مجله راه آینده
فاطمه شاه نظری
هیچکس آماری از تعداد کارگران نانوایی ندارد! و هیچ نهادی تا کنون اعلام نکرده که چه تعداد از کارگران این صنف فقط به خاطر افتادن داخل تنورو حوادثی از دست جان باختند و یا برای همهی عمر از کارکردن بازماندند.اگر فقط یکروز ، فقط یکروز نانواییهای نان نپزند حدس بزنید چه اتفاقی خواهد افتاد؟!. در جامعهای که نان، اصلیترین غذای مردم، و برای همهی آنکسانی است که بهقول دست اندرکاران در فقر خشن قراردارند و به یقین تنها غذایشان نیز هست
وزارتکار دقیقا نمیداند که چند هزار کارگر نانوا در نانواییها کار میکنند ، پرواضح است که وقتی وزارتکار هیچ نظارتی بر نانواییها ندارد طبعا آن طیف وسیع کارگران زحمتکش باید از آمارها حذف شوند. جستهگریخته آمارها حکایت از 350000هزار کارگر دارد که در نانواییها کار میکنند. در هر نانوایی حداقل بایستی 3 نفر کارکنند تا بتوانند نان را به دست مردم برسانند با این رقم یعنی حدود 117000نانوایی در سراسر کشور وجود دارد ظاهرا این آمار هم برای کارگرانی است که در حال کارکردن هستند نه کارگرانی که در طول سال جابهجا میشوند. مطمئنا این آمار نسبت نانوایی به کارگران شاغل است. طبق گفتهی کارگران هیچ کارگری بیش از سه ماه نمیتواند برای کار در نانوایی دوام بیاورد، 16 ساعت کار طاقتفرسا و به طبع آن، دوری از خانه و خانواده، نداشتن تغذیهی مناسب، نداشتن تامین اجتماعی و بیمه ودرنهایت غربت از جمله دلایلی است که مانع از کار مداوم این کارگران میشود. با احتساب این موارد اغلب کارگران نانوا، سیال هستند. کارگران نانوا اغلب از روستاها و شهرهای کوچک استانهای خراسان، آذربایجان و دیگر نقاط محروم و فقیر به تهران میایند، بهامید آنکه دستمزدشان را جمع کرده و بعد از چندماه به روستای خود برگردند. این کارگران بههنگام بازگشت جایگزینی برای خود انتخاب میکنند، برادر، پسرعمو، پسرخاله، هممحلهای، هر که باشد میآید، بهجایش کار میکند و او میرود و این چرخه در تمام طول سال ادامه دارد. اغلب جوانند و گاها از کودکی یعنی از 10-12 سالگی توسط اقوام خود به تهران میآیند و خیلی زود بعد از یکی دوسال خبره کار میشوند و تا بجنبند شدهاند یک نانوا بدون آنکه بدانند کودکیشان در پای تنورو یا دستگاه خمیرگیر نانوایی چهگونه گم شده است!. کارگری که از 4 صبح تا 10 شب کار میکند آیا اصلا میفهمد کی آفتاب سر میزند و کی غروب میکند. هر کدامشان با یک آهنگ همزمان باید کارکنند، وقفه یک نفرشان مترادف با خالی ماندن تنور است و اول همه داد مشتریها در میآید .درست مثل خط تولید یک کارخانه. منتها بدون هیچ مزایای حداقلی کارگران دیگر. در بین این کارگران، کارگرانی هم هستند که دارای مهارت و تخصصهای دیگرند،اما بیکاری و نیاز به کار و سیر کردن شکم خود و خانوادههایشان آنها را به سوی این شغل طاقت فرسا میکشاند. آنها در جهنمی کار میکنند که گاها در روزهای تابستان درجه حرارت پای تنور بیش از 60-70 درجه است. قطره قطره، توش و توان جوانیشان در پای این تنورها تبخیر میشود و ازآنها اغلب گوشت و پوستی بر جای میماند، وتعداد زیادی از آنها هم برای فرار از این همه مشقت به افیون پناه میبرند. کارگر نانوا اغلب دستمزدش را روزانه میگیرد وشاید به همین خاطر است که همه چیز را تحمل میکند .کارگر نانوا به روایتی بی پناهترین کارگر هم هست، او نه تنها از هیچیک از مزایای یک کارگرساده برخوردار نیست، مکان مشخصی هم برای یافتن کار ندارد، هنوز همانند صدها سال قبل از طریق رابطهی خویشاوندی کار مییابد. حتا یک نهاد دولتی جا و دفتری برایشان فراهم نکرده تا آنها بتوانند با مراجعه به آنجا حداقل، محیط دلخواه خودرا بیابند.
در شرق تهران اما قهوهخانهای است که سالهای سال است محل تجمع کارگران نان سنگک است. کارگران از صبح خیلی زود آنجا جمع میشوند. آنجا همه جور کارگری را میتوانی بیابی، از جوانانی که دنبال کار هستند تا مردانی که اینبار اما موهایشان را در نانواییها سفید کردهاند! .گرد آرد و گرد زمان هر دو بر چهرهاشان نشسته است .
