۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۰, جمعه

کارگر نانوا،گداخته شده در تنور بی‏حقوقی




مجله راه آینده
فاطمه شاه نظری

هیچ‏کس آماری از تعداد کارگران نانوایی ندارد! و هیچ نهادی تا کنون اعلام نکرده که چه تعداد از کارگران این صنف فقط به خاطر افتادن داخل تنورو حوادثی از دست جان باختند و یا برای همه‏ی عمر از کارکردن بازماندند.اگر فقط یک‏روز ، فقط یک‏روز نانوایی‏های نان نپزند حدس بزنید چه اتفاقی خواهد افتاد؟!. در جامعه‏ای که نان، اصلی‏ترین غذای مردم، و برای همه‏ی آن‏کسانی است که به‏قول دست اندرکاران در فقر خشن قراردارند و به یقین تنها غذایشان نیز هست
وزارت‏کار دقیقا نمی‏داند که چند هزار کارگر نانوا در نانوایی‏ها کار می‏کنند ، پرواضح است که وقتی وزارت‏کار هیچ نظارتی بر نانوایی‏ها ندارد طبعا آن طیف وسیع کارگران زحمت‏کش باید از آمارها حذف شوند. جسته‏گریخته آمارها حکایت از 350000هزار کارگر دارد که در نانوایی‏ها کار می‏کنند. در هر نانوایی حداقل بایستی 3 نفر کارکنند تا بتوانند نان را به دست مردم برسانند با این رقم یعنی حدود 117000نانوایی در سراسر کشور وجود دارد ظاهرا این آمار هم برای کارگرانی است که در حال کارکردن هستند نه کارگرانی که در طول سال جابه‏جا می‏شوند. مطمئنا این آمار نسبت نانوایی به کارگران شاغل است. طبق گفته‏ی کارگران هیچ کارگری بیش از سه ماه نمی‏تواند برای کار در نانوایی دوام بیاورد، 16 ساعت کار طاقت‏فرسا و به طبع آن، دوری از خانه و خانواده، نداشتن تغذیه‏ی مناسب، نداشتن تامین اجتماعی و بیمه ودرنهایت غربت از جمله دلایلی است که مانع از کار مداوم این کارگران می‏شود. با احتساب این موارد اغلب کارگران نانوا، سیال هستند. کارگران نانوا اغلب از روستاها و شهرهای کوچک استان‏های خراسان، آذربایجان‏ و دیگر نقاط محروم و فقیر به تهران می‏ایند، به‏امید آن‏که دست‏مزدشان را جمع کرده و بعد از چند‏ماه به روستای خود برگردند. این کارگران به‏هنگام بازگشت جای‏گزینی برای خود انتخاب می‏کنند، برادر، پسرعمو، پسرخاله، هم‏محله‏ای، هر که باشد می‏آید، به‏جایش کار می‏کند و او می‏رود و این چرخه در تمام طول سال ادامه دارد. اغلب جوانند و گاها از کودکی یعنی از 10-12 سالگی توسط اقوام خود به تهران می‏آیند و خیلی زود بعد از یکی دوسال خبره کار می‏شوند و تا بجنبند شده‏اند یک نانوا بدون آن‏که بدانند کودکی‏شان در پای تنورو یا دستگاه خمیرگیر نانوایی چه‏گونه گم شده است!. کارگری که از 4 صبح تا 10 شب کار می‏کند آیا اصلا می‏فهمد کی آفتاب سر می‏زند و کی غروب می‏کند. هر کدام‏شان با یک آهنگ هم‏زمان باید کارکنند، وقفه یک نفرشان مترادف با خالی ماندن تنور است و اول همه داد مشتری‏ها در می‏آید .درست مثل خط تولید یک کارخانه. منتها بدون هیچ مزایای حداقلی کارگران دیگر. در بین این کارگران، کارگرانی هم هستند که دارای مهارت و تخصص‏های دیگرند،اما بی‏کاری و نیاز به کار و سیر کردن شکم خود و خانواده‏های‏شان آن‏ها را به سوی این شغل طاقت فرسا می‏کشاند. آن‏ها در جهنمی کار می‏کنند که گاها در روزهای تابستان درجه حرارت پای تنور بیش از 60-70 درجه است. قطره قطره، توش و توان جوانی‏شان در پای این تنورها تبخیر می‏شود و ازآن‏ها اغلب گوشت و پوستی بر جای می‏ماند، وتعداد زیادی از آن‏ها هم برای فرار از این همه مشقت به افیون پناه می‏برند. کارگر نانوا اغلب دست‏مزدش را روزانه می‏گیرد وشاید به همین خاطر است که همه چیز را تحمل می‏کند .کارگر نانوا به روایتی بی پناه‏ترین کارگر هم هست، او نه تنها از هیچ‏یک از مزایای یک کارگرساده برخوردار نیست، مکان مشخصی هم برای یافتن کار ندارد، هنوز همانند صدها سال قبل از طریق رابطه‏ی خویشاوندی کار می‏یابد. حتا یک نهاد دولتی جا و دفتری برایشان فراهم نکرده تا آن‏ها بتوانند با مراجعه به آن‏جا حداقل، محیط دلخواه خودرا بیابند.
