جائی ندارد. برای آنها سخنان لنین که: “پرولتاریای جهان و خلقهای ستمکش متحد شوید“ حرف پوچ است. آنها “هانتیگتونیسم“ را بجای لنینیسم گذارده اند. در این مبارزه مردم این کشورها و جنبشهای ملی و آزادیبخش جائی ندارند. این نظریه ارتجاعی پیشنهاد می کند که در ایران، فلسطین، لبنان، عراق، افغانستان باید با لشگرهای موهومی که وجود خارجی ندارند بر ضد اردوگاه ارتجاع جهانی اسلامی(و نه هر ارتجاعی) و اردوگاه جهانی امپریالیسم و صهیونیسم که حی و حاضرند و وجود خارجی دارند جنگید. در همه این کشورها مبارزه درگیر میان “متمدنها“ و “کهنه پرستان“ است. ماهیت این جنگها جنگهای ملی و آزادیبخش نیست.
ما با نتایج غم انگیز این تئوری که مرتب مردم را علیه “تروریستهای اسلامی“ تحریک و ترغیب می کند و دریای خون بپا کرده است در جهان روبرو هستیم.
این التقاط دو مقوله برای ریاکاران که از قاتلان پست ترند در خدمت توجیه جنایت آدمکشان است تا کشتار مردم فلسطین را به این بهانه که “حماسی“ هستند و قتلشان مباح است توجیه کنند. این آیت اﷲ های ریاکار ایرانی همیشه چاشنی مبارزه با “اسلامی سیاسی“ را در متن محکومیت تجاوز می گنجانند تا در خواننده توجیه آدمکشی و بربریت را القاء کنند وگرنه چه معنائی دارد که مقالات یکی به نعل و یکی به میخ بنویسیم و مردم را در فهم مطالب سرگردان کنیم. این عده مثل اینکه به خودشان نیز شک دارند که اعتقادات ایدئولوژیکشان چقدر است و تا چه حد به آنچه می گویند اعتقاد دارند. آنها از “سخن چینی عوام“ می ترسند. چنین دستگاههائی شایستگی اعتماد مردم و بطریق اولی رهبری مبارزات مردم را ندارند. آنها گمراهانی هستند که تازه باید براهشان آورد.
امپریالیستها و صهیونیستها کارزار وسیعی را بویژه از زمان روی کار آمدن جرج بوشِ پسر بر ضد اسلام دامن زدند. آنها مدعی شدند که پس از فروپاشی امپراتوری شوروی موتور حرکت تاریخ را مبارزه میان “تمدن غرب“ و “توحش اسلام“ تعیین می کند. موجی از تبلیغات ضد اسلامی بیاری ایادی آنها در جهان صورت گرفت تا دست امپریالیستها در سرکوب نهضتهای ضد امپریالیستی با رنگ و ماهیت مذهبی باز شود. کاریکاتور محمد، آتش زدن قرآن، فحاشیهای نامربوط و بسیار زشت در مورد شخصیتهای مقدس مسلمانان از جمله اینکه حضرت محمد “بچه باز“ بوده و... تبلیغ در مورد حجاب اسلامی و تهیه فیلمهای ضد اسلامی برای زمینه سازی تحقیر و کشتار مسلمانان همه و همه ملهم از این سیاست ارتجاعی “مبارزه دو قطب“ است که مبارزه طبقاتی را مبتذل کرده و چنین جلوه می دهد که توده های مردم فاقد نقش تاریخی بوده و دعوا، دعوای دو تا گردن کلفت و چاقوکش است. این عده طبیعتا چون به مبارزه ضد اسلامی آلوده اند آرزویشان این است که در این نزاع امپریالیست آمریکا که بزعم آنها “قطب تمدن“ است پیروز شود.
حال در عمل نتایج مرگبار و فاجعه آمیز این تئوری را ملاحظه کنیم. پیروان تئوریهای امپریالیستی-صهیونیستی مبارزه مردم افغانستان، لبنان، عراق، فلسطین را در متن همین دعوای “دو قطب“ توضیح می دهند و بهمین جهت همیشه در جبهه جنایتکاران ایستاده اند. این عده برای مردم مانند امپریالیستها و صهیونیستها ارزشی قایل نیستند. کشتار مردم را مانند فاشیستها به جان می خرند و در قساوت و سنگدلی دست کمی از صهیونیستها ندارند. این عده از خروج بی قید و شرط امپریالیست آمریکا و متحدینش از عراق حمایت نمی کنند، زیرا بزعم آنها راه برای روی کار آمدن “قطب ارتجاع“، پیروزی “بنیادگراها و سنت گرایان“ باز می شود. آنها هوادار تجاوز به افغانستان بوده و آنرا به نفع خلق افغانستان جا زده و مدعی بودند که تروریسم در این مبارزه تضعیف می شود!؟. آنها نه از مبارزه میلیونی مردم لبنان به رهبری حزب اﷲ دفاع می کنند و نه از مبارزه میلیونی مردم فلسطین برهبری سازمان حماس. آنها خواهان شکست لبنانی ها و فلسطینیها هستند زیرا پیروزی آنها را پیروزی “توحش بر تمدن“ می بینند و در این جنایت ضد بشری مردم را تشویق می کنند که خود را کنار بکشند و در “امور داخلی“ امپریالیسنتها و مردم منطقه دخالت نکنند. آنها خواهان تجاوز امپریالیستها و صهیونیستها به ایران هستند و با نقابهای “انقلابی“ مردم ایران را فرا می خوانند که همزمان با تجاوز امپریالیستها و با خاک یکسان کردن ایران برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی مسلح شوید. این عده با شعار “نه به جمهوری اسلامی و نه به آمریکا“ در متن همان مبارزه “دو قطب“ نقش کثیف ستون پنجم را در ایران بازی می کنند. آینده ایکه آنها آرزو می کردند در نوار غزه در مقابل ماست. آن “کمونیستها“ و “انقلابیونی“ که در نوار غزه همزمان با تجاوز اسرائیل با شعار “نه به حماس و نه به اسرائیل“ به میدان می آیند یا مالیخولیا دارند و یا جاسوس اسرائیل هستند.
مارکسیست لنینیستها باید با عزم جزم این تروتسکیستها و عمال امپریالیستها را از جنبش مردم ایران طرد کنند.
*****
بر گرفته ازتوفان شماره 108 اسفند ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org