سعید ، جوانی 27 ساله، گوشهی قهوه خانه نشسته و با استکان چایی بازی میکند، با آنکه صبح است، خسته است ، نگرانی در چهرهاش موج میزند. میگوید: وقتی از نیشابور آمدم 15 سالم بود، تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند ه بودم. فقر و نداری خانواده اجبارا مرا به سوی کار کشاند. یک نوجوان 15 ساله چه تخصصی دارد، بنابراین کار در نانوایی آسانترین راهی است که بهتواند حداقل شکمش را سیر کند .بعد از اینهمه سال حقوق روزانهام در ازای 14 ساعت کار 15هزار تومان است، کارم ایناستکه نان را از تنور در آورم، در زادگاهم ازدواج کردم و یک فرزند دارم بعد از چند سال توانستم زن و بچهام را به تهران بیاورم، یک اتاق 9متری دربیسیم نجفآباد اجاره کردم که 100هزار بابت کرایه باید پرداخت کنم. او هم مثل بقیهی کارگران میگوید: بیشتر نانواییها را در تهران خود کارگران این صنف از صاحبان آن اجاره میکنند و با جمع کردن چند کارگر از نزدیکانشان آنرا میچرخانند با این حساب بیشتر کارفرماهای این صنف هم خودشان کار موقت دارند! بخش مرفه این صنف صاحبان مغازهها هستند که بدون آنکه کاری انجام دهند از اجاره مغازههاشان زندگی میکنند، اجارههایی که در واقع بیش از نیمی از درآمد نانوایی را در برمیگیرد. بهطور مثال یک نانوایی در طول روز تقریبا 1000عدد نان میپزد که قیمت آنها میشود صدهزارتومان. از این صدهزارتومان 20 هزار تومان باید به شاطر بدهد، 15هزار تومان به ناندرآر ،12هزار تومان به خمیرگیر، 10هزار تومان به فروشنده. یعنی فقط در روز 57هزار دستمزد میدهد که در واقع بسیار کمتر از زحمتی است که برای اینکار کشیده میشود ولی او هم چارهای ندارد.معمولا ماهیانه یکمیلیون تومان به صاحب مغازه میدهد، روزانه میشود چیزی حدود سی وسه هزار تومان، با هزینه آب و برق و گاز و تلفن تازه باید یک چیزی هم دستی بدهد تا بتواند نانوایی را سر پا نگهدارد بیچاره چیزی برای خودش نمیماند. فقط برایش زحمت وخستگی و رنج بیش از 16 ساعت کار میماند و دلش خوش است که کاری دارد. در پایانِ ماه هم صاحب مغازه لیست بیمهای رد میکند که خود و اقوامش را بیمه کرده و هر چند ماهی هم اسم کسی که مغازه را اجاره کرده،و چون نظارتی بر نانوایی صورت نمیگیرد، این موضوع هم پیگیری نمیشود. مستاجر هم از ترس صاحب مغازه اعتراض نمیکند فقط دلش خوش است که کاری دارد. البته تمام این مسایل را هم اداره بیمه میداند و هم مامور بیمه. تا حال که اقدامی در جهت بهبود این شرایط انجام نگرفته است.
فشارکار، ساعات طولانی کار و ناامیدی از آینده، کارگران این صنف را خیلی زود فرسوده میکند. کارگر نانوا با همان چندماه کار و درآمد ناچیزش باید دستمزدش را جوری تقسیم کند که علاوه بر مسایل پیش بینی نشده مثل تصادف ، بیماری ... برای روزهای بیکاریشان هم چیزی برای خورد وخورا ک بماند.
در بین صاحبان نانوایی کسانی هستند که بیش از 20 مغازه دارند و همه را اجاره میدهند. کسانی که 10-15 مغازه دارند بسیار زیاد است ولی کسانی که برایشان کار میکنند از حداقل حقوق انسانی هم برخوردار نیستند. اینها را همه میدانند حداقل وزارت کاریها میدانند ولی چه اقدامی در جهت بهبود وضع این کارگران انجام داده اند. هرکس تو این مملکت به فکر خودش است. به جهنم که من بیمارم، بچهام بیمار است، زنم هزار و یک درد بی درمان دارد، خانوادهام را برای بهدست آوردن یک لقمه نان خالی در کوره ده جا گذاشتهام، بچهام پدرش را چند ماه یکبارهم نمیبیند!!!
هر وقت که پیش زنوبچهامان هستیم فقط آه و ناله داریم، از عهده کوچکترین تقاضایشان عاجزیم، بابا ما هم آدمیم ، چرا هیچ کس به فکر ما نیست؟ شیندهام که کارگرای نانوا در صد سال پیش با هم متحد بودند تشکل داشتند و حرکتهای خوبی را راهاندازی کرده بودند، پس چی شدند؟ که امروز ما باید جزو فراموش شدگان جامعه باشیم با آنکه بدون وجود ما و کارما، این جامعه یک روز هم دوام نخواهد آورد. مگه شوخیه که آدم تمام روزها کار کنه، مرخصی نداشته باشد، وقتی همهی مردم تعطیلاند و استراحت میکنند ما باید نان آنها را تامین کنیم ولی خودمان چی ؟!!
ابراهیم، 65 سال سن دارد. در جوانی از نور به تهران آمده، 40 سال است که خمیرگیر است، 6 تا بچه دارد و در تمام طول این سالها فقط هر سه یا چهارماه توانسته سری به خانهاش بزند، روزها را کار کرده، شبهای زمستان اما در پستوی گرد گرفته نانوایی خوابیده تا بتواند 2 صبح بیدار شود و تابستان ها را غریبانه روی یک تخت شکسته جلوی نانوایی در هوای تفت کرده وگرم بهسر آورده و فقط با رویای داشتن یک خانواده بغض فروخفتهاش همساز میکند.امروز بعد از چهل سال کار فقط 10 هزار تومان حقوق میگیرد . چهل سال است که توی پستو و یا انبار آرد خوابیده، ولی هیچگاه بیمه نبوده است. میگوید: اگر بیمه بودم اقلا دکتر میرفتم، دردکمر و زانوهام، دمار از روزگارم درآورده ( دهانش را باز میکند و دو سه دندان تکافتادهاش را نشان میدهد یعنی اینکه دیگر بهراحتی هم نمیتواند نان خالی را سق بزند ) ادامه میدهد" حموم نرفتن بی بی از بی چادریه "،هزار جور مرض داریم، بیمه کجا بود!. میدانی ما خمیر گیرها حتا از بقیهی کارگران نانوایی هم بدبختتریم، باید پیش از همه بیدار شویم یعنی ساعت 2نیمه شب . باید خمیر را آماده کنیم، اگر نون خوب درنیاد مردم سر شاطر غر میزنند و شاطر هم سر ما. هرشب وقتی سرم را بر زمین میگذارم فقط فکر هفت دهان باز، که باید برایشان نان برسانم، دیوانهام میکند، باور کنید حتا به درس و تحصیل و لباس و سرو وضعشان فکر نمیکنم. فقط به شکمشان. بالاخره باید یه طوری سیر شوند. از خودم بدم میآید من بهعنوان پدر،چهکار برایشان کردهام، جز اینکه نکبت و بدبختی خودم را برایشان به ارث گذاشتم. و از طرفی هم میدانم که من هم مقصر نیستم خودم زادهی فقر و بدبختی و نکبتم. باور کنید گاهی خودم را حتا در حد یک انسان نمیبینم. هر موجودی روی زمین خانهای دارد، سر پناهی دارد، من اما هیچگاه خانهای نداشتهام که حس کنم خانوادهای دارم و من پدر خانوادهام!!.