در شرق تهران اما قهوه‏خانه‏ای است که سال‏های سال است محل تجمع کارگران نان سنگک است. کارگران از صبح خیلی زود آن‏جا جمع می‏شوند. آن‏جا همه جور کارگری را می‏توانی بیابی، از جوانانی که دنبال کار هستند تا مردانی که این‏بار اما موهای‏شان را در نانوایی‏ها سفید کرده‏اند! .گرد آرد و گرد زمان هر دو بر چهره‏اشان نشسته است .
سعید ، جوانی 27 ساله، گوشه‏ی قهوه خانه نشسته و با استکان چایی بازی می‏کند، با آن‏که صبح است، خسته است ، نگرانی در چهره‏اش موج می‏زند. می‏گوید: وقتی از نی‏شابور آمدم 15 سالم بود، تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند ه بودم. فقر و نداری خانواده اجبارا مرا به سوی کار کشاند. یک نوجوان 15 ساله چه تخصصی دارد، بنابراین کار در نانوایی آسان‏ترین راهی است که به‏تواند حداقل شکم‏ش را سیر کند .بعد از این‏همه سال حقوق روزانه‏ام در ازای 14 ساعت کار 15هزار تومان است، کارم این‏است‏که نان را از تنور در آورم، در زادگاهم ازدواج کردم و یک فرزند دارم بعد از چند سال توانستم زن و بچه‏ام را به تهران بیاورم‏، یک اتاق 9متری دربی‏سیم نجف‏آباد اجاره کردم که 100هزار بابت کرایه باید پرداخت کنم‏. او هم مثل بقیه‏ی کارگران می‏گوید: بیش‏تر نانوایی‏ها را در تهران خود کارگران این صنف از صاحبان آن اجاره می‏کنند و با جمع کردن چند کارگر از نزدیکان‏شان آن‏را می‏چرخانند با این حساب بیش‏تر کارفرماهای این صنف هم خودشان کار موقت دارند! بخش مرفه این صنف صاحبان مغازه‏ها هستند که بدون آن‏که کاری انجام دهند از اجاره مغازه‏هاشان زندگی می‏کنند‏، اجاره‏هایی که در واقع بیش از نیمی از درآمد نانوایی را در برمی‏گیرد. به‏طور مثال یک نانوایی در طول روز تقریبا 1000عدد نان می‏پزد که قیمت آن‏ها می‏شود صدهزارتومان. از این صدهزارتومان 20 هزار تومان باید به شاطر بدهد، 15هزار تومان به نان‏درآر ،12هزار تومان به خمیرگیر، 10هزار تومان به فروشنده. یعنی فقط در روز 57هزار دست‏مزد می‏دهد که در واقع بسیار کم‏تر از زحمتی است که برای این‏کار کشیده می‏شود ولی او هم چاره‏ای ندارد.معمولا ماهیانه یک‏میلیون تومان به صاحب مغازه می‏دهد، روزانه می‏شود چیزی حدود سی وسه هزار تومان، با هزینه آب و برق و گاز و تلفن تازه باید یک چیزی هم دستی بدهد تا بتواند نانوایی را سر پا نگه‏دارد بی‏چاره چیزی برای خودش نمی‏ماند. فقط برایش زحمت وخستگی و رنج بیش از 16 ساعت کار می‏ماند و دلش خوش است که کاری دارد. در پایان‏ِ ماه هم صاحب مغازه لیست بیمه‏ای رد می‏کند که خود و اقوامش را بیمه کرده و هر چند ماهی هم اسم کسی که مغازه را اجاره کرده،و چون نظارتی بر نانوایی صورت نمی‏گیرد، این موضوع هم پی‏گیری نمی‏شود. مستاجر هم از ترس صاحب مغازه اعتراض نمی‏کند فقط دلش خوش است که کاری دارد. البته تمام این مسایل را هم اداره بیمه می‏داند و هم مامور بیمه. تا حال که اقدامی در جهت بهبود این شرایط انجام نگرفته است.