محمد اهل مشهده، 21 سالشه و دو ساله که آمده تو کار نانوایی و خمیرگیر شده، ازش میپرسم: ازدواج کردی؟
با پوزخند میگوید: روزی 10هزارتومان حقوق میگیرم، در سال فقط 6ماه کاردارم، حساب کن بببن پول توجیبی خودم درمیآد که بتونم ازدواج کنم. میگوید: من اهل روستای جعفرآباد هستم، تو روستا امکان کار نبود، رفتم مشهد اونجا هم کار گیرم نیومد، اومدم تهران. حالا هم شبهایی که کار دارم تو نانوایی میخوابم. وقتی هم که کار ندارم و بیکارم برای خواب میرم پیش دوستام. دلم برای روستامون تنگ میشه شاید یک دو بار هم برم اونجا و خانوادهام را ببینم. ولی جیبم خالی است نمیتوانیم کمکی بهشان بکنم بنابراین زود بر میگردم. چون ماندن من پیش آنها یعنی، سرباری
ساعت یک بعد از ظهر یک روزداغ مردادماه است. از خیابانی حول و حوش میدان پاستور رد میشوم، خیابان ساکت و آرام است، کسی در خیابان نیست. ساکنان خانهها از فرط گرما به زیر خنکای کولرها پناه بردهاند. اسفالت کف پیادهرو زیر پاهایم بهراحتی کش میآید، از جلوی نانوایی سنگکی رد میشوم، داخل نانوایی کسی نیست، سه کارگر نانوایی از فرط گرما با بیحالی تمام کار میکنند، بیاختیار داخل میشوم. هرم داغ هوای داخل یکباره تمام وجودم را فرا میگیرد. از خلوتی نانوایی استفاده کرده و میپرسم: چهطور میتوانید این گرما را تحمل کنید؟ کولر ندارید؟ یکی از آنها که خیلی جوان است، همانطور که خمیرهای چسبیده به دستانش را با دست دیگر از پوست جدا میکند به بالای سرم اشاره میکند. یک کانال بزرگ، هوای کولر را به داخل هدایت میکند، میگوید: اصلا فایده ندارد گرمای تنور بیش از آنچیزی است که کولر جواب دهد. با لهجهی خراسانی و خوشرویی که ناشی ازجوانیش است با پوزخندی میگوید: در عوض زمستانها خوب است!!همانطور که حرف میزند بهطرف پستوی تاریکی میرود که تشک کهنهای کف آن پهن است. به همهچیز شبیه است جز تشک، اتاقک سالیان درازی است که رنگ آب و آفتاب ندیده و غبار آرد تمام درو دیوارش را پوشانده است. همانطور که پاهایش را برروی زمین میکشد بدون آنکه دیگر سخنی بگوید روی تشک دراز میکشد و یکباره میخوابد، انگار که سالهاست خوابیده است!!.
گرمای داخل نانوایی غیر قابل تحمل است. گهگاه کسی میآید و نانی میگیرد و بهسرعت از آنجا خارج میشود، در این فاصله باهم گپی میزنیم.
مردی که خمیر را با حرکاتی موزون روی تخته پهن میکند، سی و چهار ساله است. لاغر و بلند قد. با مزاح میگوید: کار ما به درد آدمای چاق میخورد که آنقدر عرق بریزند تا لاغر شوند،(با پوزخند) ما برای لاغر شدنمان پول خرج نمیکنیم!!. میگوید: دوازده ساله بودم از بجستانِ خراسان به تهران آمدم همان جایی که انارش را شاید در هیچ جای دنیا نتوان پیداکرد، حتا مردم همینکشور هم شاید ندیده باشند. دانههای انارش به یاقوتهای گرانقیمتی میمانند که با استادی کنار هم چیده شدهاند، آنقدر شفاف و خوشرنگ که با هیچجیز نمیتوان مقایسه کرد. برخی از انارها بیاغراق نزدیک به یک کیلواند.اما آنجا کاری نیست، درآمدی نیست و جوانها مجبورند برای کار به شهرهای دیگر بروند، البته شهرهای دیگر که میگویم منظور فقط تهران است! .در آنسن به تهران آمدم. یکسال در یک نانوایی پادویی کردم واز سال بعد کارم درآوردن نان از تنوربود تا به امروز. آنروزها مردم یک پسر سیزده ساله را به چشم یک مرد کامل نگاه میکردند. کسی نمیدانست که یک نوجوان سیزده ساله یک کودک است، حقوق اجتماعیش جزو حقوق کودکان است. بسیاری از مردم حتا تحصیلکردهها هم اینرا نمیدانستند!!.ولی فقر و نداری باعث شده که هنوز هم کودکان کار کنند، آنهم چه کارهای سخت و خطرناکی. فقط فرقش با گذشته ایناستکه امروزه صاحب کارش سعی میکند که دیگران متوجه کار او نشوند. خود مردم اعتراض میکنند، بگذریم از اینکه کسی به دادشان نمیرسد اصلا آنموقعها کسی از " کودکان کار" نشنیده بود. کار در نانواییها معمولا از طریق فامیل و دوست انجام میگیرد. یعنی این که یکنفر از یک خانواده یا روستا به تهران میآید، کاری پیدا میکند وبعد بقیه جوانهای فامیل را برای کار به تهران میآورد.چون کار کردن در نانوایی بیش از دوماه نمیشود، یعنی نمیتوان دوام آورد و اگر کارگر نانوا به خودش استراحت ندهد دوام نمیآورد. بنابراین مجبوریم دوماه تقریبا شبانهروزی کار کنیم و بعد به شهرمان برگردیم، با اندک پولی که با خودمان میبریم، میتوانیم دوسه ماهی دوام آوریم. اما با این پول هیچ کمکی نمیتوانیم به خانوادهامان بکنیم .ما شش برادر بودیم، وضعمان در بجستان بد نبود ، همهامان تا کلاس پنجم درس خواندیم بعد مجبور شدیم کار کنیم. ابتدا برادر بزرگ به تهران آمد، وقتی کار پیدا کرد همه ما یکی یکی به تهران آمدیم. هروقت یکی از ما به ده برمیگشت دیگری جایگزینش میشد. و گرنه باید دنبال کار میگشتیم. بعدها در آنجا ازدواج کردم و صاحب دو بچه شدم ولی تازه توانستم زن و بچههایم را به تهران بیاورم. دوری آنها برایم مقدور نبود. در انتهای افسریه یک آپارتمان کوچک اجاره کردم. برای اجارهاش دو ونیم میلیون پول دادم و هر ماه صدهزارتومانهم اجاره میدهم. هر صبح ساعت 3 از خانه خارج میشوم تا بتوانم ساعت چهار کار را شروع کنم چون اینجا را من اجاره کردم ساعت 3میروم خانه ولی تا بهخانه برسم، شب است .... ماهانه یکمیلیون و سیصد هزار تومان به صاحب نانوایی میدهم، با کرایه خانه و خرج زندگی و دستمزد این دو جوانی که اینجا کار میکنند. اصلا چیزی برایم نمیماند که فکر پس انداز کردن باشم، بیمه هم که نیستیم ،یعنی 22 سال کار آنهم کار طاقتفرسای نانوایی حتا یک روز هم بیمه نبوده ام. اداره بیمه فقط صاحب نانوایی را میشناسد ولیست بیمهای که کارفرما میدهد.حالا اسم چه کسانی در لیست هست کاری بهش ندارد.فقط لیست را میخواهند وحق بیمه را .در تمام این 22 سالی که کار کردهام شاید دوبار ندیدم که نماینده بیمه به نانواییها سرزده باشد. اصلا هیچ نظارتی روی نانواییها وجود ندارد.البته این مسایل را بیمه بهتر از همه میداند حال چرا اغماض میکند دلیلش را ماهم نمیدانیم. کارگر نانوایی هیچ پشتیانی ندارد تا حالا حتا یکبار شیندهاید که کسی از حقوق پایمال شدهی ما بگوید؟ در صورتی که نانواها همیشه جلوی چشم مردم هستند. آمار کارگران نانوا را ندارند در صورتیکه ما چندین هزار و شاید میلیون باشیم ولی انگار که در صفحه روزگار این مملکت کارگری به اسم کارگر نانوایی وجود ندارد. ما هیچ تشکلی نداریم که از ما حمایت کند و ما مشکلاتمان را به آنجا ببریم بنابراین صدایمان هم بهگوش هیچ کس نمیرسد.
کارگر نانوا باید جای ثابتی برای یافتن کار داشته باشد ، باید بیمه باشد، باید مثل همه کارگران از امکانات کارگری برخوردارباشد، البته بگذریم از اینکه کارگران دیگر هم فقط اسمش است که از مزایای انسانی، کارگری برخوردارند، با شرایطی که الان ایجاد شده وضعشان زیاد فرقی با ما ندارد. کار طاقتفرسا، نداشتن آیندهی روشن و مطمئن و به تبع آن عدم برنامهریزی برای آینده، اغلب کارگران نانوایی را به طرف موادمخدر میکشاند. 17 ساعت کار مداوم شوخی نیست آنهم در پای تنور، متاسفانه خیلی از کارگران تنها راه تحمل این وضعیت وحشتناک قرون وسطایی را استعمال مواد مخدر میدانند که بتوانند سختیکار را تحمل کنند. هیچکس نمیتواند حتا برای نیم ساعت هوای بالای شصت هفتاد درجهی نانواییها رادر گرمای تابستان طاقت بیاورد چه برسد به این که پای تنور بایستد و مدام دستش را به داخل کوره ببرد. ما که مجبور به این کار هستیم ولی هیچکس حتا به این فکر نکرده که ماها چه میکشیم و در ازای آن هیچ حق وحقوقی هم نداریم. خانوادههای ما عملا از همه چیز محروماند. وقتی به خانه میرسیم که رمقی برایمان نمانده است، مسافتهای دور و دراز با ترافیک و عدم وجود وسایل کافی حملونقل عمومی فقط نعشمان را به خانه میرساند و تا نرسیده واستراحت نکرده زودتر از سگهای خیابانها از خانه بیرون میزنیم تا بتوانیم به موقع نان به مردم برسانیم. ما و کارگران شهرداری اولین کسانی هستم که ساعتها قبل از دیگران، وقتی که همه مردم در خواباند در خیابانهای تهران و سایر شهرها حاضر هستیم
کارگرجوانی که هنوز سرخی روستایی گونههایش به زردی نگراییده: میگوید: شانزده سال دارم تازه از خراسان به تهران آمدهام، آنجا که هیچ کاری نیست اقلا در این جا میشود کاری پیدا کرد که شکمم را سیر کنم!! وگر نه از اینکار چیزی در نمیآید که بتوانم برای خود آیندهای بسازم، حتا بهش فکر هم نمیکنم.!!!