فشارکار، ساعات طولانی کار و ناامیدی از آینده، کارگران این صنف را خیلی زود فرسوده می‏کند. کارگر نانوا با همان چندماه کار و درآمد ناچیزش باید دست‏مزدش را جوری تقسیم کند که علاوه بر مسایل پیش بینی نشده مثل تصادف ، بیماری ... برای روزهای بی‏کاریشان هم چیزی برای خورد وخورا ک بماند.
در بین صاحبان نانوایی کسانی هستند که بیش از 20 مغازه دارند و همه را اجاره می‏دهند. کسانی که 10-15 مغازه دارند بسیار زیاد است ولی کسانی که برای‏شان کار می‏کنند از حداقل حقوق انسانی هم برخوردار نیستند‏. این‏ها را همه می‏دانند حداقل وزارت کاری‏ها می‏دانند ولی چه اقدامی در جهت بهبود وضع این کارگران انجام داده اند. هرکس تو این مملکت به فکر خودش است. به جهنم که من بیمارم، بچه‏ام بیمار است، زنم هزار و یک درد بی درمان دارد، خانواده‏ام را برای به‏دست آوردن یک لقمه نان خالی در کوره ده جا گذاشته‏ام، بچه‏ام پدرش را چند ماه یک‏بارهم نمی‏بیند!!!
هر وقت که پیش زن‏وبچه‏امان هستیم فقط آه و ناله داریم، از عهده کوچک‏ترین تقاضایشان عاجزیم، بابا ما هم آدمیم ، چرا هیچ کس به فکر ما نیست؟ شینده‏ام که کارگرای نانوا در صد سال پیش با هم متحد بودند تشکل داشتند و حرکت‏های خوبی را راه‏اندازی کرده بودند، پس چی شدند؟ که امروز ما باید جزو فراموش شدگان جامعه باشیم با آن‏که بدون وجود ما و کارما، این جامعه یک روز هم دوام نخواهد آورد. مگه شوخیه که آدم تمام روزها کار کنه، مرخصی نداشته باشد، وقتی همه‏ی مردم تعطیل‏اند و استراحت می‏کنند ما باید نان آن‏ها را تامین کنیم ولی خودمان چی ؟!!
ابراهیم‏، 65 سال سن دارد. در جوانی از نور به تهران آمده، 40 سال است که خمیرگیر است، 6 تا بچه دارد و در تمام طول این سال‏ها فقط هر سه یا چهارماه توانسته سری به خانه‏اش بزند، روزها را کار کرده، شب‏های زمستان اما در پستوی گرد گرفته نانوایی خوابیده تا بتواند 2 صبح بیدار شود و تابستان ها را غریبانه روی یک تخت شکسته جلوی نانوایی در هوای تفت کرده وگرم به‏سر آورده و فقط با رویای داشتن یک خانواده بغض فروخفته‏اش هم‏ساز می‏کند.امروز بعد از چهل سال کار فقط 10 هزار تومان حقوق می‏گیرد . چهل سال است که توی پستو و یا انبار آرد خوابیده، ولی هیچ‏گاه بیمه نبوده است. می‏گوید: اگر بیمه بودم اقلا دکتر می‏رفتم، دردکمر و زانوهام، دمار از روزگارم درآورده ( دهانش را باز می‏کند و دو سه دندان تک‏افتاده‏اش را نشان می‏دهد یعنی این‏که دیگر به‏راحتی هم نمی‏تواند نان خالی را سق بزند ) ادامه می‏دهد" حموم نرفتن بی بی از بی چادریه "،هزار جور مرض داریم، بیمه کجا بود!. می‏دانی ما خمیر گیرها حتا از بقیه‏ی کارگران نانوایی هم بدبخت‏تریم، باید پیش از همه بیدار شویم یعنی ساعت 2نیمه شب . باید خمیر را آماده کنیم، اگر نون خوب درنیاد مردم سر شاطر غر می‏زنند و شاطر هم سر ما. هرشب وقتی سرم را بر زمین می‏گذارم فقط فکر هفت دهان باز، که باید برایشان نان برسانم، دیوانه‏ام می‏کند، باور کنید حتا به درس و تحصیل و لباس و سرو وضع‏شان فکر نمی‏کنم. فقط به شکم‏شان. بالاخره باید یه طوری سیر شوند. از خودم بدم می‏آید من به‏عنوان پدر،چه‏کار برایشان کرده‏ام، جز این‏که نکبت و بدبختی خودم را برایشان به ارث گذاشتم. و از طرفی هم می‏دانم که من هم مقصر نیستم خودم زاده‏ی فقر و بدبختی و نکبتم. باور کنید گاهی خودم را حتا در حد یک انسان نمی‏بینم. هر موجودی روی زمین خانه‏ای دارد، سر پناهی دارد، من اما هیچ‏گاه خانه‏ای نداشته‏ام که حس کنم خانواده‏ا‏ی دارم و من پدر خانواده‏ام!!.