فاطمه شاه نظری
هیچکس آماری از تعداد کارگران نانوایی ندارد! و هیچ نهادی تا کنون اعلام نکرده که چه تعداد از کارگران این صنف فقط به خاطر افتادن داخل تنورو حوادثی از دست جان باختند و یا برای همهی عمر از کارکردن بازماندند.اگر فقط یکروز ، فقط یکروز نانواییهای نان نپزند حدس بزنید چه اتفاقی خواهد افتاد؟!. در جامعهای که نان، اصلیترین غذای مردم، و برای همهی آنکسانی است که بهقول دست اندرکاران در فقر خشن قراردارند و به یقین تنها غذایشان نیز هست
وزارتکار دقیقا نمیداند که چند هزار کارگر نانوا در نانواییها کار میکنند ، پرواضح است که وقتی وزارتکار هیچ نظارتی بر نانواییها ندارد طبعا آن طیف وسیع کارگران زحمتکش باید از آمارها حذف شوند. جستهگریخته آمارها حکایت از 350000هزار کارگر دارد که در نانواییها کار میکنند. در هر نانوایی حداقل بایستی 3 نفر کارکنند تا بتوانند نان را به دست مردم برسانند با این رقم یعنی حدود 117000نانوایی در سراسر کشور وجود دارد ظاهرا این آمار هم برای کارگرانی است که در حال کارکردن هستند نه کارگرانی که در طول سال جابهجا میشوند. مطمئنا این آمار نسبت نانوایی به کارگران شاغل است. طبق گفتهی کارگران هیچ کارگری بیش از سه ماه نمیتواند برای کار در نانوایی دوام بیاورد، 16 ساعت کار طاقتفرسا و به طبع آن، دوری از خانه و خانواده، نداشتن تغذیهی مناسب، نداشتن تامین اجتماعی و بیمه ودرنهایت غربت از جمله دلایلی است که مانع از کار مداوم این کارگران میشود. با احتساب این موارد اغلب کارگران نانوا، سیال هستند. کارگران نانوا اغلب از روستاها و شهرهای کوچک استانهای خراسان، آذربایجان و دیگر نقاط محروم و فقیر به تهران میایند، بهامید آنکه دستمزدشان را جمع کرده و بعد از چندماه به روستای خود برگردند. این کارگران بههنگام بازگشت جایگزینی برای خود انتخاب میکنند، برادر، پسرعمو، پسرخاله، هممحلهای، هر که باشد میآید، بهجایش کار میکند و او میرود و این چرخه در تمام طول سال ادامه دارد. اغلب جوانند و گاها از کودکی یعنی از 10-12 سالگی توسط اقوام خود به تهران میآیند و خیلی زود بعد از یکی دوسال خبره کار میشوند و تا بجنبند شدهاند یک نانوا بدون آنکه بدانند کودکیشان در پای تنورو یا دستگاه خمیرگیر نانوایی چهگونه گم شده است!. کارگری که از 4 صبح تا 10 شب کار میکند آیا اصلا میفهمد کی آفتاب سر میزند و کی غروب میکند. هر کدامشان با یک آهنگ همزمان باید کارکنند، وقفه یک نفرشان مترادف با خالی ماندن تنور است و اول همه داد مشتریها در میآید .درست مثل خط تولید یک کارخانه. منتها بدون هیچ مزایای حداقلی کارگران دیگر. در بین این کارگران، کارگرانی هم هستند که دارای مهارت و تخصصهای دیگرند،اما بیکاری و نیاز به کار و سیر کردن شکم خود و خانوادههایشان آنها را به سوی این شغل طاقت فرسا میکشاند. آنها در جهنمی کار میکنند که گاها در روزهای تابستان درجه حرارت پای تنور بیش از 60-70 درجه است. قطره قطره، توش و توان جوانیشان در پای این تنورها تبخیر میشود و ازآنها اغلب گوشت و پوستی بر جای میماند، وتعداد زیادی از آنها هم برای فرار از این همه مشقت به افیون پناه میبرند. کارگر نانوا اغلب دستمزدش را روزانه میگیرد وشاید به همین خاطر است که همه چیز را تحمل میکند .کارگر نانوا به روایتی بی پناهترین کارگر هم هست، او نه تنها از هیچیک از مزایای یک کارگرساده برخوردار نیست، مکان مشخصی هم برای یافتن کار ندارد، هنوز همانند صدها سال قبل از طریق رابطهی خویشاوندی کار مییابد. حتا یک نهاد دولتی جا و دفتری برایشان فراهم نکرده تا آنها بتوانند با مراجعه به آنجا حداقل، محیط دلخواه خودرا بیابند.
در شرق تهران اما قهوهخانهای است که سالهای سال است محل تجمع کارگران نان سنگک است. کارگران از صبح خیلی زود آنجا جمع میشوند. آنجا همه جور کارگری را میتوانی بیابی، از جوانانی که دنبال کار هستند تا مردانی که اینبار اما موهایشان را در نانواییها سفید کردهاند! .گرد آرد و گرد زمان هر دو بر چهرهاشان نشسته است .
سعید ، جوانی 27 ساله، گوشهی قهوه خانه نشسته و با استکان چایی بازی میکند، با آنکه صبح است، خسته است ، نگرانی در چهرهاش موج میزند. میگوید: وقتی از نیشابور آمدم 15 سالم بود، تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند ه بودم. فقر و نداری خانواده اجبارا مرا به سوی کار کشاند. یک نوجوان 15 ساله چه تخصصی دارد، بنابراین کار در نانوایی آسانترین راهی است که بهتواند حداقل شکمش را سیر کند .بعد از اینهمه سال حقوق روزانهام در ازای 14 ساعت کار 15هزار تومان است، کارم ایناستکه نان را از تنور در آورم، در زادگاهم ازدواج کردم و یک فرزند دارم بعد از چند سال توانستم زن و بچهام را به تهران بیاورم، یک اتاق 9متری دربیسیم نجفآباد اجاره کردم که 100هزار بابت کرایه باید پرداخت کنم. او هم مثل بقیهی کارگران میگوید: بیشتر نانواییها را در تهران خود کارگران این صنف از صاحبان آن اجاره میکنند و با جمع کردن چند کارگر از نزدیکانشان آنرا میچرخانند با این حساب بیشتر کارفرماهای این صنف هم خودشان کار موقت دارند! بخش مرفه این صنف صاحبان مغازهها هستند که بدون آنکه کاری انجام دهند از اجاره مغازههاشان زندگی میکنند، اجارههایی که در واقع بیش از نیمی از درآمد نانوایی را در برمیگیرد. بهطور مثال یک نانوایی در طول روز تقریبا 1000عدد نان میپزد که قیمت آنها میشود صدهزارتومان. از این صدهزارتومان 20 هزار تومان باید به شاطر بدهد، 15هزار تومان به ناندرآر ،12هزار تومان به خمیرگیر، 10هزار تومان به فروشنده. یعنی فقط در روز 57هزار دستمزد میدهد که در واقع بسیار کمتر از زحمتی است که برای اینکار کشیده میشود ولی او هم چارهای ندارد.معمولا ماهیانه یکمیلیون تومان به صاحب مغازه میدهد، روزانه میشود چیزی حدود سی وسه هزار تومان، با هزینه آب و برق و گاز و تلفن تازه باید یک چیزی هم دستی بدهد تا بتواند نانوایی را سر پا نگهدارد بیچاره چیزی برای خودش نمیماند. فقط برایش زحمت وخستگی و رنج بیش از 16 ساعت کار میماند و دلش خوش است که کاری دارد. در پایانِ ماه هم صاحب مغازه لیست بیمهای رد میکند که خود و اقوامش را بیمه کرده و هر چند ماهی هم اسم کسی که مغازه را اجاره کرده،و چون نظارتی بر نانوایی صورت نمیگیرد، این موضوع هم پیگیری نمیشود. مستاجر هم از ترس صاحب مغازه اعتراض نمیکند فقط دلش خوش است که کاری دارد. البته تمام این مسایل را هم اداره بیمه میداند و هم مامور بیمه. تا حال که اقدامی در جهت بهبود این شرایط انجام نگرفته است.
فشارکار، ساعات طولانی کار و ناامیدی از آینده، کارگران این صنف را خیلی زود فرسوده میکند. کارگر نانوا با همان چندماه کار و درآمد ناچیزش باید دستمزدش را جوری تقسیم کند که علاوه بر مسایل پیش بینی نشده مثل تصادف ، بیماری ... برای روزهای بیکاریشان هم چیزی برای خورد وخورا ک بماند.
در بین صاحبان نانوایی کسانی هستند که بیش از 20 مغازه دارند و همه را اجاره میدهند. کسانی که 10-15 مغازه دارند بسیار زیاد است ولی کسانی که برایشان کار میکنند از حداقل حقوق انسانی هم برخوردار نیستند. اینها را همه میدانند حداقل وزارت کاریها میدانند ولی چه اقدامی در جهت بهبود وضع این کارگران انجام داده اند. هرکس تو این مملکت به فکر خودش است. به جهنم که من بیمارم، بچهام بیمار است، زنم هزار و یک درد بی درمان دارد، خانوادهام را برای بهدست آوردن یک لقمه نان خالی در کوره ده جا گذاشتهام، بچهام پدرش را چند ماه یکبارهم نمیبیند!!!
هر وقت که پیش زنوبچهامان هستیم فقط آه و ناله داریم، از عهده کوچکترین تقاضایشان عاجزیم، بابا ما هم آدمیم ، چرا هیچ کس به فکر ما نیست؟ شیندهام که کارگرای نانوا در صد سال پیش با هم متحد بودند تشکل داشتند و حرکتهای خوبی را راهاندازی کرده بودند، پس چی شدند؟ که امروز ما باید جزو فراموش شدگان جامعه باشیم با آنکه بدون وجود ما و کارما، این جامعه یک روز هم دوام نخواهد آورد. مگه شوخیه که آدم تمام روزها کار کنه، مرخصی نداشته باشد، وقتی همهی مردم تعطیلاند و استراحت میکنند ما باید نان آنها را تامین کنیم ولی خودمان چی ؟!!
ابراهیم، 65 سال سن دارد. در جوانی از نور به تهران آمده، 40 سال است که خمیرگیر است، 6 تا بچه دارد و در تمام طول این سالها فقط هر سه یا چهارماه توانسته سری به خانهاش بزند، روزها را کار کرده، شبهای زمستان اما در پستوی گرد گرفته نانوایی خوابیده تا بتواند 2 صبح بیدار شود و تابستان ها را غریبانه روی یک تخت شکسته جلوی نانوایی در هوای تفت کرده وگرم بهسر آورده و فقط با رویای داشتن یک خانواده بغض فروخفتهاش همساز میکند.امروز بعد از چهل سال کار فقط 10 هزار تومان حقوق میگیرد . چهل سال است که توی پستو و یا انبار آرد خوابیده، ولی هیچگاه بیمه نبوده است. میگوید: اگر بیمه بودم اقلا دکتر میرفتم، دردکمر و زانوهام، دمار از روزگارم درآورده ( دهانش را باز میکند و دو سه دندان تکافتادهاش را نشان میدهد یعنی اینکه دیگر بهراحتی هم نمیتواند نان خالی را سق بزند ) ادامه میدهد" حموم نرفتن بی بی از بی چادریه "،هزار جور مرض داریم، بیمه کجا بود!. میدانی ما خمیر گیرها حتا از بقیهی کارگران نانوایی هم بدبختتریم، باید پیش از همه بیدار شویم یعنی ساعت 2نیمه شب . باید خمیر را آماده کنیم، اگر نون خوب درنیاد مردم سر شاطر غر میزنند و شاطر هم سر ما. هرشب وقتی سرم را بر زمین میگذارم فقط فکر هفت دهان باز، که باید برایشان نان برسانم، دیوانهام میکند، باور کنید حتا به درس و تحصیل و لباس و سرو وضعشان فکر نمیکنم. فقط به شکمشان. بالاخره باید یه طوری سیر شوند. از خودم بدم میآید من بهعنوان پدر،چهکار برایشان کردهام، جز اینکه نکبت و بدبختی خودم را برایشان به ارث گذاشتم. و از طرفی هم میدانم که من هم مقصر نیستم خودم زادهی فقر و بدبختی و نکبتم. باور کنید گاهی خودم را حتا در حد یک انسان نمیبینم. هر موجودی روی زمین خانهای دارد، سر پناهی دارد، من اما هیچگاه خانهای نداشتهام که حس کنم خانوادهای دارم و من پدر خانوادهام!!.