محمد اهل مشهده، 21 سالشه و دو ساله که آمده تو کار نانوایی و خمیرگیر شده، ازش می‏پرسم: ازدواج کردی؟
با پوزخند می‏گوید: روزی 10هزارتومان حقوق می‏گیرم، در سال فقط 6ماه کاردارم، حساب کن بببن پول توجیبی خودم درمی‏آد که بتونم ازدواج کنم. می‏گوید: من اهل روستای جعفرآباد هستم، تو روستا امکان کار نبود، رفتم مشهد اون‏جا هم کار گیرم نیومد، اومدم تهران. حالا هم شب‏هایی که کار دارم تو نانوایی می‏خوابم. وقتی هم که کار ندارم و بی‏کارم برای خواب می‏رم پیش دوستام. دلم برای روستامون تنگ می‏شه شاید یک دو بار هم برم اون‏جا و خانواده‏ام را ببینم. ولی جیبم خالی است نمی‏توانیم کمکی بهشان بکنم بنابراین زود بر می‏گردم. چون ماندن من پیش آن‏ها یعنی، سرباری
ساعت یک بعد از ظهر یک روزداغ مردادماه است. از خیابانی حول و حوش میدان پاستور رد می‏شوم، خیابان ساکت و آرام است، کسی در خیابان نیست. ساکنان خانه‏ها از فرط گرما به زیر خنکای کولرها پناه برده‏اند. اسفالت کف پیاده‏رو زیر پاهایم به‏راحتی کش می‏آید، از جلوی نانوایی سنگکی رد می‏شوم، داخل نانوایی کسی نیست، سه کارگر نانوایی از فرط گرما با بی‏حالی تمام کار می‏کنند، بی‏اختیار داخل می‏شوم. هرم داغ هوای داخل یک‏باره تمام وجودم را فرا می‏گیرد. از خلوتی نانوایی استفاده کرده و می‏پرسم: چه‏طور می‏توانید این گرما را تحمل کنید؟ کولر ندارید؟ یکی از آن‏ها که خیلی جوان است، همان‏طور که خمیرهای چسبیده به دستانش را با دست دیگر از پوست جدا می‏کند به بالای سرم اشاره می‏کند. یک کانال بزرگ، هوای کولر را به داخل هدایت می‏کند، می‏گوید: اصلا فایده ندارد گرمای تنور بیش از آن‏چیزی است که کولر جواب دهد. با لهجه‏ی خراسانی و خوش‏رویی که ناشی ازجوانی‏ش است با پوزخندی می‏گوید: در عوض زمستان‏ها خوب است!!همان‏طور که حرف می‏زند به‏طرف پستوی تاریکی می‏رود که تشک کهنه‏ای کف آن پهن است. به همه‏چیز شبیه است جز تشک، اتاقک سالیان درازی است که رنگ آب و آفتاب ندیده و غبار آرد تمام درو دیوارش را پوشانده است. همان‏طور که پاهایش را برروی زمین می‏کشد بدون آن‏که دیگر سخنی بگوید روی تشک دراز می‏کشد و یک‏باره می‏خوابد، انگار که سال‏هاست خوابیده است!!.
گرمای داخل نانوایی غیر قابل تحمل است. گه‏گاه کسی می‏آید و نانی می‏گیرد و به‏سرعت از آن‏جا خارج می‏شود، در این فاصله باهم گپی می‏زنیم.
مردی که خمیر را با حرکاتی موزون روی تخته پهن می‏کند، سی و چهار ساله است. لاغر و بلند قد. با مزاح می‏گوید: کار ما به درد آدمای چاق می‏خورد که آن‏قدر عرق بریزند تا لاغر شوند،(با پوزخند) ما برای لاغر شدن‏مان پول خرج نمی‏کنیم!!. می‏گوید: دوازده ساله بودم از بجستانِ خراسان به تهران آمدم همان جایی که انارش را شاید در هیچ جای دنیا نتوان پیداکرد، حتا مردم همین‏کشور هم شاید ندیده باشند. دانه‏های انارش به یاقوت‏های گران‏قیمتی می‏مانند که با استادی کنار هم چیده شده‏اند، آن‏قدر شفاف و خوش‏رنگ که با هیچ‏جیز نمی‏توان مقایسه کرد. برخی از انارها بی‏اغراق نزدیک به یک کیلواند.اما آن‏جا کاری نیست، درآمدی نیست و جوان‏ها مجبورند برای کار به شهرهای دیگر بروند، البته شهرهای دیگر که می‏گویم منظور فقط تهران است! .در آن‏سن به تهران آمدم. یک‏سال در یک نانوایی پادویی کردم واز سال بعد کارم درآوردن نان از تنوربود تا به امروز. آن‏روزها مردم یک پسر سیزده ساله را به چشم یک مرد کامل نگاه می‏کردند. کسی نمی‏دانست که یک نوجوان سیزده ساله یک کودک است، حقوق اجتماعی‏ش جزو حقوق کودکان است. بسیاری از مردم حتا تحصیل‏کرده‏ها هم این‏را نمی‏دانستند!!.ولی فقر و نداری باعث شده که هنوز هم کودکان کار کنند، آن‏هم چه کارهای سخت و خطرناکی. فقط فرقش با گذشته این‏است‏که امروزه صاحب کارش سعی می‏کند که دیگران متوجه کار او نشوند. خود مردم اعتراض می‏کنند، بگذریم از این‏که کسی به دادشان نمی‏رسد اصلا آن‏موقع‏ها کسی از " کودکان کار" نشنیده بود. کار در نانوایی‏ها معمولا از طریق فامیل و دوست انجام می‏گیرد. یعنی این که یک‏نفر از یک خانواده یا روستا به تهران می‏آید، کاری پیدا می‏کند وبعد بقیه جوان‏های فامیل را برای کار به تهران می‏آورد.چون کار کردن در نانوایی بیش از دوماه نمی‏شود، یعنی نمی‏توان دوام آورد و اگر کارگر نانوا به خودش استراحت ندهد دوام نمی‏آورد. بنابراین مجبوریم دوماه تقریبا شبانه‏روزی کار کنیم و بعد به شهرمان برگردیم، با اندک پولی که با خودمان می‏بریم، می‏توانیم دوسه ماهی دوام آوریم. اما با این پول هیچ کمکی نمی‏توانیم به خانوادهامان بکنیم .ما شش برادر بودیم، وضع‏مان در بجستان بد نبود ، همه‏امان تا کلاس پنجم درس خواندیم بعد مجبور شدیم کار کنیم. ابتدا برادر بزرگ به تهران آمد، وقتی کار پیدا کرد همه ما یکی یکی به تهران آمدیم. هروقت یکی از ما به ده بر‏می‏گشت دیگری جای‏گزینش می‏شد. و گرنه باید دنبال کار می‏گشتیم. بعدها در آن‏جا ازدواج کردم و صاحب دو بچه شدم ولی تازه توانستم زن و بچه‏هایم را به تهران بیاورم. دوری آن‏ها برایم مقدور نبود. در انتهای افسریه یک آپارتمان کوچک اجاره کردم. برای اجاره‏اش دو ونیم میلیون پول دادم و هر ماه صدهزارتومان‏هم اجاره می‏دهم. هر صبح ساعت 3 از خانه خارج می‏شوم تا بتوانم ساعت چهار کار را شروع کنم چون این‏جا را من اجاره کردم ساعت 3می‏روم خانه ولی تا به‏خانه برسم، شب است .... ماهانه یک‏میلیون و سیصد هزار تومان به صاحب نانوایی می‏دهم، با کرایه خانه و خرج‏ زندگی و دست‏مزد این دو جوانی که این‏جا کار می‏کنند. اصلا چیزی برایم نمی‏ماند که فکر پس انداز کردن باشم، بیمه هم که نیستیم ،یعنی 22 سال کار آن‏هم کار طاقت‏فرسای نانوایی حتا یک روز هم بیمه نبوده ام. اداره بیمه فقط صاحب نانوایی را می‏شناسد ولیست بیمه‏ای که کارفرما می‏دهد.