محمد اهل مشهده، 21 سالشه و دو ساله که آمده تو کار نانوایی و خمیرگیر شده، ازش میپرسم: ازدواج کردی؟
با پوزخند میگوید: روزی 10هزارتومان حقوق میگیرم، در سال فقط 6ماه کاردارم، حساب کن بببن پول توجیبی خودم درمیآد که بتونم ازدواج کنم. میگوید: من اهل روستای جعفرآباد هستم، تو روستا امکان کار نبود، رفتم مشهد اونجا هم کار گیرم نیومد، اومدم تهران. حالا هم شبهایی که کار دارم تو نانوایی میخوابم. وقتی هم که کار ندارم و بیکارم برای خواب میرم پیش دوستام. دلم برای روستامون تنگ میشه شاید یک دو بار هم برم اونجا و خانوادهام را ببینم. ولی جیبم خالی است نمیتوانیم کمکی بهشان بکنم بنابراین زود بر میگردم. چون ماندن من پیش آنها یعنی، سرباری
ساعت یک بعد از ظهر یک روزداغ مردادماه است. از خیابانی حول و حوش میدان پاستور رد میشوم، خیابان ساکت و آرام است، کسی در خیابان نیست. ساکنان خانهها از فرط گرما به زیر خنکای کولرها پناه بردهاند. اسفالت کف پیادهرو زیر پاهایم بهراحتی کش میآید، از جلوی نانوایی سنگکی رد میشوم، داخل نانوایی کسی نیست، سه کارگر نانوایی از فرط گرما با بیحالی تمام کار میکنند، بیاختیار داخل میشوم. هرم داغ هوای داخل یکباره تمام وجودم را فرا میگیرد. از خلوتی نانوایی استفاده کرده و میپرسم: چهطور میتوانید این گرما را تحمل کنید؟ کولر ندارید؟ یکی از آنها که خیلی جوان است، همانطور که خمیرهای چسبیده به دستانش را با دست دیگر از پوست جدا میکند به بالای سرم اشاره میکند. یک کانال بزرگ، هوای کولر را به داخل هدایت میکند، میگوید: اصلا فایده ندارد گرمای تنور بیش از آنچیزی است که کولر جواب دهد. با لهجهی خراسانی و خوشرویی که ناشی ازجوانیش است با پوزخندی میگوید: در عوض زمستانها خوب است!!همانطور که حرف میزند بهطرف پستوی تاریکی میرود که تشک کهنهای کف آن پهن است. به همهچیز شبیه است جز تشک، اتاقک سالیان درازی است که رنگ آب و آفتاب ندیده و غبار آرد تمام درو دیوارش را پوشانده است. همانطور که پاهایش را برروی زمین میکشد بدون آنکه دیگر سخنی بگوید روی تشک دراز میکشد و یکباره میخوابد، انگار که سالهاست خوابیده است!!.
گرمای داخل نانوایی غیر قابل تحمل است. گهگاه کسی میآید و نانی میگیرد و بهسرعت از آنجا خارج میشود، در این فاصله باهم گپی میزنیم.
مردی که خمیر را با حرکاتی موزون روی تخته پهن میکند، سی و چهار ساله است. لاغر و بلند قد. با مزاح میگوید: کار ما به درد آدمای چاق میخورد که آنقدر عرق بریزند تا لاغر شوند،(با پوزخند) ما برای لاغر شدنمان پول خرج نمیکنیم!!. میگوید: دوازده ساله بودم از بجستانِ خراسان به تهران آمدم همان جایی که انارش را شاید در هیچ جای دنیا نتوان پیداکرد، حتا مردم همینکشور هم شاید ندیده باشند. دانههای انارش به یاقوتهای گرانقیمتی میمانند که با استادی کنار هم چیده شدهاند، آنقدر شفاف و خوشرنگ که با هیچجیز نمیتوان مقایسه کرد. برخی از انارها بیاغراق نزدیک به یک کیلواند.اما آنجا کاری نیست، درآمدی نیست و جوانها مجبورند برای کار به شهرهای دیگر بروند، البته شهرهای دیگر که میگویم منظور فقط تهران است! .در آنسن به تهران آمدم. یکسال در یک نانوایی پادویی کردم واز سال بعد کارم درآوردن نان از تنوربود تا به امروز. آنروزها مردم یک پسر سیزده ساله را به چشم یک مرد کامل نگاه میکردند. کسی نمیدانست که یک نوجوان سیزده ساله یک کودک است، حقوق اجتماعیش جزو حقوق کودکان است. بسیاری از مردم حتا تحصیلکردهها هم اینرا نمیدانستند!!.ولی فقر و نداری باعث شده که هنوز هم کودکان کار کنند، آنهم چه کارهای سخت و خطرناکی. فقط فرقش با گذشته ایناستکه امروزه صاحب کارش سعی میکند که دیگران متوجه کار او نشوند. خود مردم اعتراض میکنند، بگذریم از اینکه کسی به دادشان نمیرسد اصلا آنموقعها کسی از " کودکان کار" نشنیده بود. کار در نانواییها معمولا از طریق فامیل و دوست انجام میگیرد. یعنی این که یکنفر از یک خانواده یا روستا به تهران میآید، کاری پیدا میکند وبعد بقیه جوانهای فامیل را برای کار به تهران میآورد.