حالا اسم چه کسانی در لیست هست کاری بهش ندارد.فقط لیست را می‏خواهند وحق بیمه را .در تمام این 22 سالی که کار کرده‏ام شاید دوبار ندیدم که نماینده بیمه به نانوایی‏ها سرزده باشد. اصلا هیچ نظارتی روی نانوایی‏ها وجود ندارد.البته این مسایل را بیمه به‏تر از همه می‏داند حال چرا اغماض می‏کند دلیلش را ماهم نمی‏دانیم. کارگر نانوایی هیچ پشتیانی ندارد تا حالا حتا یک‏بار شینده‏اید که کسی از حقوق پای‏مال شده‏ی ما بگوید؟ در صورتی که نانواها همیشه جلوی چشم مردم هستند‏. آمار کارگران نانوا را ندارند در صورتی‏که ما چندین هزار و شاید میلیون باشیم ولی انگار که در صفحه روزگار این مملکت کارگری به اسم کارگر نانوایی وجود ندارد. ما هیچ تشکلی نداریم که از ما حمایت کند و ما مشکلاتمان را به آن‏جا ببریم بنابراین صدایمان هم به‏گوش هیچ کس نمی‏رسد.
کارگر نانوا باید جای ثابتی برای یافتن کار داشته باشد ، باید بیمه باشد، باید مثل همه کارگران از امکانات کارگری برخوردارباشد، البته بگذریم از این‏که کارگران دیگر هم فقط اسمش است که از مزایای انسانی، کارگری برخوردارند، با شرایطی که الان ایجاد شده وضعشان زیاد فرقی با ما ندارد. کار طاقت‏فرسا، نداشتن آینده‏ی روشن و مطمئن و به تبع آن عدم برنامه‏ریزی برای آینده، اغلب کارگران نانوایی را به طرف مواد‏مخدر می‏کشاند. 17 ساعت کار مداوم شوخی نیست آن‏هم در پای تنور، متاسفانه خیلی از کارگران تنها راه تحمل این وضعیت وحشت‏ناک قرون وسطایی را استعمال مواد مخدر می‏دانند که بتوانند سختی‏کار را تحمل کنند. هیچ‏کس نمی‏تواند حتا برای نیم ساعت هوای بالای شصت هفتاد درجه‏ی نانوایی‏ها رادر گرمای تابستان طاقت بیاورد چه برسد به این که پای تنور بایستد و مدام دستش را به داخل کوره ببرد. ما که مجبور به این کار هستیم ولی هیچ‏کس حتا به این فکر نکرده که ماها چه می‏کشیم و در ازای آن هیچ حق وحقوقی هم نداریم. خانواده‏های ما عملا از همه چیز محروم‏اند. وقتی به خانه می‏رسیم که رمقی برای‏مان نمانده است، مسافت‏های دور و دراز با ترافیک و عدم وجود وسایل کافی حمل‏ونقل عمومی فقط نعش‏مان را به خانه می‏رساند و تا نرسیده واستراحت نکرده زودتر از سگ‏های خیابان‏ها از خانه بیرون می‏زنیم تا بتوانیم به موقع نان به مردم برسانیم. ما و کارگران شهرداری اولین کسانی هستم که ساعت‏ها قبل از دیگران، وقتی که همه مردم در خواب‏اند در خیابان‏های تهران و سایر شهرها حاضر هستیم
کارگرجوانی که هنوز سرخی روستایی گونه‏هایش به زردی نگراییده: می‏گوید: شانزده سال دارم تازه از خراسان به تهران آمده‏ام، آن‏جا که هیچ کاری نیست اقلا در این جا می‏شود کاری پیدا کرد که شکمم را سیر کنم!! وگر نه از این‏کار چیزی در نمی‏آید که بتوانم برای خود آینده‏ای بسازم، حتا بهش فکر هم نمی‏کنم.!!!