چون کار کردن در نانوایی بیش از دوماه نمیشود، یعنی نمیتوان دوام آورد و اگر کارگر نانوا به خودش استراحت ندهد دوام نمیآورد. بنابراین مجبوریم دوماه تقریبا شبانهروزی کار کنیم و بعد به شهرمان برگردیم، با اندک پولی که با خودمان میبریم، میتوانیم دوسه ماهی دوام آوریم. اما با این پول هیچ کمکی نمیتوانیم به خانوادهامان بکنیم .ما شش برادر بودیم، وضعمان در بجستان بد نبود ، همهامان تا کلاس پنجم درس خواندیم بعد مجبور شدیم کار کنیم. ابتدا برادر بزرگ به تهران آمد، وقتی کار پیدا کرد همه ما یکی یکی به تهران آمدیم. هروقت یکی از ما به ده برمیگشت دیگری جایگزینش میشد. و گرنه باید دنبال کار میگشتیم. بعدها در آنجا ازدواج کردم و صاحب دو بچه شدم ولی تازه توانستم زن و بچههایم را به تهران بیاورم. دوری آنها برایم مقدور نبود. در انتهای افسریه یک آپارتمان کوچک اجاره کردم. برای اجارهاش دو ونیم میلیون پول دادم و هر ماه صدهزارتومانهم اجاره میدهم. هر صبح ساعت 3 از خانه خارج میشوم تا بتوانم ساعت چهار کار را شروع کنم چون اینجا را من اجاره کردم ساعت 3میروم خانه ولی تا بهخانه برسم، شب است .... ماهانه یکمیلیون و سیصد هزار تومان به صاحب نانوایی میدهم، با کرایه خانه و خرج زندگی و دستمزد این دو جوانی که اینجا کار میکنند. اصلا چیزی برایم نمیماند که فکر پس انداز کردن باشم، بیمه هم که نیستیم ،یعنی 22 سال کار آنهم کار طاقتفرسای نانوایی حتا یک روز هم بیمه نبوده ام. اداره بیمه فقط صاحب نانوایی را میشناسد ولیست بیمهای که کارفرما میدهد.حالا اسم چه کسانی در لیست هست کاری بهش ندارد.فقط لیست را میخواهند وحق بیمه را .در تمام این 22 سالی که کار کردهام شاید دوبار ندیدم که نماینده بیمه به نانواییها سرزده باشد. اصلا هیچ نظارتی روی نانواییها وجود ندارد.البته این مسایل را بیمه بهتر از همه میداند حال چرا اغماض میکند دلیلش را ماهم نمیدانیم. کارگر نانوایی هیچ پشتیانی ندارد تا حالا حتا یکبار شیندهاید که کسی از حقوق پایمال شدهی ما بگوید؟ در صورتی که نانواها همیشه جلوی چشم مردم هستند. آمار کارگران نانوا را ندارند در صورتیکه ما چندین هزار و شاید میلیون باشیم ولی انگار که در صفحه روزگار این مملکت کارگری به اسم کارگر نانوایی وجود ندارد. ما هیچ تشکلی نداریم که از ما حمایت کند و ما مشکلاتمان را به آنجا ببریم بنابراین صدایمان هم بهگوش هیچ کس نمیرسد.
کارگر نانوا باید جای ثابتی برای یافتن کار داشته باشد ، باید بیمه باشد، باید مثل همه کارگران از امکانات کارگری برخوردارباشد، البته بگذریم از اینکه کارگران دیگر هم فقط اسمش است که از مزایای انسانی، کارگری برخوردارند، با شرایطی که الان ایجاد شده وضعشان زیاد فرقی با ما ندارد. کار طاقتفرسا، نداشتن آیندهی روشن و مطمئن و به تبع آن عدم برنامهریزی برای آینده، اغلب کارگران نانوایی را به طرف موادمخدر میکشاند. 17 ساعت کار مداوم شوخی نیست آنهم در پای تنور، متاسفانه خیلی از کارگران تنها راه تحمل این وضعیت وحشتناک قرون وسطایی را استعمال مواد مخدر میدانند که بتوانند سختیکار را تحمل کنند. هیچکس نمیتواند حتا برای نیم ساعت هوای بالای شصت هفتاد درجهی نانواییها رادر گرمای تابستان طاقت بیاورد چه برسد به این که پای تنور بایستد و مدام دستش را به داخل کوره ببرد. ما که مجبور به این کار هستیم ولی هیچکس حتا به این فکر نکرده که ماها چه میکشیم و در ازای آن هیچ حق وحقوقی هم نداریم. خانوادههای ما عملا از همه چیز محروماند. وقتی به خانه میرسیم که رمقی برایمان نمانده است، مسافتهای دور و دراز با ترافیک و عدم وجود وسایل کافی حملونقل عمومی فقط نعشمان را به خانه میرساند و تا نرسیده واستراحت نکرده زودتر از سگهای خیابانها از خانه بیرون میزنیم تا بتوانیم به موقع نان به مردم برسانیم. ما و کارگران شهرداری اولین کسانی هستم که ساعتها قبل از دیگران، وقتی که همه مردم در خواباند در خیابانهای تهران و سایر شهرها حاضر هستیم
کارگرجوانی که هنوز سرخی روستایی گونههایش به زردی نگراییده: میگوید: شانزده سال دارم تازه از خراسان به تهران آمدهام، آنجا که هیچ کاری نیست اقلا در این جا میشود کاری پیدا کرد که شکمم را سیر کنم!! وگر نه از اینکار چیزی در نمیآید که بتوانم برای خود آیندهای بسازم، حتا بهش فکر هم نمیکنم.!!!